قرآن برای اسلام سنتی کتاب متبرک روی طاقچه، برای اسلام سیاسی کتاب قانون و برای اسلام نواندیش کتاب معرفت و اخلاق است. برای مکتب دوبنی اما قرآن یک کتابِ هدایتِ همراه است. درباره ساختار ظاهری قرآن، نظم قرآن و در کل فرم قرآن بسیار سخن گفته شده است. درباره ساختار محتوایی قرآن اما کمتر سخن گفته شده است. در این نوشتار ابتدا به روایت الهیات دوبنی از قرآن پرداخته میشود. سپس در ادامه مطابق مدل قرآن شناسی الهیات دوبنی یک ساختار محتوایی برای قرآن مطابق آرا مهندس مهدی بازرگان و دکتر حبیبالله پیمان ارائه میشود.
نواندیشان دینی متقدم و بازگشت به قرآن
نواندیشی دینی توجه ویژهای به متون محوری دین یعنی قرآن و در میان شیعیان نهجالبلاغه در برابر علوم و فرآوردههای معرفتی بشری دینی داشته است. در زمانهای که قرآن روی طاقچهها قرار گرفته بود، نواندیشی دینی از "بازگشت به قرآن" و "آوردن قرآن به صحنه" سخن گفت. به تعبیر یوسفی اشکوری《..قرآن به عنوان مهم ترین و معتبرترین و از جهاتی تنها منبع دین شناخت عموم مسلمانان از آغاز تا کنون بوده و هست. اما در حدود صد و پنجاه سال اخیر در جریان جنبش اصلاح دینی، قرآن به مثابه منبع مهم و یا تنها منبع دین شناخت و خوانش رهایی بخش از اسلام و آموزههای اسلامی، اهمیتی ویژه و مضاعف یافته است. اساس اصلاح دینی، دینپیرایی بوده است یعنی پیرایش ساحت دین از خرافات و افکار و آموزههای غیر دینی؛ و به ویژه ضددینی و در این نحله، قرآن محور بنیادین این پیرایشگری و اصلاحگری بوده و هست》. شریعتی از سرنوشت قرآن در طول تاریخ اسلام میگوید که یا توسط اهل تزویر یا توسط اهل زور مورد سواستفاده قرار میگرفته است《.. کدام قرآن؟ قرآن بعنوان شی متبرکی در دست جهل؟ قرآن بعنوان پرچمی بر سر نیزههای جنایت؟ یا قرآن، بعنوان کتابی که قبایل وحشی پراکنده در صحرایی را در کمتر از یک ربع قرن، تعیین کننده سرنوشت جهان و کوبنده قدرتهای عالمگیر میسازد و در کمتر از یک قرن، فرهنگی نو و انقلابی در تمدن بشری میآفریند؟ قرآن کتابی است که با نام " خدا " آغاز میشود و با نام " مردم " پایان مییابد! ... قرآنی که تو میشناسی و میبینی، آن شیء مقدسی است که امروز در دست جهل و فریب، ابزار استخاره و تیمن و تبرک شده است، آنچنان که دیروز نیز، بر نیزهء زور و ظلم، ابزار تزویر شده بود..》. قرآنگرایی از کتابهای قرآنی مهندس بازرگان، تفسیر پرتوی از قرآن آیتالله طالقانی تا تفسیر قرآن حکیم مهندس عبدالعلی بازرگان و تفاسیر دکتر غروی تا جلسات قرآن “باب بگشا” هدی صابر و... تا به امروز ادامه یافتهاند. کدیور درباره دو رویکرد افراطی و تفریطی نسبت به قرآن مینویسد:《ما با تفکر افراطی و تفریطی در مورد قرآن کریم در زمان خود مواجهیم. جریانی تفریطی است که علیرغم تقدیس فراوان قرآن عملا قرآن در تفکرشان نقشی بازی نمیکند و اجتهادشان با مراجعه به روایات شکل میگیرد و شاکلهی تفکرشان را روایات تنظیم کرده است و از روح قرآن بسیار دورند. این گروه اگرچه متکی به دستاورد علوم عالمان گذشتهی مسلمان هستند، اما از دستاوردهای جدید زبان شناسی و فهم متن و دینشناسی در فهم کتاب و سنت و عقل بهره نمیجویند. تفکری افراطی که میپندارد برای فهم اسلام به چیزی جز ظواهر قرآن نیاز ندارد و چون مخاطبان اولیهی قرآن عالم به هیچیک از علوم اسلامی در آن دوران نبودند، فهم درست از قرآن یعی همان! این گروه خود را از مطلق دانشهای اسلامی که همگی بر سر سفرهی قرآن تولید شده بینیاز میبیند و به دلیل زیادهروی تفکر رسمی در استفاده از روایات و کم اعتنایی به قرآن عملا اعتنایی به سنت پیامبر و سیرهی ائمه ندارد و موافقت با ظواهر قرآن را شرط لازم و کافی هر امر اسلامی میپندارد. هر دو گروه از معرفت اعتدالی اسلامی دور هستند》.
قرآن به مثابه کتاب هدایتِ همراه
صابر در جلسات قرآنی ناتمام باب بگشا 《درصدد تبیبن رابطهی صافدلانه و استراتژیک انسان با خدا برمبنای قرآن بود ..در واقع آنچه در این جلسات مشهود بود آمیختگی اعجاب برانگیز قرآن با “روش، منش و بینش “ وی و تاکید بی پایان وی بر همراهی و شناخت قرآن نه به عنوان یک “کتاب مقدس” که به عنوان “کتاب همراه” یا نوت بوک بود. در حقیقت صابر؛ تاریخ، هستی و کتاب و انسان را به عنوان یک مجموعه و منظومهی مرتبط و هماهنگ میدید که باید از تفکیک آنها خودداری کرد و کوشید تا از متن به عنوان روش شناخت این منظومه بهره گرفت تا قوانین تحول را یافت و به مشارکت آگاهانه و فعالانه در هستی و تاریخ پرداخت. صابر بارها تاکید میکرد، کسانی در تاریخ تحول آفریده اند که همراه با کتاب بوده اند و کتاب را به همراه همیشگی خود تبدیل کرده اند. او بارها به حنیفنژاد به عنوان نمونهی بارز این همراهی اشاره میکرد. وی در جمعبندی خود از تاریخ به این نتیجه رسید که مشکل در دورهی معاصر نه در حضور دین که در فقدان ارتباط با خداست. به همین دلیل صابر برخلاف بسیاری از هم نسلانش از سکولاریسم و گذار به سکولاریسم روی برگرداند و بارها از آن چه “روشنفکر بازی “ مینامید بنالد و از اینکه عدهای میخواهند خدا را در صندوق عقب ماشین بگذارند و آنرا فراموش کنند، شکایت میکرد》. از نگاه الهیات دوبنی، قرآن یک "کتاب هدایتِ همراه" است اما کتابی که باید از آن انتظارات معقولانه داشت. قرآن برای اسلام سنتی کتاب متبرک روی طاقچه، برای اسلام سیاسی کتاب قانون و برای اسلام نواندیش کتاب هدایت است.
قرآن نه کتاب قانون است، نه کتاب علم، نه کتاب حقوق بلکه کتاب هدایت است. در سوره بقره، آیه ۱۸۵ مى خوانیم: «شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن هدى للناس.» یا در آیه دو سوره بقره: «ذلک الکتاب لاریب فیه هدى للمتقین.» یا در آیه ۹ سوره اسراء خداوند، قرآن کریم را کتاب هدایت به پابرجاترین و استوارترین آيين معرفی میکند و میفرماید: إِنَّ هذَا الْقُرْءَانَ یهْدِی لِلَّتِی هِی أَقْوَمُ؛ همانا این قرآن به پابرجاترین و استوارترین آيين هدایت مىنمايد. هدایت خداوند به تعبیر عبدالعلی بازرگان راهنمایی نیست، راهبری است: 《..هدايت راه «نمايی» نيست، راه «بردن» و «ايصال بالمقصود» است. اگر به کسي که از شما آدرس ميخواهد نشانه راه بدهيد، راهنمايی كردهايد، ولي اگر او را به مقصد برسانيد، هدايتش کردهايد. در موضوع هدايت، دانستن راه کفايت نمیکند؛ تبعيّت از هادي و حركت در راه راست ضرورت دارد، به همين دليل قرآن فقط براي متّقين، مؤمنين، محسنين و مسلمين [تسليم شدگان به حقيقت] هدايت است، با تقوا، ايمان، احسان و تسليم است که میتوان به دنبال هادی [کتاب و سنّت] به سوي مقصد پيش رفت. دانش ديني بدون آن صفات کسي را به مقصد نميرساند. در ابتداي سوره بقره آمده است: «ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ»، نمیگويد: «هُدًى للضّالين، للجاهلين، للذين لايعلمون». اگر معنای هدايت راهنمایی بود، اين کتاب میبايست برای گمراهان هدايت باشد. قبل از اسلام، «هادی» به کسي گفته میشد که کاروان را از صحاری سوزان، با شناختی که از موقعيت ستارهها و جهات جغرافيايی داشت، شبانه به مقصد میرساند. در آن زمان، به علت گرمای شديد روز در عربستان، مسافران شبها با نور ستارگان سفر ميکردند و از اين رو به کارشناس و هادی، يا «بلدِ راه» احتياج داشتند. به همين ترتيب پيامبران هاديانی بودند که به راههای آسمان آشنا بودند و مردمان را به سوي سعادت و نجات از سرابهای زندگی و تاريكیهای شرک و جهل رهبری میکردند..》. او هدایت را به دوچرخهسواری با خداوند تشبیه میکند: 《..هدایت توفیق حرکت به نیروی تقوا، ایمان و احسان و نیکی به دیگران است که میشود رفت... موتور حرکت تسلیم حقیقت بودن است، خیر و خدمت به دیگران کردن است، اینها آدم را به سوی مقصد میبرد و نه صرف دانستن.. هدایت دوچرخه سواری پشت سر خداست که تمام فراز و نشیب ها را با او میتوان پشت سر گذاشت...برای توانایی رکاب زدن باید تسلیم تور لیدر بود...هدایت همیشه مرحله بعد است نه اول، بعد از ایمان، عمل صالح، خدمت به دیگران و ایثار که با اینها میتوان صعود کرد و رفت و صیرورت کرد، لوازم ضروری برای انجام سفر را باید داشت.. فاسقین و امثالهم شرایط مراحل قبل از هدایت را ندارند و حقیقت را پس میزنند و وسایل لازم سفر را ندارند و جمع نکردهاند.. لیدر میتواند شیطان هم باشد، شیطان هم هدایت میکند اما به دره سقوط.. در قرآن فرعون هم مردم را به آتش هدایت میکرد...هدایت به اندازه پتانسیل است و دینامیک است، هر چه بیشتر طلب کنی بیشتر دریافت میکنی ، چه اندازه نفست میکشد رکاب بزنی ..شرح صدر باید داشت...》.
قرآن برای موحدچندساحتی یک کتاب هدایتِ همراه است. عنصر فعال هستی در این کتاب در پی قوانین تحول است تا بتواند همچون آنان که با همراه با کتاب بودهاند به مشارکت آگاهانه و فعالانه در هستی و تاریخ بپردازد و با خداوند به پروژه مشترک دست زند. قرآن برای موحدچندساحتی کتاب هدایت است، هدایتی که در آن هادی خداست و موحد پس از جمعآوری لوازم سفر (ایمان شورمندانه، تقوای ستیز، خدمت به خلق) بر ترک دوچرخه رفیق رهگشا نشسته و مسیر خداگونگی که همان صراط المستقیم است را طی میکند.
قرآن کتابی دوبنی
به همان میزان که قرآن محمدی میان نواندیشان دینی متقدم (پیش از انقلاب) و پیروانشان محوری بوده و هست، مثنوی مولوی میان نواندیشان متاخر (پس از انقلاب) محوریت داشته است. مثنوی اما بر خلاف قرآن کتابی تکبنی است. ما هیچ دغدغهی اجتماعی سیاسی از مولوی نمیبینیم. در صورتیکه قرآن یک کتاب دوبنی است و به قسط، تعاون، انفاق و فقرزدایی، جهاد و ... تاکید میکند. در حالکیه به تعبیر حسین دباغ 《.. در نظام اخلاقی فردگرایانه مولانا، عدالت اجتماعی به مثابه یک فضیلت اخلاقی "غایب" است و از آن جهت که عدالت اجتماعی را "جدّی" نمی گیرد برای زیستن در این جهان مناسب نیست. کلام اشعری مولانا راه را بر رشد عدالت می بندد و در عمل اخلاق را از عدالت بی نیاز می کند. علاوه بر آن، نظام اخلاقی فردگرایانه مولانا از آنجا که تمایل به جبراندیشی دارد می تواند برای زیست اخلاقی عادلانه در عالم انسانی مضر به نظر آید. ذهن عدالت اندیش عموم آدمیان، عادتاً نظام اخلاقی بدون عدالت را بر نمی تابد و مهم تر از آن چرخدنده های جامعه بزرگ انسانی بدون عدالت درست نمی چرخد و حتی اگر بچرخد نتیجه سودبخشی به همراه ندارد...حتی زمانی که مولانا درباره ظلم صحبــت میکند، آن را به «درون» آدمی نســبت میدهد و چندان ســراغی از آن در «بیرون» نمیگیرد. بــرای رفع ظلم در نظر مولانا بهتر اســت درون خود را اصلاح کنیــم تا به اصلاح اجتماع بپردازیــم. در حقیقت مولانا اساساً به عدالت بهعنوان یک امر اجتماعی نگاه نمیکند. سبب آنجاست که اخلاق مولانا، محتمل تحتتأثیر اخلاق صوفیانه زمان خود، یک اخلاق فردگرایانه اســت و به همین جهت تأکید او بیشتر بر بهسازی فردی اســت تا اصلاح اجتماع...》.
در حالیکه قرآن بر خلاف مثنوی یک اندرزنامه اخلاقی و عرفانی نیست، به تعبیر علیرضا رجایی 《..قرآن تابعی از حضور تاریخی پیامبر است و چنانچه هر متد فهم قرآن درک آن را منحصر به همان محدودهی درک متصلّب قرونِ پیشین کند، زمینهی ارتجاع مذهبی را فراهم میآورد، همچنان که آورده است. بنابراین آنچه در قرآن به چشم میخورد، ارائهی طرحی از آینده و فراتر از حصار تنگ مناسبات موجود عصر است و این طرح از زاویهی یک متن دینی، تنها در قالب گزارههای «ظاهراً» اخلاقی امکانپذیر بود. «ظاهراً» چون اخلاق علیالاصول الزام اجتماعی ندارد. امّا آن گزارهها درست در متن عمل و نهضت انقلابی پیامبر بنا شده و ضرورتاً چشمانداز و جهتگیریهای آینده را مشخص میکند. اینگونه است که «کوشش نظری قرآن» و «تلاش و مجاهدت عملی پیامبر» باید به نحوی در چهارچوب پرابلماتیکی قرارگیرد تا بتوان آنها را تا منتهای نتایجشان رساند. آنچه در گزارههای اخلاقی قرآن آمده است، بیش از نصیحتگوییهای معمول و اندرزنامهنویسی، گونهای شکستن حصارهای تنگ تاریخی است و حتی بیش از آن و فراتر از گزارههای آکادمیک و مَدرسی، در متن خود با هرنهادی از وضع موجود ناهمخوان است. همین گزارههای طوفانی و انقلابی هستند که در سطح جهانبینی، منهدمکننده هر نوعنگرهی ایستا، پوزیتیو و باثباتی از هستی و در شکل اجتماعی-تاریخی، قدرتستیز و ضدایدئولوژیک و در سمت و سوی طبقات محروم و بینشان است و مجموعه درهمتنیده این دو سطح است که نخواهد گذاشت اسلام -به روایت چپ مذهبی- به «یک دین تودهای سکولار حزبی و رسمی» بدل شود.. 》. برخلاف نواندیشان متاخر که تنها تجربه دینی را گوهر دین میدانستند، نواندیشان متقدم مظامینی اجتماعی چون قسط و عدل را نیز گوهر دین میدانند. در نوشتار بعدی و در مبحث قرائت جدید از ذاتی و عرضی به این موضوع پرداخته خواهد شد. به تعبیر رجایی 《.. قسط و عدل دو مفهوم کلیدی در ذیل این نظریه، «قسط» و «عدل» هستند که گاه همزمان و مترادف به کار رفتهاند. در قرآن ۲۲ بار واژه قسط و مشتقّات آن و ۲۴بار واژه عدل و مشتقّات آن به کار رفته است. مفهوم قسط در قرآن گاه به معنای عدالت حقوقی و گاه فراتر از آن، به معنای چشمانداز جنبشها، ارزشها یا انقلابهای اجتماعی در ضدّیت با نظم موجود است و در همه موارد باز هم به همان معنای عامی است که از عدالت فهمیده میشود. همچنین در قرآن به کرّات دعوت به قیام به قسط شده است؛ ازجمله: «یا ایّهاالّذین امنوا کونوا قوّامینَ بالقسط شهداءَ لله ولَو علی انفسکم اَوِالوالدَین و الاَقرَبین؛ اِنیکن غنیّاً او فقیراً». نساء:۱۳۵؛ و نیز: «یا ایها الذین امنوا کونوا قوّامینَ للّه،شهداءَ بالقسط». مائده:۸. در این میان آیه ۲۵ سوره حدید به دلیل اینکه پیوسته محل استناد سختکوشترین مخالفان نظم مستقر بوده است، شهرت بیشتری دارد: «لَقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبیّناتِ و اَنزَلنا مَعَهُمالکِتابَ وَ المیزانَ لِیَقومَالنّاسُ بالقسطِ وَ اَنزَلناالحدیدَ فیهِ بَاسُُشدیدُُ ومَنافعُلِلنّاسِ و لِیعلَمَاللهُ مَن یَنصُرُهُ و رُسُلَهُ بِالغَیب. اِنَّاللهَ قویُُعَزیزُُ»... بهطور کلّی هدف اصلی نهضت انبیا برپایی قسط است: «وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ». یونس:۴۷. در عین حال کوشندگان برای برپایی عدل نیز مطابق آیه ۲۱ سوره آلعمران، همتراز انبیا هستند. این همان آیهای است که آیتالله طالقانی مارکسیتها را مصداقی از آن میدانست: «انّالذینَ یَکفُرونَ بِایاتِالله و یَقتُلونَ بغَیرِ حقِّ وَ یَقتُلونَ الَّذینَ یَامُرونَ بِالقسطِ مِنَالناسِ،فَبَشِّرهُم بِعَذاباَلیم». «کسانی را که به آیات خدا ایمان نمیآورند و پیامبران را به ناحق میکشند و دادگستران و آن مردمی را که خلق را به عدالت فرامیخوانند، به قتل میرسانند، به عذابی دردناک بشارت ده». واضح است که در قرآن هر مضمون و مفهومی که متضمن قیام، جنبش یا انقلاب باشد، معطوف به برپایی قسط و عدل است؛ ازجمله یکی از عجیبترین این مضامین را در آیه مشهور ۴۶ سوره سبا میبینیم: «قل انّما اَعِظُکُم بِواحِدَه،اَن تقوموا لله مَثنی و فُرادی،ثمَّ تَتَفکّروا». «بگو من شما را تنها به یک چیز اندرز میدهم که دو به دو (یا حتی) به تنهایی برای خدا قیام کنید و به پا خیزید؛ سپس بیندیشید». نکته شگفتآور در این آیه این است که اندیشه و تفکر را به موضع پس از قیام موکول کرده و در عین حال در آن قیام و خیزش به عنوان یک گرایش دائمی و ضروری مطرح شده است. به گونهای که در قلّت عددی یا حتی تنهایی و انفراد هم این مسئولیت و ضرورت نفی نمیشود. شاید علی شریعتی متاثر از همین آیه بود که گفت: «برای دیدن برخی رنگها و فهمیدن بعضی حرفها از نگریستن و اندیشدن کاری ساخته نیست. باید از آنجا که نشستهایم برخیزیم (و) قرارگاهمان را در جهان عوض کنیم»... مفهوم عدل در قرآن معنایی وسیع دارد و همانگونه که امروزه برخی، در گسترش بخشیدن به معنای عدالت، آن را بامفهوم «انصاف» مقارن کردهاند، قرآن این معنا را با واژه «احسان» وسعت بخشیده است: «اناللهَ یَامُرُ بِالعدلِ و الاِحسان». نحل:۹۰. «همانا خداوند(خلق) را به عدل و دادگری و احسان و نیکوکاری فرمان میدهد..».
انتقادات بسیاری به عبدالکریم سروش درباره مقایسههای او میان مثنوی و قرآن شده است. شاید بتوان گفت الگوی اکثر نواندیشان متاخر در نتیجه مانوس شدن آنان بیشتر آنان با مثنوی به جای قرآن، بیش از پیامبر، مولوی بوده است از همین رو آنان همون مولوی به بن اجتماعی سیاسی دین بیتوجه هستند. مثنوی کتابی تکساحتی و مولوی یک انسان تکساحتی است. اما پیشوایان دین محمد(ص) و علی(ع) یک موحدچندساحتی بودند نه یک عارف خانقاهی. چراکه قرآن کتابی دوبنی و انسان قرآنی یک موحدچندساحتی است. آنچه در بینش، روش و منش نواندیشان متقدم از امام موسی صدر، استاد محمدتقی شریعتی، مهندس بازرگان، دکتر سحابی و پیروانشان دیده میشود یک اسلام چندساحتی قرآنی است ( در نوشتار آتی بیشتر به این موضوع پرداخته میشود). در ادامه مطابق الهیات دوبنی به مدلی برای تببین ساختار محتوایی قرآن، که کتابی دوبنی و کتاب هدایتِ همراه است، پرداخته میشود.
تحول موضوعی قرآن از نگاه مهندس بازرگان
مهندس مهدی بازرگان در کتاب سیر تحول قرآن و در بخش تحول موضوعی قرآن، آیات قرآن را به هفت بخش تقسیم و فراوانی آیات هر بخش در قرآن را درصدگیری کرده است《 این هفت بخش شامل آیات آخرت و قیامت، آیات رسالت پیامبران گذشته و سرنوشت امم پیشین، رسالت خاتمالانبیاء (توحید و نبوت و جدال با مشرکین)، جهاد، مواجهه پیامبر با امت اسلام (مومنان، منافقان، اهل کتاب، مشرکان)، احکام تربیتی، اخلاقی و فقهی، سایر موضوعات (انسان، شیطان، ...) میشوند》 که درصد هر کدام را مهندس بازرگان در جدول ۱ آورده است.
