هدی متاثر از وجه »منش« آدمها بود...
توضیح یادنامه: فیروزه صابر، خواهر شهید هدی صابر، از فعالان عرصهی اجتماعی و مدنی است و در بخش مهمی از فعالیتهای شغلی و اجتماعی برادرش با وی مشارکت داشته است. در دوران متاخر نیز هدی صابر در جایگاه مدیر عامل موسسهای بود که پیش از آن فیروزه صابر مدیر و عضو هیات موسسش بود. در شرایطی که هنوز بسیاری از وجوه شخصیتی و منشی هدی صابر بر علاقمندان و شاگردان وی پنهان مانده است، بازخوانی و مرور برهههای مختلف زندگی این اندیشمند شهید توسط خواهر وی، میتواند بسیاری از زوایای منشی هدی صابر که تاکنون کمتر مورد توجه قرار گرفته را بازنمایاند. فیروزه صابر در این مصاحبه با حوصله و دقت به پرسشهای یادنامه پاسخ داده و از افراد و رویدادهایی که در تبلور شخصیت و نظام فکری هدی صابر در طی دوران نوجوانی موثر بودهاند، سخن گفته است. ضمن تشکر از خانم فیروزه صابر به سبب مشارکت در گفتگو، توجه خوانندگان را به متن کامل و ویراستهی آن جلب مینماییم.
شخصیت و منش فردی و سیر تحول زندگی اجتماعی شهید هدی صابر در گفتگو با فیروزه صابر
منبع: یادنامهی سالگشت پرواز شهید هدی صابر ـ 21 خرداد 1391
خانم فیروزه صابر: من و هدی به دلیل اختلاف سنی کمی که داشتیم – هدی یک سال و هشت ماه از من بزرگتر بود- از کودکی همیشه با هم بودیم. دوران ابتدایی هر دو در مدرسه خشایار در محله دروس تهران که محله زندگیمان هم بود، تحصیل میکردیم. او سال دوم نظام قدیم بود و من سال اول نظام جدید. از این رو تا سال پنجم دبستان من که هدی سال ششم دبستان بود، هم مدرسهای بودیم.
هدی در کودکی در حالیکه بسیار جنب و جوش داشت و اهل بازی و ورزش بود اما گاهی خیلی هم مظلوم بود. برخلاف من که بسیار حاضرجواب و زبل بودم. ما ضمن اینکه یکدیگر را بسیار دوست داشتیم و همبازی بودیم، اما دعوا هم میکردیم . بعضی وقت ها که سخت با هم دعوا می کردیم با چشمانی مظلوم به من نگاه می کرد. چندین بار بعد از دعوا برای این مظلومیت هدی از دست خودم ناراحت میشدم و گریه میکردم.
هدی از همان کودکی بینهایت به فوتبال علاقه داشت و ما همیشه در حیاط خانه با هم دریبل بازی میکردیم. در دوره نوجوانی علاقه هدی به فوتبال جدیتر شد و به باشگاههای فوتبال مربوط به نوجوانان میرفت. هدی در آن زمان آلبومی از عکسهای فوتبالیستها داشت و هرکس هم از آشنایان به خارج میرفت، برای هدی امضای فوتبالیستهای خارجی را میآورد. به عنوان نمونه یک نفر امضای اوزبیو را برای او آورده بود که هدی همه این امضاها را بسیار منظم و با ذکر تاریخ جمعآوری میکرد که هماکنون هم این آلبومها وجود دارند .طرفدار تیم تاج که بعد از انقلاب استقلال شد، بود. در کودکی زمانیکه با هم دعوا می کردیمٰ من میرفتم سراغ آلبوم های عکس هدی و می گفتم تا این را به من ندهی این عکس را پاره می کنم و او همیشه با خواهش از من می خواست که این کار را نکنم. یکی از آنها عکس جباری در تیم تاج بود که هدی خیلی دوستش داشت. هدی از همان کودکی فرد بسیار منظمی بود که البته این نظم دقیق را به تأثیر از پدرم داشت. پدر من در زمانی که هدی تنها 11 سال داشت و من 9 ساله بودم فوت کرد. او خیلی با سواد بود و اطلاعات عمومی زیادی داشت و بسیار منظم بود. هدی بسیار از او متأثر بود.
هدی از کودکی هم بسیار اخلاقگرا و هم بسیار متعصب بود. در دوران نوجوانیاش اگر در خیابان میدید یک آقا مزاحم یک خانم میشود، به سمت او میرفت و با او درگیر میشد.
خمیرمایه مذهبی هدی از دوران دبیرستان یعنی در سنین 14 و 15 سالگی شکل گرفت. در این زمان شروع به نماز خواندن و روزه گرفتن کرد. در سالهای پایانی دبیرستان که هدی به دبیرستان شهریار واقع در محله قلهک میرفت، با دکتر شریعتی آشنا شد اما حضوری در محفلهای دکتر نداشت. هدی پیش از انقلاب فعالیت سیاسی نداشت، اما علاقهمندیاش به فعالیت سیاسی یک سال قبل از انقلاب شروع شد تا به انقلاب رسید و هدی فعال شد. در آن زمان19 سال داشت. او بادوستانش برای کمک به مجروحان انقلاب، غذارسانی و... فعالیت میکرد. مثلاً من به یاد دارم که هدی سوار با وانتی پر از لباس و غذا و کمک به خانوادههای محروم میرفت. در واقع فعالیتهای هدی با فعالیتهای اجتماعیای از این جنس شروع شد تا رسید به دوران دانشگاه که هدی در رشته اقتصاد دانشگاه علامهطباطبایی قبول شد. (اوایل انقلاب اسم این دانشکده شهید مهدی رضایی بود). در همان سال اول دانشگاه با یکی از همکلاسیهایش ازدواج کرد. در دانشگاه او بسیار فعال بود تا رسید به دوران انقلاب فرهنگی که دانشگاه تعطیل شد. در آن سالهای اول انقلاب هدی سمپات جنبش مسلمانان مبارز بود و در دفتر نشریه ”امت“ هم فعالیتهایی داشت.
هدی کار رسمی خود را در اواخر سال 58 یا اوایل سال 59 با گروه اقتصاد صدا و سیما آغاز کرد که متناسب با علایق و توانمندیهای او بود و در آنجا هدی وارد کارهای پژوهشی اقتصادی جدیای شد. در صدا و سیما پروژه های پژوهشی در نهایت تبدیل به برنامه تلویزیونی میشد و هدی بسیار جدی در این پژوهشها شرکت داشت و متن برنامهها را هم بسیار دقیق خودش مینوشت و به همین دلیل تهیهکنندگان و کارگردانان بخش اقتصاد صدا و سیما بسیار علاقمند به همکاری با هدی بودند.
خانم فیروزه صابر: بله پژوهشگران ، تهیه کنندگان و کارگردانانی و حتی مدیرانی که از دوستداران هدی هستند و هدی رابطه اش را با آنها قطع نکرد.آنها شناخت دقیقی هم نسبت به هدی دارند و هم بسیار هدی را دوست داشتند چون هدی ضمن جدی بودن، بسیار مهربان بود. از همان زمانها بود که فعالیتهای سیاسی هدی آغاز شد. یعنی ضمن اینکه کار میکرد و در کارش هم بسیار جدی و حرفهای بود، شروع به فعالیتهای سیاسی هم کرد.
خانم فیروزه صابر: فامیل ما خیلی پر تنوع بود. پدر بزرگم از سمت مادری آیتالله بودند،پدرم نظامی و تیپ های مختلف دیگر از جمله هنری و فرهنگی . جالب این بود که همه با هم معاشرت داشتند. اما خانواده ما، خانواده مذهبی به معنای رایج در آن زمان نبود. به اصول اخلاقی خيلي پایبند بودند. مثلاً مادرم نماز میخواند، پدرم برخی اوقات روزه میگرفت، اما بیشتر اخلاقی بودند وخیلی با تعاریف آن زمان مذهبی نبودند. من تصور میکنم این وجه توجه به اصول اخلاقی در هدی تأثیر داشت و منش اطرافیان در او بسیار اثرگذار بود. در دوران دبیرستان هدی متأثر از بعضی افراد همچون همکلاسیهایش یا معلمانش بود. در این مورد نمیتوانم دقیق بگویم ـچون ما هیچوقت راجع به این مسئله با هم صحبت نکردیمـ اعتقاد به مذهب و اعتقاد به ایران و ملیت، با بالاتر رفتن سن هدی، در او عمیقتر میشد. بویژه بعد از زندان اول رابطه او با خدا یا به تعبیر خودش رفیق رهگشا، بسیار استراتژیکتر شد و خدا به شکل بسیار قدرتمند وارد متن زندگی شخصی و اجتماعی هدی شد.
از ویژگیهای هدی این بود که به هر چیزی که اعتقادی داشت، آن را وارد متن زندگیاش میکرد. او روی اصولش بسیار محکم بود.
خانم فیروزه صابر: ما روابط خانوادگی گستردهای داشتیم، زوایای اخلاقی در بسیاری از نزدیکان پررنگ بود. مثلاً عموی من بعد از فوت پدرم در حالیکه به لحاظ اقتصادی نیازی هم نداشتیم، هر هفته جمعهها به خانه ما میآمد و به ما سر میزد. قبل از آن پدرم هم در مورد بقیه جنین بود. این نوع نگاهها و برخوردها در هدی ریشه دواند. مثلاً همین اخلاق سر زدن به همه که در هدی بسیار پررنگ بود برگرفته از همین ویژگی عمو و پدرم بود. این مسئله در هدی از مرز خانواده گذشت و جنبه اجتماعی هم پیدا کرد. مثلاً وظیفه خود میدانست که به خانواده کسانی که در زنداناند سر بزند.
یادنامه: آقای صابر پدرش را در سن 11 سالگی از دست داد و در واقع تجربه زیادی از درک وجود پدر نداشته است. اما همیشه مثالهای زیادی از پدرشان داشتند و درواقع پدر تأثیری پررنگ بر آقای صابر داشتهاند، با توجه به آن سن کم این تأثیر عمیق چگونه بوده است؟
خانم فیروزه صابر: هدی و من بچههای آخربودیم و به همین دلیل پدر برای ما وقت بیشتری میگذاشتند. هدی خیلی با استعداد و هوشمند بود و پدرم دانش و اطلاعات خود را در اختیار ما قرار میداد.
پدرم نظامی بود و از این جهت بسیار هم منظم بود. مثلاً ما به هر میهمانی که میخواستیم برویم باید ده دقیقه زودتر میرسیدیم، آن موقعها ارزش این بود که همه دیرتر میرفتند. اساساٌ همیشه زودتر میرفتیم و این باعث ناراحتی ما هم میشد. این آموزهها روی هدی بسیار تأثیر گذاشت. به عنوان نمونه پدرم به من و هدی میگفت که هیچوقت از کسی چیزی نپرسید که یا دروغ بگوید یا از جوابدادن خجالت بکشد. ما در کودکی خیلی متوجه معنای این کلام نمیشدیم و من میپرسیدم معنی این حرفها چیست و پدرم میگفت یعنی از کسی نپرسید چه میزان حقوق میگیری، نپرسید که دینت چیست، و چیزهایی از این قبیل. در واقع در تعامل با پدر،به قول هدي چیزهایی آموخت که کمتر بچهای در آن زمان میدانست. کلماتی یاد گرفت که برای سن او خیلی زود بود. کلماتی مانند آلترناتیو، اولتیماتوم و.... هدي وسعت اين دانش را در ذهن خود جا داد و به تدريج توسعه داد.به طوريكه علاوه بر مباجث اقتصادي كه تخصص او بود دانش زيادي در زمينه هاي تاريخ معاصر، ورزش، سينما و موسيقي داشت. و اساسا حافظه قوي داشت .همه تلفن ها و تاريخ تولد هاي دوستان و اطرافيان را از حفظ بود .
پدرم برای انسانیت انسان ارزش بسیاری قائل بود. به عنوان نمونه یک بار هدی با پدرم مسیری را با اتوبوس رفتند. در آن زمان برای کودکان بلیت نمیگرفتند و روی زانو مینشاندند. اما پدرم برای هدی بلیت گرفته بود و در مسیر در حالیکه اتوبوس صندلی خالی دیگری هم داشت، آقایی از هدی میخواهد که از جایش بلند شود تا او بنشیند. در اینجا پدرم به آن مرد توضیح میدهد که من برای پسرم هم بلیت گرفتهام و او این حق را دارد که روی این صندلی بنشیند. اینها آموزههایی بوده است که در ذهن هدی نشسته بود. به همین دلیل هدی زمانی که از کودکیاش صحبت میکرد، از پدرم خیلی میگفت و در خاطرات دوران بزرگسالیاش از مادر. گویا در این بازداشت آخر برای یکی از بازجویانش هم از مادر خیلی گفته بوده است و بعد از شهادتش زمانیکه یکی از دوستان هدی بازداشت میشود، همان بازجو میگوید من برای مادر هدی بسیار ارزش قائلم. این دوست میگوید، شما مادر هدی را از کجا میشناسید؟ او که سالهاست فوت کرده است. بازجو ادامه میدهد که با توجه به گفتههای هدی میدانم که زن بسیار محترمی بوده است. این نشان میدهد که هدی از مادرم برای بازجویش هم سخن گفته بود.
از جمله ویژگیهای هدی این بود که به وجه منش آدمها بسیار توجه داشت. من فکر میکنم هدی در ارتباط با پدر و مادرم هم بیشتر از منش آنها متأثر بوده است. در ارتباط با بزرگانی چون تختی، مصدق، حنیفنژاد و... اگر دقت کنیم میبینیم که هدی بیشتر تحت تأثیر منش آنها بوده است و حتی در ارتباط با کسانی که شاید وجد توجه به ملیت و و مذهب را در هدی تقویت میکردند، من مطمئنم که منش آنها هدی را تحت تأثیر قرار میداده است.
پدرم وقتی در رابطه با ایران يا مصدق سخن میگفت، اشک در چشمانش جمع میشد. اینها آموزههایی بود که برای هدی ارزش تلقی شد و در خودش نیز نهادینه شد.
خانم فیروزه صابر: بله وقتی هدی در صدا و سیما فعالیت میکرد من هم از سال 1361 وارد صدا و سیما شدم و حدود 6 سال با هم همکار بودیم. ما در پروژههای اقتصادی جداگانهای کار میکردیم و من از هدی هم نظم و دقت کاری را میآموختم و هم توجه به کیفیت و جدیت در کار را. هدی نگاهش به کار حتی جدیتر از آن انتظار بود که از او داشتند و در واقع نگاهی حداکثری داشت. پروژه های وزینی در نوع خود از جمله تحولات صنعت نفت در ایران، توسعه اقتصادی درغرب ،روندهای اقتصادی در کشورهای در حال توسعه، تحلیل برنامه های عمرانی، بودجه و مطالعات فرهنگی و اقتصادی زیادی انجام داد.
زمانیکه من از صدا و سیما بیرون آمدم او هنوز آنجا بود. البته سالهای آخر همکاری با صدا و سیما به طور کل به هدی پروژه کمتری میدادند به همین دلیل هدی مجبور بود خودش پروژههای دیگری داشته باشد. هدی نگاه غیرتی هم به کار داشت، علیرغم اینکه یک عنصر سیاسی هم بود اما به کار هم خیلی اهمیت میداد و کار را جزئی از متن زندگی میدانست که همه وجوه آن از جمله وجه درآمدی، حضور درجامعه و صاحب تخصص بودن برای هدی اهمیت زیادی داشت به همین دلیل در کنار کارهای سیاسی و کلاسهای آموزشیاش، همیشه پروژههای کاری داشت.
هدی چند سالی ـ به گمانم از سال 76 یا 77 به بعدـ با مؤسسه عالی پژوهش که متعلق به سازمان تأمین اجتماعی بود، همکاری میکرد که خدا رحمت کند آقای دکتر شبیری نژاد مسئول آنجا بود. آقای دکتر در اوایل انقلاب معاون سازمان برنامه بود. یعنی زمانیکه مهندس سحابی رئیس سازمان برنامه بودند. دکتر هم انسان بسیار شریف و محترمی بودند که با روحیات هدی بسیار سازگار بود. هدی آنجا چندسالی کارهای پژوهشی انجام میداد و کارگاههای آموزشی دایر میکرد و همزمان در یک شرکت خصوصی که به اتفاق چند نفر از دوستان تأسیس کرده بودیم و در حوزه کارآفرینی و توانمندسازی و مطالعات اقتصادیـاجتماعی کار میکرد. هدی در این مؤسسه چند پروژه جالب انجام داد که هر کدام از آنها در نوع خود کمنظیر بود. به عنوان نمونه ما پروژهای در حوزه توانمند سازی 250 جوان در خرمشهر و آبادان را انجام دادیم که بخش پژوهشهای اقتصادی پروژه از بعد مزیتها و پتانسیلهای اقتصادی در مسیر ایجاد کسب و کارهای جدید را هدی انجام دادکه کار بسیار دقیقی بود. هدی یک پروژهای دقیق هم در زمینه نهادهای خیریهای در ایران انجام داد که بسیار تمایل داشت که نتایج آن را تبدیل به کتابی کند که در زمان حیاتش موفق به انجام آن نشد.
او از اوایل سال 1387 مدیرعامل این شرکت یعنی خانه پژوهش نواندیش شد که تا قبل از آن من مدیرعامل آن بودم. از آن زمان هدی شروع به اجرای پروژهی توانمندسازی زاهدان که در زمان خودش پروژه بسیار مهمی بود و دو سال متمادی هدی بر روی آن کار کرد و زمانیکه کار داشت به آخر میرسید، هدی بازداشت شد که در سه ماه آخر کار، تیمی که هدی تشکیل داده بود، کار را جلو برد. از ویژگیهای مهم هدی این بود که تحت هیج شرایطی مسائل سیاسی را وارد کار نمیکرد. هرچند نگاه اجتماعی داشت و پروژههایی را انتخاب میکرد که کارکرد اجتماعی داشته باشند، اما به لحاظ ذهنی و با توجه به ذهن منظمی که داشت، این دو حوزه را کاملاً از هم جدا میکرد. به عنوان نمونه در پروژهی زاهدان یکی از افراد بومی که با او همکاری می کرد هدی را شناخت و از من که گاهی اوقات داوطلبانه با او میرفتم خواست که سیدیهای جلسات قرآن هدی را که در حسینیه ارشاد برگزار میشد برایش ببرم. هدی وقتی متوجه شد بشدت مخالفت کرد و عنوان کرد که تمایلی به التقاط حوزهها ندارد. این مسئله برای هدی خیلی مهم بود. بسیار از عناصر سیاسی ما این دقتها را ندارند. این نگاه هدی صرفاً جنبه امنیتی نداشت، بلکه او معتقد بود که هرچیزی باید سر جای خودش باشد و موضع حرفهای خود را در تخصصاش داشته باشد. عنصر دوم درسآموز هدی این بود که چون هدی تفکر تشکیلاتی و نهادسازی داشت، هر پروژهای را با این عنوان بررسی میکرد که خروجیاش یک نهاد باشد. برای همین در انجام هر پروژه در ابتدای کار اقدام به تیمسازی میکرد. مثلاً برای پروژه زاهدان یک تیم مطالعاتی، یک تیم آموزشی و یک تیم اجرایی درست کرد. این تیم متشکل از کسانی بود که تجربه عملی زیادی داشتند و دانش دانشگاهی و نظری خوبی هم داشتند و در واقع ترکیبی بود از جوانان خوشفکر و استادان صاحبنظر در آن زمینه که هدی آنها را در کنار هم مینشاند و به آنها نظمی جدی میداد. هدی چون خودش پژوهشگر بود به کارها دید پژوهشی داشت و برای هر کاری مدل داشت و برای هر پژهشی یک مقدمه تئوری داشت و این را برای همه کسانی که درگیر پروژه بودند، جا میانداخت و همه دانستند از کجا باید شروع کنندو به کجا برسند. بعد از شهادتش وقتی من یادداشتهایش را در دفترش میخواندم، نکاتی که هدی برای استخدام مسئول دفترش نوشته بود را خواندم. هدی در کنارمسائلی چون قرار و مدارهای کاری و میزان حقوق نوشته بود، که با آقای فلان به این تفاهم رسیدیم که ایشان دانش اجتماعی خود را بالا برده و حداقل روزی 2 روزنامه را مطالعه کند.
ویژگی دیگر هدی این بود که او یک مستندساز حرفهای بود و امکان نداشت چهار جمله با او حرف زده باشیم و او ماحصل این چهارجمله را جایی یادداشت نکرده باشد. عنصر مشهود دیگر در کارهای هدی، عنصر نظم بود. هدی بسیار منظم بود و در این مسئله با کسی شوخی نداشت. به همه احترام میگذاشت اما توافقاتش جدی بود و از جمله چیزهایی که هدی را خیلی اذیت میکرد، همین مسئله بود که وقتی سر مسئلهای با کسی توافقی میکرد، آن کس سر توافقش نماند. هدی همیشه سعی میکرد این مسئله را خودش رعایت کند و از دیگران هم این توقع را داشت.
به عنوان نمونه در همین پروژه زاهدان هدی به هزینه خود با چند راننده اتوبوس و مینیبوس قرارداد بسته بود که در طی 2 ماه زنان حاشیه نشینی که خود امکان آمد و شد بر سر کلاسها را نداشتند، بیاورند و ببرند. در یکی از همان روزها هدی با یکی از آن رانندهها رأس ساعت 4 قرار داشت، سه دقیقه ساعت از چهار گذشت و هدی به من گفت برویم. من گفتم چرا؟ هدی گفت من ساعت 4 اینجا قرار داشتم. این راننده دفعه قبل هم تأخیر داشت. من به هدی گفتم اینجا زاهدان است ، امکانات و نگاه انسانها به نظم در اینجا متفاوت است. بعد از 5 دقیقه راننده نگران آمد و کلی از هدی عذرخواهی کرد و هدی به او تذکر داد که اگر قرار بعدی هم تأخیر داشته باشد قراردادش را با او لغو میکند و جالب این بود که در تمام مدت این 2 ماه تمام رانندههایی که با هدی قرارداد داشتند، بسیار منظم و دقیق به تعهد خود عمل کردند. هدی با هیچکس رودربایستی نداشت، چندسال پیش پروژهای در دست داشت که دارای محدودیت زمانی بود. هدی از من کمک خواست و من قبول کردم. باید فیشهای تحقیقی که هدی داده بود را میخواندم و خلاصه میکردم که این کار را کرده بودم، فقط مانده بود که پاکنویس کنم. منتها من در ذهنم روزی که باید کار را تحویل دهم، به اشتباه ثبت شده بود. هدی به منزل ما آمد و گفت فیروزه، کاری که قرار بود انجام بدهی را بده که ببرم. من گفتم قرار ما فردا شب بود و هدی گفت نه همین امشب بود و من تا فردا ساعت 7 صبح به تو فرصت میدهم که کار را به من تحویل بدهی. من آن شب تا صبح بیدار ماندم تا همه آن مطالب را پاکنویس کنم در حالیکه اتفاقی هم نمیافتاد اگر هدی فردا شب میآمد و مطالب را میگرفت. درواقع هدی میخواست این مسئله را تبدیل به یک رویه کند.
به یاد دارم که آقای رحمانی میگفت در همین زندان اخیر با هدی ساعت 9 شب قرار داشتم و با 5 دقیقه تأخیر سر قرار آمدم. هدی شروع کرد به غر زدن و دعوا کردن که تو همیشه دیر سر قرار می آیی. من گفتم اینجا زندان است و ما که همیشه و هر لحظه با همیم، نیاز به این همه سختگیری نیست! اما هدی نمیپذیرفت و در واقع برای او رعایت نظم بسیار اهمیت داشت.
خانم فیروزه صابر: هدی اولین بار بهمن ماه سال 1379 به زندان رفت. هدی در زندان 59 بود که ملیـمذهبیها و نهضتآزادیها آنجا بودند. درآن زمان فشار روی هدی خیلی زیاد بود و ما حتی 2 ماه از او کاملاً بیاطلاع بودیم. آن زندان بر روی هدی تأثیر بسیاری داشت. در انفرادی با قرآن مأنوستر شده بود. وقتی هدی آزاد شد، به من گفت در این بازداشت به دو چیز رسیده است؛ نخست اینکه نگاهش به خدا تغییر کرده بود، او میگفت ما همیشه نگاهمان به خدا تاکتیکی بوده و هر وقت با خدا کار داشتیم به او مراجعه میکردیم، اما الان نگاهم به خدا استراتژیکی شده است و از آنجا بود که هدی به خدا میگفت رفیق و در واقع کلید رفیق رهگشای هدی که باب آن را در جلسات قرآنش باز کرد، در همان زندان اول خورد و کارکرد اجتماعی قرآن برای او پررنگتر شد. همچنین نگاه مذهبی او از این زاویه به قول خودش استراتژیک و عمیقتر شد.
دیگر اینکه هدی میگفت نگاه من به زنها هم تغییر کرده است. از این زاویه که حس کرده بود نگاه اجتماعی و سیاسی زنها خیلی رشد کرده است و زنها در مقولههای اجتماعی قابل اتکاترند و علت این تغییر نگاه هم خانوادههای زندانیان بودند که آن سالها اتحاد خوبی بینشان برقرار بود. با هم تحصن میکردند، جلسه داشتند، دیدار با نمایندگان مجلس داشتند و برای هدی این خیلی جالب بود که یک عده زن که جز چند نفر از آنها باقی زنان معمولی و خانهدارند، چطور به خود جرأت میدادند که به خیابان بیایند و تحصن کنند و تهدید شوند و حتی چند نفر از آنها هم بازداشت بشوند و در واقع دستاورد هدی از زندان اول تغییر نگاه در دو مسئله فوق بوده است.
زندان اول باعث شد که روی این دو نکته بیشتر متمرکز بشود و تغییراتی بنیادین در او شکل بگیرد.
در زندان دوم نگاه جدید هدی به قرآن جدیتر شد و او به اصولش پایبندتر شد. در این زندان نگاه تاریخی هم پیدا کرد که این نگاه را در آموزشهایش میتوانیم ببینیم. در زندان سوم و آخر، هدی وارد جمع تازهای شد. در دو زندان قبلی او در میان جمع ملیمذهبیها بود اما در زندان آخر با جمعی با دیدگاههای سیاسی مختلف همراه بود. از مشارکتیها، مجاهدین انقلاب، ملیمذهبیها، نهضتیها، و افرادی با عقاید سیاسی دیگر. در ماه چهارم بازداشت وقتی با او ملاقات داشتم، به من گفت که این زندان آخر برای من مانند یک ترم دانشگاهی بود. با تفکرها و دیدگاههای متفاوتی آشنا شدم که برایم خیلی جالب است. البته هدی دیدگاه خودش را هم داشت. او به شدت فردی آرمانی بود و به قدری از این نظر در درونش قوی بود که گاهی شرایط زمانی و مکانی فعلی را نمیدید، به همین دلیل گاهی برخی از اظهارنظرها و دیدگاههایش برای دیگران سخت میشد. به عنوان نمونه اگر از همان دوران نوجوانی به سادهزیستی اعتقاد داشت، این مسئله همیشه با او همراه بود و این نگاه با شرایط سالهای اول انقلاب که سادهزیستی ارزش بود، میخواند، اما زمانی که شرایط و نگاههای بعد از چند سال عوض شد،هدی همچنان همان ماند. البته دیگر در رابطه با دیگران مثل خانواده آن شدت قبلی را نداشت اما نسبت به خودش و در حوزه خودش محدودیتهای زیادی قائل بود که این مسئله گاهی خودش را هم آزار میداد. مثلاً میگفت چرا دیگران آنقدر عوض شدهاند؟ دیگرانی که یک زمانی با او همتا بودند و متقابلاً برخی از دوستان هم این نگاه آرمانی هدی را دیگر نمیپسندیدند. من به یاد دارم که هدی برای تمام قراردادها و پروژههایی که میگرفت کاملاً مرز داشت. او محاسبه میکرد که کارفرما کیست؟ پولش از کجا میآید؟ آیا پول سالم است یا نه؟ و محاسباتی از این دست.به یاد دارم در سال 84 یکی از نهادهای عمومی اصرار داشت که شرکت ما پروژه بزرگی برای آنها انجام دهد، اما از آنجا که گفته میشد مدیر آن شرکت رانتخوار است و رعایت قواعد مالی را نمیکند، هدی نپذیرفت. البته ما هم با او همنظر بودیم. اما با این حال هدی حتی به بقیه میگفت من اصلاً تعجب میکنم که شما چرا حتی این موضوع را در جلسه مطرح میکنید.
هدی ذهن اقتصادی قویای داشت. او امکانات و شرایط بسیاری در اختیار داشت که میتوانست خود را در موقعیتهای اجتماعی و اقتصادی بالایی قرار دهد، اما او پرهیز جدیای داشت و برایش مهم بود که درآمد از کجا حاصل شود.
بعضی وقتها این مسائل حاشیهای هدی را آزار میداد. در زندان آخر وقتی هدی یک ماه به مرخصی آمد، یعنی از اول فروردین تا آخر آن، به هنگام بازگشت به من گفت که از بازجوها میخواهم من را از بند 350 به بند 2الف ببرند. میخواهم کمی تنها باشم و با خودم کار کنم. البته بازجوها قبول نکردند و بعد از مرخصی او را به همان بند 350 بردند.
خانم فیروزه صابر: همان روزی که ما متوجه فوت هدی شدیم، خانواده شکایتی تنظیم کردند، اما بعد از آن تا مدتها با وجود اینکه قاضی پرونده و دادستان تهران گفته بودند پرونده را پیگیری میکنند، اصلاً اقدامی از جانب آنها صورت نگرفت و مجدداً شکایتی از طرف خانواده تنظیم شد و گزارش بیمارستان مدرس را به آن پیوست کردیم که شامل مشاهدات پزشکانی بود که هدی را معاینه کرده بودند و اطلاعاتی که مربوط به فرآیند انتقال هدی از بهداری اوین تا زمان شهادتش بود که همراه با مدارک معتبری به کمیسیون پزشکی قانونی رفت. تا آنجا که من میدانم در آن کمیسیون عدهای از پزشکان، پرستاران و پرسنل بیمارستان را برای ارائه توضیحات خواسته بودند، اما پرونده هنوز باز است و هنوز مانند خیلی از پروندههای دیگر به سرانجامی نرسیده است. گویا در ایران به ندرت پروندهای بسته میشود و اگر پروندهای بخواهد بسته شود، باید برخی از واقعیات علنی بشود و چون همیشه از بیان واقعیت پرهیز وجود دارد بهترین حالت این است که آقایان پرونده را باز نگهدارند.