دست نوشته سروده «مردانه وداع سحرگاهی»
پیشنوشتار کتاب سههمپیمان عشق
تاریخ تقریبی سروده شدن: سال 1385
به اسم دوست
مردانه وداع سحرگاهی
به قدر لحظاتی چند، نه افزونتر
دیده بربند با مژگانی شاید تَر
یاد آر گلفام سحرگاهی در فرخنده بهاری
كه سرآمد انتظار و هم حیات جوان اولانی
قفلی چرخید، آهنی نالید، پاشنهای گردید
نگهبان سکوتِ محض بند، چند اسمی در فضا پاشید
آذری مردی برخاست بیهیچ تردید بیهیچ لرزش
از بیخ نای، متین و خوشیقین برآورد غرش؛
«زنده باد اسلام، زنده باد قرآن، مرگ بر امپریالیسم»
بندیان یك باره برخاستند، قطره برگونه
با قلبی پرطپش، پر كینه، دلی گلگونه
دانستند همگان، گاه است گاه وداعی اشكساران
بر دیده و گونه و گریبان، واپسین بوسهباران
دگرباره دیده بر بند، دیدگانی شاید خیس
در منظر آر، بدرقهی دگر مردی بسان قدیس
ماركسیستهای بند، صفبسته، خبردار، بی قیل و قال
وقت عبور اصغر پشتسوخته، بیادعا، افتادهحال
قدری آن سوتر نیز دیدنی است
رؤیت این گونه رفتار، بس تأمل كردنی ست
در پردهای دگر، شادان مردی خندان، مستان
باروبن میبست، جامهدان میچید بهر رفتن از این کاشان
باری، باری به صف شدند پنج مجاهدپاكباز
با وجد درون، آخرین ترانه كردند ساز؛
«جهانخوار و دژخیم و وابسته هان! تو محكوم مرگی و ما جاودان»
لحظهها بیتاب، راه گذر باریك، همچنان هوا تاریك
فاصله اوین تا چیتگر دم به دم نزدیك
آنگه كه شد گرگ و میش هوا، با حضور صبا
چوبه و سُرب و تیرانداز، جمله مهیا
این همه، اسباب همیشه آمادهی میهن من، میهن تو
تا پر پرک شوند، هر دم، گلبهاران نو به نو
خونتای خونخوار كیفیكش، عجول و پرشتاب
پنج مرد بسته به چوبه، كماكان رزمنده، هم چنان شاداب
اندكی پیش از عمل ماشه چكانهای صورتسنگ
رهرو كوچه پس كوچههای عاشقی تنگ در تنگ
افسر توپخانة دوران وظیفه، بانی نهاد نوپوی نوپایه
فرماندهی میدان آتش خود را نیز خود گرفت برعهده؛
«من، محمد حنیفنژاد به شما فرمان آتش میدهم»
ز آمیزش برق آتش و خون، افق اندكی گرایید به رنگ سرخ
مردان چهارم خرداد با نسلهای پس از خود، همواره رخ به رخ
آموزگاران نادیدهام، درسم دادند بر تختهی سپید پرثبات
رقصنده در طول حیات، پهلوان به وقت وفات
هدی