«به نام منشاء عشق، منشاء منش»
به چار عنصر عشق و منش، مشی و روش
میتوان بدیدۀ عناصر یک رباعی نگریست
عناصر سه حرفیِ پُر رازِ پر طنین
که در کنار هم، خود به سان تک مصرعی است
در صنعت بوی کلام آهنگین
ز اتحاد سه مصرع که هم قافیه است
با تک مصرع بیرون ز وزن و قافیه
ترکیبی بر می تراود که موزونست
چار عنصر رباعی دل انگیز ایرانی
محصول ذهن شاعر و پیش و پس کردن قافیههاست
قصد تنزل و تخفیف توان و طبع شاعر نیست
جمع وزن و الهام و حال و معنا خود هنریست
اما چار عنصر کیفی رباعی صدر کلام
نه محصول ذهن صرف و جابجایی واژگان و آرایههاست
که ماحصل رنج و اشک و خون و عرق
عصاره یک تجربه، انبوه دغدغه، آمیزۀ عهد و عمر و آرمان است
عشق و منش، مشی و روش
آرایۀ جان مایه آدمیِ عرصه تغییر است
عشق که اول عنصر، شهد و سرگُلِ
اتحاد دل نشین چارگانه است
نخستین جرقه، جوهر محرک هم شیرین و هم نمکین
وجه ثابت انسان برنتابندۀ وضع موجود است
هم محترم، هم خجسته، بالنده، پیش برنده
نیز چسب نقطه نقطههای آبی رنگ مسیر است
منش؛ دوم عنصر هم قافیه، با عشقِ همسایه
هم وزین و هم متین و هم حامل طمأنینه است
همچنانکه طی طریق از موجود به مطلوب
بیهمرهی عشق، در اوّلْ نظر، پودگی، آشفتگی است
غیبت منش نیز در این پیمایش، در این چالش
به معنای لیزتر بودن سطح و هم افزایش امکان لغزش است
و گرچه در تلقیهای امروزین کم بها شدست، بیشبهه بیتردید
بسیط ترین، وزینترین واژه لغت معنی مواجهه ست
واژهای بس فاصله دار، به قطر دیوار چین مرزدار
با پنهانی توافقها، در خفا امتیازها، با بده بستانهاست
بسی ستیزنده با بیقیدی، سست عهدی، منافع محض فردی
با گشایش دارالتجارههایِ عامْ سهامیِ ذیل نام مبارزه ست
رهرو مسیر پیچ در پیچ تغییر
بیعشق بیمنش، کارمند اداریِ هم آن تجارتخانه ست
اما سوم عنصر این رباعی هم دل انگیز، هم ذهن انگیز و هم شورانگیز
مشیِ بیرون از قافیۀ دیگر عناصرست
مشی، عنصر متغیر، عضو شناور
در ترکیب عناصر رباعیِ منظور نظرست
آن سان که رباعی سرای صاحب دل بنا به سنت دیرین
سوم مصرع را به تناسب مضمون برگزیده است
گزینش مشی مسیر پیمان تغییر نیز
متناسب با موقع، موضع و شرایط است
سختی و نرمی، پنهانی و هویدایی، قهر و مسالمت مشی
هم بسته به آغازگرِ عامل و هم بسته به طرف مقابل است
از مشی که گذر کنیم، به روش بر می خوریم
که نقطه پایانی بر رباعی دگرگونی است
بی عشق وادادگی است، بیمنش به سراشیب افتادگی
بیروشی، سردرگمی و به دور و تسلسل درافتادگی است
در دوردستِ تاریخ اعتقادی ام
اوّل بار پدری، سپس پسری از این دست رباعی سروده است
پدرْ مبدع پهلوانی، پسر پاکباز، جان شیفتۀ عاشورایی
که هر دو برای نسلهای رونده آینده، زنده الگویی است
در تاریخ نزدیک دستِ هم ملی هم اعتقادیام
هم شریف پیرمردی و نیز جوان اولی، صاحب رباعی است
نه آنکه دیگران رباعی نسروده اند، که بسروده اند
اما رباعی آن سالخورده وین برنا، وزین تر آهنگین تر است
در تمام سالهای بیست، سی، چهل، پنجاه بوده اند معدود زنان، متعدد مردان
استاده بر سرِ گران پیمان که حرفشان حرکتشان مجموعاً رباعی است
در این میان اول مرد نهضت ملی ایران و شاخص جوانِ دوران خونباران
به نظر میرسد سرودهشان، کاملتر، صنعت دارتر از دگر اثرگذاران است
درپی آن نیستم که از رباعیات گذشتگان
گرد آورم دیوانی قطور که زینت بخش کتابخانه است
شایقم از اوزان بسرودههای همه تغییردهنگان
آموزه هایی برگیرم کارآ: که متناسب با این پیچیده دوران است
پایانی روزهای بهمن ماه ۸۲
اوین