به نام خدا، لوتی اول سر گذر هستی. سه هم پیمان عشق قصه پر غصه و پر ملاتی است از سر گذشت ”جوان اولان دوران“ و بینش،منش و روش در سه نیروی تغییر“محمد حنیف نژاد، سعید محسن و اصغر بدیعزادگان“ به رنج استادم هدی صابر که خود سر خط مشق منش و عشق و روش بود. صابر که خود خال بالای مرام پهلوانی را زده بود در این کتاب سعی بر آن داشت تا مدل یک زیست انقلابی، و انقلابی به معنای سر خم نکردن و رنگ رخ نباختن ارزشهای والای انسانی به هنگام مشکلات در جلوی غاصبان و مزدوران زمان را به همگان نشان دهد. جدی بودنشان، بار پشتشان، پیگیر بودنشان ، عشقشان و در ورای همه امیدو میل به تغییر پیرامونشان که متفاوت است عیارشان از دورانشان.
در این سالها بسیار خواندهایم از مرارتها و رنجها و عرق ریختنها و غلیان وجودشان، غصۀ کادرسازی در بستر کسب صلاحیتشان، مسیر پر دستاوردشان و به تعبیری از هدی صابر بار برداریشان چرا که به تعبیر قرآن هر که بار دارد، باردار نیست. اما به نظر نگارنده آنچه که باعث شد بنیانگذاران مشعلی روشن کنند و به تعبیر پدر طالقانی ”راه جهاد را باز کنند“ چیزی نیست مگر عنصر“ امید“ که سر خط تمامی تحولات است. چرا که ”امید همچون خون در روان آدمیست که اگر نباشد گامی به پیش نمیرود و اگر باشد جهانی را دگرگون میسازد“.(۱)
آنچه میخوانید گزیدهایست از روایت امید در زندگی پرفراز و نشیب و پردستاوردشان. آنها که رفتند اما اخلاق و مرام پهلوانی را به کمال و سرمنزل مقصود رساندند.
تولد یک امید
در روزگارانی که چنگک شوم و مستبد طاغوت بیش از پیش گلوی مردم ایران را میفشرد و کمکم راه مبارزات مدنی بسته میشد، بحثهایی در زندان حول محور مسائل حلنشدهی نهضت آزادی و استراتژی در بین بزرگانی چون دکتر سحابی، مهندس بازرگان، پدر طالقانی و مهندس سحابی و برای پیدا کردن پاسخی به سوال ”چه باید کرد؟“ شکل گرفت. در خلال همین بحثها بود که مهندس بازرگان، پیشروی نیروهای ملیمذهبی به این نکته اشاره کردند که راههای مبارزات قانونی بسته شده و شرایط به سمت جنبشی شدن پیش میرود.
مهندس بازرگان معتقد بودند که ”ما صلاحیت رهبری مرحلهی بعد را نداریم و باید رحمی شویم که فرزند نو از آن متولد شود. ما باید رحمی برای تولد مولود نو باشیم“
این رحم آبستن یکی از کیفیترین نسلهای آینده ایران بود. نسلی که بدون شک نقطهی عطفی در مبارزهی حق علیه باطل است.
به رغم مبارزه ۶۰ ساله نیروهای اپوزیسیون از آستانه مشروطه تا دهه ۴۰ هنوز پیروزی قابل ملاحظهای بدست نیامده بود مشکلات ریشهای و عمیق بود و بزرگان در حد فاصل این دو مقطع زمانی تنها به کلیات شکستها اکتفا میکردند. دریغا که ریشهها در خاک است و با پنجه و ناخن باید خاک را کند و به آن رسید.(۲) اینک زمان آن رسیده بود که این نسل نو متولد شود نسلی که تنها به کلیات اکتفا نکند و معطوف به ریشهها شود و با چنگ و ناخن در صدد پیدا کردن پاسخ به سؤال ”چه باید کرد“ باشد. از درون همین پرسش همهدورانی چه باید کرد بود این فرزند نو، سازمان مجاهدین خلق کل محور جوان اولان دوران، محمد حنیف نژاد، اصغر بدیع زادگان وسعید محسن شکل گرفت.فرزند نوپایی که مهندس بازرگان گفته بود اینک به دنیا آمده بود امیدها شکوفا شده بود، امید آنکه پرسش همیشگی تاریخ پاسخی بس در خور یابد و پروژه ناقص از مشروطه تا حال تکمیل شود.
کار قرآنی، استراتژی امید از دل استراتژی یأس
مجاهدین جوان در طول زندگی پر فراز و نشیب و کیفی خود همواره به دنبال یافتن پاسخ سؤالات خود از دل قرآن و نهج البلاغه بودند قرآن را وحی و آشنایی با آن را ضرورتی برای هر مسلمان به قصد تجهیز برای عمل اجتماعی میدانستند. در تمامی جلسات تفسیر قرآن پدر طالقانی و مسجد هدایت که آن زمان کانون توجه جریان فکری نواندیشی دینی و اندیشۀ قرآنی بود شرکت میکردند، به طور کل خط مشیهای کلی زندگیشان را از قرآن میگرفتند و ”خدا“ را روزنه در زندگی مکان جای داده بودند.
حنیف جوان با قرآن برخورد دیگری داشت، از کتاب ایده و تحلیل میگرفت و به دنبال مضامینی بود که مسئله حل کند. در همین راستا پس از بررسی مبارزات مسلمین از صدر اسلام تا نهضت مشروطه و به حکومت رسیدن عینالدوله و نهضت مقاومت ملی و کودتای ۲۸ مرداد و در پایان قیام ۱۵ خرداد پایان همگی آنها سرکوب و ناکامی است و حامل استراتژی یأس، استراتژی امید را بیرون میکشید.(۳) حنیف جوان اعتقادی به شکست نداشت و هر واقعۀ تاریخی را حامل پیامی آموزنده میدانست. تکامل را بصورت مارپیچ و نه خطی میدانست و معتقد بود هر دور مارپیچ نسبت به دور قبلی ارتفاع دارد و با ”دورکور“ متفاوت است. به همین دلیل بود که به استراتژی یأس بها نمیداد و معتقد بود اگر ضربه خوردیم هر ضربه در دور بالاتری است و جمعبندی بالاتری دارد. حنیف نژاد قرآن را منشأ امید،چراغ راه و شرط ادامۀ راه بسوی ارزشها و برای جاودانگی میدانست ، چرا که قرآن همواره در ذات خود امیددار و جهت دار است. ”ربنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانک فقنا عذاب النار“، ”اگر لحظهای فکر کنیم که این جهان هدفدار و جهتدار نیست در زبالهدان تاریخ افتادهایم و همین عذاب است“.(۴)
دستاورد امید، سرنوشت بنیانگذاران
بدون شک از درون استراتژی امید است که مجاهدین جوان از خود خروج کرده و قدمی به بیرون گذاشته، سازمانی تشکیل و در زمینه تئوری کار میکنند. در شرایط خفقان و تور پلیسیامنیتی طاغوت که بر کل کشور گسترده بود ۲۰۰ نیروی کیفی را کادرسازی کرده، صلاحیت ارائهی استراتژی را پیدا کرده و در نهایت ”به غیر از خود فکر میکنند“ چرا که فقط در این صورت است که اتفاقی رخ میدهد و تحولی نمایان میشود.تحولی بنیادین به شرط خروج از منیّت خود و به ”ما“ تبدیل شدن.
آرمانهای مجاهدین جوان بزرگتر از آنی بود که چنگک شوم و نانجیب غاصبان وقت از عهدهی خُرد کردنشان برآید. حتی به هنگام اسارت. حنیفنژاد پس از دستگیری و ضربهی ۵۰ به همراه هم رزمانش در زندان به جمع بندی و چرایی این ضربه پرداخته و به نتایجی میرسند. محمد حنیفنژاد علت ضربهی شهریور ۵۰ را رابطه با مراد دلفانی و ضعف در برخی اعضا بخاطر خیزش آنها از طبقهی مرفه و اهمالهایی از این دست میدانست(۵)
سعید محسن علت را شیوهی عضوگیریها و عدم انتقاد اعضا به استراتژی سازمان به علت خود کمبینی آنها میدید. برخی از اعضا علت اصلی ضربه را غرور حنیفنژاد و عدم شناخت سازمان از ساواک میدانستند. بهروز باکری به تاریخی بودن ضربهی ۵۰ و شکست تمامی جریانها و استراتژیهای مسلحانه دههی ۵۰ اعتقاد داشت. اما آنچه که مورد نظر نگارنده است وجود عنصر امید، به آینده و اعتقاد قلبی به همه دورانی بودن آرمانهایشان است.آرمانهایی که محمد حنیفنژاد طول عمرشان را بسیار بیشتر از طول عمر خود و همرزمانش میدانست. تنها با امید است که میتوان به آرزوهایی بلند دست یازید و در شرایط سخت اسارت به جمعبندی اندیشید. جمع بندی که در نظر حنیفنژاد از اهمیت ویژهای برخوردار و معتقد بود ”از یک مثقال عمل باید به ۵۰ خروار جمعبندی رسید“.(۶)
امید به تغییر آینده، امید به زیستی انسانگونه و امید به آرمانها با تار و پود مجاهدین پاکباز گره خورده بود، حتی به هنگام مرگ. چرا که امید با مرگ هم به گور نمیرود. و شهادت مجاهدین دلیلی است بر اثبات نامیرایی امیدشان، چرا که قهقهه زنان، شاد و سرمست و به تعبیری از علی شریعتی ”آزاد، سبکبار، غسلکرده و طاهر، پاک و پارسا، خود شده و مجرد و رستگار، انسان شده و بینیاز“ بر شهادت لبیک میفرستند و فرماندهی میدان آتش را خود بر عهده میگیرند.
”من محمد حنیفنژاد، عضو سازمان مجاهدین خلق ایران، به شما فرمان آتش میدهم.“
براستی که فرزندان کتاب به آرمانهای خود امید و ایمان و به ایمان خود امید داشتند.³
ف.ن
پینوشتها
۱- ارد بزرگ.
۲- حبیب یکتا، سه همپیمان عشق ص ۷۲
۳- لطف الله میثمی، خاطرات تحلیلی، ص ۲۳۲.
۴- لطف الله میثمی، از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص ۲۳۱- ۲۳۲.
۵-آنها که رفتند ،ص۴۵. همان ص۶۰.
۶- لطف الله میثمی،سه هم پیمان عشق،ص۱۵۹
۷- فردریک شیلر