شاخه:آرشیو نوشتاری «باب بگشا»
بازدید: 2517
پرینت

سلسله نشست‌های «باب بگشا»

نشست هفدهم: تبیین: داشته‌ها و كاركردهای او: خدای خالق

سه‌شنبه ۸ بهمن‌ماه ۱۳۸۷

  فایل پی‌دی‌اف دریافت فایل pdf نشست جاری

به نام همراه یاریگر

من رفیقم، ره‌گشایم، باب بگشا، نزد من آ

ضرورت رابطه‌ی صاف‌دلانه، مستمر، همه‌گاهی و استراتژیک با خدا

 

شانزده نشست را پشت سر گذاشتیم. سیزده نشست اول که متصل و مسلسل بود را با این خلاصه‌جوهر پشت سر گذاشتیم که موقعیت خودمان را بررسی کردیم؛ هم فرد خودمان را، هم پیرامون، هم نحله‌ی فکری و هم جامعه‌ی کل را.

 

  • سیزده نشست، یك فصل؛
  • از موقعیت به خروج
  • از خروج به متد
  • از متد به نمونه
  • از نمونه به الگو
  • از الگو به آستان

 

از موقعیت این موضوع کلیدی را در آوردیم که در بحران به سر می‌بریم. رابطه‌ی ما با «او» و با هستی بحرانی است. از هستی و ضرورت خروج از بحران رسیدیم به ضرورت دستیابی به متدی برای برون‌رفت. از متد به نمونه رسیدیم، نمونه‌ی انسانی ساده، شفاف و غیرپیچیده که نمونه‌ی ابراهیم بود. از نمونه آمدیم بر روی الگوی ابراهیم متمرکز شدیم. الگوی رابطه‌ی دوسویه و دوجانبه و دلادل با خدا؛ نهایتاً، از الگو رسیدیم به آستانه‌ی «باب بگشا»، که فصل دوم از آستانه شروع می‌شد. در آستانه در ابتدا باید با «او» و خودمان دو تعیین تکلیف بکنیم:

 

  • در آستان در، با دو پیش فرض:
  • «او» نقطه اتكاء
  • «ما» غیرتاكتیكی، غیرمناسبتی

 

آیا «او» نقطه ‌اتکاء هست یا نه؟ آیا ما می‌پذیریم که نقطه‌ اتکاء هست یا نه؟ می‌تواند به ما مدد دورانی و تاریخی و درونی بکند یا نه؟ تعیین تکلیف دوم هم با خودمان است که آیا ما با «او» می‌خواهیم تاکتیکی و مناسبتی برخورد کنیم یا صاف‌دلانه و استراتژیک؟ در کادر این دو تعیین تکلیف به یکسری فروض رسیدیم:

 

  • فروض استراتژیك؛
  • مبناگیری
  • نزدیك دستی
  • مناسبات دو سویه
  • بهره‌گیری ـ به‌كاربندی
  • ذكر منشاء
  • رابطه رفاقتی
  • فراخوانی
  • رهنمونی استراتژیك
  • دل خوشی «سرمایه»ای

 

این فرض‌ها نه مناسبتی است، نه تاکتیکی و نه سه‌کنجی است، فروضی است درازمدت و افق‌دار. اول اینکه «او» را مبنا بگیریم. «او» دست‌گیره‌ی هستی است. دوم، «او» نزدیک‌دست و منتشر است. دوردست نیست. سوم، مناسبات ما با «او» دو سویه است. «او» به کسی که با «او» رابطه‌ی یک‌سویه برقرار کند تضمینی نمی‌دهد و انتظار دارد از فرصت‌هایی که در اختیار ما قرار می‌دهد استفاده کنیم، بهره‌گیری کنیم، فرصت‌سوزی نکنیم. آدرس و منشاء امکانات و فرصت‌ها را هم ذکر کنیم. رابطه‌ی ما با «او» یک رابطه‌ی صاف، شفاف و بدون شیله و پیله باشد، و در روندها و پروژه‌ها و پروسه‌ها «او» را فرا بخوانیم؛ از دعاها و خواسته‌های خرد و ریز، به نفع این که «او» در روندهای درازمدت فعال شود، صرف‌نظر کنیم. نهایتاً به ما در روندهای استراتژیک‌مان راه می‌نماید؛ و اگر این اتفاقات بیفتد این زنجیره یک «دلخوشی سرمایه‌ای» برای ما تلقی می‌شود. نکته‌ی دیگر در همان آستانه‌ی در، تدقیق این هست که ما در پی «او» برای چه هستیم؟

 

  • ما در پی؛
  • جایگاه «او»؛                        كاركرد «او»؛          
  • در نهاد                               آرامِ درون  
  • در مسیر                            رفیقِ راه
  • در پروژه                           شریك پروژه

 

جایگاه و کارکرد «او» را چه فرض می‌کنیم؟ جایگاه «او» را مقدمتاً در درون خودمان طلب می‌کنیم. اگر درون‌مان، مثل وضعیت کنونی، خالی و تهی باشد، بدون شیرازه و ملات باشد، در بیرون از خودمان اتفاقی نمی‌افتد. ما مقدمتاً «او» را برای خود و برای درون طلب می‌کنیم و بعد در بیرون خودمان و در مسیری که طی می‌کنیم و در پروژه‌هایی که می‌خواهیم به پیش ببریم. پس بدین ترتیب کارکرد او، دل‌آرامی، رفیق راهی و شریک پروژه‌ای [بودن] است.

بحثی را که امروز خدمت‌تان هستیم، ادامه‌ی داشته‌ها و کارکردهای اوست. داشته‌ و کارکرد اول که هفته‌ی پیش بحث شد، «خدای طراح ـ مهندس» بود. یعنی مقدمتاً دیدیم که توان طراحی «او» چیست؟ اهل هندسه هست یا نیست؟ بدیع است یا مرتب خودش را تکرار می‌کند؟ امروز می‌آییم روی خدای خالق بحث می‌کنیم:

 

  • بحث پیشاروی؛
  • داشته‌های او، كاركردهای او
  • خدای خالق

 

بحث داشته‌ها و کارکردها به این مناسبت است که ما بنا شده است از خودمان بیرون بزنیم و از دوران بحران به دوران روشن‌تر و امید بخش‌تر و شورانگیزتر پا بگذاریم. لذا ضرورت دارد که ببینیم «او»یی که ما می‌خواهیم به آن اتکاء کنیم، مایه‌ها و دستمایه‌هایش چیست؟ و ربط مایه‌های «او» با ما چیست؟ بعد از این هم که خدای طراح و مهندس را پشت سر گذاشتیم، امروز می‌رسیم به خدای خالق. جلسه‌ی قبل عنوان شد که از این به بعد، متنی را که وسط می‌گذاریم که چهارسویه است:

 

  • چهار متن؛ یك روش
  • چهار متن؛
  • هستی؛  تاریخ؛   ما؛  كتاب

 

موضوع ما مبتنی بر چهار متن و یک روش است. متن اول هستی است. بزرگترین متن، متن ‌بزرگ آفرینش؛ بعد تاریخ که آن هم پهناور و عریض و طویل است. متن سوم خودمان هستیم، به عنوان جزء و مبنای جزء؛ متن آخر هم متن مکتوب است. اگر سه متن اول مکتوب نیستند و برگ زدنش از طریق لمس به دست نمی‌آید، ولی کتاب آخر ضمن این که محتوا دارد و گزارش هستی و تاریخ و خودمان را منتشر کرده، قابل برگ زدن و لمس کردن است. می‌شود آن را دست گرفت، لمس کرد و روی آن کار کرد. رابطه‌ی «او» ‌که به نظر ما می‌تواند نقطه اتکاء باشد‌ با این چهار متن چیست؟

 

  • «او» و متون؛
  • «او»
  • هستان، حیان، جاودان
  • نظردار، اشراف‌دار، سنت‌دار، با راه‌كار
  • آفریدگار، پروردگار، آموزگار، كمك‌كار
  • منشاء، مولف

 

«او» خودش هستی محض است، پس رابطه‌ای که با متن هستی برقرار می‌کند، رابطه‌ی هستان است. خودش هست، هستی هم وجودش را از «او» گرفته، حیّان است، حاضر است. قائم و برپاست، نشسته نیست. اهل خیز و تمَوُّج و نهایتاً پایدار و جاودانه است.

متن دوم که متن تاریخ است، در اختیار  ما و نوع بشر است. بشر آن را به پیش برده. پیشینیان ما آن را به پیش بردند و تا به اینجا رساندند. در هر سطحی که قرار داریم از این به بعد نوبت ماست که ایفاگر نقش تاریخ باشیم. لذا رابطه‌ای که «او» با متن تاریخ برقرار می‌کند، رابطه‌ی نظارت است. بر آنچه می‌گذرد، کاملاً ناظر است، مشرف است  و در دالان‌های پیچ‌درپیچ تاریخ سنت‌هایی دارد. اگر ما آن سنت‌ها را بشناسیم و با آنها ارتباط برقرار کنیم، «او» صاحب راهکار هم هست و می‌تواند راهکار را به ما نشان دهد.  

ربطش با متن سوم که «ما» هستیم، این است که آفریدگار ماست، مربی و معلم ماست و نهایتاً کمک‌کار است.

ربطش با کتاب چهارم [قرآن] هم این است که کتاب چهارم یا کتاب آخر انشاء اوست، و «او» مولف است. خودش دو کلید را معرفی کرده که در همه‌ی بحث‌های از این به بعد ما، کارایی خواهد داشت:

 

  • دو سر پل؛
  • دو كلید همه جا كارآ:
  • طبیعت نشانه
  • خود نشانه

 

کلید اول این است که طبیعت برای اتصال نشانه است و کلید دوم این‌که خود شما هم نشانه هستید. دو آیه‌ی دوقلو در سوره‌ی ذاریات‌ آیات ۲۰ و ۲۱‌ بود: «و در زمین نشانه‌هایی است برای به یقین‌رسیدگان. و نیز در درون شما! آیا به دیده‌ی بصیرت و دقت نمی‌نگرید؟»

آیه‌ی ۵۳ سوره‌ی فصلت هم یک آیه بیشتر نیست، اما از دو عنصر باردار است. یکی به آفاق اشاره می‌کند و یکی به انفس. آنجا هم همان مضمونی را که در آیات ۲۰ و ۲۱ ذاریات مطرح شده، با بیانی دیگر تکرار می‌کند: «به طبیعت نگاه کنید و از ما نشانه بگیرید و به درون خودتان متوسل شوید و نشانه از ما بگیرید».  یعنی هم اصالت هستی و هم اصالت خودتان؛ در آیه‌ی ۵۳ فصلت، آفاق و انفس را به کار می‌برد. یعنی به کرانه‌ها بنگرید و به بیرون از خودتان نگاه کنید و به خودتان هم نگاه کنید. به درون خودتان هم ـ که در حد خودتان متنی هستید ـ بنگرید. با این دو کلید آرام آرم به بحث جدید وارد می‌شویم. یک روش را پیش می‌گیریم:

 

  • یك روش؛ برگیری از سه متن
  • برگ‌زنی، گزاره و نشانه گزینی، دریافت و توشه‌گیری از یك متن

 

از سه متن اول که با دست نمی‌توان آنها را برگ زد‌ و با ذهن و دل سر و کار دارند، هستی و تاریخ و خودمان‌ برگیری می‌کنیم و از متن چهارم که مکتوب است و کتابت در موردش صورت گرفته، برگ می‌زنیم، تدقیق می‌کنیم، گزاره و نشانه برمی‌گیریم، به درک و دریافت و نهایتاً استخراج می‌رسیم. اگر بخواهیم در مورد خدای خالق و خلق که ویژگی دوم اوست، به عنوان یک هستنده از متن هستی برگیری کنیم:

 

  • برگیری از متن هستی؛
  • درك هستنده‌گی:
  • كتاب آفرینش
  • پدیده‌ها
  • خلق بی‌پایان
  • خلاقیت
  • حس تجدیدشوندگی
  • توان شگرف درگیری‌ همزمان
  • پاسخ به نیازهای «همه»گان

 

«او» هستی است، هستی محض است و ما هم تا وقتی در قید حیات هستیم، هستیم. در هستی اعلام وجود می‌کنیم. ما درک کردیم که کتاب آفرینشی وجود دارد. خود ما در کتاب آفرینش پا گذاشتیم. در کوچه و پس کوچه‌هایش قدم زدیم، در این قدم زدن و درک و دریافت، با پدیده‌های پیرامون خودمان از انسان و نبات و حیوان و تابشگر و...آشنا شدیم. با پدیده‌ها خویشاوند شدیم. درک کردیم که خلق خدا بی‌پایان است، تمامی ندارد، موقت نیست، سیکلی نیست، درازمدت است و در این کتاب پرآفرینش مبتنی بر خلق مدام و بی‌پایان خلاقیتی نهفته است. یک موجود خلاق اعمال اراده کرده است. حس می‌کنیم که خلق بخشی از طبیعتِ مرتباً در حال تجدید است. اگر به ذهن بیاوریم که میلیاردها میلیارد انسان قبل از ما زندگی کردند و از این کره‌ی خاک، [مایحتاج خود را] برگرفتند، بعید به نظر می‌رسد که اگر منابع تجدیدشونده وجود نداشته باشند، تا الآن دیگر به ما چیزی می‌رسید. طبیعی است که یک تجدیدشوندگی هم در این پروسه‌ی خلق وجود دارد. درک می‌کنیم، همچنان که خدا با ما فعال برخورد می‌کند، به نسبتی که ما با «او» برخورد می‌کنیم، با تک‌تک ما، با همه‌ی انسان‌ها و اقلیم‌ها و با همه‌ی حیوانات و با همه‌ی جمادت، و... [او رابطه‌ای دارد]. رابطه‌ی «او» با جمادات را ما نمی‌دانیم که چیست؟ ولی در درون همه‌ی آنها هم یک فهم و شعوری وجود دارد. با این همه پدیده در آن واحد درگیر می‌شود، و ما پی می‌بریم که توان درگیری شگرفی دارد و می‌تواند از عهده‌ بر بیاید و در نهایت پاسخگو به نیازهای همگان است. هم ما، هم هم‌نوعان ما و هم سایر موجودات. متن تاریخ را که وارد شویم، بخشی از آن را با هر سن و سالی که داریم، خودمان تجربه می‌کنیم. بخشی از آن را خواندیم و حداقل به گوش‌مان رسیده است:

 

  • برگیری از متن تاریخ؛
  • خلق نخستین
  • عصر، عصرها
  • تمدن‌های كنار آب
  • دوران‌های اقتصادی
  • مانوفاكتور؛ من با دست می‌سازم
  • صنع انسان؛ روئیدن دودكش‌ها
  • افزار «نَرم»
  • «خلقِ» خلق‌ها
  • «خلقِ» ایرانی

 

در تاریخ هم می‌بینیم که انسان همچون «او»، یک خلق نخستین داشته است. انسان اولیه هم از کمون بیرون آمده، طبیعت را تسخیر کرده،آرام‌آرام انسان هم اهل خلق شده است. ممکن است که انسان همچون «او»، چیزی را به‌وجود نیاورده باشد، اما موجودات را فرآوری کرده و از [ماده‌ی اولیه‌ی] موجوداتی که «او» در اختیار ما گذاشته است، سیر خلق و آفرینش را طی کرده است.

وجه دوم این است که، از زمان انسان‌های نخستین و اولیه تا الآن، عصرهای متعددی گذشته است. عصر مفرغ[۱]، عصر آهن، عصر فولاد و الآن که عصر تکنولوژی است. این عصرها مبتنی بر خلق انسان‌هاست. «او» در این خلق دخالت مستقیم ندارد. البته نه این که اصلاً دخالت ندارد! این عصرها را انسان‌ها در تاریخ رقم زدند، عصرها را با خلق و ابداع و نوآوری خودشان به وجود آوردند. از همان ابتدا که انسان سیالیت آب را درک کرد، یعنی درک کرد که یک موجود هم حیات‌بخش و هم حیات‌دار است، یک‌جا و ایستا نیست، می‌رود تا به جایی برسد، در کنار آب منزل گزید. هر جا که آبی بود، تمدنی برپا شد، و بعد از تمدن، ساخت‌وساز و فرهنگ و سَبک و سیاقی به‌وجود آمد.

جلوتر که می‌آییم به دوران‌های اقتصادی می‌رسیم. دوران اولیه، شبانی، فلاحت، صناعت  اولیه و دوران صنعت نوین. در میانه به یک اتفاق ویژه برخورد می‌کنیم. حوالی رنسانس چند اتفاق ‌افتاد. رنسانس در پس پیشانی و در درون قفسه‌ی سینه بود. تلقی‌ها و جهان‌بینی‌ها عوض شد، نگرش به جهان  عوض شد و انسان در وسط تاریخ قرار گرفت. اما در کنار این‌ها، اتفاق‌های بس مهمی هم افتاد. اتفاق این بود که انسان‌های اروپانشین که در حال گریز از دوران سیاه و ده قرن وسطی بودند، آرام‌آرام همزمان با این که از قید کلیسا و مذهب غیرخلاق و نیروهای ضدتاریخی رها می‌شدند، آرام‌آرم از قیدوبندهای غیرتاریخی نیروهای اقتصادی هم رها می‌شدند: مانوفاکتورها در سرفصل گذار از اقتصاد فلاحتی و مبتنی بر فئودالیسم اروپای غربی و مرکزی به دوران صنعتی  شدن رفتند. آنجا انسان‌های معدودی پیدا شدند که به ساخت‌وساز روی آوردند. بیل جدید و خیش و گاوآهن ساختند و با فلز دست و پنجه نرم کردند. شیارهای دست‌شان از سختی و زمختی فلز، زمخت شد. شعاری را مطرح کردند که به آن عینیت هم بخشیدند. مانوفاکتور کارگاه‌های خانگی در خفا بود. چون اقتصاد مسلط بر زمین اجازه نمی‌داد که گذاری صورت بگیرد. اما بالاخره انسان در دورانی که نمی‌شود شفاف بود، اهل اختفا و استتار است. در اقتصاد هم این رویه پیش گرفته شد. کارگاه‌های خانگی راه افتاد و اقلیتی دست به کار شدند. شعاری مطرح کردند که «من با دست می‌سازم». «من که با دست می‌سازم» یعنی اهل خلق و فن و چیرگی هستم. من هم می‌خواهم در ساخت و ساز طبیعت و هستی مشارکتی داشته باشم. این اتفاق ویژه‌ای بود.

مانوفاکتورها در سیر تکامل خود بعد از مدت زمانی در حدود یک قرن به دوران صنع انسان رسیدند و دیگر فقط درخت نبود که از زمین می‌رویید. تنها زرع نبود که به عنوان محصول کلنجار رفتن انسان با زمین، از زمین بروید. دودکش‌ها و کارخانه‌ها روییدند. بین موج اول و موج دوم انقلاب صنعتی، اسب بخار آمد. اسب بخار نشان‌دهنده‌ی تکامل انسان دست‌ساز به صنعتگر بود. جلوتر که می‌آییم، دودکش‌ها در مدار کیفی‌تری روییدند و صنعت نو به نو شد و به صنعت امروزین رسید. بعد از آن انسان در سیر تاریخی خودش به مرحله‌ی نرم‌افزار وارد شد. از سخت‌افزار عبور کرد، و نرم‌افزار را آورد.

این سیری بود که از انسان نخستین طی شد تا به اصطلاح به دوران امروزین راه برد. اما در کنار این خلق کلاسیک، خلق‌ها هم خلق کردند. یعنی خلق‌هایی که از ستم رها شدند و امکانات خلق و امکانات تولیدی را به کف آوردند و آنها هم به چرخه‌ی خلق پیوستند. چینی‌ها، هندی‌ها، مالزیایی‌ها  و... که ان‌شاءالله به ایران ما هم برسد. اما یک خلق ایرانی هم ما داریم که انتهای بحث خواهیم دید. این‌طور نبود که پیشینیان ما در ساخت‌وساز هستی مشارکت نداشته باشند، آنها هم مشارکت داشتند و به سهم خودشان مشارکت کردند. می‌رسیم به خودمان:

 

  • برگیری از متن خود؛
  • لِگوهای گِلین
  • ذهنِ همسایه خیال و خلق
  • دست فنی
  • محصولات ذهن و دست
  • مشاركت در روندها
  • میل بی‌پایان به خلق
  • سهمی از «او»

 

اگر از هستی درکی داریم، از تاریخ دریافتی داریم، از خودمان هم طبیعتاً درک و دریافتی جدی داریم. خودمان هم از وقتی که خودمان را شناختیم اهل گِل‌بازی بودیم. لگوی اولیه‌ی ما در بچگی گل بود: متشکل از آب و خاک. از همان اول در سنین زیر پنج سال ما هم درک و دریافتی داشتیم که می‌توانیم با دست و با ذهن بسازیم. با همان گل‌بازی اولیه لگوی ساخت و ساز خودمان شروع کردیم. آرام‌آرام ذهن‌مان پیچیده‌تر شد. پرخانه‌تر شد، در و پنجره پیدا کرد. ذهن‌مان همسایه‌ی خیال و خلق شد. یعنی از همان دوران که با گل چیزی می‌ساختیم، ذهن‌مان یک منزل شمالی و جنوبی داشت. یک طرف خیال‌هایی بود که در سر داشتیم و طرف دیگر خلق است. ما از دوران نوباوگی، محصول همسایگی با ذهن خیال‌پرداز و خالق خودمان بودیم. آرام‌آرام در نوجوانی حس کردیم که دست فنی هم داریم. جامعه‌ی ایران در دهه‌های گذشته جامعه‌ای بود که بچه‌ها را آرام‌آرام از خانواده به محل و از محل به سمت راسته‌بازارها هدایت می‌کرد. پسرها آچار به‌دست، اره‌به‌دست می‌آموختند که دست‌شان فنی است. دخترها هم با لمس منجوق، سنجاق و... حس می‌کردند که در کشاکش فنون می‌توانند جست‌وخیزی داشته باشند. دست فنی هم ذهن را فنی می‌کند. الآن کمتر این‌طور است. در جوانی عموماً به محصولات ذهن و دست می‌رسیدند. بچه‌ها در تابستان فرفره‌ای درست می‌کردند، طبقی داشتند، آرام آرام همه حس می‌کردند که محصولات ذهن و دستی هم دارند. الآن اگر به خانه‌ی افرد پنجاه سال به بالا برویم، هرکس محصولی از کاردستی‌های خودش را دارد. گلدوزی، کشتی، کتابخانه‌ای درست کرده، محصولی وجود داشته است. این محصولات از دورانی است که از شاگرداستادی به استاد فن بودن می‌رسیدند. در سیر هم همه‌ی ما حس می‌کنیم که در «روند»هایی بوده‌ایم و عمر به بیهودگی نگذشته است. همه‌ی ما در روندهایی مشارکت کردیم. هرکدام در سطحی از پیرامون خودمان مشارکت داریم؛‌ میل بی‌پایان به خلق داریم. دم به دم در ذهن‌مان خیالی، طرحی و پازلی چیده می‌شود. به هم می‌خورد، دوباره چیده می‌شود، به مهندسی مجدد می‌رسد. این میل بی‌پایان به خلق، نشان‌دهنده‌ی این است که ما هنوز در قید حیات هستیم. در این هستی به سر می‌بریم و می‌توانیم در روندهای ساخت‌وساز مشارکت داشته باشیم. آخرالامر ما سهمی از او داریم. «او» خودش را منتشر کرده و ما هم سهمی از وجود منتشر «او» داریم. بخشی از وجود منتشر «او» توان خلقِ اوست.

می‌رسیم به کتاب آخر؛ دفعه‌ی پیش بحث کردیم که هر بحثی که بخواهد از ذهن بگذرد و جنبه‌ی تحققی بگیرد، لامحاله باید به یک یا چند متن متکی باشد. صرفاً نمی‌شود که ذهن را وسط گذاشت و از روی ذهن بافت. بالاخره بافته‌ها و یافته‌های ما باید متکی و مرجوع به متن‌های متعدد و قابل وثوق باشد. یک متن، متن هستی است که آن را حس می‌کنیم. یک متن، متن تاریخ است، یک متن، خود ما هستیم که بیش از همه به آن مشرف هستیم. یک متن هم کتاب آخر است. مواجهه‌ی ما با متن آخر مواجهه‌ی پژوهشی است:

 

  • برگ‌زنی، گزاره و نشانه‌گزینی، دریافت و توشه‌گیری از یك متن؛
  • روش:
  • تدقیق
  • انتخاب گزاره و نشانه
  • میدان موضوعی گزاره و نشانه
  • شأن انتشار
  • بارگیری از واژه
  • تحلیل + منابع كمك متن
  • دریافت

 

کتاب آخر را برگ می‌زنیم فراز یا گزاره‌ یا تک‌آیه‌ای از آن می‌گیریم. بسته به نیاز ما، «او» [در متن قرآن] ملات در اختیار ما قرار داده است. بسته به خود ما هست که با ذهن هندسی و با دقت و با تدقیق به آن رجوع کنیم یا نه؟

وجه بعدی این است که ما صاحب درک و دریافتی هستیم. درک و دریافت از کتاب منحصر به طبقه‌ی خاص و فن برگرفته از طبقه‌ی خاصی نیست. ما هم برای خودمان کسی هستیم. در حد قد و وزن خودمان درک و دریافت داریم و می‌توانیم از متن به تحلیل برسیم. روشی که در مواجهه با این متن آخر اتخاذ کردیم، تدقیق است. تدقیق به این مفهوم که آن را برگ بزنیم و با آن همراهی کنیم. همچنان که خود ما یک موجود زنده هستیم، اگر کسی از راه برسد در پرسش اول از ما اطلاعات و روش و رویه‌ای بپرسد، دلیلی ندارد که به او بدهیم. با او حس بیگانگی می‌کنیم، به نسبتی که در نشست و برخاست و قدم زدن، مفاهمه صورت بگیرد، تبادل هم راحت‌تر صورت می‌گیرد. این کتاب هم از آنجایی که انشاء و تالیف «او»ست و «او» حی و حاضر است، این ویژگی را دارد که می‌تواند با فرد رابطه برقرار کرده و فرد هم با «او» رابطه برقرار کند. اگر ما بخواهیم پژوهش کلاسیک بکنیم، خیلی راحت به سراغ معجم‌المفهرس[۲] می‌رویم. مثلاً اگر بخواهیم بر روی خلق کار کنیم، برویم همه‌ی آیات خلق [آیاتی که در آن یکی از مشتقات «خلق» آمده] را برگیریم. [قرآن] با ما این گونه رابطه برقرار نمی‌کند. «او» انتظار دارد که ما با «او» محترمانه رابطه برقرار کنیم و به سمتش برویم، «او» هم به سمت ما بیاید.

آن دورانی که ورزش می‌کردیم، تابستان بعد از فوتبال و زمین خاکی خیلی آب می‌خوردیم. یک دفعه یکی از دوستان به ما گفت: «یکی از معلم‌ها به ما گفته است موقع تشنگی، وقتی جرعه‌جرعه آب می‌خورید، به این «فکر کنید» که این آب عطش شما را می‌خواباند، با همان یک لیوان هم از شما رفع عطش می‌شود، لازم نیست سه پارچ آب بخورید». این حرف خیلی حرف کیفی‌ای بود. این حرف نشان‌دهنده‌ی این است که تک‌تک اعضای بدن ما ذی‌شعور هستند. الآن علم جدیدی در ورزش پیدا شده که به بیومکانیک معروف است. بیومکانیک نشان داده که اگر ورزشکاری ضمن دویدن به فعل و انفعالات عضلانی‌اش فکر کند، عضله با او بهتر همراهی می‌کند. اگر تک‌تک اعضا و جوارح ما فکر کنند که ما به آنها بها می‌دهیم، برای آنها شأنی قائلیم، با آنها ارتباط برقرار می‌کنیم و حس‌شان را ملحوظ می‌کنیم، آن‌ها هم با ما می‌آیند. این کتاب هم به همین ترتیب است. کتاب‌هایی که انشای «او» نیستند هم به نظرم همین وضعیت را دارند، چون پشت سر آن‌ها هم یک فکر و اندیشه‌ی قابل حلول وجود دارد. اینکه اگر ما بخواهیم با هر کتابی مثل فال حافظ رابطه برقرار کنیم، چیزی به ما نمی‌دهد. اگر بخواهیم مجموعه آیاتی را به طور تصادفی انتخاب کنیم، او هم با ما تصادفی برخورد می‌کند. اگر بخواهیم از معجم چند آیه را انتخاب کنیم و درون آن نرویم و کل کتاب را مورد آشنایی قرار ندهیم، او هم با ما راه نمی‌آید. پس یک روش تدقیق است.

در دل آن تدقیق، انتخاب آیات و تکه آیات است. میدان مغناطیسی آیات را بررسی کردن و شأن نزول آیات را درآوردن است. واژه‌ها را پیاده کردن و بارشان را گرفتن و تخلیه معنا کردن از واژگان است که به ارتباط جدی‌تر کمک می‌کند. سپس، ارتباط با متن برقرار کردن و نهایتاً تحلیل یافته‌های‌مان از کتاب و منابع کمک‌متن است. منابع کمک‌متن هم هر چیزی می‌تواند باشد. متون مذهبی، متون غیرمذهبی، تاریخ، خودمان و... تا نهایتاً از درهم ریختن اینها بتوانیم به یک یافته جوهری برسیم. حال ببینیم که خلق در کتاب آخر به چه شکلی است؟

 

  • كتاب درتنیده به خلق؛
  • پخشانی موضوع در متن
  • پاشانی حداكثری «خلق» و مشتقات

 

خلق موضوعی است که حداکثر فراوانی و پخشانی را دارد. هیچ موضوعی را نمی‌بینیم که در کل کتاب پخشان باشد. تقریباً می‌توان عنوان کرد که هیچ واژه‌ای مثل خلق در کتاب پخشان و پاشان نیست. قبل از اینکه گزاره‌گزینی و نشانه‌گزینی بکنیم دو آیه‌ی کلیدی است: اول آیه‌ی ۲۴ سوره‌ی حشر و دوم آیه‌ی ۹۲ الرحمن:

 

  • دو كلید نشانه؛
  • ۲۴ حشر ← او؛ خالق، نوپرداز، صورتگر
  • ۲۹ رحمن ← هركه در آسمان‌ها و زمین است از او خواهنده است، او هر روز ]در كل زمان[ در كاری است

 

در آیه‌ی ۲۴ سوره‌ی حشر[۳] بر سه ویژگی تصریح می‌کند که «او خالق، نوپرداز و صورتگر است». آیه‌ی ۲۹ سوره‌ی الرحمن[۴]، کلید جدی‌تری است، تصریح می‌کند که: «هر آنچه در آسمان‌ها و زمین وجود دارد، از «او» خواهنده است. «او» هر روز در کاری است». دو واژه به کار رفته است: یکی «شأن» و دیگری «یسأله‌». یعنی «او» متعدد پرسش‌گر و خواهان دارد. هرکس در این هستی است از «او» پرسنده، سوال‌کننده، خواهنده، مطالبه‌گر و طلب‌کننده است. «او» هم در کل زمان، در کار و شأنی است. در اقتصاد اصطلاحی به نام اشتغال کامل داریم. ینی وقتی منابع به وضعیت حداکثری خودشان برسند، منابع انسانی و سرمایه‌ای ظرفیت تولیدی و... در یک وضعیت حداکثری قرار بگیرند، آن وقت اشتغال کامل داریم. «او» هم در اشتغال کامل است. آیه‌ی ۲۹ سوره‌ی الرحمن می‌خواهد بگوید که هم تقاضاها از «او» تقاضاهای حداکثری است و «او» در هر لحظه در فعل و کنش و جهشی است: «كلَّ یوْمٍ هُوَ فىِ شَأْنٍ». خیلی گویا است. یعنی در هر روز و شب و کل زمان «او» به کاری اشتغال دارد و به این اعتبار، هستی کارگاه تمام‌عیار و تعطیل‌ناپذیر اوست. با این دو کلید سراغ گزاره‌ها می‌رویم.

ویژگی «او» در این کتاب این است که گزارش‌دهنده است. گزارش‌دهندگی‌اش حاکی از این است که چند ویژگی دارد: اداری نیست، مختصر و مفید نیست، مبسوط است و پرحوصله است و چون یک عنصر آموزشی است برای مخاطبش وقت می‌گذارد. تلگرافی و اس‌ام‌اسی با کسی برخورد نمی‌کند. توضیح می‌دهد، پای تخته می‌ایستد و تا آنجا که بخواهد مخاطب را مجاب می‌کند. در هستی و تاریخ گزارش می‌دهد، سیر انبیاء را هم گزارش می‌دهد، سیر انسان را گزارش می‌دهد، روی خلق هم دو بار گزارش‌دهی کرده است. دو گزاره است که گزارشی هستند؛ گزاره‌ی اول، آیات ۳ تا ۱۸ سوره‌ی نحل است:

 

  • گزاره‌های گزارشی: ۱۸-۳ نحل:
  • خلق آسمان‌ها و زمین
  • خلق انسان از نطفه
  • خلق چهارپایان + كاركردها
  • بارش باران
  • رویش پس از باران
  • سفره زرع
  • شبانروز
  • تابنده و تابشگر
  • رنگ‌پاشی
  • دریا + امكانات
  • كوه‌ها
  • آب‌های دونده
  • خلق بیرون از شمار

 

خیلی راحت و با حوصله توضیح می‌دهد که ابتدا آسمان‌ها و زمین خلق شدند، زنجیره‌ی خلق سپس به انسان می‌رسد. از نطفه به چارپایان می‌رسد با کارکردهای متعدد ـ یعنی حمال ما هستند، تغذیه‌کننده‌ی ما هستند، و ما از آنها پوشاک تهیه می‌کنیم، و همه‌ی کارکردهای آنان را با حوصله توضیح می‌دهد. به بارش باران می‌رسد. کارکرد بارش، رویش است. از باران رویش تولید می‌شود، از رویش، کشت و زرع؛ کارکردهای روز و شب را توضیح می‌دهد. از تابنده که خورشید و تابش‌گر که ماه است. از کارایی‌هایشان صحبت می‌کند. از الوان و رنگ‌پاشی طبیعت و هستی گفتگو به میان می‌آورد. دریا را به عنوان یک فایل دونده و در آخر در آیه‌ی ۱۸[۵] به جمع‌بندی می‌رسد: «خلق ما بیرون از شمار است، ما فهرستی مختصر از خلق را به شما گزارش کردیم». این گزاره‌ی گزارشی اول است. گزاره‌ی گزارشی دوم با کیفیت دیگر در آیات ۱۹ تا ۲۶ سوره‌ی روم است:

 

  • گزاره‌های گزارشی: ۲۶ -۱۹ روم:
  • خروج زنده از مرده
  • پدیداری مرده از زنده
  • «زنده» گی زمین
  • آفرینش از خاك
  • همسرآفرینی
  • مهرآفرینی – ممزوجی
  • تنوع طبیعت
  • برق
  • آب
  • قنوت كل پدیدارها

 

توضیح می‌دهد که: «زنده را از مرده و مرده را از زنده پدید آوردیم»؛ یعنی درهم‌تنیدگی حیات و مرگ که جلوتر ان‌شاءالله به آن خواهیم رسید. توضیح می‌دهد که زمین حس دارد، زنده است، رویان است، کمک می‌کند به رویش‌ها و آفرینش از خاک شروع شد و انسان از خاک آفریده شد. برای انسان همسر آفریدیم و تک، رهایش نکردیم. بعد سیر آفرینش را توضیح می‌دهد؛ به «مهر» می‌رسد. این آفرینش، آفرینش پر تنوع و پر الوانی است. از خاک و هستی می‌آید تا به مهر می‌رسد. مهر را آفریدیم. از آفرینش مهر، انسان را زوج کردیم. طبیعت متنوع خلق کردیم، در طبیعت، برق به عنوان نشانه‌ی بیم و امید و روشنابخش کارکرد پیدا کرد، آب و در آخر جمع‌بندی می‌کند: «کل پدیدارها ـ پدیدارهایی که ما می‌بینیم و نمی‌بینیم ـ دائم در حال قنوت خواندن هستند».[۶] به این مفهوم که رابطه‌ای با «او» برقرار می‌کنند که خودشان به آرامش نائل می‌شوند. این دو گزاره، گزارش خلق بود که خیلی مکمل زیبایی است. در نهایت، در آیه‌ی ۵۹ سوره‌ی فرقان (که قبل از آن هم گزارش خلق را به پیامبر می‌دهد) برخورد خیلی ظریف و کیفی با صاحب خبر می‌کند:

 

  • خالقِ گزارشگر، پاسخگو، عرضه گر
  • ۵۹ فرقان:
  • همان كسی كه آسمان‌ها و  زمین و آنچه میان آن‌ها است را در شش هنگام آفرید، سپس بر عرش استیلا یافت. اوست منشاء رحمت، پس از آگاه
  • بپرس
  • بخواه

 

«همان کسی که آسمان‌ها و زمین و آنچه در میان آنهاست را در شش روز آفرید، سپس بر عرش استیلا یافت، اوست منشاء رحمت. پس از آگاهی بر این روند و گزارش بپرس و بخواه»! خیلی زیبا می‌گوید. یعنی در این گزارش راه پرسش، سیر تدقیق و سیر تعمیق را باز می‌گذارد. می‌گوید من این گزارش را به تو دادم، ولی تو به این اکتفا نکن! بپرس، بجوی و بخواه! پس ما هم اگر هر گزارشی در کتاب از «او» ببینیم و بخوانیم، چه آن گزارش گزارش هستی و خلق باشد و چه گزارش تاریخ، خودمان، سیر انبیاء و بشر باشد، اگر دقت کنیم و بپرسیم با همین کتاب به ما پاسخ خواهد داد. یعنی خالق گزارشگری است که پاسخگو است و عرضه‌گر. حالا برویم سراغ آیاتی که روی خلق در کتاب پخش و پاشان است. تدقیقی در پخشانی‌ها و پاشانی‌ها:

 

  • تدقیقی در پخشانی‌ها و پاشانی‌ها؛
  • خلقْ آغازِ
  • بی خستگی
  • بی خواب‌زدگی
  • بدون یاور
  • مرحله‌بند
  • مسلط و مقتدر و كاربدست

 

خلق آغاز، یعنی «او» آغازگر و خالق اول است. خودش توصیف می‌کند که خلق آغاز یعنی خودش! بی‌خستگی و بی‌خواب زدگی و بدون یاور، مسلط و مقتدر و کار به دست.

آیه‌ی ۳۸ سوره‌ی ق[۷]: «و ما زمین و آسمان‌ها و آنچه که میان آنهاست را در شش هنگام آفریدیم، بی‌خستگی، بی‌خواب‌زدگی».

آیه‌ی ۳۲ سوره‌ی احقاف[۸]: «آیا نگریستند که خداوند آسمان‌ها و زمین را آفرید و هیچ فرونماند؟»

در خصوص بدون یاور‌ بودنش [در آفرینش] در آیه‌ی ۲ سوره‌ی فرقان[۹] [تصریح می‌کند]: «نه شریک در ملک دارد و نه در خلق». و در آیه‌ی ۹۱ سوره‌ی مومنون[۱۰]: «کسی با او نبود». تک! آغازگر تک در خلقت.

مرحله‌‌بند است. در شش روز [خلق انجام شده است]. در تفاسیر سنتی آمده در شش روز خلق را انجام داد؛ اما روز او با روز ما فرق می‌کند. در شش مرحله دست به آفرینش زده است. اهل مرحله‌بندی است.

مسلط و مقتدر و کاربه‌دست است. آیه‌ی ۳ سوره‌ی یونس[۱۱]: «آسمان‌ها و زمین را آفرید و سپس بر عرش استیلا پیدا کرد». کار به دستش است. مواد و مصالح از دست خارج نیست و کاملاً مسلط است. به قول کشتی‌گیرها با اقتدار کامل روی تشک است. «ثمَّ اسْتَوَى‏ عَلىَ الْعَرْش» یعنی ما با اقتدار کامل روی تشک هستی آمدیم. این توصیف خلق آغاز است که با انرژی و حوصله‌ی کامل و بدون چرت زدن و خستگی و خمیازه کشیدن و درماندگی و بدون چون و چرا و آه و کاش و افسوس‌هایی از نوع ما، با مرحله‌بندی، بدون معین و یاور و با اقتدار و تسلط کامل آمده و خلق را آغازیده است. جوهر این خلق چیست؟

 

  • جوهر خلق:
  • سیال
  • مقدِر
  • متنوع

 

در آیات اگر بخواهیم تدقیق کنیم، این خلق از نظر «او» سیّال، مقدّر و متنوع است. سیّال به این مفهوم که چندبار تصریح کرده که خلق هر جنبنده‌ای با آب بوده است. آب هم حیّان، پر هیجان، پرخلجان، و یکجا نه‌ایستان و جهنده است و جلوداری ندارد. در شرایطی که همه‌ی موجودات و پدیدارها از آب به‌وجود آمدند، نشان‌دهنده‌ی سیال بودن و دینامیسم خلق «او» ـ به عنوان آغازگر خلق ـ است.

وجه دوم مقدِّر [بودن جوهر خلق است]. در آیه‌ی ۲ سوره‌ی فرقان[۱۲] تصریح می‌کند «این خلق مبتنی بر اندازه‌گیری و قدرشناسی موجودات و نهایتاً مزیت نسبی آنها صورت گرفته است».

و نهایتاً [جوهر خلق] متنوع است. در آیه‌ی ۱۰ سوره‌ی لقمان[۱۳] «مِن كلِّ دَابَّه» را به کار می‌برد؛ یعنی از هرچه بخواهید و هر جنبنده‌ای را که بخواهید در این هستی وجود دارد.

پس تدقیق دوم در خلق در آیات متن آخر پخش و پاشان شده است، جوهر خلق سیال ، مقدر و متنوع بودن آن است. اما وجه بعدی که خیلی مهم است، محتوای خلق است:

 

  • محتوای خلق:
  • به حق
  • نه به بطالت
  • جدی
  • نه به بازی
  • آگاهانه و بی‌غفلت
  • سیالیت و صیرورت
  • بازگشت‌كننده

 

«او» روی محتوای خلق بیش از بقیه مفاهیمی که مرتبط با خلق هستند، به ما گزارش داده و روی گزارش‌ها تاکید دارد. از نظر «او» این خلق به‌حق است، هستی به بطالت آفریده نشده، جدی است بازی نیست، آگاهانه و بی‌غفلت است، صیرورت دارد و نهایتاً بازگشت‌کننده است. 

در آیه‌ی ۱۹ سوره‌ی ابراهیم[۱۴] و در آیات دیگر تاکید می‌کند که خلق به‌حق است؛ حقیقتی در این خلق مندرج است. وجه دوم اینکه به بطالت نیست، آیه‌ی ۳۸ سوره‌ی دخان[۱۵]: «به بازیچه آن را نیافریدیم». وجه بعدی، جدی بودن خلق است؛ در آیه‌ی ۱۰۴ سوره‌ی انبیاء[۱۶] آمده: «ما فاعلیم»؛ فعل مترادف جدیت است. اگر جدیتی نباشد فعل مثبت و روبه‌جلویی صورت نمی‌گیرد.

اما مهمترین وجه آیات ۱۶ و ۱۷ سوره‌ی انبیاء[۱۷] است که جان جهان از این آیه بدست می‌آید. در این آیه تصریح می‌کند: «و ما اگر اراده می‌کردیم و می‌خواستیم جهان را به بازی گرفته و کاری بیهوده انجام دهیم، می‌توانستیم و می‌کردیم، لیکن چنین نیست و ما فعل، مصروف آن کردیم». به زبان امروزین توضیح می‌دهد که اگر ما می‌خواستیم این جهان شهربازی باشد و چرخ و فلکی باشد و ماهیت «سیزده‌به‌در»ی داشته باشد، اگر اراده می‌کردیم، می‌توانستیم و برای ما کاری نداشت. اما ما وقت صرف کردیم، فسفر صرف کردیم، حوصله به خرج  دادیم، فعل مصروف کردیم، لذا جهان به بازی نیست و جهان بس جدی است. این تلنگری به ما می‌زند که ما اهل بازی نباشیم و جدی باشیم.

وجه بعدی محتوای خلق اینکه این جهان آگاهانه و بی‌غفلت است. آیه‌ی ۱۷ سوره‌ی مومنون[۱۸]: «از خلق لحظه‌ای غافل نبوده‌ایم». خلق محصول آگاهی ناب است. این خیلی آیه‌ی مهمی است. در نهایت، این خلق سیالیت و صیرورت دارد. یعنی همه به سمت «او» بازگشت دارند که اشاره به اصل صیرورت و بازگشت دارد. اینجا درک می‌کنیم که جهان در درون خود حقیقتی مندرج دارد و به بازی نیست و آگاهانه است و بناست سیری را طی کند و ما هم مشمول آن سیر خواهیم بود.  وجه بعدی این است که خلق، «خلق نو به نو» است:

 

  • خلق نو به نو:
  • خلق اول
  • خلق جدید
  • خلق بَدَل
  • امكان خلق كامل
  • تلنگر پر پژواك:
  • مگر از خلق اول درماندیم؟

 

در بین آیات پخش و پاشان در کتاب چند واژه آمده [که دلالت بر «نو به نو بودن» خلق دارد]: خلق اول، جدید، خلق بدل و امکان خلق کامل. آیه‌ی ۱۵ سوره‌ی ق[۱۹] دال بر خلق اول است. یعنی خلق اولی صورت گرفته است. آیات ۱۹ و ۲۰ سوره‌ی ابراهیم[۲۰] و آیه‌ی ۴۹ سوره‌ی اسراء[۲۱]، واژه‌ی «خلق جدید» را به کار برده است. آیه‌ی ۸۱ سوره‌ی یس[۲۲] و آیه‌ی ۱۵ سوره‌ی ق تصریح می‌کند که ما می‌توانیم «خلق بدل»ی داشته باشیم؛ یعنی به جای همه‌ی آنچه که هست و خلق شده، جایگزینی آوریم و امکان «خلق کامل» و از نو که مورد تصریح قرار گرفته است. در یکی از آیات تلنگری به ما وارد می‌کند و می‌گوید «مگر از خلق اول درماندیم که خلق جدید برای ما مشکل باشد؟».[۲۳] این مجموعه واژگان خلق اول، خلق جدید، خلق بدل و امکان خلق کامل، به قول مولوی می‌خواهد این گزاره را در پس پیشانی ما بنشاند که خلق، «نو به نو» است. خلق، خلق اول و آغازین نیست و ما به آن اکتفا نکردیم و نهایتاً بعد از این پرسش‌های کیفی مطرح می‌کند:

 

  • پرسش‌های كیفی:
  • آغازگری هست؟
  • آفریننده‌ای هست؟
  • همطرازی است بین خالق و غیر خالق؟

 

تصریح می‌کند: «آیا به غیر از ما آغازگری هست؟». استارتری وجود دارد که کلید خلق را زده باشد؟ و نهایتاً از این پرسش‌ها اصل هم‌طرازی را مطرح می‌کند. توضیح می‌دهد و ناهم‌طرازها را پیش هم می‌گذارد. می‌گوید آیا سایه و آفتاب یکی هستند؟ یکی یکی می‌آید جلو و می‌رسد به این که آیا تفاوتی بین کسی که خلق می‌کند با کسی که خلق نمی‌کند، وجود ندارد؟ [۲۴] از آیات به سراغ کمک‌متن‌ها می‌رویم. کمک‌متن‌های ما، یک تبیین، چند دعا و چند سرود است. کمک‌متن اول فرازی است از خطبه‌ی یک نهج‌البلاغه؛ این خطبه برای علاقمندان به پژوهش و تبیین بر روی چگونگی پیدایش جهان بسیار مفید است. حضرت علی با حوصله از دخان و خاک وآب هستی، روی توضیح شکل‌گیری خلقت آمده است. او هم در حد فهم انسانی خودش گزارشی از خلقت هستی را به خواننده منتقل می‌کند. یک گزاره‌ی کیفی در تبیین جهان دارد:

 

  • یك تبیین: فراز۳، خطبه۱ نهج‌البلاغه
  • خلقت را آغاز كرد و پدیده‌ها را بیافرید. بدون نیاز به فكر و اندیشه‌ای یا استفاده از تجربه‌ای. بی‌آن كه حركتی ایجاد كند و یا تصمیمی مضطرب در او راه  داشته باشد.

 

آغازگر، با اعتماد به نفس و اقتدار کامل هستی را رقم زده است. دعای جوشن کبیر که معمولاً شب‌های قدر می‌خوانند، خواندن کامل آن حدود دو ساعت طول می‌کشد و باعث می‌گردد چیزی جذب نشود و همه تا آخر در پی آن هستند که هر چه زودتر تمام شود، یعنی همه را مشغول به لفظ عربی می‌کنند. اما اگر بعد از شب قدر به سراغ این دعا برویم، و تکه تکه از آن برداریم، کیفیت در آن موج می‌زند. این یک اصلی را در آن دعای جوشن مطرح می‌کند و می‌گوید:

 

  • یك دعا: فرازی از جوشن كبیر
  • ای كه سرگرمت نكند گفتاری از گفتاری
  • ای كه باز نداردت شنیدنی از شنیدنی
  • ای كه تو را كاری از كاری منع نكند
  • ای كه تو را پدیده‌ای حجاب پدیده دیگری نشود

 

«ای که سرگرمت نکند گفتاری از گفتاری!» یعنی در آن واحد می‌توانی با الی‌ماشاءالله پدیده گفتگو و دیالوگ برقرار کنی ـ حال با هر سازوکاری که خودش می‌داند. «ای که بازندارت شنیدنی از شنیدنی!»؛ یعنی کل وجودت گوش است. هر شنیده‌ای را می‌توانی با آن ارتباط برقرار کنی. «ای که تو را کاری از کاری منع نکند!» ما خیلی تیز و فرز باشیم در سربازی مشخص می‌شود. مثلاً در گروهان هفتاد، هشتاد نفری، که تقریباً از همه‌ی شهرهای ایران در آن جمع‌اند، همه فکر می‌کنند که بچه‌های اصفهان از همه تیزترند، ولی آنجا درک می‌کنند که بچه‌های تهران به قول خودشان ختم‌تر هستند. در آن کشاکش درک می‌کنند که تیزترین انسان‌ها در آن واحد بیش از دو کار نمی‌توانند انجام دهند. یعنی می‌توان نوشت و از طریق گوش نیز شنید. می‌شود با یک نفر صحبت کرد و با ایما و اشاره با شخص دیگری ارتباط برقرار کرد. نهایتاً انسان می‌تواند دو کار را مفید انجام دهد. ولی این [وصف درباره‌ی خدا] خیلی زیباست: «ای که تو را کاری از کاری منع نکند! ‌ای که تو را پدیده‌ای حجاب پدیده‌ی دیگر نشود». از این [گزاره‌ها] «اصل حداکثر توان بهره‌گیری» بیرون می‌آید. اگر جوشن کبیر را به جز آن شب‌هایی که خودمان برای خودمان کسالت‌آورش می‌کنیم، ورق بزنیم از این مضامین در آن زیاد است و برای همین می‌گویند که در شب قدر بخوانند. یعنی هم قدر هستی را بدانید، هم قدر «او» را بدانید و هم قدر خودتان را بدانید. این نشانه‌ها تصریح می‌کنند که قدر او، قدر سترگی است. هستی هم مقدر اوست و ما هم تقدیریافته‌ی «او» هستیم و «او» آن طور که در دعا تصریح شده توان خلق و درگیری حداکثری را دارد. این دعاها در حقیقت خلق انسان است. دعا برای انسان است و نشان‌دهنده‌ی درک و دریافت‌های انسان از «او» و از هستی است. لذا این درک و دریافت‌ها خیلی عینی و ساده و غیرپیچیده است. یعنی انسان‌ها به این رسیدند که «او» آن‌قدر توان درگیری دارد که در آن واحد می‌تواند هزاران کار را انجام دهد. بشنود، ببوید و خلق کند. لذا ما از این درک می‌کنیم که توان درگیری حداکثری دارد. منبع کمک متن بعدی دیوان شمس و مثنوی معنوی مولوی است. متناسب با بحثی که تا الآن پیش آورده شد، این سروده‌ها گزینش شده است:

 

  • چند سروده
  • می بیاور، زان بیاور كه می ‌از وی جوش كرد            
  • آنكه جوشَش در وجود آورد هر موجود را

 

  • بشكفت درخت در زمستان، در بهمن میوه‌ها پزیدَست
  • گوئی كه خدای، عالمی نو در عالم كهنه آفریدسَت

 

  • از عدم‌ها سوی هستی هرزمان
  • هست یارب، كاروان دركاروان

 

  • هر نفس نو می‌شود دنیا وما
  • بی خبر از نو شدن اندر بقا

 

  • عصر همچون جوی، نونو می‌رسد
  • مستمری می‌نماید در جسد

 

  • عشق تو كف برهم زند، صدعالم دیگر كند
  • صد قرن نو پیداشود، بیرون ز افلاك و خلاء

 

«می بیاور، زان بیاور كه می‌از وی جوش كرد/ آنكه جوشَش در وجود آورد هر موجود را». اینجا مولوی بر جوهر خلقت دست می‌گذارد. یعنی همه تصور می‌کنند که دُردی که ته [جام] شراب ته‌نشین شده، آن است که اکسیر هستی است و اگر کسی آن را بخورد حیّان می‌شود، شورانگیز می‌شود و به مراحل پیشین باز می‌گردد، نه! مولوی می‌گوید که ما از آن می‌گذریم، از آن دُردی که در می‌ هست می‌گذریم. ما می‌خواهیم با اکسیر این هستی، که بقیه‌ی پدیدارها از آن به جوش آمدند، ارتباط برقرار کنیم.

وجه بعدی ما را به این وادی می‌برد که کمتر به آن فکر می‌کنیم. ما تصور می‌کنیم که خلق آن چیزی است که ما می‌بینیم. خلق را خلق قابل رویت تلقی می‌کنیم. یعنی تصور می‌کنیم بهار فصل عروسی خلقت است. شکوفایی‌ها و جوان شدن‌ها و سبز شدن‌ها و ... . این بیت خیلی کیفی است:

 

  • بشكفت درخت در زمستان، در بهمن میوه‌ها پزیدَست
  • گوئی كه خدای، عالمی نو در عالم كهنه آفریدسَت

 

این جان جهان و هستی نامرئی را مولوی درک می‌کند. می‌گوید در سیاهی زمستان که زمین خشک است و همه فکر می‌کنند درختان خفتند، استارت خلق نو در بهمن زده می‌شود. در بهمن، زیر زمین یخ‌بسته و منجمد خبرهایی است! «برو و بیا»ها و «طبل و شیپور»هایی است. جوانه زدن‌ها و آبستن‌هایی است. او این قضیه را توضیح می‌دهد و ما را به این مهم رهنمون می‌کند که فقط اتکای به محسوسات و دیده‌ها نکنید. خلق مثل کوه یخ که هفت هشتم آن در زیر آب [و پنهان از نظر] و یک هشتم آن روی آب است و قابل رویت، روندی است که بخشی از آن ناپیداست. آرام آرام جلو می‌آید:

 

  • از عدم‌ها سوی هستی هرزمان
  • هست یارب، كاروان دركاروان

 

به خلق نو به نو اشاره می‌کند. به خلق اول اکتفا نمی‌کرده است. خلق جدید هست، خلق بدل هست، خلق نو هست:  

 

  • هر نفس نو می‌شود دنیا و ما
  • بی خبر از نو شدن اندر بقا
  • عصر همچون جوی، نونو می‌رسد
  • مستمری می‌نماید در جسد

 

همچنان که مولوی درکش از توحید، درک کیفی، و از طراحی و مهندسی خدا درک واقعی است؛ درکش از خلق خدا و توان خلق خدا به همین ترتیب است. یعنی روی خلق نو به نو تصریح می‌کند. نفس به نفس این نو شدن و این خلق نو ادامه دارد. ما از نو شدن در حیاتی که خودمان داریم، بی‌خبریم. یعنی اندر بقای خودمان بی‌خبر شدیم. اتفاقاتی که در پیرامون و بیرون از ما و حتی در درون ما می‌گذرد. عمر مثل جوی روانی است که نویی را با خودش می‌آورد و این جسد ما این نویی‌ها را مستمر می‌کند. اگر ما دم به دم تنفس می‌کنیم، این ناشی از کاروان نو به نو جهان است. مولوی نهایتاً آن جان‌مایه‌ای که از آن صحبت می‌کند را عشق می‌داند:

 

  • عشق تو كف برهم زند، صدعالم دیگر كند
  • صد قرن نو پیداشود، بیرون ز افلاك و خلاء

 

جان هستی را عشق می‌داند. اگر عشق و مهری نبود، دلیلی نبود که خدا فاعلی کند، دلیلی نبود که جهان را به بازیچه نیافریند. اگر غیر عشقی بود، سیر بطالت طی می‌شد، مسیر آزمون و خطا طی می‌شد و آن جان‌مایه‌هایی که خودش در مورد آغازگری می‌گفت خیلی مصداقی نداشت. حالا از مجموع این چهار متن یعنی متن هستی، تاریخ، کتاب و کمک‌متن‌ها، خودمان به تحلیل و دریافت می‌رسیم تا آرام آرام بحث را به پایان ببریم:

 

  • تحلیل و دریافت؛
  • توان خلق شگرف
  • قدرت درگیری همه جانبه
  • خلق بی‌پایانِ نوبه نو
  • هستی كارگاه او
  • خالق بی‌همتا
  • هدف‌داری خلقت
  • سمت‌داری خلقت
  • جهانِ جدی

 

با محدودیت‌های خودمان درک می‌کنیم یک توان خلق شگرفی در هستی وجود دارد؛ قدرت درگیری «او» همه‌جانبه است؛ خلق بی‌پایان و نو به نو است؛ هستی، کارگاه تعطیل‌ناپذیر اوست،‌ کرکره پایین کشیده نمی‌شود؛ خالق بی‌همتاست و آغازگری مثل «او» در خلق نیست؛ خلقت هدف‌دار است و سمت دارد و نهایتاً جدی است. عصاره‌ی دریافت چیست؟

 

  • عصاره‌ی دریافت
  • ما، در هستی
  • مولدِ  نوبه نوِ سیالِ
  • جدّی مبتنی بر عشق و خلاقیت و عزم

 

عصاره‌ی دریافت این که ما در هستی‌ای به سر می‌بریم که مولد و کارگاه تولید است، نو به نو می‌شود، سیال و جدی است و مبتنی بر عشق و خلاقیت و نهایتاً عزم می‌شود. بحث را رو به پایان می‌بریم. یک طرف ما هستیم. مبنای جز ما، مبنای بسیط بود. ما در تبیین داریم رابطه‌ی خودمان را با «او» تحلیل می‌کنیم. «او» هم متدی که برای خروج از بحران به ما داد این بود که در یک راهرویی بین خودمان و «او» گام برداریم. گامی بزنیم و فکر کنیم. دفعه‌ی پیش عنوان شد که کتاب برای مسیر است، مذهب راه پیمودن است. انسان موجود راه است. اگر که ما با این کتاب و مجموعه‌ی کتاب‌ها با روشی که خودش توصیه کرده بین خودمان و بین «او» گامی بزنیم، حتماً دستاورد و دست‌مایه‌ای خواهیم داشت. حالا اگر بخواهیم در این کریدور تحرکی داشته باشیم، یک وجه آن ما هستیم و یک وجه «او»:

 

اكنونِ «ما»

فروكش خلق

آماده خواری

ظفرسوداگری بر تولید

دستانِ نرم

 

دیروز «ما»

تولید

عرق

محصول

مشاركت

نیاز به؛

خلق

نوبه نو ئی

مشاركت در تولید هستی

 

           

«او»:

 آغازگر، خالق اول و جاری

«ما»:

متصل به او

سهم از او

مستمرِ «او»؛

خلاقیت

تولید

تجدید تولید

اشتغال كامل

 

اکنون ما در سمت راست لوح نمایان است؛ خلق فروکش و آماده‌خواری غلبه کرده، سوداگری همه‌ی حوزه‌ها را چپاول کرده، در صنعت و اقتصاد و فکر و اندیشه و ... سوداگری الآن حرف اول را می‌زند و کاملاً بر تولید غلبه کرده است و فصل دستان نرم است. اگر در دهه‌های پیشین دستان زبری ناشی از لمس و اصطکاک و ناشی از پروسه‌های تولید وجود داشت، دیگر الآن دستان، دستان نرم است. دستان پرشیار، دستان ضمخت، پرعرق و پرگردوخاک نیست. ولی بر خلاف اکنون ما، مستمر «او»، خلاقیت، تولید، تجدید تولید و اشتغال کامل است.

حال ما چه نیازی داریم؟ نیاز به خلق، به نو به نویی و نیاز به مشارکت در تولید هستی داریم. دیروزِ ما کمک‌کار اکنون ما خواهد بود. در گذشته‌های نزدیک‌دست و نه چندان دور، ایران ما تولید داشته است. ایران سوداگری نداشته است. سوداگری فراتر از تجارت است. تجارت هم بالاخره یک مرارتی را در خود دارد. در عصر تجارت که به خصوص ریسک بالا بود؛ اکنون تجارت متضمن ریسک و مرارت است، اما سوداگری متضمن هیچ  ریسکی نیست. تکنولوژی که محصول سیر خود ما نیست و سیر دیگران است، سوداگری را تسریع کرده است. اما دیروزِ ما تولید بوده، محصول بوده مشارکت بوده، از همین وجب به وجب‌ها که گام بزنیم و برویم به دوردست‌تر انسان‌هایی که خط تولید را در جامعه‌ی ما سامان دادند و اهل خلق بودند را یک به یک مشاهده خواهیم کرد.  

سه هفته پیش آقای کاظم رهبری که نود ساله بود، فوت شد. ایشان به قول قدیمی‌ها «پنج‌انگشت» بود. یکی از اصطلاحات در جامعه ورزشی، اصطلاح «پنج‌انگشت» است ـ یعنی کسی که چندرشته‌ای باشد. آقای رهبری پنج انگشت بود: در رشته‌های والیبال، بسکتبال، پینگ‌پنگ، تنیس و فوتبال کار کرده بود. داور سه رشته‌ی ورزشی هم بود: والیبال، فوتبال و بسکتبال. اولین داور ایرانی بود که در المپیک ورزشی سال ۱۹۴۸ لندن در سه رشته‌ی ورزشی سوت زد. آقای کاظم رهبری در سال ۱۳۱۷ وارد دانشسرای مقدماتی تربیت بدنی شد. ۳۰ نفر در آن سال جذب دانشسرا شدند که همه‌ی آنها در حوزه‌هایی بودند، کیفیتی را از خودشان متصاعد کردند. آقای کاظم رهبری جدای از این که داور و ورزشکار بود، سازمانده ورزش آموزش و پرورش ایران هم بود. ۳۷ سال و ۱۰ ماه و ۱۵ روز خدمت کرد. واقعاً اهل خلق بود. زمانی که ایشان کار را در اداره‌ی تربیت بدنی آموزش و پرورش شروع کرد، شهریه‌ی مدارس دولتی دو تومان بود. ایشان تبصره‌ای نوشت که این تبصره تبدیل به قانون شد. بدین ترتیب که پنج ریال از این بیست ریال به ورزش اختصاص پیدا  کرد. ایشان آرام‌آرام مسابقات ورزشی آموزشگاهی را در سطح مدارس برگزار کرد تا این‌که در سال ۱۳۳۳ اولین مسابقات آموزشگاهی سراسری کشور در کرمان برگزار شد. محصول کار چه بود؟ محصول کار این بود که یک جوششی از ورزش آموزشگاهی برخاست که پشتوانه‌ی تیم‌های ملی شد. خودش تعریف می‌کرد، می‌گفت در سال ۱۳۳۵، آماری گرفتیم از مجموعه بچه‌هایی که در اردوی مسابقات آموزشگاهی  سراسری دانش‌آموزی بودند. ۷۷ درصد تیم‌های ملی از همین بچه‌ها تشکیل شده بودند. در دهه‌ی ۱۳۳۰ درخشش ـ وزیر وقت آموزش و پرورش ـ با مرحوم بنایی (که جلوتر به آن خواهیم رسید) اختلاف پیدا کرد و بودجه‌ی ورزش آموزش و پرورش را قطع کرد. آقای بنایی همه‌ی مدیران ورزش آموزش و پرورش را در ورزشگاه امجدیه جمع کرد و با آنها طرح مساله کرد. گفت ورزش را فلج کردند! آقای کاظم رهبری که اولین حقوقش در بدو استخدام، ۳۳ تومان و ۳ قران و ۳ عباسی بود و در دههِ‌ی ۱۳۳۰ حدود ۵۰۰ تومان حقوق می‌گرفت، یک چک ۲۰ هزار تومانی به عنوان چراغ اول در جلسه روشن می‌کند. بقیه‌ی مدیران [کمک‌های مالی خود را] یا نقد می‌دهند یا چک می‌دهند. بودجه‌ای که درخشش جلوی آن را گرفته بود در همان جلسه جمع شد و باز ورزش آموزشگاهی آغاز شد.

آقای بنایی که بود؟ آقای بنایی از مدیران ارشد آموزش و پروش ایران بود که پیشاهنگی را در ایران پایه‌گذاری کرد. پیشاهنگی را رژیم شاه سعی کرد دولتی کند، ولی از ابتدا دولتی نبود. پیشاهنگ یعنی دانش آموزانی که می‌خواستند عادی نباشند، پیشتازی کنند و مدرسه و بیرون از مدرسه را خودشان سازماندهی کنند. هنر آقای بنایی این بود که دانش‌آموزان هفت‌ساله را در مدارس ایران تبدیل به پیشاهنگ کرد. آقای بنایی پناهگاه کلک‌چال را ساخت. خودش بارها آجر را در کوله‌پشتی می‌گذاشت و بالا می‌رفت. ابتدای دربند می‌ایستاد پای کامیونی که آجر خالی کرده بود، هرکس که می‌خواست از کوه بالا برود یک آجر به او می‌داد و از آن تک‌آجرها پناهگاه کلک‌چال و در پایین آن، اردوگاه منظریه ساخته شد. در ایران ما هم در همین نزدیک‌دست‌ها خلق وجود داشت. بنایی، کاظم رهبری، دهخدا و.... .

اما یک الگوی کیفی هم داریم. الگوی کیفی الگویی است که مثل خود خداست. خدا به به ضرورت ساخت هر چه که رسید، آن را ساخته است. کل هستی، انعام، تابشگر، تابنده، باران، زرع و... . در ایران مهندس بازرگان این ویژگی را داشت. سیر مهندس بازرگان را که ببینیم یک انسان تحققی بود. انسان‌هایی اهل خلق، انسان‌های تحققی هستند. روشنفکری محض نمی‌کنند، مغز پیچیده نمی‌کنند، گزاره‌هایی را مطرح نمی‌کنند که قابل تحقق نباشند. تا حالا دیده‌اید خدا در هستی و در کتاب گزاره‌ای را مطرح کند که خودش نتواند آن را تحقق بخشد؟ تا حالا دیده‌اید که بحث مهمل کند؟ تا حالا دیده‌اید گزاره‌ی پوده‌ای مطرح کند؟ همین که مطرح می‌کند ما اگر می‌خواستیم جهان را سیزده بدر کنیم، می‌کردیم، اگر می‌خواستیم جهان را شهربازی کنیم، می‌کردیم! نشان‌دهنده‌ی این است که یعنی آنچه که هست، حقیقتی در درون دارد. آنچه که هست، قابل تحقق بوده که هست. بازرگان دیرهنگام به بلوغ دوم [بلوغ و پختگی فکری] رسید؛ بلوغ مهندس بازرگان مانند دختر و پسرهای سوئدی که گاه تا ۲۷ سالگی به بلوغ نمی‌رسند، دیر بود! ۵۷ ساله بود که به بلوغ دوم رسید؛ اما وقتی که به بلوغ رسید، دیگر رسید. در دهه‌ی ۱۳۳۰ به این رسید که جامعه‌ی ایران جامعه‌ی واگراست و مردم نمی‌توانند با هم کار کنند، لذا ۱۲ انجمن را به‌وجود آورد. که دو یا سه انجمن مانند انجمن اسلامی پزشکان و انجمن اسلامی مهندسان تا کنون برقرارند. مابه‌ازای ایده‌اش را ساخت. لوله‌کشی آب تهران را انجام داد. شاید بعد از کودتا هیچ کس حاضر نمی‌شد کار اجرایی انجام دهد، ولی بالاخره آب تهران آمد. الآن حمام‌های سابق را مشاهده کنید، زیر تابلوی آنها نوشته: آب تصفیه، آب لوله‌کشی! این اتفاقات همه از سال ۱۳۳۳ به بعد رخ داد. بازرگان بالاخره آب تصفیه‌شده را در لوله‌کشی آب تهران آورد. بعد از کودتا که از دانشگاه اخراج شدند، ۱۲ استاد شدند که شرکت «داد» را درست کردند. عبدالله‌خان معظمی از آنها جدا شد و آنها ۱۱ نفر شدند و شرکت تولیدی دیگری به نام «یاد»[۲۵] درست کردند. بعد دخترش صافیاد را بنیان نهاد؛ و بعد شرکت سهامی انتشار، انتشارات قلم و ... را بنیان نهاد. وقتی که سیاسی شد و به این نتیجه رسید که تشکیلات و تحزب لازم است، در پنجاه و چند سالگی «نهضت آزادی ایران» را درست کرد. در اول انقلاب هم زمانی که امکان ساخت‌وساز تشکیلات آلترناتیو رژیم فروریخته‌ی گذشته بود و کسی وسط نمی‌آمد، با همه‌ی ضعف‌ها آمد و دولت موقت را با همه‌ی مشکلات درست کرد. این انسان، فعال هستی است! یعنی در همه‌ی عمر به هر چه که رسید ساخت. هم تحققی بود و هم اهل هندسه! در دورانی که دانشکده‌های فنی ایران (قبلاً فقط تهران بود) کیفی‌پرور بودند، جامعه‌ی ایران هم با آنها جلو رفت. چهار یا پنج نفر پلی‌تکنسین بودند که رفتند فرانسه تحصیل کردند و آمدند اینجا که همه‌ی آنها پیش‌برنده بودند: آقای زیرک‌زاده، مرحوم حصیبی، مرحوم صفی اصفیاء و... . هرجا که بودند اهل هندسه، ساخت و تحقق بودند.

در مرحله‌ی بعدی مرحوم حنیف‌نژاد به نوعی این گونه بود. اگر رسید به مبارزه و دید مبارزان پیشین حرفه‌ای نیستند، خودش حرفه‌ای شد. اگر به این رسید که مبارزه دستگاه نداشت، خودش با هر کیفیتی که بود دستگاه فراهم کرد. اگر به این رسید که مبارزه کادر ندارد، سعی کرد به آموزش و پرورش روی آورد. این فنی‌هایی که همیشه گل کیفیت دوران خودشان بودند اهل ساخت‌وساز بودند؛ بعضی‌هاشان  شاخص هستند مثل بازرگان و مرحله‌ی بعد حنیف‌نژاد، خیلی‌ها هم هستند که کمتر اسم‌شان پیش آمده  مثل آقای کاظم رهبری! کاظم رهبری تحصیلات کلاسیک زیادی نداشت. فوق‌دیپلم ورزش بود. ولی اهل ساخت بود. پنج‌زار پنج‌زار، خلق، خلق، خلق! آقای حسین عالی! الان هم زندگی‌اش را نگاه بکنیم یک زندگی ماقبل دانشجویی است. یک زندگی ماقبل دانشجویی دوران خودش! یک چراغ خوراک‌پزی و یک چراغ مطالعه؛ کتاب‌هایش هم ریخته آن طرف و خودش هم یک میز ملایی دارد و نشسته و دائم دارد تولید می‌کند. مطبش هم که برویم صف است! اگر مطب‌های دیگر متوسط هزینه‌ی ویزیت پزشک ده هزار تومان باشد، ویزیت او هزار تومان است؛ تازه آن هم هرکس که بتواند بدهد. اولین انجمن اسلامی که در سال ۱۳۲۱ اینها ساختند با حق عضویت‌های پنج ریالی بود. یک میز ارج را هم اینها از دانشکده‌ی پزشکی دانشگاه تهران قرض می‌کنند و می‌برند در حجره‌ی آقای حسین عالی در پشت مسجد سپهسالار و اولین انجمن اسلامی این‌گونه پایه‌ریزی شد. با پنج‌زارهای پنج نفر بانی و یک میز ارج قراضه‌ی بی‌پایه. لذا اینها می‌توانند جامعه را به پیش ببرند! انجمن اسلامی‌های سال‌های گذشته را شما نگاه بکنید! بودجه‌ی دولتی سالانه دارند! اتوبوس می‌گیرند برای اردو؛ ست کامپیوتر و ویدئو و تلویزیون را از دولت می‌گیرند! بعد می‌خواهند اپوزیسیون حاکمیت هم باشند. چنین چیزی امکان‌پذیر نیست! الان می‌بینیم که چیزی پیش نمی‌رود به خاطر این است که انسان‌های خالقی نداریم! از انجمن اسلامی تا راسته‌ی بازار و روشنفکر!  

لذا این دیروز ما بوی عرق می‌دهد. بوی عرق الزاماً چیز بدی نیست. کل هستی بوی عرق خدا را دارد! اگر خدا اهل سایه‌نشینی و حاشیه‌نشینی بود، چیزی درست نمی‌شد! این که تصریح می‌کند ما بی‌خستگی و خواب‌زدگی در شش هنگام تولید کردیم، این نشانه‌ی این عقلانیت است که، انرژی مصرف شده است. جامعه‌ی ما تا پیش از این اهل انرژی، اهل مصرف کردن فسفر و عرق‌ریز و امیدوار بوده است! از دهخدا تا کاظم رهبری و بنایی و بازرگان و .... اینها نشان‌دهنده‌ی این هستند که جامعه‌ی ما ربط کیفی با هستی داشته است، ما هم پیش‌برنده هستی بوده‌ایم! حالا ما نیاز به خلق و نو به نویی و مشارکت در تولید هستی داریم!

او آغازگر است. اگر «او» معلم اول و ثانی و جاری است، خالق اول و جاری است، ما هم متصل به اوییم؛ اگر بپذیریم «او» منتشر است و ما هم بخشی از انتشارات «او» هستیم، قاعده‌ی لیزری بحث فیزیک هولوگرام در مورد ما نیز صدق می‌کند. آیینه‌ی هولوگرام اگر بشکند هر بخشی از آن ظرفیت این را دارد که ویژگی کل را داشته باشد. ما قابلیت‌های «او» را داریم، ما هم یک خالق، طراح، مهندس و پیش‌برنده هستیم، ولی در مدار خودمان! این از یاد ما رفته است. در وضعیت سوداگری و خورش [و مصرف‌گرایی] کامل و خلق نکردن، این از یاد ما رفته است! از یادمان رفته است که دست و پا و اندامی داریم!

یک حکمت نهج‌البلاغه است که خیلی کیفی است و می‌گوید: «عقیده آن نیست که بر زبان بیاید، عقیده آن است که بر دست و پا هم جاری شود!». همه‌ی ما فکر می‌کنیم که  از بالا تا گردن هستیم! ممکن است تا گردن تحت فشار باشیم، اما دست و پا، قوه‌ی فنی و چیرگی و‌ امکان تولید دارند. «او» منتشر است و ما هم جزئی از «او» هستیم. اگر «او» خلاق است و توان تجدید تولید و توان عبور از خلق اول به خلق جاری را دارد و در اشتغال کامل به سر می‌برد، ما هم در جامعه‌ی خودمان افرادی را داریم که زندگی‌ و سیر و کارنامه‌شان را که ببینیم از نوع اشتغال کامل بودند. بسیار پر و پیمان هم بودند. همین آقای بنایی یا کاظم رهبری نمونه هستند. ما شانزده ساله‌هایی داریم مثل آقای حسین فکری که باشگاه تهران جوان را ایجاد کرد. آقای حسین فکری متولد ۱۳۰۲ است و در سال ۱۳۱۸ پشت مسجد سپهسالار باشگاه تهران جوان را بنیان گذاشت. نوجوانان ما هم اهل خلق و ایجاد هستند. این دوردست‌ها خیلی هم از ما دور نیست. ما هم می‌توانیم به پیشینه‌ی خودمان متصل شویم و هم می‌توانیم با «او» که خودش را منتشر کرده و ما جزئی از انتشارات «او» هستیم، رابطه برقرار کنیم و به پروسه‌ی خلق بپیوندیم.

جلسه‌ی قبل تصریح بر طراحی و مهندسی بود، این جلسه تاکید و تصریح بر خلق داشتیم. جلسه‌ی بعدی هم بحث «خدای صاحب دید استراتژیک» را داریم. آیا خدا خلق خود به‌خودی کرده است؟ اهل مرحله‌بندی و افق‌دار نبوده است؟ چشم‌اندازی نداشته؟ آیا در وضعیتی که «او» استراتژ هست، ما هم می‌توانیم استراتژی وسط بگذاریم یا نه؟ ان‌شاءالله پاسخ این پرسش‌ها، موضوع بحث هفته‌ی آینده است.

 


 

آورده‌های مشارکت‌کنندگان

 

مشارکت‌کننده‌ی اول

عنوان بحث: عقلانیت و معنویت

به نام خدا. بنده متخصص فناوری اطلاعات هستم و در حال حاضر به عنوان محقق در این زمینه فعالیت می‌کنم. بحثی را كه می‌خواهم الآن مطرح كنم، بحثی است كه ذهن خیلی از جوانان را در این دوره و زمانه درگیر خود کرده است و به نوعی خانواده‌ها هم با آن درگیر هستند و در موضوع بحث ما یعنی مقابله با بحران‌هایی كه در زندگی به‌وجود می‌آید، تاثیرگذار است. من این موضوع را به خاطر بحث‌های قبلی انتخاب كردم. یعنی افرادی كه آمدند و اینجا صحبت كردند، خیلی سعی می‌كنند بحث‌های درونی خودشان را بگویند، و راهكارهایی كه ارائه می‌دهند شاید برای همه یك نسخه‌ی كامل نباشد و من به نوعی سعی كردم این موضوع را [از دریچه‌ی دیگری که عام‌تر است] مطرح كنم.

بحث من «عقلانیت و معنویت» است. چیزی كه خیلی از خانواده‌ها با آن درگیرند و خود ما جوانان با آن درگیریم. خود بنده به شخصه، جواب قاطعی برای این موضوع ندارم. اما سعی كردم این موضوع را به عنوان یك محقق، ارائه كنم. بحث این است كه آیا ما باید به صورت كاملاً عقلانی به زندگی نگاه بكنیم؟ یا این كه نه؛ انسان زمانی ‌كه می‌خواهد موضوعات زندگی خودش را بررسی كند و مشكلات را برطرف كند باید معنویت داشته باشد؟ بعد از رنسانس و فروپاشی دوره‌ی قرون وسطی و خروج كلیساها از زندگی اروپایی‌ها، بحثی بین اومانیست‌ها (انسان‌گرایان) و مذهبیون افراطی مطرح شد. مذهبیون افراطی عقیده داشتند كه ما باید تنها با استفاده از معنویت مشكلات زندگی خود را حل كنیم. اما اومانیست‌ها دقیقاَ عكس این قضیه را مطرح می‌کردند. آنها می‌گویند از آنجایی كه خدایی وجود ندارد، ما می‌توانیم بر اساس عقلانیت مشكلات خودمان را به تنهایی حل كنیم؛ انسان می‌تواند با عقل راه خودش را پیدا كند. از نمونه افراطیون مذهبی می‌توان به دانته اشاره داشت. من اعتقاد دارم دانته یكی از افراطیون مذهبی در دوران خودش بود. اگر كسی كتاب كمدی الهی دانته را خوانده باشد متوجه می‌شود كه دانته اساساً اعتقاد و احترام خاصی برای دانشمندان قائل نیست. در جایی از كتاب کمدی الهی (جلد جهنم) می‌گوید دانشمندانی كه به مسیحیت ایمان نیاوردند در جا و محیطی قرار می‌گیرند كه سكوت آنها را فرا می‌گیرد و تیرگی بر آنها چیره می‌شود. این نشان می‌دهد كه این تفكر یك تفكر كاملاً افراطی مذهبی است. نمونه‌ی دیگر که برای اومانیست‌ها می‌توان به آن اشاره داشت در انگلستان اتفاق افتاد و همین چند وقت پیش اومانیست‌های انگلستان آمدند و بر روی اتوبوس‌های واحد در شهر لندن تبلیغاتی را با حروف بزرگ نوشتند: «احتمالاَ خدایی وجود ندارد». این بحث هنوز هم درگیری‌هایی را ایجاد می‌كند. اما بعد از این كه تكنولوژی وارد زندگی آنها شد، موجب شكاف نسل‌ها شد. نسل امروز كه با این تكنولوژی در ارتباط است مرتباً تصریح می‌كند كه عقلانیت بایستی كه حاكمیت داشته باشد. نسل امروز معنویت را قبول ندارد هرچند كه خیلی‌ها بر این عقیده هستند كه بچه‌های ما معنویت را قبول دارند. ولی جالب است! زیرا زمانی كه بچه‌ها با این موضوعات عقلانی درگیر می‌شوند نمی‌توانند خیلی استنباط درستی داشته و بر معنویات خودشان تكیه داشته باشند. این یك مشكلی است كه ما آن را ندیدیم و بزرگترها آن را زیاد درك نكردند، و فكر می‌كنند چون بچه‌های آنها نماز می‌خوانند پس به معنویات اعتقاد دارند. ولی در واقع، چون خیلی درگیری ذهنی دارند و با خانواده‌ها هم در میان نمی‌گذارند این مشكلات [هر چند به شکل پنهان از خانواده] هست. این قضیه باعث شكاف نسل شد. نسل جدید رفت به طرف عقلانیت تكنولوژیک، و از آنجایی كه نسل قدیم از تكنولوژی عقب افتاد، دیگر نتوانست معنویت را به جوانان نشان دهد. یعنی نتوانست بگوید كه این آموزه‌های دینی و مطالب معنوی من چگونه باید به تو انتقال پیدا بكند. در خانواد‌های ما وقتی كه بزرگترها با بچه‌ها صحبت می‌كنند اصولاً حرف یكدیگر را نمی‌فهمند. علی‌الخصوص در خانواده‌های مذهبی كه این امر بسیار رایج است. مثلاً بچه‌ها رفته‌اند كتاب‌هایی را مطالعه كردند ولی جواب‌های‌شان را درست دریافت نكردند. این باعث شكاف شد. خوب در اینجا فرد دچار سردرگمی می‌شود كه معنویت را بپذیرم یا عقلانیت را؟ ما در حوزه‌های مذهبی كه داریم، كه متاسفانه هم‌اكنون خیلی روی این شکاف مانور داده نمی‌شود، و خیلی هم روی آن استدلال نشده است. این است كه دیگر «یا»یی وجود ندارد: شما هم معنویت را دارید و هم عقلانیت را! انسان دو وجه دارد، یكی عقل و دیگری فطرت كه باید از هر دو آنها استفاده كند. هر دو ابزاری است كه خداوند به بشر داده است تا راه خودش را پیدا كند. مثل دو چراغی كه مسیر را روشن می‌كند. ماشینی كه در مسیری در حال حركت است، اگر هركدام از این چراغ‌هایش را كه از دست بدهد دیدش با مشکل مواجه می‌شود.

حالا باید چه كرد كه جوانان بتوانند هم عقلانیت و هم معنویت را داشته باشند؟  راهكار چیست؟ راهكار این است كه ما زمانی كه یك موضوع مذهبی را مطرح می‌كنیم، یادمان نرود كه انسان ممكن است در شرایطی دعایی را بشنود و خیلی از آن لذت ببرد و آن را قبول كند، مثل همین وضعیتی كه الان در كشور خودمان در جریان است. انسان سعی می‌كند كه تفكرات خودش را دسته‌بندی كند. اول استقراء، یعنی اصول ریاضی. كه اصولاً در همه جا رواج دارد حتی در فلسفه و.... یعنی انسان شروع می‌كند به آزمایش و رسیدن به یك سری نتایج مقطعی. دوم استدلال است. یعنی سعی می‌كند ببیند كه آیا چیزی درست است یا غلط؟ و در آخر استنتاج كه نتیجه‌گیری قطعی است.

ما كتاب‌های مذهبی را كه نگاه می‌كنیم، خیلی از چیزها در آن بیان شده كه دارای استدلال است و درباره‌ی بعضی امور دلیل خاصی عنوان نشده است. من به صراحت عنوان می‌كنم كه دلایلی كه در كتاب‌های مذهبی عنوان شده است، دلایل محكمی است. ولی ما به دنبال آن نرفتیم كه ببینیم آن چیزی را كه قرآن مطرح می‌كند از لحاظ استقرایی، استدلالی و استنتاجی قابل درك هست یا نه؟ آیا صادق بوده یا نه؟ آیا برای گذشته بوده است یا برای الآن؟ آیا برای همه زمان‌ها است؟ این مساله‌ای است كه باید در خانواده به آن توجه كرد. اگر بزرگتر چیزی را گفت و یك جوان دلیلی را آورد، بزرگتر چه چیزی باید بگوید؟ آیا بزرگتر ریشه‌ی این را در آورده كه وقتی به جوان هم گفت سریع آن را قبول كند؟

راهكار دیگری را كه من به آن اعتقاد دارم این است كه ما باید به عقل احترام بگذاریم. این چیزی است كه من به آن رسیدم. عقل انسان ناشی از وجود خداست! چرا؟ من با ذکر موضوعی این را اثبات می‌كنم و ادله برای آن می‌آورم. گالیله را همه‌ی ما می‌شناسیم. كسی بود كه می‌گفت زمین گرد است و به دور خورشید می‌چرخد. گالیله را به بند كشیدند و گفتند كه حرفت اشتباه است. شاید به زبان قبول كرد وگفت كه من اشتباه كردم. ولی بالاخره حرف گالیله بر جهانیان اثبات شد. اگر همه‌ی عالم و آدم جمع شوند و بخواهند جلوی رشد فكر را بگیرند، این امكان‌پذیر نیست. یعنی این فكر بر اساس آن حجتی كه خداوند در قرآن به آن اشاره كرده است تا ابد برجای می‌ماند. پس باید به عقل احترام بگذاریم. ولی در كنار این عقلانیت بایستی كه این ادراك فطری را، یعنی آن چیزی را كه فكر می‌كنیم خوب است یا بد است، [مورد نظر قرار دهیم]. ما فطرت داریم! شاید اگر یك كار بدی را هم انجام دهیم سعی می‌كنیم تا برای آن دلیل قانع‌كننده‌ای پیدا كنیم. ولی ما فطرت داریم كه آخرالامر یك مهر می‌زند و می‌گوید كه این بد است. ادراك فطری را سعی بكنیم با نرمی نه با خشونت در خانواده‌های خودمان تزریق بكنیم. یعنی می‌توان از فطرت به راحتی در كنار عقلانیت (استقرا، استدلال و استنتاج) استفاده كرد. می‌شود جزئی از آنها باشد. این خودش راهگشا است. ممكن است پدرها و مادرها یا جوانان ادعا كنند كه این عقلانیت و معنویت چه ارتباطی با هم دارند كه [به کمک آنها] می‌خواهیم از بحران عبور بكنیم؟ تجربه نشان داده زمانی كه نسلی دارد تنها بر اساس عقلانیت كار می‌كند، ایمانش را به طور مرتب از دست می‌دهد یا برعكس. وقتی ایمان از بین رفت، امید از دست می‌رود و وقتی كه امید از دست رفت، در نهایت باعث می‌شود مدیریت بحران در آن جامعه مشكل و تقریباً غیرممكن شود. اتفاقی است كه متاسفانه در جامعه‌ی ما رخ داده و  به ریشه زده است. یعنی جوانان ما معنویت را به كناری گذاشتند، عقلانیت را نیز در خیلی از موارد به كنار گذاشتند. حالا ببینید كه مدیریت بحران در این جامعه به كجا خواهد رسید! وقتی كه جوانان ما با یك بحرانی در جامعه روبرو می‌شود، آمارهای خودكشی در جامعه یك دفعه سر به فلك می‌گذارد. مثلاً در دوران آقای خاتمی ما آمار [خودکشی] بسیار وحشتناكی را در دانشگاه داشتیم. علت آن عوامل سیاسی نبود. وقتی كه دانشجویان وارد دانشگاه‌ها می‌شدند، می‌دیدند كه نمی‌توانند وارد بازار كار بشوند و آینده خودشان را رقم بزنند. مخارج زندگی را نمی‌توانند تحمل كنند. و چون نمی‌توانند كه این كار را انجام دهند، نه از عقلانیت می‌توانند استفاده كنند و نه از معنویت؛ این شد كه كار به خودكشی می‌رسد. كار به اینجا می‌رسد كه ما بیایم و جلسه بگذاریم كه چگونه بحران‌های خودمان را مدیریت بكنیم.

زندگی ما الآن از تعادل [میان عقلانیت و معنویت] خارج شده است. ما اگر بتوانیم تعادل را در زندگی خودمان ایجاد كنیم، نصف مشكلات ما حل خواهد شد. شاید بتوان گفت دیگر مشكلات پیش پا افتاده‌ای را كه كشورهای غربی و پیشرفته رد كرده باشند و الآن مشكلات جدید برای آنها پیش آمده، برای ما پیش نیاید. اما به گونه‌ای شدیم كه هم مشكلات قبلی را داریم و هم مشكلات جدید را كه از كشورهای پیشرفته به اینجا نفوذ می‌كند! نوعی وضعیت مضاعف شدن مشکلات! ممنون و متشكر از دوستان.

 

هدی صابر: در مورد این راهكار، خودتان چقدر فكر كردید؟

 

مشارکت‌کننده‌ی اول: من یك محقق هستم و یك محقق باید برود و ببیند كه مراجع بالاتر كه در این زمینه صاحب‌نظر هستند، آیا نظر خاصی در این رابطه دارند یا نه؟ بعد بیاید و ببیند كه آیا می‌تواند چیزی را به آن اضافه كند یا خیر؟ چیزی را كه من پیدا كردم و دنیا الآن دارد روی آن كار می‌كند این است كه آمدند و گفتند هم باید عقلانیت باشد و هم معنویت؛ آمدند و راهكار دادند و گفتند كه نسل‌های قبلی كه بیشتر با معنویت سروكار داشتند و با عقلانیت كمتر روبرو بودند باید سعی كنند مطالعات خودشان را افزایش دهند. در مقاله‌ای خواندم كه نسل‌های قبل یكی از بهترین مطالعاتی را كه می‌توانند انجام دهند كه هم باعث پیشرفت عقلانی و هم بتوانند برای تفكرات معنوی خودشان استقراء و استدلال و استنتاج دقیق بیاورند این است كه كتاب‌های نجوم و کیهان‌شناسی را مطالعه بكنند. همین بحثی را كه ما امروز داشتیم، یعنی پیدایش جهان هستی چگونه بوده و چطور هست؟ وقتی یك فرد، روی انفجار بزرگ كه مربوط به پیدایش هستی است صحبت می‌كند، سطح مطالعاتی خود را بالا می‌برد، می‌تواند برای موضوعات خودش ادله بیاورد. الآن وضعیت خیلی بهتر شده است؛ مثلاً شبكه‌ی چهار یكی از كم‌بیننده‌ترین شبكه‌ها هم هست. این شبكه تقریباً هر شب یك برنامه‌ی نجوم دارد. دیدن آن ضرری كه ندارد و شاید در ابتدا چیزی از آن متوجه نشویم، ولی بعد از آن متوجه می‌شویم كه دارد برای معنویات ادله می‌آورد. یك راهكار دیگر این است كه به سراغ فلسفه برویم. دیگر این كه درباره‌ی فناوری اطلاعات مطالعه كنیم یا در اینترنت، با دیگران گفتگو كنیم و ادله‌ی طرف‌های مقابل را بشنویم. راهكارهای متفاوت هست.

 

هدی صابر: از نجوم و فلسفه قرار است به چه چیزی برسیم؟

 

مشارکت‌کننده‌ی اول: به تعادل برسیم. به هدف‌مان برسیم. زندگی نه از عقلانیت تهی شود و نه این كه یك مشت خرافه دور ما را بگیرد. در قرآن داریم كه ما موظفیم كه خدا را با عقل بشناسیم، یعنی ابتدا وجود خدا از طریق اثبات بر ما مشخص شود و بعد آن را قبول كنیم. مسلمانی كه بدون ادله خدا را بپذیرد ایمانش هم سست است.

 

هدی صابر: اگر دورخیز كنیم و به سراغ نجوم و فلسفه برویم، چگونه با واقعیات پیرامون می‌توانیم برخورد كنیم؟

 

مشارکت‌کننده‌ی اول: نجوم و فلسفه یكی از چیزهایی است که مطرح می‌شود. لیستی از كتاب‌ها و رشته‌های مختلف هست كه الآن دارند آن را ارائه می‌كنند برای این كه ما بتوانیم تعادل ایجاد بكنیم. نجوم نمی‌تواند دورخیزی ‌شود برای این‌كه بخواهیم با واقعیات پیرامون‌مان برخورد كنیم. این را من بعید می‌دانم. مثلاً كسی دارد نجوم می‌خواند، لزوماً نباید برود و یك چیزی را با كلی محاسبات ریاضی در نظر بگیرد و آنها را مطالعه كند! كافی است كه برای مثال بداند منظومه‌ها یعنی چه؟ جهان هستی یعنی چه؟ امروز كه شما آمدید بحث جهان هستی را به پیش كشیدید، شاید خیلی از بحث‌هایی را كه در مورد خدا مطرح كردید، جوانان برای آن استدلال نیاورند. مثلاَ آقایی كارگر است، مطالعات زیادی ندارد ولی در حد این كه بتواند كتاب‌های مقدماتی را بخواند، این را انجام دهد. مثلاً من یادم است در دوره‌ی راهنمایی كه بودم، كتابی در مورد نجوم و این كه كلاً منظومه‌ی شمسی چیست، مطالعه كردم. در آن سن خودم متوجه شدم جایی كه در آن زندگی می‌كنیم چیست؟ در نتیجه فكر می‌كنم مطالعه‌ی كتاب‌های خاص ـ كتاب‌هایی كه با بینش و نگرش درست در این زمینه‌ها خوانده شود ـ [می‌تواند تعادل بین معنویت و عقلانیت ایجاد کند]. من باید سعی كنم پله به پله بیایم و علم خودم را افزایش دهم. همان‌گونه كه یك دانشجو در دانشگاه می‌خواند و آهسته آهسته یاد می‌گیرد ما هم آهسته، آهسته یاد بگیریم.

 

هدی صابر: مسیر به طور انحصاری از مطالعه می‌گذرد؟

 

مشارکت‌کننده‌ی اول: مطالعه می‌تواند درهای زیادی را باز بكند. ولی صرفاً مطالعه نیست. در قرآن اگر اشتباه نكنم این را داریم «در آسمانها و زمین بنگرید و نشانه‌هایی از خدا در آنها ببینید». درست و عمیق نگاه كردن، می‌تواند راهكار مناسب دیگری باشد كه عمق نگاه را بالا ببرد. شما اگر به دانشمندان نگاه بكنید، با یك حركت ساده می‌توانند یك كار بزرگ را انجام دهند و آن حرکت ساده هم نگرش عمیق به مساله است. من هم عقیده بر این دارم. یعنی اگر ما بتوانیم نگرش‌های خودمان را عمیق بكنیم، می‌توانیم به هدف‌مان نزدیک شویم. یكی از سریع‌ترین راه‌های عمیق‌تر كردن نگرش، مطالعه است. چون اگر من خودم بخواهم بروم روی یك مطلبی عمیق بشوم، ممكن است اصلاً اطلاعات درستی نداشته باشم، به انحراف هم كشیده شوم. ولی می‌توانم از دانش دیگران استفاده بكنم تا ارتقاء پیدا كنم. این یك راه است؛ راه اول و راحت‌تر. ایمان خیلی سریع‌تر به چالش كشیده می‌شود و من خودم به این عقیده رسیدم. به خدا رسیدن كار یك روز، دو روز نیست. كاری است كه ما باید خشت بر روی خشت بگذاریم تا به خدا برسیم.

***

مشارکت‌کننده‌ی دوم

عنوان بحث: ریشههای بحران

بسم الله الرحمن الرحیم و با سلام و اجازه از بزرگترهایی که در مجلس هستند. جسارت کرده و بحثم را مطرح می‌کنم. عنوان بحث من «ریشه‌های بحران» هست. بحث امروز من در ادامه‌ی بحث قبلی که مطرح کردم تحت عنوان «پیش‌نیازهای باب بگشا»، مطرح می‌شود.[۲۶] مطرح کردیم که در دهه‌های سی و  چهل شمسی، حرکت روشنفکری دینی و حرکت به سوی گشایش بابی به سمت خدا و گرایش به نواندیشی دینی آغاز شد. تجربه‌ای بود که گذشت. در خلال این تجربه مسیر تاریخی طی شد تا به انقلاب رسید و با توجه به تحلیلی که کردیم به این نتیجه رسیدیم که از خلال این تجربه، یک بنیادگرایی مذهبی یا استبداد دینی بیرون آمد. این پدیده هنوز هم هست و می‌توان گفت که ریشه‌ی بحران در همین می‌تواند باشد و این سوال را مطرح کردیم که آیا ما می‌خواهیم اشتباه قبلی را باز تکرار بکنیم یا نه؟ برای آن قضیه فکری کردیم؟ این مورد پیگیری شد و مطرح شد که بررسی کنیم که گذشتگان ما در کجا اشتباه کردند؟ مثلاً بیاییم از ابتدای این جریان یعنی از سال ۱۳۳۱ شروع کنیم و تا الآن پیش بیاییم که این بحث طبعاً تاریخی می‌شود. از دوستان خواهش می‌کنم که بحث‌ها توام با مستندسازی باشد و یک پاورقی‌هایی به این بحث‌ها اضافه شود. یکی از این بحث‌ها [که در حاشیه‌ی کار قابل طرح است] هم می‌تواند همین باشد که ما نقد جریان گرایش به دین و تغییر و تحول با تمسک به راهکارهایی که به دین وصل بود، را پی بگیریم. حالا نمی‌خواهیم عنوان کنیم که [این راهکارها و گرایش‌ها] دقیقاً عین دین هست. چون بیشتر مباحث هستی‌شناسی معتقد است که روح هستی در این روش‌ها و متدهاست؛ ولی به هرحال شاید تلقی جامعه در حال حاضر این باشد که این روش‌ها مذهبی است و به طریقی از دل قرآن در می‌آید یا در حاشیه، به منابع بیرون از متن [نظیر] نهج‌البلاغه می‌رسد و به شکلی با مذهب در ارتباط است. حالا اینها را می‌توان در این بحث‌های پشت‌جبهه هم کار کرد و مصادیق تاریخی این بحث را درآورد.

ریشه‌های این بحران در این جلسا توسط افراد مختلف مطرح شد، من اشاره می‌کنم به مواردی که در نظر خودم هست. یک ریشه، بحث «اصالت به فرد» است. یعنی یکی از مشکلات و خصلت‌های ما این است که همیشه اصالت را به فرد می‌دهیم. بحث دوم، اثر استبداد بر روی ماست. تحلیل یکی از دوستان این گونه بود که اثر استبداد است که هنوز هم بر روی ما هست. این اثر تاریخی است و ما سلطنت ۲۵۰۰ ساله‌ی استبدادی داشتیم که این اثراتی دارد و نظرش این بود که اینها باید برطرف شود. بحث دیگر، علاقه به حذف است یعنی خیلی  دوست داریم دیگران را حذف بکنیم. بحث دیگر آرمان‌گرایی در استراتژی است نه در اصول! یعنی در استراتژی‌های‌مان هم آرمان‌گرا هستیم. همان بحثی که آقای محمّدی گرگانی مطرح کرده‌اند: به وجودآوردن بهشت. دنبال این هستیم یا بودیم که حتماً بیاییم و بهشت را در زمین پیاده کنیم که به عکس، همین باعث شده که زمین تبدیل به جهنم شود.

در تحلیل ریشه‌های بحران، می‌خواهم بحث اصالت دادن به فرد را  امروز باز کنم. هرکدام از این مواردی که برشمرده شد، جای بحث زیاد دارد [اما اکنون من بر همین مورد می‌خواهم تمرکز کنم] و ریشه‌ی بحران را در نگاه فردی جستجو کنیم؛ یعنی این نگاه که ما اصالت را به فرد می‌دهیم و این کار درستی نیست! چون اصالت همیشه باید با جمع باشد نه فرد. فردمحوری و اینکه همه‌ی ما نگاه خودخواهانه داریم، یکی از مشکلاتی است که ما در همه جا داریم. اسم «من» همیشه باشد؛ نظر «من» همیشه باشد؛ گروه «من»، حزب «من» و... . معمولاً سرمان را مانند کبک در برف فرو می‌کنیم، نه وضعیت جامعه را می‌شناسیم و نه وضعیت موجود و نه عناصر دیگر را! مدیریت «من» در همه جا باشد؛ هرجا می‌رویم دوست داریم همیشه مدیریت خودمان را حاکم کنیم. در صورتی‌که باید تعمق صورت بگیرد. اینجا هم سعی بر این شد که جمع همه همراه با هم رشد پیدا کنند و اجازه ندهند که فرد خاصی در جمع شاخص باشد و حرکت جمعی باشد.

حال ارتباط این دیدگاه [فردگرایانه]  را در گذشته پی بگیریم. ما یک حاکمیتی داریم که به قول آقای صابر خودش را مرکز عالم می‌داند [وچنین مطرح می‌کند که] ما قیم مردم هستیم؛ ادعا دارند که چون ما لب مطلب را خواندیم و منابع را مطالعه کردیم، و قرآن را خواندیم، حال ما دیگر صلاح همه را تشخیص می‌دهیم. در نتیجه، می‌خواهند اختیار را از افراد سلب کنند. این زیر سوال بردن اختیار [یکی از مشکلات ماست]. مثالی را برای آن می‌زنم که به بحث محرم و قیام امام حسین برمی‌گردد. اصل قیام امام حسین برای آزادگی بود و بحث اختیار در اینجا خیلی پررنگ بوده و اگر دقت کنیم متوجه می‌شویم که در آن مقطع تاریخی اختیار از امام حسین در حال سلب شدن بوده است. یزید سعی بر این داشته که این اختیار را به زور بگیرد و می‌گفته باید به زور بیعت کنید. ابن‌زیاد می‌گفته یا بیعت یا مرگ. امام حسین در این نقطه قرار گرفته بود. این وضعیت با تمام مسائل گذشته، مثل امام حسن و حتی امام‌های بعدی فرق می‌کند. پیام عاشورا همین است. امام حسین یکی از مطالبی را که در آخرین لحظات می‌گوید این است که «اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید!». این موضوع، خیلی جای بحث دارد و دوستان بزرگتر من خیلی در آن متخصص‌تر و واقع‌بین‌تر هستند و من نمی‌خواهم [بیش از این] به آن وارد شوم.

حال باید پرسید علت اینکه فرد اصالت پیدا می‌کند، چیست؟ خدا در قرآن به این موضوع خیلی اشاره دارد و حتی به محمّد(ص) [و مسلمین صدر اسلام] تلنگر می‌زند و گفته می‌شود که حتی پیامبر هم اصالت ندارد و این پیام اوست که اصالت دارد.[۲۷]

یک مطلبی است که حدود سی و چند سال پیش دکتر شریعتی در همین جا گفت. مطرح می‌کند که در جنگ نهروان یک فردی [از سپاه امام علی] صدای قرآن خواندن یکی از خوارج را می‌شنود و این همراه امام علی متاثر می‌شود و [به امام] می‌گوید که «می‌دانی که چه می‌کنی؟ تو می‌خواهی با اینها بجنگی؟ می‌بینی که چه قرآنی را می‌خواند؟». علی در جواب می‌گوید «شما فرد را به حق می‌شناسی یا حق را به فرد؟» یعنی معیار شما فرد است یا حق؟ آیا حق را با معیار فرد باید سنجید یا فرد را با معیار حق؟ یکی از اشتباهات ما همین است. مثلاً یک نفر است که سوابق خوبی دارد، ما همیشه گفتیم هر چه که او می‌گوید درست است. در صورتی‌که ما معیار داریم و باید هر کسی را در تمام مقاطع تاریخ با این معیار بسنجیم. نمی‌توان گفت [عملکرد این فرد] درست بوده پس تا آخر عمر، هر چه که این فرد گفت درست است. این اصلاً درست نیست و باید افراد را بسنجیم و قضیه خیلی مهم است. باید ببینیم که چرا ما این تلقی را پیدا کردیم و عموم جامعه‌ی ما این تلقی را پیدا کرد که باید به فرد اصالت داد و به دنبال سخن یک فرد رفت؟ یکی از ریشه‌‌های این مساله را در فقر فرهنگی در جامعه می‌دانم که در طبقات پایین به شکل بی‌خبری [بروز پیدا می‌کند]. ما نباید فقط خودمان را ببینیم؛ باید مقداری با خودمان فاصله بگیریم. از اینجا که به خیابان و به متن مردم رفتیم، پایین شهر، بالای شهر، همه جا را ببینیم و ببینیم آنها در چه حال و هوایی هستند. آن کارگر زحمت‌کش و آن کسی که از نظر دانشی پایین است ـ حال یا نتوانسته به دانشگاه برود یا شرایط مهیا نبوده که بتواند تحصیل کند یا اگر به دانشگاه رفته با جریان روشنفکری آشنا نشده ـ  [چگونه فکر می‌کند؟ ]. همین فقر فرهنگی که دکتر شریعتی سی سال پیش در اینجا عنوان می‌کند، در گذشته در جامعه‌ی ما بوده و الان هم هست و بیداد می‌کند! از جامعه‌ی سی میلیون نفری آن روز، چند نفر این مطلب را گرفتند؟ اگر همه‌ی آن سی میلیون نفر این مساله را می‌دانستند، آیا سرنوشت ما الآن این‌گونه بود؟ مسلماً نه! این نشان می‌دهد که فقر فرهنگی آن موقع هم بوده است. آقای صابر مثالی زدند و گفتند که بعد از انقلاب یک فیلم مستندی از سیستان و بلوچستان ساختند. [در این فیلم نشان داده شد که] بعضی از این کتاب‌هایی که ما الآن هم آنها را به عنوان کتاب‌های روشنفکری می‌شناسیم، منتشر می‌کردند و [بین مردم پخش می‌شد] اما در برخی مناطق مردم آنها را می‌دادند به گاو و گوسفندها می‌خوردند! این‌قدر انتشار زیاد بود [اما در عمل به نتیجه نمی‌انجامید].

جامعه‌ی خبری کسانی که خارج از این جمع هستند چیست؟ ما می‌بینیم که اخبار بی‌بی‌سی یا واحد مرکزی خبر یا صدای آمریکا یا رادیوی چین و آلمان [در رویه‌ی جهت‌دارشان] هیچ فرقی با هم نمی‌کنند! این را دقت داشته باشیم اگر جامعه‌ی ما رشد همه‌جانبه نداشته باشد و همه با هم ارتقاء پیدا نکنند، این مشکلات پیش می‌آید. هرکسی به صورت جهت‌دار خبررسانی می‌کند. مثلاً در مورد همین غزه! این طرف، خبرها را به یک صورت می‌گویند و آن طرف چیز دیگری را می‌گویند که آدم واقعاً حیران می‌ماند! این فقر فرهنگی فقط مخصوص طبقه پایین نیست و بخشی از طبقه‌ی بالا هم به آن دچارند. در طبقه‌ی بالا بحث به شکل بی‌هویتی نمود پیدا می‌کند. مثلاً افراد طبقه تحصیل‌کرده‌ی ما، وقتی که تحصیل‌شان تمام می‌شود، همیشه نگاهش یا به غرب و لیبرالیسم بوده یا به شرق! مثلاً در جامعه‌ی ما خیلی‌ها را که نگاه بکنیم نمی‌دانیم که واقعاً به دنبال براندازی هستند یا اصلاح‌طلب‌اند یا انقلابی؟ اینها هم فقر فرهنگی به حساب می‌آید.

 

هدی صابر: نکته‌ی محوری که می‌خواهید به جمع منتقل کنید و خروجی بحث شما چیست؟ لطفاً بر روی آن متمرکز شوید.

 

مشارکت‌کننده‌ی دوم: پیام بحث این است که الان ما باید در گام اول این ریشه‌ها را بشناسیم و بایستی بر روی اینها کار شود. گذر کردن سطحی از این ریشه‌ها، مشکل ما را حل نمی‌کند. باید روی این ریشه‌ها ساعت‌ها کار فکری جمعی شود و دیگران هم مطلب بیاورند و سپس در قالب نشریه و ... از طرق مختلف بین مردم مطرح شود. من بیشتر روی این تمرکز کردم که ما باید ابتدا ریشه‌شناسی کنیم، و این کار، «چرا؟»ها را مثل این که «چرا ما در بحرانیم؟» پاسخ می‌گوید. این کار هم نیاز به ممارست دارد و وقتی که اینها را تک‌تک شناختیم، می‌توانیم بحران را برطرف کرده و از آن عبور ‌کنیم. فکر می‌کنم که باید ببینیم ریشه‌ی بحران چیست؟ یک ریشه را بررسی کردم (فردمحوری و اصالت دادن به فرد)؛ ریشه‌های دیگر بحران را هم ان‌شاءالله دوستان یا خود من در فرصت‌های بعدی بتوانیم مورد بحث قرار بدهیم.

 




[۱]. مِفرَغ یا برنز آلیاژی است از مس و قلع که با آن ابزارهای مختلف و مجسمه را تهیه می‌کنند. مفرغ قدیمی‌ترین آلیاژی است که انسان آن را تهیه کرده‌است.

[۲]. یک فهرست رایج و مرسوم قرآنی است که در آن تمامی کلمات بر اساس ریشه و مشتقات هر ریشه مرتب شده و آیاتی که حاوی مشتقات یک ریشه‌ی خاص است ذیل آن، فهرست شده‌اند.

[۳]. « هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ  لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنىَ‏  یسَبِّحُ لَهُ مَا فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ  وَ هُوَ الْعَزِیزُ الحَكِیمُ» (حشر: ۲۴).

[۴]. «یسَلُهُ مَن فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ  كلَّ یوْمٍ هُوَ فىِ شَأْنٍ» (رحمن: ۲۹).

[۵]. «وَ إِن تَعُدُّواْ نِعْمَةَ اللَّهِ لَا تحْصُوهَا  إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَّحِیمٌ» (نحل: ۱۸).

[۶]. «وَ لَهُ مَن فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ  كُلٌّ لَّهُ قَنِتُونَ» (روم: ۲۶).

[۷]. «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَینَهُمَا فىِ سِتَّةِ أَیامٍ وَ مَا مَسَّنَا مِن لُّغُوب‏».

[۸]. «أَ وَ لَمْ یرَوْاْ أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ یعْىَ بخَلْقِهِن...‏».

[۹]. «وَ لَمْ یكُن لَّهُ شَرِیكٌ فىِ الْمُلْكِ وَ خَلَق‏».

[۱۰]. «وَ مَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَاهٍ».

[۱۱]. «إِنَّ رَبَّكمُ اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فىِ سِتَّةِ أَیامٍ ثمَّ اسْتَوَى‏ عَلىَ الْعَرْش‏».

[۱۲]. «وَ خَلَقَ كُلَّ شىْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیرًا».

[۱۳]. «خَلَقَ السَّمَاوَاتِ بِغَیرِ عَمَدٍ تَرَوْنهَا  وَ أَلْقَى‏ فىِ الْأَرْضِ رَوَاسىَ أَن تَمِیدَ بِكُمْ وَ بَثَّ فِیهَا مِن كلِّ دَابَّة...».

[۱۴]. «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالحَق‏».

[۱۵]. «وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَینهُمَا لَاعِبِین‏».

[۱۶]. «یوْمَ نَطْوِى السَّمَاءَ كَطَىِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ  كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِیدُهُ  وَعْدًا عَلَینَا  إِنَّا كُنَّا فَعِلِین‏».

[۱۷]. در سخنرانی به آیه‌ی ۳۹ سوره‌ی دخان اشاره شد که با توجه به متن آیه که توسط شهید صابر قرائت می‌گردد، مشخص شد آیات ۱۶ و ۱۷ سوره‌ی انبیاء مدنظر بوده است و بدین شکل تصحیح شد. متن این دو آیه بدین شرح است: «وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَینهُمَا لَاعِبِینَ(۱۶) لَوْ أَرَدْنَا أَن نَّتَّخِذَ لهْوًا لاَّتخَّذْنَاهُ مِن لَّدُنَّا إِن كُنَّا فَاعِلِینَ(۱۷)». آیه‌ی ۳۹ دخان که در سخنرانی مورد ارجاع شهید صابر است نیز بدین شرح می‌باشد: «مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لَكِنَّ أَكْثرَهُمْ لَا یعْلَمُون‏».

[۱۸]. «وَ مَا كُنَّا عَنِ الخَلْقِ غَافِلِین‏».

[۱۹]. «أَ فَعَیینَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ  بَلْ هُمْ فىِ لَبْسٍ مِّنْ خَلْقٍ جَدِید».

[۲۰]. «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالحَقِ  إِن یشَأْ یذْهِبْكُمْ وَ یأْتِ بخَلْقٍ جَدِیدٍ(۱۹) وَ مَا ذَالِكَ عَلىَ اللَّهِ بِعَزِیزٍ(۲۰)».

[۲۱]. «وَ قَالُواْ أَ ءِذَا كُنَّا عِظَامًا وَ رُفَاتًا أَ ءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِیدًا».

[۲۲]. «أَ وَ لَیسَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلىَ أَن یخْلُقَ مِثْلَهُم  بَلىَ‏ وَ هُوَ الخَلَّاقُ الْعَلِیم‏».

[۲۳]. آیه‌ی مورد اشاره، همان آیه‌ی ۱۵ سوره‌ی ق است: «آیا ما در آفرینش نخستین فرو ماندیم؟ [نه!] بلكه آنها از خلق جدید در شبهه‏اند».

[۲۴]. آیه‌ی ۱۶ سوره‌ی رعد: «قُلْ هَلْ یسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَیهِمْ قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَی‏ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ».

[۲۵]. «داد» سرواژگان «دوازده استاد اخراجی دانشگاه» بود و «یاد» سرواژگان «یازده استاد اخراجی دانشگاه». اعتراض این اساتید به قرارداد کنسرسیوم نفت در سال ۱۳۳۲ منجر به اخراج آنها از دانشگاه شده بود.

[۲۶]. بحث قبلی این مشارکت‌کننده در بخش دوم نشست هشتم با همین عنوان «پیش‌نیازهای باب بگشا» ارائه شده است و در جلد نخست این سلسله‌مباحث (پیشاتبیین) در دسترس علاقمندان می‌باشد.

[۲۷]. اشاره‌ی مشارکت کننده، به آیه‌ی ۱۴۴ سوره‌ی آل‌عمران است: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ ینْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَیهِ فَلَنْ یضُرَّ اللَّهَ شَیئاً وَ سَیجْزِی اللَّهُ الشَّاكِرینَ» : «و محمّد، جز فرستاده‏اى كه پیش از او [هم‏] پیامبرانى [آمده و] گذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا كشته شود، از عقیده خود برمى‏گردید؟ و هر كس از عقیده خود بازگردد، هرگز هیچ زیانى به خدا نمى‏رساند، و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مى‏دهد».

 

 
شاخه:آرشیو نوشتاری «باب بگشا»
بازدید: 2798
پرینت

سلسله نشست‌های «باب بگشا»

نشست شانزدهم: تبیین: داشته‌ها و کارکردهای او: خدای طراح مهندس

سه‌شنبه ۱ بهمن ماه ۱۳۸۷

  فایل پی‌دی‌اف دریافت فایل pdf نشست جاری

به نام همراه یاریگر

من رفیقم، ره‌گشایم، باب‌بگشا، نزد من آ

ضرورت رابطه‌ی صاف‌دلانه، مستمر، همه‌گاهی و استراتژیک با خدا

 سیزده نشست كه معادل یك فصل بود را پشت سر گذاشتیم. این سیزده جلسه به دلیل ارتباطی كه با هم داشت یك فصل را تشكیل می‌داد؛ جلسه‌ی چهاردهم سخنران میهمان داشتیم و از جلسه‌ی پانزدهم هم وارد فصل دوم شدیم. در فصل اول، به طور فشرده پنج پیچ را پشت سر نهادیم:

 

  • سیزده نشست، یک فصل؛
  •                 از موقع به خروج
  •                                 از خروج به متد
  •                                                 از متد به نمونه
  •                                                                 از نمونه به الگو
  •                                                                                 از الگو به آستانه

 

در پیچ اول موقعیت خودمان، موقعیت جامعه، نیروها و نسل نو را تا حد امكان توصیف كردیم و از دل موقعیت، شرایط بحرانی را درآوردیم. شاخص بحران، قطع رابطه‌ی ما با خدا، با هستی و خروج از هستی به عنوان یك فعال و صاحب سهم بود. از موقعیت به ضرورت خروج از بحران رسیدیم. برای خروج از بحران طبیعتاً به دست‌مایه‌ای نیاز داشتیم و خواهیم داشت؛ آن دست‌مایه، مِتُد بود. متد انسان‌های مشابه خودمان و کارآترین آن‌ها را بررسی كردیم. نهایتاً توصیه‌ها و تجویزهای خدا و متدی كه از دل ۶۰ آیه (آیات ۱۲۰ تا ۱۸۰ آل‌عمران) قابل استخراج بود را بررسی کردیم. از متد به یك نمونه‌ی رابطه‌ی انسان با «او» پی‌ بردیم. در چهار جلسه، مبسوط روی رابطه‌ی ابراهیم با خدا بررسی انجام دادیم. بعد این بحث را مطرح كردیم كه آیا الگوی امروزینی از این نمونه رابطه به دست می‌آید یا نمونه برای دوران ماقبل مدرن بوده است. نتیجه این شد كه محکمات و استخوان‌های درشت آن نمونه پابرجاست و ارتباطی به تغییر دوران و اسباب‌كشی از دوران ماقبل مدرن به مدرن، ندارد. الگو به دلیل اینكه یك بار تجربه شده و هندسه دارد، در امروز ما قابل تكرار است. از الگو رسیدیم به آستانه‌ی دری كه هفته‌ی پیش سعی كردیم دق‌البابش كنیم. به فصل دوم قدم گذاشتیم، فصل دوم همان «باب بگشا» بود که در آستانه‌ی در، قدری درنگ كردیم:

 

  • دوم فصل؛
  • باب بگشا
  • در آستانه در، با دو پیش‌فرض:
  • «او» نقطه اتکاء
  • «ما» غیرتاکتیکی، غیرمناسبتی

 

 قبل از اینكه در را بزنیم، دو تكلیف باید معین شود: یكی اینكه «او» نقطه اتكاء هست یا نه؟ ‌كمكی به ما می‌كند و ما را از خلاء خارج می‌كند و می‌تواند مستمسك ما  قرار بگیرد یا نه؟ و دوم این كه آیا رویكرد ما به «او» رویكرد صاف‌دلانه، مستمر، استراتژیك و همه‌گاهی هست یا نه؛ می‌خواهیم تاكتیكی و مناسبتی با «او» برخورد كنیم؟ از آن دو فرض به یكسری سرپل‌ها رسیدیم كه محصول دو پیش فرض‌مان هستند.

 

  • فروض استراتژیک؛
  • مبناگیری
  • نزدیک‌دستی
  • مناسبات دوسویه
  • بهره‌گیری ـ به‌کاربندی
  • ذکر منشاء
  • رابطه‌ی رفاقتی
  • فراخوانی
  • رهنمونی استراتژیک
  • دل‌خوشی «سرمایه»‌ای

 

چنانچه ما «او» را مبنا بگیریم یعنی به «او» ایمان بیاوریم ـ ‌ایمان یعنی مبنا گرفتن، یعنی دست‌مایه‌ای را مفروض واقع كردن، به دست‌گیره‌ای چنگ زدن ـ طبیعتاً نزدیك‌دست هم هست، منتشر است، دوردست نیست، در دسترس است. اگر بتوانیم مناسبات دوسویه با «او» برقرار كنیم، «او» اهل مناسبات دوسویه است. ابراهیم استارتر ارتباط بود، خدا هم از طرف دیگر، آغازگر ارتباطی بود كه ابراهیم در پس پیشانی و مخیله‌اش مرور می‌كرد. مناسبات دوسویه است؛ از دل مناسبات دوسویه امكانات و فرصت‌هایی از ناحیه‌ی «او» که «داشته» دارد و صاحب امكان است پیش ‌روی ما قرار می‌گیرد. این پیش ‌رو قرار گرفتن می‌تواند حبابی باشد و ما از آن استفاده نكنیم، می‌تواند فرّار یا موقت باشد؛ و می‌تواند مستمر باشد. انتظار و توصیه‌ی «او» این است كه از امكانات و فرصت‌ها و داشته‌های «او» كه به مسیر ما و طرح‌ها و پروژه‌های ما تزریق می‌شود بهره بگیریم و به كار ببندیم. جلسه‌ی پیش از مرحوم حنیف‌نژاد تمثیل آوردیم كه  « تسبیح به مفهوم تسبیح انداختن و شكر به معنی لفظ به جا آوردن نیست؛ شكر لفظ به جا می‌آید، ولی اصل نیست». تعریفی كه «او» می‌كند این است كه «شكر و تسبیح به منزله‌ی استفاده‌ی حداكثری از امكانات پیرامونی است». با این تعریف و تفسیر به مرحله‌ی بعد وارد شدیم.

او انتظار دارد افراد یا جمع‌هایی كه از امكانات و فرصت‌ها بهره می‌گیرند و استفاده می‌كنند، منشاء را هم تیك بزنند. یعنی تصور نكنند خودمنشاء هستند و امكانات را خود آفریدند. خودشان صاحب امكاناتی هستند، ولی از امكانات بیرون از مدار خودشان و مدار كلان‌تر خودشان استفاده می‌كنند؛ ضروری است كه آن منشا و آن مدار، یادآوری شود.

آرام‌آرام كه پایین می‌آییم به فرض استراتژیك بعدی می‌رسیم. فرض استراتژیك به این مفهوم است كه آن را بشود در سیر به كار بست، موقت تلقی نكرد و مستمر قلمداد كرد. رابطه، یك رابطه‌ی رفاقتی است از نوع رابطه‌ی ابراهیم، ساده، شفاف، غیرپیچیده، غیر روشنفكری، عملیاتی. «او» در سیر مورد فراخوان قرار می‌گیرد. ما بین خواسته‌های خرد شخصی طلب كردن و دعا به مفهوم مصطلح تفاوتی قائل شدیم با «او» را «خوانش» كردن؛ به پروژه دعوت كردن؛ به پروسه وارد كردن؛ «او» انتظار دارد ما فراتر از خواسته‌های خرد و ریز شخصی (نه اینكه آن خواسته‌ها نفی شود، آنها سرجایش هستند ولی فراتر از آنها) در مدار بزرگ هستی دعوتی و خوانشی از «او» صورت بگیرد؛ برای فعال شدن «او» در مدارهای كیفی كه ما می‌خواهیم پشت سر بگذاریم. اگر این اتفاق‌ها بیفتد و این زنجیره حتی به طور نسبی هم تحقق پیدا بكند، «او» اهل آدرس دادن و انگشت سبابه نشان دادن و رهنمون كردن استراتژیك است که این دست‌مایه‌ای است برای ما در دوران وانفسایی كه دل‌خوشی‌های پایداری نداریم. حال ما از چند منظر در پی «او» هستیم، به دنبال جایگاه «او» هستیم:

 

  • در پی
  • جایگاه «او»:
  • در نهاد
  • در مسیر
  • در پروژه
  • کارکرد «او»:
  • آرام‌ درون
  • رفیق راه
  • شریک پروژه

 

[نخست] در نهاد خودمان، در درون خودمان؛ نمی‌خواهیم مقدمتاً استفاده‌ی صرفاً‌ تاکتیکی بكنیم و بالضروره به سویش رو بیاوریم. ما در درون‌مان عنصری را گم كردیم. باید عنصر گم شده‌ی درون ما پیدا شود. در نهاد ما، سرشت‌ ما، طبع ما جان بگیرد و در تنیده شود. از نهاد كه پا بیرون می‌گذاریم و از خودمان خارج می‌شویم، در عرصه‌ی اجتماع وارد می‌شویم، در سیری كه قرار می‌گیریم «او» در سیر هم همراه ما خواهد بود و نهایتاً در هر پروژه‌ای كه برای فعال شدن در هستی تعریف می‌كنیم، «او» صاحب نقش است. به این اعتبار آرام‌بخش درون ما است. در مرحله‌ی بعد بیرون از خودمان، رفیق راه و شریك پروژه است. ما از «او» انتظار داریم که کار «او» برای ما دل‌آرامی، رفاقت و مشاركت باشد.

 

  • بحث پیشاروی؛
  • داشته‌های او؛ کارکردهای او

 

 گفتیم می‌توانیم به مبانی سنتی رجوع كنیم، ولی مبانی سنتی در عمل برای ما کافی نیستند. مبانی سنتی و کلاسیک صرفاً‌ به مفهوم مبانی حوزوی و برخاسته از طیف‌های سنتی جامعه نیست، بلکه بخشی از روشنفكران هم در مدار سنتی و كلاسیك قرار می‌گیرند. اگر ما بخواهیم با «او» از مجرای ۹۹ صفتی كه گفتیم در قرآن آمده یا در ادعیه‌ای مثل دعای مجیر آمده، بسنده كنیم خیلی نمی‌توانیم با «او» رابطه برقرار كنیم. رحیم، كریم، مجید، رزاق، ناظر، حاضر، طاهر هست، اما [این صفات] خیلی در روزمره‌ی ما به كار نمی‌آیند. ما از یك در دیگری مراجعه می‌کنیم. از در غیر كلاسیك؛ ما دیگر اینها را از بر شده‌ایم. از قبل، از دبستان، روضه ‌و هیئت، مسجد، نوحه و دعا، اینها دیگر در ذهن ما رفته است. وجوه ۹۹ گانه خدا كه خیلی نمی‌توانیم با آنها ارتباط برقرار كنیم در نهاد ما رفته است. حالا بیاییم با «داشته‌های او» و «كاركردهای او» به طور حسی و لمسی ارتباط برقرار كنیم و ببینیم داشته‌ها و كاركردهای «او» مساله‌ای از مسائل امروز ما حل می‌كند یا نه؟ برای اینكه این اتفاق بیفتد ما به چهار متن و یك روش روی می‌کنیم:

 

  • چهارمتن و یک روش
  • چهار متن:
  • هستی
  • تاریخ
  • ما
  • کتاب

 

در مجموع هر بحثی اگر بخواهد جدی تلقی شود، باید مبتنی بر متنی برای رجوع باشد. ما صرفاً نمی‌توانیم با یافته‌ها و بافته‌های ذهن خودمان رشته‌ای فراهم كنیم و انتظار داشته باشیم آن رشته را همه باور كنند. ما خودمان هم شاید در قدم اول در باور كردن رشته‌های خودبافته مشكل داشته باشیم، صرفاً نمی‌شود متكی به ذهن به عرصه وارد شد و بحثی را طرح كرد. ما احتیاج به برگ زدن‌ها داریم، در كنار اینكه ذهن خودمان هم امكانی است و می‌تواند تراوشی بكند. می‌تواند ساخت و سازی  بكند و فرآوری صورت بدهد. نمی‌توانیم ذهن را كنار بگذاریم، اما یگانه منبع ما نیست؛ در كنار ذهن، بیرون از خودمان و درون خودمان منابعی هست: هستی، تاریخ، خود ما، و نهایتاً كتاب؛ این‌ها متن‌هایی هستند برای برگ زدن، كندوكاو و درك و دریافت. اساساً هر تحولی در جهان درون ما و بیرون ما صورت می‌گیرد خارج از این چهار متن نیست. یا تحولات در متن «هستی» است ـ چه ما در آن مشاركت داشته باشیم چه نداشته باشیم ـ در «تاریخ» پیش از ما و معاصر ما است؛ در «خود» ماست، جوهر ماست، درون ماست؛ و در «كتاب آخر»ی كه از «او» به جامانده، «او»یی که مؤلف و انشاءگر است. قبل از اینكه این متون را برگ بزنیم باید ببینیم رابطه‌ی «او» با متون چگونه است؟ متون از او، دور و منفك است و رابطه‌ی «او» با متون مکانیکی است یا ارگانیک و درتنیده؟

 

  • او و متون؛
  • او:
  • هستان، حیّان، جاودان،  
  • نظردار، اشراف‌دار، سنت‌دار، با راهکار،
  • آفریدگار، پروردگار، آموزگار، کمک‌کار،
  • منشاء، مولف.

 

متن اول «هستی» است. بزرگترین متن، كتاب بزرگ و كتاب آفرینش؛ این متن، متن هستان، حیّان و جاودان است. متن هستی به اعتبار رابطه‌ی ویژه‌ای كه با «او» برقرار می‌كند است. «او» هست و «هستی» از اوست. هستی محض، وجود محض، پیام هستی، جاودانگی هستی از «او»ست. به دلیل اینكه «او» هستان است و ما هستنده هستیم. «او»  هست، حیّان و حیات‌بخش، ما هم حیوانیم. مولوی این حیوان را بهتر از هرکسی درك كرده است. تلفظ درست آن را هم «حَیوان»  می‌گذارد.  یعنی هر كسی حس حیاتی دارد. این حَیوان هم می‌تواند نبات باشد و هم می‌تواند حیوان یا انسان باشد. «او» هستان، حیّان و جاودان است پس هستی با حیات و جاودانگی رابطه‌ی ویژه‌ای دارد. اگر «هستی» هست، از «او» هست، اگر حیاتی وجود دارد از «او» ترشح می‌شود و اگر هستی ازلی و ابدی هست، به دلیل ازلی و ابدی بودن «او»ست.

با متن تاریخ چه رابطه‌ای دارد؟ متن تاریخ در اختیار انسان‌هاست، «او» انحصارطلبی نكرده و برخلاف نظریه‌ی هگل كه تاریخ را خدا مقدَّر كرده و سناریویی است كه از قبل تعیین شده و تاریخ مقدَّر است ـ ‌مقدَّر اسم مفعول است ـ یعنی فاعلی وجود دارد كه تقدیر تاریخ را رقم زده‌، این نظر برای ما قابل درك نیست. هر كدام از ما چند دهه در این جهان زندگی كردیم، تاریخ بیرون خودمان و تحولات بیرون از خودمان را دقیق نظاره كردیم ـ یا در آن حضور فعال داشتیم یا نداشتیم اما لمسش كردیم ـ ما دیدیم و شاهد بودیم كه تاریخ حاصل كار انسان است. «او» چطور با تاریخ رابطه برقرار می‌كند؟ بر تاریخ نظر دارد، بر تاریخ مُشرف است. در ابتدای بحث‌های «هشت فراز، هزار نیاز» مطرح شد[۱] كه ما هیچ‌گاه از سیر تحول تاریخ غایب نبوده‌ایم. «او» حضور دارد، حضورش از جنس نظارت و اِشراف است. در كنار نظردار بودن و مشرف بودن بر سیر تاریخ، سنتی هم دارد. یعنی اگر انسان‌ها و جمع‌هایی كه در سیر تحولات تاریخ فعال هستند، به قاعده عمل كنند، «او» هم با قاعده با آنها برخورد خواهد كرد، اگر قوانین را رعایت كنند، سنت‌های «او» نیز عمل خواهد کرد. نهایتاً اهل آدرس دادن، مسیر نشان دادن و راهكار دادن است. رابطه‌ی «او» با تاریخ، رابطه‌ی فعالی است. رابطه‌ی «فعّال ما یشاء» نیست كه انسان‌ها مور و موریانه باشند و «او» سِتُرگ تعیین‌كننده باشد. تاریخ را انسان‌ها رقم می‌زنند؛ منتها «او» صاحب‌نظر است، اهل نظر و منظردار است. غایب نیست، مشرف است، سنت‌هایش را به كار می‌اندازد و آدرس و مسیر نشان می‌دهد. پس با متن دوم هم رابطه‌ی كیفی، فعال و سرزنده‌ای را برقرار كرده، می‌كند و خواهد كرد.

اما رابطه‌اش با متن سوم كه «ما» [انسان‌ها] هستیم چیست؟ ما می‌پذیریم كه متن هستیم. در این سی سال گذشته ‌یا حتی قبل از آن، از یاد ما برده بودند و خود ما نیز از یاد برده بودیم كه ما هم متن هستیم. متن ما هرچند، آن كتاب بزرگ آفرینش و كتاب بزرگ تاریخ نیست، اما كتاب كوچك ماست. ما به عنوان متن آفریننده‌، مربی‌، آموزگار و كمك‌كاری داریم كه این آفریدگار، پروردگار، آموزگار و كمك‌كار، «او»ست. لذا با ما هم یك رابطه‌ی كیفی دارد.

وجه آخر هم این است كه یك «كتاب آخر» به جا گذاشته است. فاصله‌ی كتاب آخر با ما بس بعید است، بیش از ۱۴۰۰ سال؛ اما به هر حال كتابی است كه انشاء اوست. به یقین «او» آن را انشاء و تالیف كرده و این انشاء و تالیف با انشاءها و تالیف‌‌های ماقبل از آن تفاوت دارد. آنها مشمول دست‌كاری‌هایی شده‌‌اند اما به قول خودش این یك لوح محفوظی است كه انشاء و تالیفش مورد دستبرد و تحریف و حذف (اعم از کم کردن یا زیاد کردن) نشده است.

چرا پنهان شوی از من تو با چندین هویدایی[۲]

«او» در حوزه‌های مختلف هویدا و آشكار است. قابل رویت بصری نیست، ولی قابل رویت كیفی هست. در هستی، در تاریخ، در ما و در كتاب آخر، از هر منظر قابل رویت و هویداست و به یقیین ما می‌توانیم بین متون و «او» رابطه برقرار کنیم.

آرام آرام شیبی به بحث بدهیم. از بالا و از سرتپه آرام آرام به سینه‌كش پایین برویم و برویم تا كف دره ببینیم چه خبر است. آیا مساله‌ی ما را حل می‌كند یا نه؟ [آیا] كف دره سراب است، خس و خاشاك است، آبی در جریان نیست، نسیمی نیست، بَر و ‌میوه‌ای نیست، محصولی نیست و بی‌محصولی و بی‌میوه‌گی «او» پیوند می‌خورد با بی‌محصولی و بی‌میوه‌گی ما؟ یا نه؛ محصول و میوه‌ و شعف و وَجد‌ی هست و این عناصر وجد‌آور ما را هم به وجد می‌آورد؟ آرام‌آرام شیب بگیریم و به كف دره برویم تا ببینیم چه حال و احوالی برقرار است؟ قبل از آن دو سرپل وجود دارد:

 

  • دو سر پل؛
  • دو کلید همه‌جا کارآ؛
  • نشانه‌ها در طبیعت: طبیعت‌‌نشانه
  • نشانه‌ها در ما : خودنشانه

 

سرپل به مفهوم اینكه اگر ما از یك مكان بخواهیم به مكان دیگر نقل مكان كنیم، الزاماً از یك [مسیر] موّرب‌گونه‌‌ای باید رد شویم که آن را به لحاظ تشكیلاتی اصطلاحاً سرپل می‌گویند. در اینجا ما دو سرپل داریم كه همه جا كلید كارایی است و به هر قفلی می‌خورد؛ چه در بحران‌های درون خودمان و چه بحران‌های تاریخ، چه بحران‌های اجتماعی، چه بحران‌های فلسفی و یاس‌های ناشی از این بحران‌ها، این دو كلید به كار می‌آید.

یك كلید، كلید نشانه‌ها در طبیعت است و كلید دوم در ماست، یعنی ما هم نشانه هستیم. اگر طبیعت نشانه است ما هم نشانه هستیم. دو آیه است دوقلو و مکمل در سوره‌ی ذاریات: آیات ۲۰ و ۲۱[۳]. آیه‌ی ۵۳ سوره‌ی فصّلت هم هست. [در سوره‌ی ذاریات] تصریح می‌كند: «و در زمینه نشانه‌هایی است برای به یقین رسیدن موقنین»؛ موقنین هم درجا به یقین نرسیده‌اند. آنها هم شیب‌های مثبت و منفی را طی كرده‌اند. مرارتی، دل‌دلی، تشویشی، شوری، شرّی و نهایتاً به یقین رسیدنی. همچنان كه ما برای رسیدن به یقین مسیر طی می‌كنیم، آنها هم مسیری طی می‌کنند. کلمه‌ی «موقنین» خیلی آرام در درون خودش، روندی را ترسیم می‌كند. طبیعت مشحون از نشانه‌هایی است برای كسانی كه به یقین رسیده‌اند. آیه‌ی بعد قشنگ‌تر است: «و نیز در درون شما، آیا به دیده‌ی بصیرت و دقّت نمی‌نگرید؟». یعنی درون خود شما [هم نشانه‌هایی هست] و خود شما هم آیه‌ای هستید. آیات در طبیعت متعدد وجود دارد و در درون خود شما هم اگر دقیق بنگرید و خودتان را به حساب آورید، آیه‌هایی وجود دارد. این مهم است که «او» ما را محسوب كرده است، «او» ما را خس و خاشاك یا به قول قدرت‌ها «حشرات‌الارض» محسوب نكرده است. ما برای خودمان كسی هستیم، وزنی داریم، وزن مخصوصی داریم، فقط در این هستی نیامده‌ایم كه یك حجم فیزیكی را اشغال كنیم، نه! حجم‌های كیفی هم از آن ماست. حجم كیفی هستی از آن اوست، ولی ما هم صاحب سهم هستیم. این دو آیه این را تصریح می‌كند و همزمان دو كلید می‌دهد: كلید اول، كلید كتاب آفرینش و كلید دوم كتاب ماست. هر دو متن برای ما سرپل است.

آیه‌ی ۵۳ سوره‌ی فصلت[۴] زیباتر است: «ما نشانه‌ها و پدیدارهای خود را در كرانه‌ها و افق‌های هستی و نیز در وجود شما به رویت رساندیم تا برای شما به روشنی بیان شود که خدا حق محض است». دو كلمه به كار می‌برد که هر دو زیبا است: یكی آفاق، افق‌ها، كرانه‌ها، دوردست‌ها، چشم‌اندازها که امكان ایستادن ما را روی بالكن یا بهارخواب هستی فراهم می‌كند؛ افق، منظر، شفق، پگاه، دوردست، میدان دید و كرانه‌ها، نشانه‌اند. دوم هم خودتان. میان خواننده‌هایی كه همه می‌شناسند، آقای محمّد نوری هست كه انسان شریفی است. كارمند سازمان برنامه هم بوده و زمان شاه هم تقریباً از معدود خواننده‌هایی بود كه به كاباره نرفت. چهار ـ پنج سال پیش برایش مراسمی برگزار كردند که در آن خیلی قشنگ گفت: «من سعی كردم در این پنجاه سالی كه می‌خوانم با ترانه‌هایم به شما دروغ نگویم». ترانه‌های او ـ قبل و بعد از انقلاب ـ با «كرانه» و با «خود» خیلی كار دارد. در این آیه‌ی ۵۳ سوره‌ی فصلت، هم آفاق و هم خود در منظر ماست. دو آیه‌ی ۲۰ و ۲۱ ذاریات كه یك كلید درون طبیعت و یك كلید درون خود ما، و آیه‌ی ۵۳ فصّلت، آفاق و انفس را کنار هم قرار می‌دهد و این مفهوم را منتقل می‌کنند كه ما باید هم سر به اطراف داشته باشیم و هم سر به درون؛ ویژگی جامعه‌ی ما و خصلت جامعه‌ی ما این است كه یا همه سر به لاك دارند یا سر به هوا؛ هوا چیزی را نشان نمی‌دهد. هوا به نسبتی كه به سمت غروب می‌رویم، خاكستری‌تر می‌شود، چیز زیادی از آن قابل درك و دریافت نیست. نگاه به طبیعت و به اطراف كردن خیلی تفاوت دارد با نگاه به هوا كردن ـ آن هم با ماهیت خیره شدن! «او» به ما نمی‌گوید خیره، مسخ و بی‌رمق شویم. نه! اگر نگاه ما ‌از نوع نگاه ابراهیم‌ دینامیك باشد، طبیعت دینامیسمی دارد.

وجه بعدی هم «ما» هستیم. ما می‌توانیم مثل الآن سر به لاك خودمان فرو ببریم و یا می‌توانیم در خودمان تفحّص و غور و تعمقی بكنیم و خودمان را محل جستجو قرار دهیم. یعنی «او» به ما تفهیم می‌كند که طبیعت برساخته است و ما هم برساخته و فعال و نشانه‌ایم. من این طور تصور می‌كنم که اگر ما این دو كلید را همیشه با خودمان حمل كنیم، این دو كلید به هر قفلی می‌خورد. قفل تشكیلاتی، قفل سیاسی، قفل اجتماعی، قفل فلسفی، بحران‌های فردی و... . به ما دو مبنا می‌دهد. «بیرون»، اطراف را خوب نگاه كنیم و «درون» به خودتان هم خوب نگاه كنید. با توجه به اینكه «او» بی‌فلسفه و بی‌حكمت نیست و آدرس اشتباه و منفی نمی‌دهد، این دو آدرس جدی است و باید جدی گرفته بشود. جدی نه به مفهوم زبر و خشن، به معنی جِدّ. حال، ما با این چهار متن مواجه هستیم و با دو كلید:

 

  • یک روش؛
  • برگیری از سه متن
  • برگ‌زنی، گزاره و نشانه‌گزینی
  • دریافت و توشه‌گیری از یک متن.

 

از سه متن اول می‌خواهیم قاعده بر بگیریم، اصل بربگیریم، استنتاج كنیم، نتیجه به دست بیاوریم. اما كتاب چهارم، كتابی است كه می‌شود به دست گرفت. می‌شود لمسش كرد، برگش زد. ما با این كتاب می‌خواهیم یك رابطه‌ای برقرار كنیم. در قدم اول برگش بزنیم و از آن گزاره و آیه خارج كنیم و نهایتاً از آن درك و دریافتی داشته باشیم و توشه بگیریم.

اما [در مواجهه با ] متن اول؛ رویه‌ای كه با هم قرار می‌گذاریم این است كه به كتاب آفرینش بها دهیم. كتاب اصلی، كتاب آفرینش؛ دوم، كتاب تاریخ؛ سوم خودمان؛ چهارم كتابی است كه مكتوب است [قرآن].

 

  • برگیری از متن هستی؛
  • درک هستنده‌گی:
  • ایده
  • طراحی
  • خلق ترکیبی
  • بداعت
  • مهندسی
  • هماهنگی

 

 ما با متن اول كه متن هستی است، بیگانه نیستیم. «هستی» هست و ما هم «هست»یم. ما هستنده‌ایم، یعنی در هستی تكاپویی داریم، نشست و برخاستی با هستی داریم، خویشاوند هستی هستیم. با هستی بیگانه نیستیم، مهمان هستی هم نیستیم. به نوعی در ملك خودمان و در خانه‌ی خودمان میزبان هستی هستیم، لذا دركی داریم. این دركی كه از هم‌خانگی چندین ساله با هستی به ما دست داده این است كه در این هستی عناصری وجود دارد، و عناصری كه این هستی را سوار كرده عناصر كیفی است. این قدر كه ما می‌فهمیم این هستی مبتنی بر یك ایده است. نمی‌تواند خود به خودی به وجود آمده باشد، نمی‌تواند از سر تصادف و احتمال تاریخی یا از یك جرقه به وجود آمده باشد. حتماً ایده‌ی مركزی داشته است.

الآن ما در جامعه‌ی شهری گیر افتاده‌ایم. دیگر نه آسمانی، نه ستاره‌ی چشمك‌زنی، نه نور ماهی؛ برج‌ها و دود و دم ما را از هستی محروم كرده ولی بالاخره می‌توانیم از جامعه‌ی شهری پا بیرون بگذاریم. در جامعه‌ی شهری هم در مفصل‌های شبانه‌روز كه امكان تدقیقی هست، اگر نگاه كنیم درك می‌كنیم كه مترتب بر ایده، طرح‌هایی وجود دارد. فقط ابراهیم نبود كه توانست درك كند كه عالم طراح دارد، ما هم می‌توانیم درك كنیم كه «طراح»ی در هستی وجود دارد.

این خلق از چند منظر، خلق تركیبی است. هم از منظر عناصر تشكیل‌دهنده‌ی موجودات ـ جماد، نبات، حیوان، به قول مولوی حَیوان، صاحبان حیات، خورندگان آب حیات، وجه‌داران از هستی ـ و هم عناصر دیگر مثل آب و باد و خاك، از هر منظر نگاه كنیم، خلق، خلق تركیبی است.

وجه بعدی بداعت است. یعنی دقیق‌تر كه به طبیعت و به هستی نظر كنیم و مشاهده‌ی دینامیكی داشته باشیم در می‌یابیم كه این هستی از سر بی‌حوصلگی و شلختگی به وجود نیامده است. یك اقدام اداری هم نبوده كه طراح و ایده‌پرداز خواسته از سر رفع مسئولیت و از سر رفع تكلیف یك كار اداری انجام بدهد.

وجه بعدی هندسه‌ است. یعنی بالاخره این هستی و طبیعت پیرامون ما فرمی دارد، چینش و هندسه‌، منطقی دارد. چینش از سر كار سرعتی و بدون طراحی و مهندسی هم نیست، چینش مهندسی ‌شده‌ای هست.

و در نهایت، هارمونی و هماهنگی دارد. همچنان كه ما از كنار یك گل‌فروشی رد می‌شویم، گل فروش با هر چینشی که گل‌ها را كنار هم گذاشته باشد، ما درك می‌كنیم كه رنگ‌ها یك هماهنگی با هم دارد و هماهنگی خود به خودی نیست. یا هر جا كه انسان‌ها هم‌آوازی كنند، هم‌نوازی كنند، آنجا هم هارمونی وجود دارد. در هستی هم كه این همه الِمان و این همه عناصر ماتریسی و این همه موجود می‌زییند، خیلی مهم است كه تجمع باعث ترافیك و شلوغی و بی‌نظمی نشده و یك هماهنگی و هارمونی را در درون خودش جای می‌دهد. عناصر با هم مرتبط‌اند، هم‌پیوندند، هم‌پوشانند و صاحب جایگاه مستقل هستند. ما به عنوان یك هستنده، ‌این درك را از هستی داریم. وجه بعدی درك ما از متن کتاب تاریخ است:

 

  • برگیری از متن تاریخ؛
  • تلقی تاریخی (عناصر پیش‌برد و تحول): 
  • ایده
  • طراحی
  • مهندسی
  • برنامه‌ریزی
  • هدایت

 

ما از تاریخ تلقی پیدا كردیم. تلقی فهمی است كه محصول یك پروسه و محصول فرآوری است. واژه‌ها برای ما باردار شده‌اند، آن واژه‌های باردار آن قدر وزن مخصوص‌شان جدی است كه دیگر در ذهن ما منزل كرده‌اند و تبدیل به باور شده‌اند. باورهایی كه ما در برگ زدن كتاب تاریخ و آنچه كه خودمان به عنوان یك انسان مشاهده كرده‌ایم در پیرامون خودمان، در جامعه و تاریخ و در ذهن سراغ می‌گیریم این است كه در تاریخ هم، عناصر پیش‌برنده و تحول‌آفرین صاحب ایده بوده‌اند، طرحی داشته‌اند، به هندسه‌ای فكر كردند، برنامه‌ای، پلات‌فرم و چارچوبی را وسط آوردند و نهایتاً عنصر رهبری هم در این تاریخ دخل و تصرف داشته است. در مجموع از تاریخ ما در می‌یابیم كه نیرو یا نیروهایی كه پیش‌برنده و دگرگون‌كننده و تحول‌طلب و تحول‌خواه بودند عناصر آنارشیست، خودبه‌خودی و حسی نبودند. طرح، پیش‌برد، سازماندهی، مرحله‌بندی، استراتژی و تاكتیكی در دوردست‌های تاریخ و نزدیك‌دست‌ها و معاصر وجود داشته است. متن بعدی متن خودمان است:

 

  • برگیری از متن خود؛
  • اشراف خودی:
  • ذهن ایده‌پرداز
  • توان طراحی
  • چینش مهندسی
  • دستِ کارپرداز

 

 اگر اشراف ما نسبت به هستی توام با آزمون و خطاست، با تاریخ هم به همین ترتیب؛ ولی با خودمان دیگر نه، ما به خودمان مشرف هستیم. درك می‌كنیم كه ذهن ایده‌پردازی داریم. ذهن ما یك ذهن درهم‌ریخته، غیرمهندسی، رها و بی‌سازه نیست. ما ذهن ایده‌پردازی داریم، توان طراحی داریم. می‌توانیم آجرها را با نظم و هندسه بچینیم،  و نهایتاً یك «دست كارپرداز»ی هم داریم. دست كارپرداز ما از ذهن ایده‌پرداز، ‌توان طراحی ‌ و توان چینش هندسی ‌ما، فرمان می‌برد. لذا اگر كه آن دو كلید را به كار بیندازیم و بپذیریم كه هستنده هستیم و همان‌طور كه «او» گفته خودمان هم نشانه‌ایم، پس ما صاحب سهم هستیم. در این هستی هستیم و این سهم‌مان را هم در این شلوغی‌ها به دست نیاوردیم. در پیرامون خودمان متعدد مشاهده كرده‌ایم كه افرادی به سهم رسیده‌اند، منتها این سهم محصول صلاحیت خودشان نیست، محصول رانت‌ها و فرصت‌طلبی‌ها و استفاده از شلوغی‌ها است. ما آن موقع كه استادیوم می‌رفتیم بازی‌های پرسپولیس و تاج خیلی شلوغ می‌شد، یك سری بودند از صبح می‌آمدند زیرا آفتاب و سرما و برف و باران می‌نشستند و جا می‌گرفتند. یك سری هم بودند که دم آخر می‌آمدند و می‌ایستادند یك گوشه، به نشستن فكر نمی‌كردند. منطق‌شان این بود که می‌گفتند، بازی بالاخره گل دارد. گل كه زدند، همه بلند می‌شوند؛ آنها كه بلند شدند ما می‌نشینیم! یك وقت هست كسی این طور، در شلوغی و از سر تصادف و بدون صرف وقت سهم می‌گیرد. اما ما نه در هستی جا زده هستیم، نه به هستی تحمیلی هستیم، نه در شلوغی در استادیوم صاحب سهم شده‌ایم. نه! سهمی برای ما منظور شده و ما با اتكاء به سهم منظور شده و اشرافی كه به خودمان داریم، می‌پذیریم که ‌همچنان كه از درون هستی سرریزهایی از جنس ایده، طراحی و مهندسی صورت می‌گیرد، از تاریخ هم سرریزهایی صورت می‌گیرد،‌ از درون ما هم سرریزهایی به بیرون صورت می‌گیرد. از درون ما هم به جامعه و تاریخ و هستی ملات، فسفر، كار یدی، ایده و نهایتاً طراحی ریخته می‌شود. می‌رویم سر متن چهارم كه كتاب هست.

 

  • برگ‌زنی، گزاره‌ و  نشانه‌گزینی، دریافت و توشه‌گیری از یک متن؛
  • روش:
  • تدقیق
  • انتخاب گزاره و نشانه
  • میدان موضوعی گزاره و نشانه
  • شأن انتشار
  • بارگیری از واژه
  • تحلیل + (منابع کمک‌متن)
  • دریافت

 

كتاب آخر را می‌شود لمس كرد. می‌شود هَندبوک تلقی كرد. می‌شود برگ زد و از آن چند آیه‌ی هم‌موضوع به عنوان گزاره و فصل بیرون كشید و تحلیل كرد. یا اگر چند آیه مجتمع نیستند كه از اجتماع آنها یك معنی واحد متصاعد بشود و به طور تك‌تك صاحب معنا هستند، باز هم می‌توانیم گزاره انتخاب کنیم. می‌توانیم تك‌آیه و نشانه انتخاب كنیم و درك و دریافتی از آنها داشته باشیم و توشه‌ای بگیریم.

برای اینكه این كار صورت بگیرد روشی را مورد تدقیق قرار می‌دهیم. قبل از اینكه سراغ این روش برویم، می‌پذیریم که این كتاب منبع پژوهش است. قبلا هم عنوان شد، مستقل از اینكه ما اهل كتاب باشیم با نباشیم، مستقل از اینكه مذهبی باشیم یا نباشیم، بالاخره این كتابی است که ارزش مراجعه، ورود و پژوهش دارد. یعنی این انصاف را داشته باشیم كه این را منبع پژوهش تلقی‌ كنیم. آیه‌ای هست در قرآن که عنوان می‌كند: «یا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَینَنا وَ بَینَكُمْ»[۵]؛ این آیه خیلی قشنگ است. تنها كسی كه این آیه را معنای جدید و دگرگونه‌ای كرده، مرحوم طالقانی است. او عنوان می‌كند كه خدا آن قدر وسیع است و آن قدر در برگیرنده است كه مخاطب این آیه همه هستند. تفسیر سنتی این هست كه فقط «اهل كتاب» مخاطب خدا هستند: اهل كتاب قدیم ـ صُحُفْ و زبور و انجیل و تورات ـ و كتاب جدید كه قرآن است‌. ولی آقای طالقانی می‌گوید كه از آنجایی كه عدل خدا شامل بر همه است و خدا مذهبی و غیرمذهبی نمی‌كند و از آنجایی كه خدا دربرگیرنده است، ما هم باید تفسیر دربرگیرنده‌ای از این آیه داشته باشیم. آقای طالقانی می‌گوید خطاب خدا به هر اهل كتابی است. هر كس كه اهل هر كتابی هست، به هر كتابی وارد می‌شود، باید آن كتاب را نردبان خودش قرار بدهد و با آن ارتفاع بگیرد، توسط آن كتاب، عالی بشود. محتوای کتاب را مبنا قرار دهیم، از پلكانش بالا برویم و به یك سطح عالی‌تر برسیم. از دید آقای طالقانی در تفسیر «قُلْ یا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا ...»، سطح تنزل‌یافته‌ی خودمان را با هر كتابی بالا ببریم. اهل هر كتابی كه هستی با آن كتاب تماس برقرار كن، رابطه‌ی پژوهشی برقرار كن. كتاب حاوی ملاتی است تو هم جوینده‌ی ملات هستی، پس چون در آن ماده‌ی عالی وجود دارد و تو هم اهل تعالی هستی، این دو ماده‌ی عالی می‌توانند با هم ازدواج برقرار كنند، مزدوج بشوند و تو را به تعالی برسانند. حالا ما هم می‌خواهیم كه از این برگ زدن، خوانش، استخراج و استنتاج به یك تعالی، ارتفاع و ارتقایی از این كتاب و هر كتاب دیگری برسیم. لذا این كتاب را هم [لااقل] در زمره‌ی كتاب‌های دیگر تلقی كنید. این طور نیست كه فقط كتاب‌های نو‌ با ادبیات نو و با گزاره‌های علمی ‌نو‌ ما را به استعلا برسانند. هر كتابی ـ رمان، كتاب طنز عزیز نسین[۶]، داستان‌های كودكان صمد، داستان‌های كلاسیك آل احمد ـ هر چیز که در هر جای جهان خواندنی است و مكتوب شده نشان‌دهنده‌ی این هست كه از فیلترهایی عبور كرده است. فسفری مصرف شده، مولف و صاحب انشاء آن را در ذهن مرور كرده، چند بار كاغذ را خط خطی كرده، پاك‌نویس كرده، اینها همه فیلتر است. از این فیلترها ماده‌ی عالی ترشح شده است. هر كتابی را ما می‌توانیم به اصطلاح عامل استعلا تلقی كنیم. این كتاب [قرآن] را هم اگر باور داشته باشیم‌ باور تحمیلی نیست، «او» هم تحمیل نكرده‌، اگر انشاء «او» بدانیم، این كتاب وزن مخصوص نسبی هم پیدا می‌كند. به این ترتیب كه مولف ویژه‌ای دارد، انشاء آن، انشاء ویژه‌ای است. انشاء آهنگین، منطق‌دار و صاحب هندسه است. با منحنی موسیقی‌های هستی، موسیقی‌های درون ما، نجواهای انسان‌های اولیه تا انسان مدرن، می‌خواند. نهایتاً اینكه همه‌ی تجارب در آن هست. تجارب بشر، تجارب انبیا، مقابله‌ی بشر و انبیا، دیالوگ بشر و انبیا و ... همه در این كتاب مجتمع است. وجه سوم این است كه ما از تاریخ، از راه، از مشی صحبت كردیم. مشی الزاماً سیاسی و تشكیلاتی و ایدئولوژیك نیست. در هستی هم مشی‌های جِدی وجود دارد که ما می‌خواهیم در آنها دقیق بشویم. انسان‌هایی كه در هستی و در تاریخ نقش ویژه ایفا كرده‌اند و عرصه‌ها را تكان دادند و از عرصه‌های تكان‌خورده و دچار هیجان و خلجان، میوه‌ی روز درآوردند، اگر دقت كنیم ما از این‌ها به چند عنصر مشترك دسترسی پیدا می‌كنیم. آنها همه انسان‌های راه هستند؛ چه در ایران ما چه در بیرون مرزهای ملی ما. این انسان‌های راه سه چیز را پاره كردند و این خیلی مهم است؛ چون «در مسیر» به یافته نائل شدند، «در مسیر» به طراحی رسیدند و «در مسیر» بنیان‌گذاری كردند. حالا این بنیان‌گذاری در علم، هنر، فرهنگ، فلسفه، ورزش یا سیاست باشد. این انسان‌ها حتماً عقب و جلوی كفش‌شان رفته شده، یعنی در مسیر این‌قدر می‌روند که کف كفش و شیرازه‌ی شلوار پاره می‌كنند. این خیلی مهم است. بعضی كف كفش‌های جدید را ببینید، محل گودی پا خیلی با زمین تماس ندارد و برق می‌زند. به هر كفشی دقت كنیم می‌فهمیم پوشنده‌ی آن چقدر اهل راه هست. از ماشین پیاده شو و به ماشین سوار شو و با آسانسور بالا پایین برو، این كفش اصلاً شیاری به خود نمی‌گیرد. كف كفش یک شاخص است، درز شلوار هم یک شاخص است و شیرازه‌ی كتاب هم یک شاخص است. در كتابخانه‌ها، اگر كتاب‌ها شیك و شسته ‌رُفته است، اگر جای دستی رویش نیست و برگه‌دانش خالی است، آن كتاب مساله‌ای‌ از كسی حل نكرده است. ولی اگر ما كتاب را آن قدر  دستمالی كنیم، جای شصت و چنگول ما روی كتاب باقی بماند ـ به خصوص كتابی كه مواد استعلا داشته باشد ـ شاخص این هست كه رابطه‌ای برقرار شده؛ مواد عالی «او» قابل تصاعد است، میل عالی ما هم با آن مواد عالی رابطه‌ی كیفی برقرار كرده، اثر انگشت دست ‌ما بر شیرازه كتاب و ته‌بند کتاب که دارد پاره می‌شود، [شاخص هستند]. این خیلی مهم است که دست ما و فسفر مغز ما از چسب گرم ته كتاب گرم‌تر بوده كه آن چسب‌ را باز كرده است. این شیرازه پاره کردن کتاب یک شاخص است.

ما این كتاب [قرآن] ‌را كتاب راه تلقی كنیم. مذهب یعنی راه پیمودنی، راهی كه رفتنی است، راه جستجوست. ابراهیم عنوان كرد: «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی سَیهْدین»[۷]، «من اهل رفتنم». «من مذهبی‌ام» به این مفهوم است. مذهبی كسی است که در جستجوست، اهل ایستادن، اهل نشستن، اهل چرت زدن نیست. در حال رفتن و در حال پاره کردن كف كفش و پاره كردن شیرازه كتاب‌ها و متن‌های بیرون و درون خودش است. ابراهیم این طور بود، او مطمئن می‌گوید می‌روم به سمت او؛ مذهبی‌ام و به سمت «او» می‌روم، «او» هم حتماً مرا راهنمایی خواهد كرد.

حال ما [باید] بتوانیم در سطح خودمان این كتاب را مورد تدقیق قرار دهیم، مسئولانه آن را برگ بزنیم و گزاره و نشانه از آن بیرون بیاوریم. یک میدان مغناطیسی برای آیه و نشانه در نظر بگیریم. آیا همین طور خود به خودی آنجا قرار گرفته یا نه؟ مغناطیسی داشته، پیرامونش براده‌هایی داشته، ببینم «شأن انتشار» آن آیه چیست و از واژگانش بارگیری كنیم. مثل رختی كه می‌چلانند تا به حالت نیم‌خشك می‌شود، واژه‌ها را بچلانیم و عصاره بگیریم. ما در موضع تفسیر نیستیم. تفسیر، پیش‌كش صاحبان رسمی تفسیر، ما ادعای تفسیر نداریم، ولی ادعای فهم داریم. در حد فاصل سال‌های ۱۳۱۰ تا ۱۳۳۰ در ایران یك اتفاق كیفی افتاد که خیلی محل دقت قرار نگرفت. اتفاق این بود که غیرروحانیان آمدند به كتاب تمسك جستند. در تبریز مرحوم كَهنَمویی و مرحوم حاج یوسف شعار آمدند گفتند ما هم از این كتاب فهمی داریم. فهم در انحصار لباس و طبقه‌ی خاصی نیست. در تهران هم مهندس بازرگان همین كار را كرد. كتاب برای همه است، كتاب برای طبقه‌ و برای ممتازان نیست، برای صاحبان لباس نیست. انحصار و هژمونی تفسیر این کتاب شكسته شد. حاج یوسف شعار هیأتی هم به خودش این حق‌ را داد كه تحلیلی از این كتاب داشته باشد. مهندس بازرگان، مهندس ترمودینامیك، خارج‌رفته، جهان‌دیده، استاد دانشكده فنی دانشگاه تهران هم به این ضرورت رسید. مرحوم كهنمویی تبریزی هم که یك تفسیر عرفانی ـ اخلاقی از قرآن داشت به همین رسید. ما هم در این حدودیم، داعیه‌ی تفسیر نداریم اما در حد یك آدم متوسط و كوچك می‌خواهیم این كتاب‌ را برگ بزنیم. اثر انگشت ما همچنان كه در هستی و در تاریخ هست، بر این كتاب هم ثبت بشود. می‌خواهیم این كتاب‌ را وارسی كنیم و در حد فهم آن را بتكانیم. خرداد كه فصل [رسیدن محصول درختان] توت می‌شد‌ در گذشته (الآن نه، الآن توت مثل هر انرژی دیگری پرت می‌رود)‌ زن‌ها و بچه‌ها چادر بزرگی می‌آوردند و زیرش پهن می‌کردند. مردان هم می‌رفتند میانه‌ی درخت و پا می‌كوبیدند. توت كنار باغچه نمی‌ریخت، توت شیرینی یک محل بود، شیر‌آور و شربت یك خانه بود. حالا ما هم این اجازه ‌را به خودمان می‌دهیم که كتابی را که برای ویترین و خط زركوب نیامده را بخوانیم. كتاب آمده که خوانده بشود. اثر انگشت ما، اثر ذهن ما بر روی آن بماند. این اجاز‌ه‌ را هم خودمان به خودمان می‌دهیم، از طبقه‌ی خاصی آن را نمی‌گیریم.

حالا ما می‌خواهیم از این متن و منابع كمك‌متن، درك و تحلیل داشته باشیم. هر منبعی هم می‌تواند كمك‌متن باشد ـ انشاء علی، دعای امام سجاد، شعر مولوی، درك حافظ، [درک و دریافت] هر كس، [حتی اگر] كم‌سن‌ترین عضو این جلسه باشد. همچنان كه ما در هستی كمک‌متن‌ایم، در تاریخ كمك‌كاریم، ‌در این متن هم ما كمك‌متن‌ایم. این كمك‌متن‌ها را به كار می‌گیریم و در نهایت به دریافت می‌رسیم. از این جلسه ـ با این قرار كه اهل تفسیر نیستیم و ادعای آن را نداریم، ولی مدعی هستیم كه صاحب درك و توان پژوهش هستیم ـ این کار را انجام می‌دهیم:

 

  • یک گزاره؛ ۱۲-‌۱۰ فصلت
  • سه نشانه؛ ۵ یونس؛ ۲۹ لقمان؛ ۶ آل‌عمران

 

گزاره‌ی اول: «و در زمین از فراز آن كوه‌ها نهاد و در آن خیر فراوان پدید آورد و قوت‌های آن در چهار روز اندازه‌گیری كرد، كه برای خواهندگان، درست است. سپس آهنگ آفرینش آسمان كرد و آن بخاری بود. پس به آن و به زمین عنوان كرد خواه یا ناخواه بیاید. آن دو (زمین و آسمان) گفتند فرمان‌پذیر آمدیم. پس آنها را به صورت هفت آسمان در دو هنگام مقرر داشت و در هر آسمانی كار مربوط به آن را وحی نمود. و آسمان این دنیا را به چراغ‌ها آذین كردیم و آن را نیك نگاه داشتیم و این است اندازه‌گیری آن نیرومند دانا». حال قدم به قدم این اجازه‌ را به خودمان بدهیم که این ترجمه‌ را طبقه‌بندی كنیم:

 

  • یک گزاره: ۱۲-‌۱۰ فصلت[۸]
  • آفرینش زمین
  • جعل کوه‌ها بر فراز آن
  • اندازه‌گیری وتامین خوراکی در چهار هنگام
  • سپس آهنگ آفرینش آسمان که بخاری بود
  • فراخوان آسمان و زمین
  • حضور داوطلبانه آسمان و زمین
  • استواری هفت آسمان در دو هنگام
  • وحی و وظایف آسمان‌ها
  • آذین‌بندی آسمان دنیا
  • نیک‌نگاهداری آسمان مزیّن
  • این است اندازه‌گیری آن منسجم دانا

 

مضامینی كه در آیات ۱۰، ۱۱، ۱۲ سوره‌ی فصلت وجود دارد، تصریح می‌كند ابتدا آفرینش زمین صورت گرفت، كوه‌ها بر فراز زمین قرار گرفت. خلق كیفی‌ ـ جعل‌ ـ صورت گرفت. بعد از این اتفاق، مواد خوراكی آن اندازه‌گیری و تامین شد. در چهار هنگام و در چهار فصل، سیلوی طبیعت را از قوت‌ها برای خواهندگان انباشت كردیم. سپس آهنگ آفرینش آسمان کردیم كه ابتدا بخاری بود. اتفاق بعدی فراخوان آسمان و زمین است. خلقی و آفرینشی می‌خواهد صورت بگیرد و به دو عنصر فراخوان داده می‌شود: زمین و آسمان. دو عنصر داوطلبانه اعلام آمادگی می‌كنند برای ساخت و ساز؛ هفت آسمان در دو هنگام؛ (ما وارد مكانیسم‌اش نمی‌شویم، مساله‌ی ما این نیست که هفت آسمان چه هستند) آسمان در دو مرحله، طراحی و مستقر می‌شود. وظایف آسمان‌ها به آن‌ها ابلاغ می‌شود، آسمان جهان آذین‌بندی می‌شود: «این است اندازه‌گیری آن منسجم دانا». یک مرحله عمیق‌تر بشویم و ببینیم كلیدواژه‌ها می‌خواهند چه چیزی به ما بگویند؟ از واژه‌ها بارگیری كنیم تا راحت‌تر بتوانیم با متن تماس كیفی برقرار كنیم.

 

  • ترجمان واژگان:
  • جعل: خلق توام با کارویژه و تغییر حالت و کیفیت
  • قدر: میزان، مقدار، اندازه
  • سائل: درخواست‌کننده از سر نیاز طبیعی
  • طوع: عمل داوطلبانه، به رغبت انجام دادن
  • کره: ناپسند داشتن، از خارج به شخص تحمیل شدن، عمل اداری
  • قضا: جدا کردن چند چیز از یکدیگر، فیصله دادن به امر، محکم کردن
  • مصابیح: قندیل‌های روشنابخش
  • تقدیر: اعطای قدر و قدرت به شیء، قرار دادن اشیاء بر مقدار مخصوص
  • عزیز: انسجام بی‌منفذ، استواری بی‌شکاف و خدشه

 

جعل یعنی خلقی كه توام با كارِ ویژه و تغییر حالت و كیفیت است. برای انسان هم «جعل» به كار برده شده و «خلق» به کار گرفته نشده است. در ضمن خلق، فرآوری صورت گرفته و آن خلق تبدیل به جعل شده است. قدر، میزان، مقدار، اندازه؛ سائل، درخواست‌كننده از سر نیاز؛ طوع، به مفهوم عمل داوطلبانه است. در ادبیات ما اطاعت یعنی عمل كوركورانه ولی در ادبیات قرآن یعنی عمل داوطلبانه، عمل از سرآگاهی و رغبت. توضیح داده می‌شود که دو عنصری فراخوان داده شده‌اند به طوع می‌آیند. كُره، ناپسند داشتن و از خارج به شخص تحمیل شدن و عمل اداری است. كارمندی صبح و بعدازظهر كارت اداری‌ را می‌زند و یک كاری هم  باید انجام بدهد. زمین و آسمان عمل اداری در ساخت و ساز خلقت صورت ندادند، عمل داوطلبانه داشتند. قضا، به معنای جدا کردن چند چیز از یکدیگر، فیصله دادن به امر، محکم کردن؛ مصابیح به مفهوم قندیل‌های روشنابخش؛ تقدیر به معنای اعطای قدر و قدرت به شیء، قرار دادن اشیاء بر مقدار مخصوص؛ و عزیز که صفت «او»ست یعنی: صاحب انسجام بی‌منفذ، استواری بی‌شکاف و خدشه است.

به سراغ نشانه‌ی ۵ یونس[۹] می‌رویم: «اوست كه خورشید را روشن و رخشان و ماه را تابان آفرید و برای آن بروج و منازلی معین كرد تا شما عدد سالها و حساب زمان را بدانید. خدا آنها را جز به عقل نیافریده است. نشانه‌های خود را برای اهالی علم و آگاهی مفصل و روشن عرضه می‌كند».

 

  • اول‌نشانه: ۵ یونس
  • جعل خورشید رخشان و ماه تابان
  • اندازه‌گیری بروج و منازل برای تابشگران
  • به قصد دانائی بر شماره سال‌ها و حساب روزها
  • آفرینش به حق

 

آیه‌ی ۵ سوره‌ی یونس هم این روایت ‌را دارد كه جعل خورشید رخشان و ماه تابان صورت گرفت. برای ماه بروج و منازلی در نظر گرفته شد، در سی شب، به قصد دانایی انسان بر شماره‌ی سال‌ها و حساب روزها. در این آفرینش حقیقتی مستتر و مندرج است و اینها همه نشانه هستند برای اهالی دانایی.

نشانه‌ی بعدی ۲۹ لقمان[۱۰] است که تصریح می‌كند: «در هم آمیختیم روز و شب را، روز در شب درمی‌آید، شب در روز درمی‌آید، خورشید و ماه را تسخیر كردیم و روان هستند تا مدتی معین»:

 

  • دوم‌‌نشانه: ۲۹ لقمان:
  • در هم در آمدن روز و شب
  • تسخیر خور و مه
  • روان بودن آن‌ها تا مدتی معین

 

با ادبیات امروز، آیه‌ی ۲۹ سوره‌ی لقمان از یك دیزالو[۱۱] صحبت می‌كند. روز در شب درآمدن، شب در روز درآمدن؛ دیزالو در هم آمیختن تصویر در یك فیلم است. این اتفاق مستمر در آفرینش صورت می‌گیرد. این دیزالو و جابجایی در یک محیط بسیط در آفرینش صورت می‌گیرد. آیه‌‌ی بعد [۶ آل‌عمران][۱۲] یك مینیاتوریسم ریزنگار در یك محیط محدود است: «صورت‌گر شما در رحم‌ها است آن‌گونه كه می‌خواهد. معبودی نیست جز او كه منسجم صاحب حكمت است».

 

  • سوم‌نشانه: ۶ آل‌عمران:
  • صورت‌گرِ شما در رحم هاست آن‌گونه که می‌خواهد
  • معبودی نیست جز او که منسجم صاحب حکمت است

 

خدا اینجا برای خود صفت مُصَوِّر را به كار می‌برد. تصویرساز، صورت‌گر، یعنی طراحی است كه در بسیط شب را به روز وارد می‌كند و روز را به شب؛ در بسیط و در عرصه‌ی هنر دیزالو را انجام می‌دهد. در رحم در یك مدار بسیار بسیار كوچك، میناتوریسمی را انجام می‌دهد. به توصیف خودش صورت‌گری می‌كند، تصویرسازی، صورت‌سازی می‌کند. می‌رویم سراغ كمك متن‌ها:

 

  • منابع کمک‌متن؛  دو تبیین، یک دعا، چند سروده
  • تبیین اول: خطبه ۹۱ نهج‌البلاغه، فراز سوم
  • آفرینش
  • استوارسازی با اندازه گیری دقیق
  • حرکت هر پدیده در جهت آفرینش آن (حرکت محاسباتی)
  • پدیدآورنده بی‌نیاز از: الگو؛ تجربه پیشینی؛ شریک

 

خطبه‌ی ۹۱ از نهج‌البلاغه كمك‌متنی كیفی است[۱۳]: «آنچه را آفریده با اندازه‌گیری دقیق استوار كرد و با لطف و مهربانی نظم‌شان داد و به خوبی تطهیر کرد. هر پدیده را برای همان جهت كه آفریده شده به حركت داد چنان كه نه از حد و مرز خویش تجاوز نمایند و نه در رسیدن مراحل رشد خود كوتاهی كند و این حركت حساب شده را بدون دشواری به سامان رساند. خدایی كه پدیدآورنده‌ی موجودات گوناگون است بدون احتیاج به اندیشه و فكری كه به آن روی آورد یا غریزه‌ای كه در درون پنهان داشته باشد و بدون تجربه از حوادث گذشته و بدون شریكی كه در ایجاد امور شگفت‌انگیز یاری‌اش كند موجودات را آفرید».

این كمك متن می‌خواهد بگوید كه آفرینش صورت گرفت. استوارسازی آفرینش، با تقدیر و با اندازه‌گیری دقیق همراه بود. حركت هر پدیده‌ای در جهت سرشت آفرینش خودش است. محاسبه‌ای در آفرینش وجود دارد، خود به‌خودی و غیرهندسی و بدون طراحی نیست و مهم آنكه پدیدآورنده، بی‌نیاز از الگو، بدون تجربه‌ی پیشین و بی‌شریك است. یعنی بوردا[۱۴]یی نبوده كه قیچی بگذارد و مدلی باشد و  او برش بدهد.

كمك متن بعدی، فصل ۴۷ از صحیفه سجادیه است که قابل تعمق است.[۱۵] به صحیفه و به ادعیه صرفاً ‌نباید به عنوان دعا نگاه كرد. دعا یك متن روایی در ذهن ماست اما مهم‌تر از دعا باید ببینیم حرف حسابش چیست، مَغزش چیست، گوهرش چیست؟

 

  • تبیین دوم: فصل ۴۷ صحیفه
  • انشاء اشیاء بدون الگو
  • صورت‌بخشی پدیده‌ها بدون مثال
  • ابداع نو پدیده‌ها بدون تقلید

 

«آنكه اشیاء را بدون الگو پدید‌ آوردی و هر چیز را بدون نمونه صورت بخشیدی و پدیده‌ها را بدون الگو پدید آوردی». این هم می‌خواهد مشابه حرف علی (ع) را بزند. انشاء اشیاء بدون الگو، تصویرگری و مُصَوِری بدون مثال، و ابداع نوپدیده‌ها بدون تقلید. در میان ادعیه‌ی روزانه هم یكی از دعاها كه دعای روز دوشنبه[۱۶] است دعایی كیفی است:

 

  • یک دعا: دعای روز دوشنبه
  • بدون شاهد و ناظر در ضمن آفرینش
  • بدون کمک کار در ایجاد

 

دعای روز دوشنبه می‌گوید: «ستایش از آن خدایی است كه احدی را در جریان آفرینش آسمان‌ها و زمین حاضر نكرد و در آفرینش موجودات كمك‌كاری نگرفت». این دعا تصریح می‌كند و گواهی می‌دهد كه آفرینش بدون شاهد و ناظر بوده و بدون كمك‌كار ایجاد شد.

 

  • منابع کمک‌متن: چند سروده
  • این عرض‌ها از چه زاید از صور
  • وین صور هم از چه زایید؟ از فِکَر
  • این جهان یک فکرتست از عقل کل
  • عقل چون شاهست و صورت‌ها رُسل

 

  • جنبشی بینی بدانی زنده است
  • این ندانی کو ز عقل آکنده است
  • خلق بی‌پایان ز یک اندیشه بین
  • گشته چون سیلی روانه بر زمین

 

  • بی‌ترازو هیچ بازاری ندیدم در جهان
  • جمله موزونند عالم نبودش میزان چرا؟

 

كمك‌كار بعدی دیوان شمس مولوی است. بسیار بسیار كیفی است. تصور می‌كنم در مجموعه متن‌هایی كه وجود دارد ـ با یك مقدار احتیاط ـ شاید بتوان گفت مولوی درك ویژه‌ای از توحید داشته است. مولوی نه در مثنوی، نه در شمس افسرده نیست. به انتهای تاریخ نرسیده، به بن‌بست نرسیده، حیران و سرگردان نیست. یك نی تقاضا می‌زند و خدا را هم دف‌زن كه عرضه‌كننده است، می‌بیند. سوز نی در حقیقت تقاضایی است كه پاسخش از طنین دف ساطع می‌شود. جهان را پرنشاط، رقصنده و بی‌بن‌بست می‌بیند. هر آن در جهان خلق و سازوكاری دارد صورت می‌گیرد، خدا بیكار نیست، فعالان هستی هم بیكار نیستند، درك ویژه‌ و زنده‌ای دارد. در این بحث كه ما می‌خواهیم ببینیم خدا مهندس طراح هست یا نیست، چند نشانه هم از مولوی استخراج می‌كنیم. مولوی مثل هر انسانی هم خودش نشانه است هم اثرش نشانه است:

 

  • این عرض‌ها از چه زاید از صور
  • این صور هم از چه زایی از فِكَر
  • این جهان یك فكرت است از عقل كل
  • عقل چون شاه است و صورت‌ها رُسُل

 

جان كلامی، كه مولوی می‌خواهد بگوید این است كه عارضه‌ها و عرض‌ها، زاییده‌ی تصویرهاست، زاییده‌ی جلوه‌هاست. اما جلوه‌ها خودبه‌خودی نیست، شهاب و قوس و قزح نیست، سراب نیست. ربط صورت و محتوا در مصرع دوم خیلی كیفی نشان می‌دهد. ربط صورت و محتوا این است كه این صورت‌ها هم از چه زاییده است؟ مولود چه هست؟ مولود یک فكرت است. مولود یك اندیشه است. این جهان کریستالی است که از یک نقطه مرکزی بسته شده است. انسجامی است كه جان‌مایه‌اش را از یك ایده‌ و اندیشه‌ی مركزی اخذ كرده است. اندیشه، محور است. عقل چون شاه است (در ادبیات ایرانی شاه محور بوده است). محوریت با اندیشه است و خیلی زیبا می‌گوید رسُل، تشعشع‌ها و پیام‌آورها از ناحیه‌ی آن محور دورانی هستند. نشانه‌ی بعدی از مولوی:

 

  • جنبشی بینی بدانی زنده است
  • این ندانی کو ز عقل آکنده است
  • خلق بی‌پایان ز یک اندیشه بین
  • گشته چون سیلی روانه بر زمین

 

دومی هم مکمل اولی است؛ بیان می‌كند كه دینامیسمی در این جهان می‌بینی، درك می‌كنی كه حیاتی وجود دارد، اما این را نمی‌دانی كه این حیات و جهان و دنیامیسم آكنده، مالامال و لبریز از یك منشاء اندیشه است. خلق بی‌پایان می‌بینی، اما این خلق بی‌پایان را از یك اندیشه و ایده‌ی مركزی تلقی كن كه بارِش و سرریز اندیشه و ایده‌ی این جهان را رقم زده است. این‌ها ناشی از این بوده كه طراحی، عقل مركزی، ایده‌ی محوری و اندیشه‌ی گوهرینی وجود دارد كه این هستی بر آن بنا شده است. آخرین بیت زیباست:

 

  • بی‌ترازو هیچ بازاری ندیدم در جهان
  • جمله موزونند عالم نبودش میزان چرا؟

 

هر بازاری رفتم برای كشیدن‌ها و برای توزین‌ها بالاخره سنگی، ترازویی، قپانی بوده، اما در عالم ما این ترازو را نمی‌بینیم، پس چرا همه‌ی پدیده‌ها موزون‌اند؟ در گذشته، به مهماندارهای هواپیما می‌گفتند موزونند. یا می‌گفتند عبدالله موحد، كشتی‌گیر وزن ۶۸ کیلوگرم ایران ـ که شش مدال طلای پشت سر هم داشت ـ موزون است. یا به سنگ‌نوردها که كل بدن‌شان تشكیل شده از استخوان و عضله است و اضافه‌ای ندارند، می‌گویند موزون‌اند. مولوی می‌گوید در این جهان همه چیز موزون است ولی بی‌ترازو؛ كسی روی ترازو نرفته و وزنی نكرده، که این نشان‌دهنده‌ی همان تقدیر است. در ادبیات رایج ما آمده که تقدیر یعنی همه چیز از قبل در نظر گرفته شده است. فرق سر مرد را نگاه می‌كنند، مثلاً اگر دو جای رستن مو هست می‌گویند مقدّر است که دو تا زن بگیرد. اگر کسی طلاق بگیرد، می‌گویند تقدیرش طلاق بوده، بچه‌دار نمی‌شود، تقدیرش اجاق‌كور بوده، ولی تقدیر به این مفهوم نیست. تقدیر به مفهوم قدر و شأن و منزلت دادن به پدیده‌هاست. خدا در این طراحی و مهندسی به زمین و آسمان‌ها شأنی داده، دعوت‌شان كرده است. گفت بیایید یا به کره یا طوع ولی آنها به طوع آمدند. داوطلبانه آمدند و حس كردند كه خالق و آفریننده‌ برای آنها، شأن و ارزش قائل شده است. در اصطلاح امروزی در سدسازی می‌گویند مقاومت مصالح را در نظر بگیریم. خدا نیازی نداشته، ولی احترام پدیده را به جا آورده، قدر پدیده را به او عطا كرده است. زمین صاحب جایگاه است، آسمان صاحب جایگاه است، ما هم صاحب جایگاه هستیم. این تقدیر را كه مولوی آورده نشان‌دهند‌ه‌ی مهندسی بی‌ترازوی پروردگار است. آرام آرام بحث را تمام می‌کنیم. آنچه كه از همه‌ی آیات درك می‌كنیم؛ آیات كتاب، آیات آفرینش، آیات تاریخ، آیات خودمان، آیات امام اول، آیات امام چهارم، آیات مولوی كه مبشّر حیات و وجد است. مجموع آیات را داخل یك میكسر بریزیم، این مواد و مصالح را بریزیم، خودمان اهرم قرار بگیریم. حق ما است که گشته‌ایم و جستجو كرده‌ایم و مواد و مصالح هم‌جنس فراهم كردیم. این‌ها را در هم بیامیزیم و آن را معجونی كنیم و ببینیم چه چیزی از آن در می‌آید:

 

  • تحلیل و دریافت؛
  • آفرینش فرآوریده
  • چینش به قاعده (زمین، کوه، آسمان)
  • قدر، قدرت و وزن مخصوص‌بخشی به عناصر
  • استوار‌سازی‌ها
  • زینت بخشی‌ها
  • اندازه‌گیری‌ها، سنجش‌ها، محاسبه‌ها
  • احاطه بر تقاضا
  • امکان سنجش و شماره‌زنی
  • تصویر‌سازی‌ها
  • اندازهزنِ مقدرِ  منسجمِ دانا

 

آفرینش فرآورده شده‌است. آفرینش از روی شلختگی شكل نگرفته و عناصر فرآوریده‌اند. چینش به قاعده صورت گرفته است. زمین و كوه، آسمان و مصابیحش، قندیل روشن نوربخشش، به همه‌ی عناصر قدر و وزن مخصوص بخشیده شده است. عناصر، تهی و بی‌اختیار و بی‌مقدار نیستند. این بسیار مهم است که استوارسازی‌هایی بعد از این تقدیر و بعد از آن زینت‌بخشی‌ها و سنجش‌هایی صورت گرفته است. بر تقاضاهای بشر احاطه داشته، بشر قوت می‌خواسته، قوت در چهار فصل برایش سرریز شده است. خورشید و ماه برای بشر امكان سنجش و شماره‌زنی و عددزنی فراهم كردند، و نهایتاً تصویرسازی‌هایی در این خلقت صورت گرفته است. لذا یك شیرابه‌ای سرریز می‌شود: «او» اندازه‌زنِ مُقَدِّر (اهل حساب و كتاب و تقدیر) و منسجم و دانا است. در پیرامون ما هم از این عناصر هستند. خیاط‌ها و پارچه‌فروش‌هایی را می‌بینیم كه خیلی كاری به متر ندارند. بعد از بیست سال دیگر متر به كار نمی‌برد، قواره را كه باز می‌كند دستش شاخص است. ما بچه بودیم در بازار كفّاش‌ها یك كفاش ترک بود كه خیلی قابل مشاهده بود. یك مشت میخ ریز در دهانش می‌گذاشت و میخ‌ها دیگر با زبان و سقف دهان این شخص كنار آمده بودند و آسیبی به او نمی‌رساندند. یك چكش در دست داشت، نعل را كه می‌خواست بزند، چكش روی هوا بود. با دهان پشت سر هم میخ را می‌انداخت و چكش را بر سر میخ‌ها می‌زد. نه میخی كج می‌شد، نه میخی پایین می‌افتاد. نه چكش و میخ به دستش می‌خورد. با خشن‌ترین و زبرترین موجودات كنار آمده بود! آشپزی كه سی سال آشپزی كرده است دیگر به آموزش آشپزی نیاز ندارند كه بداند اندازه‌ی روغن و آب به چه میزان لازم است، همه‌ی این‌ها برای «او» معلوم است. این كه در پیرامون ما عنوان می‌شود «خداگونه»، موجودات محیرالعقولی منظور نیست. این‌ها هم اهل تقدیر شدند، منتها اینها سیر آزمون و خطا را طی كرده‌اند و هنوز هم در اوج استادكاری، امكان خطا برای‌شان وجود دارد، اما مقدر هستند. از لوح در می‌آوریم كه «او» اهل هندسه، اندازه‌زنِ بدون متر، مقدّر اهل تقدیر، منسجم و دانا هست. تحلیل و دریافت ما چیست؟

 

  • تحلیل و دریافت؛
  • دقت تقدیر
  • دینامیسم محاسباتی
  • آفرینش ـ چینشِ بی‌نیاز از تجربه، الگو، شریک، کمک کار، تقلید

 

تقدیر، دقتی دارد. دینامیسم جهان محاسباتی دارد. آفرینش و چینش بی‌نیاز از تجربه، الگو، شریك و كمك‌كار است. وحدت اندیشه‌ای در هستی هست، وحدت منشاء و عقل منتشر و توزین بی‌ترازویی وجود دارد. یك مرحله عمیق‌تر عصاره‌گیری كنیم:

 

  • عصاره‌ی دریافت؛
  • اندیشه‌ی مرکزی به سامان
  • طراحی مغزدار مبتنی بر فکرت واحد
  • توان تقدیر بی‌ترازو
  • مهندسی عالم امکان
  • چینش حکیمانه
  • صورت‌گر ریزنگار
  • عرضه مشرف بر تقاضا
  • عمل حداکثری بی‌استعانت

 

جهان مبتنی بر یك اندیشه‌ی مركزی به سامان است. طراحی هستی، مغزدار و مبتنی بر یك فكرت واحد است. توان تقدیر بی‌ترازو وجود دارد. عالم امكان، مهندسی را پشتوانه داشته و دارد. چینش حكیمانه است، صورت‌گری ریزنگار است، حتی در رحم مادر. خدا بر تقاضاها مشرف است و عرضه‌كننده است و عمل حداكثریِ بی‌استعانت داشته است. به فرجام بحث امروز می‌رسیم:

 

  • فرجام بحث؛
  • اکنونِ «ما»؛
  • کم‌اعتنایی به اندیشه
  • رهایی طراحی
  • کم‌بهایی به «قدر»شناسی
  • نـقیصه شکل‌دهی
  • کم قابلیتی هندسی
  • نیاز به؛
  • طراحی ـ مهندسیِ خرد ـ میانه ـ کلان

 

اكنون در دورانی كه ما داریم در آن به سر می‌بریم، به اندیشه‌ کم‌اعتنایی می‌شود. یعنی در رفتارها، چه رفتارهای مدیریتی كلان جامعه، چه نیروها و چه نسل‌ها، كمتر اثری از رد پای اندیشه و ایده می‌بینیم. طراحی رهاست، همه چیز دفرمه [و از شکل‌افتاده] است و شكل‌یافته نیست. به قَدر بها داده نمی‌شود. قدر به زبان امروزی یعنی مزیت نسبی؛ هر كدام از ما یك مزیت نسبی داریم و مزیت نسبی‌مان یا فكر است یا عمل می‌باشد و یا توأم؛ بیكاره به جهان نیامده‌ایم. همچنان كه از زمین و آسمان خواسته شد که در آفرینش مشاركت كنند و آن‌ها هم داوطلبانه و به طوع آمدند، نه از سر ترس و تردید و به صورت اداری، ما هم همین‌طور آمدیم. آمدیم به جهان كه سهمی‌ داشته باشیم و قدر خودمان را بشناسیم، ما هم مزیت ‌نسبی داریم. مزیت نسبی ما در حال حاضر رعایت نمی‌شود. وجه دیگر شكل دادن‌هاست که نقص دارد. ما با نقیصه‌ی طراحی مواجه هستیم و كم‌قابلیتی هندسی؛ دهه‌ی شصت جنگ بود و ارز در کشور نبود. یادم هست یك دوره‌ای می‌گفتند «رُب فلّه»؛ هر كسی یك ظرف پنج كیلویی به مغازه می‌برد و رب می‌گرفت. «گچ فله»؛ باید بشكه می‌بردند مصالح فروشی [و گچ فلّه‌ای تهیه می‌کردند]. الآن این فلّه‌گی‌ها، ذهن‌های ما را هم فلّه‌ای كرده است. در حالی كه در هستی و تاریخ و خود ما این طور نیست. خدا نیز این گونه نیست. همه چیز ظرفی دارد و دارای منشأی است؛ آن ظرف حدّی دارد و دارای قدری است. ولی ما در دورانی زندگی می‌كنیم كه این‌ها یا كَم است یا گُم و ناپیداست. اما اكنونِ ما این است؛ برویم سراغ مستمر «او» :

 

  • فرجام بحث؛
  • مستمرِ او:
  • اندیشمند
  • طراح
  • مقدِّر
  • مصوِّر
  • مهندس
  • «او»؛
  • آموزگار اول، ثانی، جاری منتشر
  • «ما»؛
  • آموزش‌پذیر ، متصل

 

برای «او»، اكنون و قدیم و جدید و حادث وجود ندارد. «او» برخلاف وضع اكنون ما اندیشمند، طرّاح، مقدّر، مصوّر، مهندس است. حال ما وسط اكنون و مستمر «او»، در سطوح خرد و میانه و كلان نیاز به طراحی و مهندسی داریم. «او» آموزگار اول و ثانی و جاری ماست و منتشر است. ما هم آموزش‌پذیر و متّصل به «او» هستیم. یك پیوندی میان ما و «او» وجود دارد. «او» هستی محض است، ما هستنده‌ایم. «او» وجود پایدار و محض است و ما وجودهای موقت هستیم. این طور نیست كه چون «او» محض است و ما موقتیم، «او» پایدار و ما ناپایداریم، سرریزی در ما ندارد. اگر «او» مهندسِ طراحِ مقدرِ بی‌ترازو هست ما هم این ویژگی‌ها را داریم؛ «او» در مدار خودش، ما در مدار خودمان. به اعتباری، فقط «او» نیست كه «داشته» و «دارایی» دارد، ما هم داریم. ما می‌توانیم هم از دارایی خودمان استفاده كنیم و هم از امكان او. امروزی بخواهیم صحبت كنیم یقین باید پیدا كنیم ما «آن‌لاین» «او» هستیم. در دهه‌ی هفتاد [میلادی] برای کره یك مركز آمریكایی ایجاد كردند به اسم ژیست. دهه‌ی شصت [شمسی] یكی از كارشناس‌های سازمان برنامه رفته بود آنجا را دیده بود، آمد و در یك جلسه توضیح داد. می‌گفت انواع اطلاعات از پایگاه‌های اطلاعاتی آمریكا می‌آید به این ژیست كره سرریز می‌شود. یعنی كره‌ی جنوبی در جهش توسعه‌اش آن‌لاین آمریكا بود.

ما آن‌لاین «او» هستیم. «او» نه بخیل، نه مُمسك، نه ناخن‌خشك و نه خسیس است. «او» بازِ باز است: آفرینش باز، تاریخ باز، ما باز، «او» هم بازِ باز است. تلقی‌های موجود در ما ترشح كرده که فكر می‌كنیم «او» منقبض است. نه منبسطِ منبسط، بسیطِ بسیط؛ داشته‌هایش در اختیار همه. بستگی دارد كه چه كسی بخواهد استفاده كند، بخواهد صورت‌گری كند. ما آن‌لاین «او» هستیم، ما داشته داریم، ما توسری‌خور دوران و طفیلی هستی نیستیم. در جایی كه زمین و آسمان و عناصر و ذرات، حتی درون اتم، شأن دارند، ما هم شأنی داریم. این شأن اگر درك شود، [مقدمه‌ی تغییر وضعیت است]. ما كه در حال حاضر دفرمه شده‌ایم و در ذهن و دست و پا و پیرامون‌مان نه طراحی می‌بینیم، نه ایده‌ای می‌بینیم. همه چیز برای‌مان آمورف و فلّه است. ما می‌توانیم این‌ها را به كمك داشته‌ها و توانایی‌های خودمان و ویژگی‌ها «او» كه ما آن‌لاین‌اش هستیم به كار گیریم. در تاریخ، در هستی، در اینجا و در بیرون از اینجا و در هر جا كه هستیم بتوانیم مثل «او» مهندس ـ طراح بشویم. هستی بدون هندسه و طراحی معنی نداشت. تلّی بود از عناصر و كاتالیزورها؛ بالاخره عناصر و كاتالیزورها آمدند و هستی را سرهم كردند. سرهم كردنی بالذات، در‌هم‌تنیده و درهم‌سرشته.

بحث تا اینجا راجع به یکی از داشته‌ها و کارکردهای «او» ـ طراحی مهندسی ـ است. ما در هر سطحی بخواهیم كار استراتژیك و بلندمدت انجام دهیم و با این منشأ، رابطه‌ی استراتژیك و مستمر برقرار كنیم و خودمان هم اهل حوصله و اهل راه باشیم و بنا گذاشته باشیم که كف كفش صاف كنیم و درز شلوار پاره كنیم و شیرازه‌ی كتاب‌ها از جای دست‌مان سیاه و چسبان شود، ما هم می‌توانیم طراح و مهندس باشیم.

ان‌شاءالله بحث جلسه‌ی بعد، «خدای خالق و خلق جدید» است. ببینیم «او» چطور در موضع خلق قرار دارد و آیا خلق، خلقِ اول است یا خلق مستمر؟ آیا ما هم همچنان كه می‌توانیم در مدار خودمان چون «او» طراح و مهندس قرار گیریم، می‌توانیم در مدار خود، اهل خلق باشیم و خلق جدید بكنیم یا نه؟ با تشکر از بذل توجه شما.

 


 

آورده‌های مشارکت‌کنندگان

 

مشارکت کننده اول

واقعیت این است كه من علاقه‌ی خاصی نسبت به این جمع دارم، به خصوص آقای صابر كه خودشان می‌دانند چقدر خاطرشان را می‌خواهم. از این جنبه هر كاری که احساس كنم در راستای غنی شدن این جمع انجام می‌گیرد، مطمئناً خواهم كرد. آقای صابر محبت كردند و فرمودند كه بنده می‌توانم صحبتی داشته باشم. اگر می‌گفتیم «نه، نمی‌توانیم»؛ واقعیت این است كه به خودمان دروغ گفته بودیم. چون كه من احساس می‌كنم همیشه در شبانه‌روز حتی در خواب هم اگر انسانی گفتگو با خویش را تعطیل كرده باشد، دیگر انسان نیست. از این جهت من آمده‌ام در خدمت شما تا آن صدای درونی‌ام را پیچش را یك ذره بلندتر كنم وگرنه، حرف‌هایی نیست كه این دوستان نشنیده باشند، مطمئناً شنیدند. من سعی می‌كنم خلاصه صحبت كنم.

سن من ۵۰ سال است. خیلی وقت‌ است که اندیشیدن، فكر كردن، تامل كردن برایم شروع شده است و به یاد نمی‌آورم كه از كی شروع شده و احساس می‌كنم بعد از مرگم ادامه پیدا خواهد كرد. این فكر كردن، اندیشیدن هیچ وقت تعطیل نخواهد شد. سعی می‌كنم آن نتایجی را كه به دست‌شان آورده‌ام خیلی راحت و ساده در اینجا بیان كنم ـ با توجه به احترامی كه برای همه قائلم، به آقای صابر، به این جمع و بیشترین احترام را هم به حضور همیشگی خداوند كه در اینجا بیشتر از همه ما حضور دارد قائلم؛ بیشتر مدنظرم این است كه این صحبت‌ها مورد رضایت خداوند قرار گیرد. امیدوارم مورد رضایت شما هم باشد ولی اصل را او می‌دانم که راضی باشد و احساس كند كه در راستای او این صحبت‌ها را انجام می‌دهم.

باور من شده كه انسان از زمانی كه در رحم مادر به شكل یك جنین است به صورت «علامت سوال» است. یعنی خود انسان علامت سوال است. وقتی انسان از رحم مادرش متولد می‌شود، می‌خواهد به سوالاتش كه در حدود [فهم]ش است پاسخ دهد. آرام آرام این علامت سوال با پرسش آغاز می‌شود. انسان با پرسش ادامه پیدا می‌كند و به مرحله‌ی پرستش می‌رسد. در مرحله پرستش، پرسش‌های جدیدی ایجاد می‌شود؛ باز آخر عمر كه می‌خواهد از این مرحله وارد یك رحم دیگر به نام قبر بشود، باز خمیده و دولا می‌شود، و باز پرسش‌های اساسی جدیدی ایجاد می‌شود. در رحم قبر می‌رود تا یك تولد دیگر پیدا كند، یعنی از یك بی‌ابتدا متولد شد تا بی‌انتها. از ازل تا ابد. این پرسش و پرستش دو كلمه‌ای هستند كه من احساس می‌كنم دائماً حضور دارند و باور من شده که هر كس در وجودش به میزانی که پرسش‌های عمیق و گسترده‌ هست، به همان میزان انسان است. به همان میزان که انسان پرسش‌هایش عمیق و گسترده شد، خدایی را كه از درون آن پرسش‌ها پیدا می‌کند خدای عظیم و بزرگ و قابل پرستش است. وقتی خدا را می‌پرستد، پرسش‌های گسترده‌تری ایجاد می‌شود. این‌طور نیست که هرچه ما خدا را بپرستیم، پرسش‌هایمان تمام شود، اصلا خود خدا دامن‌زننده و ایجادکننده‌ی پرسش در درون انسان است. البته به نظر من فقط موجودی مثل انسان این چنین نیست و تمام موجودات هستی دارای شعور و پرسش هستند و در راستای پاسخ هستند. پرسش و پاسخ‌ها در راستای خداست که گم‌شده‌ی کل هستی است. در این جا برای این که ملموس‌تر صحبت کنم و با مباحث کلاس ارتباط تنگاتنگ‌تری بگیرم به سراغ صحبتی می‌روم که پیش از این در اینجا مطرح شده بود که، «بحران ما چیست؟».

باور من این است که بحران تمام بشریت از بدو به ‌وجود آمدنش، یک بحران بیش نیست و یک راه خروج هم بیشتر ندارد. انسان خیلی راه‌ها را امتحان کرده و خواهد کرد اما من معتقدم که نهایتاً به این امر خواهد رسید. من باور دارم که سه نکته برای انسان، (۱)خود، (۲)خلق و (۳)خدا هست که بحران اصلی در ارتباط با این‌هاست. انسان خود را فراموش کرده است، خلق خود را از یاد برده است و خدا را هم فراموش کرده است. فراموشی بزرگ‌ترین بحران «خودِ» انسان است. وقتی انسان خودش را فراموش کند، خدای خودش را فراموش کند و خلق خودش را فراموش کند، گم‌شدگی به وجود می‌آید. انسان چیزی را که فراموش می‌کند، کم‌کم از چشم و ذهنش گم می‌شود. پس دومین بحران گم‌شدگی است. سومین بحران، دورافتادگی است. دورافتادگی خود از خود، خود از خلق و خود از خدا؛ در واقع سه كلمه‌ی خود، خلق، خدا و سه كلمه‌ی فراموشی، گم شدگی، دورافتادگی بحران هستند. برای خروج از بحران سه كلمه دیگر را می‌گویم. نقطه‌ی مقابل فراموشی، یادآوری است. نقطه‌ی مقابل گم‌شدگی پیدایی، و نقطه‌ی مقابل دورافتادگی نزدیكی است. یعنی تا زمانی كه انسان به خود برنگردد، خود را به یاد نیاورد، خود را پیدا نكند، خدا را پیدا نكند و سعی نكند كه به اینها نزدیك شود، بحران همچنان ادامه خواهد داشت.

الآن که آقای صابر در صحبت‌های‌شان در مورد یقین می‌گفتند، این یقین به نظر نسبی است. این طور نیست که اگر انسان خود، خلق و خدا را پیدا كرد، مساله تمام شود. نه اینها بر اثر زمان و حركت باید از نو تعریف شود و حركت‌های جدیدی آغاز شود. پس خلاصه‌ی کلام من می‌تواند این باشد كه، انسان نباید برای خروج از بحران دنبال چیزهای خیلی بزرگ، پیچیده و مرموزی باشد. احساس كند اگر من می‌خواهم از بحران خارج شوم چیزهای خاصی را پیدا كنم. من معتقدم اگر انسانی ذره‌ای دقت، ذره‌ای هوشیاری، ذره‌ای تامل، ذره‌ای تفكر و اندیشه را به كار ببرد آن چیزی را كه می‌جوید، می‌یابد. از این جنبه من اعتقاد دارم كه جلساتی كه تشكیل می‌شود در این راستا می‌تواند كمك ما باشد.

 

هدی صابر: این كلید خروج از بحران را اگر خیلی پیچیده نیست، کجا و چگونه باید به کار برد؟

 

مشارکتکنندهی اول: به طور ساده، من در اینجا به سه نكته اشاره كردم: خود، خلق، خدا؛ من اصالت را در رابطه با حركت انسان قبل از خدا و قبل از خلق به خویش می‌دهم. بر این باورم كه خود خداوند و خود خلق بهانه‌ای است برای رشد و نمو خویش؛ یعنی اگر ما زندگی را تعریف كنیم، می‌گوییم زندگی چیزی نیست به غیر از سه عبارت: عبادت خدا، خدمت به خلق، رشد و نمو خود. شما اگر دقت كنید رشد و نمو خود در آن دو عبارت دیگر هست. وقتی خدا را عبادت می‌كنیم، همراه با رشد و نمو خویش است. وقتی به خلق خدمت می‌كنیم نیز به همین ترتیب، خدا و خلق و هستی تماماً صورت‌هایی هستند و بهانه‌ای هستند برای رشد و نمو دائمی و مداوم و مستمر خویش و این پایان‌ناپذیر است. این چیزی است تجربی، نه مثل اینكه من بیاییم روی كاغذ توضیح دهم.

ثانیاً ما در ابتدای کار نباید به این فكر باشیم كه من حتماً باید رشد و نموی داشته باشم تا بتوانم توضیحی بدهم كه پیرامون من بتواند بپذیرد. نه! اصلاً من اگر لال بودم، كر بودم، كور بودم، نمی‌توانستم رشد و نمو كنم؟ در وهله‌ی اول ما نباید به پیرامون خود فكر كنیم و بگوییم كه من می‌خواهم توضیح بدهم. ابتدا فكرمان، ذكرمان، ذهن‌مان، تفكرمان، اندیشه‌مان این باید باشد كه واقعاً در رابطه با هستی و هستنده ‌كه شما توضیح دادید‌ آیا در این هستی نقطه‌ای هست كه شهادت دهد بر عاطل و باطل بودن هستی؟ یا تمام هستی دارد فریاد می‌زند که هستی جدی است. هنگامی كه انسان به این معنا توجه كرد كه همه چیز جدی است و [انسان] با هستی جدی باشد، من فکر می‌کنم مساله حل است. به طور ساده‌ بگویم این چیزی در درون انسان، در وجود انسان كه ما از آن صحبت می‌كنیم اگر صدای اطراف را كم كنیم، او خودش بهتر از هر پدیده‌ای با ما صحبت می‌كند. ما صدای آن را خفه كرده‌ایم، یعنی با پارازیت‌هایی كه رها كرده‌ایم كه ما عالمیم، ما مبارز اجتماعی هستیم و... . با یك سری از رفتارها نمی‌گذاریم كه صدای خداوند بدون پارازیت به ما برسد. اگر كسی از من بپرسد كه شما گفتید به چه شكل عمل خروج از بحران را انجام دهیم، من پیشنهاد می‌كنم كه سكوت؛ سكوت به معنای بی‌تحركی نیست. سكوت به معنای جلوگیری از پارازیت‌هاست تا صدای جدی و لطیف خداوند بتواند با ما آنچنان كه هست صحبت كند.

 

هدی صابر: این «خویش» كه شما می‌گویید [آیا] مبنای اول است، وجود دارد، هست؟ یا باید پیدا شود؟

 

مشارکتکنندهی اول: وجود دارد. بنده قبلاً هم گفتم به خاطر رضایت خداوند صحبت می‌كنم. حرف زدن مسائل را پیچیده می‌كند. من اعتقاد دارم كه یكی از مسائل و مصائب بشری حرف زدن است. اگر انسان‌ها بتوانند بدون حرف زدن با هم صحبت كنند خیلی از مشكلات ایجاد نمی‌شود. همین قرآنی كه در دست‌مان است نازل شده یعنی اخلالی در آن به وجود آمده، اگر اخلالی نبود نازل نمی‌شد. ضرورت حرف زدن اِشكال وارد كردن است. به نظر بنده در آینده بشری از حرف و صوت و شنود كاسته می‌شود. انسان‌ها در یك وضعیت بسیار خوب با هم زندگی خواهند كرد. حرف زدن به حداقل خواهد رسید و عشق و صفا و صمیمیت به حداكثر می‌رسد. هر چقدر بیشتر حرف بزنیم، پیچیده‌تر خواهد شد. پیداست که این «خویش» در اثر عملكردهای ناهماهنگ ما با هستی محض، فراموش می‌شود، گم می‌شود و دور می‌افتد. حال ما باید این را به یاد بیاوریم، دوم پیدا كنیم و سوم به آن نزدیك شویم. باور من این است كه در رابطه با خداوند كه با انسان حرف می‌زند و حتی كتاب‌ می‌فرستد ‌از كتاب اول تا كتاب آخر‌ كلیت مطلب «ذكر» است. جالب است بدانید خداوند با ما خیلی خوب سخن می‌گوید. خداوند به ما نمی‌گوید من به شما یاد می‌دهم، بلكه می‌گوید شما بلد هستید، من به یاد شما می‌آورم. این یعنی به رسمیت شناختن بزرگترین شخصیت هستی. مانند این است كه کسی به من بگوید من این را به تو یاد می‌دهم، دیگری بگوید آقا شما بلد هستید، اما فراموش كرده‌اید. ایشان بنده را فعال می‌كند و هنگامی كه من فعال شدم و یافتم به میزانی كه در یك چیزی كه من مشاركت خلاق و آفرینندگی داشته باشم، با او احساس همبستگی و یگانگی خواهم كرد. در تعریف انسان ما این را می‌گوییم كه انسان موجودی است آزاد، آگاه و آفرینشگر؛ این سه كلمه را بگیرید، انسانیت وجود ندارد.

 

هدی صابر: جدی بودن را شما امروز چطور ترجمه می‌كنید؟ چگونه می‌شود جدی بود؟

 

مشارکتکنندهی اول: من دو عامل را موجب موفقیت می‌دانم و خدا را این چنین درك می‌كنم. ‌‌ممکن است برخی حرف‌ها وقتی به بیان بیایند طور دیگر بشود‌. جدی‌ترین موجود در عالم، در هستی، خود خداوند است. به اعتقاد من دو كار می‌تواند ما را در هر امری موفق كند. ابتدا باید موفقیت را معنی كنیم كه من معنی كردم: به یاد آوردن خویش، خلق، خدا و پیدا كردن و نزدیكی؛  وقتی این را پیدا كردیم دو عامل مهم است: عامل جدیت و پیگیری در هر امری.

یكی از دلایلی كه ما در هیچ امری موفق نیستیم این است كه مساله‌ای را تمام نكرده رها می‌كنیم. معذرت می‌خواهم، من خودم را می‌گویم خیلی شلخته‌ام. شلختگی ما را به جایی نخواهد رساند، بلكه ما را به یك موجود هرز تبدیل خواهد كرد. بنده اعتقاد دارم حتی اگر یک کار راحت یا غلطی را انتخاب کردیم، باید تا انتها ادامه دهیم تا نتیجه‌ای حاصل شود. بنده جدیت را این چنین معنی می‌كنم که بیاییم با خودمان در رابطه با چیزی، قبل از اینكه عزم‌مان را جزم كرده باشیم، فكرهای اساسی خودمان را بکنیم. وقتی كه عزم جزم شد، شكی را به دل‌مان راه ندهیم و گوش‌های‌مان را كر كنیم وعمل كنیم. این می‌شود به اصطلاح جدیتی كه شما می‌گویید.

***

مشارکتکنندهی دوم

هدی صابر: دوست دوم از بقیه‌ی فرصت استفاده خواهند كرد، طرح بحثی دارند در خصوص «خروج از وضعیت [بحران]».

 

مشارکتکنندهی دوم: سلام. بحث بنده آماده نبود و امیدوارم بحث را حداقل شهید نكنم. بحث در مورد «امكان‌آفرینی» است. اینجا در مورد داشته‌ها وكاركردهای خدا بحث آغاز شده، بحث من در رابطه با امكان آفرینی می‌باشد. ما امكان‌آفرینی را صرفاً ‌در حركت می‌بینیم. یعنی احساس می‌كنیم حتماً حركتی رو به جلو باید صورت بگیرد تا در آن حركت رو به جلو خدا وارد بشود و امكان‌آفرینی كند. ‌در صورتی كه قرآن یك مقدار وسیع‌تر و عمیق‌تر به این موضوع نگاه می‌كند. می‌گوید خداوند حتی برای بازگشتِ بشری كه به سمت سكون حركت می‌كند امكان‌آفرینی می‌كند. علتش هم این است كه ما اگر صرفاً اشتباهات و كاستی‌های جامعه را پررنگ کنیم و در حقیقت آنها تیتر شود، متوجه نمی‌شویم که خدا در «هر حالتی» وارد می‌شود، و نتیجه [ی این نگاه] ناامیدی و سرخوردگی است.

قرآن می‌گوید فرعون زنان را به اسیری می‌گرفت و بچه‌ها را می‌کشت و چنین رفتار شنیعی داشت. وقتی موسی  به سمت او می‌آید، به موسی گفته می‌شود با «قول لیّن» وارد شو، اما آن‌ها نمی‌پذیرند. برای‌شان عذاب می‌آید. عذاب در سوره‌ی اعراف زیبا بیان شده است: ابتدا می‌گوید آن‌ها به نقص در ثمرات و قحطی دچار می‌شوند، برای اینكه برگردند.[۱۷] این یک امكان است. یعنی عذاب را به عنوان یك امكان برای برگشت معرفی می‌كند. در این مرحله اینان باز ایمان نمی‌آورند و خدا عذاب را برمی‌دارد و در یک مرحله‌ی دیگر عذابی از طوفان ملخ و شپشک برای آن‌ها می‌آید، بلكه دوباره برگردند.[۱۸]  جالب این‌که قرآن می‌گوید: «ءَایاتٍ مُّفَصَّلَاتٍ». خدا می‌گوید اینها آیات روشنگر بودند. در فرهنگ ما متأسفانه جا افتاده است که هر كس با هر جریانی مخالف است وقتی سختی به آن جریان می‌رسد، قضاوت می‌کنیم که این حق جریان مخالف است و اصلاً او حق رشد ندارد و حتی در جهت حذف آن تلاش می‌کنند. در صورتی كه اگر با نگاه قرآنی به عذاب و سختی نگاه شود، عذاب و سختی هم «امكان» است. امکانی هستند جهت حركت از سیئه به حسنه؛ اگر ما با این نگاه حتی به حاكمیت نگاه کنیم و حتی آن را یک نقطه سیاه و كور نبینیم، وقتی سختی‌هایی را كه به آن‌ها وارد می‌شود را نگاه می‌کنیم می‌توانیم امکان تعالی و رشد را هم ببینیم. من یك مثال می‌زنم: مالکوم ایكس، سیاه‌پوستی بود در آمریكا که خودش در خاطراتش می‌گوید هیچ گونه فسادی نبود كه من انجام ندهم. هیچ موادی نبود كه من مصرف نكنم. گروه تبهكاری هم از دزدان سفیدپوست راه انداخته بود، به طوری که حساسیت پلیس آمریكا بیشتر به علت سامان‌دهی او بود. مالكوم ایكس به زندان می‌رود و در آنجا با عالیجناب محمّد آشنا می‌شود. مالکوم ایکس آرام‌آرام آن فضا را درك می‌كند و به خودش می‌آید. می‌گوید من نشستم فكر كردم و یک پاكت سیگار داشتم که آن را هم پشت سر هم كشیدم و این آخرین دودی بود كه داشتم. بعد شروع می‌كند گذشته‌ی خودش را بررسی می‌كند. می‌گوید تمام این سختی‌هایی که به من رسید امكان‌آفرینی بود. این سختی‌ها منجر به رشد و تعالی من ‌شد. بخواهم این بحث را خلاصه کنم می‌شود این طور گفت كه ما با این نگاه می‌توانیم از عذاب خارج شویم و با این نگاه می‌توانیم سیئه را به حسنه تبدیل كنیم. با این نگاه یعنی، امکان‌آفرینی حتی در عذاب، می‌توان یك جامعه را نجات داد. این بحث اولم بود  كه ما صرفاً از یك بعد نگاه نكنیم. امكان‌آفرینی خدا را در همه‌ حال و همه شرایط و در همه‌ی وجوه نگاه كنیم.

موضوع دیگری كه من قبلاً نوشته بودم و دوست داشتم در این جلسه ارائه بدهم، بحرانی است كه من با آن روبرو هستم و یكی از دغدغه‌هایم بوده و هست. بالاخره خانواده‌ی من مذهبی بودند، خانواده‌ی بسته‌ای نداشتم ولی همیشه این سوال برایم مطرح بود كه خدا را من خودم خلق می‌كنم یا خدا خودش می‌آید؟ همیشه این درگیری برای من بود كه من صرفاً سر بزنگاه‌ها خدا را وارد معاملاتم می‌كنم یا خدا خودش می‌آید؟ با خدا صحبت می‌كردم، حرف می‌زدم، دعا می‌خواندم، نماز می‌خواندم، قرآن می‌خواندم، ولی درك نمی‌كردم كه این خدا را من خودم خلق می‌كنم یا او واقعاً خودش می‌آید. هنوز هم برای من در بعضی از مواقع جای ابهام وسوال باقی می‌ماند كه واقعاً این خدا كجاست؟ وقتی من می‌گویم «اشهد ان لا اله الا الله»، این خدا كجاست؟ من دارم شهادت می‌دهم هست، ولی من فیزیك می‌خوانم و خدا را نمی‌بینم. من دانشگاه می‌روم ولی خدا را نمی‌بینم. من با مادرم برخورد می‌كنم اما خدا را نمی‌بینم. احساسم این است که من خدا را سرِ بزنگاه‌ها خلق می‌كنم و بلافاصله که مشكلاتم حل شد خدا را کنار می‌گذارم، بدون اینكه توجهی به او داشته باشم. آیا چنین خدایی وجود دارد، ندارد، این ابهام همیشه برایم هست. ان‌شاءالله در یك جلسه مبسوط این را ارائه می‌دهم.

 

هدی صابر: در مكانیزم تبدیل شرایط سخت به شرایط رو به گشایش فكر كرده‌اید؟ چه طور می‌شود از آن امكانات و ویژه در شرایط درست استفاده كرد؟

 

مشاركتكنندهی دوم: اگر این نگاه درست شود كه به عذاب به حالت نفی نگاه نكنیم، و به عذاب حالت ایجابی دهیم، بپذیریم كه وجهی که در انسان عمیقاً، در هر حالتی، وجود دارد، مقاومت است. حتی آن دزدی كه به دزدی می‌رود، مقاومت می‌کند. باید این وجه رشدیابنده‌ی عنصر مقاومت‌ را بگیریم و این عنصر مقاومت در راستای حركت تعالی‌بخش جهت‌دهی شود. این کار مستلزم آگاهی از تاریخ است که باید جمعی صورت بگیرد و كار فردی قطعاً ‌نتیجه نمی‌دهد. قرآن می‌گوید: «و اركعوا مع الراكعین». این ركوع فراتر از ركوعی است كه در نماز هست. ركوعی است كه جمعی صورت می‌گیرد و كار را رو به جلو می‌برد.

 

هدی صابر: الآن به نظر شما وضعیتی كه ما داریم عذاب رو به گشایش است؟

 

مشاركتكنندهی دوم: نمی‌شود [با قطعیت] گفت كه عذاب رو به گشایش هست یا نه، اما من فكر می‌كنم كه رو به گشایش است. از این جهت كه حركت‌هایی در جامعه صورت می‌گیرد. این طور نیست كه همه چیز سیاه باشد. بالاخره در این جامعه آدم‌هایی هستند كه كارهای رو به جلویی  صورت می‌دهند. من شخصاً احساس می‌كنم كه عذاب رو به رشد است. شاید سختی زیاد باشد، از آلودگی هوای تهران گرفته تا رد صلاحیت‌ها در انتخابات؛ اگر همه را نقطه‌ای نگاه كنیم همه جا را سیاه می‌بینیم ولی اگر كلی نگاه كنیم سیری از حركت رو به رشد وجود دارد.

 

هدی صابر: خیلی ممنون. شب خوش.

 


 

[۱]. مباحث مربوط به فلسفه­ی تاریخ که طی آن شهید صابر به بررسی تطبیقی دیدگاه­های رایج (هگل، مارکس، توین­بی) پرداخته و در نهایت، درک توحیدی از تاریخ را صورت­بندی و ارائه نموده است، در سه نشست نخست سلسله مباحث «هشت فراز، هزار نیاز» طرح شده­اند و در جلد نخست منتشرشده از این مجموعه با عنوان «پیش از آغاز» در دسترس علاقمندان می­باشد.

[۲]. چرا پنهان شدی از من تو با چندین هویدایی/کجا پنهان توانی شد که هم­چون روز پیدایی.

[۳]. «وَ فىِ الْأَرْضِ ءَایاتٌ لِّلْمُوقِنِینَ(۲۰) وَ فىِ أَنفُسِكمْ  أَ فَلَا تُبْصِرُونَ(۲۱)».

[۴]. «سَنرِیهِمْ ءَایاتِنَا فىِ الاْفَاقِ وَ فىِ أَنفُسِهِمْ حَتىَ‏ یتَبَینَ لَهُمْ أَنَّهُ الحَقُّ  أَ وَ لَمْ یكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلىَ‏ كلِّ شىْءٍ شهِیدٌ» (فصلت: ۵۳).

[۵]. «قُلْ یا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَینَنا وَ بَینَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَیئاً وَ لا یتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُون‏» (آل­عمران: ۶۴)

[۶]. مَحمَت نُصرَت معروف به عَزیز نَسین نویسنده، مترجم و طنزنویس اهل ترکیه است. آثار او به بیش از ۳۰ زبان گوناگون ترجمه شده­اند. بسیاری از داستان­های کوتاه او را ثمین باغچه­بان، احمد شاملو، رضا همراه و صمد بهرنگی به فارسی ترجمه کرده­اند.

[۷]. «وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی سَیهْدین»‏ (صافات: ۹۹).

[۸]. «وَ جَعَلَ فِیهَا رَوَاسیَ مِن فَوْقِهَا وَ بَارَكَ فِیهَا وَ قَدَّرَ فِیهَا أَقْوَاتهَا فىِ أَرْبَعَةِ أَیامٍ سَوَاءً لِّلسَّائلِینَ(۱۰) ثمَّ اسْتَوَى إِلىَ السَّمَاءِ وَ هِىَ دُخَانٌ فَقَالَ لهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَینَا طَائعِینَ(۱۱) فَقَضَئهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فىِ یوْمَینِ وَ أَوْحَى‏ فىِ كلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا  وَ زَینَّا السَّمَاءَ الدُّنْیا بِمَصَابِیحَ وَ حِفْظًا  ذَالِكَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ(۱۲)».

[۹]. «هُوَ الَّذِى جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُورًا وَ قَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُواْ عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسَابَ  مَا خَلَقَ اللَّهُ ذَالِكَ إِلَّا بِالْحَقّ  یفَصِّلُ الاْیاتِ لِقَوْمٍ یعْلَمُونَ».

[۱۰]. «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یولِجُ الَّیلَ فىِ النَّهَارِ وَ یولِجُ النَّهَارَ فىِ الَّیلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كلٌّ یجْرِى إِلىَ أَجَلٍ مُّسَمًّى وَ أَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیر».

[۱۱]. دیزالو (به انگلیسی: Dissolve)‏ فنی است که در تدوین و در اتصال دو نما از فیلم به کار می­رود. در این فن تصویر «الف» تدریجاً محو می­شود و تصویر «ب» جای آن را می­گیرد. از دیزالو برای نشان دادن گذر زمان استفده می­شود.

[۱۲]. «هُوَ الَّذِى یصَوِّرُكُمْ فىِ الْأَرْحَامِ كَیفَ یشَاءُ  لَا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الحَكِیم‏».

[۱۳]. این خطبه مشهور به خطبه­ی «اشباح»، در نهج البلاغه نسخه صبحی صالح به شماره ۹۱ درج شده و در تصحیح ابن­ابی­الحدید و فیض­الاسلام، شماره­ی آن ۹۰ می­باشد. متن بخش مورد ارجاع در بحث بدین شرح است: «قَدَّرَ مَا خَلَقَ فَأَحْكَمَ تَقْدِیرَهُ وَ دَبَّرَهُ فَأَلْطَفَ تَدْبِیرَهُ وَ وَجَّهَهُ لِوِجْهَتِهِ فَلَمْ یتَعَدَّ حُدُودَ مَنْزِلَتِهِ وَ لَمْ یقْصُرْ دُونَ الِانْتِهَاءِ إِلَى غَایتِهِ  وَ لَمْ یسْتَصْعِبْ إِذْ أُمِرَ بِالْمُضِی عَلَى إِرَادَتِهِ وَ كَیفَ وَ إِنَّمَا صَدَرَتِ الْأُمُورُ عَنْ مَشِیتِهِ الْمُنْشِئُ أَصْنَافَ الْأَشْیاءِ بِلَا رَوِیةِ فِكْرٍ آلَ إِلَیهَا وَ لَا قَرِیحَةِ غَرِیزَةٍ أَضْمَرَ عَلَیهَا وَ لَا تَجْرِبَةٍ أَفَادَهَا مِنْ حَوَادِثِ الدُّهُورِ وَ لَا شَرِیكٍ أَعَانَهُ عَلَى ابْتِدَاعِ عَجَائِبِ الْأُمُورِ».

[۱۴]. بوردا در اصل نام ژورنالی است که مشتمل بر الگوهای خیاطی می­باشد؛ اینجا منظور، الگوی خیاطی است.

[۱۵]. بند دوازده از دعای ۴۷ صحیفه­ی سجادیه: «وَ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، الَّذِی أَنْشَأْتَ الْأَشْیاءَ مِنْ غَیرِ سِنْخٍ، وَ صَوَّرْتَ مَا صَوَّرْتَ مِنْ غَیرِ مِثَالٍ، وَ ابْتَدَعْتَ الْمُبْتَدَعَاتِ بِلَا احْتِذَاءٍ».

[۱۶]. جملات آغازین دعای روز دوشنبه: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یشْهِدْ أَحَداً حِینَ فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَا اتَّخَذَ مُعِیناً حِینَ بَرَأَ النَّسَمَاتِ لَمْ یشَارَكْ فِی الْإِلَهِیةِ وَ لَمْ یظَاهَرْ فِی الْوَحْدَانِیة».

[۱۷]. «وَ لَقَدْ أَخَذْنَا ءَالَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ وَ نَقْصٍ مِّنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یذَّكَّرُونَ» (اعراف: ۱۳۰).

[۱۸]. «فَأَرْسَلْنَا عَلَیهِمُ الطُّوفَانَ وَ الجَرَادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفَادِعَ وَ الدَّمَ ءَایاتٍ مُّفَصَّلَاتٍ فَاسْتَكْبرُواْ وَ كاَنُواْ قَوْمًا مجْرِمِینَ» (اعراف: ۱۳۳).

 

 
شاخه:آرشیو نوشتاری «باب بگشا»
بازدید: 3107
پرینت

 سلسله نشست‌های «باب بگشا»

نشست یازدهم: تبیین ما: رابطه میان دو مبنا؛ ابراهیم، نماینده‌ی ما ـ ۴

سه‌شنبه  ۱۲ آذرماه ۱۳۸۷ 

فایل پی‌دی‌اف دریافت فایل pdf نشست جاری

به نام همراه یاری‌گر

من رفیقم، ره‌گشایم، باب بگشا، نزد من آ

 در نشست یازدهم برگ چهارم از سیر و کار ابراهیم را پیش رو خواهیم داشت. از پیشا تبیین عبور کردیم و به تبیین رسیدیم. تبیین ما رابطه بین دو مبنا است، ابراهیم هم مبنا و هم نماینده‌ی ما. پی می‌گیریم مسیر و سنت او را. و قبل از آغاز بحث، تیتر فرعی همیشگی ما؛ ضرورت رابطه صاف دلانه، مستمر، همه‌گاهی و استرتژیک با خدا.

و نیز مانند همیشه یادآور می‌شویم اینجا یاد‌گاه است، کلاس و آموزشگاه نیست، کارگاه است. همه بحث می‌آورند وتا حد امکان زمان و تریبون توزیع می‌شود و بحث مشارکتی به پیش می‌رود. ده نشست را پشت سر گذاشتیم امشب نشست یازدهم است. نگاه کوتاهی به پس سر و ده شب گذشته می‌اندازیم:

عناوین ده نشست پیشین؛

                        آغازگاه

                        خدا در وضع موجود

                        چگونگی مواجهه با بحران

                        متدولوژی خروج از بحران

                         متدولوژی ما برای خروج از بحران

                        فاز صفر ما چیست؟

                        به استقبال تبیین

                        تبیین ما (رابطه میان دو مبنا؛ ابراهیم، نماینده‌ی ما)

 

اما جوهره مباحث پیشین و ارتباط آن با بحث امشب:

 اتصال مباحث پیشین به بحث حال؛

شرایط بحرانی

    خدای غیردورانی

            احساس بی‌خانمانی

                عزم خروج از وضع این‌چنانی

                        در پی متدولوژی انسانی

                            در جستجوی روش بسامانی

                                    در موضع متد خودمانی

                                        پیشا تبیین، تبیین و پسا تبیین این‌زمانی

                                                پیشا تبیین؛ تلقی‌درمانی

                                                    تبیین؛ بین دو مبنا، خانه‌تکانی

                                                            سیر نماینده را ردزنانی

در شب‌های گذشته این نقطه‌چین را پیش رو ترسیم کردیم که شرایط ما و شرایط بیرون از ما بحرانی است. خدا غیر دورانی است. ما احساس بی‌خانمانی هویتی و درونی می‌کنیم اما عزم خروج از وضع این چنانی را داریم. از اینرو برای خروج از وضع در پی متدلوژی انسانی هستیم. به عبارتی در جستجوی روش به سامانی با اتخاذ  متد خودمانی. متد ما مرکب است از پیشاتبیین، تبیین و تبیین این زمانی. پیشاتبیین یا فاز صفر ما تلقی درمانی است، تبیین ما، حرکت بین دو مبنا؛ یک مبنا او و یک مبنا ما. در این حرکت در نظر داریم تا یک خانه تکانی انجام بدهیم، در آن خانه تکانی خودمان را هم تکان می‌دهیم. بدین منظور سیر نماینده خود ـ ابراهیم ـ را ردیابی می‌کنیم. شرایط بحرانی را یکی دو جلسه‌ی نخست مرور کردیم. این بحران منجر به تشویش درون، نا آرامی و تلاطم و عدم استقرار ما شده است. خدایی به ظاهر هست ولی در سیرهای ما نمی‌آید و ورود و خروجی به روندهای ما ندارد. «نام حبیب هست لیک حبیب نیست». ما نیز به  همین خاطر احساس بی‌خانمانی می‌کنیم چون که در هستی جایی و نقشی نداریم. حال آنکه هستی منزل‌گاه ماست و این بخش از هستی که ایران ماست منزل‌گاه ویژه ماست. اما ما تصور می‌کنیم که نه در هستی نقشی داریم و نه در ایران. ما بنا بر سنت پیشینیان نمی‌خواهیم در این شرایط بحرانی و در حس  بی‌خانمانی سکونت گزینیم و عزم خروج از این وضع داریم: از چرخ زنی چه آید حاصل؟ حاصل چرخ زنی سرگیجه است. سرگیجه‌های هویتی و دورانی و استراتژیک که به نوعی همه‌ی ما دچارش و مبتلایش هستیم. لذا بنا بر انسانیت‌مان و عضویت‌مان در هستی عزم خروج از این وضعیت را داریم. از آنجایی که ما در ذات با انسانهای قبل از خود و هم عصر خود ـ چه در دور دست و چه در نزدیک دست ـ هم سرشت هستیم طبیعتاً نمی‌توانیم سیری را که آن‌ها طی کرده‌اند نادیده بگیریم و بخواهیم همه چیز را از نو خلق کنیم. نه! بخشی از بضاعت ما بضاعت پیشینیان ماست، چه کسانیکه در سرزمین ما زندگی کرده‌اند و چه کسانیکه در بیرون از سرزمین ما زیسته‌اند. لذا در روش‌شناسی، در پی متدلوژی انسانهای قبل از خود و معاصر با خود هستیم. در ورای انسانها، سامان بخش هستی نیز وجود دارد که او نیز روشی را پیشنهاد می‌کند ـ پیشنهاد می‌کند، ابلاغ نمی‌کند، تکلیف نمی‌کند، ولایتی با ما برخورد نمی‌کند ـ می‌خواهیم به کار ببندیم، می‌خواهیم به کار نبندیم. در تکاپوی ذهنی این روش به سامان نیز در آیات ۱۲۰ تا ۱۸۰ سوره آل‌عمران پیش روی ما قرار می‌گیرد. این روش مبتنی بر تبیین است. ما که هم، هم سرشت با انسان‌ها هستیم و هم هم سرشت با «او». پس هم از انسان‌ها بهره می‌گیرم و هم از او مددی می‌جوییم. و نیز در حد توان و موجودیت‌مان ادعایی هم داریم. از آنجا که هم ادعا داریم، هم از هستی سهم داریم و دوره تاریخ به ما رسیده است، ما نیز باید چیزی به دوره بیفزاییم لذا هم از متد انسان‌ها و هم تدبیر و روش پیشنهادی «او» هم استفاده می‌کنیم و با دست به کار شدن «خود»، متد «خودمانی» را رقم  می‌زنیم. متد ما حاوی پیشا تبیین، تبیین و پسا تبیینِ این زمانی است.

 پیشا تبیین ما تلقی درمانی است. بدین مفهوم که یک تلقی سنتی پشت ذهن ما تار عنکبوت بسته است مبنی به آن که، هستی کریدور و  پاگرد است و ارزشی ندارد. بگذار کسانیکه به این جهان چسبیده اند، صاحب امکانات و فرصت‌ها باشند. ما این جهان را ـ فرق نمی‌کند که چند سال در آن زندگی کنیم ـ طلاق می‌دهیم و بالاتر سه طلاقه‌اش می‌کنیم به نفع «آن» جهان. این تلقی باید تغییر کند. در مدتی که ما در این جهان زندگی می‌کنیم حق حیات و  سهم داریم. تکاپو می‌کنیم. می‌خوانیم و می‌نویسیم و اثر خودمان را برجای می‌گذاریم. تبیینی هم که خدا بعد از شکست احد در اختیار انسان قرار می‌دهد، تبیین توام با خانه تکانی است. خدا جمع شکست خورده را تکان میدهد که ذهن خودتان را تکان بدهید، دیدگاهتان را تکان بدهید! چرا بازگشت به عقب کردید؟ ما با تاسی به روش پیشنهادی خدا، در مسیر تبیین، بین دو مبنا ـ یکی خدا و یکی خود ـ حرکت می‌کنیم به امید حرکتی خانه تکانانه. بدین منظور ابراهیم را به عنوان هم «نوع» و نماینده بر می‌گزینیم و رفت و برگشت‌های او با خدا را ره می‌گیریم و رد می‌زنیم.

آنچه که مرور شد، جوهره‌ی مباحث شب‌های پیشین بود. اکنون به بحث پیشاروی، راه می‌بریم:

بحث پیشاروی؛

محصول مشترک

از

درک و سبک

بحث پیشاروی ما محصول مشترک از یک درک و یک سبک است؛ درک ابراهیم و سبک خدا! سیر ابراهیم را نظاره کردیم و تا حد امکان بر مفصل‌های آن درنگ کردیم. روش ابراهیم را بررسی و درک او را که درک ساده و شسته و رفته‌ای بود مرور کردیم. ابراهیم از این نظر صاحب اهمیت است که بنیان گذاری سه حوزه را عهده دار شد: محتوای توحید، بنای توحید و مناسک توحیدی. اهمیتی که ابراهیم دارد در کتاب آخر کاملاً محسوس است. هیچ یک از انبیاء و هیچ یک از چهره‌های تاریخی که از نظر خدا قابلیت برجسته شدن دارند به قدر ابراهیم برجسته نشده‌اند. او در ۲۰ سوره از ۱۱۴ سوره پراکنده است و خدا در حقیقت ژن ابراهیم را که ژن کیفی انسان است، در قرآن پاشیده است.  علت این پاشیده شدن آن است که ما با جستجوگری به دنبال ملاط بدویم! این‌طور نیست که همه ملاط کپسول بشود و برود در حلقوم ما! با راحت الحلقوم مساله‌ای حل نمی‌شود. با راحت الحلقوم یک احساس آرامش مقطعی به انسان دست می‌دهد و ولی بعد از آن باز همان تشویش‌ها وجود دارد. ولی اگر دنبال ملاطی که خدا در کتاب آخر در خصوص ابراهیم و روش و  منش و درک او پاشانده است بگردیم، به حل مساله نایل می‌شویم. ، دریافتش، مسیرش و عاقبتش را پخش و پاشان کردَست. ما در این پخش و پاشانی، هم به یک روشی می‌رسیم و هم وقتی خواستیم این پخش و پاشانی را جمع کنیم به عناصر دیگری نیز دست پیدا می‌کنیم. پس این پخش و پاشانی محصول پریشانی ذهن انشاءکننده کتاب نیست. به این خاطر است که ما بتوانیم از این مجموعه ملاط، پازلی فراهم کنیم و رهیافتی از پازل درآوریم.  خوب دیدیم که ابراهیم یا نماینده نوع، یک تافته جدا بافته نیست و انسانی کاملا معمولی است و تفاوت ویژه‌ای با ما ندارد، ارگانیسم و ژنش همه مثل ماست. منتها او اهل تخصیص و جدیت و پی گیری بوده و به دستاوردهایی رسیده و چون آن دستاوردها، کیفی بوده خدا آنرا در مقابل ما قرار داده است.

ابراهیم نماینده‌ی ‌نوع؛

زیست

            کنکاش

                        انسجام

                                    شناخت                            مدرسه‌ای

                                                تکاپو

                                                            آزمون

                                                                        مهندسی

                                                                                    بناگذاری

                                                                                         وداع

 نماینده‌ی ما زیستش، کنکاشش و انسجامی که در اثر کنکاش به آن دست پیدا کرده است و همچنین  شناخت محصول آن انسجام، تکاپویی که به خرج می‌دهد، آزمونی که از آن سربلند بیرون می‌آید، مهندسی‌ای که در اجرای پروژه مشترک با خدا انجام می‌دهد و بناگذاری ناشی از آن مهندسی و نهایتاً نوع وداعش با هستی، همه مدرسه‌ای است. مدرسه‌ای به این مفهوم که کار شده، آموزشی و قابل انتقال است. وقتی در فوتبال می‌گویند این گلی که زده شد یک گل مدرسه‌ای بود. به این مفهوم است که در تمرین الی ماشاءالله روی آن تاکتیک کار شده است. لذا آن گل اتفاقی و محصول تصادف نیست. مثل مربی‌های سنتی ما که می‌گویند «پنجاه تا توپ بریز توی هیجده بالاخره یکی از اونا می‌خوره به سر یکی و می‌ره توی گل»، این طور نیست، روی آن گل کار شده است. ابراهیم هم روش‌هایش مدرسه‌ای است و روی آن کار شده است. روش‌های مدرسه‌ای هم کار شده‌اند و هم قابل انتقال هستند. آموزه‌هایی که ما از ابراهیم می‌گیریم همه قابل انتقال‌اند و چون مدرسه‌ای و آموزشی است. می‌توان آن را پای تخته آورد.

زیست او که در بی‌امکانی محض صورت گرفت. او در همان شرایط، اهل کنکاش بود؛ «شب پنجره‌ای باز به آفاق تماشاست». شب را همه می‌توانند «تماشا» کنند ولی ابراهیم از آن دریچه‌ای رو به حقیقت گشود. و  حداکثر استفاده کیفی را از آن برد و از همانجا به انسجام رسید و به شناخت نایل آمد. مهم آن است که شناختش را سرمایه قرار داد. هم اینک طیفی از افراد در جامعه‌ی ما به شناخت رسیده اند، اما آن شناخت را سرمایه نکرده و  به کار نینداخته‌اند. سرمایه پستویی و زیر متکایی به هیچ دردی نمی‌خورد. ابراهیم سرمایه خود را لای صد زرورق و پنبه نپیچید و از دسترس دور نکرد. در جامعه‌ی ما بعضی‌ها سرمایه‌هایی کیفی دارند اما قرار نیست که آن را به کار بیندازند. ابراهیم این سرمایه را به کار انداخت و بر مدار آن تکاپو کرد و در سیر خود، آزمونی پس داد و مهم این است که شناخت و انسجامش را پرسان پرسان بدست آورد و برای او نه حل المسائلی بود و نه راهنمایی بود، نه پدر توضیح دهنده‌ای و نه معلمی. مادرش هم به او غذا رسانی می‌کرد. این مهم است که پرسان پرسانهایش را هم به لفظ نیاورد و به درون جوشنده، منتقل کرد. الان در دوره‌ای که ما زندگی می‌کنیم انسان‌ها پرسنده‌ای هستند اما این پرسش‌ها را به زبان می‌آورند و بسیار هم پر شتاب عمل می‌کنند و پاسخ‌ها را هم سریع طلب می‌کنند. ولی پرسان پرسان ابراهیم با چشم بود و با سلولهای پس پیشانی، این روش بس اهمیت دارد. این نوع پرسان پرسان، یافته‌اش در درون انسان رسوب می‌کند کمااینکه در ابراهیم رسوب کرد. در مجموع ابراهیم از زیست تا وداعش، آموزشی مدرسه‌ای است. مدرسه‌ای بودنی که می‌تواند مبنای تحلیل، آموزش و انتقال قرار گیرد.

دو سو؛

یکی درک

یکی سبک

 ما دو سو داریم، یکسو انسان و یکسو «او». در سوی انسان، نماینده‌ی ما ابراهیم است که آن را بررسی می‌کنیم. نماینده‌ی ما درکی دارد و «او» هم سبکی دارد. ببینیم آیا این درک و سبک به هم چفت شده‌اند، یا ابراهیم برای خودش درکی و خدا هم برای خودش سبکی داشته؟ آیا هرکدام ساز تک خودشان را می‌زدند؟ درک ابراهیم خیلی مهم است. کسی نیست که صاحب درک نباشد. درک تعطیل پذیر نیست، مغز تعطیل پذیر نیست، حتی اگر شرایط و نیز خود انسان بخواهند آن را مسدود کند، این انسداد، امکان پذیر نیست. اما درک ابراهیم، درکی است پردازش شده. به درک او نظر افکنیم:

دو سو؛

یکی درک؛

                        ساده

                                    تجربی

                                                غیرفلسفی

                                                            رفیقانه

                                                                        واقع‌گرایانه

درک ابراهیم، درکی ساده، محصول تجربه، بدور از پیچیدگی فلسفی، رفیقانه و واقع‌گرایانه است. به این اعتبار، درک ابراهیمی به سه عنصر اصلی قابل تفکیک است:

۱-      وجودی بودن. یعنی از وجود خود، به درک از «وجود»‌ی رسید که در عالم منتشر است. این چنین درکی از «او» با وجودش در تنید.

۲-      فطری بودن. ابراهیم با تار و پود فطرت به درک از وجود نایل آمد و با آن به انسجام رسید. انسجامی بربافته از تار و پودهای در هم رفته.

۳-       رفیقانه بودن. او بی‌شیله پیله و بی‌شایبه  پرسشهایش را مطرح می‌کرد و در یک رابطه رفیقانه ابهاماتش را با «او» در میان می‌گذاشت.

مولوی عنوان می‌کند:

جز قیاس و دَوران هست طرق و لیک شدست

بر اولوالفقه و طبیب و متنجم مسدود

وزن مخصوص بیت، سنگین است: جز روشهای کلاسیک همچون قیاس و دور، روشهای دیگری هم برای شناخت خدا وجود دارد. روشهایی که بر سه طیف مسدود شده است: بر فقیهان، طبیبان و منجمان. این سه روش، روش‌های کلاسیک دورانی‌اند. هم در دورانهای دور دست و هم نزدیک دست و معاصر ما که می‌توانیم آن‌ها را مشاهده کنیم. اولین آن‌ها  همان قیاس  و دوران است. قیاس عنصری است که از ادبیات یونان گرفته شده؛ از منطق صوری یونان. قیاس و استقرا: که یا از جزء به کل برسیم و یا از کل به جزء. از این منظر باید آزمایشگاهی ترتیب داد تا بتوان به شناخت رسید. دوران یعنی در مسیر شناخت، سیکل مدوری را طی کنی و مجدداً به جای نخست برسی. روش یونانی در واقع، روش براهین و اثبات است بدین مفهوم که برای وجود خدا برهان و دلیل می‌آورند. همین ادبیاتی که در حوزه‌های دینی عیسوی رسوب کرده و به حوزه علمیه ما هم رسیده است و به نوعی روش شناخت برخی فقیهان است. در منطق صوری یونان چون صورت اصالت دارد باید در پی اثبات صورت بود. اما مشکل اینجاست که خدا در حوزه صورت جای نمی‌گیرد ولی باز اثبات می‌شود. اما آن چه را که انسان اثبات می‌کند، به طور طبیعی مشمول «نفی» نیز می‌تواند قرار گیرد. در حقیقت پارادوکس اساسی کار در همین جاست. از روش یونانی، فیکسیسم بر می‌آید. یعنی خدای ثابتی که نه در پروژه‌ها و نه در پروسه‌ها ظاهر نمی‌شود و هیچ دینامیسمی ندارد. این خدا، خیلی تفاوت ماهوی با بتی که ابراهیم با آن درافتاد ندارد. روش طبیبا نیز مبتنی بر پوزیویتیسم است. جمله معروف قرون جدید که «اگر می‌خواهی خدا را بپذیرم باید آن را زیر چاقوی جراحی ببینم»، شاهدی گویا بر این روش است. روشی که مشاهده و تعین، نقطه اتکاءِ شناخت قرار می‌گیرد.

اگر همه چیز را در صورت خلاصه کنیم و با مشی مشاهداتی در پی اثبات و تعین برآییم، دیگر جا برای محتوا کجاست؟ جا برای سیالیت کجاست؟ جا برای خدا کجاست؟ جا برای معنا کجاست؟ در منطق صوری فقط محسوسات را می‌توانید تفسیر کنید و جان مایه‌ها، معناها، فضاها از حوزه خارج است و چون خارج از صورت است دیگر قابلیت تحلیل و تبدیل ندارید. لذا مولوی وقتی می‌گوید:

جز قیاس و دَوران هست طرق و لیک شدست

بر اولوالفقه و طبیب و متنجم مسدود

به این معناست که از این روش‌های کلاسیک دیگر شناخت کیفی بیرون نخواهد آمد. شناختی که انسان را مثل ابراهیم در هستی رها و شناور کند. روش شناخت ابراهیم، غیرفلسفی، رفیقانه و واقعگرایانه است. ابراهیم در حقیقت، با «او» دوست می‌شود. با طالع بینی و ستاره‌شناسی و روش منجمان به خدا نمی‌رسد. با روش فقیهان. طبیبان نیز به خدا راه نمی‌برد؛ نه روش شناخت اثباتی و نه پوزیویتیستی. خدایی که بخواهد اثبات شود، خدایی کلاسیک و سنگین وزن است و در پروسه‌ها و پروژه‌ها ظاهر نمی‌شود و همراهی نمی‌کند.

خوب هنوز در سوی خودمان هستیم و نماینده خود را ورانداز می‌کنیم. ببینیم درک ابراهیم از نقش «او» به چه ترتیب بود؟ درک ابراهیم از نقش خدا، درک نقطه‌ای نیست. نقش اندر نقش است! همچنان‌که هستی دینامیک است نقش «او» هم دینامیک است. نقش او در سمت راست لوحی که در مقابل دیدگان وجود دارد، نقشخدا، هم آغازین، هم میانی و هم پایانی است.

 

دو سو؛

یکی درک از نقش اندر نقش :

نقش آغازین                      نقش ریز              نقش تاکتیکی

 نقش میانی                       نقش روز             نقش روندی

نقش پایانی                       نقش هر روز         نقش استراتژیک

 در ستون وسط نقش خدا، ریز، روز و هر روزی است. از دیگر سو در ستون آخر نیز از دید ابراهیم. نقش او هم تاکتیکی، هم روندی و هم استراتژیک است. در قسمت اول ابراهیم می‌خواهد به ما تفهیم کند که نقش خدا پروسه‌ای است؛ آغاز، میان و پایان پروسه، خدا ایفای نقش می‌کند. فاز به فاز، مرحله به مرحله و فراز به فراز. در هیچکدام از این سه سر فصل خدا غیبت ندارد! کمااینکه خود «او» نیز عنوان می‌کند که مشرف بر تاریخ است: و ما هیچ‌گاه از سیر تاریخ و انسانهای درون آن غایب نبوده‌ایم! از اول هستیم، در میانه هم هستیم و پایان کار هم هستیم. مهم آن که نقوش آغازین، میانی و پایانی/ ریز، روز و هر روز/ تاکتیکی، روندی و استراتژیک خدا در پروسه‌ها، با یک چسب گرم به هم پیوند می‌خورد. چسبی از جنس خود حضور. به این اعتبار خدا نقش چسب پاش نیز ایفا می‌کند. او در ذات پاشاننده است. خدای منتشر، پاشاننده امکانات و فرصت‌ها در پروسه‌ها و پروژه هاست.

اما درک ابراهیم از «حضور» او:

دو سو؛

یکی درک از حضور :

                        بی‌پایانه

                                    مُدامانه

                                                جاودانه

نه انجمِ چشمک‌زنانه

            نه قمر نقره‌پاشانه

                        نه شمس رخشانه

                                                همه‌گاهانه، مستمرانه، منتشرانه

خوب در ادامه درک از نقش، به درک از حضور می‌رسیم. از دید ابراهیم، حضور خدا پایانی ندارد؛ بی‌پایانه و مدامانه و جاودانه است. تجربه ابراهیم آن بود که خدا نه در کادر انجم چشمک زنانه است، نه در مدار قمر نقره پاشانه است و نه در چارچوب شمس رخشانه. به‌رغم آن که این پدیده‌ها دینامیسم دارند، پاشانند، رخشانند و رقصانند، ولی پاشانی و دینامیسم «او» چیز دیگری است. حضور او، همه‌گاهانه است، مستمرانه است و منتشرانه است. اگر در لوح قبلی تلقی ابراهیم این بود که خدا نقشی فراز به فراز دارد، در لوح جدید، حضور خدا وجب به وجب است. دوچرخه سواران اصطلاحی دارند که می‌گویند طوقه به طوقه‌اش برو، رکاب به رکابش برو. نقشی که ابراهیم از حضور خدا در سیر خودش لمس کرده و پیش روی ما گذاشته است، حاکی از چنین همراهی خدا با اوست. ابراهیم خودش راهی را پیش گرفت، در سراشیبی به راه افتاد، به سنگلاخ رفت و سپس به سینه کش، خداهم پابه پای  او رفت، خدا رکاب به رکاب، طوقه به طوقه و نفس به نفس با ابراهیم بود. این دوستی محصول رکاب به رکابی و طوقه به طوقه‌ای و هم نفسی است. اینجا که انسان می‌تواند به نوعی همسر خدا شود، به معنای هم پروژه. انسانهایی بوده‌اند که همسر اعتقادی اختیار کردند و با پیرامون خودشان عقد ازدواج دایمی بستند. رابطه ابراهیم را با خدا باید اینگونه تلقی کرد، همگانی، مستمرانه، منتشرانه و به قول دوچرخه سواران رکاب به رکاب و طوقه به طوقه.

حال به سبک خدا توجه کنیم که چگونه در کار ابراهیم درآمد. او در کار ابراهیم از درون غار تا آن‌گاه که در الخلیل مدفون شد چه سبکی به کار بست و ایفای نقش کرد؟

دو سو؛

یکی سبک :

یقین‌بخشی

            رشد دهی

                        گزینش و فرآوری

                                    امکان باری

                                                آزمونی

                                                            رهایی

                                                                        کارسپاری

                                                                                    موضع

                                                                                       الگوسازی

سبک «او» در یقین بخشی، رشد دهی، گزینش و فراوری، امکان باریدن، تست زدن ابراهیم، آزمودن، رهانیدن ابراهیم از ابتلا، کار سپاری کیفی به ابراهیم، موضع تاریخی بخشیدن به او و نهایتاً الگوسازی، قابل ردیابی است.

نقش خدا را آن طور که ما از رابطه‌اش با ابراهیم درک می‌کنیم، نقش تمام و کمالی است، ابراهیم در رابطه، کم فروشی نکرد و در پروژه نیز کم نگذاشت، خدا هم طبیعتاً تمام فروشی کرد و تمام و کمال با ابراهیم مواجه شد و هم از نظر اعتقادی به او یقین بخشید و هم در وجه روشی، آموزشی و امکان بخشی، با او فعالانه برخورد کرد. حال ببینیم این درک و سبک چگونه با هم چفت خورده است؟ آیا اصلاً  چفت می‌خورد؟ مستقل از ابراهیم، ما آدمی هستیم برای خودمان! ما هم می‌توانیم درکی از «او» داشته باشیم و او نیز سبکی متناسب با درک ما عرضه می‌کند. آیا ممکن است یک اتحاد مزدوج بین درک ما با سبک خدا برقرار شود؟ امتزاج و آلیاژ  از درک و سبک را می‌توان امروزین کرد و به حال درآورد؟

محصول مشترک از درک و سبک

در مراحلِ

            شناخت

                        دعوت

                                    اقدام

                                            آتش

                                                   هجرت

                                                               قربان

                                                                        بشارت ـ مجادله

                                                                                    بنا

                                                                                         وداع

                                                                                     پسینِ وداع

ابراهیم و خدا در ده مرحله تلاقی داشتند. ببینیم تلاقی درک ابراهیم و سبک خدا چه بوده است؟

محصول مشترک از درک و سبک

مرحله شناخت :

بستری برای مشاهده، تفکر، تعمق : برخورد تخصیصی و فعال با بستر

سعی آزمون و خطایی            :            یقین بخشی

ایقان                                     :            رویکرد تمام وجودی، بی‌شائبه، حنیفی

زمانی که ابراهیم قبل از سیزده سالگی می‌رود تا به یک شناخت کیفی دسترسی پیدا بکند، خدا برای او بستری برای مشاهده، تفکر و تعمق فراهم می‌کند. شب تا صبح، به همراه چشمک زنی ستاره‌ها و سکوت ابراهیم چه می‌کند؟ برخورد تخصیصی و فعال با بستری که خدا فراهم کرده است.  برای ما خیلی از بسترها فراهم است اما، ما چطور با بسترها برخورد می‌کنیم؟ مهم این است که ابراهیم با بستر برخورد فعال و تخصیصی پیشه می‌کند. می‌نشیند و فکر می‌کند، پس پیشانی را به کار می‌اندازد، چشم می‌دواند و از محصول مشاهده دقیق و فعل و انفعالات پس پیشانی اش، به یک وجودی می‌رسد که آن وجود خیلی برتر از ماه و خورشید و ستاره چشمک زن است! خوب پس در اینجا رابطه متقابل وجود دارد. زمانی که ابراهیم خود را در سیر سعی و آزمون و خطا قرار داده است، «او» به ابراهیم یقین می‌بخشد، بعد با یقین بخشیدنِ «او»، ابراهیم به نقطه ایقان می‌رسد. ایقان یعنی آنکه همه‌ی وجود به سطحی از یقین می‌رسد و شناخت این مرحله، شناختی بی‌شائبه است، بی‌رگه و زایده است.  ابراهیم در مرحله ایقان رویکردی تمام وجودی، بی‌شائبه و حنیفی با خدا دارد. حنیف به مفهوم پاک نهاد و موحد قبل از دین. قبل از این که دین بیاید ابراهیم دنبال حق و حقیقت بوده است. به همین دلیل هم خدا به او لقب حنیف می‌دهد. حنیف در لغت عرب مخالف با ینیف است. ینیف یعنی کسی که همیشه در حاشیه است. از حاشیه نمی‌توان شناخت عینی پیدا کرد،. اما حنیف کسی است که در متن است. در متن سیرِ آزمون و خطا را طی می‌کند، اهل اصطکاک است، اهل لمس است، پرز‌ها و شیارهای کف دست را با واقعیت تماس می‌دهد. شناخت ابراهیمی محصول جایگاه حنیفی اوست. ابراهیم مرد متن است. در ینیف و حاشیه نمی‌نشیند. به سیالیت متن کار دارد. کسی که در متن نیست در هیچ حوزه‌ای دوران ساز نیست. همپای مرحوم دهخدا لغت‌ شناس در ایران بوده و هستند، اما چه کسی به متن رفت؟ چه کسی چهل سال را به حوزه واژه‌شناسی اختصاص داد؟ دهخدا تنها دو بار از تمرکز به لغت نامه فاصله گرفت؛ یک هفته به علت بیماری سخت و یک هفته برای فوت مادر، مادری که خیلی به او وابسته بود. طبیعی است که از مجرای این حضور در متن اتفاقی رخ می‌دهد. حنیفی که خدا می‌گوید با حنیفی که در ذهن ماست فرق می‌کند. یعنی جدا از این که پاک نهاد است، جدا از این که حق‌گراست، جدا از این که بی‌شائبه است، مرد متن هم هست. چون ابراهیم صد و اندی سال در متن بود، از سوی خدا حقش ادا شد و در متن تاریخ و متن کعبه و متن مناسک حج و متن مهندسی محتوا قرار گرفت. پس در اینجا بده و بستان بر قرار است. بده بستان این نیست که ما فکر می‌کنیم و این نیست که به ما آموخته‌اند. امروزه مبارزه سیاسی را بده ـ بستان، لابی، چانه زنی و حل مسائل در پس پرده، معنا می‌کنند. اما داد و ستد با خدا، داد و ستدی دیگر است. در این بده و بستان هر دو اهل ارائه هستند و هر دو اهل ستاندن. لئونتیف دانشمند اهل شوروی، نبوغی ویژه داشت. او در اقتصاد شوروی بده ـ بستان بخشهای اصلی اقتصاد را با یکدیگر در یک جدول یکپارچه نمایش داد. این جدول معروف شد به جدول داده ـ ستانده لئونتیف. در آن جدول مشخص است که بخش نفت اتحاد جماهیر شوروی چه مقداری به کشاورزی داده است و کشاورزی چه از بخش صنعت گرفته است و مجموعه بخش‌ها به بخش خدمات چه داده‌اند. همه‌ی این داده و ستانده‌ها در جدول آمده است. بر اساس داده ـ ستانده‌های جدول لئونتیف، برنامه‌های متمرکز پنج ساله طراحی شد. حالا ما هم اگر کنکاش کرده و وقت گذاشته و  اهل تخصیص باشیم، می‌توانیم به عنوان یک پروژه داده ـ ستانده ابراهیم با خدا را در یابیم. خدا در عین بی‌نیازی، با ابراهیم داد و ستد دارد. این داد و ستد در مرحله شناخت در سه موج رقم خورد؛ بستر سازیِ «او» و  برخورد فعال ابراهیم با بستر. سعیِ آزمون و خطایی ابراهیم و یقین بخشی «او». کمک او به ایقان ابراهیم و رویکرد بی‌شائبه‌ی ابراهیم به او. ابراهیم بعد از سیزده سالگی مرد متن می‌شود. این رخداد خیلی مهم است! او از کوه به شهر می‌رود، با پدرش برخورد می‌کند، با بازار بت مواجه می‌شود. سپس  با نمرود برخورد می‌کند، در آتش می‌رود و... او همیشه در متن است. در حاشیه نمی‌رود. حضور مستمر در متن، بس مهم است. اکنون به محصول مشترک درک ابراهیم و سبک «او» نظر کنیم:

محصول مشترک از درک و سبک

مرحله دعوت :

                          انسجام مرحله‌ای            :  دعوت اول؛ آزر

                          رشد بزنگاهی       :         دعوت جمعی؛ آزر و قوم

                          توان استدلال ـ روش           :       طرح استفهام در بازار بت

                          جسارت مواجهه ـ استدلال: مناظره با نمرود

مرحله‌ی بعدی از محصول مشترک از درک و سبک، مرحله‌ی دعوت است. دعوت ابراهیم با آذر شروع می‌شود و اولین تلنگر را به پدر وارد می‌کند. پدر هم درست است که بت ساز و بت‌پرست بوده، ولی فطرت پاکی داشته است. ابراهیم به فطرت او تلنگر می‌زند و دعوت اول را از او آغاز می‌کند. اما قبل از دعوت از آذر، خدا در آیه‌ای چنین تصریح می‌کند که «ما به ابراهیم رشد بخشیدیم». خدا در این آیه یک «اذ» می‌آورد. «اذ» نشانگر یک مرحله است. خدا در چه مرحله‌ای به ابراهیم رشد بخشیده؟ در همین مرحله‌ی تلنگر به آذر.. خیلی مهم است. خدا می‌گوید قبل از این که ابراهیم بخواهد با پدرش برخورد کند و دعوت اول را صورت دهد، ما او را رشد دادیم. رشد کیفی و رشد درونی. رشدش دادیم و رشیدش کردیم. بس مهم است که یک سیزده ساله رشید شود. این خیلی مهم است که خدا ‌ بدون محاسبه، چیزی به کسی نمی‌دهد! قانون و سنت رعایت می‌شود. خدا می‌بیند که او عزم دعوت دارد، به او انسجام می‌بخشد. ابراهیم با رشد و انسجام مرحله‌ای با پدر برخورد می‌کند وسپس با رشد بزنگاهی که خدا به او عطا می‌کند به مرحله‌ی دعوت جمعی می‌رسد. خوب، او فراتر از پدر می‌تواند با قوم خود و در حضور پدر برخورد کند. این رشد ادامه دارد. ابراهیم سیزده ساله بت‌ها را از آذر می‌گیرد و می‌برد که در بازار بفروشد، بت‌ها را در گودال می‌اندازد و در آب تیره و به آن‌ها می‌گوید که آب بخورید، تشنگی‌تان را رفع کنید. در اینجا خدا به ابراهیم توان استدلال و روش می‌بخشد. این روش، روش کیفی است. از اول نمی‌زند آن بت را داغون کند! ابراهیم ذهن جامعه مخاطب را مورد خطاب قرار می‌دهد. مردم می‌بینند که بت نمی‌تواند آب بخورد. به این ترتیب روشی به او داده می‌شود و نهایتاً جسارت مواجه و استدلال در مناظره با نمرود. در مناظره با نمرود هم باز داد و ستد وجود دارد. عزمی، تجهیزی، اقدامی و انسجامی. این اصلاً ممکن نیست ما بدون عزم، انتظار کمک داشته باشیم. خدا  به چه دلیل بیاید و ما را مجهز کند؟ به چه دلیل برای ما وقت بگذارد؟ ابراهیم وقت گذار و اهل تخصیص است، خدا هم پاسخگو و برآورنده است. رعایت رفاقت را می‌کند، ابراهیم  که می‌آید «او» هم، قدم پیش می‌گذارد.

محصول مشترک از درک و سبک

مرحله اقدام :

            روش                  :                     کار توضیح

            روش                  :                     زمینه‌سازی

            جسارت               :                     اقدام

            تعقل                    :                   سه‌کنجی برای تعمق

مرحله‌ی بعد، مرحله‌ی اقدام است. ابراهیم که به مرحله‌ی اقدام می‌رسد، قبل از این که به بتخانه رود و تبر به دست بگیرد اتفاقاتی رخ می‌دهد. اتفاق چیست؟ ابراهیم در ابتدا با قوم کار توضیحی می‌کند. چون می‌خواهد به اقدام دست زند، ابتدا توضیح می‌دهد. خدا به او روش کار توضیح می‌بخشد.

در مرحله زمینه سازی برای برخورد خدا به او روش می‌بخشد و سپس در مرحله اقدام، جسارت به او عطا می‌کند. و نیز آن هنگام که در سه کنج قرار می‌گیرد، به او تعقل می‌بخشد. باز به قول مولوی: «روش عشق روش بخش بود بی‌پا را». خیلی مهم است فردی که اصلاً نمی‌تواند حرکت کند ولی عزم حرکت پیدا می‌کند، روش به او منتقل می‌شود. جسارت به او منتقل می‌شود، تعقل به او منتقل می‌شود.

دست ما کوتاه و خرما بر نخیل

پای ما لنگ است و منزل بس بعید

ابراهیم هم مثل ماست، ما هم تصورمان این است که خیلی از خواسته‌های ما مرتفع است. خرما بر نخیل است، دست ما هم کوتاه است، و پای ما هم لنگ است و منزل هم خیلی دور. حالا حالاها نمی‌رسیم. ولی بالاخره برویم و مرد متن شویم مرد هر متنی. دهخدا در متن لغت، محجوبی در متن موسیقی، فرق نمی‌کند متن چیست؟ مهم این است که متن را جدی بگیری، اهل تخصیص باشی. در آنجا، روش بخشی او تضمینی است.

 محصول مشترک از درک و سبک

مرحله آتش :

            پا پس نکشیدن، عدم تضرع، واگذاردن     :         سردی آتش

            در مدار تاکتیک مکر                          :         ضد تاکتیک

در مرحله‌ی بعد ابراهیم به آتش می‌رسد. آن آتش خیلی مهم است. ابراهیم هنوز جوان است، پا، پس نمی‌کشد، تضرع نمی‌کند و مهم‌تر از، همه‌ی کار را به «او» وا می‌گذارد. حتی با خدا نیز طرح مساله نمی‌کند. ابراهیم «او» را مشرف و حاضر در صحنه می‌پندارد. لذا بی«گفت»، کار را به او می‌سپارد. ابراهیم، نه با خدا طرح مطلب می‌کند، نه تضرع می‌کند و نه پا پس می‌کشد. کماکان در متن است. مهم این است که آن آتش هم بخشی از متن است. آتش در متن، محصول سیر ابراهیم است؛ سیری در متن. در این مرحله آتش بر او سرد می‌شود. با هر مکانیزمی که «او» می‌داند و به کار می‌بندد. تباذل ابراهیم با «او» همچنان ادامه دارد.

محصول مشترک از درک و سبک

     مرحله هجرت :

آتش؛ پایان یک دوران                       : هجرت؛ مفّری برای ادامه راه

رهانیدن و بردن به سرزمین خجسته        : به سوی او؛ نشانی گرفتن

اما مرحله‌ی هجرت؛ ابراهیم پس از سرد شدن آتش به این تحلیل می‌رسد که آتش برایش پایان یک دوران بوده است. خدا هم به همین جمع‌بندی می‌رسد. ابراهیم در آن وضع دیگر نمی‌تواند به حضور خود در محل ادامه دهد. در آیه‌ای خدا تصریح می‌کند که ما ابراهیم را از منطقه انتقال دادیم. خیلی مهم است! هر دو که دو سوی یک معادله‌اند، به یک جمع‌بندی می‌رسند. این هم نظری بدون سیر انسجام ممکن نیست. هر دو به این نتیجه می‌رسند که ابراهیم دیگر در آن محل کارایی ندارد. زمین واسع است و ابراهیم می‌تواند در گوشه‌ی دیگری از زمین پروژه‌اش را به پیش ببرد. خدا تصریح می‌کند که «ابراهیم را رهانیدیم، و به سرزمین خجسته‌ای سوقش دادیم». سرزمین خجسته سرزمینی است که ابراهیم بقیه پروژه را می‌تواند در آن پیش ببرد.

ادبیات ابراهیم در این مرحله چیست؟ ابراهیم می‌گوید «من می‌روم به سوی او. من رونده هستم به سوی او. هم او هدایتم می‌کند». ابراهیم به دنبال آدرس نیست چون چنین درکی دارد که خدا همه جا منتشر است، همه جا حاضر است، پس زمان و مکان نمی‌شناسد و دنبال راه می‌رود. در یک کارتون که موش و گربه‌ای سوژه‌های آن بودند دنبال هم می‌دویدند. موش زودتر به سر چهارراه رسید، از یک عابری ‌پرسید که به کدام طرف بروم؟ عابر جواب کیفی به او داد: تو بگو مقصدت کجاست تا بگویم به کدام سو بروی. سمت خودت را مشخص کن تا من به تو آدرس بدهم. قضیه ابراهیم هم همین است. منتها ابراهیم موش سرگردان فراری از گربه نیست. او در متن است، الزامات متن را هم پذیرفته و فرار هم نمی‌کند. می‌بیند که دوره در آنجا تمام شده و عزم هجرت می‌کند، آدرس نمی‌خواهد. می‌گوید می‌روم به سمت او، هم او ره می‌نمایاندم. و «او» نیز ابراهیم را به سرزمین خجسته راه نمون می‌کند.

محصول مشترک از درک و سبک

مرحله قربان :

            نذر پیشین             :         آزمون اجرا

            رویا                   :         به سمت تحقق رویا

            ابتلاء                   :         آستان تحقق

            عوض دادن           :         عبور از مرحله

حال می‌رسیم به مرحله قربان. در اسناد تاریخی چنین ثبت شده است که ابراهیم در زمان بی‌فرزندی، چنین نذر کرده بود که اگر صاحب فرزندی شوم، او را بهر خدا قربانی خواهم کرد. لذا او از پیش نذری داشته است. خدا پس از پدر شدن، او را تست می‌زند. تصریح می‌کند که نذری داری، حال وقت ادای نذر رسیده است؛ «رؤیای جدیدی برای تو آمده. رؤیای خودت را به سمت تحقق ببر». ابراهیم هم رویا را به سمت تحقق می‌برد. اما در آستانه‌ی قربانی فرزند تصریح می‌شود که «رؤیایت تحقق بخشیدی». خدا بس زیبا به او می‌گوید: «خواب را راست کردی». و سپس دستور توقف عمل صادر می‌کند. ابراهیم در دوستی بس پیش رفت. «او» هم در همان مسیر دوستی، پیش آمد. خدا در مرحله «ابتلاء»، زمانی که ابراهیم تا آستان تحقق و قربان کردن پیش می‌آید، قوچ را عوض اسماعیل قرار می‌دهد و ابراهیم را به سلامت از مرحله ابتلاء، عبور می‌دهد. این بده ـ بستان کیفی و رفیقانه، همچنان ادامه دارد.

محصول مشترک از درک و سبک

مرحله بشارت ـ مجادله :

            بشارت فرزند         :         شعف

            مجادله                 :         پاسخ: سیر طی‌ شده است

شاید این مرحله از همه‌ی مراحل مهمتر است. ابراهیم اهل مجادله است. شاید اگر ما به کسی چیزی بدهیم، می‌خواهیم آن فرد را مدیون کنیم. ولی خدا قصد آن را نداشته که با اعطای فرزند به ابراهیم، او را مدیون کند. خدا وقتی به ابراهیم و ساره بشارت فرزند می‌دهد ـ بشارت اسحاق ـ ، ابراهیم مشعوف می‌شود ولی بعد از این شعف با خدا مجادله می‌کند. سه نشانه در سوره هود هست:  «آن هنگام که هراس و ابهام از او رخت بربست، و از بشارت مشعوف شد درخصوص قوم لوط با ما به مجادله برخاست». خدا سپس یک پرانتز در آیه هفتادو پنج هود باز می‌کند: «او در نهایت بردباری و بازگرایندگی بود» و واژه‌ی «حلیم» را در مورد او به کار می‌برد. چون ابراهیم فرآورده است، صبرش هم صبری چون «حلیم» است. حلیم از معدود غذاهایی است که عناصرش باید در یک صبر پایدار با هم پیوند بخورند. ‌بالاخره گندمی، آبی و گوشتی را باید یک شب تا صبح برایش وقت صرف کرد. مواد نیز حوصله دارند تا شبی را با هم به صبح آورند. ابراهیم به‌رغم برخورداری از صبر «حلیم» گونه، وقتی متوجه می‌شود که خدا می‌خواهد به قوم لوط صیحه وارد کند، با خدا به مجادله بر می‌خیزد. مجادله‌ای که پس از بشارت خدا به او و ساره در مورد تولد اسحاق، رخ می‌دهد. بس مهم است که خدا به ابراهیم به هنگام مجادله نمی‌تازد و تنها به او گوشزد می‌کند که: «ای ابراهیم! از این گفتگو روی گردان، کم اطلاعی! سیر آن قوم طی شده است». اینجا هم باز مبادله و دادو ستدی بر قرار است: پرسشگری و اعتراض ابراهیم؛ صبر و متانت و توضیح خدا. آن هنگام که ابراهیم چند و چون می‌کند و به خدا تذکر می‌دهد! خدا سرکوبش نمی‌کند و با پاسخ خود، قانعش می‌سازد.

محصول مشترک از درک و سبک

مرحله بنا :

کارسپاری متعهدانه  :         طرح خواسته‌های استحکام‌بخش

طرح تقاضا ضمن کار           :         استماع و اجابت

بناگذاری چندوجهی :                     حفظ حقوق معنوی چندوجهی

حال به مرحله بنا می‌رسیم. در این مرحله خدا به ابراهیم و اسماعیل کار سپاری می‌کند و واژه عهد به کار می‌برد. این کارسپاری متعهدانه است. کارپذیر نمی‌تواند در میانه، کار را بر زمین بگذارد و برود. نمی‌تواند بساز بفروشی عمل کند و مواد کم بگذارد. وقتی که کار به ابراهیم سپرده می‌شود باید وجب به وجب با تعهد و حساب و کتاب پیش رود. ابراهیم کار را که می‌خواهد شروع کند خواسته‌هایی برای استحکام همان پروژه مطرح می‌کند و خواسته‌ها از سوی «او» اجابت می‌شود. ابراهیم و اسماعیل در حال کار کردن نیز طرح تقاضا می‌کنند. «او» هم می‌شنود و هم اجابت می‌کند. نهایتاً ابراهیم به بناگذاری چند وجهی دست می‌یازد؛ بناگذاری محتوای توحید، بنای توحید و مناسک توحیدی. خدا هم حقوق معنوی هرکدام از این سه وجه را حفظ می‌کند؛ هم در ساخت و ساز، هم در محتوا و هم در مناسک. حقوقی که تا هم امروز محفوظ است و با نام ابراهیم عجین است.

محصول مشترک از درک و سبک

مرحله وداع :

تقاضای نمایانی مکانیسم حیات‌بخشی     : پرسش استراتژیک

            تقاضا به قصد آرامش دل                    :اجابت تقاضای آرام‌بخش

در آستانه مرحله وداع ابراهیم با هستی، ادبیات خدا و ابراهیم هر دو ادبیات زیبایی است. هم دوستانه است و هم مجابانه. ابراهیم یکسال قبل از فوت به خدا بدین مضمون عنوان می‌کند که: «بِنما، بنِما که به چه نحو و با چه کیفیت مردگان را حیات می‌بخشی؟ » او به ابراهیم چه می‌گوید؟ می‌گوید مگر ایمانت از انسجام کیفی برخوردار نیست؟ ابراهیم می‌گوید چرا، ایمان آورده‌ام می‌خواهم دلم پر طمانینه شود. «او» هم صحنه آرایی می‌کند برای این که ابراهیم در دم آخر به یک آرامش کیفی پیش از وداع نایل آید. مرغی را بر سر چهار کوه، چهار تکه می‌کند و مجدداً به مرغ چهار تکه حیات می‌بخشد. جلوه ویژه‌ای که به ابراهیم طمانینه می‌بخشد.

محصول مشترک از درک و سبک

مرحله پس از وداع :

           خواسته پیشینی: بلندآوازگی در میان آیندگان :  تحکیم موضع در هر دو جهان

ابراهیم پیشترها از خدا خواسته بود که در میان آیندگان ـ یعنی نسلهای بعد از خودش ـ او را بلند آوازه کند. خدا این تقاضا را نیز اجابت می‌کند. در آیه ۱۳۰ از سوره بقره آمده است: «ابراهیم را در دنیا گزینش کردیم و فرآوراندیم. او در آخر نیز از صالح عملان و الگوهاست». مهم آن است که خدا هم موضع این جهانی به ابراهیم بخشید و هم موضع آن جهانی. وجه استراتژیک خدا در این بخشش دوگانه هویداست. خدا موضع ابراهیم را در هر دو جهان تثبیت می‌کند.

همه مراحلی را که یک به یک جستجو کردیم، بر روی یک پرده مشاهده کنیم:

مراحل بر یک پرده؛   

                        این سو                                        آن سو

                        جستجو                                       یقین

                        حرکت                                        تجهیز

                        اقدام                                           روش

                        گفت                                          شنود

                        رفت                                           برگشت

                        دغدغه                                         فرآوری

                        تقاضا                                          عرضه

                        ظرفیت                                        آزمون

                        احداث کیفی                               حفاظت کیفی

 این سو، سوی ماست ابراهیم از جانب ما با خدا مجادله می‌کند، امکانات می‌خواهد، پروژه اجرا می‌کند و تفاوتی بین ما و او نیست. اما او ویژگی‌هایی دارد که ما نداریم. همچون جدیت و رفاقت. اگر در این سو ابراهیم جستجو می‌کند در آن سو، «او» یقین می‌بخشد. ابراهیم بعد از یقین حرکت می‌کند، او مجهزش می‌کند. بعد از تجهیز، اقدام می‌کند، او به وی روش عطا می‌کند. ابراهیم با خدا گفت دارد، خدا هم می‌شنود. هیچ پروسه‌ای را خدا با ابراهیم نیمه‌کاره رها نمی‌کند و ابراهیم هم نیمه‌کاره رها نمی‌کند. ابراهیم مثل یونس نیست. هر دو از ابتدا تا انتها، طی مسیر می‌کنند.  ابراهیم دغدغه دارد، خدا گزینش و  فرآوریش می‌کند. ابراهیم در موضع تقاضاست، «او» در موضع عرضه است. ابراهیم ظرفیتهایی را بروز می‌دهد، او ابراهیم را در دالان آزمون می‌برد. خدا با ابراهیم شوخی نداشته و رمانتیک هم برخورد نمی‌کند. ابراهیم رفیق است ولی بالاخره باید به آزمون کشیده شود. و سرآخر، ابراهیم به احداث کیفی دست می‌زند و  خدا هم حفاظت کیفی پیشه می‌کند. این سیر تقاضا و عرضه در نقطه‌چین رابطه ابراهیم و خدا بس جای پژوهش و تدقیق و تعمق دارد.

اما بحث پیشاروی؛

الگو قابل بازسازی است؟

 آیا این چهار نشستی که در مورد ابراهیم صحبت شد، مباحثی ذهنی بود؟ آیا این الگو برای دوردست‌های تاریخ است؟ یا الگو قابل بازسازی است؟ چطور قابل بازسازی است؟ آیا خدای دوران ابراهیم با خدای این دوران تفاوتی دارد؟ مستهلک شده؟ کم‌فروش، بی‌حوصله، خواب‌زده و اهل خستگی است؟ یا ما با ابراهیم چه تفاوتهایی داریم؟ به این مهم فکر کنیم که آیا الگوهای دوران ماقبل مدرن در دوران جدید قابل بازسازی است یا نه؟ اگر هست چه مقدار؟ و اگر قابل بازسازی است، آیا ما باید سر جای خویش ثابت بمانیم و فقط خدا حرکت کند؟ به یاری خدا در نشست آتی، قابل بازسازی بودن الگوی رابطه ابراهیم و خدا را به بحث می‌گذاریم.   

با سپاس از حضور و بذل توجه شما


آورده‌های مشارکت‌کنندگان

تکه‌ی دوم بحث از نشست یازدهم سهم دوستان هست. با این استدلال که در ده یا پانزده سال اخیر نسل نو تریبون داده‌است اما در ازای آن تریبون کسی به آن‌ها ما به ازای ویژه‌ای نداده است. در بحران موجود نسل نو، نسل ما نیز شریک است، نسل قبل از ما هم شریک است. از تریبون‌ها بیشتر استفاده سیاسی به عمل آمد و مساله‌ای از مسائل عدیده فکری بچه‌ها حل نشد. طبیعی است که از این به بعد باید بخشی از تریبون‌ها در اختیار نسل نو قرار گیرد. امشب سه نفر از دوستان جوان‌مان بحث دارند که به ترتیب بحث خود را ارائه خواهند داد:

 

مشارکت‌کننده‌ی اول

به نام خدا و با سلام خدمت همه‌ی دوستان. عنوان بحث من «چرا بحران» است. سعی کردم مقداری متفاوت‌تر صحبت کنم و تا جاییکه ممکن است تجربیات خود را بیان بکنم و در انتها راهی را که برای خروج از بحران وجود دارد، عرضه دارم. مشابهت‌ها و تفاوتهایی بین بحثم وجود دارد که سعی می‌کنم آن‌ها را به صورت شفاف بیان کنم. بحثم را با یک نکته شروع می‌کنم و آن این است که انسان یک بحران همیشگی در پیش رو دارد و آن هم به خاطر نوع سرشتی است که در خلق انسان استفاده شده است. وبه نظر من این بحران یک بحران اصلی هست. چیزی که ما در اکثر آثار افرادی که در هستی تاثیر گذار بوده‌اند می‌بینیم و نیز در عمل‌شان و در نظرشان. از شعر حافظ کمک می‌گیرم:

سینه مالامال درد است‌ای دریغا مرحمی

دل زتنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو

ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

آدمی درعالم خاکی نمی‌آید پدید

عالمی دیگر بباید وز نوع آدمی

خوب در دو بیت اول بحث بحران، بارز است؛ همه‌ی انسان‌ها وقتی با خودشان یکی می‌شوند و سعی می‌کنند با خدا هم یکی شوند. در واقع احساس پریشان حالی پیدا می‌کنند. یعنی در یک سرگشتگی هم خودشان را گم کرده‌اند و هم مقصد را. منتها در بیت سوم همان بحثی است که آقای صابر به کرات آن را مطرح کرده و به نظر من هم درست است و ما باید در واقع به دنبالش بگردیم. آن عالم دیگری است و وقتی آن عالم دیگر را ساختیم می‌توانیم آن انسان را هم پیدا کنیم. این نکته‌ای بود که می‌خواستم به صورت گذرا از آن رد بشوم. اولین نکته تعریف بحران است. بحران یا درونی است یا بیرونی. بحران درونی، نوعاًیک بحران اندیشه است. یعنی از اندیشه ما سرچشمه می‌گیرد. ما وقتی با بحران مواجه‌ایم، که در سطح نظر یک مساله و یا یک بعدی از ابعاد زندگی ما مشکل پیدا می‌کند. انسان برآمده از ابعاد مختلفی است. نه ما كاملاَ سیاسی هستیم، نه صرفاَ اجتماعی هستیم و نه اقتصادی. ما در واقع همه‌ی این‌ها هستیم. یعنی انسان سعادتمند یك انسانی است كه یك توازنی در همه‌ی ابعاد داشته باشد. وقتی انسان‌شناسی ما به این صورت باشد، بحران هنگامی شروع می‌شود كه ما یکی از ابعاد را از سایرین برجسته‌تر كنیم، یا یكی از آن‌ها را به نفع دیگری حذف كنیم. یك مثالی می‌زنم، مثلاَ شخصی كه یك كارمند خیلی خوب است، وبه كارش خیلی اهمیت می‌دهد منتها برای زندگی خانوادگی چندان اهمیتی قایل نمی‌شود. او در مسیر زندگی‌اش كم كم به جایی می‌رسد كه فكر می‌كند زندگی او دیگر بركتی نداشته و به نتیجه در خوری نرسیده است. این به نظر من یك بحران درونی است. یعنی از ضعف اندیشه و راهنماسرچشمه میگیرد.  بحران بعدی همان بحران بیرونی است كه از شرایط بیرونی سرچشمه می‌گیرد و ما را به سمت بحران هل می‌دهد. برای روشن شدن بحث یك مثال می‌زنم. مثلاَ كسی كه دچار مشكل اقتصادی است حتی اگر اندیشه‌اش این باشد كه بخواهد یك زندگی متوازن برای خودش و دیگران رقم بزند ناچار است به خاطر شرایطی كه در آن گیر كرده‏، به مسائل اقتصادی‌اش اهمیت بیشتری بدهد. شاید در اینجا وقت نكند كه به اندازه كافی به خانواده‌اش برسد. ما، در حالت اول همان نتیجه را برایش در نظر می‌گیریم.

به نظر من بحران را می‌توان به این دو نوع تقسیم كرد. یك نكته دیگر را كه فكر می‌كنم باید مورد بررسی قرار بدهیم این است كه، مشكل جامعه امروز و مشكل جامعه جوان كه در واقع مشكل خودِ من نیز هست، در واقع«بحران در بحران » است. كما اینكه هر چه ما در اقتصاد، سیاست، اجتماع و.... وارد می‌شویم بحران در بحران درست می‌شود. وضعیت جوانان ما هم همین است، یعنی بحران در بحران دارد. یعنی بحران عاطفی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و... . همه با هم به وجود آمده و در واقع یك كمپلكسی از بحران‌ها را پیش رو داریم. ما كمتر كسی را می‌توانیم پیدا كنیم كه بگوید من یك مشكل دارم. بحران‌ها وقتی كه زیاد شده‌اند، باعث شده كه حل كردنش هم سخت بشود و شرایط امروز سخت‌تر از هر شرایطی باشد.

مورد بعدی نقدی است نسبت به روشنفكران و الگوهای ما و من. در واقع با خیلی از دوستان صحبت كردم و به آن پی بردم. روشنفكران كه من در اینجا اسمش را می‌گذارم ابراهیم تا اسماعیل. اگر ما امروز می‌آییم از ابراهیم صحبت می‌كنیم واقعاَ باید یك مقدار انصاف به خرج بدهیم. كما اینكه صحبتهای خود آقای صابر هم در جلساتی كه پیشتر صحبت می‌شد در واقع نقدی بر خودشان بود و می‌گفتند كه ما آموزشی به نسل جوان نداده‌ایم كه بخواهیم از آن‌ها انتقادی بكنیم و آن حرف درستی است. منصفانه است. پس باید ابراهیمی باشد تا اسماعیلی به وجود بیاید، اما در این زمینه ما دو مشكل داشتیم. به نظرم می‌آید كه بدترین نوع سانسور ابهام است. اگر كسی حتی دروغ بگوید، وقتی مچش را بگیریم خیلی راحت‌تر است. ما می‌توانیم با وی روراست صحبت كنیم. منتها وقتی ابهام به وجود بیاید و راست و دروغ به هم مخلوط شود، آن موقع خیلی سخت‌تر می‌توان موضع گیری كرد. من بدون قصد توهین نسبت به كسی، به نظرم می‌آید كه بزرگان ما اكثراَ از دو ابهام رنج بردند كه نتوانستند ابراهیم زمان ما بشوند. یكی نبودن اندیشه راهنما. به این مفهوم که خیلی از این افراد پاك و وارسته هستند و عملكرد مثبتی داشتند، اندیشه راهنماشان درست نبوده یا به خاطر نداشتن الگوهای راهنما خودشان هم شكسته شدند. من یك مثالی بزنم كه به همان بحران درونی و بیرونی هم مرتبط است. و به همین ابراهیمیان زمانه‌مان هم ربط دارد. ما دو مشكل داشتیم یكی این بوده كه خیلی  از بزرگان ما از لحاظ نظری به خاطر نداشتن همان اندیشه راهنما نتوانستند ابراهیم زمان ما بشوند بر فرض خیلی از همین بزرگان زمان ما خیلی انسانهای صادقی هستند ولی مثلاَ دموكراسی را قبول ندارند و من که امروز به این نتیجه رسیده‌ام كه دموكراسی برای ما مفید است، در واقع خود به خود شكسته می‌شود و این باعث می‌شود كه آن‌ها برای منِ نوعی، الگو نشوند. یكی دیگر این كه خیلی از بحثهایی كه اینجا می‌شود‏ بحث توحیدی است كه رابطه مستقیم با آزادی دارد. چون كه در آزادی اصل بر این است كه قدرت  ونیرویی غیر از نیروی خدا نیست كه من بخواهم از آن اطاعت كنم. و این نیرو درون من است.

خرمم از همه عالم كه همه عالم از اوست

عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

این خدا همه چیز است و ما فقط از او فرمان می‌بریم نه از غیر او و این طور است كه ما الان می‌بینیم خیلی از افرادیكه در واقع پاك و وارسته بودند، در عرصه سیاسی و اجتماعی ما تحت تاثیر عواملی بودند كه به راحتی تضاد را پذیرفته‌اند. این یاعث می‌شود تا منِ نوعی به این نتیجه برسم که هنوز آزادی اصل است و هیچ چیز دیگری نمی‌تواند جای آن را بگیرد. منظورم هم از آزادی آزادی مطلق نیست، آزادی یكی از ابعاد ماست مثل عدالت و برابری. این یكی از عواملی است كه باعث از بین رفتن الگوهای زمانه شده است. دیگر آن كه مصلحت سنجی‌هایی توسط یكسری افرادیكه در واقع می‌توانستند برای ما الگو باشند، رخ داده است. ما همیشه باید هویت‌مان را از خودمان بگیریم و هویت همیشه باید طی یك حركت جوهری تحقق یابد. و هویت ضدی یك عنصر به درد نخوری است چون باعث می‌شود كه در واقع تحت تاثیر شرایط، شخصیت‌مان هم عوض بشود. فكر می‌كنم كه این از طرف هر وجدان آزادی یك امر طبیعی باشد. منتها ما در تاریخ سیاسی معاصرمان از انقلاب تا به امروز‏ كسانیكه می‌توانستند ابراهیم زمان ما بشوند تحت تاثیر مصلحت سنجیهایی تصمیم گرفتند و هویت خودشان را در عمل به یك هویت ضدی تبدیل کردند. خوب این هم می‌تواند یكی از مسائلی باشد كه ما با بحران مواجه شویم یعنی از بین رفتن الگوها. من در این مورد بحث جنگ را مثال می‌زنم كه ما امروز با اطلاعت جسته و گریخته كه بدست آوردیم می‌دانیم كه جنگ در واقع می‌توانست در سال ۶۱ تمام شود، منتها خیلی از آن كسانیكه ما امروز به آن‌ها افتخار می‌كنیم و به نظر می‌آید كه انسانهای وارسته‌ای هستند از ادامه جنگ دفاع كردند و این به نظر من دو اشكال دارد یكی این كه چرا دفاع كردند و دیگر آنکه چرا الان خودشان را نقد نمی‌كنند. و وقتی این كار را می‌كند، مسلماً برای من و امثال من طبیعی است كه این سوال پیش بیاید كه اگر نقد ضروری است پس چرا از خودتان شروع نمی‌كنید؟ ما در اینجا می‌خواهیم به دنبال یك عالم نو بگردیم و یك تلقی جدید از جهان پیدا كنیم. نكته دیگر این كه ما توان ویژه‌ای برای حل بحران بیرونی نداریم، چون خیلی كاری از دست كسی بر نمی‌آید. ولی این از دست ما بر می‌آید كه بتوانیم یك تلقی دیگری پیدا بكنیم و خودمان را تجهیز كنیم و در مقابل طرح بحرانهای بیرونی هم خود را مقاوم كنیم. تجربه خودم این است كه ما وقتی در سالهای ۸۲ ـ ۸۳ سن و سال‌مان كم بود و اصلاح طلبان نیز در سیر شکست و ناکامی قرار داشتند و ما هم آن زمان در دانشگاه خودمان فعال بودیم، نشستی در دفتر یك مجله برگزار شده بود كه آقای دكتر یزدی و حجاریان در آن شركت كرده بودند و بحث‌شان این بود كه ما برای رسیدن به دموكراسی دو محور داریم یكی بحث اصلاح حقیقی و دیگری بحث اصلاح حقوقی. آقای حجاریان در آن موقع بحث را پیش برده بود و به اینجا رسانده بود كه ما قبل از هر چیزی باید اصلاح فرهنگی بكنیم و اصلاح فرهنگی هم یعنی اصلاحات حقیقی و ما می‌توانستیم یك سیستم مثل انگلیس داشته باشیم و ملكه‌ای باشد و بحث حقوقی مهم نیست و آقای یزدی هم از بحث حمایت كرد. ایشان در آن مصاحبه باز هم گفته بودند كه ما برای رسیدن به دموكراسی هفتصد سال زمان نیاز داریم ولی با یكسری كاتالیزورهایی می‌توان آن را به ۱۵۰ سال رسانید. من وقتی این بحث را در آن سال خواندم، خود به خود ناامید شدم. یك تضادی را شخصاَ بین این دو موضوع داشتم و به تضادی كه بین شخصیت حقیقی و حقوقی به وجود آورده بودند گیر كرده بودم. اینجا می‌خواهم نقش تضاد را پر رنگ بكنم و به نظر من این اندیشه، اندیشه‌ایست كه می‌خواهد وحدتی بین ابعاد مختلف ایجاد بكند. ما هم انسانهایی هستیم كه هم به آزادی و هم به قوانین آزادی نیاز داریم.

من در ابتدا می‌خواستم تیتر صحبتهایم را نام ترانه‌ای از پین فلوید بگذارم كه اسمش هست تاه وال. این ترانه حالت اعتراضی داشت و اصلاَ نبض اعتراض ما كه در سال ۸۴ به اصلاح طلبان رای ندادیم همین ترانه بود. مضمون ترانه این بود كه ما اصلاً به آموزشی نیاز نداریم. ما به تفكرات كنترل شده نیاز نداریم. ما به این فضای تاریكی كه در كلاس ایجاد كردید نیازی نداریم. شما هم رویهم رفته آجر دیگری در دیوار هستید و این در واقع حرف بخشی از جریان دانشجویی است كه در سال ۸۴ به اصلاح طلبان نه گفت. خود من می‌خواستم بگویم كه این تضادهایی را که به وجود آوردید قبول ندارم. و می‌خواهم كه از این بحران خلاص شوم. من در اینجا به دلیل كم بودن وقت چند نکته مشتركم با آقای صابر را یادآور می‌شوم. یكی هویت از درون است یعنی این كه ما به یك هویت از درون معتقد هستیم و یكی بحث بعثت دایمی است. یعنی انسان هر لحظه نو شونده است و هر لحظه باید حركت جدیدی را باید شروع بكند و كه آقای صابر همیشه مثال ابراهیم را می‌زدند که او تك سوار همیشه چابك تاریخ بوده.

دیگر آن که بین حقوق فردی و اجتماعی همیشه تناسب بر قرار است و تضادی بر قرار نیست این شناختن حقوق خود ماست كه جامعه برای ما چكار می‌كند؟ آیا تضادی را بین این‌ها قایل نیستیم. تنها منشا اثر عالم حق است و این تنها منشا اثر عالم دقیقاَ همان توحید است و توحید یعنی این كه فقط حق می‌تواند از خودش تاثیر برجا گذارد و لاغیر و هیچ قدرت دیگری منشا اثر نیست و اینجا می‌توان همان هویت ذاتی را جستجو کرد. من بحثم را با این پیشنهاد جمع می‌كنم و آن اندیشه‌ واحدی است كه باید به آن دسترسی پیدا كنیم تا بتوانیم بر بحران‌های درونی و بیرونی‌مان غلبه پیدا كنیم.

 

آقای صابر: در آن دوره‌ای كه بحران‌هایت به اوج رسیده بود هم نسلهای خودت  چه كمكی می‌‌توانستند بكنند؟ هم‌نسل‌های خودت را به عنوان یك امكان فرض می‌كردی یا فكر می‌كردی كه آن‌ها هم مثل خودت هستند؟

 

مشارکت‌کننده‌ی اول: من با خیلی‌ها صحبت می‌كردم، مشكل این نیست كه ما یك بحران داریم، مشكل این است كه همزمان، ده بحران داریم.  حالا اولی هیچ، دومی هیچ، سومی و چهارمی و... را چكار كنیم؟ مثل یك امتحان است، اگر همه خراب كرده باشند مشكلی نیست، استاد آن را روی نمودار می‌برد و بالاخره یك نمره‌ای می‌گیریم. در واقع در آن زمان خیلی كمكی از دست كسی ساخته نبود، از طرف دیگر آن كسانیكه می‌توانستند الگو باشند آن‌ها خودشان، هم خراب كرده بودند. ما ابتدا باید از خودمان شروع بكنیم ولی وقتی روشنفكران ما حاضر نیستند از خودشان شروع بكنند، این ناتوانی هم برای خودشان بد است و هم برای جامعه. چون در جامعه بچه‌ها به دو وضعیت می‌رسند، یا شورش می‌كنند یا تغییر موضع می‌دهند. مثلاَ در سال ۸۴ دانشجویانی كه قبلاً مقابل رفسنجانی بودند، طرفدار رفسنجانی می‌شوند و هیچ عكس‌العمل‌ عذرخواهانه‌ای نیز از خودشان نشان نمی‌دهند. به نظر من همه باید نقد را از خودشان شروع كنند و باید تا حدی ابراهیم زمان خودشان بشوند.  

 ***

مشارکت‌کننده‌ی دوم

ای گروه گروندگان دعوت خدا و رسول را آن هنگامی كه شما را دعوت می‌كنند لبیك گویید تا زنده شوید. و نیك بدانید بدرستی كه خداوند بین آدمی و قلبش جریان داشته و دارد و به سوی او محشور خواهید شد.

ضمن عرض سلام خدمت شما همراهان ارجمند. همان طور كه دوستان در جلسات قبل اشاره كردند، بحران از ابتدا با انسان بوده و هست. چرا كه بحران از جنس انسان است. من طی صحبتهایی كه با دوستانم طی این هفته داشتم به این نتیجه رسیدم كه ما با بحران‌های متعددی روبرو هستیم. اما به نظرم مهم‌ترین آن‌ها بحران انحرفات اعتقادی و آسیب‌های اجتماعی است. از دیدگاه من بحران اعتقادی از زمانی شروع می‌شود كه ما تصمیم می‌گیریم فهم از دین و پذیرش آن یا واضح‌تر بگویم به دست آوردن درك صحیحی از وجود خدا و واقعیت قرآن را نه از طریق خانواده، و به شكل موروثی، بلكه از طریق ادراك شخصی خود بدست آوریم. در این بحران شناخت خدا ـ آن هم خدای كمك کار و نگهدارنده ـ انگیزه اصلی چالش‌های ذهنی نسل من است. چرا كه بحث خدا در سراسر زندگی روزمره ما مطرح است. ما برای كسب این شناخت باید سؤالمند بوده و مباحث موجود را به چالش بكشیم. و دقیقاَ مشكل از همین جا آغاز می‌شود. چه كسی یا چه كسانی خود را ملزم به پاسخ دادن به ما می‌دانند؟ به كدام منابع باید رجوع كنیم؟ ما امروز دموكراسی را از حاكمیت طلب می‌كنیم، اما به بطن خانواده كه رجوع می‌كنیم از دموكراسی خبری نیست. والدین همه‌ی تلاش‌شان را به كار می‌گیرند تا فرزندان‌شان با افكار سنتی آن‌ها وداع نكنند. حتی اگر سعی و تلاش به قیمت ناآگاهی فرزندان‌شان تمام شود. به بیرون از خانواده كه می‌رویم با موجی از تعارض و اختلاف روبرو می‌شویم. این اختلاف تا آن حد دامن گسترانده كه به آیات محكم قرآن رسیده. چنانچه مهندس میثمی در شماره قبل چشم انداز ایران مقاله‌ای تحت عنوان نسل پرسشگر نوشته بودند. در آن مقاله این موضوع این گونه مطرح شده که: امروز به جایی رسیدیم كه نباید تصور كرد پرسشهای نسل القای مخالفان است بلكه در درون نیروهای معتقد و نسل برآمده از آموزشهای انقلاب و امام نیز پرسشهای زیادی مطرح است. وقتی این افراد قرآن را مطالعه می‌كنند و مشاهده می‌كنند كه در قرآن گفته شده برخی آیات محكم است و برخی متشابه و آیات متشابه هم كه قابل پیروی نیست، برای آن که بفهمند كدام یك از آیات محكم‌اند به تفاسیر مراجعه می‌كنند و با هفده نظر متفاوت روبرو می‌شوند كه هیچكدام قانع كننده نیست. طبیعی است كه فرد جستجوگر چنان سرگردان می‌شود كه به این نتیجه می‌رسدكه از قرآن نمی‌توان به فهم روشن و مشخصی رسید.

در جامعه امروز تردید و حتی پرسشگری نسل جوان تحقیر آمیز است. خدایی كه ما امروز در فقه و جامعه می‌شناسیم ارباب است و به تعبیر دوستی، زندانبان. از این خدای ارباب نمی‌توان توقع داشت جز درهم كوبیدن شخصیت. و تو تنها باید فرمانبردار خدا باشی. اما ما در دعای كمیل می‌خوانیم: « الهی من لی غیرك ». جز تو من كه را دارم. خدا كار خود را در قرآن رهایی بندگانش از ظلمات می‌نامد: «الله ولی الذین آمنوا یخرجونهم من الظلمات الی النور». او خود را لحظه‌ای از توجه به خلق غافل نمی‌داند. آیا ما كه به این نقطه می‌رسیم حق تردید نداریم؟ برای به وجود آمدن این تردید كه مانند خوره بر پیكر نسل جوان افتاده چه كسی را باید متهم كنیم؟ امروز نسل جوان در به وجود آمدن این تردید خانواده را بی‌تقصیر نمی‌داند. استدلالش این است كه خانواده بین نسل ما و نسل خود مرز خودی و غیر خودی ایجاد كرده. و ما پشت مرزهای غیر خودی مانده‌ایم. خانواده همیشه بر حرفهای نسل ما حكم خامی و ناپخته‌گی جاری می‌كند ولی شعارش این است که باید جوانان را در یابیم. زیبا سخن می‌گوید اما زیبا عمل نمی‌کند. بحران دیگری كه نسل جوان با آن بسیار آشناست بحران آسیب‌ها و انحرافات اجتماعی است. به نظر من این بحران زمانی بروز می‌كند كه ما از هویت وخرد خود غافل می‌شویم و گمان می‌كنیم كه درك افقهای فكری علما و حكما، غواصان معانی می‌طلبد. لذا ما مفتون انسانهای محیرالعقولی كه در بطن معانی فكری این بزرگان غرق شده‌اند و به قولی راه بلد هستند می‌شویم. و این یعنی محور و مركز قرار دادن دیگران و فراموش كردن خود و به تعبیری شخصیت زده شدن و در عین حال قرار گرفتن در مسیر خطاها و اشتباهات اجتناب ناپذیر این افراد كه می‌تواند شروع ضربه خوردن‌های شخصی و آسیبهای اجتماعی باشد. این سرسپاری با حمایتی كه از طرف بزرگان در معرفی و تحلیل صحیح مبانی تفكر و اندیشه نسبت به نسل ما صورت می‌گیرد، متفاوت است. در این سر سپاری ما یك مقلد هستیم كه هیچ‌گاه به درجه اجتهاد نخواهیم رسید. حالا با توجه به این بحرانهایی كه مطرح كردم راههای خروجی هم به ذهنم می‌رسد كه امیدوارم صاحبنظران بر من خرده نگیرند.

 

راه‌های خروج از بحران

من با الهام گرفتن از قرآن چند راه و نكته به ذهنم می‌رسد:

  • ۱. خدا در قرآن خود را اینگونه توصیف می‌كند«الله ولی السماوات و الارض». خود را ظاهر و باطن و حقیقت تمام هستی معرفی می‌كند. در كتابی این جمله را از آقای طالقانی خواندم«هستی یعنی خدا وجود دارد و در آن شكی نیست مابیاییم و خودمان را مخاطب این خدا قرار دهیم». و به نظر می‌رسد خود را مخاطب خدا قرار دادن می‌تواند یك راه برای خروج از بحران اعتقادی باشد.
  • ۲. راه حلی كه برای خروج از بحران می‌توان به كار برد می‌تواند استدلالی باشد. ما می‌توانیم به جای شخصیت زده شدن و سرسپاری محض به دیگران از دلیل و برهان استفاده كنیم. به طور مثال در مورد خانواده گفته می‌شود هر چه پدر و مادر می‌گویند درست است. و در بطن احكام هر آنچه مراجع تقلید می‌گویند درست است. این درحالیست كه وقتی ما به متن قرآن مراجعه می‌كنیم با ادبیات متفاوت از ادبیات حاكم بر جامعه روبرو می‌شویم. این مطلب از آیات ۸۴ تا ۸۹سوره مومنون قابل استنباط است. خدا در این آیات از پیامبر می‌خواهد كه با ادله و برهان با مردم سخن بگوید و آن‌ها را به فهم و دانش خود رجوع دهد. در حالیكه گفتگوی مبتنی بر عقل و خرد می‌تواند راهگشای حل مسائل باشد.
  •  ۳. داشتن تبیین صحیح از شرایط موجود می‌تواند راه دیگری برای خروج از بحران باشد. مهندس میثمی در كتاب زمزمه عشق ریشه تمام دردهارا نداشتن تبیین صحیح از شرایط موجود می‌داند. ایشان می‌گوید: زمانیكه دچار مشكلات روحی، عصبانیت، عدم علاقه به چیزی و یا عدم پیگیری در كاری می‌شویم تا زمانیكه تبیین صحیحی از شرایط نكنیم به آرامش نمی‌رسیم. اما زمانیكه به تبیین درستی رسیدیم وضع روحی و جسمی ما بهبود پیدا می‌كند. در پایان ضمن تشكر از حسن لطف شما عزیزان یادآور می‌شوم كه بحث ارائه شده از باب محك زدن خودم در این سلسله جلسات بوده و هیچ غرض و هدف دیگری نداشتم از این كه وقتتان را به من دادید كمال تشكر را دارم.

 

آقای صابر: فکر می‌کنی این ضربه‌خور‌ها انسان را ناكار می‌كند یا او را  به دالان تجربه وارد می‌کند؟   

 

مشارکت‌کننده‌ی دوم: البته كه ما در حد بحرانی به دالان تجربه خواهیم رسید. ولی بستگی به نوع مواجهه ما به این اتفاقات دارد. این كه ما چطور  اتفاقات را ببینیم و چه عكس‌العمل‌ی در مقابل این ضربه‌خور‌ها داشته باشیم؟

 

آقای صابر: مواجهه‌ی شما چگونه است؟

 

مشارکت‌کننده‌ی دوم: نظر من كه كناره گیری از میدان است. چون شاهد افرادی بودم كه این راه را ادامه داده و  ضربه‌های بزرگتری خورده بودند. این كه من بخواهم اثبات كنم که می‌توانم شرایط را تغییر دهم شاید خیلی بیشتر به ضررم تمام می‌شد. ولی خیلی راحت هم كنار نكشیدم یعنی سعی كردم جلوی قربانی شدن افراد را تا حد امكان بگیرم.

 

آقای صابر: دوست قبلی تضاد را بیشتر با جریان روشنفكری كنونی عمده كردند، به نظر شما تضاد با جریان روشنفكری عمده‌تر است یا با خانواده؟

 

مشارکت‌کننده‌ی دوم: به نظر من هركدام سهم خاص خودشان را دارند. نمی‌توان گفت همه‌ی تقصیرها به گردن جامعه روشنفكری است یا همه به گردن خانواده. كمااینكه من در صحبت‌ها هم گفتم ما در تردیدها خانواده را بی‌تقصیر نمی‌دانیم، خوب نمی‌شود همه‌ی تقصیر را هم به گردن خانواده انداخت. درست است كه ما در تردید نقش خیلی كمی داریم اما ما در متن قرآن و احادیث و منابعی كه موجود و موثق‌اند ما یك چیز را مشاهده می‌كنیم و در جامعه و گوشه و كنار و صحبتهای دوستان یك چیز دیگر را می‌بینیم. این است كه قطعاً به تردید می‌رسیم ولی خوب نمی‌شود گفت صرفاً جامعه روشنفكری مقصر است یا خانواده.

 

آقای صابر: خوب پس سهم نسل خودتان چیست؟

 

مشارکت‌کننده‌ی دوم: نسل خودمان هم از آنجایی كه همان طور كه دوست قبلی‌مان هم گفتند عدم اعتماد به نفس و عدم شناخت نسبت به هویت خودمان داریم، به خاطر همین مساله خودمان از خودمان غافلیم. و نقشی كه می‌توانیم در رفع بحران‌ها داشته باشیم، برخورد با تردیدهای‌مان است.

 ***

مشارکت‌کننده‌ی سوم:

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر

یادگاری كه در این گنبد دوار بماند

با عرض سلام خدمت دوستان عزیز. بحثی را كه عرضه می‌کنم، محصول تجربیات خودم است. انسان بعد از ورود به زمین وارث بحران شد ولی خداوند در خلقت زمین و آسمان‌ها یك نرم افزاری را ایجاد كرده كه این نرم افزار به عملكردهای آدمی عكس‌العمل‌ نشان می‌دهد و اینجاست كه ما می‌توانیم یك خط ریاضی، یك بردار مثبت به سمت بالا تا بی‌نهایت مثبت و بردار منفی به سمت پایین تا بی‌نهایت منفی رسم کنیم. آنجاییكه این نرم افزار به انسان جواب می‌دهد به سمت معراج می‌رود و آنجایی كه كامپیوتر هنگ می‌كند این كامپیوتر سقوط می‌كند. پس چون این موضوع را در چارچوب انسان بررسی می‌كنیم انسان از نظر فیزیكی سه بعدی و از نظر متاقیزیكی چهار بعدی است. پس اینجا متافیزیك تركیب و تلفیقی است كه ما آن را بررسی كنیم. وقتی ما پیرامون را نگاه می‌كنیم می‌بینیم كه انسانهایی كه بحران آفرین هستند همه‌ی عملكردهای‌شان بستگی به فركانس‌ها و نوسانات فكری‌شان دارد یعنی از ذهن‌شان رسوب می‌كند و در گفتار و عملكردشان پدیدار می‌شود. پس همانگونه كه انسان اثر انگشت واحدی دارد، ارتعاشات فكری او هم واحد است یعنی اینگونه است كه ما در سطوح مختلف در اقیانوسی از امواج زندگی می‌كنیم. حالا آن چیزی را كه من در جامعه‌مان احساس كردم متاثر شدن از همین ارتعاشات است و برمی گردد به بحرانهای اقتصادی كه این امواج را ایجاد می‌كنند. ابن خلدون و آرون جوزف هر دو جامعه شناس و تاریخ مداران خیلی بزرگ بودند و در مسافرتهایی كه داشتند تجاربی بدست آوردند كه آن‌ها را به طور عینی نقل می‌كنند. ابن خلدون از تمام حكومتهای دوران تاریخی برداشتی داشته است که عنوان می‌کند: در هر نسل یك شخص می‌آید و بنیان گذار می‌شود. به عنوان مثال كوروش در دوران هخامنشی. نسل دوم شخصی می‌آید و توسعه دهنده و سازمان دهنده پدیده‌ای می‌شود كه نسل قبلی بنیان آن را گذاشته است. نسل سوم اگر در پی عیاشی و خوش گذرانی باشد، جامعه به اضمحلال فرو می‌آید. طوری كه این اضمحلال و ناهنجاری بحران، آن قدر در شاخه‌ها و نهادها رخنه می‌كند كه پوكی استخوان می‌آورد. و آنقدر این سرطان ادامه پیدا می‌كند تا او را به مرداب برساند. ولی با همه‌ی این‌ها كسانی كه در زمین خدا فساد و بحران آفریدند از جاهلان و نادانان بودند كه این‌ها در اصل همان نسل سوم بوده‌اند.

نسل سومی‌ها که بیشتر شدند ارتعاشات‌شان هم بیشتر شد و آن‌هایی كه  می‌خواستند حركت جهت داری داشته باشند، همه را  در این مرداب خفه كردند. و به علت همین جهالت‌ها و ناآگاهی‌هاست كه در ارتعاشات، ضد ارزش‌ها جایگزین ارزش‌ها می‌شود و  ناهنجاری‌ها جایگزین هنجارها. ولی وقتی به قرآن برمی‌گردیم مشاهده می‌كنیم كه فرعون و فرعونیان برای موسی(ع)، نمرود برای ابراهیم(ع)، ابوجهل و ابوسفیان برای رسول(ع)، بحران آفرینی در رنگ‌ها و انواع مختلف كردند. نمرود در درون هر بخشی از جامعه می‌‌تواند باشد. به طور كل آن كسی كه نتواند آن صلح و صفای هستی را از خود عبور دهد، مستكبر و بحران آفرین خواهد بود. سال‌ها پیش هنگامیكه در هند بودم با طایفه‌ای از عرفای مسلمان آشنا شدم. و این‌ها به آیه‌ای از قرآن خیلی تاكید داشتند و من همیشه در پی این بودم كه چرا این‌ها این‌قدر تاكید روی این آیه دارند، و چرا به این آیه ارادت خاصی می‌ورزند؟! استادی از میان ایشان گفتند بحرانی كه نمرود به صورت آتش برای ابراهیم ایجاد كرده بود ابتدا خاموش و بعد همان خاكستر به گلستان تبدیل شد. هر بحرانی دارای ماهیتی سیاسی، اقتصادی و یا اجتماعی است كه ما آن‌ها را در پیرامون خود می‌بینیم. این بحران همان حالت آتش است كه می‌تواند به گلستان تبدیل شود. ولی اینجا ما یك سیستم بازیافت می‌خواهیم كه بحران را بازیافت كند. یعنی برای ضایعات ارتعاشات بحرانی چرخه‌ای ایجاد كند كه آن برگردد. حالا مکانیزم آن به چه صورت است؟ مثلاّ در سیستم بازیافتی كه در فرانسه هست، از ضایعات فاضلاب ادوكلن می‌سازند. این ارتعاشات را ما چگونه می‌خواهیم برگردانیم؟ آیا راهی هست كه بخواهیم از این وضعیت برگردیم و راحت زندگی كنیم؟ به یك عروه‌الوثقی نیاز داریم. به یك دستگیره محكمی كه به نظر من همان ریسمان عشق است. كه حضرت مولانا در موردش می‌فرماید:

مرده بدم زنده شدم، دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

این مرده بدم و زنده شدم همان فرایند بازیافت است. یعنی انسان، ارتعاشاتی را كه در وجودش بوده، همه را بر گردانده و در مدار احیا شدن قرار داده است. حالا این دولت عشق (با توجه به برداشت خودم) كه مولانا فرموده، تمام وزارتخانه‌ها، ارگان‌ها و نهادها  را در بالاترین استاندارد خودش دربر می‌گیرد و همیشه به روز است و اضمحلالی ندارد. واین نظام، وزارت علوم هم در درون خود دارد. یعنی هوالعلیم، وزارت بهداشت هم دارد: هوالشافی، وزارت دفاع هم دارد: هوالحفیظ، وقتی به دولت عشق رسیدیم به نودونه صفت با وزارتخانه‌ و صنف محكم می‌رسیم. و اینجا فیزیكدان و فیلسوف بزرگ لهستانی می‌گوید كه وقتی شما در درون خود آن ارگانیزم  را  داشته باشید، دیگر فرقی ندارد كه بحران شما را چگونه بچرخاند؟ شما بواسطه‌ی همین ارگان‌ها و نهادهایی كه در درون خود دارید، بیمه می‌شوید. به خاطر این آیه‌ی قرآن است كه ما می‌گوییم انسان فانی است و ارتعاشات اندیشه‌اش كامل نیست. پدیده‌ها هم افول و اضمحلال دارند. همان امری كه حضرت ابراهیم فرمودند: این ماه و خورشید افول دارند و فانی هستند. خداوند می‌فرماید من مالك آسمان‌ها و زمینم، از واژه «ما فی السموات» یعنی آسمان‌ها و نه آسمان استفاده می‌کند و هر آنچه كه میان آسمان‌ها و زمین هست. از طرفی طبق همان نرم افزار كه ما در آن قرار گرفتیم، «وسخرلكم ما فی السموات و الارض»، ما مُسخر كردیم برای شما هر آنچه را كه میان آن دوست. این‌ها همه برای ماست. پس ما نتیجه می‌گیریم كه اگر در درون خودمان بنیانگذاری كنیم، اگر در درون خودمان، سازماندهی كنیم تمامی كاینات و هستی، به ارتعاشات و پژواك ما جواب مثبت می‌دهند و هم جهت می‌شوند که ابوعلی سینا می‌گوید شخص در آنجا به عقل قدسی می‌رسد. دقت کنیم در سخن حضرت رسول كه می‌فرماید: «اطلبو العلم ولو بالسین»، چرا ایشان نفرمودند به سمت یونان برویم كه در آن موقع یونان هم افراد بزرگی چون افلاطون و فیثاغورث و ارسطو و... را داشت و همه از نظر عقلی، برای خود نظرها و بحران‌هایی داشتند. در سیستم یونان فلسفه حالت سفسطه ایجاد كرده و هیچ وقت نمی‌تواند ما را در هم جهت شدن با كاینات یاری كند. یعنی این صحبت‌های بدون عمل در روح و روان تخریب ایجاد می‌كند. اینجا وحدت روانی و وحدت وجودی است كه کمک می‌کنند این ارتعاشات فكری و عملكردهای ما بالانس شود و این تعادل ما را به كمال برساند. وبه تنها چیزی كه چه در اینجا و چه در قرآن به آن سفارش شده، سكوت است. بحرانی كه ایجاد می‌شود یك حالت فیزیكی و عملكردی است. وقتی ما لحظه‌ای در مقابل عكس‌العمل‌ خودمان سكوت می‌كنیم، در حقیقت، اول مشاهده می‌كنیم و بعد ریشه یابی و سپس نسبت به آن عكس‌العمل نشان می‌دهیم. این عمل ما آگاهانه و جهت دار است و دیگر كوركورانه نیست. ما بحران را دیدیم و خودمان هم با عملكرد خودمان بحران دیگری می‌آفرینیم. من در اینجا سخنم را با بودا جمع می‌كنم كه می‌گوید: «گرچه جهان دردست ولی امكان رستگاری و چیرگی بر آن هست.» متدلوژی ودا گل نیلوفر است كه از ژرفای گِل و لای و خاك منزه بر می‌آید و برگهایش آلایش نمی‌پذیرد و شناور بر سر دریاچه و تالاب‌ها دیده بر آسمان‌ها می‌دوزد. همان سیستمی كه ما به نسل سوم گفتیم مردابی ایجاد می‌كند كه این ارتعاشات مخدوش شود، اینجا این شخص می‌تواند تمثیل گل نیلوفر باشد كه از دل مرداب بیرون می‌آید و می‌تواند با کل کاینات هماهنگ شود.

 

 
شاخه:آرشیو نوشتاری «باب بگشا»
بازدید: 2752
پرینت

سلسله نشست‌های «باب بگشا»

نشست پانزدهم: تبیین: «باب بگشا» با دو پیش‌فرض

سه‌شنبه ۲۴ دی‌ماه ۱۳۸۷

 فایل پی‌دی‌اف دریافت فایل pdf نشست جاری

 به نام همراه یاریگر

من رفیقم، ره­گشایم، باب بگشا، نزد من آ

ضرورت رابطه­ی صاف­دلانه، مستمر، همه­گاهی و استراتژیک با خدا

پیش از امشب سیزده جلسه داشتیم که این سیزده نشست یک فصل تلقی می­شود. سعی کردیم این فصل منطقی داشته باشد؛ از جایی شروع شود و به جایی بیانجامد. با توجه به این که می­خواهیم وارد فصل جدید بشویم یک مرور سریع بر فصل گذشته می­کنیم. از جلسه‌ی بعدی ان‌شاءالله مرور را کنار می­گذاریم و به متن اصلی بحث می­رویم. در رابطه با سیزده جلسه­ای که پشت سر گذاشتیم، نیم­رخی به پیش داشته باشیم و سه رخی به پس:

  • فصل پشت سر؛
  • موقعیت­شناسی:
  • موقعیت خدا در جامعه
  • موقعیت خدا در ما
  • موقعیت ما در هستی

 

ابتدا یک موقعیت­شناسی کردیم. موقعیت خدا در جامعه، یک موقعیت حداقلی بود و از [ظرفیت گسترده و] بسیط خدا در جامعه، ما و حاکمیت و نیروها و نسل نو فقط یک کابین داریم؛ یک کابین که تک­نفره و کوچک و اصطلاحاً سلول انفرادی است. خدا در سطح کلان در جامعه‌ی ما این موقعیت را دارد. دریافتیم که در خود ما هم نقش رفاقتی و نظارتی ندارد و ما هم کمتر به دنبال این بوده­ایم که نقش خدا پیش­برنده، کمک­کار، ناظر و یاریگر ما باشد. به این خاطر در جامعه­ای که خدا از این [جایگاه فراخ و] بسیط، در حد یک کابین یا یک سلول امکان دارد و ما هم تحت نظارت «او» نیستیم، موقعیت ما در هستی به تبع رابطه­ی محدودی که با خدا داریم، سست و متزلزل شده و ما عضو هستی نیستیم. بعد از این موقعیت­شناسی ـ که مرثیه­خوانی هم نیست، بلکه، یک توصیف از وضعیت خودمان است که سعی کردیم واقع‌گرایانه باشد ـ  به ضرورت خروج از این موقعیت نامطلوب رسیدیم.

 

  • ضرورت خروج از موقعیت:
  • ادامه سنت انسان
  • امتداد انتظار خدا

 

خروج از این موقعیت، هم ادامه­ی سنت انسان­های پیش از ما و هم امتداد انتظار خداست. خدا هم انتظاری از ما داد؛ انتظار نه از سر نیاز بلکه بنابر امکاناتی که به ما داده و فرصت­هایی که برای ما فراهم کرده است و آموزشی که به ما داده، از ما انتظار دارد که ما هم کیفیتی متصاعد کنیم و تحرکی داشته باشیم. اگر بخواهیم از این وضعیت خارج شویم، مثل خروج از هر وضعیتی، احتیاج به تجهیز [به متد] داریم.

 

  • متد؛ وسیله­ی خروج:
  • متدهای هم­نوعان
  • الگوی «او» ^ تبیین: حرکت مداوم میان دو مبنا
  • متد ما: پیشاتبیین، تبیین، پساتبیین

 

در گذشته هر کس می­خواست به سفر برود می­گفتند: «بی جهاز و بی‌جامه­دان مرو». این متد نقش جهاز و جامه­دان دارد، حتی اگر حداقلی باشد. برای شروع یک زندگی، یک کفپوشی و رختخواب و ظرفی لازم است. در حد حداقل هم باید از این جهاز استفاده کرد. این جهاز برای ما متد است. برای این که این جل و جهاز فراهم شود، انسان­هایی که پیش از ما بودند، برای خروج از بحران متدی اندیشیدند. پنج متد را بررسی کردیم. متد آخر، متد کارایی بود. انسان خود را نقد و تحلیل می­کرد؛ شرایط را به نقد و تحلیل می­کشید و در نهایت با استعانت از مبدا هستی راه خروجی را ترسیم می­کرد.

یک الگو را نیز خدا معرفی کرد، که متدش مبتنی بر تبیین بود. تبیین به این معنی که یک پاگردی بین من و خودتان درست کنید و در این پاگرد در جریان باشید؛ هم خودتان را می­یابید و هم من را. ما هم با تاسی به متد همنوعان خودمان که یکی از متدهای­شان کیفی بود و با استعانت به توصیه و راهکار خدا سعی کردیم که برای خودمان سازوکار یک متد را فراهم کنیم. این متد سه سطحی بود: پیشاتبیین، تبیین، پساتبیین. در پیشا تبیین فاز صفر را تعریف کردیم.

 

  • فاز صفر ما:
  • وداع با یک تلقی
  • ما «هست»یم، ما سهیمیم

 

در فاز صفر با یک تلقی وداع  کردیم تا به یک دیدگاه مجهز شویم. آن تلقی، تلقی سنتی است که بر این مبناست که این جهان، مذمت­پذیر است و پاگردی بیش نیست، تحقیرش می­کنیم و به آن تن نمی­دهیم، می­خواهیم از آن عبور کنیم و  به یک جهان استراتژیک و ناپیدا برویم. اما گفته شد که این تلقی باید عوض شود و تبدیل به یک دیدگاه جدید بشود و ما به آن دیدگاه جدید مجهز بشویم. خلاصه دیدگاه جدید این هست که: ما «هست»یم. «هست»یم  به این مفهوم که هم هستنده­ایم و از هستی بهره داریم، و هم این که «هست»یم، یعنی وجود ما را کسی نمی­تواند انکار کند. هستیم و حقوقی داریم و سهمی داریم. هم در جامعه حق مشارکت داریم، هم در هستی سهم داریم، هم از این امکانات آموزشی سهم داریم و هم حق اظهارنظر داریم؛ هرچند موانعی هست، اما ما هم هستیم. تمثیل بدی است اما، می­گویند در ایران هر کس کار خودش را می­کند، حاکمیت هم کار خودش را می­کند، نیرو­ها هم کار خودشان را؛ منظور من این نیست اما به هر حال ما هم «هست»یم و از حقوق­مان استفاده می­کنیم. در هستی هستیم و در ایران هم هستیم.

فصل گذشته را آرام­آرام داریم پشت سر می­گذاریم. تبیین ما سیر بین این دو معنا بود. برای متدلوژی نیاز به نمونه هست. نمونه­ای را که ما انتخاب کردیم، نمونه­ی ابراهیم بود. روی رابطه­ی ابراهیم با خدا چهار جلسه ایستادیم (هرچند ارزش آن را داشت که بیش از این بر روی آن بایستیم، اما فرصت‌مان محدود است). آن الگو را در فرصت محدودمان بررسی کردیم:

 

  • تبیین ما:
  • سیر در میان دو مبنا؛
  • الگوی ابراهیم ـ خدا
  • ویژگی­های الگو:
  • ساده؛ فطری؛ غیرفلسفی؛
  • روان؛ عینی؛ عملیاتی؛
  • توافقی؛ با پیش‌برد مشترک

 

ویژگی­های الگو خیلی روان بود. ساده، فطری، غیر فلسفی و غیرروشنفکری است، پیچ در پیچ نیست، شکل حلزون­مانند ندارد. صاف و شفاف و درون پیداست. روان و  عینی است و مهمتر از همه این که عملیاتی است و می­شود هندسی­، مرحله­بندی­ و سطربندی­اش کرد.

توافقی است؛ یک سر توافق خدا و یک سر توافق هم ابراهیم [در جایگاه] یک انسان است. این که می­گویند برای [حصول به] توافق، ۵۰ درصد حل [و کافی] است، چون ما می­خواهیم، ۵۰ درصد دیگر را دختر پادشاه عربستان بخواهد!، این طور نیست. این۵۰­­-۵۰ کیفی است. این که کسی می­خواهد کاری کند، می­گوید خدا هم می­خواهد، این طور نیست. خدا همیشه در موضع پیش­برندگی است؛ اگر قانونش را رعایت کنیم و از مسیرش وارد شویم، «او» خواهنده است. مخالف كار اصولی نیست. وقتی مخالف است که کار اصولی نباشد. اینکه رابطه، یک­طرفه نبود، توافقی بود؛ یک طرف خدا بود و یک طرف ابراهیم، و الگو را با هم مشترک ساختند؛ نه این که هم­ارز باشند. می­شود با استنباط ما گفت که ساخت­وساز الگو توافقی و مشترک است.

پیش‌بردشان هم مشترک است. پروژه­ای تعریف شد که سه سطح داشت: بنای محتوای توحید، بنای فیزیکال توحید و بنای مناسک. انصافاً چون این پروژه فاز صفر داشت و ابراهیم خود را هستنده تلقی کرده و خودش با منشاء هستی پیوند خورده و اصول را رعایت کرده بود، پیش‌برد مشترک هم سالم و بدون اصطکاک صورت گرفت. بعد از این، ما این تشکیک را کردیم که آیا این الگو قابلیت بازسازی دارد؟

 

  • قابلیت بازسازی الگو؟
  • تجربی
  • تحققی
  • قابلیت تکرار امروزین

 

دریافتیم این الگو قابلیت بازسازی دارد، چرا که یک بار تجربه شده است و قاعد‌ه‌ی علم هم این است که چیزی که یک بار تجربه شده، تحققی و قابل تکرار است؛ هندسه و منطوق [مضمون و معنا] و مقوم­های درونی­ای دارد. این الگو یک بار ـ در زمان دوردست ـ تجربه شده و الآن هم می­توان همان رابطه را با الزامات این دوران بازسازی کرد ـ اما با همان ویژگی­ها که ساده، فطری، شفاف و توافقی باشد. ویژگی­ها سرجای خودش هست و دوران­پذیر و تاریخ­پذیر نیست. جلوتر که آمدیم، رسیدیم به مبانی، ضرورت­ها و نیازهای رابطه با «او». بر روی نیازهای رابطه­ی ما با «او» حداقل یک جلسه ایستادیم.

 

  • مبانی:
  • ضرورت­های رابطه با «او»
  • نیازها

 

[چکیده­ی کلام در توضیح مبانی، ضرورت­ها و نیاز رابطه با «او» این هست] که «او» یک وجود منتشر است و ما بخشی از وجودیم. «او» هم مقسّم هستی است و هم مقسّم خودش است. این خیلی مهم است. ما نمی­توانیم این­طور باشیم. «او» مادر هستی است، تقسیم می­کند و خیلی هم نمی­خواهد که چیزی به خودش برسد. وجود خودش هم منتشر است و کاملاً ذراتش پخش شده است و تکه­ای نیست که در جای غیردسترسی قرار گرفته باشد.

 

  • مبانی رابطه با «او»:  
  • وجودی
  • آفرینشی
  • فطری
  • آموزشی
  • کششی
  • عرضه ـ تقاضایی

 

با توجه به این که «او» وجودش منتشر است و ما هم بخشی از وجودیم، یک رابطه­ی وجودی بین «او» و ما برقرار است. یک رابطه­ی آفرینشی نیز برقرار است؛ به این ترتیب که «او» ما را آفریده و اهل خلق و آفرینش بوده است و ما هم جایی در کتاب آفرینش داریم. ممکن است همه­ی متن کتاب آفرینش را انسان پر نکرده باشد، ولی بالاخره ما هم در حد پاراگراف و سطر در این کتاب سهمی داریم.

وجه بعدی، فطری [بودن رابطه­ی ما با خدا] است. یعنی ما هرچقدر هم که سیاه­کار شویم و از اصل دور بیافتیم، بالاخره یک جعبه­سیاهی درون ما هست. جعبه­سیاه، وجدان بیدار ماست و رابطه ما با خدا را بانگ و جرس می­زند.

وجه بعدی این که همان­طور که انسان با معلم کلاس اولش انس ویژه­ای برقرار می­کند، «او» هم در بدو خلقت نقش آموزشی را برای سرسلسله­ی آدم داشته، در هبوط هم نقش آموزشی داشته است. بعد از هبوط و تا اکنون نیز نقش آموزشی داشته است. لذا این آموزش هم یک رابطه­ی ویژه ایجاد می­کند.

وجه بعدی، کشش است. ما اهل رجوع هستیم و «او» هم محل رجوع هست. یک رابطه­ی کششی با «او» داریم. انسان از همان اول که از غار بیرون زده، اهل نجوا و سر به آسمان بوده و دست به عبا و سر به زمین بوده است. این­ها چهار عمل اصلی فیزیکال خدا نیست، انسان از اول سر به سجده و اهل گفت­وشنود و سر به آسمان بوده و خدا سعی کرده این چهار عمل اصلی را در [قالب] مناسک، جان­مایه و محتوا ببخشد.

وجه آخر هم این هست که ما همیشه در موضع تقاضاییم و «او» هم در موضع عرضه است. این­ها مبانی رابطه ما با «او» است. وجه بعدی ضرورت­های رابطه با «او» است:

 

  • ضرورت­های رابطه با «او»:
  • ربط با مبداء
  • عبور از خلاء
  • بن­مایه
  • تجارب پیشاروی
  • پروژه ـ پیش‌برد
  • پایان دوران
  • حرکت حداقلی ـ خدای حداکثری
  • ربط استراتژیک

 

ربط با مبدا ضرورت دارد. جهان، محور اتصالی دارد و ضروری است که ما با «او» ارتباطی داشته باشیم. از این خلاء عبور کنیم. خلائی که هم حیرانی است، هم چرخانی است، اما «او» این طور نیست. «او» قاطع و منسجم است. اهل آزمون و خطا و افتان و خیزان نیست: «ما جهان را در شش مرحله خلق کردیم؛ بی‌خواب­زدگی و خستگی»[۲]؛ خودش می­گوید اهل چرت و خواب­زدگی نیستم. حال، ما که در چرت تاریخی گیر کرده­ایم، می­توانیم به کسی رجوع کنیم که اهل چرت نیست. حیّ است، جاوید، مشعوف و رقصان است، مایه­ی هستی است.

وجه بعدی، بن­مایه است. بن­مایه در ایران ته کشیده است. اینکه در ایران حرکتی انجام نمی­شود، مشکل، مشکلِ بن­مایه است. سرکوب [جریان انحصارطلب] راست هم هست، امکانات نداشتن هم هست، همه­ی این­ها هست اما اگر «بُن»ی باشد، حاکمیت­ها «وجود»ی ندارند که بتوانند جلوی این «بن» را بگیرند. ما از این طرف، یک وجودی داریم که حامی بن­مایه است. هر جای جهان، هر دوره­ی تاریخ، بن­مایه­ای آمده است، حتی اگر آن بن­مایه را یک مارکسیست و غیرموحد آورده باشد، به اعتبار این که پروژه­ایست در میان پروژه­های پیش­برنده­ی هستی، بالاخره یک دستی پشتش است. این طور نیست که فقط دستی پشت مذهبیون باشد و از مذهبیون هم فقط مسلمان­ها و از مسلمان­ها هم فقط شیعیان و از شیعیان هم فقط ایرانی­ها؛ این طور نیست. اگر به عدل «او» اعتقاد داشته باشیم، هر موقع یک مارکسیست کیفی هم پیدا شود که بخواهد شرایط را جلو ببرد، بالاخره آب و جارویی هست، بوم غلتانی هست، سنگلاخ­جمع­کنی هست که راه صاف می­شود و جلو می­رود. پس ما یک حامی اصلی بن­مایه داریم. اگر ما بن­مایه عرضه کنیم، این مجموعه­هایی که می­بینیم، نمی­توانند جلو تحولی را بگیرند. تحول کیفی لزوماً قطع شدن سر یک حاکمیت و این­ها نیست. از این اتفاق­ها تا حالا [زیاد] در ایران افتاده است؛ این نیست. نمی­تواند جلو تحول و رشد و کیفیت و ساخت را بگیرد. لذا مشکل، مشکل بن­مایه است. «او» هم منشاء بن­مایه است. اهل ایده و طراحی و هندسه و خلق است. ما هم باید با «او» اتصال بیابیم.

وجه بعدی كه عنوان شد، تجارب پیش رو در ایران هست. به خصوص تجربه­ی سال ۵۲-۵۴ که یک نیروی رزمنده، مذهبی و کیفی در دو سال و حتی پیش از آن سیری طی کرده تا به سر فصل ۵۴ رسید.[۳] این یک تجربه است و تضمینی نیست که در مورد ما هم تکرار نشود. ما که تافته­ی جدابافته نیستیم. تجارب ایران پشت سر است. اگر بازرگان تا آخر حیاتش روی بن­مایه­اش ماند، دنبال چرایی­اش باشیم. اگر طالقانی تا پایان عمر از قرآن ملات در می­آورد، علتش را بدانیم. اگر حنیف­نژاد در زندان هم کار ایدئولوژیک کرد، علتش را بدانیم. خیلی مهم است فردی در زندان باشد و بداند تا چند روز بعد اعدام می­شود، با این حال روی تعمیق ایدئولوژیک برود. آقای دکتر میلانی از دوران دبیرستان با حنیف آشنا بوده، خودش هم تُرک بوده، بعد که به تهران آمده­اند با هم ارتباط داشته­اند. در زمان تاسیس مجاهدین از اعضای اولیه بوده و در زندان هم بوده که در سال ۱۳۵۵ از سازمان جدا شده است. ایشان می­گفت که حنیف‌نژاد آنجا کار ایدئولوژیکش را ادامه می­داد. گفتم: «به چه چیزی رسید؟»، گفت: «به یک چیز کیفی رسید»، گفتم «چیز کیفی چه بود؟». از حنیف‌نژاد نقل کرد که ما در «شناخت» که کار می­کردیم، «هدایت» را در شناخت یک «فصل» تلقی کردیم. ولی در زندان بعد از ضربه­هایی که در شهریور ۱۳۵۰ خوردند و آن دستگیری­ها و شهادت­های چهار نفر اول و ... به این رسید که شناخت، برتر از «فصل»، یک «اصل» است. اصل خیلی برتر از فصل است. «فصل» یک بخشی از یک کتاب است، اما «اصل» لعابی است که خود را با کتاب و متن در می­اندازد. همچنان که عدل در هستی یک اصل است، هدایت هم یک اصل است. تجربه­ی مجاهدین، تجربه­ی بقیه نیروها، تجربه­ی جمهوری اسلامی، اصلاح­طلبان، ملی­­مذهبی­ها و سیری که این نیروها طی می­کنند، تجارب پیش رو هستند که به ما نشان می­دهند که اگر ربط کیفی، رفیقانه و توام با هدایت که دائم راه و مبدا و هدف را بررسی می­کند، وجود نداشته باشد، کیفی­ترین­ها، منحط­ترین­ها و عقب­مانده­ترین­ها و خاله­زنکی­­ترین­ها می­شوند. خاله­زنکی روشنفکری و تنزل آن­ها خیلی بدتر از خاله­زنکی دو نفر سرکوچه­ی یک محله است. برای آن­ها اتفاق این هست که وقت عزیزشان را این­طور طی می­کنند، اما سیر انحطاط خیلی مهم است. مهم است یک سیستمی یک سیر کیفی را حفظ و با یک انرژی کیفی به پیش برود، به یک سر فصل برساند. ممکن است یک سیستم یک انرژی کیفی داشته باشد، اما این انرژی را دائماً منحط و منحط­تر کند، این انرژی به جای یک اَبر باران­بار، به یک مِه­ای تبدیل شود که در این مه یک قدم جلوتر نشود برداشت. لذا تجربیات پیش روی ایران خیلی اهمیت دارد که البته برخی از آنها تاریخی دارد که جای بازکردن بحث­اش اینجا نیست.

در فهرست ضرورت­های رابطه­ی ما با او، وجه بعدی «عملیاتی» است. «او» یک پروژه­ی اصلی را تعریف کرده و آن پروژه­ی هستی است. در آن پروژه، آدم و حوا را تعریف کرده که پروژه­ی انسان بود که شاید بتوان گفت کیفی­ترین فاز هستی است. پس چون «او» پروژه­تعریف­کن و پروژه­پیش­بر هست و در [سیر] پیش‌برد پروژه خسته و مایوس نمی­شود و حوصله­اش سر نمی­رود، اهل تنوع­طلبی و دم به دم مُد عوض کردن نیست، پس ما هم اگر بخواهیم پروژه­ای پیش ببریم باید با «او» یک رابطه­ی ویژه­ برقرار کنیم.

وجه بعدی، پایان دوران است؛ با این میزان بضاعت ما و این خدای کوچک و شکل­گرفته، اتفاقی نمی­تواند رخ بدهد. قانونی را از [روند و سیر جامعه­ی] ایران استخراج کردیم ـ در مورد جاهای دیگر را ما دانش ­زیادی نداریم، اما در ایران خودمان می­توانیم خوب جستجو کنیم ـ که [مبین آن است که] در ایران ما در همه­ی حوزه­ها ـ فرهنگ و هنر و سیاست و علم و ... ـ اقلیت­هایی حرکت کردند ـ یا فردی و یا جمعی ـ که این اقلیت­ها کرگدن­وار به شرایط شاخ زدند و بن­بست شکستند و جلو رفتند. اما این کار اقلیتی یک جان­مایه­ی درونی می­خواهد، یک خدای حداکثری می­خواهد. نمی­شود یک کار اقلیتی کرد و جامعه این طور [در وضعیت فعال هستی نبودن] باشد و بخواهیم پروژه‌ای پیش برویم اما یک خدای حداکثری نداشته باشیم. این که نیروها اکنون به یک نقطه­ی «ایست» رسیده­اند، شاخص [و بیانگر] این است که به یک نیروی حداکثری متصل نیستند.

وجه بعدی، ربط استراتژیک است. خدا دید استراتژیک دارد، افق دارد، محدود نیست و به قول تیراندازها تا انتهای میدان، زیر میدان دید «او» قرار دارد. الآن در جامعه­ی ما، همه سر به زیر دارند و برای دو قدم جلوتر از خود نمی­توانند طراحی استراتژیک انجام دهند. اگر ما بخواهیم طراحی استراتژیک کنیم، در هر موضعی، [باید اهل تجهیز باشیم]. الآن در اقتصاد خرد، [مدیر و صاحب] یک بنگاه کوچک و یک مغازه، صاحب استراتژی است؛ در کشورهایی نظیر مالزی یا حتی کشورهای پیشرفته­ای مثل کشورهای اروپایی، کسی که یک بنای کوچک مثل زیر پله دارد، برای خودش فکر استراتژیک دارد، یعنی معتقد است باید جایگاهش دو سال بعد در بازار با جایگاه فعلی متفاوت باشد؛ پس باید یک شاگرد جذب کند و [مساحت محیط کاری] دو ضربدر دو را تبدیل به سه ضربدر سه کند و ابزارهای کارش را پیشرفته­تر کند. اما الآن در ایران چون همه در وضع موجود گیر کرده­اند، کسی اهل تجهیز استراتژیک نیست. چون مبدا [هستی]، دید استراتژیک دارد و پیش‌برد هستی هم با استراتژی بوده، پس باید با «او» پیوند برقرار کنیم. همچنان به پشت سر نگاه می­کنیم. «او» هم ویژگی­هایی دارد:

 

  • او:
  • تو در تویی؛ انسان­شناسی؛ ادعا؛ انتظار؛ مفّر

 

با ما تودرتوست؛ بین ما و جداره­ی قلب­مان ایستاده،[۴] بیرون نیست، اصلاً قابل تصور نیست که کجاست. انسان­شناس­تر از همه است و اوست که ما را خلق کرده و به ژن و فُرماسیون ژن ما بیش از همه مشرف است.

وجه بعدی این است که اهل ادعاست. هفتاد و چند بار در کتاب آخر گفته «مرا بخوانید»[۵]. نمی­خواهیم بی­احترامی کنیم و بگوییم ادعا را تِست می­کنیم؛ اما می­شود این ادعا را تجربه کرد. «او» ادعایی کرده و ما به عنوان جزیی از وجود «او» حق داریم بدانیم چقدر این ادعای «او» معطوف به نتیجه است، چقدر پشتیبانی تشکیلاتی از جانب «او» دارد و چقدر برای ما وقت­گذار است. آیا توان درگیری با این همه پدیده را دارد؟ این قابل آزمون است؛ ما خدا را تست نمی­زنیم، «او» برای خود شانی دارد، ما با «او» برابر نیستیم ولی برای خود ما قابل آزمون است.

وجه بعدی انتظار اوست. «او» آموزگار و مربی و خالق بوده، با ما در رختکن آمده، در نیمکت آمده، در بزنگاه­های­مان، در هماوردهای­مان، در سه­کنج­های­مان، در بریدن­ها و شکست خوردن­های­مان آمده است، پس انتظاری دارد. به هر حال انتظار دارد ما در این رفت و برگشت­ها حداقل نگاهی، سلامی داشته باشیم.

و بالاخره مَفَّر هم است؛ «فَفَرّواِ الَّی الله».[۶] یعنی بالاخره در سه­کُنج­ها محل گریز شما منم، به سمت من فرار کنید. خیلی مهم است؛ آدم گاهی فکر می­کند که این سه­کنج­ها، آخر دنیاست اما می­شود سری کشید و به جانب «او» فرار کرد.

به اواخر بحث می­رسیم. ما یک وجه­مان کلاسیک و وجه دیگرمان دینامیک است:

 

  •  کلاسیک
  • ما:
  • دینامیک
  •  

وجه کلاسیک ما همان ماندن در وضع موجود و قناعت است. وضع موجود هم الزاماً وضع سیاسی نیست؛ شامل زندگی و مهر و عشق و تولید و انرژی و خلق­مان هم می­شود. وجه کلاسیک، یعنی ما این وضع را پذیرفته­ایم و خودمان را در این سطح تعریف کردیم. اما انسان بنا نبوده در سطح بایستد. اگر قرار بود در سطح بایستد که همان غارنشینی اولیه امن­تر بود؛ حیوانی شکار می­کرد و از باد و باران و تابش خورشید هم در امان بود و یک زیست حداقلی داشت. ولی نه انسان قانع بود و نه پرورنده اهل قناعت بود. وجه مقابل و قرینه­ی متضاد کلاسیک بودن، دینامیک بودن است. یعنی عضو هستی باشیم و جان­مایه و خَلَجان و هیجان و امیدی داشته باشیم؛ اهل شکستن زَروَرق قناعت باشیم تا بتوانیم بالا برویم. «او» هم دو وجه دارد:

 

  • قدیم 
  • او:
  • جاری : خلق؛ ایده؛ روش؛ منش؛ متن

 

یک وجه قدیم دارد که در ادبیات سنتی مذهبی تا حدودی هست. اما غلیظ­تر از ادبیات سنتی مذهبی، در بخش مهمی از روشنفکران ماست، که خدا انکار نمی­شود، ولی دوردست است، خلق اولی کرده، ولی دیگر جاری نیست. برخی از صاحب­نظران که اخلاقی و مذهبی هم هستند و ما هم برای­شان احترام قائلیم، در همین حسینیه که صحبت می­کنند تصریح می­کنند که خدا دیگر در مناسبات زمینی ما وجود ندارد؛ دوران، دوران قرارداد است و ما خودمان مناسبات بین خودمان را تنظیم می­کنیم. این را چند باره هم تصریح می­کنند. اگر فقط یک بار گفته بودند ـ چون سخنرانی با نوشتن فرق دارد و به هر حال آدم وقتی می­نویسد «دست» خودش مهاری است. امکان اصلاح هم هست ولی در سخنرانی ممکن است حرف اشتباهی گفته شود ـ قابل نادیده انگاشتن بود، ولی وقتی این گزاره چند باره تکرار می­شود که خدا در مناسبات ما نیست و ما مناسبات خود را خودمان تعیین می­کنیم، یعنی برداشت­شان از خدا، خدای قدیم و دوردست و کهکشانی است. درحالی که اگر بپذیریم که «او» درتنیده و جاری است، منتشر و اهل خلق جدید است، پس همیشه در موضع خلق است و همیشه ایده­پرداز است. اهل روش است و خودش منشی دارد و به ما هم منشی آموزش می­دهد. مهم­تر از همه این که، این خدا وسط متن است و ما هم اگر به سهم خودمان بخواهیم به میان متن بیاییم، تاسی به میان­دارِ هستی لازم است. «او» اهل متن است و ما هم اگر بخواهیم از حاشیه به متن بیاییم، می­طلبد که ما با خدای جاری و ساری و درتنیده، ارتباطی برقرار کنیم.

***

سیزده جلسه خلاصه شد و شاید هم کمی ملال­آور بود. اما چون دو هفته وقفه بود و از امشب می­خواهیم بحث جدیدی را باز کنیم لازم بود که یک نگاه تندآهنگ به پس سر داشته باشیم.

 

  • از امشب به پیش؛
  • دوم فصل: باب بگشا

 

او می­گوید که دقّ­الباب کنید و «باب بگشا»یید. از موضع خودکم­بینانه یا خودبزرگ­بینانه هم نمی­گوید، بلکه از موضع واقع­بینانه می­گوید. «مرا بخوانید» یعنی اگر پروسه و پروژه­ای دارید، سیری را می­خواهید طی کنید، من را که منشاء امکانم بخوانید. درز و حفره و ناتوانی شما را با توان خودم پر می­کنم، به شما روش می­دهم تا بخشی از ناتوانی­هایتان را خودتان پر کنید و بخشی را من پرکنم. وارد فصل دوم می­شویم:

 

  • بابِ که بگشاییم؟
  • کارکردهای او، داشته­های او

 

بحث بر سر این است که باب چه کسی را باید بگشاییم؟ آیا «او» در حد آن نود و نه صفتی که از قرآن در دعای جوشن کبیر و سمات برمی­آید و دیگر خیلی کلاسیک شده، به کار ما می­آید؟ علم «او» الآن به چه درد ما می­خورد؟ سمیع بودنش را اصلاً ما می­پذیریم؟ واقعاً «او» را ناظر می­دانیم؟ برویم سراغ کارکردهایش؛ ببینیم چه کارکردها و داشته­هایی دارد؟ سراغ چه کسی می­خواهیم برویم؟ سراغ یک قدیمی و کهکشانی که نه وقت و حوصله و نه توجهی به ما دارد؟ یا نه؛ سراغ یک جاریِ فعالِ منتشر و مبشر و وجددار و انتظاردار می­خواهیم برویم؟ در آستانه­ی «در» خیلی وقت هست. اینجا احتمالاً بعضی­ها خواستگاری رفته­اند و خواستگاری اول­شان هم ممکن است تحقق نیافته باشد. دوستی داشتم که می­گفت من در سی و پنج دست فنجان  و نعلبکی، چای خورده­ام؛ سی و پنج بار خواستگاری رفته بود و هیچ وقت هم ازدواج نکرد! می­گفت من با همه انواع فنجان­ها ـ بلند و کوتاه و شکم­دار ـ آشنایم. همیشه در شش و بش این است که «بروم یا نروم». ولی ما نمی­خواهیم که سی و پنج جا برویم و بدون محصول و توافق اصولی بیرون بیاییم. در آستانه‌ی این در کمی مکث کنیم که چگونه در بزنیم؟ با انگشت یا کف‌گرگی یا دق­الباب قدیمی را بزنیم یا زنگ بزنیم؟ به هر طریق کمی درنگ کنیم. «او» باید یک ویژگی­هایی داشته باشد و ما هم باید سنگ­هایی را با خودمان وا بکنیم.

 

  • در آستانه در؛
  • دو پیش‌فرض:             «او» نقطه اتکاء
  • «ما» غیرتاکتیکی، غیرمناسبتی

 

ویژگی­هایی که برای «او» فرض می­کنیم این است که آیا «او» نقطه­ی اتکاء هست؟ ما به چه مناسبتی در بزنیم؟ ما که سرپا هستیم و مناسبات خودمان را هم شکل می­دهیم و در موضع تولید هم هستیم، یک زیست حداقلی هم داریم، پس چه نیازی به «او» هست؟ دوم اینکه ما واقعاً می­خواهیم با «او» استراتژیک و درازمدت و همیشگی و دیرینه برخورد کنیم یا تاکتیکی و مناسبتی؟

دو جلسه قبل یکی از دوستان جوان در میان حرف­هایش حرف خوبی زد و من هم نوشتم. گفت که ما تلی از کلید داریم، ولی در، بسته است. این پارادوکس را مولوی هم باز کرده است:

 

قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل­های ما

مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو[۷]

 

ما خودمان یک قفلی به خودمان زده­ایم. «او» اهل غل و زنجیر نیست، «او» گشایشگر و راه­بازکن و اهل تسهیل است. «او» اهل لیّنیت است اما ما خودمان هستیم که خودمان را دچار یبوست کرده­ایم، محصولی نداریم و به خودمان قفل زده­ایم. مولوی قشنگ می­گوید: برو کلیدی پیدا کن یا اگر کلیدی داری، آن کلید حتماً مشکل رزوه دارد. کلیدی داریم که به هر دری می­زنیم، باز نمی­شود. باید قفل­سازی پیدا شود که کلید را درست کند. این در از آن درهایی نیست که با تردستی و سوزن و سنجاق سر و ... باز شود. یک متد و شرایطی می­خواهد. حالا ببینیم می­شود کلیدی پیدا کرد؟ بیایید کمی روی پیش‌فرض­ها بایستیم:

 

  • اول پیش‌فرض در آستانه؛
  • «او» نقطه اتکاء:
  •           «او»  
  • نزدیک                     دعوت او
  •      خوانده                     مبناگیری او
  •           مجیب                      راه رشد با او

 

پیش‌فرض اول این است که آیا «او» نقطه اتکاست یا نه؟ چند آیه­ی کلیدی هست از جمله آیه­ی ۱۸۶ سوره‌ی بقره[۸]، که «او» خیلی راحت آدرس خودش را می­دهد:

«اگر روندگان راه من از تو در مورد من پرسش کنند (پرسش‌گری اینجا سَألَکَ آمده یعنی پرسشی است از سر نیاز، که می­خواهد راهی گشوده شود و به سرفصلی بینجامد) من نزدیکم و خوانش خواننده و دعوت­کننده را به هنگام خواندن پذیرا می­شوم. سپس با من ایجابی برخورد کنند («فَلْیسْتَجِیبُواْ» یعنی با ما ایجابی برخورد کند، ما «هست»ایم، من را مبنا بگیرید)، امید است که راه رشد طی شود».

«امید است که راه رشد طی شود»، تمثیل قشنگی است. اگر ادبیات این را امروزی کنیم، «او» خودش می­گوید که نزدیکم؛ «خوانده» است. در ادبیات حقوقی فردی که در دادگاه­ها احضار می­شود را می­گویند «خوانده». خدا با همه جلال و جبروتش «خوانده» است. در هر محضری که احضارش کنیم، خوانده است. هیچ جا نیست که بخواهیم «او» را در نظر بیاوریم و با «او» گفتگو کنیم و نشود. همه جا هست. مُجیب است، اهل ایجاب است. اهل سلب نیست، امکانی را نمی­گیرد، امکان­بخش است. منتها باید «او» را دعوت کرد و مبنا گرفت و با «او» راه رشد را طی کرد. این می­شود وجه اول که نقطه اتکاست. یعنی خود «او» تصریح می­کند که نقطه اتکاء هستم و این نقطه اتکاء باید باور شود. تحمیل هم نمی­کند؛ می­گوید بگو من همین نزدیکم.

همین پیش‌فرض اول را که جلو بیاییم، دو آیه هست که قرینه­ی همدیگر است. این شش هزار و اندی آیه که در صد و چهارده سوره سازماندهی شده را ما می­توانیم کنار هم بچینیم و قرینه­سازی کنیم، گزاره­ای را مقابل گزاره­ی دیگر قرار دهیم. ویژگی این کتاب این است که ماتریس هزار عنصری است. ما هم در حد فهم خودمان می­توانیم آن را مهندسی کنیم و از آن دستگاه و پاسخ استخراج کنیم.

 

  • اول پیش‌فرض در آستانه؛
  • «او» نقطه اتکاء:
  • مبناگیری غیر او: «سست و ریزان، چون خانه­ی عنکبوت»
  • مبناگیری او: «چنگ زدن به دست­مایه­ی استوار بی­گسست»
  •   تار                               در برابر                                کلاف

 

این دو آیه­ی قرینه، یکی آیه­ی ۴۱ سوره‌ی عنکبوت[۹] است و دیگری هم آیه­ی ۲۵۶ سوره­ی بقره[۱۰] است. در آیه­ی ۴۱ سوره‌ی عنکبوت می­گوید: «اگر غیر من را مبنا بگیری و مناسباتی را بنا بگذاری، سست و ریزان و لرزان و وهن است. مثل خانه­ی عنکبوت». خانه­ی عنکبوت با فوتی فرو می­پاشد. هندسه­ی زیبای آن خانه­ی شبکه­ای که خیلی هم وقت صرفش شده به رغم زیبایی­اش، سست و ریزان است و فنداسیون قابل اتکایی نیست. رابطه­ای که با غیر «او» برقرار می­شود نیز سست و ریزان است و قابل اتکاء نیست. اما آیه­ی قرینه می­گوید: «رابطه با او به مثابه­ی چنگ زدن به دست­مایه­ی استوار بی­گسست است». اگر بخواهیم عصاره­کشی کنیم، آیه­ی ۴۱ عنکبوت تاری را در مقابل کلافی در آیه­ی ۲۵۶ بقره قرار می­دهد. زمان بچگی ما کاموافروشی­ای به اسم مانون در خیابان لاله­زار بود که کامواهای آلمانی داشت که بر خلاف کامواهای ایرانی و ترکیه­ای آن دوران که خیلی نازک بودند، [کاموای محکمی بود]. وقتی ما را می­نشاندند که با زانوهای­مان کاموا را بگیریم برای گلوله کردن، ما با شنیدن صدای توپ­بازی بچه­های کوچه، کلاف را رها می­کردیم و کامواها به هم گره می­خورد. اگر کاموای ایرانی بود، می­بافت به هم و می­شد کلاف سر در گم! کامواهای آلمانی دانه­درشت بود و در هر کلاف چند رشته داشت و به همین خاطر هیچ وقت سردرگم نمی­شد. این هم یک تار است در برابر کلاف؛ تار کاموای معمولی است و آن کلاف کاموای آلمانی است که هرچه درهم می­پیچد، اما باز رشته­ها قابل تمسک است. این تمثیل خوبی است. کوچکترین تماسی با تار عنکبوت باعث گسست می­شود، اصلاً قابل چنگ زدن نیست. ولی کلاف را می­توان گرفت و خود را بالا کشید. هنوز در پیش­فرض اولیم.

 

  • اول پیش‌فرض در آستانه؛
  • «او» نقطه اتکاء:
  • پذیرش و تصریح بر آموزگاری او
  • مستقیم و ثابت ماندن بر آن
  • نه بیم، نه دل افسردگی

 

آیه­ی ۱۳ سوره­ی احقاف[۱۱] مضمون مبناگیری دارد: «بی­گمان آنان که گفتند پروردگار ما خداست، سپس مستقیم ایستادند و پایدار ماندند، آنان را نه بیمی و نه حزنی است». این آیه را هم اگر تکه­تکه کنیم و برش بزنیم، پذیرش بر آموزگاری «او» را تصریح می­کند. یعنی «او» را رب و مربی و معلم بگیریم و بر این مبناگیری مستقیم و ثابت بمانیم، نه بیمی و نه دل­افسردگی هست. در پیش­فرض اول، مبنا هست. به ادعای خودش مبنا هست و ما هم می­توانیم نظری به جهان و پیرامون و تاریخ و خودمان بیاندازیم و ببینیم که آیا حس کرده­ایم که کلافی و بندی و دستگیره­ای وجود دارد؟ یا همه­ی جهان تارعنکبوتی و مجازی و شبکه­های تخیلی است؟ اما سراغ پیش‌فرض دوم که مربوط به خودمان هست، برویم:

 

  • دوم پیش­فرض در آستانه؛
  • «ما» غیرتاکتیکی، غیرمناسبتی:
  •            شناخت «او» از عموم «ما»:
  • خستگی­ناپذیر در خواهندگی خیر
  • یاس و نومیدی در آسیب و تنگنا
  • به حساب خود گذاشتنِ گشایشِ پس از رنج
  • روی گردانیدن و دوری جستن پس از گشایش
  • خواهندگی عریض و پهن به هنگام شر و بلا

 

آیا می­خواهیم مناسبات استراتژیک و همه­گاهی با «او» داشته باشیم یا مناسبات بالضروره و تاکتیکی؟ «او» از ما شناختی دارد. این شناخت را خیلی صریح و روشن در سه آیه­ی ۴۹ تا ۵۱ فصلت می­گوید[۱۲]: «انسان در خواهندگی خیر خستگی­ناپذیر است اما به تنگنا که می­رسد اول ناامیدی و مرثیه­خوانی درونی و بیرونی­اش است». اینجا مرزی بین خواسته و دعوت وجود دارد. الآن ما اگر چیزی از «او» می­خواهیم، گشایش­های سطحی است. خدا در کلان­ترین و کیفی­ترین مناسبات ما وارد نمی­شود اما به طور مثال برای اینکه تیم استقلال یک گل بزند، پای خدا را وسط می­کشند. سال ۱۳۷۸ بود، درست شب تاسوعا در بازی­های جام باشگاه­های آسیا، بازی تیم استقلال با یک تیم چینی بود و تیم مدام عقب می­افتاد و مساوی می­کرد. مدیر باشگاه استقلال تمام سیاه­پوش کنار میدان نوحه­خوانی راه انداخته بود و امام حسین و خدا را همه به میدان آورده بود تا استقلال گل مساوی بزند. یعنی در مبتذل­ترین و نازل­ترین خواسته­ها انتظار داریم خدا وارد شود و در مشکلات ازدواج و بچه دارشدن دخالت کند، ولی در پروسه­ی فکر و تولید و توسعه، «او» قدیم است و تکنولوژی جدید را نمی­شناسد و اصلاً جایی ندارد! «او» تشخیص داده که انسان اینجا درخواهندگی خیر در چیزهای ریز فعال می­شود. قبلاً در «سیزده به در» می­گفتند «سیزده بدر، سال دگر، خانه شوهر، بچه بغل»؛ یعنی ظرف یکسال همه این اتفاق­ها بیفتد و انتظار است خدا در همه‌ی این کارها تا سیزده به­در سال بعد وارد شود! «او» مرزی بین خواسته و دعوت می­گذارد. اینکه می­گوید «من را فرا خوانید» منظورش خواسته­های کوچک و تاکتیکی نیست؛ در آن­ها هم بالاخره می­آید، «او» خسیس نیست، اما خوانش، باید خوانش ابراهیمی باشد. ما پروسه­ای داریم، داشته­های­مان این است و این انتظارات را هم از تو داریم. موسی و ابراهیم و انسان­های کیفی تاریخ هم مِنُویی (فهرستی از خواسته­ها) مقابل خدا می­گذارند. خواسته­های آنها تحقق یک ازدواج و ختنه­سوران نیست، اتفاق کیفی قرار است در جهان بیفتد؛ یک پروژه­ی تحولی قرار است رخ دهد.

خدا در آیه­ی بعدی [آیه­ی ۵۱ سوره­ی فصلت] روان­کاوانه­تر به درون ما وارد می­شود. می­گوید «[انسان] مساله­اش هم که حل می­شود دستاورد را به حساب خودش می­گذارد. وقتی از رنج دور می­شود، و گشایش حاصل می­شود، از ما روی می­گرداند و دوری می­جوید». خیلی قشنگ است: «به هنگام شر و بلا، خواهندگی­اش عریض و پهن است». یعنی در سه­کنج و شرایط بالضروره از ما انتظار چنین برخوردی دارد. اما «او» در آیه­ی ۱۵۲ سوره­ی بقره[۱۳] راهکاری می­دهد که ساده است و همان فرمولاسیون رابطه­ی ابراهیمی در این  آیه هم دیده می­شود:

 

  • دوم پیش­فرض در آستانه؛
  • «ما» غیرتاکتیکی، غیرمناسبتی:
  • راهکار «او» به «ما»:           
  • یادم کنید، یادتان کنم
  • از امکاناتم بهره­گیرید و سپاس گزارید
  • انکار مکنید و حق مپوشانید

 

می­گوید: «یادم کنید، یادتان کنم». این گروکشی نیست! در گذشته، دو نفر با هم جناق می­شکستند و سعی می­کردند چیزی به یکدیگر بدهند و بعد می­گفتند «یادم تو را فراموش»! تا به این بهانه چندساعتی به یاد هم باشند. اما «او» می­گوید من با شما کاری ندارم، اما شما با من کار دارید، پس جناق را نگه دارید. وجه بعدی­اش مهم است. می­گوید «از امکاناتم بهره گیرید و سپاس گذارید». «او» اهل امکان­بخشی است و انتظار دارد که امکان هم حفظ شود و هم ارتقا پیدا کند. مرحوم حنیف­نژاد تعریفی روی شُکر دارد؛ تصریح می­کند: «شکر به معنای تسبیح انداختن و سبحان­الله گفتن نیست، بلکه به معنای استفاده­ی حداکثری از امکانات پیرامون است». خیلی زیباست. امکان به ما می­دهد و انتظار دارد از این امکانات استفاده کنیم. «یادم کنید، یادتان کنم. از امکاناتم بهره گیرید و سپاس گذارید». این طور نباشد که از مرحله گذشتید، رو بگردانید: «انکار نکنید و حق مپوشانید». همچنان در همان پیش‌فرض دوم هستیم.

 

  • دوم پیش­فرض در آستانه؛
  • «ما» غیرتاکتیکی، غیرمناسبتی:
  • سنت او:
  • می­خواندتان به سوی خانه سلام، امن و آرام
  • رهنمون می­کند هر که را خواهد به مسیر بی­اعوجاج

 

در آیه­ی ۲۵ سوره­ی یونس[۱۴] می­گوید: «او به سوی خانه­ی سلام و امن و آرام می­خواندتان. رهنمون می­کند هر که را که خواهد به سوی مسیری بی‌اعوجاج». یعنی اگر پروسه­ای را می­خواهید طی کنید، به هر که خواهد مسیر را طی کند، آدرس کیفی می­دهم. حال به فراز دیگری از بحث وارد می­شویم:

 

  • نمای عامِ اکنون؛
  • «او»؛ غیرمدعو
  • «ما»؛ روی­کرد از سر اضطرار
  • «در»ِ مسدود

 

نمای عام اکنونِ ما ـ نمایی که همه مشمول آن هستیم ـ این است که «او» به جاهای کیفی دعوت نمی­شود، به جاهای ریز و کم­اهمیت دعوت می­شود. غیرمدعو است، ما هم رویکردهای­مان از سر اضطرار است؛ لذا در، بسته و مسدود مانده است. اگر در پروسه­های جدی دعوت کیفی شود، قانونی هست که بالاخره این در باز می­شود.

 

  • نمای عامِ اکنون؛
  • خواهندگی نه دعوت
  • تاکتیکی نه استراتژیک
  • جابه­جایی منشاء

 

چیزهایی که ما الآن داریم خواهندگی است نه دعوت؛ موردی است نه مستمر و استراتژیک؛ و گویی منشاءها جابه­جا شده است: دستاوردها متعلق به ماست و تنگناها متعلق به اوست! خانمی در بین اقوام ما بود که شوهرش ملوان بود و لنج­شان غرق شده بود و زندگیش را از دست داده بود. اگر کاری می­کرد و فامیل به او می­گفتند «از خدا بترس»؛ او می­گفت: «من از خدا بترسم؟ من خدا را ببینم می­پرسم چرا این کار را با زندگی من کردی؟»! یعنی منشاء­ها جابه­جا شده است. دستاوردها متعلق به حاکمیت­ها و روشنفکران و خودمان است و همه­ی عقب­ماندگی­ها و بی­توسعه­گی­ها عملاً از وجود «او» انگاشته می­شود. به سراغ فروض استراتژیکی كه از این چند آیه به‌دست آوردیم برویم:

 

  • فروض استراتژیک؛
  • مبناگیری
  • نزدیک­دستی
  • مناسبات دوسویه
  • بهره­گیری ـ به­کاربندی
  • ذکر منشاء
  • رابطه رفاقتی
  • فراخوانی
  • رهنمونی استراتژیک
  • دل­خوشی سرمایه­ای

 

اگر [رابطه­ی انسان با خدا] این­ فروض استراتژیک را داشته باشد، می­شود پشت در ایستاد و در زد و منتظر پاسخ بود. قابل مبناگیری است، نزدیک­دست است و مناسباتش دوسویه است و در مناسبات یکسویه با ما نمی­آید؛ هدایت عامی دارد، ولی می­بیند آورده­ی ما چیست تا او هم آورده داشته باشد. امکان را بهره بگیریم و منشاء را ذکر کنیم. رابطه­اش رفاقتی است؛ «او» هم اهل رفاقت است؛ چهارگروه را برمی­شمارد و می­گوید: «حَسُنَ أُولئِكَ رَفیقا»[۱۵]، این­ها نیکو رفیقان­اند؛ پس خودش اهل رفاقت است که می­گوید اینها نیکو رفیقان­اند. فراخوانی دارد نه دعوت سرسری، رهنمونی استراتژیک می­کند و پایان سیر هم که دلخوشی سرمایه­ای است. جهنم که شاخ و دم ندارد، الآن نه انگیزه و عشقی داریم و نه صبح كه از جا برمی­خیزیم، شب، خوش به رختخواب برویم، الآن خیلی از این خبرها نیست. ولی سرمایه، دل خوشی است. ما در این وانفسا اگر بتوانیم برخی عناصر این طرح را پیدا کنیم، سرمایه دل­خوشانه­ای پیدا خواهیم کرد. از مولوی کمک بگیریم:

 

از آشنایی تا دوستی هزار منزل استُ

از دوستی به دوست، هزار وادی

 

بالاخره باید سیری طی شود. سیری که ابراهیم طی کرد، دوطرفه و رفیقانه بود و منزل به منزلی طی شد. وادی به وادی طی شد تا به سرمنزل قابل اعتمادی رسید که بشود به جایی دسترسی پیدا کرد. یکی از این ترانه­هایی که در تاکسی شنیده­ام، مبتذل است اما کیفیتی در آن هست. می­گوید: «احتمالاً احتمالاً احتمالاً دارم عاشقت می­شم»! سه بار احتمال! اگر ابراهیم هم می­خواست با این همه احتمال عاشق شود، که نمی­شد. ما در پی چه هستیم در این رابطه و داشته­های «او» و جایگاه «او» چیست؟

 

  • در پی چه؟
  •                             جایگاه
  •                                          او
  •                             کارکرد

 

اگر بخواهیم صرفاً خدا را در پروسه­ها و پروژه­هامان ببریم، باز هم خیلی مساله حل­کن نیست. الآن مقدمتاً جای «او» در نهاد خالی است؛ ما یک نهاد و سرشت و طبیعتی داریم که جای «او» در آن نهاد خالی است. این خلاء، ناشی از خالی بودن جای اوست. درون­تهی بودن ما مثل طبل نیست که آهنگ و پژواک و بشارتی داشته باشد؛ درون­تهی بودن ما هیچ طنین و بشارتی ندارد. در برنامه­ی «صبح جمعه با شما»ی دهه­ی چهل که بسیار فراگیر بود، دو برادر دوبلُر به نام منوچهر و فریدون اسماعیلی بودند. در یکی از جمعه­ها، این برنامه، بیست دقیقه تنبک پخش می­کرد؛ همه فکر می­کردند تنبک و ضرب حسین تهرانی است؛ اما بعد مجری برنامه ـ آقای نوذری ـ گفت این چیزی که شما شنیدید، آوای تماس انگشت وسط آقای فریدون اسماعیلی با حفره بود! با یک حفره طنین و آهنگ می­نواخت. اما الآن حتی از این صدا­ها هم شنیده نمی­شود. مقدمتاً خلاء نهاد باید پر شود تا فردی که ملاتی و تجهیزی و بار شتری دارد، مسیری طی کند. مسیر هم همیشه صاف نیست باید پروژه­ای طی شود تا به جایی برسد. در پی چه؟

 

  • در پی چه؟
  • جایگاه «او»:
  • در نهاد
  • در مسیر
  • در پروژه
  • کارکرد «او»:
  • آرام­درون
  • رفیق راه
  • شریک پروژه

 

مقدمتاً ما متن­ایم و این متن درون و حال و احوال خوشی می­خواهد. «او» را نهاد و در مسیر و در پروژه می­خواهیم. کارکرد «او» هم این است که آرامش­بخش درون است. «او» خودش می­گوید به منزل امن و سلامت و طمانینه می­رسانم­تان. رفیق راه است. جلوتر که برسیم، چند مدل پروژه­ی مشارکتی (همسر عمران، ابراهیم، موسی، زکریا، اصحاب کهف و ...) از قرآن بیرون می­آید. ساده­ترینش مدل همسر عمران است، آخرِ نُه ماه به خدا بدون تکلف و پیچیدگی، می­گوید: «من نه ماه این بار را حمل کردم، می­خواهم زمین بگذارم، سهم من این نه ماه بوده است. انتظارم این است که از این پس این نوزاد را به سُلاله­ی کیفی­ای وصل کنی».[۱۶] خدا وقتی آورندگی و خوانش و حمل بار را می­بیند، دلیلی ندارد نیاید. «او» هم می­آید. رفیق راه و شریک پروژه می­شود. همان­گونه که در رابطه با ابراهیم از کار درآمد، ما هم از همان ژن ابراهیم هستیم و یک آموزش به همه­ی ما داده شده، آموزش اول و ثانی و خدا معلم اول و ثانی و جاری است [و در کار ما نیز درمی­آید]. ما مقدمتاً در درون­مان به «او» احتیاج داریم. اگر «او» در درون­مان بیاید خیلی اتفاق­ها نمی­افتد؛ الآن دروغ و فریب، به سطح روابط بین زن و شوهر، در تشکیلات­ها، به نزدیک­ترین سطوح رسیده است. در گذشته این طور نبود. هنوز اخلاق در جامعه­ی ما بیشتر بین سنتی­ترین اقشار وجود دارد؛ یعنی یک نگهدارنده­ی درونی بوده و هنوز هم هست. ما هم مقدمتاً نیاز به یک آرامش و نگهبان درون داریم و برای پیش‌برد، به شریک و رفیقی نیاز داریم؛ نهایتاً هنوز دنبال همان تیتر اولیم:

 

من رفیقم، ره­گشایم، باب بگشا، نزد من آ

 

به نظر می­رسد که این در، دری جدی است. از آن درهای سی وپنج باره نیست. دری نیست که هرچه می­روی داخل، خودت را لعنت کنی که چرا این زنگ را زدم. بالاخره کششی داشته که ابراهیم صد سال این راه را رفته است. در همین دوران ما، آقای دکتر یدالله سحابی در سن نود و چند سالگی در سال دو ماه روزه بود. دستاورد هم داشت، دو موقوفه­ی خیریه ایجاد کرده بود و خودش هم مدیر آن بود. حساب و کتاب و سازوکاری داشت. از دهه­ی سی، یک گروه آموزشی پسرانه ایجاد کرده بود و اواخر عمر به دنبال زمین بزرگی می­گشت که یک گروه دخترانه هم ایجاد کند. چه چیزی در آنها بود که در ما نیست؟

«او» هم می­آید، پشت در، یک موجود جدی است. الآن در جامعه­ی ما آن قدر همه چیز را نسبی کرده­اند که دیگر هیچ چیز یقینی وجود ندارد. نمی­دانم برخی روشنفکران واقعاً می­دانستند که دارند چه می­کنند؟ هیچ چیزی دیگر وجود ندارد. در متروی میرداماد، از پله­برقی بالا می­آمدیم، دو پسر سمت راست من بودند و یک خانم هم جلو من بود. بدون این که همدیگر را بشناسند، وارد محاوره با هم شدند. دست دختر، حلقه بود. یکی از پسرها پرسید: «فکر نمی­کنید این حلقه­ای که دست شماست مشکلی برایتان باشد؟» دختر گفت: «نه مشکلی نیست»! تا برسیم بالای پله برقی، در چهارده ثانیه؛ ارتباط برقرار شد و دختر رفت که سوار ماشین آن دو نفر شود. قبلاً  فارغ از مذهبی بودن یا نبودن، در «حلقه» قولی بود، قراری بود. توده از کجا به کجا رسید، حاکمیت از کجا به کجا، روشنفکر از کجا به کجا، دیگر چه حرجی است به نسل نو؟ نسل چشم باز کرده، لابی و دروغ و چانه­زنی و رای­گیری پشت پرده و قول­های بی­قرار دیده است. بالاخره مفری لازم داریم. «او» هم الزامی ندارد که بخواهد رابطه­اش با ما برقرار شود. دو مساله را اول باید حل کنیم. یکی اینکه [او را نقطه­ی اتکاء بگیریم و دوم اینکه] می­خواهیم صرفاً در تاکتیک «خدا» را وارد کنیم [یا در مناسبات مستمر و استراتژیک]؟ در نهایت، شیوه، شیوه­ی ابراهیمی است. به همین خاطر هم خدا به ابراهیم علاقه دارد و مقامی برای او قائل است. او سرسلسله و بنیان­گذار کیفیت و نهاد و محتواست. ما مفری جز «او» نداریم، ولی اگر بخواهیم از سر استیصال برویم، جواب نمی­دهد. لذا دو اتفاق باید رخ دهد یکی در درون خود ما، دیگر اینکه «او» را بشناسیم که آیا «او» قابل اتکاست یا نه؟

 

  • بحث پیشاروی؛
  • تبیین:
  • داشته­های او
  • کارکردهای او

 

از جلسه­ی بعد می­رویم سراغ بحث تبیین؛ داشته­ها و کارکردهای او. سعی­مان این است که سراغ ۹۹ صفت سنتی که ملکه­ی ذهن ما و کلاسیک شده است، نرویم و تعریف­های جدید ارائه دهیم و ببینیم که با چه کارکردهایی از «او» می­توانیم پیوند بخوریم و افق­های خودمان را جستجو کنیم. با سپاس از حضور و بذل توجه شما. 

 


 

آورده‌های مشارکت‌کنندگان

 

مشارکت‌کننده‌ی اول

با سلام، به نام روح هستی. من امشب بحثی را درباره‌ی نقد نحوه‌ی پیاده کردن مذهب در جامعه‌ی خودمان دارم که به نظر منشاء اکثر بحران‌های موجود در جامعه است. البته ممکن است که حرف‌های من خیلی جدید نباشد و شما اکثر آنها را بدانید، ولی می‌خواهم اینها را به زبان خودم بیان کنم.

من از نظر محتوا قرآن را به چهار بخش تقسیم می‌کنم که البته ایده‌ی این تقسیم‌بندی را از سلسله مباحث «قرآن و انسان معاصر» دکتر کدیور گرفته‌ام. این چهار بخش عبارتند از بخش ماورائی، بخش اجتماعی، بخش رفتاری و بخش تاریخی. هر بخش را به طور مختصر توضیح می‌دهم که منظورم از این چهار بخش چیست؟ بخش ماورائی بخشی است که انسان هر قدر هم به تنهایی و بدون الهام و وحی فکر کند، شاید هیچ وقت بابی به رویش گشوده نشود. البته شاید یک روز بشر بتواند از مرز فضا و زمان بگذرد و به سوال‌هایش در این زمینه هم پاسخ بدهد، ولی هنوز این توانایی را پیدا نکرده و می‌بینیم فقط برای فهمیدن اینکه ماده‌ی تاریک کائنات از چیست یک پروژه‌ی عظیم جهانی تعریف می‌شود. مواردی که در قرآن در این زمینه هست مثل آغاز خلقت، مرگ و پس از مرگ.

بخش اجتماعی بخشی است که برای بهتر شدن زندگی اجتماعی آدم‌ها در قرآن آمده که به نظر من کسی که بخواهد به سوال‌هایش در این بخش جواب بدهد، می‌تواند با عقل خودش به این سوال‌ها پاسخ بدهد و هیچ بعید نیست که این بخش مختص جامعه‌ی آن زمان بوده باشد. مطمئناً یکی از اهداف قرآن برطرف کردن مشکلات اجتماعی آن زمان بوده است. مثال‌هایی که در این زمینه در قرآن هست از ساده تا پیچیده‌تر وجود دارد مثل اینکه انسان باید موقع وارد شدن به جایی اجازه بگیرد یا انسان بهتر است که از در، وارد خانه‌ی کسی شود نه از پنجره یا دیوار. بهتر است ارثیه این طور تقسیم بشود، و خیلی مثال‌های دیگری که در قرآن به صورت جزئی و کلی آمده‌اند.

یک بخش رفتاری هم هست که من این بخش را به دو قسمت تقسیم می‌کنم: فردی و غیر فردی. بخش فردی که به نظر من ارتباط با خدا در این بخش گنجانده می‌شود و اگر اسم آن را فردی گذاشتم نه به خاطر اینکه به دیگران ربطی ندارد، بلکه به این خاطر که یک چیز درونی است. بخش غیرفردی هم به طور ساده همان خوب و بد است، نیکی و پلیدی غیرفردی است به خاطر اینکه خوب و بد و نیکی و پلیدی در ارتباط با دیگران معنا پیدا می‌کند، [آن را غیرفردی نامیده‌ام]. ارتباط دو بخش فردی و غیرفردی واقعاً محرز است؛ یعنی کسی که با خود وخدای خود ارتباط بهتری داشته باشد، مطمئناً با دیگران هم بهتر می‌تواند ارتباط بر قرار کند.

بخش تاریخی هم واضح است که در مواردی است که داستان تعریف کرده؛ البته مسئله‌ی قرآن صرفاً قصه‌گویی نبوده و اهدافی پشت این داستان‌ها بوده و هر داستانی پیامی داشته است. اگر بخواهیم وارد پیاده کردن هر کدام از این چهار بخش بشویم می‌توانیم بخش تاریخی را کنار بگذاریم؛ نه به خاطر اینکه پیام‌های مهمی نداشته، آن قسمت داستانی‌اش را اگر کنار بگذاریم و پیام‌هایش را از داستان‌ها دریافت کنیم، دیگر خود داستان [کارآیی ندارد]. یک داستان را هر چقدر هم زیبا باشد، مگر چند بار می‌توان خواند؟ یا یک فیلم را هر چقدر هم قشنگ باشد، مگر چند بار نگاه می‌کنیم؟ اگر خیلی زیبا باشد، نهایتاً ما پنج بار بتوانیم یک فیلم را ببینیم! اگر یک یا دو بار قرآن را از ابتدا تا انتها خوانده باشیم، می‌بینیم که بین سه بخش باقی‌مانده (جز بخش تاریخی) بیشتر آن بخش ماورائی و رفتاری است و مسائل اجتماعی خیلی مطرح نشده و مسئله‌ی آن هم نبوده؛ چون عقل انسان خودش می‌تواند به این سوال‌ها جواب بدهد و اگر واقعاً مهم بود خدا می‌توانست بیشتر قرآن را اختصاص به بخش اجتماعی بدهد، ولی با وجود اینکه بیشتر قرآن به بخش ماورائی و رفتاری پرداخته می‌بینیم، در جامعه ما تنها چیزهایی که از مذهب پیاده می‌کنند، بخش اجتماعی است و هیچ بعید نیست که این بخش مربوط به آن زمان بوده باشد.

در جامعه‌ی ما هر اندازه که بخواهیم آیات خدا هست و همه‌ی این آیات هم مشکل‌شان همین بخش‌های کم‌اهمیت قرآن است و می‌خواهند پیشنهاد‌های قرآن را که بعید نیست مقتضای آن زمان قرآن بوده باشد، در جامعه‌ی امروز با نیازها و شرایط امروز پیاده کنند و فکر می‌کنند اگر احکام اجتماعی را به روز کنند مثلاً خلاف قرآن عمل کردند و ممکن است به جهنم بروند! در صورتی که برعکس است و به نظر من با عملکرد‌هایی که در جامعه می‌بینیم مخالف‌های داخلی و خارجی نسبت به مذهب بیشتر جبهه می‌گیرند و با برخی از تصمیمات غیرانسانی الآن جهنم را در جامعه پیاده می‌کنند! برخلاف تصور بعضی که فکر می‌کنند همه چیز خوب است و همه به بهشت می‌روند و همه ارشاد شدند، بحران در جامعه‌ی ما خیلی زیاد است هرچند که فقط نباید نیمه‌ی خالی لیوان را دید، ولی واقعیت این است که اکثر لیوان‌های جامعه ما از نیمه هم کمتر است! لیوان وجدان تقریباً خالی است، لیوان دوست داشتن، لیوان احترام، لیوان ادب و خیلی از لیوان‌های دیگر که تقریباً چیزی درآنها نمانده است. به نظر من منشأ همه‌ی بحران‌ها کنار رفتن عقل آدم و خارج کردن مذهب از حالت پویا و سازنده و تبدیل آن به ابزاری برای تسلط بر احساسات مردم است. شاید به ظاهر منشأ بحران ما دور شدن از خدا باشد ولی در واقع به نظر من دور شدن انسان از خودش، از عقلش، از وجدانش، از فطرت پاکش [عامل بحران است]؛ به اعتقاد من خدا جز فطرت پاک آدمی نیست.

 

هدی صابر: فکر می‌کنید چه میزان از این بحران‌هایی که شما برشمردید ناشی از متن کتاب است؟

 

مشارکت‌کننده‌ی اول: قرآن به ذاته هیچ بحرانی را ایجاد نمی‌کند و این انسان‌ها هستند که باعث ایجاد این بحران‌ها می‌شوند و چون چنین نگاهی دارند، این بحران به مذهب نسبت داده می‌شود. ولی به نظر من الآن خیلی از مشکلات حقوقی ما ناشی از برداشت‌های غلط است. ممکن است هر کس که متن را بخواند یک برداشت متفاوتی داشته باشد؛ ولی خب آقایان اصرار دارند که آن برداشت شخصی‌شان را در مباحث حقوقی جامعه پیاده کنند و ما را بیشتر از لحاظ حقوقی و اقتصادی دچار مشکل کرده‌اند. ولی اگر بخواهیم واقعاً به مباحث رفتاری و ارتباط با خدا و انسانیت موجود در قرآن عمل کنیم، شاید بهشت روی زمین ایجاد شود.

 

هدی صابر: اینکه شما می‌گویید الآن حلقه‌ی مفقوده، عقل است، آیا در این کتاب عقلانیتی هست؟ کجای آن؟

 

مشارکت‌کننده‌ی اول: بله مطمئناً هست؛ در همان مباحث رفتاری. در اغلب آیات وقتی موضوعی را مطرح می‌کند بعد می‌گوید مگر خودتان فکر نمی‌کنید؟ یعنی اگر من می‌گویم این چیز خوب است، مطمئناً شما اگر فکر کنید به این نتیجه می‌رسید. پس مطمئناً عقلانیتی در آن هست.

 

هدی صابر: این بحرانی که می‌گویید، به نظر شما رسوب‌یافته و پایدار است یا نه، مفرّی دارد؟ و اگر دارد چیست؟

 

مشارکت‌کننده‌ی اول: مطمئناً دارد؛ مفرّش این است که انسان‌ها کمی از عقل‌شان استفاده کنند و دقت کنند که رفتارشان چه تأثیری در جامعه دارد.

 

هدی صابر: متد و روش آدم‌ها اولویت دارد یا رفتارشان؟

 

مشارکت‌کننده‌ی اول: رفتار ناشی از متد است. اگر شما در این جامعه آگاه باشید یک فرد سیاسی می‌شوید و به همین دلیل نمی‌شود راجع به خیلی چیز‌ها حرف بزنید! مثلاً لایحه‌ی سقط جنین به مجلس رفته بود و شورای نگهبان دو پاراگراف به این لایحه نقد داشت! من شاید تقریباً دو بار این دو پاراگراف را خواندم، ولی نفهمیدم که نقد اینها به این لایحه چه بوده است؟ یعنی مشخص است که واقعاً فکری وجود ندارد! یک چیزی از فلان تفسیر یا از کتاب هزار سال پیش فلانی مطرح می‌کنند و بدون اینکه راجع به آن لایحه فکری شود، نظر می‌دهند. من بعد از ده بار خواندن، آخر نفهمیدم که چه چیزی می‌خواستند بگویند! عقل کلاً کنار رفته است.

 

هدی صابر: فکر می‌کنید این جلسات جمعی چقدر در پیش‌برد عقلانیت جمعی موثر است؟ چقدر بن‌بست را می‌شکند؟

 

مشارکت‌کننده‌ی اول: ما الآن چیزهای خیلی موثری در جامعه‌مان نداریم. به نظر من این جلسات موثر است و در این بازه‌ی زمانی اصلاً نمی‌شود غیر از این کاری کرد. همین که آگاهی و خرد جمعی اضافه شود، این خرد جمعی خودش بحران را حل می‌کند. خیلی متشکرم.

***

مشارکت‌کننده‌ی دوم

هدی صابر: دوستی که الآن تشریف می‌آورند ـ اگر خاطرتان باشد ـ بخشی از بحث‌شان را [در نشست دهم به عنوان مشارکت‌کننده‌ی سوم] ارائه کردند و تکه‌ای ماند که بنا شد از فرصت بعدی استفاده کنند. بفرمائید.

 

مشارکت‌کننده‌ی دوم: با کسب اجازه و معذرت‌خواهی از جمع به ویژه جناب مهندس سحابی. امیدوارم بتوانم با ارائه‌ی این مطالب ذره‌بین ذهن دوستان را روی گفتارم فعال کنم که وقتی پایین آمدم با شنیدن صحبت‌های‌شان رشد داشته باشم. بحث امشب من دو بخش دارد: یکی تفاوت عزیمت‌گاه دو نسل ـ نسل قبلی و نسل ما ـ در برخورد با خود و جامعه است؛ دیگری، طرح سازوکار ارتباط‌گیری با خدا که به نظر من مهم‌تر از مطرح کردن خود ارتباط‌گیری با خداست.

ولی یک بخشی از صحبت‌های قبلی‌ام مانده بود و یک سوالی که آقای صابر پرسیده بودند و دوست داشتم که آن را جواب بدهم. صحبت من این بود که جامعه‌ی ما یادش رفته که چطور می‌شود ماندگار بود؟ چطور می‌شود بعد از کسب یک دیدگاه، آن را برای خود نگه دارد و حفظ کند؟ بعد می‌گفتم که احتمالاً چهار عامل هست: یکی اینکه هویت علمی و تخصصی نداریم؛ دوم اینکه شیوه‌های ارتزاق خصوصاً در گروه‌های سیاسی شیوه‌هایی است که تغییردهنده‌ی منش است؛ سوم یک سری بحث‌ها پیرامون نوع همراهان، تأیید‌های جمعی و... . بعد جناب آقای صابر پرسیدند که آیا در تهران هم همین است؟ یعنی تجربه‌ی من نوعی که محدود به شهرستان بود، در تهران هم همین را دیده‌ام یا نه؟ من نگاه کردم دیدم نه؛ در تهران متفاوت است. اغلب در تهران هویت علمی تخصصی دارند، شیوه‌ی ارتزاق‌شان معمولاً در این پژوهشکده‌ها و دانشکده‌هاست و ظاهراً حول و حوش مسائل فرهنگی صرف می‌شود؛ منتها کماکان آن ضعف‌ها را دارند؛ یعنی تغییر‌های پی در پی بدون مبنا ـ البته نه همه‌ی آن، بلکه چیزی که بیشتر مشهود است.

احساس کردم که اینجا یک تفاوت عمده دارد من فکر می‌کنم که دو نوع زیست وجود دارد: یک زیست پیرامون‌مدارانه و یک زیست عالمانه که با پنج عامل از هم متمایز می‌شوند: اول نوع مواجهه با مردم؛ دوم نوع برخورد با حاکمیت؛ سوم نوع ارتباط‌گیری با دیگر گروه‌ها؛ چهارم اولویت دانایی و توانایی‌ها و پنجم جهت‌گیری متفاوت در برخورد با مقتضیات زمان. فکر می‌کنم اگر ارتباط این پنج مورد با هم را توضیح بدهم، بتوان فهمید چرا نیروهای تهران تغییر‌های زیادی داشتند و تفاوت‌شان هم با نیروهایی که در شهرستان فعالیت می‌کنند، همین موارد است.

اما به بحث امشب بپردازم. نسل ما رویکردش به شدت اجتماعی است به دلیل اینکه فکر می‌کند کشور توسعه نیافته است و دوست دارد بر مدار توسعه فعالیت کند. اما آنچه که الآن از نسل قبلی مشهود است، رویکرد معرفت‌شناسانه به مسائل است. ما اینجا با هم الگوی ابراهیم را بررسی کردیم. جناب آقای صابر زحمت کشیدند دسته‌بندی کردند؛ ولی من مدام می‌دیدم در بحث‌ها، جاهایی سوال است و جایی انگشت بچه‌ها بالا می‌رود که یک مثال اجتماعی زده می‌شود، یک تلاشی شده، حالا می‌خواهیم آن کار را ارزیابی کنیم. هیچ وقت بحث بر سر این نیست که ما هم به آن درک ابراهیم رسیدیم یا نرسیدیم و چقدر فاصله داریم و چقدر نامفهوم است. جناب دکتر محمّدی هم که تشریف آوردند[۱۷]، اتفاقاً خیلی این تفاوت دو نسل آشکار شد. بحث چیز دیگری بود، بعد سوال‌ها به غیر از دو سوال، کاملاً مرتبط با مصادیق اجتماعی بود.

حال چرا این تفاوت قابل انگشت‌گذاری است؟ به سبب اینکه ما گاردمان کاملاً اجتماعی است تا یک هزینه‌ای به ما می‌رسد، سریع جا می‌زنیم! احساس می‌کنیم که ملامتی حاصل شد. «من»ِ پررنگ پیدا می‌کنیم. در یک زاویه‌ای قرار می‌گیریم، با کلمات زیبایی که می‌خواهیم آینده‌ی خودمان را بسازیم و بعداً جایگاهی پیدا کنیم، خیلی زود به فضای خودمان می‌آییم! اما آن نسلی که رویکردش معرفت شناسانه است و ما فکر می‌کنیم خیلی درونی‌تر به قضیه نگاه می‌کند، مبارزه‌اش را کرده و هزینه‌اش را داده، تلاش می‌کند و اعمالش کاملاً در آن حوزه‌ی فردی خودش معطوف به جامعه است، که چه اثری بر جامعه می‌گذارد. به این خاطر است که من فکر می‌کنم باید روی آن تأمل کرد. این ضعف نسل ماست، چرا ضعف است؟ به این دلیل ضعف است که ما دست به هر کاری می‌زنیم بن‌بست‌ها بازتولید می‌شود؛ همه چیز خودش را نشان می‌دهد؛ چون ما نخواستیم آجر به آجر شخصیت خودمان را خودمان معماری کنیم، چون ما این درونیات را دست‌کاری نکردیم. من فکر می‌کنم که فقط دانستن این ضعف، یک قوت است وگرنه کماکان این ضعف برقرار است.

من فکر می‌کنم که به خاطر همین ضعف، ما با اصل بحث ابراهیم ارتباط برقرار نکردیم. یک بحثی یکی از دوستان‌مان داشت؛ عنوان کردند که دوست دارند با خدا دیالوگ داشته باشد. چرا من دو سه ساعت چت می‌کنم، اس‌ام‌اس می‌زنم، ولی خدا روبرویم نمی‌نشیند که بتوانم با «او» صحبت کنم؟ این سوال خیلی مرتبط با بحث بود. آیات ابراهیم را بررسی کردیم و دیدیم، بزرگ‌ترین ویژگی ابراهیم دیالوگ مداومش با خداست؛ یعنی در قرآن جایی نیست که خدا بگوید و ابراهیم [بدون گفتگو و مجادله] عمل کند! نه؛ خدا می‌گوید و ابراهیم هم می‌گوید. نه از جهت اعتراض، از این جهت که با هم صحبت دارند. این هم‌صحبتی چه وقت حاصل می‌شود؟ یک بحث دیگری که یکی دیگر از دوستان مطرح می‌کردند این بود که من خیلی خدا را خواندم، خدا سراغم نیامد! رفتم در قرآن بگردم که خدا سراغ چه کسانی نمی‌رود؟ ایشان روی بحث فاسقین کار کرده بود. بحث قشنگی بود.[۱۸]

می‌خواهم از دل این بحث و بحث سازوکار ارتباط‌گیری با خدا یک جمع‌بندی کوچکی در بیاورم. چرا سازوکار ارتباط‌گیری با خدا مهم است؟ چون جامعه‌ی ما ولو به شکل صوری، با خدای حداکثری رابطه داشته، خرمشهرش را خدا آزاد کرده، پسرها و دخترهایش را خدا خانه‌ی بخت می‌فرستد، سودی کسب می‌کند و ضرری می‌کند، اینها همه خواست خداست. شاید به قول آقای صابر حضور خدا در حد نازل بوده، در فوتبال پررنگ است، ولی در توسعه اصلاً خدا نیست! اما به هر حال، این [رابطه‌ی حداکثری با خدا] را در یک جاهایی داشته است. این است که نسل جوان دید خیلی نمی‌تواند با این خدا کنار بیاید. یک مثال خیلی ساده بزنم؛ یک کسی که می‌خواهد خانه‌ای بخرد، می‌رود بررسی می‌کند جهت رشد شهر کجاست؟ بعد مثلاً یک رانت اطلاعاتی هم دارد که قرار است اینجا اتوبان بیفتد. بعد می‌رود خانه را ارزان می‌خرد، در ارزانی هم خانه را می‌سازد، بعد اتوبان می‌افتد و در نهایت سودی هم برایش دارد. بعد برای یک فرد جوان [ناظر] توجیه ندارد وقتی به او می‌گویند خدا کمک کرد! چون نسل قبلی می‌گوید «خدا [این امکان مادی را] داده». برای او سوال پیش می‌آید که خدا کجای این پروژه بود؟ زرنگی خود خریدار بوده؛ به موقع خریده، به موقع ساخته، خبر داشته جهت رشد شهر کجاست. نسل ما تک‌تک این مسائل ریز را دید به این دلیل سعی کرد مسئولیت کارهایش را بیشتر بر عهده بگیرد. اگر ضرر کرد بگوید حتماً این نقطه اشتباه کردم و اگر سودی داشت حداکثر بر عهده‌ی شانس بگذارد. این است که دیگر خدا [از بطن زندگی افراد] رفت. به همین خاطر است که نسل ما باید روی این سازوکار کار کند. چرا خودمان باید کار کنیم؟ چون درونیات‌مان باید مطرح شود. من کجای زندگی‌ام، کجای قبول شدنم در دانشگاه، کجای بقیه فعالیت‌های زندگی‌ام خدا را حس کردم؟ چرا ما پای این بحثی که با آن ارتباط نگرفتیم، نشستیم؟

اینها را کنار هم بگذاریم تا به یک جمع‌بندی برسیم؛ هرچند به سادگی هم نمی‌شود. من حس می‌کنم که پیامد‌های قشنگی دارد. کسانی که با خدا بودند بن‌بست‌شکن بودند. به تعبیر جناب آقای صابر، کرگدن‌وار کارهایی را انجام دادند که بقیه انجام ندادند. به خاطر آن پیامد‌ها و کارکرد‌ها، این بحث کماکان برای ما جذاب است، ولی ارتباط معنادار درونی با آن برقرار نکردیم. من فکر می‌کنم که این ضعف هست یا اگر نخواهیم بگوییم ضعف، این واقعیت هست که ما خیلی ارتباط نگرفتیم. ولی بیاییم از الگو‌های متفاوت قرآنی برای این استفاده کنیم. الگو‌هایی هستند که کار جمعی کرده‌اند مثل ما که جمعی دور هم هستیم. تک‌تک ما شاید نتوانیم از ابراهیم الگو بگیریم، ولی هویت جمعی ما شاید بتواند با قرآن یک پیوندی بخورد. نمونه‌اش «ابرار» است. در قرآن سوره‌هایی داریم، مشخصاً سوره‌ی انسان، که بیشتر [درباره‌ی این ارتباط جمعی با خدا] توضیح داده است. و سپس خود جمع ما، در قالب محفلی چند نفره درک ابراهیم و سبک پروردگار را با تکیه بر آیات ابراهیم برای خودمان حلاجی کنیم. چرا؟ چون با بررسی الگو‌های مختلف بیاییم ببینیم ما بیشتر شبیه به کدام هستیم؟ از این رویکرد اجتماعی برای اینکه در اجتماع موثر باشیم، با یک نگاه درونی‌تر که واقعاً حامی ما باشد و واقعاً دست‌مان در دست خدا قرار بگیرد، بتوانیم آرزوهای‌مان را دنبال کنیم. مثلاً یکی از آن الگو‌هایی که می‌شود در قرآن بررسی کرد پیامبرانی است که بعضاً کار را نیمه‌کاره رها کردند، کسانی که حرکتی کردند و بعد ناامید شدند و ماندند. اینها شاید ما را به ضرورت بحث ارتباط‌گیری نزدیک‌تر کند.

کار دیگری هم که می‌شود پی گرفت، کار بر روی نماز است. اصلاً قصدم از مطرح کردن این بحث، تزریق تشرّع نیست! این جماعت فراتر از اینها، پیگیر بحث خدا هستند. یک کار آماری در قرآن شده که وقتی به آن توجه می‌کنیم، می بینیم تقریباً ۶۷ مرتبه واژه‌ی صلات در ۶۵ آیه به کار برده شده است و ۶۰ درصد آن کاملاً اجتماعی است. یعنی [خدا] نمازخوانی را که صبور نباشد، انفاق نکرده باشد ـ انفاق فراتر از بحث اقتصاد صرف است ـ و نمازخوانی که زکات نداده باشد، نمی‌پذیرد. در ۲۸ آیه‌ نماز و زکات [همراه همدیگر] است، در هفت آیه انفاق [همراه نماز] است و در چهار آیه نماز و صبر [کنار یکدیگر] است. ۲۵ درصد آیات نماز، رشد شخصیتی است؛ آرزومندی پیامبری است که می‌خواهد به واسطه‌ی این یک تلاشی بکند و توصیه در رابطه با خود نماز است و ۱۵ درصد آن هم آیات مرتبط با آداب فقهی نماز است. من فکر می‌کنم اگر مجموع این الگو‌ها را کنار هم بگذاریم، به آن ضرورت نگاه درونی‌تر می‌رسیم. مضاف بر اینکه آن موثرتر بودن در اجتماع را در دل خودش دارد. آقای مهندس بازرگان در توضیح «ولا الضالّین» یک جمله‌ای دارند که نماز بیشتر به درد آدم‌هایی می‌خورد که می‌خواهند فعالیت اجتماعی بکنند، ولی کسی که نمی‌خواهد فعالیتی بکند نه اینکه نماز نخواند، خواندن و نخواندنش [چندان تفاوتی ندارد]؛ خیلی نمی‌فهمد چه کار می‌کند؟ ازاین جهت من پیشنهادم این بود که یک جمع‌های گروهی حول این بحث‌هایی که تا الآن شد، شکل بگیرد، خودمان این بحث‌ها را حلاجی بکنیم . سه یا چهار مورد الگوی متفاوت کنارش داشته باشیم و سعی کنیم از دل اینها یک بار خودمان را زیر ذره‌بین ببریم. ببخشید که مزاحم وقت دوستان شدم.

 

هدی صابر: دست شما درد نکند. بحث این دفعه کیفی‌تر از بحث جلسه‌ی گذشته‌ی [شما]  بود. چقدر برایش وقت گذاشتی؟

 

مشارکت‌کننده‌ی دوم: من قرار بود این بحث را یک ماه پیش مطرح کنم؛ مدام در ذهنم بود، ولی فرصت نشد.

 

هدی صابر: فکر می‌کنی این فاصله‌ی دو نسل که بحث را با آن شروع کردی، چگونه پر می‌شود؟

 

مشارکت‌کننده‌ی دوم: یک بخشی از آن ناشی از بحران‌های متفاوت زمان است یا حداقل تجربه‌ی نسل قبل و بی‌تجربگی نسل ما. چون ما الآن همه چیز را بر مدار توسعه می‌طلبیم، هر چه را که در توسعه، رشد و رفع عقب‌ماندگی به ما کمک می‌کند، می‌گیریم و از بقیه‌ی وجوه غافل می‌شویم. ولی نسل قبلی فراز و فرود‌هایی داشته که احساس می‌کند با یک گل شاید بهار نشود؛ با یک اقدام، با یک نیروی تازه [شاید به تنهایی نتوان شرایط را تغییر داد]. نه اینکه [نسل قبل] بخواهند آدم‌سازی کنند، اما احساس می‌کنند که یک بخش از ضعف ما [نسل نو]، ضعف درون ماست. شاید نتوانم این بخش را خوب توضیح بدهم. نسل ما نسلی است که خودش را فراموش کرده است. خودش را به چه دلیل بیش از اندازه اجتماعی می‌داند، نمی‌دانم. من احساس می‌کنم بچه‌هایی که حوصله‌ی کار در قرآن دارند، روی نماز و الگو‌های متفاوت قرآنی مثلاً ابرار، [بهتر است کار کنند]. چون من خودم اتفاقی کار کرده‌ام، اینها بن‌بست‌شکنی‌های‌شان یک متد خیلی کوچک دارد که برای خود من وقتی کار می‌کردم، جالب بود. اینها باعث می‌شود که ما بفهمیم می‌شود آن کارهای اجتماعی را انجام داد و برای جامعه مفید بود و توسعه‌ی جامعه را هم به همراه داشته باشیم و خودمان را هم در بستر جامعه صیقل و رشد بدهیم که بازگشت به عقب نداشته باشیم و در توقف‌گاه‌ها نمانیم.

 

مشارکت‌کننده‌ی سوم: راجع به نماز که دوست‌مان صحبت کردند [نکته‌ای داشتم]. خیلی از بچه‌ها هستند که در فرم نماز اشکال دارند و می‌گویند ما می‌خواهیم مسلمان باشیم، ولی آن رابطه را در نماز نمی‌توانیم برقرار کنیم. از آقای محمّدی هم پرسیدند با تبلیغاتی که شده کسی که الآن نماز نخواند، هیچ [کار دیگرش نزد خدا] قبول نیست و هیچ دری به رویش باز نمی‌شود. من دوست ندارم که بچه‌ها با این ذهنیت روبرو شوند. همه جای قرآن تصریح کرده که نماز را به پا دارید و وقتی به تفاسیر رجوع می‌کنیم مخصوصاً تفسیر پرتوی از قرآن نماز را به معنی توجه می‌داند که یک فرم آن نمازی است که در شرع ما مشهور هست و پیامبر ما می‌گفته [به این صورت نماز بخوانید]. شما هر جای دیگری که صلاة مطرح شده را ببینید در رابطه با حضرت عیسی هست و... آنجا نیامده فرم خاصی را مطرح کند؛ حال شرع ما یک شکلی را پذیرفته. من فقط می‌خواستم تداعی نشود اگر کسی، جوانی هنوز درک نکرده که این فرم [شرعی نماز] مساله‌ای از او حل می‌کند، ناامید شود. اگر بخواهم برداشت خودم را بگویم، احساس می‌کنم لحظه‌ای که ما اینجا هستیم و این مساله را دنبال  و این توجه را ایجاد می‌کنیم، در واقع داریم نماز را برپا می‌داریم. برای خود من واقعاً چنین احساسی هست. حال چه فلسفه‌ای پشت آن فرم جاری هست با آن شکل جماعت جای دیگر قابل بحث است. ولی ما در نظر بگیریم هر لحظه می‌توانیم در حال نماز  باشیم؛ اگر احساس بکنیم یک دوربین مخفی هست و این دوربین که بر ذات و درون ما احاطه دارد، هر لحظه هست و ما هر لحظه می‌توانیم با آن ارتباط داشته باشیم و محدود به زمان خاصی نیست.

 

مشارکت‌کننده‌ی چهارم: ببخشید بخشی از صحبت‌های ایشان درست است. ولی متاسفانه همه چیز در هم آمیخت. من هفت جلسه‌ی اول مباحث را نبودم؛ ولی همین طور که صحبت می‌کردید، چیز‌هایی به ذهنم می‌رسید. بعد جزوات را که خواندم دیدم که شما به همه‌ی آنها اشاره کردید. یعنی آن‌قدر اینها بدیهیِ جامعه‌ی ماست که همه می‌بینیم. متاسفانه همه چیز در هم آمیخته شده است. اینکه دوست قبلی فرمودند ما همه اینجا داریم نماز می‌خوانیم، من فکر نمی‌کنم این طور باشد. در قرآن و دین و آیین ما نماز یک تعریفی دارد. نمی‌گویم این تعریف الزاماً همان قالبی است که تبلیغ می‌کنند. برای روزه یک تعریفی هست. مثلاً شما نمی‌توانید بگویید که [روزه ی من به شکلی است که] من شب‌ها نمی‌خورم. به هر حال در متن [دین]، هر کدام از اینها یک تعریفی دارد. خواهش می‌کنم اینها را با هم درنیامیزیم. اینکه چون آنها [مروجان رسمی دین] مباحث را در هم آمیخته‌اند، ما هم چنین کنیم، [به نظرم صحیح نیست]. ما در قرآن به صراحت داریم که نماز پنج نوبت است. یکی از ویژگی‌های نماز رابطه‌ی ویژه و تنگاتنگی است که ما با خدا داریم. بعد این علاوه بر محتوا، یک عرفی دارد که آن عرف خودش می‌تواند محتوا را تغییر دهد. منظورم این است که طوری نباشد که تمام مفاهیم دینی دستخوش تغییر قرار بگیرد. الآن یک عده‌ای آمدند آنها را غصب کردند و  از آنها سوءاستفاده می‌کنند، ما  نباید بیاییم موضعی بگیریم که از انصاف و آن متن و هدف اصلی  [دین] دور بیفتیم.

 

مشارکت‌کننده‌ی پنجم: من کارم به گونه‌ای است که دائم در سفر هستم و بیشتر در هتل‌ها بوده‌ام. در مورد نماز همیشه تحقیق کردم. خیلی اطلاعات ندارم، ولی تحقیقاتی  راجع به الصلاة انجام دادم. الصلاة با نماز خواندن ما خیلی فرق دارد. صلات یعنی رو کردن، یعنی رو به خدا داشتن در زندگی هر کاری و هر عملی که ما انجام می‌دهیم رو به خدا باشد؛ همان یکتایی و اخلاص. یعنی ما در هر عمل و حرکت و مشی و استراتژی و تاکتیکی رو به خدا باشیم و این صلواتی هم که می‌فرستیم همین است؛ وقتی صلوات می‌فرستیم، یعنی پشت سر پیغمبر «الله‌اکبر» می‌گوییم و می‌رویم جلو و رو می‌کنیم به سمت پیغمبر، چون پیغمبر هم رویش به خداست. در مورد صلات هم همیشه در قرآن گفته «اقم الصلاة». ولی دوست عزیزمان به نکته‌ی جالبی اشاره کردند که دکتر شریعتی هم به همان اشاره کرده است. هر چیزی یک عرفی دارد و یک محتوایی؛ و اگر ما ظرف را از محتوا جدا کنیم، رفته‌رفته محتوا از بین خواهد رفت. یعنی وقتی که ما آن خم و راست شدن را از دست بدهیم و هر کسی هر گونه دلش خواست نماز بخواند، آرام‌آرام [محتوای نماز نیز] از بین خواهد رفت. یعنی ظرف و مظروف باید تا حدودی بالانس و تعادل داشته باشند. البته یک سوالی هم از شما داشتم که شاید مبتلابه خیلی از دوستان هم باشد. کشمکش خدای قدیم و خدای جدید انرژی بسیار مضاعفی را از ما می‌گیرد. این خدای جدیدی که من تازه او را شناختم و چندین بار او را خواندم، به دادم رسیده و بسیار هم خشنودم؛ ولی با خدایی که از قبل می‌شناختم چه کنم؟

 

هدی صابر: شما پرانتز خوبی باز کردید. همین را خودتان کار کنید، دفعه‌ی بعد بیایید مطرح کنید. این بحث خوبی است.

 

مشارکت‌کننده‌ی دوم: اینکه من نماز را مطرح کردم، چون الگوی عام ارتباطی است. هر کسی در هر وضعیتی با بخشی از آن می‌تواند خلاء ارتباط را پر کند و به درکی برسد که بتواند خودش را با ابراهیم و... بسنجد؛ یعنی برای او سنگ محک است. خیلی متشکرم.

 

هدی صابر: خیلی ممنون. شب خوش.

 


 

[۱]. تاریخ برگزاری این نشست سه­شنبه  ۲۴ دی­ماه ۱۳۸۷ می­باشد.

[۲]. آیه­ی ۳۸ سوره­ی ق: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَینَهُما فی‏ سِتَّةِ أَیامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ».

[۳]. اشاره­ی شهید صابر به تغییر ایدئولوژی در سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۳۵۴ و حذف­ها و برادرکشی­های پس از آن است که از آن با عنوان «ضربه­ی ۵۴» یاد می­شود و در اثر آن بسیاری از امیدها به یاس بدل شد.

[۴]. «أَنَّ اللَّهَ یحُولُ بَینَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه‏» : «و بدانید كه خدا میان آدمى و دلش حایل مى‏گردد» (انفال: ۲۴) و «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ» : «و ما انسان را آفریده‏ایم و مى‏دانیم كه نفس او چه وسوسه‏اى به او مى‏كند، و ما از شاهرگ [او] به او نزدیكتریم.» (ق:۱۶)

[۵]. اشاره به آیاتی نظیر «وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعان‏» (بقره: ۱۸۶)، «قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ وَ أَقیمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین‏» (اعراف: ۲۹)، «وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونی‏ أَسْتَجِبْ لَكُم‏» (غافر: ۶۰)، که طی آنها خداوند انسان را به فراخوانی خودش دعوت می­نماید.

[۶]. «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّی لَكُمْ مِنْهُ نَذیرٌ مُبین‏» : «پس به سوى خدا بگریزید، كه من شما را از طرف او بیم‏دهنده‏اى آشكارم.» (ذاریات: ۵۰)

[۷]. از غزل شماره ۲۱۳۱ دیوان کبیر مولانا (تصحیح بدیع­الزمان فروزانفر) با مطلع: «حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو».

[۸]. «وَ إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِى عَنیِ فَإِنیِ قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ  فَلْیسْتَجِیبُواْ لىِ وَ لْیؤْمِنُواْ بىِ لَعَلَّهُمْ یرْشُدُون‏».

[۹]. «مَثَلُ الَّذِینَ اتخَذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتخَذَتْ بَیتًا وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیوتِ لَبَیتُ الْعَنكَبُوتِ  لَوْ كَانُواْ یعْلَمُون»‏.

[۱۰]. «فَمَن یكْفُرْ بِالطَّغُوتِ وَ یؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى‏ لَا انفِصَامَ لَهَا وَ اللَّهُ سمِیعٌ عَلِیم‏».

[۱۱]. إ«ِنَّ الَّذِینَ قَالُواْ رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُواْ فَلَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لَا هُمْ یحْزَنُون».‏

[۱۲]. «لَّا یسَمُ الْانسَنُ مِن دُعَاءِ الْخَیرِ وَ إِن مَّسَّهُ الشَّرُّ فَیوسٌ قَنُوطٌ(۴۹) وَ لَئنْ أَذَقْنَاهُ رَحْمَةً مِّنَّا مِن بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیقُولَنَّ هَاذَا لىِ وَ مَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائمَةً وَ لَئنِ رُّجِعْتُ إِلىَ‏ رَبیِ إِنَّ لىِ عِندَهُ لَلْحُسْنىَ‏  فَلَنُنَبِّئنَّ الَّذِینَ كَفَرُواْ بِمَا عَمِلُواْ وَ لَنُذِیقَنَّهُم مِّنْ عَذَابٍ غَلِیظٍ(۵۰) وَ إِذَا أَنْعَمْنَا عَلىَ الْانسَانِ أَعْرَضَ وَ نَا بجَانِبِهِ وَ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعَاءٍ عَرِیضٍ(۵۱)».

[۱۳]. «فَاذْكُرُونىِ أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُواْ لىِ وَ لَا تَكْفُرُون».

[۱۴]. «وَ اللَّهُ یدْعُواْ إِلىَ‏ دَارِ السَّلَمِ وَ یهْدِى مَن یشَاءُ إِلىَ‏ صِرَاطٍ مُّسْتَقِیم‏».

[۱۵]. «وَ مَنْ یطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ مِنَ النَّبِیینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفیقا».

[۱۶]. اشاره به آیات ۳۵ و ۳۶ سوره­ی آل­عمران.

[۱۷]. اشاره‌ی مشارکت‌کننده به سخنرانی دکتر محمّدی گرگانی در نشست چهاردهم «باب بگشا» با عنوان «من جاویدان» است.

[۱۸]. اشاره‌ به بحثی است که توسط مشارکت‌کننده‌ی دوم در نشست دهم مباحث «باب بگشا» ارائه گردید.  

 

 
شاخه:آرشیو نوشتاری «باب بگشا»
بازدید: 3062
پرینت

 سلسله نشست‌های «باب بگشا»

نشست دوازدهم: تبیین ما: رابطه میان دو مبنا؛ ابراهیم، نماینده‌ی ما ـ ۵

 سه‌شنبه ۲۶ آذر‌ماه ۱۳۸۷

فایل پی‌دی‌اف دریافت فایل pdf نشست جاری

به نام همراه یاری‌گر

من رفیقم، ره‌گشایم، باب بگشا، نزد من آ

بسم‌الله الرحمن‌ الرحیم. با سلام و شب به خیر حضور دوستان که در این هوای سرد تشریف آوردند، این جلسه را آغاز می‌کنیم. عنوان این جلسه «تبیین ما»، و ادامه‌ی چهار جلسه‌ی قبل است. رابطه میان دو مبنا، که ابراهیم نماینده‌ی ماست، و مبنای دوم هم مبنای اصلی هستی‌ست.

سو تیتر بحث ضرورت رابطه‌ی صاف‌دلانه، مستمر، همه‌گاهی و استراتژیك با خدا است. به این مفهوم که ما اسیر مناسبتی و تاکتیکی برخورد کردنِ اپیدمی و عرفی‌شده‌ی موجود با پروردگار نشویم و بتوانیم حفظ حریم با او داشته باشیم. ان‌شاءالله.

یازده نشست پیشین؛

*        آغازگاه

*        خدا در وضع موجود

*        چگونگی مواجهه با بحران

*        متدولوژی خروج از بحران

*        متدولوژی ما برای خروج از بحران

*        فاز صفر ما چیست؟

*        به استقبال تبیین

*        تبیین ما (رابطه میان دو مبنا؛ ابراهیم، نماینده‌ی ما)

یازده نشست از دوشنبه اول ماه رمضان آغاز شد، امشب نشست دوازدهم است و اگر بخواهیم نخ و سوزنی دست بگیریم و یازده شب گذشته را به امشب کوک بزنیم، عنوان بحثی که در جلسه‌ی اول باز شد آغازگاه بود؛ در جلسه‌ی دوم خدا در وضع موجود، جلسه‌ی سوم چگونگی مواجهه با بحران، جلسه‌ی چهارم متدولوژی خروج از بحران، جلسه‌ی پنجم متدولوژی ما برای خروج از بحران، جلسه‌ی ششم به این رسیدیم که متدولوژی ما سه وجهی است. (جلوتر توضیح خواهیم داد)، فاز صفر ما چیست، بعد از فاز صفر، جلسه را با عنوان «به استقبال تبیین و پیش نیازها» برگزار کردیم. پنج جلسه هم هست که با این جلسه در پایگاه ابراهیم مستقر شدیم، پایگاهی که کیفی است و این امکان وجود دارد که بتوانیم در آن چند سانس تصویر کیفی تماشا کنیم.

 در دهه‌ی ۳۰ و ۴۰ سینماهایی در ایران و از جمله در شیراز بود که یک بلیط برای دو سانس داشت. ابراهیم، بلیطی که می‌دهد الی‌ماشاءالله امکان تماشای هستی مصور و کیفی از سیرش وجود دارد. فهم ما این‌قدر هست که چهار پنج جلسه توانستیم روی ابراهیم متمرکز شویم. جلسه‌ی پنجم و جلسه‌ی آخر روی ابراهیم را ان‌شاء‌الله خدمت‌تان خواهیم بود.

اتصال مباحث پیشین به بحث حال؛

  • زیست حیران
  •  خدا دور از دوران
  •  وضعیت بی‌خانمان
  •  عزم خروج از بحران
  •  در پی متدولوژی هم‌نوعان
  •  تدبیر كمك‌كار انسان
  •  ساخت و ساز خودمان
  • پیشاتبیین، تبیین، پساتبیین این زمان
  • پیشاتبیین؛ تلقی را كنیم درمان
  •  تبیین؛ بین دو مبنا سیركنان
  •  پیگیری سیر نماینده‌‌مان

آنچه که از ابتدا  تا امشب عنوان شده، این است که جامعه‌ی ما در یک زیست حیرانی به سر می‌برد که خود ما هم، زیست‌مان زیست حیرانی است. یک وقت هست حیران به مفهوم درک ابهّت هستی‌ست و آن خیلی مثبت است. کتاب آخر هم ابتدایش با ترسیم حیرانی است، انسان را مجبور می‌کند، نه جبر به مفهوم جبر، بلکه انسان را ملزم می‌کند که به هستی به‌به و چه‌چه بفرستد. به‌به چه‌چه ژورنالیستی و تبلیغاتی نه! به‌به چه‌چهی که از تحسین دل بیرون می‌آید. این حیرانی، حیرانی مثبتی است. اما زیست حیرانی که ما داریم، حیرانی به مفهوم تشویش و سردرگمی و دور باطل است. در جلسه‌ی اول این را مطرح کردیم و در جلسه‌ی دوم به جستجوی خدا در جامعه‌ی کل، در حاکمیت، در نیروهای فکری سیاسی، در نیروهای اجتماعی و نسل نو رفتیم. آنچه از این گشت‌زنی پنج پارکه درآوردیم این است که خدا دور از دوران است. یعنی بسیار بسیار بالا است و در حقیقت جامعه دچار همان جهان‌بینی حوزوی عیسوی و حوزوی خودمان شده؛ به این مفهوم که خدا آن بالا بالاها و در طبقه‌ی آخر است و شان‌اش اجلّ از این حرف‌هاست که به طبقات پایین هم بیاید، به انسان سر بکشد و با انسان روی گلیم بنشیند. بسیار دور از دسترس است و نه ما حس می‌کنیم که تحت نظارت او هستیم و نه این احساس را داریم که او کمک‌کار ماست. دور از دوران است. موضوع محوری سوم این است که به دلیل اینکه ما از میزبان هستی دور شدیم از خود هستی هم دور شدیم و خودمان را اجاره‌دار در هستی تلقی می‌کنیم. اجاره‌داری که نوعاً سال به سال اسبابش گوشه‌ی پیاده‌رو ریخته می‌شود و جای ویژه‌ای برای استقرار در این هستی ندارد و خودش را مالک بخش یا جزیی از هستی تلقی نمی‌کند. لذا وضعیت، وضعیت بی‌خانمان است. اما به‌رغم حیرانی و به‌رغم فاصله افتادن بین ما با خدا و به‌رغم خارج شدن از مدار هستی، عزم خروج از بحران داریم، نمی‌خواهیم بیش از این در محاق موجود باقی بمانیم. به همین خاطر اگر بخواهیم خارج بشویم طبیعتاً باید متدولوژی، استخراج و استنتاج کنیم. بدون متدولوژی نمی‌شود [از بحران خارج شد]. ابراهیم هم که سیرش را دیدیم متد داشت و خدا هم در تدوین متد کمکش کرد. ما هم به لحاظ اینکه انسان هستیم، هم‌نوعان قبل از خودمان متدهایی داشتند، چهار پنج نمونه از آن‌ها را بررسی کردیم. یک متد و تبیین هم خدا مقابل ما قرار داد که یکی دو جلسه رویش ایستادیم. از سر جمع متد هم‌نوعان خودمان و متد کیفی خدا از حق خودمان استفاده کردیم که متد خودمان را خودمان بسازیم. بالاخره حس کنیم که دستی، پنجه‌ای، بازویی، اهرمی، فسفری، حسی می‌تواند به عنوان ابزار سازنده و کمک‌کار، برای ساخت و ساز خودمان به کار گرفته شود. ساخت و ساز خودمان یک مدل مطبّق سه وجهی و سه طبقه بود. سطح اول پیشاتبیین، سطح دوم تبیین و سطح سوم پساتبیین. پیشاتبیین این بود که بالاخره از این دام تلقی که به ما تحمیل شده بجهیم. این دام تلقی این است که ما چسبی به این دنیا نداریم، آخرت برای ما استراتژیک است و ما  اینجا دوره‌ای آمدیم مهمان تاریخ و هستی هستیم، ضرورتی ندارد نقشی از خودمان به جای بگذاریم و شتاب‌زده و باری به هر جهت و بدون چشم‌انداز و استراتژی و سازمان‌یافتگی از این کریدور عبور کنیم، آنجا هم که همه چیز برای‌مان آماده است. ما این تلقی را می‌خواهیم کنار بگذاریم، دندان لق را بکنیم. نه! ما آمده‌ایم اینجا اقامت کنیم. حالا اقامت ما ممکن است ۱۰ سال، ۵۰  یا ۱۰۰ سال باشد. می‌خواهیم اقامت کیفی بکنیم. سر اقامت کیفی هم به هیچ نیرو و حاکمیتی و به هیچ تفکری و نحله‌ای باج نخواهیم داد. حق ماست، اینجا آمده‌ایم اقامت کنیم. حالا این گوشه از هستی اقامت‌گاه ماست و جدا از اینکه عضو و فعال هستی هستیم، می‌خواهیم اینجا کار کیفی بکنیم. اینجا کار کیفی هزینه دارد، بالاخره هزینه‌اش قابل پرداخت است. این تلقی از این کشاکش بیرون می‌آید که ما عضو هستی هستیم، عضو ایرانیم و ایران بخشی از هستی است. برای خودمان می‌توانیم پروژه تعریف کنیم. پای پروژه بایستیم و در ادامه‌ی همنوعان پیشین‌مان چه در این موج و چه در سایر حوزه‌ها و سرزمین‌ها، ما هم می‌خواهیم این ارابه‌ی بشر را به سهم خودمان هل بدهیم و جلو ببریم. لذا پیشاتبیین ما «تلقی‌درمانی» بود. حالا تبیین ما همان توصیه‌ی خداست؛ تبیینی که بعد از شکست احد، مقابل شکست خوردگان و شوک‌زدگان قرار داد، اینکه بین دو مبنا حرکت کنیم؛ مبنای کوچک خودمان و مبنای بزرگتر هم مبنای اصلی هستی؛ سیرکنان هستیم بین دو مبنا. یکی دو جلسه اختصاص دادیم به یک وجه از مبنا که آدم بود، سرسلسله؛ بعد آمدیم از سرسلسله شیفت کردیم به سمت نوع انسان‌های بنیان‌گذار که ابراهیم جلودار و به‌اصطلاح درشکه‌ران اول بنیانگذاران است.

ابراهیم نماینده‌ی نوع؛

سیر ابراهیم

            شناخت ابراهیم

                        درك ابراهیم

                                    روش ابراهیم

                                                سبك خدای ابراهیم

سیر این بنیان‌گذار را در حد امکان پیگیری کردیم. شناختش را در کل؛ درکش از هستی، درکش از خدا به چه ترتیب بوده، روشش چطور بوده و نهایتاً خدایی که او شناخته سبکش چیست. سیر ابراهیم را با هم مرور کردیم: از تنهایی به جمع آمد؛ از طبیعت به شهر آمد؛ از حاشیه به متن آمد، خیلی مهم است! مهم‌ترین‌اش از حاشیه به متن آمدن است. شناختش شناخت ساده‌ای بود. مشاهداتی بود، آزمون و خطا را در شناختش طی کرد و نهایتاً واصل به شناخت یقینی شد. درکش هم این بود که خدا را اثبات نمی‌کرد، خدای غیراثباتی برای خودش ترسیم می‌کرد. خدای غیراثباتی خدای وجودی و خدای پایدار است. خدای اثباتی، ـ چه اثبات براهین کلیسای ده قرن و چه اثبات براهین حوزه‌ی کنار دست خودمان ـ خدای پازلی‌ست که با یک چکش کیفی پازل فرو می‌ریزد. مثل پازلی که الان در جامعه‌ی ما فرو ریخته و خدایی نیست، خدای وجودی‌ای  خیلی احساس نمی‌شود. خدای وجودی مریی‌ست؛ خدای اثباتی غیرمریی‌ست. لذا روشش غیراثباتی بود، وجودی بود. خدا را پخشان، ریزان و پاشان در هستی تلقی می‌کند، در دسترس است؛ در هر لحظه در هر وجب می‌شود دامنش را گرفت و به آن حلقه اتصال داد و با او ارتباط برقرار کرد. این درک ابراهیم بود و نهایتاً اینکه خدا کمک‌کار، تیماردار، آب‌رسان و طعام‌ده است. خیلی خیلی ساده کارکردهای خدا را در ده، دوازده تا از نشانه‌های سوره‌ی شعرا ترسیم کرده که قبلاً مرور کردیم. روشش روش کیفی توام با تلاش و مرارت و افتان و خیزان و پیگیری و جدیت است. خدای ابراهیم هم این‌طور که ما از رابطه‌ی ابراهیم با خدا و خدا با ابراهیم درک کردیم، خدایی است که انگشت سبابه دارد، به انسان آدرس نشان می‌دهد، نشانی می‌دهد، به سر منزل می‌رساند، تجهیز می‌کند، روش‌بخش است، آزمون‌گر است و نهایتاً مؤید و حامی است.

دو نقطه‌چین؛

  • *       جستجو
  • *       یافتن
  • *       یافته = سرمایه
  • *       حركت
  • *       اقدام
  • *       گفت ـ طرح
  • *       دغدغه
  • *       تقاضا
  • *       بروز ظرفیت
  • *       طرح مشترك
  • *       احداث كیفی
  • *       سرمنزل رسانی
  • *       رهنمونی
  • *       تجهیز
  • *       روش
  • *       جوهر
  • *       شنود ـ پاسخ
  • *       فرآوری
  • *       عرضه
  • *       آزمون
  • *       طرح مشترك
  • *       حفاظت‌های كیفی

این سیر ابراهیم و مجموعه آیتم‌هایی که به ابراهیم ارتباط پیدا می‌کرد را در دو سه جلسه مرور کردیم. حالا با دو تا نقطه‌چین مواجه هستیم. نقطه‌چین‌هایی که به قول خیاط‌ها و موکت‌دوزها می‌شود زیگزال به هم وصل‌شان کرد؛ حالا ادبیات ما می‌گویند زیگزاگ ولی خیاط‌ها و موکت دوزها می‌گویند «زیگزال» و خیلی هم سریع زیگزال می‌زنند. اینکه زیگزال جستجو، سرمنزل‌رسانی؛ یافتن، رهنمونی و... [چگونه است]. ابراهیم جستجوگر است، خدا به سرمنزل می‌رساندش؛ به سرمنزل که می‌رسد، می‌یابد و به مرحله‌ی یافتن می‌رسد، خدا رهنمونش می‌کند؛ یافته‌اش را سرمایه تلقی می‌کند و با یافته هم‌آغوش می‌شود، حرکت می‌کند، خدا تجهیزش می‌کند. خدا که تجهیزش می‌کند، حرکتش را  کیفی‌تر ادامه می‌دهد. در حرکت کیفی‌تر خدا روشمندش می‌کند. روشمندش که می‌کند در آستانه‌ی اقدام، اقدام می‌کند؛ ضمن اقدام خدا به او جرات و جسارت می‌بخشد. با آن جرات و جسارت ناشی از اقدام و حرکت و تجهیز و روش و...  به مرحله‌ی گفتن با خدا، شکستن طلسم گفتگو و طرح مطلب می‌رسد؛ در این مرحله خدا خودش را در موضع شنود  و در موضع پاسخ قرار می‌دهد، ابراهیم پس از این کشاکش‌ها با خدا دغدغه‌دار می‌شود؛ وقتی ابراهیم دغدغه‌دار می‌شود، خدا، تغلیظ‌اش می‌کند، ورش می‌آورد، فراوریش می‌کند؛ ابراهیم بسنده‌کننده نیست، قانع نیست، به موضع تقاضای کیفی‌تر و عرضه‌ی کیفی‌تر می‌رسد. ابراهیم ظرفیت بروز می‌دهد، خدا آزمونش می‌کند. طرح مشترک سرفصل‌شان است؛ ابراهیم به طرح مشترک می‌رسد و خدا هم به طرح مشترک. ابراهیم طرح مشترک را اجرا می‌کند، احداث کیفی می‌کند. بنا، محتوا، مناسک؛ خدا هم حفاظت کیفی می‌کند.

بندپوتین سربازی را سه جور می‌شود را بست؛ یکی شل و ول. اینکه از مجموعه ۱۸ ـ ۲۰ سوراخی که دارد فقط شما دو تا سوراخش را بگیرید؛ این اولی را وصل کنید به آخری، از چپ هم اولی را وصل کنید به آخری، یعنی اینکه پای‌تان ولو است، کفش هم ولو است، تویش آب و شن و... می‌رود. ولی این مدل خدا و ابراهیم خیلی مهم است: دوختن زیگزاگی! بند با حوصله از سوراخ اول می‌آید می‌رود روبرو، آن طرف هم می‌آید می‌رود روبرو! در دیالکتیک روبرو و روبرو؛ دو تا معادل می‌آیند بالا، کفش آزاد است. بند وقتی گره می‌خورد، هم رگ آزاد است؛ هم کف پا تاول نمی‌زند. یک جور هم می‌توانید آن‌قدر سفت ببندید، بی‌هیچ انعطاف، از نوع بستن کلیسا؛ چنان خدا را بستند که انسان اصلاً نمی‌تواند به آن نزدیک شود. ولی این مدل خدا و ابراهیم، این طوری نیست. الآن همچنان‌که دوران ماکرو است، دوران واکس حاضر و آماده هم هست. این واکس حاضر و آماده به خورد پوتین نمی‌رود ـ قبلاً، هم پوتین سربازی و هم کفش فوتبال را بچه‌ها با آب و تاید می‌شستند؛ بعد دنبه می‌گرفتند، چربش می‌کردند، یک صبح تا ظهر تابستان در آفتاب بود و چربی به خوردش می‌رفت و آماده می‌شد برای واکس زدن. واکس را که می‌زدی نیم ساعت می‌گذاشتی واکس به خورد کفش برود ـ چه کفش فوتبال، چه پوتین ـ این اتفاق‌ها که می‌افتاد یک بروشینگ‌اش می‌کردی، بعد یک دستمال می‌کشیدی. این تا یک هفته کفش بود. در پا نرم بود، اصلاً حس نمی‌کردی که کفش در پایت است. آن پوتین با تو کوه می‌آید؛ آن کفش هم در زمین خاکی به شما اجازه می‌دهد «بغل پا» بزنی؛ «شوت» بزنی؛ «کات» بکشی، یعنی همراهت می‌شود چون درکش کردی! رابطه‌ی ابراهیم با خدا، در این بند کفش بستن، یک چنین رابطه‌ای بود؛ دوتایی‌شان با حوصله شستند و گَل آفتاب گذاشتند و واکس زدند و برق انداختند؛ آن ابراهیم برق‌افتاده ماند. ابراهیم ابراهیم بود. نه گردی! نه غباری! برق افتاده ماند.

این محصول این نوع برخورد با کفش است ـ الان که حوصله نیست یک رنگی با یک اسانسی، با یک نفتی می‌ریزند در ظرفی که سرش ابر دارد! این که نشد واکس! آن کفشی که حس کند برایش یک ساعت وقت گذاشتی با تو می‌آید، ولی اگر حس کند آن گل و شل که سر راهش هست و یک دور از این واکس جدید هم رویش بکشی که نه به خورد می‌رود، نه وحدتی و نه انسجامی، نه تاری و نه پودی [ با تو همراهی نمی‌کند]. خدا  ابراهیم را با این تکنیک، با این مکانیسم ور آورد. ابراهیم هم محصول خودش بود، و بیشتر از آن، محصول فرآوری خدا بود.

این دو نقطه‌چین عین بند کفش ترسیم شده. پس سه روش وجود دارد.  یکی اینکه ولویش بگذاری، یکی هم اینکه این‌قدر محکم ببندی که پا نتواند تکان بخورد، رگ و ریشه بسته بشود. یکی هم وقت بگذاری فراوری کنی، مثل خیاط و موکت‌دوز زیگزال بزنی. خدا در اینجا یک خیاطی کیفی با ابراهیم کرد. انصافاً خدا «یک و دو»ها را جواب می‌داد. کل ۱۱۰ متر زمین چمن را با حوصله، دوتای‌شان رفتند؛ آخر سر ابراهیم شد گل‌زن تاریخ و در تاریخ ماند.

 بحث پیشاروی؛

الگو قابل باز سازی است؟

 حالا بحث پیشاروی ما این است ـ یعنی واقعاً ته ذهن همه‌ی ما این است ـ که آیا این الگو تخیلی است؟ دوردست است؟ ماقبل‌مدرن است؟ ابراهیم که بیکار بوده! کار و زندگی نداشته! از صبح می‌نشسته آنجا در غار و در کوه! مثل ما نبوده! از صبح بدوی دنبال کار و اتوبوس و مترو؛ چند پیشه و آخر سر هم پدر باشی شرمنده بروی، مادر هم باشی سرافکنده بروی. پس ما با ابراهیم خیلی فرق داریم. خدا هم آن موقع خیلی وقت داشته! خدا آن‌قدر بیکار بوده! آدم‌ها کم بودند؛ خدا حوصله داشته! با این خدای پر کار پرمشغله و با اینکه ما تفاوت کیفی با ابراهیم داریم، و با این دود و دم اصلاً نه می‌شود خدا را پیدا کرد، نه ما حوصله داریم. پس آیا این تخیلی است؟ رمانتیک است؟ مال دوران تین‌ایجری است؟ به بلوغ که برسیم اصلاً می‌شود این را اجرا کرد؟ حالا امشب یک کم سر و کلّه بزنیم با این الگو، ببینیم که به اصطلاح چه کارش می‌شود کرد.

مشخصه‌های الگو؛

ساده

            فطری

                        غیر فلسفی

                                    روان

                                                عینی

                                                            عملیاتی

                                                                        توافقی

                                                                            با پیش‌برد مشترك

اول اینکه مشخصه‌های این الگو چیست؟ مهمترینش این است که خیلی ساده شروع می‌شود و هیچ پیچیدگی‌ای ندارد. کاملاً فطری است با نسوج ابراهیم [ممزوج است] چند بار در کتاب تکرار شده که تار و پود مرا خدا بسته و من هم بسوی او می‌روم که تار و پودم را بسته است. چون تار و پودم را بسته پس هدایت کردن و با انگشت سبابه نشان دادن و آدرس دادن و رهنمون کردن من هم با او است. خیلی راحت است. تمام تلقی‌هایش فطری است. لذا این الگوها، الگوهایی [هستند] فطری، غیرفلسفی، بدون روشنفکربازی؛ بدون اینکه با روشنفکری یک دکوری ترسیم کنی، یک دالان پیچ در پیچ حلزونی ترسیم کنی که اصلاً خودت هم نتوانی به داخلش بروی؛ با هیچ چراغ قوّه‌ای هم نمی‌توانی نورافکنی کنی بروی داخلش. نه! یک وقت هم هست که خیلی ساده، ابراهیم هم مثل یک کارگر معدن ذغال سنگ که روی کلاه‌شان یک چراغ قوّه‌ای هست که دو سه متر را روشن می‌کند، ابراهیم هم حرکتش از ساده به پیچیده بود. از ساده به عالی بود؛ از معلوم به مجهول بود. این‌طوری نبود که مثل روشنفکر  بایستد تا همه چیز برایش معلوم شود. همه چیز که معلوم شد، آیا حرکت بکند؟ آیا حرکت نکند؟ استخاره‌ی روشنفکری بکند؟ خوب بیاید! بد بیاید! ابراهیم این‌طوری نبود!  آن چراغ جلویش را روشن می‌کرد. آرام آرام؛ با طمانینه، با اعتماد به نفس پا می‌کوبید به زمین و با همان کفش واکس زده، بندشده راه باز می‌کرد و می‌رفت. شاید مهم‌ترین [وجهش] به جز اینکه ساده و فطری بود، عملیاتی بودنش است؛ اینکه  قابل کریستال‌بندی است. یک وقت هست شما یک مدلی درست می‌کنی که هیچ عقلی نمی‌تواند آنرا عملیاتی بکند، مثل اغلب تئوری‌های روشنفکری که در جامعه‌ی ماست. بالاخره یک تئوری باید بار بدهد. اگر این‌طوری بود خدا باید به جای ساخت و ساز همه‌اش می‌نشست تئوری می‌بافت، تئوری‌هایی که اصلاً هیچ‌کس نتواند درکش کند. اینکه قابل کریستال‌بندی است و کوفته‌ای نیست که وا برود. در جامعه‌ی ما این ۲۰ ـ ۲۵ سال اخیر کوفته‌هایی که حاکمیت درست می‌کند، روشنفکران درست می‌کنند کوفته‌هایی است که دم به دم وا می‌رود. یک وقت هست شما یک خانه‌دار تبریزی دارید ـ ما اقوام‌مان تبریزی بودند ـ خوب خانم‌هایی در خانواده ما بودند که کوفته تبریزی درست می‌کردند که رویش یک مرغ درسته می‌ایستاد. خیلی مهم است که کوفته وا نرود.‌ آش نمی‌خواهی درست کنی؛ شوربا نمی‌خواهی درست کنی! می‌خواهی کوفته درست کنی! کوفته برنجی‌ای که واقعاً ۲۴ ساعت برایش وقت صرف کنی. حالا ممکن است یکی بگوید برای شکم است! اگر می‌خواهی کاری بکنی خوب بکن! کوفته برنجی درست می‌کردند، شب برنج خیس می‌شد، با لپه خیس می‌کردند، سبزی ساطوری می‌شد بعد با حوصله این کوفته را می‌بستند؛ کوفته وزنی داشت. بعد آشی درست می‌کردند که آن آش باعث می‌شد کوفته وا نرود. آخر سر هم، هم آش داشتی هم کوفته؛ دو غذایی بود؛ مادر هم منت سر بچه‌ها و شوهر می‌گذاشت که دو تا غذا درست کردم! در حقیقت دو تا غذا هم درست کرده بود. اینکه کوفته‌ی ابراهیم وا نرود یا اصطلاحاً بنّاها می‌گویند «کُشته» ـ ملاتی که درست می‌کنند کشته است ـ حالا این ملاتی که در جامعه‌ی ما حاکمیت و روشنفکران درست می‌کنند، کشته‌ی کشته است، یعنی هیچ جور با آن نمی‌شود بندکشی کرد، هیچ جور روی دیواره نمی‌ایستد. ولی این مدل ابراهیم که با کمک خدا عملیاتی شد، نه!  قابل کریستال‌بندی است، قابل بندکشی است، ملاتی است که روی دیوار می‌ایستد و کوفته‌ای است که وا نمی‌رود. لذا باید [توجه کرد] اگر ما الگوهای‌مان نمی‌گیرد، باید در مهندسی خودمان تردید کنیم. این الگو، الگویی‌ست که به دلیل اینکه ساده است، با فطرت بشر می‌خواند و با قاموس هستی سازگاری دارد، روان است، روغن‌کاری شده و عینی است. یک پروژه وسط می‌گذارد، یک سوژه وسط می‌گذارد؛ عملیاتی است، می‌شود سازماندهی و مرحله‌بندی‌اش کرد. ولی مهم این است که توافقی است. خدا کارفرما نیست، ولی ابراهیم پیمانکار است، توافق می‌کند که این پروژه اجرا شود. دو طرف سر توافق‌شان هستند. پیشبرد این پروژه مشارکتی است. عناصری را می‌شود طرح کرد. دو عنصر متعلق به ابراهیم هست و دو عنصر متعلق به خدا. مثل همان بند کفش است و بالاخره یک ردیف برای ابراهیم و یک ردیف برای خداست.

عناصر الگو؛

  • *        دیدْ ویژه‌های ابراهیم
  • *        كارْ ویژه‌های ابراهیم
  • *        تاكیدْ ویژه‌های «او»
  • *        كارْ ویژه‌های «او»

اینجا دیدویژه‌های ابراهیم و كارویژه‌های ابراهیم، یک سر الگو است و تاکید‌ویژه‌های او و کارویژه‌های او هم سر دوم الگو است. البته این دوتا با هم برابر نیستند، هم مدار نیستند هم وزن نیستند. ولی بالاخره دو طرف هستند. حالا این با ویژگی‌ها و محدودیت‌های خودش و آن با ویژگی‌ها و توانایی‌‌های خودش.

دیدْ ویژه‌های ابراهیم؛

     ایمان به هستی

            یقین به دینامیسم هستی

                        جلودار دینامیسم در مقابل فیكسیسم

                                    خدای پاشان

                                                جهان‌شمولی خدا، نقطه‌ای بودن بت

                                                            حلّالی او، عجز بت

     او:

*        امكان‌بخش

*        رفیق

*        شریك

*        حافظ

دیدویژه‌های ابراهیم مهم است. مقدمتاً ابراهیم ایمان می‌آورد به هستی. گردشی هست، خورشید رخشانی هست، انجم چشمک‌زنی هست؛ ماه تابان پر طمانینه‌ای هست؛ جریان هوایی هست. رویشی هست، تلاطمی هست، خلجانی هست. اگر ملاصدرا چندین سده بعد از ابراهیم، رسید به حرکت جوهری و توانست خودش حرکت جوهری را درآورد، ابراهیم با همان سادگی خودش فهمید جهان جوهری دارد، همه‌اش عَرَض نیست. همه‌اش مثل یونان نیست که روی صورت‌ها بایستند. جوهری دارد. به این جوهر ایمان آورد. ایمان به هستی. یقین به دینامیسم هستی، یقین به این جوهر داخل هستی. و وقتی ایمان به هستی آورد و یقین به دینامیسم هستی پیدا کرد، جلودار دینامیسم در مقابل فیکسیسم شد. یعنی روندی که طی کرد و ما دیدیم و ترسیم کردیم مشترکاً این بود که وقتی با آزر، با قوم، با نمرود، محاجّه می‌کرد، همه‌ی محاجّه، بر سر فونداسیون پارادوکسیکال فیکسیسم ـ دینامیسم بود. استدلالش این بود که هستی دینامیسم دارد، خدا دینامیک است. این چیزی که شما ایستادید پایش، می‌تراشیدش، لیف و صابونش می‌کشید این آیا دینامیسم دارد؟ جلوبرنده است؟ مساله‌ی خودش را می‌تواند حل کند؟ و بعد از ایمان به هستی و یقین به دینامیسم هستی و جلوداری دینامیسم در مقابل فیکسیسم، رسید به یک خدای پاشان، خدای پخشان. خدای منتشر، خدایی که عالم از او مشحون است.

دیدویژه‌ی بعدی‌اش اینکه خدا در جهان منتشر است. همه جا خدا شامل هست؛ ولی آن عنصر فیکس یک نقطه است. بت یک نقطه ایستاده ولی خدا پخشان و پاشان است. او حلّال است، توانمند و مساله‌حل‌کن است ولی این قادر به حل هیچ مساله‌ای نیست. او نهایتاً امکان‌بخش و رفیق و شریک  و حافظ است. این دیدویژه‌های ابراهیم بود.

 كارْ ویژه‌های ابراهیم؛

مشاهده‌ی كیفی

            ایده در آغوش

                        طلسم شكستنی از گفتگو

                                    تقاضای مستمر

                                                پیمانكار «او»

                                                            مهندسی

                                                                        تاسیس

کارویژه‌هایش مشاهده‌ی کیفی که با تماشاگری و نظارت تفاوت داشت. مشاهده‌ی کیفی، تلقی است. با ایده‌ای که پیدا کرد هم‌آغوش شد. طلسم گفتگو با خدا را شکست. همان‌طور که سیرش را دیدیم که تنهاترین تنهاهاست، زیستش، به دنیا آمدنش، مادر از رحم سپردش به غار و [اینکه] تا ۱۳ سالگی تنها بود، تا آنجا که ما تشخیص می‌دهیم واقعاً تک‌ترین انسان تاریخ است، ولی مهم این است که در تنهایی یاری پیدا کرد؛ گفتگویی؛ طرح مطلبی؛ و طلسم را شکست. متقاضی بود، مستمراً تقاضا می‌کرد. دم به دم فهرستی را پیشاروی خدا می‌گذاشت؛ شرمنده نبود از اینکه خواهان باشد. این‌طور تاکتیکی با خدا برخورد نمی‌کرد حالا که این را به ما داده تا یک مدّت از او چیزی نخواهیم تا روی‌مان باز شود. این‌گونه برخورد نمی‌کرد. دم به دم خواسته؛ نهایتاً پیمانکار خدا و مهندس شد که قبلاً روی مهندسی‌اش یکی ـ دو جلسه ایستادیم، و در نهایت مؤسس شد. در آن «یک و دو» یا در آن زیگزال یا در آن نمایش، ابراهیم دو تا از ویژگی‌های خدا را کسب کرد: مهندسی و مؤسسی. ابراهیم در دیالکتیک یک چیزی گرفت. طمع هم داشت. آیه هم هست که من به او طمع دارم. به خدایی که آب‌رسان است، سقّاست، غذاده است، طمع دارم. از این طمع و تقاضای بی‌پایان و سیری‌ناپذیر دو عنصر خدا را گرفت: مهندسی و مؤسسی.

تاكیدْ ویژه‌های او؛

     آغازیدن

               یقین

                        متن

                               سیر

                                    مرارت

                                                تعامل

                                                            اعتماد

                                                                  قاعده

                                                                        روش

                                                                                    امید

                                                                                          تحصیل

به سراغ تاکیدویژه‌های او می‌رویم. به اکنون هم بیاییم همین است، قبل از ابراهیم هم همین‌طور بوده، بعد از ابراهیم هم همین است؛ «او» هم از انسان انتظار دارد که انسان آغازگر باشد. پشت خط استارت نایستد و بالاخره فیگوری بگیرد برای دویدن ـ برای کیفی دویدن ـ برای پریدن. آغاز کند و آغاز کردنش هم خود به خودی نباشد و به یقینی برسد، مرد متن باشد، حاشیه نرود. پژواک خداست به میان آب. خدا در حقیقت مشوّق میان‌داران است. در جامعه‌ی ما، در فرهنگ پهلوانی افرادی هستند که جسارتی دارند که می‌آیند وسط، به قول پهلوان‌ها تخته شنا را می‌گذارند وسط، اگر همه نگاه کنند و تخته شنا را وسط نگذارند اصلاً ورزشی انجام نمی‌شود، حالا هی مرشد ضرب بزند، زنگ بزند، کسی نیست که تخته را بگذارد وسط! تخته‌ی روشنفکری به خصوص روشنفکری مذهبی ما الان «وسط‌دار» ندارد، «میان‌دار» ندارد، یکی بالاخره باید بایستد وسط! حالا خدا آن مرشد است، رشددهنده است. مرشد فقط ضرب و زنگ نمی‌زند! به او می‌گویند مرشد کهنه‌سوار. کهنه به این مفهوم که بر همه‌ی قلق‌ها، بر همه‌ی تجارب کهن مسلط است. آن ریتم زنگ و آن ریتم ضرب به خصوص، ناشی از تسلط‌اش است. آن ریتم ضرب، ریتم هستی است و میان‌دار را می‌تواند به چرخش و گردش درآورد.

حالا همه چیز را که خدا آماده می‌کند برای انسان، بعد می‌گوید بیا وسط؛ تخته شنا را بگذار وسط. سیری طی کن، مرارتی، تعاملی، اعتماد، قاعده، روش، امید و نهایتاً تحصیل. انسانی که آغاز می‌کند، در وسط، المان‌هایی هست ولی ابتدا آغازی هست، و در انتها تحصیلی. «این رود محال است که به دریا ننشیند».

تاکیدویژه‌های اوست که آغاز کنی، به یقین برسی، مرد متن باشی، حنیف باشی، حاشیه‌نشین نباشی، سیر طی کنی، بچه‌ننه‌بازی تاریخی در نیاوری، افتانی و خیزانی و زانوکنانی، آرنج گوشت ریزانی، سیر مرارت دارد. و بیا با ما تعامل کن، ما را فراخوان بده، ما هم در سیرهایت می‌آییم. با ما کشویی برخورد کن، رفت و برگشتی برخورد کن. اعتماد کن، روشمندت می‌کنیم؛ قاعده‌دارت می‌کنیم. امیدت می‌دهیم، خودت هم امید داشته باش تا نهایتاً به تحصیل برسی.

به طواف کعبه رفتم که ندا ز خانه آمد

که تو در برون چه کردی؟ که درون خانه آیی! [۱]

قدیم اصطلاحاتی بود؛ الان این اصطلاحات متاسفانه در این تفرّد وحشیانه‌ی جامعه‌ی ایران از بین رفته است؛ [مانند] اصطلاح «در خانه باز»، بعضی کوچه‌ها می‌رفتی در خانه‌ها از صبح تا شب باز بود و رفت و آمد بین هم برقرار بود در خانه‌ها و با هم خودمانی بودند، ندار بودند. خدا هم بی‌تعارف است. «به طواف کعبه رفتم که ندا ز خانه آمد/ که تو در برون چه کردی؟ که درون خانه آیی!» یعنی زود نمی‌خواهد خودمانی بشوی! از گرد راه رسیدی می‌خواهی خودمانی بشوی! اصلاً این‌طوری نیست، باید سیر طی کنی. آورده‌ات چیست؟ افتان و خیزانت چیست؟ اینجا پارک شهر نیست که هر کسی سرش را بیاندازد داخل بیاید. سیر طی کن. پروژه‌ای تعریف کن. از ما بخواه. ما آورنده‌ایم، خودت هم آورده داشته باش. و نهایتاً بیا ببینیم چه می‌شود. این تاکیدویژه‌ی اوست. این‌که مولوی می‌گوید: این رود محال است که به دریا ننشیند، این دینامیسم بدون جلودار است. هیچ حاکمیتی، هیچ گزمه‌ای، هیچ شرطه‌ای نمی‌تواند جلوی این دینامیسم را بگیرد. آغاز کردن و به یقین رسیدن و... ؛ تاکیدویژه‌های خدا اینهاست. کارویژه‌های خدا چیست؟

كارْ ویژه‌های او؛

نشانه‌گذاری

            مربی‌گری

                        رشد

                        ارشدگزینی

                                    پا ایستایی

                                                میدان‌دهی

                                                            نهادینگی

کارویژه‌های خدا مهم است. چون پخش و پاشان است نشانه‌گذاری می‌کند، در موجودات دیگر هم من تصور می‌کنم همین‌طور است. یعنی عدل خدا، عدل کلاسیکی که حوزه می‌گوید نیست! اگر نباتی هم کیفیتی داشته باشد، نشانش می‌کند. اگر غذایی هم کیفیتی ممیز با غذاهای همسان و هم‌شانش داشته باشد، نشانش می‌کند. انسان‌ها را هم نشان می‌کند. ظرفیتی باشد. کسی دست بلند کند. مثلاً در زمین  فورواردهایی هستند که با یک انگشت اشاره می‌کنند به کسی که می‌خواهد سانتر کند. آن سانتر، سانتر کیفی است. سانتر کیفی سانتری است که بین ۶ قدم و نقطه پنالتی باشد. سانترهای خدا هم به همین صورت است؛ اگر کسی دست بلند کند، خدا سانتر می‌کند؛ نشانه‌گذاری‌اش می‌کند؛ اهل پرورش است؛ اهل تغلیظ است، اهل فرآوری است؛ اهل رشد است. در سیر ابراهیم سه توصیه به ابراهیم می‌کند ـ در همین رابطه‌ی دوستانه‌ی رشددهنده ـ می‌گوید از پلیدی دوری کن و از بت دور شو و از سخن زور. آموزش‌ها خیلی کیفی است. از پلیدی دوری کن یعنی روی فطرتت بایست. فطرتت را نگذار منکوب شود. از بت، یعنی از فیکسیسم دوری کن؛ نمان در خودت، برکه نشو، لجن نگذار، کپک نزن و دم به دم خودت را نو کن، پالایش کن، حرکت خلق نو به نو داشته باش. آموزش‌هایش، آموزش‌های رشددهنده‌ای است و ارشدگزین است. دوستانی که خدمت رفتند [می‌دانند] که هر گروهانی یک ارشد دارد، این فرمانده گروهان‌های سنتی هر کسی قد بلندتر است و با یال و کوپال‌تر است را می‌گذارند ارشد! اما ارشد خدا به این مفهوم نیست! ارشد خدا مظهر رشدیافتگی است. ابراهیم شاید خیلی خوش قد و قامت نبوده است. ولی خداوند او را ارشد تاریخ کرد. رشدش داد، گزینشش کرد؛ پای ابراهیم ایستاد، ابراهیم پای خدا ایستاد، خدا هم پای ابراهیم ایستاد؛ به کتاب که نگاه می‌کنی بیشترین تعصب را خدا به ابراهیم دارد. یعنی ژن ویژه و وزن مخصوصی برای ابراهیم قایل است. هر پیامبری را که می‌فرستد می‌گوید روی بیس او حرکت کن. پای ابراهیم می‌ایستد. مهم این است که به ابراهیم میدان می‌دهد؛ خدا اهل واگذاری است، اهل پاگشاست. پاگشاهای جامعه‌ی ما پاگشای سوری است، فقط یک دفعه برای عروس و داماد سفره پهن می‌کنند! پاگشایی خدا این نیست. در پاگشایی خدا سفره پهن است، مخمل پهن است! سفره این نیست که خرده‌ریز فراهم کنی یک ساعت همه بیایند بخورند و بروند نه! سفره پهن است، میدان می‌دهد. ابراهیم هم فراخوان اول حج است، هم اولین انسانی است که از خدا خواسته که هدایت را ادامه بدهد. ما که چیزی نیستیم، ولی همه‌اش اصرار داریم همه چیز به اسم خودمان ثبت بشود، ولی خدا با اینکه ثبت‌کننده‌ی کل هستی است، ولی فراخوان حج را می‌دهد به ابراهیم؛ فراخوان توحید را می‌دهد به ابراهیم و نهایتاً  ابراهیم خدا را پخشان و پاشان و منتشر در هستی می‌بیند و می‌خواهد. خدا هم همین طور است! ابراهیم را منتشر می‌کند در کل تاریخ، در کل کتاب، و در کل  تجربه و ابراهیم را طبیعتاً تبدیل به نهاد می‌کند. این بخش دِلی قضیه است، بخش روشنفکری قضیه نیست.

 تلاقی‌ها؛

كجا نخواست؟                               كجا نداد؟

كجا نگفت؟                                  كجا نشنید؟

كجا تك رفت؟                               كجا نیامد؟

 در لوحی که مقابل‌تان است یک سمت ابراهیم است یک سمت خدا. سمت راست ابراهیم است. ابراهیم کجا از خدا نمی‌خواست؟ کجا نمی‌گوید؟ کجا تک می‌رود؟ خدا کجا به او نمی‌دهد؟ خدا کجا می‌نشیند و با او نمی‌آید؟ خدا کجا تنهایش می‌گذارد؟ این تلاقی‌ها خیلی مهم است. امام حسین در یکی از فرازهای دعای عرفه خیلی خودمانی به خدا می‌گوید: هر چه من خواستم تو به من دادی. چه خواستم که تو ندادی؟ این دعای عرفه زبان حال ابراهیم است با خدا. هم خواهنده است. هم پوینده است؛ هم تک نمی‌رود. خدا هم با او می‌آید و به او می‌دهد و کاملاً مجهزش می‌کند.  این محصول مشترک آن مدل است. بالاخره از آن مدل  باید یک بالانس و دیالکتیک و تراز کیفی در بیاید که اینجا تراز، کیفی است. حالا بیاییم سر اصل بحث امشب.

 

الگو قابل بازسازی است؟

* نظر «او»

                * نقش «او»

                                * توجهات كلیدی

                                                 * ملاحظات كلیدی

                                                                 * مصادیق امروزین

آیا الگو قابل بازسازی است؟ یا نه؟ خوب یک نظر خودمان داریم. حق خودمان است که صاحب‌نظر باشیم ببینیم که این الگو قابل بازسازی است؟ نظر او را هم بخواهیم. ببینیم نظر او چیست. او هم بالاخره نظری دارد! استدلالی دارد! نقش او چیست؟ حالا نظر او، نقش او را بخواهیم و خودمان توجهات کلیدی از واقعیات مستقل از ذهن و پیرامون‌مان را درک کنیم. این کار ماست؛ یعنی ما هم برای خودمان یک مدلی درست کنیم؛ این مدل اگر پنج عنصر است دو عنصرش را بگذاریم برای او. نظر او چیست؟ نقش او چیست؟ بقیه هم مال ماست، سهم ماست؛ ما چه توجهات کلیدی و استراتژیکی می‌توانیم در بیاوریم که سنجه‌ای باشد برای اینکه این الگو قابل بازسازی است یا خیر؟ چه ملاحظات کلیدی‌ای داریم؟ و امروز را چطور می‌بینیم؟ می رویم سراغ نظر او.

نظر «او»؛

* ابراهیم بانی تحنف و آیین

                * ابراهیم جاعل كیفی واژه

                                *پویندگان راه نرم و كوبیده

                                                 * زنجیره ـ تكانه

                                                                 * پروسه فرآوری

                                                                                 * نشانه‌زنی

                                                                                *      «دست»آورد اختصاصی

                                                                                                 *  رنگ خدا

 برای پاسخ به اینکه آیا این الگو قابل بازسازی، تحققی و قابل تکرار است نظر او را ببینیم و بخواهیم. اگر نظر او را بخواهیم ـ خوب ما که مثل موسی امکان گفتگو با او را نداریم ـ ولی امکان داریم آثارش را باز کنیم، یکی از اثرهایی که گذاشته کتاب است. نشانه‌های ۴۵ تا ۴۹ سوره‌ی ص، ۲۶ تا ۲۸ زخرف، ۳۴ تا ۴۱ ابراهیم و ۱۲۳ تا ۱۴۳ سوره بقره. نظر او را اگر بخواهیم می‌توانیم جستجو کنیم. درست است که  خدا کمک‌رسان و امکان‌آفرین است، ولی آن امکانات را جوری می‌چیند که خود انسان هم یک تلاشی بکند و به آن امکان دسترسی پیدا کند. حالا در این کتاب روی این [موضوع] رفته که آیا الگوی ابراهیم قابل دسترسی است، قابل تحقق است یا تخیلی است و مال آن دوردست‌ها بوده است! مال ماقبل مدرن بوده! نظرش را بخواهیم.

اگر این چندین نشانه را کنار هم بگذاریم و یک کمی بچینیم و بالا و پایین کنیم، چند تا کلید در می‌آید و نظرش را بی‌تکلّف می‌گوید. یک وجه نظر او این است که ابراهیم بانی تَحنُّف و آیین است، ابراهیم دو عنصر شاخص داشته؛ پاک‌نهاد قبل از دین بوده، حنیف بوده، مرد وسط، مرد متن، وسط دیدگاه، وسط نظریه، و نهایتاً از این دیدگاه و متن و دوری‌گزینی از حاشیه، آیینی در می‌آورد؛ متدی در می‌آورد؛ روشی در می‌آورد و این کلید اول است. اگر نظر خدا را بخواهیم متوجه بشویم، و درک کنیم، اینکه ابراهیم بانی هم تحنّف است و هم آیین.

نظر دوم هم نظر مهمی است. این را هم او می‌گوید: ابراهیم جاعل کیفی واژه است.  جعل در جلسات گذشته عنوان شد. در جامعه‌ی ما کسی که مهر درست کند؛ امضا درست کند؛ سیب زمینی بتراشد؛ امضا جعل کند، [جاعل می‌گویند]. «کف‌زن»های قدیم ـ حالا ما هی قدیم، قدیم می‌گوییم [بخاطر اینکه قدیم] بیشتر کارها فلسفه داشت ـ که پول کف می‌زدند، این‌قدر می‌نشستند با سنگ پای بزرگ انگشت‌ها را می‌سابیدند [تا اینکه] این انگشت‌ها چهار تایش هم اندازه می‌شد؛ انگشت‌ها که چهار تایش هم اندازه بشود راحت‌تر می‌شود کیف زد، راحت‌تر می‌شود اسکناس از جیب بغل زد! اگر این‌طوری [عادی] باشد، این‌ها با هم ناهمسان هستند و انگشت گیر می‌کند به جیب و دکمه‌ی طرف. قدیم جیب‌زن و کف‌زن و خلاف‌کار هم، کارش فلسفه‌ای داشت و بالاخره سه تا بند انگشتش را از دست می‌داد. حالا در جامعه‌ی ما جاعل به چنین کسانی می‌گویند، به  کف‌زن و به سیب زمینی ساز و به مهرساز و به پاسپورت درست کن! ولی این جعلی که آمده اینجا [با آن فرق دارد]. خود خدا جاعل است به مفهوم اینکه در پروسه‌ی فرآوری از مواد و مصالح چیز کیفی می‌سازد. مثلاً فرض کنید که  یک غذایی هست یک خانمی چهار ـ پنج ساعت رویش وقت می‌گذارد آن غذا عطر و بویی دارد، به قول قدیم هفت کوچه می‌پیچد، همه را می‌آورد خانه، می‌نشاند سر سفره. ولی یکی هم با همان مواد یک چیزی درست می‌کند که اصلاً نمی‌شود سمتش رفت. یک حلوایی می‌شود درست کرد که ازش روغن بیاید بیرون! حلوایی هم می‌شود درست کرد که بشود به اصطلاح به عنوان ملات بندکشی ازش استفاده کنی! سفتِ سفت، بی‌در، بی‌روزن! ابراهیم جعل کیفی می‌کند. نظر «او» در آیاتی که خدمت‌تان عنوان شد این است که ابراهیم جدا از اینکه بانی است، جاعل کیفی واژه هم هست. واژه‌ای را درست کرده که این واژه، ـ ترسیمی که خدا برایش می‌کند ـ واژه‌ی باردار و و کیفی هست. جوهری دارد. آیه‌ی ۲۸ زُخرف این را توضیح می‌دهد که ابراهیم جعل کیفی واژه کرد؛ این واژه، واژه‌ی «توحید» است. بعد خدا عنوان می‌کند که این واژه حاوی جوهر پایداریست که این جوهر باعث می‌شود که اعقاب ابراهیم ـ حالا این اعقاب فقط اسحاق و یعقوب و اسماعیل و... نیستند. ما هم هستیم ـ [یعنی] انسان بتواند رجوع کند، رجوع به کی؟ رجوع به مبداء هستی. یعنی هر وقت بحران‌دار می‌شود، مردَّد می‌شود، خدا برایش زیر سوال می‌رود، هستی برایش زیر سوال می‌رود، با این جوهر و با این واژه‌‌ی باردار و حامله که ابراهیم جعل کرده، فراوری کیفی کرده، می‌شود به آن مبداء نزدیک شد. این جوهر نقطه‌چینی است که در یک کریدور، در یک پاگرد ما را به او وصل می‌کند. پس این نشان دوم ابراهیم است که استمرار دارد و می‌تواند به روز هم بیاید.

سومین بحث، پویندگان راه کوبیده را مطرح می‌کند. می‌گوید اعقاب ابراهیم ـ اسم می‌آورد ـ اسماعیل، اسحاق و یعقوب، این‌ها رابطه‌شان با ما خیلی نرم است؛ عنوان می‌کند این‌ها عابد ما هستند. عابد در تلقی به اصطلاح سنتی ما یعنی غلام حلقه به گوش خدا. خدا یک برده‌داری‌ای تولید کرده و رقم زده. دوران برده‌داری‌ای را دم به دم بازپروری می‌کند که انسان‌ها غلام حلقه به گوشش هستند ولی خودش تلقی‌اش این نیست. [بلکه این است که] انسان‌هایی که وادی و مسیر رابطه با خدا را این‌قدر می‌روند و می‌روند تا  آن مسیر نرم و کوبیده می‌شود. یعقوب و ابراهیم و اسحاق را مثال می‌زند! یعقوب جمله‌ای خطاب به پسرانش بعد از اینکه یوسف را می‌برند و در چاه می‌اندازند، دارد، به آن‌ها می‌گوید که «غم و اندوه خود، نزد خدا می‌برم و من از خدا چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید». این یک چیز ذاتی و جوهری است؛ نه یک چیز روشنفکری! خدا می‌گوید که در پی آینده‌ی ابراهیم، پویندگان راه نرم و کوبیده هم وجود دارند؛ حالا این پویندگان راه نرم و کوبیده، مسیرشان تا به امروز هم می‌رسد! محیّرالعقول نیستند! فقط یعقوب نیست! فقط اسحاق نیست! به امروز هم می‌رسد؛ که این پویندگان راه نرم و کوبیده زنجیره‌ای را تولید می‌کنند که از ابراهیم  به امروز ما می‌رسد و این زنجیره اهل تکانه و تشعشع است؛ چشم جلب می‌کند، دل جلب می‌کند و ذهن جذب می‌کند و در نشانه‌های بعدی در این آدرسی که خدمت‌تان گفتم، پروسه‌ی فرآوری، اصطفاء و اجتباء، استمراری است و به ابراهیم و اسماعیل، اسحاق و یعقوب و... ختم نشده. نظر او این است که این پروسه استمراری است و نهایتاً بعد از اینکه روی یعقوب و اسماعیل و ابراهیم از اول به آخر مانور می‌دهد، دو بار این نشانه را تکرار می‌کند. می‌گوید: «روزگار آن‌ها به سر آمد. دستاورد آن‌ها برای خودشان بود و دستاورد شما برای خودتان است». ابراهیم دستاوردی داشت. دستاورد که فقط مخصوص مکانیک دست نیست! ذهن و دل و شور و عطش و عشق و دست با هم پیوند خورد آن بناسازی ابراهیم را به وجود آورد. می‌گوید آن‌ها دستاورد داشتند، شما هم دستاآورد برای خودتان خواهید داشت. و نهایتاً بعد از اینکه توضیح می‌دهد که ابراهیم بانی تحنّف و آیین است و استارت را او زده و شما ادامه بدهید و ابراهیم جعل کیفی کرده که فرزندانش و شما می‌توانید از آن استفاده کنید، راه را ابراهیم و اعقابش کوبیدند، ادامه راه به شما می‌رسد؛ آن‌ها زنجیره‌ی پر تکانه‌ای را علم کردند شما می‌توانید ادامه‌اش بدهید، زنجیره‌ی خودتان را به زنجیره آن‌ها اتصال بدهید! آن‌ها فراوری شدند، شما هم می‌توانید مشمول فرآوری قرار بگیرید و آن‌ها آدرس‌اند، ما در ویترین قرارشان ندادیم، با آن‌ها نشانه‌زنی می‌کنیم. چشمک‌زن هستند برای اینکه شما هم انگیزه‌ای در درون‌تان تولید بشود که راه را ادامه بدهید و صاحب دستاورد بشوید. بعد یک کلمه‌ای بکار می‌برد که خیلی زیباست، می‌گوید اینجا آخر خط، صبغه‌ی خدا هم هست. صبغه یعنی رنگ خدا، جوهر خدا. یعنی یک زعفرانی هست که این زعفران با برنج شما یک رابطه‌ی تار و پودی برقرار می‌کند. این دهه‌های اخیر هرچیزی که به اصطلاح بدیل و جنریک تقلبی است، بیشتر در این ۱۵ ـ ۲۰ ساله آمده است! یک چیزی آمد به اسم «گل رنگ». گل رنگ خیلی نسبت به زعفران ارزان است. یک قرمزی خیلی تیزی دارد. جیغ بنفش می‌کشد. بوی خیلی خوشایندی هم ندارد. شما مثلاً می‌توانید با ۵۰ تومان گل رنگ سه تا قاب پلو را رنگی کنی ولی گل رنگ را امتحان کنید. در نعلبکی یک کپه برنج بریزید، گل رنگ هم بریزید رویش، بگیرید زیر شیر آب ولرم، رنگ گل می‌رود! ولی زعفران این‌طور نیست. زعفران را می‌ریزند در هاونی و می‌کوبند، پودرِ پودرِ پودر، با یک آب ولرمی می‌گذارند می‌ماند یک انسجامی پیدا می‌کند. این صبغه ـ رنگ خدا ـ مثل زعفرانی است که قابل شستشو نیست. آن قاب پلویی که با یک مثقال زعفران می‌تواند چندین قاب پلو را رنگی بکند. می‌گوید آخر سر این رنگ ما هست؛ اگر شما این سیر را که از ابراهیم شروع شده ـ فکر نکنید که فقط منحصر به ابراهیم است ـ انگیزه‌ی استمرارش را داشته باشید و به دستاورد برسید، آخر سر این مهر و امضای ما پایش هست، این صبغه‌ی ما پایش است. و تاکید می‌کند که چه رنگی خوش‌تر از رنگ خدا! چه صبغه‌ای کیفی‌تر از صبغه‌ی خدا! بعد توضیح می‌دهد که ما آن‌ها را تغلیظ کردیم، شما را هم تغلیظ می‌کنیم. تغلیظ هم زیبا به کار می‌برد. می‌گوید: خالص‌کردنی خالص‌کردنی! کاری کارستان در ادبیات ما. یا مثلاً وقتی ما جوان‌تر بودیم بعضی بچه‌ها اول بار تیغ پدر یا برادر بزرگترش را کِش می‌رفتند، صورت‌شان را می‌زدند، صافِ صاف می‌شد، می‌آمدند در مدرسه صورت‌شان برق می‌زد، همه می‌گفتند «صافّاً صوفّاً»! یعنی صافِ صاف کردی! اینجا هم خدا می‌گوید خالص‌کردنی خالص‌کردنی. خالص خالص کردیم این‌ها را؛ دلیلی ندارد شما را خالص نکنیم! از جمع‌بندی این ۸ ـ ۹ کلیدی که از نظر او در می‌آید که استارت را آن استارتر زد، حقش هم بوده، کیفیتی داشته؛ تقاضامندی بوده؛ آمده استارت را زده، نزدیکان آن استارتر خط را ادامه دادند؛ این هم خیلی مهم است! ما فراوری‌شان کردیم، این فراوری می‌تواند استمرار پیدا کند، آن‌ها رشد یافتند، کادرهای خدا شدند، شما هم می‌توانید کادرهای امروزین خدا شوید. این پروسه‌ی کسب و تحصیل و دستاورد داشتن را آن‌ها طی کردند، شما هم می‌توانید طی کنید و نهایتاً ما مهر تضمینی پایدار بی‌اُفت زیر دستاوردتان خواهیم زد.

حالا ببینیم نقش او چیست؟  فقط فهرست می‌کنیم، چون قبلاً صحبت کردیم.

نقش «او»؛

«او»؛

اهل

  • *       سلام
  • *       رفاقت
  • *       دلخوشی
  • *       گزینش
  • *       فرآوری
  • *       تجهیز
  • *       تلنگر
  • *       تشر
  • *       گذر
  • *       آزمون
  • *       مشاركت
  • *       دهش

قبلاً مثلاً می‌گفتند طرف اهلش هست؟ اهل هر چیزی! اهل لات‌بازی؛ اهل فوتبال؛ اهل کشتی؛ اهلش است بالاخره؛ پای آن کار می‌ایستد. ما آن موقع دانش‌آموز بودیم ۳۰ ـ ۴۰ نفر در کلاس بودیم معمولاً همه‌ی [دوران] دبستان با هم بودیم، سیکل اول با هم بودیم و همدیگر را خیلی خوب می‌شناختیم. یکی می‌خواست گوش شکسته بشود، کشتی‌گیر بشود می‌رفت گوشش را می‌گذاشت لای در، تا قطابی بشود، واقعاً از صبح که بیدار می‌شد، تا شب می‌خواست گوش‌قطّابی بشود؛ یکی دعوایی بود در جیبش تیزی بود، پیچ‌گوشتی بود؛ یکی علمی بود، مجله‌ی دانستنیها می‌خرید، می‌رفت خازن می‌خرید کیت درست می‌کرد، رادیو درست می‌کرد؛ یکی می‌خواست اعزام دانشجو قبول بشود؛ یکی می‌خواست کنکوری شود، یکی می‌خواست آچار بدست باشد؛ واقعاً این‌طوری بود! آخر سر کسی از این ۳۰ ـ ۴۰ نفر گیج و هاج و واج نمی‌ماند؛ بالاخره دو تا آهنگر، دو تا خارج از کشوری، دو تا لات، دو تا کشتی‌گیر، دو تا فوتبالیست، دو تا مهندس در می‌آمد. مثل الان نیست که در کلاس می‌روی اصلاً معلوم نیست خروجی کلاس چی هست! اینکه اهل بودند، حالا خدا هم واقعاً «اهل» این‌هاست. دوست‌مان که سه جلسه قبل صحبت کرد حرف قشنگی زد! گفت این ابراهیم و خدا هی به هم سلام‌های کیفی می‌دهند. خدا اهل سلام دادن است. اهل رفاقت است؛ خدا هم دل‌خوشی می‌خواهد. فرض کنید کل جهان خلاف‌کار باشند، هیتلر باشند، خدا انگیزه‌ای برای خلق نو ندارد!  خدا هم دل‌خوشی می‌خواهد! یک ابراهیمی بیاید، یک گاندی‌ای بیاید، یک نفر کیفی‌ای بیاید! خدا اهل دلخوشی است؛ گزینش می‌کند، فرآوری می‌کند، تجهیز می‌کند، تلنگر می‌زند، تشر می‌زند، اهل گذر بعد از تشر است؛ اهل آزمون است، انسان را می‌آزماید. اهل مشاركت است و اهل دهش.

خدا پای کار است! ولی این طرف چه؟! این طرف یک وقت هست یکی ابراهیم است، یکی تختی است، آن‌ها اهل‌اند، اهل قضیه‌اند خدا هم اهل قضیه است. خیلی قشنگ شاعر می‌گوید: «قابله چه کند که زن را درد نیست»! زنی که زائو نباشد، دردی نداشته باشد! هزار ماما بیاور؛ هزار قابله بیاور! اتفاقی قرار نیست بیافتد؛ رحِمی قرار نیست باز بشود. خروجی‌ای قرار نیست باشد! ولی یکی مثل ابراهیم از اول هزار قلو حامله است. بالاخره یک تختی آمده صاحب منش بشود؛ طبیعی است که برایش وقتی صرف می‌شود. اینکه او اهل تضمین است، خودش می‌گوید رنگی دارم، مهری دارم، صبغه‌ای دارم؛ پای دستاوردتان صبغه‌ای می‌زنم به اسم خودتان! فرآخوانی حج را می‌گذارد به اسم ابراهیم؛ بنا، مناسک، مهندسی. بنابراین او اهل است.

حالا بحث را آرام آرام رو به پایان ببریم. چند تا توجه کلیدی مهم هست که این‌ها متعلق به ماست.

 

توجهات كلیدی؛

مسئولیت مستمر«او»

      جریان ورودی تقاضا

            انسان‌های متن

                  طرح تقاضاهای كیفی

                        گوش‌بزنگی «او»

                              عرضه‌های كیفی

                                    ویژگی‌های ابراهیم؛ ویژگی‌های انسان

                                            معرفی الگو برای كاربست نه ویترین

تا حالا نظر خدا را خواستیم؛ نظر او که شدنی و قابل تحقق است؛ ابراهیم تافته‌ی جدا بافته نیست. اعقابی داشته؛ شما هم اعقابش هستید؛ روشی داشته و... می‌توانید به دستاورد برسید همچنان‌که من پای دستاورد ابراهیم مهر زدم، پای دستاورد شما هم مهر خواهم زد. ما روش و نظر «او» را دانستیم، ببینیم خودمان چه توجهاتی را به عنوان کلید می‌توانیم وسط بگذاریم. اول اینکه مسئولیت او مستمر است. یعنی فقط این‌طور نیست که انسان مسئول باشد، انسان موظف باشد، او هم موظف و او هم مسئول است؛ مستمر است، بازنشستگی ندارد، خواب‌زدگی ندارد، چرت ندارد. قبل از ابراهیم مسئول بوده، در فاز ابراهیم مسئول بوده و الان هم در فاز ما مسئول است. دوم این‌که جریان ورودی تقاضا ادامه دارد. فقط این‌طور نیست که ابراهیم متقاضی باشد، اسماعیل متقاضی باشد. تاریخ فقط برای سوپرمن‌ها نیست! ما هم متقاضی هستیم. الان در همین جمع، متقاضی وجود دارد، نجوا کننده وجود دارد، تعریف‌کننده‌ی پروژه با خدا وجود دارد و انسان‌های متن هم وجود دارند. الان ممکن است به نظر ما برسد که متن ایران خالی است، ولی بالاخره اتفاقاتی دارد زیر می‌افتد که از آن اتفاقات زیرین مردان متنی بیرون خواهند آمد، مردانی بیرون خواهند آمد که تخته وسط بگذارند و نه فقط عرصه‌ی سیاست، در عرصه‌های مختلف میان‌داری کنند. زن‌هایی خواهند آمد؛ همچنان‌که الان هستند تخته‌هایی وسط بگذارند که آن تخته‌ها را مردها وسط نگذاشتند. اینکه انسان‌های متن می‌آیند، اعلام وجود می‌کنند. تقاضاهای کیفی از نوع تقاضاهای ابراهیم گرچه ممکن است هم‌سطح آن نباشد، ولی ادامه دارد و جریان‌ها مستمرند. نه انسان می‌ایستد نه خدا می‌ایستد و نه هستی! ما چون چرخ‌فلک در کشورمان به نقطه‌ی ایست رسیده و حاکمیت تعارف می‌کند همه پیاده شوند، فقط ما آن بالا باشیم و بگردیم، تصور می‌کنیم اصلاً هستی چرخ و فلکش ایستاده! ولی اساساً این‌طور نیست. خدا هم گوش به زنگ است؛ حالا به ادبیات امروز بخواهیم صحبت کنیم، ای‌میل چک می‌کند. یک وقت هست برای ما ای‌میل می‌فرستند، نه حوصله‌اش را داریم نه حالش را! ولی او ای‌میل چک می‌کند، جواب می‌دهد، احترام می‌گذارد، به نسبتی که تحویلش بگیری. البته او نیازی ندارد که تحویلش بگیریم! به نسبتی که او را دعوت کیفی کنیم به پروژه‌ها و پروسه‌ها، او می‌آید و به تقاضاهای کیفی، عرضه‌های کیفی پاسخ می‌دهد. نکته‌ی ماقبل آخر اینکه ویژگی‌های ابراهیم، ویژگی‌های ما هم هست. نه ما شل و کوریم و نه ابراهیم تافته‌ی جدا بافته بوده. او ویژگی‌هایی دارد که همه‌ی آن ویژگی‌ها به ما منتقل شده. ژن، ژنِ مستقل از ما نیست. حالا او خودش ژن خودش را تغلیظ کرد، کیفی کرد، بحث دیگری است. و نهایتاً این الگوهایی که پیشاروی ما هست، هم تاریخی، هم درون کتاب، هم درون جامعه‌ و پیرامون‌مان و دور دست و نزدیک دست، این‌ها برای برای کار بستن هستند، نه برای ویترین تشکیل دادن.

 

ملاحظات کلیدی ما چیست؟

ملاحظات كلیدی؛

  • *       تضاد كهنه ـ نو
  • *       پیام‌های دورانی
  • *       مدارِ گردان تغییر
  • *       پروژه‌های جاری
  • *       جریان فرآوری
  • *       طرح‌های مشاركتی

این تضاد کهنه و نو همیشه وجود داشته و وجود دارد. تضاد کهنه و نو، فقط تضاد ابراهیم با آزر و قومش نبود که این به نوگرایی دعوت می‌کرد و آن‌ها گلیم کهنه‌ی خودشان را سفت چسبیده بودند! همیشه تضاد کهنه و نو وجود داشته و از این به بعد هم وجود دارد. پیام‌های دورانی وجود داشته، ما هم می‌توانیم حامل پیام دورانی  باشیم. خانه‌مان، محل‌مان، مسجدمان، زمین خاکی‌مان، مدرسه‌مان، دانشکده‌مان. می‌توانیم در حد خودمان پیام‌آور دورانی باشیم. این مدار تغییر هم در جریان است، نمی‌ایستد. دینامیسم هستی توقف‌ناپذیر است. در آمریکا رسم است که سالگرد تولد ادیسون به احترام ادیسون یک دقیقه برق می‌رود، دینامیسم آنجا یک دقیقه می‌ایستد، ولی دینامیسم هستی ضمن اینکه برای ادیسون احترام قایل است و برای تمام بنیانگذاران احترام قایل است، نمی‌ایستد! حرکت ادامه دارد. ما هم باید با این حرکت ادامه بدهیم. پروژه‌ها جاری است. همین الان بیخ گوش ما متعدد پروژه تعریف می‌شود، فراوری خدا جریان دارد و طرح‌های مشارکتی قابل اجرا هست. حالا بیاییم بحث‌مان را امروزی کنیم، دیگر از ابراهیم و تاریخ دوردست و ادیان پیشین بیاییم به اینجا و امروز:

 

مصادیق امروزین؛

    پروژه‌ی انسانی

          پروژه‌ی دفاعی

                پروژه‌ی رهایی

                        پروژه‌ی توسعه‌ای

                                    پروژه‌ی ملی

                                                پروژه‌ی آموزشی

                                                            پروژه‌ی فرهنگی

                                                                   پروژه‌ی تولیدی

                                                                         پروژه‌ی روشی ـ منشی

امروزه متعدد ـ اگر قلم و کاغذی داشته باشیم، و یا اگر ذهن‌مان را مرتب کنیم و هندسه بدهیم و منظمش کنیم ـ در همین ۷۰ ـ ۸۰ ساله تا به امروز پروژه وجود داشته! در جامعه‌ای که سیاه‌ سرکوب می‌شد، یک ماندلایی آمد سی سال مرارت کشید، قرنطینه کشید، انفرادی رفت، سلول جمعی رفت، سی و اندی سال ایستاد، بیش از او سیسولو [۲] سی و هفت سال ایستاد؛ بالاخره برابری را تحقق بخشیدند. پروژه‌ی برابری انسانی را وسط گذاشتند، غیرممکن است که خدا در این پروژه نیامده باشد. در جامعه‌ای که سیاه مانند چهارپا بود، سیاه آمد و به حاکمیت رسید. خیلی اهمیت داشت. پروژه‌ی انسانی! یک پروژه‌ی دفاعی ویتنامی‌ها در هزار روز! یک عمویی پیدا شد، عموی تاریخ ویتنام شد. «بگذار هزاران گل بشکوفد، ما همچون برنج‌زارهای «چه‌هوا» هر ساله درو می‌شویم، سال بعد با ساقه‌های پر بارتر و محکم‌تر دوباره می‌روییم.» این حرف، حرف کیفی است حرف پیامبرگونه است، حرف ساده‌ای نیست که از هوشی‌مین [۳] بیرون آمد. یک جیاپی [۴] پیدا شد روزی ۱۴ ساعت فکر کرد، استراتژی طراحی کرد و در نبرد دین‌بین‌فو با فرانسوی‌ها، آن‌ها را شکست داد. غیرممکن است خدا در این پروژه نیامده باشد. خدا اصلاً طاقت این را ندارد که در این پروژه‌ها تماشاچی باشد [ و بگوید] «بگذار ببینیم پروژه به کجا می‌رود بعد روشنفکرمابانه نقدش کنیم!» نه. می‌آید در پروژه، نقدهایش را در ضمن پروژه می‌گوید. تشرها و تلنگرهایش را در ضمن پروژه می‌زند. پروژه‌ی رهایی می‌آید، پروژه‌ی گاندی می‌آید؛ یک «جوکی» [۵] پیدا می‌شود همه را به خط می‌کند، راهپیمایی نمک می‌گذارد، نمک را ملی می‌کند. [۶] یک پروژه‌ی توسعه می‌آید مثل مالزی. مالزی ۴۰ ـ ۳۰ سال پیش را ببینید و مالزی الان را ببینید! فیلم‌هایی که نشان می‌دهند همه چیز شسته، رُفته است! مذهبی، مذهبی، و غیرمذهبی غیرمذهبی است. همه چیز تمیز است. عید فطر  مالزی را چندی پیش نشان می‌داد که واقعاً عید است، از زندگی لذت می‌برند؛ می‌سازند؛ برابری وجود دارد؛ فکر ارزش دارد، ایده ارزش دارد. نزدیک مالزی بنگلادش هم هست. این‌طور نیست که خدا فرقی بگذارد. آنجا هم اگر استارتی زده بشود می‌آید. پروژه ملی در ایران ما؛ مصدقی آمد ده سال قبل از ملی شدن با یک یقینی گفت جل و پلاس [۷] BP را در دریا می‌ریزیم. [خدا] در پروژه مصدق آمد! در ایران ما هم، پروژه‌ی آموزشی متعدد اجرا شده. خدا در این پروژه‌ها بوده. پروژه که فقط پروژه‌ی ابراهیم و موسی و مردان سترگ و شهیر تاریخ  نیست! اینجا هم زنان و مردانی بودند که پروژه پیش آوردند. پروژه‌ی آموزشی؛ خانم میرهادی دهه‌ی ۳۰ و۴۰ یک «مدرسه فرهاد»ی درست کرد که مدرسه‌ی مشارکتی بود! خیلی مهم بود. پدر و مادر مشارکت می‌کردند. آن موقع انجمن اولیا و مربیانی نبود، الگو را اول بار خانم میرهادی [ایجاد کرد]. خانم میرهادی چه خانمی بود؟ الان هم هست و از همه‌ی ما سرزنده‌تر است. شوهرش یک سرهنگ توده‌ای بود، اعدام شد. آخ نگفت! بس جوان بود (۲۲ ـ ۲۳ ساله) وقتی شوهرش را از دست داد. دنبال زندگی منفرد نرفت. ایستاد پای بچه‌های مدرسه‌ی فرهاد. بچه‌های مدرسه‌ی فرهاد هرکدام در مدرسه نقشی داشتند. الان هم سالی چند دفعه با خانم میرهادی جمع می‌شوند. همین خانم میرهادی الآن مؤسس شورای کتاب کودک است، متعدد دارد کتاب کودک منتشر می‌کند. یک پرویز دهداری پیدا شد، یک چمن نونهال را تحت آموزش قرار داد. تیم رعد، تیم طوفان و تیم کولاک و تیم پرستو. متعدد آموزگار ما در ایران داریم. رشدیه یکی بود! در سراسر ایران، مدرسه درست کرد. جلوتر که می‌آییم شریعتی در همین حسینیه خیل نسل آن دوره را به آموزش گرفت. پروژه‌های تولیدی [داشته‌ایم]. بازرگان دو سال در ایران تولید راه انداخت. دهخدا ۴۰سال در ایران تولید راه انداخت. تختی آمد پروژه‌ی مرام و منش آورد. حنیف‌نژاد آمد که با مرگ پهلوانی ثبتی در تاریخ سیاسی ملکوک ما به جا گذاشت. مصداق امروزین پروژه وجود دارد.  در آخر اگر بخواهیم ببینیم این الگوی ابراهیم و خدا قابل تحقق است، نظر او را داریم:

الگو؛

                تحققی

                                قابل بازسازی

                                                با ظرفیت پیش‌برد

نظر او می‌گوید که قابل تحقق است. با ابراهیم شروع شده ولی با ابراهیم به پایان نمی‌رسد. ابراهیم اعقابی داشته که پروژه‌ی ابراهیم را به پیش بردند. شما هم می‌توانید به پیش ببرید. دستآورد آن‌ها برای خودشان، دستاورد شما برای خودتان. اگر استارت بزنید فراوری هست، تغلیظ هست، کمک هست، روش هست. تجهیز هست، متد هست؛ آن‌ها با من، من اهلش هستم و به دستاورد برسید. صبغه‌ی من هست، رنگ من هست، مهر و امضای من هست و خود او هم آماده است برای ایفای نقش مکمل و نقش تجهیز کننده انسان. پس نظر او هست که  شدنی است. نظر او که حداقل در حد نظر ما قابل اعتماد و قابل اعتناست. پس او که خودش آن مدل را با ابراهیم پیش برده، اجرا کرده و به ثبت رسانده و حق ابراهیم را هم ضایع نکرده و همه چیز را به اسم و عنوان خودش تمام نکرده، می‌گوید که شدنی است. قابل تحقق است. من هم هستم. کلیدها و ملاحظاتی که ما می‌توانیم در بیاوریم، متعدد پروژه‌ی مشارکتی تعریف شده، متعدد الگو تعریف شده که آن الگوها مشابهت‌هایی با الگوی ابراهیم دارد. پس الگو می‌تواند تحققی باشد، می‌تواند قابل بازسازی و نهایتاً با پیشبرد مشترک باشد. یک مقدار بحث امشب‌مان طولانی‌تر شد من عذر می‌خواهم.

بحث پیشاروی؛

مبانی

ضرورت‌های رابطه ما با «او»

نیازها

بحث جلسه‌ی بعد این است که رابطه ما با او چه مبانی‌ای دارد؟ ضرورت‌هایش چیست؟  و ما چگونه می‌توانیم با او پیوند بخوریم؟ با چه مبانی‌ای؟ با چه ضرورت‌هایی؟ و با چه نیازهایی؟

طبق رویه‌ی مشترک‌مان نیمه‌ی دوم جلسه متعلق به جمع است. ان‌شاء‌الله بحث‌ها از حالت سخنرانی [خارج بشود]. ایران به اندازه‌ی کافی سخنران دارد، کمبود سخنران و نویسنده نداریم. کمبود تلنگرزن داریم. از این تریبون استفاده کنید برای تلنگر زدن به همدیگر! بچه‌ها فکر نکنند اینجا می‌خواهد خطابه خوانده شود. تلنگری، نقدی، روشی، طرح بحرانی، طرح خروج از بحرانی. قسمت دوم بحث بتوانیم این استفاده را بکنیم. بحث ما کماکان در فاز و فضای بحران و امکان خروج از بحران و پیشبرد مشارکتی با خدا است.

با سپاس از حضور و بذل توجه شما.

 


 

آورده‌های مشارکت‌کنندگان

دفعه‌ی قبل هم عنوان شد تکه‌ی دوم شاید مهمتر از تکه‌ی اول باشد. چون مشارکتی‌تر است. بچه‌ها هم در دورانی که ما درش به سر می‌بریم تریبون ندارند؛ اگر از تریبون جوانترها استفاده کنند خیلی کیفی‌تر است. دو بحث امشب خواهیم داشت. یکی بحث دوست جوان‌مان هست و بعد یکی از دوستان میان‌سال جلسه بحثی دارند که نوبت دوم خدمت‌شان خواهیم بود.

 

مشارکت‌کننده‌ی اول

بسم الله الرحمن الرحیم. با سلام خدمت دوستان. عنوان بحث من «مهندسی بحران» است. بحث قبلی را من با تحلیل بحران و تقسیم بحران به بیرونی و درونی آغاز کردم که بحران درونی را مشکل عمده دانستم و بحران بیرونی را در صورت راهکار درونی و یافتن یک اندیشه‌ی راهنمایی که بشود با بحران دست و پنجه نرم کنیم، قابل حل هست. و نقد دیگر این بود که تشدید بحران، نیافتن الگوست که در اینجا الگوهای نصفه نیمه را مشکل عمده‌تری دانستم از نبود الگو. یعنی کسانی که می‌توانند الکویی باشند، ابراهیمی باشند ولی این ابراهیم‌شان نصفه و نیمه است و این مشکل را بغرنج‌تر می‌کند. چون خود آن، الگوها را دچار ضعف می‌کند. در مثال‌هایم مسائل روز و نداشتن دموکراسی را یکی از مشکلات عمده دانستم یا حقوق بشر که امروز از مسائل پذیرفته‌شده‌ی قطعی هست که توسط جامعه‌ی بشری و نسل جوان به درستی مورد پذیرش قرار گرفته است. ولی خیلی از کسانی که می‌توانند الگو باشند هنوز با این گونه مسائل بیگانه هستند و این مشکلات  را بغرنج‌تر می‌کند. اما امروز برای اینکه بحثم را ادامه بدهم، به راهکار و یافتن اندیشه راهنمایی می‌خواهم بپردازم و در بیان این اندیشه سعی می‌کنم که از یک طرف بحثم، از طریق مقایسه با صحبت‌هایی که آقای صابر داشتند بحث قابل لمسی باشد. در واقع تضادها و نقاط اشتراک را بیان کنم. شاید این‌طوری به آن هدفی که آقای صابر هم دارد بیشتر نزدیک شویم. اولین نکته‌ای را که می‌خواهم رویش دست بگذارم بحث تضاد توحید است. من طبق همین سنت ابراهیمی فکر می‌کنم اندیشه‌های راهنما واژه‌ای معادل ایدئولوژی است. ایدئولوژی چون یک واژه‌ای است که با بردن اسمش از یک طرف یاد لنین و استالین می‌افتیم و از طرف دیگر فوکو یا برژینسکی، وقتی اسم ایدئولوژی می‌آید اسم این دو جناح به ذهن می‌آید؛ به نظرم یک کلمه‌ی سوخته‌ای است و به جای این کلمه و به جای این کلیدواژه می‌شود از «اندیشه‌ی راهنما» استفاده کرد که هم حاوی این تفکر هست و هم ذهنیت مثبت‌تری را می‌تواند برای ما به وجود بیاورد. اندیشه‌ی راهنما به نظر من باید بر مبنای توحید باشد. به نظر من توحید یک رابطه‌ای دارد با حق. چون وقتی ما توحید را قبول می‌کنیم ـ توحید به معنای مسائل و بیانی که اینجا مطرح شد ـ در واقع ما منشاء نیرو و منشاء توانمندی را در عالم و در هستی و در خودمان را یک چیز می‌دانیم و نه چیز دیگری! روی این حساب آن منشاء خود حق می‌شود و هیچ چیزی خارج از این را ما نمی‌توانیم برایش ارزش و اصالتی قایل بشویم که در آن موازنه‌ی قوا و در تضاد بین این قدرت‌ها تاییدش بکنیم. روی این حساب وقتی من صحبت از توحید می‌کنم، یک اندیشه‌ی حق‌مدارانه‌ای پشت سر توحید قرار می‌گیرد و از طرف دیگر تضاد را موازنه‌ی قوا تعریف می‌کنیم. وقتی ما به یک سیستم تضاد باور داریم یعنی یک منابع مختلف قدرت در هستی یا در ذهن ما وجود دارد که وقتی می‌خواهیم جهان را تبیین کنیم در موازنه‌ی قوای قدرت‌های مختلف می‌خواهیم تعادل ایجاد کنیم که به آن حقوق انسانی یا هر چیز دیگری برسیم. من تضاد را به دو صورت تقسیم‌بندی می‌کنم. یکی تضاد تک‌محوری است. مارکسیسم، تضادی است که در آن، فقط منشاء قدرت یک فرد، یک جریان و یک قدرت است و بقیه‌ی قدرت‌ها زیر سلطه‌ی آن قدرت هستند و از طرف دیگر لیبرالیسم هم یک اندیشه‌ی قدرت است که در آن دو یا چند محور وجود دارد. یعنی آنجا همان تضاد وجود دارد ولی تضاد در چند محور وجود دارد. مثلاً تضاد دولت و ملت را دارد. یعنی هم ملت در قدرت است و هم توحیدی بین این‌ها وجود ندارد. خیلی سریع اگر بخواهم رد بشوم، من برای اندیشه‌ی حق‌مدارانه چند خصوصیت بیان می‌کنم که بشود کاربردی‌تر از آن استفاده کرد و از طرف دیگر نکات اشتراکش را با بیان آقای صابر مقایسه بکنیم. اولاً که این اندیشه‌ی راهنما می‌تواند خیلی کارکردی باشد،  من سعی می‌کنم در خود این مثال‌ها بگویم که کجا می‌تواند به آن بحران‌های ما و به خروج از این بحران‌ها به ما کمک کند. اولین خصوصیت این است که این حق از خودش مسیر دارد. یعنی هویتش بر مبنای خودش است و در بیرون نیست. یعنی هر گزاره‌ی حق و هر هستی‌ای که از خودش هستی دارد، آن حق است. یا به قول آقای صابر فطرتی دارد. این دقیقاً معادل همین خصوصیتی است که در اندیشه‌ی راهنما به عنوان اولین خصوصیتش باید مورد نظر قرار بگیرد.

دومین خصوصیت اینکه عمل به حق نه تنها نیاز به زور ندارد بلکه یک‌جور باعث می‌شود که از آن حق ما دور بشویم. یعنی چون منبع آن حق را توحید گرفتیم و خودش را عامل اصلی گرفتیم، روی این حساب نمی‌توانیم برایش منبع دیگری در نظر بگیریم که بخواهد از طریق آن خودش را ایجاد کند.

 سومین خصوصیت: حق خالی از تضاد است که این هم در همان بحث تضاد توحید به راحتی قابل مشاهده است و از سر دیگر این حقوق با هم در تضاد نیستند چون همه‌ی حقوق بر یک مبنا و بر یک منشاء هستند؛ ما نمی‌توانیم بین این حقوق در تضاد باشیم. یعنی اینجا به فرض اندیشه‌ی چپ یا مارکسیسم بین عدالت و آزادی تضاد قایل می‌شود و بعد عدالت را بر آزادی ارجح می‌کند و در نهایت سیستم استبدادی از آن بیرون می‌آید. یا در سیستم لیبرالی که آزادی را به عدالت، آزادی فردی را بر عدالت جمعی و آزادی‌های اجتماعی برتری داده و در آنجا هم ما می‌بینیم که امروز مردم شاید تیرباران نشوند، ولی نقش محوری را ندارند.

چهارمین خصوصیت اینکه حق شفاف و سر راست است و بدون پیچیدگی و این در صحبت آقای صابر خیلی جاری است. همین امروز صحبت می‌کرد ساده، فطری، غیرفلسفی، عملیاتی و توافقی است. یعنی در صحبت در مورد ابراهیم امور خیلی شفاف هستند و به قول آقای صابر خیلی فلسفی نیستند. منظورشان به نظر من از فلسفی نبودن اینجاست؛ ولی به نظر من هر اندیشه‌ی راهنمایی به یک فلسفه‌ی وجودی نیاز دارد. ولی با آن منظر، اگر ما غیرفلسفی را به آن معنی بگیریم من هم موافقم.

حق نافی هر نوع تبعیض است که این هم معنایش در صحبت‌های آقای صابر بود که ابراهیم نماینده‌ی نوع ماست و هیچ برتری‌ای ندارد که بخواهیم تبعیض قایل بشویم که ابراهیم برتر از موجودات  دیگر است. یا در یکی دو جای دیگر که آقای صابر گفتند خدا بین بنگلادش و مالزی تفاوتی قایل نمی‌شود. انسان اگر خودش بخواهد می‌تواند به حقوق خودش آشنا بشود و روی‌شان بایستد.

خصوصیت ششم، حق هم‌زمانی و حق هم‌مکانی است. این‌طوری نیست که انسان در این روز یک سری حقوقی داشته باشد که قبلاً نداشته یا بعداً ندارد و از طرف دیگر حقوق مردم فلسطین مثل حقوق مردم ماست و حقوق مردم ما هم مثل حقوق مردم هر جای دیگر. یعنی ما که جهان سوم هستیم دلیل نمی‌شود که از مردم جهان اول عقب‌تر باشیم [در حقوق] یا برتر باشیم. [بنابراین] گزاره‌ای که می‌گوید «هنر نزد ایرانیان است و بس» به نظر من گزاره‌ی درستی نیست.

خصوصیت هفتم اینکه حق ذاتی حیات است؛ بنابراین حقوق ذاتی هر موجودی هست و بر این اساس حقوق قراردادی نیستند. مرحوم بازرگان یک تعریفی از آزادی دارد که به نظر من تحت تاثیر مبارزات سیاسی و جبر غالب [بوده] که حق گرفتنی است یا آزادی گرفتنی است. ولی به نظر من این گزاره درست نیست چون آزادی در درون ماست. کافی است با آن آشنا بشویم. آزادی نه دادنی است نه ستاندنی. گرفتنی نیست که بخواهیم دوباره آن را پس بدهیم. آزادی در درون انسان‌هاست. حقوق در درون هر انسانی است. به فرض اعتراض ما به گوانتانامو از این زاویه است که آن موجود تروریست هم به خاطر نفس انسان بودنش دارای یک حقوق هست که بر مبنای آن باید کرامت و شرافت انسانی‌اش حفظ شود و هر کس دیگری. برای [روشن شدن] مثال عرض می‌کنم: برخورد حضرت علی(ع) با ابن‌ملجم، قاتلش است که می‌تواند خصوصیت حق بودنش باشد.

حق با واقعیت رابطه برقرار می‌کند این هم معادل نقدی است که آقای صابر به روشنفکران و فیلسوفان دارد که مهمل‌گویی، فلسفه‌بافی و ذهن‌گرایی با حقوق، آب‌شان در یک جوی نمی‌رود.

خصوصیت نهم اینکه حق محدود نمی‌شود، محدود نمی‌کند و در پهنه‌ی این حق یک فضایی است که بیکران است که هر چه بیشتر درش فرو بروی بیشتر می‌خواهی و بیشتر می‌طلبی و بیشتر آشنا می‌شوی.... . جهان‌بینی یا صحبت آقای صابر که مطرح می‌کردند حقوق دینامیسم بدون جلودار یا بعثت دایمی است، انسان در این مسیر توحید دایم، هر روز باید به یک بعثت جدیدی برسد. گویی هر روز مبعوث شده است. و بر همین مبنا می‌شود تهدیدها را به فرصت تبدیل کرد. یعنی انسان وقتی بر مبنای این حقوق گام برمی‌دارد، تهدیدها خود به خود به فرصت تبدیل می‌شود؛ یعنی به فضایی برای عمل و برای رسیدن به حقوق تبدیل می‌شود.

خصوصیت دهم اینکه حق ویران نمی‌شود و ویران نمی‌کند. این ویران در واقع به این معناست که بحران ایجاد نمی‌کند. تو وقتی بر مبنای این حقوق حرکت می‌کنی یا فلسفه‌ای بر مبنای اندیشه‌ی توحیدی در ذهنت وجود دارد با بحران مضاعف روبرو نمی‌شوی. حداقل اگر بحرانی برایت به وجود می‌آید سعی می‌کنی با آن طمانینه و با آن آرامش خاطر و با وصل کردن خودت با آن منشاء حق، کنترلش بکنی؛  آرامش خود را حفظ بکنی و  سعی بکنی که وضعیت از اینی که هست حداقل بدتر نشود.

خصوصیت بعدی که به نظرم خیلی مهم هست این است که من بگویم کارتوضیح هست. روش و هدف در بیرون قرار نمی‌گیرد. یعنی اینکه ما یک هدف و روشی [داریم]. هر هدفی یک روش همسان خودش را دارد، این‌طور نیست که ما بگوییم که ما برای رسیدن به یک جا از یک راه دیگری بخواهیم برسیم. این‌ها همان‌طور که در عالم واقع طبیعی است در عالم ذهنیت هم همان‌طوری  دخالت می‌شود.  یک صحبت خوبی شد. آقای صابر منطق صوری را در جلسه‌ی قبل نقد می‌کردند. این منطق صوری تضاد بین محتوا و شکل یک پدیده است. یعنی ما وقتی دچار منطق صوری می‌شویم که یک تضادی قایل می‌شویم بین خود جسم و محتوایش. یا روش کار و هدف کار. مثلاً بحث مبارزه با تروریسم بود که آمریکا چند سال پیش مطرح می‌کرد. مشخص است که  با زور دموکراسی نمی‌آید. برای رسیدن به آن هدف ما باید یک روش خاص خودش را داشته باشیم و این همان منطق صوری است. حالا این منطق صوری هم در مارکسیسم هست هم در لیبرالیسم. چون به هر حال تضاد دارند. اما در یک روش توحیدی چون ما می‌خواهیم آن هدف و آن محتوا یا قالب را یکی ببینیم و توحید را بین‌شان به وجود بیاوریم و به اصطلاح می‌خواهیم به واقعیات برسیم. اینجا به همان بحث می‌رسیم که فیلسوف‌ها نمی‌توانند واقعیات را ببینند چون دچار منطق صوری می‌شوند. دکتر سروش یک چیزی را مطرح می‌کرد؛ خودش بین تکلیف و حق یک تضادی به وجود آورده بود و بین‌اش مانده و نمی‌توانست حلش بکند. مومنین بین تکلیف و حق نمی‌دانند چه کار بکنند و واقعاً خودش نمی‌داند الان چه کار باید بکند. یعنی کسی مومن باشد، هم تکلیف دارد، هم حق دارد. حالا از دید ایشان این حقش با تکلیفش در تضاد است. منتها وقتی با این منطق تک‌قطبی نگاه می‌کنیم اصلاً چنین چیزی نیست، اصلاً خود آن تکالیف عمل به حق است و آن مصلحت‌هایی که بیرون حق است، مصلحت است و آن تکالیفی هم که عمل به حق است، خوب باید انجامش بدهیم، چون حق است.

من فقط خصوصیت آخر را در موردش صحبت می‌کنم. این حقوق با هم مجموعه به وجود می‌آورند که این را در دیگر خصوصیات بیان کردم. بین حق فرد با حق جمع، بین حق اختلاف با حق اشتراک، حق دوست داشتن با حق اختلاف‌نظر و بقیه حقوق ـ اگر لیستی ازشان بگیریم ـ تقدّم و تاخّر، تضاد یا تناقضی وجود ندارد و همه‌ی این‌ها بر اساس یک اندیشه‌ی راهنما به وجود آمده و بر این مبنا هست که دلیلی ندارد که بین‌شان تضادی قایل شویم و با این اندیشه‌ی راهنما به نظر من، ما کمتر دچار خطا می‌شویم و بحران ایجاد می‌کنیم. من یک مثال بزنم، تجربه خودم را که در دانشگاه داشتم. خوب ما همیشه خودمان را در جبهه‌ی دموکراسی‌خواهی و آزادی‌خواهی تعریف می‌کردیم. بعضی وقت‌ها پیش می‌آمد که با مشکل مواجه می‌شدیم. مشکلات ساختاری یا اساس‌نامه‌ای. خیلی وقت‌ها توجیه خیلی از دانشجویان و خیلی از آزادی‌خواهان که در تاریخ  می‌بینیم این بود که جایی که به نفع آزادی است عیبی ندارد که مثلاً یک کمی از قانون بزنیم. مثلاً اگر رای کم است، دو تا اضافه کنیم فلانی بیاید بالا. این‌ها توجیهاتی است که آن عقل می‌سازد، ولی وقتی معتقد بشویم که منطق صوری نباید بکار ببریم و روش رسیدن به هر هدفی باید از خودش و از همان جنس باشد ـ آقای صابر مثال خوبی زدند، چسب را مثال زدند که هر چیزی را باید با جنس خودش بچسبانیم. سنگ را باید با چسب سنگ بچسبانیم ـ این‌طوری است که دچار این خطاها نمی‌شویم. ارزش فکر و اندیشه‌ی راهنما این است که انسان در همان لحظه‌ی خطا متوجه می‌شود که این کار خطاست و جلو نمی‌رود.

چند نقد هم داشتم که فکر می‌کنم از همین زاویه است. شما از یک طرف این توحید را مطرح می‌کنید که همین نکات اشتراکش با ما خیلی زیاد بود؛ منتها از طرف دیگر تضاد خدا و  ابراهیم، تضاد کهنه و نو را به کار می‌برید و از کلماتی استفاده می‌کنید مثل دیالکتیک که حاوی تضاد است و همچنین سرمایه ـ سرمایه هم خودش در پس ذهن یک باور یا اندیشه‌ی تضاد در آن هست. این‌ها چیزی است که من الان، بیشتر در این جلسه هم دقت کردم این چند نکته را هم فکر می‌کنم که با آن اندیشه‌ی توحیدی یک مقداری در تناقض است.

 

آقای صابر: اصول یازده‌گانه‌ای که شما درآوردی محصول تجربه‌ی خودت است یا محصول پژوهش است؟

 

مشارکت‌کننده‌ی اول: بیشتر محصول پژوهش است؛ ولی من فکر می‌کنم که در چهارچوب عمل هم می‌شود ازشان استفاده کرد. من بیشتر ازشان استفاده کردم.

 

آقای صابر: یعنی در فضای متشتتی که بین  جریانات دانشجویی وجود دارد که مساله نمی‌توانند با هم حل کنند، توافق نمی‌توانند بکنند و اگر توافق بکنند، توافق‌ها پایدار نیست؛ آیا فکر می‌کنی این اصول عملیاتی است؟ کاربست دارد؟

 

مشارکت‌کننده‌ی اول: یک مساله‌ای را امروز شما مطرح می‌کردید که واقعاً حرف درستی است و در قرآن هم بارها آمده است. جزء نظرات قرآن است که هر کسی خودش خودش را هدایت می‌کند. هیچ کسی به هیچ کسی ربط ندارد و به قول خود قرآن وقتی به پیامبر می‌گوید که اگر کسی نخواهد که راهنمایی‌اش بکنی، کسی که چشم و گوشش بسته است ما نمی‌توانیم کاری‌اش بکنیم. واقعاً وقتی کسی نخواهد این اندیشه را بپذیرد خوب مسلّم است که قابلیت اجرایی هم ندارد؛ ولی برای خود من یک چیز پذیرفته شده و تجربی هست. من بارها این را تجربه کردم.

 

آقای صابر: فارغ از اینکه کسی بپذیرد یا نپذیرد، فکر می‌کنی شدنی است؟ تحققی است؟ می‌شود مرحله ـ بندی‌اش کرد؟ می‌شود مهندسی‌اش کرد؟ می‌شود ازش خروجی درآورد؟

 

مشارکت‌کننده‌ی اول: من چشم‌اندازم مثبت است نسبت به این قضیه و خیلی هم امیدوارم و فکر می‌کنم تنها راهکارمان هم همین است. چون یکی از مشکلات عمده‌ی ما نیافتن آن اندیشه‌ی راهنمایی هست که به ما راهکار بدهد، فضای جلو ما را باز کند. ما وقتی می‌رویم جلو مارکسیسم را می‌بینیم که چیزی از آن بیرون نیامده و نمی‌آید و قرار هم نیست بیاید. لیبرالیسم یک مدتی مد بود خوب این بحران اقتصادی آمریکا به آن دنیایی هم که رفت پشتش تقریباً قبولانده که این هم برجا نیست، این هم به هر حال اندیشه نیست و چیز دیگری هم نمانده است. به نظر من الان فرصت خوبی است با توجه به شکست اندیشه‌های راهنمای موجود در سطح جهانی و در سطح ملی که یک اندیشه‌ی راهنمای جدیدی بر مبنای حقوق انسان و بر مبنای حق‌محوری در هستی [به وجود آورد]. منتها چند تا مشکل وجود دارد. خیلی از دوستانی که می‌توانند این اندیشه را بیان کنند با حقوق بشر مشکل دارند. یعنی حقوق بشر را نمی‌خواهند بپذیرند در حالی که وقتی با این اندیشه وارد بشوی اصلاً حقوق بشر یک چیز خیلی پیش پا افتاده‌ای است نسبت به آنچه در نظر ماست. ما حتی می‌توانیم حقوق بشر را متکامل‌ترش بکنیم. یعنی حقوق بشر کفّ خواسته‌های ماست. ولی وقتی خیلی از روشنفکران ما این را نپذیرفتند، مسلم است که این مشکلات را داریم. اما من هم خوش‌بینی شما را دارم که اگر کسی نخواهد حرکت کند یا جلوی حرکت را بخواهد بگیرد، این‌طور نیست که جریان از آن عبور نکند، جریان از جای دیگری شروع می‌کند و مسیر خودش را ادامه می‌دهد.

 

آقای صابر: خیلی متشکر.

***

مشارکت‌کننده‌ی دوم [۸]

سلام علیکم. به من گفتند که یک ربع بیشتر وقت نداری. ولی من شاید حدود دو هفته است در مورد دقایق اینجا دارم فکر می‌کنم که چه کار کنم که در یک ربع بتوانم یک سری از صحبت‌هایی که دارم و سؤال‌هایی که دارم را بگویم. به ابزارهای مختلفی رجوع کردم که با اجازه‌تان این‌ها را هم می‌آورم به عنوان کمک‌دست، کمک‌وسیله، یا کمک صحبتم حساب بکنید نه کمک آموزشی. آقایان و خانم‌هایی که هستند بعضی‌ها‌شان، شاید خیلی‌ها‌شان، از من خیلی جلوتر باشند. من فقط می‌خواهم در مورد چیزهایی که می‌گذارم اینجا کمی فکر کنید. من هم فکر کردم در موردشان.

بسم‌الله الرحمن الرحیم. ما ۳۰ سال پیش انقلاب کردیم، شاه را گذاشتیم کنار! معتقد بودیم که مستبد است، من خیلی در مورد استبداد فکر کردم. یعنی آن کسی که مستبد است، نمی‌گذارد ما فکر کنیم. همین خودش یک سری رفتارهایی دارد و یک سری بازخوردهایی برای ما به وجود می‌آورد. انقلاب باعث شد که با این سریع پیروز شدن یا عوض شدن سریع نظام ما به دنبال این نباشیم که  عوارض رفتارهایی که بعد گریبان‌گیرمان می‌شود چه چیزهایی‌ست. ما محمدرضا را گذاشتیم کنار، خوشحال شدیم که شاه را گذاشتیم کنار. ولی من معتقدم که این جور نیست! عوارضش این بود که ما آن موقع که حدود ۳۰ میلیون نفر بودیم یک دفعه ۷۰ میلیون محمدرضا از ما زاده شد. و متاسفانه مسائل بعدی که به وجود آمد اجازه نداد که ما به این فکر کنیم که خود ما هم یک شاه هستیم. الان یک سری مسائلی را که در جنبش دانشجویی ما هست، در گروه‌های ما هست و حتی در بین حاکمیت ما هست من زیاد که دقت می‌کنم می‌بینم که به خاطر این است که تقریباً ما همه یک محمدرضا هستیم ولی پنهانیم و دنبال این نیستیم که ببینیم این محمدرضا چه کار دارد می‌کند؟! من خاطرم هست که ما یک محمدرضا را بیرون کردیم ولی برای بیرون کردنش گروه‌های سیاسی بودند، رهبری امام خمینی بود و صحبت‌های دکتر علی شریعتی بود. این سه تا قطب یک دفعه شدند سه تا خدا! من خودم خاطرم هست که تا مدت زیادی ما نمی‌توانستیم دکتر شریعتی را نقد کنیم. خیلی‌ها می‌گفتند: این از آنِ ماست. اجازه‌ی نقدش را نداشتیم. یک سری از گروه‌ها که به اعتقاد من آن موقع دنبال یک سری سهم‌خواهی از انقلاب بودند و بدست نمی‌آورند، به تدریج شروع کردند به انتقاد کردن از امام خمینی ولی یک عدّه‌ای نه، همان کاریزمای امام خمینی را قبول کردند و الان هم قبول دارند. تعجب می‌کنم، من یک خودم شهرستانی هستم. ۷ ـ ۸ سالی است که تهران آمدم، یک دفعه دیدم یک چیزی به عنوان ملی ـ مذهبی آمد بیرون! در صورتی که ما آن موقع ملی ـ مذهبی نداشتیم. گروه‌های مسلمان گروه‌های مختلفی بودند. هرکدام‌شان آمدند نقدی انجام دادند، و هیچ کدام اجازه ندادند ما همان‌ها را نقد کنیم. خاطرم هست لانه‌ی جاسوسی که گرفته شد، فتح شد، ـ حالا با هر عنوانی که بگوییم ـ خوب به نظر من اولین قربانی استبداد پنهان ما، آقای بازرگان بود. ما جشن هم برایش گرفتیم. به ما گفتند آمریکا شیطان بزرگ است. خوب شیطان بد است نباید اصلاً با آن ارتباط برقرار کنی. اصلاً در آیین ما و در برداشتی که الان هم شما دارید می‌گویید و من اصلاً به آن نرسیده‌ام، [ این است که] شیطان بد است، و در چهارچوب سیاسی ما هم گفتند خوب شیطان چیزی است که ما اصلاً نمی‌توانیم با آن ارتباط برقرار کنیم. بنابراین آمریکا شیطان بزرگ است، هرکسی هم نزدیک به آن شد پس او هم باید حذف بشود. به دنبال حذف‌هایی که [طی آن] ما شاه را حذف کردیم، آمدیم خیلی خوشحال هم شدیم. همان گروه‌هایی که الان دارند یک اتحادی به نام ملی ـ مذهبی تشکیل می‌دهند، همان موقع موافق بودند با اینکه بازرگان حذف بشود و من تعجب می‌کنم. آقای خواجه‌نوری کتابی داشت که الان کمیاب است که در آن کل تیپ فکری‌ای که یک نفر مستبد در جامعه حاکم می‌کند، و عواقب آن  [را مطرح می‌کند] و می‌گوید سه تا گروه کلّاً به وجود می‌آید: مهرطلب، عزلت‌طلب و دیکتاتور و یکی یکی هم خصوصیات آن‌ها را بیان کرده. توصیه می‌کنم ـ ببخشید ـ به عنوان یک راهکار اگر توانستید این کتاب را پیدا کنید و بخوانید چون عقیده دارم که ما جزء آن سه تا طیف هستیم. خیلی خیلی کم از ما [جزء این سه طیف] نیستند و جای سوال برایم هست که با وجود اینکه جزء این سه طیف هستیم، چگونه می‌توانیم به قرآن دسترسی پیدا کنیم! چون من اعتقاد دارم که شما می‌گویید ـ الان یک صحبتی کردید ـ ما مثل موسی نمی‌توانیم با خدا حرف بزنیم. اصلاً من دنبالش نیستم. من معتقدم که ما با خدا می‌توانیم حرف بزنیم؛ با او ارتباط برقرار کنیم؛ محاکمه‌اش کنیم؛ بپذیریمش. حالا می‌گویم چه جوری؛ به خاطر اینکه ما آن سه تا تیپ را داریم نمی‌توانیم با قرآن ارتباط برقرار کنیم؛ وقتی نمی‌توانیم ارتباط برقرار کنیم. البته به اعتقاد من، ـ با عرض معذرت توهین نشود ـ مثل معلم فیزیک و شیمی با قرآن برخورد می‌کنیم. یعنی مثل این لاک‌پشت [اشاره به لاک‌پشتی که مشارکت‌کننده روی میز قرار داده] ما در حصار هستیم. چون در حصار هستیم، نمی‌توانیم پرواز کنیم. لاک‌پشت یکی از خزندگانی است که دگردیسی ندارد، پوست اندازی ندارد. ـ مار پوست اندازی دارد ـ ولی من نمی‌توانم از لاک‌پشت توقع داشته باشم که پرواز کند؛ ما در این حصار هستیم. وقتی در این حصار هستیم چگونه می‌خواهیم پرواز کنیم، چگونه می‌خواهیم چیزی را که خدا در قرآن مطرح کرده، بگیریم. نمی‌توانیم. این بسم‌الله را من به این خاطر پایه‌اش را برداشتم که ما بسم‌الله را، یاد خدا را همه‌اش خودمان داریم؛ تکیه‌گاه خدا را خودمان گذاشتیم در صورتی که که خدا احتیاج به ما ندارد. من معتقدم که ما در دوره‌ی استبداد یکی از بازخوردهای‌مان پرستیدن شده بود. یعنی هم به خاطر فرار از مقام شاه و هم بخاطر اینکه مثلاً بخواهیم او را حذف کنیم. ما هیچ موقع نگفتیم که می‌خواهیم تغییر بدهیم. ما همه‌مان، ۳۵ میلیون آن موقع، وقتی شاه رفت خوشحال شدیم، گفتیم حذفش کردیم؛ در صورتی که به نظر من چیزی در هستی حذف نمی‌شود. ولی هیچ‌کدام از مبارزین ما نگفتند که ما شاه را گذاشتیم کنار. گفتیم ما حذف کردیم. وقتی گفتیم ما حذف کردیم، خیلی مهم است، یعنی به آن اندازه و به آن قاطعیت رسیدی یعنی جای خدا نشستی که می‌توانی حذف کنی. سوال برای من است که آیا خداوند در خلقتش ـ محمدرضا با بدی‌هایش یک خلق بود ـ چیزی را بد خلق می‌کند که بعد حذف کند؟ من به این رسیدم که نه! یعنی به این رسیدم که به خاطر برداشت‌های غلطی که ما از خداوند، معرفی خداوند پیش خودمان، داریم، دنبال این بودیم و  خوشحالم شدیم گفتیم ما محمدرضا را حذف کردیم. در صورتی که اگر قبول می‌کردیم که محمدرضا رفته کنار و ممکن است خودمان یک شاه باشیم، رفتارهای‌مان فرق می‌کرد. الان چرا گروه‌های سیاسی در دانشگاه‌ها همدیگر را نپذیرند. ۱۶ آذر عظیم‌ترین رویداد دانشجویی است دیگر. نگاه کنید! هر کسی ساز خودش را می‌زند. هیچ‌کس نمی‌تواند کس دیگر را تحمل کند! به خاطر اینکه ما عادت کردیم که بپرستیم. به اعتقاد من ما یک دفعه خدا را می‌پرستیم، یک دفعه پیامبر را می‌پرستیم، یک دفعه انسان را می‌پرستیم، یک دفعه علی(ع) را می‌پرستیم. یک دفعه شریعتی را می‌پرستیم، یک دفعه گروه‌های مسلحانه را می‌پرستیم، هر کسی بنا بر موضع خودش فقط می‌پرستد. پرستش باعث می‌شود ما نتوانیم نقد کنیم. نتوانیم سوال کنیم. نتوانیم اجازه به خودمان بدهیم که حتی از او بازخواست کنیم. مثل اینکه شما فکر کنید که ما یک نفر را دوست داشته باشیم آن‌قدر کور می‌شویم که فقط جمالش را می‌بینیم. من اعتقاد دارم بخاطر این پرستیدن‌ها، قرآن را ما داریم به این نحو نگاه می‌کنیم. یا تحت تاثیر آن سه تا طیف هستیم یا داریم می‌پرستیم. یعنی به دنبال این که ما خدا را می‌پرستیم [می‌پرسیم] خوب خدا چی آورد؟ به دنبال آن ما به دنبال کسی هستیم که بپرستیم‌اش! نهایت می‌رسیم به یک نفر زمینی، محمد، خوب محمد چه کرد؟ قرآن را آورد. قرآن را به دنبال آن داریم ما می‌پرستیم. در مورد قرآن من خیلی فکر کردم، فکر کردم به خاطر اینکه ما می‌پرستیم از قرآن این‌جوری استفاده می‌کنیم. دنبال کسی هستیم که همیشه پیامبر باشد. درصورتیکه این‌طوری نمی‌شود روی قرآن کار کرد. چرا ما همیشه دنبال این هستیم که در قرآن یک پیامبر پیدا کنیم که نجات‌دهنده‌ی ما باشد؟ به اعتقاد من پیامبر اول انسانی است که جاهد است. علیم هست، ولی جاهد است. یعنی آن ظرفیت‌های وجودی‌اش را خداوند به تدریج زیادتر کرد، راهنمایی‌اش کرد. ولی ما به خاطر اینکه ما دنبال پرستنده هستیم، ـ یک روز خدا، یک روز پیامبر، یک روز شریعتی، یک روز یک رهبر دیگر، دنبال این می‌گردیم ـ که یک رهبر، یک پیامبر، یک روشنفکر زمینی به وجود بیاید. ولی می‌شود این‌گونه نگاه کنیم که پیامبر سعی خداست بر اینکه این بنده یک آینه می‌تواند باشد. آن وقت شما به پیامبر این‌جوری نگاه نمی‌کنی! ما به محمد این‌جوری نگاه نمی‌کنیم. ما به حضرت ابراهیم این‌جوری نگاه نمی‌کنیم. چرا این‌جوری نگاه نمی‌کنیم؟ می‌توانیم این‌جوری هم نگاه بکنیم. یعنی من اصلاً دنبال این نیستم که بگویم که آن چیزی که من به آن رسیدم درست است. می‌گویم آن چیزی که شما رسیدید، آقایان دیگر رسیدند خوب این هم همان خداست. ولی در جامعه ببینیم.  بازخورد در جامعه‌ی ما چیست؟ مثلاً من می‌آیم مدعی می‌شوم که شاید ضروری‌تر از یادگیری قرآن این است که همه‌ی افرادی که اینجا هستند بروند کمک‌های اولیه یاد بگیرند برای اینکه مثلاً یک مدت دیگر تهران زلزله می‌آید؛ یا می‌توانم مدعی بشوم در این دوره‌ی بعدی انتخابات ریاست‌جمهوری اصلاح‌طلبان اصلاً رای نمی‌آورند. من هم یک راه شناخت دارم دیگر! من هم از یک راه‌هایی بدست آوردم این شناخت‌ها را. چه کسی تعیین می‌کند که درست است یا غلط است؟ شاید ما باید بگوییم که ما چنین توانایی‌ای را نداریم. یعنی در ارزیابی‌ای که من دارم می‌بینم ما اصلاً به این اهمیتی نمی‌دهیم. یا نیست، یا هست. خیلی از بزرگان دارند می‌گویند هست ولی بلافاصله می‌گویند عرفان سازنده. خوب آیا این عرفان سازنده بر حق است؟ چیزی هست که من دنبالش برم؟ چیزی هست که جوان امروز بتواند دنبالش برود؟ من یکی از صحبت‌هایم این است. ما وقتی روی قرآن داریم کار می‌کنیم به اعتقاد من از این‌ها غافلیم. از این غافل هستیم که ما ظرفیت سازی نمی‌کنیم. یعنی به اعتقاد من آقایانی که اینجا هستند و بعضی از خانم‌ها، اگر سیگار می‌کشند ظرفیت اینکه خدا را در خودشان جا بدهند را ندارند چه برسد به اینکه بخواهند با قرآن تماس برقرار کنند. من به اینجا رسیدم که ما به خاطر این‌که بخواهیم با قرآن تماس بگیریم، با خدا تماس بگیریم باید پر بشویم، ظرفیت‌مان پر از او بشود. ولی وقتی کسی که سیگار می‌کشد بدنش ظرفیت این را ندارد، انرژی در بدنش نیست. بروید خودتان نگاه بکنید. آن‌هایی که سیگار می‌کشند! از زانو به پایین سردید. چرا باید این باشد؟ ما به این‌ها اهمیتی نمی‌دهیم ولی در حوزه‌ی شناختی ما این‌ها نیست! چرا نباید باشد؟ یا هست. یا اگر نیست غلط است! یکی از وظایف و رسالت‌مان این است که بگوییم غلط است؛ نرویم دنبالش. ولی به اعتقاد من هست و ما از این غافلیم. من فکر می‌کنم که ما کار با قرآن می‌کنیم ظرفیت‌سازی نمی‌کنیم. یعنی قرآن را اگر یک دریا در نظر بگیریم، آن‌هایی که می‌روند در دریا، می‌دانید که، وقتی می‌خواهیم برویم در دریا، آرام آرام آرام می‌رویم در آب. ولی وقتی که ما این‌طور داریم از قرآن تفسیر می‌کنیم  مثل این است که رفتیم در استخر و روی دایو داریم می‌پریم، ممکن است شنا بلد نباشیم و بیافتیم در چهار متری. ولی چرا ما ظرفیت‌سازی نمی‌کنیم؟ ظرفیت‌سازی این است که آن فرد را آماده بکنیم و بگوییم این دریای معرفت است که باید بروی داخلش. یعنی یکی‌مان به او بگوییم که در دریا می‌خواهیم برویم هیچ کس با لباس پرده‌ای پشمی نمی‌رود در دریا، چون اگر برود در همان سطح اول غرق می‌شود. ظرفیت‌سازی یعنی اینکه با قرآن که می‌خواهیم کار بکنیم گرسنه باشیم. خاطرم هست که مبارزین آن موقع یکی از برنامه‌های‌شان این بود که دوشنبه و پنج‌شنبه روزه می‌گرفتند و با قرآن مانوس می‌شدند.

دکتر شریعتی می‌گفتند که ما باید صحبت کردن با خیلی از قشرهای جامعه را یاد بگیریم. ما غافلیم. یکی از غفلت‌های ما صحبت کردن با بچه‌هاست. ولی خارجی‌ها خوب بلدند.

یک صحبت دیگری هم بود. عنوان امروز را من بگویم! از خاطرم رفت. آن هم گذاشته بودم «تپش» که از اقبال گرفتم یعنی تراشیدم، پرستیدم، شکستم. ذکر امروز ما به نظرم این بود. من برای بچه‌هایم در خانه این را گذاشتم. یک تابلوی اعلانی گذاشتم گفتم خودتان هم آزادید بیایید. چون من اعتقادی به ذکرهایی که می‌گفتند ندارم، آن‌ها را لمس نمی‌کنم، برداشتم روزهای هفته را گذاشتم، گفتم نگاه کنید بیایید ذکرهای هفته را بگویید از نظر خودتان چیست. من خودم این را برای‌شان گذاشتم. یک سری را اصلاً  بدون نقطه گذاشتم؛ جمعه را گذاشتم خورشید، شنبه را گذاشتم درخت، یکشنبه را گذاشتم Stop، دوشنبه را گذاشتم باران. مساله‌ی غزه که پیش آمد، نوشتم مردم غزه هم هستند. سه‌شنبه که ما اسمش را گذاشتیم «سه‌شنبه روز پرکاری است». پدر را گذاشتم کوه، مادر را ماه، برادر غار، خواهر را کویر، پنجشنبه را گذاشتم پروانه، چهارشنبه را هم گذاشتم عقرب و شتر و قورباغه. آمدند گفتند بابا این چیه؟ گفتم یعنی عشق. گفتند برای چی این کار را می‌کنی؟ گفتم دنبال این نباشید که حتماً ذکرهای قدیمی را بگویید. بروید دنبال ذکرهای جدید و فکر کنید.

معذرت می‌خواهم به عنوان آخرین راه‌حل این را می‌گویم. به نظر من علیّتی فکر کردن چیزی است که امروز جامعه‌ی ما به آن احتیاج دارد. خاطرم هست یک متدی بود مثل سعی و کوششی که شما دارید می‌کنید، یک جزوه‌ای بود که ـ جزوه را دارم می‌گویم. مشی و خوی این‌ها را منظورم نیست ـ این متدی که حدود ۲۰ سال پیش گرفتم که جنبش مسلمانان مبارز تهیه کرده بود با عنوان «آگاهی و انتقاد از خود». ما در بچه‌های شهرستان خودمان از آن موقع سعی می‌کردیم که از قرآن و کتبی که به دست‌مان می‌رسد طرح عقلی بگیریم. از آن هم همین‌طور. چیزی هم که ما از آن در آوردیم متدی بود برای علیتی فکر کردن یعنی به اعتقاد من ما باید علیتی فکر کنیم تا به جایی برسیم که خدا را هم بتوانیم بازخواست کنیم، یعنی نپرستیمش. تا خدا را ما می‌پرستیم به اعتقاد من، همیشه بحران هست. متشکرم.

 

آقای صابر: بحث‌تان را اگر فشرده کنید، تک‌پیام بحث‌تان چی بود؟ محور بحران را چه می‌بینی؟

 

مشارکت‌کننده‌ی دوم: خودمان و اینکه ما می‌پرستیم. ما می‌پرستیم، ما چون می‌پرستیم اجازه‌ی تفکر را به خودمان نمی‌دهیم. ما  سکوت را خیلی احتیاج داریم. ما سکوت نمی‌کنیم. ما فکر می‌کنیم که سکوت خلق نمی‌شود. ما در گذشته زندگی می‌کنیم. الان نگاه کنید جوان‌های ما را، می‌روند کوه، عظمت را ببینند، نمی‌روند دریا خودشان را ببینند. چه اشکالی دارد که ما برویم خودمان را ببینیم؟ ما فردی هستیم که دروغ می‌گوییم. چه اشکال دارد؟! آدمی هستیم که شهوت داریم؛ اشکالی ندارد. برویم دریا خودمان را ببینیم. چه اشکال دارد؟ ما خودمان را نمی‌بینیم. ما چون خودمان را نمی‌بینیم بعد سوال برای‌مان پیش نمی‌آید که چرا این کار را کردیم؟ چرا آن کار را کردیم. بعد نهایتاً این که خدا هست. برای چی هست؟ یکی از خواسته‌های من این است، امیدوارم ادامه بدهیم. این‌که شما خدا را پنهان کردید. چرا خدا را نمی‌آورید اینجا محاکمه کنید؟ نمی‌آورید اینجا از او بازخواست کنید؟ آیا این خدایی است که ما باید بپرستیم؟ به اعتقاد من نه. یعنی من معتقدم که ابراهیم اصلاً خدا را نپرستید. در قدم اول و دوم می‌گوید خدا را می‌پرستد، کاری برایش نمی‌تواند بکند. بعد رفته به این ارتباط‌هایی که شما می‌گویید رسیده. من معتقدم اگر چیزی برای پرستیدن هست زن و بچه و دوستان‌مان است. غیر از پرستیدن، چیزی هست که این هستی را نگه می‌دارد. اتفاقاً من معتقدم که ما می‌توانیم با خدا صحبت بکنیم مثل موسی. ما می‌توانیم مثل پیامبر که ماه را شقّه کرد، شقّه بکنیم. ما پیامبرمان طی الارض داشت نه در یک سمت، در دو حوزه! ما می‌توانیم این را داشته باشیم. ولی این به چه درد ما می‌خورد، باید آن را ببینیم.

 

آقای صابر: این شمع چیست؟

 

مشارکت‌کننده‌ی دوم: این شمع نماد خشک شدن ذهن ماست. ما می‌توانیم این را روشن بکنیم. روشنفکران جامعه‌ی ما می‌توانند این را روشن بکنند. آب می‌شود! منتها این پر است! برای این که ما بتوانیم مطلب دیگری را بگوییم باید این خالی بشود. این چیزی بود که هندی‌ها به آن رسیدند. ضمن بودیسم. یا هندوایسم این را می‌گوید ولی فراتر از آن چیزی است که من به آن رسیدم و آن هم این است که ما باید ظرفیت ایجاد بکنیم. ما اگر ظرفیت ایجاد بکنیم این را می‌توانیم داشته باشیم. بیشتر از این هم می‌توانیم داشته باشیم. همان صحبتی که کردم. اگر این داده‌های ما از قرآن باشد که هست! ما چیز جدیدی نمی‌توانیم به آن بدهیم. یا باید خالی‌اش بکنیم که نمی‌توانیم، به خاطر آن چیزهایی که از استبداد رسیده به ما، در فکرش نیستم که از بین ببریم‌اش، پس باید ظرفیت جدید ایجاد کنیم. ظرفیت جدید ایجاد کردن! به اعتقاد من ما یک امامیم. حالا شاید شما ریشه لغوی‌اش را بگیرید ولی من این را به ذوق خودم می‌گویم. من می‌گویم وقتی که باران می‌آید، امام کسی است که نگوید بیا زیر چتر من! چترش را ببندد بیا برویم حال کنیم! حالا یا مستمندی سردیت را می‌چشم یا نه، مثل سهراب سپهری هستی می‌فهمم چه داری می‌گویی. در مرحله‌ی پیشرفته‌اش، امام کسی است که از آنجا که می‌‌آیی تو، اولین جلسه به تو می‌گوید چی می‌خواهی و چطوری؟ در اولین جلسه! بگوید منتظرت بودم. من ۸ سال در تهران هستم ولی باید بگویم که در نشست‌های مختلفی رفتم. در هیچ کدام از کسانی که ـ توهین به شما نشود ـ مستمع بودند این قابلیت را نداشتند. که فلانی آمدی منتظرت بودیم. بیا جلو. بعد از اینکه همه رفتند این درب را ببین. این کار را باید بکنی! ولی من می‌شناسم کسی را که این کار را می‌کند. ولی ما عنایتی به او نداریم. چرا؟!

 

 آقای صابر : حالا فکر می‌کنید این جمع‌ها ظرفیّت می‌سازد یا بیهوده است؟

 

مشارکت‌کننده‌ی دوم: بگذارید این‌طور بگویم. به نظرم برای اینکه ظرفیت ساخته بشود، ما «امام» نداریم. اعتقادم این است که باید دل‌مان رقیق باشد. من معتقدم خانم‌های ما بروند یتیم‌خانه‌ها؛ چون به نظرم یتیم‌خانه‌ها نمونه‌ی عینی سوره‌ی ماعون است. آقایان ما بروند خانه‌ی سالمندان؛ چون آن‌ها نمونه‌ی عینی سوره‌ی اعراف هستند. چه اشکال دارد ما بشکنیم؟ تا نشکنیم که صدا ازمان بیرون نمی‌آید. نی را نگاه کنید قطرش که زیادتر می‌شود هرکاری بکنندش صدایی ازش در نمی‌آید. می‌شکنندش و داخلش را می‌تراشند. ولی ما این طوری نیستیم. ما وقتی تحصیل می‌کنیم مثل آن نی کلفت‌تر می‌شویم. ما وقتی با یک گروه سیاسی می‌پریم، وقتی اجازه صحبت اینجا به ما داده می‌شود، وقتی صاحب می‌شویم، همین‌طور دچار خودبزرگ‌بینی می‌شویم. وقتی این چوب کلفت می‌شویم چطور ممکن است ظرفیت این را پیدا کنیم که نور خدا را پیدا کنیم؟ من اعتقاد دارم که قرآن یک نور خداست یعنی فکر می‌کنیم یک نوری خیلی، چندین برابر یک راکتور! چطور شما می‌توانید یک لامپ ۴۰ وات را وصل کنید به یک راکتور! نمی‌توانید. ولی یک انسان این قابلیت را دارد. به اعتقاد من باید بشکنیم. بایست و بشکن؛ ولی ما نمی‌شکنیم. من در محاوره‌ی شما آمده‌ام ـ ببخشید این را می‌گویم ـ در محاوره‌ی شما قصد بر این نیست که ما بشکنیم. الان حدود ۸ سال است که در تهران هستم، خیلی ببخشید یک عرق‌خور ندیدم در محفل شما! یک تن‌فروش رغبتی ندارد بیاید در جمع شما. ولی به اعتقاد من، تن‌فروش به این خاطر رغبتی ندارد بیاید اینجا که فردی که بخواهد به او نور زیادتر بتاباند نمی‌بیند. من با آن‌ها برخورد داشتم. من یک تن‌فروش را تا ایمان به مسیحیت کشاندم. من با بزهکارها پریدم. بزهکار شاید در دسته‌بندی شما اصلاً نیست. جایگاهی ندارد. این مساله را من به آن‌ها گفتم، خیلی، خیلی، خیلی خوشحال شدند موقعی که از زندان آزاد می‌شدند جزء ۳۰ قرآن را طبق تقسیم‌بندی شما البته! حفظ بودند. چون من به این تقسیم‌بندی قایل نیستم. یعنی معتقدم به اینکه این جور قرآن خواندن یعنی انداختن در استخر. در استخر ممکن است شما شنا بلد باشی! ممکن هم هست شنا بلد نباشی. امام علی(ع) جور دیگری از برخورد با بزرگان را مطرح کردند. نمی‌دانم این جایش خالی است. به اعتقاد من آن را باید خواند. آن‌چنان خواند. ما در جمع‌مان خواندن قرآن مرتب نداریم. چون نداریم مشکل داریم.

 

آقای صابر : شما باز اینجا می‌آیید؟

 

مشارکت‌کننده‌ی دوم: اگر اجازه بدهید خوشحال می‌شوم.

 

 آقای صابر : خوب شما برای اینجا چه کار می‌توانی بکنی؟ شما چی می‌آوری؟

 

مشارکت‌کننده‌ی دوم: من اگر اجازه بدهید تجارب خودم را می‌آورم. من خواهش می‌کنم روی این‌ها شما فکر کنید. من نزدیک دو هفته روی این‌ها فکر کردم. اشکال ندارد شما هم رویش فکر کنید. خوشحال می‌شوم نظرتان را بگویید. بگویید یک دیوانه‌ای آمده بود مثلاً خوب این‌ها را آورده بود [اشاره به اشیاء روی میز] خوب نفهمیدیم. حالا تصادفاً ما اسم این [لاک‌پشت] را گذاشتیم سه‌شنبه ولی خوب خیلی با بحث اینجا جور درآمد.

***

آقای صابر : خیلی متشکر از همه. از دوست‌مان هم که خرمالو آوردند خیلی متشکریم. ان‌شاء‌الله همه آورنده باشند و جلسه خودگردان باشد. شب خوش و خداحافظ.

 

[۱] شعر از فخرالدین عراقی؛ شاعر پارسی‌گوی سده‌ی هفتم هجری.

[۲] *alter Sisulu: والتر سیسولو مبارز برابری انسان‌ها و مخالف هر گونه تبعیض در آفریقای جنوبی و از همراهان نلسون ماندلا بود که ایده‌ی انجام عملیات ملی نافرمانی مدنی و سرپیچی از قوانین را مطرح کرد. او طرحی را ارائه داد که طبق آن افراد داوطلب از تمامی گروه‌ها عمداً با تخلف از قوانین خاص،‌خود را به زندان می‌اندازند تا به این وسیله با زندانیان سیاسی اعلام همبستگی و همراهی کنند.

[۳] Ho Chi Minh:  هو‌شی‌مین رهبر انقلابی ویتنام و نخست وزیر (۱۹۵۵ ـ ۱۹۴۵) و رییس‌جمهور (۱۹۶۹ ـ ۱۹۴۵) جمهوری دموکراتیک ویتنام (ویتنام شمالی) بود. وی رهبر جنبش استقلال‌خواهی ویتنام از سال ۱۹۴۱ میلادی در مقابل استعمار فرانسه و آمریکا و رهبر جنگ آمریکا علیه ویتنام بود. وی به سبب مشکلات جسمی در سال ۱۹۵۵ از قدرت کناره گرفت، اما به عنوان یک رهبر انقلابی مورد احترام ویتنامی‌ها تا پایان حیات (۱۹۶۹) مطرح بود. هرچند وی پیش از پایان جنگ امریکا با ویتنام درگذشت، پس از اتحاد ویتنام شمالی و جنوبی، برای احترام به وی، شهر سایگون پایتخت ویتنام به شهر هوشی‌مین تغییر نام یافت. 

[۴] وونگون جياپ ژنرال ویتنامی است که از ۱۹۴۵ تا ۱۹۸۰ وزیر دفاع ویتنام بود. او در نبرد دین‌بین‌فو فرمانده نیروهای ویتنامی بود و نیز در تمام دوره طولانی جنگ ویتنام وزیر دفاع ویتنام بود.

[۵] پیروان و اعضای فرقه‌اى از مرتاضان هند.

[۶] در روز ۱۲ مارس سال ۱۹۳۰ میلادی گاندی با هدف کسب استقلال هندوستان از استعمار بریتانیا در یک تظاهرات مسالمت‌آمیز راهپیمایی نمک را آغاز کرد. در این روز، گاندی محل اقامتش در احمدآباد را همراه با ده‌ها نفر از پیروان و انبوهی از خبرنگاران ترک کرد. پس از پیمودن ۳۰۰ کیلومتر با پای پیاده، گاندی در روز ۶ آوریل ۱۹۳۰ به ساحل اقیانوس هند رسید. او داخل آب رفت و با دستانش اندکی نمک جمع آوری کرد با این حرکت نمادین گاندی هموطنانش را تشویق کرد تا انحصارحکومت استعمای در توزیع نمک را نقض کنند. براساس این انحصار حکومت استعماری تمام مصرف‌کنندگان هندی را ناگزیر به پرداخت مالیات نمک کرده بود و آن‌هاحق نداشتند شخصا نمک موردنیاز خود را تامین کنند. ماموران حکومت استعماری بیش از ۶۰ هزار نفر را برای این کار زندانی کردند. هندی‌های وفادار به توصیه‌های گاندی تصمیم به مقاومت گرفتند. حکومت استعماری انگلیسی هندوستان گاندی را نیز دستگیر کرد و او مدت ۹ ماه زندانی بود. سرانجام نایب السلطنه هند به ناتوانی خود در تحمیل این قانون بریتانیایی پی برد. او تسلیم مبارزه گاندی شد، تمام زندانیان را آزاد کرد و به هندی‌ها اجازه داد نمک مورد نیازشان را خود تامین کنند و انحصار نمک حکومت استعماری لغو گردید.

[۷] British Petroleum: شرکت نفت بریتانیا که تا پیش از نهضت ملی شدن نفت در ایران، ۴۰% سهام شرکت ملی نفت ایران و انگلیس را در اختیار، و بر تولید و عرضه‌ی نفت ایران تسلط کامل داشت.

[۸] اشیائی نظیر شمع و چوب و لاک‌پشت توسط این مشارکت‌کننده روی میز قرار داده شده که در میانه‌ی سخنان خود به آنها اشاره می‌کند.
 

صفحه2 از4

<< شروع < قبلی 1 2 3 4 بعدی > پایان >>
مسیر جاری:   صفحه اصلی آموزش‌هانشست‌های «باب بگشا»
| + -
استفاده از مطالب سایت با ذکر ماخذ مجاز می‌باشد