رضاعلیجانی
به نام خدا
من امروزه قدر هدی صابر را ”بیشتر“ از گذشه میدانم و میفهمم! مدتی است که فکر میکنم ”رئال پلیتیک“ حاکم بر فضای سیاسی بسیاری از فعالان سیاسی، علیرغم بسیاری دستاوردهای سیاسی و حتی رفتاری مثبت، اما با خود برخی ویروسهای خطرناک با آثار بسیار مخرب را هم حمل میکند. یکی از منفیترین آثار احتمالی ـ نه اجباری ـ این رویکرد سیاسی بیحسی اخلاقی است. در برخی نوشتههای اخیرم این دغدغه را بر کاغذ آوردهام تا اضطراب ذهن و روحام را با اشتراک گذاشتن و نوعی درددل مجازی با هر گوش شنوا و دل آشنایی که نسیم باد صبا این مکتوبات را به او می رساند، اندکی سبک کنم.
آخرین جمله یکی از نوشتههایم این بود که کاش هدی زنده بود. و این ناشی از نیازی است که امروزه به گوش شنوا و دل آشنا و ذهن و ضمیر حساس بر روش و منش ”هدی“ دارم و در برهوتی که پیرامونمان را گرفته کسی را نمییابم.... کاش هدی زنده بود.
پس اجازه دهید در سالگرد هدی به ممیزهای بپردازم که فکر میکنم نیاز بیشتری بدان وجود دارد و خود گفته بودید که هر چه ”مفیدتر“ میدانم، به همان بپردازم و امروزه فکر میکنم پرداختن و ایجاد حساسیت به این امر از همه چیز ”مفیدتر“ است.
در رابطه با مسائل فکری، سیاسی، استراتژیک، تشکیلاتی، تحقیقاتی، کارشناسی و... هدی صابر سخن زیاد گفته شده و باز جای سخن دارد. درباره ”منش“ هدی نیز سخنها گفته شده و باز جای سخن هست، اما یک نکته ”ظریف“، ”حساسیت“ هدی بر مسئله ”منش“، در کارهای جمعی و استراتژیک بود. هدی تعبیری داشت که میگفت ”در کار استراتژیک با هر کسی نمیتوان یا علی گفت“. او ضمن آنکه به شدت به ”عمل“ بها میداد و حتی بسیاری از روشنفکران و حتی بزرگان روشنفکری این سرزمین را گاه با متر و معیار ”عمل“ و ”تشکیلات“ اندازه میگرفت؛ اما این دغدغه باعث نشده بود که دیدی ابزاری و کارکردگرایانه به افراد و اعمال داشته باشد و متر و معیار ”منش“ و ”اخلاق“ را به حاشیه براند و فعالت سیاسی را با کار سیاسی و ”سیاسیکاری“ بیمرز کند. و یا در نحوه ارتباطگیری و همکاری با دیگران آنچه به صورت ”فردی“ برای او ”مفید“ بود را محور قرار دهد و از حد و مرزها و حساسیتهای اخلاقی و ”منشی“ عبور کند و نسبت با دیگران را صرفا بر اساس کار و عمل تعریف کند.
رعایت این نکته ”ظریف“ یکی از مهمترین درسهایی است که امروزه در وانفسای ”رئالپلیتیک“ و به خصوص درگیرودار آنچه هدی ”پروژههای فردی“ مینامید بدان احتیاج داریم.
متأسفم که تأکید کنم امروزه پروژههای ”فردی“ یکی دیگر از آفاتی است که به صورت پنهان و پیچیده حتی میتواند خود را در پشت فعالیتهای جمعی ”پنهان“ کند. هر چند سر بزنگاه و در نقاط حساس و تعیینکننده خود را با نحوه برخورد و ارتباط با ”دیگران“ لو میدهد و عیان میسازد.
هدی صابر هم در دوستی با ”منش“ بود و هم در اختلاف و حتی در تعارض و این امر، از همان نکته ”ظریف“ عدم فاصلهگذاری بین عملگرایی و اخلاقگرایی او ناشی میشد.
تجربه زندگی و سیاست در ایران نشان داده است که برخی رفتار و منششان در دو حالت و وضعیت دوستی / رقابت و اختلاف، تفاوت جدی و حتی غیرمنتظره دارد. اگر به اختلافات بین افراد و جناحهای جریانهای مختلف سیاسی (از مبارزان چریک دوران گذشته گرفته تا جریانات سیاسی دست اندر کار قدرت پس از انقلاب که به روی هم تیغ کشیدند تا آنهایی که خود قربانی سرکوبهای پس از انقلاب بودند اما در مرحله اختلاف با یکدیگر با هم رفتاری بدتر از رفتار نیروی سرکوبگر داشتند) دقت کنیم به عمق و اهمیت این بخش ظریف از ”منش“ بیشتر وقوف مییابیم.
متأسفانه عبور سهل و ساده از مرزهای انصاف و اخلاق و قدم گذاشتن به وادی دروغ و تهمت و حذف و خشونت (کلامی و حتی فیزیکی) در ایران پس از انقلاب، در هر دو جبهه حاکم و محکوم شگفتانگیز است از انگهای جاسوسی و خیانت و ... که حکومت به مخالفانش میزند و در روز روشن به قول میرحسین موسوی خیره، چشم در چشمات میدوزد و دروغ میگوید و حمله به زندانیان را وقیحانه وارونه جلوه میدهد تا جریانهای مخالفی که هر جداشده از خودشان را مزدور و جاسوس و خودفروخته دشمن مینامند! تا رقابتها و تسویهحسابهای ناسالمی که در زرورقهای سیاسی پیچیده میشود اما از چیزی ریشه نمیگیرد جز جاهطلبیها و حسادتها و .... خلاصه، خصایص فردی است که کار سیاسی و ایدئولویک جلوه داده میشود.
و ”منش“گرایی هدی صابر و حساسیت او در این وادی؛ روی ”روش“های به کارگرفته در بستر ”عمل“ و عملگرایی که خود دلداده آن بود، امروزه بسیار درسآموز است.
از آشناییمان از سال ۷۴ که تا آخر پربرکتش ادامه یافت این نکته ظریف از حساسیتها و نکات دائمی و غیرقابل تغییر او بود. او همیشه دغدغه جمعسازی و کار جمعی را داشت، اما ملاک اولیه او در پیوند ”عمل“ و ”جمع“؛ سلامت و منش اخلاقی بود. حتی میتوانم گفت که در این رابطه مقداری سختگیرانه هم عمل میکرد. وی در یک کار جمعی شش نفره که مدتها ادامه یافت و یافتن و چینش افراد بیشتر توسط خود او در مشورت و هماهنگی با ماها که تازه با او آشنا شده بودیم صورت گرفت(و ما برخی دوستان قبلی او را نمیشناختیم و تنها به او اعتماد میکردیم)، یک دغدغه اصلیاش صداقت و سلامت و روراستی و دوری از ”جاهطلبی“ و ”پروژههای شخصی“، حتی بیشتر از ”عمل“ و ”انگیزه عمل“ بود.
این ”حساسیت“ بر ”روش“ و ”منش“ تا بدانجا بود که بعدها شاهد بودم روی یک مسئله که جنبه ”مالی“ داشت، صمیمانهترین دوستیها و دوستانش را نیز بیتعارف زیر تیغ نقد و قطع میبرد و حتی ”شرایط“ و استیصال ناشی از آن و جایزالخطا بودن انسان را نادیده میگرفت. کوتاه نیامدن از ”اصول“ برای او صرفا در حوزههای ایدئولوژیک و یا خط مشی سیاسی معنا نمییافت؛ در این بخش شاهد برخی ”کوتاه“ آمدنهایش بودم؛ از جمله در باره خودم؛ اما در حوزه ”منش“ و ”روش“ (روش رفتاری) اصلا کوتاه نمیآمد. اگر از برخی سخت گیریهایش بگذریم، امروزه فکر میکنم او کار بسیار درست و اصولی و به یک معنا استراتژیک می کرد و این بزرگترین درس زندگی اوست. ملی – مذهبی برای او صرفا برخی آموزهها و یا خط مشیهای ناشی از پختگی و تجربه تاریخی نبود، بلکه حاصل برخی خصایص و حساسیتهای روشی و منشی هم بود. از این یکی اصلا کوتاه نمیآمد. با من روی کاری که روی قرآن کرده بودم و نقطه نظراتی که داشتم بسیار بحث میکرد و اختلاف نظر جدی داشت. در ابتدا این موضوع برایش حادی بیشتری هم داشت. هر چند به تدریج از حساسیت و حرارتش کاسته شد و در سخن طرف مقابلش هم تامل بیشتری می کرد و خود نیز قدم جدید فکری برداشت. اما همچنان از موضع و زاویه اصلیاش دفاع میکرد. ولی برایم بسیار قابل تأمل بود که هدایی که این همه دغدغه مذهب و متن داشت و انجمنهای اسلامی را از این زاویه زیر تیغ نقد و حتی طعن خود میبرد، اما ملاک دوستی و همکاری استراتژیک و به قول خودش ”دست یا علی دادن“ را روی این نقطه نمیگذاشت بلکه روی صداقت و روراستی و دوری از جاهطلبی و پروژههای فردی و نظایر آن قرار میداد.
او طرفدار سرسخت یکی از تیمهای فوتبال پایتخت بود. اما در هنگامی که یک مربی که او را لومپن و بیاخلاق میدانست، در رأس این تیم قرار گرفت، علیرغم همه عشق و علاقهاش که از دوران کودکی با خود داشت، رغبت حتی نگاه کردن به بازیهای این تیم را نداشت. این حساسیت برای من بسیار غریب و عجیب بود که دوست داشتم تیم مورد علاقهمان خوب بازی کند و برنده شود و فضای فوتبال کشور را چندان منزه و دور از آنچه در آن مربی دیده میشد، نمیدانستم. هنوز هم نگاه نقدیاش به حوزه مربیگری آن تیم را چندان هضم نمیکنم. اما در حوزه سیاست و رفتار جمعی شاید به علت آبشخورهای مشابه خانوادگی و تربیتی که در خانوادههای مذهبی مشابهی بزرگ شده بودیم و علیرغم معلمان فکری و علایق سیاسی متفاوت پس از عبور از گردنههایی چند به وضعیت مشترک و مشابهی رسیده بودیم؛ دغدغهها و حساسیتهایش را بیشتر درک میکنم. با آن همدلی دارم و امروزه میتوانم بگویم با گوشت و پوست و خون بدان ایمان دارم. تا آنجا که یکی از مشکلات امروز، پیش رو و آینده سرزمینمان را مشکل ناقصالخلقگی تولد ”سوژه“ در ایران میدانم. متأسفانه از هر جنسی، نوع بنجلاش نصیب ایرانیان شده است. از مارکسیسم نوع استالینی، از مذهب نوع فقاهتی، آن هم اقتدارگرا؛ و از سوژه جدید و شهروند دولت – ملت نیز انسان خودخواه و جاهطلب بیحد و مرز؛ مرور همین نقطه است که هدی برایم عمیق و عزیز میشود و فقداناش بیش از پیش سوگمندم میکند.
و کامام تلخ میشود که وقتی ناراحت و دلشکسته از تلاطم روزگار و چرخش ایام و تجارب تازهاش در واپسین سالهای عمرش؛ و با تشدید حساسیتها و دغدغههای ظریفاش که طبق مرام و منش او با برخی نقدهای جدی رفتاری از پیراموناش همراه بود؛ پیشنهاد کار دونفره را برایم تکرار می کرد. طبق معمول سلسلهبرخوردهایی را سامان داد... روی جنبش سبز و ممیزهها و کاستیهای آن نقاط مشترک جدی داشتیم. جزوهای نوشته شد که به صورت خصوصی منتشر شد. به دنبال طرح مسائل استراتژیک به صورت بینام اما اثرگذار بود. ولی روحیه ناآرامش به این امر قانع نبود میخواست ”کار“ی بکند. من میدان کار را مرتب در حال بستهتر شدن و محدود شدن میدیدم. او گویی در حال کشف بستر تازهای بود. راهی زاهدان شد. نگاه استراتژیک هدی تغییری نکرده بود، مکمل تازهای را کشف کرده بود. به دنبال غنیسازی استراتژی ”تغییر“ بود. اما آنچه در او هیچگاه تغییر نکرده بود دغدغه ”روش“ و ”منش“ او بود. خدایش بیامرزد که در ائتلاف و اختلاف، دوستی و کدورت صاحب مرام و منش بود. خدایش بیامرزد که پروژههایش را همراه با همین حساسیتهای ”منش“ی پیش میبرد و هدف برایش وسیله را توجیه نمیکرد و این درس بزرگی است که هدی معلم دوستداشتنی آن بود. درسی که جامعه سیاسی، جامعه ورزشی، جامعه هنری، جامعه زنان و... ما بدان نیاز مبرمی دارد؛ جامعه بزرگ ایران از دردهای مشترکی رنج می برد، رنج می بریم...