محمد حیدر زاده
هدی صابر را هرگز ندیدم، و تا قبل از شهادتش نیز اسمش را به ندرت شنیده بودم، وقتی زندگی اش را پوییدم و با آثارش مواجه شدم آرام آرام به این نکته پی بردم که ما نه یک فعال سیاسی- اجتماعی و نه یک روزنامه نگار که پیش از آن شنیده بودیم بلکه اندیشمندی پراتیک را از دست داده ایم.اندیشمندی که منظومهی فکری اش محصول کنشهای زیستهی فردی اش در بطن جامعهی ایران و در پیوند با گروههای مختلف جامعه (کارگران، حاشیه نشینان شهری،دانشجویان و...) به مثابهی روح جمعی ملت ایران بود. دو اثر عمدهی او که یکی تاریخی است (هشت فراز هزار نیاز) و دیگری در زمینه نواندیشی دینی(باب بگشا) بیانگر دغدغههای وی نسبت به ایران است. به ویژه تاریخ او برای علاقه مندان، کم نظیر و شاید هم به جرات بتوان گفت بی نظیر است. او تاریخ یکصد وبپنجاه سال اخیر ایران را زیسته بود و از دل این زیستن بود که به تعبیر هگل تاریخی اندیشیده را به طبع رساند. او توامان که تاریخ را میزیست، آن را نیز میاندیشید در واقع تاریخ اندیشیده تنها از کسانی به تصنیف میرسد که آن را زیسته باشند.
او برای نخستین بار در ایران یکصدو پنجاه سال تاریخ تحلیلی-تبیینی(برجسته ترین روش تاریخ نگاری که دو نوع دیگر آن توصیفی و توصیفی-تحلیلی است) را به رشتهی تحریر در آورد.ارزش بیشتر کار وی آنجا نمایان میشود که اثر تاریخی وی صرفا به بررسی تحولات سیاسی و ساخت قدرت در ایران(شیوهی بسیاری از تاریخ نگاریهای متداول در ایران) نمیپردازد بلکه ساحتهای گوناگون تحولات در ایران و تا حدودی در جهان را به زیر ذره بین خویش آورده است. او هم تحولات در عرصهی هنر(ادبیات و موسیقی و سینما و..) را مد نظر دارد هم تحولات گروههای مختلف اجتماعی را. در واقع حرکت در تاریخ را صرفا از دریچهی فعل و انفعالات حاکمان ننگریسته است بلکه بازیگر اصلی تاریخ یعنی "مردم" را به صحنه میآورد. و در هر فراز نقشهای گروههای مختلف اجتماعی تحت عنوان نیروی آغازگر،رهبری و نیروهای دست اندر کار و... را نیز معرفی میکند.تاریخ وی خط بطلانی است بر تمام نظریههای توطئه محورانه و فعال مایشا دانستن نیروهای برتر خارجی و داخلی، به عبارتی وی جنبشها و مردم را بجای فرد یا افراد(معدود) مینشاند و آنان را بازیگران اصلی در کنار سایر نیروها و مولفهها میداند، در عین حال از تاثیرگذاری این نیروها بر یکدیگر غافل نیست و آنجا که منجر به انباشتی شده است را در قالب دستاوردها و آنجا که تماس اصطکاکی و استهلاکی داشته است در قالب ناکامیها و کاستیها بیان کرده است.
در تلقی صابر حافظهی تاریخی مردم شاید ضعیف باشد ولی ناخودآگاه تاریخی شان بس قوی است، بر همین مبنا و از این دریچهی نگاه میتوان رگههای نامریی رشد تاریخی مردم ایران را از نهضت تنباکو تا جنبش اصلاحات و پس از آن جنبش سبز و سه انتخابات اخیر در ایران را مشاهده کرد. در واقع حرکتهای اجتماعی مردم ایران از تنباکو تا اصلاحات و پس از آن، مدارج ارتقایی را طی کرده است فارغ از آنکه در این فاصلهی تاریخی گاه دورههای حضیض تری(متاثر از عوامل مختلف بیرونی و درونی) از قبل را تجربه کرده باشند، چرا که آن روح جمعی گداخته شده در تحولات هیچ گاه در حضیض تحولات فرو نمیرود و هماره در گشودن افقهای جدیدتر خود را بازنمایانده است.
آنچه در نگاه صابر متمایز است و بیشتر از هر مورخ دیگری خود را نشان میدهد توجه همزمان به رخدادهای منطقهای و جهانی است، او رخدادهای کلان دورانی در جهان را بر کنشها و نگاه مردم در ایران متاثر میدانست و تحولات تاریخی در ایران را در بستر تحولات جهانی فهم و تبیین میکرد. برای مثال وی در فراز اصلاحات ذیل عنوان "جهان کمک کار سرفصل" انکسار قدرت در جهان را عامل دورانی میداند، به عبارتی قدرتها در جهان شکسته میشوند و توزیع ریزپردازنده تر قدرت بوجود میآید که فکتهایی از جمله سقوط رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی با مساعی سی هزار ان جی او و نه یک حزب آهنین و هم چنین گردهمایی محیط زیستی سران جهان در سال 92 میلادی که بواسطهی 2400 ان جی اوی محیط زیستی شکل گرفته بود، را ادلهای بر استدلال خود میدید، به تعبیر وی تا پیش از آن قدرتها ارباب جهان بودند اما پس از آن جهان به سمت عقل جمعی رفت و اتاقهای فکر و شوراها در جهان شکل گرفت، بر همین مبنا قدرت نسبتا یکدست حاکم بر ایران تا پیش از خرداد 76 نیز بسمت شکسته شدن پیش رفت.
او رخدادهایی مثل اصلاحات را برخلاف خیل دیگر حادثه نمیدید بلکه آنها را جنبشهایی مردمی میدانست که عوامل متعددی آنها را موجب میشدند و بر انباشت سالیانی دراز بوقوع میپیوستند. تفسیر تاریخ بر مبنای تصادف(هرچند نباید وقوع تصادف را صفر دانست) ناشی از ضعف نیروی فکری است چرا که مطالعه و تفسیر تاریخ مطالعه و جست و جوی علل است و او این بار سنگین علت یابی را بر دوش میکشید و بر نگاهی فرآیندی و روندی بر تاریخ اصرار داشت و از حادثه دیدن تحولات حذر داشت.