هشت فراز، هزار نیاز: نشست پنجاه و نهم
انقلاب (۴) : «مطالبات و شعارها»؛ «رهبري و نيروي آغازگر»؛ «نيروهاي دستاندركار »
سهشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۷
وقت به خیر، نشست پنجاه و نهم را آغاز میکنیم. شرایطشناسی تقریبا کامل انجام شد، تا حدامکان ریزبینی صورت گرفت و سیر تحولات تعقیب شد. جهان را دیدیم و کشاکش حاکمیت نو شده رژیم شاه را هم نظاره کردیم. وقایع اصلی حدفاصل سال ۱۳۵۳ تا سرفصل ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ را هم مرور کردیم. نوبت به مطالبات، شعارها، رهبری، نیروی آغازگر، نیروهای دستاندر کار و موتور اصلی جریان يعني مردم میرسد.
طبیعتا بخشی از مطالبات انقلاب ۵۷ تاریخی و بخشی دورانی است. ایران کشور تلنبار و سیلو است؛ بعضی از سیلوها که باید کیفی باشد، خالی است و بعضی سیلوها هم که باید جاری باشد و از آن نان روز مردم بیرون بیاید، پُر است و مدام کپک میزند. این کپک تاریخی حدود ۶۰-۷۰ سال بعد از مشروطه به انقلاب ۵۷ رسید. لذا لامحاله دَرِ دیگ مطالبات تاریخی، از سال ۵۶ به بعد باز شد. [بخشی از] مطالبات هم که مطالبات روز و دورانی بود. همیشه مطالبات تاریخی در ایران همینطور است. الان هم اگر بخواهیم نگاه کنیم، همینطور است؛ یک چهارپایه است و همه امید میبندند که به قول نجارها کلاف این چهارپایه سر هم بشود. اما اول یک پایهاش سست میشود، بعد پایههای دیگر و شیرازه میپاشد. ۱۵-۱۰ سال طول میکشد و یک خواب نسبتا طولانی و دوباره یک حرکت انفجاری، باز نجارهای تاریخ میآیند تا یک چهارپایه سوار کنند. اما بلاخره اسطقس سوار نمیشود. چهارپایهای که خیلی از ملتهایی که نجارهایشان بعد از ما دست به کار شدند، روی آن ایستادهاند اما هنوز ما نتوانستهایم روی آن چهارپایه به عنوان یک منزلگاه بیاستیم. همیشه یا به عنوان ایستگاه روي آن ایستادهایم یا به قول آقای مهندس سحابی، یک فصل کوتاه بهاری را بعد از مشروطه، بعد از نهضت ملی و یک مقدار ۴۲-۳۹ و انقلاب و یک مقدار هم این سالهای موسوم به اصلاحات نظاره کردهایم. اما فصل برای ما پایدار نشد و چهارپایه هم برای مردم که انتظار داشتند اجتماعا روی آن بیاستند، [پایدار نشد].
کرامت
همان خواستههای دوران مشروطیت که کرامت، عدالت، هویت و حریت بود، در انقلاب ۵۷ هم در عمق و کُنه خودش برقرار بود. مردم میخواستند که کرامت لگدکوبشده آنها از زیر دست و پا و سُم ستوران حاکمیتی [بیرون بیاید]. قصد اهانت نیست، حاکمیت در ایران بهخصوص ۵۰ تا ۵۷ حاکمیتی بود که ترکتازی میکرد. جنبش مسلحانه را سرکوب کرده بود و ۵۴ تا ۵۶ ادعای جزیره ثبات میکرد. از سال ۱۳۵۴ به بعد اِفهها و فیگورهای شاه تاریخی بود. همیشه دست در جلیقه بود و گردنش بالا بود، خودش را ما خطاب میکرد. امکان توضیحش نیست اما مصاحبههای آن دوره خیلی جالب بود. خانمی بود، خانم سیما دب
یرآشتیانی که خبرنگار ویژه شبکه اول بود. آقای شاهرخ گلستان[۱] هم که برادر آقای ابراهیم گلستان[۲] بود، عکاس شاه بود. خانم دبیرآشتیبانی، قرهگوزلو و یک مدت هم کس دیگری ،خبرنگارهای ویژه شاه بودند. از ۵۴ به بعد که دیگر جنبش مسلحانه سرکوب شده بود، حسینیه تعطیل شده بود، بگیر و ببندها صورت گرفته بود و حزب واحد اعلام شده بود، خیلی جالب بود. خانم دبیرآشتیانی دنبال شاه میدوید، شاه هم دستش در جلیقهاش بود، قدم میزد، خودش را ما خطاب میکرد و از موضع بالا و با تبختر[حرف میزد]. فواره را تا انتها باز کرده بود. در چنین شرایطی اساسا مردم کرامتی نداشتند. از دوران قاجار کرامت به عنوان عقدهای در کنج دل و پس پیشانی مردم جا گرفته بود؛ بالاخره این عقده دوباره از سال ۵۶ به بعد سر باز کرد.
هویت
خواسته اصلی بعدی هویت بود؛ مشاهده کردیم که حدود ربع قرن آخر حیات قاجارها یک کُپه آنگلوفیل تشکیل شده بود که[هواخواه] انگلیس بودند. یک کپه روسوفیل، یک کپه فرانکوفیل و آخر سر زمان رضاخان هم یک کپه ژرمانوفیل[۳] اضافه شد و آلمانها آمدند. مصدق آمد بازی را با موازنه منفی به هم زد. قبل از او هم امیرکبیر و قائممقام سعی کرده بودند بازی را به هم بزنند. هر وقت در ایران این بازی آمد به هم بخورد، شرایط خونین شد. قائممقام یک طور، امیرکبیر یک طور؛ به لحاظ شرایط بینالمللی و شرایط داخلی جرات و جسارت نداشتند که سفره تاریخی مصدق را هم خونین و بساط او را جمع کنند. اما بلاخره او هم سه سال زندان و بعد هم تبعید رفت. انگلیس هم خیلی اهل شلتاق نبود. ضمن اینکه منافع سنتی، صندقخانهها و پستوهای خودش را تا همین سال ۵۷ -که بیبیسی فعال شده بود- داشت. بلاخره امپریالیسم نونفس و تازهپدیدار آمریکا هم در ایران آمد و هفتهشت جاپای اصلی فرهنگی، اقتصادی، ایدئولوژیک، رسانهای و ... که قبلا مررور کردیم، در ایران[آورد]. بهخصوص بعد از سال ۵۲ که آمریکاییها به رژیم شاه کارت سفید خرید تسلیحاتی باز و اپنینگ کامل دادند، سرمستشاری آمریکا در ایران قوی شد. آمریکا در دهه ۵۰ بهطور کامل گرداننده بود و از ۵۶ به بعد این عقده هویت باز سر باز کرد.
عدالت
وجه بعدی هم عدالت بود؛ عدالت فراتر از عدالت اقتصادی و مسایل طبقاتی بود. عدالت به مفهوم عدل عامی که باید در جامعه[و در] نظام قضایی جاری و ساری باشد. آن زمان هم سه قوه در یک قوه ادغام شده بود و قوه قضاییه در مقابل شخص شاه و در مقابل قوه مجریه هویت مستقلی نداشت. البته این به این مفهوم نیست که قضات شریف و پاکدامن و به حقوق کارمندی بسندهکن وجود نداشتند. اتفاقا میشود گفت که بعد از انقلاب هم [چنین قضاتی] وجود داشتند اما حیطه عمل آنها موردی بود. حیطه عمل عام نداشتند که بتوانند عدالت را از مجرای نظام قضایی در ایران مستقر کنند. آن موقع هم پروندههای متراکمی وجود داشت، پروندههایی وجود داشت که گم میشد، اعمال نفوذها و .... [این طور فسادها] جز ذاتی نظام روبه پوسیدگی اداری و عدلیه در ایران بود.
حریت
آخر سر هم حریت؛ یعنی کرامت، هویت، عدالت و حریت که ادبیات ۱۱۰ سال پیش است، در سال ۵۷ هم که چند دور جهان مدرن شده بود و ایران به سمت مدرنیسم پیش رفته بود، باقی بودند. الان هم باقی است و اگر دل صندوقخانه تاریخی مردم باز بشود و بگویند که چه میخواهند، برخلاف احمدینژاد که فکر میکرد مردم پول نفتشان را میخواهند و [آن را] هم دریغ کرد، همین چهار خواسته بیرون میآید. حالا هرنسلی با ادبیات خودش؛ نسلهای قبل میگویند کرامت، هویت، عدالت و حریت؛ نسلهای میانی میگویند آزادی، استقلال و ... و نسل شما هم ممکن است بگوید دموکراسی، جامعه مدنی و توسعه؛ اینها گمگشتههای تاریخی هستند، فقط اسمهای آنها عوض میشود. قبل از دوران مدرنیسم [اسامي] سکینهسلطان و فاطمهبیگم بود، در دوران مدرنیسم شد گیلدا و یلدا و ساناز؛ [اینها] تغییرهای ظاهری و صوری در جامعه ما بوده است اما کُنهها را که پیدا کنی در همان دهه پنجاه که ساناز و گیلدا آمدند، فرهنگ سکینهسلطانی و فاطمهبیگمی دوران قاجار [حاکم] بود فقط روکشها وکاورها عوض شده بود، در حوزه سیاسیاجتماعی هم به همین ترتیب بود.
کرامت، هویت، عدالت و حریت؛ هربار در دمکنی برداشته شد، جامعه ایران انتظار داشت که کفگیر اول پلو در دیس مردم بیاید اما این کفگیر اول هیچگاه توی دیس نیامد. آخر سر آن تهدیگ سوخته، اکسیدهشده سرطانزا در بشقاب ملت میآمد. سیکل به سیکل[و دوره به دوره]، مصدقی پیدا شد و در دمکنی را که برداشت، کفگیر اول را زعفرانی توی سفره مردم ریخت. او را تاب نیاوردند و زیر قاب پلو زدند. حالا این دوران هم در دمکنی یک بار دیگر برداشته شد که از آن عطر کرامت، هویت، عدالت و حریت بیرون بیاید. دمکنیای که این بار با دمکنیهای دورههای قبل فرق داشت؛ دمکنی دهه ۵۰ یک دمکنی سرخ بود، سرخ از خون، عشق، آرمان، رنج و عرق. نه اینکه [این عناصر در] دورههای گذشته نبود ولی در دهه ۴۰ و ۵۰همه کسانی که آمدند– اصلا نه به مشی کار داریم و نه به نحله- از بخارایی تا حنیفنژاد تا پویان تا شریعتی، هرکسی آمد تمامسرمایه آمد. اینطور نبود که مثل روشنفکران امروزی چند حساب داشته باشند و کمترین مایه را در حسابی بگذارند که حساب اپن (Open)، باز و شفاف است.
چند وقت پیش جایی بودم، فردی کیفش را درآورد تا پول خرد درآورد، من خیلی سریع دیدم هشت کارت اعتباری دارد. در کیفش هم به جای اسکناس، همهاش تراول بود،کیفش همه سبز و صورتی بود و خیلی اسکناسی در آن نبود. الان بخش مهمی از جامعه روشنفکری ما اینطوری است؛ یک کیف پرپول برای مخارج حوزه خصوصی و چهارتا سکه پنجزاری برای مصرف در حوزه اجتماعی. چهارپنج حساب ویژه [دارد] اما حسابی که اجتماعی میشود و میخواهد باز شود و برای جامعه مصرف شود، یک حساب حداقلی است. اینکه این مطالبات تاریخی یک بار دیگر سر باز کرد.
اما مطالبات دورانی هم بود. در سیر ۵۷-۵۶ كه در آن تقویم خلاصه خدمتتان آمد، تک تک اینها را میشود نظاره کرد.
نفي سرکوب
یکی از مطالبات دورانی، نفی سرکوب بود. کاری به خانواده شاه، گذشتگان و قاجار و... نداریم. ولی خود شخص شاه در دهه ۲۰ نمیتوانست سرکوب کند، پز سرکوب گرفت. شرایط شبهاختناقی سالهاي ۲۵ تا ۲۷ [حاکم شد] که در آن احزاب اصلی منهدم شدند، مطبوعات مورد تهدید قرار گرفتند و فطرتی در حدفاصل دو مجلس افتاد.[شاه] با همه جوانیاش نیمخیزی برداشت اما توان آن را نداشت که وزنه را به سینه بگیرد و بالای سر ببرد. اما ۳۲ با اینکه فرار کرد و خودش وزنه بلند نکرد، وزنه را برایش بلند کردند. او هم از هواپیما بیرون آمد و پز قهرمان را داد گویی که وزنه را خودش بالا برده است. یک سرکوب آنجا، یک سرکوب هم ۴۲، از۴۲ تا ۵۷ هم الی ماشاالله سرکوب؛سرکوب کارگری، سرکوب دانشجویی و سرکوب نسل جنبش مسلحانه. در ۵۷-۵۶ جامعه ایران روی سرکوب خیلی مساله پیدا کرد.
همه این تصاویر جلوی ذهن جامعه ایران آمد. آن موقع هم جامعه ایران مثل دهه ۶۰ و بهخصوص دهه ۷۰ آنقدر جوان نبود، وزن مخصوص با میانسالان بود که آنها حافظه تاریخی داشتند و حداقل ۴۲ را دیده بودند. جوانترهای نسل انقلاب هم دهه ۵۰ را در دوره دانشآموزی و یا دبیرستانی یا سالهای اول دانشگاه دیده بودند. فضای مدرسه را دیده بودند، بچهها تک معلمان شریفی را که فضا میشکستند و به بچهها کتاب معرفی میکردند و آرام به بچهها جزوه میدادند، تجربه کرده بودند. آنها که دانشجو بودند هم ۱۶ آذرها را دیده بودند، هم فضاها[ی دانشگاه] و آمدن نیکسون را دیده بودند. ۴ خرداد را مقابل نیکسون دیده بودند، تعطیلی حسینیه را دیده بودند و .... لذا نفی سرکوب در صدر مطالبات دورانی سال ۵۷ جای میگیرد.
ذم شکنجه
وجه بعدی ذم شکنجه بود. این[درخواست] به نوعی هم دورانی و هم تاریخی بود. شکنجههای دوران قاجار را قهوهي قجری میگفتند. بخشی از شکنجههای دوران رضاخانی را هم شاملو سعی کرده در شعرش ترسیم کند[که چطور] روی سر و بدن وارطان[۴] حکاکی صورت گرفت؛ شکنجه مدرنتر و وحشیانهتر از دوران قاجار[شده بود]. شکنجه در دوران شاه هم موج به موج عمل شد؛ از افشارطوس[۵] در زمان دکتر مصدق بگیريد تا شکنجههای سازمان افسری از سال ۳۲ به بعد. شکنجههای بعدی و آموزشهای دیگری که بازجوهای ساواک در اسراییل و این طرف و آن طرف دیدند، فاز شکنجه را هنرمندانهتر و مجهزتر یک قدم بالا آورد. آنقدر که شکنجه در ایران دم به دم نو شد، توسعه اقتصادی و سیاسی نو نشد.[شکنجه]سیستمی بود که مهندسی جدی داشت. زمان قاجار مهندسی خاص خودش را داشت، زمان رضاشاه به همین ترتیب، زمان ۳۲ به بعد، ۴۲ به بعد و ۵۰ هم که نسل ۳۹-۴۲ آمدند و دست به سلاح بردند، وضعیت اصلا چیز دیگری شد. جامعه با شکنجه خیلی مسالهدار شد که و در شعارها خواهیم دید. تقریبا میشود گفت که در صدر شعارهای فاز اول انقلاب ذم شکنجه و ابراز تنفر از شکنجه ديده ميشد. قبلا اشاره شد که در خیابان بهار خانه سرهنگ زیبایی بود،[این خانه] شکنجهگاه بود، مردم آنجا را دیدند. در زمان انقلاب زندان کمیته مشترک را پایین میدان فردوسی دیدند که بعد از انقلاب اسم آن زندان توحید شد. میشود گفت که ۲۱ و ۲۲ بهمن که همهجا فتح شد، یکی از جدیترین نمایشگاهها اوین بود. همه دلشان میخواست که ببینند اوین چه خبر است، اتاق بازجویی، سلول انفرادی و اتاق شکنجه چه طوری است. سال ۵۷ گند و عفونت شکنجه بیرون زد، بویش همهگیر شد و واقعا مردم نسبت به شکنجه بیزار شده بودند. بهخصوص آن موقع بحث مهدی رضایی[۶] تازه آمده بود. یادم هست که مرداد ۵۷ -رمضان هم بود- عکس مهدی رضایی را از سر خیابان قبا تا دم مسجد قبا زده بودند. اول بار بود که مردم چهره مهدی رضایی را به عنوان جواناول انقلاب [با] آن دفاع و دادگاه علنی و ایستادگیاش میدیدند و تازه فهمیده بودند که اصلا مهدی رضایی کیست و تازه خانواده رضاییها ارج پیدا کرده بودند. همه اینها دم به دم به ضدیت با شکنجه دامن میزد. خیلی مهم بود که بعد از نفی سرکوب، ذم شکنجه در فهرست جا میگرفت.
حريم مذهب – حريم عرف
سعی شد که این فهرست مستقل از ذهن ما و گرایشهای ما باشد؛ در واقعیت مستقل از ذهن ما [مطالبات]تاریخی کرامت، هویت، حریت و عدالت بود و[مطالبات] دورانی نفی سرکوب و ذم شکنجه بود و پایینتر ، رعایت حریم مذهب و حریم عرف بود. رژیم شاه تا آنجا که توانست شور [حرمت شكني] را درآورد. در ایران چه حاکمیت و چه بعضی وقتها در جامعه اینقدر چیزی را پیش میبرند که شور آن درمیآید، یعنی جامعه ما ظرفیت این اتفاقات را نداشت. یک دفعه، اول دهه ۵۰ آلن دلون[۷] را دعوت کردند. در فرودگاه تهران اتفاقات خیلی بدی افتاد، هرچیزی که تن هرکس بود، میدادند آلن دلون امضا کند. [این موضوع] در روزنامهها مطرح شد. جامعهي مذهبی ایران ظرفیت این چیزها را نداشت. در سال ۵۴ خوانندهای بود به اسم «مال» که به ایران آمد. از شهرستانها دخترها آمدند که با او عکس بگیرند، خیلی وضعیتی بدی بود. جامعه ایران ظرفیت این چیزها را نداشت. شاید این اتفاقات در خود اروپا هم نمیافتاد. قبلا درباره جشن هنر شیراز[۸] صحبت کردیم. جشن هنر اصفهان[۹] هم بود. فیلمهای ۱۸ سال به بالا هم بود که از سالهای ۴۵-۴۴ به بعد آمد، اسمش را هم ۱۸ سال میگذاشتند که ۱۸سالهها بروند. حتی بعضی از روشنفکران بودند که رژیم به آنها میدان میداد –حالا اسمشان را نمیآوریم- مجسمهساز، پیسنویس و کارگردان تاتر بودند و آنها هم به سهم خودشان دم به دم پردهها را میدریدند. هم حریم مذهب و هم حريم عرف شکسته میشد. جامعه ایران بالاخره جامعه مردان، ستارخان، کوچکخان، لوطیان، قهرمانان، میانداران، گلریزانکنندگان، لوطیهای سر محل، پهلوان رزاز[۱۰]، حاج محمدصادق بلورفروش، پوریاي ولي، تختی و ... است. با این حوزه هم شوخی شد. مثلا بعد از کودتا در زورخانه شعبان، جینا لولوبریجیدا[۱۱] را آوردند و او را با یک مایو دوتکه در گود گرداندند. از هر نظر افتضاح بود، همه جا را آلوده کردند، هیچ جا و هیچ حریمی را باقی نگذاشتند. در هیچ کشوری اینطور نبود. مثلا در کشورهای مارکسیست،کاسترو آمد گفت، جامعه ما کاتولیک است، به احترام جامعه کاتولیک، بهرغم اینکه ما مارکسیست هستیم، اول قانون اساسیمان بهنام خدا را میگذاریم؛خیلی مهم بود. حتی در اسراییل هم که یک حکومت سرکوبگر وحشی دارد اما برای مردم خودش اصالتی قایل بودند و هستند. جامعه اسراییل هم یک قشر ارتودوکس یهودی دارد که مثل حزباللهیهای ما هستند. مثلا همین[شیمون] پرس[۱۲] از حزباللهیهای اسراییل بود. راس آنها هم خاخامکاهانا[۱۳] بود که فهد سال ۱۹۹۱ او را ترور کرد. او یک خاخام تشکیلاتی بود که مجوز ایدئولوژیک همه کشتارها، شکنجهها و ترور ابوایاد[۱۴] و ابوایاض را داده بود. ولی به رغم همه اینها، برای انواع هویتهای درون اسراییل اصالتی قایل بودند و هستند. یعنی هر رژیمی را با هر ماهیتی ببینید، بلاخره اقلیتهای جامعه خودش را به رسمیت میشناسد. اما در اینجا مذهب و عرف یک جور منکوب شدند ، ورزش پهلوانی که دست پهلوان رزاز بود هم يك جور[منکوب شد]. پهلوان رزاز که بود؟ یلی بود که سر سرچشمه رزازی داشت، باجگیر نبود. وقتی عبای سنتیاش را بعد از کشف حجاب برداشتند جلوی رضاشاه ایستاد، با خانمش بود که عبایش را به شهربانی بردند و قیچی کردند، دو سال گذاشت رفت. پهلوان رزاز که بود؟ اهل تخلص بود، پهلوان رزاز که بود؟ خانم ناطق[۱۵] که پژوهشگر مورد وثوقی است، عنوان میکند که اولین کسی که در استبداد صغیر به پشتبام مجلس رفت، سلاح به دست گرفت و حتی لیاخوف روسی را نشانه رفت اما نتوانست او را بزند، پهلوان حاج سید حسن رزاز بود. شعبان را جانشین او کردند. همه چیز را به بازی گرفتند. نه تنها مذهب، بلکه عرف جامعه ایران را ، عرف پهلوانی و عرف ورزشی جامعه ایران و همه چیزش را به بازی گرفتند. حریم مذهب و عرف برای مردم خیلی مهم بود. بهخصوص آمریکاییها در ایران خیلی باز بودند. مثلا اصفهان و شیراز شهرهای سنتی بودند اما در بازار زند که نزدیک شاهچراغ است، خانم آمریکایی با شلوارک میرفت. همه چیز را به هم ریختند. الان اصلا در عربستان بعضی جاها حریم دارد، اما رژیم شاه حریمها را در همه جا به هم ریخت. حفظ حریم مذهب و حریم عرف خیلی جدی بود. بهخصوص طیفهای سنتی ایران که آن زمان اکثریت بودند و به نظر من هنوز هم اکثریت هستند، خیلی مساله داشتند و حریم مذهب و عرف برای آنها خیلی حاد شده بود. میشود گفت که تا ۵۷ بخش مهمی از خانوادههاي سنتی ایران و حتی طبقه متوسطی که به عرف پایبند بودند و شاید خیلی هم مذهبی نبودند، اصلا در خانه تلویزیون نیاورده بودند. اگر آمار تولید و خرید و فروش تلویزیون را نگاه کنید، یک نقطه اوج در ۱۳۵۵ دارد که در این سال تلویزیون سیستم رنگی شد. اما نقطه اوج اصلی ۵۷ و ۵۸ است که همه خانوادههای سنتی تلویزیون خریدند. میشود آمار تولید تلویزیون در ایران را که توسط وزارت صنایع ثبت میشد و الان هم ثبت میشود، تعقیب کرد. استفاده از رادیو و تلویزیون با عدد و رقم قابلتحلیل است اما وقت و شاید حوصلهاش نباشد. آن موقع قهوهخانههایی بود که رادیو و تلویزیون داشت، حتی برای[نمایش] مسابقات فوتبال از تلویزیون، پنج هزار يا یک تومان میگرفتند. صاحب قهوهخانه بعضی از موسیقیهای رادیو را تا همین سالهای آخر يعني ۵۶-۵۵ میبست. یا مثلا ظهر نیمساعت برنامهي کارگر بود، دو ترانه هم میگذاشتند، معمولا یکی از گلپایگانی و یکی هم از این ساز و ضربیهای بیرون بود. [هنگام پخش این آهنگها] رادیو را در قهوهخانه خاموش میکردند. برای جامعهي ایران حفظ حریم مذهب و حریم عرف مهم بود. آخرین باری که کارتر به ایران آمد، دی ماه سال ۱۳۵۶، محرم بود. تلویزیون ضیافت شام را مستقیم نشان میداد که سر میزها گیلاس شراب بود. همهچیز به هم ریخته بود.
شرافت حاکميت
وجه بعدی شرافت حاکمیت بود. در حافظه تاریخی که برویم، حاکمیت قاجارها بود که کارت امتیاز توزیع میکردند؛ یا رضاشاه بودکه ابتدا از مجرای انگلستان آمد و دورهای هم كه با انگلیسها مسالهدار شد، دروازه را برای آلمانها باز کرد؛ شاه هم در دهه ۲۰ دو وجهه انگلیس و آمریکا را با هم و در دهه ۳۰ تا ۵۰ هم آمریکا را آورد. خود حاکمیتها هم در ایران هیچوقت شرافت نداشتند. حاکمیت قاجارها و ناصرالدینشاه بگیریم که برای سفرهای خارجشان قرض میکردند و فرهنگ و حرمسرای آنها [زبانزد بود]. رضاشاه شخص نسبتا سالمی بود، سه چهار ازدواج کرد، اما ازدواج کرد مثل فرزندش نبود که روابط آزاد و باز داشته باشد و حتی در پنجاه و چندسالگی معشوقه اختیار کند. ولی رژیم شاه از این منظر هم تختِگاز رفت. اشرف واقعا دیگر برای خانواده پهلوی آبرویی نگذاشته بود، هم در ترانزیت مواد مخدر رفته بود و هم از سال ۵۴-۵۳ به بعد یکی از هنرپیشههای اصلی و مطرح را رییس دفترش کرد و با طیف عظیمی رابطه داشت. اینکه در ضمیمه قاجارها و رضاشاه کلکسیون هم از نظر اخلاقی و هم از نظر اقتصادی کامل شد. از این منظر در ایران هر حاکمیتی كه میآید کلکسیون را کامل میکند. جامعه ایران بهخصوص در انقلاب یک جوهر مذهبی داشت. به نقطهعطفهای آن میرسیم؛ ماه رمضان طبل انقلاب خیلی بلندتر زده شد، در محرم ۵۷ با رژیم شاه تعیینتکلیف شد. جامعه در سرفصلهای مذهبی جلوتر میآمد و شرافت حاکمیت برایش خیلی مهم بود.
مصدق هم پس ذهن[مردم] بود، اما متاسفانه غیر از مصدق کسی دیگر در ذهن نبود. دوردستها را کسی ندیده بود، تاریخ ما هم که خیلی تاریخ ثبت و نشر شدهای نبوده که بیاید امیرکبیر یا قائممقام را [يادآوري] کند. مصدقی بود که در حافظه نزدیکدست میانسالان جامعه ایران حضور داشت. شرافت حاکمیت اهمیت ویژه داشت؛ بهخصوص خود شاه، خانوادهاش، خواهرش و پیرامونش این اواخر منفور بودند.
اگر بچهها کتابهای سفارتها را ببینند خیلی خوب است. در یکی از کتابهای سفارت [آمريكا] چند سند تحت عنوان نفوسفروشان هست؛ اسم نفوسفروشان دقیق آمده و حتی کارمندان سفارت آمریکا که این تحقیق را نوشتهاند و گزارش آن را به وزارت امور خارجه آمریکا دادهاند، خیلی تعجب میکنند و میگویند هیچجای جهان نفوسفروشی، بهخصوص سر مساله نفت، به این صراحت و شفافیت نیست و کمتر جایی اینطور است. اسامی زیادی[در این گزارشها] آمده است؛ خانواده شاپور جی[۱۶]، خودش و پدرش نفوسفروشان اصلی هستند. یکی دیگر «ابوالفتح محوی» است که در دهه پنجاه، عضو هیات مدیره شرکت نفت بود. دیگری پرویز مینا[۱۷]، ( که گاهی به ووا (صداي آمريكا) میآید و اینقدر از موضع منزه، ملی و دموکراتیک، اقتصاد جمهوری اسلامی و قراردادهای نفتی را نقد میکند که آدم فکر میکند علیه السلام است) است که آنها برایشان اسامی نفوسفروشان وقیح را به کار بردهاند. [نفوسفروشان] ملیت نداشتند. آقای معینفر[۱۸] بعد از انقلاب، در سال۵۹-۵۸ به یکی از جلسات اپک رفته بود. بیرون جلسه وزرای نفت با هم دیدار دارند، آقای معینفر وقت دیداری از زکی یمانی، وزیر نفت آن موقع عربستان خواسته بود. قبل از اینکه زکی یمانی بیاید، پرویز مینا که تا دو سال پیش عضو هیات مدیره شرکت نفت ایران بود، میآید؛ او مشاور زکی یمانی شده بود. ( بعضی از آلمانیها هم اینطوری هستند که خیلی وطن ندارند و بیشتر جذب آمریکاییها میشوند.) این تیپها، محوی، مینا و ... همه نفوسفروشان و رشوهخوارانی بودند که مدار دوم بعد از حاکمیت بودند. عبدالرضا مهدوی هم سال ۵۶ وزیر بازرگانی بود و در همین سال با گزارش کمیسیون شاهنشاهی به جرم اختلاس در خرید و فروش شکر و آهن دستگیر شد. ارتشبد توفانیان[۱۹] هم مسوول همه ساخت و سازهای ارتش بود.[گند] توفانیان سال ۵۶-۵۷ در آمد. ساخت و ساز مجموعه آریامهر[۲۰] سابق که برای بازیهای آسیایی آماده شد، دست پسر تیمسار حجت بود. سال ۵۳-۵۲ مجله کیهانورزشی که در [خط] حاکمیت قلم میزد، بخور بخورهای پسر حجت را نوشت. حتی بنا بود برای بازیهای آسیایی پنج هزار کبوتر در افتتاحیه هوا برود، کیهان ورزشی نوشته بود که ۵۰۰ کبوتر هوا کردند و پول چهار هزار و ۵۰۰ کبوتر را پسر حجت ضمیمه همه بخور بخورهای مجموعه آریامهر کرد.
در طیف دیگر حاکمیت، خسروانی[۲۱] پسری داشت که در همین خیابان ثریای سابق، سمیه الان، بوتیک داشت. اسم این بوتیک که هنوز هم هست (ولی دیگر مال آنها نیست)، نامبر وان بود. پسر خسروانی صاحب این بوتیک خودش را مثل خانمها آرایش میکرد و راه رفتن، حرکت و اطوارش[مثل خانمها بود]. سال ۱۳۴۶ كه من كلاس چهارم دبيرستان بودم، روزنامه کیهان نوشت که دو پسر با هم ازدواج کردند که یکی همین پسر خسروانی بود که بعدها خودکشی کرد و دیگری هم پسر یکی از سپهبدها بود که اسمش الان یادم نیست. روزنامه کیهان با آنها صحبت کرده بود، گفته بودند که ما زندگی مشترک خیلی خوبی را شروع کردهایم و از زندگی مشترکمان هم خیلی راضی هستیم. یعنی این [فسادها ] اصلا صرف خانواده و هسته اصلی و سخت نبود، عقب و عقبتر هم میرفت.
اگر کتاب[خاطرات] علم را نگاه کنید که واقعیترین کتاب است چون از سالهای ۲۰ و ۳۰ هر روز خاطراتش را مینوشته و چون حس ناامنی میکرده و اصلا خاطراتش در ایران نبوده و آنها را به صندوق اماناتی را در یکی از بانکهای سوییس میسپرده است. دهه ۷۰ اطرافیانش، آن صندوق را باز کردند و خاطرات علم را چاپ کردند. علم ۱۰-۲۰ هزار روز خاطره دارد که این سه جلد کتاب که آمده گزیدههای این خاطرات است. علم امین شاه بود. بخشی از آنچه در این کتاب آمده، مناسبات تهوعآور علم و شاه است. آن هم در چه سنی، ۲۰ و ۳۰ و حتی چهلچلیشان نبوده، سن بالا داشتند. اگر بچهها بخوانند فضای آن موقع خیلی دستشان میآید. تلقی الان این است که [آن دوران] جای بازیای بوده و میشده نگو درست کرد، کار دموکراتیک کردو لازم نبوده که نیروها به آنتاگونیسم برسند. خود بچهها بروند اینها را ببینند. علم دو خاطره نقل میکند که خیلی کثیف است؛ مارکوس[۲۲]،[ریس جمهور] فیلیپین با خانمش به ایران میآیند. علم مینویسد که شاه از من تقاضا داشت که رابطهای با خانم مارکوس برای او برقرار کنم. [آنها] مهماناند و تو هم ایرانیای [هستی که] او را دعوت کردهای! آن موقع سالهای ۴۰ و ۵۰ دور، دورِ دلکش بود، یک ترانه داشت که میگفت ما را بس، بلاخره یکجا باید تهبندیای، ترمزی، به قول دلکش ما را بسي [باشد]. بدتر از این، علم تعریف میکند که یک مصاحبه مطبوعاتی بود و خبرنگاران زیادی از خارج آمده بودند. دختر خانمی هم نمیدانم از لبنان یا از فرانسه آمده بود. شاه از دور، از پشت پرده، اتاق مصاحبه را برانداز میکند و چشمش روی این دخترخانم زوم میشود. از علم تقاضا [ي ایجاد ارتباط] میکند. او هم که خبرنگار بوده، جلوی جمع برخورد میکند و افتضاح و آبروریزی در مصاحبهي مطبوعاتی شاه برپا میشود. علم خودش هم فاسد بوده است، متعدد نقل میکند که من و شاه در فلان خانه داشتیم میرفتیم، سوار اسب بودیم، مادر علیاحضرت ما را دید ولی بعدا به رویمان نیاورد. از این چیزها در کتاب علم خیلی زیاد است. سال ۵۰ شاه در مناسبات حاکمیتی با دختری به اسم گیلدا آشنا میشود، رنگ موهای گیلدا رنگ طلا بود و شاه اسم او را طلا گذاشته بوده، در همه خاطرات [نام طلا] هست. در خاطرات مسعود انصاری[۲۳]، فردي از خانواده فرح، نقل میکند که در کاخ یک کلبه وسط باغ درست کردند که محل ملاقاتهای طلا با شاه بوده است. [این ماجرا] خیلی صدا کرد. یعنی اصلا هیچ عبایی نداشتهاند، حاکمیت، کابینهها، وزرا، اشرف و پایینتر بیاییم توفانیان و ...[به لحاظ] اخلاقی و مادی و...، الی ماشاالله مساله وجود داشت.
بلاخره پس پیشانی مردم، دکتر مصدقی هم بود که چه در مقایسه با اینها و چه مستقل از مقایسه، منش، روش، زندگیاش [نمونه بود]. اطرافیانش میگویند که یک خانزاده و متمکن بود اما وقتی میخواست از جهان برود، هیچی نداشت. مصدقی که آدم وقتی میشنود و میبیند اینقدر احساس پاکی میکند که انگار به قول قدیمیها به حمام یا خزینه سابق رفته و دو دست لیف و قدیفه زده است. در ذهن و پسپیشانی مردم، مصدق بود. برای این است که، شرافت حاکمیت سال ۵۷-۵۶ خیلی اهمیت پیدا کرد. واقعا[مطالبه] شرافت حاکمیت در ذات مردم رفته بود.
وداع با نفت
مساله بعد هم غریزی بود؛ در جامعه ایران- چه درگروه روشنفکری، دانشجو، نیروهای جنبش مسلحانه و چه سطوح پایینتر جامعه- یک واکنش نسبت به نفت پیدا شد. سال ۱۳۵۲ فیلم نعمت نفتی[۲۴] را آورده بودند که آغاسی[۲۵] در آن بازی میکرد. آغاسی قبل از اینکه خواننده بشود، نفتی بود. یکی از دیوار نویسهای اصلی ممد نفتی بود. وداع با نفت و قطع پیوند با نفت خیلی مهم شده بود. مردم خیلی درک اقتصادی کلاسیک نداشتند اما بالاخره مساله نفت مطرح شد. بعد از کودتا گروهها در بیانیههایشان همیشه با نفت برخورد داشتند.
مرحوم آقای حسیبی مقاومت ملی کارهای توضیحی و تدوینی جدیای را روی نفت کردند. حتی[در سالهای] ۵۴-۵۳ گروهها بعد از افزایش قیمت نفت، روی نفت کار میکردند. رژیم شاه هم کاملا نفتی بود و بوی نفت میداد. سال ۵۲ اتفاقی در محتوای قراردادهای نفتی افتاد؛ قراردادهای نفتی اين سال در دو حوزه دریا و خشکی بود. برای اولین بار قراردادها ۲۵-۷۵ شده بود. دستور دادند که یک هفته مراسم سپاس برگزار شود. خوانندهها جمع شده بودند، شو اجرا میکردند، همه مردم را مجبور میکردند که بالای خانهشان پرچم بزنند و چراغانی کنند. سپاس از این اتفاقی که افتاده [در حاليكه] شوک نفتی ۵۲ مسالهای بینالمللی بود، افزایش قیمت نفت را که ربطی به شاه نداشت، به حساب شاه گذاشتند. اردشیر زاهدی در یک سخنرانی در آمریکا یک جمله دارد که خیلی واضح گفته نفت برای ایران مانند آب و نان است. خیلی حرف صریحی است. اقتصاد هم بعد از ۱۳۵۲ کاملا نفتی شد. دهه ۴۰ کمتر ولی بعد از ۵۲ دیگر اقتصاد کاملا نفتی شد.
مذهب رهايي
وجه بعدی که خیلی اهمیت داشت مذهب رهایی بود. [مذهب رهایی] از چیزهایی بود که بعد از انقلاب گویی اساسا چنین [چیزی] نبوده است. مذهب، مذهب رهایی بود. بلاخره شریعتیای آمده بود و درکی از مذهب ارایه کرده بود؛ [او] با همه جوانیاش جسارت اجتهاد داشت. با اسلام سنتی، اسلام کافی[۲۶]، اسلام شیخ قاسم اسلامی[۲۷] در مسجد تجریش (که آقای ملکی بیش از همه با ایشان آشنا هستند و ایشان را دیدهاند)، مرز کیفی و جدی بست. بعد هم اسلام مجاهدین و حنیفنژاد آمد. اسلام رهاییِ پیشبرنده آمده بود، اسلامی که از قرآن و نهجالبلاغه برآمده بود و با رژیم شاه مرزبندی[داشت]. اسلامی که آزمونش را با کتاب، جزوه، روشنفکری و... پس نداد [بلکه با] میدان چیتگر[آزمون پس داد]. کنار اینها هم آقای طالقانی، سابقه مسجد هدایت و پرتویی از قرآن و ... به اضافه مجموعه تلاشهایی که دیگران کردند -نه فقط اینهایی که اسم بردیم، قبلا اسامی را عنوان کردهایم- قرار داشت.
با مجموعه تلاشهایی که جریان نو مذهبی مبذول کرد، جامعه ایران در دهه ۵۰ با یک اسلام نو آشنا شد. [جامعه ايران] به اعتبار آن اسلام نو، مذهب را در درون انقلاب ۵۷ پذیرفت وگرنه این اسلام سنتی که از قبل بود، چرا جامعه ایران نسبت به آن اقبال نشان نداد؟ اسلام سنتی (همهشان نه) و جریان خشن اسلام سنتی که در مشروطه شیخ [فضل الله] نمایندگیاش میکرد؛ در دوران بعد، در کودتا علیه مصدق مشارکت کرد؛ در دهه ۵۰ که شریعتی ظهور و بروز کرد، یک وجه [اين اسلام سنتي] کافی و یک وجه آن شیخ قاسم اسلامی بود که [گروه] فرقان در سال ۵۸ او را ترور کرد و کار درستی هم نکرد. شیخ قاسم در مسجدي که سر خیابان سعدآباد است، بالای منبر میرفت، کتابهای امثال شریعتی را باز میکرد، یک خط را میخواند که خیلی ربطی به قبل و بعدش نداشت؛ جلوی همه بالای منبر، در مسجد که جای پاکی است، روی کتاب آب دهان میانداخت و میگفت آب دهان بر این کتاب، اصطلاح خاص خودش را هم به کار میبرد، و کتاب را پایین میانداخت. جامعه ایران اگر میخواست آن اسلام را بپذیرد که دیگر دلیلی نداشت کتابهای شریعتی به تیراژ یک میلیونی برسد. دلیلی نداشت که دفاعیات و زندگینامه مجاهدین در سال ۵۷ تکثیر انبوه شود. جامعه عام، تازه حنیفنژاد و خانواده مهدی رضایی را[را شناختند، پیش از آن تنها] تعداد محدودی از تودههای مردم در شهرستانها و تهران[آنها را] میشناختند، همه که نمیشناختند، عام که نمیشناخت. اما بالاخره بهار ۵۷ کتابي[به نام] آنها که شهادت را برگزیدند و دفاعیات آمد؛ دفاعیات مهدی رضایی و دفاعیات سعید محسن، مقالهي چشمانداز پرشور و مقالهي نفی استثمار سعید محسن آمد. خیلی اتفاقها افتاد، مردم هم خبر داشتند، خواندند، آشنا شدند. اگر بنا بود که به اسلام شیخ قاسم و کافی و ...، اسلام کاشانی[۲۸]، اسلام مشارکتکننده در کودتا و شمس قناتآبادی[۲۹] و ... رای بدهند، اصلا انقلاب ۵۷ صورت نمیگرفت. اگر مساعی روشنفکری مذهبی را از دهه ۵۰ فاکتور بگیریم، اساسا انقلاب رخ نمیداد.
لذا به اعتبار مذهب رهاییبخش که همه بهخصوص شریعتی (که کار تشکیلاتی نمیکرد اما کار معلمی میکرد و از تریبون استفاده میکرد) در آن سهیم بودند[انقلاب شکل گرفت].مذهب، مذهب رهایی شد و در فهرست مطالبات دورانی جای گرفت. این مذهب رهایی بود که حجاب داوطلبانه را آورد؛ در سالهای ۵۷ و ۵۸ جامعه ایران داوطلبانه به سنگینترین و وزینترین حد خودش رسید. در ۱۳۵۹ شعار یا روسری یا توسری آمد اما در۱۳۵۷ که این شعار نبود. آگاهانه پیراهن آستین حلقهای به پیراهن آستین بلند تبدیل شد؛ پیراهن آستین بلند تبدیل به مانتو شد؛ موی آرایش کرده به موی دماسبی تبدیل شد؛ صورت آرایشکرده صورت بیآرایش شد؛ آقایان هم همینطور، یقهي چاک و شلوار چسبان [رفت]. جامعه، جامعهي متین و وزینی شد.
فضا خیلی مهم است. فضای ۵۸- ۵۷ هم فضايي جدی و فضای بحث و فحص بود. مذهب [رهايي] خیلی به تغییر فضا کمک کرد. حجابها – چه [حجاب] مرد و چه [حجاب] زن- آگاهانه اختیار شد. دیدگاهها آزادانه و آگاهانه انتخاب شد. سفرهها کوچک شد، چند غذا به یک غذا رسید. در منطقهي کشتارگاه پژوهشی شده بود. زمانی که آنجا کشتارگاه بود، فساد و تزریق، اعتیاد و خیلی کارها آنجا میشد. سال ۷۱-۷۰ یکی از کارهای خوبی که شهرداری کرد، فرهنگسرای بهمن را به وجود آورد. یک پژوهش میدانی آنجا شده و در یکی از فصلنامههای سال ۷۲ چاپ شده است. اگر دوستان ببینند خیلی مهم است. اساسا فرهنگسرای بهمن، فرهنگ منطقه را عوض کرد، فضا خیلی مهم است.
مذهب رهایی اینطور نبود که فقط موعظه کند. به قول شعر حافظ اینطور نبود که چون به خلوت میروند، آن کار دیگر کنند؛ نه! آنها که مذهب رهایی را در ایران آوردند، مدل زیستی را ارایه کردند. مدل زیست حداقلِ مصرف و حداکثرِ تولید بود، خیلی اهمیت داشت. مادر رضاییها یا پدر رضاییها سال ۵۷ زندگی پسرش را توضیح داد. شب روی موکت، بدون پتو، کتاب زیر سرش میگذاشت و خوابش میبرد. این یک مدل زیست است وخیلی اهمیت دارد. آنها که مذهب نو را آوردند، فقط از مجرای زبان و مغز پیچان پیچان با جامعه برخورد نکردند؛ مدل زیست دادند. سهمیه صمدیه لباف سال ۵۳-۵۲، ۲۵ ریال در روز بوده است. آن موقع ما بچه بودیم و اول دبیرستان بودیم، یک چلوکبابی بود که تنها چلوكبابي تهران بود که نیمپرسی داشت. ما بعضی وقتها پولهایمان را دو هزار دو هزار جمع میکردیم، وقتی ۲۵ هزار میشد، نیمپرسی میخوردیم. بعد میرفتیم یک نان سنگک هم از بیرون میگرفتیم که سیر بشویم، نیمپرس سیر نمیکرد. در لژ هم مینشستیم. صاحب چلوکبابی هم عصبانی میشد و میگفت ۲۵ هزار دادهاید، یک نان سنگک هم از بیرون آوردهاید، در لژ هم نشستهاید! لژ مال خانوادهها بود که میآمدند کباب برگ و چلوکباب چهارپنج تومانی میخوردند. شما نگاه کنید، صمدیه مهندس و از شاگرد اولهای دانشگاه شریف بود. اتفاقا همدوره آقای عطریانفر بود. آقای عطریانفر سمپات اول هم نه، سمپات چندم صمدیه بوده است. صمدیه هم الان میتوانست باشد و اسمی و رسمی، مکانی، کرسیای، جای جلوس داشته باشد. اما جیره سه وعده غذای صمدیهی مهندس، ۲۵ زار بود. در عصر بعد از یکی ترورها، خیلی خوشحال بوده، همت میکند و پنج هزار توت میخرد و با رفیقش میخورد. با پنج هزار توت جشن میگیرند.
نسلی كه مذهبی جدید را آورد [اينطور بود]. خود شریعتی هم به نوعی همینطور بود. کم نيست که صبح تا شب نخوابی، بنشینی بخوانی و بنویسی، بحث بیاوری و.... بلاخره زندگیاش دفرمه شد. فقط بوکسورها دفرمه نیستند که دماغهایشان صاف میشود؛ فقط کشتیگیرها نیستند که گوششان قطابی میشود. اگر کسی اینها را آنالیز کند[میبیند] که اینها با مدل زیستی که آگاهانه انتخاب کردند، چه بلاهایی سرشان آمد. این مذهب رهایی خیلی جدی بود. یعنی همه میدیدند که ما به ازای آن هم هست. خانوادهای هست که چهارپنج بچهاش در مسیر انقلاب رفته است. فقط هم مذهبیها نبودند. یک خانواده خرمآبادی بود که فامیلشان هم خرمآبادی[۳۰] بود و بچهها همه چریک فدایی بودند. بعد از انقلاب (پاییز ۵۷) یکی از نوارهای اصلی جلوی [خیابان] انقلاب روایت خانم خرمآبادی بود که زندگی بچههایش را میگفت. مردم میدیدند که این هم یک مدل زیست و مدل زندگی است. در چه شرایطی؟[در شرایطی که] شاه مدل زیست ۱۳۵۲ به بعد را آورد. یک ترانه بود که عارف[۳۱] آن را در سالهای ۵۳-۵۲ میخواند. این ترانه بیان حال رژیم شاه و ایدئولوژی رژیم شاه بود؛ میگفت:«بخور، بریز، بپاش که زندگی سراب است»، واقعا ایدئولوژی رژیم شاه [این] بود. حتی این آخر سرها ایدئولوژی دیالکتیکِ انجمن فلسفه شاهنشاهی و سید حسن نصر و میبدی، احسان نراقی و ... و اداهای ایدئولوژیک، همین «بخور، بریز، بپاش که زندگی سراب است، بود. حالا عارف این را به سادگی میخواند ولی شاه در سازمان برنامه و برنامه تجدید نظرشده پنجم این کار را کرد. در چنین فضایی، این نسل یک مدل زیست آورد.
سال ۱۳۷۷ در سالگرد ۴ خرداد مراسمی بود، که مرحوم حاج صادق صحبت کرد. سالهای آخر حیاتش هم بود. حاج صادق خیلی حرف کیفیای زد؛ از پسرش، ناصر صادق[۳۲] صحبت میکرد، گفت: اینطور نبود که ما پدر اینها باشیم، آری، ما پدر اینها بودیم، اما این بچهها به ما زندگی یاد دادند. خیلی مهم بود. ناصر جزو اولین گروهی بود که قرار بود ۳۱ فروردین اعدام شوند. ناصر صادق، علی باکری[۳۳]، میرمحمد صادقی و دیگری که الان یادم نیست. گفته بودند که چرا حلوای ما را دیگران بخورند، خودمان حلوایمان را بخوریم. مادر ناصر صادق بیرون قرمه سبزی و حلوا درست میکند و لای نان بستنی میگذارد و شب قبل از اعدام به اوین میآورند. این نسل، اینطور بود. پدر صادق میگفت که اینها به ما یاد دادند، ما چیزی نمیدانستیم؛ پسر ما برای ما پدری کرد. خیلی مهم بود. [درست است كه] این نسل اشتباه استراتژیک کرد؛ هرکسی میتواند بکند. کاستیهای ایدئولوژیک دارد؛ آدم که آکبند نیست، آکبند فقط خداست. در پهلوانی یک اصطلاح هست که میگویند سر و ته مُر، یعنی طرف قواره باشد، فنی باشد، منش هم داشته باشد. در والیبال [میگویند] ششحرکت است. یک والیبالیست که شش حرکت را کیفی انجام دهد؛ یعنی سرویس خوب بزند، ساعد خوب بگیرد، جاخالی خوب بزند، دوبله خوب بگیرد، خوب بتواند اسپک روی تور بکند و آبشار هم خیلی خوب بتواند بزند. چنین کسی اصلا در جهان گیر نمیآید. فردی به نام زایسنف روسی در المپیک مونیخ[۱۹۷۲] بود که از این شش حرکت، چهار حرکتش را انجام میداد و خیلی شاخص شده بود. یا گلداستاینه کوبایی بود که در سال ۱۹۹۰ از این شش حرکت، چهار حرکتش را انجام میداد و داماد والبیال جهان شده بود. بالاخره اینجا یک نسلی آمد که اشکالات خاص خود را داشت. الان بعد از ۴۰-۳۰ سال ما از این موضع تنزهطلبانه اشکالات را درمیآوریم؛ باید هم نقد جدی کرد. اینها آدمهای عادیای بودند اما همانطور که پدر ناصر صادق گفت، پدری کردند و آموزش دادند. برای اولین بار در ایران اتفاق میافتاد که نسل نویی آمد و برای همه نسلها کار آموزشی کرد. حالا میتوانیم بگوییم که ایدئولوژیاش یا سازمانش این اشکال را داشت. بله، اشکالات جدیای هم داشتند که سر جایش به آن میرسیم. اما بالاخره مدل زیست آوردند. [آن هم در] دوره [ آن ترانه] عارف، دورهای که برنامه پنجم شاه برنامه اتلاف و سوزاندن امکانات در ایران بود، آنها صرفهجو و حداقلی بودند*.
ايرانيت
وجه بعدی هم ایرانیت بود؛ بلاخره هویتی[وجود داشت]. در خانه همه مردم شاهنامهای بود و هست، مثنویای و حافظی بود. ایران ادبیاتی داشت. اینطور نبود که فرح بخواهد ایران را پاس بدارد، ایران خودش عناصری داشت که نیازی به پاسداری فرح و نیازی به باستانیگری کور و ارتجاعی رژیم شاه و پدرش نداشت. حافظانی وجود داشتند، ادیبانی تاریخی و اديباني به روز وجود داشتند. لذا ایرانیت سال ۵۷ صرفا حفظ حریم مذهب و عرف نبود، حفظ حریم ایران هم بود و ایران هم خیلی مهم بود.
عبور از سلطنت– مطلقيت
آخر سر عبور از سلطنت و مطلقیت است که از دوران مشروطه مانده بود. بیشتر این [مطالبات] هم تاریخیاند و هم دورانی. با یک موچین نازک میشود یک مقدار زیرابروی تاریخ را برداشت و یک مقدار تاریخیها را از دورانیها جدا کرد و با همان موچین میشود اینها را ردیف کرد. آخر سر عبور از سلطنت به مفهوم مطلقیت بود. اینجا دیگر در ذهن ادبیات ناصرالدینشاه آونگ میزند؛ رعیت و عوام کالانعام ادبیات ناصری بود، از سال ۱۳۵۰ ادبیات ناصری [حاكم]بود. ادبیات رضاخانی هم بود که اگر حرف بزنید، میدهم ریز ریزتان کنند، پدرتان را دربیاورند، به مجلس میگفت طویله و هرکس که میخواست نماینده بشود، میگفت این را هم به طویله بفرستید. [ادبیات] رژیم شاه هم به همین ترتیب بود . سال ۵۴-۵۳ دست در جلیقه می گفت، «ما حزب واحد اعلام میکنیم»، «از قرطاسبازی هم خوشمان نمیآید» -این لفظ را رهبری یک مملکت به کار برد- هرکسی هم نمیخواهد عضو حزب شود و دوست ندارد، ما گذرنامهاش را میدهیم دستش برود. یا خطاب به آمریکاییها در مصاحبه با بیزینسویک میگوید: «همچنان که آنها در خرید و فروش سلاح خودشان آزادند، من هم در فروش نفت خودم آزادم»؛ عبور از سلطنت و مطلقیت هم دیگر به آخر رسید.
طلب جمهوريت
مطالبه نهایی هم طلب جمهوریت بود؛ اولین بار بود که در ایران جمهوریت به عنوان یک آرمان مطرح شد. ولی همینطور که در دوران مشروطه، مشروطیت باز نشد و آموزش داده نشد، عناصر آن آنالیز نشدند و ما به ازای بومی و ملی آن تعریف نشد؛ این جمهوریت هم نسیه ماند تا به دهه ۶۰ وصل شد و بعد هم تا نیمه دهه ۷۰ آمد و حالا از سال ۷۵ باز ذهن تاریخی ایران یادش آمده که بالاخره سال ۵۷ به جمهوریت رای داده است. باز جمهوریت ترجمه شد و در دستور کار آمد. آن موقع که ما بچه بودیم دفتر لغتمعنی بود، هم عربی و هم انگلیسی داشت. در دفتر لغتمعنی ایران هم دورهای در مقابل مطلقیت نوشتند مشروطیت؛ و ما به ازای آنها هم چیزهایی نوشتند. یک دورهای هم نوشتند جمهوریت؛ اما نه مشروطیت آموزش کیفی داده شد و تحقق پیدا کرد و نه جمهوریت. لذا اینها مجموعه مطالبات تاریخی و مطالبات دورانی بود.
فصل دانشگاه است، بچهها هم در امتحانات هستند. در آستانه فصل امتحانات امسال اتفاقی افتاد که اتفاق خیلی خیلی سخیفی بود. بالاخره دانشگاه خانه امن همه مردم است. مردم دخترشان را به دانشگاه امانت نتوانند بدهند، به کجا امانت بدهند؟ به کاخ جوانان شاه امانت بدهند؟ به کافه افقطلایی دهه ۴۰ امانت بدهند؟ به [کاباره] لوک و لوس امانت بدهند؟ به شکوفه نو[۳۴] امانت بدهند؟ به چاتانوا امانت بدهند؟ به کی امانت بدهند؟ کشوری که کوس اسلامش گوشها را پاره کرده، اینقدر که بر طبلش زدهاند؛ کشوری که کشور تختی است. در دانشگاه، معاون دانشگاه که کسوت استادی هم دارد، بیاید به یک دختر ۱۹-۱۸ ساله پیشنهاد بدهد، تهاجم کند و افتضاحها به پا شود[۳۵]. دانشگاه متاسفانه در سرفصل امتحانها با اتفاقی مواجه شد که اساسا در ایران سابقه نداشت. این اتفاقها هیچ وقت نه در مدارس ایران و نه در دانشگاهها افتاده بود. بالاخره مهدی رضایی از دانشگاههای ایران درآمده که وقتی سال اول دانشگاه بود دفتر مجله این هفته[۳۶] را که آمده بود پورنو را وارد ایران کند، منفجر کرد. از توی دانشگاه این تیپها بیرون آمدند. دانشگاه حافظ ناموس کل جامعه ایران است. انشااالله با این مساله جدی برخورد شود و نیروها با این مساله جدی برخورد کنند.
به بحث شعارها میرسیم. شعارها طبیعتا از مطالبات درمیآید و برتراویده از مطالبات است. شعارها را در سه مرحله میشود تحلیل کرد؛ انقلاب ۵۷ یک دوران پیک داشت که متاسفانه خیلی کم بود. اگر پیک انقلاب طولانیتر میشد، چشماندازها جدیتر میشد و نیروها خودشان را نشان میدادند. نیروها مجبور میشدند که به اقتصاد، به اداره و به اجتماع فکر کنند و صرفا دیگر فضا آرمانی و رادیکال نباشد، اما این اتفاق رخ نداد. از مرداد ۵۷ تا بهمن ۵۷، چیزی حدود شش ماه پیک انقلاب بود. نمیتوانیم در شعارها آن طرفتر برویم، شعارها را در دوران پیک انقلاب میشود تحلیل کرد.
البته قبل از مرداد ۵۷ سه اتفاق جدی افتاد که بیرون از تهران بود. یکی قم ۱۳۵۶ بود که بعد از انتشار مقاله کیهان در اهانت به آقای خمینی، قم، بازار و حوزه تعطیل شد، راهپیمایی اعتراضی کردند. سرکوب که شد، جریان رادیکال شد و درگیری درگرفت. چهلم قم هم [در] تبریز این اتفاق افتاد. [اتفاقات]تبریز از دانشگاه شروع شد و به سطح شهر هم کشیده شد. بیشتر دانشجویی و کمتر مردمی بود. شعارها هم شعارهای خاص همان روز بود. چهلم تبریز، ۱۰ فروردین ۵۷، در مسجد روضهي محمدیه[۳۷] در یزد مراسمی داشتند.[در آن مراسم] فضا رادیکال بود اما بنا نبود که درگیری شود. اطراف مسجد محاصره شد، گارد آمد و درگیری شد. در درگیری خیلی شعار داده نمیشود. شعار بیشتر مال شرایط قبل درگیری یا رهپیماییهایی است که با تهدید مواجه است یا مثل راهپیماییهای عاشورا و تاسوعا كه با تهدید مواجه نیست. لذا آن شعارها و آن مراحل پیش از دوران پیک انقلاب ۵۷ است. شعارهای [مورد بررسی] بیشتر معطوف به دوران پیک انقلاب است که سه مرحله دارد: مرحله آغازین، مرحله میانی و مرحله پایانی.
مرحله اول: آغازين؛ بغض آلود؛ نزديک دستتر
میشود گفت در مرحله اول، شعارها اولین خواستها بود. قانونی داریم که هرکس یک واحد اضافی پول داشته باشد، آن واحد اضافی یا واحدهای اضافی را به ترتیب اول صرف خوراکی میکند. خیلی طبیعی است ما بچه بودیم همهمان همینطور بودیم. خانواده با اضافه حقوق، اول یک مقدار وضع تغذیهاش را بهتر میکند. اگر فرد در دوران دانشآموزی است، وقتي پول توجیبی یک مقدار بیشتر میشود، خوراکی بیشتر میخرد. این قانون علمیتجربی[۳۸] است. واحد اول برای خوراک، واحد دوم برای پوشاک و واحد سوم برای مسکن میرود. در اجتماع هم به همین ترتیب است یعنی بزنگاهی که جامعه تحت فشار برسد، اول بار، اولین و دسترسترین خواستههایش را مطرح میکند و بغضش را میترکاند. این شعارهای دوره اول را تا آنجایی که ذهن فرار و محدود اجازه میدهد، اینطور میشود طبقهبندی کرد: شعارهای فاز اول شعارهایی بود که بیشتر رمضان سال ۵۷ که روی مردم آرام آرام با رژیم باز میشد و راهپیمایی قبل و بعد از نماز عید فطر صورت گرفت[داده شد.] بنا بود که راهپیمایی ۱۷ شهریور هم یک راهپیمایی آرام باشد، مردم آن را آنتاگونیستی نکردند، اما رژیم شاه با ارتشش خون ریخت. شعارهای رمضان ۵۷، قبل از ۱۷ شهریور، این شعارها بودند: «زندانی سیاسی آزاد باید گردد»، «قرارداد نظامی ملغی باید گردد»، «قراردادهای نفتی باطل باید گردد»؛ یعنی دسترسترین [مطالبهها مطرح ميشد]. «شکنجه محکوم است، شکنجهگر نابود است»، «درود بر خمینی، سلام بر مجاهد»؛ تازه اسم گروهها و اسم مجاهدین آمده بود و عمومی شده بود. یک شعار محوری هم كه در همان راهپیماییها مطرح شد «استقلال، آزادی، حکومت اسلامی» بود؛ بحث جمهوری اسلامی هنوز مطرح نبود، آقای خمینی که پاریس رفت این شعار تصحیح شد و شد «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی». شعارهای فاز اول در دسترسترین و نزدیکدستترین مسایل بودند و بیشتر بار اصطلاحی و اعتراضی نسبت به وضع موجود داشتند. نفت، نظامیگری، شکنجه و ... ؛ شعارهای دوره آغازین، بغضآلود و نزدیکدست بود.
مرحلهي دوم: مياني؛ مشخصتر؛ افقدارتر
مرحله دوم که مرحله میانیِ بعد از ۱۷ شهریور بود، شعارها مشخصتر و افقدارتر شد. مشخصتر به این مفهوم که در این مرحله یعنی حدفاصل بین ۱۷ شهریور تا اول محرم، دیگر شعار استراتژیک «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» آمد. شعارهای دیگری هم آمدند. ارتش دیگر در خیابانها آمده بود و در مقابل بود؛ یک شعار دو وجهی بود که «ارتش برادر ماست، خمینی رهبر ماست». بعد از ۱۷ شهریور شعارها آرام آرام روی رادیکالیسم رفت. «توپ، تانک، مسلسل دیگر اثر ندارد، حتی اگر شب و روز بر ما گلوله بارد».
دانشگاه که باز شد، اتفاق مهمی افتاد. دانشگاه که باز شد، انگار انقلاب صاحب منزلی شده است، انگار در بیابان چادر زدهاند و به خستگان و تشنهگان و دلشکستگان گفتهاند که در این چادر بیایید. باز شدن دانشگاه در مهر ۵۷ اتفاق خیلی مهمی بود. شعار «دانشگاه سنگر انقلاب است، ارتجاع دشمن انقلاب است»، مال این دوره است.
شعار دیگر در زمان شریف امامی بود که خیلی ادعا میکرد به روحانیت نزدیک است و خانوادهاش روحانی بودهاند و خیلی سعی میکرد که لابیای با مثلث قم، آقای شریعتمداری[۳۹]، آقای مرعشی[۴۰] و آقای گلپایگانی[۴۱]، بهخصوص با آقای شریعتمداری باز کند. پخش اذان را از رادیو سه نوبت کرد، گفت کازینوها را میبندد و سعی کرد به اصطلاح پُز مذهبی بگیرد. همه شعار خودانگیخته بود، مثلا «نه شریفی، نه امامی، تو مزدور ضدامامی»، یکی از شعارهای دوره این بود.
شعار «مرگ بر شاه» بعد از ۱۷ شهریور آمد. حدفاصل ۱۷ شهریور تا اول محرم دولت نظامی ارتشبد ازهاری آمد که نخست وزیری با کابینه نظامی بود. راهپیماییهای تهران خیلی مبرهن و بارز بود و بعد از راهپیمایی ۱۸، ۱۹ و ۲۰ آذر که [تظاهرات] چند میلیونی تاسوعا و عاشورا بود و همه تلویزیونها پخش کردند، آمد و گفت ما هرچه پنجره خانهمان را باز میکنیم، صدایی نمیشنویم و یک سری نوار پخش میکنند که صدای تظاهرات میآید. از اینجا دیگر شعارها از فرهنگ آن روز جامعه درآمد و عنوان میکردند «ازهاری گوساله، نوار که پا نداره». شعارهای استراتژیک آن دوره آنتاگونیسم با ازهاری شد. شعارها فی البداهه بود. مثل الان که استادیوم امجدیه میروید شعار سریع در میآید. سال ۵۰ بود تیم تاج یک بوقزن به اسم داوود داشت که در جا شعار میساخت. آن موقع کِلِی خیلی مشهور بود، میگفت «کِلِی توی رینگ میگه»، آرمسترانگ[۴۲] رفته بود ماه، داوود میگفت «آرمسترانگ تو ماه میگه» ، دو کمدین ایتالیایی [به نامهای چیچو و فرانکو[۴۳]] بودند، میگفت «چیچو به فرانکو میگه»، برای خودش میبافت و آخرش میگفت: «این تاج برتر از همه است». شعارهای انقلاب هم [همينطور] در صحنه میآمد. نخست وزیران که دائم عوض میشدند، یک شعار جدی در تهران بود که عنوان میکرد «ما میگیم شاه نمیخوایم، نخست وزیر عوض میشه، ما میگیم خر نمیخوایم، پالون خر عوض میشه». شعارهای این دوره حدفاصل ۱۷ شهریور تا اول محرم این ویژگیها را داشت. مشخصتر و افقدارتر شده بود و مرگ بر شاه هم آمد. در این دوره دیگر چشم انداز کاملِ سرنگونی ترسیم شد.
مرحلهي سوم: پاياني؛ کيندارتر؛ قاطع؛ غائي
مرحله سوم از اول محرم بود. شب اول محرم در سرچشمه تهران کشتار وحشیانهای صورت گرفت. آذر، دی و بهمن هم در تهران و در شهرستانها -غلو است بگوییم هر روز- اما تقریبا هفتهای چهارپنج روز خونین بود و کشتارهای ویژهای داشت. الان هر شهر یا شهرستانی -مثلا ساری و اهواز و گرگان- که بروی میدانی به اسم ۲۳ دی دارند. آذر و دی به خصوص بعد از رفتن شاه، ۲۶ دی تا ورود آقای خمینی در ۱۲ بهمن، کشتارها عمومی بود و در شهرستانها زیاد کشتار میشد. در نتیجه شعارها رادیکال شد. در راهپیمایی عید فطر، مردم در لولهي ژ۳ ارتشیها گل گذاشتند و شعار «ارتش بگو جواب گل گلوله است؟» آمد. بعد دیگر شعارها رادیکالِ رادیکال شد. شعار اصلی این دوره «تنها راه رهایی، جنگ مسلحانه است» شد.
اتفاقا هادی غفاری[۴۴] که الان هست و سیرهایی طی کرده، خودش آخوند پایکاری بود و در مسجدهای اصلی تهران مانند مسجد لُرزاده و مسجد امام حسین که از پایگاههای انقلاب ۵۷ بودند، رفت و آمدهای جدی داشت. خودش هم بعدا «موسسه الهادی» را بعد از میدان امام حسین تاسیس کرد. یک آخوند محرک منبری بود و روی منبر شعار تنها راه رهایی، جنگ مسلحانه است را مطرح میکرد. در بیرون هم برای مردم شعارها خیلی مشخصتر میشد. یک شعار کیفی به صورت دیوارنویس بود، و وقتی دانشگاه باز شد آن را پرده کردند، «به یاری خدواند، به همت تودهها، به قدرت مسلسل، به فرمان خمینی، شاه تو را میکشیم»؛ یعنی دیگر کاملا حذف شاه و حذف سلطنت مطرح بود.بعد از کشتار اول محرم ۵۷ هم خطاب به ارتش شعار«میکشم، میکشم، آنکه برادرم کشت» درآمد.
آن دورهای هم که بختیار فرودگاهها را بست، شعارها کاملا شعارهای فاز مسلحانه بود، «وای به حالت بختیار، اگر خمینی دیر بیاد»، یک شعار مشخصتر هم بود «اگر خمینی دیر بیاد، مسلسلها بیرون مییاد، سه راهیها از قم مییاد». قمیها سه راهیهايي را درست میکردند، زانوی سه راهی بود که توی آن زرمیخ و ملاتی بود که قدرت انفجار زیادی داشت. در تهران، شهرستانها و در خود قم پرتاب میشد. وقتی در ده متری یک ریو که ایستگاههای متحرک گارد بودند، پرتاب میشد، تشعشع انفجاری زیادی داشت. این شعارهای مرحله سوم بود که دیگر در ۲۱ و ۲۲ بهمن به اوج خودش رسید.
این سطحبندی شعارها در سه مرحله بود. ممکن است شعارهایی هم باشد که از ذهن من بیرون مانده باشد اما تصور میکنم که شعارهای محوری اینها بود[۴۵].
شعارها چهار ویژگی داشتند:
خودانگيخته، مردمی
در این دوره شعارها نسبت به مثلا شعارهای دوره مشروطه خیلی بیشتر بودند و همه چیز را در بر میگرفت. با توجه به آن فهرست مطالبات تاریخی و فهرست عریض و طویلی که در مطالبات دورانی بود، شعارها هم همه جا سر میکشید. شعارها خودانگیخته بود و کاملا در میدان در میآمد. عجیب اینکه جامعه ایران این همه شاعر دارد. تصادفی نیست. در دوره اصلاحات خیلی اینطور نشد چون صحنه خیلی عمومی برپا نشد. در شش ماهِ انقلاب خیابانهای تهران و شهرستانها، حتی شهرستانهای درجه دو، پر بودند. پس شعارها خیلی خودانگیخته، در میدان و مردمی بود.
مذهبي، از درون فرهنگ جاری
شعارها مثل همه دورانها مذهبی بود. مثلا هر روز در بهشت زهرا در قسالخانه شهدا را میآوردند و میشستند و نماز میخوانند. شعار اصلی بهشت زهرا این بود که «مهدی ببین شاه مسلمان شده، آب وضوش خون جوانان شده». شعارها هم مردمی و هم مذهبی بود و از درون فرهنگ جاری[درآمده بود]. مثلا در فرهنگ جاری ما، به خصوص خانمهای قدیمی وقتی با کسی در میافتادند خیلی نفرین میکردند؛ بخشی از شعارها هم [اینگونه بود]؛ مثلا «ولیعهدت بمیرد شاه جلاد، چرا کشتی جوانان وطن را؟».
میشود گفت که در انقلاب ایران رهبری وجود داشت اما شعارها، شعارهایی نبود که رهبری شده باشد. شعارها -چه بحثهای تاکتیکی و چه بحثهای استراتژیک آن- از مرحله درمیآمد و توسط خود مردم ساخته میشد. مگر زمانی که دانشگاه باز شد و یک سری سرودهها ساختند؛برای شریعتی، برای مجاهدین سرودههای دانشگاهی ساختند. مثلا یکی «سر کوچه کمینه، مجاهد پرکینه[۴۶]» بود که در دانشگاهها زده بودند و به ترورهای ضدآمریکایی دهه ۵۰ اشاره داشت. هم فداییها و هم مجاهدین سرود داشتند. یک سری ترانههای فولکور را هم به سرود دورانی تبدیل کرده بودند که اين سرودها دیگر روشنفکری و دانشگاهی بود. مثلا سروده مرحوم دانشیان[۴۷] «بهاران خجسته باد» در سال ۵۷ سرود شد. یا در دانشگاه شعارهایی بود مانند «بشکنیم دیوار این قفس، تا آخرین نفس[۴۸]»، این شعارها مردمی نبود. اما شعارهای انقلاب، مردمی، خودانگیخته، مذهبی بود و از درون فرهنگ جاری بیرون میآمد***.
به رهبری میرسیم؛ اگر در انقلاب ۱۳۵۷، [تنها] همان سال ۵۷ را در نظر بگیریم، رهبری سه ویژگی داشت.
امتدادي، باز ظهوري، قطبي
رهبری آقای خمینی رهبری بلامنازع بود. مثل دوران مشروطه نبود که رهبری [چند] قطبی باشد؛ یک قطب نجف و یک قطب تهران باشد، در تهران هم آقای طباطبایی و بهبانی، در مدار بعدی آنها هم شیخ هادی نجمآبادی و در [میان]روشنفکران هم تقیزاده باشد. در دوره پیک انقلاب، مرداد تا بهمن ۵۷، رهبری کاملا تک قطبی بود. حتی در دوره نهضت ملی با اینکه مصدق خیلی شاخص و چند سر وگردن از همه بالاتر بود، ولی تا ۳۰ تیر ۱۳۳۱کاشانی هم بود و رهبری در جاهایی مرکب میشد. رهبری[انقلاب] تقریبا مثل رهبری میرزا در جنگل تکقطبی بود. البته درست است که[میرزا] خودش دموکراتیک بود و شورا تشکیل میداد، اما شاخص بود. در انقلاب ۵۷ رهبری آقای خمینی تک قطبی بود. تیپ سمپاتیکی هم بود.
ویژگی دیگر این بود که رهبری ۵۷ امتدادی بود؛ یعنی نقطه چینی در پسین سال ۵۷ وجود داشت. [ نقطه چینِ پسینِ] آقای خمینی، سالهای ۴۲-۴۱ و زندان و تبعید سال ۴۳ بود. بعد از این بروز و ظهوری وجود نداشت تا به سال ۵۶ رسید که هم فضا عوض شد و هم فرزند بزرگ آقای خمینی فوت کرد. آقای خمینی بعد از فوت فرزند بازظهور پیدا کرد. با توجه به اینکه رهبران دوره جدید هم دیگر وجود نداشتند- رهبران جنبش مسلحانه دیگر وجود نداشتند و نسل اول و نسل بانی دیگر رفته بودند، شریعتی دیگر وجود نداشت، آقای طالقانی زندان بودند و گروهها در زندان بودند- این دوره بازظهور آقای خمینی بود و رهبری او این سه ویژگی را داشت: امتدادی و نقطه چینی، بازظهوری و قطبی بودن**.
رهبري فکري؛ ترکيبي– تسهيمي
اگر بخواهیم رهبری فکری را از رهبری سیاسی [جدا کنیم]، رهبری آقای خمینی، رهبری سیاسیمذهبی بود. خودش صبغه مذهبی داشت، آخوند سیاسیِ بیرونآمده از حوزهِ سیاسیشده در اول دهه ۴۰ بود. خارج هم که بود بنا به مورد، در فواصل طولانی، مثلا روی تاجگذاری ۱۳۴۶، جشنهای شاهنشاهی سال۱۳۵۰، تاسیس حزب رستاخیز سال ۱۳۵۴، سه اطلاعیه داد. لذا در [سطح] رهبر سیاسیمذهبی محسوب میشد.
رهبری فکری ایران، رهبری ترکیبیتسهیمی بود. یعنی مرکب بود و هرکسی در آن سهم داشت. در حوزه اجتماعی که کیفی است، نمیشود سهم را به زبان ریاضی بیان کرد. دلیلی هم ندارد کیفیها را کمی کنیم.
مذهب نو
ولی مذهب نو سهم خیلی جدی در رهبری فکری انقلاب ۵۷ داشت (در ایدئولوژی انقلاب اینها را جدیتر باز میکنیم و روی سهمها جدیتر میرویم). یک مذهب نو بود که عنوان شد چه کسانی [آن را] آوردند؛ شریعتی شاخص آن بود، مجاهدین به عنوان جریان عملکننده با فرهنگ خاص خودشان مذهب نو را آوردند، بقیه روشنفکران هم بودند. لذا مذهب نو، بانی داشت.
نهضت ملي
یک سهم هم، سهم نهضت ملی بود. بالاخره در رهبری فکری، ملیشدن نفت و مرحوم دکتر مصدق صاحبسهم بودند. به هیچ وجه نمیشود تار و پود انقلاب ایران را از نهضت ملی جدا کرد.
ديد قرآني
یک دیدگاه قرآنی هم بود که آقای طالقانی آورده بود. بهخصوص در سال ۵۷ زمانی که خود آقای طالقانی از زندان بیرون آمد، [این دیدگاه] خیلی عمده شد.
عنصر ضداستبدادي
عنصر ضداستبدادیِ آقای خمینی هم بود. یعنی اگر سنجاقِ تاریخی مذهب نو را به مجاهدین، شریعتی و بقیه روشنفکران وصل کنیم، سنجاقِ نهضت ملی را به جیب جلوی دکتر مصدق بزنیم، سنجاق دیدِ قرآنی را به عبای آقای طالقانی وصل کنیم، عنصر ضداستبدادی هم به پُز تاریخی آقای خمینی برمیگردد. یعنی دهه ۴۰ با برخودهای سیاسی که با مساله کاپیتالاسیون کرد دیگر کاملا سیاسی شد و [به عنوان] یک آخوند ضداستبدادی معرفی شد. آخوندی شد که عنصر ضداستبداد در او قوی بود و این عنصر در سالهای ۵۷-۵۶ بازاحیا شد.
عنصر آرماني– مرامي
یک عنصر آرمانیمرامی هم وجود داشت. اگر بخواهیم منصفانه بگوییم، درست است که جامعه ایران مذهبی بود و رهبری فکریِ انقلاب [بیشتر] مذهبی بود، اما در اواخر دهه ۴۰ یک چپ پاکیزه هم در ایران شکل گرفت. این چپ پاکیزه دیگر تودهای نبود، چپ ملی بود که بخشی از رهبرانش مثل احمدزادهها و مرحوم پویان از دل جنبش ملی، از مشهد و از کانون نشر حقایق اسلامی درآمده بودند. اینجا یک عنصر آرمانیمرامی هم وجود داشت. شاید سهمش نسبت به بقیه کمتر باشد و ممکن است در ترکیب جای کوچکتری را به خودش اختصاص بدهد، اما بالاخره اسم و مرام فدایی وجود داشت. بنیانگذاران فداییها خیلی اسم در کردند و جا باز کردند. در جامعه ما که مذهبی و سنتی است، همه انتظار دارند که مرام و منش فقط مال مذهبیها باشد. در حالی که اینطور نیست، خیلیها هستند که مذهبی نیستند، مارکسیت هم نیستند، اما خیلی انسان هستند. اتفاقا الان انسانیتی که در جامعه ما مانده، مال کسانی است که قبل از انقلاب هم در مدار انسانیت بودند و الان هم در مدار انسانیت ماندهاند. آدم با آنها خیلی راحتتر است، پیچیدگی خیلی از مذهبیها را ندارند. فداییها هم با اینکه مارکسیست بودند، در جامعه ایران برخلاف بعضی از تودهایها، بروز و ظهور ضدخدا نداشتند و با مذهب کین نداشتند. چند نفر بودند اما بیشتر اسم احمدزادهها و پویان مطرح است زیرا از درون جنبش مذهبی و ملی درآمدند. مرحوم شکرالله پاکنژاد[۴۹] هم بود که بسیار بسیار پاک بود (ما که ندیدم، آنها که برخورد داشتند [تعریف میکنند که] بسیار انسان پاک و اخلاقی بود). مرحوم مصطفی شعاعیان[۵۰] بود که مارکسیست بود ولی تکیه کلامش «به جان مولا» بود. اینها تیپهای ویژهای بودند که از درون جامعه ما بیرون آمده بودند. نمیخواهیم کسی از قلم بیفتد، اما این دو نفر خیلی شاخص بودند. مصطفی شعاعیان را همه مذهبیها قبول داشتند، با مذهبیها ارتباط داشت. شکرالله پاکنژاد به همین ترتیب تیپ ویژهای بود. اینها به ذهنها تلنگر میزدند. خرمآبادیها بودند که صحبت مادرشان [پیشتر مطرح] شد. خانوادهي جزنی در ایران خوشنام بودند، پدربزرگ و پدر و مادرش همه چپ بودند و خودش هم بنیانگذار شد. پس عنصر آرمانیمرامی [هم سهم داشت]. یادم است که وقتی محاکمهها شد، محاکمه گلسرخی پیش آمد. حتما این محاکمه را که دو سه سال پیش پخش شد، دیدهاید. سال ۵۲ و سال ۵۷ که این محاکمه پخش شد، خیلی سر و صدا کرد. البته تکههایی از آن پخش نشد. گلسرخی گفت: من با مولا حسین و مولا علی با اسلام آشنا شدم. اسلام خیلی در حوزه اقتصادیطبقاتی با مارکسیسم فاصله ندارد . آذر یا دی ۱۳۵۲ بود که محاکمه پخش شد. ما کلاس هشتم بودیم، در دبیرستان همیشه حرف فوتبال تیغی و پینگپنگ تیغی بود، یا صبح که کیهان ورزشی میآمد، همه شش و نیم صبح میخریدند و تا ساعت هشت، زنگ اول کیهان ورزشی خوانده شده بود. در چنین فضایی، آن روز دیگر همه بحثها کنار رفت. دیگر نه فوتبالی بود و نه تیغیای بود، [در میان] همه بچههای ۱۳-۱۲ ساله بحث گلسرخی و کرامت دانشیان بود که چه دفاعی کردند. اینها که هستند، چه مرامی دارند و .... عنصر آرمانی- مرامی هم قابلالصاق به جریان پاک و پاکیزه و ملی مارکسیستی (نه تودهای) در ایران است. منصفانه، [این جریان] به سهم خودش جایی در ترکیب و تسهیم رهبری داشت و در مجموعه فرهنگ و اندیشه دوران صاحب جایگاه بود.
کارويژهها از سنخ رهبري
همچنان که در زمان مصدق همه رهبری را نباید در وجود دکتر مصدق دید، همه رهبری جنگل را هم نباید در وجود میرزا دید، در دوران انقلاب هم همه رهبری را در شخص آقای خمینی نمیشود دید. به خصوص که آقای خمینی اصلا از ایران بیرون بود. داخل ایران افراد و جریانهایی بودند که کارویژههایی از سنخ رهبری و ژنتیک رهبری را داشتند. این خیلی مهم است. اگر بخواهیم مجموعه رهبری را تعریف کنیم، باید این افراد و جریانهایی را که کارویژهای از سنخ رهبری داشتند، لحاظ کنیم.
طراحي– پيشبرندگي دانشجويي
اولین [گروه دارای کارویژه از سنخ رهبری]دانشگاه بود. انصافا آن نسل دانشجوی ایران خیلی از سن خودش جلوتر بود و بنا به علل مختلف، زود به [میدان] مبارزه سیاسی آمده بود. بچههای آن موقع خیلی زود به بازار کار میرفتند، همین زود رفتن به بازار کار، دو سه استخوان طرف را میشکست، پشت لب سریع سبز میشد و دست سریع زمخت میشد. در محل، زمین خاکی و باشگاه بود و تقریبا بچههای فعال دوره یا پینگ پنگ میزدند، یا باشگاه میرفتند و یا زیبایی اندام کار میکردند. اگر هیچ کدام از اینها را هم نمیرفتند در خانه دمبل داشتند. کنار زمین خاکی با نخ شیرینی تور والیبال درست میکردند و تیغی میزدند. یعنی خیلی زود به محل، جامعه، بازار کار و... میرفتند. تابستانها همه آلاسکا، فرفره، بادبادک و ... [میفروختند]. یک عده هم در کارِ کفتر بودند؛ مجبور بودند برودند خیابان مولوی و با کفترباز سر و کله بزنند، قفس بخرند، آب و دان بخرند، .... زود توی جامعه میرفتند. در حالی که الان برخی ۲۵ سالهها را میبینید که آدرسهای تهران را بلد نیستند. به جامعه نرفتهاند، تا حالا پیاده جایی نرفتهاند و جایی را گز نکردهاند. آن موقع شهرگردی بود. خیلی رسم نبود که کسی ماشین سوار شود، اُفت داشت. مثلا در مدرسه ۸۰۰ نفری ما دو نفر را صبح خانوادهشان با ماشین میآوردند، آن دو انگشتنما بودند. دو داداش بودند که خیلی در پر قو بودند. ظهرها برای اینها ناهار میآوردند. کارِ بچهها این بود که وقتی پشت در مدرسه راننده ناهار را به فراش میداد –ناهارهایشان هم ]مفصل[ بود، دمپختک که برایشان نمیآوردند-۳۰-۲۰ نفر قابلمه را مصادره میکردند. این دو دلشان خوش بود که برایشان غذا میآید و راننده میرساندشان.
مراوده، رفت و آمد، باشگاه و محل، در نجاری و آهنگری کار کردن و... نسل را خیلی بزرگ میکرد. الان یک ۲۷ یا ۲۸ ساله مثل ۱۸ ساله آن دوره است. به تحلیل ایدئولوژیک و نوستالژیک دورهها کاری نداریم، [بچههای آن زمان] زود بار میآمدند و زود بزرگ میشدند. دختر خانمها هم همینطور بودند، در هر محلی بلا استثنا خانهای بود که کار خیاطی محل را میکرد. دختربچهها از ۱۱-۱۰ سالگی نخ توی سوزن میکردند، منجوقدوزی میکردند، حداقل دکمه قابلمه بلد بودند، الان شاید خانمها هم بلد نباشند دکمه قابلمه بزنند. الان رسم است جوراب که پاره میشود، آن را دور میاندازند. آن موقع جوراب چند تا وصله داشت، باز پاره میشد، دمکنی میشد، بعد از دمکنی میبستند روی چوپ، تی میشد، از این طنابها نبود. همه در این پروسه بودند و هم دخترها زود به یک سن عقل اجتماعی میرسیدند، هم پسرها که بازتر بودند وهرجا دلشان میخواست، میرفتند.
دانشجو هم آن موقع از سن خودش بالاتر بود. بعد از سال ۵۴ که دیگر نیرویی در ایران نبود که دل کسی به آن خوش باشد، حسینیه هم بسته شده بود، شریعتی هم با انسداد مواجه شده بود و گروهها هم اصلا بروز و ظهوری نداشتند، دانشگاه بود و خودش. بچهها کارورزی داشتند، به شرکتها میرفتند و کار میکردند. آن موقع مثل الان نبود که دانشگاه به انجمن اسلامی سهمیه کپی بدهد و انجمن اسلامی انتظار داشته باشد که موضع ضدجمهوری اسلامی بگیرد، کپیاش هم در دانشگاه صورت بگیرد.
یعنی خودامکان بودند، امکانآفرین بودند. دانشجو خیلی راحت سالهای ۵۷-۵۶ را اداره کرد. معدل سنی پیشنمازهای آن موقع۵۰-۴۰ سال بود، ولی دانشجو با معدل سنی۲۰ سال واقعا پیشنمازها را اداره میکرد. پیشنمازها [وقتی] میدیدند بچهمذهبیها فعال هستند، به آنها اعتماد میکردند. مثلا در دهه ۵۰ ، یک دانشجوی سالِ یکدو، در محل و مسجد کتابخانه درست میکرد. خیلی اتفاقها از ناحیه دانشجو میافتاد. پیشبرندهترین و طراحترین جریانی که کارویژهای از جنس رهبری داشت، در دوران انقلاب - هم سال ۵۶ که فاز پیش از انقلاب بود و هم سال ۵۷ - دانشجو بود.
پايِکاري بازاري
بازاریهای پای کار هم بودند که بعضیها اسم و رسم دارند؛ مثل آقای شانهچی، مرحوم احمدعلی بابایی و حاجمانیان، که هم ملی و مصدقی و هم مذهبی پایِکار بودند. در دوران پیک انقلاب بازار ۱۵-۱۰ بار تعطیل شد. حرف آنها هم حرف بود. سال ۶۹-۶۸ تازه بازار ارز در خیابان منوچهری راه افتاده بود. ارز آزاد شده بود، جنگ تمام شده بود و بخشی از بانکها ارز صادراتی میفروختند. در این [دوره]من آنجا میرفتم، میخواستم ببینم چه خبر است. در آن حوزه بازارِ طلا دست عراقیها بود. در بازار ارز چهارپنج نفر سر خیابان منوچهری در زیرزمینی بودند که خودشان به آن حرم میگفتند - من رفتم آنجا را پیدا کردم-، اگر کسی آنجا میرفت او را میزدند. پنج نفر میرفتند در حرم، نرخ ارز آن روز را اعلام میکردند. ما [در این] شلوغ، پلوغی میرفتیم ببینیم آنجا چه خبر است. در دوره انقلاب هم بازار هسته سختی داشت. بازار پول میداد، دست به جیب بود، کار بلد بود، تجربه نهضت ملی را داشت، تجربه ۴۲-۳۹ را داشت، تجربه حمایت از خانوادههای زندانیهای سیاسی و تجربه حمایت از روحانیون تبعیدی را داشت. در بازار در واقع تصمیم چهارپنج نفر کاربلد از سرای لباسچی و دستمالچی -که بعد از انقلاب هم یکیشان [که] در طیف بنیصدر بود، اعدام شد- تعیینکننده بود. [با تصمیم آنها] بازار تعطیل میشد وکرکرهها پایین کشیده میشد؛ بازاری پایکار بود.
محوريت طالقاني
آقای طالقانی ویژگیهایی داشت؛آقای طالقانی هیچوقت در مردم نبود. به قول اطلاعیهای که آقای خمینی[با عنوان] از زندانی به زندان دیگر داد، واقعا از زندانی به زندان دیگر و از تبعیدی به تبعید دیگر میرفت. اما اتفاق مهمی افتاد. از روز ۸ آبان ۱۳۵۷ که آقای طالقانی آزاد شد، خانهشان در پیچشمیران (هنوز آن خانه هست) عملا ستاد انقلاب شد. مراجعه کارگری، کارمندی ودانشجویی داشت. تیپهای پایکاری هم در دفتر بودند که دفتر را اداره میکردند اما آقای طالقانی محور بود. آقای طالقانی یک ویژگی داشت؛ در حالی که خودش خصلت رهبری داشت اما اهل تشر و تیپ جدیای بود. چه با گروهها و چه با مردم، برخورد جدیای داشت. [بعد از انقلاب] سر مساله کردستان برخورد جدیای داشت. سر مساله سعادتی با گروهها [برخورد جدیای داشت]. بقیه اینطور برخورد نمیکردند. ایشان در برخورد خصوصی گفته بود که به چه مناسبت الان که دولت قانونی وجود دارد، شما برای گرفتن پرونده مقربی اقدام کردید؟ بهشان گفته بود که هنوز غوره نشده، میخواهید مویز شوید. اهل تشر بود، اهل برخورد بود. ضمنا بهطور جدی اهل رشد بود.
آقای طالقانی در حد فاصل ]...[ خیلی محور شد. [با این حال] این وارستگی را داشت که هیچ وقت خودش را در مقابل رهبری قطبی انقلاب قرار نمیداد. همیشه سعی میکرد در مدار خودش باشد و با آقای خمینی در پاریس هماهنگ باشد. ولی در حد خودش کارکرد رهبری داشت.
قطبيت منطقهاي
قطبهای منطقهای[ رهبری هم] بودند. مثلا در مشهد، هم آقای خامنهای[۵۱] بود و [هم] واعظ طبسی[۵۲] که الان [متولی] آستان قدس است، بزرگتر از اینها هم آقای شیرازی بود.
در شیراز خانواده دستغیب بودند، دستغیب بزرگ و دستغیبهای پسر[۵۳] [در] یک مسجد در شیراز به اسم آتشیها [(قبا)] بودند. [این مسجد] دست خانوادهي دستغیب بود و آنها [در آنجا] فعال بودند.
در خوزستان و آبادان، آقای جَمی[۵۴] بود که آدم قابلاحترامی است. او هیچ وقت از آبادان خارج نشد و در همه جنگ در آبادان ماند و نماز خواند. اهل لُفت و لیس نبود. اهل حرف و تحلیل و... نبود ولی آخوندِ مردی بود. آبادانیها هم خیلی به او علاقه دارند.
شهرستانهای مناطق مختلف قطب داشتند. کسانی که اسم[شان را] نبردیم، به مفهوم این نیست که نقشی نداشتند، روحانیون محلی و منطقهای نقش خاص خودشان را داشتند.
رهبري محلي
یک رهبری محلی هم در محلهها به وجود آمد. رهبران محلی هم بیشتر دانشجو بودند. دانشجو خانواده را اداره میکرد، خانواده را صاحب دیدگاه میکرد و در محل موثر بود. آن موقع دانشجو کم بود. به خصوص مناطق پایین شهر اگر کسی دانشجو بود، شاخص میشد. آن موقع دانشجویان هم تیپیک بودند. لباس ساده، پیراهن و شلوارهای بیرنگ، چپها هم اغلب عینک و سبیل داشتند. همهچیز تیپیک بود؛ همانطور که ورزشیها ساک به دست بودند، کشتیگیرها پایشان را روی پاشنه کفش میگذاشتند، دانشجو هم از دور مشخص بود که دانشجو است؛ کیف و کتاب و کلاسور و متانت و... . دانشجو محل را اداره میکرد.[در برخی از] پاتوقهای محلی و در بعضی از مغازهها، کوکتل [مولوتف] درست میشد. آن دفعه اشاره شد که در حیاط بعضی خانهها پرده زده بودند و توالت این خانهها پر از کوکتل بود. آن موقع نفت سهمیهبندی نبود ولی وقتی نفتیِ محل نفت میآورد، همه صف میکشیدند؛ در نظم دادن به صفها دانشجو نقش داشت. بعضیها وانت خریده بودند و تخم مرغ و دیگر مایحتاج را توزیع میکردند. دانشجو به اضافه یک تیپ بچه محل، محل را میگرداندند. آن موقع مثل الان نبود که افراد با محل بیگانه باشند، همه روی محله به اصطلاح تعصب ناموسی داشتند. مثلا یک خانواده ۴۰ سال در یک محل میماند. مثل الان آپارتمان و جابهجایی و زود زود محل عوض کردن و همسایه نشناختن نبود. آن موقع بچهها محل را میشناختند، بچهها هم ادارهکننده بودند. آدم به خیلی از محلهها که میرفت، [میدید] یک ۱۵-۱۴ساله محل را میگرداند. صف درست میکرد، نان میداد و...، خیلی اتفاقها از این ناحیه میافتاد.
مرکزيت نسبي مسجدي
یک مرکزیت نسبی مسجدی هم وجود داشت. بهخصوص بعضی مسجدها و پیش نمازهایشان، مثل مسجد لرزاده خراسان که خیلی در انقلاب نقش داشت، مسجدهایی مثل مسجد امام حسین که مسجدهای جدیای بودند و... ، مرکزیت داشتند.
کل این مجموعه کارویژههایی از جنس رهبری داشتند. وقتی میگوییم رهبری انقلاب، همه روی آقای خمینی زوم میکنند.[وقتی میگوییم]رهبری نهضت ملی، همه میروند روی شخص دکتر مصدق، در جنگل، [زوم] میرود روی میرزا کوچکخان؛ ولی افراد که زورو [یا ملوان زبل] نیستند که یک اسفناج بخورند و همه چیز را کن فیکون کنند. بالاخره طیفهایی وجود دارند که شرایط را پیش میبرند. در نتیجه دانشگاه و بازاریهایی که اسم بردیم، آقای طالقانی، قطبهای منطقهای، رهبران جوان محلی و مرکزیت نسبی مساجد و...، در کادر رهبری بودند.
ويژگيهاي رهبري
حالا به ویژگیهای رهبری میرسیم؛
صاحبپيشينه و سایهدار
[شخص] آقای خمینی صاحب پیشینه بود. در سالهای ۴۱،۴۲ و ۴۳ نقطهچین زده بود و در اصطحکاک و درگیری، رخبهرخی با شاه، موضع روی کاپیتالاسیون، دستگیری و تبعید و...، سایهای روی شرایط داشت.
با هيمنه و نفوذ کلام
مذهبیهایی بودند که سایه آقای خمینی را قبول داشتند؛ حتی مجاهدین که گروه جدید بودند و اسلامشان هم اسلام سنتی نبود. بخش مهمی از پخش اعلامیه و کتابهای خمینی در دهه ۵۰-۴۰ ایران توسط همین بچههای اولیه مجاهدین صورت میگرفت. یا مثلا چپها و ملیها به آقای خمینی احترام میگذاشتند. [آقای خمینی] سایه داشت. تیپ با هیمنهای بود و نفوذ کلام داشت.
با تاکيد ويژه
[آقای خمینی] یک تاکید ویژه هم داشت، مثلا شعار خودش این بود که «شاه باید برود»؛ وقتی گفته بود شاه باید برود، خوب شاه دیگر باید برود. مردم هم به شاه باید برود، رسیده بودند. روی تاکید ویژهاش ایستاد.
در پي اهرم فشار اجتماعي؛ کارسپاری به موجهان
مکانیسم مدیریت او، اهرم فشار اجتماعی بود؛ تظاهراتها، اعتصابها، مهار کردن اعتصاب نفتیها و مهار کردن اعتصاب کارمندی و کارگری و... . مثلا برای نفت هیاتی تعیین کرد که قبلا اشاره شد؛ برای کنترل اعتصابات هم همینطور. ایشان آقای دکتر سحابی را نماینده کرد و [به] هاشمی و آقای مهندس بازرگان اختیاراتی داد و کارسپاری کرد. کنار [این اقدامات] همیشه تهدید سلاح هم بود. در مشی [به این موضوع] میرسیم، حدفاصل پاریس تا ۱۲ بهمن، چند بار در سخنرانیها و مصاحبهها [بر] مساله عبور از فاز مسالمتآمیز و ورود به فاز مسلحانه تاکید کرد. حتی تا ۲۱ و۲۲ بهمن [بر این موضوع تاکید میکرد]. به قول دوچرخهسوارها، در بادِ مسلحانه اما در متن فشار اجتماعی[حرکت میکرد]، پول برق ندهید، مالیات ندهید، و... همه [اهرمهای فشار] اجتماعی است.
رعايت گفتمان دوراني
گفتمان دورانی در پاریس رعایت شد؛ «مارکسیستها در ابراز عقیده آزاد هستند»، «به روستاها بروید و به دهقانها بگویید که ما با سرمایهدارها و فئودالها مخالفیم» و.... جهتگیری طبقاتی و انبوه آزادیها [بیان شد]. یا مثلا در پاریس خبرنگار سوال کرد مدلتان چیست، [آقای خمینی] اشاره کرد، مدل ما همان است که خود شما در فرانسه دارید. گفتمان دوران رعایت شد.
کارسپاري به موَّجَهان
به موجهها هم کارسپاری کرد. مثلا [مسئول] هیاتِ کنترلِ نفت، مهندس بازرگان بود. [مسئول] اعتصابات دکتر سحابی و بعد هم آقای کتیرایی بود. بعد دولت موقت را به مهندس بازرگان سپرد و در شورای انقلاب تعدادی از روشنفکران رفتند. لذا او کارسپاری به موجهها داشت. اینها، ویژگیهای رهبری بود.
[اینکه] سازمان کار چه بود و ابزار تشکیلاتیاش چه بود، در بحث تشکیلات [به آن میرسیم].
نمیشود نیروی آغازگر انقلاب ۵۷ را نقطهای دید، بالاخره بین ۴۲ تا۵۷ یک فاز [انقلابی] بود.
نسل ۴۲ – ۳۹
استارت انقلاب را همان نسل ۴۲-۳۹ زد. دراین نسل محمد بخارایی[۵۵] بود که حسنعلی منصور را ترور کرد، جزنی و پویان بودند، حنیفنژاد هم بود. نسل ۴۲-۳۹ زودتر از همه فاز را تشخیص داد، آببهآب شد، طوربهطور شد، مخفی شد و در فاز انقلاب رفت. جریان آغازگر بعد از ۱۵ خرداد نسل ۳۹-۴۲ بود. بحثمان اینجا دیگر بعد از ۱۵ خرداد است.
روشنفکري نو
[یکی دیگر از نیروهای آغازگر] روشنفکری نو بود. از آموزشهای شریعتی انقلاب در میآمد. اگر بخواهیم [این آموزشها را] فورمولایز (فرمولیز) کنیم، [آموزشهای شریعتی] فرد را با وضع موجود مسالهدار میکرد. فرد را باردار میکرد، فرد را صاحب دغدغه میکرد و به سرفصلی میرساند. سرفصل، سرفصل انقلاب بود. شریعتی بود، بقیه روشنفکران هم سهم داشتند.
دانشجو
در سال ۱۳۵۶ اولین استارت را دانشجویان زدند. دانشگاه در سرفصل فوت شریعتی، سرفصل کمپدیوید و حمله به آژانسهای هواپیمایی اسراییل در تهران و بعد فوت پسر آقای خمینی و در آستانهي انقلاب [استارتر شد]. آن دو ](دکتر شریعتی و آقای خمینی)[ که نبودند، دیگر نسل ۳۹-۴۲ که نبود؛ آنها یا زندان بودند، یا شهید شده بودند. روشنفکری نسل نو هم که شاخصش شریعتی بود، در ۵۶ دیگر وجود نداشت. [پس] دانشگاه استارتر عمل سال ۵۷ شد.
بازاري
بازار هم به ترتیبی که اشاره کردیم، بود.
تکطلاب ۴۲– ۳۹
در سالهای ۵۷-۵۶ تک طلابی که از دل ۴۲-۳۹ در آمده بودند هم حضور داشتند. ما مثل خود اینها برخورد نمیکنیم که نیروهای خود را ضربدر ۱۰۰ و بقیه را تقسیم بر ۲۰۰ بکنیم. تک طلاب موثری هم در طیف آغازگرهای انقلاب ۵۷ بودند.
هستههاي نوپديد
هستههای نو پدید [مانند] گروههای منصوریون، موحدین، صف، توحیدی و...[هم بودند]. همه این هفت گروه عمل هم کردند. وقتی به فصل مشی میرسیم، عملشان را توضیح میدهیم. آنها آغازگر عملیاتهایی بودند؛ [انفجار] رستوران خوانسالار ، ترور پل گریم[۵۶] (رییس کنسرسیوم در اهواز)، حمله به اتوبوس آمریکاییها در اصفهان و ... که ان شاءالله جلوتر توضیح خواهیم داد.
اینها مجموعه نیروهای آغازگر بودند؛ حالا هرکس با وزن مخصوص خودش. یک سری نیروها هم هستند که نیروهای دستاندرکار هستند. یعنی یک رهبری داریم، یک نیروهای آغازگر داریم، و یک نیروهای دستاندرکار؛
طيفي از روحانيت و طيفي از ائمه جماعت
طیفی از روحانیت در سطح مراجع و ذیل مراجع، در انقلاب ۵۷ دستاندرکار بودند. طیفی از ائمه جماعت هم بودند که با دانشجویان ارتباط داشتند و خوشنام بودند. مثلا در تهران آقای مروارید[۵۷] که بعدا جامعه روحانیت مبارز را به وجود آورد، موثر بود. آقای مهدویکنی[۵۸] در مسجد جلیلی موثر بود.
نيروي بازاعلام
نیروهای باز اعلام هم بودند که دیر آمدند، اما در صحنه بودند.[مثلا] نهضت آزادی و جبهه ملی [دوباره] اعلام موجودیت کردند. در سال ۵۷ این[نیروها] در مذاکرات سیاسی، بعدا در پاریس و بعدها در ارتباط با آمریکاییها خیلی فعال بودند. اینها جریانهای این دوره هستند.
چپ فدايي
چپ فدایی هم بود. فداییها در بیرون [زندان] نیرو داشتند و در سال ۵۶ وارد عمل شدند و عملیات کردند.[در سال] ۵۷ نیز ۱۵-۱۰ عملیات داشتند که انشاءالله در تشکیلات[به آنها] میرسیم. [عملیاتی مانند] حمله به ستادهای گارد و یک ترور داشتند، افسری را ترور کردند، به کلانتریها حمله کردند،[مثلا به] کلانتری روبروی مدرسه البرز، پل کالج [حمله کردند]. الان اگر از بغلش رد شوید و دقت کنید، [روی] دیوارهای سنگیاش جای گلولهها هست. جای گلولهها را پر کردند [اما] اگر نزدیک بروید جای ۵-۴ گلوله هنوز هست. پس چپهای فدایی هم در حد خودشان[عمل کردند].
طيف حقوق بشر
طیف حقوق بشری هم بودند که اوایل سال ۵۶ تشکیل شدند و در افشای رژیم شاه و اطلاعرسانی از وضعیت زندانیان به مراجع حقوق بشری فعالیتکردند.
قشري از معلمان
قشری از معلمان در انقلاب فعال بودند. آنها در تعطیل کردن مدرسهها و در فرستادن بچهها به تظاهرات [موثر بودند]. معلمهایی که بخشیشان مذهبی و بخشیشان ملی بودند و موضع داشتند. در دهه ۵۰ معلم چپ هم در مدارس زیاد بود، اتفاقا آنها خیلی به بچهها کتاب معرفی میکردند. ولی خوب در مدارس، مذهبیها زیادتر بودند.
تک عناصري از اساتيد
قشری از معلمان بودند، تک عناصری از اساتید هم بودند که کلاسهایشان در دانشگاهها، حتی در دانشکدههای فنی پر میشد. آنها بار داشتند، وزن داشتند. همه اینها نیروهای دستاندرکار انقلاب ۵۷ بودند.
نيروي دانشآموزي
مهر ۵۷ که مدارس باز شد، بچهها هم دیگر ضدشاه شده بودند. [برای بچهها] همانطور که اول بار که تنها از خانه [بیرون] میروند، مهم است؛ اولین روزههای که میگیرند مهم است، اولین حضور اجتماعی هم مهم است. مدرسهها که باز شد دیگر اصلا کنترل از دست رژیم شاه دررفت. جمعیت جدیای آمد. آن موقع [دانشآموزان] ۱۱ میلیون نفر بودند و فضا را تغییر دادند.
بخش کارگري، بخش کارمندي
کارگرها در چند ماهه آخر به انقلاب پیوستند. قسمتی از بخش کارمندی هم موثر بودند، مثل کارکنان برق میدان ژاله که سه ماه آخر سرساعت اخبار برق را قطع میکردند و کارمندان بانک مرکزی که لیست خارجکنندگان ارز را منتشر کردند و به سهم خودشان[فعال بودند]. بعدا در وجه تشکیلاتی [به آنها] میرسیم و در جهتگیری طبقاتی انقلاب اینها را بازتر میکنیم. این مجموعه نیروهای دستاندرکار بودند.
پرسش و پاسخ
* بعد از ضربهي ۵۴ مذهب نو ضربه جدي خورد، چه شد كه در سال ۵۷ مذهبي كه مساله دار شده بود توانست در جريان انقلاب نقش جدي ايفا كند؟ چه میشود که هزینه تاریخ را مردمی میکشند که اصلا درگیر سوالهایی که روشنفکران به درستی هم درگیرش هستند، نیستند؟
اتفاقاتی که در فاز روشنفکری و جنبش مسلحانه افتاد، خیلی به ذهن جامعه عام وارد نشد. فرض کنيد سال ۵۵-۵۴ علی میرزا جعفر علاف مجاهدي بود كه مارکسیست شد، او را کروات زده به تلويزيون آوردند. یک زن و شوهر مذهبی را هم آوردند که سمپاد مجاهدین بودند تا خودشان را توضیح بدهند و از گذشتهشان اظهار ندامت کنند. جامعه عام اینها را میدید. به طور کلی میفهمید که یک سری مذهبیهایی هستند که اسلحه به دست گرفتند و خانههایی دارند و... . آن آسیب به جامعه اخص و خاص رسید. جامعه اخص نیروهای سیاسی قبل مثل مهندس بازرگان و دکتر سحابی و بانیان نهضت و تیپهای شاخص ذیل آنها بودند. به آنها خیلی آسیب رسید. به طیفی از روحانیان هم آسیب رسید. در سطح خاص هم به بازار، به پیش نمازها، به روحانیون و به مسجدروها كه بخشی از این بچه مذهبیها را میشناختند، آسیب رسید اما این آسيب به جامعه کل سرایت نکرد. آحاد جامعه عام هم قابل مقایسه با جامعه اخص نیستند. این یک وجه قضیه، وجه دیگر این است که در ایران مذهب دینامیسم دارد. مذهب مثل مسیحیت سوئدیها نیست که مذهبِ دل باشد و هفتهاي یک دفعه را به آن اختصاص بدهند. همین الان هم که به نظر میرسد جامعه خیلی از مذهب فاصله گرفته است، مذهب در زندگی روزمره هست. مذهب شیعه هم دینامیسم خاص خودش را دارد. این دینامیسم مذهب در جامعه عام با اتفاق ۵۴ از بین نرفته است. وجه سوم هم این است که بالاخره یک تشکیلاتِ مبلغِ مذهب سنتیِ سیاسی شده که به هرحال مجبور و ملزم بود که گفتمان دوران را هم رعایت بکند، وجود داشت. تشکیلات آنها سرپا بود.
اگر این چندوجه را کنار هم بگذاریم، ميبينيم كه ضربه ۵۴ در حقیقت به جنبش مبارزاتی مذهبی و به جامعه اخص و خاص آسیب جدی وارد کرد. منتها عوامل ترغیبکننده هنوز وجود داشتند. شریعتی هنوز بود. آثارش هم جانمایه مذهبی داشت. یا در سطح پایینتر آقای مطهری بود که به دانشگاهها هم میرفت و میآمد. در سطح روشنفکریتر، تیپهایی مثل دکتر پیمان و... هم بودند. یک سری از نیروها هم که در زندان بودند، مذهبی مانده بودند. خرمن مذهب در ایران را، توفان ۵۴ نبرد. خرمن سرجاش بود. منتها رويش را توفان برد و پخش و پلا کرد و از دور به نظر میرسید که توفان همه را برده اما این طور نیود. در تحلیل دورانی که بیاییم {اتفاقات} در سال ۵۷-۵۶ در سرفصلهای مذهبی شتاب میگیرد، همگانیتر میشود و عضوگیری تشکیلاتی بیشتری پیدا میکند. مثلا رمضان ۵۶ خیلی مهم بود. مسجد قبا فعال شد، آقای مفتح پیش نمازش بود و همه آقایان آنجا سخنرانی میکردند و یک تلنگر خورد. بحثهای قبا در سال ۵۶ آنقدر جدی بود که حتی بچههای مارکسیست هم میآمدند و پای بحثها مینشستند. مسجد هم پر بود. سال ۵۶ جمعیت تا آستانه خیابان آمد. رمضان ۵۷ از سر خیابان قبا عکس مهدی رضایی را زده بودند. محرمِ ۵۷ هم جدیتر جامعه ایران را متحد کرد.
لذا این مذهب، مذهب دینامیک است. بقیه نیروهای مذهبی هم بعد از ۵۴ عمل کردند. یک تشکیلات سنتی هم وجود داشت که سعی میکرد خودش را روزآمد بکند و خود را بهروز معرفی کند. این مجموعه را به اضافه اصل بقا که کنارهم بگذاریم ؛ ميبينيم كه {اگرچه} فيزيك جریان بانی مذهبی مجاهدین اولیه رفته بود اما آموزش و منش و روش و عشقشان مانده بود. اصل بقا که فقط برای ماده و انرژی نیست. ترمودینامیک به درستی بيان ميكند که انرژی در جهان معدوم نمیشود و تبدیل میشود؛ ماده هم به همین ترتیب. اما بالاخره عشق و مهر و آموزش هم سرجایش هست. لذا فقط مکانیکی نباید دید. عملکرد{جريان بعد از ضربه ۵۴} خیلی ساده و مکانیکی بود. میگفتند ما نماینده پرولتاریای نوین هستیم و مجید شریف واقفی و صمدیه لباف نماینده خرده بورژوازی عقب مانده مذهبی هستند، پس ما اینها را میزنیم. مثل این که کسی بخواهد مگس بپراند. با مگسکش آنها را کشتند اما آنها که مگس نبودند. شریف واقفی ماند. همین جمهوری اسلامی نتوانست اسم دانشگاه شریف را عوض کند. خیلی مهم است. صمدیه ماند. پس آن اصل بقا کارگر است، نیروی سنتی هم کارگر است و بقیه کسانیهم که بعد از ۵۴ نقش ترمیمی داشتند، مثلا آقای مطهری در حد خودش، دکتر پیمان در حد خودش و شریعتی هم به سهم جدی خودش، سعی میکردند جبران کنند. ۵۴ مذهب روشنفکری بوکس گیج کنندهای خورد ولی بالاخره بلند شد.
***
** در سیری که از ۴۲ تا ۵۶ آمدیم کمتر بحثی از روحانیت و آقای خمینی بود. حتی در کتابهای درسی هم اینطور است که از ۴۲ تا ۵۶ خیلی سریع ورق میخورد. چه شد که این همه نیرو که تا قبل از ۵۶ کار کرده بودند به یکباره رهبری را پذیرفتند و همه جانبه نیروها را در اختیار آقای خمینی و روحانیت گذاشتند.
نیروهایی که استارت زدند و عمل کردند و عمل کننده بودند و سپهر ساختند با اتفاقهای ویژهای مواجه شدند. شاخصترینشان که مجاهدین بودند ضربه سال ۵۰ را خوردند و بخش مهمی از دستاوردهایشان رفت؛ کل مرکزیت دستگیر شدند و از کل مرکزیت کیفیترینها اعدام شدند، بقیه هم که در زندان بودند با آخرین گروه {زندانیان} ۲۹ دی ۱۳۵۷{یعنی} ۲۲ روز قبل انقلاب آزاد شدند؛ لذا عرصه عمل تشکیلاتی وجود نداشت. ضربه دوم که مهمتر بود را از داخل خودشان خوردند. ضربه ۵۴ اصلا ذهن جامعه ایران را، {ذهن} نیروهای سنتی و مذهبی ایران را زخمی کرد. اینها ضربههای خاص خودشان را خوردند. جنبش مسلحانه هم سال ۵۴-۵۵، در حقیقت دورانش سرآمد. فداییها عمل کردند ولی به دلیل اینکه ایدئولوژیشان بومی جامعه ایران نبود، جامعه ایران هیچ وقت آن ایدئولوژی را پذیرا نشد. {البته} طیفی از دانشگاه این ایدئولوژی را پذیرا شدند، جامعه روشنفکری و جامعه هنری آن را پذیرفتند و جدی هم پذیرفتند، ولی جامعه ایران آن را نپذیرفت. غیر از استان گیلان که یک شرایط ویژه دارد و همسایه فاز انقلاب شوروی بوده و چپها به اصطلاح همیشه از آن طرف میآمدند. یک مقدار هم تبریز بود که این فاز را داشتند. اینها جزیرهای است. در تار و پود جغرافیایی ایران سراسری نیست. این هست که آنها اصلا نمیتوانستند نقش اجتماعی بر عهده بگیرند. مخاطب شریعتی توده دانشگاهی بود، نه اینکه مخاطب تودهای نداشت ولی مخاطب تودهایاش کم بود. جنبش مسلحانه هم پیوندهای تودهای جدی برقرار کرد ولی خوب نتوانست اجتماعی بشود. ولی در امریکای لاتین اجتماعی میشود. یعنی یک جنبش چریکی را در سالهای ۶۰ و ۷۰ جامعه لمس میکرد. در منطقه، در کوه همه جا بودند. این دوستمان توضیح دادند که الجزایر، جاهایی که نیرو اخت میشود با مردم و کار توضیحی میکند. در ایران کار توضیحی نشده است. ببین من سالهای ۶۹-۷۰ روی برنج و ماشین آلات برنج و اقتصاد برنج کار میکردم. اولین تیلرها و خرمنکوبهایی که در ایران میآید، تیلر و خرمن کوب ژاپنی میتسو بیشی است. در این بیست سال گذشته کمدها آمده، الان کرهای هم آمده. اما ژاپنیها دهه ۲۰ وقت گذاشتند. یک ژاپنی هست اسمش میکی یاماها است. این ۳۰ سال در ایران مانده است. یک ژاپنی دیگر هست ۵ سال به ژاپن نرفته است مانده در استان گیلان و مازندران کار توضیحی کرده که تیلر چیست؟ ایران هم کرتهایش کوچک است. شما در شاندرمن بروی، جایی که آخرین منطقه گیلان است که به آذربایجان وصل میشود. اینجا در اشل کشاورزی خیلی بزرگ نیست. بدون اغراق ۴۰ تا کرت وجود دارد. چون زمین کوچک است و شیب هم هست تراکتور و کمباین نمیتواند برود، این ژاپنی آنجا یک دهه وقت صرف کردند تا توضیح بدهند تیلر کوچک است و در کرت میرود، با آن می توانی بار ببری و خرمن کوبی میکند. الان تیلرهایی درست کردند در منطقه پسته رفسنجان که گردان است و دور درخت را شخم میزند. اینقدر داینامیک است و قدرت چرخش دارد که میتواند دور درخت را بیل بزند. این هست که هرجا آموزش بوده جواب داده است. یا مثلا همین موسسه تیراکیوز دهه بیست ایران ۱۵۰ تا فیلم آموزشی در روستاهای ایران نمایش داده است. در روستایی که اصلا نه فیلم میدانستند چیست، نه آپارات میدانستند چیست، تنها میدان نمایشیاش مسجد بوده است و میدان اصلی شهر که تعذیه برگزار میشده است. آموزش خیلی مهم است. خیلی مهم است. مثلا در آمریکای لاتین یک هسته چریکی سینما را اشغال میکرد، ۷۰۰ نفر نشستند دارند فیلم میبینند، سینما محاصره و اشغال میشد به جای فیلم دو ساعت کار توضیحی میکردند. اقتصاد این است، لابی فوبیا این است، صنعت ما این است که همهاش بیس نظامی دارد. محصولاتش برای کمپ ناتو است. بالاخره آن کس هم که نشسته است آموزش را میگیرد. اینجا، در ایران این اتفاقها نیفتاد. رابطهه برقرار نشد. فرض کن خود حنیفنژاد رابطههای فردی و اجتماعی زیاد داشت. جنبش مسلحانه مذهبی به طور جدی با بخشی از تودهها پیوند خورد. بقال و چقال و شاگرد بازار زیاد عضو داشتند، حتی کارگر هم تک و توک عضوگیری کردند. اما آن جریان نه آموزشی توانست بشود، نه اجتماعی توانست بشود. و بعد هم بالاخره از ۵۴ تا ۵۶ یک خلا فیزیکی بوجود آمد. این وجه تشکیلاتی کار بود، یک وجه ایدئولوژیک کار هم هست که سرجای خودش توضیح میدهیم. رابطه قطع شد. وقتی رابطه قطع شد طبیعتا جریانی که آمادگی تشکیلاتی دارد میبرد. در ایران هم روحانیت همیشه یک آمادگی تشکیلاتی دارد. مکانیکها اینهایی که خیلی استادند میگویند ماشین را موتورش را بگذار و به قول بوکسرها ناک داون کن. ناک داون که میکنی همه پیچ و مهرهها پخش و پلا میشود. پیچ و مهرهها که پخش و پلا میشود کی میتواند جمعش کند؟ کسی که تشکیلات سنتی پابرجای تاریخی دارد. در ایران تشکیلات سنتی پابرجا تشکیلات روحانیت بود. خود آقای خمینیهم یک اقتدار و هیمنهای و سرمایهای داشت که وزن مخصوصش را همه پذیرفته بودند. آنهایی هم که نمیپذیرفتند به ضروره میپذیرفتند و این اتفاق افتاد. در تحلیل ایدئولوژیک بعد از ۵۴ وقتی آمدیم سر ایدئولوژی انشاءالله دفعه دیگر بازش میکنیم.
***
*** شعارهای دوره اصلاحات خیلی دوردست بود و خیلیها نمیفهمیدند. در انقلاب الجزایر روشنفکرها روستاییها را با شعارهای خیلی عادی همراه میکردند. در مقایسه با آنها، حتی شعارهای ۵۷ هم خیلی ذهنی بود. شعار اصلا چقدر میتواند موثر باشد و هدف را جلو ببرد؟
یکی از جمع بندیهای نهایی هشت فراز این است که تنها دورهای که شعار تحققی بود و مهندسی داشت، بستر برای آن به وجود آمد و مابهازای تحقق داشت دوره نهضت ملی یعنی ۲۷ ماه و ۱۵ روز دولت مصدق بود. قبلا این بحثها را کردهایم. آزادی انتخابات مساله تاریخی مردم بود. عینی بود. یک فطرت دوسالهای بین دو مجلس افتاد. دوره رضاشاه که صندوقسازی بود، دوره ۲۰ ساله تهاجم به صندوقها و ... یک دورهای هم که حاکمیت در دوران فطرت مجلس را تعطیل کرد. مثل انقلاب فرهنگی ۵۹ تا ۶۲؛ مجلس هم تعطیل شد. این هست که شعار آزادی انتخابات خیلی عینی بود. در روستاها از ملت بیسواد با انگشت رای میگرفتند. سال ۵۸ رای گیری ۱۲ فروردین استان چهارمحال بختیاری خود شهرکرد و اطرافش دست بچههای دانشکده ما بود، یک روستا به هر کس میرسید. در روستا عین زمان شاه کدخدا آمد و گفت همه به خط، همه به صف به جمهوری اسلامی رای بدهید. ما آنجا مجبور شدیم با کدخدا در بیفتیم، کد خدا را بردیم در یک اتاق تا آخر آنجا نشست، اجازه نداشت بیرون بیاید. دهه ۲۰ هم کدخداها و مباشرها و خانها رای میگرفتند و از صندوق فئودالها و خانها بیرون میآمدند. اینکه شعار آزادی انتخابات خیلی خیلی عینی بود. مثل این که شما هر روز از این حسینیه و خانه بیرون بیایی و سر کوچه کسی بیاید یک سیلی توی صورتت بزند، اولین خواستهات این هست که لمپن بازی جمع بشود. خیلی مهم است. یکی از اولین خواستههای مشروطه طلبها برداشتن اصغر گاریچی از دم دروازه تهران بود. یک لمپن باجگیر بود. خیلی عینی بود، در هشت خواسته اول صدر مشروطه که در تحصن فهرست شد و به شاه رساندند یکی از هشت تا برداشتن اصغر گاریچی بود. حالا ممکن است یکی بعد از صد سال به ما بگوید این چه خواستهای است؟ این چه ملت نازلی است؟ اما مساله اصلیاش بود. اینکه آزادی انتخابات خیلی خواسته اصلی بود. ملیون و تیپهایی مثل مصدق هم پای آزادی انتخابات ایستادند و رفتند جلو دربار تحصن کردند و...تا وقتی که دوره فطرت تمام بشود و مجلس ۱۶ آغاز بشود خیلی مساله عینی بود. دومین شعار هم ملی شدن نفت خیلی عینی بود. حالا هنر مصدق این بود که آمد و در این چهارچوب مهندسیهای خودش را هم جاری کرد. مهندسی مصدق یک مهندسی فرموله ثابت مکانیکی نبود. مثل الان نبود که بیایی بگویی جامعه مدنی و بعد یه مهندسی خیلی خیلی کلی بدهی، مثل این عکسهایی که الان قبل از این که اصلا بنا گودبرداری بشود جلوی برجها میزنند، در اصلاحات این اتفاق افتاد. ماکت یک آسمان خراش آوردند و اصلا نگفتند چند طبقه است، با آسانسور باید بالا بروی، با پله باید بالا بروی، با طناب باید بالا بروی، هیچیاش معلوم نبود. داخل و هیچ چیزش معلوم نبود. در دوره مصدق ما به ازا سازیها خیلی هنرمندانه بود. این که از دل آزادی انتخابات یک مدل توسعه سیاسی درآمد. از دل ملی شدن صنعت نفت هم یک مدل توسعه اقتصادی در آمد که چون قبلا صحبت مبسوط کردیم به دلش وارد نمیشویم. مهندسی یک مهندسی عینی بود. مهندسی ریزپردازنده بود. وجه بعدی در کنار مهندسی عنصر مشارکتی بود. در آن دوره از آخوند دعوت شد، مهندس دعوت شد، تاجر دعوت شد، کارگر دعوت شد و....همه مبتلا به شدند. قبلا صحبتش را کردهایم. ولی در انقلاب ۵۷ همه از مارکسیست و سنتی و مذهبی روشنفکرش و گروههایش و آقای خمینی و رهبران قدیم نهضت آزادی و جبهه ملی و مردم و دانشجو و زن خانهدار و کارگر؛ همه سر یک شعار محوری «شاه باید برود» وحدت داشتند. اینکه همه فکر میکردند این جرثومه باید برود، این که برود همه چیز درست میشود. چون آدمهای خوب انقلاب کردند، آدمهای خوب هم نه دزدی میکنند، نه هیزی میکنند. انقلاب را پیش میبرند و همه چیز درست میشود. تصوری برای مدیریت و چشمانداز و بودجه چیست و برنامه چیست{نداشتند}. الان جامعه ایران بعد از سی سال بحث بودجه مطرح شده، بحث برنامه مطرح است و این چیزها دیگر عینی شده است. شاه باید برود، بعد به صورت کلی رابطه نفت و اقتصاد شل میشود. خیلی راحت و ساده پول نفت تقسیم میشود و دیگر خیلی مردم نیازی ندارند پول آب و برق بدهند، نفت همه مسائل را حل میکند. ما دیگر نیازی به خرید تسلیحاتی نداریم. دانشگاهها بزرگ میشوند، مدرسهها گسترش پیدا میکنند و بهداشت ارتقا پیدا میکند. همه چیز در حقیقت مثل فیلم هندی بود. قرار بود آخرش دختر و پسره از هر طبقهای بالاخره حلقه را دست هم بکنند. این هست که کمتر مهندسی بود و سر جای خودش بحث میکنیم اما آرمان ما، آرمان عینی بود. کرامت و هویت و عدالت و فهرستی که از آرمانها داشتیم. واقعا مردم جان به لب شده بودند. این تحلیل درست نیست که بعد از سال ۵۲ اینقدر مردم به مردم داد خوردند و مردم سیر شدند و خوشی زد زیر دلشان، این تحلیل خیلی نازل است. خیلی بد است. بالاخره هر ملتی آرمانی دارد. اینکه هندسه نداشت. در کل هشت فراز زمانی که درایتی داشت و یک سری چیزها جا افتاد دیگر، مثلا منافع ملی در قراردادها جا افتاده بود. کنسرسیوم را در شرایط نظامی پلیسی امنیتی بستند. ولی بالاخره قراردادهای ۵۰-۵۰ و ۲۵-۷۵ دستاورد نهضت ملی بود. یک سری معادن در اقتصاد ایران بود مثل بانک صنعت و معدن و بانک صادرات و بنگاه توسعه ماشین آلات کشاورزی و سازمان بیمههای کارگری اینها ماند و قابل انهدام نبود. ولی در این اصلاحات چیزی نبود. من امروز رفته بودم با کسی قرار داشتم در سازمان ملی جوانان؛ سازمان ملی جوانان ساختمانش فقط مانده است. تیپهایی که آنجا میبینی و آرایشی که آنجا دارد، اصلا انگار نه انگار که چهارسال پیش یک جور دیگه بوده است. از نهادهای دوره اصلاحات فقط ماکت ماند. ولی از دوران مصدق ماکت نبود. در ایدهها، ایده بورژوازی ملی بالاخره ماند و اهمیت داشت. اول دهه هفتاد آقای مهندس آمدند و این ایده را بارور کردند و الان روی آن ایده دیدگاه دارند. ایدهها ماند، آرمانها هم ماند و نهادها هم ماند. اما در فرازهای دیگر کمتر اینجور است.[۵۹]
[۱]. شاهرخ گلستان، فیلمساز و عکاس و منتقد هنری است که هم اکنون در پاریس اقامت دارد. او در سالهای پیش ازانقلاب در رادیو تلوزیون عکاس خبری بوده است.
[۲]. ابراهیم گلستان،۱۳۰۱، نویسنده، کارگردان، مستند ساز، عکاس و مترجم بود. کتابهایی چون مد و مه، اسرار گنج دره جنی و مستندهایی چون موج، مرجان خارا و فیلمهای بلندی چون خشت و آینه و اسرار گنج دره جنی از جمله کارهای اوست.
[۳]. فیل ترکیبی اضافی از زبان یونانی به معنای دوست دار است. ترکیبهای انگلوفیل، روسوفیل، ژرمانوفیل و... در زبان سیاست یعنی متمایل به سیاستهای انگلستان، روسیه، آلمان و...
[۴]. وارطان سالاخانیان، ۱۳۰۹-۱۳۳۳، از فعالان کارگری حزب توده بود که بعد از کودتای ۱۳۳۲ به فعالیت مخفی و انتشار نشریه رزم پرداخت و سرانجام دستگیر شد و در اثر شکنجه(سوراخ کردن جمجمه با مته) جان سپرد اما مکان چاپ خانه مخفی حزب را لو نداد. احمد شاملو که مدتی هم بند وارطان بود در وصف او شعر وارطان سخن نگفت را سرود. برای رد شدن از تیغ سانسور در موقع انتشار این شعر تبدیل به نازلی سخن نگفت شد.
[۵]. محمود افشار طوس، ۱۳۳۲-۱۳؟، ریاست کل شهربانی در زمان مصدق بود که پس از کودتا ربوده شد و جسد شکنجه شدهاش در جادهای در شمال تهران پیدا شد.
[۶]. مهدی رضایی، ۱۳۳۱-۱۳۵۱، عضو رسمی سازمان مجاهدین خلق که پس از دستگیری و محاکمه به سه بار اعدام محکوم شد و در ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۱ در میدان چیتگر تیرباران شد. دفاعیات علنی او در دادگاه که طی آن خود را متهم به عشق به خلق دانست در آن زمان شوری برانگیخت.
[۷].Alain Delon (متولد ۱۹۳۵) بازیگر مشهور فرانسوی و ستاره فیلمهای جنایی در دهه ۷۰میلادی
[۸]. جشن هنر شیراز، در یازده دوره متوالی از سال ۱۳۴۶تا ۱۳۵۶ با ریاست عالیه فرح پهلوی و مسئولیت سازمانی فرخ غفاری به منظور ارتقای جایگاه هنر در ایران برگزار شد.
[۹]. هفته جشن هنرهای مردمی اصفهان، در یک دوره سال ۱۳۵۶ برگزار شد.
[۱۰]. پهلوان حسن رزاز و حاج محمد صادق بلورفروش دو تن از پهلوانان بهنام تهران و صاحب بازوبند پهلوانی اواخر دوره قاجار و اوایل دوره پهلوی
[۱۱] Gina Lollobrigida، (تولدم ۱۹۲۷) بازیگر و خواننده و عکاس ایتالیایی و ستاره سینمای اروپا در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی، همکار کمیته آمریکایی ایتالیایی دفاع از حقوق شهروندی، او در سال ۱۳۴۲ به ایران آمد و در جشن تولدشاه در زورخانه شعبان جعفری(بیمخ) حاضر شد.
[۱۲]. شمعون پرس، ۱۹۲۳ لهستان، نهمین ریس جمهور اسرائیل در سالهای ۲۰۰۷ تا کنون، برنده جایزه صلح نوبل در ۱۹۹۴
[۱۳]. خاخام مایر کاهانا، ۱۹۳۲نیویورک- ۱۹۷۵ فلسطین، موسس و فعال در چندین انجمن و سازمان مسلح در دفاع از یهودیان و بر ضد فلسطین و اعراب، او که مدتی در پارلمان اسرائیل نیز حضور داشته است بارها در آمریکا و اسرائیل به دلیل فعالیتهای افراطی نژادپرستانه مورد محاکمه قرار گرفت.
[۱۴]. مسئول اطلاعات و امنیت سازمان ساف.
[۱۵]. هما ناطق، ۱۳۱۳، تاریخنگار و نویسنده، او کتابها و مقالات زیادی در ارتباط با تاریخ تنباکو و مشروطیت و تاریخ معاصر ایران به زبان فارسی و فرانسه موجود است.
[۱۶]. شاپور ریپورتر معروف به شاپور جی از پارسیان هند و ریس سازمان شبکه اطلاعاتی بریتانیا در ایران بود که گزارشهای او نقش موثری در کودتای ۲۸ مرداد داشته است. پدر وی، اردشیر جی نیز همین سمت را پیش از او داشته است و گزارشهای او در جریان مشروطیت و تاسیس سلسله پهلوی نقش داشته است.
[۱۷]. پرویز مینا، ۱۳۰۶، یکی از مدیران ارشد بخش تولید و اکتشاف نفت پیش از انقلاب و مسئول قراردادهای نفتی با شرکتهای خارجی از سال ۱۳۴۷ به بعد، او پس از انقلاب در فرانسه ساکن شد و به عنوان مشاور بین المللی نفت فعال است.
[۱۸]. علی اکبر معین فر، ۱۳۰۷، وزیر نفت دولت موقت بازرگان
[۱۹]. حسن توفانیان، مسئول ارشد تدارکات ارتش ایران.
[۲۰]. مجموعه ورزشی آریامهر(آزادی) در سال ۱۳۵۳ افتتاح شد.
[۲۱]. پرویز خسروانی، ۱۳۰۱، سپهبد ارتش، ریس ژاندارمری در سال ۱۳۴۳، سرپرست سازمان تربیت بدنی در کابینهي هویدا و ریس هیات مدیره سازمان فرهنگی ورزشی تاج(استقلال).
[۲۲] .Ferdinand Marcos فرديناند ماركوس (۱۹۸۹-۱۹۱۷)، ریسجمهور فلپین در سالهای ۱۹۸۶-۱۹۶۵.
[۲۳]. احمد علی مسعود انصاری، ۱۳۲۷، او که از خویشاوندان فرح پهلوی بوده است کتاب خاطراتی با نام من و خاندان پهلوی و کتاب دیگری با نام پس از سقوط را در سالهای بعد از انقلاب به چاپ رسانده است.
[۲۴]. نعمت نفتی، محصول ۱۳۵۲، به کارگردانی عباس کسایی که داستان مهاجرت نعمت نفت فروش و آوازه خوان و مادرش به تهران است.
[۲۵]. نعمت الله آزموده معروف به آغاسی،۱۳۸۴-۱۳۱۸، بازیگر و خواننده لالهزاری پیش از انقلاب بود.
[۲۶]. احمد کافی، (۱۳۵۷-۱۳۱۵)، از روحانیون و خطیبان سرشناس مهدیه تهران در پیش از انقلاب بود که در سال ۱۳۵۷ در اثر یک حادته رانندگی مشکوک در جاده مشهد جان سپرد. او بارها شریعتی را به سنی گری و استهزای اصول دین متهم کرده بود.
[۲۷]. قاسم اسلامی، سخنران مسجد قلهک در دوران پیش از انقلاب که پس از انقلاب توسط گروه فرقان ترور شد. او از منتقدان علی شریعتی بود و از جمله سخنرانی تشیع علوی، تشیع صفوی او را خیانتی بزرگ به شیعه می دانست.
[۲۸]. اشرف کاشانی، از وعاظ تهران در پیش از انقلاب و از منتقدان شریعتی بود و بارها او را متهم به بیدینی، سنی گری و فساد اخلاقی کرده بود.
[۲۹]. سید شمس الدین قنات آبادی، ۱۲۹۳-۱۳۶۳، از روحانیون نزدیک به آیت الله کاشانی بود و با کودتای ۱۳۳۲ همکاری کرد و در دورههای ۱۷،۱۸ و ۱۹ مجلس شورای ملی به عنوان نماینده شاهرود به مجلس راه یافت.
[۳۰]. برادران احمد، مجتبی و محمود خرم آبادی از اعضای چریکهای فداییان خلق که به ترتیب در سالهای ۵۰، ۵۲ و ۵۵ به شهادت رسیدند. نامه احمد به مادرش از داخل زندان و بعدها روایت مادر از زندگی فرزندانش از جمله ادبیات شورانگیز انقلابی فداییان است.
[۳۱]. عارف عارفکیا، ۱۳۱۹، خواننده مشهور پاپ،
[۳۲]. ناصر صادق، از اولین گروه کادر سازمان مجاهدین خلق بود که به صورت نفوذی در ساواک خدمت می کرد. او در فروردین ۱۳۵۱ با اولین گروه مجاهدین اعدام شد.
[۳۳]. علی باکری، ۱۳۲۲-۱۳۵۱، از اعضای کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق که در اولین دور دستگیری سران سازمان مجاهدین دستگیر، محاکمه و اعدام شد.
[۳۴]. شکوفه، قدیمیترین کارباره ایران بوده است که در زمان ناصرالدین شاه در خیابان لاله زار ایجاد میشود و در دوران پهلوی با نام شکوفه به فعالیت خود ادامه می دهد و در روزهای اولیه پس از انقلاب توسط مردم به آتش کشیده میشود.
[۳۵]. ۲۵خردادماه ۱۳۷۸ حسن مددی، معاونت دانشجویی دانشگاه زنجان و از اساتید دانشکده زبان و ادبیات فارسی این دانشگاه دختری را به بهانه بدحجابی به کمیته انضباطی فرامی خواند. طی پی گیریهای دختر برای پروندهاش این فرد به او پیشنهاد روابط نامشروع می دهد و در یک قرار مخفیانه با دختر توسط دانشجویان غاقل گیر می شود. انتشار این خبر و فیلم پیشنهاد این استاد به دانشجو مدتی فضای مجازی و چند دانشگاه را با التهاب روبرو کرد. بعدها معترضان به این واقعه خود تحت تعقیب قضایی قرار گرفتند.
[۳۶]. دفتر مجله این هفته توسط مهدی رضایی در سال ۱۳۵۱ منفجر شد.
[۳۷] -مسجد روضه محمدیه یا حظیره از بناهای قرن نهم ه.ق است که البته قسمت اعظمی از آن در سالهای دهه ۴۰ ساخته شده است و پیش از انقلاب کانون مبارزات یزد بود.
[۳۸] . تئوری هرم نیازهای آبراهام مازلو که مطابق با آن انسان برطبق یک سلسه مراتب به دنبال رفع نیازهای خود میرود. سلسله مراتب ترسیمی او دارای پنج مرحله فیزیولوژیک، امنیتی، عاطفی، اجتماعی،احترامی و خودشکوفایی است.
[۳۹]. محمد کاظم شریعتمداری، ۱۲۸۵-۱۳۶۵، از مراجع تقلید بلندپایه قم پس از درگذشت آیت الله بروجردی بود. چه توضیحی می شود از حمایتش از شاه، حمایتش از مرجع تقلید شدن خمینی و بعد انقلابش داشت؟
[۴۰]. سید شهاب الدبن مرعشی نجفی، ۱۳۱۵-۱۳۶۹، مرجع تقلید شیعه بود.
[۴۱]. سید محمد رضا گلپایگانی، ۱۳۱۶-۱۳۷۲، از مراجع تقلید شیعه بود.
[۴۲]. Neil Alden Armstrong،(متولد ۱۹۳۰) فضانورد آمریکایی که در سال ۱۹۶۹ در ماموریت آپولو ۱۱ به ماه رفت. ظاهرا او در همین سال با گروهی از فضا نوردان سفری به ایران داشته است.
[۴۳]. چیچو آنگراسیا و فرانکو فرانکی زوج کمدین ایتالیایی که در دهه ۷۰ با بازی در فیلم هایی مانند دزدان دریایی و دو کشیش به شهرت رسیدند.
[۴۴]. هادی غفاری، عضو شورای مرکزی مجمع نیروهای خط امام و رییس موسسهي الهادی است. غفاری نمایندهي سه دورهي اول مجلس شورای اسلامی بود و در انتخابات مجلس چهارم، پنجم و هفتم رد صلاحیت شد. او كه در زمان سخنراني حاضر در قيد حيات بود، از روحانی که پیش و پس از انقلاب حامی برخوردهای حذفی و مسلحانه با مخالفانش بوده است.
[۴۵] در مورد شعارهاي انقلاب ۵۷ به پيشنهاد آقاي صابر و زير نظر ايشان در حاشيه سلسله جلسهها يك كار پژوهشي صورت گرفت كه يافتههاي آن در پيوست همين فراز آمده است.
[۴۶]. اشاره به این شعر دارد: سرکوچه کمینه، مجاهد پرکینه/ آمریکایی بیرون شو، خونت روی زمینه/ مجاهد خلق ما/راه و رسمش چنینه/ همگی همراه هم، به یاری حق، به نیروی خلق/ تاهنگام پیروزی، تاهنگام بهروزی
[۴۷]. کرامت الله دانشیان، ۱۳۲۵-۱۳۵۲، او به اتهام شرکت در برنامه ریزی گروگان گیری شاهزاده در جریان جشنواره فیلم کودک به همراه خسرو گلسرخی و ۱۲ نفر دیگر دستگیر شد و در بهمن ۱۳۵۲ در میدان چیتگر تیرباران شد. او در زندان ترانهي بهاران خجسته باد را با مورس به گوش شکرالله پاکنژاد میرساند. این ترانه بعدها با چند بیت از عبدالله بهزادی کامل میشود و در جریان انقلاب به سر زبانها می افتد.
[۴۸]. اشاره به شعر زیر دارد: بار دیگر شانزده آذر آمد و سر و به سر/ در قلوب مردم شعله افکند/ جنبش دانشجویی ایران/ به خون شهیدان/ در ره خلق قهرمان/ خورده سوگند/ که تا آخرین نفر، که تا آخرین نفس / کوشیم و بشکنیم دیوار این قفس/ در ره آزادی ایران
[۴۹]. شکرالله پاک نژاد، ۱۳۶۰-۱۳۲۱، عضو گروه چپگرای فلسطین بود و در سال ۱۳۴۸ توسط ساواک دستگیر شد. دفاعیات پرشور او در دادگاه(۱۳۴۹) برایش آوازهای جهانی بوجود آورد. او پس از انقلاب جبهه دموکراتیک خلق ایران را تاسیس کرد و در سال ۱۳۶۰ تیرباران شد.
[۵۰]. مصطفی شعاعیان، ۱۳۱۵-۱۳۵۴، چریک، نویسنده و منتقد ادبی چپ بود. از جمله کتابها و مقالات معروف او نگاهی به روابط شوروی و نهضت جنگل، نامهای به مصدق، کتاب تحلیل انقلاب است. او که با چپ روسی مرزبندی آشکاری داشت، طی یک درگیری مسلحانه با فشردن قرص سیانور زیر دندانش جان سپرد.
[۵۱]. سیدعلی خامنهای، ۴۶ و ۴۹.
[۵۲]. عباس واعظ طبسی، ۱۳۱۴، از روحانیون مخالف شاه در مشهد بود که به همین دلیل یک بار در سال ۱۳۴۲ و باردیگر در سال ۱۳۴۲ دستگیرشد و مدتی نیز به رفسنجان تبعید شد. او هم اکنون عضو مجلس خبرگان، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و ریس تولیت آستان مقدس رضوی است.
[۵۳]. سید محمدتقی دستغیب مرجع تفلبد شیراز بود. پسر او سید عبدالحسین دستغیب، مرجع تقلید شیعه و معروف به شهید محراب میباشد. از خانواده او خواهرزادههایش علیاصغر دستغیب و محمدعلی دستغیب(نماینده کنونی مجلس خبرگان) نیز در مسجد آتشیهای شیراز که پس از انقلاب به آن قبا هم گفته میشود فعال بوده و هستند.
[۵۴]. غلامحسین جمی، ۱۳۰۴-۱۳۷۸، از روحانیون مخالف شاه در پیش از انقلاب و امام جمعه شهر آبادان پس از انقلاب بود.
[۵۵]. محمد بخارایی، ۱۳۲۳-۱۳۴۴، از اعضای جمعیت موتلفه اسلام بود که در سال ۱۳۴۳ حسنعلی منصور، نخست وزیر شاه که در زمان او قانون کاپیتالاسیون تصویب و آقای خمینی تبعید شد را ترور کرد. او و چند تن از همراهانش در خردادماه ۱۳۴۶ به حکم دادگاه اعدام شدند.
[۵۶]. پل گریم، مستشار آمریکایی شرکت نفت که توسط گروه موحدین در سال ۱۳۵۷ در فرمانداری اهواز ترور شد.
[۵۷]. علیاصغر مروارید،۱۳۰۳، از روحانیون مسجد خیابان تاج(ستارخان) بود که در سال ۱۳۴۹ مدتی به زابل تبعید شد، او پس از انقلاب دست به تاسیس جامعه روحانیت مبارز زد.
[۵۸]. محمدرضا مهدویکنی، ۱۳۱۰، وی از روحانیونی بود که پیش از انقلاب روی منبر علیه شاه سخنرانی میکرد. پس از انقلاب او از اعضای شورای انقلاب بود. او که از اعضای کلیدی جامعه روحانیت مبارز است، تا کنون به سمتهایی چون وزیر کشور کابینه رجایی و باهنر، عضویت شورای نگهبان، عضویت شورای خبرگان، عضویت شورای تشخیص مصلحت نظام و هم اکنون ریاست مجلس خبرگان درآمده است.