پرینت
بازدید: 4297

سخنرانی شهید هدی صابر در  دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران

دهه‌ی اول محرم (یک‌شنبه ۲۹ آذر) ۱۳۸۸  ـ مقارن با روز درگذشت آیت‌الله منتظری

  [...] [۱] آقای منتظری انسان ویژه‌ای بود. این که انسان نشانه‌ی خدا باشد، نه از عبا هست و نه از عمامه و طبقه و «حجت‌الاسلام» و «آیت‌الله» و «ثقه‌اسلام» خطاب شدن. هر فردی با هر جنسیت و رنگ و سایز و قد و اندازه و هر سطح از دانشی، اگر بر اساس فطرتش عمل کند، می‌تواند یکی از نشانه‌های «او» و آیه‌ای از مجموعه آیاتی باشد که در هستی منتشر شده است. ویژگی ایشان هم این بود که با دو نظام درافتاد. درافتادن با نظام اول در شرایطی بود که بخش مهمی از نیروهای صاحب فکر و اندیشه ضد ظلم بودند و درافتاده بودند. شاید در افتادن در آن شرایط خیلی نمایایی نداشته باشد؛ با توجه به این‌که درافتادن ایشان هم در دهه‌های چهل و پنجاه بود که نسل نو هم درافتاد و برای درافتادنش، همه‌ی بضاعت و سرمایه‌اش را در طَبَق گذاشت؛  طبق هم، طَبَق سرخی بود. اما درافتادن پس از انقلاب، به خصوص دهه‌ی شصت که شرایط خیلی ویژه‌ای بود، نیروهای روشنفکری ـ آن‌هایی که در ایران ماندند ـ هم خیلی جوهر عرض اندام نداشتند، [متفاوت بود]. فقط یک صدا و یک پرچم بلند شد علیه شکنجه، علیه اعدام، علیه اعدام زن حامله و اتفاقاتی که در دهه‌ی شصت و سه روز ویژه‌ی شهریور و مهر شصت و هفت رخ داد. [آیت‌الله منتظری] بر اساس فطرتش عمل کرد و پایمردی عقیدتی داشت. امکاناتش را از دست داد. در دوران بی‌امکانی هم باز مواضع تاریخی و ثبت‌شدنی گرفت و الان هم که از عرصه خارج شده، خلاء یک موجود یا عنصر لجستیک، کاملا حس می‌شود. بعضی از انسان‌ها هستند که خودشان مقدِم [اقدام‌کننده] هستند. بعضی، هم مقدِمند و هم پشتیبان حرکت‌ها هستند. ایشان دو وجهی بود؛ جاهایی خودش مقدم بود و جاهایی هم پشتیبان بود. این پشتیبانی از دهه‌های چهل و پنجاه بود ـ از جنبش مسلحانه و نیروهای مبارز ـ تا بعد از انقلاب ـ از نیروهای تک‌افتاده و دورافتاده.

بحثی که امروز دوست‌مان عنوانش را مطرح کردند، فکر می‌کنم بشود قدری در عنوان دست کاری کرد. عنوان هست: «عاشورا با نگاهی به تحولات اخیر». بحث امروز را اگر بتوانم درست ارائه کنم و با زبان الکن، درست جا بیاندازم، این است که مسیر، مسیری بوده که قبل از امام حسین بوده، پس از امام حسین هم جاریست و بعد از این هم جاری خواهد بود و خیلی هم ربطی به مذهبی یا غیرمذهبی بودن افراد ندارد ـ ان‌شاءالله آخر بحث، سعی می‌کنیم این گزاره را باز کنیم که هر کس در این جهان، خبری داشته باشد، از آموزش‌های اولیه‌ای که خدا به آدم اول، داد، بهره گرفته باشد، بر خمیرمایه‌هایش عمل کند، خبرش را منتشر کند و مسیر اصلاح را پیش ببرد، همین مسیری را پیش می‌رود که امام حسین پیش رفته است.

دعایی که خوانده شد،[۲] شاید بهتر باشد که ما در نوع خوانش دعا تجدیدنظر کنیم؛ به این مفهوم که یا بخشی از گزاره‌های آن را انتخاب کنیم و بخوانیم و دیدگاه‌های خود را روی گزاره بدهیم. یا این که با ترجمه بخوانیم. من تصور می‌کنم که دوران اینکه صرفا عربی‌خوانی صورت بگیرد و بر گزاره‌ها تمرکز و تدقیق نشود و محورها و فرازها باز نشود، [گذشته و این روش] شاید خیلی اثربخش نباشد.

کاش می‌شد که به هنگام دعا، لب ز میان بر می‌خاست

بی میانجی‌گری لب، تو فقط بودی و من

کاش بی‌واژه و مطلب، تو فقط بودی و من

کاش بی‌واسطه هر شب تو فقط بودی و من

اگر این تعبیر را بپذیریم که دعا یک خوانش متقابل و باز کردن یک باب دیالوگ با «او» است، امام حسین در روز عرفه این کار را کرد. باب گفت‌وگو را با «او» باز کرد و محدودیت‌های خود را مطرح کرد؛ دعا، یک وجهش ادعا و طرح خواسته‌ی خودش بود و یک وجهش هم دعوت او به پروژه‌ای که آغاز کرده بود.

توضیحات من، توضیحاتی نیست که به عنوان اکسیری تلقی شود که به مس بزنیم، طلا شود. دوستان لطف داشتند دعوت کردند و ما هم، هم‌ارز و هم‌قواره‌ی خودتان هستیم. نکاتی که به ذهن من در این بحث می‌رسد، خدمت‌تان می‌گویم و ان‌شاءالله در آخر هم بتوانیم بحث را به روز پل بزنیم؛ ضمن این که اتفاقاتی هم که از هم‌اینک، از شش ماه گذشته در جامعه‌ی ما جلوه‌گر شده و برتراویده و جریان آغازیده، ادامه‌ی همین مسیری است که از قبل از حسین بوده و به حسین رسیده و اکنون به نسل شما [رسیده است].

***

به نام خدا. به نام عهد، به نام مهر، به نام حسین و به نام انسان عامل تغییر، بحث کوتاه‌مان را شروع می‌کنیم. چند بیتی است که طرح مطلب با خدا و در حقیقت طرح یک پرسش استراتژیک است؛

روزها فکر من این است و هر شب، سخنم

از کجا آمده‌ام، آمدنم بهر چه بود؟

به کجا می‌روم آخر ننمایی وطنم

تا چه بودست مراد وی از این ساختنم...

انسان که به این جهان آمد و چشم گشود، از ابتدا - که این خاص ما هم نیست، خاص انسان‌های دوران پسامدرن و مرتبط با تکنولوژی پیشرفته و امروزی نیست ـ از نظر من، هر ورودی‌ای که به این جهان صورت گرفته، عنصر وارده این پرسش استراتژیک را داشته که «من برای چه آمده‌ام و بناست در این جهان و در این چرخه، چه کاری را انجام بدهم و فرجام و عاقبت چه خواهد شد؟». می‌شود با توجه به مجموعه‌ی مستنداتی که هم در تلقی ما و هم در هستی و تاریخ و هر متن خواندنی وجود دارد، این را عنوان کرد که ورود انسان، ورود یک عامل تغییر به مدار هستی است. پیش از انسان، موجوداتی که بودند و فعال هم بودند در هستی و در کتاب آخر، به نام ملائک و فرشتگان از آن‌ها یاد شده است. این طور که صاحبان عمق و مغزیابان از جمله آقای طالقانی عنوان کرده‌اند، آن نیروها، نیروهای طبیعی هستی بودند. نیرهای طبیعی هستی که ملائک تلقی شدند، این طور که ما از کتاب آخر درک می‌کنیم وظایف اصلی‌شان این است که عامل تثبیت و عامل تحکیم و حفاظت از وضع موجود باشند و اهل تمکین هم بودند. اما این انسانی که آمد، عنصر جدیدی که بعد از نیروهای طبیعی یا ملائک به جهان پای گذارد، موجودی بود «دگرگونه». عناصری که این موجود نو را تشکیل داده بودند یک ژن و خمیرمایه‌ی او بود؛ فطرتش بود؛ آموزش اول و آموزش دوم و آموزش جاری بود که «او» در هنگام ورود، در هنگام هبوط و پس از هبوط، به موجود نوپدید عرضه کرد؛ توان طراحی و بناگذاری‌اش و نهایتا تحول نو به نوی او. پاسخ آن شعر ـ که می‌شود گفت همیشه پس پیشانی انسان بوده این که «من برای چه آمده‌ام و آمدنم برای چه بود؟ برای چه او مرا به این جهان وارد کرد و من بناست در این چرخه چه سلسله وظایفی را به عهده داشته باشم؟» ـ تصور می‌کنم که در یک «مشی مشترک» است. این تصور با توجه به مجموعه‌ی مستندات وجود دارد که مشی خدا و مجموعه انسان‌های صاحب‌ خبر و مشی همه‌ی انسان‌هایی که به انسان‌های صاحب‌ خبر و پیام می‌پیوندند، «مشی اصلاح» است. اصلاح فصل مشترک مشی خداست با مشی مجموعه صاحب‌خبران شاخص که می‌توانیم انبیاء تلقی‌شان کنیم و مشی کسانی که در حوزه‌ی وحی نیستند اما صاحب‌خبرند و مجموعه کسانی که به صاحب‌خبران و پیام او می‌پیوندند. این طور قابل استنباط است که این مشی مورد موافقت اصولی خدا، صاحب‌خبران درشت‌اندام، صاحب‌خبران عادی و مجموعه کسانی است که به آن‌ها می‌گروند. اگر بخواهیم حکمت پیام را درآوریم، به نظر می‌رسد که کارکرد پیام‌هایی که دوره به دوره ساطع شده، این بوده که در زمانی که انسان از فطرتش فاصله گرفته است و مجموعه‌ی انسان‌ها با توجه به فاصله گرفتن از فطرت و از خط تعادل، بُعدی پیدا کردند و نسبت‌شان با خط تعادل، بعید شده، خدا استارت مجدد اصلاح مسیر را زده است.

آیه‌ی ۸۸ در سوره‌ی هود، [۳] بر این گزاره، تاکید ویژه می‌کند. این گزاره از زبان شعیب بیان می‌شود. شعیب چند ویژگی داشته؛ انسان معقول، آرام و متینی بوده؛ به سیر تحول پرمرارت و ضمنا آرام و نه انفجاری، اعتقاد داشته و مصلح اول دوران خود بوده است. مهم این است که تاثیرگذاری جدی روحی و روانی و آموزشی و حتی تربیت مبارزاتی روی موسی داشته است. ویژگی‌های موسی برخلاف شعیب، این بوده که آشفته‌سر بوده، آرامش نداشته و دنبال تحقق تحولات به طور مکانیکی و زود و سریع بوده. دورانی که موسی با شعیب ـ هشت تا ده سال ـ زندگی کرده، شعیب توانسته با عقلانیت و آرامش و متانت و اصلاح‌طلبی‌اش بر موسی تاثیر ویژه داشته باشد و موسی را به نوعی برای پذیرش وحی در صحرای سینا آماده کند. این نشانه‌ای را که خدا از قول شعیب در ۸۸ هود، بیان می‌کند؛ «إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْاصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ»، من اراده و خواسته‌ای غیر از اصلاح ندارم و در حد توانم بر سر این خواسته‌ام، مبارزه می‌کنم، مسیر پیش می‌برم و راه باز می‌کنم. این مشی اصلاح، مشی شعیب‌نامی است که مصلح، متین، آرام بوده و به پیش‌برد تحول‌گرایانه‌ی آرام تاریخ، اعتقاد داشته است. آن چه که از ادبیات کتاب آخر درک می‌کنیم، مشی خدا هم همین است. شعیب، پیام‌آور او بوده، اما مستقل از این، خدا از قول شعیب، جوهر تحول که اصلاح، اراده بر اصلاح و پایان دادن به انحراف در هر دوره هست را مطرح می‌کند. خود خدا در آیات اولیه‌ای که محمد را برای تعریف یک پروژه و پیش‌برد پروژه‌ی آخر که مبتنی بر وحی بوده، بر می‌خیزاند و می‌انگیزاند، در مدثر، تصریح می‌کند که «‌ای که خود در جامه پیچیده‌ای، برخیز و خلق، بر حذر دار». دوران نویی را خدا به محمد بشارت می‌دهد که قبلا به موسی بشارت داده بود؛ زمانی که در صحرای سینا به او گفت که «نعلین از پا درآور» و زمانی که به نوح گفت «کشتی را بساز و زوج‌هایی را که با تو منسجم هستند، سوار کن و برو». «کشتی ساختن»، «نعلین از پا در آوردن»، «جامه و ملحفه از دور سر و از رو برکشیدن» همه نشانه‌ی  این است که دورانی آغاز شده: «برخیز و خلق، بر حذر دار؛ ‌ای که خود در جامه پیچیده‌ای».

۳۵ اعراف [۴] هم خطاب عام خدا بر مردمان است؛ خطاب عام بر فرزندان آدم که «پذیرای پیامی شوید که دوره به دوره و نوبه به نوبه برای تحول دوران از سوی رسولانی هم‌چون خود برای شما نازل و ساطع می‌شود».

۵۶ اعراف، [۵] آیه‌ی کلیدی‌ای است. خدا خطاب به مجموعه کسانی که در دوران پس از اصلاح، خط فساد پیش می‌برند و دستاوردهای اصلاح از دوران قبل را سعی می‌کنند که لگدکوب کنند، تصریح می‌کند: «در زمین، پس از اصلاح، فساد، برپا نکنید؛ لا تفسدوا فی الارض، بعد اصلاحها».

از این مجموعه آیات درمی‌آید که هم مشی خدا مشی اصلاحی است؛ هم مشی مجموعه انسان‌های سترگی که صاحب‌خبر اصلی از خدا بوده‌اند.

بازخوانی قیام عاشورا - سخنرانی شهید هدی صابر

خطبه‌ی ۶۲ از نهج البلاغه، فرازی است که حضرت علی با توجه دریافت‌های ویژه‌اش از آن دوران که در جریان وحی بوده و رکاب به رکاب پیغمبر هم سعی می‌کرده در پیشبرد پروژه مشارکت داشته باشد، گزاره‌ای دارد، نشان دهنده‌ی این‌که او هم درک کرده که مشی خدا و مشی محمد، مشی اصلاح بوده: «به تحقیق، خداوند، محمد را فرستاد در شرایطی که مردمیان را از راه و روشی که پیش گرفته بودند، بیم می‌داد و محمد، امین بود بر آن چه که بر او نازل شد. و در این حال شما‌‌ای مردمان عرب، پیرو بدترین کیش بودید و در بدترین سرزمین زیست می‌کردید. در زمین‌های سنگلاخ و میان مارهای پرزهری که از آوازها نمی‌رمیدند- حتی امکان اصلاح مارها هم نبوده-، اقامت داشتید. آب لجن سیاه می‌نوشیدید. غذای خشن می‌خوردید و خون یکدیگر می‌ریختید و پیوند خویش از نزدیکان می‌بریدید ـ پیوند از نزدیکان بریدن، خون یکدیگر ریختن، غذای خشن جویدن، آب لجن سیاه نوشیدن و... با ادبیات امروز یعنی از اصل، دور افتاده بودید ـ پیام آمد توسط محمد امین. امین بود در انتقال امانت‌دارانه‌ی پیام که اصلاحی در وضعیت شما به وجود بیاورد».

تا این جای بحث را اگر بخواهیم جمع کنیم، فصل مشترک خدا و انبیاء، اصلاح بوده است. ذیل انبیاء که خدا در آیه‌ی ۱۱۶ هود [۶] از آن‌ها به عنوان «انسان‌های صاحب خرد ناهی»، نام می‌برد؛ انسان‌هایی که صاحب خردی هستند، دانشی دارند، درک و دریافتی دارند از عصر خود و از عصر ماقبل‌شان و ناهی هم هستند؛ از مسیر ضد اصلاح نهی می‌کنند، به اعتقاد خدا و با تجربه‌ی خودمان، مجموعه‌ی انسان‌هایی را دیده و لمس کردیم که مثل خود خدا و انبیاء صاحب خبر، ویژه انسان‌هایی بودند که با ادبیات خدا، انسان‌های صاحب خرد، مغزیاب، ناهی و مصلح بودند.

شش ـ هفت سوره در قرآن هست که حکمت و فلسفه‌ی تاریخ را بیان می‌کنند؛ مثل سوره‌ی اعراف، هود، طه، شعراء و مومنون که وقتی در این سوره‌ها غور و عمق می‌کنیم، درمی‌یابیم که در دوران‌هایی که انسان از فطرت و تعادلی که بنا بوده داشته باشد، خارج می‌شود و فاصله می‌گیرد، حال یا کم‌فروشی می‌کند یا انحراف جنسی دارد یا ویژگی‌های استثمارگرانه را با خود حمل می‌کند، بدعهد است، بشر را تحقیر می‌کند، بشر را مثل فرعون، هم تضعیف و هم تحقیر می‌کند، خونریز است، به سنن ارتجاعی پدر پایبند است و پیش می‌برد، حاضر به شنیدن پیام نو نیست و نهایتا مثل فرعون ارتفاع می‌گیرد. رسولی می‌آید. با خود، پیامی حمل می‌کند. پیام، منتشر می‌شود و عده‌ای به آن می‌گروند.

تجربه‌ی خدا و انبیاء را که کنار بگذاریم، بشر هم سیر خاص خود را در کنار انبیاء داشته است؛ به این مفهوم که بشر هم حتی امروز هر وقت که حس می‌کند جامعه‌اش دچار تبعیضی شده که یا نژادی بوده یا جنسی یا اقتصادی، در برابر استثمار و بهره کشی اقتصادی و...حق‌طلبی پیشه می‌کند و مسیر اصلاح را پیش می‌گیرد. ژن بشر به گونه‌ای است که ضدستم و ضدظلم و ضدتحقیر است. اتفاقاتی هم که در شش ماه گذشته در کشور ما رخ داد، عمدتا علیه‌ی تحقیر و استبداد ویژه‌ای بود که برملا شده بود. این طور می‌توانیم تا این جا نتیجه بگیریم که فصل مشترک خدا، برگزیدگان، ویژه‌انسان‌ها و مجموعه انسان‌هایی که پذیرایان پیام و گروندگان بودند، اصلاح و مبارزه با سیر انحرافی است که به هر طریق، پیش آمده است. عناصر چنین مسیری را این طور می‌شود تحلیل کرد که یکی فطرت است؛ یکی آموزش اولیه‌ای بوده که خدا به بشر داده؛ یکی خبر و یکی هم مایه است. بخواهیم این موارد را با ادبیات امروز، دربتنیم و تحلیل کنیم، مجموعه انسان‌هایی که خمیره‌شان را باور داشتند، صاحب خبری بودند و مایه‌گذاری کردند ـ حال چه انبیاء باشند، چه ذیل انبیاء، چه مذهبی، چه غیرمذهبی، چه زن و چه مرد ـ اگر این سه عنصر را حمل کنند ـ خمیره، خبر و مایه ـ عامل تغییر و اصلاح بوده‌اند. «مایه» خیلی مهم است. صحبت آقای منتظری شد، وجه ممیزه‌ی او با باقی آخوندها، مایه‌گذاری او بود؛ یعنی حس کرد که مسیری در دهه‌ی شصت با فاصله‌ی دو سه سال از انقلابی که روی مخمل سرخ و خون دهه‌های چهل و پنجاه سامان پیدا کرده بود، انحرافی پیدا شده، همان جا با انحراف برخورد کرد. انسان مایه‌گذار انسانی است که تلقی و ظرفیت خود را پس‌اندز نمی‌کند. تلقی و ظرفیت مثل برق است، قابل پس‌انداز نیست. دوست، اشاره کرد، توصیه‌هایی به آقای منتظری می‌شد که «مقداری در خود بریز و بی‌محابا برخورد نکن، بگذار این سرفصل بگذرد و در سرفصل بعد که خودت زمام را به دست می‌گیری، بتوانی در پیش‌برد بهتر شرایط، موثر واقع شوی». اما به هر حال، تفاوت او با مجموعه‌ی هم‌عصران و هم‌عرضان و هم‌طولانش این بود که اهل مایه‌گذاری بود و مایه‌ای که گذاشت باعث شد پیامش بنشیند. این مایه در تحول تاریخ، بسیار بسیار مهم است. مایه‌گذاری، فقط، خواست انسان‌ها نیست. خدا در سرفصلی که می‌خواست آدم اول را به عنوان سرسلسله‌ی آدمیان به جهان بیاورد، به‌رغم همه‌ی بی‌نیازیش، مایه‌گذاری کرد. مایه‌گذاری خدا از دو جهت، قابل بررسی است؛ یکی این‌که خبری که به برترین موجودات آن دوره داد ـ که کسانی بودند که به قول آقای طالقانی نیروهای طبیعی بودند، وظیفه داشتند جهان موجود را تثبیت و تحکیم کنند و اهل تمکین هم بودند ـ زمانی که خدا خبر داد که من می‌خواهم پدیده‌ی جدیدی را به جهان عرضه کنم و اسم آن انسان است، آن‌ها سریع واکنش نشان دادند. مایه‌گذاری خدا، این‌جا قابل ترجمان است. هر کدام از ما اگر مجموعه‌ای تحت اختیار داشته باشیم، دوست نداریم مجموعه‌ی تحت اختیارمان باورش، زخمی و انسجامش مخدوش شود یا ترک بردارد؛  کریستالی که خودمان بر یک نقطه‌ی مرکزی سوار کردیم، فرو بریزد. اما خدا مایه گذاشت و از این انسجام آن دوران گذشت؛ به این مفهوم که وقتی مطرح کرد که انسان می‌خواهد بیاید، انسجام آن نیروها به هم ریخت. بر سر موجود جدید و توانایی خدا در رهبری موجود جدید و سر آفرینش، تشکیک کردند و اتفاق مهمی که افتاد، مایه‌گذاری خدا برای انسان، بیشتر عیان شد. ابلیس بر سر عدم تمکین خود ایستاد. می‌توان گفت ابلیس کادر اصلی خدا بود. خودش هم توضیح می‌دهد وقتی علیه آفرینش انسان در برابر خدا، موضع می‌گیرد، می‌گوید «من ژن ویژه‌ای دارم. از آتش مرا آفریدی- که هم نماد لهیب است، هم روشنایی و دینامیسم است- همزمان لهیب و روشنایی داشتم و نیروی ویژه‌ی تو بودم. موجود ویژه‌ی تو چه برتری بر من دارد؟ از گل خشک است». اینجا می‌خواهم این را عنوان کنم که هم انسجام نیروهای موجود به خطر افتاد و هم خدا یکی از کادرهای اصلی خود را «از دست داد» ـ شاید این واژه‌ی درستی نباشد که به کار می‌برم که «خدا از دست داد»، اما یک نیرو از نیروهای خدا حذف شد به رغم همه‌ی بی‌نیازی خدا. مایه‌گذاری سوم هم این بود که خدا موجودی را آفرید که مثل گذشته‌ها و نیروهای موجود، همه‌چیزپذیر و اهل تمکین نبود. اهل شورش بود. بخشی از انسان‌هایی که خدا آن‌ها را به جهان می‌آورد، نافی خود خدا هستند، در وجود مبنایی او شک می‌کنند و وجود او را نمی‌پذیرند. خدا، هم بسیار بسیار مایه‌گذاری کرد و هم بسیار بسیار لوطی‌منشانه برخورد کرد. انسجام نیروهای تحت امرش مخدوش شد و می‌دانست که مخدوش می‌شود؛ یک کادر اصلی خود را از دست داد؛ و نیرویی را به جهان وارد کرد که بخشی از این نیرو علیه او شورشی‌اند. ما در تجربه‌ی انسانی خود ندیده و شاید نبینیم که انسانی مجموعه‌ی تحت مدیریت خود را به خطر بیاندازد، کادرهای اصلی خود را ازدست بدهد و نیروهایی را جذب و جلب کند که علیه‌ی خودش در یک دورانی یا به طور مستمر، تلاش خواهند کرد. بنابراین، خدا برای این نقطه‌ی تحولی که انسان به این جهان آمد، مایه‌گذاری ویژه کرد. تصور من ـ این قدر که به عنوان یک موجود زیر متوسط درک می‌کنم ـ این است که مهم‌ترین اتفاق، مفصل یا سرفصلی که در این هستی از ابتدا ـ از زمانی که ذرات بنیادین به هم پیوند خوردند و هستی را سامان دادند و شاکله بخشیدند و کریستال سوار کردند ـ تا امروز، پا گذاردن انسان به هستی است.

حال خود انسان هم مثل خدا، در سرفصل‌های تحولی باید مایه بگذارد. اگر مجموعه فرزندان صاحب کیفیتی در جلوی ما رژه می‌روند، محصول مایه گذاشتن یک مادر است. اگر قطعه‌ی موسیقی‌ای می‌شنویم که تاثیرگذار است، محصول مایه‌گذاری یک پیانیست است و ... این زنجیره را ادامه بدهیم به مربی، معلم و مجموعه کسانی می‌رسیم که در تحول، تغییر و مسیر اصلاح، گام برداشته‌اند و گام برمی‌دارند. مسیر این تغییر و اصلاح وضع موجود از «تجهیز» می‌گذرد. تجهیز به یک باور، به خبر، به متن، به عهد، به عشق، به مصرف ـ که جلوتر توضیح می‌دهیم ـ و عمل به امکان. یعنی مجموعه انسان‌هایی که ایده‌ی خدا را برآورده کردند ـ ایده‌ی خدا این بود که انسانی به این جهان بیاید که عامل تغییر باشد ـ که دور به دور که انسان یا مجموعه‌های انسانی با فطرت‌شان و تعادل برخاسته از فطرت، فاصله می‌گیرند، بالانسر جهان باشند. بالانسر هستی خود خداست و بالانسر اتفاقات روی زمین، هم انسان و هم خداست؛ پروژه مشترک پیش می‌رود. هم انبیاء نقش بالانسری را ایفا کردند؛ هم انسان‌های سترگی که در کادر وحی به آن‌ها از سوی خدا الهام نمی‌شده و هم مجموعه کسانی که به آن‌ها پیوسته‌اند، نقش بالانسر را ایفا کرده‌اند؛ مثل نقش بالانسری که خدا در کل هستی ایفا می‌کند. اگر انسان یا مجموعه‌های انسانی بخواهند نقش بالانسر و تعادل‌بخش و نزدیک‌کننده‌ی انسان به فطرت و به تعادل اولیه و موعود را ایفا کنند، باید مقدمتا به این پروسه باور داشته باشند، صاحب خبر باشند و خود را صاحب خبر بدانند، به یک متنی پایبند باشند ـ «متن» هم «او» هست هم «هستی» و هم خود «انسان» که در ادبیات خدا هم هست: «علیکم انفسکم» یعنی به درون خود فرو بروید. خودتان هم متنی هستید، نشانه‌ای هستید و خودتان هم صفحه‌ای هستید برای تحلیل. این جان‌مایه را مولوی درک کرده: «خویش را تاویل کن نه‌اخبار را». تاویل به مفهوم این است که به مرکز متن، به صدر و اول متن رجوع شود. مولوی هم‌سو با درک خدا از بشر که خدا اعتقاد دارد انسان، خودش یک متن است، عنوان می‌کند «خویش را تاویل کن نه‌اخبار را»، یعنی دنبال این نباش که متن‌های مکتوب خبری بیرون از خودت را تاویل کنی و به اول بازگردانی. خودت را تاویل کن. خودت هم متنی هستی. حال انسان‌هایی که به این پروسه و پروژه باور دارند و صاحب‌خبر هستند و خودشان را صاحب‌خبر می‌دانند و متن تلقی می‌کنند و از متون بیرون خودشان هم استفاده می‌برند، صاحب عهد هم هستند، مهری هم دارند و اهل مصرف وجود خودشان هستند و به امکان هم عمل می‌کنند، مجموعه انسان‌هایی هستند که هم‌پای خدا در تحول دوران و در ایفای نقش بالانسری و در تعادل و بازگشت به فطرت و تاویل کردن مجموعه‌های انسانی موثر واقعند.

این‌جا انسان‌هایی از نوع امام حسین، دو ویژگی اصلی را از میان این عناصر تجهیز ـ یعنی باور، خبر، متن، عهد، عشق، مصرف و عمل به امکان ـ واجد هستند. یکی‌شان «عهد» است. در دعایی که خوانده شد [زیارت عاشورا] و در زیارت وارث، امام حسین، وارث آدم تلقی می‌شود. خدا به آدم نقدی دارد که در آیه‌ی ۱۱۵ سوره‌ی طه به آدم وارد می‌کند ـ ضمن این‌که آدم را در عمل نسبت به فرشتگان و ملائک به عنوان موجودات دوران‌های پیشین، برتر تلقی می‌کند، از آن موجودات، می‌خواهد که به آدم اول سجده کنند و مسجودش شوند ـ اما این آیه، آیه‌ی قشنگی است؛ «وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلىَ ءَادَمَ مِن قَبْلُ فَنَسىِ‏َ وَ لَمْ نجَِدْ لَهُ عَزْمًا»؛ ما در آدم، عزم استواری نیافتیم. با او عهدی بستیم، اما آدم فراموش کرد و در پای‌بندی به این عهد، سست‌عنصر بود. اما جلوتر که می‌آییم امام حسین را تحلیل کنیم، یکی از عناصر اصلی وجود امام حسین همین «عهد» بود. این‌که عنوان می‌شود حسین، وارث آدم است؛ وارث مجموعه عناصری از آدم است که داشت و خودش هم به میراث آدم، «عهد» را اضافه کرد. این جای فکر بسیار دارد که در زنجیره‌های جوامع انسانی و مجتمع‌ها که نگاه می‌کنیم، برخی از جمله روشنفکران زمان خودمان، وارث کامل و کلاسیک‌اند. آن‌چه که از گذشتگان گرفته‌اند، به عنوان میراث تلقی می‌کنند، خیلی فرآوری نمی‌کنند و چیزی به آن نمی‌افزایند. اما حسین با این که وارث آدم بود، دو عنصر هم به عناصری که خدا به آدم داده بود، اضافه کرد که یکی «عهد» و دیگری «عمل به امکان» است.

سوره‌ی هود، سوره‌ی عجیبی است. خود «هود» را زمانی که تلفظ می‌کنید، جریان هوایی غلیظی از ته حلق، بیرون می‌آید و اگر جلوی دهان ما کاغذ یا دستمالی باشد، طبیعتا از این جریان طبیعی هوا تکان می‌خورد. هود مثل همین هود آشپزخانه است که فشار و بخار را می‌گیرد و هودگونه و با یک «هو» بیرون می‌برد. زمان که به کنه و عمق سوره‌ی هود گوش دهید، احساس می‌کنید جریان ورودی کیفی از آگاهی رهایی‌بخش از طرف خدا بناست که به ما منتقل شود. در آیه‌ی ۹۳ هود، شعیب باز لب به زبان می‌گشاید. [۷] عیب قبلا در آیه‌ی ۸۸ فلسفه‌ی پرچم برافرازی خود را عنوان کرد که «من اراده‌ای غیر از اصلاح ندارم». «مَا اسْتَطَعْت»؛ وجود من عامل استطاعت و توانایی پیشبرد پروژه‌ی من است. ولی این‌جا حرف جدی‌تری می‌زند. به بخشی از قومش که پیام‌ناپذیر هستند و نمی‌خواهند به چرخه‌ی تحولی دوره‌ی جدید بپیوندند، حرفی کیفی می‌زند. «ای قوم ـ بخشی که به پیام دورانی جدید‌ نمی‌گروید ـ براساس امکانات خودتان عمل کنید و من هم بر اساس امکانات خودم عمل می‌کنم». این‌که در دوران‌هایی بخشی از روشنفکران عنوان می‌کنند که امکان عمل وجود ندارد، شعیب ناقض و نافی این است. از آن جایی که انسان خود یک متن است و مورد آموزش اول قرار گرفته و صاحب خبر است، تحت سیاه‌ترین و بدترین شرایط و در سخت‌ترین دوران‌ها و تنگناها، خودش، امکان خودش هست. شعیب این‌جا از مجرای آیه‌ی ۹۳ هود ما را آگاه می‌کند که ما هم می‌توانیم بر اساس امکانات خودمان عمل کنیم.

از ابتدای تاریخ این روند وجود داشته و همه‌ی انبیاء روی این سرفصل آمده‌اند و غیر انبیاء هم روی این سرفصل آمده‌اند؛ مجموعه انسان‌هایی که خدا با عنوان «صاحبان خرد» و «درک‌کنندگان خرد صاحب‌پیام» از آن‌ها نام می‌برد، همان مسیر را در حد توان و ابعاد و سایز خودشان پیش بردند. حال این سیر تاریخ آرام‌آرام به سال ۶۱ هجری و به حسین رسیده است. حسین در ادامه‌ی سلسله‌ی پیشینیان خودش ـ که زیارت وارث هم بر این تصریح می‌کند که تو هم وارث آدم، هم نوح، هم ابراهیم، هم موسی، هم عیسی، هم محمد هستی ـ وارث کل بشر هست. حسین موجود ویژه‌ای نیست. در ادامه‌ی سلسله‌ی پیشینیان خودش، باور داشته که برای چه به این جهان آمده، صاحب خبری بوده، بنا بوده که سیر اصلاحی را طی کند، بر امکانات خود عمل کند و بر سر عهد هم بایستد. خود حسین هم همین ویژگی‌ها را دارد؛ اهل اصلاح است. در وصیت‌نامه‌ی کوتاهش تصریح می‌کند که «من نه بیدادگرم، نه خودمحورم، نه سانترالیستم (اگر با ادبیات امروز صحبت کنیم) و نه برای قدرت آمدم؛ آمده‌ام که مسیری را که محمد، آغاز کرد و مسیری بود که به فطرت نزدیک بود و انسان را به تعادل می‌رساند و مسیر مشایعت‌کنندگان یعنی «شیعه» را ادامه دهم»؛ در شیعه هم غالی هست؛ اهل غلو که خودش را مقدس می‌کند. شیعه به معنای ساده یعنی کسی که علی را پس از پیامبر، مشایعت کردند. نه علی برای‌شان مقدس بود، نه سمپاتیزان علی بودند، نه ابواب جمعی علی بودند؛ به هیچ‌وجه این طور نبود؛ علی را در ادامه‌ی راه محمد مشایعت می‌کردند. امام حسین در وصیتش توضیح می‌دهد من برای اصلاح این مسیر آمده‌ام؛ مسیری که محمد آغاز کرد، علی ادامه داد و عده‌ای هم با علی مشایعت کردند. وصیت او هم وصیت اصلاحی است. خط و مشی، «مشی اصلاحی» است. این جای کار، حسین هم به فصل مشترک خدا، انبیاء، صاحب‌خبران بیرون از کادر وحی و انبیاء می‌پیوندد؛ خود حسین هم به این موافقت اصولی که اصلاح و تغییر است، می‌پیوندد. این فرد که در این مقطع از تاریخ پیوسته است، خودش، اصلاح‌گر است، صاحب خبر است، با ایمانی حداکثری آمده، استراتژی دارد، امکاناتش حداقلی است، عشق انگیزاننده و پیش‌برنده را با خود حمل می‌کند، متنی دارد، منشی دارد، روشی دارد، اهل کار توضیحی هست و بن‌بست‌شکن است.

این‌جا باید کمی روی «متن» بایستیم. اگر که بخواهیم همان‌طور که دوست گفتند، بحث تاریخی را به امروز پل بزنیم، امروز هم حرکتی ایجاد شده که باید ببینیم «متن» دارد یا نه؟ امام حسین وقتی که آمد، متن داشت؛ به این مفهوم که خودش متن بود؛ باور داشت در کنار متن خدا، متن هستی، متن تاریخ و متن کتاب آخر، خودش هم یک متن است و خودش برای خودش کسی است. در صحنه و در ساعات آخر که اتفاقاتی می‌افتد - در صحنه‌ای که شیعه هزار و اندی سال، آن را سرمایه کرده و سرمایه‌ی آخر هم به حاج سعید حدادیان رسیده که هم سرکوب می‌کند و هم مرثیه می‌خواند و رسیده به حاج منصور ارضی- حرکات امام حسین بسیار سمبلیک است. یکی از این حرکات، معرفی خودش است که خودش را توضیح می‌دهد. اگر کسی باور نداشته باشد خودش متن است، خود را برای دیگران نمی‌خواند. خوانش او هم خوانش محیرالعقولی نیست؛ خود را توضیح می‌دهد؛ اندیشه، سلسله، مقصد و استراتژی‌اش را. در صحنه‌ی آخر، «معرفی خود» می‌کند. معرفی خود معطوف بر این است که من هم برای خودم متنی هستم، در حد خودم. یک متن، خودش بوده، یک متن، کتاب آخر بوده که بدان باور داشته، یک متن وصیت‌نامه‌اش بوده است- که بخشی از وصیت‌نامه مکتوب و بخشی غیرمکتوب است که بخش غیرمکتوب قشنگ‌تر از مکتوب است: «خطّ الموت علی ولد آدم»؛ خیلی ساده می‌گوید «هم‌چنان که گردن‌بند، سینه‌بند، بر سینه‌ی نوعروس واجب آمد، مرگ هم بر انسان و بر اولاد انسان واجب آمد». من هم کار محیرالعقولی نمی‌کنم. در سرفصل آخر مانند نوعروس، سینه‌بند به گردن خودم بسته‌ام و شاخص من این است که با این سینه‌بند می‌خواهم از جریان خارج شوم و خط اصلاح را تثبیت کنم. امام حسین با خود، متن‌های متعددی می‌آورد و متن آخرش هم غیر از خودش، وصیت‌نامه‌ی مکتوبش، وصیت‌نامه‌ی محمولش – انسان یا مکتوبی دارد یا محمولی که محمول‌ها الزاما همیشه ثبت و ضبط‌شدنی نیستند- و متن آخرش هم همین دعای «عرفه» است؛ «عرفه» یعنی آن چیزی که معروف است؛ عامل شناخت است.

توصیه‌ی ما به دوستان این است که در روزهای بعد اگر تجمعی داشتید، عرفه را وسط بگذارید و بخشی از فرازهای آن را که معطوف به شناخت خدا و معطوف به تعریف رابطه‌ی انسان و خدا و معطوف به این‌که انسان تا چه حد می‌تواند از خدا بخواهد و خدا تا چه حد می‌تواند به انسان منتقل کند، اگر این را چند نفر از بچه‌ها بخوانند، این بخش‌ها عینی‌تر می‌شود. در دعای عرفه امام حسین خیلی خیلی راحت [سخن می‌گوید]. دعایی هم نیست که از پیش نوشته شده باشد و بالاخره اگر انسان فرصتی برای نوشتن داشته باشد، فکر پیشینی دارد و موقع نوشتن هم باز فکر می‌کند. بعد از نوشتن هم باز متن را می‌خواند و ویراستاری می‌کند. مثل اتوکشی که با اتوی بخار تمام چروک‌های لباس را صاف و مرتب می‌کند، فرصت پالایش‌های متعدد دارد. اما او که فی‌البداهه متنی را به عنوان محمول، عرضه می‌کند، دیگر این فکرها را نکرده و این سیرها را طی نکرده. دعای عرفه هم بیشتر محمول است، مکتوب نیست. بعدا آن را نوشته‌اند و تبدیل به مکتوب شده است. دعای عرفه دعای خیلی خیلی راحتی است. در آن استراتژی امام حسین مطرح است. امام حسین وضعیت و مدار خود را مطرح می‌کند. جایگاه خدا را هم تعیین می‌کند و در آخر، بیانش این است که من در طول زندگی‌ام هر تقاضا و خواسته‌ای داشتم و هر منویی مقابل تو گذاشتم، تو بی‌تکلف پذیرفتی و انتظار من هم این است که از این به بعد، در لحظه‌ی آخر هم بپذیری. این متن خیلی کیفی است. تصور من این است که یکی از شاخص‌های محک زدن و آینده‌دار یا آینده‌نادار تلقی کردن یک جریان یا یک فرد، این است که متنی دارد یا نه؟ آیا خودش را متن تلقی می‌کند یا نه؟ خودش را کسی می‌داند؟ ادعای بودن و خبردار بودن دارد یا نه؟ این بسیار مهم است و مبناست. دوم این که «او» را هم متن تلقی می‌کند؟ خدا را هم متن تلقی می‌کند؟ از متن هستی و تاریخ و کتاب هم برمی‌گیرد؟ و نهایتا این که آیا خودش هم متنی دارد یا نه؟ «متن خود» خیلی مهم است. یعنی متنی که متعلق به آن حرکت و آن فرد پیش‌برنده است.

زمانی که مرحوم دکتر مصدق در میانه‌ی دهه‌ی بیست، ظاهر شد، علاوه بر این که از متن تاریخ به عنوان متن تجربی استفاده کرد، خودش هم متن‌هایی را آورد. متن خودش، تئوری جبهه‌ی ملی بود. متن خودش، موازنه‌ی منفی بود. متن خودش، اقتصاد بدون نفت بود. متن خودش، پروژه‌ی مشارکتی پیش‌برد نهضت ملی بود. از مصدق، چند متن به جای ماند. خودش هم صاحب متن بود و خودش را متن تلقی می‌کرد. گاندی هم به همین ترتیب و همه‌ی انسان‌هایی که در دوران ما منجر به سلسله اتفاقات تحولی شدند، صاحب متن بودند و خود را هم متن تلقی می‌کردند.

می شود گفت، دعای عرفه، شناخت نهایی و غایی و ورژن آخر شناخت امام حسین از خدا است. حنیف‌نژاد در صفحه‌ی ۱۱ شناختی که تدوین شده بود، جمله‌ای دارد که خیلی کیفی است؛ جمله‌ای که در سخت‌ترین شرایط و تیزترین سه‌کنج‌ها، انسان را از آن سه‌کنج، خارج می‌کند: «شناسایی خدا، باید به گونه‌ای باشد که حل بعضی معضلات بدون اتکاء ویژه به آن میسر نباشد». این جمله را عینا از عرفه درک می‌کنیم. در دعای عرفه امام حسین سطح خود را می‌گوید، مدار خود را مطرح می‌کند، و حد خود را می‌شناسد و می‌گوید که «من در حد توان، خودم در پیش برد این پروژه‌ی اصلاحی، خودم را مصرف می‌کنم و از وجودم بهره‌برداری می‌کنم، اما دیگر بخشی از آن در اختیار من نیست؛ آن بخشی را که من نمی‌توانم پیش ببرم، تو پیش ببر».

پس تا این جای کار، امام حسین، یک باور دارد؛ خبر دارد و خبرش هم این است که زاویه‌ی انحراف منفرجه‌ای از پروژه‌ی محمد و علی و مشایعت‌کنندگانش رقم خورده؛ من آمده‌ام آن زاویه‌ی انحراف را سر جای اولش ببرم. اصلاح را صورت بدهم. پیرو خبر، متنی هم داشته است. خودش هم متن بوده. متنی هم می‌آورد. اما جز این‌ها، مایه را هم می‌گذارد. آن مایه‌ای که خدا در سرفصل خلقت آدم گذاشت، انسان‌ها هم در فصل‌های تحولی تاریخ، آن مایه را مصرف کرده‌اند، امام حسین هم آن مایه را مصرف می‌کند. مایه‌ای که امام حسین می‌گذارد – نه به عنوان اینکه ما یک فرد مذهبی یا شیعه‌ هستیم؛ نه ـ مایه‌ای است که دوز آن دوز کیفی‌ای است؛ این مایه به همه رسیده است. در تاریخ صدساله‌ی خودمان – عقب‌تر از آن را من علم ندارم و فاکت هم کم است- همه‌ی عناصر تحولی، این مایه را از امام حسین، برگرفتند؛ ستارخان زمانی که از تبریز می‌خواهد حرکت کند به سمت تهران – ستارخانی که آدمی عامی است، روشنفکر و کلاسیک و صاحب طبقات دانش آکادمیک نیست- ، عنوان می‌کند که ما می‌خواهیم برویم تهران را از دست ضدمشروطه‌ها خلاص کنیم و مشی من، مشی امام حسین است و ما می‌خواهیم عاشورایی برخورد کنیم. علی موسیو هم وقتی فدائیان تبریز را گرد می‌آورد، وقتی برای آن‌ها سخنرانی می‌کند که راهی تهران‌شان کند، خودش هم پیشاپیش آن‌ها حرکت می‌کند، عنوان می‌کند که ما از مشی امام حسین، تاسی می‌کنیم. کوچک‌خان هم وقتی که می‌خواهد یکی از عملیات‌های اصلی خود را سامان دهد، انبوه جمعیت را که جمع می‌کند، تصریح می‌کند که من با تاسی از عاشورا و امام حسین است که به این گزینه رسیدم. شاید در منظر اول، این به ذهن متبادر شود که در همه‌ی این‌ها عنصر نظامی بوده و اسلحه دست گرفتند. نه؛ مصدق گزاره‌ای کیفی دارد؛ در بحبوحه‌ی ملی شدن نفت، جمله‌ای را عنوان می‌کند؛ «آن جا که پای اعتقاد و منافع ملی پیش آید، نه زنی را می‌شناسم نه فرزندی؛ و تاسی می‌کنم به مشی حسین بن‌علی در عاشورا». این خیلی مهم است؛ یعنی ستارخان و حنیف نژاد و علی موسیو و کوچک‌خان که سلاح در دست داشتند و از طرفی مصدق که مشی مسالمت‌آمیز داشته و جلوتر که می‌آییم بازرگان هم که اصلا اهل خشونت نبوده، تحلیل‌ها همه تحلیل عاشورایی است. یعنی این [حرکت امام حسین] مایه‌ای در تاریخ دوانده که به همه می‌رسد.

این مایه هم صرفا خاص امام حسین نیست. مجموعه انسان‌هایی که پرچم‌داران تحول بودند، آن‌ها هم کسانی بودند که تضاد مرگ و زندگی را حل کرده بودند. چه‌گوارا جمله‌ای دارد که «مرگ یک امکان منطقی است؛ من به سراغش نمی‌روم، اما هر جا که مرگ، غافلگیرمان کند، گو خوش آمد». صمد بهرنگی هم که مذهبی نیست و گرایش‌های چپ هم ممکن است داشته باشد، این‌چنین مضامینی دارد. این‌که این مایه‌گذاری در صدر جهاز مجموعه انسان‌هایی است که سیر اصلاح و تغییر را پیش بردند.

به امروز که برسیم در دعایی که خوانده شد، یک واژه‌ی مرکب بود با عنوان «امام منصور» یعنی جلوداری که مشی او، مشی پیروز بود. بله؛ در عاشورای کذا، از یک طرف، سی و دو نفر، سواره بودند و چهل نفر، پیاده و در مجموع، هفتاد و دو نفر و در طرف مقابل ذکر می‌شود از شش هزار تا بیست هزار نفر بودند. مسجل بوده که شکست، به لحاظ نظامی رقم می‌خورد. اما مشی، مشی پیروز است. کمااین‌که مصدق هم که علیه او کودتا شد، مشی او مشی پیروز است. حنیف‌نژاد هم با این‌که جریانش مورد اصابت قرار گرفت، مشی او پیروز است. کوچک‌خان هم با این که سر یخ‌زده‌ی او را پیش رضاخان آوردند، مشی او پیروز است. چه‌گوارا هم که با آن وضعیت از جهان رفت، مشی او، مشی پیروز است. این است که مشی امام حسین پیروز است و «امام منصور» آمده است.

دعایی که دوست‌مان ابتدای جلسه قرائت کرد، دعای فرد خاصی نیست. دعای انسان‌ها است. سلام انسان‌هاست به حسین. سلامی که او را وارث آدم می‌دانند، خون خدا و ثارالله می‌دانند و قشنگ‌تر از همه این است که «از من به همه‌ی شما درود و سلام خدا باد، جاودانه تا آن دم که زنده‌ام و روزان و شبان پابرجاست». سلام به حسین و مشایعت‌کنندگان و همراهان او، سلامی پایدار و بی‌زمان است.

اگر بخواهیم به امروز برسیم، تصورم این است که امروز چند نقیصه دارد. حرکتی راه افتاده که در شش ماه گذشته بخش مهمی از جامعه‌ی ایران تحت‌تاثیر خود قرار داده است. با توجه به اینکه وقت هم محدود هست، اگر هر روزی با توجه به این که نقدی وجود دارد و پرسش‌هایی هم وجود دارد و من خودم هم تمایل دارم که این نقد صورت بگیرد و پرسش‌ها را هم تا حدی که در توانم است پاسخ دهم، هر روز دیگری که دوستان خواستند، من می‌توانم خدمت‌شان باشم. اما بحث را بخواهیم جمع کنیم، حرکتی که با آن مواجهیم حرکتی است که خیلی متن ندارد؛ یعنی متن مرجعی که همه روی آن توافق داشته باشند. مصدق چند متن آورد. همه روی آن متن‌ها توافق داشتند و او ایران را با آن متن‌ها بسیج کرد. برنامه‌ی دولتش برنامه‌ی دو بندی بود؛ «اصلاح قانون انتخابات» و «ملی کردن سراسری صنعت نفت در ایران». روی آن برنامه‌ی دو بندی که به عنوان یک متن مکتوب به دوران، عرضه شد، همه‌ی ایران‌خواهان تفاهم داشتند. روی «موازنه‌ی منفی» مصدق که محصول تراوش خودش بود و قبل از خودش هم قائم‌مقام، این ایده را مطرح کرده بود، همه‌ی ایران‌خواهان، تفاهم داشتند. روی «تشکیل جبهه‌ی ملی ایران» به عنوان یک تئوری دورانی همه تفاهم داشتند. کمااینکه در جبهه‌ی ملی، کشتی‌گیر، کبابی، بزاز، قهوه‌چی، راننده‌ی کامیون، حسین فاطمی روشن‌فکر، احمد مسعود صاحب «مرد امروز»، آقای اللهیار صالح و آقای صدیقی استاد دانشگاه، همه به وحدت رسیدند. متن دوران، متنی است که همه بتوانند حول آن به تفاهم و توافق برسند. امروز ما این متن را نداریم؛ متنی که بار عقیدتی آن مورد پذیرش همگانی باشد که در جنبش حاضر هستند و بار ملی آن باز مورد پذیرش همگانی باشد که در ان حرکت حاضر هستند. الان، خطری که این حرکت جدید را تهدید می‌کند، خطر نداشتن متن است. متنی وسط نیست. متنی به عنوان متن مرجع و قابل رجوع که بشود روی آن تاویل کرد و همه به آن متن مرجع، آدرس بدهند، وجود ندارد. من تصور می‌کنم که مایه‌گذاری‌هایی صورت گرفته، خون‌هایی که از نسل شما در این دوران ریخته شد، ادامه‌ی خون‌های دهه‌ی چهل و پنجاه و انقلاب و جنگ و امام حسین و... است. آن روح قابل حلول دُزی که امام حسین در آن مایه پخشاند و پاشاند به همه‌ی تاریخ، در این حرکت هم وجود دارد و دیده می‌شود، اما متن مرجعی که همه بتوانند آن را خوانش کنند، همه بتوانند روی آن به توافق و تفاهم برسند و همه بدانند که با رجوع به این متن مرجع، مثلاً «سیزده آبان به خیابان بیاییم چه معنا دارد؟»، «عاشورا، تاسوعا به خیابان بیاییم چه معنا دارد؟» و «بیست و دو بهمن کجای کار است؟». من تصور می‌کنم که اگر حرکت جدید بخواهد در ادامه‌ی حرکت همه‌ی صاحب‌خبران ـ  از صمد بهرنگی بگیریم تا مائو تا همین بچه‌های جدیدی که به کار دعوت می‌کنند، همه صاحب‌خبرند ـ [قرار بگیرد، به متن مرجع نیازمند است]. حرکت‌های قبلی چه در ایران و چه بیرون از دیوارهای ملی ما، سرمایه‌های داشتند که با قاعده و قانون تحول تاریخ هم‌خوانی داشت. باور اصلاحی داشتند، دنبال تغییر وضع موجود بودند، خبر داشتند، مجهز بودند، مایه‌گذاری کردند، «متن» هم داشتند. تصور می‌شود، پاشنه‌ی آشیل این حرکت جدید، بی‌متنی است و اگر هم روزی این حرکت مورد هجوم جدی‌تری از تهاجم‌هایی که در این در شش ماه اخیر، صورت گرفته، قرار بگیرد و به نقطه‌ی عدم تعادل خودش برسد، ناشی از بی‌متنی است.

از کل حرکت امام حسین می‌شود، مایه‌گذاری، صاحب‌خبری و صاحب‌متنی را به عنوان تجربه به دوران جدید منتقل کرد. همه‌ی انسان‌هایی که در بحث عنوان شد، خمیره دارند، خبر دارند و مایه دارند، قدر مسلم، تاریخ را متحول می‌کنند. الان مایه هست، خمیره هست، ژن هست، متن نیست. اگر متن بیاید و پیوند جدی برقرار کند با عناصری که وجود دارد، می‌تواند چسب اتفاق و اتحاد مجموعه نیروهایی باشد که به حرکت جدید پیوسته‌اند یا می‌پیوندند.

من این اندازه به عقلم می‌رسید. اول بحث هم گفتم بحث، بحث ویژه‌ای نیست. یک مقدار، ذهن مرتب شد و نکاتی که در ذهنم بود خدمت‌تان منتقل کردند. متشکرم از این‌که توجه و تحمل کردید.


[۱]. متاسفانه بخش بسیار کوتاهی از جملات آغازین سخنان معلم شهید به سبب کیفیت نامناسب نوار سخنرانی، قابل پیاده‌سازی نبود.

[۲]. پیش از آغاز سخنرانی معلم شهید، زیارت عاشورا در جمع حاضران قرائت شد که شهید هدی صابر با این مساله برخورد انتقادی و تعالی‌بخش داشت.

[۳]. متن کامل آیه و ترجمه‌ی آن چنین است: «قَالَ يَاقَوْمِ أَ رَءَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلىَ‏ بَيِّنَةٍ مِّن رَّبىّ‏ِ وَ رَزَقَنىِ مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا وَ مَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلىَ‏ مَا أَنْهَئكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْاصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ مَا تَوْفِيقِى إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكلَّْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيب‏» : «گفت: «اى قوم من، بينديشيد، اگر از جانب پروردگارم دليل روشنى داشته باشم، و او از سوى خود روزىِ نيكويى به من داده باشد [آيا باز هم از پرستش او دست بردارم؟] من نمى‏خواهم در آنچه شما را از آن باز مى‏دارم با شما مخالفت كنم [و خود مرتكب آن شوم‏]. من قصدى جز اصلاح [جامعه‏] تا آنجا كه بتوانم، ندارم، و توفيق من جز به [يارى‏] خدا نيست. بر او توكّل كرده‏ام و به سوى او بازمى‏گردم.»

[۴]. متن کامل آیه و ترجمه‌‌ی آن بدین شرح است: «يَابَنىِ ءَادَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكمُ‏ْ ءَايَاتىِ فَمَنِ اتَّقَى‏ وَ أَصْلَحَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيهِْمْ وَ لَا هُمْ يحَْزَنُون‏» : «اى فرزندان آدم، چون پيامبرانى از خودتان براى شما بيايند و آيات مرا بر شما بخوانند، پس هر كس به پرهيزگارى و صلاح گرايد، نه بيمى بر آنان خواهد بود و نه اندوهگين مى‏شوند».

[۵]. متن کامل آیه و ترجمه: «وَ لَا تُفْسِدُواْ فىِ الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا وَ ادْعُوهُ خَوْفًا وَ طَمَعًا إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِين‏» : «و در زمين پس از اصلاح آن فساد مكنيد، و با بيم و اميد او را بخوانيد كه رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است.»

[۶]. این بخش از آیه بدین شرح است: «فَلَوْ لَا كاَنَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُوْلُواْ بَقِيَّةٍ يَنهَْوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فىِ الْأَرْض‏».

[۷]. متن این آیه و ترجمه‌ی آن بدین شرح است: «وَ يَاقَوْمِ اعْمَلُواْ عَلىَ‏ مَكاَنَتِكُمْ إِنىّ‏ِ عَامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يخُْزِيهِ وَ مَنْ هُوَ كَاذِبٌ وَ ارْتَقِبُواْ إِنىّ‏ِ مَعَكُمْ رَقِيب» : «و اى قوم من، شما بر حسب امكانات خود عمل كنيد، من [نيز] عمل مى‏كنم. به زودى خواهيد دانست كه عذابِ رسواكننده بر چه كسى فرود مى‏آيد و دروغگو كيست و انتظار بريد كه من [هم‏] با شما منتظرم».

 

 

مسیر جاری:   صفحه اصلی بینش و اندیشهسخنرانی‌ها
| + -
استفاده از مطالب سایت با ذکر ماخذ مجاز می‌باشد