هیچچیز نمیتواند کمبود آقای صابر را جبران کند
توضیح: با گذشت یک سال از پر کشیدن شهید هدی صابر، همسر و فرزندان ایشان به این هجران عادت نکردهاند. به رغم بیقراری حاصل از یادآوری خاطرات گذشته، همسر صبور این اندیشمند با سعهی صدر و شکیبایی مثالزدنی، مصاحبه با یادنامه را میپذیرد و علیرغم اینکه در هنگام گفتگو و بیان خاطرات، چند مرتبه جریان گفتگو با گریستنهای ایشان متوقف میشود، اما حاضر به قطع گفتگو نمیشوند و تا پایان مصاحبه همراه ما هستند. گفتگوی پیش رو در آستانهی یکمین سالگرد شهادت هدی صابر با سرکار خانم فریده جمشیدی، همسر آقای صابر، صورت گرفته و متن پیادهشدهی آن از نظر خوانندگان محترم میگذرد.
منش فردی و زندگی خانوادگی شهید هدی صابر در گفتگو با خانم فریده جمشیدی، همسر معلم شهید
منبع: یادنامهی سالگشت پرواز شهید هدی صابر ـ 21 خرداد 1391
خانم جمشیدی: چون آقای صابر زود ازدواج کردند فاصله سنی ایشان با بچهها کم بود و به همین دلیل بچهها را خوب درک میکردند. به عنوان همسر هم ایشان دلسوز بودند. از نظر مذهبی هم خیلی مقید بودند و خیلی هم برای ایشان مهم بود که همسر و فرزندانشان هم به مذهب مقید باشند. ما که در دانشگاه آشنا شده بودیم و این مسائل حل شده بود ولی برای بچهها فرق میکرد. میگفتند بچهها لباس و کفش ساده بپوشند و اصولا ساده زیست باشند. این موارد برای ایشان مهم بود.
خانم جمشیدی: بله؛ این موضوع که بچهها با چه کسانی ارتباط دارند بسیار مهم بود. چون ما سالها در اختیاریه مستاجر بودیم و به هر حال در آن منطقه قشر نسبتا مرفهی زندگی میکردند. مثلا برای تولدی دعوت میکردند ایشان تحقیق میکرد و یک مواقعی اجازه نمیدادند. خیلی نسبت به جایی که بچهها میرفتند حساس بودند یا نسبت به لقمه ای که بچهها میخوردند خیلی حساس بودند که از کجا میآید. البته بچهها یک مواقعی دلگیر میشدند، ولی به هر حال ایشان حساس بودند.
خانم جمشیدی: حنیف سال 79 وارد دانشگاه شد و همان وقتی که حنیف ثبت نام داشت، آقا هدی را به دادگاه انقلاب احضار کردند. و از آن به بعد آقای صابر مرتبا گرفتار بود. یعنی از وقتی که دانشجو شد این شرایط پیش آمد و چون فرزند بزرگتر بود در رسیدن به مسائل خانه و زندگی بسیار فعال شد. و اصولا هنگام دانشجویی حنیف، آقای صابر نبودند.
خانم جمشیدی: حقیقت این است که برای شریف خیلی مسائل مختلفی پیش آمد؛ فشار خیلی زیادی روی او بود، چون در سنین حساسش آقا هدی نبوند. در مدرسه خیلی مشکل ایجاد میشد. من سعی میکردم کمبود آقای صابر را پر کنم، ولی به هر حال نمیشد، چون خودم هم کارمند بودم. خیلی شرایط سخت بود. شریف خیلی ضربه خورد. حنیف هم خورد اما کنار میآمد. برای شریف خیلی مشکل ایجاد میشد؛ در مدرسه مسائلی پیش میآمد. برای همین من رابطه تنگاتنگی با مدرسه داشتم. به هر صورت شریف ضربه سختی خورد؛ حنیف هم ضربه خورد، ولی بچه معتدلتری بود.
خانم جمشیدی: اشکالی ندارد. ولی بالاخره بچهها کنار آمدند و خوشبختانه راهشان را خودشان پیدا کردند. و من هم اصرار داشتم که بچهها سیاسی نباشند. چون واقعا میدیدم که زندگیام چقدر ضربه خورد. خوب بچهها هم گوش میکردند. چون بچهها میدیدند مرتبا یا میرویم دادگاه انقلاب یا میرفتیم اوین برای ملاقات بالاخره روی بچهها خیلی فشار آمد.
خانم جمشیدی: بله؛ آقای صابر به ورزش خیلی علاقه داشت. از همان ابتدا من و آقای صابر ورزشکار بودیم. ایشان فوتبالیست بودند و من هم شناگر بودم. در تیم شنای دانشگاه و بعد شرکتی که مشغول به کار شدم بودم. بچهها را هم تشویق میکردیم که در این زمینه رشد پیدا کنند.آقای صابر به ورزش خیلی اهمیت میدادند. یک تیم فوتبالی هم داشتند. یکسری از دوستان فوتبالی ایشان هم در همان محله اختیاریه بودند که برای مراسم ایشان هم آمدند. مربیشان آقاشیری بودند که آقای صابر به ایشان احترام زیادی میگذاشتند. ایشان با اینکه اکنون مربی نیستند، برای تبریک عید [امسال] تلفن زدند و گریه میکردند و تبریک میگفتند. تا همین اواخر با دوستان فوتبالیشان رفت آمد داشتند، دورههایی با هم داشتند. اینطور نبود که تمام هم و غم ایشان، مسائل سیاسی باشد.
خانم جمشیدی: با سازمان برنامه و بودجه ایشان همکاری داشتند، که عمدتا با آقای مهندس سحابی و آقای دکتر ستاریفر بودند. پژوهشهایی برای شرکت نفت داشتند، چون ایشان پژوهشهای میدانی خوبی انجام میدادند. پژوهشی در مورد تاریخ بود که حاصلش کتاب روزشمار انقلاب بود. پژوهشهایی هم درمورد ورزش بود. یعنی در کنار کار صدا و سیما پژوهشهای اینچنینی هم داشتند. چون از نظر کار پژوهشی معروف شده بودند کارهای سنگینی به ایشان میدادند. ایشان در تلویزیون کارمند رسمی بودند و دستشان چندان باز نبود. همیشه کارهای پژوهش در کنار کارهایشان بود. ایشان هر وقت در منزل بودند، بیکار نمینشستند که مثلا تلویزیون ببینند. یک میز تحریر از زمان دانشجویی داشتیم که پشت آن مینشستند و کارشان را میکردند. فقط آخر شب دکلمههای شاملو یا موسیقی بدون کلام گوش میکردند. اینطور نبود که مانند یک آدم عادی باشند. علاقهای به دیدن تلویزیون نداشت، شاید هم برای خانواده ثقیل بود که آقای صابر نمیآمدند بنشینند. یک مواقعی به صورت تصنعی اگر سریالی بود نگاه میکردند، اما ما متوجه میشدیم که این تصنعی است. همیشه موقع خواب ایشان آن آهنگها را گوش میکردند و بعد میخوابیدند.
خانم جمشیدی: چون آقا هدی زود ازدواج کردند و ما زود بچهدار شدیم، فشار زندگی روی آقای صابر خیلی زیاد بود و گاهی تاثیر روی درس هم میگذاشت. زمان تحصیل ما با انقلاب فرهنگی توام شد و بعد از آن که دانشگاهها دوباره باز شد ما بچه داشتیم و کلا فشار زندگی زیاد بود. چون من که کار نمیکردم و فقط ایشان کار میکردند. آن موقع هم ما با مادر ایشان در خیابان شیبانی زندگی میکردیم. مادر ایشان منزلی داشتند که ما در طبقه سوم آن دو تا اتاق داشتیم و تقریبا تا پنج سالگی حنیف آنجا بودیم. و شریف را باردار بودم که از آنجا نقل مکان کردیم. البته منزل مادرشان استیجاری بود که آقای صابر بخشی از اجاره را پرداخت میکردند، یعنی همیشه مسئول بودند.آن موقع آقای صابر بیست و دو سالشان بود و فشار زندگی روی ایشان بود. الان یک جوان در این سن و سال بچه است ولی آقای صابر جدی بود. این مشکلات گاهی روی درس هم تاثیر داشت. حتی در برههای بعد از انقلاب فرهنگی من گفتم درسم را رها کنم، چون من هفتاد واحد گذرانده بودم و میتوانستم مدرک فوق دیپلم بگیرم؛ چون حنیف هم هفت ماهه بود. ولی آقای صابر مخالفت کردند. آن موقع هم تنگنای مالی هم داشتیم و شرایط سخت بود. حنیف را مهد کودک گذاشتم و کم واحد میگرفتم ولی درس را ادامه دادم. البته به خود ایشان هم فشار آمد، هم کار میکردند و هم درس میخواندند، باید زندگی را اداره میکردند.
خانم جمشیدی: به واسطه شخصیتی که آقای صابر داشتند، تاثیر ایشان روی سایرین پررنگتر بود. حتی ایشان از دوره نوجوانی در دبیرستان به دوستانشان درس میدادند. در رابطه شخصی ما به سادگی چیزی را نمیپذیرفتند. البته در اکثر مواقع هم ایشان درست میگفتند. حتی در خانواده روی افراد بزرگتر تاثیر زیادی داشتند.
خانم جمشیدی: تا آنجایی که من اطلاع دارم دوره دبیرستان را اقتصاد خوانده بودند.آن وقتها علوم انسانی نبود؛ یادم نیست دقیقا چه رشتهای بود، ولی همین اقتصاد بود. من خودم دیپلم ریاضی داشتم و بعد در دانشگاه اقتصاد را انتخاب کردم. ایشان به دنبال رشته دبیرستان این رشته را در دانشگاه انتخاب کردند.آقای صابر اینگونه نبود که فقط درس بخوانند؛ در کنار آن درس هم میدادند که یک کمک مالی برایشان باشد. در دوران دانشآموزی هم درس میدادند و هم درس میخواندند. البته ایشان در دبیرستان شدیدا به ورزش میپرداختند چنان که خانواده ایشان میگفتند انتظار قبولی آقا هدی را نداشتند؛ ولی با نمره خیلی خوبی در مدرسه عالی باررگانی سابق (دانشکده اقتصاد علامه فعلی) قبول شدند. خانواده ایشان میگفتند آن سال ایشان به شدت شروع به درس خواندن کرد، ولی ما میگفتیم قبول نمیشود.
خانم جمشیدی: بیشتر به مسائل مدیریتی و اجتماعی و اقتصاد تخصصی نه آن اقتصادی که ما به عنوان خرد و کلان میخواندیم. البته این اقتصاد خرد و کلان یک ذهنیتی برای آقای صابر شد که در کارهایشان از آن استفاده میکردند مثلا در برنامه و بودجه که بودند و یا پژوهشهایی که داشتند یا در همین پروژه زاهدان. یعنی این مباحث را به صورت عملی پیاده کردند. و این هم که ایشان با نمره خوب قبول شده بودند، هوش و ذکاوت ایشان را نشان میدهد. اگر روی موضوعی تمرکز میکردند بسیار موفق میشدند.
خانم جمشیدی: سعی میکردند در کلاسها بسیار فعال باشند.آشنایی من با ایشان روی پژوهشی در مورد زن بود که ایشان گرفته بودند و به من هم پیشنهاد همکاری دادند. ایشان بیشتر با اساتیدی که تخصصی برخورد میکردند و یا مسائل سیاسی را رعایت میکردند، ارتباط داشتند.
خانم جمشیدی: بله؛ آقای صابر یک هفته، ده روز را گذاشتند رفتند تبریز که راجع به حنیف نژاد تحقیق کنند. همیشه هم در صحبتهایشان یک چیزی از حنیفنژاد میگفتند. اسم پسر بزرگمان را هم به خاطر علاقه به حنیفنژاد، حنیف گذاشتند. اسم پسر دوم را هم میخواستند مصدق بگذارند که من موافقت نکردم و اسمش را شریف گذاشتیم که به خاطر اسم شریف واقفی بود. علاقهی زیادی به این افراد داشتند؛ خصوصا بچههای اولیه سازمان البته نه به خاطر منش و روشی که امروز دارند، بلکه به خاطر منش و روشی که آن روز داشتند. همانطور که گفتم ایشان ده روزی رفتند تبریز و به صورت میدانی در مورد حنیف نژاد پژوهش کردند که بعدا منجر به کتاب "سه همپیمان عشق" شد.
خانم جمشیدی: همان ازدواج ما که آقا هدی نوزده ساله بودند و تولد بچهها و دستگیری سال 79 و سایر دستگیریها هر کدام نقطه عطفی بود. آقای صابر سنی نداشتند که حنیف به دنیا آمد و برای حتی آقایان آن روز هم سن کمی بود و بعد از آن هم تولد شریف، نقطه عطف بود.
خانم جمشیدی: ما فکر نمیکردیم آقای صابر به این صورت فوت کنند؛ یعنی با یک اعتصاب غذای ساده این اتفاق رخ دهد. آرزو میکردیم حتی آقای صابر سالها زندان باشند ولی باشند. این یک سال به ما خیلی فشار آمد [گریه خانم جمشیدی و ادامه توام با گریه] سوای کمبود آقا هدی برای جامعه، برای بچهها این کمبود خیلی زیاد بود. و هنوز هم پرونده ایشان مختومه نشده و ما امیدواریم رسیدگی شود و تا آنجایی که من میدانم پزشکی قانونی و دادگاه جنایی خیلی پیگیری کرده است. امیدوارم به یک نتیجهای برسد ولی کمبود آقای صابر را نمیتوانند جبران کنند. ما در آن خانه قبلی که بودیم فشار زیادی روی من به عنوان محور خانه آمد.