وب‌سایت در فیروزه‌ای شاخه:آرشیو نوشتاری «باب بگشا»
نمایش از خرداد 1388 بازدید: 1526
پرینت

سلسله نشست‌های «باب بگشا»

نشست بیست و نهم: تبیین: نگرش روندی، سامان مرحله‌ای (2)[1]

 فایل پی‌دی‌اف دریافت فایل pdf نشست جاری

به نام همراه یاریگر

من رفیقم، ره‌گشایم، باب بگشا، نزد من آ

ضرورت رابطه‌ی صاف‌دلانه، مستمر، همه‌گاهی و استراتژیک با خدا

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم. با عصربه‌خیر خدمت دوستان جلسه‌ی بیست و نهم را آغاز می‌کنیم. روی «تبیین ما» و «داشته‌ها و کارکردهای خدا» ذهنمان را فعال می‌کنیم. داشته‌ای که جلسه‌ی قبل بحثش را آغاز کردیم، دید روندی و سامان‌بخشی مرحله‌ای خدا بود که در این جلسه ان‌شاءالله آن را به پایان می‌رسانیم. در سه‌شنبه 12 خرداد هستیم، به انتهای بهار نزدیک می‌شویم؛ ان‌شاءالله بحث‌هایمان هم بتواند مثل بهار باروری داشته باشد.

ضرورت رابطه‌ی صاف‌دلانه، مستمر، همگاهی و استراتژیک با «او» را ذیل «باب بگشا» بررسی می‌کنیم. بخش اول را سریع مرور بکنیم. سیزده جلسه را به خودش اختصاص داد، یک درون‌کاوی و بعد از آن یک برون‌کاوی نیز کردیم.

 

  • از آغاز تا به اینجا؛
  • بحران رابطه
  • انفعال در هستی
  • عزم خروج از بحران و انفعال
  • متدی برای خروج
  • الگوی رابطه
  • اول گام : تبیین ره‌گشا

 

از بررسی و سرجمع شرایط درونی و بیرونی خودمان، از مدار کوچک و ریز تا مدار حداکثری، به بحرانی که در جامعه‌ی ما مواج است، پی بردیم. مواقعی بوده که جامعه‌ی ما با کارهای پیشینی و انباشت‌ها، مواج بودن دیگری را نشان داده، انگیزه‌ای و ملاتی آورده و روی انگیزه و ملات، مطالباتی سوار شده است.

ولی وضعیتی که دوران اخیر در آن به سر می‌بریم، دورانی بوده که تموّج، تموّج انفعال بوده، بحران رابطه به منفعل بودن ما در هستی انجامیده است و نمی‌توانیم خیلی در هستی فعال باشیم و پیرامون خودمان را به سمت تغییر پیش ببریم. با توجه به اینکه فلسفه آمدن هر انسانی به این جهان در هر گوشه‌ای که قرار دارد، شرکت در مدار تغییر و تحول هستی است، بنا نیست که در وضعیت بحران اتراق کند و با آن مأنوس شود، بلکه بنا بر آن است که از بحران، خروجی صورت گیرد و ما نیز به سنن انسان‌های پیش از خودمان بپیوندیم.

برای اینکه این اتفاق رخ بدهد، به یک متدی نیاز داشتیم. برای ساخت‌وساز این متد به متدسازی انسان‌ها و همنوعان خودمان نظر افکندیم؛ توصیه‌هایی که «او» در آیات 180-120 سوره‌ی آل‌عمران بعد از شکست احد کرده را بررسی نمودیم و نهایتاً آنچه از سرجمع تجارب انسانی و توصیه‌ی «او» که به ذهن محدود خودمان می‌رسد، و توانایی متوسط و کمتر از متوسط خودمان، به متدی دست یافتیم که سه طبقه را تشکیل می‌داد و مطبق بود. طبقه‌ی اول پیش‌نیاز یا پیشاتبیین، طبقه‌ی دوم تبیین بود که اکنون در آن قرار داریم و طبقه‌ی سوم هم پساتبیین است.

در پیشاتبیین باید یک تکلیف روشن می‌شد که آیا ما در این جهان محصوریم و شرایط ما در این جهان شرایط از قبل رقم‌خورده‌ای است؟ آیا رابطه‌ی «او» که ما را به این جهان آورده، با ما رابطه‌ی رئیس‌قبیله و سرخ‌پوست یا ارباب و رعیتی است؟ یا نه، ما نیز می‌توانیم از ویژگی‌های «او» به سهم خودمان بهره ببریم؛ البته نه مانند «او»، بلکه درمدار خودمان، تا بتوانیم مثل «او» هستی را در پیرامون خودمان به پیش ببریم؟ لذا اتفاقی باید می‌افتاد و آن تصحیح ذهن در پیشاتبیین بود.

در تبیین دیدیم و می‌بینیم که توصیه می‌کند در بحران‌ها حداقل کار این است که بین دو مبنا قدم بردارید که در این قدم زدن حتماً چیزی عاید و حاصل می‌شود. یک مبنای کوچک خودتان هستید و مبنای بسیط هم من هستم. بررسی کردیم که آیا این توصیه‌ای که «او» به ما کرده، تحققی بوده است؟ نمونه‌ای از تحقق و دستیابی در ذهن برای ما متصور هست یا نه؟

چند جلسه‌ای روی رابطه‌ی ابراهیم با «او» درنگ کردیم. ابراهیم خودش را مبنا فرض کرد، نه خودکم‌بین و نه خودبزرگ‌بین بود؛ بلکه به قدر خودش بها داد، به جبر پیرامونش تن نداد و درک و دریافت خودش را سرمایه‌ای قرار داد؛ با آن سرمایه آرام‌آرام شروع به کار با مادر و آذر و پیرامون کرد. جایی هم که نتوانست هجرت نمود و شرایط برایش با کمک «او» بهبود پیدا کرد و همزمان توانست در یک پروژه‌ی مشارکتی با خدا، مؤسس محتوا، مناسک و بنای توحید شود.

اکنون بحث این است که آیا می‌شود این الگو را روزآمد و به‌هنگام کرد یا نه؟ برای پیشبرد بحث، ببینیم آیا این رابطه فقط برای دوران ماقبل مدرن است یا در دوران جدید نیز می‌توان آن مضامین را امروزی و بازسازی کرد یا نه؟ ضمن بحث به چند کلید رسیدیم. بخشی از این کلیدها ناشی از اشارات «او» در کتاب است و بخشی هم ناشی از فعال شدن ذهن جمع ما بود.

 

  • تبیین ره‌گشا؛
  • رابطه دوسویه؛ ما و «او»
  • سهم ما از هستی
  • دو نشانه؛ ما و کرانه‌ها
  • چهار متن؛آفرینش، تاریخ، ما، انشاء «او»
  • پروژه‌ی مشترک
  • «او»؛ لبریز از داشته‌ها،
  • ما؛ سرشار از نیاز

 

وجه اول این است که رابطه‌ی بین ما و «او» قابل‌تصور نیست مگر اینکه دوسویه باشد. اصلاً حضور «او» در این جهان و شرح وظیفه‌ای که برای خودش در نظر گرفته، فعال شدن روی پدیده‌های فعال است. اگر ما هم با فعالیت خودمان یک سوی رابطه بشویم ـ که البته طبیعتاً بالانس برقرار نبوده و همانند الاکلنگ همیشه سنگینی به نفع وزن مخصوص اصلی هستی است ـ می‌توانیم تأثیرگذار شویم. ما نیز یک وزن مخصوص و محدودی برای خودمان داریم، اگر وزن مخصوص ما فعال و وزن مخصوص «او» نیز با ما فعال شود و یک رابطه‌ی دوسویه شکل بگیرد، آنگاه یک «ما» تشکیل می‌شود و یک «او».

آنچه از کتاب «او» و سیر تاریخ رقم‌خورده توسط انسان‌ها و تجربه‌ی خودمان می‌فهمیم این است که «او» برای ما در این سطح از هستی، سهمی اختصاص داده است. ضمن اینکه همه‌ی هستی تمام و کمال در ید قدرت «او» است، اما به دلیل اینکه انحصارطلب نیست و سفره‌ی مشارکتی برای همه باز کرده، ازجمله سهمی را هم متناسب با قدر، قد و قواره و فسفری که مصرف می‌کنیم، به ما اختصاص می‌دهد.

در مدار سوم، توصیه‌ی «او»ست؛ می‌گوید اگر خواستید دست به تبیین بزنید و رابطه‌تان با من را فهم و فعال کنید، دو نشانه دارید؛ یکی خودتان هستید (انفس) و یکی هم «آفاق» که کرانه‌ها هستند. از تدقیق و تأمل بر خودتان و پیرامونتان، می‌توانید روان‌تر و روغن‌کاری‌شده‌تر، سیر تبیین را طی کنید.

اگر ما بخواهیم سیر تبیین را طی کنیم، صرفاً به ذهن خودمان نمی‌توانیم متکی باشیم. چهار متن را برای این تدقیق گزینش کردیم: متن بزرگ کتاب آفرینش، کتاب تاریخ که محصول بشر است و سنت‌های «او» هم در آن دخیل است، کتاب خودمان، فرد خودمان، جمع خودمان و نهایتاً کتاب آخر که انشاء «او»ست. از چهار متن و آن گزاره‌های قبلی درک می‌کنیم که می‌توان با «او» پروژه‌ی مشترک پیش برد و اجرا کرد؛ کما اینکه قبل از ما این پروژه‌ها پیش رفته است، همزمان با ما هم در حال پیش‌روی است. ما نیز به سهم خودمان می‌توانیم پروژه‌ای تعریف کنیم، ازجمله این تجمع می‌تواند یک پروژه تلقی شود.

حال اگر که رابطه فعال و دوسویه باشد و ما نیز خودمان را صاحب سهم از هستی بدانیم، به درون خودمان نظر بیفکنیم و به کرانه‌ها هم نظر اندازیم، چهار متن را خوب وارسی کنیم و بجوریم و به آستانه‌ی پروژه‌ی مشترک با «او» برسیم، «او» لبریز از داشته‌هاست ـ داشته‌هایی که از آن بحث می‌کنیم ـ ما هم سرشار از نیاز هستیم. می‌رسیم به داشته‌ها:

 

  •  تبیین؛ داشته‌ها و کارکردهای «او»
  • خدای طراح ـ مهندس
  • خدا خالق
  • خدای استراتژ

 

داشته‌ی اول مورد بررسی که یک جلسه روی آن ایستادیم، توان طراحی و مهندسی خدا بود. جلسات بعد را به خدای خالق و خدایی که به خلق اول اکتفا نکرده و اهل خلق جدید است، اختصاص دادیم. کارگاه کماکان فعال و سه‌شیفت است؛ با توجه به اینکه روز «او»، از روز ما بسیط‌تر و کیفی‌تر است، ولی تعطیلی‌بردار نیست و به قول خودش بی‌خستگی و بی‌خواب‌زدگی این کارگاه فعال است. انسان‌هایی که توانسته‌اند دور و بر خودشان را تغییر بدهند و به درخت توت بهاری تکانه‌ای بدهند که هم زبان خودشان و هم دهان دوران و شرایط شیرین شود، انسان‌هایی از گونه‌ی خدا بودند. خدا اهل خواب نیست، ولی بالاخره انسان به یک چرتکی نیاز دارد؛ آن انسان‌ها هم تمام‌وقت و عرق‌ریزان و دوان‌دوان‌اند؛ مثل خود «او» که کارگاه را فعال نگه داشته و ملات فعال بودنش را همیشه فراهم کرده است.

بعد از خدای خالق رسیدیم به خدای استراتژ. خدایی که افق دارد، خودبه‌خودی بر اساس صدفه و تصادف عمل نمی‌کند، از قبل طرحی دارد و برای طرح‌هایش مجری در نظر می‌گیرد. برای اینکه ببینیم این درهم‌تنیدگی ایده‌ی «او» با یک مجری انسانی به چه ترتیبی است، نه جلسه سوره‌ی طه را وسط گذاشتیم و در کنارش سوره اعراف، شعراء و سایر آیات منتشر در کتاب آخر را که حول پروژه‌ی مشترک خدا و موسی در مواجهه با مصر آن زمان و محور تشکیلاتی و ایدئولوژیکش که فرعون بود، بررسی کردیم.

حال آمده‌ایم ببینیم این خدایی که افق دارد و طراح است، آیا در درون این ترسیم افق‌دار و طراحی‌هایش به مرحله‌بندی، به بندبند کردن و به مفصل‌مفصل کردن قائل هست یا نه؟ و اگر قائل هست، این هندسه‌ی بندبه‌بند چه نفعی می‌تواند به حال امروز ما داشته باشد؟

 

  • تبیین؛
  • داشته‌ها و کارکردهای «او»
  • نگرش روندی، سامان مرحله‌ای (2)

 

جلسه‌ی قبل روی «خدای در روند» ایستادیم؛ خدایی که روندها را رقم می‌زند و در دل روند، مرحله‌بند و استادکار روند فرآوری مرحله‌به‌مرحله است. «او» استاد هستی است، نه ما اهل مداهنه هستیم نه «او» نیاز به مداهنه دارد، ولی وقتی دقیق می‌شویم به ساخت‌وساز درون هستی و سیر تاریخ و ژن خودمان و مهندسی ساختمان ذهن و اندام‌واره‌ی خودمان، و از طرفی کتاب آخر را نگاه می‌کنیم، می‌بینیم در حوزه‌های مختلف دست به آفرینش زده، این آفرینش‌ها هم روند داشته و هم درون خودش مرحله‌دار بوده است. لذا به این اعتبار، استادکار روند فرآوری است. درچند حوزه فهرست تهیه کردیم که دو مورد اول را هفته‌ی پیش مرور نمودیم:

 

  • تبیین؛
  • خدای در روند، مرحله‌‌بند
  • استادکار روند فرآوری مرحله‌به‌مرحله در
  • (خلق کل)                 آفرینش هستی
  • (خلق سوژه)             خلقت انسان
  • (خلق ایده)                                پیام‌رسانی دورانی
  • (خلق اندیشه)            روش فروفرستی کتاب آخر
  • (خلق پروژه)            اکمال ـ اتمام پروژه‌ی نو
  • (خلق روش)              مواجهه با فرهنگ جاری
  • رویارویی با حوزه‌های خرد

از کلان به خرد، خدا اهل رقم زدن روندهای کلان تا روندهای خرد است. روندهای کلان عبارتند از: آفرینش هستی، خلق انسان یا خلقت انسان، پیام‌رسانی دورانی و مرحله‌به‌مرحله که امروز روی آن تدقیق می‌کنیم، روش فروفرستی کتاب آخر، اتمام و اکمال پروژه‌ی نو که آخرین مذهب بوده است. سطح خرد هم که مواجهه با فرهنگ جاری روزمان و رویارویی با حوزه‌های خرد بوده است. لذا یک خلق کل داریم، کلان‌ترین خلق که آفرینش است؛ خلق سوژه هم به اعتقاد «او» و هم به درک خودمان و هم با پژوهش‌هایی که بشر انجام داده، کیفی‌ترین و عالی‌ترین پدیده‌ی کل هستی است. وجه بعدی خلق ایده است؛ پیام‌های دورانی را می‌شود ایده تلقی کرد. وجه چهارم خلق اندیشه است که مستتر و مندرج در کتاب آخر است. مذهب آخر هم پروژه‌ای است که امروز بررسی می‌کنیم و می‌بینیم که آغازی و پایانی متناسب با سیر پیشرفت خودش داشته است. و آخری هم خلق روش است.

جلسه‌ی پیش عنوان شد که در کتاب آخر، کلیدواژه‌هایی است مثل «فَـ» و «ثُمَّ» که با ادبیات خودمان می‌شود مرحله؛ مرحله به مفهوم اقامتگاه، سفره‌ای پهن شد، از گذرگاهی عبور شد. یا رحلی که در مساجد قرآن روی آن می‌گذارند، کتاب در یک مرحله روی آن قرار می‌گیرد؛ کتاب را که از رویش برداریم، رحل هم بسته می‌شود. یا وقتی می‌گویند کسی رحلت کرد یا می‌گویند راحل، یعنی کسی که رسید به سفره‌ی آخر، منزل آخر و بناست که در آنجا اقامت ابدی داشته باشد.

در این چارچوب هفت ـ هشت طبقه‌ای، یک طراحی کلان، یک مفصل‌بندی و بندبه‌بندی وجود دارد. در همه‌ی این گونه‌های آفرینش ـ از آفرینش کل تا آخری که آفرینش تکنیک است ـ می‌بینیم که مراحلی وجود دارد و ضمناً این مراحل با هم هارمونی‌هایی هم دارند. هنوز در فضای جلسه‌ی قبل هستیم:

 

  • آفرینش هستی (خلق کل)
  • آفرینش
  • در خلالِ
  • یک روندِ
  • مرحله‌دار ِ
  • گاه‌بار

 

از کتاب آخر که حالت گزارش از طبیعت، تاریخ، انسان، وحی و دیگر مضامین خرد و ریز دارد، دریافتیم که آفرینش هستی یا خلق کل، در خلال یک روندی صورت گرفته که آن روند مرحله‌دار و گاه‌بار بوده است. آن‌چنان که به ما در آن گزارش اطلاع می‌دهد، ابتدا یک هم‌پیوندی بین زمین و آسمان وجود داشته و با هم در تنیده بوده‌اند و بعد به تفکیک می‌رسند؛ بعد از تفکیک، زمین شکل می‌گیرد و بعد به ترتیب آسمان‌ها، تزیین آسمان‌ها، بارش و نهایتاً رویش شکل می‌گیرد. لذا روندی با مراحلی تعبیه‌شده در آن و دارای گاه و بزنگاه وجود داشته است. خلق خودمان که سوژه‌ی اصلی این هستی هستیم نیز مراحل خاص خودش را دارد که هنرریزانه و زبردستانه بود:

 

  • خلقت انسان (خلق سوژه)
  • هنر ریزانه، ماهرانه؛
  • — از یگانگی تا زوجیت تا محصول مشترک
  • — از خاک تا مرگ
  • — از مرگ تا رستخیز
  • — از آفرینش تا ره‌نمونی
  • — از خوانندگی تا به‌کارگیری

 

ابتدا توضیح می‌دهد که نفس واحدی بودید، از یگانگی تا زوجیت پیش آمدید؛ بعد از زوجیت حوا سبک‌بار می‌شود، بعد سنگین‌بار می‌شود، بعد فرزندشان محصول مشترک زوجی است که ابتدا نفس واحدی بودند. سیر از خاک تا مرگ بیان می‌شود، سیر از مرگ تا رستاخیز و سیر از آفرینش تا رهنمونی (خلقی صورت گرفت، تسویه‌ای شد، هدایتی شد که در سوره‌ی اعلی مرور کردیم)؛ و نهایتاً انسانی که این سیرها را طی می‌کند، که سمبل آن آخرین پیامبر بود، سیر از خوانندگی تا به‌کارگیری آنچه آموخته در پروژه و پروسه را طی می‌کند.

امروز وارد تیتر سوم می‌شویم. «او» در موضع خلق پیام و همچنین در موضع نشر آن نیز هست. این طور که توضیح داده و در تاریخ هم آمده، فصل‌به‌فصل پیامی منتشر کرده است. به اعتباری، فصل‌نامه‌ای منتشر می‌کند که به ضرورت و مناسبت، پیام‌های خاص خودش را دارد. به نظر من این پیام‌رسانی نوبه‌نو خیلی جای کار و دقت دارد.

 

  • پیام‌رسانی دورانی (خلق ایده)
  • پیام‌رسانی، نوبه‌نو است؛
  • 2/انبیاء:
  • مَا یأْتِیهِم مِّن ذِكْرٍ مِّن رَّبِّهِم محُّدثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یلْعَبُونَ
  • هیچ یادآوری [پیام اصلاحی] نوینی از جانب پروردگارشان بدیشان نمی‌رسد، مگر اینكه بازى‌كنان گوش فرادهند.
  • پیام‌ها بزنگاهی است؛
  • درک عام از وجود:
  • پیام‌های اصلی در شرایط فساد همه‌گیر
  • انحراف ویژه از متن فطرت

 

یک آیه در سوره‌ی انبیاء کلید است: «ما یأْ تِیهِم مِّن ذِكْرٍ مِّن رَّبِّهِم محُّدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یلْعَبُون»؛ یعنی، هیچ یادآوری یا پیام اصلاحی نوینی از جانب پروردگارتان به ایشان نمی‌رسد، مگر اینکه بازی‌کنان گوش فرا دهند. این آیه دال بر این است که مرحله‌به‌مرحله، رحل‌به‌رحل و سفره‌به‌سفره پیام آمده است. این پیام‌ها بزنگاهی است و آنچه ما به‌طور عام از سوره‌های اصلی اعراف و هود درک می‌کنیم، این است که پیام‌های اصلی در شرایطی که فساد همه‌گیر و یک مه پر غلظتی بر جامعه فراگیر شده و در انسان‌های آن دوران انحراف ویژه‌ای از متن فطرتشان صورت گرفته و نهایتاً دوران آیین پدران سر آمده است، بزنگاهی صورت می‌گیرد که در آن بزنگاه، پیام نو ساطع می‌شود:

 

  • بزنگاه‌ها :
  • نوح بر قوم نوح
  • هود بر قوم عاد
  • صالح بر قوم ثمود
  • لوط بر قوم لوط
  • شعیب بر قوم مدین

 

از اعراف،هود و مؤمنون و شعراء درمی‌یابیم که در این بزنگاه‌ها نوح که از آمادگی‌های ویژه‌ای برخوردار بوده و خدا هم تقویت و تجهیزش کرده، بر قوم خودش ظهور می‌کند، هود بر قوم عاد، صالح بر قوم ثمود، لوط بر قوم لوط و شعیب بر قوم مدین ظهور می‌کنند. حال، همه‌ی این صاحبان پیام که از آن‌ها یاد می‌کنیم و پیش از آنان و پس از آنان تا صاحب پیام آخر، همگی یک جان‌پیامی داشتند:

 

 

  • جان پیام‌ها؛ تأکیدی بر توحید، تلنگری بر فطرت
  • سرمشق عام پیام‌داران ـ بارداران :
  • 62 / اعراف :
  • أُبَلِّغُكُمْ رِسَالَاتِ رَبىّ‌ وَ أَنصَحُ لَكمُ‌ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ

پیام‌هاى باردار پروردگارم را به روشنی به شما انتقال می‌دهم و حداکثرخیر شما می‌جویم و [در این بزنگاه] مجموعه دانشی از او دارم که شما را بر آن علمی نیست.

 

جان‌پیامشان تأکید بر توحید و تلنگر بر فطرت بوده و مجموعشان یک سرمشق عام دارند که در آیه‌ی 62 سوره‌ی اعراف می‌توانیم آن را پی‌جویی کنیم: «أُبَلِّغُكُمْ رِسَالَاتِ رَبىّ‌ وَ أَنصَحُ لَكمُ‌ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُون». از زبان نوح است: پیام‌های باردار پروردگارم را به روشنی به شما انتقال می‌دهم وحداکثر خیر شما را می‌جویم و دراین بزنگاه مجموعه دانشی از «او» دارم که شما را بر آن علمی نیست. در این بزنگاه هر کس ظهور می‌کند با این کوله‌بار می‌آید: پیامی دارد، بنا است که پیام را به روشنی به دوران خودش انتقال بدهد و گزینه‌ی مرجّح را برای آن‌ها ترسیم کند؛ گزینه‌ی مرجّحی که خیر و ورود به مرحله‌ی کیفی از حیات است.

هر کدام از این‌ها به زبان خودشان رسالت و بارداریشان را اذعان می‌کنند؛ در آیه‌ی 25 سوره‌ی هود، نوح تصریح می‌کند:

 

  • 25 / هود : نوح :
  • ... إِنىّ‌ لَكُمْ نَذِیرٌ مُّبِینٌ ؛  [من از سوی او] انذاردهنده‌ای روشن‌گویم برای شما

 

در آیه‌ی 61 سوره‌ی هود، از زبان صالح پیام را بیان می‌کند:

 

  • 61 / هود : صالح :
  • وَ إِلىَ‌ ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَلِحًا قَالَ یاقَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَكمُ مِّنْ إِلَاهٍ غَیرْهُ هُوَ أَنشَأَكُم مِّنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكمُ‌ فی‌ها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَیهِ إِنَّ رَبىّ‌ قَرِیبٌ مجُّیبٌ
  • و به سوى [قوم‌] ثمود، برادرشان صالح را راهی کردیم. [صالح] گفت:«اى قوم من! با «او» رابطه‌ای نرم پیشه کنید. موجود نیست معبودى جز «او». هم «او» شما را از زمین پدید آورد و در آن شما را استقرار داد. پس، از او آمرزش طلبید، به سویش بازگردید. پروردگار من نزدیک‌دست و پذیراست.

 

در دوره‌ای که آیین پدران غالب، فطرت زنگار گرفته و فضای اجتماعی از مه غلیظ مسموم است، در این شرایط تلنگری می‌زند و می‌گوید «او» نقش مربی و آموزشی دارد، نزدیک‌دست و پذیرا و اجابت‌کننده هم است. و آخر، در آیه‌ی‌ 90 سوره‌ی هود، شعیب هم از زبان خودش بیان می‌کند:

 

  • 90 / هود : شعیب :
  • وَ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَیهِ إِنَّ رَبىّ‌ رَحِیمٌ وَدُودٌ
  • «و از پروردگار خود آمرزش بخواهید، سپس به درگاه او توبه كنید كه پروردگار من مهربان و دوستدار [بندگان‌] است.»

 

در این مراحل بنا است که صاحبان پیام شرایطی برای بازگشت انسان به فطرت خودش و به سمت «او» فراهم کنند. آیات و گزاره‌ها را پی‌گیری کردیم، این مراحل رقم می‌خورد، انسان‌ها چطور با این مراحل برخورد می‌کنند؟ فراز آیات 185-181 اعراف از پنج آیه تشکیل می‌شود:

 

  • مرحله‌ی مواجهه با پیام‌ها در بزنگاه‌ها:
  • 185-181 اعراف :
  • وَ مِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ یهَدُونَ به الحقّ‌ وَ بِهِ یعْدِلُونَ(181) وَ الَّذِینَ كَذَّبُواْ بِایاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَیثُ لَا یعْلَمُونَ(182) وَ أُمْلىِ لَهُمْ إِنَّ كَیدِى مَتِینٌ(183) أَ وَ لَمْ یتَفَكَّرُواْ مَا بِصَاحِبهِم مِّن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ مُّبِینٌ(184) أَ وَ لَمْ ینظُرُواْ فىِ مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ مِن شىَ‌ءٍ وَ أَنْ عَسىَ أَن یكُونَ قَدِ اقْترَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَىّ‌ حَدِیثِ به عده یؤْمِنُونَ(185)
  • و از كسانى كه آفریده‌ایم، مجموعه‌هایی راه می‌گیرند و به جانب حقیقت گام می‌نهند وبه آن به اعتدال می‌رسند.(181) و كسانى كه [کنه حقیقت] نشانه‌ها را تكذیب كردند، به تدریج، از جایى كه نمى‌دانند با آنان برخورد می‌کنیم.(182) و به آنان [مدت زمانی] مهلت می‌دهم زیرا که نقشه‌ی من متین و استوار است.(183) آیا آنان تفکر نورزیده‌اند که كه هم‌صحبت آنان هیچ جنونى ندارد؟ او جز هشداردهنده‌اى آشكار نیست. (184) آیا در ملكوت آسمان‌ها و زمین و [به عقل] نظر نینداخته‌اند و در هر آنچه خدای آفریده و اینكه شاید اجلشان [مهلت ویژه‌شان] نزدیك شده باشد؟ پس به كدام پیام نو، بعد از آن ایمان مى‌آورند؟ (185)

 

این مجموعه آیات (5 آیه) دو گونه‌ی اصلی برخورد مردمان یا مجموعه‌های انسانی با مرحله و پیام مرحله‌ای را نشان می‌دهد. این آیات دال بر این است که پیام دورانی بالذاته رهیافت می‌شود و انسان را به مرحله‌ی کیفی رهنمون می‌کند، مگر اینکه کسی خودش نخواهد.

از آیات 34و 35 اعراف می‌توانیم درک کنیم که این مرحله برای مخاطبان فرصت ویژه‌ای است:

 

  • ویژه‌فرصت‌ها برای مخاطبان:
  • 35-34 اعراف :
  • وَ لِكلُ‌ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا یسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لَا یسْتَقْدِمُونَ(34)
  • یابَنىِ ءَادَمَ إِمَّا یأْتِینَّكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ یقُصُّونَ عَلَیكمُ‌ ءَایاتىِ فَمَنِ اتَّقَى‌ وَ أَصْلَحَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیهْمْ وَ لَا هُمْ یحَزَنُونَ(35)
  • و براى هر مجموعه‌ی انسانی، مهلتی [در پی ویژه‌فرصت‌ها]است. آن هنگام که سرآمد آن فرارسد، توان آن ندارند که لحظه‌ای آن را به پس اندازند یا به پیش آورند.
  • فرزندان آدم، چون پیام‌دارانى از [جنس و نوع] خود شما بر شما وارد شدند و نشانه‌های مرا بر شما بخوانند، پس هر که حریم پیشه کند و اصلاح جوید، نه بیمى بر آنان خواهد بود و نه اندوهگین مى‌شوند.

سوره‌ی هود، سوره‌ی فلسفه تاریخ است؛ یعنی، سوره‌ی چرایی‌ها، توضیح‌ها و حکمت‌ها است؛ سمت، جان، روح و دینامیسم تاریخ را بیان می‌کند. در آیه‌ی 100 سوره‌ی هود، خدا روی سخن با آخرین پیامبر دارد. اگر قبل و بعد آن را هم نگاه کنیم خدا به حضرت محمد خیلی خودمانی و آموزشی توضیح می‌دهد که:

 

  • کارکرد خوانش مواجهه‌ها با پیام‌ها:
  • 100 / هود :
  • ذَالِكَ مِنْ أَنبَاءِ الْقُرَى‌ نَقُصُّهُ عَلَیكَ مِنهْا قَائمٌ وَ حَصِیدٌ(100)
  • این، از آن ویژه‌خبرهاى آن شهرهاست كه بر تو قرائت مى‌كنیم. برخی از آن‌ها [هنوز] بر سر پا مانده و بعضى‌ بر باد رفته‌اند.

 

برای پیغمبر توضیح می‌دهد که واکنش این مجموعه‌ها در مراحل خاص ساطع شدن پیام چه بود. برخی پیام را درک کردند که مایه‌ی رهیافتشان شد و به اعتبار آن درک، پایدار و باقی ماندند و مقوم‌های درونی پیدا کردند، بعضی هم اعتناء نکردند، نخواستند راهشان را عوض و به دوران نو قدم بگذارند، نخواستند به مرحله‌ی حیات کیفی وارد شوند؛ لذا، بر باد رفتند، حصین شدند و از ایوان تاریخ خودشان را به بیرون انداختند.

از آیاتی که پشت سر هم آمد و برخی مربوط به سوره‌ی هود بود، از آیه‌ی 100 و قبل آن تا 112 می‌خواهد به این برسد: همه‌ی این روایت‌ها برای چیست؟ و ویژه‌پیام این روایت‌ها برای محمد(ص) که صاحب خبر است و برای مخاطبان محمد(ص) از آن زمان تا اکنون که ما هم هستیم، چیست؟ ما نیز به سهم و در حد خودمان می‌توانیم صاحب خبر، پیام و بار باشیم. به محمد(ص) و به همه ما تصریح می‌کند، اکنون که سیر تاریخ را دیدید، دقت کنید که برخی این سیر را جدی گرفتند و پیام‌هایش را به دیده‌ی دقت و نظر نگریستند، بار برداشتند و از پیام‌های دورانی ثمر گرفتند و به مقوم‌های درونی رسیدند.

به حضرت محمد توضیح می‌دهد، اکنون که پروژه‌ای را تعریف و پروسه‌ای را شروع کرده‌ای و در کمرکش و میانه‌ی آن هستی، پیام آنچه برای تو و برای مخاطبان تو ـ که آن‌ها هم می‌توانند صاحب پیام و خبر باشند ـ روایت شد، این است:

 

  • ویژه پیام روایت‌ها:
  • 112 / هود :
  • فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَ مَن تَابَ مَعَكَ وَ لَا تَطْغَوْاْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ
  • پس، همان گونه كه به تو تأکید خاص صورت گرفته است، پایدار و مستقیم باش، و هر كه با تو بازگشت كرده، چنین كند، و از حد خویش بیرون مروید چرا كه «او» به آنچه عمل می‌کنند، بیناست و به دیده‌ی بصیرت می‌نگرد.

 

روند را طی کن، روند مرحله‌به‌مرحله است. مرحله‌ای زبر است، مرحله‌ای، مرحله‌ی آسودگی است؛ صرفاً به این مرحله‌ای که در آن هستی، نگاه نکن. سیر را ببین و مرحله‌به‌مرحله پیش برو، و هر که با تو به پروژه، فطرت بازگشت کرده، چنین کند؛ یعنی، آن‌ها هم استقامت پیشه کنند، بندبه‌بند مراحل را با حوصله طی کنند، از مرارت نهراسند، از حد خویش بیرون نروند، طغیان نکنند، جوش نیاورند، نبرند، خسته نشوند، در حد خودشان باقی بمانند. «او» ناظر بر پروژه‌ی شماست و به آنچه شما عمل می‌کنید، بر مسیری که پیش می‌روید و بر کاروانی که چرخش را به گردش در می‌آورید، بصیرت و نظارت دارد.

 

  • پیام داران ارشد و مراحل انتقال پیام و بار؛
  • ابراهیم، موسی، محمد (ص)
  • اول مرحله  ـ  نشر محدود  ـ  مخفی              : هسته
  • دوم مرحله  ـ  پیرامون نزدیک و کمتر علنی : مدار
  • سوم‌مرحله  ـ  علنی                                     : حوزه
  • چهارم مرحله  ـ  دورانی                              : عرصه

 

این مهم است! خود این پیامبران ارشد در انتقال پیام هم به عقل و درایت خودشان و هم به کمک «او» مراحلی را تعبیه کردند. یعنی، نخواستند همه‌ی بار را یک‌جا بر زمین بگذارند. در بازار یا بارانداز، وقتی بارکشی خسته می‌شود، بار را به‌شدت به زمین می‌کوبد، دیگر معلوم نیست آن بار، بار باشد. آن پیام [که بر زمین کوبیده شود] هم دیگر معلوم نیست پیام باشد. اینجا هم از توجه به آنچه ما از روایت‌های خدا در کتاب گزارش آخر درک می‌کنیم و هم از توجه به تایخ‌نگاری‌های مذهبی‌ها و یا غیرمذهبی‌ها که برای این پیام‌داران ارشد شده و بیرون از قرآن است، درمی‌یابیم که سیری را که طی کردند ـ سیر موسی، ابراهیم و سیر پیامبر آخر ـ این‌گونه بود که پروژه‌ی پیام‌رسانی را تقسیم بندی کردند.

در مرحله‌ی اول، همه‌ی آن‌ها نشر محدودی داشتند، مخفی کار کردند. در مرحله‌ی دوم با پیرامون نزدیک خودشان پیوند خوردند و باز کمتر علنی و به‌صورت نیمه‌مخفی بودند. در مرحله‌ی سوم با هزینه‌های خاص و اصطکاک‌های خاص خودش، علنی می‌شوند. در مرحله‌ی چهارم، پیامشان دورانی است و دیگر از حوزه‌ی خودشان بیرون می‌زند.

لذا در مرحله‌ی اول، همه‌ی آن‌ها هسته بودند. در ابتدا ابراهیم با مادر و بعد با آزر است. موسی با مادر و پدر و بعد با هارون است.

در مرحله‌ی بعد، پیرامونِ نزدیک است. آیه‌ای که در سوره‌ی شعراء است و تصریح می‌کند: «وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَكَ الْأَقْرَبینَ» راه‌حل تشکیلاتی به محمد می‌دهد؛ «وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ»؛ یعنی، حالا که آن هسته را تشکیل دادی، در مرحله‌ی دوم، که می‌خواهی مدار بزنی [پیرامون نزدیک را پوشش بده]. خدا توضیح می‌دهد مرحله‌ی اول تمام شد. مرحله‌ی کاملاً مخفی که هسته بودی و افرادی مثل همسرت و علی که از خصیصین و رازدان‌های تو بودند را دعوتشان کردی، تمام شد. با دو نفر و سه نفر نمی‌شود تموّج راه انداخت؛ از آن‌ها بیرون بزن و پیرامون خودت و نزدیک‌ترین‌ها درعشیره‌ی خودت را پوشش بده. «وَ اخْفِضْ» یعنی باز هم در مدار مخفی ـ علنی با آن‌ها مدارا کن، سر فرود آر، هوای آن‌ها را داشته باش، با آن‌ها نجوا کن، کار توضیحی انجام بده و آن‌ها را آموزش بده؛ مدار تشکیل بده.

مرحله‌ی سوم، دیگر علنی شده و حوزه تشکیل می‌شود. هر کدام از پیام‌داران ارشد صاحب تشکیلاتی می‌شوند، پیرامونی پیدا می‌کنند و نهایتاً با طولانی‌تر شدن مرحله‌شان از حوزه پا فراتر می‌گذارند و به عرصه‌ی بزرگ و بزرگ‌تر رهنمون می‌شوند.

 

  • پیام‌رسانی دورانی (خلق ایده)؛
  • انتشار نوبه‌نو
  • ارتباط بزنگاهی
  • منظرگاه‌های فرصت‌آفرین ـ مرحله‌زن
  • مرحله‌ی مواجهه با منظرگاه‌ها
  • کاربست روایت بزنگاه‌ها ـ مرحله‌ها
  • مراحل انتقال پیام مرتبط با ظرفیت‌ها

 

از این پیام‌رسانی دورانی و خلق ایده و از مجموعه‌ی نشانه‌ها و گزاره‌هایی که برای بررسی ما گزارش شده، درک می‌کنیم که انتشار، نوبه‌نو و فصل‌به‌فصل بوده است. هر زمان که دین و آیین پدران به سر آمده، مه غلیظی جامعه را گرفته، فساد قبیله‌ای به وجود آمده و صاحبان فطرت در حد اقلیت ظاهر شدند و نمی‌توانستند بر اکثریت تأثیر بگذارند، پیام نو می‌آید و فصل انتشار فرامی‌رسد. فلسفه‌ی وحیِ نوبه‌نو تا مرحله‌ی کتاب آخر این بوده است.

صاحبان پیام با دوران و پیرامون خودشان ارتباط‌های بزنگاهی ایجاد می‌کنند. بنا بوده خود پیام هم از طریق آن‌ها در بزنگاه ارتباط ایجاد کند و بر فطرت‌ها تلنگر و شوکی وارد کند ـ بر فطرت‌هایی که هنوز ته‌فعالیت‌هایی دارند. در این مرحله منظرگاه‌هایی برای مخاطبین باز و دریچه‌هایی تعبیه می‌شود که فرصت‌آفرین است؛ مرحله‌ای را برایشان رقم می‌زند که بتوانند از این دوران به دوران کیفی‌تر، پرتحرک‌تر، دینامیک‌تر و سرزنده‌تر عبور کنند.

طبیعتاً در این مرحله، یک مرحله‌ای هم برای خود انسان و مجموعه‌های انسانی باز می‌شود که چگونه با این منظرگاه‌ها مواجهه پیدا بکنند. بخشی آن را جدی می‌گیرند و با منظرگاه‌ها برخورد فعال می‌کنند، برخی نیز خنثی برخورد می‌کنند یا جدی نمی‌گیرند و پنجره را به روی خودشان و ظرفیت‌هایشان می‌بندند. آخرالامر این روایت‌ها یا «نَقُصُّهُ عَلَیكَ» که خدا برای پیامبر آخرش و به‌تبع آن برای ما می‌گوید، دارای این کاربست است که ما آمادگی داشته باشیم با روندهای پیش روی خودمان، مرحله‌بندی‌شده برخورد کنیم و پیش برویم.

 

  • روش فروفرستی کتاب آخر (خلق اندیشه)؛
  • تلاقی «طلایه» با مرحله‌ی نبی:
  • تقاطع برآمدِ تقاضا
  • با
  • اول‌شعاع عرضه
  • سربه‌سری تعمق
  • با
  • قرائت

 

بعد از این، به روش یا مهندسی فروفرستی کتاب آخر می‌رسیم؛ اینکه خدا کتاب آخر را چطور مهندسی‌شده فرو فرستاد؟ یا مقدمتاً در مرحله‌ی آخر که ارسال وحی با آن مکانیسم خاص است، یک تلاقی صورت می‌گیرد. تلاقی طلایه با مرحله‌ی نبی. نبی؛ یعنی، صاحب خبر؛ به این معنی که قبل از رسیدن وحی به او، خودش با تلاشی که کرده آرام‌آرام صاحب اخباری شده است. [حافظ][2] می‌گوید: «ای بی‌خبر بکوش تا صاحب‌خبر شوی». محمّد نیز در ابتدا یک بی‌خبری بوده مثل سایر بی‌خبران قوم خودش؛ ولی تکاپو می‌کرده و راه می‌جسته برای اینکه به اخباری از این هستی دست پیدا کند. در سال‌های آخر قبل از وحی، به تبعیت از سنت حنفاء یا پاک‌دینان، خودش داشته به اخباری دست پیدا می‌کرده است ـ می‌گویند حنیف یعنی مردان متن، مردانی که در پی حقیقت‌اند، حق‌گرا هستند و قبل از دین، موحد بوده‌اند که سرآمدشان ابراهیم است. قبل از اینکه دین آخر بیاید، بزرگانی از قوم قریش که خوددار و اهل طمأنینه بودند و ضمناً درون‌گرا و تشکیلاتی نیز بودند، خیلی تموّج بیرونی نداشتند، دو ماه در سال را از پیرامون می‌کندند و خلوتی، نجوایی، خواب و خور کمی و درک و دریافت‌هایی داشتند. پیغمبر در این سیر و سلوک‌هایی که قرار داشته، خودش آرام‌آرام داشته صاحب‌خبر می‌شده است. کما اینکه ابراهیم هم قبل از وحی صاحب‌خبر شده بود؛ موسی هم قبل از وحی صاحب‌خبر خودش شده بود و تشکیلاتش را برای مواجهه با فرعون درست کرده بود، منتها روشش مشکل داشت.

اینجا مهم است که طلایه‌ی اول وحی که «اقْرَأ» است، با مرحله نبی ـ نه تصادف و صدفه ـ بلکه تلاقی پیدا می‌کند. یعنی، نبی فعال بوده، تقاضایش انباشته شده و برآمده، و خدا هم با این تقاضا برخورد کیفی و فعال می‌کند و اول‌شعاع عرضه‌اش را ساطع می‌کند. اینجا پیغمبر با وجود خودش پژواک می‌کرده که من خواهنده‌ام، خدا هم می‌گوید من هم دارنده‌ام. او می‌گوید من خواهانم، خدا هم می‌گوید من هم عرضه‌کننده‌ام. یعنی، هر زمان که نیاز صاحب خبر با نیاز دوران و با طراحی خدا تلاقی پیدا کند، وحی آمده است. این‌قدر که از کتاب می‌فهمیم و تاریخ را نیز می‌خوانیم، سه اتفاق باید رخ می‌داده است: نیاز دوران و طراحی خدا بوده و سوم این‌که بالاخره باید کسی پیدا شده باشد که زمین تمرینی برای خودش در نظر گرفته، تکاپو کرده و به سرفصل تقاضا رسیده باشد. نبی که خودش مستقل از خدا، صاحب اخبار اولیه شده، صاحب‌تقاضا است؛ جامعه هم صاحب‌نیاز، خدا هم صاحب ایده است. هنگامی که ایده و نیاز کلان و تقاضای خاص با هم سر سه‌راهی کیفی تاریخ برخورد می‌کنند، وحی ساطع می‌شود.

لذا در نقطه‌ای که بر پیامبر وحی ساطع شد، به قول اقتصادی‌ها «نقطه‌ی سر به سر» بود. نقطه‌ی سربه‌سر را در اقتصاد، فقط در عرضه و تقاضای مادی در نظر می‌گیرند. در این سیر خدا نیز برای خودش نقطه‌ی سربه‌سر دارد؛ در منحنی‌اش می‌بیند که بالاخره یکی اهل تکاپو است، بارفیکس می‌رود و خودش را بالا می‌کشد، ذهن را فعال کرده، فسفری مصرف می‌کند و دغدغه‌ای، تپشی،عرقی، بی‌خوابی و التهابی و ... دارد؛ یعنی، او جدی و تقاضادار است، خدا نیز جدی و عرضه‌کننده است. از این دو سیر به‌جد، از آن تقاضا و از این عرضه، نقطه‌ی سربه‌سری ایجاد می‌شود. نقطه‌ی سربه‌سر برای موسی، ابراهیم، محمد، گاندی و حنیف‌نژاد ایجاد شد؛ برای هر کدام از ما که نیز در این فضا هستیم، ایجاد می‌شود. آن‌ها هم آدم‌های محیرالعقولی نبودند، حتی انبیاء.

هنگام شکل‌گیری سربه‌سر، حضرت محمد در نقطه‌ی کیفی تعمق بوده؛ یعنی، آینه‌اش کاملاً مقعر و در قعر خودش و در قعر هستی فرو رفته است؛ خدا نیز با قرائت، با او برخورد می‌کند. او اهل تعمق و در پی متنی بوده است، فهمیده متنی هست؛ همه‌ی جهان حاشیه نیست که صرفاً قریشی باشد و سرکوبی و تجارتی و زن‌کُشی و مردسالاری و...؛ این‌ها حاشیه است؛ ولی یک متن و حقیقتی هست، [پیامبر] به متن رجوع می‌کرده است. خدا هم الی‌ماشاءالله متن می‌دهد ما نیز الی‌ماشاءالله متن در اختیارمان است. همین چهار متن خودش یک عمر اتاق پژوهش و کتابخانه است.

خدا می‌بیند که او اهل تدقیق و تعمق، درخود فرورفتن، در عمق رفتن و لباس غواصی پوشیدن و به عمق 3000 متری راه بردن است؛ به آب‌تنی و دست در دریا کردن و به تن مالیدن بسنده نمی‌کند که تا یک نیم‌موجی آمد و پا را خیس کرد، کنار بکشد؛ بلکه اهل از موج نترسیدن و اهل شناست و اهل رفتن به عمق و اهل رجوع به متن است. متن در اختیارش می‌گذارد. حال، متنی که در اختیار او می‌گذارد، در اختیار دوران و تا امروز، در اختیار ما نیز هست. لذا، این نقطه‌ی سربه‌سر یا نقطه‌ی تلاقی تعمق پیغمبر با عرضه‌ی اول یا گزاره‌ی اول است.

اگر به کتاب آخر نگاه کنیم، ما می‌توانیم با فهم نسبیمان که مشمول آزمون و خطا است [آن را بفهمیم]. این درک، پیش‌نویسی است برای فکر کردن، اما بالاخره فهم ما و حق ماست؛ این سی سال حداکثر تلاش ایدئولوژیک و تشکیلاتی صورت گرفت برای اینکه به نقطه‌ی سربه‌سر نرسیم و برعکس به نقطه‌ی صفر و زیر صفر برسیم؛ به این برسیم که ما اصلاً درکی و فهمی نداریم، نمی‌توانیم به متن ورود و لباس غواصی تن‌مان کنیم. سرکوب، فقط سرکوب فیزیکی نیست، بلکه ساده‌ترین سرکوب، سرکوب فیزیکی است. بدترین و پیچیده‌ترین سرکوب، سرکوب ذهن و شخصیت است. تقریباً این باور را به جامعه‌ی ما خوراندند که نمی‌تواند به کیفیتی نائل آید و تحت ولایت باید قرار گیرد؛ ما ولی‌ایم؛ تشکیلات ولایتی پایه‌گذاری شد که تشکیل آن، یعنی تشکیلات فردی تعطیل! ما هر کداممان تشکیلاتی برتر از تشکیلات کلان ولایتی حاکم هستیم. این را می‌خواستند برای ما جا بیندازند که تشکیلات شما ارزشی ندارد، خیلی تکاپو نکنید.

اما آنچه ما از کتاب متوجه می‌شویم این‌گونه نیست. آنچه ما در حد خود از پروژه‌ی خدا می‌فهمیم این است که ابتدا خدا می‌خواسته فرد را راه بیندازد و از تشکیلات فردی به تشکیلات حداقلی و از تشکیلات حداقلی به یک تشکیلات اجتماعاً لازم و جمعی برسد.

آنچه ما می‌فهمیم آن است که این کتاب در 23 سال نازل شده است ـ در حد فهم خودمان؛ نه کودن‌ایم و نه هرکول‌ایم؛ خودمان می‌توانیم این‌قدر درک کنیم. کل این 23 سال، پروسه‌ی نیاز و تقاضای محمد و پیرامون بوده، که هم شامل پرسش و اصطکاک محمد و هم پرسش و اصطکاک پیرامون می‌شده است، کتاب برای قاعدین و نشستگان نیامده، بلکه برای رزمندگان و مجاهدین آمده است؛ مجاهدین هم الزاماً اسلحه به دست‌ها نیستند، بلکه هرکس در سطح و سیر خودش می‌تواند دینامیسم داشته باشد؛ کما اینکه مصدق در مدار خودش و در پارلمانتاریسم و مبارزه‌ی مسالمت‌آمیز و قانونی و علنی، رزمنده‌ای بود که بعداً جامعه‌ی ایران دُز مجاهدت به‌سان او را ندید.

 

  • مراحل انتشار ـ حکمت انتشار؛
  • دور اول:
  • اقراء، نون، مزمل، مدثر، مسد 
  • صورت:
  •  کوتاه، مقطع، سمبلیک
  • محتوا:
  •  شوک آگاهی‌بخش، تلنگر مسئولیت، تجهیز روح و روان

 

در حد فهم خودمان از کتاب این را می‌فهمیم که در برش اول این کتاب، سوره‌های اقراء، نون (قلم)، مزمل، مدثر، مسد، در دور دوم، سوره‌های تکویر، اعلی، لیل، قمر، ضحی، در دور سوم که طولانی‌تر می‌شود، سوره‌های اعراف، طه، شعراء، هود، ابراهیم، انبیاء و مؤمنون و در دور چهارم، سوره‌های بقره، انفال، آل‌عمران و نساء نازل شده است.

جلسه‌ی قبل روی خلق سوژه یا انسان بحث کردیم که سیر بیولوژیکی آن به ترتیب عبارت بودند از نطفه، علقه، جنین، نوزادی، نوجوانی، نوجوانی تا پیری و آنتروپی و بعد مرگ. آنجا دیدیم که مرحله‌به‌مرحله طولانی‌تر شد. از لحظه برای انعقاد نطفه آغاز شد و دوران جنینی نُه ماه زمان می‌برد و از نوزادی تا نوجوانی ده ـ دوازده سال به طول می‌انجامد و از نوجوانی تا پیری حدود نیم‌قرن طول می‌کشد؛ یعنی، مرحله‌به‌مرحله زمان منبسط می‌شود. اینجا هم می‌بینیم همین قاعده تکرار می‌شود؛ «هندسه‌ی تقسیط زمان»؛ به قول اصفهانی‌ها که می‌گویند، پولی داری، «قسط‌اش کن»، یعنی تقسیط کن. خدا هم اهل تقسیط زمان و مرحله است.

در دور اول خود خدا پیامبر را امّی می‌خواند، که نه می‌خوانده، نه می‌نوشته و نه می‌توانسته با متن‌ها رابطه‌ی فعال برقرار کند. در این دور، آیاتی که در کادر این چند سوره نازل می‌شود، یک صورت و یک محتوا دارد. صورت آن عبارت است از آیات کوتاه، بریده‌بریده، مُقطع و سمبلیک با یک انشاء فشرده؛ محتوای آن شوک آگاهی‌بخش، تلنگر مسئولیت و تجهیز روح و روان است.

 

  • مراحل انتشار ـ حکمت انتشار؛
  • دور دوم :
  • تکویر، اعلی، لیل، قمر، ضحی 
  • صورت:
  •  کوتاه، مقطع، آهنگین
  • محتوا:
  •  آغاز و فرجام‌داری، تحیر، توجه

 

در دوره‌ی بعد متناسب با افزایش ظرفیت نبی و افزایش ظرفیت دوران، سوره‌های کورت، اعلی، لیل، قمر و ضحی می‌آیند. آیات گرچه کوتاه‌اند ولی طویل‌تر از آیات قبلی هستند؛ مقطع و آهنگین هستند و محتوا کیفی‌تر می‌گردد و بیان می‌شود که جهان آغاز و فرجامی دارد. آیات، هم صاحب‌خبر (حضرت محمد) و هم مخاطبان بعدی را متحیر و متوجه می‌کند؛ تحیری به آن‌ها دست می‌دهد. هنر هندسه این است.

 

  • مراحل انتشار ـ حکمت انتشار؛
  • دور سوم:
  • اعراف، طه، شعراء، هود، ابراهیم، انبیاء، مؤمنون
  • صورت :
  •  طول‌دار، پرغوغا، موج‌آلود
  • محتوا :
  •  فلسفه، سمت، جان و جوهر تاریخ
  •  فلسفه‌ی پیام‌داری
  •  سرنوشت اقوام

 

در دور سوم به اعراف، طه، شعراء، هود، ابراهیم، انبیاء و مؤمنون می‌رسد؛ یعنی همه‌ی سوره‌های مربوط به فلسفه‌ی تاریخ. صورت با سور قبلی متفاوت است؛ آیات طول پیدا می‌کنند، پهلو پیدا می‌کنند، شانه‌شان عریض‌تر می‌شود؛ آیات، پرغوغا و موج‌آلودند، تموّجی در آن‌هاست؛ سیر تاریخ، سمت تاریخ، جان تاریخ و دینامیسم تاریخ را می‌بینیم؛ در واقع خدا فواره‌ای را باز می‌کند. محتوای آن‌ها فلسفه، سمت، جان و جوهر تاریخ، فلسفه‌ی پیام‌داری و سرنوشت اقوام است.

 

  • مراحل انتشار ـ حکمت انتشار؛
  • دور چهارم :
  • بقره، انفال، آل‌عمران، نساء 
  • صورت :
  •  مطول
  • محتوا :
  •  تبیین‌های عام، فلسفه‌های عام، روندهای کلان

 

دور چهارم، دوران بقره، انفال، آل‌عمران و نساء است؛ سوره‌های طویلِ طویل. و به‌خصوص بقره پرآیه‌ترین سوره‌ی قرآن است و آیه‌ی 286 آن طولانی‌ترین آیه‌ی کل قرآن است که با رسم‌الخط عثمان طه، یک صفحه را در بر می‌گیرد. در دور چهارم که همه ظرفیت و حوصله پیدا کرده‌اند و می‌توانند به تبیینیات گوش فرا دهند، صورت مطولِ مطول می‌شود. آیه‌ای داریم که یک صفحه را در بر می‌گیرد، یک پاراگراف است؛ آیه‌ای که یک پاراگراف یا دو پاراگراف است. دیگر آیه‌ی بریده‌بریده‌ی دوکلمه‌ای و دو واژه‌ای اول کار نیست. در محتوا هم حال که بعد از چند سال و بیش از یک دهه، همه ظرفیت پیدا کرده‌اند، تبیین‌های و فلسفه‌های عام و روندهای کلان ترسیم می‌شوند.

اگر کمی عمیق شویم، می‌بینیم نبی آخر در دور اول خیلی آمادگی نداشته است و کلافه و عرق‌ریزان و ملتهب می‌شود، خواب و خور از سرش می‌افتد، پاورچین‌پاورچین مسئله را با همسرش مطرح می‌کند و همسرش با علی مطرح می‌کند، در مدار حداقلی خودشان. برای چنین فردی طبیعتاً نمی‌توانسته تبیینیات و آیات و سوره‌های طویل ارسال شود؛ بلکه سوره‌های کوچک، مقطع و سمبلیک نازل می‌گردد. ببینیم مضمون‌ها چیست؟ مضمون‌ها خیلی مهم است. در سوره‌ی اقراء یا علق ابتدا دعوت به خوانش شده «اقراء»، کوتاه کوتاه کوتاه؛ دعوت به خوانش، آموزش، دانش است، خطر طغیان انسان گوشزد می‌شود و دعوت پیامبر آخر به وارستگی و نزدیک شدن به مبداء هستی است.

سوره‌ی دوم که نون (قلم) است، به عامل انتشار آگاهی سوگند یاد می‌کند؛ قلم خیلی مهم است! اول کار، آموزش است. به پیامبر آموزش‌ندیده و خط‌نخوانده و به‌قول شاعر کتاب‌ننوشته؛ ابتدای کار آموزش می‌دهد؛ آموزش هم کوتاه و مقطع و سمبلیک و آهنگین است. سوگند به قلم که عامل انتشار آگاهی است. بعد به او تصریح می‌کند و روحیه می‌دهد که مجنون نیستی، به جنون دست پیدا نکرده‌ای، بلکه به آگاهی دست پیدا کرده‌ای و به او روحیه می‌دهد که خُلقت خُلق عظیم و ویژه است؛ خُلقت سرمایه‌ی توست؛ سرمایه که فقط خواند و نوشتن نیست. تو کیفیت و ویژگی‌هایی داری که این می‌تواند نواقصت را بپوشاند و ما هم در پوشاندن نواقصت فعال هستیم؛ خُلقی داری، ما هم به تو کتاب می‌دهیم، راه را در مقابلت می‌گذاریم و بدان که این راه پیچ‌وخم‌های خودش را دارد و سخت است.

سوره‌ی مزمل با «هان» شروع می‌شود، و به پیغمبر که شوک‌زده بود، یک شوک کیفی‌تر وارد می‌کند و می‌گوید: «ای که ملحفه و جامه‌ی خواب را به دورت پیچیده‌ای، برخیز». واژه مرکبی می‌آید (قَوْلًا ثَقِیلا)، ما بر تو پیامی بار کردیم که گویشی سنگین و پیام دورانی است، آخرین پیام هم هست؛ تو خودت بار خواستی، تو خودت تسمه به گرده انداختی! حال چون خودت با طمأنینه و سنگین پیش آمدی، ما یک بار گران بر تو حمل کردیم؛ تو بار خواستی و بارت هم گران است، دیگر زمان پارچه به سر کشیدن و ملحفه بر سر انداختن نیست، بلند شو و دعوت کن، در شب وقتی را برای قرائت بگذار که بتوانی متمرکزتر شوی و تدقیق جدی‌تری بکنی. شرایط پیرامونت عصیانی و راهت راه سنگینی است.

مدثر باز با «هان» شروع می‌شود؛ ای کسی که لباسی به دور خودت پیچیده‌ای برخیز، بخوان، یاد کن و صبوری پیشه کن که یک جبهه‌ی فعال ضدتحول و ضدتکامل مقابل توست. باید جدی‌تر باشی و به اکتساب بیندیشی. در مسد هم با نماد جبهه‌ی مقابل که ابی‌لهب است، برخوردی قاطع می‌کند.

در مجموع در دور اول، شوک آگاهی‌بخش، تلنگر مسئولیت و تجهیز روح و روان صورت می‌گیرد؛ خیلی عقلی است. واقعاً از انصاف به دور است که در این ده ـ پانزده سال گذشته در جامعه‌ی ما، بخشی از روشنفکران ـ به‌خصوص روشنفکران مذهبی ـ یک پروژه‌ی ویژه‌ای دارند و به جد هم روی آن می‌آیند و ایستاده‌اند روی اینکه خدا مقابل علم است و دین هم مقابل عقل است. اینکه آدم پروژه تعریف کند و به جدّ روی آن بیاید، خیلی خوب است، ولی خروجی آن مهم است. اصلاً فارغ از اینکه مذهبی و موحد هستیم و یا اینکه اصلاً به معناداری هستی هم معتقد نباشیم، ولی همین موارد و یک مقدار تدقیق یا پژوهش که روی آن می‌کنیم، آیا جز این می‌فهمیم که مشحون از عقل، درایت، هندسه و تعقل است و ظرفیت فرد و ظرفیت دوران را در نظر می‌گیرد؛ یعنی، از اول بر سر صاحب خبر، [پیام را] انباشته نمی‌کند.

یکی ـ دو دفعه در آن بحث تاریخ[3] مطرح شد، آبان 60 تلویزیون برنامه‌ی جهاد سازندگی را نشان می‌داد که در ذهن من مانده به همین خاطر هم دو ـ سه مرتبه تکرارشده، تکرار خوب نیست، ولی به بحث ما می‌خورد. نشان می‌داد که جهاد آمده بود برای کار فرهنگی در روستاهای زاهدان، کتاب‌های «اصول فلسفه و روش رئالیسم» مرحوم علامه را پخش کرده بود. نشان می‌داد روستایی گاوی داشت که اصلاً علوفه نداشت که بخورد و او کتاب روش رئالیسم علامه را جلوی گاوش انداخته بود و گاو آن را می‌خورد. ولی خدا با نبی آخر این‌طور برخورد نکرد! جدول لگاریتم به ذهنش تزریق نکرده، کتاب « اصول فلسفه و روش رئالیسم» علامه را به او نداد! آرام‌آرام، تلنگر تلنگر تلنگر، نقطه‌چین، بخوان، برخیز آماده شو، راه سخت است، خودکم‌بین نباش، اخلاقی و کیفیتی داری، سواد نداری، سوادت را ما جبران می‌کنیم. دائم خیزش و ریزش و از نو و از نو، مثل پیام‌ها که نوبه‌نو است، اینجا هم از نو و از نو، شوک آگاهی‌بخش، تلنگر مسئولیت و تجهیز روح و روان انجام می‌شود.

پیامبر پیام‌ها را به پیرامون منتقل می‌کرده تا در دور دوم تکویر، اعلی، لیل، قمر و ضحی می‌آید. کل سوره‌ها برای تدقیق در اختیار همه هست. در کورت [تکویر] ترسیم قیامت است. جهان اول و آخری دارد، به محمّد تفهیم می‌شود که همه‌ی تاریخ این نقطه نبوده، اولی، آخری که شما فعلاً در کشاکش آن هستید؛ ولی فرجامی خواهد داشت و بعد از ترسیم قیامت با پیرامون محمّد برخورد می‌کند. می‌گوید محمّد هم‌صحبت شماست؛ یعنی، محمّد نمی‌رود در برج عاج روشنفکری بایستید و از بالا رهنمون بدهد، انشاء و بیانیه بخواند؛ نه! اصلاً این‌گونه نیست، خیلی زیبا از واژه‌ی «صاحبکم» به معنی هم‌صحبت شما، استفاده می‌کند. صحابه که می‌گویند؛ یعنی، هم‌صحبت پیامبر؛ یا اینکه خود محمّد می‌گوید صحابی؛ یعنی، هم‌صحبت من. در کورت قیامت ترسیم و پیامبر آخر هم‌صحبت پیرامونش تلقی می‌شود؛ باز به نبی تأکید می‌شود که تو دیوانه نیستی، عقل و تعادلی داری، ما داریم تو را به تعادلی کیفی می‌رسانیم، خود تو نیز از قبل داشتی یک خط تعادل کیفی را سیر می‌کردی و در آخر کورت تصریح می‌شود که قدر این کتاب و این پیام مشروعی را که به تو می‌رسد، بدان و منتشرش کن.

در اعلی هم روی خلق، آرامش، تدقیق، تسویه، هدایت و هارمونی این مراحل و روی ذکر می‌رود.

در [ضحی][4] با محمّد که دیگر اکنون از این اتفاقات ـ از اول و آخر و فرجام و شمس و طور و مه و ... ـ متحیر و آشفته شده است، تصریح می‌کند که خدا ترکت نگفته است. مراحل قبل را که یتیم بود یادآوری می‌کند، مثل همان داستانی را که برای موسی می‌گوید: از به دنیا آمدن، تابوت در رود نیل و رسیدن به مادر و ... اینجا با حضرت محمّد همان برخورد را می‌کند و می‌گوید مسیرت حفاظت شده است، خدا ترکت نگفته، مراحل قبل که طی کرده‌ای این‌هاست، خودت را تصحیح کن، روشمند شو و ما را هم یاد کن.

در مرحله‌ی دوم صورت یک مقدار تغییر می‌کند، آیات کمی طولانی‌تر ولی باز مقطع است. آهنگین‌تر می‌شود، دوره نیز به آهنگ نیاز داشته است؛ خود محمّد صاحب حال و احوالی بوده است، آهنگ حال و احوالش را ارنجمان [چینش] جدی‌تر می‌بخشد. در آن دوران، خشونت، فساد و عقب‌ماندگی بیداد می‌کرده است؛ بالاخره این پیام کیفی به یک آهنگ کیفی هم مجهز می‌شده، که هم در پس پیشانی صاحب‌خبر و هم در پس پیشانی مخاطبان صاحب‌خبر جدی‌تر می‌نشسته است. محتوا نسبت به محتوای دوره‌ی قبل کیفی‌تر می‌شود، روی هستی ـ اول و ازل و آخر و فرجام و تحّیر و توجه ـ می‌آید.

در مرحله‌ی سوم از هستی آرام‌آرام بیرون می‌آید، این سوره‌ها هم سوره‌های میانی، سوره‌های شصت و هفتاد و خرده‌ای هستند؛وسط قرآن و وسط 23 سال است. اعراف، شعراء، طه، ابراهیم، انبیاء، هود و مؤمنون همه چند ویژگی مشترک دارند. از اول تاریخ تا این زمان، روند و مراحل روند را ترسیم می‌کنند، فلسفه‌ی وحی و خبرآوری را ترسیم می‌کنند، سیر و مراحل تاریخ را ترسیم می‌کنند، تصادم انبیاء با توده‌ها، تصادم توده‌ها با توده‌ها، تصادم حقیقت‌پوشان با خدا، همه‌ی این‌ها را توضیح می‌دهند. آن آکاردئونی که ابتدا تنگ‌تنگ است، باز می‌شود؛ آیات طول‌دار، پرغوغا و فواره‌ای هستند، موج افشان‌اند؛ خدا فورانی را به ذهن صاحب‌خبر و پیرامونش منتقل می‌کند. محتوایش، محتوای کیفی است؛ یعنی، فرد را به تفکر و به مصرف فسفر وامی‌دارد که قبل از ما خبرهایی بوده و در دوران ما هم خبرهایی هست، بعد از ما هم خبرهایی خواهد بود، پس بین خبرهای ماقبل و خبرهای مابعد هستیم، پس خودمان هم نقشی داریم. سرنوشت اقوام هم اینجا می‌آید، جامعه فکورتر می‌شود، جامعه‌ای که آرام‌آرام با کتابت و پیام آشنا شده است، ظرفیت جذب جدی‌تری را پیدا می‌کند.

دور چهارم بسیار طولانی می‌شود: بقره، انفال، آل‌عمران و نساء بسیار طویل‌اند. بقره 17 سال طول می‌کشد، خیلی مهم است! [نزول] طولانی‌ترین و پر آیه‌ترین [سوره] 17 سال طول می‌کشد[5]؛ یعنی، خدا روی تبیینیات هیچ عجله‌ای ندارد؛ آرام‌آرام آن را انجام می‌دهد؛ 17 سال از 23 سال یعنی چهار ششم [دوران رسالت] را در بر می‌گیرد. خیلی مهم است! آرام‌آرام همانند سیستم آبیاری قطره‌ای تا بقره جا بیفتد. در بقره تاریخ، فلسفه، هستی‌شناسی، انسان‌شناسی و اصطکاک‌ها هست، همه چیز در آن وجود دارد. انفال هم همین طور است. متن آل‌عمران داستان موسی و آل او است، پیرامون، پهلو و شانه نیز زیاد دارد. نساء یک سوره‌ی مرکب از همه‌ی این مضامین است. [در این مرحله‌ی چهارم] صورت مطوّل می‌شود؛ یعنی، همه ظرفیت پذیرش مضامین طولانی را دارند، قبلاً این‌طور نبود. اینجا محتوا هم به تبیین‌ها و فلسفه‌های عام و روندهای کلان می‌رسد.

این جدول را از پژوهش مهندس بازرگان که انصافاً کار کیفی روی قرآن انجام داد، عاریت می‌گیریم.[6] از مجموعه داده‌های پژوهش مهندس می‌توان جدول درست کرد که خیلی قابل فهم است. سال اول و سال آخر؛ تعداد سوره‌ها سال اول 26 سوره، آیات 262 عدد و تعداد کلمات 1023 کلمه است؛ یعنی، کامل می‌رساند که مُقطع، کوتاه و بریده است. از ضرب و تقسیمی که صورت می‌گیرد طول میانگین 3.9 است.

 

  • نظری به آغاز و پایان انتشار؛
  • ویژگی‌های گزاره‌های نخستین و گزاره‌های فرجامین :

طول میانگین

تعداد کلمات

تعداد آیات

تعداد سور

زمان

3.91

1023

262

26

سال اول

22.76

7284

320

2

سال بیست و سوم

 

در سال 23 که خود صاحب‌پیام و پیرامون ظرفیت دارند، تعداد سوره‌ها 2، آیات 320[7] و تعداد کلمات 7284 عدد است که حدود 7 برابر کلمات بیشتری نسبت به سال اول را دارد و طول میانگین هم 7/22 است. این 9/3 [در مقایسه] با 7/22 نشان‌دهنده‌ی ظرفیت ایجادشده در این دوره است. اگر خدا می‌خواست از آخر شروع کند، اصلاً این کتاب را همه پس می‌زدند. چه کسی حوصله داشت این سوره‌های طویل را بخواند و حفظ، تدقیق و درک کند؟ ممکن بود خود صاحب‌خبر هم پس بزند. ولی می‌بینیم که نهایت درایت و مهندسی آموزشی انجام گرفته که این امر خیلی مهم است. اکنون در جامعه‌ی ما آموزش‌هایی هست که شاید اول با آخرش هم‌خوانی نداشته باشد؛ ولی اینجا از اول شروع می‌شود، شامل چهار مرحله‌ی تجهیز ابتدایی، تجهیز میانی، تجهیز میانی کیفی‌تر و مرحله‌ی آخر، پایان تجهیز است. روش فروفرستی کتاب آخر را که خلق اندیشه است، نگاه می‌کنیم.

 

  • روش فروفرستی کتاب آخر (خلق اندیشه)؛
  • معطوف به :
  • طبقه‌بندی محتوا
  • ظرفیت نبی
  • ظرفیت دوران
  • عنصر زمان
  • عامل رسوب
  • عنصر عمل ـ عنصر نیاز

 

محتوا طبقه‌بندی شده است؛ یعنی، خودش می‌دانسته چه می‌خواهد بگوید. ایده‌ی اولیه مهم است؛ البته همه‌ی قرآن ایده اولیه‌ی «او» نیست و پرسش‌ها، تشکیک‌ها، تردیدها و تلاطم‌های صاحب‌خبر هست؛ پرسش‌ها، تلاطم‌ها، تشکیک‌ها و تقاضاهای پیرامون هم هست که مجموعاً حجمی از محتوا را تشکیل می‌دهد. حجمی از محتوا بین این 23 سال در چهار مرحله تقسیط می‌شود و طبیعتاً انسان‌هایی هم که در پروسه‌ی آموزش قرار می‌گیرند، ظرفیت جذبشان بیشتر، بیشتر و بیشتر می‌شود و این محتوا می‌تواند رسوب کند.

ورزش ما را در نظر بگیرید، مثلاً عنوان می‌شود این ورزش‌های تیمی ما تاکتیک‌پذیر نیستند؛ یعنی، بازیکن‌ها تاکتیک‌پذیر نیستند، کیفی‌ترین مربیان برای چهار ـ پنج ماه می‌مانند و واقعاً دیوانه می‌شوند و می‌روند! به این خاطر که بازیکنی که اکنون 26 ـ 25 ساله است و به تیم ملی رفته، دیگر چندان آموزش‌پذیر نیست؛ نمی‌شود به او استاپ کردن یاد داد یا نمی‌شود گفت با بغل پا این کار را بکن و پاس بده و ...! این کارها را باید در مدرسه فوتبال و در نوباوگی (در 8 ـ 7 سالگی) یاد می‌گرفت؛ کاری که آلمانی‌ها می‌کنند، کاری که الان کره‌ی جنوبی می‌کند. ولی اینجا یک مربی می‌آورند و فکر می‌کنند که در یک دوره کوتاهی می‌تواند دانشش را به 22 نفر منتقل کند، درحالی‌که این‌گونه نیست. روش خدا هم به این ترتیب است، مرحله‌ای که انسان نوباوه بوده و مرحله‌ای که به بلوغ می‌رسد. خود پیغمبر هم ظرفیت‌هایش افزون و افزون و افزون‌تر می‌شود و می‌توان گفت محصول این دوران حضرت علی است. یعنی، او هم یک دانش محدود اولیه داشته و در آخر این 23 سال به کیفی‌ترین سطح دسترسی پیدا می‌کند البته بقیه را خیلی نمی‌شناسیم، ولی حتماً کسانی هم بوده‌اند که ظرفیت‌هایشان جهشی صعود کرده است. این گونه نیست، الّا این‌که طبقه‌بندی محتوا و تزریق مرحله‌به‌مرحله و قدم‌به‌قدم ظرفیت پیامبر در نظر گرفته شده و ابتدا با روح و روان و با انگیزه‌هایش برخورد شده و بعد به دید هستی‌شناسانه، بعد به دید تاریخ‌شناسانه، انسان‌شناسانه و آخر هم به تبیینیات تجهیز شده است. پیامبر هم دیگر پیامبر اولیه نیست.

نگار من که مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه حکمت‌آموز صد مدرس شد

در بیست و سه سال به یک مدرس تبدیل شد. به ظرفیت دوران توجه و عنصر زمان تزریق می‌شود. خدا به عامل رسوب خیلی توجه می‌کند و بالاخره اینکه دانش و اطلاعات همین‌طور با سبد به بیرون ریخته نمی‌شود. از مجرای خودش رسوبی صورت می‌گیرد و همه‌ی این‌ها برای تقویت عنصر عمل و عنصر نیازی است که در صاحب‌خبر آن دوران و پیرامونش وجود داشت.

لذا ما از این درس می‌گیریم که با مرحله‌بندی اولیه یک ظرفیت آغازینی هست، ظرفیت آغازین افزوده‌شدنی و کیفی‌شدنی است، تغلیظ‌شدنی است و امکان غنابخشی دارد. این‌ها ناشی از مرحله‌بندی خدا است.

این کتاب ضمن اینکه کتاب آخر بوده، مذهب آخر ـ با این مکانیزم آمده ـ هم بوده است[8]. سوره‌ی مائده خیلی کیفی است، هرچند که اسمش را انسان‌ها گذاشته‌اند، ولی کاملاً با خودش می‌خواند. مائده هم از سوره‌های تبیینی قرآن است. در آن تاریخ، انسان، پیچیدگی‌های انسان و هستی و پیشبرد پروژه هست؛ همه چیز در آن هست. شکل تمام شدن دین آخر، خیلی مهم است.

 

  • اکمال ـ اتمام پروژه (خلق پروژه)؛
  • ظهور دین نو
  • کمال دین نو
  • اتمام دین نو
  • الْیوْمَ یئسَ الَّذِینَ كَفَرُواْ مِن دِینِكُمْ فَلَا تخَشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَ أَتمْمْتُ عَلَیكُمْ نِعْمَتىِ وَ رَضِیتُ لَكُمُ الْاسْلَامَ دِینًا

 

آیه‌ی معروفی که در ذهن همه هست، می‌گوید: «دین بر شما کامل شد، نعمت بر شما تمام شد». آیات قبل و بعد را بخوانید، قابل درک است که چرا پروژه تمام شد و اکمالی و اتمامی صورت گرفت. کل سوره فضاسازی می‌کند و نشان می‌دهد که از اول تا آخر مردم و جامعه با چه ترتیب و کیفیتی به آموزش و انباشت مجهز می‌شوند؛ بعد نتیجه‌ای می‌گیرد. این سوره‌ها از سوره‌های آغازین [در مصحف] است. اگر کل سوره را هم که درنظر بگیریم، چهار اتفاق افتاده است. این آیه به «آیه‌ی اکمال و اتمام» معروف است و یوم هم که آمده (الیوم) ـ روز موعود ـ روز عرفه‌ی سال حجـة‌الوداع ـ حج آخر پیامبر ـ است. از نظر آیات این سوره چهار اتفاق رخ داده است:

یکم؛ تأکید بر عقد است. عقد یعنی بستن چیزی به چیز دیگر که سخت باز شود. عقدی صورت می‌گردد و با پیامبر بیعتی صورت می‌گیرد و علی جانشین می‌شود؛ یعنی، مهندسی‌شده برای بعد از پیامبر، عقدی صورت می‌گیرد. خدا روی عقد و قرارداد خیلی جدی است؛ طولانی‌ترین آیه‌ی قرآن که در سوره‌ی بقره است، به توافق مربوط می‌شود که می‌گوید توافقاتتان را کتبی نمایید، تأکید برعقد می‌کند.

دوم؛ در این سوره این‌طور که به نظر می‌رسد بقایای جاهلیت دیگر کاملاً باطل شده است؛ یعنی، به نظر خدا دیگر دوران خفه کردن، زنده به گور کردن، زدن، کشتن، انسان و حیوان را از ارتفاع پرتاب کردن، قرعه کشیدن، به جان هم انداختن دو حیوان و نظاره کردن جان دادن آن‌ها و تغذیه از گوشت دو حیوان جان‌داده، به سر آمده است. پس یک اتفاق کیفی صورت می‌گیرد و جامعه می‌رسد به سرفصل قرارداد؛ قراردادها هم جمعی بوده، مثل همین سازوکارهایی که الان همه‌جا برقرار است و بناست در کشور ما هم برقرار شود؛ حال با چه کیفیتی [مشخص نیست]. الان اگر انتخابات یک بیعت جمعی است، یک ابراز تمایل یا عدم ابراز تمایل جمعی است، در آن دوران که نه این امکانات و نه این مناسبات بوده، همگی جمع شده‌اند و توافقی را به‌صورت شفاهی برای بعد از پیامبر صورت داده‌اند. این اتفاق مهم است؛ ابطال بقایای جاهلیت هم مهم است.

سوم؛ می‌رسد به کمال. کمال از منظر ادبیات خودمان و ادبیات قرآنی این است که پدیده به یک حدی برسد که مقوم‌های داخلی‌اش جدی شده و خیلی به بیرون نیازی نداشته باشد؛ یعنی، به پشتی صندلی نیازی نباشد و ما که اینجا می‌نشینیم آن‌قدر مقوم درونی داشته باشیم که بتوانیم دو ساعت را بدون تکیه دادن سر کنیم. کمال چنین مضمونی دارد. آیه‌ی اکمال دال بر این است که یک اتفاق منجر به کمالی رخ داده است.

چهارم؛ عبور از حامل شخصی است. می‌گوید بناست جامعه به سرفصلی برسد که اگر لیدرش نبود، بتواند ادامه حیات بدهد. مشکـل تاریخی‌ای که جامعه‌ی ایران دارد؛ لیدر و مراد را نتوانسته ترک کند. لذا، آن‌قدر که از کل سوره و آیات می‌فهمیم قرار است که پایان یک پروژه و ادامه‌ی آن بدون لیدر رقم بخورد؛ عقد، کتاب، قرارداد، وداع نبی؛ ظهور دین نو در 23 سال قبل و کمال آن در پروسه و اتمام و مرحله‌ی کیفی نعمت که همین پروژه‌ی جدید بوده، اینجا رقم می‌خورد و بعد از آن هم وحی قطع می‌شود و هم لیدر که نبی و صاحب‌خبر بوده دیگر بناست که نباشد. جامعه با عقل و راهنمایی آن کتاب آخر، و با توافق و قرارداد و اجماع می‌توانسته سیر خودش را پیش ببرد ـ هرچند خود جامعه نخواست.

 

  • مواجهه با فرهنگ جاری
  • رویارویی با حوزه‌های خرد  (خلق روش)
  • رویارویی مرحله‌بندی‌شده‌ی
  • «او»
  • با فرهنگ مسلط
  • با محرمات

 

مواجهه‌ی خدا با فرهنگ مسلط عرب جاهلیت و با محرمات هم مهندسی‌شده و مرحله‌به‌مرحله است؛ به این مفهوم که با شراب، قمار، خفه کردن، قرعه‌کشی، و به جان هم انداختن حیوانات، مرحله‌به‌مرحله برخورد می‌شود. با شراب در سه مرحله و استدلالی هم است. آیه‌ی تحریم [شراب] آیه‌ای کیفی است؛ به این مضمون می‌گوید که این هم یک نوشیدنی مثل بقیه نوشیدنی‌ها است، ولی تعادلتان را به هم می‌زند. اینجا دیگر تکنیک است؛ خدا در مواجهه با فرهنگ جاری و رویارویی با حوزه‌های خرد، خلق روش می‌کند و مرحله‌بندی‌شده با فرهنگ مسلط و محرمات برخورد صورت می‌گیرد.

 

  • خدای در روند، مرحله‌بند
  • استادکار روند فرآوری مرحله‌به‌مرحله
  • عنایت ویژه به
  • ظرف
  • ظرفیت
  • زمان
  • رسوب
  • حلّالی
  • رابطه مرحله با روند

 

بحث روبه‌اتمام رفت؛ خدای درـ‌روند و مرحله‌بند که استادکار روند فرآوری مرحله‌به‌مرحله است، عنایت ویژه به ظرف و ظرفیت دارد. بالاخره ظرف هر کسی ظرفیتی دارد و شرایط‌مان گنجایش مشخصی دارد. البته ظرفیت فیکس نبوده و قابل افزایش است؛ کما اینکه ظرفیت صاحب‌خبر آخر و پیرامونش دم‌به‌دم افزایش پیدا کرد و مرحله‌به‌مرحله فزونی یافت. تزریق عنصر زمان به پروژه و پروسه [مورد عنایت ویژه] است، رسوب صورت می‌گیرد، حلّالی وجود دارد به این مفهوم که بالاخره بتواند مسئله‌ای را حل کند؛ آموزش و کیفیتی که به ظرف و مظروف و ظرفیت و زمان توجه کند، بتواند رسوب کند و مسئله‌ای حل کند و حلّال باشد و نهایتاً دقت به رابطه‌ی مرحله با روند است.

بنا به سیری که در این دو جلسه طی کردیم، تصریح می‌کند به مرحله، فرصت زمانی قوام پیدا کردن، فرصت زمانی انتقال، تضمینی برای ورود به مرحله‌ی بعد ـ ورود عقلی، ورود کیفی، ورود تجهیزشده.

همه‌ی این «فَـ»ها که در‌ کتاب تکرار شده و «ثم»ها یک طراحی هنرریزانه‌ی عبور از یک مرحله و ورود به مرحله‌ی بعد است. هر چند که اصطلاح خوبی نیست، ولی بالاخره در کشور ما خیلی از پروسه‌ها قنداق‌سوز می‌شود! یعنی، در همان مرحله‌ی اول کار پروژه و پروسه سرمی‌آید و اصلاً اجازه ادامه داده نمی‌شود یا خود پیش‌برنده‌ها فرصت را [به‌صورت] عقلی برای خودشان ایجاد نمی‌کنند که به دوران جنینی و ... برسد؛ در نقطه و در قنداق سوخته می‌شود. ایران ما هم کشور هزار پروژه و هزار پروژه‌ی رها است. و شاید یکی از علت‌هایی که چیزی به سرانجام نمی‌رسد، این باشد که مرحله‌بندی صورت نمی‌گیرد و هندسه‌ی مفصل‌بندانه و بندکشی در آن وجود ندارد.

خدا می‌خواهد به ما آموزش بدهد، خودش مرحله‌بند و بندکش است، آجر روی آجر می‌گذارد، فله‌ای با پدیده‌ها و ظرفیت‌ها برخورد نمی‌کند و به این خاطر است که همه‌ی پروژه‌هایش جواب داده و پروژه‌ی ناکام ندارد. خیلی مهم است! مشی «او» مشی پیروز است؛ بر خلاف کشور ما که مشی‌ها عموماً شکست خورده و ناکام هستند، ابتدای کار شادابی و آخر کار لب‌و‌لوچه‌ها آویزان است. نه! خدا این‌طور نیست؛ اول شاداب، آخر شاداب، اول انرژی و آخر انرژی است. علت این است که هندسه‌ای و طراحی‌ای در کار است، مرحله‌بندی در کار است. پروژه‌ی ابراهیم و پروژه‌ی‌ موسی را دیدیم و پروژه‌ی نوح را بعداً به مناسبت خواهیم دید. پروژه‌ی آخر را دیدیم؛ چه دین، چه کتاب، چه روش برخورد با فرهنگ مسلط؛ همه منجر به محصول و منجر به ظفر است. مشی، ظفرنمون است و هندسه دارد.

جلسه‌ی بعد از خدای مرحله‌بند عبور می‌کنیم؛ داشته‌ی بعدی «دید تاریخی و تجربه‌ی تاریخی» است. دوستانی که می‌خواهند به این موضوع فکر کنند، همین هفت سوره ( طه، اعراف، انبیاء، شعراء، مؤمنون، مائده،انفال) را بررسی کنند. اگر تورق هم شود، می‌توان درک کرد که خدا به «دید تاریخی» توصیه می‌کند و خودش هم دید تاریخی دارد و تجربه و دید تاریخی را به ما توصیه می‌کند. خودش انباشت دانش است و اصلاً نیاز به تجربه ندارد.

بحث آینده‌ی ما این است که تاریخ به چه کار آید؟ تجربه به چه کار آید؟ که این‌ها توصیه‌های «او» است. جلسه‌ی آینده به دلیل اینکه تقارن با سرفصل انتخابات دارد، بعضی‌ها فعالیت می‌کنند و بعضی ممکن است ذهنشان متمرکز روی این موضوع نباشد، با توافق دوستانی که زحمت جلسه را می‌کشند، برگزار نخواهد شد. اما دو هفته‌ی دیگر که یک بزنگاه است، بحث ما موقتاً یک جلسه قطع می‌شود و جلسه در اختیار گویش یک تجربه است.

خانم قندهاری خواهند آمد که حدوداً 70 سال یا بیشتر دارند؛ ایشان با تشکیلاتی که درست کرده‌اند (خانه‌ی مادر و کودک) حدوداً 550 بچه‌ی بی‌سرپرست زلزله بم را که حدود یک دهم بچه‌ها بوده‌اند تحت پوشش خود قرار داده‌اند. سامان خیلی کیفی است، از بی‌امکانی محض شروع کرده‌اند و اکنون امکانات ویژه دارند. با ایشان صحبت شده که دوستانی که تمایل دارند بتوانیم ان‌شاءالله طی یک برنامه‌ی یک‌روزه برویم پروژه‌ی رودبارشان را ببینیم. لذا جلسه‌ی بعد خانم قندهاری صحبت خواهند کرد و بعد هم ان‌شاءالله «خدای صاحب دید تاریخی و تجربه‌ی تاریخی» شروع می‌شود.

تکه‌ی دوم هم یک بحث جمعی داریم. سه نفر از دوستان جلسه‌ی پیش بحث خوبی را ارائه دادند. از این منظر [مشارکت حاضران] شاید بتوان گفت کیفی‌ترین جلسه بود؛ تکه‌ی دوم خیلی خیلی خوب بود و یک بحث جمعی شسته ـ رفته آمد. یک درس داشت، مجری جلسه که یکی از چهار نفر بود خودش بحثی را آماده کرده بود، ولی به نفع دیگران بحث خود را ارائه نکرد؛ روش ایشان مهم بود. بقیه‌ی دوستان هم بحث کیفی ارائه کردند؛ نکاتی را که بچه‌ها در بحث «خلق و خلق جدید» گفتند در نکات بحث ما نبود. اگر جلسه بتواند، تولیدکننده باشد و همچنین حاضران نقدکننده‌ی این بحث‌ها ـ که به‌عنوان پیش‌نویس این‌جا ارائه می‌شود ـ باشند و در ضمن یک چیزی بیفزایند، آن‌گاه این پروژه‌ی ما، یک مفهومی پیدا می‌کند. ان‌شاءالله قسمت دوم هم همه حضور داشته باشند، مشترکاً محصول کار جمعی دوستان را استماع کنیم و جلسه آرام‌آرام به سمت کیفیتی پیش برود. من زیاد صحبت کردم عذر می‌خواهم و خسته نباشید.

 


 

آورده‌های مشارکت‌کنندگان

مشارکت‌کننده‌ی اول

به نام خدا. از آقای صابر تشکرمی‌کنم که این فرصت را در اختیار من قرار دادند که بتوانم دغدغه‌هایم را مطرح کنم. مطلبی که بنده می‌خواهم ارائه کنم ارتباط تنگاتنگی با موضوع جلسات «باب بگشا» دارد. یکی از دوستان نوشته‌اش را برایم ارسال کرد؛ دیدم مطالب همان دغدغه‌های شخصی من در رابطه با جهان‌بینی و ایمان نوشونده یا شناخت به‌روزشده از خدا [است]. این‌ها مسائلی بودند که حدوداً دو سال پیش برای مدتی دغدغه‌های من بودند و یادداشت‌های پراکنده‌ای بر روی کاغذ نوشته بودم. الان تحت تأثیر آموزه‌های کیفی این کلاس‌ها تصمیم گرفتم دوباره این‌ها را بازنویسی کنم و نظم دهم. نتیجه آن نوشته‌ای است که قرار است امروز خدمتتان ارائه دهم.

بحث من سه محور دارد: اول اینکه شناختی که ما از خدا داریم در زندگی فردی ما به چه شکل است، ماهیتش چیست و نیاز به چه اصلاحات و بازبینی‌هایی دارد؟ بحث این است که رابطه‌ای که تغییرش داده‌ایم یا طبق موضوع بحثمان معتدلش کرده‌ایم، در ارتباط شخصی خودمان چه تأثیری دارد و مهمتر اینکه در ارتباطات اجتماعی‌مان چه تأثیری دارد؟ شما از صبح که بیدارمی‌شوید تا شب که به خواب می‌روید باید ببینید واقعاً چقدر ارتباطتان با خدا در زندگی‌تان تأثیرگذار است؟ یعنی اگر بخواهید از «او» استمداد کنید یا به نوعی طلب کمک بکنید، واقعاً چقدر صحت دارد و به «او» معتقدید؟

من در مورد خودم نتوانستم آن ارتباطی را که باید با خدا برقرار می‌کردم، برقرار کنم و انتظاری که از خودم داشتم [برآورده] نشد. تصور بالاتری نسبت به خدایی که من باید با «او» درارتباط باشم داشتم. باید با استدلال‌های عمیق‌تر و پیوندهای خیلی ملموس‌تر و جدی‌تر و در عین حال ساده‌تر و قابل‌فهم‌تر با «او» ارتباط برقرار کرد. رشته‌ی من پزشکی است و احساس می‌کنم خدایی که می‌خواهیم با «او» ارتباط برقرار کنیم باید بتواند همزمان که ما داریم پیشرفت می‌کنیم، آپدیت شود. یعنی با داشته‌های ما پیوند بخورد. هرچه قدر که جلوتر می‌روید کشف می‌کنید که خدا از بشر نباید عقب بماند، خود بشر باید بیاید و این گستره را فتح کند. در این گستره که متعلق به خداست، خیلی از صفاتی که متعلق به بشر است، چه در حوزه‌ی علم و چه هنر و... وجود دارد و بشر باید آن را فتح و کشف کند. نه اینکه [خدا را از] آن را خارج کند، مانند کلود برنارد که گفت من تا خدا را زیر چاقوی جراحی نبینم، حسش نمی‌کنم.

من برای اینکه به تعمیم برسم، اول از یک سلول شروع کردم. من دارم روی جریانی حرکت می‌کنم که خودش یک تکامل است. خود من در این تکامل وجود دارم و از یک سیری شروع کرده‌ام. یک مثال ساده بزنم. یک سلول از مولکول‌ها انرژی می‌گیرد. این کم‌هزینه‌ترین عمل در کل دنیای زیست‌شناسی و در کل هستی است. یا مثلاً بعضی سلول‌ها وجود دارند که مواقعی خودشان نمی‌توانند مقاومت کنند، ولی با اجزای خود به بقیه سلول‌ها کمک می‌کنند تا مقاوم شوند. این به «فداکاری» تعبیر می‌شود، یعنی می‌توان گفت این روحیه فقط مربوط به بشر نیست و در همه‌ی گستره‌ی هستی هست. یک روال است، مانند ریلی که ما در آن در حال حرکت هستیم. اگر یک مورد عمومی‌تر را بخواهیم مثال بزنیم، قتل یا یک گناه یا کاری ناپسند است که بخواهید انجام بدهید. از ابتدای شروع کار سلول‌های مغزی‌تان یک سری واسطه‌هایی تولید می‌کنند؛ به دلیل بالا رفتن سدیم دریچه کلیه شما تنگ می‌شود، فشار بالا می‌رود و تمرکز زیاد می‌شود. آدرنالین زیاد می‌شود و تمام این جریانات به سمتی می‌رود که شما حتی در مسیر کار غلط و خطایی که می‌خواهید بکنید به تکامل می‌رسید. من‌تردید ندارم حتی مبنای قتل هم تکامل است. نمی‌دانم شما چه برداشتی می‌کنید. حتی اگر طرح ضد تکامل هم باشد باز مبنایش تکامل است.

 نتیجه‌ای که می‌توان گرفت این است که انسان باید خودش را با این شرایط هماهنگ کند. چون این شرایط در همه هست؛ هیچ چیزش انحصاری نیست و به همه‌ی بشر و به کل مخلوقات و موجودات احاطه دارد. اکنون اگر بخواهیم تعمیم بدهیم، متوجه یک سری وقایع اجتماعی هم می‌شویم. درحقیقت جهت‌گیری ما باید از یک تحلیل شخصی به یک تحلیل منضبط اجتماعی برسد. اگر بخواهم یک مثال ساده بزنم، قضیه‌ی امر به معروف و نهی از منکر است که مراتب و انواعی دارد. خود آقای صابر هم امروز تحلیل جالبی داشتند و گفتند «سرکوب ذهنی». یعنی ولایتی که می‌خواهند بر شما داشته باشند و شما آن ظرفیت و توان را ندارید. ایشان گفتند [سرکوب ذهنی یعنی] این توانایی در شما نیست، شما به یک واسطه به نام ولایت نیاز دارید که باید از کانال آن به یک جهان‌بینی برسید که منحصر به آن طبقه‌ی خاص یا آن قشر خاص است، انسان اگر ظرفیت خودش را بشناسد می‌بیند که در حقیقت یکی است و هیچ فرقی نمی‌کند. این‌طور نیست که یک کارگزار یا وکیلی بخواهد دست شما را بگیرد و به سمت تشخیص خاصی از خدا ببرد. در این نوع شناخت از خدا جایی برای انسان و رابطه‌ی دو نفره او با خدا وجود ندارد. و به دنبال آن است که تحجر، جهل و تعصب و مراتب بالاتر از آن می‌آید.

فقط می‌خواستم بگویم که چنین دیدگاهی می‌تواند خیلی از مسائل را حل کند. اعتلابخشی که من گفتم، تمام روابط اجزا با همدیگر و همه‌ی انسان‌ها را که شامل خودمان هم می‌شود، در برمی‌گیرد و باید بدانیم که ماحق دخالت و دست بردن و تعیین تکلیف کردن برای بقیه‌ی موجودات را هم نداریم.

 نکته‌ی دیگر بحثم هم این است که مرگ انسان هم بالطبع از همین جریان پیروی می‌کند. دوباره به همان چرخه‌ی زمان برمی‌گردیم. روح انسان هم مانند هیچ اتم و هیچ مولکولی زوال‌پذیر نیست. یکی از پزشکانی که در زمینه مدیتیشن خیلی کار کرده کتابی با عنوان «چگونه خدا را بشناسیم» دارد. این کتاب با تحقیق علوم کوانتوم یا زیست‌شناسی و علوم اعصاب و این‌گونه مسائل، راهکارهای خیلی جالبی برای شناخت خدا دارد. نویسنده هم اول کتاب گفته هیچ چیزجز یقین، شایسته‌ی ذات خدا نیست و جایی برای اثبات وجود ندارد. این را اول کتاب گفته که شما فکر نکنید او می‌خواهد چیزی را اثبات کند. نکته‌ای که در آن مطرح می‌کند این است که در حقیقت وجود انسان یک تکه از جهان ماورایی است که نامش وجدان است. اگر آن را برعکس کنید خودش را به صورت درد، عذاب یا تلنگر نشان می‌دهد. شما چون یک تکه هستید، نمی‌توانید دست ببرید، در صورتی رستگار می‌شوید که در همان مسیر حرکت کنید.

نکته‌ی آخر که می‌خواهم عرض کنم و بحثم را به پایان ببرم این است که مرگ غایت جاودانگی است. یک انقلاب و یک جهش است. همان‌طور که تولد و تکامل یک جهش است. بنابراین ‌ترس از مرگ جایی ندارد. خیلی‌ها برای رابطه‌ی خود با خدا مسیری پیدا نمی‌کنند و به دنبال ریاضت و... می‌روند. این با روح مبارزه و سعادت و آزادگی سازگار نیست. این روح با امید و تأثیر روانی‌ای که ایجاد می‌کند، جا باز می‌کند برای اینکه انسان منفعت‌طلبی‌اش را کنار بگذارد و به آرامش برسد. متشکرم.

 

هدی صابر: اگر بخواهی چکیده بحثت را به زبان علوم انسانی بگویی، چگونه برخورد می‌کنی؟ مثلاً می‌توانی از رشته خودت کمی بیرون بیایی و کمی ساده‌تر و به زبان علوم انسانی پیام بحثت را منتقل کنی؟

 

مشارکت‌کننده‌ی اول: پیام بحثم این است که پروسه‌ی خود خدا در حقیقت همان هدایت است. آن چیزی که مارکسیست‌ها در نظریه تکامل تحت عنوان ماده‌ی ازلی و ابدی می‌گویند، در حقیقت هدایت است که باعث می‌شود در یک مسیر خاصی به جریان بیفتد و انسان خارج از این هدایت نیست.

 

هدی صابر: منظورت از آن تعادلی که گفتی ما در رابطه با خدا به کار می‌بریم و رهنمون می‌شویم، چیست؟

 

مشارکت‌کننده‌ی اول: منظورم این است که هیچ چیز جدا از خدا وجود ندارد و اگر چنین وجودی [مجزایی] را در نظر بگیریم، خدا وجودی دور از ذهن می‌شود و برخورد ما با «او» هم برخوردی کاسبکارانه می‌شود. در حالی که مهم این است که انسان بداند خودش هم جزئی از این مجموعه است و به این شکل در مسیر و جریان خود حرکت می‌کند.

 

هدی صابر: به روش نزدیک شدن به «او» با عنصر تعادل فکر کرده‌ای؟

 

مشارکت‌کننده‌ی اول: مشکل من هم مسئله‌ی روش است. آنچه گفتم درک من از این کلاس‌ها بود و برای روش این مسیر نیاز به تفکر بیشتر دارم.

 

هدی صابر: می‌توانی روی روش آن هم فکر کنی و بحث بیاوری؟

 

مشارکت‌کننده‌ی اول: بله، می‌توانم اما نیاز به مطالعه‌ی خیلی بیشتری دارم.

 

هدی صابر: تلاش خودت را بکن تا این بحث ادامه داشته باشد. پس پرانتز بحثت باز می‌ماند. دست شما درد نکند.

 

مشارکت‌کنندگان دوم و سوم (کار گروهی)

مشارکت‌کننده‌ی دوم: با عرض سلام خدمت حضار محترم و با عذرخواهی از اینکه وقتتان را می‌گیرم. ما یک کار گروهی سه نفره داشتیم که متأسفانه یکی از اعضای گروهمان امروز به دلیل کاری که برایش پیش آمد نتوانست خدمت شما عزیزان برسد؛ ما سعی کردیم این بحث را به صورت دونفره خدمتتان ارائه کنیم.

از زمانی که آقای صابر به ما توصیه کردند که می‌توانید گروه‌هایی را تشکیل بدهید و کار گروهی کنید، ما پی‌گیر بودیم که گروه تشکیل بدهیم. کار گروهی که می‌خواهیم ارائه بدهیم در راستای دو موضوع بود، یکی ارتباط با خدای استراتژ و دیگری در راستای مدیریت بحران‌ها که موضوع خود کلاس‌های درس بود. از طرف دیگر مدنظر ما این بود که پروژه‌ی خیلی کوچکی بین خودمان را هم تا حدی طرح کنیم تا بتوانیم در همین کار گروهی نتایجی هم دریافت کنیم.

موضوعی که ما دنبال کردیم، نگاه به تحول انسان از ابتدا تا زمانی است که می‌خواهد برای رسیدن به خدا به درک برسد. البته من اینجا نکته‌ای را اضافه می‌کنم، ما یک هدف خیلی کوچکی را در کنار این مبحث دنبال کردیم. شاید خیلی افراد بپرسند که شما چطور می‌توانید ادعا کنید که چنین مبحثی بزرگی را ارائه می‌کنید. پاسخ ما این است که هدف ما این نبود که مبحثی را ارائه کنیم و عزیزان محترم خیلی راحت بگویند ما راه‌حلی پیدا کردیم که مثلاً به چه نحو با خدا ارتباط برقرار کنیم. هدف ما این بود که جمع سه‌نفره‌مان چگونه می‌تواند راه‌حلی را برای خودش ـ نه برای دیگران ـ پیدا کند، چون تا زمانی که شما فکر کنید نمی‌توانید پیشرفت کنید، نمی‌توانید به دیگران کمک کنید که پیشرفت کنند و برای خودشان راه‌حلی را پیدا کند. البته [پیشرفت ما در حد] کم است، نه آن‌قدر که فردا ادعا کنیم خدا را شناخته‌ایم. فقط توانستیم در راستای یک انسان در حال تحول پیش برویم که فقط کمی از نقطه‌ی قبلی خودش به جلو حرکت کرده است. این شاید بتواند درس و مفهوم بزرگی هم برای دیگران باشد. یعنی اگر ما بگوییم از نقطه‌ی قبلی خودمان به جلو رفتیم، دیگران می‌گویند ببینیم این‌ها چه کردند که به جلو رفتند. این برای ما مفیدتر است و هدفمان همین است.

در حقیقت ما یک پروژه‌ی کوچکی را با پارامترهای خودمان در گروهمان تعریف کردیم، اسم این پروژه را "«راه»" گذاشتیم یعنی یک سیر تکاملی یا مسیری که در آن حرکت می‌کنیم تا به یک نقطه‌ی تعالی برسیم. برای اینکه موضوع از دستمان خارج نشود و مبحث پراکنده نباشد سعی کردیم یک مسیر حرکتی را برای خودمان تعریف کنیم که دارای عنوان و کاراکتر باشد، عنوان‌بندی شده باشد و مرحله‌به‌مرحله پیش برویم. همان‌طور که در جلسه‌ی امروز هم دیدیم آقای صابر عنوان کردند کارهایی که انسان مرحله‌به‌مرحله و قدم‌به‌قدم انجام نمی‌دهد، اصولاً با شکست مواجه می‌شود. ما سعی کردیم با این کار خودمان جلوی شکست مسیر حرکتی جلسات گروهی‌مان را بگیریم. بنابراین ما یک مسیر انسانی را برای تحول در خودمان مشخص کردیم و جلسات را بر اساس آن تبیین می‌کنیم. من تک‌تک و خیلی شمرده سعی می‌کنم به هر یک از این مراحل فقط در حد عنوان‌هایش و مختصر خلاصه‌ای که چرا ما این مرحله را انتخاب کردیم، اشاره کنم. نکته‌ی بعدی اینکه امروز فقط به سه مورد از آن مراحل اشاره می‌کنیم و سعی می‌کنیم مراحل را بشکافیم و بازگو کنیم.

مرحله‌ی اول «غریزه» است. یعنی انسانی که به دنیا می‌آید اولین ابزاری که می‌تواند برای شناخت جهان هستی داشته باشد غریزه است. ما غرایز را به دو دسته‌ی انسانی و الهی تقسیم کردیم. مرحله‌ی بعدی «تفکر» است. انسان برای آنکه بتواند هم غرایز خودش را کنترل کند و هم داده‌ها و اطلاعات خودش را بسنجد سعی می‌کند از ابزاری به اسم تفکر استفاده بکند. سوم «گفت‌وگو» است. شما برای انتقال آنچه در مورد آن تفکر کرده‌اید نیاز دارید که بیان کنید و بشنوید پس در نتیجه وارد مرحله گفت‌وگو می‌شوید. مرحله‌ی بعدی «تفاهم» است. آنچه را که می‌گویید باید فضایی را ایجاد کند که بین افراد تفاهم ایجاد کند. ابزار انسان برای اینکه بتواند گفته‌های خودش را به یک نتیجه‌ی ملموس‌تر نزدیک‌تر کند، ایجاد تفاهم بین افرادی است که با آن‌ها گفت‌وگو می‌کند. مرحله‌ی بعدی ایجاد «ارتباط» است. من باید بتوانم آنچه را که بیان می‌کنم و با آن ایجاد تفاهم می‌کنم برای همه اثبات کنم. ارتباط یعنی گرفتن نتیجه‌ی مثبت از گفت‌وگو؛ گفت‌وگویی که به تفاهم برسد. اگر دقت کنیم، مثلاً در کشور ما در اکثر موارد گفت‌وگو انجام می‌شود، تفاهم هم ایجاد می‌شود، آخر سر قرار است که ارتباط برقرار شود و همه تأییدش کنند و بعد هم روی آن بحث کنند و کار بکنند، ولی آن تأیید ایجاد نمی‌شود. یعنی نتیجه‌ی مثبت از گفت‌وگو و تفاهم گرفته نمی‌شود.

مرحله‌ی بعد تعامل عملی است. حالا همه نظر مثبت دارند و همه تأییدش کردند. «تعامل» را همنشین می‌کنیم تا مبحث و موضوع و تفکر ارائه شده را ارتقا بدهیم. در مرحله‌ی بعدی انسان به «ادراک» می‌رسد. وقتی در کنار هم گفت‌وگو کردیم، به ادراک می‌رسیم. این ادراک می‌تواند فردی یا جمعی باشد. بعد از مرحله‌ی ادراک، «سنجش» است. یعنی انسان چیزی را که درک کرده می‌سنجد. در مرحله‌ی بعد «تصمیم» می‌گیرد که آیا آن چیزی را که سنجیده می‌تواند به مرحله‌ی عمل برساند یا خیر؟ در مرحله‌ی بعدی «عمل» می‌کند و سعی می‌کند چیزی را که سنجیده و درک کرده، پیاده‌سازی کند. مرحله‌ی بعد «خلق» نتیجه است. اینجاست که انسان به روح خدایی خودش نزدیک می‌شود. یعنی چیزی را خلق می‌کند، بعد از خلق نیاز به «پشتیبان» دارد. چون بعد از اینکه انسان چیزی را خلق می‌کند دچار غرور شده و احساس می‌کند خودش هم خالق است. پس در نتیجه آنجاست که تهی می‌شود و وقتی از خود تهی می‌شود با خودبینی‌های خود روبرو می‌شود و می‌بیند با چه مشکلات و مسائلی مواجه است. اینجاست که احساس نیاز به پشتیبان می‌کند. شاید همه در مرحله‌ی اول، نیاز به خدای خالق نداشته باشند. حداقل در آن نتیجه‌ای که ما گرفتیم احساس نیاز به پشتیبان است. بعد از نیاز به پشتیبان نیاز به «خالق» است. یعنی احساس می‌کند همان‌طوری که خودش دارد در این دنیا با نظم چیزهایی را می‌آفریند و نظم ایجاد می‌کند، این نظم را هم حتماً باید کسی خلق کرده باشد. این درک ساده‌ی انسان به اینجا می‌رسد.

 بعد از درک خالق، «ارتباط با خالق» است. سعی می‌کند که با این خالق ارتباط برقرار کند؛ چون مسلماً خالق بینا و شنواست. حال اگر گویا نباشد ـ که به عقیده‌ی ما گویا هم هست ـ حداقل بینا و شنواست. مرحله‌ی آخر «بهره گیری از خالق» است. مثل این است که یک راننده‌ی مسابقه، تمامی دورها را با موفقیت طی کرده و نفر اول بوده ولی به دور آخر که می‌رسد، درست در لحظه‌ی رسیدن به خط پایان ترمز می‌زند و نمی‌تواند از خط پایان رد شود. فرض کنیم انسان تمامی این مراحل را با موفقیت طی بکند و در مرحله آخر نتواند از خالق خودش بهره بگیرد. او می‌تواند با خالق خود ارتباط برقرار کند و صحبت کند، ولی نمی‌تواند از این ارتباط بهره‌ای بگیرد و تکامل خودش را بهتر کند. ما سعی می‌کنیم وقتی به مرحله‌ی آخر می‌رسیم یک چیز پویا را به دوستان ارائه بدهیم.

این موضوعات کلی‌مان بود، اگر هر یک از دوستان سؤال دارد که شما به چه نحوی چنین مراحلی را برای اینکه یک انسان تکامل پیدا کند، درآوردید، جواب این است که ما چند تا از مباحث مطرح‌شده در دانشگاه‌ سوربن فرانسه و دانشگاه کلمبیا‌ی آمریکا در مباحث علوم انسانی و فلسفه را مورد بررسی قرار دادیم و دیدیم که این‌ها همین استوری‌بُرد (storyboard) را آنجا استفاده می‌کنند و سعی کردیم یک چیز خیلی ساده‌تر و قابل‌فهم‌تر برای عزیزان ارائه بدهیم و اینکه حرف‌هایمان خیلی روشنفکرانه و حالت استادی و جنبه آموزش دادن نداشته باشد. سعی کردیم در هر کدام از این موضوعات که بحث شد یافته‌های خودمان را بیشتر به کار بگیریم. ما تجربیات خودمان را بیان کردیم وسعی کردیم که نتیجه‌‌ی خیلی روشنی از کارمان ارائه بدهیم و بگوییم کجای کارمان درست بوده و کجا غلط. سعی کردیم که در کنار کار علمی که انجام دادیم، یک کار تجربی هم باشد که من فکر می‌کنم این کار ما را خیلی خوب پیش برد.

امروز سه موضوع این استوری‌برد انسانی را مطرح می‌کنیم که غریزه، تفکر و گفت‌وگو است. من غریزه و تفکر را بحث می‌کنم و دوست عزیزمان آقای مهدی امامی‌زاده بحث گفت‌وگو را مطرح می‌کنند. دقیقاً می‌شود گفت موضوع اصلی ما هم روی بحث گفت‌وگو می‌چرخد. چون الان نقطه‌ی حساس جامعه‌ی ما بحث گفت‌وگو است.

ما یک زمانی خوب تفکر می‌کنیم و خوب کتاب می‌نویسیم ولی وقتی می‌خواهیم کتاب بنویسیم و در یک جمع صحبت کنیم نه آن کتاب را کسی خوب می‌فهمد و نه صحبت ما را کسی خوب درک می‌کند. این یکی از مشکلات اساسی جامعه ماست، مشکلاتی که حتی بین خودمان هم دیده‌ایم. یعنی این طور نبوده که ما از جامعه برتر باشیم. ما هم به‌عنوان جزئی از جامعه دچار این مشکل بودیم. ما هم در همین جامعه بزرگ شدیم و احساس می‌کنیم این مشکلات در ما هم بوده است. اتفاقاً موقعی که در حال بحث بودیم تجربیات خودمان را گفتیم و فکر می‌کنم آن موقع خیلی به کارمان آمد.

من موضوع غریزه را مطرح و باز می‌کنم. همان‌طور که گفتم انسان از زمانی که به دنیا می‌آید اولین ابزاری که دارد غریزه است و سعی می‌کند با غریزه خودش زندگی‌اش را به پیش ببرد. مؤلفه‌ی مشترک ما و حیوان هم همین است. مغز یک کودک انسان که تازه به دنیا آمده است، خیلی ساخت‌یافته و پیچ‌درپیچ نیست، بلکه خیلی ساده است. خیلی ساده فکر می‌کند، سعی می‌کند موضوعات دور و بر خودش را با لمس کردن درک کند، سعی می‌کند بچشد، بیشتر ببیند و از حواسش بیشتر استفاده کند. در حقیقت می‌شود گفت اولین ابزاری که انسان با آن روبرو می‌شود تا بتواند خودش را در جهان هستی رشد بدهد غریزه است. یعنی با غریزه سعی می‌کند که بتواند جهان پیرامون خودش را بهتر بشناسد و بر آن تأثیر بگذارد.

یکی از مسائلی که در مباحث علمی که در مکان‌های مذهبی‌مان بیشتر مطرح می‌شود این است که اصولاً باید غریزه را مدیریت ‌کنیم، ولی آنچه بیشتر استنباط می‌شود این است که باید سرکوب شود و غریزه اصولاً دست‌وپای انسان را بسته و انسان را به گمراهی می‌کشاند. ولی این‌طور نیست. واقعیتش این است که غریزه ابزار انسان برای تسلط بر دنیاست. یعنی در کنار استفاده از تفکر از غریزه هم استفاده می‌کنیم تا به دنیای خودمان مسلط شویم. این تسلط به معنای سیطره نیست و من این موضوع را به معنای کنترل به کار می‌برم. غریزه‌ی انسان مثل صفحه‌ی خالی است که آهسته‌آهسته هرچه زمان پیش می‌رود شکل پیدا می‌کند و این شکل‌گیری باعث ایجاد رفتارهایی در انسان می‌شود. گاه دیده‌اید ما روی خیلی از رفتارهای خود فکر نمی‌کنیم و خیلی غریزی آن‌ها را انجام می‌دهیم و رفته‌رفته به عادت تبدیل می‌شوند. این عادت‌ها بر اساس اصول غریزه‌ی ما تنظیم می‌شود. چیزی را که بر اساس غرائز ما شکل گرفته به صورت ناخودآگاه پیاده می‌کند.

 ما اینجا متوجه شدیم که یک‌سری فاکتورها و مؤلفه‌ها بر روی غریزه تأثیر می‌گذارد و باعث می‌شود غریزه شکل بگیرد. اولین گام مهم برای اینکه ما بتوانیم بر این فاکتورها و مؤلفه‌ها غلبه کنیم و غریزه‌ی خودمان را کنترل کرده و به‌عنوان یک ابزار از آن استفاده کنیم، شناخت درست از غریزه‌مان است. شناخت درست از غریزه تنها زمانی حاصل می‌شود که در گام اول انسان به صورت کاملاً شفاف و بدون پرده با خودش صحبت کند، یعنی بگوید من چه هستم، الان چه شرایطی دارم و چگونه دارم رفتار می‌کنم؟ این گام اساسی است که باید نقاط مثبت و منفی خودش را درست ببیند و درک کند. ما با تجربه‌ای که داشتیم نتوانستیم این کار را انجام بدهیم و در جمع سه‌نفره‌ی ما این یکی از کسری‌های بزرگ بود. علت اینکه این موضوع را عنوان می‌کنم این است که اینجا مبحث درس نیست، مبحث تجربیات است و سعی می‌کنیم آنچه را خود تجربه کرده و یاد گرفته‌ایم، عنوان کنیم.

بعد از اینکه انسان مؤلفه‌های خودش را شناخت، متوجه می‌شود که دچار یک سری عادات و الگوهای ذهنی شده است. در نتیجه در مرحله‌ی بعد باید بتواند الگوهای ذهنی و رفتارهای خودش را تغییر دهد. مرحله‌ی بسیار بسیار سختی است. ما در مباحثی که گفتیم این را تأکید کردیم. برای انسانی که می‌خواهد برجهان خودش تسلط داشته باشد این یک امر حیاتی است یعنی باید بتواند الگوهای رفتاری خودش را مدیریت کند و تغییر بدهد. یک انسان قدرتمند به این انسان می‌گویند؛ وگرنه ما همه انسان هستیم، ما همه دو دست و دو پا داریم، همان مغزی که من دارم با همان حجم همه دارند، یعنی مغز ما چه از لحاظ حجمی و چه از لحاظ کاری هیچ فرقی با هم نمی‌کند. پس درنتیجه در مرحله‌ی اول که مرحله‌ی غرایز است، انسانی قوی‌تر است که در این شرایط بتواند الگوی رفتاری خودش را تغییر بدهد. یعنی قابلیت این را داشته باشد که بتواند الگوی رفتاری خودش را بر اساس شرایط خود تغییر دهد. اینجا می‌توان گفت میخ اصلی کوبیده شده است. هر انسانی به جایی می‌رسد که می‌تواند غرایزش را کنترل کند و می‌تواند روی فاکتورهای خودش تأثیر بگذارد و آن‌ها را فهرست کند.

راه‌حلی را که ما ارائه کردیم این است که نوشتن بهترین راه است. اینکه بنویسید که چه هستید و چه می‌کنید؟ و چه تأثیری را بر شرایط بیرون می‌گذارید؟ البته با توجه به آن مقطع سنی که هستید. مثلاً کسی که سنش پایین‌تر است به زبان خودش و کسی که سنش بالاتر است کمی مفصل‌تر و دقیق‌تر می‌نویسد. ولی این روراستی باعث می‌شود که کمک کنیم به خودمان دروغ نگوییم و مؤلفه‌های منفی را بشناسیم. وقتی مؤلفه‌های منفی را بشناسیم، نسبت به شرایط قبل از آن، راحت‌تر می‌توانیم آن‌ها را حذف کنیم.

اینجا به فصل مشترک و نقطه‌ی اتصال غریزه و تفکر‌ می‌رسیم. همان‌طور که در گفت‌وگوهای قبلی در نظر گرفتیم، زمانی که ما هر آیتمی از مبحث را ارائه می‌کنیم بخش ارتباطش با فصل بعد را باید حتماً ارائه کنیم.یعنی اینکه بگوییم غریزه با تفکر چه رابطه‌ای دارد؟ چطور از مرحله‌ی غریزه به مرحله‌ی تفکر می‌رسیم؟ الان من سعی می‌کنم مراحل ارتباطی را هم بگویم و اگر آقای امامی‌زاده می‌توانند چیزی را اضافه کنند من خوشحال می‌شوم که در این فصل مشترک بگویند. شاید من چیزی را از قلم انداخته باشم. آنچه ما در نظر گرفتیم این است که انسان از مرحله‌ی غریزه به تفکر می‌رسد. زمانی که شما می‌خواهید به شناخت برسید و آن فاکتورهای خودتان را در قسمت غریزه تغییر بدهید، یعنی می‌خواهید به یک شناخت کامل برسید. این مرحله‌ی شناخت صددرصد باید از درون تفکر رد شود. پس در نتیجه شاید ‌بتوان گفت دومین ابزاری که به انسان کمک می‌کند تا بتواند برجهان خودش تسلط داشته باشد، مکمل با غریزه می‌شود. یعنی این دو با همدیگر چفت می‌شوند. در صورتی‌که ما الان داریم این را مدیریت می‌کنیم. یعنی تفکرمان بر این مبناست که این‌ها را مدیریت کنیم و به هم اتصال بدهیم. دیدگاهمان دیگر مثل سابق نیست که غریزه را سرکوب می‌کردند و بعد، از تفکر استفاده می‌کردند. از هر دوی این‌ها در کنار همدیگر می‌شود استفاده کرد و با استفاده از هر دوی این‌ها می‌توانیم بر شرایط جامعه‌مان مسلط شویم. آنچه که در مبحث غریزه داریم این است که اصولاً شرایط بیرونی بر انسان خیلی فشار می‌آورد و حرکت انسان را در زندگی تغییر می‌دهد. در نتیجه تفکر باعث می‌شود که عجول بودن ـ یعنی بی‌فکری‌ای که انسان در هنگام استفاده از غرائزش دارد ـ از میان‌ برود. زمانی که ما عجول هستیم، غرایزمان به شکلی منفی عمل می‌کنند و همه فکر می‌کنند که این غرایز باید سرکوب شوند.

تفکر، عجول بودن را از بین می‌برد، ما را با غرائزمان آشنا می‌کند و به‌راحتی می‌تواند به ما کمک ‌کند تا دنیای پیرامونمان را بشناسیم. ما در باب عجول بودن خیلی بحث کردیم. بحثی مطرح شد در مورد اتفاقاتی که در جامعه‌ی ما می‌افتد؛ مانند بالا رفتن آمارخودکشی‌هایی که در جامعه یا دانشگاه‌ها یا در جاهای دیگر اتفاق می‌افتد. وقتی به مبحث خودکشی رسیدیم دیدیم که انسانی که به این مرحله می‌رسد، انسانی است که عجله کرده است. واقعیت هم همین بود. ما از داشته‌هایمان استفاده کردیم و از کتاب‌هایی که خواندیم به این نتیجه رسیدیم انسانی که می‌خواهد خودکشی کند انسانی است که سطح تفکرش پایین‌تر آمده و نسبت به آینده‌ی خود عجول است و دارد زود تصمیم می‌گیرد. چرا؟ چون خیلی از محققان نتیجه گرفتند که انسان زمانی که خودکشی می‌کند در نیمه‌ی راه پشیمان می‌شود و نکته‌ی جالب اینکه در حین خودکشی مثلاً در حال پرت شدن از ساختمان در رابطه با کاری که کرده تفکر می‌کند.

 ما به این نتیجه رسیدیم که اگر بخواهیم عجله را از بین ببریم وبه قولی سیطره‌ی خودمان را بر غریزه افزایش بدهیم، حتماً باید از دالان تفکر رد شویم تا بتوانیم قدرت تفکرمان را افزایش بدهیم. راه افزایش قدرت تفکر ما در یک چیز است: این که دوباره بیاییم و بحث کنیم و بگوییم و بنویسیم که در گذشته، حال و آینده‌ی خودمان چه بوده‌ایم، چه هستیم و چه کار می‌خواهیم بکنیم؟ من در یکی از مباحث قبلی خودم به اسم «جوامع بینش‌مند»[9] یکی از نکاتی که مطرح کردم همین بود. یعنی برای خودمان یک سیر و یک مرحله‌ وبرنامه‌ای را در نظر بگیریم. این طرح مبحث یا طرح برنامه به ما کمک می‌کند تا ذهنمان بازتر شود. این‌طور نباشد که مثلاً بگوییم تفکر می‌کنیم که الان چه کار بکنیم.

موضوع خیلی جالبی که می‌خواستم مطرح کنم درباره‌ی همین بحث تفکر است که فکر می‌کنم به نتیجه‌گیری در این موضوع خیلی کمک می‌کند. انسان اصولاًدو سیر پیشرفت را طی می‌کند: توسعه‌ی مرحله‌ای و توسعه‌ی چشم‌اندازی. تکامل یا به صورت مرحله‌ای است یا چشم‌اندازی. تکامل مرحله‌ای به تکاملی می‌گویند که انسان هدفی را برای خودش انتخاب می‌کند. یعنی چیزی را به صورت بسیار ساده می‌خواهد. بعد چه کار می‌کند؟ او می‌گوید من برای اینکه به این هدفم برسم باید اول باید این کار را بکنم. بعد صبر می‌کنم تا ببینم شرایط بیرونی چه برای من پیش می‌آورد و بر اساس شرایط بیرونی خودم را تغییر می‌دهم.

ولی تفکری که الان در دنیا رایج است، تکامل یا سیر تکامل چشم‌اندازی است که باید‌ ترسیم کنید. من هدفی دارم و می‌خواهم به چیزی برسم و در این راستا موفق باشم. الان چه ظرفیت‌هایی دارم؟ می‌خواهم چه کار کنم؟ به کجا می‌خواهم برسم؟ در طی این راه چه کارهایی را می‌خواهم انجام دهم؟ یعنی از اول تا آخر مسیر را تشخیص می‌دهم. اگر اتفاقی افتاد، برنامه‌ام را تغییر می‌دهم. ولی بدون plan پیش نمی‌روم. این خیلی مهم است، اتفاقی که ما‌ خیلی کم روی آن فکر می‌کنیم. یعنی سیستم زندگی ما و آنچه از پدرانمان یاد گرفتیم این‌طور بوده که اصولاً تکامل ما تکامل‌های مرحله‌ای بوده است. می‌رویم دانشگاه درس می‌خوانیم ببینیم بعد از آن چه می‌شود، می‌رویم یک کاری پیدا می‌کنم، ببینیم بعد چه می‌شود و... . ببینید انسانی که به صورت مرحله‌ای در حال پیشرفت است اصولاً نمی‌تواند مدیریت درستی بر غرائز خودش داشته باشد. نمی‌تواند تفکر درستی داشته باشد و برای آینده‌ی خودش برنامه‌ریزی کند. این انسان چگونه می‌خواهد با خالق خودش ارتباط برقرار کند؟ خالق خودش که ـ به استناد آنچه آقای صابر در کلاس‌ها گفتند ـ بیست سال برای امتی برنامه‌ریزی می‌کند، در این بیست سال طوری برنامه‌ریزی کرده که سنگ بنای دو هزار و پانصد سال آینده جهان هستی را گذاشته است، پس قاعدتاً اگر ما بخواهیم به‌صورت پلکانی و مرحله‌ای تکامل پیدا کنیم، نمی‌توانیم ارتباط چندانی با خالق خودمان داشته باشیم. شاید کسی کتاب بنویسد، شاید خیلی‌ها اظهار نظر کنند، شاید ما علمای زیادی داشته باشیم؛ ولی من می‌گویم زمانی ما می‌توانیم ادعا کنیم که انسان‌هایی هستیم که با خالق خودمان در ارتباط هستیم و ملت پویایی هستیم که نتیجه بگیریم ـ و نتیجه‌مان به صورت علنی در کارنامه‌مان ساری و جاری باشد ـ که نیازی نداشته باشیم که کسی راجع به این مورد کتاب بنویسد. این چیزی است که کسی در حال قدم زدن در کنار ما هم می‌تواند به ما بگوید. و این چیزی است که ما باید تک‌تک در خود داشته باشیم. تفکر این کمک را به ما می‌کند، به شرطی که تفکر ما یک تفکر اصولی باشد. به گذشته، به حال و به آینده‌ی خودمان فکر کنیم. مولانا می‌گوید: "

از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود؟

به کجا می‌روم آخر ننمایی وطنم؟ "

ما باید روی این بیت خوب فکر کنیم. شاید این بیت نقطه‌عطف تفکراست، وقتی انسان وارد مرحله‌ی تفکر شده و به این نقطه برسد، نقطه‌ی شروع موفقیتش است. یعنی ضربه‌ی موفقیت را کوبیده، به مرحله‌ای می‌رسد که شروع به کمک کردن به خودش و شروع به ساختن خودش از درون می‌کند. چون ما هنوز به مرحله‌های بیرونی نرسیده‌ایم.

من موضوع را جمع می‌کنم. زمانی که شما تفکر می‌کنید، بر شرایط بیرونتان مسلط می‌شوید و سعی می‌کنید شرایط بیرون را مهار کنید. فصل مشترک تفکر با گفت‌وگو هم این است که زمانی که تفکر می‌کنیم نیاز داریم که تفکراتمان را بیان کنیم و نیز تفکرات دیگران را هم بشنویم. دیگران تفکر می‌کنند و بیان می‌کنند، ما هم تفکر می‌کنیم و بیان می‌کنیم. اگر قرار باشد شنیدنی در کار نباشد، به قولی می‌شود گفت «آب در هاون کوبیدن» است. کسی صدای دیگری را نمی‌شنود. ولی اینجاست که می‌شود گفت آن فصل مشترک اتفاق می‌افتد و ما نیاز پیدا می‌کنیم تفکرات همدیگر را بشنویم که مبحث تفکر را آقا‌ی امامی‌زاده به طور کامل بیان خواهند کرد.

 

مشارکت‌کننده‌ی سوم: به نام خدا، با سلام خدمت دوستان.تشکر می‌کنم از آقای صابر که این فرصت را در اختیار ما قرار دادند. می‌خواستم گفت‌وگو را به‌عنوان یکی از بحران‌های موجود در جامعه‌ی خودمان بیان کنم. به نظر من گفت‌وگو در حال حاضر مقوله‌ی واقعاً ارزشمندی است. ما بحران زیادی در جامعه داریم که باید بشناسیم و تا آنجا که می‌توانیم مدیریت کنیم. من گفت‌وگو را در مرحله‌ی اول به‌عنوان یک بحران در جامعه می‌بینم. گفت‌وگو به ظاهر جاری و ساری است، ما باید فکر کنیم ببینیم مقصودمان از آن واقعاً چیست؟ آیا فقط حرف زدن و صحبت کردن است؟ آیا فقط شنیدن است؟ یا اینکه مجموعه‌ای از این‌هاست؟

 کلاً نوع بشر برای ارتباط برقرار کردن نیاز به گفت‌وگو دارد. گفت‌وگو در قالب مرسومش گفت‌وگوی کلامی است. ولی در یک سیطره‌ی بیشتر، هر ارتباطی را می‌شود گفت‌و‌گو حساب کرد. به‌عنوان‌مثال انسان خودش می‌تواند با نگاه کردن یا با حرکات و اعمالش نوعی گفت‌وگو برقرار کند. به هر حال گفت‌وگویک حالت اعتلایافته‌ی ارتباط است. دربحثی که داشتیم با توجه به بحران‌هایی که از دیدگاه‌های مختلف می‌شود به آن نگاه کرد، تلاش کردیم در راستای کار جمعی، گفت‌وگو را هم به‌عنوان یکی از مؤلفه‌های استوری‌برد بگنجانیم و روی آن بحث کنیم. لذا گفت‌وگو می‌تواند ابزار باشد، و نیز می‌تواند هدف باشد. یعنی گفت‌وگو به‌تنهایی ممکن است بدون هیچ هدفی و فقط به‌عنوان یک گفت‌وشنود بین دو نفر یا بین جوامع، یا به‌صورت گسترده‌تر بین کشورها و حکومت‌های مختلف صورت بگیرد و خیلی هم نتیجه‌ی خاصی ندهد.

امروزه در جامعه‌ی ما درسطحی‌ترین و قشری‌ترین لایه تا موارد آکادمیک گفت‌وگو صورت می‌گیرد. ولی گفت‌وگوی مؤثری که مدنظر اخص است، به نظر من نتیجه‌ی خاصی نمی‌دهد. گفت‌وگو می‌تواند هم ساده باشد و هم پیچیده. فرآیند پیچیده این است که آدم از قبل مسیر خودش را مدنظر قرار بدهد. اصولاً اگر از لحاظ جامعه‌شناختی نگاه کنیم، گفت‌وگو در جامعه می‌تواند یا تحقیقاتی باشد و یا تصادفی و بدون برنامه؛ مانند اینکه دو نفر همدیگر را ببینند و گفت‌وگو کنند یا اینکه بر روی یک موضوع مشخصی و خاص با اطلاعات قبلی و برنامه‌ریزی‌شده گفت‌وگو کنند که قطعاً آن گفت‌وگویی که برای انجام آن برنامه‌ریزی شده، نتیجه و محصول عمیق‌تری می‌دهد.

منظور از گفت‌وگو هر واکنشی است که ممکن است در جامعه با یک محرک خاصی برانگیخته شود. می‌تواند کنشی باشد که در مقابل آن واکنشی صورت می‌گیرد یا عکس‌العمل معطوف به عمل باشد یا اینکه کلامی و فقط در حد یک گفت‌وشنود باشد. در بحث «باب‌بگشا» بیشتر از دید بحرانی است که به نظر من در رابطه‌ی انسان با خدا وجود دارد. گفت‌وگو در سطح جامعه و در بین انسان‌ها جاری است .این بحران در پایین‌ترین سطحش بحرانیاست که نوع انسان با خدا دارد .قرار شده که ما در این بحث‌ها الگویی بگیریم. از روش و منشی که خدا و آن چهار متن اصلی ـ انسان، تاریخ، هستی و کتاب ـ در راه اعتلا و رابطه‌ی بهینه‌شده‌مان با خدا به ما داده‌اند، استفاده کنیم. این هم قابل ذکر است که خود خدا واقعاً نشان داده چه در هستی و چه در سیر تاریخ و به خصوص در کتاب، تأکید «او» بر گفت‌وگو است. من بررسی‌ای اجمالی روی قرآن داشتم که البته خیلی مدل پژوهشی نبوده و می‌خواهم بیشتر از تجربیات و دیدی که نسبت به گفت‌وگو و دریافتی که من از کتاب‌ها داشتم خلاصه‌ای ارائه بدهم.

 اگر دقت کنید گفت‌وگو در قرآن در جاهای مختلف و به بهانه‌های مختلفی مطرح شده است. این گفت‌وگو ممکن است شرح‌حال یا بیان خود خدا نسبت به پیامبر باشد، ممکن است بین پیامبر وقومش، بین پیامبر و شیطان، یا بین شیطان و بنده باشد. نفس گفت‌وگو مهم است و مضامینش در اینجا خیلی مدنظر نیست. من تأکیدم این‌ است که از بحث اول، ما ابراهیم را نماینده‌ی خودمان فرض کردیم. طبق بحث‌های اولیه‌ای که داشتیم ابراهیم نماینده‌ی ماست و اینک ما پیرو ابراهیم. حالا باید ببینیم ما باید چه الگویی از ابراهیم در این زمینه بگیریم؟ باید ببینیم چگونه گفت‌وگو می‌کرد؟ با مراجعه به منبع در دسترس و قابل‌تورقی که داریم، این‌ها را می‌شود در حد مشاهده بررسی کرد و تحقیق بیشتری روی آن داشت. با توجه به آیاتی که در سوره‌ی ابراهیم است، همان‌طور که در جلسات گذشته یکی از دوستان به این گفت‌وگو اشاره داشت، از آن استفاده می‌کنم. در تعبیراتی که در سوره‌ی ابراهیم آمده، یک سوم آیات گفت‌وگوی خدا و ابراهیم و پیام‌های آن است.

طبق برآیند صحبت‌هایی که آقای صابر داشتند، در تمام آیات، ابراهیم فردی مشاهده‌گر بود و واقعاً دقت می‌کرد. یک دینامیسمی داشت و پی‌گیر بود. خواسته‌هایی داشت که در قالب گفت‌وگو با خدا مطرح می‌کرد. یکی از راه‌های مشاهده کردن، خود گفت‌وگو و سؤال و جواب کردن و صحبت کردن و شنیدن است. ابراهیم بارها گفت‌وگو را تجربه کرده، دوران نوجوانی با مادرش، بعد در حین رشد و جوانی با ماهو طبیعت و خورشید مناظراتی داشته و من این‌ها را در قالب گفت‌وگو می‌بینم. دریافت‌ها و سؤالاتی که برایش پیش آمده را بارها مشاهده کرده است. البته این معنای گفت‌وگو خیلی گسترده‌تر و توسعه یافته‌تر است، ولی در مرحله‌ی بعد دیدگاه خودش را در مورد این‌ها خیلی جزئی‌تر بیان می‌کند. موقعی که از زندان می‌آید و مورد اتهام واقع شده، یک دیالوگ کیفی با نمرود دارد و اظهار می‌کند پروردگار من کسی است که می‌میراند و زنده می‌کند. این شروع دیالوگ‌های جدید است. نمرود هم مقابله‌به‌مثل می‌کند و می‌گوید من هم می‌توانم همین کار را بکنم. و یک زندانی محکوم به مرگ را آزاد می‌کند و فرد بی‌گناهی را می‌کشد. بعد وارد فاز دوم می‌شود و در موضع مدیریت هستی می‌ایستد. یعنی موضعی که فراتر از موضع اول است. می‌گوید پروردگار من آفتاب را از شرق برمی‌آورد و در غرب فرومی‌برد. اگر تو خدایی آفتاب را از مغرب برآور.[10]

در اینجاست که نمرود با آن سطح دریافتی که داشته، خلع سلاح می‌شود؛ یعنی گفت‌وگو و دیالوگی بین ابراهیم با نمرود حاصل می‌شود و اینجاست که به نظر من گفت‌وگو تأثیر خودش را می‌گذارد. این یک کار صرفاً رادیکال و عمل‌گرایانه نیست و این گفت‌وگو در همین حد می‌تواند خیلی تأثیرگذار باشد. در فازخیلی بالای آن می‌شود به آن گفت‌وگوی خودی و ناخودی گفت و در جامعه در سطح پایین‌تر هم اثرات خودش را به صورت مشهود می‌گذارد. کمااین‌که در این زمینه تجربیاتی داشتیم.

ابراهیم مناظره‌ای هم با نمرود دارد. چون مناظره را هم می‌شود نوعی گفت‌وگو حساب کرد. زیرمجموعه‌ای از گفت‌وگو با هدفمندی وبا قصد قبلی و به صورت کامل برنامه‌ریزی شده است. در مناظره انسان می‌داند که نتیجه می‌گیرد و طرفش قانع می‌شود. ولی در انواع گفت‌وگو شاید منظور فقط به اشتراک گذاشتن داده‌ها و اطلاعات انسان با طرف مقابلش باشد و به قصد غلبه کردن و پیروزی بر طرف مقابلش نباشد.

ابراهیم گفت‌وگویی با آزر و قومش دارد که آن هم می‌تواند یک گفت‌وگوی کیفی باشد. او می‌گوید این چیزهایی که می‌پرستید چیست؟ یعنی فقط با طرح سؤال آزر و قومش را تا حد بالایی مجاب می‌کند و آن‌ها نمی‌توانند استدلالی بیاورند که قابل قبول باشد. اشاره می‌کنند ما اجداد و نیاکان خود را پرستنده این تخته‌سنگ‌ها یافتیم.[11] ابراهیم در مراحل مختلفی که خواسته‌های خودش را با خدا مطرح می‌کند، واقعاً بدون هیچ‌گونه ملاحظه‌کاری نیازی که داشته را با خدا در میان می‌گذارد و این خود می‌تواند الگوی خوبی باشد. یعنی امکان دیالوگ در رفاقت خیلی بیشتر است وخیلی نتیجه‌ی بالاتر و بازده بیشتری دارد.

مراحلی که برای ابراهیم حاصل شده و پاسخ‌هایی که ازطرف خدا به او داده می‌شود، سیر تعالی را ایجاد می‌کند. آن پلکان به صورت یک گفت‌وشنود در مناظره و به شکل توسعه یافته در جریان کلام و بیانش کاملاً مشهود است. همان‌طور که آقای صابر گفتند، سطح برخوردهای ابراهیم با خدا به صورت پله‌پله و مرحله‌بندی‌شده بود؛ نه اینکه یک پله بالا بیاید و ده پله جا بگذارد یا اتفاقی و تهاجمی شروع کند. نفس گفت‌وگو و آن خواسته‌هایی که ابراهیم با خدا مطرح کرد، واقعاً یک‌به‌یک ردوبدل می‌شود و در آخر منجر به نتیجه می‌گردد.

در بحث ابراهیم، قطعاً تمام مراحل بدون خطا نبود. اما منجر به کسب درک شهودی ابراهیم از خدا و توانایی‌های خودش با توجه به سبک برخوردی که خدا با ابراهیم داشت، شد. یعنی مسئله به نظر من نمی‌تواند مختص ابراهیم باشد و برای هر انسانی می‌تواند قابل‌استفاده و الگوبرداری باشد. موسی هم گفت‌وگوهایی با قومش، با هارون و با خدا داشته و این گفت‌وگوها می‌تواند یک تلنگر و جرقه‌ای برای ما باشد. در جامعه‌ی امروز ما گفت‌وگو واقعاً مغفول مانده و یکی از بحران‌های ما بحران فقدان گفت‌وگو است. به نظر من خیلی از بحران‌ها باگفت‌وگو حل می‌شود و یکی از ساده‌ترین و بدون دردسرترین راه‌حل‌ها است. فقط کافی است هر کداممان به خودمان مراجعه کنیم. یکی از آثاری که گفت‌وگو دارد این است که می‌تواند آستانه‌ی تحمل را بالا ببرد. ممکن است ما با یک گفت‌وگوی خیلی تند و پرخاش‌گرانه از کوره دربرویم. من خودم این [بالا رفتن آستانه‌ی تحمل] را خیلی تجربه کرده‌ام و نتیجه‌اش برای خودم واقعاً مثبت بوده است. تا آنجا که در رابطه‌ی من با دوستان ـ حتی دوستانی که پیش از آن هیچ آشنایی قبلی نداشتیم ـ منجر به اتفاقات خیلی خوشایندی شده و آغاز گفت‌وگو تبدیل به تفاهم و اشتراکاتی شده است.

من از کتابی که نکات خاصی درباره‌ی گفت‌وگو داشت استفاده کردم. آنجا ذکر کرده بود که تنها با ردوبدل کردن اطلاعات و داده‌های یکدیگر، تفاهم و هم‌فکری بین انسان‌ها به وجود نمی‌آید. محصول نهایی ما و خدا می‌تواند چنین چیزی باشد. اگر ما تنها خدا را ناظری بدانیم که آن بالا و در دوردست و دست‌نایافتنی است، امکان گفت‌وگو سخت می‌شود. پی بردن به کنه گفت‌وگو یکی از آن حلقه‌های مفقوده‌ای است که به نظر من باید به دنبال آن رفت و ریسمان را رها نکرد. با ردوبدل کردن اطلاعات گفت‌وگو حاصل نمی‌شود. گفت‌وگو، رسیدن مشترک به بصیرتی بر سر بارور شدن هوش جمعی است. هوش جمعی هم ممکن است بین دو نفر یا در یک جامعه‌ی گسترده‌تر باشد یا اینکه در نهایت بین انسان و خدا باشد که به راحتی می‌شود آن‌ را تمرین کرد.

مطابق آنچه من از کتاب فوق راجع به گفت‌وگو درک کردم، گفت‌وگو می‌تواند شرایط خاصی داشته باشد. [این کتاب] ده شرط اساسی را برای آن گفته که من به صورت تیتروار آن‌ها را یادآوری می‌کنم. اولین شرط اساسی گفت‌وگو به صورت سازنده می‌تواند این باشد که انسان «موضع یادگیرنده» داشته باشد و موضع مجاب کردن طرف مقابل را نداشته باشد.

مرحله‌ی دوم «احترام کامل و متقابل» در گفت‌وگو است. همچنین «آمادگی و باز بودن ذهن برای گفت‌وگو» در مرحله‌ی دریافت می‌تواند در تبادل اشتراکات و بسته نبودن ذهن بسیار اثرگذار باشد. مورد بعدی «از دل سخن گفتن» است. گاه گفت‌وگوهایی در رسانه‌ها و جاهای مختلف توسط خیلی از بزرگان و نوادر می‌بینیم که از دل سخن نمی‌گویند یا تظاهر به گفت‌و‌گو می‌کنند. سخن کسی که از دل برنیاید نمی‌تواند خیلی تأثیر داشته باشد. فاکتور پنجم «شنیدن» است. در گفت‌وگو شنیدن نیمی از گفت‌وگو را تشکیل می‌دهد. تجربه‌ی من از جامعه‌ی ایران این است که یکی از نشانه‌ها و نمادهای مشخصه‌اش پرحرفی و سخن گفتن یک‌طرفه است. در حالی که شنیدن است که خیلی اهمیت دارد. گام بعدی «طمانینه و پرهیز از شتاب» است. شتاب در گفت‌وگو می‌تواند خیلی بازدارنده باشد. خیلی از موانع و عکس‌العمل‌ها به‌خاطر این است که انسان‌ها با فرضیه‌های قبلی به سراغ گفت‌وگو می‌روند. در گفت‌وگوهای برنامه‌ریزی‌شده این فرضیات را تا حد قابل‌توجهی به حال «تعلیق» در می‌آوریم و بعد فرضیات دیگری را می‌شنویم و آنچه را داریم، ارائه می‌کنیم. بعد یا می‌توانیم اثبات کنیم و یا با توجه به فرضیات طرف مقابل تغییرش می‌دهیم. یعنی باید یک حالت انعطاف‌پذیر به آن بدهیم.

عامل هشتم عامل «حمایت خلاق» است که می‌تواند تأثیرگذار باشد. نهم «جویندگی» در گفت‌وگو است. در خیلی از مکان‌ها و زمان‌ها گفت‌وگو نمی‌تواند خیلی مؤثر باشد و شاید فقط برای گذراندن وقت باشد و می‌تواند در دسته‌ی گفت‌وگوهای تصادفی استفاده شود. در اتوبوس، مترو یا هر جایی که اتلاف وقت هست، مانند حاشیه‌ی سمینارها و... این‌ها می‌تواند کلیدهایی برای جویندگی یا برای فهم و دریافت چیز‌های جدید باشد. آخرین عامل، «نظاره کردن» به کسی است که گفت‌وگو می‌کند؛ اعم از گوینده و شنونده. نگاه متقابل می‌تواند خیلی در فرایند گفت‌وگو تأثیر بگذارد.

بحثم را با یک شعر از مولانا به پایان می‌برم:

جمله ذرات عالم در نهان

 با تو می‌گویند روزان و شبان

ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم

 با شما نامحرمان ما ناخوشیم

 

مشارکت‌کننده‌ی دوم: دوستان عزیز، ان‌شاءالله ما ادامه‌ی مباحث استوری‌بردمان را در جلسات آینده زیر نظر استاد صابر خدمتتان ارائه خواهیم کرد. بعد از تکمیلشان من خودم شخصاً خدمت آقای صابر می‌گویم که کدام بخش‌ها را آماده کرده‌ایم. ان‌شاءالله در هر جلسه سه یا چهار بخش را ارائه می‌دهیم و سعی می‌کنیم هم اجمالی باشد که وقت عزیزان گرفته نشود و هم اینکه مفید باشد تا دوستان بتوانند استفاده کنند. فقط در انتها بگویم که فصل مشترک بحث گفت‌وگو با تفاهم این است که نتیجه‌ی‌ آنچه که می‌خواهیم از گفت‌وگو بگیریم ایجاد تفاهم و فصول مشترک بین افراد است. سپاسگزارم.

 


[1]. تاریخ برگزاری این نشست سه‌شنبه 12 خرداد 1388 است.

[2]. در سخنرانی مولوی ذکر شده که حافظ صحیح است.

[3]. منظور سلسله‌نشست‌های «هشت فراز، هزار نیاز» شهید هدی صابر است.

[4]. در سخنرانی «لیل» ذکر شده که با توجه به مضمون آیات که در ادامه ذکر می‌شود، سوره‌ی «ضحی» مد نظر بوده است.

[5]. لازم به توضیح است که مقطع زمانى نزول سوره بقره یا 18 ماه آغاز هجرت است (از ربیع‌الاول سال یكم هجرى تا ماه رمضان سال دوم) یا 12 ماه (از ماه رمضان سال اول تا ماه رمضان سال دوم) بخش اندكى از آیات آن نیز پس از این تاریخ نازل شده است؛ از جمله آیات 196 ـ 203 كه در حجة الوداع نازل شده و «حج تمتع» را تشریع مى‌كند و آیات 275 ـ 280 كه بر حرمت ربا تأكید دارد و پس از سوره‌ی آل‌عمران نازل شده است، حتى برخى این آیات را جزو آخرین آیات نازل شده از قرآن یاد كرده‌اند؛ همچنین آیه 281 كه در حجة‌الوداع نازل شده و آخرین آیه فرود آمده بر پیامبر‌اكرم(ص) است. تأمل در مضامین این سوره نیز نزول آن را در مقطع زمانى مذكور تأیید مى‌كند، زیرا حوادث و مناسبت‌های سال اول و دوم هجرت مانند تغییر قبله در آن سوره منعكس شده است. (تسنیم، ج‌2، ص41-39؛ المیزان، ج‌2، ص‌75و ­408 و 424؛ مجمع البیان، ج‌2، ص‌668‌ـ‌676­؛ فى ظلال القرآن، ج‌1، ص‌27؛ التحریر و التنویر، ج‌1، ص‌202؛ الدرالمنثور، ج‌1، ص‌46.).

[6]. بنگرید به مجموعه آثار 12 مهندس مهدی بازرگان ـ سیر تحول قرآن (1). ص.45. جدول 2 با عنوان «تعداد كلمات، تعداد آیات و طولِ متوسط آیات نازله در هر سال».

[7]. در سخنرانی و جدول مندرج در اسلایدهای جلسه، به اشتباه عدد 32 ذکر شده که در مراجعه به کتاب مهندس بازرگان مشخص شد عدد 320 صحیح است.

[8]. اشاره‌ی شهید صابر به بحث اکمال دین و اتمام نعمت در ابتدای سوره‌ی مائده است که در ادامه به آن پرداخته می‌شود.

[9]. اشاره‌ی مشارکت‌کننده به بحثی است که در قسمت دوم نشست بیست‌و‌دوم به عنوان مشارکت‌کننده‌ی اول با تیتر «جوامع بینش‌مند یا جوامع هدفمند» ارائه کرده است و در دفتر دوم «باب‌بگشا» در دسترس است.

[10]. این دیالوگ در آیات 258 و 260 سوره‌ی بقره منعکس شده است.

[11]. این گفت‌وگو در آیات 52 تا 56 سوره‌ی انبیاء روایت شده است.

 

 
وب‌سایت در فیروزه‌ای شاخه:آرشیو نوشتاری «باب بگشا»
نمایش از خرداد 1388 بازدید: 2308
پرینت

سلسله نشست‌های «باب بگشا»

نشست بیست و هشتم: تبیین: نگرش روندی، سامان مرحله‌ای (۱)[۱]

فایل پی‌دی‌اف دریافت فایل pdf نشست جاری

به نام همراه یاریگر

من رفیقم، ره‌گشایم، باب بگشا، نزد من آ

ضرورت رابطه‍ی صاف‍دلانه، مستمر، همه‍گاهی و استراتژیک با خدا

 

بسم‌اللّه الرحمن الرحیم. با عصر بخیر خدمت دوستان و با اجازه همه و بزرگ‌ترهای جمع بحث را آغاز می کنیم.

«من رفیقم، ره‌گشایم، باب بگشا، نزد من آ»، تیتری است که حدوداً هفت ـ هشت ماه است گرد آن جمع شده‌ایم. ان‌شاءالله کشش داشته باشد که هم درون‌مان را به میدان آورد و هم بتوانیم از بیرون به یک پروژه‌ی فردی یا جمعی وصل شویم.

در نشست بیست و هشتم و ذیل تیتر جلسات قبل «تبیین ما، داشته ها و کارکردهای او» هستیم. بعد از بیان بحث خدای خالق و خلاق، از خدای طراح و مهندس و خدای استراتژ نیز عبور کردیم و به بحث امروز رسیدیم که تکمله‌ی نقطه‌چین بحث‌های گذشته است. خدایی که افق دارد و استراتژی طراحی می‌کند و همان‌گونه که قبلاً نیز بررسی کردیم خالق، طراح و مهندس است، با همین خصلت‌ها روندش را به طور مرحله‌ای سامان می‌دهد. این جلسه و جلسه‌ی بعد را بر روی این ویژگی خدا می‌ایستیم. ان‌شاءالله با مدد از خدای منتشر که انحصارطلب نیست و ویژگی‌هایش را بین همه ـ از جمله ما ـ توزیع کرده، بتوانیم شمائی از این ویژگی‌ها را حمل کنیم.

سه شنبه ۵ خرداد ۸۸ است، خرداد هم از دیرباز در ایران ماه حس و حال بوده و حامل رد پای بزرگانی است که ما به آنها مدیون هستیم. ما رد پا و جایگاه آنها را نداریم؛ به قول دوستان قدیم آنها انسان‌هایی بودند که کفش بزرگ‌پا داشتند و ردپایشان مانده، ما هم با لی‌لی‌های خودمان ببینیم به کجا می‌رسیم.

سو تیتر باب بگشا، «ضرورت رابطه صاف دلانه ،مستمر، همه‌گاهی و استراتژیک با خدا» است؛ رابطه‌ای که مدت‌هاست از آن دور افتاده‌ایم. ان‌شاءالله آرام‌آرام و پا آهسته و نرم‌نرم بتوانیم به آستانه‌ی این رابطه نزدیک شویم و دستاوردهایش را تجربه نماییم؛ البته عجله‌ای هم نداریم. دوستان قبلاً تذکر داده بودند که مدت‌زمانی که به مرور بحث‌های گذشته‌ اختصاص داده می‌شود، زیاد وملال آور است‌؛ نقطه نظرشان درست بود، ما سعی می‌کنیم در حد دو ـ سه دقیقه و با چهار ـ پنج لوح از گذشته نقبی به بحث امروزمان بزنیم.

 

  • از آغاز تا به اینجا ؛
  • بحران رابطه
  • انفعال در هستی
  • خروج از بحران و انفعال
  • متد خروج: پیشاتبیین، تبیین، پساتبیین
  • الگوی رابطه

 

از خودمان شروع کردیم؛ دریافتیم که رابطه‌مان با هستی و با مبنای هستی که «او»ست، بحرانی است؛ مثل ورزشکاری که هر چقدر هم آمادگی عضلانی داشته باشد، اما اگر آمادگی روحی نداشته باشد، روح و روانش بر عضله تاثیر می‌گذارد و اجازه نمی‌دهد که اندامش آزاد شود، ما نیز تقریباً در همین موقعیت قرار داریم. همه‌ی ما، تک‌تک ما و جمع ما از ظرفیت‌های نسبی متناسب با مزیت خودمان برخوردار است، اما به هرعلت این ظرفیت‌ها در حوزه‌های فکر و اندیشه و مدنیت و سیاست و تشکیلات آزاد نمی‌شود؛ لذا، چون رابطه مختل است، هرچند که ما نیز به عنوان یک فعال هستی خلق شده‌ایم و به هستی آمده‌ایم تا تاثیر و تأثری بگذاریم و بگیریم و ردپایی به جا گذاریم، در مدار تغییر گام بزنیم و وضع موجود را به سهم خودمان رو به وضع مطلوب ببریم، ولی به هر حال در موقعیت انفعال یا شبه‌انفعال قرار داریم. اما بنا نیست که در این وضعیت بمانیم و اتراق کنیم، بلکه باید از این وضعیت خارج شویم!

لذا، در سیر مباحث به ضرورت خروج از بحران رسیدیم، که البته برون‌رفت از انفعال و این خروج نیاز به متدی داشت. قدری روی متد تأنی کردیم و چهار ـ پنج جلسه متدی که او برای خروج از بحران با توصیه‌هایش بعد از شکست همه جانبه‌ی اُحد پیشنهاد داد، را بررسی کردیم. شکستی که شکست ایدئولوژیک، تشکیلاتی و نیز روحی ـ روانی بود. توصیه‌های او به بازماندگان و شوک‌زدگان از شکست الگو بود. با توجه به این‌که این‌ها توصیه‌های اوست و او بیش از ما خودمان را می شناسد، الگوی او این ارزش و اهمیت را داشت که قدری بر آن درنگ کنیم. اما او یک منبع اصلی است، انسا‌ن‌های پیش از ما و انسان‌های هم عصر ما یک منبع هستند و خودمان نیز یک منبع کوچک هستیم.

از سر‌جمع توصیه و رهنمونی او و اخذ تجربه از پیشینیان و هم‌عصران و به کار انداختن ظرفیت‌های خودمان به یک متدی برای خروج از بحران رسیدیم که سه‌سطحی بود. سطح مقدماتی آن پیشا‌تبیین، سطح مبسوط بعدی تبیین است ـ که هم‌اینک در آن قرار داریم ـ و سطح پساتبیین که ان‌شاءالله پس از تبیین به آن برسیم. یک الگو را نیز بررسی کردیم تا ببینیم آیا امکان نزدیکی با او ممکن هست؟ می‌شود با او رابطه برقرار کرد؟ می‌شود با او گفتگو کرد؟ می‌شود با او راحت و شفاف و حتی از موضع مجادله بحث، صحبت و طرح مسئله کرد و نهایتاً به یک ره‌گشایی رسید؟ چهار ـ پنج جلسه روی الگوی ابراهیم توقف کردیم؛ درک کردیم که الگوی ابراهیم شدنی است و هرچند یک الگوی دوران ماقبل مدرن است، ولی می‌توانیم با دست‌کاری مهندسی شده و نه تحریف آن، ان‌شاءالله آن را به یک الگوی امروزی و دورانی تبدیل کنیم.

در پیشا‌تبیین به این نتیجه رسیدیم که به هستی آمده‌ایم تا فعال باشیم، پروژه‌هایی با او اجرا کنیم و از سرجمع پروژه‌های کوچک ما و پروژه‌ی بزرگ خود او ما نیز می‌توانیم در فعل و انفعالات هستی که این گوشه‌اش در ایران به ما رسیده فعال شویم.

 

  • تبیین ؛
  • رابطه دو سویه ؛ ما و «او»
  • دو نشانه ؛ ما و کرانه‌ها
  • چهار متن ؛ کتاب آفرینش، کتاب تاریخ، کتاب ما، کتاب آخر
  • پروژه مشترک
  • او؛ سرشار از داشته‌ها،
  • ما ؛ سرشار از نیاز

 

در تبیین به کلیدها و مضامین خوش‌جوهری برخورد کردیم. کلید اول یا مضمون پر رنگ و خوش‌جوهر اول رابطه‌ی دوسویه است؛ یعنی، او تمایل ندارد با کسی که با او برخورد فعال نمی کند فعالانه و کیفی برخورد کند. ما در روابط با یکدیگر تجربه کرده‌ایم به نسبتی که ما با کسی فعالیم او نیز با ما فعال است، در رابطه‌ی ما با او نیز چنین است؛ او انتظار دارد که با توجه به ظرفیت‌ها و مزیت‌هایی که در وجود ما به ودیعه نهاده، ما هم با او فعالانه برخورد کنیم. از فعال برخورد کردن ما، با فعال برخورد کردن کیفیِ او با ما، طبیعتاً سنگ چخماق خوش‌جرقه‌ای ایجاد می‌شود که سنگ کوچک آن ما هستیم و سنگ بزرگش که معادل کل هستی است، «او».

گزاره‌ی دوم این بود که «او» ما را توجه می‌دهد و آدرس کاملاً مشخص و شفافی را به ما نشان می‌دهد و نه آدرس پیچ درپیچ، که شما برای برخورد فعال در همین مرحله‌ی تبیین دو نشانه و کلید دارید؛ یکی خودتان هستید و دیگری کرانه‌ها، آفاق و انفس؛ آفاق معطوف به پیرامون ما و انفس معطوف به درون ما است.

برای این‌که به یک تبیین واقع بینانه و کمتر ذهنی دسترسی پیدا کنیم، چهار منبع پیش روی‌مان را که مستقل از ذهنیت ما در واقعیت موجود حضور دارند، برگزیدیم. اول کتاب بزرگ هستی و آفرینش، دوم تاریخ که محصول انسان‌ها است، سومی خودمان هستیم که خودمان را می‌توانیم برگ بزنیم و چهارم هم کتاب آخر است که می‌تواند یک منبع پژوهشی تلقی بشود.

نکته یا کلید بعدی این است که ما و او می‌توانیم پروژه‌ی مشترک تعریف کنیم؛ پروژه‌ی مشترک تعریف کردن فقط مختص انسان‌های استخوان‌درشت همچون محمد، ابراهیم، موسی و عیسی نیست. ما هم در حد خودمان می‌توانیم با او پروژه‌هایی هم‌وزن و هم‌مقدار خودمان تعریف کنیم و پیش ببریم.

 

  • تبیین ؛
  • داشته‌ها و کارکردهای او
  • üخدای طراح ـ مهندس
  • ü خدا خالق
  • ü خدای استراتژ

 

نکته و کلید بعدی این است که او سرشار از داشته‌هاست؛ الان ما در حال بررسی داشته‌ها و توانایی‌ها و دانایی‌های او هستیم. این‌که خلاق و اهل خلق جدید است، طراح و مهندس است، دید استراتژیک و افق دارد و امروز بررسی می‌کنیم که او مرحله‌بند است و ما هم سرشار از نیاز هستیم.

 تبیین را که ادامه دادیم و نقطه‌چین زدیم؛ در محور اول ویژگی طراحی و هندسه‌پردازی او را بررسی کردیم؛ در پله‌ی دوم خدای خالق را مورد تدقیق قرار دادیم و در پله‌ی سوم خدای استراتژ را که حدوداً ۱۰ جلسه روی آن توقف کردیم. در این جلسه ان‌شاءالله نگرش روندی و سامان مرحله‌ای را بررسی می کنیم.

 

  • تبیین ؛
  • داشته‌ها و کارکردهای او
  • نگرش روندی، سامان مرحله‌ای

 

اگر از مخرج مشترک بحث‌های قبلی‌مان بپذیریم که او طراح، خالق، مهندس، افق‌دار و صاحب پروژه‌ی کل هستی است و ما هم در حد خُرد خودمان پروژه‌دار جزء هستیم، آن‌گاه می‌توانیم پروژه‌ی جزء پیش ببریم و بهره‌مند ازویژگی‌های خدای منتشر باشیم. البته ما همه‌ی این ویژگی‌ها را داریم بدون این‌که به‌طور جدی روی آن فکر کرده، یا به کار انداخته و یا روی آن تمرین کرده باشیم.

در جلسه‌ی قبل روی یک تأکید ویژه‌ی او در تحلیلی که از ابراهیم و اسحاق و یعقوب کرد ایستادیم. او دو ویژگی برای انسان‌هایی از گونه‌ی ابراهیم و اسحاق و یعقوب که می‌توانند مابه‌ازاء روز هم داشته باشند بیان می‌کند. کما این‌که در محل زندگی ما، و در نزدیک‌دست ما هم یافت می‌شوند؛ این دو ویژگی را آنان نیز دارند، یکی واژه‌ی «اولی الایدی و الابصار»[۲] (سوره‌ی ص آیه‌ی ۴۵) است؛ یعنی، کسانی که هم صاحب بصیرت‌اند و هم بازوی پرقدرت برای پیش‌برندگی دارند. ویژگی روشنفکری خاص، با این‌که انسانی فقط دالان‌های ذهنی خودش را پیچیده کند و بتواند با بیان فراتر از سطح معمول، یافته‌هایش را به جامعه، از موضع آموزگاری و معلمی و از ارتفاع منتقل کند، بیان نمی‌شود، بلکه روی گونه‌ای که بصیرت و دید استراتژیک و نافذ و توان طراحی دارد و خودش نیز پشتوانه‌ی آن طراحی است، تاکید می شود. روشنفکر نمی‌تواند طراحی کند و بعد سیاهی لشکرش دانشجو و طبقه‌ی کارگر باشند، [بلکه] خودش پشتوانه‌ی تشکیلاتی و سازمانی و پیش‌برنده‌ی ایده‌هایی است که طراحی کرده است.

***

حال با توجه به این بحث‌های پیشینی، امروز روی ویژگی نگرش روندی و سامان مرحله‌ای خدا می‌ایستیم که امر غریبی نیست. در این جلسه می‌بینیم که بشر نیز با تجربه‌ی خودش و هدایت عام و خاصی که «او» کرده، در ادبیات توسعه، در ادبیات تشکیلات و سازمان‌دهی مدیریت در نیم‌قرن اخیر به یک پلان عمومی و به یک چشم‌انداز و افق رسیده است. ۳۰-۲۰ ساله گذشته این مضامین در کشور ما بسیار به بازی گرفته شد؛ مثلاً، برنامه‌ی ۱۴۰۰ و چشم‌انداز ۲۰ ساله، ولی این‌ها در حد حرف و بازی روشنفکری حاکمیتی باقی ماند. ولی بقیه‌ی ابناء بشر در کشورهایی که سیر پیشرفت را طی می کنند، سیرشان، همان سیر خداست، یک پلان عمومی و چشم‌انداز درازمدت و ذیل آن برنامه‌ی متوسط؛ در کادر برنامه‌ی متوسط، طرح ریزی و ذیل طرح، پروژه‌های متعدد تعریف می‌شود. بشر با این بدایت توانسته به سرفصل و برجستگی‌ای از پیشرفت برسد؛ لذا، این سیر هم سیر خداست. امروز می‌بینیم که خدا بیرون از این کادر نیست، منتها آغازگر خداست و بشر نیز تحت هدایت و نظارت او در سیر خودش به این تجربه دست پیدا کرده است. بحث را با این مقدمه آغاز می‌کنیم، در ادامه‌ی بحث تبیین هستیم، تبیینی در حد خودمان، در حد قد و قواره و ظرفیت‌های فکری که خاص خودمان است، نه بیشتر و نه کمتر. بحث کنونی «خدای با نگرش روندی و سامان مرحله‌ای» است.

 

  •  تبیین؛
  • خدای با نگرش روندی، سامان مرحله‌ای
  • کلیدواژه‌ها:
  • فَ: بعد، پسِ آن
  • ثَم: سپس، در پی آن، با عبور از آن مرحله
  • یَوم: روز منظورنظر، گاه، مدت زمان معین،
  • روز کاری «او»

 

او در کتاب آخر، چند کلید واژه برای این بحث بیان می‌کند. کلید واژه‌ها عبارتند از: «فَـ»، «ثُمّ» و «یَوم». «فَـ» که متعدد تکرار می‌شود؛ یعنی، بعد، پسِ آن. هر چیزی یک پسی دارد. «ثُمّ»: سپس، در پی آن، با عبور از آن مرحله. «یوم» در ادبیات ترجمه سنتی قرآن «روز» معنی می‌شود و معادل روز خودمان گرفته می‌شود، ولی روز منظور نظر «او» با این فهم هم‌خوان نیست، گاه منظور نظر او مدت‌زمان معین است. روزِ کاری او با روزِ کاری ما فرق دارد؛ لذا، «یوم» در لفظ به مفهوم یک روز ۲۴-ساعتی ما تلقی نمی‌شود. این کلیدواژه‌ای است که از کتاب او به دست می‌آید. یک کلیدواژه هم هست که از کتاب و جامعه‌ی ما به دست می‌آید. واژه‌ای که اسم آن «مرحله» است.

 

  • تبیین؛
  • خدای با نگرش روندی، سامان مرحله‌ای
  • کلیدواژه‌ها:
  • مرحله:
  • از رحل = اسباب اقامت افکند
  • برش، قطعه، تکه‌ای از فرآیند
  • بخش بخشِ از پیدایش تا فرجام

 

 مرحله در قرآن خیلی به کار برده نشده و بعید می دانم ریشه ی خالص عربی داشته باشد. اما مرحله باز معرب شده و از «رحل» می‌آید. «رَحَلَ» یعنی، اسباب اقامت افکند، در یک منزل‌گاهی منزل گزید، سفره‌ای پهن کرد. سفره‌ای پهن شد؛ یعنی، یک برش و قطعه است، تکه‌ای از یک فرایند و بخش بخش از پیدایش تا فرجام است.

 با این کلید واژه‌هایی که سه تای آنها درکتاب او آمده و یکی هم در ادبیات خودمان که معرب شده و «مرحله» نام دارد، به استقبال بحث می‌رویم. اگر براساس بحث‌های ده جلسه‌ی قبل بپذیریم که خدا دید درازمدت، افق و طرح‌های درازدامنه دارد و برای وصول به هدف نهایی برنامه‌ریزی می کند و پیش‌نیاز در نظرمی‌گیرد، می‌توان این سوال را مطرح کرد که خدایی که دید درازمدت دارد و روندها را رقم می‌زند و فرآوری می‌کند، آیا کُتره‌ای عمل می کند، یا مرحله‌به‌مرحله و قدم به قدم و به قول بنّاهای قدیم آجر به آجر و بند به بند جلو می‌رود؟ برای این‌که ببینیم آیا خدا نیز معمار پرحوصله‌ای است که آجر روی آجر می‌گذارد، بندکشی می کند، شاقول می گذارد - ضمن این‌که او با این ابزارها سرو کار ندارد و ما در ذهن‌مان ترسیم می‌کنیم ـ بررسی کنیم که آیا در مدارهای مختلف این تکنیک را پیشه کرده و به کار گرفته است یا نه؟ هفت محور طراحی شده است.

 

  • تبیین؛
  • خدای در روند، مرحله‌بند
  • استادکار روند فرآوری مرحله‌به‌مرحله، در:
  • آفرینش هستی
  • خلقت انسان
  • پیام‌رسانی دوران
  • روش فروفرستی کتاب
  • اکمال ـ اتمام
  • مواجهه با فرهنگی جاری
  • رویارویی با حوزه‌های خرد

 

آیا در آفرینش هستی و در مدار خلقت انسان، خدا مرحله‌بندی را به کار گرفته است یا نه؟ در مدار بعد از خلقت انسان، خیل انبیائی هستند که می‌گویند بعضی از آن‌ها اولی‌العزم هستند و بعضی‌ها قشر دو و کادر دو محسوب می‌شوند و بعضی‌ها را ما اساساً نمی‌شناسیم.

آیا بی‌فلسفه، بی‌مرحله، بی‌‌پیش‌نیاز و بدون ارتباط با همدیگر و پیام‌های دورانی ماقبل خودشان آمدند، یا به لحاظ مرحله‌ای ارتباطی [میانشان] برقرار بوده است؟

 وجه بعدی یا مدار بعدی این است که تدقیقی در کتاب آخر می‌کنیم .آیا این کتاب آخر در این ۲۳ سال مرحله‌به‌مرحله آمده است؟ در ابتدا پیام چطور ساطع شده است؟ آیا در میانه‌ی ۲۳ سال پیام‌ها طولانی‌تر و کیفی‌تر شده است؟ و در مراحل آخر که هم پیغمبر آمادگی ذاتی برای این ارتباط پیدا کرده و هم جامعه به نقل پیام توسط پیامبر به خودش عادت کرده، (با توجه به این تحولات) آیا خدا نیز تغییری در روش فرو فرستی داده است یا نه؟

وجه بعدی پروژه‌ی دین است؛ یعنی، آیا دین آخری را که فرو فرستاده در سیر خودش اکمال و اتمامی مد نظر داشته است یا نه؟ و نهایتاً در کادر اجرای پروژه‌ی آخر یا دین آخر، تکنیک‌های مواجهه‌ی خدا با فرهنگ جاری جزیرةالعرب چه بوده است؟ تحکمی و بخش‌نامه‌ای بوده و یگان پیاده و موتوریزه فرستاده تا همه چیز را همسان کند؟ یا نه، با حوصله، با طمأنینه و مرحله‌به‌مرحله عمل کرده است؟ آخرین مدار هم جزئی است و به محرمات بر می‌گردد، روش برخوردش با محرمات چه بوده است؟ مرحله‌ای بوده یا دفعتاً [صورت گرفته است]؟ لذا در بحثی که امروز و جلسه‌ی بعد پیش گرفتیم و پیش می‌بریم، بررسی می‌کنیم که آیا این استادکاری که استادکاری‌اش را در طراحی استراتژیک دیدیم، در مرحله‌بندی نیز همان استاد کاری را با همان مینیاتوریسم و تدقیق ایفا می‌کند یا نه؟

در محور اول خلق کل و آفرینش هستی است. خلق کل به چه ترتیبی بوده است؟ محور دوم خلق سوژه است که ما هستیم. آیا در خلقت ما مرحله‌بندی رعایت شده است یا نه؟ وجه سوم در خلق ایده است. آیا در پیام رسانی دورانی، ایده‌های دورانی که [«او»] ساطع می‌کرده مرحله و ظرفیت مرحله در آن رعایت و مرئی شده است یا نه؟ وجه بعدی خلق اندیشه است. در کتاب، در متن مرجع یا کتاب آخر، در محتوا مرحله‌بندی صورت گرفته است یا نه؟ وجه بعدی خلق پروژه است؛ یعنی، در پروژه‌ی مذهبی آخر که اسلام بوده، آیا اکمال، اتمام و نقطه فرجام مراحل ماقبل خودش هست یا نه؟ و نهایتاً در برخورد با فرهنگ جاری در آن دوران خاص ،[آیا مراحلی طی شده است؟]

لذا با این روش از کلان به خرد و از عالی‌ترین سطح به نزدیک‌ترین و نزدیک‌دست‌ترین سطوح می‌آییم. آیا مرحله‌بندی در کار بوده است یا نبوده؟ مدار اول که کلان‌ترین مدار؛ یعنی، خلق کل و آفرینش هستی است را بررسی می‌کنیم.

 

  • استادکار روند فرآوری مرحله‌به‌مرحله، در:
  • آفرینش
  • (دو گزاره ، یک نشانه)
  • ۱۲-۹ فصلت ، ۳۳-۳۰ انبیاء ، ۶۰ نمل

 

دو گزاره و یک نشانه داریم. با همان روش خودمان [بررسی می‌کنیم]. کتاب متعلق به همه است، ما هم در این همه قرار داریم و تفسیر، ویژه‌ی هیچ صنف و لباس خاصی نیست، ما نیز در حد فهم خودمان نه بیشتر و نه کمتر و با این تصریح که این بحث‌ها همه پیش‌نویس و بهانه‌ای است برای فکر کردن ـ و حرف اول و حرف آخر نیست ـ ان‌شاءالله سعی کنیم که قد و قواره‌ی خودمان را بشناسیم. ما نیز با ویژگی‌های خودمان می‌توانیم در کادر بحث خودمان تکه‌گزینی و نشانه‌گزینی کنیم.

این تکه‌گزینی‌ها و نشانه‌گزینی‌ها چه بهتر که از طریق المعجم[۳] نباشد. المعجم کار را راحت می کند؛ یعنی، راحت‌الحلقوم است. شما می‌خواهید یک موضوع خاص را بررسی نمایید، [به صورت] الفبایی جستجو می‌کنید؛ مثلاً، می‌خواهید «خلق» را بررسی کنید؛ ممکن است حدود هفتصد ـ‌ هشتصد آیه روی خلق باشد، از آن هفتصد ـ‌ هشتصد آیه، یک سرندی می‌کنید و آخر سر به بیست ـ سی آیه‌ی کیفی آن می‌رسید؛ این روش پژوهش نیست. روش پژوهش این است که کتاب را بالا و پایین کنید، آیه و گزاره را سر جا و با شأن انتشار و با میدان مغناطیسی مرتبط با آیات پیشینی و پسینی خودش بررسی کنید. در این‌جا سعی شده است این روش دوم را پیشه کنیم تا ببینیم چقدر می‌توانیم در پرده‌برداری از مفاهیم عمیقی که در کتاب آخر وجود دارد، توفیق پیدا کنیم.

دو گزاره‌ی کلیدی یافت شد، آیات ۱۲-۹ سوره‌ی فصلت (۴ آیه) و ۳۳-۳۰ سوره‌ی انبیاء (۴ آیه) و یک تک آیه در سوره نمل است.

 

  • ۱۲-۹ فصلت :
  • قُلْ أَئِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یوْمَینِ وَتَجْعَلُونَ لَهُ أَندَادًا ذَلِكَ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴿۹﴾ وَجَعَلَ فِیهَا رَوَاسِی مِن فَوْقِهَا وَبَارَكَ فِیهَا وَقَدَّرَ فِیهَا أَقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیامٍ سَوَاء لِّلسَّائِلِینَ﴿۱۰﴾ ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء وَهِی دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ اِئْتِیا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَینَا طَائِعِینَ﴿۱۱﴾ فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِی یوْمَینِ وَأَوْحَى فِی كُلِّ سَمَاء أَمْرَهَا وَزَینَّا السَّمَاء الدُّنْیا بِمَصَابِیحَ وَحِفْظًا ذَلِكَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ ﴿۱۲﴾

 

 اصل متن را داریم. در جایی که لازم است اصل متن خوانده می‌شود و در جایی هم که لازم نیست ـ مثل اینجا ـ سعی می‌کنیم که عصاره‌گیری کنیم. در آیات ۱۲-۹ فصلت این مضامین طراحی شده است. قبل از این‌که به متن آیه بپردازیم [به یک واژه دقت می‌کنیم]، یکی از ویژگی‌های خدا حکیم بودنش است. اگر بخواهیم که واژه را به استخدام بحث خودمان در بیاوریم، «حکیم» به این مفهوم است که در اعمال و در گزاره‌هایی که از او ساطع شده یک حکمتی مندرج و در گزاره‌ها و نشانه‌های کتاب هم حکمتی گنجانده شده است. این سلسله آیات، چه گزاره‌ها و چه تک‌نشانه‌‌های آخر آیات، می‌خواهد این را به ما منتقل کند که روندها را دریابید و مراحل مهندسی شده در آن را مورد دقت قرار دهید. هم‌ادبیات با [حافظ] شویم :  

گفت آن جام جهان بین به تو کی داد حکیم

     گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد

یعنی، از آن روزی که داشت گنبد مینا را طراحی می کرد، قرار بود که این حکمت خلقت و آفرینش کل را هم به بشر منتقل کند.

 

  • ۱۲-۹ فصلت :
  • خلق زمین (دو هنگام)
  • جعل کوه‌ها بر فراز آن
  • برکت‌پاشی در زمین
  • تقدیر قوت زمین (چهار هنگام)
  • سپس پردازش آسمان
  • فراخوانش آسمان و زمین
  • آفرینش آسمان‌های هفت‌‌طبق (دو هنگام)
  • چراغان آسمان دنیا
  • حفظ آن

 

خدا می خواهد در این چهار آیه برای ما توضیح بدهد که چه اتفاقات ویژه‌ای در خلق زمین در دو هنگام و البته در دو یوم خاص خودش ـ که ما نمی‌دانیم کمیت و مقدارش چقدر است ـ افتاده است. خلق زمین در دو هنگام صورت گرفته، جعل کوه‌ها برفراز آن مرحله‌ی بعد است. در مرحله‌ی بعد «بارک فیها» رخ داده است. طبق واژه‌های کلیدی متن، در مرحله سوم برکت‌پاشی و قوت‌پاشی در زمین صورت گرفته و سیلوهای خوراک برای ابناء بشر تعبیه شده است. در مرحله‌ی چهارم قوت زمین اندازه‌گیری شده است.

زمین که کارش تمام می‌شود [نوبت] پردازش آسمان است. یکی از همان کلید‌واژه‌ها، «ثمّ» است که در این‌جا به کار می‌رود. [ابتدا] پردازش آسمان و سپس فراخوانش آسمان و زمین [صورت می‌گیرد]. مرحله‌ی فراخوان و بعد آفرینش آسمان‌های هفت گانه در دو هنگام، و پس از آن چراغان آسمان دنیا و حفظ آن است. در این گزاره که چهار آیه را تشکیل می‌دهد خدا برای ما سیر خلق از فرش تا عرش را با مراحل خاص خودش توضیح می‌دهد.

این‌گونه درمی‌یابیم که این آیات نیز به همان کلیدواژه‌های «ف»، «ثم» و«جعل» (و با ادبیات خودمان مرحله) مجهز شده است. در این چهار آیه یک گزاره‌ی کیفی برای توصیف [وجود دارد] و روایتی از خلق کل برای آفرینش هستی، سیر خلق از فرش تا عرش، از زمین تا آسمان و مفروضاتش و چراغان و کهکشان‌های فوقانی‌اش توضیح داده شده است و از کلیدهایی استفاده شده که دال بر رقم خوردن مرحله است. «فَ»؛ یعنی، پسِ مرحله، مرحله‌ای بوده، بعد از این مرحله هم مرحله‌ای‌ست و هر مرحله هم فلسفه‌ی خاص خودش را دارد و به آن میزان که از آیات درمی‌یابیم و در جمع‌بندی نهایی با آن کار داریم، مرحله، مدت زمان و محل اقامتی است که اتفاقات ویژه‌ای باید در آن صورت گرفته و مقوم‌هایی باید فراهم شده باشد. اگرمقوم‌ها در آن مرحله سامان یافته باشد این امکان وجود دارد که از این مرحله ‌به‌ مرحله‌ی بعد نقل مکان بشود و اثاث‌کشی صورت بگیرد. آیات ۳۳-۳۰ سوره‌ی انبیاء نیز کیفی است.

 

  • ۳۳ـ ۳۰ انبیاء :
  • أَوَلَمْ یرَ الَّذِینَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء كُلَّ شَیءٍ حَی أَفَلَا یؤْمِنُونَ﴿۳۰﴾ وَجَعَلْنَا فِی الْأَرْضِ رَوَاسِی أَن تَمِیدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِیهَا فِجَاجًا سُبُلًا لَعَلَّهُمْ یهْتَدُونَ﴿۳۱﴾ وَجَعَلْنَا السَّمَاء سَقْفًا مَّحْفُوظًا وَهُمْ عَنْ آیاتِهَا مُعْرِضُونَ﴿۳۲﴾ وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ فِی فَلَكٍ یسْبَحُونَ﴿۳۳﴾

 

ما کمتر روی این آیات دقت کرده‌ایم. در گزاره‌ی اول سیر خلق از زمین تا آسمان با مراحل خاص خودش را توضیح داد، در این‌جا روایتی را بیان می‌کند که سیر ربط آسمان‌ها و زمین از پیوند اولیه تا تفکیک و تعبیه‌ی مدار و منظومه است.

 

  • ۳۳ـ ۳۰ انبیاء :
  • پیوستگی آغازین آسمان‌ها و زمین
  • جداسازی
  • «زنده»گی هر شیء از آب
  • جعل کوه‌های آرامش‌بخش
  • جعل سقف محفوظ آسمان‌ها
  • شب و روز و مَه و خور
  • مدارهای شناوری

 

آن‌قدر که ما از این آیات می‌فهمیم، این چهار آیه این را مطلب را توضیح می‌دهد که ابتدا آسمان‌ها و زمین پیوستگی داشتند، درهم‌تنیده و هم‌پیوند بودند و نسوجی را با هم تشکیل داده بودند. در مرحله‌ی بعد جداسازی و تفکیک صورت می‌گیرد و در مرحله‌ی بعد از جداسازی، آن‌گونه که در آیات مصرح است، زندگی شکل می‌گیرد. زندگی هر شیء از قطره‌ی آب تحقق پیدا می‌کند. مرحله‌ی بعد جعل کوه‌های آرامش‌بخش است، کوه‌هایی که اضطراب زمین را در چرخش وضعی و انتقالی می‌گیرند و آرام کننده‌ی زمین و اضطراب‌گیر هستند. بعد از این مرحله، جعل یا قرار دادن سقف مفروض آسمان است و در ادامه، شب و روز و مه و خورشید و مدارهای شناوری و منظومه‌ی معروف می‌باشد.

این گزاره با پرسش یا تشکیکی شروع می‌شود: آیا رؤیت نکردند، ندیدند، بر سیر عنایت نکردند؟ مراحل را درنیافتند؟ بعد از این تشکیک، توضیح ایجابی را مرحله‌به‌مرحله بیان می‌کند؛ ابتدا زمین و آسمان در هم تنیده، بعد تفکیک، بعد حیات، بعد کوه، بعد سایر اطلاعاتی که او برای اندیشه‌ورزی به ما منتقل می‌کند. آیه‌ی۶۰ سوره‌ی نمل از یک منظر و زاویه‌ی دیگر این موضوع را تصریح می کند.

 

  • ۶۰ نمل:
  • أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنزَلَ لَكُم مِّنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا بِهِ حَدَائقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ مَّا كَانَ لَكمُ‌ أَن تُنبِتُواْ شَجَرَهَا أَ ءِلَاهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ یعْدِلُونَ(۶۰)
  • آفرینش آسمان‌ها و زمین
  • بارش از آسمان
  • رویش باغات بهجت‌انگیز

 

این آیه سیر خلق را بیان می‌کند: آفرینش آسمان‌ها و زمین، بارش از آسمان، باروری ابرها و رویش باغات روح‌بخش بهجت‌انگیز. این سیر را به عنوان روایت سوم توضیح می‌دهد. این مجموعه سیرها عموماً پرسشی است و ما را به تفکر دعوت می‌کند و بر اندیشه‌ی ما تلنگر می‌زند و سیری برای کشف حقیقت، برای کشف روندها و موارد مندرج در روندها است.

 

  • آفرینش
  • در خلال
  • یک روند
  • مرحله‌دار
  • گاه‌بار

 

تا به این‌جا می‌توانیم درک کنیم که آفرینش در خلال یک روند مرحله‌دار گاه‌بار صورت گرفته است؛ به این مفهوم که، آفرینش سیری داشته، در درون سیر مرحله‌هایی تعبیه شده و مرحله‌به‌مرحله بزنگاه‌هایی تحقق یافته است. بزنگاه؛ یعنی، «گاه»ی، که زنگش صدا می‌کند؛ مثل، ناقوس، زنگ زورخانه و آرشه‌ی وسط یک پیانو؛ آن «گاه» اگر به صدا در بیاید زمان عبور از یک مرحله و ورود به مرحله‌ی دیگر است، یا سیرهای مفصل‌دار و خطوط ممتد با گوی‌های جدا شده را برای ما ترسیم می‌کند و در حقیقت این مجموعه نشانه‌ها و گزاره‌ها ما را به چرایی عبور از یک مرحله و ورود به مرحله‌ی دیگر و این‌که چه اتفاقاتی افتاده است رجوع می‌دهد. بعد از این آفرینش در هستی سراغ خودمان می‌آییم، مرحله‌ی دوم یا مدار دوم، خلقت انسان است.

 

  • استاد کار روند فرآوریِ مرحله‌به‌مرحله در
  •    خلقت انسان
  •   (سه گزاره، شش نشانه)

 

ما سه گزاره و شش نشانه داریم. سعی شده در این گزینش‌ها از آیاتی که مشابه و هم‌پوشان هستند، صرف‌نظر و از آن‌ها عبور شود؛ لذا، گزاره‌ها و نشانه‌های بدیع و بدون تکرار را بیان می‌کنیم.

یک نکته در توضیح دو روند، توجه ما را به خودش جلب می‌کند. خدا اهل گزارش دادن است و کتاب آخر [حاوی] گزارش‌های متعدد است، خدا کسی نیست که عملی کرده و گزارش آن را ارائه نکرده باشد، خدا اهل پنهان‌کاری نیست، خدا اهل دور زدن انسان‌هایی که می‌توانند فکر کنند و ذهن‌شان با مکانیسمی طراحی شده که نیاز به داده دارد، نیست. خدا انسان را نه تنها از داده دادن محروم نکرده بلکه رگباری از داده‌ها را بر ذهنش باریده است. حجم رگباری که در خصوص روایت خلق کل هست، کمتر از حجم داده‌هایی است که در خصوص روایت خلق خودمان هست. او تشخیص داده که ما باید از روند خلق خودمان بیشتر سر دربیاوریم، بیشتر روی سوژه که خودمان هستیم تأکید داشته باشیم و متوجه شویم که از چه دالان‌هایی در هستی عبور کرده‌ایم تا به این وضع موجودمان رسیده‌ایم؛ لذا، روند خلقت انسان با هفت ـ هشت روایت بدون مشابهت یا با حداقل مشابهت، جزئی‌تر و دقیق‌تر از سیر آفرینش کل یا خلق هستی آمده است. تک‌آیه‌ای هست که نشان‌دهنده‌ی همین سیر و مرحله‌ای است که ما دنبال آن هستیم.

 

  • ۱۴ نوح:
  • وَ قَدْ خَلَقَكمُ‌ أَطْوَارًا
  • خلق طور به طور

 

این آیه از سوره‌ی نوح بر خلق طور به طور تصریح می‌کند. اطوار یا طور به طور دال بر حد و حالت چیزی است. در ادبیات عام خودمان نیز می‌گویند طرف اهل ادا و اطوار است، یا قدیم هنگامی که می‌خواستند یک عروسی را که تازه به یک خانواده آمده تحقیر کنند، می‌گفتند عروس اطواری؛ یعنی، دائماً طور به طور می‌شود، یک وقت جدی و وقت دیگر شوخ است، یک وقت بد اخم است و وقت دیگر تحویل می‌گیرد و... ؛ کلاً می گفتند طور به طور می‌شود. اینجا خدا هم از همین ادبیاتی که در ذهن ماست و در فرهنگ عرب نیز بوده بهره گرفته: «وَ قَدْ خَلَقَكمُ‌ أَطْوَارًا»؛ در طی یک روند آفرینشی، شما طور به طور شدید و مرحله‌به‌مرحله تطور پیدا کردید و حد و حالت‌های گوناگونی پیدا کردید. این سرمشق یا گزاره‌ی اصلی را باز می‌کند و ذیل این گزاره و سرمشق اصلی، روایت به روایت از منازل مختلف، سیر و مراحل مندرج در سیر را توضیح می‌دهد.

۱۸۹ اعراف آیه‌ی بسیار بسیار کلیدی است، مشابه اتفاقی که در هستی افتاده، برای انسان هم رخ می دهد.

 

  • ۱۸۹ اعراف :
  • هُوَ الَّذِی خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِیسْكُنَ إِلَیهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِیفًا فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَت دَّعَوَا اللّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَیتَنَا صَالِحًا لَّنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِینَ ﴿۱۸۹﴾
  • خلق از نفس یگانه
  • زوج آفرینی
  • سبک«بار» شدن
  • سنگین«بار» شدن
  • محصول داشتن

 

این مشابهت، مشابهت کیفی است. این آیه توضیح می‌دهد که در ابتدا خلق از نفسی یگانه و موجودی به نام بشر بود، در مرحله‌ی بعد خدا زوج‌آفرینی می‌کند. یعنی، همان‌طور که در گزاره‌ی قبلی بیان گردید که آسمان‌ها و زمین یگانه بودند و بعد عمل تفکیک صورت گرفت، اینجا هم بیان می‌شود که ابتدا نفس یگانه بود، البته نه ما می‌دانیم مکانیسم آن چیست و نه می‌توانیم سردربیاوریم و نه مسئله‌ی ماست؛ ما اگر اسیر تشریح بشویم، از تبیین باز می‌مانیم. متدولوژیِ بخشی از جامعه‌ی روشنفکری ما که روی مذهب و علم آمدند، متدولوژی تشریح بود. تشریح فقط سراغ چند و چون می‌رود، ولی تبیین سراغ کُنه و جوهر می‌رود. ذهن ما از چسب کنه و جوهر می‌تواند شکل بگیرد و آرایش پیدا کند، ولی اگر سراغ تشریح برویم، کل جهان برای ما سالن تشریح می‌شود، می خواهیم همه چیز را تیغ بزنیم، همه چیز را برش بزنیم، نسوج را تحلیل کنیم [و در نهایت] به درک و دریافت مبیّنانه‌ای از هستی نائل نمی‌شویم؛ لذا، بهتر این است که خیلی روی تشریح نایستیم و نخواهیم از مکانیسم‌ها سر دربیاوریم، [چون] اگر نتوانیم از مکانیسمی سر دربیاوریم به نوعی هراس و خود‌کم‌بینی و تشویشی مبتلا می‌شویم که از کنه، اصل و جوهر باز می‌مانیم. لذا روش خدا هم روش تبیینی است، گزاره‌ها را توضیح می‌دهد، ولی مکانیسم‌ها را خیلی توضیح نمی‌دهد؛ [در مورد] مکانیسم‌هایی که خیلی پیچیده است، مثل روح که اصلاً قابل اثبات نیست، به پیغمبر می‌گوید که اگر [درباره‌ی] روح از تو سوال کردند بگو مکانیسم آن را او می‌داند و شما می‌توانید با تبیین آن سروکله بزنید.

اینجا هم بیان می‌شود که خلق از نفس یگانه شکل می‌گیرد، ما نمی‌دانیم مکانیسم نفس یگانه چیست، بشر چه طوری بوده، اندامش، اعضایش، جوارحش، روحش و روانش [چه مکانیسمی دارند] کما این‌که نمی‌دانیم آن در تنیدگی آسمان و زمین چگونه بوده است. آمورف‌ها چگونه با هم در آمیخته شده بودند و بعد چطور از هم جدا شده شده‌اند. اینجا هم به اعتبار ویژگی صداقت و امانت‌داری «او» در روایت می‌پذیریم که خلق از نفس یگانه بوده است. این گونه برای ما توضیح می‌دهد تا بتوانیم روی آن فکر کنیم، ضمناً چند و چون نمائیم و راحت نپذیریم. خلق از نفس یگانه صورت می‌گیرد و بعد زوج‌آفرینی انجام می‌شود، زیبا بیان می‌کند و تصریح می‌شود «تزویج تسکین‌بخش»؛ یعنی، هر دو طرف برای هم مُسکنی هستند؛ از تزوّج تسکین‌بخش‌شان ابتدا بار سبک و خفیفی حاصل می‌شود، و در ادامه، حامل بار تبدیل به جرّاثقال می‌شود. لغت (اثقلت) هم آمده است؛ یعنی، مونثی که بار سبکی را ابتدا با خودش حمل می‌کرده، به کسی تبدیل می شود که بار سنگین را با خودش حمل می‌کند. بسیار زیبا تمام می‌شود؛ زوجی که ابتدا از یک نفس واحد بودند، به هم می‌رسند، و آرامش می‌یابند، همدیگر را [از لحاظ] جسمی، روحی، روانی و عاطفی تجربه می‌کنند، از خدا می‌خواهند که این بار را تبدیل به یک محصول مشترک و تضمین‌شده، فرزندی صالح، بکند و خدا هم این کار را می‌کند و نهایتاً به محصول‌دار شدن می‌رسند.

آیه‌ی ۱۸۹ سوره‌ی اعراف، ذیل آیه‌ی ۱۴ سوره‌ی نوح که به طور کلی می‌گوید آفرینش شما روند طور به طور شدن داشت، یکی از این طور به طور شدن‌ها را که حامل و حاوی مرحله است، توضیح می‌دهد: نفس یگانه، زوج‌آفرینی، سبکباری،‌ سنگین‌باری و نهایتاً محصول‌دار شدن. اینجا مکرر از «فَ» استفاده شده، حد فاصل(فَ)؛ یعنی، مرحله‌ای بوده، به پایان رسیده و مرحله‌ی دیگری آغاز شده است. آیه‌ی ۳ سوره‌ی تغابن روایت دیگری را تصریح می‌کند:

 

  • ۳ تغابن :
  • خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَصَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَإِلَیهِ الْمَصِیرُ ﴿۳﴾
  • تصویرگری
  • نیکو صورتی

 

این روایت‌ها هر کدام از منظری است و هر کدام دریچه‌ای را روی ذهن ما باز می‌کند. در این روایت خدا از بیرون به درون انسان می‌آید. بیان گزاره‌ها روشی دارد، گتره‌ای، تصادفی و باری به هر جهت نیست. اول روایت تفکیک را توضیح می‌دهد، از نفس واحد به مذکر و مونث و سیری که در آیات قبلی ترسیم شد. اینجا فعل و انفعالات درونی را توضیح می‌دهد و تصریح می‌کند که سیر صورت‌گری درونی روی شما انجام گرفت، از تصویرگری و صورت‌بخشی اولیه تا نیکوصورتی پایانی که شما شکل و شمایلی پیدا و به این جهان ورود کردید. گزاره‌ی بعدی آیه‌ی ۵ سوره حج است. این آیه از آیات کاملاً تبیینی و کلیدی است.

 

  • ۵ حج:
  • یا أَیهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِی رَیبٍ مِّنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَّقَةٍ وَغَیرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَینَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِی الْأَرْحَامِ مَا نَشَاء إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنكُم مَّن یتَوَفَّى وَمِنكُم مَّن یرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَیلَا یعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیئًا وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَیهَا الْمَاء اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ ﴿۵﴾
  • آفرینش از خاک                                        جنین
  • سپس از نطفه                                            طفل
  • سپس از علقه                                             رشد
  • سپس از مضغه                                            پیری
  • خلقت کامل                                                 مرگ

 

سوره‌ی حج از جمله سوره‌هایی است که در دوره‌ی تبیینیات آمده، طول آیات آن نسبتاً طولانی و تعداد کلمات و حروفی که به کار گرفته شده پر و افزون است و نشان‌دهنده‌ی این است که مخاطبان کتاب آخر به مرحله‌ای از درک و دریافت رسیده‌اند که می‌توانند وارد مرحله‌ی تبیین شوند. ان‌شاءالله جلسه‌ی آینده بحث می‌شود که آیات اولیه کوتاه، مقطّع، سمبلیک و صریح است، خدا در ابتدای انزال به تبیین وارد نمی‌شود، ولی اینجا در حج که میانه‌ی ارسال کتاب و پیام آخر است، به تبیین پا می‌گذارد. در این مرحله‌ی تبیین، خدا دو سیر را کامل، ریز، شفاف، سینماتیک، سناریویی و امانت‌دارانه برای ما توضیح می‌دهد.

در سیر اول بیان می‌شود که روایت آفرینش از ابتدا تا فرجام با ماهیت بیولوژیک آفرینش‌تان از خاک بوده، سپس از نطفه، سپس از علقه و سپس از مضغه تا به خلقت کامل می‌رسد. در این سیری که توضیح می‌دهد، یک مرتبه خلقت کامل یا «مخلقه» را به کار می‌برد و مرتبه‌ی دیگر «غیر مخلقه» به معنای خلقت ناقص. در این سیر ابتدا ترابی بوده، بعد نطفه، بعد علقه (خون خشکیده) و سپس مضغه‌ای (تکه گوشت جویده) می‌شود، خلقت ناقصی و بعد خلقت کاملی صورت می‌پذیرد.

در سیر دوم از منظر دیگری روایت را به ما منتقل می کند؛ جنین، طفل، رشد، پیری و مرگ بیان می‌شود. آیه نیز این‌گونه شروع می‌شود: «آیا نسبت به روز موعود و رستاخیز تردیدی دارید؟» [و در مقام پاسخ بر می‌آید که] اگر تردیدی [نسبت] به فرجام دارید، به این روند نیک دقت کنید؛ اگر این روند فلسفه‌دار و مرحله‌دار است، پس پایان نیز هم حاوی فلسفه و هم حاوی مرحله است.

آن‌گونه که ما از این آیات درک می‌کنیم در روایت دوم می‌خواهد این را توضیح بدهد که جنین، طفل، رشد، پیری، مرگ [یک سیر فلسفه‌دار است.] کار توضیحی خدا برای ما کاملاً عقلانی و کاملاً مهندسی‌شده است. از نطفه تا مضغه، از آن خون خشکیده تا آن گوشت اولیه‌ی جویده‌، اندک‌مدتی زمان می‌برد؛ ازمضغه تا طفل؛ یعنی، مرحله‌ی جنینی نه ماه است که کوتاه‌‌مدت است. از نو ورودی به بلوغ؛ یعنی، از طفل تا سن رشد و بلوغ ۱۵-۱۰ سال است که میان‌مدت است. از بلوغ تا فرتوتی مرحله‌ی آنتروپیک است؛ یعنی، بالاخره از بلوغ تا پیری نیم‌قرن طول می کشد که دراز‌مدت است. لذا از نطفه تا مضغه خیلی خیلی تندآهنگ و اندک‌مدتی است، کوتاه کوتاه، از کوتاه هم کوتاه‌تر می‌باشد. از مضغه تا طفل کوتاه‌زمان است، نه ماه، مرحله قدری طولانی‌تر می‌شود، از لحظه یا زمان کوتاه به نه ماه می‌رسد. از طفل و طفولیت به بلوغ ۱۵-۱۰ سال و میان‌مدت می‌شود. زمان آرام‌آرام مبسوط می‌َشود، مرحله‌به‌مرحله از بلوغ تا فرتوتی حدوداً و متوسط نیم‌قرن طول می‌کشد. نیم‌قرن فرصت اثرگذاری ماست، فرصت اجرای پروژه‌هاست، فرصت گام زدن در مسیر تغییر است؛ لذا، این فرصت خیلی مبسوط است؛ خدا زمان را بسیط کرده و انبساط داده است. هندسه و مهندسی خدا که قبلاً آن را تحسین کردیم [در اینجا کاملاً مشهود است] ـ نه تحسین از موضع مغلوب در مقابل غالب، نه به خاطر این‌که خداست و ما از او هراس داریم و بزرگ است، از این موضع نیست ـ موضع تحسین موضع درک و دریافت آن چیزی است که او رقم زده؛ لذا، از خلاقیت و هندسه‌ی او تحسین بیرون می‌آید، تحسین این روند این است که هر مرحله نسبت به مرحله‌ی قبل زمان وسیع‌تر و بسیط‌تر شده‌ای دارد؛ بسیط‌تر شدن زمان بیش از همه به نفع ما رقم خورده است، در حد فاصل عنفوان که تیز و فرز هستیم تا فرتوتی که ۵۰ سال است، زمان مکفی است برای این‌که ما بتوانیم با «او» پروژه اجرا کنیم، پیش‌برنده باشیم و همین بحث‌هایی که این بیست‌ ـ سی جلسه پیش گرفتیم را تحققی کنیم.

بعد از این سه تک‌آیه یا نشانه به سه گزاره می‌رسیم که نخستین آن، آیات ۱۶-۱۲ سوره‌ی مومنون است.

 

  • ۱۶ – ۱۲ مومنون:
  • وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِینٍ﴿۱۲﴾ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّكِینٍ﴿۱۳﴾ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴿۱۴﴾ ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذَلِكَ لَمَیتُونَ ﴿۱۵﴾ ثُمَّ إِنَّكُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ تُبْعَثُونَ﴿۱۶﴾
  • خلق از گل خالص
  • از نطفه به علقه
  • از علقه به مضغه
  • سپس‌ها                                      به استخوان
  • پوشش استخوان
  • تا مرحله آخر آفرینش
  • خجستگی بر برترین آفرینندگان
  • سپس مرگ
  • سپس برانگیختگی

 

این روایت باز یک روایت کاملاً بیولوژیک است. خلق از گِل خالص (سلاله) است، سپس از نطفه به علقه می‌رسد، از علقه به مضغه و در ادامه [واژه‌ی] استخوان (عظام) آمده، سپس استخوان پوشش گوشتی (لحم) پیدا می‌کند تا مرحله‌ی آخر که آفرینش است. در این چهار آیه به لحاظ ادبی پنج «ثم» و پنج «فَـ» به کار رفته است؛ یعنی، مثل فیلمی که می‌خواهد پنج دهه را سریع روایت کند؛ از یک دهه به دهه‌ی بعد بسیار سریع پیش می‌رود تا به پلان آخر برسد، این سپس ها و «فَـ»ها و «ثمّ»ها مرحله‌به‌مرحله تکرار شده‌اند. اما این مجموعه آیات یک اتفاق کیفی را در درون خودش نهفته دارد.  آخرش خیلی مهم است. خلق تبدیل به انشاء می‌شود. این، جان توصیف است. تا کنون فقط صحبت از خلق بوده [ولی] اینجا به انشاء می‌رسد، «ثُم أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا ءَاخَرَ» یعنی، مرحله‌به‌مرحله پیش می‌آید تا این‌که انسان از مرحله‌ی خلق به مرحله‌ی شکل گرفتن می‌رسد. خدا در اینجا انشاء می‌کند، بین آن سه آیه‌ی اول با دو آیه‌ی بعدی که مجموعاً یک روند را از ابتدا تا فرجام توضیح می‌دهد، یک سکته‌ی ادبی می‌اندازد « فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الخْالِقِینَ». خدا بر خودش به عنوان خالق مهندس و بدیع درود می‌فرستد. مضمون این آیه خجستگی بر برترین آفرینندگان است. خدا واژه‌ی «تبارک» را از ادبیات عرب در خصوص شتر قرض می‌گیرد؛ ریشه‌اش «برک» است؛ یعنی، سینه‌ی شتر، خیلی زیبا است. شتر که می‌خواهد بنشیند و بعد هم بخوابد سینه‌اش را به مدت زیادی روی زمین می‌گذارد، سینه‌ی شتر ذخیره‌گاه، انباشت‌گاه و سیلویش است. خدا «فتبارک» را به کار می‌برد که اشاره به سینه‌ی شتر نیز دارد؛ یعنی، یک مرحله‌ای مستقر می‌شود که بشر از روند خلق به مرحله‌ی کیفیت انشاء می‌رسد. آن‌گاه که انشاء صورت می‌گیرد، بشر که سیر خلق را طی کرده است، تبدیل به صحیفه‌ای مثل سینه‌ی شتر می‌شود، که در آن صحیفه خدا انشاء او را می‌نویسد. این بشری که ما هستیم، هم محصول خلق و هم محصول انشاء خدا هستیم. بعد از این‌که این سکته‌ی ادبی را می‌اندازد، سیر را ادامه می‌دهد و [بیان می‌کند که] سیر انسان یک سیر آنتروپیک است و بعد می‌میرد و باز برمی‌خیزد. این سیر را از یک زاویه‌ی دیگری روایت می‌کند، بحث را یک مقدار تندتر مطرح می‌کنم که به آخرش برسم. در این آیات توضیح داده شد که از گل خالص می‌رسد به نطفه و... و نهایتاً می‌گوید خلق تبدیل به انشاء می‌شود و خدا برخودش درود می‌فرستد و نهایتاً مرگ و سپس برانگیختگی است. گزاره‌ی بعدی آیات ۹-۷ سوره‌ی سجده می‌باشد:

 

  • ۹-۷ سجده :
  • الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِینٍ﴿۷﴾ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِّن مَّاء مَّهِینٍ﴿۸﴾ ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُّوحِهِ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِیلًا مَّا تَشْكُرُونَ﴿۹﴾
  • نیکو آفرینشگر پدیده‌ها:
  • خلق انسان از گل
  • سپس از آب بی‌ارج
  • سپس آرائیدن
  • از روح خود دمیدن
  • اعضای کلیدی را جعل کردن

 

[خدا در این آیات] بر آفرینش‌گر نیکو بودن خودش تصریح می‌کند و می‌گوید که نیک‌آفریدگار است، خلق انسان از گِل، سپس [ادامه‌ی نسل] از آبی بی‌ارزش، سپس آرائیدن، سپس از روح خود دمیدن و اعضای کلیدی را جمع کردن. یک مرحله‌ی دیگر از روابط بیولوژیک از منظر دیگری است که باز همان عمل تقویم و عمل تصفیه صورت می‌گیرد که در آیات آخر خواهیم دید. این روایت، [وجه] ممیزه‌ای که با روایت‌های دیگر دارد [این است که] روی اعضای کیفی می‌ایستد، اعضای کیفی انسان «شنیداری»، «دیداری» و «حس وتپشی» اوست؛ یعنی، گوش و بصیرت و قلب، ارکان انسان مقوم است. به آخر بحث نزدیک می‌شویم. آیه‌ی ۴۰ سوره‌ی روم آیه‌ی زیبایی است:

 

  • ۴۰ روم:
  • اللَّهُ الَّذِی خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ یمِیتُكُمْ ثُمَّ یحْییكُمْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَّن یفْعَلُ مِن ذَلِكُم مِّن شَیءٍ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یشْرِكُونَ ﴿۴۰﴾
  • آفرینش
  • روزی‌رسانی
  • مرگ
  • برانگیختگی

 

 در این آیه از مکانیسم‌ها بیرون می‌آید و به زندگی واقعی وارد می‌شود؛ آفرینش، روزی‌رسانی، مرگ و برانگیختگی مطرح می‌شود. در آیه‌ی۵۰ سوره‌ی طه دور روایت عوض می‌شود:

 

  • ۵۰ طه:
  • قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى كُلَّ شَیءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى ﴿۵۰﴾
  • اعطای حیات
  • سپس هدایت

 

خدا تصریح می‌کند که حیات را اعطا کردیم و بعد از حیات، هدایت می‌آید. روی یک گزاره‌ی کیفی می‌آید، مرحله را به یک مرحله‌ی کیفی‌تر می‌برد. آخرین گزاره، سوره‌ی اعلی است:

 

  • سوره اعلی :
  • سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى(۱) الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى(۲) وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى(۳) وَالَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعَى(۴) فَجَعَلَهُ غُثَاء أَحْوَى(۵) سَنُقْرِؤُکَ فَلَا تَنسَى(۶) إِلَّا مَا شَاء اللَّهُ إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ وَمَا یَخْفَى(۷) وَنُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرَى(۸) فَذَکِّرْ إِن نَّفَعَتِ الذِّکْرَى(۹) سَیَذَّکَّرُ مَن یَخْشَى(۱۰) وَیَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى(۱۱)الَّذِی یَصْلَى النَّارَ الْکُبْرَى(۱۲) ثُمَّ لَا یَمُوتُ فِیهَا وَلَا یَحْیَى(۱۳) قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّى(۱۴) وَذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى(۱۵)بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاهَ الدُّنْیَا(۱۶) وَالْآخِرَهُ خَیْرٌ وَأَبْقَى (۱۷)  إِنَّ هَذَا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولَى(۱۸) صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى(۱۹)

 

این سوره به عبارتی عالی‌ترین روایت از روند و مراحل است. ۱۹ آیه را در برمی‌گیرد، جزء سوره‌های اولیه و آیات آن خیلی مُقطع و سمبلیک است، کاملاً آهنگین است، همه‌ی آیات با «یاء» تمام می‌شود و این «یاء»های ۱۹ گانه یک نت آهنگینی را به «اعلی» می‌بخشد. «اعلی» حاوی حداقل چهار سیر مرحله‌دار است، سیر اول عبارت است از آفرینش، هماهنگی، آرایش، اندازه‌گیریِ به‌مقدار و رهنمونی؛ سیر دوم شامل خروج گیاه و خشک و سیاه شدن همان‌ گیاه است، سیر سوم نیز خواننده کردن پیامبر آخر، آسان‌سازیِ بعد از خواننده شدن و یادآوریِ مترتب بر خواننده کردن و آسان‌سازی را در بر‌می‌گیرد و سیر آخر هم مرحله‌ی حیات و مرحله‌ی فرجامین است.

 

  • سوره اعلی :
  • آفرینش                    خروج گیاه                خواننده کردن      مرحله حیات
  • هماهنگی، آرایش        خشک و سیاه             آسان‌سازی         مرحله فرجامین اندازه‌گیری‌به‌مقدار/ ره‌نمونی                    یادآوری                

 

«سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلىَ(۱) الَّذِى خَلَقَ فَسَوَّى‌(۲)وَ الَّذِى قَدَّرَ فَهَدَى‌(۳)» خدا یک سیر را در این سه آیه توضیح می‌دهد به این مفهوم که اسم، سمبل است. اسمی که کل داشته‌ها را در خودش جای داده، از نظر او شایان تسبیح است. تسبیح به مفهوم جنبش درونی سمت‌دار است. در ادامه توضیح می‌دهد که کسی که اسم اعلی است و شایسته‌ی تسبیح است و انسان باید جنبش درونی به سمت او داشته باشد، این مراحل را رقم زده؛ خلق کرده، بعد آرایش داده، بعد تقدیر و سپس هدایت کرده است. خلقی که اینجا آمده عمیق‌تر از مفاهیم قبلی است، روند مرکب و شکل‌یافته‌ای از صورت‌ها و محتواهای متعدد است، استارت آغازین زده می‌شود، ذرات بنیادین گزینش می‌شوند، ماده‌ی مستعد تطور و تحول با هم درآمیخته می‌شوند و [تبدیل به] انسان می‌َشود. [بدین گونه] سیر خلقت انسان را توضیح می‌دهد. بعد تصفیه صورت می‌گیرد، هارمونی اجزاء، تنظیم مرتبت، بالانس و ترکیب می‌شود و آرایش و تقویم می‌یابد ـ که قبلاً صحبتش را کرده‌ایم ـ وزن‌کشی هر عنصر دست‌اندرکار خلقت متناسب با مزیت و کشش خودش و نهایتاً هدایت و رهنمونی صورت می‌گیرد.

سپس می‌گوید: «وَ الَّذِى أَخْرَجَ المْرْعَى‌(۴)فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَى‌(۵)». در ترجمه‌های سنتی این را بیشتر به گیاه ربط داده‌اند، ولی اگر بپذیریم که خدا هم در تفهیم و روایت منطقی دارد و نیز از انواع و گونه‌های متعدد ادبی، سبک‌ها و صنعت‌ها در کتاب آخر بهره برده است، آن‌گاه با این فروض مفروض می‌توانیم این آیات را به همان روند چهار مرحله‌ای اول متصل کنیم؛ اول، خلقی هست و آراییدنی هست و تقدیر و اندازه‌گیری به‌مقداری و هدایتی صورت می‌گیرد. «وَ الَّذِى أَخْرَجَ المْرْعَى» دال بر شکوفایی است؛ یعنی، همه‌ی این اتفاق‌ها افتاده تا سرانجام جوانه‌ای سبز شود، غنچه‌ای بزند و بهاری بیاید و به قول آقای طالقانی تکاملی صورت گیرد و انسان نو به نو شود، و سپس « فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَى»؛ یعنی، همان گیاه شکفته، بردمیده، عطرناک و مشعشع سیر خود را طبق قانون هستی و طبق قانون درونی خودش طی می‌کند و به مرحله‌ی آنتروپیک می‌رسد و بعد هم حذف موقت از طبیعت صورت می‌گیرد. این را که برای حضرت محمد روایت می‌کند، خودش مرحله است و پیش‌نیاز دارد. از هستی شروع می‌کند، به انسان می‌رسد تا روی نقطه‌ی حضرت محمد [می‌ایستد و] تصریح می‌کند: «سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى»؛ یعنی، به زودی خواننده‌ات می کنیم. بسیار مهم است. «به زودی خواننده‌ات می‌کنیم» که نشان‌دهنده‌ی این است که مرحله‌ی ساطع شدن پیام دورانی هم عوض شده است. بزرگترین‌های قبل از محمد، پیامبر آخر، [یعنی] ابراهیم و موسی در مرحله رویت بودند، ولی محمد در مرحله‌ی خوانندگی قرار می‌گیرد. قبلاً با هم مرور کردیم: «وَ كَذلِكَ نُری إِبْراهیمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»؛ یعنی، تاروپود آسمان‌ها و زمین را به رویت ابراهیم رسانیدیم، ابراهیم در مرحله‌ی رویت بود و در مرحله‌ی قرائت نبود، موسی هم همین طور است. موسی ابتدا آتش و بعد دست سپید خودش را مشاهده کرد، سپس عصایش را که تبدیل به اژدها یا عصای دینامیک شد مشاهده نمود؛ آن زمان جامعه و بشر در مرحله‌ی مشاهده بود. مرحله‌ی مشاهده در سرریز کتاب آخر تمام شده و به مرحله‌ی قرائت رسیده است، محمدی که اصلاً قاری و خواننده نبوده، سواد نداشته و از نظر خدا امّی بوده است؛ در این مرحله تصریح بر این دارد که «گاهِ» قرائت کیفی فرا می‌رسد، آن قرائت کیفی در تو رسوب خواهد کرد و تو را خواننده می‌کنیم، این خودش یک سیر است و اگر این نوع خوانندگی استمرار پیدا کند، خوانندگی‌ای است که فراموش‌کاری در ذاتش نیست؛ [خدا تاکید می‌کند که] چنان خواننده‌ات می‌کنیم و چنان آموزه‌های رسوب‌یافته‌ای را به تو منتقل می‌کنیم که به مرحله‌ی فراموشی دچار نشوی.

به حضرت محمد می‌گوید بعد از این‌که قاری، خواننده و اهل کتاب شدی «وَ نُیسِّرُكَ لِلْیسْرَى‌»؛ یعنی، تو را بر طریقه و مسیر آسان، میسر می‌سازیم. زین پس حرکت تو به اعتبار مرحله‌ی پیشین که مرحله‌ی قرائت بوده و استمرار نیز دارد و دیگر از ذهنت پاک نمی‌شود و لوح ذهنت محفوظ است، کار بر تو آسان می‌شود و در این مرحله «فَذَكِّرْ إِن نَّفَعَتِ الذِّكْرَى» بیان می‌شود؛ یعنی، قدر بدان، بعد از مرحله‌ی خواننده شدن و مرحله‌ی آسان‌سازی، مرحله‌ی «یاد» است. بقیه‌ی سوره هم باز به نوعی مراحل کوتاه را با همان روش دیزالو[۴] رقم می زند تا به آخر می‌رسد که دیگر از حوزه‌ی بحث ما خارج است. به قدر فهم خودمان از سیر آفرینش به درکی رسیدیم:

 

  • آموزش از آفرینش
  • هنر ریزانه ، ماهرانه؛
  • مرحله در مرحله
  • از یگانگی تا زوجیت تا محصول مشترک
  • از خاک تا مرگ
  • از مرگ تا رستخیز
  • از آفرینش تا ره‌نمونی
  • از خوانندگی تا به‌کارگیری

 

این‌قدر که ما تا این جای بحث آموزش از آفرینش، چه آفرینش کل و چه آفرینش انسان، فهمیدیم این بود که یک دیزالو هنرریزانه، ماهرانه و مهندسانه است و مرحله در مرحله را رقم می‌زند؛ از یگانگی تا زوجیت و محصول مشترک، نفس واحد، زوجی (مذکری، مونثی) تسکین جسمی و روحی و روانی و عواطفی که به وجود می آید، سبک‌باری، سنگین‌باری و محصول مشترک.

روایت بعدی  از خاک تا مرگ، روایت بعدی از مرگ تا رستاخیز، روایت بعدی از آفرینش تا رهنمونی، آخرین روایت هم که کیفی است و به زندگی روز ما نیز می‌خورد: از خوانندگی تا به‌کارگیری است. فقط محمد نیست که خواننده می‌شود، فقط محمد نیست که خوانشش فراموش نمی‌شود، ما هم می‌توانیم کیفی‌خوان شویم! کیفی‌خوان هستی و کتاب آفرینش، کیفی‌خوان کتاب تاریخ، کیفی‌خوان کتاب آخر و کیفی‌خوان کتاب خودمان. اگر کیفی‌خوانی کنیم، ما نیز مثل محمد هستیم، البته در حد و اندازه خودمان. ظرفیت‌ها و تقاضاهای محمد بیشتر از ما بود و ما هم به حد خودمان [ظرفیت و تقاضا داریم].

در آخر از این روندها و مرحله‌های درون آن می‌خواهد نتیجه بگیرد که ما هم می‌توانیم خواننده شویم و خوب‌خوانی کنیم؛ اکنون خوب‌خوانی در جامعه‌ی ما صورت نمی‌گیرد و حداکثر تورق است؛ انتظار از کتاب، انتظار تفأل به فال حافظ است؛ [در حالی که] با این سرعت و با این تعجیل و با این تورق چیزی حاصل نمی‌شود. اگر این کتاب‌ها با دست ما اخت شود، اثر انگشت ما و خیسی عرق کف دست ما با کتاب‌ها کاملاً مماس شود و اثر انگشت ما روی کتاب بماند، می‌توانیم بگوییم که به نوعی خواننده‌ی کیفی شده‌ایم. اگر ما هم خواننده‌ی کیفی شویم، راه همچنان که بر محمد آسان شد، بر ما هم آسان می‌شود؛ به این مفهوم که، ما هم می‌توانیم از خوانندگی، به ربط با عینیت پیرامون خودمان، از خانه و محل و محل تحصیل و جامعه‌ی بزرگ، برسیم. ما هم می‌توانیم رسوبات ناشی از خوانندگی را به کار بگیریم و در نهایت مرحله‌به‌مرحله پروژه تعریف کنیم و در خود پروژه هم به کمک او هندسه به کار ببریم و مرحله تعبیه کنیم تا به سر فصل مقصود برسیم.

 ان‌شاءالله جلسه‌ی آینده بحث دقیق‌تر و جدی‌تر از بحث امروز می‌شود و چند گزاره بررسی خواهد شد. این جلسه روی آفرینش کل و روی آفرینش خودمان درنگ کردیم، جلسه‌ی بعد ببینیم که اصلاً به چه مناسبت دوران‌های پیام رسانی یک‌به‌یک از پی هم می‌آیند، آیا فلسفه و مرحله‌بندی دارند یا نه؟ بعد به خود کتاب آخر می‌رسیم؛ آیا کتاب آخر متناسب با ظرفیت آغازین حضرت محمد و متناسب با ظرفیت محل و عقل بشر قطره‌چکانی بوده یا از اول خدا پارچ را روی سر و کله‌ی ملت ریخته است؟ این را می‌توانیم با استفاده از حقایق مندرج در کتاب و هندسه‌ی خاصش بررسی کنیم. به نظر من این خیلی راه‌گشا است. یک راه‌گشای تکنیکی و روشی برای خودمان هم می‌شود. الان خیلی‌ها می‌گویند ما اصلاً با این کتاب نمی‌توانیم رابطه برقرار کنیم، کتاب نمی‌تواند با ما رابطه برقرار کند، کتاب، کتاب خشونت است، کتاب، کتاب دوران ماقبل مدرن است و با امروز ما هیچ ربطی نمی‌تواند برقرار کند؛ ببینیم مشکل از کتاب است یا مشکل از روش ماست. ان‌شاءالله می‌توانیم این را از بحث جلسه آینده بفهمیم؛ بعد به بحث اکمال و اتمام برسیم و آخر سر بتوانیم در جلسه‌ی آینده بحث خدای مرحله‌بند را به اتمام برسانیم، با این توضیح که در نهایت خروجی این بحث این است که خود ما هم بتوانیم خلاق، طراح، مهندس، استراتژ، افق‌دار و مرحله‌بند شویم، البته نه مثل «او» بلکه با کمک «او» و با تأسی به ویژگی «او» که در ما هم هست، این‌گونه شویم.

قسمت دوم جلسه، بحث جمعی است که چهار ـ پنج نفر از دوستان ارائه می‌دهند و یکی دو ماه روی آن کار کرده‌اند. از همه تقاضا داریم که در بحث دوستان جوان که جمعی ارائه می‌دهند و ما هم نه در ترکیب‌شان و نه در بحثشان دخل و تصرفی نداشتیم، شرکت کنند. ان‌شاءالله جلسه آرام آرام به دستاوردهای خودش برسد. دستاورد فقط متکلم وحده بودن یک نفر نیست. اگر بتوانیم به دستاورد نائل شویم و بچه‌ها بحث بیاورند و این بحث اول را هم نقد کنند و خودشان هم ایجابی بر آن بگذارند، ما هم آرام‌آرام به سمت خوب‌خوانی و آسان‌سازی می‌رویم و سیری که خدا برای محمد ترسیم کرد [را ما نیز در حد خودمان خواهیم داشت و] ما هم کمتر از او نخواهیم بود.

 ***

آورده‌های مشارکت‌کنندگان (کارِ گروهی)

مشارکت‌کننده‌ی اول

بسم الله الرحمن الرحیم. بعد از مقدمه‌ی کوتاهی سراغ اصل مطلب می‌روم. بعد از جلسه‌ای که پیشنهاد کارِ گروهی مطرح شد، ما هم تصمیم گرفتیم در این کار سهیم شویم. این تصمیم دلایل مختلفی داشت، ولی مهمترین دلیلش این بود که می‌خواستیم بحث‌ها برای ما درونی شود. فارغ از کیفیت جلسه به دنبال این بودیم که از نفس این بستر، بهره مطلوب را ببریم. از زمانی که اعلام شد، ما تقریباً هر هفته یک جلسه داشتیم. در جلسات ابتدایی بحث‌های زیادی شد در این باره که چه بحث و موضوعی را پیش بگیرم که اولاً به زبان مشترکی بین خودمان چهار نفر برسیم و در مرحله‌ی بعد با سیر جلسات هم همخوانی داشته باشد تا مفید واقع شود. بحث‌های زیادی شد از جمله بررسی جلسات باب بگشا. موضوعات زیاد و مختلفی مطرح شد تا رسیدیم به موضوع «خلق جدید و خلق مداوم». بعد از طرح این موضوع، همه‌ی دوستان موافقت خودشان را اعلام کردند. قرار شد روی این بحث کار کنیم. توافق بر سر این موضوع هم علل مختلفی داشت که مهمترین آن‌ها این بود که این موضوع نسبت تنگاتنگی دارد با رابطه‌ی مستمر با خدا. خلق جدید و خلق مداوم یعنی رابطه‌ی مستمر با خدا داشتن. این موضوع هم با روند جلسات هماهنگ بود و هم با درون ما همخوانی دارد.

این موضوع پیگیری شد و بحث‌ها صورت گرفت. احساس می‌کردیم اگر این بحث باز شود هم چیستی بحران مشخص می‌شود و هم راه خروج از بحران. بحث‌های زیادی شد، تقسیم کار شد، هر کدام از دوستان متناسب با علاقه‌ای که داشتند بحث هایی را آماده کردند؛ اعم از مباحث عرفانی، شعر و ادبیات، ادبیات قرآن. بحث‌ها صرفاً دینی هم نبود. در خلق جدید موضوعات خلاقیت در مدیریت، در روان‌شناسی و زمینه‌های دیگر مطرح است. هر کسی گوشه‌ای از کار را گرفت. سعی کردیم هر بحثی که آماده می‌شود، در جلساتمان که هر هفته برقرار بود، ارائه شود، چکش‌خوری شود، نقد‌ها وارد و نقص‌ها برطرف شود، اصلاح شود و طی چند جلسه این کار تکرار شود. مثلاً در یکی از جلسات بحث شد که آیا اصلاً به انسان هم می‌توان صفت خالق بودن را نسبت داد یا خیر؟ خالق بودن برای انسان معنادار است یا خیر؟ دو جا در قرآن «احسنُ‌الخالقین» مطرح می‌شود. از همین جا به این نتیجه رسیدیم که اطلاق صفت خالقیت به غیر خدا هم پذیرفتنی است، ولی خدا «احسن‌الخالقین» است. یا خلقت را در جایی به حضرت عیسی نسبت می‌دهد. البته خلقت خالقینی غیر از خدا زیر نظر خود خدا انجام می‌شود.

از دیگر مباحثی که ذیل این موضوع مطرح شد این بود که آیا این خلق جدید را می‌توان به همه نسبت داد؟ چون اکثر جاهایی که خلق جدید مطرح است، توأم است با قیامت، اما سیر آیات، به خصوص در سوره‌ی غافر، می‌گوید مردم از خلق جدید در اشتباه‌اند، چون اگر سیر طبیعت را نگاه کنید خلق جدید را در سیر طبیعت می‌بینید و لامحاله به قیامت می‌رسید. دوستان این موضوعات را بررسی کردند، می‌خواستند با هم بحث کنند، ولی بحث‌ها زیاد است و وقت کوتاه است. بحث آقای دردکشان بیشتر درون‌قرآنی است، بحث آقای اکبرزاده از دیدگاه فلسفه اسلامی و اقبال است و بحث سرکار خانم یامینی هم از دیدگاه شعر و عرفان موضوع را مورد بررسی قرار دادند ولی خب چون همه‌ی ادیبان مورد بررسی نظیر مولوی، ابن‌عربی و اقبال وامدار قرآن هستند، بحث‌ها ذیل قرآن مطرح می‌شود. ان‌شاءالله که دوستان هم با نظرات خودشان ما را یاری کنند.

 

مشارکت‌کننده‌ی دوم

بسم‌الله الرحمن الرحیم. در ابتدا روشی را که برای این کار استفاده کرده‌ام، خدمت دوستان می‌گویم، بعد چارچوب کلی و در آخر وارد خود بحث می‌شوم.

بنده ابتدا چهار سور‌ه‌ای را که فکر می‌کردم موضوع خلق در آیات آن خیلی دخیل و معنادار است چندین مرتبه بررسی کردم؛ سوره‌های مومنون، غافر، نحل، الرحمن. چارچوب بحث من از همین چهار سوره اخذ شده است. در این سور با کلید واژه‌هایی نظیر خلق، جعل، انشاء، فَطَر، زَرَع سعی کردم چارچوب حاصل از آن چهار سوره را دسته‌بندی کنم. لغات را ریشه یابی کردم و نهایتاً به تک تک آیاتی پرداختم که بحث خلق را مطرح کرده‌اند.

چارچوب از این قرار است که من چهار بخش برای بحث در نظر گرفته‌ام:

  •  بخش اول: شناخت ابعاد خلق و خلق جدید؛
  •  بخش دوم: آیات مرتبط با نتایج فهم و پذیرش صفت خالقیت خدا و تعیین رابطه با خود خلایق و مخلوقات؛
  •  بخش سوم: انتظار خدا از انسان در راستای خلقت؛
  •  بخش چهارم: چگونگی پدید آمدن انسان خداگونه که توان خلق و خلق جدید را داشته باشد و در تمام طول زندگی بتواند از صفت خلاقیت استفاده کند.

البته دو بخش آخر به صورت تلفیقی ارائه می‌شود.

 

بخش اول، شناخت ابعاد خلق و خلق جدید است. از دقت در واژه خلق می‌توان دو ویژگی را از خود این واژه پیدا کرد:

  1. اندازه گیری میزان و مقداری که اساساً خیلی از تفاسیر خلق را به معنای‌اندازه گرفتن و نه حتی ایجاد و تبدیل گرفته‌اند. ولی جمع‌بندی این آیه این است که در کنار ایجاد و تبدیل و اندازه‌گیری، هدفمندی هم مطرح است. آیات خیلی زیادی در باب این موضوع هست؛ اما در مورد هدفمندی، آیه‌ی ۱۱۵ سوره مومنون است: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً»[۵]؛ برای اندازه‌گیری، آیه‌ی ۲ سوره فرقان است: «وَ خَلَقَ کُلَّ شَی‌ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدیراً»[۶]، آیه‌ی ۳ سوره طلاق «قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَی‌ءٍ قَدْراً» [۷] و آیه‌ی ۸ سوره رعد: «وَ کُلُّ شَی‌ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ»[۸] نیز هستند. این آیات در ادامه به فهم بحث کمک می‌کنند.
  2. اندازه گیری زمانی که به خاطر ضیق وقت از اشاره به آیاتش صرف نظر می‌کنم و در اینجا صرفاً گزارشی از کار انجام شده بیان می‌کنم.

همان طور که مطرح شد بحث هدفمندی آیات متعددی دارد؛ من هشت آیه را به دلیل اهمیتش جدا کردم؛ از جمله آیه‌ی ۲۷ سوره صاد: «وَمَا خَلَقْنَا السَّمَآءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً»[۹]. در آیه‌ی دیگری تعبیر عبث و آیه‌ی دیگری تعبیر بازیچه دارد.

با آن دو ویژگی بیان شده از واژه‌ی «خلق» به ضمیمه‌ی توضیح داده‌شده به این نتیجه می‌رسیم که خلق لامحاله خلق جدید را هم با خود به همراه دارد. اینجا سوال این است که آیا خدا برای خلق جدید و خلق مدام اراده‌ای هم دارد؟ آیات متعددی در این باره هست. آیه ۲۹ سوره‌ی رحمان می‌گوید: «کلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» [۱۰] یعنی کاری که امروز می‌کند، کاری نیست که دیروز می‌کرد و کاری هم که فردا می‌کند، قطعا با کار امروزش متفاوت است. آیه‌ی ۱ سوره‌ی فاطر می‌گوید: «یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ مَا یَشَاءُ».[۱۱] در آیه‌ی ۱۷سوره‌ی مومنون می‌گوید: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ وَمَا کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِینَ».[۱۲] قسمت اول آیه خیلی زیباترست، می‌گوید ما در آسمان برو و بیایی برای خلق راه انداخته‌ایم و خلق اصلاً تعطیل‌بردار نیست. بنده در قرآن هشت مورد پیدا کردم که صریحاً از خلق جدید می‌گوید. البته در بعضی موارد، خلق جدید به معنای قیامت گرفته شده است که در نگاه اول این معنا با بحث ما زاویه دارد، ولی همان معناست. برای نمونه آیه‌ی ۱۹ سوره‌ی ابراهیم است که می‌گوید «أَلَمْ‌تر أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ»[۱۳]. صراحت آیات این است که پشت خلق‌های جدید اراده خدا هست، ولی سوال این است که نسبت این خلق‌های جدید با خلق اولیه چیست؟ اصلاً ارتباطی میانشان هست یا بی‌ارتباطند؟ گسستی میانشان هست یا در دل خلق اولیه به وجود آمده‌اند؟ در خلق اولیه بستری برای این خلق‌های جدید هست یا به کلی با هم بی‌ارتباطند؟ در مرحله‌ی بعد این سوالات مطرح می‌شود که آیا انسان توان همراهی با این خلق‌های جدید را دارد؟ کشش خلق‌های جدید را دارد یا خیر؟

از جمله واژه‌های کلیدی که با آن می‌توان این موضوع را در قرآن رصد کرد، عبارت است از «جعل» به معنی قراردادن. در کتاب‌های لغت «جعل» واژه‌ای دانسته شده است که معمولاً در تالی وجود و ربط به موجود به کار برده می‌شود. در آیات هم ۳۴۶ بار این واژه و مشتقاتش به کار رفته است. البته من همه‌ی آن‌ها را نگاه نکرده‌ام، اما از همان بررسی معدودی که انجام دادم به این نتیجه رسیدم که معمولاً بعد از واژه‌ی خلق به کار می‌رود. این تقارن این معنی را در ذهن آدم تداعی می‌کند که «جعل» بستری است برای خلق جدید. آیات ۱۲-۱۳-۱۴ سوره‌ی مومنون خیلی صریح و شفاف همین را می‌گوید: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ(۱۲) ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَکِینٍ(۱۳) ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ(۱۴)»[۱۴]. قرار دادن انسان بعد از خلق در مکانی استوار، امکان رشد و طور‌به‌طور شدن را برایش فراهم می‌کند.

بحث دیگر بحث زوجیت است که برای نمونه در آیه‌ی ۳ سوره‌ی لیل مطرح شده است: «وَمَا خَلَقَ الذَّکَرَ وَالأنْثَى».[۱۵] در زوجیت و زوج آفریدن، امکان خلق جدید وجود دارد. از دل این زوجیت، توسعه‌ی خلق بیرون می‌آید. بنابراین زوجیت بستری است برای خلق جدید.

از دیگر مباحثی که دوستان ما در جلسات قبل و بحث «خدای طراح ـ مهندس» اشاره داشتند هنر حیات‌بخشی آب بود. این مطلب را در آیات مختلف می‌توان دید؛ از جمله آیه‌ی ۴۵ سوره‌ی نور «وَاللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مَاءٍ»[۱۶] و آیه‌ی ۳۰ سوره‌ی انبیاء «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ».[۱۷] می‌گوید هر موجود زنده‌ای را از آب آفریدیم. بر این مطلب در قرآن اصرار و تاکید عجیبی است. بعد از اشاره به هر عذاب و هر خلقی می‌فرماید که آب را از آسمان نازل کردیم تا حیاتی به طبیعت و موجودات ببخشد.

بخش دیگری که از توجه به آن‌ها می‌توان به بحث خلق جدید متفطن شد افعال مضارع در مورد توانمند کردن انسان در قرآن است که مویدی هستند بر بحث خلق جدید. از جمله مویدات قوی این بحث آیه‌ی ۳۰ سوره‌ی فاطر است که می‌فرماید «هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالأرْضِ».[۱۸] در این آیه رزق دادن خدا به بندگانش با فعل مضارع آمده است که یعنی دائماً به بندگان رزق می‌رساند. از رصد رزق در قرآن به این نتیجه می‌رسیم که این کلمه به معانی مختلفی در قرآن مطرح شده است از جمله علم، نبوت، طعام و... دایره‌ی بسیط و وسیعی دارد.

نهایتاً اینکه به نظر بنده می‌رسد اولاً خدا اراده‌ای برای خلق جدید دارد؛ ثانیاً امکان همراهی و بستر مناسبی هم فراهم است. اما دو وجه از خلق جدید به نظر مهمتر می‌آید که آن‌ها را جداگانه بررسی می‌کنم. بنده به چند دلیل «ارسال رسل» را هم خلق می‌دانم، خلق پیام، خلق ایده. دلیل اول این است که دو صفت گفته شده در خلق، در ارسال رسل هم هست که عبارت بودند از هدفمندی و زمان‌مندی و ‌اندازه‌گیری. دست‌کم بیست آیه درباره‌ی همین موضوع دیده شده است. دلیل دیگر تنوع‌ها، تفاوت‌ها و تغییراتی است که در طبیعت بین همه‌ی موجودات اعم از انسان و غیرانسان مشهود است. همین تفاوت و تنوع و تغییر هم به نظر من خلق جدید است.

در اینجا می‌خواهم موضوع خلق پیام و ایده را بازتر کنم. خیلی جاها قرآن اصرار دارد بر اینکه بر ما واجب است که مردم را هدایت کنیم؛ از جمله در آیه‌ی ۱۲ سوره‌ی لیل «إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَى»[۱۹]. و همان‌طور که آقای صابر اشاره کردند آیه‌ی ۳ سوره‌ی اعلی می‌گوید: «وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى»[۲۰]. برای اینکه فقط به کاری که خودم کرده‌ام، بسنده نشود، شما را ارجاع می‌دهم به کتاب «آفرینش و رستاخیز» که شینا ماکینو، شاگرد ایزوتسو، آن را نوشته است. نویسنده در آن کتاب، همانطور که اینجا مطرح شد، رسالت انبیاء را نوعی خلق تلقی کرده است و می‌گوید نمی‌شود احساس کنیم این‌ها بعد از اینکه اول بار به وجود آمدند، از خدا فاصله می‌گیرند. بعد از اینکه به وجود آمدند، به قرار و قاعده‌ای، خودبنیاد به حیاتشان ادامه نمی‌دهند. بعد از اینکه یک بار خلق شدند، خدا آن‌ها را به طرز فعالی در امتداد خلق هدایت می‌کند. چون وقت بنده رو به اتمام است بیشتر از این روی این موضوع مانور نمی‌دهم. ولی در اذهانمان بماند قرآن خودش یک پروژه است و دقیقاً مصداق خلق و خلق جدید است. چون برای هر قومی یک پیام ارسال شده است، آن هم به خاطر تفاوت اقوام با یکدیگر. فضا و شرایط و مناسبات و تضادهای متفاوت اقوام، طبیعتاً پیام‌های جدید و متفاوت را می‌طلبد (علی‌رغم مشترکات پیام‌ها). این موضوع دقت زیادی می‌طلبد.

بحث بعدی بحث تفاوت‌ها و تنوع‌هاست. آیاتی داریم که صراحتاً به این تفاوت اشاره دارد از جمله آیه‌ی ۱۲ سوره‌ی فاطر که می‌فرماید «وَمَا یسْتَوِی الْبَحْرَانِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَهَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَمِن کلٍّ تَأْکلُونَ لَحْمًا طَرِیا وَتَسْتَخْرِجُونَ حِلْیةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْک فِیهِ مَوَاخِرَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّکمْ تَشْکرُونَ».[۲۱] با همه‌ی تفاوت‌هایی که بین دو آب می‌گوید، ولی یک سازگاری با پیکره هستی دارند. از این آیه به حضور جدی خدا در طبیعت و خلق تک‌تک عناصر پلی می‌زنند. آیاتی هست که می‌گوید از آبی که از آسمان فرستادیم گیاهان گوناگون و متفاوت و متنوعی خلق کردیم. درباره‌ی انسان هم می‌گوید ما شما را به زبان‌ها و رنگ‌های مختلف خلق کردیم.[۲۲] با بررسی این آیات به نظر می‌رسد آن گستردگی ابعاد خلقت و این‌که خدا همه چیز را به خودش نسبت می‌دهد، حتی آن چیزی را که انسان خودش مستقیم ساخته است، بی‌دلیل نیست، تعارف نیست، شوخی نیست، یک مکانیسمی دارد. با حساسیتی که خدا به پروژه‌ی خلق دارد، وقتی می‌گوید «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ»[۲۳] جایی است که خدا دیگر به وجد آمده است. در آیه‌ی ۳ سوره‌ی تغابن است که می‌فرماید «وَصَوَّرَکمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکمْ».[۲۴] در مجموع آیات خداوند می‌فرماید سستی و خلل در کارش نبوده است، همیشه خلق کرده است. برای اینکه بتواند خلق مدام داشته باشد، تشکیلاتی راه انداخته است: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ».[۲۵]

بخش دوم بحث من درباره‌ی تاثیر این دیدگاه در منش آدمی است. من بر این تصور هستم که این دیدگاه به انسان درکی می‌دهد از جمله اینکه که اساساً هستی دارد مسیر خودش را با صلابت طی می‌کند. یک جسارت توام با حریم‌گذاری، یک شعف توام با شرم و حیا به انسان می‌بخشد. چون در این نگاه تک‌تک این خلایق مقدس‌اند. به نوعی، هیچ‌چیز مقدس نیست و به نوعی همه چیز مقدس است چون عنایت خدا پشت همه‌ی آن‌هاست. در کنار این، با لحاظ آموزه‌ی هدفمندی، هر خلقی برای این است که پیامی به ما منتقل کند. وقتی من یک سیاه‌پوست می‌بینم، فارغ از اینکه به حقوقش تن بدهم یا ندم، خود حضور او، یک پیام برای من دارد، من باید آن پیام را دریافت کنم، با آن زندگی کنم، بدون فهم آن پیام، درک من از هستی ناقص است. وقتی نگاه ما به جهان این‌طور باشد، دیگر با هیچ خلق، پدیده، اتفاق و مخلوقی تفننی نگاه نمی‌کنیم. دیگر نمی‌شود گذرا و از سر سیری از کنار جهان گذشت. این موضوعات جای کار بسیار دارد، ولی چون پنج دقیقه بیشتر فرصت ندارم، سراغ دو موضوع بعد می‌روم.

بخش سوم صحبت من درباره‌ی انتظار خدا در راستای خلقت است. آیه‌های پاسخ‌دهنده به این سوال بسیارند. آیه‌های دال بر خداترسی، ایمان داشتن به خدا، شرک نورزیدن، جدی گرفتن خدا و زندگی و خلقت. این‌ها مسائلی است که در زندگی بخشی از دین‌داران جامعه موج می‌زند. در امتداد توجه به این صفات سوالاتی از این قبیل برای انسان مطرح می‌شود که مثلاً آدمی که می‌ترسد مگر می‌تواند خلاق هم باشد؟ خالق هم باشد؟ چنین آدمی را چه به صحبت از این مسائل؟ در این باره آیات بسیاری هم داریم؛ از جمله آیه‌ی ۲۱ سوره بقره که می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ»[۲۶] که به مردم می‌گوید عبد خدا باشید؛ یا آیه‌ی ۵۷ تا ۵۹ مومنون که می‌گوید: «إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ(۵۷) وَالَّذِینَ هُمْ بِآیَاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ(۵۸) وَالَّذِینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا یُشْرِکُونَ(۵۹)».[۲۷] اینها انتظاراتی است که از انسان مطرح است. اما در کنار این انتظارات صریح که در آیات مطرح شده است، پارادوکسیاینجاست که این انتظار صریح مطرح می‌شود که تو باید جانشین من باشی؛ آنچه در آیه‌ی ۳۰ سوره‌ی بقره مطرح شده است «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً»[۲۸]؛ و بعد در آیه‌ی ۶۱ سوره هود می‌فرماید آباد کردن زمین با تو است ‌ای انسان (وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا)[۲۹]؛ و می‌فرماید تغییر احوال قوم نیز با توست (إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ).[۳۰] این هم به تمام معنا نیاز به خلاقیت دارد. چهار کاری که از ما خواسته شده که خلیفه خدا باشیم، زمین را آباد کنیم، تغییر احوال قوم داشته باشیم و در کار خیر سبقت بگیریم، لازمه‌ی همه‌ی این‌ها خلاقیت است. اگر برای انجام اینها تنها یک صفت نیاز باشد، همان خلاقیت است.

حال باید از پل ارتباطی میان این‌ها با بندگی کردن بپرسیم. میان بندگی کردن و ترسیدن و شرک نورزیدن و این توانمندی‌ها چه ارتباطی است؟ این توانمندی‌ها چطور از دل آن صفات بیرون می‌آید؟ چه فهمی از انسان در کار است و انسان‌شناسی پشت این‌ها چیست؟ این انسان‌شناسی‌ چه گرهی از ذهن انسان و زندگی انسان را باز می‌کند و چنین هنری به انسان می‌دهد و چنین کاری از او طلب می‌کند؟

برای اندکی جا افتادن بحث، می‌رویم سراغ این موضوع که در همین پارادایم دینی و قرآنی چه چیزهایی برای انسان خلاقیت‌زا هستند؛ یا از چه راه‌هایی انسان می‌تواند خود را به خالقیت خدا پیوند بزند و کسب خالقیت کند؟ ما دنبال جاهایی هستیم که حضور خدا بیشتر است و بیشتر دست دراز می‌کند. در آیاتی که به ایمان و عمل صالح و جهاد و صبر می‌پردازد، چیزی که به چشم می‌خورد این است که گویی در همه‌ی این‌ها عنایت ویژه‌ای از خدا موج می‌زند. سوره‌ی نصر دستورالعمل برای انسان صادر می‌کند. سوره‌ی عنکبوت برطرف‌کننده‌ی ضعف‌هاست؛ توصیه به پیامبران است که با عمل صالح برای ادامه‌ی پیامبری، برای خودشان ایجاد توان کنند. آزمایش انسان در آن سوره به انجام اعمال صالح‌تر است. در آیات دیگری خیلی جدی‌تر برخورد می‌کند. می‌فرماید «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ»[۳۱] در «لنهدینهم سبلنا» است که خلقت با فاعلیت خدا ارتباط و پیوند مستقیم برقرار می‌کند. همین طور در آیه‌ی «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَى الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا»[۳۲] و «إِنَّمَا یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسَابٍ»[۳۳]. به نظر من این آیات کلیدی‌ترین آیه‌هاست برای اینکه بفهمیم چطور می‌شود با فاعلیت خدا پیوند خورد. این آیات حداقل این انتظار ما را برآورده می‌کند که نشان می‌دهد چطور می‌شود وارد وادی خلاقیت شد. باید امکان ورود به این وادی را برای خودمان فراهم کنیم.

آیه‌ای است که به سنگین بودن کفه‌ی ترازوی اعمال برخی افراد اشاره می‌کند. در این آیات برای انسان خالقیت در نظر گرفته شده است. در آیه‌ی ۱۱۰ سوره‌ی مائده و در سوره‌ی صافات به خالقیت حضرت عیسی (علیه السلام) اشاره شده است. اساساً خدا به خلق تشبیه می‌کند و می‌گوید: «أَفَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ أَفَلا تَذَکَّرُونَ».[۳۴]

آنچه گفته شد گرچه خیلی سریع، گذرا، مجمل و بعضاً مبهم بود، ولی آنچه بعد از درگیری با این بحث در ذهنم خودم شکل گرفت، فکر می‌کنم خلاقیت و خالقیت که به مدد خدا در وجود انسان شکل می‌گیرد، بتواند بر تمام وجوه زندگی آدم تاثیر می‌گذارد. زندگی ما باید پر از خلاقیت باشد. اینها شعار نیست. انسان که با بحث درگیر شود، می‌تواند به آن برسد. خلاقیت انسان باید تا جایی پیش رود که آدمی حتی خالق نوع مرگ و چگونگی رجعت خودش باشد. خلاقیت می‌تواند مبنای شیوه‌ی پایان‌بخشی به زندگی دنیا باشد و خلاقیت حتی در این موقعیت‌ها هم باید نفوذ کند. شهادت، خلاقیت در انتخاب‌گری نوع مرگ است، حتی ‌آن جایی که انسان احساس می‌کند بیشترین انفعال را دارد.

 

مشارکت‌کننده‌ی سوم

به‌نام خدا. با سلام و سپاس از جمع، آقای صابر و دوستان عزیزی که به ما فرصت این پژوهش و مطالعه کوتاه را دادند، من از این بابت احساس خیلی خوبی داشتم. همانطور که گفته شد قرار بود بنده متکفل قسمت فلسفه شوم. همانطور که می‌دانید دست‌کم در اصطلاحی که ما برای پژوهش انتخاب کردیم، مباحث فلسفه، کلام و عرفان با یکدیگر همپوشانی بالایی دارند. اگر دقت کنیم تمام مفاهیم حول و حوش تکامل و تغییر و دینامیسم در فلسفه هم مطرح بوده است. از فلسفه‌ی باستان و هراکلیتوس گرفته که می‌گفت در یک رودخانه نمی‌توان دو بار شنا کرد تا فلسفه‌‌ای که امروز معروف به فلسفه‌ی پویشی وایتهد که از مکاتب فلسفی معاصر است، همه به این مباحث اشاره دارند و در پی این تغییر و دینامیسم و نو به نو شدن هستند. بین عرفای خودمان هم این بحث با عبارت «لا تکرر فی تجلی» مطرح و مشهور است. جایگاه خود آیات قرآن که در فلسفه‌ی اسلامی و فیلسوفان مسلمان جایگاه دترمینیسم را با یک دینامیسمی به هم زده است. حتی می‌توانیم از مارکس یاد کنیم که گفت فیلسوفان تاکنون تفسیر کرده‌اند و ما از الان به بعد باید جهان را تغییر دهیم. اگر داستان نوگرایی و نوخواهی را که به نوعی در وجود انسان است، کنار بگذاریم، سراغ فلسفه‌ی اسلامی می‌رویم که در آن به‌خصوص نظریه‌ی ملاصدارا را داریم که نظریه‌ی حرکت جوهری را به عنوان نظریه‌ای بنیادی و جوهری مطرح می‌کند که طبق آن حرکت در گوهر، ذات و جوهر موجودات است و نه در اعراض. نکته‌ی مهم در این نظریه، امتداد شخصیت، اتصال و جریان است؛ مثلاً می‌گوید این سیب همان دانه است، انسان همان جنین است که روزی در رحم مادر آویخته بود، ولی این‌ها هر کدام امتداد وجودی دارد. لازمه‌ی فهم این نظریه این است که بدانیم ملاصدرا اصالت وجودی است. قسمت‌های پیچیده‌ی نظریه‌ی او را کنار گذاشتیم و بیشتر بر بخش‌هایی از آن تمرکز کردیم که پیامی برای بحث ما دارد؛ گرچه معرفت را نمی‌شود دور زد! وقتی بحثی، معرفتی را می‌طلبد باید وارد وادی آن معرفت هم شد.

به هر حال اگر به عرفان نظری برگردیم می‌بینیم که مرحوم دهخدا ذیل واژه‌ی خلق جدید از «کشّاف اصطلاحات فنون» که یکی از فرهنگ اصطلاحات عرفاست می‌نویسد «خلق جدید در اصطلاح صوفیان، عبارت است از اتصال امداد وجود از نفس حق در ممکنات». فهم چنین چیزی نزد عرفان می‌طلبد که از پیش مفاهیم ممکن‌الوجود و قائم‌الوجود بالذات را بدانیم و اتصال گفته‌شده را فهم کنیم. البته چیزی که عرفان به فلسفه اضافه می‌کند این است این اتصال را الاهی و از ناحیه حق می‌داند و می‌گوید امداد وجود متصل است که ادامه‌ی فیض هستی را برای ممکن‌الوجودها مهیا می‌کند. در همین جاست که ما «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»[۳۵] و در خدا چرت و نوم وجود ندارد و خستگی راه ندارد[۳۶] را درک می‌کنیم و به خلق جدید می‌رسیم که گاهی هم با تعبیر خلق مدام اظهار شده است. خلق جدید واقعاً مفهومی جدی است و رساله‌ی دکترایی پیرامون همین موضوع هم در حال دفاع است. در این موضوع کتابی کار شده است با عنوان «اظهار در خلق مدام»[۳۷] که توصیه می‌شود دوستان آن را ببینند. از تمام مباحث موجود فقط به چند مبحث پرداخته شد از جمله هستی‌شناسی پویشی وایتهد به روایت ایان باربور در کتاب علم و دین. علت انتخاب این بحث این است که می‌خواهم به اقبال برسم. علامه اقبال لاهوری بسیار از استادش وایتهد تاثیر گرفته است. وایتهد می‌گوید اگر در هستی‌شناسی چهار عنصر را شناسایی کنیم، یکی از آنها تفوق زمان است. تفوق زمان می‌گوید جهان امری سیال است از صیرورت حوادث. وایتهد در مقابل تصوری که از عهد ارسطو در فلسفه غلبه یافته بود به مخالفت برخاست. تصور رایج این بود که هر موجودی یک جوهر تغییرناپذیر و چند عرض متغیر دارد، یا محملی است حافظ کیفیات تغییرپذیر. وایتهد مولفه‌های اصلی واقعیت را به صورت حوادث متحول درهم‌تنیده توصیف می‌کند، نه جوهرهای راکد مکتفی به ذات. از اصطلاحات فلسفی می‌گذریم. این نکات را از این بخش به خاطر بسپارید تا برویم سراغ بخش بعدی:

  1. تفوق زمان؛
  2. درهم‌تنیدگی حوادث (این‌که جهان شبکه‌ای است از حوادث مرتبط با هم یا تاثیر و تاثرهای متقابل)؛
  3. واقعیت همچون یک پویش ارگانیک است و تشبیه درست برای تعبیر جهان، ماشین نیست. اقبال هم کلمه‌ی مکانیزم را دقیقاً نقد می‌کند. فکر می‌کنم بحث اسلام وجودی یا دین وجودی در کسانی مثل شریعتی و نوگرایان برگرفته از همین فلسفه‌ی پویشی وایتهد و اقبال هم هست. می‌گوید که تشبیه درست برای تعبیر جهان ماشین نیست، بلکه اندام زنده‌ی ارگانیسم است که انگاره‌ی متحول و کاملاً متحد حوادثی مرتبط است. یعنی جهان را باید یک موجود زنده دانست، نه یک ماشین یا ساعتی که یک ساعت‌ساز آن را راه انداخته باشد (مثال معروف در قرون وسطی). هر عضو یا جزئی هم به فعالیت یگانه و یکپارچه‌ی کل مدد می‌رساند و هم از آن تغییر می‌یابد. شاید دانش سیستم‌ها (تئوری سیستم ها) این را تایید کند.
  4. وایتهد قائل به خودآفرینی حوادث است. یعنی به یک اصالت کثرت واقعی معتقد است که در آن هر حادثه‌ای برایند منحصر به فرد مجموعه تاثیراتی است که به آن رسیده است. هر حادثه‌ای کانون خودجوش و خودآفرینی است که سهم موثر و شخصی در کاروبار جهان دارد. یک بار که سوره‌ی شمس[۳۸] بررسی می‌شد، یکی از دوستان که اینجا هم تشریف دارند، به نکته‌ی خیلی خوبی اشاره کردند. می‌گویند، پرسوگندترین سوره‌ِ قرآن همین سوره است که یازده سوگند در آن هست. دوستمان گفتند گویی که خدا پدیده‌هایی آفریده است که خود آن‌ها مایه‌ی آفرینش‌های بعدی شدند. و بعد در آیات دیگر هم نشانه‌های این معنا را زیاد می‌بینیم از جمله آیه‌ی ۲۲ سوره‌ی بقره «وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَکُمْ»[۳۹] که به قول آقای صابر بیان کننده‌ی سیر ربط زمین و آسمان‌ها، نور، خورشید، زمین و خاک هستند، در واقع می‌خواهد بگوید در اینها فرایندهای رشد وجود دارد و دنباله‌ی این آیات است که خدا خودش را در پدیده معرفی می‌کند و می‌گوید «أَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ‌ام نَحْنُ الزَّارِعُونَ»[۴۰] و به این صورت حضورش در پدیده‌ها را متذکر می‌شود. به این ترتیب وایتهد نقش خداوند را در پویش باز می‌نمایاند (در اینجا ما با فلسفه به معنای اخص یا الهیات یا تئولوژی سروکار داریم): «نخست اینکه خداوند اسّ‌و‌اساس نظم است، او در وجود خویش، نظم امکانات را تجسم می‌بخشد؛ یعنی هستی را تجسمی از خداوند می‌دانم.[۴۱] دوم اینکه خداوند در عین حال اسّ‌و‌اساس ابتکار نیز هست.[۴۲] جدا از خداوند هیچ‌چیز تازه‌ای و هیچ نظم و سامانی در جهان نخواهد بود[۴۳]».

حال اگر به اقبال برسیم؛ همین‌جا از آقای امیر رضایی هم تشکر می‌کنم که از شرح ایشان هم استفاده می‌کنم که با ایشان بحث اقبال‌شناسی داشتیم و کتاب «احیای فکری دینی در اسلام» با ایشان مرور شد. در کتاب احیای فکر دینی اقبال سراغ نظریات او در این موضوع رفتم. مقاله‌ای از این کتاب یک سخنرانی است از او که از فلسفه به قرآن و از کلام به فلسفه و علم جدید می‌رود و از همه‌ی آن‌ها استفاده می‌کند. اقبال بر آن است که جهان یک فعل است، یک کنش است. پرسش «از کِی؟» بی‌معناست. گذشته در حال تنیده است و جهان بر پایه‌ی طرحی از پیش‌تعیین‌شده نیست و خداوند دارد این را بر پایه‌ی یک عشق اشراقی پیش می‌برد و می‌گوید فقط علم کافی نیست و اندیشه در کنار اشراق برای فهم لازم است. در حکمت متعالیه و در عرفان نظری، کمال را در مرتبه‌ی لازمان قائل‌اند. مولانا در این باره شعری دارد که ذیل حدیثی از پیامبر سروده است؛ پیامبر زیدبن مالک را می‌بیند و می‌گوید:

گفت پیغامبر صباحی زید را

کیف اصبحت‌ ای رفیق دیر ما[۴۴]

گفت عبداً موقنا باز اوش گفت

کو نشان از باغ ایمان گر شکفت[۴۵]

گفت حیران بوده‌ام من روزها

شب نخفتستم ز آه و سوزها

جمله خلقان را بدیدم یک‌به یک ...

تا می‌رسد به این جمله:

تا بدیدم جمله‌ی ملت یکی‌است

صد هزاران سال و یک ساعت یکی‌است

هست ازل را و ابد را اتحاد

عقل را ره نبود بدان سو افتقاد

این بگویم یا فرو بندم نفس

لب گزیدش مصطفی یعنی که بس

در این شعر می‌گوید این انسان است که می‌تواند بر فراز زمان و تاریخ بایستد و بر زمان غلبه کند؛ به قول هایدگر که گفته بود انسان حیوانی است که تاریخ دارد. اقبال با بحث تقدیر و نقد زمان تسلسلی شروع می‌کند و مفهوم دوام را در واقعیت زمان پی‌جویی می‌کند و می‌گوید «اگر زمان واقعیت دارد و تنها تکرام "آن"های یکنواخت نیست که تجربه‌ی خودآگاهانه را به صورت فریبی درمی‌آورد، آن وقت هر لحظه در زندگی واقعیت اصالت دارد و سبب تولد چیزی می‌شود که مطلقاً جدید و غیرقابل پیش‌بینی است. قرآن می‌گوید "او هر روز در کاری است". در زمان واقعی وجود داشتن به معنی در قید زمان تسلسلی نیست، بلکه به معنی آفریدن آن از لحظه‌ای به لحظه دیگر و در این آفرینش آزادی مطلق و ابداع داشتن است. در واقع هر فعالیت خلاقی، فعالیت آزاد است». و همینجاست که می‌گوید آفرینش متقابل با تکرار است. تکرار از خصوصیات عمل ماشینی است. امروزه می‌گویند اتوماسیون روح خلاقانه را محدود کرده است. کجاست آن کوزه‌گری که موقع ساخت کوزه روحش را در آن می‌ریخت تا اینکه امروز دستگاهی بسازیم که همه را بر اساس یک قالب می‌سازد. ادامه می‌دهد که «به همین جهت است که فعالیت خلاق حیات با تعبیر ماشینی‌گری[۴۶] قابل توضیح نمی‌شود». ادامه می‌دهد که «جهان یک شئ نیست، بلکه فعل است، یک کنش است که اراده و حرکت دارد و اگر چنین نبینیم دیگر آزاد و خلاق نخواهد بود». در باب هدفداری می‌گوید «اگر هدفداری به معنای صورت بستن نقشه‌ای بود برای رسیدن به هدفی که از پیش‌ معین‌شده البته آن وقت زمان غیرواقعی می‌شد، جهان به صورت تجدید پیدایش یک طرح ابدی یا ساختمان از پیش موجود در می‌آمد که حوادث فردی از پیش در جاهای خود قرار گرفته و همان گونه که بوده‌اند، منتظر آن مانده‌اند که نوبت آن‌ها برسد و جاروی تاریخ آن‌ها را بروبد. همه چیز از پیش در جایی از ابدیت معین شده است، ترتیب زمانی حوادث چیزی بیش از تقلیدی از یک قالب ابدی نیست». و بعد این نگاه را نقد می‌کند و می‌گوید «این یک ماتریالیست و مادی‌گری پوشیده و در پرده است که در آن تقدیر یا سرنوشت آمده و جای دترمینیسم را گرفته است... در این جا هیچ محلی برای آزادی انسان و حتی آزادی الاهی باقی نمی‌ماند. جهانی که به صورت فرایندی به آن نگاه کند که هدفی از پیش تعیین شده را صورت تحقق ببخشد، دیگر جهانی از عوامل اخلاقی، آزاد و مسئول نخواهد بود. صحنه‌ای است که بر آن عروسک‌هایی با فشاری که از پشت به آن‌ها وارد می‌شود حرکت می‌کنند». در اینجا حتی با برگسون که هر دو (اقبال و برگسون) هم بر شریعتی بسیار موثر بوده‌اند، مرزبندی پیدا می‌کند.

پایه‌های اندیشه‌اش در این عبارت که نقد زمان است، بسیار آشکارتر است: «فرایندی زمانی را نمی‌توان به صورت خطی تصور کرد که از پیش رسم شده باشد؛ بلکه خطی است در حال کشیده شدن». این است بیان اقبال درباره‌ی جهان. به قول شرحی که آقای رضایی گفت، طبیعت، هستی، خدا و جهان، غنچه‌ای در حال باز شدن است. البته هر تصوری از خدا بیاوریم باید بگوییم «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفَ» یا «سبحان‌الله». اقبال در ادامه می‌گوید «و فعلیتی است از امکان‌های گسترده، تنها بدان معنی هدفدار است که خصوصیت انتخابی دارد و با نگاهداری و تکمیل فعالانه‌ی گذشته در زمان حال نوعی تکامل پیدا می‌کند... در نظر من هیچ چیز نسبت به طرز نگرش قرآنی بیگانه‌تر از این فکر نیست که جهان صورت عملی نقشه‌ای باشد که از پیش تصور شده باشد؛ بلکه جهان بنا بر قرآن قابل افزایش است، جهانی در حال نمو است و چون در حال نمو است، کامل نیست، بسته نیست، محصولی از پیش کامل شده‌ای نیست که اعصاری پیش از دست سازنده‌اش خارج شده و اکنون همچون توده‌ی مرده‌ای از ماده در مکان افتاده باشد و زمان هیچ کاری در آن نکند و بنابراین هیچ نباشد... امید من آن است که اکنون در وضعی باشیم که بتوانیم معنی این آیه را فهم کنیم که "اوست آنکه شب و روز را در پی یکدیگر قرار داد برای کسانی که بخواهند به یاد دارند یا سپاس گذارند"». بعد صحبت از دوام محض می‌کند و واژه‌ای که خودش تحت عنوان selfness یا «خودی» قرار می‌دهد و می‌گوید ما در مکان محض و زمان محض وحدت داریم، نه کثرت؛ به همان معنی که در شعر مولانا بود. در جای دیگری می‌گوید طبیعت هم رفتار خدا و جزئی از اوست: «در بیان تصویر قرآن طبیعت عادت خدا یا سنت الله است». این در بینش ماست که آن را محدود می‌بینیم. ولی به‌خاطر اینکه این طبیعت ارتباطی سازمانی با خودیِ خلاق یعنی خداوند دارد قابل افزایش است، در نتیجه طبیعت بسته نیست و حد قطعی برای گسترشش وجود ندارد و تا بی‌نهایت می‌تواند گسترش پیدا کند. بنابراین «طبیعت را باید همچون موجودی زنده و سازواره‌ای پیوسته در حال نمو فهم کرد که نمو آن حدود خارجی نهایی ندارد.» در جایی شعری از گوته می‌آورد که می‌گوید:

  • در تکرار بی‌پایان پیوسته یک چیز جریان دارد
  • هزاران طاقِ زده و بهم پیوسته ساختمان عظیم را ساکن نگاه می‌دارد
  • عشق به زیستن در همه چیز جریان دارد
  • ازبزرگترین ستاره تا حقیرترین ذره سرد
  • هر تلاش و هر کوشش در خدا
  • آرامش ابدی است

آخرین نکته‌ای که از او می‌گویم این است که می‌گوید «مکان و زمان تعبیرهایی است که اندیشه از فعالیت خلاق منِ مطلق ـ خداوند ـ می‌کند. زمان و مکان امکانات خدا هستند که به صورت جزئی به شکل زمان و مکان ریاضی تحقق پیدا می‌کنند. در ماورای او و جز از فعالیت خلاق او زمان و مکانی نیست که او را نسبت به من‌های دیگر جدا و بسته نشان دهد. بنابراین منِ مطلق نهایی نه به معنی بی‌پایان مکانی نامحدود است و نه به معنی مکان‌مند بودند انسان». بنابراین می‌گوید هستی تمام‌شده نیست، در حال بسط و انبساط است و حتی خدا هم در عین کمال، کامل‌تر می‌شود. اقبال جهان را فعل خداوند می‌داند که گذشته و آینده در آن راه ندارد و آفرینش حادثه‌ی خاصی نبوده که قبل و بعد داشته باشد. به طبیعت هم نمی‌شود به عنوان یک واقعیت مستقل نگاه کرد که در حالت مقابله با خدا ایستاده است.

دامنه‌ی بحث از نقطه‌نظر فلسفی و عرفان نظری خیلی گسترده‌تر است. بنده خیلی مختصر عرض کردم. ان‌شاءالله توضیحات آتی پیام را کامل می‌کند. خلاصه اینکه قرآن برای فیلسوفان مسلمان هم پیامی را دامن زد که در اوجش در ملاصدرا به حرکت جوهری رسید. پیامی که می‌گوید با نگاه به طبیعت می‌فهمیم که این جهان دائماً در حال نو شدن است و به همین ترتیب انسان هم می‌تواند این پیام را با خودش حمل کند؛ اگر قبول داشته باشیم که انسان در حد و سطح خودش می‌تواند متصف شود به صفت‌های الاهی که یکی از آن‌ها خلاقیت است.

 

مشارکت‌کننده‌ی چهارم

زین کهنه خدایی که تو را هست دلم خست

 هر روز مرا تازه خدای دگری هست

همان‌طور که دوستان گفتند بنا بر این است که من پژوهشم را درباره‌ی خلق جدید از رویکرد عرفان و ادبیات بازگو کنم. قاعده‌ای معروف نزد عرفاست که می‌گوید «لاتکرار فی التجلی». ابن‌عربی از قول ابوطالب مکی می‌گوید «لایتجلی الحق فی صورة واحدة مرتین و لا فی صورة لاثنین». بدین معنا که «هرگز در یک آینه به یک صورت، دو بار روی ننماید و در دو آینه به یک صورت پیدایی نیاید». «لاتجلی الحق سبحانه فی صورة واحدة لشخص واحد مرتین» یعنی «حق تعالی برای دو بار در صورت واحدی برای یک فرد تجلی ننموده، چرا که وجود او بی‌نهایت است و احوال فرد نیز متغیر و نیز برای دو فرد هم به یک صورت واحد ظهور نمی‌یابد؛ برای هرکس به‌حسب استعداد و عین ثابت او تجلی می‌نماید». صدرالدین قونوی نیز در مفتاح‌الغیب به این قاعده اشاره دارد و می‌گوید «آنچه از جانب حق‌تعالی برای عارف سالک در هر لحظه جلوه‌گر می‌شود، امری بدیع و نوظهور بوده و تنوع تجلیات و انوار به نحوی است که به هیچ وجه فیض و تجلی تکراری مشاهده نمی‌شود. و اقتضای فیاض و جواد علی‌الاطلاق و غنی محض بودن حق تعالی نیز همین است که به مفاد آیه "کل یوم هو فی شان" و "وَ لا تَزِیدهُ كَثرَةُ العَطَاءِ إِلا جُودَاً وَ كَرَماً" یعنی هر لحظه فیضی جدید و اثر و برکتی نوین در قالب تجلیات ذاتی و اعمالی و افعالی به عارف برسد».

با صدهزار جلوه برون آمدی که من

 با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

در کتاب «اظهار در خلق مدام» نوشته‌ی خانم نرگس قنبری از قول شبستری آمده است که بی‌ثباتی و دگرگونی لحظه‌ای هسته‌های ممکن را بدیهی می‌داند و درباره‌ی تقلب به معنای دگرگونی جوهرها و تبدل یعنی تبدیل و دگرگونی تعینات و پدیده‌ها می‌گوید: «هر تعینی نسبت با وجود و عدم دارد (یعنی به دنیا می‌آید و از دنیا می‌رود، زندگی و مرگ دارد) زیرا هستی‌های ممکنات، اعتباری است. بدین جهت تعینات به مقتضای ذات خود به سوی عدم که مرکز فطری آن‌هاست، پیوسته در حرکت‌اند و سرعت سیر و تجدد وجودی آن‌ها در هر لحظه به حدی است که اکثر اهل عالم که محبوس در قید زمان و مکان هستند، از دریافت آن غافلند (یعنی اگر مشاهده جدی‌ای نداشته باشند، ممکن است اصلاً متوجه این تغییرات نشوند) و در نظر آنان وجود متجدد مانند قطره‌ی باران و نقطه‌گردان به صورت نقطه‌ی ثابت می‌نماید. به عقیده‌ی شبستری چون هستی‌های ممکن عَرَض است و به حکم "العرض لایبقی زماناً" هیچ تعینی در دو آن به یک حال باقی نمی‌ماند، بنابراین تجدد امثال تعینات در هر لحظه بدیهی است».

هر زمان نیست می‌گردد جهان

هم در آن دم هست گردد بی‌گمان

هست عالم دائماً در سیر و حبس

نیست خالی یک نفس از خلع و لبس

هیچ کس را آگهی زین حال نیست

غیر آن کز قیدها کلی بری است  

در او چیزی دو ساعت می‌نپاید

در آن لحظه که می‌میرد بزاید

فصل نهایی این کتاب به خالقیت انسان پرداخته است. از جمله به تحلیل عبارت «خلق الله تعالی آدم علی صورته» که آورده است «جهان او آفریدن این خوب‌تر ساخت/ یقین با ایزد انباز است آدم» و اشاره دارد به اینکه صفات خداوندگاری در وجود انسان هم نهادینه شده است: «صورت انسان مظهر اسم اعظم‌الله و صورت الوهیت است و هرچه در حسبت الوهیت از اسماء حسنی است همه در وجود انسان ظهور یافته است. الله روح حقیقت باطنی اوست و دلیل اینکه انسان جامع جمیع حقایق الاهی است و به اعتبار مظهریت اسماء الاهی قابلیت پذیرش استعدادهایی را که به اراده‌ی الاهی در وجود او به ودیعه نهاده شده است، دارد. و استحقاق خلیفة‌اللهی در کره ارض را به جهت آموختن اسماء حسنی و کسب معلمی فرشتگان کسب کرده است. از این رو توانست متخلق به اخلاق الاهی گردد. و در نتیجه افعال الاهی نظیر خلاقیت و خالقیت به او تفویض گردیده».

این جنبه از خالقیت از دو جنبه‌ی انسان عادی و انسان کامل چون پیامبران مورد بررسی قرار گرفته. درباره‌ی انسان عادی زن را مثال می‌زند که چه به لحاظ جسمانیت و فیزیکش که قابلیت باروری و تولید مثل و به وجود آوردن همنوع خودش را دارد و هم از این بعد که این توانایی ایجاد مهر و محبت را در عرصه‌ی زندگی بین همسر و فرزندانش را دارد، مثال می‌زند. در مورد انسان کامل هم می‌گوید: «انسان‌های برگزیده جان جهان هستند. همان‌طور که لاهیجی می‌گوید: تو مغز عالمی زان در میانی/ بدان خود را که تو جان جهانی. انسان کامل کسی است که از خودِ خود که سبب تقید او می‌شود، رها گردد و از تعین و تشخص خود درگذرد و به بقای بعد از فنا برسد. انسان کامل آینه‌ی تمام‌نمای صفات و اسماء الاهی است و متخلق به اخلاق الاهی است؛ زیرا افعالی از او سر می‌زند که از افراد عادی امکان پذیر نیست و این توانایی‌ها بر انسان‌های برگزیده معجزه نام دارد».

در عرصه‌ی شعر می‌دانید که ایران کانون شعرای بزرگی است که آثار زیادی در این زمینه‌ها دارند، ولی من به علت ضیق وقتی که داشتم بیشتر به منبع محمدتقی جعفری رجوع کردم و قسمت‌هایی از کتاب او را انتخاب کردم که به اشعاری از مولانا در ارتباط با بحث ما و همچنین به شعر کوچکی درباره‌ی خود مولانا اشاره داشت. محمدتقی جعفری می‌گوید:

«به ندرت اتفاق می‌افتد کسی در سنین بالاتر از میان‌سالی بتواند به نگاهی خاص، نوگرایی و نوبینی برسد و این پدیده‌‌ی روانی شگفت‌انگیز خاصی است که با گام گذاشتن به مافوق زیروبم و روبنای هستی و زمان و گسیخته شدن از جاذبیت سرسخت ماده و جلوه‌های مادی بوده که مولانا گاه‌گاهی در خودش احساس می‌کرده. او مبنای وجود آدمی را بر اصل تجدد و تحول استمراری هستی قرار داده و می‌گوید: "هر نفس نو می‌شود دنیا و ما/ بی‌خبر از نو شدن اندر بقا/ عمر همچون جوی نو نو می‌رسد/ مستمری می‌نماید در جسد". با ملاحظه‌ی این ابیات، این تجدد و حرکت‌های نوظهور دائمی هم جنبه‌ی درون‌ذاتی دارد و هم جنبه‌ی برون‌ذاتی؛ اما این تجدد و تحول مستمر چیزی است که معمولاً انسان‌ها از آن بی‌خبر و ناآگاه هستند. از این رو توصیه می‌کند: "‌ای برادر عقل یک دم با خود آر/ دم‌به‌دم در تو خزانست و بهار". در اصل به فنای آفرینش و فیضی الاهی بر جهان هستیِ ریزش و تجدد مستمر است. "در وجود آدمی جان و روان/ می‌رسد از غیب چون آب روان/ هر زمان از غیب نو نو می‌رسد/ و ز جهان تن برون شو می‌رسد".»

محمد تقی جعفری اشاره می‌کند که کهنگی در ذات هستی نیست، بلکه در ذهن ما اتفاق می‌افتد؛ چون انسان درشت‌بین است و چیزهای ظریف، ریز و خیلی آرام را به سختی می‌تواند ببیند یا به طور جدی مشاهده نمی‌کند. ما نیز معمولاً مشاهده‌گرهای خوبی نیستیم، چند نفر ما مانند ابراهیم آفتاب و مهتاب را می‌بیند؟ ادامه می‌دهد که از این رو مولانا می‌گوید «جانفشا‌ ای آفتاب معنوی/ مر جهان کنه را بنمای نو». پس در واقع کهنگی و ثباتی که در عالم هستی می‌بینیم به خاطر نوع نگاه ماست. مولانا می‌گوید «این زمین و آسمان‌های ثمین/ هست عکس مدرکات عالمی/ باده از ما مست شد نی ما از او/ قالب از ما هست شد نی ما از او» در جایی اشاره می‌کنند حتی اگر این تغییرات را در عالم هستی نبینیم، خدا اشاره دارد به اینکه در ورای این هستی دنیای دیگری است که آنجا نو است و نوظهور «أَفَعَیِینَا بِالْخَلْقِ الأوَّلِ بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ».[۴۷] مولانا در این باره می‌گوید:

چیست نشانی آنک هست جهانی دگر

نو شدن حال‌ها رفتن این کهنه‌هاست

روز نو و شام نو باغ نو و دام نو

 هر نفس اندیشه نو نوخوشی و نوغناست

نو ز کجا می‌رسد کهنه کجا می‌رود

 گر نه ورای نظر عالم بی‌منتهاست

عالم چون آب جوست بسته نماید ولیک

می‌رود و می‌رسد نو نو این از کجاست

این ابیات می‌گویند نوظهورهای در عرصه‌ی هستی از کجا می‌آیند و موجودی هم که می‌میرد کجا می‌رود؟ پس در واقع عالم بی‌منتهایی ورای همه‌ی این‌ها هست. سپس محمدتقی جعفری اشاره می‌کند که علت نوبینی و نوگرایی مولانا و آدم‌هایی از این دست، «گسیختگی آنی وی از طبیعت بوده که یکی از موثرترین عوامل او بود از مشاهدات عینی. آن همه تشبیهات و مثال‌های نو و مبتکرانه را استخراج می‌کرد. در حالی‌که مغز انسان در حالات طبیعی با دو بار دیدن رویدادهای طبیعی خسته می‌شود و در بارهای سوم و چهارم بیشتر به نظرشان کهنه و فرسوده می‌آید». در جایی اشاره می‌کند که برای معنای نو، فرهنگ نو، باید الفاظ نو و قالب نو هم ایجاد کنیم: «نیست مثل آن مثال است این سخن/ قاصر است از معنای نو حرف کهن».

در جای دیگری اشاره می‌کند که «انسان روحاً نوجوست. همواره در جستجوی موضوع تازه‌ای است تا حس نوگرایی خود را اشباع کند اما باید مراقب بود که در این راه به بیراهه نرود و سعی و تلاش خود را هدر ندهد؛ بشود مصداق این فرموده خداوند که «إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى»[۴۸]، کوشش‌های بی‌محاسبه‌ی شما پراکنده می‌شود و خنثی می‌َود و به هدر می‌رود؛ و هوی و هوس‌ها و جوش و خروش‌های حیوانی و تنوع‌طلبی‌های سطح پایین و بی‌حاصل، آسیاب متحرک روح انسان را اشغال خواهد کرد». امروزه پدیده‌ای که بسیار رایج است و مصداق این سخن است، مُدگرایی است که پی خواسته‌ی نوجویی درونی‌مان به این امور ظاهری و سطح پایین رضایت می‌دهیم و به نوگرایی‌مان عمق نمی‌بخشیم و این متاسفانه انسان را به جایی که باید نمی‌رساند. در این مسئله‌ی گذار از هوی و هوس برای رسیدن به خلاقیت حتی در کتاب‌های مربوط به خلاقیت در حوزه‌ی تجارت و بازاریابی و کتاب اوشو نگاه کردم، دیدم اشاره شده، پس اشاره به این نکته اختصاص به انسان‌های مذهبی ندارد. مولانا درباره این موضوع می‌گوید:

تازه کن ایمان نی از گفت زبان

ای هوا را تازه کرده در نهان

تا هوا تازه‌ست ایمان تازه نیست

کین هوا جز قفل آن دروازه نیست

با تغییر و تکامل یافتن اندیشه و فکر انسان، روح انسان هم بزرگ‌تر می‌شود و هر اندازه فکر و روح انسان بزرگتر شود، ایمان او فربه‌تر می‌شود.

هر نظرم که بگذرد جلوه‌ی رویش از نظر

بار دگر نکوترش بینم از آن چه دیده‌ام

و به قول حافظ:

بیا تا گل برافشانیم و می‌در ساغر‌اندازیم

فلک را سخت بشکافیم و طرحی نو در‌اندازیم

خیلی ممنونم.

 

مشارکننده‌ی اول: خیلی ممنون که وقت‌تان را به ما دادید. امیدواریم بحث مفید واقع شده باشد و از نظراتتان ما را بی‌بهره نگذارید.



[۱]. تاریخ برگزاری این نشست، سه‍شنبه ۵ خردادماه ۱۳۸۸ است.

[۲]. وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِيمَ وَإِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ أُوْلِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ : و بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را كه نيرومند و ديده‌ور بودند به يادآور.

[۳]. «معجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم» عنوان کتابی است که آیات قرآن را بر اساس ریشه‌های کلمات مرتب کرده است. با استفاده از این معجم، می‌توان با دانستن ریشه یک واژه، آدرس آن (شماره سوره و آیه) را در قرآن پیدا کرد. همچنین کنار هم قرار گرفتن آیات حاوی کلمات با ریشه مشترک سبب می‌شود که بتوان به عنوان مثال تمام آیات که در آن‌ها مشتقات کلمه «خلق» به کار رفته را مشاهده کرد.

[۴]. درآمیزی یا دیزالو (Dissolve) فنی است در تدوین و در اتصال دو نما (سینما) از فیلم به کار می‌رود. در این فن تصویر «الف» تدریجاً محو می‌شود و تصویر «ب» جای آن را می‌گیرد. از دیزالو برای نشان دادن گذر زمان استفاده می‌شود (دانشنامه ویکی).

[۵]. آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريده‌ايم و اينكه شما به سوى ما بازگردانيده نمى‌شويد؟

[۶]. و هر چیزی را آفریده و بدان گونه که درخور آن بوده اندازه گیری کرده است.

[۷]. به راستی خدا برای هر چیزی اندازه ای مقرّر کرده است.

[۸]. و هر چیزی نزد او اندازه‌ای دارد.

[۹]. و آسمان و زمين و آنچه را كه ميان اين دو است به باطل نيافريديم.

[۱۰]. هر زمان او در كارى است.

[۱۱]. در آفرينش هر چه بخواهد مى‌افزايد.

[۱۲]. و به راستى [ما] بالاى سر شما هفت راه [آسمانى] آفريديم و از [كار] آفرينش غافل نبوده‌ايم.

[۱۳]. آيا در نيافتهاى كه خدا آسمانها و زمين را به حق آفريده اگر بخواهد شما را مىبرد و خلق تازهاى مى آورد.

[۱۴]. و به يقين انسان را از عصاره‌اى از گل آفريديم(۱۲) سپس او را [به صورت] نطفه‌اى در جايگاهى استوار قرار داديم(۱۳) آنگاه نطفه را به صورت علقه درآورديم پس آن علقه را [به صورت] مضغه گردانيديم و آنگاه مضغه را استخوان‌هايى ساختيم بعد استخوان‌ها را با گوشتى پوشانيديم آنگاه [جنين را در] آفرينشى ديگر پديد آورديم آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است(۱۴).

[۱۵]. و [سوگند به] آنكه نر و ماده را آفريد.

[۱۶]. و خداست كه هر جنبنده‌اى را [ابتدا] از آبى آفريد.

[۱۷]. و هر چيز زنده‌اى را از آب پديد آورديم.

[۱۸]. آيا غير از خدا آفريدگارى است كه شما را از آسمان و زمين روزى دهد.

[۱۹]. همانا هدايت بر ماست.

[۲۰]. و آنكه اندازه‌گيرى كرد و راه نمود.

[۲۱]. و دو دريا يكسان نيستند: اين يك، شيرينِ تشنگى‌زدا [و] نوشيدنش گواراست و آن يك، شورِ تلخ‌مزه است و از هر يك گوشتى تازه مى‌خوريد و زيورى كه آن را بر خود مى‌پوشيد بيرون مى‌آوريد و كشتى را در آن، موج‌شكاف مى‌بينى تا از فضلِ او [روزى خود را] جستجو كنيد، و اميد كه سپاس بگزاريد.

[۲۲]. آیه‌ی ۲۲ سوره‌ی روم: وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَأَلْوَانِکُمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ لِلْعَالِمِینَ (و از نشانه‌هاى [قدرت] او آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف زبانهاى شما و رنگهاى شماست قطعا در اين [امر نيز] براى دانشوران نشانه‌هايى است).

[۲۳]. آیه ۱۴ سوره مومنون: آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است.

[۲۴]. و شما را صورتگرى كرد و صورتهايتان را نيكو آراست.

[۲۵]. آیه ۱۷ سوره مومنون: و به راستى [ما] بالاى سر شما هفت راه [آسمانى] آفريديم.

[۲۶]. اى مردم پروردگارتان را كه شما را... آفريده است پرستش كنيد.

[۲۷]. در حقيقت كسانى كه از بيم پروردگارشان هراسانند۷۵- و كسانى كه به نشانه‌هاى پروردگارشان ايمان مى‌آورند-۵۸- و آنان كه به پروردگارشان شرك نمى‌آورند-۵۹-.

[۲۸]. من در زمين جانشينى خواهم گماشت من در زمين جانشينى خواهم گماشت.

[۲۹]. و آبادى آن را به شما واگذاشت. (ترجمه آیت الله مکارم)/ در آن شما را استقرار داد (ترجمه فولادوند)

[۳۰]. سوره رعد، آیه ۱۱: در حقيقت خدا حال قومى را تغيير نمى دهد تا آنان حال خود را تغيير دهند.

[۳۱]. سوره عنکبوت، آیه ۶۹: و كسانى كه در راه ما كوشيده‌اند به يقين راه‌هاى خود را بر آنان مى‌نماييم و در حقيقت‌خدا با نيكوكاران است.

[۳۲]. سوره نساء، آیه ۹۵: جاهدان را بر خانه‌نشينان به پاداشى بزرگ برترى بخشيده است.

[۳۳]. سوره زمر، آیه ۱۰: بى‌ترديد شكيبايان پاداش خود را بى‌حساب [و] به تمام خواهند يافت.

[۳۴]. سوره نحل، آیه ۱۷: پس آيا كسى كه مى آفريند چون كسى است كه نمى آفريند آيا پند نمى گيريد.

[۳۵]. سوره رحمان، آیه ۲۹: هر زمان او در كارى است.

[۳۶]. بقره، ۲۵۵: لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلا نَوْمٌ (نه خوابى سبك او را فرو مى‌گيرد و نه خوابى گران).

[۳۷]. نوشته ی نرگس قنبری، انتشارات بصیرت.

[۳۸]. پر قسم ترین سوره قرآن که در آن ۱۱ قسم آمده است.

[۳۹]. و از آسمان آبى فرود آورد و بدان از ميوه‌ها رزقى براى شما بيرون آورد.

[۴۰]. آيا شما آن را [بى‌يارى ما] زراعت مى‌كنيد يا ماييم كه زراعت مى‌كنيم.

[۴۱]. برخلاف اگزیستانسیالیست‌ها.

[۴۲]. در اندیشه‌ی قائلان به خدای ساعت‌ساز، خدا بیرون از هستی بود، گویی هستی را کوک کرده و کناری نشسته و دیگر ارتباطی با آن ندارد؛ اما در تلقی پویشی، خداوند هر لحظه در حال صیرورت و حرکت با هستی است و منظور از اینکه فلسفه پویشی می‌گوید خداوند اسّ‌واساس ابتکار است یعنی خداوند مرتباً در حال نوآوری و ابتکار در متن هستی است. به قول اقبال اصلاً آفرینش و خلاقیت متقابل با ایستایی است.

[۴۳]. خداوند امکانات تازه‌ای پیش می‌آورد و چون تعدد این امکانات زیاد است، بدیل‌های فراوان وجود خواهد داشت و این اندیشه با همان آموزه‌ی «لاتکرر فی التجلی» تکمیل می شود.

[۴۴]. کیف اصبحت‌ ای صحابی باوفا

[۴۵]. به او می‌گوید عقل و فهوم این دیار، از اندیشه‌ورزی‌ات ثمری بیاور.

[۴۶]. ترجمه مرحوم احمد آرام است، احتمالاً این واژه را در برابر مکانیسم گذاشته است.

[۴۷]. سوره ق، آیه ۱۵: مگر از آفرينش نخستين [خود] به تنگ آمديم [نه] بلكه آنها از خلق جديد در شبهه‌اند.

[۴۸]. سوره لیل، آیه ۴: كه همانا تلاش شما پراكنده است.

 

 

صفحه4 از4

<< شروع < قبلی 1 2 3 4 بعدی > پایان >>
مسیر جاری:   صفحه اصلی آموزش‌هانشست‌های «باب بگشا»
| + -
استفاده از مطالب سایت با ذکر ماخذ مجاز می‌باشد