سلسله نشستهای «باب بگشا»
نشست هجدهم: تبیین: داشتهها و کارکردهای او: دید استراتژیک (۱)
سهشنبه ۱۵ بهمنماه ۱۳۸۷
به نام همراه یاریگر
من رفیقم، رهگشایم، باب بگشا، نزد من آ
ضرورت رابطهی صافدلانه، مستمر، همهگاهی و استراتژیک با خدا
بحث امروز، دید استراتژیك یا خدای استراتژیک است و میخواهیم ببینیم خدا كجای استراتژی هستی است و چه كمكی در پروژههای استراتژیك هستیمان به ما میكند.
سیزده نشست اول خودش یك مبحث مستقل بود؛ به این مفهوم كه ابتدا سعی كردیم موقعیت خودمان را درك كنیم. موقعیت خودمان، موقعیتی بحرانی بود كه البته طبیعی هم هست. ما انسانیم و پیشینیان و اقوام ما این سنت را داشتند كه از بحران خارج شوند و به دوران پرشور پس از بحران نائل بیایند و ما هم با تاسی به سنت آنها و شعار «از نو، از نو» ـ كه خدا همیشه به افتادگان و شوكزدگان گفته كه «از نو، از نو»، «میتوانید، میتوانید» ـ [میتوانیم از بحران خارج شویم]. ما اشكالها و عیبهایی داریم، اما از كار افتاده نیستیم و استعداد داریم و مقهور شرایط خودمان نبودهایم و انشاءالله نخواهیم بود. خروج، بیزاد و توشه نمیشود؛ زاد و توشهی خروج و نقل مكان از وضع موجود به وضع مطلوب طبیعتاً متد است. انسانهای پیش از ما یا معاصر ما اگر توانستند به خروج از وضع بحرانی و ورود به مدار و فاز وضع مطلوب نائل شوند، طبیعتاً متد و روشی داشتهاند. ما چند جلسهای را سعی كردیم برای خروج از بحران به متدی تاسی كنیم؛ چند متد پیدا كردیم: متد انسانها و متدی كه خدا به ما معرفی كرد. متد خدا طبیعتاً كیفیتر بود و ما سعی كردیم از متد خدا و متد انسانهای قبل از خودمان به متدی دستساخته برسیم.
جلسههای پیش اشاره شد به جملهی «من هستم و با دستم میسازم»؛ متد خودمان را خودمان بسازیم؛ البته استوانهی اصلی [متدی که ساختیم] از متد پیشنهادشدهی خدا بود كه «خودتان مبنایید، من هم مبنایم؛ بین من و خودتان گشتی بزنید، ببینید چه حاصل میشود». بعد از متد بررسی کردیم كه آیا اصلاً نمونهای عینی و تحققی برای خروج از بحران و رابطهگیری با «او» وجود دارد؟ به نمونهی ابراهیم رسیدیم كه یك الگوی خیلی ساده و شفاف، غیرروشنفكری، غیرپیچیده، غیرحلزونی و دست یافتنی بود. از نمونهی ابراهیم رسیدیم به الگوی ابراهیم كه قابل تسری است؛ از آن الگو آمدیم تا آستانهی دقّالباب و اینكه خودش میگوید: «باب بگشایید و مرا فرا بخوانید». در آستانه به دو تعیین تكلیف رسیدیم:
[تعیین تکلیف اول اینکه] آیا «او» واقعاً نقطه اتكاء هست یا نه؟ به قول كسانی كه ادبیات تشكیلاتی دارند ادعایی كه میكند، پشتوانهی تشكیلاتی دارد یا نه؟ ما این را تجربه كنیم، ببینیم كه اگر پشتوانهی تشكیلاتی دارد، «او» میتواند نقطه اتكاء باشد و اگر ندارد مثل خود ماست. ما چون نقطه اتكایی نداریم، دستگیرهای، دستمایهای نداریم به این وضعیت افتادهایم، ببینیم «او» هم مثل ما در وضعیت عدم تعادل است، یا نه، در حالت تعادل است؛ این بحثهایی كه میكنیم ـ داشتههای خدا، خدای طراح ـ مهندس، خدای خالق، خدای اهل خلق جدید، خدای استراتژ ـ برای یک آزمون است كه «او» آیا در موقعیتی هست كه نقطه اتكای ما باشد یا نه؛ [تعیین تکلیف دوم اینکه در این سو] آیا ما هم تعادلی داریم یا فقط در بیتعادلیها میخواهیم سراغ «او» برویم؛ ما میخواهیم با «او» استراتژیك و درازمدت برخورد كنیم و همیشگی و همهگاهی یا نه، از سر اضطرار و نیاز و اورژانس و «چه كنم چه كنم»های درون خود، تاكتیكی و مناسبتی سراغش برویم. تكلیف این دو باید تعیین شود؛ در غیر این صورت نمیتوانیم به دستمایههای استراتژیك رابطه با «او» نائل شویم. از بحث تعیین و تكلیف با «او» و خودمان، به فهرستی از دستمایههای استراتژیك رسیدیم:
اگر ما بخواهیم كار درازمدتی بكنیم [به چه دستمایههای استراتژیکی نیازمندیم؟]. كار درازمدت هم الزاماً تغییر حكومت و «كن فیكون» كردن نیست؛ [کار درازمدت میتواند این باشد که] خانوادهای تشكیل بدهیم، وارد مرحلهی مطالعاتی شویم، محلهمان را سامان بدهیم؛ نگو تاسیس کنیم، كار سیاسی انجام دهیم، یك تیم درست كنیم، با نسل قبل و بعد از خودمان بخواهیم پیوند برقرار كنیم؛ الی ماشاءالله پروژه هست. این پروژهها نه بیمتد و بدون ابزار امکانپذیر است و نه بدون «او». اگر بپذیریم كه تعادل هستی از اوست، بدون تاسی به تعادل «او» نمیتوانیم این سیر را متعادل پیش ببریم. با توجه به این فرض مبنایی، باید «او» را مبنا بگیریم. «او» دستگیرهی هستی است؛ وقتی خودش توصیه میكند كه به ریسمان من چنگ زنید، پس طبیعی است كه دامان پر پیلیای دارد؛ به تعداد ما انسانها، دامان «او» پیلی دارد و برای ما یك پیلی، یک چین و شكنی در نظر گرفته شده است؛ ما میتوانیم به این چین و شكن و به پیلی این دامان دست یازیم؛ حلقهای از قبل برای ما وجود دارد و ما آن را گم كردهایم؛ اما حلقه سرجای خود قرار دارد.
در دههی چهل كه كوچك بودیم و هنوز به مدرسه نرفته بودیم، دامنهایی مد بود؛ طبقات پایین هم میتوانستند آن دامنها را درست كنند. تشتك نوشابهها را سوراخ میكردند و به پایین دامن بلندی كه ۶۰۰-۵۰۰ پیلی داشت وصل میكردند و وقتی خانمی با چنین دامنی راه میرفت، از برخورد تشتكها صدایی بلند میشد. بعضیها این تشتكها را بعد از اینكه نوشابهها را باز میکردند، در درون سطل میانداختند؛ اما برخی، همان تشتكهای بیارزشی كه همه دور میریختند یا بچهها سر متراژ پرتابش مسابقه میدادند، را جمع میكردند و با حوصله سوراخ میكردند و به پیلیهای دامن میدوختند و برای خودشان جولانی میدادند؛ در مهمانیها و محل، مانور میدادند. وضعیت ما هم این گونه است؛ دامن و خیاط و پیلیها و زنجیرها وجود دارند و این ماییم كه در شرایطی قرار گرفتهایم كه نه صدای تشتكها را میشنویم و نه تشعشع زنجیرها را میبینیم. ما هم مبنایی میخواهیم ولو در حد تشتك.
نزدیكدست است؛ از ما دور نیست، مثل خدای روحانیت نیست كه به كهكشانها حوالت داده و فرستاده شود؛ دم دست است. در اصطلاح فارسی دمدستی یعنی چیزی كه سبك است؛ اما «او» دمدستی هست و سبك نیست؛ همه جا هست و تعادل هستی هم با اوست. رابطهی یكسویه برای «او» خوشایند نیست، آن را میپذیرد اما توصیهاش این است كه: «ای عشق، برادرانه پیش آ/ بگذار سلام سرسری را». اگر با «او» رابطه بگیریم، «او» هم طبیعتاً با ما رابطه برقرار میكند و در این رابطه امكاناتی به ما میبخشد ـ فرصتی، ابزاری، زمانی و امكانی؛ و انتظار دارد كه ما از این فرصتها و امكانات بهره بگیریم و آدرس امكانبخش را حداقل در ذهن خود قید كنیم كه این امكان از كجا آمده؛ خود به خودی نیست، منشائی داشته است.
بعد از این دادوستد كیفی و نه تاجرپیشه، رابطهی رفاقتی برقرار میشود و در آن رابطهی رفاقتی، ما در هر كجای پروسه و پروژه كه بخواهیم، «او» ظاهر میشود و امكان با خودش میآورد؛ در پروژهی ما فعال خواهد شد و انتظار دارد ما هم در پروژههای «او» فعال شویم كه بحث ما امروز، همین است. ضمن كار هم متعدد آدرس میدهد، رهنمونی میكند.
اگر این اتفاق بیافتد و ما مبنایی داشته باشیم، یك دلخوشی سرمایهای داریم. در این اوضاع و احوال كه دلخوشیای وجود ندارد و همه تصور میكنند كه در كشور ما، جهان به كوچهی بنبستش رسیده است؛ اینطور نیست، اگر ما این سیر را لنگلنگان و لیلیکنان و با دمپایی فرسوده هم برویم، بالاخره آخر سر، در حد خودمان و به سهم خودمان و متناسب با مایهای كه در این زنجیره، مصروف «او» كردهایم، «او» هم به ما دلخوشی تزریق میكند؛ تزریق هم تزریقی كیفی است، تزریقی فرّار نیست؛ در ما رسوب میكند و در رگ و ریشهی ما میدمد و در ما هم هست. تا اکنون، ما این سیرها را پیش آمدیم و رسیدیم به اینكه ما در پی چه هستیم؟
آیا فقط میخواهیم كه «او» كمككار پروژهها و پروسههای ما باشد؟ آیا «او» فقط در سهكنجها سراغ ما بیاید؟ آیا «او» فقط تیماردار باشد؟ نه؛ مقدمتاً در درون خودمان به «او» نیاز داریم و در نهاد خودمان «او» را دعوت میكنیم، بعد از خودمان، كه بیرون میرویم میخواهیم مسیری را طی كنیم. پروژهای را تعریف میكنیم و پلهپله از داخل با «او» سر و كار و به «او» نیاز داریم. جایگاه و كاركرد او، آرامِ درون و رفیقِ راه و شریكِ پروژه است. یك زیست دلادل است كه از جهان درون شروع شده و به جهان خارج منتهی میشود.
به فصل دوم بحث رسیدیم؛ فصل دوم، داشتهها و كاركردهای اوست. گفتیم كه با توصیفهای سنتی كه نود و نه نام مثل رحیم و شفیق و كریم و علیم و... فهرست میشود، نمیتوانیم ارتباط برقرار كنیم؛ نه اینکه [«او» این گونه] نیست؛ ما دیگر اشباع شدهایم؛ از آموزش دبستان و معارف دانشگاه و شش شبكهی تلویزیون و سی سال حاكمیت، و از سوی دیگر، انجماد جریان روشنفكری كه نتوانسته به توصیفها و كاركردهای جدید برسد، ما هم دیگر نمیتوانیم با آن نود و نه نام، رابطه برقرار كنیم و آنها نیز نمیتوانند در ما دینامسیم ایجاد كنند. پس حالا خودمان كنكاش كنیم و ببینیم كه داشتهها و كاركردهای «او» چیست:
در دو جلسهی گذشته به توان طراحی و هندسهپردازی «او» پرداختیم و در جلسهی پیشین هم به توان خلق «او» و خلق نو به نو و مستمر و جدید و به قول آقای طالقانی گل همیشه بهاری كه در هستی وجود دارد. در بحث امروز سراغ دید استراتژیك میرویم. در بحث از روشی که میتوانیم به داشتههای «او» برسیم، به این رسیدیم كه ما صرفاً نمیتوانیم به ذهن خود اكتفا كنیم. ذهن هم دست مایهای است، ولی اگر بخواهیم بحثی جدی مطرح كنیم، پرسش جدی از ما این است كه متن مرجعتان و مستندات بحثتان كجاست؟
ما چهار متن و یك روش را مبنا قرار دادیم. این چهار متن: اول، متن هستی است؛ دوم، متن تاریخ است؛ سوم، متن خودمان است؛ و چهارم، كتاب است. فلسفهی چینش این چهار متن این است كه متن هستی كه ما هم به عنوان یك هستنده عضوش هستیم، کاملاً فراخ است؛ یعنی كتاب آفرینش پایانناپذیر است. دومی تاریخ است که هرچند به فراخی هستی نیست، اما بازِ باز است. سومین متن، ماییم؛ ما هم باز هستیم منتها نه به بازی تاریخ و نه به فراخی هستی؛ و آخری هم كتاب است كه خصلتی متفاوت دارد؛ مثل آكاردئون است، یعنی میتواند بسته شود و میتواند باز شود. از یك زاویهی منفرجه و باز تا این حد اندک که لای کتاب را باز كنی و دیدی بزنی و ببینی كه داخلش چه خبر است، میتواند با ما رابطه برقرار کند. پس امكانات ویژهای پیش روی ماست. یك هستی فراخِ فراخ كه پر از نشانه است و یكی از آنها هم خود ماییم؛ دومی تاریخ، انسانهای ما قبل و همعصر ما كه آنها هم برگهایی پیش روی ما باز كردهاند كه بازِ باز است ـ میتوانیم داخلش جستوخیز كنیم؛ متن سوم هم خود ماییم كه خودمان را از یاد بردهایم؛ متن آخر هم كتاب است. حالا رابطهی «او» كه موضوع بحث ماست با این متنها چیست؟
با متن اول، «او» هست. یعنی هستی مطلق و حیات مطلق و جاودان و پایدار است. مظهر جنبش است، پس با هستی رابطه تنگانگی دارد، هستی بدون هست «او» اصلاً امكانپذیر نبوده و نیست و نخواهد بود.
رابطهاش با تاریخ هم بدین ترتیب است که در تاریخ نظر دارد؛ نظر به این مفهوم که هم نگاه میكند، هم منظور و هم راهكار دارد. مشرف به تاریخ است؛ سنت دارد؛ و طرح تاریخی هم دارد. اما بر خلاف اینكه هگل عنوان میكند طرح تاریخ، سناریویی از قبل تعیینشده است و ما بازیگران آن هستیم، طرحهای تاریخی خدا ـ چنانچه نمونهای از آن یعنی طرح تاریخی انهدام فرعون توسط موسی را در جلسهی آینده خواهیم دید ـ [با مشارکت انسان پیش میرود]. خدا برای برخورد با موسی طرحی دارد؛ اگر خودش میخواست كه سناریست انحصارطلب باشد و خودش عمل كند، دیگر نیازی به موسی و قومش نبود؛ ولی خدا سه دهه وقت صرف میكند برای اینكه استراتژی انهدام فرعون و قومش و بدیلسازی كه طی آن، موسی و قومش بیایند و جای او قرار گیرند، [به سرانجام برسد]. پس طرح تاریخی خدا با كمك و مشاركت انسان پیش میرود و این خیلی مهم است و انشاءالله موضوع بحث جلسهی بعد خواهد بود.
وجه بعدی، در ارتباط «او» با متن ما، اینکه «او» آفریدگار است؛ بر ژنها مسلط است؛ مربی ماست ـ به رختكن ما آمده و در نیمكت نشسته؛ در تنهاییها سراغمان آمده ـ حتی اگر ما «او» را ترك كرده باشیم؛ آموزگار ماست ـ پای تخته با ما بوده و كمكحال ماست.
كتاب آخر هم ـ این گونه كه بر میآید ـ انشاء و تالیفش با اوست. پس با هر چهار متن، «او» در تنیده است. سراغ هر كدام از متنها برویم، «او» را درك و پیدا خواهیم كرد. دو سر پل هم وجود دارد كه این دو سر پل در ضمن بحثها به قول قدیمیها باید ملكه شود، در ذهن ما نفوذ و رسوخ كند:
همهی بحثهایی كه ما از هماینك پیش میبریم ـ خدای طراح ـ مهندس، خدای خالق، خدای استراتژ و غیره ـ دو کلید دارد: یكی طبیعت است و دیگری خود ما؛ نشانههای خلاقیت، خلق مستمر، خلق جدید، توان طراحی و غیره، هم در «او» وجود دارد و هم در خود ما هست. پس هم طبیعت نشانه است و هم ما نشانه هستیم. چنانکه در ترانههای محمّد نوری هم آمده، هم «من»ی وجود دارد كه آن «من» متن است؛ هم افقی داریم كه آن افق، كرانههاست. محمّد نوریِ ترانهسرا و شاعر هم، همان درك را دارد که در ادبیات قرآن كه منشاء و انشاءش با خداست، میبینیم. خدا میگوید آفاق و نفس؛ آفاق، افقها و كرانهها و دوردستها و پیرامون است و انفس هم خودتان هستید؛ خودتان هم یك متناید. ما در همهی بحثها دو تاكید داریم؛ یكی كرانههاست، یعنی بیرون از خودمان و دیگری خودمان. روشی هم داریم كه از سه متن برگیری میكنیم:
برای آن كار بخواهیم از سه متن [نخست] برگیری کنیم، باید ذهن و تجربهمان را مرتب كنیم؛ خیلی نیازی به خوانش ندارد. ولی كتاب آخر [متن چهارم] نیاز به خوانش دارد. برگ میزنیم، آیه و نشانه بر میگزینیم، گزاره، فراز و مجموعهای از چند آیه را انتخاب میكنیم و آنها را زیر ذرهبین تدقیق قرار میدهیم و درك و دریافتی را از آن خواهیم داشت و نهایتاً از آن توشهگیری میكنیم.
با همان روش جلسات اخیر و بحث ازخدای خالق و طراح ـ مهندس، اول سراغ هستی، بعد تاریخ، سپس خودمان و آخر هم سراغ كتاب آخر كه قرآن است، میرویم:
ما به عنوان یك هستنده «هستیم»، عضو هستی هستیم، تا وقتی نفس میكشیم به عنوان عضوی از هستی دركی داریم. در حد مدت زمانی كه در هستی عضویت داشتهایم به دركی نائل آمدهایم. ما این را میفهمیم كه هستیای كه در آن وجود داریم و تكاپو میكنیم ـ مینشینیم، بر میخیزیم، میخوابیم، بلند میشویم ـ ذیشعور است؛ خدای افقداری راهبرش است؛ پروژههایی در این هستی وجود دارد؛ هستی برنامهدار است؛ پدیدهها عالمانه توزیع شدهاند و در جایگاهشان قرار گرفتهاند؛ و نهایتاً این حس پیشروندگی را احساس میكنیم.
این هستی ذیشعور است، یعنی اِشعار دارد، اهل آگاهی است و در كلاش آگاهی دیده میشود و حس میكنیم كه اجزا و پدیدههایش هم آگاهاند. امروزه علم دریافته كه در جمادات، هم نوعی دینامیسم و هم یك آگاهی وجود دارد، ولی ما نمیتوانیم مكانیسم آن را توضیح دهیم؛ اما در غیر جمادات اینگونه درك میكنیم كه ذیشعور هستند، آگاهیای دارند.
وجه دوم اینكه خدا افقی دارد، درازمدت نگاه میكند، در خلق جهان و خلق انسان و همچنین در مواجهه با تاریخ و خود، دوردستها را نگاه كرده است؛ به همین جهت به ما هم توصیه میكند مشاهده كنید، به دوردست بنگرید، افق داشته باشید، به زیر پایتان خیره نشوید، از نوك بینیتان فراتر بنگرید و... كه انشاءالله در ادامهی مباحث خواهیم دید.
در این هستی پروژههایی وجود دارد. خود هستی یك پروژهی كل است و در آن استراتژی وجود دارد. در برخورد با انسان، خدا هم در پروژهی خلق انسان، استراتژی داشته و هم استراتژی مشتركی با انسانها دارد که از انسان اول پیش برده تا به ما رسیده است؛ ما همه به سهم خودمان در مسیر پیشبرد آن استراتژی هستیم و میخواهیم آگاهانهتر در این پیشبرد شركت كنیم.
این هستی برنامهای دارد؛ دوراندیشیها، سازماندهیها و ذخیرهاندوزیهایی در آن وجود دارد؛ جانوران هم در آن ذخیرهاندوزیهایی میكنند. اگر در ارتش فعال مورچهها دقت كنیم، میبینیم برنامهای دارد و دنبال استراتژیای هست؛ یك تكه منبع غذا در جایی رها كنیم، میبینیم كه آنها هم سیر ما را طی میكنند. وقتی مورچهی اول باخبر میشود، بقیه را خبر میكند و نیروی كاری تشكیل میدهند و منبع غذا را به مخزن میآورند و آن را میپوشانند. لذا ارتش مورچهها، روش دفن كردن كلاغها (انسان اولی كه برادرش را كشت، روش دفن كردن را از كلاغ یاد گرفت)، خزانهی حلزونها، خزینهی سنجابها، نشاندهنده این است كه موجودات دیگر، گرچه در حد و شأن انسان نیستند، اما برای خودشان برنامه و طرحی دارند؛ برای خودشان ذخیرهاندوزی میكنند، با فصلها و گردش زمان، استراتژیك برخورد میكنند، فصلی را فصل كار قرار میدهند، فصلی را فصل خواب قرار میدهند. اینطور نیست كه فقط ما برخودمان و محیطمان و هستی محاط آگاه باشیم. این كاروان هستی حركتی دارد. حركت از سر دیوانگی و معلولیت نیست؛ هستی و اجزایش آگاهانه حركت میكنند. چون ما با آگاهی، استراتژی، ساماندهی، سازماندهی، خلق، پیشبرد، انگیزه و ایده، فاصلهای جدی و تاریخی گرفتهایم، تصور میكنیم كه هستی هم مثل خودمان شده است. هستی هم رها كرده، ماشین را در پاركینگ پارك كرده و برزنتی بر رویش كشیده و حوصلهی استارت و جرقهی مجدد وجود ندارد. نه؛ بیرون از ما خبرهایی هست و درون ما هم خبری هست. ما از خودمان خبر نمیگیریم که از درون خود خبری نداریم. «كاروان زمان، میرود در ره بیكران، پرشتاب»؛ ما هم عضوی از این كاروان هستیم.
در برگیری از متن هستی به شعور، افق، پروژهها، برنامهها، توزیع عالمانهی جایگاهها و حس پیشروندگی میرسیم و همهی اینها میشود استراتژی. هستی در درون خودش یك استراتژی دارد؛ خالق اول و خالق جاری كه «او» هست، برای خودش استراتژی داشته است. اجزای هستی هم، چه نبات، چه جاندار و چه انسان، ما قبلهای ما، همعصرهای ما، مابعدهای ما، برنامه و استراتژی داشتهاند، مرحلهبندی داشتند و هستی را به سهم خودشان پیش بردند. میرویم سراغ تاریخ؛ در تاریخ بیشتر میتوانیم بایستیم:
انسان اول به ضرورت مواجهه با محیط رسیده؛ نمیتوانسته تا ابد در كمون بماند، نمیتوانسته در داخل غار، منزل ابدی بگزیند و از غار بیرون نیاید. باید از غار بیرون میزد. بیرون كه زد به ضرورت تدبیر، دید دوردست و افقدارتر، برنامه، فراهم كردن ابزار تحقق، تقسیم زمان و مرحلهبندیها رسید. نهایتاً انسانی كه آمد جهان را دید، در ابتدای كار متحیر شد. ما هم در سرفصلها، در شفق، در افق، در رنگینكمان ـ بعد از یك باران خشك كه آفتاب طلایه میزند ـ متحیر میشویم. اما تحیر هم حدی دارد؛ انسان اول هم وقتی متحیر شد، از تحیر كه بیرون میآید، به تدبیر، چارهجویی و عقل جمعی رسید. «چه باید كرد؟» فقط برای لنین، چهگوارا، حنیفنژاد و انسانهای سترگ و استخواندرشت و نام و شناسنامهدار نیست. انسان اولیه هم به «چه باید كرد؟» رسید. انسان اولیه هم یك محیطی دید و یك خودی دید؛ باید با این محیط رابطه برقرار میكرد، به انس و الفتی میرسید. لذا به چارهجویی و عقل جمعی و حزم و پیشبینی رسید. آرام، آرام صاحب توان پیشبینی و دوراندیشی شد؛ در قدمهای بعدی، توان ذخیرهسازی و برنامهداری پیدا کرد و به ابزار تحقق رسید.
اول كه انسان آمد، واداده به طبیعت و زمان بود؛ زمان برایش واحدی نبود؛ اگر ادبیات گذشته را مرور كنیم، مثلاً رمانها و فیلمهایی كه به گذشته و دوردستها میرود، و حتی فیلمهای مدرن و تخیلی كه از ۲۰۰۸ به انسانهای اولیه نقب میزند، ادبیاتی اینگونه است که انسان را خواب گرفت، انسان را گرسنگی آمد، برای سد جوع تلاش کرد. ولی بعد از انسان اولیه اصلاً اینطور نیست. انسان خودش زمان را سامان داد، زمین را سامان داد. زمان فراخ را به ساماندهی پیرامون، تولید، خواب و خوراك تقسیم کرد و سه وعده غذا برای خودش طراحی كرد. آرامآرام برای خودش هشت ساعت كار طراحی كرد، اوقات فراغتی برای خودش تعریف كرد و زمان و زمین را مرحلهبندی كرد. پس از انسان اول و در هستهی ضرورت مواجهه با محیط، بعد از تحیر، تدبیری رخ داد و بعد از حس اولیهی ناتوانی، انسان، تدبیر، افقداری، صاحب برنامهشدن، ابزارمندی، زمانبندی و نهایتاً مرحلهبندی [برای خود رقم زد]. اما جان كار این جاست؛ انسان از آغاز برای خود استراتژیای داشته، گیج و گنگ و گم نبوده است:
انسان اول، استراتژی حفظ داشته است. وقتی بیرون میآید با انواع تهدیدها و تحدیدها مواجه بوده است؛ هم با خطراتی كه متوجهش بوده و هم با محدودیتها. از محدودیتها و مخاطرات به استراتژی حفظ میرسد. تابش آفتاب ـ ضمن آنکه امکانی بوده ـ برایش خطری بود، وحوش، رعد و برق و... در ابتدا از همه چیز وحشت داشته؛ آرام آرام به استراتژی حفظ میرسد.
بعد كه از محیط تنگ و تاریك بیرون میآید مثل انسانی كه از رحم بیرون زده، بالاخره به دوران مشاهده میرسد. بیرون كه میزند، مشاهده میكند و از مشاهده صاحب جهانبینی میشود، انسان در فاز استراتژیك مشاهداتیاش صاحب جهانبینی میشود. انسانهای اولیه به بعد صاحب جهانبینی بودهاند؛ فقط پلانک صاحب جهانبینی نبوده؛ تنها این نیست كه نسبیت را اینیشتین درك كند. هر موجودی، هر انسانی به دركی از جهان برسد، آن درك، جهانبینی او برای دوران خودش میشود.
در مرحلهی سوم از مشاهده به تجربه میرسد. تحیر حدی دارد، مشاهده حدی دارد؛ پس از مشاهده به لمس و تجربه میرسد. استراتژیاش میشود استراتژی تجربه. با زمین خو میگیرد، زمین را لمس میكند، با زمین زندگی میكند، زمین را زیر كشت میبرد. رود، دریا، جنگل، تیزیها، زبریها و لطافتهای هستی را لمس میكند. دستش آرام آرام شیاردار میشود؛ شیارداری دست مترتب است بر شیارداری ذهن. ذهن ساده و مغز كمچین و چروكخورده انسان اول، آرام آرام به نسبتی كه انسان اطلاعاتش زیاد میشود، دالانهای مغز پرتعدادتر و چین و چروكهای آن افزونتر میشود. در مرحلهی بعدی در استراتژی مشاهده، ذهن شیار میخورد؛ در استراتژی تجربه، دست شیار میخورد. از شیار ذهن و شیار دست، فاز بعدی یعنی استراتژی تسخیر در میآید؛ یعنی انسان مسخِّر میشود که ویژگی خود خداست. جلسهی قبل عنوان شد آسمانها و زمین توسط خدا خلق میشود، بعد خدا بر عرش استیلا پیدا میكند: «ثم استوی علی العرش». انسان هم همین گونه است. ما هم این ویژگی را داریم؛ ما همیشه زیر نیستیم و نگاه گنجشكی و نگاه مورچهوار به هستی خودمان نداریم. ما در این سی سال تصور كردیم كه نگاهمان نگاه مورچهوار و از زیر است. دوربین را ببر زیرزمین و از زیرزمین جهان را نگاه كن! نه؛ به چه مناسبت ما جهان را همواره از زیر نگاه كنیم؟ از سطح نگاه كنیم؟ انسانهای قبل از ما هم مثل خدا اهل تسخیر بودند. خدا هم توصیه كرده؛ ما طبیعت را كه به شما دادهایم، مسخّر شما شود. ارتفاع بگیرید نسبت به طبیعت، نه نسبت به خود و همدیگر. در استراتژی تسخیر، همه چیز زیر مشاهده و تجربه میآید و زمین تسخیر میشود. بر جنگلها، دریاها، رودها و نادیدههای طبیعت انسان مسخِّر میشود. انسانی پیدا میشود كه برای خودش استراتژی داشته است. درست است كه محصول كشف كریستف كلمب یا ماژلان به پیدایش امپریالیسم اول انجامید؛ اما آنها انسانهای تن به دریا زده بودند. خیلی مهم است كه یك انسان بخواهد با یك قایق و با حداقل همراه و توشه، بر چوب سوار شود و بر امواج متلاطم مسلط شود و به آن سوی جهان برسد. كریستف كلمب هم برای خودش اهل تسخیر بوده است.
تسخیر صورت میگیرد اما، «جان» در استراتژی پرواز است. از حدود ۱۵۰ سال قبل به این سو، انسان استراتژی پرواز را اتخاذ كرد. با بالون شروع كرد و میل به پرواز پیدا كرد. قبل از اینكه رشتههای ورزشی و فدراسیونها شكل بگیرد، میل به پرش پیدا شد؛ پرش طول و پرش سهگام و پرش ارتفاع و پرش با نیزه و غیره. قبل از آنکه بالون با رشتههای پرشی مزدوج شود، اتفاقی صورت گرفت؛ انسانهای مشاهدهگر و اهل تجربه مكانیسم تجربهی پرندگان را خوب درك كردند. چطور یك پرنده پرواز میكند؟ چطور شوق پرواز مییابد؟ چطور از چنگال استفاده و پر و شاهپر باز میكند؟ چطور میتواند خودش را سبك كند و تن به افلاك بسپارد؟ از این چند و چونها، بالاخره انسانها عمق قضیه را در میآورند. بعد از بالون، نوبت به برادران رایت رسید. برادران رایت انسانهای تهِ قضیه درآورنده بودند. پرواز ساده نبود؛ از درك مكانیزم پرندگان به پرواز رسیدند.
استراتژی انسان هم مدام بهبود روش و بهبود استیل است. اگر انسان پرندهی اول میتوانست دو متر بپرد، «باب بیمون»[۱]ای كه در المپیك مكزیك پیدا شد توانست هشت متر و نود سانتیمتر بپرد یا «سرگی بوبكا»[۲]یی كه با نیزه حدود هفت و اندی متر توانست بپرد، [اهل بهبود روش و بهبود استیل بودند]. سرگی بوبكا در شهر خودش ـ کیاف ـ كه راه میرفت زن و مرد، دختر و پیرزن و كودك از او سوال میكردند كه «سرگی، كی به ابرها میرسی؟». استیلت را چقدر بهبود میدهی؟ پرشت را چقدر ارتقا میدهی؟ پایت چقدر بیشتر میتواند فضا را بشكافد؟ دستت چقدر میتواند؟ دست كه فقط برای گرفتن جلوی حاكمیت و معلم خشن نیست كه تركه بخورد؛ دست برای شكافتن است، برای بالا رفتن و ارتفاع پیدا كردن است.
جان پرواز آمد از بالنساز اول و پرندهی اول و باب بیمون و برادران رایت تا به نیل آرمسترانگ[۳] رسید كه اولین كسی بود كه به فضا رفت و قدم به ماه گذاشت و كل جهان خیره ماند. آن موقع در بیست و پنجم خرداد ۱۳۴۸ (ژوئن سال ۱۹۶۹) اولین پخش مستقیم غیرورزشی بود و ما هم برای دیدن این لحظه در منزل مادربزرگمان که تلویزیون داشت، جمع شده بودیم. قهوهخانهها از همهی مردم و انسانهایی كه اصلاً علمی نبودند، لبریز بود. همه میخواستند ثبت این استراتژی پرواز را ببینند. آن خیزی كه بعد از قدم گذاشتن نیل آرمسترانگ بر سطح ماه برداشته شد و آن غریوی كه كشیده شد، را هیچوقت فراموش نمیكنم. عمه مسنی داشتیم كه [به همین مناسبت] آن شب همهی ما را به یك ساندویچ مهمان كرد؛ این پرواز بسیار مهم بود. ما الآن از جهان دور افتادهایم، از هستی دور افتادهایم، دمغ و پكر و درونافسرده. ایران اینگونه نبود. كاری به این رژیم و آن رژیم نداریم؛ در دههی چهل ایران، حس حیات وجود داشت؛ جهان هم حس حیات داشت. الآن جهان حس حیات دارد، ولی ما حس حیات نداریم.
استراتژی بشر از استراتژی حفظ به استراتژی پرواز رسید و اکنون به استراتژی انضمام رسیده است. عمق و ژرفای زمین را مورد کنکاش قرار داده؛ منطقهای نیست كه جای پای انسان در آن نباشد. استراتژی تسخیر آرام آرام دارد به سرفصلی میرسد، به استراتژی پرواز رسید و الآن به استراتژی انضمام رسیده است؛ یعنی كرات دیگر هم ضمیمه و منضم به زمین بشوند. خواست خدا هم همین است. خدا انحصارطلب نیست؛ توصیه كرده به تسخیر و تسخیر و تا جایی كه وجود دارد، انسان میتواند پرواز كند. مربیهای فكوری قبلاً بودند كه اکنون نایاب شدهاند؛ معلمها روی سكو میایستادند. آن موقع وسیلهی بازی بچهها یویو بود. یویو را به زمین میزدیم، آرام بالا میآمد. با شیوهی یویو این معلم روی ایوان میایستاد؛ دستش را میگرفت و میگفت بپر. و تا هر جا هم كه ما جا داشتیم، دست او هم بالا میرفت. دست خدا هم اینگونه است. دست خدا مثل دست صاحبان قدرت توسریزن نیست، اهل تحقیر نیست كه بشر را مثل شمعی در زمین آب كند، آرام آرام بالا و بالا میكشد. حالا بشر با این بالا كشیدنهای او كه توصیه به تسخیر كرده و با دستمایهها و توان استراتژیك و طراحی خودش به استراتژی انضمام رسیده است. پس بشر سیر بسیار كیفیای را در گونههای استراتژیك خودش از استراتژی حفظ تا استراتژی انضمام طی كرده است. باز در داخل متن تاریخ هستیم و به سر فصلی میرسیم كه واژهی استراتژی خلق شد:
خلق واژه استراتژی در یك محیط غیرمنعطفی صورت گرفت. حدود ۳۰۰-۲۰۰ سال پیش، اول بار نظامیها این واژه را به كار بردند. این واژه كاربرد تشكیلاتی، سیاسی و اجتماعی نداشت؛ اول، نظامی بود. آن استراتژی هم به شناخت دشمن، موقعیت دشمن، شناخت خود و شناخت زمین محدود میشد. از شناخت سهگانهی دشمن، خود و زمین به یك استراتژی میرسیدند. آن فرماندهان هم برای خودشان صاحب درك و دریافت و فكور بودند؛ [استراتژی برای آنها عبارت بود از] ما، آنها، زمین، زمان و ابزار. آرامآرام این واژه كاربردهای جدیتری پیدا كرد و گستردهاش عریضتر شد. به حوزهی سیاسی آمد، به حوزهی تشكیلاتی آمد، بعد در ۴۰-۳۰ سال اخیر وارد ادبیات توسعه شد. الآن دیگر همگانی شده است؛ مثلاً در ۱۵ سال اخیر واژهی استراتژی در سطح بنگاه خُرد آمد؛ اکنون در اروپا در سطح مغازه آمده و مغازهدارها نیز صاحب استراتژیاند: «من شعاع مشتریهایم الآن ۱۰۰ متر است و تا ژانویه بعد باید به ۱۵۰متر برسد»؛ «الان پنج قفسه دارم و تا سال بعد باید به هفت قفسه برسانم»؛ «الان سه محصول تولیدی را به فروش میرسانم، میخواهم تولیدم را تنوع ببخشم». این استراتژی به سطح زیر پلهها و سطح خرد هم آمده؛ یعنی از سطح لشكر و سپاه به سطح فرد آمده و افراد برای خودشان استراتژی دارند. پس استراتژی از یك جایگاه خاص و حوزهی مشخص آمده به یك موقعیت همگانی و جا باز كرده و مسری شده است. از هستی و تاریخ به خودمان میرسیم:
ما از وقتی خودمان را شناختیم، این ویژگی را داشتیم كه روابط خودمان با پیرامونمان را منظم كنیم. استراتژی كار محیرالعقولی نیست: شناخت شرایط، شناخت خود، امكانات شرایط، امكانات خود، تنظیم رابطهی خود با محیط. ما هم از دوران کودکی شروع كردیم؛ «با چه کسی برویم و بیاییم»،»با چه کسی لِیلِی بازی كنیم»، «با چه کسی خوراكیمان را تقسیم كنیم»، «با چه کسی برخورد كنیم»، «به چه کسی حمله كنیم»؟ آن زمان كه ما درس میخواندیم دو برادر در مدرسهی ما بودند كه شرایط خیلی ویژهای داشتند و خیلی وضعشان خوب بود. آن موقع دانشآموزان ناهار در مدرسه میماندند، یكی ناهار نمیخورد، یكی آنقدر فوتبال بازی میكرد كه اصلاً یادش میرفت ناهار بخورد، یكی نان ماشینی میخورد، یكی نان كشمشی. ولی برای دو برادر مذکور وضعیت متفاوت بود. راس ساعت ۱۱:۲۰ كه زنگ دبستان میخورد، برای اینها یك ماشین بنز ۱۷۰ با غذای گرم میآمد. راننده كه غذا را تحویل این دو میداد، ده ثانیه نمیگذشت كه این غذا توسط سایر بچهها مصادره میشد! یعنی همه از همان دوران کودکی، روابطمان را با دیگران تنظیم میكردیم. به فلانی باید حمله كرد، با فلانی باید فوتبال بازی كرد، با دیگری باید رفت فروشگاه، با کدام معلم باید پیکنیک رفت. اگر همه به تجربههای دوران کودکی بازگردیم، این خصلت را داشتهایم كه رابطه تنظیم كنیم: انتخابها، هدفگذاریها، برنامهریزیها، ابزارهای متناسب استخدام كردن و غیره. همه از همان دوران در روندهای استراتژیك مشاركت داشتیم: در ساماندهی محل، تیم ساختن و بازیهای کودکانه، دستاوردهای استراتژیك داشتیم. اکنون هر كداممان به هر سنی كه رسیدهایم، افقهای اكنونین داریم، با افقهایمان زندگی میكنیم؛ حال برخی از افقها خیلی تخیلی است و قابل تحقق نیست اما بخشی هم قابل تحقق است. قبل از اینكه سراغ كتاب آخر برویم، خودمان دركهایی وجودی داریم. به خودمان بها بدهیم. فقط آنچه كه خداوند مكتوب كرده، نباید مورد ارجاع باشد. آن مکتوب، ارزش و اهمیت خاص خودش را دارد، اما دركهای وجودی خود ما هم ارزشها و اهمیت خاص خودش را دارد:
دركی كه میتوانیم به آن نائل بیاییم این است كه هستی «راهراه» است؛ ساده و فله نیست، پیچیدگیهایی دارد. به این معنا كه خدایش، خدای راه است و پیامهایی كه تاكنون از «او» ساطع شده، پیامهایی است كه به كار راه میخورد. كتاب، كتاب راه است و مذهب راهی است برای پیمودن و انسان هم انسان راه است.
چرا خدا، «خدای راه» است؟ اگر «او» هم نشسته بود و غایب بود، [دیگر خدای راه نبود]. خدا تفاوتی كیفی قائل است [بین نشستگان و] كسانی كه در درونشان یك جهندگی دارند ـ در هر فازی كه هستند؛ واژهی «مجاهد» كه [در قرآن] آمده، الزاماً شمشیر بهدست آن زمان و سپر به دست دوران بعد و تفنگ به دست دههی چهل و پنجاه ما نیست؛ هر انسانی كه در مدار خودش رقصنده است، [مجاهد است]. در صحنهی اول فیلم «رقصنده با گرگها»، انسانی به نمایش درمیآید که دستش باز باز است؛ پایش زخم خورده و زخم شدیدی برداشته، ولی دست باز و استیل پرواز گرفته است. خدا هم كه تصریح میكند هر روز و هر لحظه در شانی هستم و كاری انجام میدهم[۴]، آن كار در مسیر است؛ خدای فیكس نیست، خدای نشسته نیست. همچنان كه «او» نشستگان را فرودست جهندگان و صاحبان دینامیسم تلقی میكند، خودش هم مظهر دینامیسم هستی است، خدای راه است.
به ذهنمان اگر رجوع كنیم و پیرامون خودمان را مشاهده کنیم، کسانی كه خدا به آنها كمك كرده، حتماً استارتی زدهاند و پروژهای تعریف كردهاند؛ حتماً نیمخیز شدهاند و برخاستهاند. نمیتوانیم مشاهده كنیم كسی كه از اول نشسته بوده، خدا به او كمك كرده باشد. خدا، خدای راه است و هر پیامی هم كه داده رو به جلوست. خلاصهی پیامها این است: مسیری پیش بگیر، راهی تعریف كن، برو، طرحی نو دربیانداز، دورانی نو آغاز كن. به همهی انبیاء همین بشارتها را داده است.
كتاب هم «كتاب راه» است. در طول، تدریج و طی ۲۳ سال نازل شده و هر یك از نشانهها شأنی داشته است؛ شأن یعنی نیاز. اگر آیهای نیامده نیازی به آن نبوده، ولی اگر آمده نیازی به آن بوده است؛ نیاز محیط، نیاز دوران، نیاز خود محمّد(ص) كه در اوج تقاضا بوده، نیاز پیرامونیان و حتی نیاز كسانی كه به این پیامها ایمان نمیآوردند؛ بخشی از آیات برای رفع نیازها و پرسشها و تشكیكهای كسانی است كه با توحید مساله داشتهاند، اگر آنها در راهی میخواستند بیایند، این كتاب برایشان كتاب راه است.
مذهب هم به همین ترتیب. توضیحی كه ابراهیم بعد از به آتش انداخته شدن و سرد شدن آتش داد، [در شرایطی که] دیگر جایی در آن سرزمین نداشت، میبایست برود؛ گفت: «انی ذاهب الی ربی سیهدین». خیلی زیبا بود؛ گفت «من روندهام». برایش مهم نبود كجا برود؛ انسانِ راه بود یعنی مذهبی. انسان مذهبی راهی برای پیمودن دارد. «انی ذاهب» یعنی من مذهبیام، من راهی برای پیمودن دارم، منتها جهت برایش مهم نبود. مولوی این گزاره را خیلی خوب باز كرده است: «بیوطنیست قبلهگه، در عدم آشیانه كن» كه بیان حال ابراهیم است. انسان به صورت كلاسیك و سنتی اهل شش جهت است؛ شمال و جنوب و مشرق و مغرب كه با میانهای این چهار جهت اصلی میشود شش جهت؛ ولی مولوی میگوید نه، سنتاً و كلاسیك از این شش جهت بگذر، دید ابراهیمی پیشه كن، «بیوطنی است قبلهگه»، قبلهای وجود ندارد، وقتی «او» همه جا هست و همه جا منتشر است و تو هم بنبستی نداری و همه جا میتوانی بروی. اگر اینجا به درون آتشت انداختند، در جایی دیگر میتوانی برای خودت پروژه تعریف كنی و پروسهات را ادامه بدهی. ابراهیم این دیدگاه را دارد. مذهب هم یعنی همین؛ یعنی راهی برای پیمودن نه راهی برای فیكس شدن، نه راهی برای كپك بستن. شریعت هم همین است. شریعت یعنی رگ؛ در رگ، خون جریان دارد. شرایع در لغت عرب یعنی شیبهایی كه به رود میرسند. هم آن شیب دینامیسمی برای خود دارد و هم رود. پس از شریعت رساله با مسالهی هزارساله در نمیآید. نه شریعت فیكس است و نه مذهب. بنابراین، خدا، خدای راه است، پیام برای راه است، كتاب دستمایهی راه است، مذهب راهی است برای پیمودن و انسان هم رونده و پوینده و دونده و پرنده و در نهایت طیكننده است. دركی كه ما داریم و در وجودمان رخنه كرده این است كه هستی «راهراه» است. اگر دوربینی بر روی هلیكوپتری نصب شده باشد و عکس بگیرد، آن شات [عکس] را هلیشات[۵] میگویند. هلیشاتی كه از روی مزرعه رد شود، شیارهایش، شیارهای هستی است. راههای متعددی وجود دارد: راه خدا، راه انسان كه در نهایت همهی این راهها به یك سرمنزل ختم میشود. در ریختشناسی و تیپشناسی، كارگردانها و منشیهای صحنهای كه فكورند، میدانند چه لباسی بر تن هنرپیشهشان بكنند. یك منشی صحنهای داریم كه مثلاً وظیفهی خود میداند كه این لیوان را جابجا كند كه آیا در پلان قبلی این لیوان اینجا بوده یا نبوده است؛ این منشی صحنه كلاسیك است. ولی كارگران و منشی صحنهای داریم كه كلاسیك نیستند؛ اگر بخواهند استحكام بازیگر نقش اول را نشان دهند، پیراهن راهراه بر تن او میكنند. پیراهن راهراه در ریختشناسی یعنی انسانی كه آن پیراهن را پوشیده، قائم به خود است. این هستی نیز مثل انسانی است كه پیراهن راهراه پوشیده است؛ مثل تصویری است كه از هلیشات هلیكوپتر بهدست میآید، شیارهای یك زمین تحت كشت است. هستی راه راه است و متعدد در آن راه وجود دارد. وجه دیگر، درك تجربی است:
استراتژی یك فن ـ علم است؛ نه فن محض و نه علم محض است. فن ـ علمی است در برگیرندهی ابزارها و ملزومات؛ یعنی فن ـ علمِ نقل مكان است. استراتژی چیز پیچیدهای نیست. روشنفكران پیچیدهاش كردهاند؛ ابراهیم پیچیدهاش نكرده است. از یك وضع موجود میخواهی به یك وضع مطلوب برسی؛ از یك جهنم و سیاهچال میخواهی برسی به یك «دامون». دامون جایی از جنگل است كه سایهروشنها به صورت مینیاتوری بر هم سوارند. نام فرزند گلسرخی ـ که دیشب تلویزیون [دادگاهش را] نشان داد ـ دامون است. گلسرخی، موحد نبود، اما به همه انگیزه داد؛ انحصارطلبی نكرد؛ ماركسیست بود، اما از علی (ع) و از حسین (ع) گفت، از خودش هم گفت. دید دامونی یعنی همهی جنگل كه سیاه نیست؛ همهی جنگل كه انسان را گمراه نمیكند! بخشهایی از جنگل كه سایهروشن است، امكانی برای راه پیدا كردن است. استراتژی هم یعنی راه پیدا كردن از وضع موجود به وضع مطلوب.
ملزومات تحقق استراتژی، جدای از اینكه روش و متد هست، [عبارتند از:] تحلیل شرایط، شناخت پیش رو، شناخت جایگاه خود، امكانات و مزیتهای خودمان (محدودیتهایی داریم و امكاناتی) نسبت دور یا نزدیكیمان را تعیین میكنیم، نقطهعزیمتی برای كار استراتژیك، مرحلهبندی و نهایتاً دستیابی. استراتژی خدا هم امر حیرتآوری نیست، همینهاست كه ما هم در ذهنمان میتوانیم منظم كنیم؛ گرچه استراتژی «او»، كیفیتر و پیچیدهتر است. به داخل متن میرویم؛ دو جلسه است كه وارد متن شدهایم:
دركی كه تا الآن بهدست آوردهایم این است كه این هستی بنا شده بر یك اندیشهی محوری، طراحی، خلاقیت و هندسه است. و مبتنی است بر یك هدفداری؛ سیر و قاعده و سیكلی وجود دارد، بازگشت و حساب كتاب وجود دارد. تا اینجا، این درك را از متن داشتیم. اکنون این حق را داریم كه به یك درك مشترك از تجربه و متن نائل آییم:
درك مشترکی كه از داستان آدم و ابراهیم كه قبلاً مرور كردیم و داستان خودمان پیدا كردیم، این است كه پروژهی انسان از پروژههای اصلی و كیفی و كلان هستی است. پروژهی انسان ـ پروژهای كه خدا با آدم تعریف كرد ـ كیفی است. مضامین و محتوا و ماهیت این پروژه این بود كه خداوند جعلی صورت داد. «جعل» یعنی خلق توام با كیفیت و فرآوری. انسان ژنی فرآوریشده توسط «او» داشت. این انسان به صورت ژنتیكی كیفی به زمین آمد و مستقر شد، زمین را برای بناگذاری، تغییر، پیشبرد، بهبود زیست و اعتلا سامان داد.
این پروژه سرسلسلهای داشت كه آدم و زوجش حوا بودند، آنها استارتر پروژه بودند. درست عمل نكردند، عجول و پرشتاب و كنجكاو بودند، اما هر چه كه بودند، استارتر بودند و نقش استارترها مهم است. باری را پیش آوردند. آرامآرام این بار به بانیان سترگ رسید. بانی سترگ ابراهیم بود. بانی، خودش دركی از توحید در تجربهی شخصیاش پیدا كرد كه خدا تشخیص داد كه آن درك عیارش بالاست. چون آن درك عیارش بالا بود، خدا هم همان درك را وسط تاریخ و زمین و زمان قرار داد. این بسیار مهم است. این طور نیست كه خداوند انحصارطلب تاریخ باشد و همه چیز را خودش بخواهد خلق كند. نه! وقتی میبیند ابراهیم اهل خلق است، محصول ابراهیم را وسط و در حوزهی شناخت قرار داد. دید درك ابراهیم از هستی، از سیر انسان و از خود خدا، دركی كیفی است و انسانی است كه نائل آمده كه ما میتوانیم با «او» پیوند بخوریم، رفیق باشیم، طرح مشترك اجرا كنیم. خدا، تلقی ابراهیم را وسط گذاشت؛ بنابراین ابراهیم بانی است، بانی یك جهانبینی، یک انگاره، یک رابطه، بانی یك بنا و مضامین و مناسك توحید است. همهجانبه است؛ یك والیبالیست ششدانگ است. خدا هم این والیبالیست ششدانگ را روی سكوی تماشاچی و داخل رختكن و محروم نمیکند؛ وسط زمین والیبال قرار میدهد. اگر زمین والیبال هجده در نه است و محدود، خدا برای ابراهیم محدوده قرار نداد. ابراهیم لیبروست؛ میرود و میآید؛ و چون لیبروست، هر پیامبری كه میآید خدا میگوید «به مكانیسم ابراهیم فكر كن؛ ابراهیم طرح اول را آورده، تو طرح اول را كاملتركن».
بعد از ابراهیم نوبت به رسولانی میرسد كه صاحبخبرند؛ اما بعد از آنها دیگر انسانهای متعددی هستند كه پیامی دارند، بنیانگذارند، پیشبرندهاند، باربردارند. هر زمان، خبر استراتژیكی هست؛ ما باید آن اخبار استراتژیك را بشنویم و ببینیم. محصول شنوایی و محصول مشاهدهی كیفی اگر باشد، همیشه خبر وجود دارد؛ خبری كه بشود روی آن ساختوساز كرد، روی آن آگهی منتشر كرد، روی آن تولید سوار كرد، و [به واسطهی آن] جهان را نو كرد. این خبرها همیشه وجود داشته و دارند. قبل از اینكه متن را روی بحث خدای افقدار و استراتژیست باز كنیم، درك مشترك این هست:
پروژهی انسان آنقدر كه ما میفهمیم ـ كه ممكن است فهم ما اشكال داشته باشد و حتماً دارد ـ پروژهی مشتركی بین «او» و (با ادبیات «او» در كتاب ـ حَسُنَ أُوْلَئكَ رَفِیقًا[۶]) یاران كیفی «او» هست: عهددارها، انسانهای درشکهسان. انسان درشکهسان انسانی است كه پذیرفته «رونده» و «دونده» است و باید باری را حمل كند. استراتژی اصلی هستی را خدا پیش آورد، ولی استراتژیهای تالیفشده در ذیل استراتژی و پروژهی اصلی خدا، توسط انسانهای درشکهسان شكل گرفت. پروژهی اصلی توسط «او» وسط گذاشته شده و اجرایش مشترك است بین «او» و یاران او؛ یاران «او» هم در سطوح مختلف میتوانند ایفای نقش كنند. آخرین درك مشترك ما این هست:
یك پروژهی كلان و اصلی به عنوان استراتژی بیپایان وجود دارد؛ اما ذیلش بینهایت عرصهها و حوزههای استراتژیك برای ما وجود دارد كه میتواند با آن استراتژی اصلی پیوند برقرار كند. اکنون سراغ متن میرویم:
با این روش سراغ متن میرویم كه برگش بزنیم؛ نشانهای یا مجموعه آیات و گزارههایی از آن برگزینیم؛ دقت بورزیم و گزارهها یا نشانههایمان را انتخاب كنیم؛ دور میدان گزاره و نشانه یك چرخ بزنیم؛ مكانیكی سراغ آیهی مورد نظر نرویم، شأن انتشار، نیازی آن زمان بوده كه این آیه بیاید (که خیلی امر مهمی است)، و شأن نزول [را بررسی کنیم]؛ واژههای اصلی این آیات را بارگیری و تخلیه كنیم؛ بعد به تحلیل برسیم؛ از منابع كمكمتن بهره بگیریم ـ درك هر انسانی میتواند منابع كمك متن باشد؛ شعرهای شاعری میتواند باشد، چیز مشخص و خاصی نیست ـ نهایتاً به یك درك و دریافتی برسیم.
***
بحث خدای استراتژیك را تقسیم به دو بخش كردیم: یك بحث اول كه بحث مقدماتی است و در ادامه بررسی میکنیم؛ دوم، بحث اصلی، که موضوع نشستهای بعدی است. از اکنون میتوان آدرس [آیات مربوط به بخش دوم بحث را] داد كه هر كسی تمایل داشت و فرصت كرد، به سه گزاره مراجعه كند. آدرسهای دقیق را در آخر بحث خواهیم داد؛ حدود ۷۰ آیه در سورهی طه است؛ حدود۶۰ آیه در سورهی شعراء و تعدادی از آیات سورهی اعراف و سورهی نازعات. از دل این نشانههای مندرج در متن این چند سوره، استراتژی برخورد خدا با تاریخ استخراج میشود. انسانی بوده كه ارتفاع گرفته و خدا میخواهد كه او را از آن ارتفاع پایین بیاورد. پایین آوردن انسان ارتفاعگیر از ارتفاع خودساخته، استراتژی خدا، و موسی مجری این استراتژی است. نشست بعد را به تدقیق روی گزارهای كه كار خدا و انسان است، اختصاص دهیم؛ كار خدا، موسی، هارون ـ برادر موسی ـ و الیماشاءالله انسانهای عامیای كه به تشكیلات موسی پیوستهاند. این استراتژی چطور طراحی شد؟ پیشنیازش چه بود؟ نیازهایش چه بود؟ آیا خدا حوصله داشت وقت برای پیشنیازها بگذارد یا نه؟ چقدر زمان مصرف كرد؟ آیا موسی از اول یك فرد استراتژیك و پرحوصله بود و میتوانست پروژه پیش ببرد یا نه در اول شتابزده و عجول بود؟ چطور شد كه از آن شتابزدگی و حركت شتابان، به یك عنصر نسبتاً صبور و پیشبرندهی یك پروژهی استراتژیك رسید؟ جلسهی بعد را به این بحث اختصاص میدهیم.
اما در این جلسه چند نشانه و گزاره از جنس بنمایه است. یعنی اول ما در ذهنمان بنمایهای شكل بدهیم، بعد، از آن بنمایه بتوانیم یك یا چند گزاره را در مباحث بعدی تحلیل كنیم. خدا شش توجه به رویكرد استراتژیك به قرآن و تاریخ دارد. رویكرد اول توجه استراتژیك به فرجام است:
استراتژی به معنای «نقل مكان و اثاثكشی از وضع موجود به وضع مطلوب» تعریف شد. این آخرتی ـ كه مدام مورد تاکید خداست ـ را اصحاب و ارباب كلیسا یك چیز دستنیافتنی، موهوم و ترسناك ترسیم كردند و در كشور ما هم این اتفاق افتاد. آخرت، امر سادهای است: فرجام. پروسهای كه میخواهیم برویم، فرجامش چیست؟ پروژهای كه میخواهیم اجرا كنیم، فرجامش چیست؟ ما فرجامهای متعددی داریم كه خودمان رقم میزنیم و فرجام آخرینی هم هست كه عمل ما و محاسبهی «او»، آن را رقم میزند. این دو نشانه به فرجام توجه میدهد: آیهی ۶۷ انفال و آیهی ۷ روم. توجه استراتژیك، پژواك، تلنگر و صدای ناقوس اول [این دو نشانه هستند].
نشانهی اول خیلی مهم است: ۶۷ انفال[۷]. انشاء خدا كه خطاب به ماست، این است: «عَرَض دنیا را اراده میكنید، حال آنكه ما ارادهمان بر آخرت قرار دارد و به فرجام؛ و به تحقیق خدا تزلزلناپذیر صاحب حكمت است». كل آیه مضمون استراتژیك دارد؛ مضمون این است كه شما به عَرَض ـ به چیزی كه ظاهر میشود ـ توجه دارید. یك مبنایی وجود دارد كه عرض از آن جلوه كرده؛ من مبنا را و سپس فرجام را میبینم و شما فقط عرض را میبینید. بعد دو ویژگی برای خودش در آخر این نشانه میآورد: عزیز حكیم. «عزیز» و «حكیم» هر دو دارای بار استراتژیك است. عزیز یعنی آنچه كه كاملاً منسجم است؛ یك دیوار بدون درز، یك كف بدون ترك؛ خدا به این مفهوم، دارای انسجام كامل است؛ در پیشبرد استراتژی هستی اما و اگر، چند و چون و آزمون و خطایی نداشته است. ما عزیز را به هر كسی كه بخواهیم لوسش كنیم، میگوییم؛ اما خدا بدین مفهوم عزیز نیست؛ «او» سمبل انسجام است، انسجام كامل و مطلق است. و در آخر هم حكیم است، یعنی دانش كیفی و ویژه، به استراتژیای كه برای هستی طراحی كرده است، دارد. علم كیفی و ویژه نسبت به پروژهای كه آغاز كرده و میخواهد پیش ببرد، دارد.
آیهی ۷ روم مکمل و برادر دوقلوی ۶۷ انفال است: «اكثر مردم، (نمیگوید همه) علم به ظاهر جهان دارند و از مرحلهی فرجامین غافلاند»[۸]. اگر در ۶۷ انفال «دیدگاه عرضگونه» را نقد میكند و آلترناتیو آن را «توجه به فرجام» قرار میدهد، اینجا انتقادش به جهانبینیهای پوستهای است؛ [جهانبینی پوستهای میگوید] «سطح را ببین و یك لمسی بكن. جهان یك كره است، یك دایره است تو فقط آن را یك كره و دایره فرض كن كه نه پیچیدگی دارد، نه گرمایی و نه طراوتی؛ اصلاً با آن وجوهش كاری نداشته باش، فقط دست بكش! این میز سطحی دارد، این میكروفون سطحی دارد و من سطحی دارم، اما اینكه پشت این سطح چیست، خیلی كاری به آن نداریم». چون پوستهنگر هستید، دید استراتژیك ندارید و از مراحل فرجامین غفلت میكنید؛ این [دو نشانه] توجه اول است. توجه دوم، به «اصلی ـ فرعی كردن» توصیه میكند:
«اصلی ـ فرعی كردن» از ابزارهای كار استراتژیك است. عنصر استراتژیك مثل خود خداست؛ همه چیز را با هم نمیخواهد. ظرفیت شرایط، توان خود و ظرفیت پیش رو هم درك میشود تا انسان به گزینهای دسترسی مییابد. اولویتبندی و مرحلهبندی میكند، اصلی ـ فرعی میكند. خدا این روش را در آیهی ۳۶ شوری[۹] میخواهد تفهیم كند؛ ساده است: «آنچه به شما داده شده است متاع حیات دنیاست (كالای ناپایدار و متاع اینجهانی است) و آن چه نزد اوست كیفیتر، برتر و پایدارتر (خیر و ابقی) است»؛ ترجمهی امروزین و متناسب با بحث ما این هست كه این كالاهایی كه شما مصرف میكنید، كالاهای مصرفی، كمدوام و بیدوام با نرخ استهلاک بالاست. خیلی روی این کالاها سرمایهگذاری نكنید؛ كالای استراتژیك دست من است، چون پروژهی استراتژیک هستی را من تعریف كردم؛ شما با آن كالای استراتژیك پیوند بخورید. آن كالای استراتژیك چند ویژگی دارد: پایدار و كیفی است، فصلپذیر نیست، كمدوام و بیدوام نیست. در صنعت هم كالاها طبقهبندی میشوند: كالای كمدوام و بیدوام؛ مواد واسطهای؛ و كالای سرمایهای. كالای سرمایهای مثل ماشین تراش، ماشین فرز، یك یخچال فریزر بوش آلمان است كه ممكن است ۵۰ سال عمر كند؛ اینها در ادبیات صنعتی و توسعه كالای سرمایهایاند. خدا به این كالاها اشاره میدهد؛ یعنی كالاهای كیفی، كالاهایی كه سرمایهایاند و بیاستهلاک. روش «اصلی ـ فرعی كردن» را به ما میآموزد. ما این «اصلی ـ فرعی كردن» را در مواجههی «او» با فرعون خواهیم دید. ما یك سری از اصول را فهرست میكنیم؛ اما آیا آن اصول را خودمان به كار میبندیم؟ نه، به كار نمیبندیم؛ چون در ذات ما نرفته و به اصطلاح ایمان نسوجی به آن پیدا نكردهایم. ولی خدا به آن اصولی كه وسط میگذارد، ایمان دارد و آن را به كار میبندد. تلنگر و ناقوس سوم، باز جنس استراتژیك دارد: «عهد».
هر انسانی كه برای خودش استراتژیای را تعریف كرده، اعم از اینكه بخواهد مغازهی پنج متریاش را پانزده متر كند؛ یا کسی که بخواهد فرصتی مطالعاتی برای فرزند پای كنكورش فراهم كند؛ یا یك مربی بخواهد تیم محلیاش را به دست سه بیاورد و چشماندازش این باشد كه یك دهه بعد وارد لیگ شود؛ كسی كه بخواهد استراتژی نظامی طراحی كند؛ كسی كه بخواهد حكومت تشكیل دهد؛ فرقی نمیكند؛ عهدی با پروژه، عهدی با انگاره و در نهایت عهدی با «او» [باید ببندد].
آیهی ۹۵ نحل[۱۰] به این عهد توصیه میكند؛ حفظ عهد با او. یعنی اگر ما بپذیریم كه تعریفكننده و وسطگذارندهی پروژهی اصلی و كلان هستی «او»ست، ما هم اگر بخواهیم پروژهای تعریف كنیم، باید با «او» رابطهای برقرار كنیم. اگر انتظار داشته باشیم «او» در كارها ظاهر شود، در كارها در بیاید، پروژهها را پروژهی مشترك میان خودش و ما تلقی كند و ما هم بتوانیم «او» را كمككار تلقی كنیم، «او» به حفظ عهد توصیه میكند؛ «حفظ عهد با او». تصریح میكند كه عنصر كیفی نزد من است. اگر شما به دانشی مجهز باشید، این دانش، «دانش استراتژیك» است. اگر كسی بین كالای بیدوام و كالای استراتژیك، اصلی ـ فرعی کند، و با پروژهی خودش و پروژهی هستی كه تعریفشده توسط اوست، عهد داشته باشد، این را «دانش استراتژیك» میگویند. خدا میگوید به دانش كیفی و استراتژیك تجهیز شوید؛ تصریح میكند كه: «موجودی شما ـ آنچه كه شما دارید نه وجودتان ـ فناپذیر است و داشتههای او برقرار»؛ خیلی زیباست؛ توضیح میدهد كه آنچه نزد من است «باق» است، برقرار است و باقی میماند. ناپدیدشدنی و مستهلكشدنی نیست؛ ولی متعلق به شما ـ هر انباشتی باشد ـ آرامآرام به یك رسوبی میرسد.
«اصلی ـ فرعی كردن»، «حفظ عهد»، «دانش مجهز پیدا كردن»، «كالاهای او و داشتههای او را برقرار و باق تلقی كردن» و در نهایت «صبر» عناصر استراتژیک هستند. در آخر آیهی ۹۶ نحل تصریح میكند كه «صبر اكسیر دریافت تحصیل است». اگر میخواهید پروسهای را طی كنید، پروژهای را تعریف كنید، پادزهر بیحوصلگی، صبر است؛ نه اینکه یونسوار، میانهی كار شانه خالی کنید و بروید و مثل برخی انبیا بیحوصله بشوید. آخر سر موسی باید ماراتن را بیاید، ابراهیم باید ماراتن را بیاید؛ صبر اكسیر این تلقی استراتژیك است. چهارمین نشانه از جنس بنمایه این است:
به ذخیرهسازی و پیشفرستی توصیه میكند. آیهی ۱۹۷ بقره[۱۱] [تصریح میکند] توشه بیاندوزید؛ آیهی ۱۱۰ بقره[۱۲] [تصریح میکند] ذخیره كنید و از پیش بفرستید. اصطلاح زیبایی است: «مَا تُقَدِّمُواْ لِأَنفُسِكمُ»، آنچه پیش فرستادید، آنچه كه در سیر استراتژیكتان ذخیره كردید و پیش فرستادید، [آن را نزد خدا باز خواهید یافت]؛ به این مفهومی كه روندی را طی كردید، این روند، دستمایه دارد. خطاب این آیه، اولیالالباب است. اولیالالباب عناصر استراتژیست هستند؛ صاحبان خرد ناب؛ آنهایی كه لب لباب را میچینند، میمكند. برخی افراد اهل تفالهخوری هستند؛ انار را میفشارند، [به رغم اینکه] این انار دیگر چیزی برای پس دادن ندارد، آن را رها نمیکنند، انار را باز میكنند كه از تفالهها استفاده كنند؛ بعد پوست را میمكند، بعد پوست را به دستشان میمالند، دستشان رنگ میگیرد. انار را از بین میبرند، اما استفادهی كیفی از انار نكردهاند. اما، خدا خطابش متوجه كسانی است كه عصارهی انار را گرفتهاند و تفاله را رها كردهاند؛ چون تفاله، دیگر به درد نمیخورد. اولیالالباب یعنی «عصارهنوشان و تفالهپراكنان». خطابش به صاحبان خرد ناب است که ذخیرهای داشته باشید و ذخیره را هم از پیش فرستید و برای خودتان توشهای، سیلویی تشكیل دهید، این چهارمین نشانه بود. پنجمین نشانه، انباشتهای كیفی است:
انشای خدا در آیهی ۷۶ مریم[۱۳] این است: «و خدا بر هدایت آنان كه ره یافتهاند، میافزاید و آثار كیفی كه در پروژههای آنان و از عمل آنها برجا میماند، پاداش آن نزد پروردگارت بهتر و خوشفرجامتر است». یعنی آگاهی بر پروژهای كه دارد تكامل پیدا میكند، وجود دارد، رهنمونی، دانش، محصول و انباشت وجود دارد؛ پاداشی هم وجود دارد. استراتژی چیزی نیست جز همینها؛ استارت را بزن، به پروژه ایمان بیاور، با صاحب اصلی پروژه پیوند بخور، از دانش و امكانات «او» استفاده كن، خودت محصول داشته باش، تا نهایتاً خوشفرجام شوی. آخر این انباشتهای كیفی در ادبیات قرآن «باقیات الصالحات» است. یعنی اثر كیفیای بر جا بگذار كه هیچ باد و طوفانی نتواند نقطهچینهایش را پاك كند؛ مثل اثر ابراهیم و انسانهایی از نوع ابراهیم. نشانهی آخر [۴۶ کهف] [۱۴] این است كه انباشتهای كیفیای برجای بگذار، این انباشتهای كیفی را او فرآوری میكند و سبب پایداریشان میشود؛ انباشتهای كیفیای كه از تحصیل تو بهدست آمده و محصول شده ملاتهای امیدند؛ هم برای خودت و هم برای انسانهای بعد از تو و یا همعصرانت که میخواهند پروژهای تعریف كنند. ما اکنون، هر چه به پیرامون چشم میاندازیم در نظر اول فكر میكنیم هیچ نیست؛ ولی وقتی دقیق شویم و به این سو و آن سو سرك بكشیم، میبینیم نه، چیزهایی هست. این «باقیات الصالحات» یعنی چیزهایی كه هست و میتواند دستمایهی دیگران و همعصران شود. آخرین تلنگر كه بسیار مهم است:
۷ آیه از ۷۴ تا ۸۰ اسراء هست؛ مخاطب، پیامبر است. پیامبر یك فرد بیبرنامه، بیپروژه و بیاستراتژی نیست. پیامبر برای خودش یك پروژهای تعریف كرده بود؛ اگر پروژه تعریف نكرده بود، قبل از وحی سالی دو ماه به غار [حرا] نمیرفت، از محیط جدا نمیشد، به تحنف روی نمیآورد، با پیرامون ممیزه نمیزد. برای خود پروژهای داشته و چون برای خود پروژهای داشته و دوران هم نیاز به پیام داشته، خدا با محمّدِ(ص) صاحب پروژه، پروژهی كیفیتری تعریف میكند. این ۷ آیه خطاب به كسی است كه خودش اول پروژه داشته، خدا هم پروژهاش را كیفیتر، جدیتر و تاریخیتر كرده است.
اینطور كه از آیات بر میآید، حضرت محمّد از پروژهی استراتژیك فاصلهای میگیرد، زاویهی انحرافی پیدا میكند؛ خدا با او برخورد میكند: «اگر ما تو را ثابتقدم و پابرجا نكرده بودیم، نزدیك بود كه تو نیز، اندكی به سمت ایشان میل كنی».[۱۵] نزدیك بود مقداری از پروژهی هستی دور شوی. «در آن صورت تو را در زندگی دوچندان و بعد از مرگ دوچندان طعم عذاب میچشاندیم و برای خود یاری كنندهای مقابل ما نمییافتی».[۱۶] توضیح خیلی زیبایی است: اگر این زاویهی انحرافت از پروژهی اصلی زیاد و زیادتر میشد، تك و ایزوله میشدی و در مقابل ما یاری، تشكیلاتی و پیرامونی باقی نمیماند. آیهی بعد، مهم است: «روش رسولانی كه پیش از تو بودهاند، چنین بوده است (پایداری بر پروژه و بر عهد) قبل از تو این سنت بوده و تو در سنت ما دگرگونی و تحویلی نخواهی یافت».[۱۷] دو سه آیه در این بین، به صورت غیرمستقیم به بحث مربوط است و خیلی مهم نیست، از آن صرفنظر میكنیم. آیهی ۸۰ خیلی زیباست. در قرآن دعاهای متعددی هست؛ نزدیك به ۹۰ درصد این دعاها، دعای انسانهاست، بعضی از آنها هم توصیهی خداست. این آیهی ۸۰ اسراء توصیهی خداست. خدا به پیغمبر میگوید: بگو، این دعا را بخوان و این را بگو كه «پروردگارا! مرا به راستی و صدق در روندها داخل كن و به راستی و صدق از همان روند بیرون آر و از نزد خودت نشانهای ظفرگون و یاریرسان قرار داده»[۱۸]. كار استراتژیك یعنی همین که از اول شسته و رفته، از «او» بخواهیم كه ما پاك و پاكیزه وارد پروسه شویم و آغاز پروژه پاكیزه باشد. اکنون در ایران میتوانیم درك كنیم كه این آیه چه معنایی دارد. آیه تنها این نیست كه به آن احترام بگذاریم و با وضو با آن برخورد كنیم؛ نه، احترامی [واجد ارزش است که طی آن آیه] به كار بسته شود. ایران ما كشور هزار پروژه است. پاكانی پروژههایی رقم زدهاند كه خروجیاش دیو و دد بوده است. چرا این اتفاقها افتاده؟ لابد آغازش اشكالی داشته یا وسط كار اشكالی پیش آمده است. خدا به پیغمبر میگوید كه اگر تو میخواهی پروژهات و استراتژیات تضمینی باشد، از من كه صاحب امكانم و بر همهی روندها مشرفم، [یاری بگیر]. حالا كه تو پروژهای برای خودت تعریف كردی و ما پروژهات را كامل كردیم و پروژهات دورانی شد و بناست كه پروژهی وحی و آخرت باشد، پس، از خدا بخواه كه در روندی كه وارد شدهای، پاكیزه، با دانش و مجهز وارد شوی، سیر را درست طی كنی، با دستمایه و پاكیزه و پاك و با محصولی كه متناسب با آن طراحیهای اولیه باشد، از در خارج شوی. این آیات، آیاتی كیفی است كه تضمینی برای پروژه است؛ اینها را طلب كن: تضمینی برای سلامت پروسه؛ بگو مرا با قدم صدق [داخل کن و با قدم صدق خارج کن]. صدق هم صرفاً به معنای راستگویی نیست؛ صدق یعنی طرازی بین باور، اعتقاد و عمل وجود دارد یا نه؟ یا عمل، مصداق باور و قول (گفته) هست یا نه؟ اینكه میگویند فلانی آدم صادقی است، یعنی آدمی است كه بالانس و طراز است.
به عنوان جمعبندی، در پایان یكی از این آیاتی كه مورد استفاده قرار دادیم، لفظی آمده كه هم عربی آن زیباست و هم فارسی آن: «حیات طیبه». یعنی حیاتی كه انتهایش خوش باشد و تو را حیات مجدد ببخشد. كار استراتژیك این نیست كه استراتژیای طراحی كنی كه سر این را بزنی و بدنهاش را نگهداری؛ این استراتژی نیست. آنقدر در طول تاریخ ما عناصر مكانیست بوده و هستند كه یك ملتی را دنبال خودشان انداختند، برای یك كار مكانیكی! خدا اهل كار مكانیكی نیست. چند دهه وقت صرفش شده است، آخر سر هم میگوید كار استراتژیك كاری است كه آخر در حیات خودت، «صاحب حیات خوش» میشوی. این گونه ما میفهمیم كه دهخدا در آن چهل ساله با خودش، خوش بوده است. خوشی، همآغوشی و همبستری نیست؛ خوشی این است كه از اول میدانست كه چهل مجلد [برای پروژهی خود] میخواهد تعریف كند. این چهل مجلد میخواهد فرهنگ غبار گرفته، تار عنكبوت بسته و از یاد رفتهی قوی را دوباره ثبت کند؛ [دهخدا با این کار خود] خوش بوده و چون با آن خوش بوده، فقط دو هفته از كار جدا میشود.
مصدق خوش بوده است؛ هشت سال قبل از اینكه نفت ملی شود، ایمان داشته، میگفته بساطشان [بساط شرکت نفت انگلیس: بپ] را به دریا میاندازیم. هوشیمین[۱۹] با پروژهی خودش، خوش بوده است: «ما از مرگ قویتریم. ما همچون برنجزارهای چههوا هر ساله درو میشویم، اما سال بعد با ساقههای محكمتر و پر بارتر، دوباره میروییم». این را كسی میگوید كه ده هزار روز در جنگ ویتنام بوده است. این آمادگی را داشته كه هر ساله درو شود، اما مثل برنجزارهای چههوا ـ كه مثل مازندران و گیلان خودمان برنج در آن كیفی بالا میآید ـ [دوباره بروید]. خطاب به سركوبكنندگان تاریخ میگوید این مهم نیست كه تو سركوب میكنی، پروژههای من باید به انتها برسد. به همین خاطر خوش است و چون خوش است، ملتش هم با او خوش است، میشود «عمو هوشیمین». عمو هوشیمین تحمیلی نبود. یك مصدقی، یك دهخدایی یك مادر كیفیای پروژهای تعریف میكنند.
آخر آیات جمعبندی خدا این است «فَلَنُحْیینَّهُ حَیوةً طَیبَة». تا حالا پروژه را با اخم و چین و چروك پیشانی و ترشرویی و بیحوصلگی و خمیازه كسی پیش نبرده است. الآن نهادهای خیریهی سنتی، با این كه تیپهای سنتیاند و خیلی هم ممكن است همخوان نباشند، اما خوشاند. خوشاند كه ۵۰۰ نفر را جهاز دادهاند، خوش است كه ۴۰۰ کودک بیسرپرست رودباری را اسكان داده است. خانمی هست كه الآن در قهلك است؛ پروژهای را میخواسته تعریف كند. سه ماه اول در رودبار در چادر زندگی میكرده؛ از چادر او را بیرون میاندازند. اما اگر الآن بروید، میبینید برای خودش و برای آن بچهها سازماندهیای ایجاد کرده است؛ با پروژه خوش بوده و اکنون هم خوش است.[۲۰] ما خوشی او و خوشی پروژهاش را كه میبینیم خوش میشویم.
در آخر جمعبندیهای خدا در این تكنشانههای استراتژیك و در این گزارههای ۷۵ تا ۸۰ اسراء، خطاب به محمّد(ص) كه یك مقدار از پروژه فاصله گرفته بوده، این هست كه اگر قواعد را رعایت كنید، ما دستمایهای به شما میدهیم كه در ضمن پروژه و در پایانش به حیات نو برسید؛ خلق نو هم در بیرون از خودتان و هم در درون خودتان. بحث را تمام میكنیم. ما تاکنون میخواستیم به داشتههای «او» برسیم و ببینیم كه «او» آیا قابل اتكاء هست كه ما بتوانیم با «او» برخورد استراتژیك و دراز مدت بكنیم یا نه. اول به خدای طراح- مهندس رسیدیم؛ دوم به خدای اهل خلق و خلق مستمر و جاری. سوم هم به خدایی كه افقدار است؛ پروسهها را درازمدت و رونددار میبیند؛ خدایی كه برای خودش استراتژی دارد و به ما هم توصیه میكند كه در زندگی كوچكمان، اجتماعیمان، بزرگمان به طراحیهای استراتژیك [روی آوریم] تا به «حیات طیبه» و پایان خوش و دمبهدم نوشونده برسیم.
اگر دوستان تمایل دارند به تورق، سورهی طه را یك نگاه بكنند. سورهی طه را اگر کسی برای بار اول ورق بزند، آهنگینترین سورهی قرآن است؛ مقطّع و تندآهنگ است؛ مثل پیانویی است كه تند، تند و تند میشود. به سر فصلی میرسد؛ در طبیعت مثل نقطهچین پای آهو در دویدن است. موسی این گونه است. [همچنین در صورت تمایل، سورهی] شعراء را ببینید؛ شعراء هم كاملاً مقطّع و آهنگین است. آیههای اعراف و سورهی الذاریات را هم ببینید. بحث آینده این است که یك پروژهی استراتژیك خدا را ببینیم چه بوده است. پروژهی تقلیل دادن ارتفاع فرعون را كه ارتفاع گرفته بوده و خدا میخواهد او را از ارتفاع پایین آورد؛ و انسانی كه اهل ارتفاع گرفتن نیست، اهل شفقت است [را جایگزین او کند] ـ مشفق كسی است كه همزمان با رشد خودش، رشد دیگران را هم میطلبد و موسی این چنین است. خدا میخواهد موسی را جایگزین فرعون كند. ببینیم این طراحی استراتژیك چه بوده، پیشنیازش چه بوده، عوامل اجرائیاش چه بوده است.
بخش دوم جلسهی امروز شاید از جلسات قبل مهمتر باشد. كوچكترین فرد این جلسه كه ۱۷- ۱۶ ساله است و روندی را برای خودش دارد طی میكند، ابداعی را داشته، امسال به مدرسه نرفته، غیرحضوری دارد امتحان میدهد. امسال را صبحها از هشت صبح به كتابخانهی دانشكدهی اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی رفته [و به مطالعه پرداخته است]. من هر بار كه رفتم دیدم داخل حیاط یا كتابخانه است و تا بعدازظهر درس میخواند. یك مدت اضافه وزن پیدا كرده بود، اما الآن كشتی میرود و اهل ورزش رزمی است و امروز میآید تا برای ما بگوید كه چه بحرانی در جامعهی ما وجود دارد و چطور میشود از این بحران عبور كرد[۲۱] و ما توصیهمان این است كه دوستان بخش دوم جلسه را باشند و بحث او و بقیهی دوستان را بشنوند. با سپاس از حضور و بذل توجه شما.
مشارکتکنندهی اول
سلام. من در مورد بحث نشست پیش كه «خدای خالق (خلق و خلق جدید)» بود میخواستم انگارههای خودم را تشریح كنم. اول مقدمهای را میگویم كه حكم یك یادآوری را دارد. فكر میكنم الآن كه ما به بحث روی داشتهها و کارکردهای خدا وارد شدیم، باید روی عنوان جلسه یك بار دیگر دقت كنیم؛ عنوان این هست: «باب بگشا، نزد من آ». این «بگشا و نزد من آ» را من بشر نمیگویم كه «خدایا، گیرودار زندگی مشكلی را برایم پیش آورده، پس بیا و در كار من وارد شو». این در جای خود خوب و مفید هست؛ اما برای حل مسائل نقطهای و كوچكی كه ما سر بزنگاهها پیدا بكنیم و خدا وارد شود؛ جرقه و تلنگری هست برای مشكلاتی كه در طی زندگی برایمان پیش میآید. اما وقتی خدا میگوید «باب بگشا و نزد من آ»، این برای یك حركت مستمر و «فاعل شدن من» هست و بزنگاهی نیست و به همین دلیل است كه میتواند به عنوان یك سرمایه برای ما مورد استفاده قرار بگیرد.
اگر یك مقدار بیشتر روی لغت سرمایه توجه كنیم منظور من روشنتر میشود. سرمایه لغتی است كه از اقتصاد شبانی آمده است. هر چوپان یك مایهای دارد كه معیشت ضروری زندگی با آن تامین میشود ـ مثلاً ده لیتر شیر ـ كه زندگی بالضرورهاش را كاملاً تامین میكند؛ اگر این ۱۰ لیتر، تبدیل به ۱۱ لیتر شد، این اضافهاش میشود سرمایه؛ سر آن مایهای كه برای زندگی كردن خود دارد. از این سرمایه است كه میتواند راه جدیدی برای گشایش در زندگیاش پیدا كند و روی آن حساب كند. به نظر من در وجود همهی ما انسانها یك مایهای هست كه با آن میتوانیم كجدار و مریز زندگیمان را ادامه دهیم؛ همهی موجودات ـ حیوانها، كوهها، درختها ـ هم به همین ترتیب زندگی میکنند؛ ما هم با آن مایه میتوانیم زندگیمان را پیش ببریم. اما ما احتیاج داریم به یك سر مایهای كه با آن بتوانیم راه جدیدی را در زندگیمان پیش بگیریم. پس بحث این هست كه ما داشتههای خداوند را كه در كل جهان منتشر هستند جذب كنیم تا بیایند روی مایهی ما.
الآن كه روی داشتههای خدا متمركز شدهایم، باید روی این زمینهی بحث بیشتر تلنگر بزنیم و به آن تكیه كنیم؛ چون ما اینجا نیامدهایم كه الهیات یا معنویات بدانیم و یا به صورت آكادمیك با چنین مسائلی برخورد كنیم. ما آمدهایم كه همانطور كه آقای صابر گفتند ترك یك تلقی بكنیم و به یك دیدگاه نو تجهیز بشویم. یعنی ایستادیم یك جا؛ به یك مرحلهای از زندگی رسیدیم، گفتیم ما امكان یك تمركز سرمایهای درونمان هست و كسی هم نیستیم كه سرمایهی خودمان را خرج مصرفی بكنیم؛ بلكه میخواهیم با آن یك مرحلهی جدیدتری در زندگی خودمان و پیرامونمان بسازیم. به خاطر همین هم اول سیر انسانها را بررسی كردیم تا اثبات شود كه در انسان یك توانایی جذب سرمایه هست؛ بر مبنای همین اصل توان جذب سرمایه است كه به دنبال سرمایه میرویم؛ وگرنه سرمایهی بیهدف، فقط میتواند فربه و حجیممان كند، تا حدی كه حتی نمیتوانیم یك حركت كوچك و معمولی و حداقلی انجام بدهیم. ما به عنوان جزئی از عالم كه پیشبرندهی ارادهی تدریجی خدا هستیم، میتوانیم از این داشتههای خدا جذب كنیم. داشتههای خدا كه ما الآن روی خلق جدید متمركز هستیم، از این منظر میتواند برای ما مهم باشد؛ وگرنه اصرار و تاكید بر صفات خدا میتواند تنها به اثبات خدا منجر شود؛ كه به نظر من خدایی كه اثبات شود، نمیتواند چندان دستگیر ما باشد، حداكثر آدم در رودربایستی بزرگی آن میتواند بگوید «خدایا راست میگویند تو قاهری، تو توانایی، تو دانایی»؛ اما اینكه من بتوانم رویش حساب كنم، دستش را بگیرم و یك قدم یك قدم جلو بیایم نه؛ فكر نمیكنم این [محصول و نتیجه] را برایمان داشته باشد.
كمكم وارد بحث اصلی بشویم. من فكر میكنم خالقیت خدا مانند هر صفت الهی دیگر یك چیز ازلی و ابدی و منتشر در تمام عالم است و اصلاً اینطور نیست كه تعطیلیبردار باشد. یعنی یك روز خدا گفت «كن فیكون» و دنیا به وجود آمد و حالا دیگر فعلاً خالقیت تعطیل است. من فكر میكنم ارادهی قطعی خداوند بر روی تكامل و روندی قرار گرفته است. این دو، دو وجه متضاد نیستند بلكه در سیر تاریخ این دو میتوانند مكمل هم باشند و خلق جدید هم در همان قانونمندی خلق اول گنجانده شده است و جزئی از هدفمندی خلق جهان است؛ وگرنه خداوند كه از خلق خودش پشیمان نشده كه حالا بیاید خلقهای جدیدی بكند. بلكه از ابتدا سیر خلق و خلق جدید را با هم و درهمتنیده آفرید و هماكنون هم این خلق نو در همهی آن پدیدههایی كه آفریده میتواند وجود داشته باشد. وقتی كه راجع به خلق جدید خدا صحبت میكنیم اصلاً چیز غریبی نیست كه مثلاً فكر كنیم الآن كه از دورهی تمثیلهای معجزه آسایی كه در قرآن گفته شده گذشته و ما در اطرافمان دیگر نه طوفان نوح میبینیم و نه عذاب لوط و نه زنده كردن مردگان و نه عصای موسی، پس دیگر دوران خلق جدید و آوردن نوع دیگری از خلق هم برایمان تمام شده. نه؛ ما هم میتوانیم با یك سری خلقی كه دور و برمان هست، مواجه شویم؛ منتها شاید بعضی وقتها نسبت به آن بیتوجه باشیم.
مهندس بازرگان یك مثالی را در راه طی شده آوردهاند كه روشنكنندهی بحث است. گفتهاند كه شبی در شهری كه ظاهراً قزوین بوده در ایوانی خوابیده بودیم و یك بادی از سمت شرق آمد. یكی گفت «اللهاكبر! ببین كارهای خدا را، باد امشب از شرق میآید»! به او گفتم همیشه هم كه باد از غرب میآید و یك حركت روالمند و اصولی و قانونی انجام میشود، آن هم از طرف خداست؛ این بار هم كه از شرق وزیدن گرفته، از یك دیدگاه دیگر اصولی و قانومند است. یعنی اینطور نیست كه حتماً دنبال این بگردیم كه یك روزی باد از طرف شرق بوزد و ما بگوییم این كار خداست؛ فهم قانونمندیها، بیشتر و راحتتر ما را به «كارِ خدا بودن» میرساند تا اینکه بخواهیم روی فهم بزنگاهها تكیه كنیم ودر بزنگاهها بخواهیم خدا را پیدا كنیم.
یك مورد دیگری هم كه راجع به خلق و خلق جدید باید رویش تاكید شود این است كه «خلق» با «ساختن» فرق دارد. یك پیمانكار یا یك مهندس میسازد، طرح مشخص است، روش مشخص است و دستاوردی هم كه در نهایت باید به آن برسند مشخص است و طبق این برنامه و متد عمل میكند و به نتیجهای مشخص هم میرسد؛ اما یك هنرمند «خلق» میكند. فكر میكنم فرق كپیكاری و هنر اولیه هم همین است. هنرمند خلق میكند؛ هر لحظه با هر تاشی كه روی بوم میزند یك امكان خلق جدید، یك امكان هنری «دیگر شدن» هست. شاید اگر قلم بعدی را یك طرف دیگر بزند در نهایت اثر دیگری از كار درآید. هر تاشی كه روی بوم میزند یك امكان خلق جدید در آن وجود دارد. این فرق دارد با مقاطعهكاری و مشخص بودن همه چیزها. درست است كه انسان هنرمند خطا هم میكند و كمبود امكاناتی هم دارد؛ اما خدا محدودیت ندارد. ما كه انسان هستیم اصلاً «اختیار»مان در این خلق جدید تعریف میشود و اعتبار پیدا میكند؛ وگرنه اگر همه چیز از قبل آماده باشد و همه فیكس بودند و نو به نو شدن در عالم صورت نمیگرفت، دیگر اختیار ما هم نمیتوانست معنی داشته باشد.
حال اگر بخواهیم از اینها یك الگوگیریای بكنیم ـ چون قرار شد اینها را به عنوان یك سرمایه ببینیم كه جذبش كنیم ـ فكر میكنم باید روی این دو نكته در روندهایی كه خودمان هم تعریف میكنیم، تاكید كنیم. یكی اینكه هر لحظه امكان خلق جدیدی هست و خلق هم مقطعی نیست كه من اول بگویم یك پروژهای و كاری را شروع میكنم و دیگر در حین آن هیچ [آفرینشی صورت نمیگیرد]؛ و اینكه هر لحظه یك امكان برای خلق هست. خدا نگفته كه مثلاً چون این موجود ضعیف است و قدر و اندازهای ندارد، نمیتواند از دل آن خلقی به وجود آید. از دل همه میتواند خلقی به وجود آید. مثلاً هیچوقت جو نیامده ناز كند و بگوید «تا من را اندازهی گندم نكنی شكفته نمیشوم، بار نمیدهم». نه؛ جو كار خود را انجام میدهد و گندم هم كار خود. ما هم در روندهای خودمان باید به این توجه داشته باشیم كه «امكان» همان چیزی است كه من دارم. قرار نیست كه بشر منتظر بماند تا مثلاً یك روزی پر در بیاورد تا بتواند پرواز كند، بایستد تا یك روزی در جامعهی ایران همه آگاه و فیلسوف و روشنفكر شوند تا حركتی بكند. نه؛ امكان همین است كه هست. اگر قرار بود كه انسان منتظر بماند تا یك روزی پر در بیاورد تا پرواز كند، همیشه روی زمین میماند اما این كار را نكرد.
حال اگر بخواهیم پیوندی هم به بحثهای قبلی كه بچهها بیشتر رویش بحث میكردند یعنی بحران، بزنیم، باید بگوییم كه ما از هر لحظهای كه داریم و همین چیزی كه داریم میتوانیم یك خلق جدیدی داشته باشیم. به شرطی كه روی داشتههای خودمان و توان جذب سرمایهمان كه از طریق وجود خدا در همهی عالم منتشر است، حساب باز كنیم و سرمایهگذاری كنیم و راه برونرفت را از دل همین بحران، از دل همین به ظاهر نداشتنها بهدست آوریم. مخصوصاً برای نسل ما كه هر كسی كه رد میشود یك لگدی به آن میزند كه «تو هیچ چیزی نداری و از دل این نسل هیچ چیز در نمیآید». مثل یك معلولی كه گوشهی خیابان است، هر كسی كه رد میشود به جای آنكه دستش را بگیرد یك اَخ میکند و لگدی به او میزند كه «تو هیچ چیزی نداری، تو فلانی و بهمانی و در گذشتهها چه بود»! نه؛ به نظر من در گذشته هم چندان خبری نبوده؛ الآن امكانات بسیار بیشتر است و میشود به جای اینكه مصیبتخوانی كنیم، از دل [امکانات موجود] خیلی چیزهای خوب درآوریم. متشكرم.
هدی صابر: سرمایهی شما چیست؟ این «سر» «مایه»ای که میگویید، چیست؟
مشاركتكنندهی اول: من باید سرمایهام را از میان این وجود منتشر و داشتههایی كه خداوند در این جهان قرار داده است، جذب كنم. من الآن یك مایهای دارم كه میتوانم رویش حساب باز كنم، توان جذب سرمایهام را بالا ببرم و دنبال یكییكی آنها بروم.
هدی صابر: حالا آن مایه، الآن سر ریز دارد؟ «سر» «مایه» دارد؟
مشاركتكنندهی اول: الآنندارد، انشاءالله در روند و تلاش پیدا میكند.
هدی صابر: امكاناتتان چیست؟ اگر «امكان همان چیزی است كه الآن دارید»، این امکانات چه هستند و چگونه به كار میافتد؟
مشاركتكنندهی اول: همهی ما مثلاً یك سری توانایی بالقوه داریم و امکانات ما همینها هستند. درست است كه تواناییهای بالقوهی ما كم شده است، ولی اینطور نیست كه به صفر رسیده باشد. توانایی بالقوهی ما به نسبت خودمان كم شده است نه نسبت به یك تیپ ایدهآل تعریفشدهی انسانی كه بگوییم هر كس از این كم بود، كممایه است. نه؛ هر كس به نسبت خودش یك مایهای دارد كه میتواند بر اساس آن عمل كند. مثل همین كه میتوانیم زنده باشیم، میتوانیم تحرك داشته باشیم.
هدی صابر: فكر میكنی از این بحثها و مشاركتها یك مایهای، سری، حاصل میشود؟
مشاركتكنندهی اول: من فكر میكنم این امكان وجود دارد، آن هم نه [صرفاً] به خاطر خود همین بحثها؛ نه به خاطر اینكه چه مطالبی در بحث گفته شود. من بعضی وقتها این جا میآیم میبینم كه یك سری افراد مسن با اطلاعات و تجربه زیاد كه انسان در مقابلشان سر تعظیم فرود میآورد، خیلی مداوم، خیلی منظم، همچنان میآیند و استفاده میكنند، تاثیر هم دارند؛ نه اینكه كسی مثلاً بیاید كه اوقات فراغتش را بگذارند. واقعاً میآیند كه استفاده كنند و یك حركتهایی هم در زندگیشان هست. فكر میكنم اینها دنبال یك شور و شوقی میآیند. فكر میكنم كه چیزی كه بین ما كم است نه حتی سرمایه است و نه توان جذب و نه هیچكدام اینها. ما یك شور و شوق و امیدی كم داریم برای اینكه بتوانیم كاری انجام دهیم. در سطح جامعه هم همین طور است؛ بارها شده است كه جامعهی ایران از طریق مثلاً هنرمندانش گفته است كه من چه میخواهم، حتی به جامعهی روشنفكری هم گفته است اما جامعهی روشنفكری، به هر دلیل زیاد گوش نداده است كه او این جور چیزها را نمیخواهد و واقعاً به دنبال یك شور و امیدی است، من یك شعری را یادداشت كردهام دربارهی اینكه ما همه دنبال یك شور هستیم. شعر معروفی است كه خیلیها شنیدهاند:
قاصدك در دل من، همه كورند و كرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربههای همه تلخ با دلم میگوید:
كه دروغی تو دروغ، كه فریبی تو فریب
(كه به نظر من، این گفتهی جامعه به جامعهی روشنفكری است)
قاصدك هان؟ ولی راستی آیا رفتی با باد؟
با توام!آی كجا رفتی؟ آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاكستر گرمی جایی؟ در اجاقی؟
طمع شعله نمیبندم، اندك شرری هست هنوز؟
پرسشگر: ببخشید در مورد بحثی كه الآن مطرح شد، میخواهم سوالی بپرسم. این سوال را از خود سخنران دارم. البته این سوال را نمیپرسم كه انتقادی داشته باشم؛ میخواهم بحث را باز كنم. اكثراً طی سی سال گذشته، شیوهی گفتمان ما، شیوهی توضیحی كه میدهیم در مورد مطالبی كه هست، علیالخصوص در مورد بحرانهایی كه داریم، این است كه ما توضیحی را در مقابل چیزی ارائه میكنیم. اما الآن نگرش دنیا تغییر کرده است. غربیها كه در مقایسه با ما، راجع به معنویت كمتر فكر میكنند، شیوهی ارائه مطلبشان با ما فرق كرده است. آنها میگویند زمانی كه شما یك مطلب را دارید ارائه میدهد و روی آن بحث میكنید، باید حتماً یك راهكار كاربردی (اپپلید سلوشن) هم همراه با آن ارائه كنید؛ شما وقتی كه مشكلی را مطرح میكنید راهكارتان هم باید در كنارش باشد. اما ما میبینیم كه چه من به عنوان یك دانشجو و یا یك استاد در مقام استادی و یا یك محقق و یا هر كسی كه بحثی را مطرح میكند، تا حدودی توضیحاتی داده میشود و نصیحتهایی میشود، اما سوال من اینجاست كه چرا ما وقتی بحث را میكنیم، انتقاداتی را میگوییم مثلاً همین انتقاداتی كه به جامعهی روشنفكری میكنیم، چرا ـ گرچه میخواهیم انتقاد كنیم ـ اما بُرندگی ما فقط تخریب میكند و راهكارهای كاربردی ارائه نمیدهیم؟
مثلاً در مورد بحث دوستمان راجع به سرمایه، در جهان بحثهای زیادی شده است. در سال ۱۹۹۱ آقای آنتونی رابینز وقتی كتاب چهار جلدی خودشان به نام «به سوی كامیابی» را مطرح كردند، از یك دیدگاه اقتصادی، نه از یك دیدگاه معنوی، راهكارهای كاربردی ارائه دادند. چرا یك غربی میتواند راهكار ارائه دهد و ما نمیتوانیم؟ ما بیشتر سعی میكنیم حرف بزنیم، صحبت كنیم و اشاره كنیم تا اینكه راهی را باز كنیم یا راهی نشان دهیم. این سوال من است. البته باز هم میگویم من قصد انتقاد ندارم؛ فقط خواستم بحث را باز كنم، اگر كس دیگری هم در جمع میتواند سوال من را جواب دهد، خوشحال میشوم.
هدی صابر: این نكته درست است؛ اما آنها از یك سری مراحلی عبور كردند تا به این سطح رسیدند، ما هم باید سیر خودمان را برویم. ما هم همگی در بحثها در حد توان، باید سعیمان بر این باشد كه مثلاً آخر بحث خدای طراح، یك خروجی برای خودمان داشته باشیم. حال ممكن است این خروجیها كم باشد، اما ما هم باید آرامآرام تلاش كنیم و سیر آزمون و خطایی را طی كنیم تا به نتایجی برسیم.
پرسشگر: ممنونم.
مشاركتكنندهی اول: من فكر میكنم در این انتقاد یا شاید بهتر باشد بگویم تصریحی كه دربارهی رابطهی ما با جهان، جامعه روشنفكری و... مطرح شد، در بحث من، ضمن اینکه بیان شد مشكل چه هست (مشكل این هست كه تجربههای تلخی برای آدم وجود دارد كه اینها را همه دروغ و فریب جلوه میدهد)، [به عنوان راهکار] گفته شد كه باید دنبال یك شوری، یك شرری، یك حسی باشیم. آقای سیاوش كسرایی یك شعری دارند كه خیلی نومیدانه است؛ میگوید:
نه مردهایم، گواه این دل تپنده به خشم
نه زندهایم، نشان ناخن شكسته به خون
ولی چند ماه بعد، واقعهی سیاهكل که اتفاق میافتد ـ این را به عنوان یك شرر میگویم نه به عنوان چیز دیگری ـ آقای كسرایی شعر «به سرخی آتش به طعم دود»ش را با «ای واژهی خجسته آزادی» شروع میكند و شعر قبلی خودش را نقد میكند. یعنی بعد از آن ناامیدی نزدیك به مرگ، شعر بعدی میشود «ای واژهی خجسته آزادی» و... .
پرسشگر: ممنون از جوابتان و معذرت میخواهم كه وقتتان را گرفتم.
***
مشاركتكنندهی دوم
چرا گرایش جوانها به دین کم شده است؟ مدتی است این سوال ذهن مرا مشغول کرده است. چرا گرایش دوستانم و جوانها هر سال به دین کمتر میشود؟ هر چند پاسخهایی به ذهنم میرسید، اما از چند دانشجوی دانشگاه علامه و دوستانم این سوال را پرسیدم. پاسخ آنان را میتوان در چند مورد خلاصه کرد:
برخی علت را دور شدن از فضای خانواده میدانند. خانوادهها دو دستهاند؛ دستهای که غیرمذهبی هستند و اعتقادی به [آیین و شریعت] (نماز و روزه و ...) ندارند و دستهای دیگر که مذهبیاند و مقید به آداب دینی. در این خانوادهها فرزندان به دلیل جوی که در خانه است یا اجبار و نظارتی که هست، [به شعائر پایبندند]، نماز میخوانند و روزه میگیرند؛ اما هنگامی که وارد دانشگاه میشوند، بعد از چهار یا پنج ترم به دلیل استقلالی که دارند و جوی که در دانشگاه است، گرایش آنها از [شعائر مذهبی] به چیزهای دیگری کشیده میشود. برخی از دانشجویان علت نماز نخواندن را جو زمانه میدانستند. در گذشته اگر جوانی نماز نمیخواند، در خانه با او برخورد میکردند. اما در حال حاضر نماز نخواندن ضدارزش نیست و در جامعه امری معمول شده است.
برخی دیگر علت را نبود الگوی مناسب دینی میدانستند. در ایران الگوی مناسب دینی برای جوانها وجود ندارد. آنها میگفتند به جز بسیج دانشجویی، سایر مراکز بسیج مانند بسیج مساجد الگوی جذابی نیستند و دافعهی آنها بیش از قدرت جذبشان است. برخی از دانشجویان نیز نظام اداری را مقصر میدانستند. در ادارات، تظاهر [به دینداری] عامل استخدام و ارتقای شغلی است. ریاکاری و تظاهر این افراد، سبب دور شدن سایر افراد از دین میشود. برخی نیز خود دین را جذاب نمیدانستند و میگفتند انسان گرایش چندانی نسبت به دین ندارد و آموزشهای دینی خیلی باید جذاب باشد تا جوانها را جذب کند. تبلیغات دینی صدا و سیما عامل دافعهی دیگری است که برخی به آن اشاره میکردند.
جوابی که بسیاری از افراد میدادند، فساد در برخی از متولیان دین بود: هنگامی که برخی از متولیان دین در ایران خود دچار فساد اخلاقی هستند، هنگامی که رفتارهای ناشایست برخی از مسئولان را شاهدیم، چگونه نسبت به آن دین اعتقاد داشته باشیم؟
بعضی از جوانها، علت وضعیت بد اقتصادی فعلی را حاکمیت میدانند و از آنجا که حاکمیت ایران یک حاکمیت دینی است مشکل را از دین میدانند و از دین گریزان میشوند. در همین وضعیت بد اقتصادی ایران، جوانها ـ به درست یا غلط ـ وضعیت اقتصادی مطلوب غرب را میبینند و به همین دلیل میخواهند فرهنگ خود را با فرهنگ غرب جایگزین کنند. آنها تصور میکنند غرب بیدین است و بهتر است آنها نیز مانند غرب شوند. این شیفتگی نسل جوان نسبت به شیوه زندگی غرب، در واقع نه منحصر به جهان اسلام بلکه پدیدهای جهانگیر است و خود بازتاب شیفتگی بسیاری از جوانان جهان نسبت به چیزی است که حسب ظاهر، آزادی کامل از قیدوبندهای سنتی و اصولی است که طی زنجیرهای طولانی از نسلی به نسل بعد رسیده است. این شیوهی جدید زندگی حتی با آن الگوهای زندگی جامعهی غربی که طی چند قرن گذشته معمول بوده نیز سازگاری ندارد و نشاندهندهی از هم گسیختن این جامعه است. مخالفت با بسیاری از دوروییها و تناقضاتی که این جوانان در نسلهای قبلی خود میدیدند، مانند انواع بیعدالتیها در جامعه (نژادپرستی یا تخریب محیط زیست که در جامعهی صنعتی غرب غلبه داشته)، باعث بیاعتمادی نسبت به نسل قبل شده است. به هر حال شیوهی جدید زندگی در غرب بیانگر گریز از هر نوع هنجار و بر باد رفتن هر گونه مرجعیت و اقتدار است. در غرب، کودکان در خانوادههایی بزرگ میشوند که پدر یا مادر در آن حاضر نیستند و آن یکی هم که حاضر است، چون نمیتواند به تنهایی اقتدار پدر و مادر را توامان ایفا کند، از زیر بار مسئولیتی که پدر و مادرها در خانوادههای سنتی برای انتقال دادن ارزشهای اخلاقی به جوانان و تدارک دیدن ساختار اصلی زندگی ایشان بر عهده داشتند، شانه خالی میکنند و لذا بسیاری از جوانان ناچار به تدریج خودشان، زندگیشان را شکل میدهند.
رسانههای غرب با خلق قهرمانان فرهنگی، نظریات مردم را دربارهی امور سیاسی و اجتماعی و حتی خود واقعیت، در جهاتی که مورد نظر باشد شکل میدهند. در واقع همچنان که مارشال مکلوهان ـ یکی از مشهورترین محققان در زمینهی معنای رسانههای جمعی ـ گفته، رسانهها به تدریج به رسالت بدل میشوند. رسانهها به شهر فرنگی تبدیل شده که همه را مجذوب خود کرده است.
ورزش که با تبلیغ بیش از حد، اهمیت گزاف بیمعنی به آن بخشیدهاند و آن را تقریباً به صورت بدیلی برای برخی انواع فعالیتهای دینی درآوردهاند، خودش به چیزی شبیه یک دین بدل شده است. در جهان اسلام، اجتماعات عظیم مردم برای انجام امر عمومی همچنان که در مورد حج یا مراسم عزاداری محرم در میان شیعیان دیده میشود، تقریباً همواره با دین ارتباط دارند؛ اما امروزه اجتماعات بزرگی که برای تماشای مسابقات ورزشی تشکیل میشود، به جای اجتماعاتی نشسته است که به طور سنتی برای انجام امور دینی و مذهبی انجام میشده و همچنان که در مورد بازیهای المپیک میتوان دید، نشان دهندهی غیردینی شدن یکی از اموری است که غرب از گذشتهی مسیحی خود و از یونان به ارث برده بود. امروزه ورزش مفهومی غیردینی شده، ورزشکاریای که در ورزشهای آماتور تبلیغ و ترویج میشده نیز تحت فشار ملاحظات سودجویانه به نحوی فزاینده در حال فراموش شدن است. قهرمانان ورزشی در کنار ستارگان هنر پاپ و به خصوص موسیقی پاپ، قهرمان فرهنگی جدید جامعهای را میسازند که خود را به پرستش تن و حس، تسلیم کرده است؛ پرستش قهرمانان ورزشی و میل به رکوردشکنی دائمی و فایق آمدن بیوقفه بر طبیعت نشاندهندهی یک وجه از این دلمشغولی به تن است؛ در حالی که جنبه بسیار ویرانگرتر همین گرایش را میتوان در استفاده از مواد مخدر و طبعاً مشروبات الکلی، روابط جنسی آزاد و نظایر آن دید که تماماً از تلاش نفس برای غرق کردن خود در لذتهای آنی جسمی و غریزی حکایت دارد.
هدی صابر: روشت خوب بود؛ هم مصاحبه و هم مطالعه انجام دادهای. خودت هم در جامعه بودهای؛ درک خودت چیست؟ چرا این وضعیت موجود به وجود آمده است؟ چرا جامعه و نسل شما از معنا فاصله گرفته است؟
مشاركتكنندهی دوم: فکر میکنم چون برخی از متولیان دین دچار فساد شدهاند، همه نگاه به همین افراد میکنند و تصور میکنند دین این چنین است.
هدی صابر: خیلی ممنون از بحثی که ارائه کردی.
[۱]. Bob Beamon
[۲]. Sergey Bubka
[۳]. Neil Alden Armstrong
[۴]. «یسَلُهُ مَن فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ كلَّ يَوْمٍ هُوَ فىِ شَأْنٍ» (الرحمن: ۲۹).
[۵]. heli shot
[۶]. بخشی از آیهی ۶۹ سورهی نساء.
[۷]. «تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللَّهُ یرِیدُ الاَخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَكِیم».
[۸]. «یعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الحَیوةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الاْخِرَةِ هُمْ غَافِلُون».
[۹]. «فَمَا أُوتیتُم مِّن شىَءٍ فَمَتَاعُ الحیوةِ الدُّنیا وَ مَا عِندَ اللَّهِ خَیر وَ أَبقَى لِلَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَلىَ رَبهّم یتَوَكلُون».
[۱۰]. متن کامل آیات ۹۵ و ۹۶ نحل بدین شرح است: «وَ لَا تَشْترُواْ بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِیلاً إِنَّمَا عِندَ اللَّهِ هُوَ خَیرٌ لَّكمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ(۹۵) مَا عِندَكمْ ینفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ وَ لَنَجْزِینَّ الَّذِینَ صَبرُواْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ یعْمَلُونَ(۹۶)».
[۱۱]. «وَ مَا تَفْعَلُواْ مِنْ خَیرٍ یعْلَمْهُ اللَّهُ وَ تَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَیرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَ اتَّقُونِ یأُوْلىِ الْأَلْبَاب».
[۱۲]. «وَ مَا تُقَدِّمُواْ لِأَنفُسِكمُ مِّنْ خَیرٍ تجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیر».
[۱۳]. «وَ یزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْاْ هُدًى وَ الْبَاقِیاتُ الصَّالِحَاتُ خَیرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَ خَیرٌ مَّرَدًّا».
[۱۴]. «الْمَالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیوةِ الدُّنْیا وَ الْبَاقِیاتُ الصَّالِحَاتُ خَیرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَ خَیرٌ أَمَلا».
[۱۵]. «وَ لَوْ لَا أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَیهِمْ شَیا قَلِیلاً» (اسراء: ۷۴).
[۱۶]. «إِذًا لَّأَذَقْنَكَ ضِعْفَ الْحَیوةِ وَ ضِعْفَ الْمَمَاتِ ثمَّ لَا تجِدُ لَكَ عَلَینَا نَصِیرًا» (اسراء: ۷۵).
[۱۷]. «سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِن رُّسُلِنَا وَ لَا تجِدُ لِسُنَّتِنَا تحْوِیلاً» (اسراء: ۷۷).
[۱۸]. «وَ قُل رَّبِ أَدْخِلْنىِ مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنىِ مخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَل لىِ مِن لَّدُنكَ سُلْطَنًا نَّصِیرًا» (اسراء:۸۰).
[۱۹]. Ho Chi Minh: هوشیمین رهبر انقلابی ویتنام و نخست وزیر (۱۹۵۵-۱۹۴۵) و رییسجمهور (۱۹۶۹ ـ ۱۹۴۵) جمهوری دموکراتیک ویتنام (ویتنام شمالی) بود. وی رهبر جنبش استقلالخواهی ویتنام از سال ۱۹۴۱ میلادی در مقابل استعمار فرانسه و آمریکا و رهبر ویتنامیها در جنگ آمریکا علیه ویتنام بود. وی به سبب مشکلات جسمی در سال ۱۹۵۵ از قدرت کناره گرفت، اما به عنوان یک رهبر انقلابی مورد احترام ویتنامیها تا پایان حیات (۱۹۶۹) مطرح بود.
[۲۰]. اشارهی شهید صابر به بانی و موسس «خانهی مادر و کودک» است که در نشست سیام «باب بگشا» به عنوان فعال اجتماعی شرکت کرده و سخنرانی خواهد کرد.
[۲۱]. دوست جوان مورد اشاره، به عنوان مشارکت کنندهی دوم همین نشست، به ارائهی بحث خود پرداخته است.