پرینت
بازدید: 10110

 هدی صابر

منبع: یادنامه هفتمین سالگرد شهادت*

"بنام خدا"

در آغازین سال‌های سدۀ چهاردهم هجری خورشیدی در پی ناکامی انقلاب مشروطه در مابه ازاء سازی آرمان‌های خویش و شکل نایافتن نهادهای متناسب با مطالبات دورانی و در پرتو سلسله بلبشوهای تاریخی، یک نظام سیاسی هژمونیک و سیطره پرداز که با تدابیر و سازماندهی نیروی مسلط بیگانه پروبال یافت در ایران ما مستقر شد.

ادامه سیر خونین تابع سازی اقوام و عشایر که از سال 1300 کلید خورده بود، انسداد فعالیت سیاسی، پائین کشیدن کرکره اصناف، دهان بندان و قلم بندان و محو مطبوعات مستقل، صندوق سازی‌های سازمان یافته به قصد فرودست سازی پارلمان، سازماندهی فضای عمومی نظامی، استقرار نظام پلیسی شهری، تأسیس اداره ممیزی و...

در سال‌های نخست سلطنت "قدرِ" بدیل قجر، امنیت "مطلوب" را برای سامان دادن توسعه "غیرمشارکتی" و "کلاسیک" در ایران مهیا ساخت؛ غیر مشارکتی به مفهوم اعمال اعضای حاکمیتی در مراحل ایده، طراحی، تأسیس، اجرا و نظارت طرح‌ها و بری بودن پروسه توسعه از "غیر" و در غیاب نظرها، رأی ها، بخش‌ها و نظارت ها. و کلاسیک به معنای تهی بودن از روح جستجوگر، جوشنده و خلاق انسان‌ها در این مسیر.

در این سامانه بی شراکت، بی جوش و پر "رتوش"،

  • بانک: سامانده نظام پولی- مالی و ناشر اسکناس
  • بیمه، ضامن تجارت و صناعت
  • خط آهن، نقطه چین مواصلاتی
  • بندر، رونق بخش بازرگانی
  • سد، تأمین کننده آب و برق
  • ثبت احوال، سازنده نظام هویتی- شناسائی
  • آموزش و پرورش،
  • صنایع، موجد و تسریع بخش تولید مدرن

قلمداد می‌شوند. در این ساخت و ساز و چیدمان فیزیکال، ارادی، قدرتی و سرعتی با جان مایۀ دولتی، "دانش" گاه نیز نهادی برای آموزش علم در سطح فرامتوسطه و تربیت کاربلدان و تغذیه کننده "اداره جاتِ" دیوانسالاری نوین بود.

روند توسعه "تکلیفی" و ابلاغی سال‌های 1304-1320 برغم دستاوردهای مبلمانیِ بس قابل توجه و میراث فیزیکی پر و پیمان برای آیندگان، نیروی انسانی به کارگرفته را بدیدۀ از خشک شوئی بیرون آمده‌های "مجری" و تمکین پذیر می‌نگریست و آنان را "استخدام" می‌کرد. گوئی که خیل مستخدمان اداره جات و کارخانجات نه مشاهده گراند، نه تحلیل گر و دینامیسم پسِ پیشانی کارکنان، با کلاه پهلوی مسدود شده است.

این تلقی، "محصل"ان دانشگاه نوتأسیس تهران را شسته رفته تر از کارکنان طلب می‌کرد و مهمتر آن که دانشگاه را نهاده‌ای بیرون از اجتماع می‌پنداشت. جامعه و درونش که غیردینامیک فرض شود، دانشگاه و محصلانِ بیرون از آن، به طریق اولی از قاعده حرکتِ جوهر مستثنی اند؛ این خصلتِ دیرینه "اندیش" مندانه قدرت در ایران است: مدار جامعه بی "جوهر"، مدار قدرت خوش "عرض". ناباوری ایدئولوژیک به جوهر، هر آینه مانع از مشاهده کیفی و عنایت به علائم و نمایه‌های برتراویده از درون جامعه عام و جوامع خاص است. در حدفاصل هفت ساله تأسیس دانشگاه تا شهریور بیست، پنج مورد حرکت اعتراضیِ صنفی- تحصیلی از درون موسسات آموزش عالی "قرنطینه ای"، برملاء شد و مهمتر، کریستال 53 نفر در جامعه خاص- دانشگاه- شکل بست. آن اعتراض‌ها و این کریستال بندی، علائمی گویان از امیال اجتماعی، سیاسی و فکری قشر نوپای دانشگاهی ایران بود. اما کو دیده؟ کو درک و تحلیل آن پدیده؟ تصور آن بود که در قرنطینه، مرضی ناشناخته بروز کرده. چاره نیز آن اندیشیده شد که مریض‌های آنَرمال، شوند راهی سیاه چال.

پس از شهریور بیست که محور دوران گریخت، شیرازه‌های تحمیلی یک به یک فروریخت. در این فروریزی‌ها و تخریب در و دروازه ها، دانشگاه از بیرون جامعه به درون آن راه یافت و بس سریع با نیروهای فکری- سیاسی دوران نو پیوند خورد. در کوته فاصله‌ای نیز طیف هائی از دانشجویان به بازوی احزاب در دانشگاه مبدل شدند. بدین ترتیب دانشگاه در آغازین سال‌های دهۀ بیست و در ده سالگی خود، عمومی شد و در این تطور، میل فکری، سیاسی و اجتماعی جدی بروز داد؛ میلی ذاتی و جوهری.

فقر و فاقه پنج ساله ابتدای دهه، حضور متفقین در ایران، نظام سیاسی لرزان و رفت و آمد دولت‌های عموماً اهل بند و بست، بازگشت مجلس به وظیفه نظارتی خود و رونق مبارزات پارلمانی، بازشدن فاز احزاب و اصناف و بویژه تحرک سیاسی- صنفی حزب نوپدید توده، بروز و ظهور چهره‌های ملی و ایرانخواه و در ثقل آنها مصدق، اهمیت یافتن تاریخی بحث نفت، نمایانی خصلت ضداستعماری مبارزات نهضت ملی و... شرایطی بس مساعد برای ابراز آن ذات و جوهر، رقم می‌زدند.

دانشگاه کلاسیک، قرنطینه‌ای و مرکز علمی پیش از شهریور بیست، به موازات درون جوشی جامعه ایران، حس دار، مسئول و باردار شد، از وضعیت اختصاصی به بستر عمومی اسباب کشید و علم را نیز تعطیل نکرد و نمایندگی کرد.

به فاصله‌ای کمتر از یک وجب پس از مردادِ گران 32، دانشگاه در اعتراض به برقراری روابط سیاسی با انگلستان ونیز ورود نیکسون به ایران، معطوف به فطرت پاک و حس مسئولیت تاریخی افزونتر از قبل، خیزران شد و فریاد جمعی سرداد. دانشگاه جوان در غیاب احزاب و جریانات سیاسیِ سرکوب شده، خود را باردارتر از پیش احساس می‌کرد. این احساس نه تصادفی بود و نه هیجانی. این احساس از همان جوهر، تر بود. تهاجم پریود نظامی به دانشگاه تهران، عکس العملی "جوهر کشانه" به جوهردار شدن مرکزی بود که "بنا بود" علمی بماند. در این بزنگاه نیز؛ کو دیده؟ کو درک و تحلیل آن پدیده؟

به جای هرچه تعلیل و هر چه تحلیل، کماندو در دانشگاه پیاده شد؛ پاسخِ مکانیکی حداکثری. در 16 آذر 32 هم پژواکِ بودِ اعتراضی دانشگاه در فضای ملی پیچید و هم خون دانشجو در صحن ملی پاشید. این پیچیدن و پاشیدن، دانشگاه را در ایران، "ملی" کرد. یک مدار برتر از مدار "عمومی" شدن در دهه بیست.

"ملی شدن" آذرِ هم سوزدار، هم تب دار 32، رخدادی چندوجهی بود؛

  • هم دردی ملی با دانشجو
  • احترام ملی به دانشگاه
  • افتتاح حساب ملی- استراتژیک برای دانشگاه

دانشگاه در نقطه عطف ملی خود که هم برگی "شناسنامه"‌ای به تاریخش افزون گشته بود، هم صاحب چهره- سه قطره سرخ- شده بود و هم صاحب وزن در غیاب نیروها، دیگر نه کلاسیک بود، نه قرنطینه‌ای و نه بیرون از مدار تحولات اجتماعی دانشگاه اکنون صاحب "تشخص"‌ی ملی بود.

جامعه ایران شخصیت سیاسی، شخصیت علمی و شخصیت علمی و شخصیت مسئول دانشگاه را توأمان پذیرفته بود و دانشگاه نیز در حدفاصل آذر سرخ فام تا آستانه دهه چهل و تحولات اجتماعی- سیاسی در جامعه ایران، به این شناسائی ملی احترام نهاد و ایفاگر نقش وجدان بیدار ملی ایران بود. دانشجو با بهره مندی از این سرمایه اجتماعی و اعتماد به نفس ناشی از آن در سال‌های 42-39 که احزاب به عرصه بازگشتند، با وزن مخصوصی افزونتر از پیش در کنار احزاب، نمایانی می‌کرد. شاخص ترین فعالان دانشجویی جنبش 42-39 اعم از مذهبی و مارکسیست پس از سرکوب 42، در موضع طراحی استراتژیک، ترسیم چشم انداز و آمادگی برای ایفای نقش تاریخی قرار گرفتند و تا سرفصل انقلاب 57 در ردیف رهبران دورانی جای یافتند.

بس مهم بود که نسل حنیف پس از سرکوب 42

  • نه در سوگ بود
  • نه پوک بود
  • نه کلاسیک

درون جوشی، پادزهر سوگ و افسردگی و تجهیز پاتک پوکی آن نسل بود. تجهیزی که هم خود به آن بها می‌داد و هم نیروهای مسئول آن دوره. آمیزش درون جوشی و تجهیز، نسل 42-39 را از اساس از ویژگی‌های کلاسیک دور می‌کرد. از این رو بود که آن نسل در دهه 40 "سهم ملی" عهده دار شد؛ سهمی از پایه متفاوت با

سهم پیش از شهریور بیست

و

سهم سیروس نهاوندی به عنوان نماد دانشگاهیِ حاکمیت پسند

دانشگاه با این پیشینه، بیشینه و جانمایه، در سرفصل انقلاب 57 در غیاب احزاب قدیمی و سازمان‌های نوین، فراتر از گذشته، صاحب " نقش ملی" شد؛

  • نقش توضیحی
  • نقش انگیزاننده
  • نقش سازمانده
  • نقش پیش برنده

نقش مقدم دانشجو از پائیز 56 تا بهمن 57 در رقم زدن سیر رخداد ما در شرایطی که سازمان محوری و سازمان دهنده‌ای وجود نداشت، بس محل تدقیق و تجلیل است.

مهم آن که دانشگاه هنوز در موضع "علم" نیز باقی بود.

چنان چه پس از ویژه رخداد بهمن 57، درایتی وجود داشت، می‌شد از نقش ویژه دانشگاه در پیشبردهای علمی و اجتماعی- توسعه‌ای دوران نو، وافر بهره گرفت؛ اما کو دیده؟ کو درک و تحلیل این پدیده؟

دانشگاهی که در تاروپود اجتماعی شده بود و بس اجتماعی تر از زمان حضور امدادانه در سیل جوادیه و زلزله بوئین زهرا ابتدای دهۀ 40 می‌پود و می‌پیمود و تودۀ آن نیز بسی افزون تر از پیش می‌نمود، انگیزه، ظرفیت و قابلیت‌های سرشاری برای خدمت رسانی علمی، اجتماعی و توسعه‌ای جامعه آزادشده داشت. اما تنها به فاصله پانزده ماه از بهمن تاریخی، در یک اقدام بی همتا و در روز روشن کودتا، دانشگاه با همه عرض و طول و ظرفیت و قابلیت، به سان یک دکّه، تعطیل شد.

انقلاب "فرهنگی" بهار 59 تلاشی سازمان یافته و به غایت آگاهانه برای باز "کلاسیک" کردن دانشگاه در ایران و به حاشیه راندن آن از تحولات متن جامعه بود.

در پی یک مرخصی "استعلاجی" 40ماهه به توده دانشجو و استاد و نسخه پیچی‌های "عالمانه" شورای انقلاب فرهنگی در مهر 62 در دانشگاه باز شد و مجموعه‌ای دو عنصره پیشاروی توده عجب زاده دانشگاهی قرار گرفت؛

  • عنصر اسلامیسم
  • عنصر کلاسیسم

عنصر اول معطوف به اسلامی شدن همه علوم و همه فضا و اَشکال و عنصر دوم نیز مرجوع به محتوای ممزوج "طلبه ای- محصلی"

دانشگاه 62 که در آن تنها اقلیتی "وفادار" حق اظهار و افعال داشتند با دانشگاه پنجاه سال پیش از آن که نیازی به نمایانی همان اقلیت نیز احساس نمی‌شد، یک اشتراک و یک اختلاف داشت:

اشتراک در فضا و گفتمان کلاسیک

اختلاف در مدرنیسم آن هنگام و اسلامیسم این هنگام

مضاف آن که دانشگاه از منزلگاه علمی پنجاه سال پیش به سطح مدرسه درغلطیده بود. نسل "قریب" در این اوان بس غریب می‌نمود.

با گذشت یک و نیم دهه به همین منوال، با پاورچین پاورچین رفتن جامعه به سمت تحول، دانشگاه نیز سمت تطور طی کرد؛ دانشگاه در نیمه دوم دهه هفتاد هم از پیله کلاسیک به در آمد و اجتماعی- سیاسی شد و هم با تحرک خاص در انتخابات خرداد 76، در سطح "پرتو افکنی ملی" قرار گرفت. در این هنگام دانشگاه بار دیگر میل ذاتی خود را هویدا ساخت آنهم از سوی همان اقلیت وفادارِ صاحب حق اظهار. در دهه شصت که اکنون پابه پای تحولات، طور به طور شده بود؛ اما کو دیده؟ کو درک و تحلیل این پدیده؟

در این جای تاریخ باز به "جوهر" بی اعتنایی شد و میدان برای حرکت آن تنگ و تنگ. 18 تیر 78 مواجهه‌ای بود برای نفی جوهری که باز بنا نبود به بروز آید؛ باز پاسخی مکانیکی به جوهر انسانی. و پسِ آن، سلسله اقداماتی برای رمق کشی از دانشگاه: خرم آباد 79 اراک، تابستان 80 و بالاخره خرداد و تیر 82. این گونه بود که باز دانشگاه کلاسیک و تهی ز روح شد و این بار فسرده و درون لاک. که خود پدیده‌ای است در تاریخ سه ربع قرن دانشگاه در ایران. در همین حال، علم هم ازین فسرده خانه پر کشیده است آنها نیز که اندوخته‌ای از علم دارند به آن سوی آب پر می‌کشند. گوئی که همه طرف‌ها اعم از پر دهندگان، پرکشندگان و جذب کنندگان بر سر خروج تتمه علمی دانشجوئی از ایران، اتفاق دارند.

اکنون در پنجاه و پنجمین سالروز رخداد 16 آذر که در آن نقطه عطف، دانشگاه سه عنصر

  • ملی شدن
  • سیاسی بودن
  • و ماهیت غیرکلاسیک

خود را بروز داد و برجسته ساخت، دانشگاهِ پیش روی

مادون اندازه‌های ملی

غیر سیاسی

و کلاسیک

است. مضاف آن که پائینِ طراز علم و در سطح مدرسه‌ای واقع شده است.

بدین ترتیب و بر این روایت، دانشگاه به وضعیت سال‌های آغازین خود بازگشته است:

  • در قرنطینه
  • و
  • بیرون از تحولات

با این عنایت که آن زمان واحد شمارش توده دانشجویی هزار بود و این زمان، میلیون معادل هزار هزار.

دانشگاهی که در چرخۀ سه ربع قرن، سیر عمومی شدن، ملی شدن، سهم ملی به عهده گرفتن، نقش ملی ایفا کردن و پرتو افشانی ملی را تجربه کرد، هم اینک از چرخه علم و سیاست و از مدار ایفاگری‌های ملی بدور افتاده است. آذران این سال‌ها نیز از همه آذران "یخ تر" و "کلاسیک" تر بوده است. گویی آذر نیز یک ختم نوستالژیک است که روی دست همگان مانده است؛ روی دست حاکمیت، نیروهای فکری- سیاسی و دانشگاه. در فرمالیسم سال‌های اخیر بحث چرا آذر؟ چرا ملی شدن دانشگاه؟ چرا بروز و ظهور سیاسی و چرا ماهیت غیرکلاسیک؟ مطرح نیست. واقعه به صحن و روز تقلیل می‌یابد و به مرثیه و تقدیس، ختم می‌شود.

در دانشگاه این گونه، نیروهای فعال دانشجویی نیز، به سطح "اقلیت" تنزل کرده و مستهلک شده اند. در روند پوک شدن دانشگاه، فعالان دانشجوئی نیز مسیر تردی و شکنندگی طی کرده و ظرف و مظروف هر دو از اصل بدور افتاده اند. در جریان این خروج، ویژگی‌های دانشگاه به فعالان نیز انتقال یافته است:

  • مادون طراز علم
  • بیرون از مدار ملی
  • ماقبل حوزه سیاست

زین رو فعالان دانشجوئی که به رگه‌ای باریک تبدیل شده اند، وزانت و مرجعیتی در دانشگاه امروز ندارند.

به طور قطع آوار وضع موجود را نمی‌باید و نمی‌شاید بر سر نسل نو دانشجوئی خراب کرد. سهم اصلی در محل دیگری انباشته است. گرچه نسل نو نیز به قدر و وزن خود سهم دارد.

در رقم خوردن وضع موجود دانشگاه در ایران

  • حاکمیت
  • نیروهای فکری- سیاسی
  • و فعالان دانشجوئی

سهامداران اصلی، موثر و فرعی قلمداد می‌شوند؛

  •  سهم حاکمیت در تحقیر؛ از عرصه سیاست بیرون راندن و بی رمق کردن دانشگاه در یک دهه اخیر از سرفصل کوی تا به امروز است.

پیش روی قراردادن شرایط منگنه‌ای و شبه انسدادی برای انجمن‌های اسلامی، نشان کردن فعالان قبلی و فعلی و آنگاه ستاره دار کردن و محرومیت شان از تحصیل، تبدیل کمیته‌های انضباطی در دانشگاه‌ها به شعبه‌ای از قوه "قضا"، ممانعت از برگزاری ساده ترین مراسم حتی در سطوح برپائی سخنرانی‌های علمی.... و در مقابل آزادباش به جریان بسیج دانشجوئی در درون و بیرون دانشگاه و نیز ایجاد جریان‌های خلق الساعه دانشجوئی که نمایندگان شان دم به دم در مقابل دوربین و میکروفون خبر 5/8 قرار دارند.

این حجم از فشار به باقیمانده فعالان دانشجوئی رساندن آنان به نقطه روانی همان سال 1313 است که

آقا جون خر تو برون به تو چه نون شده یک من یه قرون

در خلوت درون زمزمه کردن این دو مصراع در سه ربع قرن پیش درمیان یکی دوهزار کجا و تکرار آن در پس پیشانی دو سه میلیون در عصر ارتباطات و اجتماعات کجا؟ کم هنری نیست این ویراژ و قیقاژ و تیراژ. آن یک گروه کُر بود و این یک همخوانی ملی.

  •  سهم نیروهای فکری- سیاسی در بی اعتنائی به تقاضای نسل نو، استفاده بی پاسخ از تریبون دانشگاه و برقراری رابطه یکسویه با دانشجوست.

در سال‌های پایانی دهه سی و آغازین دهه چهل یک الگوی تعامل کارآ میان چهره‌های شاخص فکری- سیاسی با فعالان دانشجوئی شکل بست. در این الگوی دوسویه

  • فعالان دانشجوئی در موضع تقاضا، پرسش، طرح دغدغه، فراگیری و احترام گذاردن
  •  شاخص‌ها در جایگاه عرضه، پاسخ، آموزش، راه بازکنی و پدری

مهم آن که پازل الگوی تعامل نه به شکل مکانیکی و مصنوعی که در بستر زیست مشترک و مناسبات عاطفی و مسئولانه چسب خورد و نقش بست. حضور مشترک در سیل جوادیه و زلزله بوئین زهرا، نماز عیدفطر کرج و پیک نیک‌های جمعی، اندیشه ورزی و آموزش و فراگیری در مسجد هدایت، نشست و برخاست‌ها در انجمن‌های اسلامی و شرکت انتشار و..... اسباب هم نشینی و هم صحبتی را فراهم آورده و فاصله دو نسل را به حد طبیعی، واقعی و ضروری خود تقلیل می‌داد. فهم متقابل و اعتماد دوسویه، سرمایه اجتماعی محصول الگوی موردبحث بود. این نظام داده- ستانده هر دو سو را رشد داد؛ شناخت بزرگان را عینی تر و واقعی تر کرد و نسل نو را به بلوغ دوم رساند. در این میانه نه از آمریت و برخورد ارتفاعی- خصلتی با نسل نو، خبری بود و نه از مواجهه پیچیده، محاسباتی و غیرشفاف با بزرگان. رشد طرفین شاخصی کیفی برای سنجش و ارزیابی هر الگوی تعامل انسانی است. این الگو در آن زمان نیک پاسخ داد. اما نیک تحلیل نشد و نیک تعمیم نیافت. الگوئی که در درون خود نظام "پایش" و مراقبت را تعبیه کرده بود. الگوئی حاوی هم عقل، هم مسئولیت، هم عاطفه، هم صراحت و شفافیت و هم انباشت و انتقال. این جان مایه مناسبات بازرگان- طالقانی با نسل فعالان انجمنهای اسلامی آن دوران بود.

هم اکنونی که در آن می‌زیئیم: برخوردهای سرد، کلاسیک، بعضاً از ارتفاع از سوی نیروهای فکری- سیاسی اعم از درون و بیرون از حاکمیت با دانشجو. فاصله بین نسلی را بسیار بیش از حدود طبیعی و واقعی آن رقم زده است.

نیروها در یک دهۀ اخیر که راه شان به دانشگاه بازتر از قبل شد و پرتعداد از تریبون‌های دانشجوئی بهره بردند، بس اندک به بحران ها، تقاضا‌ها و دغدغه‌های میزبانان جوان اعتنا کردند و عموماً برای میزبان در کسوت "سخنران" ظاهر شدند و با مکانیسم "رادیوئی" اما حضوری، نقطه نظرات خود را عرضه کردند. نقطه نظراتی که نسبت ویژه‌ای با بحران ها، تردیدها و تشویش‌های صاحبخانه برقرار نمی‌کرد. این رابطه در کُنه خود رابطه دیرینه معلم مکتب خانه با شاگرد مکتبی‌ها را در هیئت مدرن خود بازسازی می‌کرد. زین رو نه مهمان رشد یافت و نه میزبان. برگزاری متعدد مراسم سخنرانی با ماهیت اداری، فقط گزارش برگزاری را پر می‌کرد، بدون برتراویده و سرریز آموزشی و اخلاقی.

رسم ایرانی عرضه یک پاکت میوه و یک جعبه شیرینی است به محل میزبانی، اما رفت و آمدهای این سال‌ها عموماً با دست و بغل خالی نیروها مدتهاست "حرف ویژه"‌ای برای نسل‌های پس از خود ندارند. کو انباشتی که منجر به انتقالی شود؟ اکنون که درِ دانشگاه نیم بسته شده و مراسم و مناسبت‌ها چون برگ ریزان این فصل، ملغی و تعطیل می‌شوند، رابطه‌ای نیز میان نیروها و دانشگاه در سطوح حداقلی نیز رؤیت نمی‌شود. مگر آن که انتخاباتی "پیش آید" و نیاز به "انرژی" نسل نو، این سو را به آن سو متصل کند. از چسب‌های آن الگو، قطره‌ای در میانه نیروها و دانشجویان این زمان، چکنده نیست.

از این منظر، نیروها سهم ویژه‌ای در پوکی امروزین دانشگاه برعهده دارند. قدرت در یک دهه دانشگاه را بی رمق کرد و نیروها نسل نو را بی طعام و بی جرعه واگذاردند. خود نیز به تکرار و بیاتی دچار شده اند. اگر آن الگو، دیالکتیک رشد را میوه داد، این الگو دیالکتیک تنزل را با برگ زردهایی بر شجر، دادَست ثمر.

ü اما سهام دار فرعی در کنار سهامداران اصلی و مؤثر، خود نسل نوست. نسل‌های پیشین مطالبه جوئی جدی بودند و پیگیری را پشتوانه تقاضا قرار می‌دادند. نسل اکنونی، فشاری در پی آیند تقاضا بر نیروها وارد نکردَست. مطالبه فقط در مواجهه با قدرت مصداق نمی‌یابد. مطالبه مقابل نیروها پس کجاست؟

نسل به میزبانی اداری- کلاسیک بسنده کرد و میزبان دینامیک نشد. مخاطب شد و خطابه در حد سن خویش نداشت. اکنون انفعال دوسو، انفعال دوران را رقم زده است. دورانی که تعداد فعالان را به حداقل رسانده است در تک اتاق‌هایی مشمول از کدورت، بدبینی و تنزل درون نسلی.

یک دره با حاکمیت، یک حفره با اهالی سیاست و فکرت و یک اتاق اجاره‌ای پر از تهمت، ظن و کدورت.

در این وضعیت این گونه به نظر می‌رسد که قدرت به دانشگاهی خرسند است در شمایل "پیام نور"؛ کرور کرور.

دانشجویانی بی حضور و از راه دور. نیروها نیز عموماً مایل به عرضه انتقاد و رهنمود از فراز کوه طور. و در بزنگاه‌های انتخاباتی با دانشجویان رفیق و جور، دانشجو نیز در مدار دوران و خیزان مواجهه است با منع عبور و مرور.

اما پیش از این وضعیت و ویژه دوران، دانشگاه فراز به فراز بودَست در مدار ملی چرخان؛

  • عمومی شدن در دوران نهضت ملی
  • ملی شدن در آذر 32
  • سهم ملی ایفا کردن در برش 42-39
  • نقش ملی عهده دار شدن در انقلاب 57
  • پرتو افکنی ملی در سرفصل 76-75
  • حزن ملی در تیر78

دانشگاه از وجد ملی به حزن ملی و از مدار ملی به جایگاه محلی نقل مکان شدَست و اسباب کشیدَست. دانشجو نیز خسته سَت و دلزدَست و نگاه به بیرون است و این هر دو، مسئله‌ای ملی است.

چنان چه یک مسئله ملی اصلی تر و تاریخی تر در این میهن حل شده بود و احزاب و نیروهائی صاحب مکان و امکان، امنیت دار و حقوق دار در عالم "واقع" وجود داشتند، دانشگاه نیز در حد و جایگاه خویش واقع و ظاهر می‌شد. حال که این چنین نیست، دانشگاه به عنوان وجدان بیدار جامعه ایران که در کما باشد، چه شود.

* نوشته‌ی حاضر متن منتشرنشده‌ای از شهید هدی صابر است که گویا در سال 87 و مقارن با پنجاه و پنجمین سالگرد 16 آذر توسط ایشان نگاشته شده است. انتخاب تیتر این نوشته توسط هدی صابر صورت نگرفته و تیتر منتخب یادنامه است.

مسیر جاری:   صفحه اصلی بینش و اندیشهمقاله‌ها
| + -
استفاده از مطالب سایت با ذکر ماخذ مجاز می‌باشد