شاخه:گفتگوها
پرینت
بازدید: 4376

در شرایطی که مدت اندکی از فقدان شهید هدی صابر می‌گذرد و خانواده و آشنایان و خویشان هنوز از این حادثه‌ی تلخ و دردناک، متاثر و اندوهگین هستند، یادآوری خاطرات گذشته و بازخوانی آنها برای خانم فریده جمشیدی، همسر این اندیشمند و معلم شهید، بسیار دشوار و جانکاه است؛ اما از سوی دیگر اگر این یادنامه پیام و سخن نزدیک‌ترین همراه و هم‌پیمان آقا هدی را در خود نداشت، ناقص و ابتر می‌بود. به همین دلیل، نزد خانواده‌ی مقاوم و صبور صابر رفتیم و آنها نیز بزرگوارانه و با حوصله و تحمل پاسخ سوال‌های ما را دادند.

 

  • یادنامه: ضمن عرض تسلیت مجدد و آرزوی صبر، سلامتی و پایداری برای شما به عنوان همسر مقاوم آموزگار شهید هدی صابر و فرزندان برومند و سربلندتان، و با اذعان به اینکه مصاحبه پیرامون زندگی و اندیشه آقای صابر در این شرایط سخت و در فقدان همسر شهیدتان امری دشوار و همراه با مرور خاطرات فراموش نشدنی است، با مبنا قرار دادن این ضرورت که پیام شهادت شهید هدی صابر از زبان و بیان شما که نزدیکترین همراه و هم پیمان ایشان بوده اید، به گوش علاقمندان و شاگردان معلم شهیدمان برسد، این گفتگو را ترتیب دادیم. از اینکه قبول کردید و وقت تان را در اختیارمان گذاشتید تشکر می‌کنیم. قصد نداریم که با یادآوری خاطرات گذشته موجب آزردگی خاطر شما شویم ولی این خاطرات باید بمانند و بازخوانی شوند. به عنوان نخستین پرسش، با این سوال شروع کنیم که سال ازدواج شما با آقای صابر چه سالی بود؟

خانم جمشیدی: 1358 بود. ما با هم در یک دانشکده درس می‌خواندیم و در یک کلاس بودیم. یک پروژه درسی مشترک گرفتیم از این طریق با هم آشنا شدیم.

  • یادنامه: آیا فعالیت‌های اجتماعی آقای صابر از همان ابتدا زیاد بود؟

خانم جمشیدی:بله ایشان یک فرد مذهبی بودند و از ابتدا هم خیلی فعال بودند.

  • یادنامه: در دهه 60 برای ایشان مشکلاتی از قبیل زندانی شدن که پیش نیامد؟

خانم جمشیدی:نخیر.

  • یادنامه: فعالیت‌های ایشان در دهه 60 بیشتر معطوف به چه چیزهایی بود؟

خانم جمشیدی:چون ما با آقای صابر عقد کرده بودیم، پدر من به آقای صابر تاکید داشتند که هرچه زودتر خانم عقدی‌تان را به خانه ببرید. چون آن موقع هم ابتدا جنگ بود و خانه‌های‌مان از هم دور بود و شرایط نیز سخت بود، آقای صابر مجبور شدند در صداوسیما کار کنند. یعنی ایشان از 19 سالگی وارد صدا و سیما شدند. فکر می‌کنم در گروه اقتصاد بودند. کارهای ایشان آنجا بیشتر پژوهشی بود و این اواخر هم تهیه‌کنندگی فیلم‌های مستند.

  • یادنامه: پس بازنشستگی‌شان هم از صدا و سیما است؟

خانم جمشیدی:وقتی که در بهمن ماه سال 79 بعد از دستگیری آقای مهندس سحابی برای اولین بار ایشان را دستگیر کردند حقوقشان را قطع کردند و سمت سازمانی‌شان را گرفتند ما پیگیری کردیم. من نامه‌های زیادی به صدا و سیما نوشتم وقتی که ایشان آزاد شدند، آقای لاریجانی (رئیس وقت صداوسیما) اجازه دادند ایشان بازنشسته شوند. حقوق چندانی نداشتند، ولی حقوق جاری بود.

  • یادنامه: فرمودید که اولین دستگیری ایشان سال 79 بوده است. علت دستگیری ایشان چه بود؟

خانم جمشیدی:فعالیت در جریان ملی مذهبی بود. البته ایشان یک مقاله دو صفحه‌ای در حیات نو در مورد حکومت اقتصادی موتلفه در ایران نوشته بودند که این هم در دستگیری ایشان موثر بود. این مقاله 6 بهمن چاپ شد، 9 بهمن برای‌شان احضاریه آمد و سه چهار روز بعد دستگیرشان کردند. ریختند داخل منزل و همه چیز را هم بردند. افشاری هم دستگیر شده بود. بعد از دو روز هم به بند 59 عشرت آباد منتقل‌شان کرده بودند و بیش از یک سال طول کشید. برای خانواده خیلی سخت بود؛ چون آن موقع ما با این چیزها آشنایی نداشتیم. بعد ما کم‌کم با شرایط آشنا شدیم.

خانواده شهید صابر

  • یادنامه: وضعیت آقای صابر در زندان آن موقع چگونه بود؟

خانم جمشیدی:آن وقت‌ها شرایط مثل حالا نبود و بسیار سخت بود. اجازه تماس تلفنی هم بسیار کم و تعداد ملاقات‌ها بسیار بسیار کم بود. حتی وقتی 19 روز بعد از دستگیری‌شان مادرم به رحمت خدا رفتند هم به ایشان مرخصی ندادند. فقط همان روز اجازه دادند یک تلفن بزنند. ولی من چیزی در این مورد نگفتم. تمام مدت این بازداشت در انفرادی بودند. با پروژکتور نور به چشم‌شان انداخته بودند که منجر به تیک چشم‌شان شده بود. خودشان تعریف می‌کردند سلولی که در آن بودند حتی امکان دراز کشیدن و خوابیدن را نداشت. فکر می‌کنم 19 اسفند بود که دستگیری‌های افراد دیگر اتفاق افتاد. شایعه کرده بودند که آقای صابر اعتراف کرده و بقیه را لو داده است که بعدها معلوم شد دروغ است.

  • یادنامه: چه کسانی این شایعات را مطرح می‌کردند؟

خانم جمشیدی:در روزنامه‌ها و مجلاتی که مخالف ملی‌مذهبی‌ها بودند می‌نوشتند. آن موقع من هم خیلی مصاحبه کردم که در محل کارم مشکلاتی بوجود آمد. 25 اسفند هم به خانه یکی از خواهران آقا هدی ریختند. بر اثر این شرایط یکی از خواهران‌شان سکته کرد. عید 80 خانواده‌های دستگیر شدگان با هم جمع شدند و ما از تنهایی در آمدیم. آن موقع بعضی از نماینده‌های مجلس پیگیری می‌کردند ولی بعضی‌هاشان اهمیتی نمی‌دادند. آقای کروبی رئیس مجلس بود. پسرش حسین آقا خیلی پیگیر کار ما بود.  همان روزها برای من هم احضاریه آمد. پس از دریافت احضاریه، رفتم دادگاه انقلاب و 12 – 13 ساعت بازجویی شدم. از طرف آقای کروبی هم آن موقع مرتب با دفتر آقای حداد تماس می‌گرفتند و پیگیر بودند.

  • یادنامه: بالاخره آن مدت زندانی سختی‌های بسیاری داشته است. شما چگونه آن شرایط را تحمل می‌کردید؟

خانم جمشیدی:آن موقع ما در اختیاریه مستاجر بودیم. وقتی به خانه‌ی ما ریختند، خیال کردند ما آنجا را بازسازی کردیم یعنی صحنه آرایی کردیم. چون ظاهر زندگی‌مان خیلی ساده بود. الان هم که اینجا می‌بینید، خیلی از این چیزها مثل مبل و اینها را در زمانی که آقای صابر در زندان بوده، من تهیه کردم؛ به طور کلی ساده‌زیست بودند. آن افرادی که آمده بودند می‌گفتند خانه آقای صابر کجا است؟! این‌قدر مزاحمت ایجاد کردند که مالک  بعد از سکونت 13 ساله ما در آنجا از ما خواست که برویم. پسر کوچکم را یک مرتبه ربودند. خلاصه خیلی اذیت شدیم. خصوصا چون من در این زمینه آشنایی نداشتم، منجر به اذیت بیشتر می‌شد. اما چون خانواده‌ها زیاد بودند هم ملی‌مذهبی‌ها و هم نهضتی‌ها شرایط تلطیف می‌شد. البته خدا کمک می‌کرد و من هم به خدا توکل می‌کردم. دو سه هفته بود که آقای صابر را دستگیر کرده بودند که مادرم فوت شد به آقای صابر نگفتم که به ایشان فشار نیاید.

  • یادنامه: کی از زندان آزاد شدند؟

خانم جمشیدی:تولد ایشان 24 اسفند بود و اسفند 80 آزاد شدند. چون خانه ما عوض شده بود، یک سری از خود مامورها ایشان را آوردند که با اصرار آقا هدی آمدند داخل و یک چایی خوردند و رفتند.

  • یادنامه: دستگیری بعدی ایشان کی بود؟

خانم جمشیدی:خرداد 82 بود و 700 روز طول کشید. در این بازداشت آقایان رحمانی و علیجانی و یک سری از دانشجویان هم بودند. که از بعضی از دانشجوها تحت فشار علیه این سه نفر اعترافاتی گرفتند. البته در این دوره بعد از مدتی مرخصی می‌دادند. هم در زندان اول و هم در دستگیری دوم می‌گفتند قصد آنها براندازی است.

  • یادنامه: در دستگیری دوم هم آقای صابر را مورد آزار و اذیت قرار دادند؟

خانم جمشیدی:تا سه ماه اول که ملاقاتی نداشتیم فقط بعد از یک ماه و نیم یک تماس تلفنی داشتند. اما بعد هم در ملاقات‌ها چیزی به من نمی‌گفتند.

  • یادنامه: بعد از آزادی خودشان چیزی نگفتند؟

خانم جمشیدی:در سلول های بسیار کوچک و نامناسب او و بقیه را نگه‌داری می‌کردند.

  • یادنامه: از سال 84 تا 89 یک فاصله 5 ساله بود که ایشان بازداشت و دستگیری نداشت. آیا در این برهه بازهم فشارها ادامه داشت؟ آیا نظارت و مراقبتی بر ایشان وجود داشت؟

خانم جمشیدی: در این زمینه آقای صابر برای اینکه خانه ملتهب نباشد با من صحبتی نمی‌کردند، اما من خودم یک چیزهایی را احساس می‌کردم.

  •  یادنامه: در مورد جمع‌بندی‌هایی که در این دوره داشتند و فعالیت‌هایی که می‌خواستند از سر بگیرند شما چه اطلاعی داشتید؟ چون بعد از این که از صدا و سیما بازنشسته شدند مثل اینکه پروژه‌های دیگری داشتند؛ از جمله همین سال‌های اخیر در خانه نواندیش فعالیت می‌کردند. به نظرتان، بعد از زندان سوم آیا تغییر رویه‌ای داده بودند؟

خانم جمشیدی: اولین دستگیری آقای صابر بخاطر مقاله‌ای بود که در مورد موتلفه نوشته بودند. در این سال‌ها به نتیجه رسیده بود که باید کار آموزشی کرد و هرچند که به دانشجوها علاقه داشت ولی می‌گفت آنها آمادگی لازم را ندارند و آموزش را سرلوحه کارشان قرار داده بودند. در حسینیه ارشاد کلاس تاریخ و قرآن برگزار کردند یا اردوهایی می‌بردند. کلا ایشان با جوان‌ها خیلی مانوس بودند. در سال 84 ایشان به خانه پژوهش نواندیش رفتند و سال بعد یک طرح برای بهسازی خرمشهر گرفتند. البته فشارهای زندان بر ایشان به جا مانده بود و ما هم آن را می‌فهمیدیم و کمی زمان برای برطرف شدن آن طی شد. وقتی ایشان زندان دوم بودند ما یک خانه 60 متری در مجیدیه داشتیم فروختیم و منزل کنونی را خریداری کردیم که البته پول‌مان کافی نبود ولی سعی‌مان را کردیم. ایشان خیلی نگران ما بود مثلا وقتی در شمس‌آباد مستاجر بودیم یک پیرزنی در طبقه اول آن ساختمان بود می‌گفت که به آقای صابر از سختی‌های ما گفته و آقای صابر گریه کرده است. البته ما بهمن 85 به منزل کنونی نقل مکان کردیم و شرایط‌مان بهتر و زندگی روال عادی پیدا کرد. ایشان یک فرد کاملا مذهبی سنتی اما منعطف بودند. در این سال‌ها تاکید ایشان بر تاریخ و قرآن افزایش یافته بود.     

  •  یادنامه: آقا هدی سه برهه را در زندان گذراندند و از خانواده دور بودند. به طور کلی آیا برای مواجهه با مشکلاتی که در طی غیبت ایشان با آنها مواجه می‌شدید، توصیه‌ای هم داشتند؟

خانم جمشیدی: ایشان روی ساده‌زیستی تاکید بسیاری داشتند و اینکه آدم وابستگی صرف به کسی نداشته باشد را مهم می‌دانستند. منش مردانگی ایشان چه در ورزش چه در اقتصاد و چه در سیاست بسیار شاخص بود. در این زندان اخیر سرشناسان در درون زندان در طبقه بالای بند 350 بودند و مسئولان هم به ایشان توصیه کرده بودند که بروند بالا ولی آقای صابر در طبقه پایین که امکاناتش کمتر بود ماندند. در این طبقه افراد کمتر شناخته‌شده و اصولا با سن کمتر نگه‌داری می‌شدند. شاید اگر ایشان طبقه‌ی بالا بودند، دکتر علائی بالا بودند و این مشکل برای ایشان پیش نمی آمد. یعنی می‌شود گفت که آقای صابر روی همین ساده‌زیستی و همراه بودن با جوان‌ها و توده مردم، جان‌شان را گذاشتند. با اینکه خیلی از روش‌های جوان‌ها مورد پسند ایشان نبود ولی با همه مدارا می‌کردند. در همین زندان اخیر هنگام ملاقات‌ها آقای صابر می‌آمدند یک سلام می‌دادند و بعد می‌رفتند از بقیه خانواده‌های زندانی احوال‌پرسی می‌کردند. ما هم که می‌رفتیم در سالن انتظار همه می‌آمدند و با ما سلام می‌کردند بخاطر اینکه بچه‌ها از آقای صابر پیش خانواده‌های‌شان تعریف می‌کردند. اکنون هم که فوت کردند بیشتر از رفتار ایشان در زندان گفته‌اند. برای بچه‌ها یک راهنما بودند. در صورتی که راحت می‌توانستند بروند بالا و به پژوهش و کارهای خود بپردازند ولی این کار را نکردند. در زندان هم ایشان کلاس‌هایی داشتند. اما عید امسال که مرخصی آمده بود دلش خون بود. گاهی در زندان فضای مشاجره وجود داشت و ایشان حکمیت می‌کردند. این بار در این زندان آخر خیلی به ایشان سخت گذشته بود. هر چه هم که ما به ایشان می‌گفتیم به طبقه‌ی بالا برود اصلا گوش نمی‌کردند. می‌خواستند پایین بمانند چون احساس می‌کردند بچه‌های پایین که گمنامند در یک کنجی قرار گرفته‌اند و فراموش شده‌اند. به ما می‌گفت که بچه‌های پایین می‌گویند همه ژنرال‌ها رفته‌اند بالا، تو هم می‌خواهی بروی بالا؟ و در ادامه می‌گفت ولی من اینها را تنها نمی‌گذارم. اکثر جوانانی که در خیابان‌ها دستگیر می‌شدند بچه‌های متولد سال هفتاد بودند و سن‌شان کم بود. اینها در معرض خطر قرار داشتند. هدی خودش را موظف می‌دانست کنار اینها بماند و از آنها حمایت و مراقبت کند. جوانها در زندان خیلی وضعیت بدی داشتند. مهندس سحابی یک بار که آمده بود به ما می‌گفت بگویید برود بالا. برای چه پایین مانده؟ ولی هدی آنجا یک سری کلاس‌هایی مثل اقتصاد و... گذاشته بود. هر کلاسش حدود 30 نفر بود. با آنها خیلی اخت ‌شده بود.

  •  یادنامه: در ارتباط با این دوره‌های بازداشت می‌خواهم آخرین سوال را بپرسم. البته همه این بازداشت‌ها خیلی سخت بودند و شاید نشود گفت کدام از بقیه سخت‌تر بوده ولی به طور کلی در ارزیابی شما از میان این سه برهه بازداشتی که آقاهدی از سر گذرانده‌اند، کدام یکی هم برای خودشان و هم برای شما سخت‌ترین برهه به لحاظ شرایط و محدودیت‌ها بود؟

خانم جمشیدی: همان دوره زندان اول. آقا هدی انتظار نداشت و فکر نمی‌کرد که دوباره ایشان را بخواهند. ولی آنها هم سخت دنبال هدی بودند و می‌دیدند که دارد فعالیت می‌کند. دوره اول از این جهت سخت بود که اولاً پیش از آن هیچ سابقه‌ای نداشتند. آقای صابر را خیلی اذیت کرده بودند. چون بعد از مهندس همه نیزه‌ها معطوف به آقای صابر شده بود. دفعه آخر هم بعد از مرخصی ای که آمده بودند اصلا انتظار نداشتند به این زودی دوباره برگردند. از 25 فروردین به بعد با من تماس می‌گرفتند مرتب می‌گفتند به آقای صابر بگویید برگردند.

  •  يادنامه: در اين دوره مرخصي نوروز 1390 كه آخرين مرتبه‌اي بود كه شما همسرتان را مي‌ديديد و در كنار هم بوديد، فضاي كلي حاكم بر روحيه‌ي ايشان چژونه بود؟ آيا نسبت به آينده جامعه‌ي ايران خوشبين بودند و فكر مي‌كردند وضعيت جاري تغيير خواهد كرد؟

خانم جمشیدی: آقاي صابر نسبت به آينده ايران هميشه خوشبين بودند؛ اما اين مرتبه به خاطر فشارهاي جنبي كه روي‌شان آمده بود و مشاهده‌ي اينكه جوان‌هاي كم‌سن و سال و كم‌تجربه در زندان هستند،

  • یادنامه: ضمن عرض تسلیت مجدد و آرزوی صبر، سلامتی و پایداری برای شما به عنوان همسر مقاوم آموزگار شهید هدی صابر و فرزندان برومند و سربلندتان، و با اذعان به اینکه مصاحبه پیرامون زندگی و اندیشه آقای صابر در این شرایط سخت و در فقدان همسر شهیدتان امری دشوار و همراه با مرور خاطرات فراموش نشدنی است، با مبنا قرار دادن این ضرورت که پیام شهادت شهید هدی صابر از زبان و بیان شما که نزدیکترین همراه و هم پیمان ایشان بوده اید، به گوش علاقمندان و شاگردان معلم شهیدمان برسد، این گفتگو را ترتیب دادیم. از اینکه قبول کردید و وقت تان را در اختیارمان گذاشتید تشکر می‌کنیم. قصد نداریم که با یادآوری خاطرات گذشته موجب آزردگی خاطر شما شویم ولی این خاطرات باید بمانند و بازخوانی شوند. به عنوان نخستین پرسش، با این سوال شروع کنیم که سال ازدواج شما با آقای صابر چه سالی بود؟

خانم جمشیدی: 1358 بود. ما با هم در یک دانشکده درس می‌خواندیم و در یک کلاس بودیم. یک پروژه درسی مشترک گرفتیم از این طریق با هم آشنا شدیم.

  •  یادنامه: آیا فعالیت‌های اجتماعی آقای صابر از همان ابتدا زیاد بود؟

خانم جمشیدی: بله ایشان یک فرد مذهبی بودند و از ابتدا هم خیلی فعال بودند.

  •  یادنامه: در دهه 60 برای ایشان مشکلاتی از قبیل زندانی شدن که پیش نیامد؟

خانم جمشیدی: نخیر.

  •  یادنامه: فعالیت‌های ایشان در دهه 60 بیشتر معطوف به چه چیزهایی بود؟

خانم جمشیدی: چون ما با آقای صابر عقد کرده بودیم، پدر من به آقای صابر تاکید داشتند که هرچه زودتر خانم عقدی‌تان را به خانه ببرید. چون آن موقع هم ابتدا جنگ بود و خانه‌های‌مان از هم دور بود و شرایط نیز سخت بود، آقای صابر مجبور شدند در صداوسیما کار کنند. یعنی ایشان از 19 سالگی وارد صدا و سیما شدند. فکر می‌کنم در گروه اقتصاد بودند. کارهای ایشان آنجا بیشتر پژوهشی بود و این اواخر هم تهیه‌کنندگی فیلم‌های مستند.

  • یادنامه: پس بازنشستگی‌شان هم از صدا و سیما است؟

خانم جمشیدی: وقتی که در بهمن ماه سال 79 بعد از دستگیری آقای مهندس سحابی برای اولین بار ایشان را دستگیر کردند حقوقشان را قطع کردند و سمت سازمانی‌شان را گرفتند ما پیگیری کردیم. من نامه‌های زیادی به صدا و سیما نوشتم وقتی که ایشان آزاد شدند، آقای لاریجانی (رئیس وقت صداوسیما) اجازه دادند ایشان بازنشسته شوند. حقوق چندانی نداشتند، ولی حقوق جاری بود.

  •  یادنامه: فرمودید که اولین دستگیری ایشان سال 79 بوده است. علت دستگیری ایشان چه بود؟

خانم جمشیدی: فعالیت در جریان ملی مذهبی بود. البته ایشان یک مقاله دو صفحه‌ای در حیات نو در مورد حکومت اقتصادی موتلفه در ایران نوشته بودند که این هم در دستگیری ایشان موثر بود. این مقاله 6 بهمن چاپ شد، 9 بهمن برای‌شان احضاریه آمد و سه چهار روز بعد دستگیرشان کردند. ریختند داخل منزل و همه چیز را هم بردند. افشاری هم دستگیر شده بود. بعد از دو روز هم به بند 59 عشرت آباد منتقل‌شان کرده بودند و بیش از یک سال طول کشید. برای خانواده خیلی سخت بود؛ چون آن موقع ما با این چیزها آشنایی نداشتیم. بعد ما کم‌کم با شرایط آشنا شدیم.

  •  یادنامه: وضعیت آقای صابر در زندان آن موقع چگونه بود؟

خانم جمشیدی: آن وقت‌ها شرایط مثل حالا نبود و بسیار سخت بود. اجازه تماس تلفنی هم بسیار کم و تعداد ملاقات‌ها بسیار بسیار کم بود. حتی وقتی 19 روز بعد از دستگیری‌شان مادرم به رحمت خدا رفتند هم به ایشان مرخصی ندادند. فقط همان روز اجازه دادند یک تلفن بزنند. ولی من چیزی در این مورد نگفتم. تمام مدت این بازداشت در انفرادی بودند. با پروژکتور نور به چشم‌شان انداخته بودند که منجر به تیک چشم‌شان شده بود. خودشان تعریف می‌کردند سلولی که در آن بودند حتی امکان دراز کشیدن و خوابیدن را نداشت. فکر می‌کنم 19 اسفند بود که دستگیری‌های افراد دیگر اتفاق افتاد. شایعه کرده بودند که آقای صابر اعتراف کرده و بقیه را لو داده است که بعدها معلوم شد دروغ است.

  •  یادنامه: چه کسانی این شایعات را مطرح می‌کردند؟

خانم جمشیدی: در روزنامه‌ها و مجلاتی که مخالف ملی‌مذهبی‌ها بودند می‌نوشتند. آن موقع من هم خیلی مصاحبه کردم که در محل کارم مشکلاتی بوجود آمد. 25 اسفند هم به خانه یکی از خواهران آقا هدی ریختند. بر اثر این شرایط یکی از خواهران‌شان سکته کرد. عید 80 خانواده‌های دستگیر شدگان با هم جمع شدند و ما از تنهایی در آمدیم. آن موقع بعضی از نماینده‌های مجلس پیگیری می‌کردند ولی بعضی‌هاشان اهمیتی نمی‌دادند. آقای کروبی رئیس مجلس بود. پسرش حسین آقا خیلی پیگیر کار ما بود.  همان روزها برای من هم احضاریه آمد. پس از دریافت احضاریه، رفتم دادگاه انقلاب و 12 – 13 ساعت بازجویی شدم. از طرف آقای کروبی هم آن موقع مرتب با دفتر آقای حداد تماس می‌گرفتند و پیگیر بودند.

  •  یادنامه: بالاخره آن مدت زندانی سختی‌های بسیاری داشته است. شما چگونه آن شرایط را تحمل می‌کردید؟

خانم جمشیدی: آن موقع ما در اختیاریه مستاجر بودیم. وقتی به خانه‌ی ما ریختند، خیال کردند ما آنجا را بازسازی کردیم یعنی صحنه آرایی کردیم. چون ظاهر زندگی‌مان خیلی ساده بود. الان هم که اینجا می‌بینید، خیلی از این چیزها مثل مبل و اینها را در زمانی که آقای صابر در زندان بوده، من تهیه کردم؛ به طور کلی ساده‌زیست بودند. آن افرادی که آمده بودند می‌گفتند خانه آقای صابر کجا است؟! این‌قدر مزاحمت ایجاد کردند که مالک  بعد از سکونت 13 ساله ما در آنجا از ما خواست که برویم. پسر کوچکم را یک مرتبه ربودند. خلاصه خیلی اذیت شدیم. خصوصا چون من در این زمینه آشنایی نداشتم، منجر به اذیت بیشتر می‌شد. اما چون خانواده‌ها زیاد بودند هم ملی‌مذهبی‌ها و هم نهضتی‌ها شرایط تلطیف می‌شد. البته خدا کمک می‌کرد و من هم به خدا توکل می‌کردم. دو سه هفته بود که آقای صابر را دستگیر کرده بودند که مادرم فوت شد به آقای صابر نگفتم که به ایشان فشار نیاید.

  •  یادنامه: کی از زندان آزاد شدند؟

خانم جمشیدی: تولد ایشان 24 اسفند بود و اسفند 80 آزاد شدند. چون خانه ما عوض شده بود، یک سری از خود مامورها ایشان را آوردند که با اصرار آقا هدی آمدند داخل و یک چایی خوردند و رفتند.

  •  یادنامه: دستگیری بعدی ایشان کی بود؟

خانم جمشیدی: خرداد 82 بود و 700 روز طول کشید. در این بازداشت آقایان رحمانی و علیجانی و یک سری از دانشجویان هم بودند. که از بعضی از دانشجوها تحت فشار علیه این سه نفر اعترافاتی گرفتند. البته در این دوره بعد از مدتی مرخصی می‌دادند. هم در زندان اول و هم در دستگیری دوم می‌گفتند قصد آنها براندازی است.

  •  یادنامه: در دستگیری دوم هم آقای صابر را مورد آزار و اذیت قرار دادند؟

خانم جمشیدی: تا سه ماه اول که ملاقاتی نداشتیم فقط بعد از یک ماه و نیم یک تماس تلفنی داشتند. اما بعد هم در ملاقات‌ها چیزی به من نمی‌گفتند.

  •  یادنامه: بعد از آزادی خودشان چیزی نگفتند؟

خانم جمشیدی: در سلول های بسیار کوچک و نامناسب او و بقیه را نگه‌داری می‌کردند.

  •  یادنامه: از سال 84 تا 89 یک فاصله 5 ساله بود که ایشان بازداشت و دستگیری نداشت. آیا در این برهه بازهم فشارها ادامه داشت؟ آیا نظارت و مراقبتی بر ایشان وجود داشت؟

خانم جمشیدی: در این زمینه آقای صابر برای اینکه خانه ملتهب نباشد با من صحبتی نمی‌کردند، اما من خودم یک چیزهایی را احساس می‌کردم.

  •  یادنامه: در مورد جمع‌بندی‌هایی که در این دوره داشتند و فعالیت‌هایی که می‌خواستند از سر بگیرند شما چه اطلاعی داشتید؟ چون بعد از این که از صدا و سیما بازنشسته شدند مثل اینکه پروژه‌های دیگری داشتند؛ از جمله همین سال‌های اخیر در خانه نواندیش فعالیت می‌کردند. به نظرتان، بعد از زندان سوم آیا تغییر رویه‌ای داده بودند؟

خانم جمشیدی: اولین دستگیری آقای صابر بخاطر مقاله‌ای بود که در مورد موتلفه نوشته بودند. در این سال‌ها به نتیجه رسیده بود که باید کار آموزشی کرد و هرچند که به دانشجوها علاقه داشت ولی می‌گفت آنها آمادگی لازم را ندارند و آموزش را سرلوحه کارشان قرار داده بودند. در حسینیه ارشاد کلاس تاریخ و قرآن برگزار کردند یا اردوهایی می‌بردند. کلا ایشان با جوان‌ها خیلی مانوس بودند. در سال 84 ایشان به خانه پژوهش نواندیش رفتند و سال بعد یک طرح برای بهسازی خرمشهر گرفتند. البته فشارهای زندان بر ایشان به جا مانده بود و ما هم آن را می‌فهمیدیم و کمی زمان برای برطرف شدن آن طی شد. وقتی ایشان زندان دوم بودند ما یک خانه 60 متری در مجیدیه داشتیم فروختیم و منزل کنونی را خریداری کردیم که البته پول‌مان کافی نبود ولی سعی‌مان را کردیم. ایشان خیلی نگران ما بود مثلا وقتی در شمس‌آباد مستاجر بودیم یک پیرزنی در طبقه اول آن ساختمان بود می‌گفت که به آقای صابر از سختی‌های ما گفته و آقای صابر گریه کرده است. البته ما بهمن 85 به منزل کنونی نقل مکان کردیم و شرایط‌مان بهتر و زندگی روال عادی پیدا کرد. ایشان یک فرد کاملا مذهبی سنتی اما منعطف بودند. در این سال‌ها تاکید ایشان بر تاریخ و قرآن افزایش یافته بود.     

  •  یادنامه: آقا هدی سه برهه را در زندان گذراندند و از خانواده دور بودند. به طور کلی آیا برای مواجهه با مشکلاتی که در طی غیبت ایشان با آنها مواجه می‌شدید، توصیه‌ای هم داشتند؟

خانم جمشیدی: ایشان روی ساده‌زیستی تاکید بسیاری داشتند و اینکه آدم وابستگی صرف به کسی نداشته باشد را مهم می‌دانستند. منش مردانگی ایشان چه در ورزش چه در اقتصاد و چه در سیاست بسیار شاخص بود. در این زندان اخیر سرشناسان در درون زندان در طبقه بالای بند 350 بودند و مسئولان هم به ایشان توصیه کرده بودند که بروند بالا ولی آقای صابر در طبقه پایین که امکاناتش کمتر بود ماندند. در این طبقه افراد کمتر شناخته‌شده و اصولا با سن کمتر نگه‌داری می‌شدند. شاید اگر ایشان طبقه‌ی بالا بودند، دکتر علائی بالا بودند و این مشکل برای ایشان پیش نمی آمد. یعنی می‌شود گفت که آقای صابر روی همین ساده‌زیستی و همراه بودن با جوان‌ها و توده مردم، جان‌شان را گذاشتند. با اینکه خیلی از روش‌های جوان‌ها مورد پسند ایشان نبود ولی با همه مدارا می‌کردند. در همین زندان اخیر هنگام ملاقات‌ها آقای صابر می‌آمدند یک سلام می‌دادند و بعد می‌رفتند از بقیه خانواده‌های زندانی احوال‌پرسی می‌کردند. ما هم که می‌رفتیم در سالن انتظار همه می‌آمدند و با ما سلام می‌کردند بخاطر اینکه بچه‌ها از آقای صابر پیش خانواده‌های‌شان تعریف می‌کردند. اکنون هم که فوت کردند بیشتر از رفتار ایشان در زندان گفته‌اند. برای بچه‌ها یک راهنما بودند. در صورتی که راحت می‌توانستند بروند بالا و به پژوهش و کارهای خود بپردازند ولی این کار را نکردند. در زندان هم ایشان کلاس‌هایی داشتند. اما عید امسال که مرخصی آمده بود دلش خون بود. گاهی در زندان فضای مشاجره وجود داشت و ایشان حکمیت می‌کردند. این بار در این زندان آخر خیلی به ایشان سخت گذشته بود. هر چه هم که ما به ایشان می‌گفتیم به طبقه‌ی بالا برود اصلا گوش نمی‌کردند. می‌خواستند پایین بمانند چون احساس می‌کردند بچه‌های پایین که گمنامند در یک کنجی قرار گرفته‌اند و فراموش شده‌اند. به ما می‌گفت که بچه‌های پایین می‌گویند همه ژنرال‌ها رفته‌اند بالا، تو هم می‌خواهی بروی بالا؟ و در ادامه می‌گفت ولی من اینها را تنها نمی‌گذارم. اکثر جوانانی که در خیابان‌ها دستگیر می‌شدند بچه‌های متولد سال هفتاد بودند و سن‌شان کم بود. اینها در معرض خطر قرار داشتند. هدی خودش را موظف می‌دانست کنار اینها بماند و از آنها حمایت و مراقبت کند. جوانها در زندان خیلی وضعیت بدی داشتند. مهندس سحابی یک بار که آمده بود به ما می‌گفت بگویید برود بالا. برای چه پایین مانده؟ ولی هدی آنجا یک سری کلاس‌هایی مثل اقتصاد و... گذاشته بود. هر کلاسش حدود 30 نفر بود. با آنها خیلی اخت ‌شده بود.

  •  یادنامه: در ارتباط با این دوره‌های بازداشت می‌خواهم آخرین سوال را بپرسم. البته همه این بازداشت‌ها خیلی سخت بودند و شاید نشود گفت کدام از بقیه سخت‌تر بوده ولی به طور کلی در ارزیابی شما از میان این سه برهه بازداشتی که آقاهدی از سر گذرانده‌اند، کدام یکی هم برای خودشان و هم برای شما سخت‌ترین برهه به لحاظ شرایط و محدودیت‌ها بود؟

خانم جمشیدی: همان دوره زندان اول. آقا هدی انتظار نداشت و فکر نمی‌کرد که دوباره ایشان را بخواهند. ولی آنها هم سخت دنبال هدی بودند و می‌دیدند که دارد فعالیت می‌کند. دوره اول از این جهت سخت بود که اولاً پیش از آن هیچ سابقه‌ای نداشتند. آقای صابر را خیلی اذیت کرده بودند. چون بعد از مهندس همه نیزه‌ها معطوف به آقای صابر شده بود. دفعه آخر هم بعد از مرخصی ای که آمده بودند اصلا انتظار نداشتند به این زودی دوباره برگردند. از 25 فروردین به بعد با من تماس می‌گرفتند مرتب می‌گفتند به آقای صابر بگویید برگردند.

  •  يادنامه: در اين دوره مرخصي نوروز 1390 كه آخرين مرتبه‌اي بود كه شما همسرتان را مي‌ديديد و در كنار هم بوديد، فضاي كلي حاكم بر روحيه‌ي ايشان چژونه بود؟ آيا نسبت به آينده جامعه‌ي ايران خوشبين بودند و فكر مي‌كردند وضعيت جاري تغيير خواهد كرد؟

خانم جمشیدی: آقاي صابر نسبت به آينده ايران هميشه خوشبين بودند؛ اما اين مرتبه به خاطر فشارهاي جنبي كه روي‌شان آمده بود و مشاهده‌ي اينكه جوان‌هاي كم‌سن و سال و كم‌تجربه در زندان هستند، روحيه‌شان خيلي ترد و شكننده شده بود. ولي به هر حال، هميشه اميد داشتند و چشم‌انداز و آينده خوبي را براي ايران در نظر مي‌گرفتند. وقتي اين اتفاق افتاد، خيلي از اطرافيان مي‌پرسيدند آقاي صابر وصيت‌نامه‌اي نداشتند؟ ايشان هيچ‌گاه فكر نمي كردند كه فوت كنند. حتي روز پنج‌شنبه‌ي پيش از شهادت، ايشان رفته بودند و با زبان روزه و آن وضعيت، دويده بودند. اما اين يك ماه اخير، ظرف دنيا برايش تنگ شده بود.

  •  يادنامه: شهادت پاکبازانه و عارفانه معلم شهید هدی صابر، از سوی بسياري از نیروهای آزادیخواه و ملی، به عنوان نقطه عطفی در تحولات کنونی ایران ارزیابی شده است. گرچه این حادثه برای همه تلخ و باورنکردنی است و فقدان ايشان هم ضربه جبران‌ناپذيري به فضاي فكري ايران بود. از منظر شما به عنوان همسر و همراه همیشگی معلم شهید، این شهادت مظلومانه چه تاثیری بر روند جامعه ایران داشته و خواهد داشت و آيا اين شهادت براي جامعه‌ي ايران ثمري دارد؟

خانم جمشیدی: من فكر مي‌كنم اگر آقاي صابر بودند خيلي بيشتر مي‌شد از ايشان استفاده كرد. چون فكر و ذهن و سازماندهي ايشان به مسائل فكري، فكر نمي‌كنم جايگزيني داشته باشد. اين را نه به لحاظ اينكه آقثاي صابر همسر من بودند، مي‌گويم، بلكه به خاطر شناخت تنگاتنگي كه از ايشان داشتم، فكر مي‌كنم جاي خالي ايشان به سادگي پر نمي‌شود و اگر بودند، خيلي بيشتر مي‌توانستند مفيد باشند. درست است كه آقاي صابر فوق‌العاده پاك بودند و مثل اكثر جوان‌هاي ديگر كه در جبهه و جاهاي ديگر شهيد شدند، خون‌شان بدون ثمر نمي‌ماند، اما تحليل شخصي من اين است كه آقايز صابر بايد براي آينده ايران مي‌ماندند و اميدوارم كه بچه‌هايي كه در كلاس‌هاي ايشان بودند، بتوانند جاي خالي ايشان را پر كنند.

ایشان بيرون از زندان كه بود، قرآن و كتاب از دست‌شان زمين گذاشته نمي‌شد. يك ويژگي خاصي كه داشتند به تكنولوژي جديد علاقه‌اي نداشتند. سال 1388 در سالگرد تولدشان در 24 اسفند، براي‌شان لپ‌تاپ گرفتم. ايشان به زاهدان كه مي‌رفتند يا كلاس‌هايي كه داشتند (حجم زيادي كاغذ همراه خود داشتند). من مي‌گفتم هدي ذوره‌ي اين شكل كار تمام شده است. يا محل كار من كه مي‌آمد، مي‌گفتم اينها را با كامپيوتر ذخيره كن. ولي به هر دليل يا به خاطر وقت‌گيري يا اينكه اعتقادي نداشتند، از تكنولوژي جديد استفاده نمي‌كردند. كتاب‌هاي‌شان را بارها نگاه كرده‌اند؛ به خصوص كتاب‌هاي قرآن و نهج البلاغه را. دست نوشته‌هايي هم كه ما از ايشان داريم، مملو از كارهاي ايشان روي واژگان قرآن است. بري جلسات و كلاس‌هاي حسينيه، من فكر مي‌كنم پنج شش روز راجع به آن كار مي‌كردند. شب‌ها مي‌نشستند اينجا كار مي‌كردند. خواب بسيار كمي داشتند و بيشتر مشغول مطالعه و فعاليت بودند. آدم فوق‌العاده‌اي بودند. زمان ساعت ايشان هميشه بيست دقيقه جلوتر بود؛ براي اينكه وقت‌شناس باشند و خلف وعده نكنند. به هر حال متاسفم كه فضاي فكري ايران ايشان را از دست داد.

ما متن‌هاي بيانيه اعتصاب غذا و نامه به مهندس سحابي را روز دوازدهم دريافت كرديم. بعد از اتفاقي كه براي هاله خانم افتاد، وضعيت روحي ما، خيلي نامناسب بود و واقعا كشش نداشتيم. براي همين خارج از شهر رفتيم. وقتي دوازدهم خرداد بازگشتيم، خانم يكي از زندانيان سياسي تماس گرفت و گفت مي‌تواني به خانه‌ي ما بيايي؟ من تصور كردم حتما نامه يا نوشته‌اي دارند. وقتي مراجعه كردم، همسر ايشان به مرخصي آمده بود و متن‌هاي اعتصاب و نامه به مهندس را آورده بود و تازه آن روز ما مطلع شديم. بعد از اين قضيه به اتفاق به منزل آقاي شامخي (همسر مرحوم هاله سحابي) رفتيم. زري خانم، همسر مهندس سحابي هم آنجا بودند. وقتي نامه‌ي اعتصاب غذا را ديدند، گفتند دست‌خط هدي است و رضايت خاطر داشتند از اين اقدام. دل‌خوشي‌ آنها اين بود كه هدی از زندان بيرون بيايد و جاي خالي مهندس و هاله خانم را پر كند.

  •  يادنامه: ايشان زندان را هم بن‌بست نمي‌دانستند و آنجا هم مشغول به كار بودند. به عنوان آخرين سوال مي‌خواستم اگر نكته‌ي پاياني و آموزنده‌ و قابل توجهي وجود دارد، بفرماييد.

خانم جمشیدی: متشرع بودن، وقت‌شناسي و نظم از ويژگي‌هاي شاخص ايشان بود. اين منظم بودن باعث شد كه علي‌رغم اينكه ايشان زن و بچه داشتند، در پنجاه و دوسالگي اين‌قدر بتوانند كار كنند. وقت‌شناسي و نظم‌شان بوده كه باعث شده ايشان اين اندازه پيش بروند. اگر برنامه‌هاي ايشان را نگاه كنيد براي دقيقه به دقيقه زندگي‌شان برنامه داشتند و اين زمان‌بندي و برنامه‌ريزي نادر است. ايمان‌شان خيلي قوي و زياد بود؛ در همه‌ي شرايط به خدا توكل داشتند و اميد و چشم‌انداز خيلي روشني داشتند. خيلي حيف شد كه ايشان رفتند ...

  •  يادنامه: خدا رحمت‌شان كند، اميدواريم كه ديگران بتوانند گام‌های كوچكي در راهی که ايشان آغاز کرده‌اند، بردارند و موثر واقع شوند. از شما هم به خاطر مشاركت در اين گفتگو و اينكه وقت‌تان را در اختيار ما گذاشتيد، سپاسگزاري مي‌كنيم.

 خانم جمشیدی: من هم تشکر می‌کنم.

مسیر جاری:   صفحه اصلی در نگاه دیگرانگفتگوها
| + -
استفاده از مطالب سایت با ذکر ماخذ مجاز می‌باشد