فریده جمشیدی، همسر شهید هدی صابر:
آقای صابر ممیزههای خودش را داشت...
خانم جمشیدی: خارج از این موضوع که با کار کردن من گهگاهی مخالفت میکرد اما در کل نگاهشان به فعالیت زنان خیلی مثبت بود. همین که اصرار کردند که من درسم را تمام کنم و بعدا هم بسیار تمایل داشتند که من ادامه تحصیل دهم. هیچ فرقی در عمل بین خانم و آقا نمیگذاشتند و نگاهشان به فعالیت و کار خانمها خیلی مثبت بود. خیلی از پروژههای مشترکی هم که انجام میدادند با خانمها بود. البته ایشان با گرایشهای افراطی فمینیستی و تاکید زیاد روی مساله زنانگی مخالف بودند. در حقیقت هدی نظرش این بود که کسی نباید به زن بودن و مرد بودنش تاکید کند و باید وارد پروسههای عملی و همکاری شد. در حقیقت روی انسان بودن خارج از جنسیت و قابلیتهایی که هر کس دارد تاکید میکردند. در همین پروژههای فکریای هم که الان کم کم منتشر میشود مشخص است که همکاری زیادی با خانمها داشتند. در ”نواندیش“ هم همین سطح همکاری بالا را میشد دید. اما همانطور که گفتم اصرار برخی خانمها روی مساله فمینیسیم و زنانگی را هم اشتباه میدانستند.
خانم جمشیدی: خب هدی در کار ( چه کار فکری و چه کار پژوهشی و ...) هیچ فرقی بین زن و مرد قایل نبودند. خود فیروزه و یا من هم خیلی این مسایل را نداشتیم. فعالیت کردن و همکاری با این خانمها را خیلی هم میپسندیدند اما اگر کسی برخورد زنانه میکرد و به جای تاکید بر روی قابلیتها و پیش بردن کارها روی مساله زنانگی تاکید میکردند را نمیپسندیدند. اما در قابلیتها نگاه کاملا برابری قایل بودند.
خانم جمشیدی: همانطور که خودتان میدانید آقای صابر در این ۱۰، ۱۲ سال مرتب زندان بودند و بخش عمده مشکلات زندگی بر دوش من بود. اما با رفتنشان مسایل خیلی فرق کرد. آن موقعها میدانستیم مردی و پشتیبانی هست اما الان... به هر حال خدا کمک کرده است و بچهها مشغول ادامه تحصیل هستند و خودم هم توانستهام کنار بیایم. با مریضیام مبارزه کنم و رو به بهبود بروم. سعی میکنم با این واقعیت کنار بیایم. البته میدانید که من و هدی به نوعی از بچگی با هم بزرگ شدهایم؛ ۱۹ سالمان بود که با هم بودیم. آن موقعها اگر هم نبودند و در زندان بودند میدانستی که مردی هست ولی الان... . بچهها در این مدت خیلی با من همراهی کردند؛ هم حنیف و هم شریف. هم در ارتباط با بیماری من و هم در درس و کار خودشان. آقا صابر خودش هم میدانست که من میتوانم از پسش بر بیایم. با اینکه شوک خیلی بزرگی به ما وارد شد اما به حمدالله توانستهایم ذره ذره با آن کنار بیاییم. من به شما بگویم که اصلا انتظار نداشتم این اتفاق برای آقای صابر بیفتد. من فکر میکردم یکی دو ماه دیگر به خانه بازمیگردد که البته نشد و چنین فاجعهای برایمان به وجود آمد. باید با واقعیتها کنار آمد. من به خاطر بچهها هر کاری بتوانم میکنم.
خانم جمشیدی: بیشتر این سالهایی که با آقای صابر بودیم ما مستاجر بودیم. اما آقای صابر اصلا اجازه نمیداد که مالکها با من برخورد داشته باشند و درب خانه بیایند. جوری رفتار میکردند که اصلا این اتفاق نیفتد و روی من فشار اینجوری اصلا نبود. من تا وقتی ایشان بود در مشکلات اینجوری اصلا وارد نمیشدم و الان از این زاویه هم نبودشان برای من خیلی احساس میشود.
خانم جمشیدی: خیلی خیلی و مستقیم همکاری میکردند. هر سال خانه تکانی را خودشان میکردند. ظرفها را همیشه خودشان میشستند. برخی اوقات آشپزی هم میکردند. بچهها را همینجوری تربیت کردند. مهمان هم که میآمد خصوصا این اواخر که غریبه میآمد میگفتند شما با مهمانها بشینید و خودشان پذیرایی را میکردند. یا اصرار داشتند که تا وقتی خانمی که غذا را پخته سر سفره نیامده است، غذا خوردن را شروع نمیکردند. این آداب و رفتار خیلی برایشان مهم بود. به بزرگتر احترام گذاشتن، به خانمهای خانهای که مهمانی میرفتند خیلی احترام میگذاشتند. اگر یک ساعت هم مینشستند تا خانم خانه نمیآمد دست به غذا نمیزدند.
خانم جمشیدی: آقای صابر اصول خودش را همیشه رعایت میکرد. حتی در مراسمهایی که آهنگهای آنچنانی بود و یا برخی مسایل رعایت نمیشد، آقای صابر به هیچ عنوان شرکت نمیکردند و یا میرفتند ولی سریع بر میگشتند. و در مهمانی و عروسی و ...که نمیدانستند که صاحب آن پول آن را از کجا تامین کرده است، اصلا شرکت نمیکردند و یا لب به غذا و پذیرایی نمیزدند و با غذا بازی میکردند. چیزی نمیگفتند اما خودشان برایشان خیلی مهم و حساس بود. رابطه را قطع نمیکردند اما روی دیسیپلینها و اصول خودشان هم کاملا میایستادند. روی رفت و آمد بچهها هم همین تاکیدات را داشتند. همین چند روز پیش حنیف برای یک خانم دکتری تعریف میکرد که من تا پیشدانشگاهی باید ساعت ۱۰ میخوابیدم. یک مدت که در اختیاریه مستاجر بودیم بچهها را تولد دعوت میکردند. به هیچ عنوان اجازه نمیدادند بچهها تولدهای آنان را که اغلب نوع آن با اصول آقای صابر نمیخواند شرکت کنند. در خانواده عمده اختلاف روی مسایل فرهنگی بود که ایشان روی اصول خودشان بودند و رفتار میکردند. در کل اینگونه نبود که ایشان هر جا بروند و بیایند و یا هرجا نماز بخوانند. و یا هرجا غذا بخورند.
خانم جمشیدی: نتیجهاش این بوده که ما دو تا بچه خیلی خوب داریم و من خیالم از بچههایم راحت است.
خانم جمشیدی: آشنایی ما روی یک تحقیقی در مورد مساله زن شروع شد. من دیدگاه آقای صابر را دیدم و این که مومن و مذهبی بودند برایم خیلی مهم بود. با اینکه خانواده من خیلی مخالف بودند اما در هر حال خانوادهها پذیرفتند که ما اینگونه هستیم. ما از بچههای انجمن اسلامی بودیم و آقای صابر هم خیلی فعال بودند که در جریان انقلاب فرهنگی خطوطشان جدا شد. آقای صابر را هم تسویه کردند. البته آقای صابر از همان موقع تا این اواخر با همه چپ و راست ارتباط قویای داشتند. بعد از تسویه، برخی از دوستان سابق آقای صابر کار ادامه تحصیل او را درست کردند. در همین تشییع و بعد سر خاک خیلی از همین دوستان آقای صابر که الان مدرس تربیت مدرس و یا دانشگاه تهران هستند شرکت کردند. شمار زیادی از اینها حزباللهی بودند که ختم هدی آمده بودند. این ارتباط قوی آقای صابر موجب شده بود که در همه طیفها دوستان و یا علاقهمندانی داشته باشند. تا قبل از اینکه آقای صابر برای جنبش مسلمانان مبارز و امت فعال بشوند ما در گروههای ورزشی هم فعال بودیم. من در تیم شنا بودم و ایشان فوتبال. کلا تا همین اواخر هم ورزش بخش عمدهای از زندگی آقای صابر بود. هر روز ۵ صبح بلند میشدند میرفتند میدویدند و نان میگرفتند و صبحانه را درست میکردند و بعد ما پا میشدیم. بچهها هم در فضای ورزش هستند. خودم هم با آقای صابر پیادهروی میرفتیم. با بچهها هم فوتبال میرفتند. در همین باشگاهای محلی که برای فوتبال میرفتند بچهها هم میرفتند.
تقریبا کل دوران دانشجویی را ایشان متاهل بودند. علاوه بر فعالیتها، آقای صابر به خاطر قید و بندهایی هم که داشتند در دانشگاه ممیز بودند. سلام علیکشان، پاشدن و نشستنشان کاملا شاخص بود و برخی برخوردهایشان. مثلا من یادم هست که در سلف سرویس دانشگاه که آن موقعها هنوز حجاب اجباری نشده بود و سلفها هم مشترک بود ما تازه عقد کرده بودیم بچهها آمدند به من گفتند که بیا ببین صابر چی کار کرده؟ برخی از همکلاسیهای ما شرکتی بودند و مسنتر از ما بودند یکیشان دستش را گردن دختری انداخته بود. آقای صابر هم غوغایی به پا کرده بود و سلف سرویس را کامل به هم ریخته بود. این رفتارها هم ایشان را شاخص کرده بود. البته این حساسیتها این اواخر بیشتر فردی بود و آن حالت جوانی را نداشتند. آن موقعها روی حجاب خانمها هم مساله داشتند. ایشان مسایل اقتصادی را خیلی خوب تحلیل میکرد. البته کلا درسخوان نبودند. به علت اینکه هم کار میکردند و باید اجاره خانه میدادند و هم فعایتهای گوناگون خیلی درسخوان نبودند اما پیش میبردند. ایشان حتی آن موقعی که در خانه مادرشان هم زندگی میکردیم به ایشان برای کمک کردن اجاره میدادند. خیلی روی آقای صابر فشار بود.
خانم جمشیدی: بارها. اما گوش نمیدادند. من هم خودم میدانستم که اثری ندارد. اگر ایشان به این نتیجه میرسید کاری درست است، قطعا انجام میداد. و در جاهایی که اعتراض میکردم میگفتند راه من درست است. ایشان غیر از آن جلسات حسینیه ارشاد که داشتند، شهرهای مختلف میرفتند و کلاس و بحث آموزشی داشتند. نصف شب پا میشدند میرفتند اهواز. به هر حال همه اینها هم به خودشان هم به ما فشار میآورد. اما میگفتند من باید این کار را بکنم و وظیفه من است.
خانم جمشیدی: آقای صابر آدمی بود که ممیزههای خودش را داشت و اگر این ممیزهها را نداشت به این جاها نمیرسید.