آنچه در ادامه میآید متن تنظیمشدۀ سخنرانی شهید هدی صابر در تاریخ 22 تیر 1374 با موضوع بررسی پیشینه و مسیر جریان نوگرایی (روشنفکری مذهبی) در ایران است. این سخنرانی در یک جمع چندنفرۀ محدود ایراد شده ست؛ جمعی که با هدف تأسیس یک حزب یا جبهۀ سیاسی در ابتدای دهۀ 1370 با حضور مرحوم مهندس عزتالله سحابی، مهندس لطفالله میثمی، حسن یوسفی اشکوری، رضا رئیسطوسی، کرم میرزایی و شهید هدی صابر شکل گرفته و حدود دو سال (در حد فاصل 1373 تا 1374) به تبادلنظر و همفکری پرداختند و سپس به یک جمع عمومی و گستردهتر توسعه یافت.
برهۀ تاریخی مذکور (ابتدای دهۀ 1370 شمسی) طلیعۀ دوران جدیدی برای جامعۀ ایران بود و از جهات گوناگون نیروهای دلسوز کشور و جامعه را به تأمل، تکاپو و تلاش فشرده برای رقم زدن سرفصل جدیدی در جامعۀ ایران واداشته بود. ایدۀ تأسیس حزب یا جبهه که محور برگزاری جلسات ذکرشده است، در آن برهه منجر به ایجاد سازمان سیاسی جدیدی نشد، اما چند سال بعد، تحولات سیاسی عمیقی در کشور رخ داد؛ جنبش دوم خرداد در جامعۀ ایران به وقوع پیوست و در سالهای پایانی دهۀ 1370 برخی چهرههای شاخص این جمع با محوریت مرحوم مهندس سحابی و افراد دیگر این طیف، «شورای فعالان ملی-مذهبی» را بناگذاری کردند؛ شورایی که در سالهای پایانی دهۀ 1370 و در طول دهۀ 1380 تا امروز از نیروهای فکری-سیاسی موثر حاضر در جامعۀ ایران و نمودی از روشنفکری مذهبی تحققی با سازماندهی و ایدۀ معطوف به تغییر بوده است.
سخنرانی پیش رو با بازخوانی انتقادی خطسیر جریان روشنفکری مذهبی به ویژه در برهۀ منتهی به انقلاب و دهۀ 1360 همراه است و شهید صابر تأکید دارد که این نقدها مصرف درونی دارد و به سبب شرایط محدودکنندۀ موجود امکان طرح عمومی آنها نیست. با این حال مضامین اصلی این نقدها بعدتر و طی دهۀ 1380 در سخنرانیهایی نظیر «رفیق رهگشا» (سالگرد مرحوم طالقانی شهریور 1385)، مباحث تاریخی «هشتفراز، هزار نیاز» و مباحث قرآنی «باب بگشا» در حسینیۀ ارشاد از سوی شهید صابر (و بعضاً با وضوح و نقادی صریحتر) مطرح شده است و با عنایت به گذشت حدود 30 سال از طرح این سخنرانی به سبب نکات گرهگشا و کلیدی که در جمعبندی بحث شهید صابر برای تأسیس و درانداختن حرکات آتی این جریان بوده امروز همچنان ضرورت انتشار برای استفادۀ عمومی مخاطبان و علاقمندان جریان نوگرایی دارد.
لازم به ذکر است متن تنظیمشده در همان زمان از روی نوار کاست تبدیل به متن دستنویس شده و اکنون تنها به صورت حروفچینیشده درآمده است و به نوار سخنرانی دسترسی وجود نداشته است. همچنین این متن با ویرایش مختصر (عمدتاً رسمالخطی) آمادۀ انتشار شده است؛ طبعاً در صورت حیات شهید صابر، متن توسط ایشان قبل از انتشار عمومی مورد بازبینی و تجدیدنظر اساسی قرار میگرفت؛ اما از آنجا که اکنون ایشان در بین ما نیستند، برای رعایت امانتداری بدون تجدیدنظر و با رعایت امانت متن تنظیم و منتشر شده است. تیترهای میانمتن نیز هنگام ویرایش و تنظیم به آن افزوده شده است.
ما و نقد نوگرا
هدی صابر
فروض مفروض بحث
قبل از ورود به متن بحث چند نکته لازم به تذکر است و بعد از گفتن آن چند نکته، به متن اصلی بحث پرداخته خواهد شد. فرض روشن اولیه این است که در ۱۵۰ سال گذشته جریان نوگرا -حداقل در ایران- شاخصترین جریان فکری مبارزاتی بوده است. با سابقه جهانیاش خیلی کاری نداریم و نیازی بهتصریح قوتهایش نیز ندارد. قوتهای این جریان خیلی سترگتر از آن است که قابل کتمان باشد. این جریان در طول مدت یاد شده در روند حرکت خود شاخصترین و تابناکترین چهرهها را هم معرفی کرده است. از خود سید جمال به بعد، محمد عبده، اقبال، بازرگان، مرحوم طالقانی، مرحوم شریعتی و محمد حنیفنژاد که بنیانگذار سازمان مجاهدین شد. همه این شخصیتها وزن و جایگاه وزینی داشتند و در دورههای مربوط به خودشان محور تحولات و ثقل دورههای خاص خود بودند. میشود گفت که ممتازترین شخصیتهای فکری سیاسی بودند. در طول همین ۱۵۰ سال اخیر که حرکتهای دیگری هم که مقابل اینها یا موازی با این جریان انجام شده از هر نظر میتوان گفت که عکسالعمل جریان نوگرا بوده و تأثیرپذیری ویژهای از این جریان داشته است. لذا کارنامه نوگرا کارنامه بسیار تابناکی بوده؛ خاصه در مقابل جریانهای روبروی خودش. این جریان دستاوردهای فکری-ایدئولوژیک مشخصی داشته، دستاوردهای سیاسی و مبارزاتی بسیار روشن و تابناکی را عرضه کرده و در کنار این دو دستاورد مهم، دستاورد ارزشی و اخلاقی خاص خودش را هم به جامعه سیاسی ایران ارائه کرده است. لذا در مکانی غیرقابل مقایسه با جریانهای موازی با خودش یا مقابل خودش قرار دارد.
در کنار این نکته اول که ذکر شد، نکته دوم این است که ما بهعنوان یک فرد خارج از این جریان به نقد روند دو سه دهه اخیرش نمینشینیم بلکه ما خود پرورشیافته این جریان هستیم، متعلق به این جریانیم و سعی هم داریم که ادامهدهندهاش باشیم. لذا زاویه ورود به بحث یا نقطه شروع بحث یا کسی که این بحث را شروع میکند، بهعنوان فرزند این جریان است نه بهعنوان فردی که از خارج بخواهد به این جریان نقد کند یا چوب بزند یا گاف بگیرد یا نقطهضعفهایش را برملا کند و انگیزه نقد همین نکتهای بود که در خصوص آن عنوان شد. مورد مصرف نقد هم صرفاً یک مصرف داخلی است و مصرف خارجی قاعدتاً نخواهد داشت. نقد اصولی و اساسی جریانات بهخصوص جریان نوگرا اگر بناست که بازتاب خارجی پیدا کند محتاج شرایط سالمی است؛ شرایط دموکراتیک و شرایط صاف و بدون تسلط جریانات قشری و مرتجع، لذا چون این شرایط وجود ندارد و ظرفیت این نقد هم موجود نیست، بهطور طبیعی موارد مصرف نقد صرفاً مورد مصرف داخلی خواهد بود. یعنی حداقل اینکه این نقد در کوچکترین مدار مصرف خواهد داشت.
زاویه ورود به بحث هم از دیدگاه عمل اجتماعی و تشکیلاتی است؛ یعنی نقد و ارزیابی همهجانبه بهخصوص نقد ایدئولوژیک این جریان نیست. این احتیاج به کار جدی و جمعی و گسترده دارد و از عهده به اصطلاح توان یک فرد با همه محدودیتهایش خارج است. علت انتخاب زاویه ورود ذکر شده از دیدگاه عمل اجتماعی و تشکیلاتی این است که چون تا دو دهه گذشته یعنی مشخصاً بعد از انقلاب این جریان نوگرا عمل اجتماعی مشخصی نداشته، باید علتیابی و ریشهیابی کرد که به چه دلیل دچار این انفعال شده که نتوانسته با خود و محیط خارج از خودش برخورد مسئولانهای انجام دهد و ایفای نقش تاریخی کند.
نکته دیگر این است که در طول دو دهه گذشته خصوص بعد از سال ۶۰ بهطور مبسوط در مراسم و محافل و جزوات و یادنامهها و فصلنامهها و سالنامههایی که منتشر شده در مورد نقاط قوت این جریان و نقاط قوت و مثبت شخصیتهای محوریاش مکرر صحبت شده است. لذا بعدازاین ما احتیاج داریم که پاشنه آشیلهای این جریان و نقطهضعفهایش را هم بشناسیم و اگر بناست که در این نقطه عطف جدید تاریخی، حرکت جدیدی را از خود بروز دهد، با عنایت و توجه ویژه به نقطهضعفهایش باشد.
نکته دیگر این است که وقتی یک سنت مبارزاتی در کشورهای دیگر یک حرکت نوینی را خواستند شروع کنند [از نقد پیشینه خود آغاز کردند.] در ایران دهه ۴۰ نیز وقتی مجاهدین خواستند استارت حرکتشان را بزنند از نقد گذشته و از نقد به اصطلاح تاریخی که با آن همپیمان بودند آغاز کردند. این دوره هم اگر اینطور عنوان میشود، دورهای است جدید و نیازمند حرکت جدیدی است؛ لذا بهطور منطقی میبایست که از همین سنت حسنه پیروی کنند تا بلکه بتوانند با یک نقد نسبتاً دقیق و با شناختِ نقطهضعفها، درصدد رفع آنها برآیند و حرکت جدیدی را آغاز کنند. با این توضیحات به بحثِ اصلی یا به متن بحث وارد میشویم.
شرایط تاریخی مقطع ظهور نوگرا
بحث اول شرایط تاریخی مقطع ظهور نوگراست. در دوره زمانی که نطفه جریان نوگرایی بسته شد، جهان غرب در دوره تکاملی خودش بهسرمیبرد. عصر روشنگری را پشت سر گذاشته بود، رنسانس را با همه دستاوردهایش تجربه کرده بود، به لحاظ اقتصادی و اجتماعی، موج اول و دوم انقلاب صنعتی را از سر گذرانده بود و دستاوردهای خیلی سترگی را به دست آورده بود. در جامعه نوین غرب متعاقب این تحولات اقتصادی، اجتماعی و تکنولوژیک، یک تقسیم کار منظم و سیستماتیک اجتماعی هم انجام شده بود و اقشار گروههای جدید اجتماعی جای خودشان را پیدا کرده بودند. در کنار اینها علمالاجتماع هم با تلاشهای روسو و مونتسکیو ولتر، نهادینه شده بود و متعاقب آن نهادهای خاص این دوره مانند قانون و پارلمان هم تعبیه شده بود. در عرصههای هنری، فرهنگی و ادبی هم تحولات شگرفی به وجود آمده بود و مهمتر از همه این موارد، متد جایگاه خاص خودش را پیدا کرده بود و متدولوژی در جامعه صنعتی غرب کارکرد ویژهای پیدا کرده بود. لذا مجموعاً جهان غرب دینامیسم ویژهای را از خودش بروز میداد و دستاوردهای خیلی شگرفی را در همه زمینههای کوچک و بزرگ بیان کرده بود. لذا نمایشگاه سال ۱۹۰۰ پاریس مثلاً بهعنوان به رخ کشیدن تاریخی دستاوردهای غرب تلقی میشد و عملاً بهوضوح تحقیر بقیه جهان منهای غرب بود. این نمایشگاه اختلاف فاز و عمق فاحش تفاوت بین جهان پیشرفته و تحولیافته غرب را با بقیه جهان بهخوبی نشان میداد.
همزمان با تحولاتی که در غرب صورت گرفت دنیای اسلام و جهان اسلام در حضیض به سر میبرد و در بدترین وضعیت تاریخی خودش در مقایسه با گذشتهاش به سر میبرد. عثمانی دوره احتضار را طی میکرد و میرفت به سمت فروپاشی و تکهتکه شدن و اقتدارش رو به کاهش مشخصی بود. ایران تحت سیطره قاجارها -با ویژگی خاص خودشان- بود و با دورههای قبل از آنها یعنی مشخصاً صفویه و پیش از صفویه فاصله فاحشی داشت. ایران دوران رکود و حضیض را میگذراند و مصر نیز به همین نحو. در مصر که مادر تفکر اسلامی بود، الازهر موقعیت بسیار اسفناکی را داشت و عبده در خاطراتی که برای اولین بار به الازهر رفته بود، این اوضاع اسفناک را با فکتهایی کاملاً نشان میدهد. بقیه کشورهای جهان اسلام هم مادون این بحث هستند و در شرایطی که عثمانی و ایران و مصر بهعنوان سه قطب اصلی جهان اسلام و دنیای شرق در این وضعیت به سر میبردند، بقیه کشورها طبیعتاً جای بحث ویژهای نخواهند داشت. لذا خواب و مرگ تاریخی را در جهان اسلام با یک پسرفت تندآهنگ شاهد هستیم. بهطور طبیعی ارتباط تاریخی جهان پیشرفته با این جهانی که اینطرف ویژگیاش عقب ماندگی و رخوت و چسبندگی به زمان بود طبیعتاً قطع شده است.
لذا بهطور طبیعی ارتباط تاریخی که برقرار میشود، با توجه به قوتها و تواناییها و قابلیتهای آنطرف و نیازهای اینسو، یک ارتباط استعماری-استثماری است. نتیجهی این ارتباط باعث میشود که فاصله مورد نظر بین غرب و شرق بهطور روزافزونی افزایش پیدا کند. در حقیقت تضاد دینامیسم غرب با سکون شرق بهطور طبیعی یک رابطه استثماری و استعماری معینی میشود.
در چنین شرایطی ضرورت زمانه بهطور طبیعی برای فرد یا جریانی که میخواست ایفای مسئولیت کند، بیدارگری، غلبه بر یأس، برخورد با خوابزدگی، برخورد با آخرتگرایی و قناعت و انجماد عمومی و انجماد مذهبی بود. از طرف دیگر برخورد با حاکمیتهای استبدادی و تحت سیطره استعمار و دست گذاشتن روی آزادی و نفی استبداد و استعمار و توجه دادن جامعه به اصطلاح مسلمین که بخش مهمی از شرق را دربرمیگرفت، به ضرورتِ کنار گذاشتن تشتت و تفرقه و ضرورت واحد شدن جامعه اسلامی، خط برخوردی بود که از این ضرورت بیرون میآمد. بهطور طبیعی بیدارگری آگاهی بخشی تحریک و وحدت مسلمین بود و این خط برخورد مشیای را که مقابل روی پیشگامان اولیه قرار میداد بهطور طبیعی مشی آگاهی بخشی بود برخورد با ذهنها. در کنار همه اینها رجوع به سلف و توجه به [منابع و گذشته] زلال اولیه کاملاً ضرورت پیدا میکرد. رجعت دادن و عطف به اینکه در گذشته یا در صدر، اسلام چه ویژگیهایی داشته، چه دینامیسمی را از خودش بروز داده و الان به کجا رسیده است. لذا در دل آن حرکت آگاهیبخش، رجوع به سلف و سرچشمه زلال هم ضرورت پیدا میکرد. استنباطی که از تحلیل پیشگامان اولیه این جریان وجود دارد این است که آنها تصورشان این بود که در آن مرحله میباید یک تکانی میدادند، یک حرکتی ایجاد میکردند و نطفههای یک جریان نوین را به وجود میآوردند.
این حرکت بهطور طبیعی این مضمون را پیدا میکرد که نفی و برهم زدنِ نظم و وضعِ موجود را توصیه کند، در هم ریختن قالبها را مورد توجه قرار دهد و اکنون ما اینطور میتوانیم از حرکت پیشگامان اولیه استنباط کنیم که از دل این برهم زدن نظم موجود و در هم ریختن قالبها ممکن است جریان صالحی شکل بگیرد و بتواند نقطهعطف تحولی در وضعیت ایجاد کند. لذا بهطورکلی این حرکت که مضمون بیدارگری و آگاهیبخشی و تحریک و وحدتآفرینی داشت، چون در مرحله ساخت نبود فاقد عنصر طراحی، ساخت، پدیدآورندگی و خلاقیت بود و بیشتر همّ خود را بر آن گذاشته بود که وضع موجود را دگرگون کند. با این توضیح، میتوان به مشخصههای اصلی جریان نوگرا که استارت حرکتش از آن زمان زده شد، توجه کرد.
مشخصههای اصلی جریان نوگرا
مشخصۀ اول این جریان نوگرا ضرورت شناخت سیاسی و فرهنگی جوامع اسلامی بود. سندی که از آن دوره بهجامانده، عروة الوثقی است که در شماره اولش سید [جمال] توضیح میدهد امتِ اسلام، امتی است بیمار و ضرورت دارد که ما گذشت و حال اُمم اسلامی و راهحلهای مداوای این بیماری را بشناسیم و شناختِ وضع موجود و علل بیماریای که جوامع اسلامی بدان مبتلا بودند. پس مشخصه اول ضرورت شناخت سیاسی و فرهنگی جوامع اسلامی بود.
مشخصه دوم آگاهی بخشیدن نسبت به زمان و درک تحولات آن بود که خودشان پیشگامِ این قضیه بودند.
سومی شناختِ غرب، خاصه اینکه پیشگامان اولیه عموماً به غرب سفر کرده بودند، جهانبینیشان بازسازی شده بود و تحت تأثیر مشاهداتشان از پیشرفتها و تحولات و دینامیسم جامعه غرب، کارایی علم را درک کرده بودند و علل پیشرفت غرب را بهطورکلی دریافت کرده بودند. لذا شناخت غرب، ویژگی سوم از مشخصه جریان نوگرایی است.
ویژگی چهارم، بیدارگری و غلبه بر یأس است. شماره اول عروة الوثقی اینطور تصریح میکند که اولویت مبارزه با روحیه ناامیدی مسلمانان است و مبارزه با روحیه قناعت و تسلیم و عجز و ناتوانی مسلمین. نکتهای که در شماره اول عروة الوثقی تصریح میکند، عیناً بدین قرار است: «بیدار نمودن از خوابِ شیرین و باز کردنِ گوشهای پنبهدار.»
ویژگی پنجم بازگشت به سلف است. در حقیقت بازگشت به سرچشمه اولیه است که دو وجه دارد: یکی بازگشت به سنت سلف صالح است و یکی بازگشت به قرآن. دو مجرا برای بازگشت به سرچشمه تعبیه میشود و در دل ویژگی قبلی میتوان جای داد، مذمت آخرتگرایی، رویکرد منطقی به دنیا و ضرورت توجه به دنیاست.
ویژگی ششم، برقراری پیوند بین دین و سیاست است. در آن دوره، تقسیم کاری که در اروپای پس از رنسانس صورت گرفته بود، این بود که سیاسیون از علما نبودند و علما به حوزه سیاست پا نمیگذاشتند. همین تقسیمبندی در جهان اسلام نیز وجود داشت. حوزهها به دینِ خود بودند و حکومتها هم به سیاستِ خویش. لذا تشخیصِ تاریخی پیشگامانِ اولیه این بود که ضروری است در این مقطع، پیوندی میان دین و سیاست صورت بگیرد.
ویژگی هفتم، نفی تحجر فکری و برخورد با دگماتیسم و تفکر قشری و ارتجاعی بود.
ویژگی هشتم، برشمردن نقطه قوتهای غرب بهخصوص علم و نظم غربی بود. در کل میتوان گفت که برخورد فاز اول نوگرایی با غرب، یک برخورد تضاد-وحدتی بود. ضمن اینکه با مضمون استعماری غرب برخورد [انتقادی] داشت، از آنسو نیز با علم و نظم و رمز پیشرفت غرب که در همین علم و نظم نهفته بود، مواجهۀ مثبت و وحدتی داشت.
ویژگی نهم حرکت نوگرا، آزادی و نفی استبداد بود. خودشان هم تلاشی را صورت میدادند و پیشگام بودند. بهطوریکه در همان مقطع در مصر، دستِ هرکسی که عروة الوثقی میدیدند، 15 تا 25 لیره جریمه نقدی میکردند. از همان آغاز در برخورد با نشر عروة الوثقی، فشار و اعمال فشار صورت میگرفت. به غیر از عروة الوثقی، ادبیات دیگر مربوط به «طبایعالاستبداد» کواکبی است که به زبان امروزی میتوان آن را سرشتهای دیکتاتوری خواند. در آن زمان طبایعالاستبداد سندی مترقی و در مجموع نوگرا بوده است. علاوه بر تبلیغ برای آزادی و نفی استبداد، ادبیاتی را هم در دوره خاص خودش به جای گذاشت. جدا از کواکبی، اشعار اقبال و محتوای عروة الوثقی در مجموع ادبیات محدودی را [برای این دوره فراهم میآورد.]
ویژگی بعدی نفی استعمار است که در اینجا نیز خودشان پیشگاماند.
ویژگی آخر نیز تصریح و تجویز به جبهه متحد مسلمین یا پاناسلامیسم است و در این چارچوب هم خودشان سعی کردند که صادقانه عمل کنند. درون جامعه اسلامی سعی وافری صورت دادند که تضاد شیعه و سنی یا تشیع و تسنن، حذف شود یا به حداقل خودش برسد. هم اینکه سید تا آخر عمر از اینکه مشخص کند شیعه یا سنی است، استنکاف کرد. یا اشعار اقبال در مدح ائمه، یا جمع کردنِ نهجالبلاغه توسط عبده، در عمل نشان میدهد که به ضرورت ایجاد وحدت بین مسلمین و فراهم کردن زمینههای ایجاد جبهه متحد مسلمین، پایبند بودند.
ویژگیهای حرکت چهرههای اولیۀ نوگرا
با ویژگیهایی که قید شد، بهطورکلی میشود به حرکت یا ویژگیهای حرکت تکچهرههای جریان اولیه نوگرا پرداخت. نگاهی عمومی که به پیشینه شخصیتها کنیم، به نکاتی چند برمیخوریم.
نخست، ویژگیهای حرکت سید[جمالالدین اسدآبادی]، که یک حرکت مصلحانه بود. سید وحدت را از بالا میدید و چون از بالا به جوامع اسلامی نگاه میکرد، زاویه ورودش به صحنه هم حکومتها بودند. کما اینکه خودش هم نهایتاً به نقد ورود از بالا و از کانال حکومتها و اینکه به مردم بها نداده، رسید. این حرکت از بالا نوعی خوشبینی و دلخوش کردن و بسنده کردن به این است که اصلاح میتواند از درونِ حکومت و از بالا و نخبگان شروع شود را در دلِ خود جای میداد. لذا و حداقل در آغاز و در مراحل پس از آغاز، حرکتی غیر مرتبط با توده بود. ضمن اینکه جریانسازیهای وسیع اجتماعی هم داشت، حرکتی رهنمودی و آرمانگرا بود. حرکت مشخص سید کل جهان اسلام را تحت تأثیر خودش قرار داد. معهذا با در نظر گرفتن این ویژگی مثبت، ویژگیهایی را که قبل از آن برشمرده شد، مجموعاً میتوان بهعنوان ویژگیهای حرکت سیدجمال قلمداد کرد.
پس از سید، عبده است که البته شخصیت سیاسی او کمتر با سید قابلمقایسه است. عبده در کشاکش حرکت و در مراحل میانی حرکت خود از صحنه سیاسی برید و با توجه به گرایشهای فرهنگی که در وجودش بود، قلمرو فرهنگی را برگزید و رسالت خود را ایجاد تحول فرهنگی قلمداد کرد و از جامعه و از صحنه سیاسی کناره گرفت.
به اقبال که میرسیم، ممیزههایی دارد. حرکت حزبی را برگزید و در نقاط عطف از جمله هند و پاکستان، نقش عملی به عهده گرفت. جدا از این، ویژگی دیگرش وجه ادبی بود و دستاوردهایی که در این قلمرو بر جای گذاشت.
چهرههای شاخص جریان نوگرا در ایران
از جهان اسلام که گذر کنیم و به ایران بیاییم، چهرههای شاخص جریان نوگرا، بازرگان، شریعت سنگلجی، مرحوم نخشب، شریعتی، مرحوم طالقانی و هسته اولیه بنیانگذار مجاهدین و شاخصترین چهرههای آن است.
در اینجا لازم به توضیح است که جریانِ نوگرا را میشود به دو قسمت مشخص تقسیم کرد. یک جریان آرمانگرا و غیرتحققی و یکی هم جریانِ تحققی. شاخصترین چهره جریان آرمانگرا و غیرتحققی، شریعتی است و جریان تحققی شامل مهندس بازرگان، آقای طالقانی و بنیانگذاران مجاهدین میشود.
ویژگیهای حرکت شریعتی
از ایران شاخصترین چهره شریعتی است که باز ویژگیهای حرکتش مشخصاً فردی و غیر تشکیلاتی است. ازاینجهت میشود گفت که نسبت به سید هم عقب است. سید جمال حزب الوطنی را تشکیل داد و جدا از تشکیل حزب الوطنی، عناصر شاخصی را هم تربیت کرد و نقش آموزشی داشت. بهطوریکه بعد از خودش، شاگردانش و مناطق مختلف جهان اسلام با آموزشهای مستقیمی که از او برگرفته بودند حرکتش را ادامه دادند؛ حرکت سید تا پنج یا شش دهه بعد از خودش در الجزایر، مصر، سوریه و حتی ایران بازتاب داشت. بازتابهای مشخصی داشت که از خودش برگرفته شده بود.
ویژگی دیگر حرکت شریعتی روشنفکری بود، مخاطبش مشخصاً روشنفکران بودند حرکت او با تودهها پیوند نخورد. اما پس از شهادتش، شدت حرکت او یعنی مضمون حرکتش و پیامش تودهای شد.[1]
با دقت بیشتری به سیر تاریخی حرکت شریعتی نگاه کنیم. تا قبل از سال ۴۹-۵۰، گرایشهایش بیشتر گرایشهای آکادمیک و تحقیقاتی است. اما بعد از ۵۰ یعنی نقطهعطف ۵۰ که فضای جامعه سیاسی ایران متأثر از حرکت مجاهدین و فداییها فضای شهادت و شهادتطلبی بود و خون به صحنه وارد شد و تأثیر گذاشت، شریعتی هم متأثر شد. بهطور ویژه میشود گفت که بعد از نقطه عطف سال ۵۰، عشق، مهر و احساس و نفرت و کینه هم به سایر عناصر تفکر شریعتی اضافه شد و به لحاظ تاریخی یک اصلاحی - نه در حرکتش- صورت گرفت.
حرکت شریعتی یا دستگاه فکریاش با توجه به مشیای که برگزیده بود، فاقد عناصر ساخت و تولید بود، چون بهطور مشخص برخورد با وضع موجود را مدنظر قرار داده بود و حرکتش یک حرکت رهنمودی بود. لذا شاید ضرورتی نمیدید که به ساخت و تولید و طراحی فکر کند و بنا به طبیعت حرکتش و بنا به طبیعت و فضای دوره، مضمون حرکت او بههمزنندۀ نظام ارزشی و وضع موجود بود. لذا زمانی که حرکت در چشماندازِ خودش برهمزنندگی و براندازی و از میان بردن نظم موجود را مدنظر قرار میدهد، بهطور طبیعی از طراحی، ساخت و طرحِ سیستم فاصله میگیرد.
با این احوال، جریانی که ایجاد کرد، به لحاظ اجتماعی بسیار گسترده، بینظیر و بسیار فراتر از محدودۀ اجتماعیای بود که مجاهدین تحت تأثیر قرار دادند. میشود گفت این محدوده به لحاظ فکری، اساسیترین نقش را در فراهم آوردن زمینههای ذهنی انقلابی که منجر به بهمن 57 شد، به وجود آورد.
ویژگیهای حرکت جنبش مسلمانان مبارز
در ادامه جریانِ غیرتحققی که عنوان شد دکتر [شریعتی] در آن جریان قرار میگیرد، به یک جریان تشکیلاتی که جنبش مسلمانان مبارز است، برمیخوریم. این جریان هم بهرغمِ اینکه یک نمایش جمعی داشت، اما یک حرکت جمعی غیرموفقی بود. حرکت جمعیای بود با مضمون فردمحوری و این جریان که در یک هیئت جمعی ظهور و بروز میکرد، در حقیقت یک فرد بود. نتوانست نیروهایی را که در درونش یا پیرامونش حلقه زده بودند، حفظ کند. یعنی فاقد قدرت نگهدارندگی و از طرف دیگر، فاقد توان آموزشی بود.
جدا از این ویژگیهای دیگر این جریان که متأثر از ویژگیهای فردمحوری این جریان بود، رهنمودی بودن حرکتش و تنزهطلبی بود. به این مفهوم که جریانی بود خاصِ شرایطِ باز، ریسکی را نمیپذیرفت و در مقاطع بحرانی، بحران پیدا میکرد. بهخصوص در مقاطعی که ضرورت حرکت پراتیک وجود داشت، چون فاقد توان عملی بود نمیتوانست در پروسههای پراتیک مشارکت داشته باشد.
عملاً ابزاری را که مورد استفاده قرار میداد، تریبون و قلم بود. چون مشی رهنمودی را انتخاب کرده بود و تصور میکرد که رسالتش رهنمود دادن و نقد دیگران است. لذا به تریبون و قلم اکتفا میکرد و از طریق سخنرانی یا نوشتن کتاب و انتشار نشریه سعی میکرد به جامعه وصل شود. این جریان هم به سرنوشت اسلاف خودش دچار شد یعنی جریانهای قبل از خودش مثل خداپرستان سوسیالیست، جاما و بعد هم جنبش [مسلمانان مبارز]. درعینحال که نمود جمعی داشت، چون متکی به فرد بود، عملاً در سه مرحله تاریخی یک تجربه را تکرار کرد و نتوانست حضور مؤثری در صحنه داشته باشد.
ویژگیهای مشترک جریان روشنفکری غیرتحققی
در کل اگر به جریانِ غیرتحققی نگاه کنیم، ویژگیهای عام مشترکی را میشود سراغ گرفت. این ویژگیها بدین قرار است: فردی و غیرتشکیلاتی بودن، فرمانگرا بودن و اینکه تلقی کارشناسانهای از شرایط و حضور در شرایط نداشتند و هیچوقت به مهندسی نمیاندیشیدند. به رهنمود و رهنمود دادن و نقد کردن اکتفا میکردند و به همین علت نیز به ابزار تریبون و قلم متکی بودند و فاقد عنصر ساخت و تولید و طراحی بودند. به همین دلیل، کادری هم نساختند و با توجه به آنچه عنوان شد، در تحولات هم نتوانستند تأثیر ویژهای بهجای نهند و نوعاً غیرپراتیک و فاقد قدرتِ عمل بودند. در شرایطی که دیگران عمل میکردند، عملاً این نوع جریانات مجبور بودند که نظارهگر باشند و صرفاً به نقد و بررسی بنشینند.
سیر حرکت روشنفکری غیرتحققی بعد از انقلاب (1360-1358)
این سیری که آمدیم تا مقطع 60 است. از سال 60 تا اکنون، میشود برای ادامه این جریانِ نوگرای غیرتحققی، مسیر دیگری را ترسیم کرد. به این مفهوم که در نقطه عطف سال 60، این جریان سمتوسوی دیگری یافته، به مرحله جدیدی پا میگذارد و سرنوشت دیگری پیدا میکند. لذا میشود به لحاظ تاریخی تفکیکش کرد به چهارده سالۀ 60 به بعد، و قبل از 60 که یک دوره دوسالهای را داریم، دوره 58 تا 60، جریاناتی که در این دوره شکل گرفتند، یا 57 تا 60 و جریانهایی که متأثر از تفکر نوگرای غیرتحققی شکل گرفتند بدین قرارند: یکی فرقان است، امت است، یا جنبش مسلمانان مبارز، کانون ابلاغ اندیشههای شریعتی است، پسازآن آرمان [مستضعفین] است و بعد هم جریانِ خروش موحدین. جدا از این جریانها که عنوان و نام تشکیلاتی داشتند، افراد و شاگردان مرحوم دکتر هم بودند؛ مانند پرویز خرسند، عباس فرحبخش و دیگران. به این جریانات که نگاهی بیندازیم و بررسی کنیم، به فرقان میرسیم.
فرقان یک جریان مکانیستی بود، ترورهایش بدون توجیه و بدون منطق بود و در حقیقت، ترورهایش مضمون مخالفکشی داشت و توجیه دیگری نداشت. مطهری را ترور کردند که در جریان روحانیت شخصیتی با تفکر نو بود و تیپ فرهنگی شاخص جریان روحانیت بود. هاشمی را ترور کردند که در آن مقطع، نماینده روحانیت مبارز بود، مفتح را ترور کردند که او هم تقریباً کموبیش ویژگی هاشمی را داشت. حاج مهدی عراقی ترور شد که بورژوازی همپیوند با انقلاب بود و در سالهای انقلاب و پیروزی انقلاب سهم داشت. هیچکدام از ترورهایشان توجیه منطقی و انقلابی نداشت. [ترورها] فاقد توجیه بود. جدا از اینکه مکانیست بودند، یک جریان غارنشینی بودند، [به این معنی] که منزوی بودند و با جامعه ارتباطی نداشتند. خودشان در پیلۀ خود به چیزهایی رسیده بودند و سعی میکردند به آنها، بدون توجه به ظرفیت و نیاز جامعه، جامۀ عمل بپوشانند و نیازی هم به جلبِ حمایت سایر اقشار نمیدیدند. در غار خود به چیزهایی رسیده بودند و مطابق آن عمل میکردند. سرنوشتی نیز که بدان دچار شدند تلاشی بود و فروپاشی، بهنحویکه هیچ رگ و ریشهای از آنها باقی نماند.
جریان بعد کانون ابلاغ اندیشههای شریعتی بود. فاقد یک سازمان کارایی بودند، بدون پشتوانه چپ میزدند. در نقطه عطف سال 60 هم عملاً توان ایفای نقش نداشتند و در آن نقطه بحرانی راهحل گریز را پیش گرفتند و سرنوشتشان این بود که از صحنه بگریزند و در خارج از کشور هم نتوانستند به اسم ابلاغ ادامه حیات دهند.
از شاگردان دکتر که پرویز خرسند بود، نشریه سروش را داشت و عباس فرحبخش که از چهرههای شاخص جامعه فرهنگی بود. اینها عناصری محفلگرا بودند و در شرایط پس از 60 هم عملاً محو شدند و نتوانستند حضور پیدا کنند و منفردین هم به همین ترتیب.
امت هم که بدان اشاره کردیم یک جریان صرفاً نقاد و تحلیلگر بود. در بزنگاه پراتیک فاقد قدرت عمل بود. اما به لحاظ ذهنی تأثیر ویژهای را در دهه 58 و 60 گذاشت چراکه تحلیلگر بود و ملاط تحلیلی مشخصی را در آن دوره پخش میکرد. به لحاظ ذهنی مؤثر بود ولی به لحاظ عملی نه. امت هم در نقطه عطف 60 به بعد سرنوشتش انحلال بود و جاما هم که تا حالا تالی جریانِ امت بود، آنهم به همین ترتیب. بعد از 60 محو شد و نتوانست در تحولات حضور داشته باشد و نقش به عهده گیرد.
آرمان و موحدین ممیزههایی با جریان فرقان داشتند و برانداز نظامی نبودند و خط مکانیستی ترور را گزینش نکرده بودند. اما آنها هم جریانهایی بودند که ذهنی بودند و همین باعث شد که هردوی آنها در شرایط محو شوند و بقایایی ازشان بجا نماند.
در کنار جریاناتی که از آنها نام برده شد، منفردینی را هم ما سراغ داریم که این منفردین در دوره 58 تا 60 در مجلس حضور داشتند. به لحاظ فکری فراکسیون اقلیتی را در مجلس داشتند. تحلیلی را که قبل از ورود به مجلس یعنی هنگامِ کاندیداتوری داشتند این است که از تریبون مجلس بهره میگیریم، در قوه مقننه و تصویب قوانینی با مفهوم عدالت اجتماعی مؤثر خواهیم بود و از این مکان و تریبون برای برخورد با قشریون و ارتجاع استفاده خواهیم کرد. اما عملاً این آرزوها یا انتظارات در خرداد سال 60 تحقق پیدا نکرد. در خرداد 60 با فضایی که به وجود آمد، عملاً آنچه مورد نظر این جریانات بود، اتفاق نیفتاد. در مسئله رأی به عدمکفایت بنیصدر نتوانستند جریانی ایجاد کنند و نتوانستند هویتی بروز دهند. در آن مقطع مرعوب فضا شدند و تبدیل به یک جریان صامت و ساکت شدند و گهگاه به همین گفتنِ نکات کلی در نطقهای پیش از دستور اکتفا میکردند. عملاً نتوانستند بهصورت جریان نقش پراتیک بر عهده بگیرند و تک عناصرشان هم جز استثنائاتی چند حتی در کمیسیونها هم تحرک نداشتند. میشود گفت که بعد از سال 60 در مجلس غیرمؤثر بودند و بودونبودشان یکی بود. در طول این مدت وزنی هم پیدا نکردند. غیر از یک مورد، بقیهشان با استفاده از واقعیاتی که در کمیسیونها و در مجلس با آن مواجه بودند، به لحاظ عملی نتوانستند خصلت کارشناسی پیدا کنند و چیزی به لحاظ کارشناسی به آنها اضافه نشد و از این نظر هم از دوره چهار سالۀ مجلس عملاً نتوانستند استفاده ویژهای کنند. (جز یک مورد) در پایان دوران که سال 63 بود، جمعبندیای از حضور چهارسالهشان در مجلس ارائه نکردند و بدون جمعبندی آمدند بیرون. نه جمعبندی شفاهی و نه جمعبندی مکتوب. درحالیکه نمونهای که وجود داشت، آقای گلزاده غفوری است که بیش از یک سال هم در مجلس بود و در سال 60 پس از مسائلی که پیش آمد، مجلس را تحریم کرد و آمد بیرون. او خودش از حضور یکسالهاش جمعبندی مکتوب عرضه کرد و در همان یک سال حضورش هم جمعبندی ارائه کرد. درحالیکه اینها از چهار سال حضورشان یا نتوانستند و یا نخواستند که جمعبندی ارائه کنند.
مجلس که به سر رسید، یک دوره جدیدی را آغاز کردند. یعنی یک دهه را تقریباً پشت سر گذاشتند. دهه 63 تا 73 که بعد از اتمام دوره نمایندگیشان بود. در این حرکت جدید، ارتباطات غیرتشکیلاتی را با هم برقرار کردند. همان اقلیت بیرون تبدیل به یک جمع شد منتها بدون ارتباط تشکیلاتی. نخستین نمود جمعیشان، مجلس خرداد سال 63 برای بزرگداشت شریعتی بود و بعدازآن هم برای آقای طالقانی [بزرگداشتی ترتیب دادند]. یعنی در سال دو بار محفل تشکیل میدادند و در این محافل، [اندیشه] نوگرایی و ویژگیهای تاریخی آن را مطرح کردند که در ابتدای کار تازگی داشت.
جدا از برقراری و برپایی محافل دو بار در سال، به لحاظ حضور در جامعه سیاسی، ارتباطات نسبتاً گسترده اما نامنظم و غیرتشکیلاتی را بین خودشان و با دیگران ایجاد کردند. اما بهطورکلی از سال 63 به بعد هم در محافل که سالی دو بار تکرار میشد، حرفها تکراری بود. یعنی صرفاً به گفتن نقطه قوتهای تاریخی جریان نوگرا بسنده میشد. چیز جدیدی عرضه نکردند و نتیجه اینکه یک نیروی متوسط غیرتحققی باقی ماندند و منشأ حرکت جدید و اندیشه جدید و راه بردن به مراحل تکاملیتر نشدند. یعنی در مرحله اول به سازمانی نو بسنده کردند: انجمنهای اسلامی، انجمن اسلامی پزشکان و مهندسان و سایر اقشار که این سازمان[ها] یک نیاز تاریخی و مبتنی بر ضرورت تاریخی بود. در مرحله دوم، نهضت آزادی را ایجاد کردند. یک نیروی متوسط غیرتحققی در بستر نوگرا باقی ماندند و حرکت جدیدی را نتوانستند شروع کنند و به راههای جدیتر و عملهای جدیتر نیندیشیدند، در مجموع در این ده سال اقداماتی که توسط این جریان صورت گرفت، همان ادامه جلساتی سالی دو بار بود، امضای جمعی مراسمِ ختم بود و ادامه همین برخوردهای فکری در محدودۀ نوگرا، یعنی عمده کردنِ بیشازحدِ شریعتی، سید جمال، تکرار سالبهسالِ بحثهای گذشته و ضمناً بسنده کردن به انتقاد کلی و عمومی، آنهم نه مستقیم که با طعنه و کنایه و غیرمستقیم. لذا نتیجه چنین حرکتی این شد که از شرایط عقب ماندند و نتوانستند نو شوند و تحول پیدا کنند. نکته بعد اینکه نتوانستند به نیازهای دوره پاسخ دهند، در مدار حرف و آرمان ماندند و عدم ایفای مسئولیت در حد ظرفیتشان از ویژگیهای دیگری بود که میشود برای این جریان برشمرد.
اگر بخواهیم مجموعه عملکرد [سالهای] 58 تا 73 را خلاصه کنیم، فشردهاش این است که در دوره 58 تا 60، توفیق ویژهای نداشتند، جریان تشکیلاتیشان که مشخصاً امت بود، نتوانست نیرویش را حفظ کند، نیروی جدیدی هم نتوانست بسازد. از صحنه رفت و به لحاظ تشکیلاتی سرنوشتشان این بود. به لحاظ استراتژیک بحران داشتند و نتوانستند مسئله را حل کنند. دچار بحران استراتژیک شدند و نهایتاً این جریان پس از سال 60 از شرایط حذف شدند. 58 تا 60 هم چنین ویژگیهایی داشته است.60 تا 73 این جریانی که در پارلمان بود، نتوانست تأثیر ویژهای در پارلمان بگذارد، اسیر شرایط شد و عملاً با اینکه حضور فیزیکی در پارلمان داشت، ولی حذفشده محسوب میشد و کارشناس نشدند. نوعاً جز یک نفرشان، نتوانستند به واقعگرایی ناشی از پروسههای عملی اجرایی دستیابی پیدا کنند و نتوانستند تلفیقی بین آرمان و واقعیتها برقرار کنند. از ورودشان در مجلس جمعبندی نداشتند و چون جمعبندی نداشتند، طبیعتاً چیزی هم منتقل نشد و بهعنوان یک تجربه در خارج از پارلمان به کار بسته نشد. بعد از سال 63 حرفهایشان نو نشد و به تکرار مکررات بسنده کردند و به انتظارات طیف نسل انقلاب پاسخ جدی ندادند. به آرمانهایشان اکتفا کردند و سمت عمل نرفتند، فقط به عمده کردنِ جریان نوگرا خصوصاً مرحوم شریعتی و سید جمال، بسنده کردند و در تحولات تأثیری نداشتند.
چند گروه و جریان دیگر بودند که میشود گفت عملشان، تحلیلشان و محفلشان یک محفل بی محصول بود و به لحاظ روحی و روانی مرعوب دو جریان بودند: یکی جریان نظام حاکم و یکی هم جریان مجاهدین، بهطوریکه هر اقدام محدودی هم که میخواستند انجام دهند، زیر سایه نظام و سازمان و متأثر از آنها بودند و بازتابهای برخورد آنها را با خودشان محاسبه میکردند. مجموعاً کارنامه ناموفقی را ارائه دادند و تأثیری هم بر روی حرکتها نداشتند. نه به پختگی دست پیدا کردند نه دینامیسم ویژهای را بروز دادند و نه کار استراتژیکی کردند و نه با امکانات پیرامون خودشان برخورد فعالی کردند و از عنصر ساخت و پرورش به دور بودند.
سیر حرکت روشنفکری تحققی
یک سیر محدود و ناقصی را از [جریان] نوگرا تابهحال جلو آمدیم. جریان نوگرا در فاز اول خود چهرههای شاخصی مانند سید جمال، عبده، کواکبی، رشید رضا، علی عبدالرزاق و بعد هم اقبال را داشت. فاز اول حرکت این شخصیتها را دربرمیگرفت. در حرکتشان که اصلاحگرانه و خودباورانه بود، به سلف آدرس میدادند و به لحاظ این ویژگیها کاملاً مثبت بود، اما حرکتی بود عموماً بیسازمان و بهطورکلی هم از بالا به پایین نه بالعکس. در فاز دوم که 50 ساله اخیر در ایران را دربرمیگیرد، به شریعت سنگلجی برخورد میکنیم. نه به این مفهوم که همسنخِ دیگر چهرههای نوگراست، از این نظر که اندیشههای نویی داشت. شریعت سنگلجی با خرافهگرایی برخورد کرد، سعی کرد که اذهان را در چارچوب تفکر خود باز کند، مکانیسم حرکتش هم همین سخنرانی با استفاده از تریبون بود. حرکتش هم نوعاً یک حرکت محلی در سنگلج بود. سمپاتها نیز محلی بودند، معهذا یک نقش موردی و محدودی داشت در برخورد با قشرینگری و خرافهگری.
بعد از او [محمد] نخشب را داریم، با نخشب عنصر عدالتطلبی و سوسیالیسم به [جریان] نوگرا وارد میشود و نوگرا به لحاظ اجتماعی هم [واجد ویژگیهایی میشود.]
بعد از نخشب، به مهندس بازرگان برمیخوریم که فرد چندوجهی بود، با بازرگان عنصر علم به [جریان] نوگرا وارد شد، فردی بود بهعنوان نماینده دانشگاه و نماینده جامعه علمی و با خودش عنصر علم را آورد. در حرکت خودش نخستین بار سازمانی ایجاد کرد. لذا جدا از علم، با بازرگان سازمان هم آمد. بازرگان دووجهی بود، هم سیاسی بود و هم مذهبی. ویژگی کارشناسی هم داشت. حضور کارشناسیاش هم در نهضت ملی شدن نفت تجلی پیدا کرد. در تشکیل و بنیانگذاری سازمان آب، بازرگان ایدئولوژی را علمی کرد. با راهِ طی شده، عشق و پرستش، ذره بیانتها و دلودماغ، بهطوریکه با عشق و پرستش عملاً اصول ترمودینامیک را به ایدئولوژی وارد کرد و درمجموع یک عنصر تحولبخش ایدئولوژیک بود. میتوان مهندس بازرگان را پدر ایدئولوژی نوین لقب داد. یک عنصر اجرایی هم بود. جدا از نقش اجراییاش در ملی شدنِ سازمان آب، در انقلاب هم با قبول کردن ریاست دولت موقت، عملاً سمت اجرایی قبول کرد و با دیگران ممیزههایی هم داشت. بهرغمِ همۀ ضعفهایش، جسارتش و حضورش در صحنه و در معرض واقع شدنش. لذا این خصلت در معرض واقع شدنش باعث شد یک کارنامه اجرایی داشته باشد. در مجموع با بازرگان، علم و سازمان و تحول علمی ایدئولوژیک و ایفای نقش اجرایی به [جریان] نوگرا آمد.
بعد از بازرگان با مرحوم طالقانی مواجهیم. با طالقانی، تفکر مکتبی به [جریان] نوگرا وارد شد. اگرچه جریان پیشگام نوگرا، سید [جمال]، اقبال و عبده بازگشت به قرآن را توصیه کردند، طالقانی بازگشت به قرآن را در عمل انجام داد و قرآن را به صحنه آورد و حول به صحنه آوردن قرآن، کادرسازیِ وسیع ایدئولوژیکی هم انجام داد. شاخصترین افرادی که در مسجد هدایت تربیت شدند، بعداً سازمان مجاهدین را تأسیس کردند. لذا با طالقانی، تفکر مکتبی و بازگشت به قرآن و عمق و انس قرآنی به [جریان] نوگرا وارد شد.
بعد از طالقانی به مجاهدین برمیخوریم. با مجاهدین، متدولوژی مبارزه، دانش مبارزه، سازمان، ایدئولوژی به مفهوم کلاسیکش، استراتژی و مبارزه حرفهای به [جریان] نوگرا وارد شد. در کنار اینها، مهر و کینه و عشق و نفرت هم به مبارزه و به جریان نوگرا وارد شد. جریان مجاهدین، جریان چندوجهی بود و به نیازهای تاریخی دوره پاسخ چندوجهی دادند. پاسخ ایدئولوژیک، استراتژیک و تشکیلاتی دادند؛ در یک فاز بالاتر از فاز بازرگان و میشود گفت که چه به لحاظ تشکیلاتی، چه ایدئولوژیک و چه مبارزه علمی، سیر تکاملیِ بازرگان بودند. مهم اینکه اینها عناصر طراز مکتب بودند، یعنی سعی میکردند طراز تحلیلشان عمل داشته باشند و تلفیقی بودند بین آرمان و عمل و ایده و تحقق. فردمحوری این جریان را میشود میوه جریان نوگرا- کاملترین جریان میوه نوگرا تا مقطع خودش- محسوب کرد. محمد حنیفنژاد یک عنصر چندوجهی بود. تشکیلاتی، استراتژیست و ایدئولوگ و یک عنصر طراز تحلیلی و طراز مکتب بود. سعی میکرد که همه ارزشهایی را که به آنها رسیده بود، در وجود خودش متجلی کند.
بعد از مجاهدین شریعتی است. با شریعتی عنصر شور و بیدارگری و ضدیت با ارتجاع به [جریان] نوگرا وارد شد و غرور مثبت و خودباوری به جامعه سیاسی ایران تزریق کرد و با خودکمبینیها در قبال مارکسیسم تا حد زیادی برخورد کرد. شریعتی الگوها و ممیزههای مشخص ارزشی را با خود آورد. بهعلاوه، بر متدولوژی و ضرورت تأثیر متدولوژی هم تأکید میکرد و در عمل هم باز به سلف آدرس میداد و در پی نو کردنِ گذشتهها بود. آدرس شریعتی هم به صدر بود هم به سلف. مقصود از سلف فاز اول جریان نوگراست. آدرس شریعتی دووجهی بود. هم صدرِ اول و هم مقطعِ دوم.
لذا در کل اگر جریانِ نوگرا را به تحققی و غیرتحققی تقسیم کنیم، در جریانِ تحققیاش، علم و سوسیالیسم و ایدئولوژی و سازمان و جسارت در عمل و مبارزۀ مکتبی و دانش مبارزه و طراحی و استراتژیِ برگزیدن و عملِ تراز و تحلیل و مبارزه حرفهای و احساس به جامعه سیاسی ایران، عرضه شد و یک سیر تکاملی را هم طی کرد. از انجمنهای اسلامی دهه بیست جلو آمد و به نهضت آزادی رسید و بعد از نهضت آزادی هم به مجاهدین رسید و در طول 30 سال تکامل، جهش، تولید و سازندگی داشت تا اینکه در سال 50 عملاً متوقف شد و بعد از 50 نتیجهای که میتوانیم بگیریم این است که هیچچیزی به جریان تحققی اضافه نشد، نه به لحاظ سازمانی و نه به لحاظ استراتژیک.
به لحاظ ایدئولوژیک هم [جریان] نوگرای تحققی مسیری را که طی کرد، سیرش تکاملی بود، از طالقانی و استاد شریعتی شروع شد و باز به خود طالقانی هم ختم شد. یعنی توقفش هم در طالقانی بود و پس از طالقانی هیچچیزی به لحاظ ایدئولوژیک و قرآنی به دستاوردهای ایدئولوژیک جریان نوگرا اضافه نشد. لذا میشود گفت که جریان تحققی در دهه 50 متوقف شد و بعد از دهه پنجاه هیچچیزی به آن اضافه نشد.
جریان غیرتحققی نیز از جریانسازی در جهان اسلام توسط سید [جمال] و پیامدهایش شروع شد، دارای دینامیسم خاص خودش بود و بازتابهای بسیار گستردهای در جهان اسلام برجای گذاشت. در ایران هم شاخص این نوع جریان شریعتی بود، نیروها را آزاد کرد و در مجموع نقاط مثبتش برشمرده شد. شریعتی عنصر تکاملی پیشینیان خود بود و مصلحِ متکاملتر از آنها بود و حرکتش نیز تکاملیتر از آنها بود. لذا جریان غیرتحققی هم در دهه 50 و با شهادت شریعتی متوقف میشود و میتوان گفت که به جریان غیرتحققی هم پس از شهادتِ شریعتی چیزی اضافه نشد.
نتیجهای که میگیریم این است که ما بهعنوان وارثین جریان نوگرا، در هیچکدام از این دو مسیر، نه تحققیاش و نه غیرتحققیاش، هیچچیزی اضافه نکردیم. لذا ما بهعنوان وارثین این جریان که دستاوردی نداشتیم، نوگرای دینی به ما نسبت ندارد. برخلاف سیری که تا دهه 50 جلو آمدیم. [جریان] نوگرا مرهون اشخاص و جریانهایی است که از آنها اسم بردیم. اما جریانی که اکنون وارث نوگراست، بههیچوجه چیزی اضافه نکرده و لذا نوگرای دینی به او نسبت ندارد.
دوراهیِهای پیش روی جریان نوگرا
نتیجه تا اینجایِ بحث این است که نه در حوزه تحققی و نه غیرتحققی، وارثین چیزی اضافه نکردند و پاسخی که درمیآید این است که ما اولاً بر سر یک دوراهی قرار گرفتیم. دوراهی این است که میخواهیم تکاملبخش باشیم یا نه؟ اگر میخواهیم تکاملبخش باشیم، شعار ما باید عملاً پیش بهسوی دستاورد و تعمیق و ادامۀ مسیر تکاملیِ [جریانِ] نوگرا باشد. این یک نتیجه کلی.
نتیجه دیگر این است که ما بر سر یک دوراهیِ انتخاب قرار گرفتهایم. به این مفهوم که آیا میخواهیم کماکان بهعنوان یک نیروی غیرتحققی حضور داشته باشیم و حرکت کنیم، یا بهعنوان یک نیروی تحققی؟ به این مفهوم که میخواهیم به نقد و رهنمود دادن و طرح مباحث نظری بسنده کنیم و باز در قلمروی مثلاً فرهنگی ایفای نقش کرده و نقشِ مصلح و ناصح را ایفا کنیم و نقاد و رهنموددهنده باشیم یا اینکه میخواهیم در مسیر تحققی به آنچه معتقدیم تحقق ببخشیم، عملِ تراز تحلیل داشته باشیم و مسئله حل کنیم؟ باید به این [پرسش] و قرار گرفتن بر سر این دوراهی پاسخ تاریخی داد. اگر که پاسخ کماکان حضور در قلمرو و محدوده و عرصه غیرتحققی باشد، تشکیلات و کادرسازی و استراتژی ضرورتی ندارد. کار، فردی میشود و کار جمعی هم نمیشود کرد. کماکان متکی به قلم و تریبون و مجله و فصلنامه و سخنرانی و محفل [خواهیم بود] و خیلی هم نیازی به انرژی و صرفِ وقت نیست. نیازی به تمرکز و برخوردِ حرفهای هم ندارد. تقید تشکیلاتی ویژهای هم در کار نخواهد بود. اگر که بخواهیم کماکان در همان مدار خود باقی بمانیم، ضرورتی ندارد که کار جدی استراتژیک، تشکیلاتی و ایدئولوژیک کرد. اما اگر بخواهیم از مدار غیرتحققی به تحققی نقل مکان کنیم، الزاماتِ خاص خودش را دارد.
ویژگیهای جریان کنونی نوگرا
با اخذ نتیجه از ابتدا تا اینجای بحث، به ویژگیهای جریان کنونی نوگرا در حد ضرورت میپردازیم. ویژگیهایی که با اندک دقت میتوان برای جریان کنونی نوگرا که وارثین جریان تاریخی نوگرایی در ایران هستند، برشمرد، [بدین قرار است]:
ویژگی اول گذشتهگرایی تئوریک است. به این مفهوم که روی دستاوردهای تئوریک گذشتگان ایستاده و بهطور مشخص به دستاوردهای فاز اول نوگرا و فاز دوم نوگرا بسنده کرده، بهخصوص دستاوردهای شریعتی و چیز نویی عرضه نکرده است. چیز نویی بروز نداده و سعی در نقد و پالایش و نوگرایی یا تقویت عناصر مترقی و ارتقای عناصر از کارهایی که در گذشته و قبل از خودش انجام شده، نکرده و کماکان به تکرار دستاوردهای گذشتگان بسنده کرده است. حضرت علی در نهجالبلاغه مضمونی دارد با این تعبیر که «يُنَافِسُ فِيمَا يَفْنَى، وَ يُسَامِحُ فِيمَا يَبْقَى». یعنی به آنچه از میان میرود و موجود نیست، مباهات میکنند و درباره آنچه پایدار است، سهلانگارند و کار ویژهای انجام نمیدهند. این بیان حال جریان کنونی نوگرایی است. بهطورکلی میشود گفت که خصلت جامعه ایران و خصلت جامعه سیاسی ایران هم همین است. ایران همیشه یک کشور تشکیل سرمایه بوده نه کشور زایش و گردش سرمایه. به این مفهوم که هر فرد یا جریانی که یک سرمایه اولیهای تشکیل میدهد، تا زمان حیات خودش از آن سرمایه استفاده میکند و بهره میگیرد و میخورد، بدون اینکه تحولی، نوآوریای و چیز جدیدی را مضاف بر سرمایه اولیه خلق کند، این در همه حوزهها در جامعه ایران دیده میشود. در حوزههای فکری، هنر، ادبیات، ورزش، اقتصاد و ... یک سرمایه اولیهای تشکیل میشود و تا آخر عمر آن جریان از این سرمایه استفاده میکند. گردش و زایش سرمایه در کار نیست و این خصلت را بهطور مشخص جریان نوگرایی هم داراست و مبتلا به این بیماری تاریخی است. لذا ویژگی اول گذشتهگرایی تئوریکش است.
ویژگی دوم، مطلقگرایی ایدئولوژیک است. یعنی حصارهای ایدئولوژیکی که برای خودش ساخته مانع از تحرک، تحول و نو شدنش است و مانع از این است که به یک ایدئولوژی راهگشا دست پیدا کند. یعنی مشخصاً در کلیشهها و قالبهای ایدئولوژیک گذشته که متعلق به دوره گذشته هم بوده، ایستاده و قدمی جلوتر نگذاشته [است]. یکی از موانع تاریخی حرکتش همین مطلقگرایی ایدئولوژیک است و توتمی است که از دستاوردهای ایدئولوژیک قبل از خودش ساخته و مقدسش کرده و از اینکه خدشهای به این توتمِ ایدئولوژیکش وارد شود، میهراسد.
ویژگی سوم، آرمانگرایی و آرزوگراییاش است. این آرمانگرایی باعث میشود نتواند به سمتِ تحقق برود، در مدار آرمانش بماند و نتواند تلفیقی بین آرمان و عمل برقرار کند. امام صادق تعبیر خیلی پرمعنا و پرجوهری دارد که «خدا زبان را برای گشودن و دست را برای بستن نیافریده، بلکه باید این دو عضو با هم گشاده و با هم بسته شوند.» این تعبیر را اگر در صحنه عمل بیاوریم و معنی کنیم، به این مفهوم است که تلفیقی میان ایده و عمل، یا ذهن و عین باید برقرار شود. ازآنجاییکه جریانِ موجودِ نوگرا، جریان آرمانگرایِ صرف است، باعث میشود که نتواند این تلفیق را انجام دهد. حداقل تا کنون نتوانسته انجام دهد و این موجب میشود که به سمتِ واقعگرا کردنِ تئوریهایش نرود، تضادها را عملاً لمس نکند، اصطکاکی نداشته باشد و عملاً به پروسه آزمونوخطا و نو شدنِ ناشی از این پروسه در این حداقل 17 سالِ گذشته بیتوجهی نشان دهد. نه تجربه عملی داشته، نه ساخت و طراحی داشته و آرمانگراییاش باعث شده که هیچوقت به عنصر تولید فکر نکند، بها ندهد، عمل تراز تحلیل نداشته باشد و به ساختنِ [نهادها] برای ایدهها و نظراتش نیندیشد و ارزشی قائل نشود.
در کنار آرمانگرایی و آرزوگرایی، ویژگی دیگری که میتوان برشمرد اما به آن خیلی استقلال نداد، تنزهطلبی این جریان کنونی است. یعنی سعی کرده که همیشه خودش را از همهچیز منزه بدارد. به قول سارتر، دستهایش را آلوده نکند و در محفل و پیله خودش بماند و با خارج از خود ارتباط برقرار نکند. با خارج از خودش پیوندی نخورد. این تنزهطلبی ناشی از این فکر است که اساساً اعتقادی به انعطاف در عمل ندارد و بهطور طبیعی چون اعتقادی به انعطاف ندارد و همیشه تنزهطلبی کرده، هیچگاه اشتباه استراتژیکی را هم مرتکب نمیشود. برخلاف جریان تحققی که چون دنبال محقق کردنِ ایدههایش بوده، بهطور طبیعی اشتباه استراتژیک نیز دارد. اما این جریان چون کاری انجام نداده، بهطور طبیعی از اشتباه استراتژیک هم به دور است و اشتباه ویژهای را بهطور طبیعی بروز نداده است.
ویژگی بعدی [جریان نوگرای غیرتحققی]، ثقیل بودنِ تصمیمگیری است. این ویژگی نیز متأثر از همان ویژگیهای قبلی است که ذکر شد. چون فاقد عناصری مانند تساهل عمومی، انعطافپذیری و آمادگی عمل برای وحدت با دیگران است، لذا تصمیمگیری برایش خیلی ثقیل است. نمونه اینکه در 14-15 سال گذشته حتی برای انتشار یک بیانیه مشترک هم توافقی نداشته و نتوانستهاند که به تفاهمی حتی با یکدیگر برسند، چه برسد با خارج از خودشان.
ویژگی بعدی، محفلگرایی و تشکیلاتگریزیاش است. در پارلمان، با خود و خارج از خود برخوردِ تشکیلاتی نداشتند. یک خط واحدی را در کمیسیونهای مختلف [بهپیش] نمیبردند و نمیتوانستند خط واحدی ایفا کنند. نمیتوانستند فضاسازی کنند. نتوانستند اقلیت پرتحرکی شوند. از تضادها و شکافهای جناحهای دیگر نتوانستند استفاده کنند. به دلیل آن روحیه تشکیلاتگریزیشان، بیرون از پارلمان هم عموماً یک محفل بیمحصولی داشتند. ارتباطات تشکیلاتی در درون و بیرون از خودشان نداشتند. حداقل تقسیم کارهایی را که میتوانستند انجام دهند، نادیده گرفتند و اساساً جریانِ در مجموع پراتیکی نبودند.
ویژگی دیگر، ماندن در بحثهای نظری است. بهطوریکه در این 15 سال گذشته، خروارها بحث نظری در محافل و مجالس انجام دادند بدون اینکه در کنار این بحثهای متراکم نظری، کمترین مسئلهای را حل کرده باشند. باز به قول علی (ع) «فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ وَ مِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ» (در گفتار بر خود ببالد و به كردار از همه كمتر باشد.) یعنی در گفتار و حرف زدن چاه بکند اما در عمل قلیلاند. یعنی چیز ویژهای بروز نمیدهند.
با توجه به ویژگیهایی که از آنها صحبت شد، طبیعتاً برای اثرگذاری بر تحولات، فاقد توانند. لذا همیشه این جریان تماشاگر و مفسر و منتقد بدون عمل بوده و این خصلت نقادی و رهنمود دادنِ صرف است که بهدوراز حداقلهای عملی بوده و باعث شده که به لحاظ عملی عقیم باشد. این جریان خصلتهای باروریاش را ازدستداده بهطوریکه در این 17 سال گذشته در هیچکدام از روندها تأثیر ویژهای نداشته، مؤثر و سازنده هم نبوده است.
جدا از اینها، پایگاهی را هم در هیچ کجا کسب نکرده است. نه در دانشگاه [پایگاه دارد]، نه با مردم پیوند خورده و نقطه نظرات خودش را هم نتوانسته اجتماعی کند.
ویژگی بعدی که میتوان آن را نیز در دلِ همین ویژگی جای داد، عدم تناسب با توانِ تأثیرگذاری بر تحولات است. فاقد خصلت تربیت و پرورش و ساخت بوده و فرد یا کادری را نتوانسته بسازد. بهرغمِ اینکه طیف نسبتاً وسیعی را در پیرامون خودش داشته و بهرغمِ اینکه آن طیف و مراجعین، همه برای ساخت و ارتباطات تشکیلاتی برقرار کردن، آماده و نیازمند بودند، اما این جریان نتوانسته از آن نیازها و ظرفیتها استفاده کند و حداقلهایی را بسازد.
ویژگی آخرش نیز این است که به لحاظ روحی و روانی مرعوب بود. در طول این 17 سال، روحیه پایینی داشته و چون به اصطکاک و درگیری با تضادهای خارج از خودش بها نمیداده، مرتباً هم در تصمیمگیریهایش و هم در اعلام مواضعش از نظام حاکم و جریان مجاهدین، متأثر و همیشه دچار هراس بوده است. به این خاطر که حفظِ خود برایش اصل بوده، بهای زیاد از حدی به حفظ خود میداده و همیشه از آینده و بقای خودش و همینطور از مارک (برچسب) خوردن، هراس داشته است.
نتایج کلیدی از بحث
با توجه به سیری که جلو آمدیم و ویژگیهایی که برشمردیم، بعد آن نتیجه کلی هم -که بر آن دوراهی ذکر شد- گرفتیم، در مجموع به نکات کلیدی و اساسی [میرسیم] که یکبهیک برشمرده میشود و باید [به آنها] توجه ویژهای کرد.
اول. انتخاب ما در این مرحله که مرحلهای جدید است، یک انتخاب تاریخی است و این انتخاب تاریخی است که از این به بعد، تکلیفِ جریان نوگرا – یعنی بقایش، هویتش، مسیر تکاملیاش و مسئولیت تاریخیاش- را روشن میکند.
دوم. اینکه تنها به اتکای میراثِ گذشتگان نمیشود به صحنه آمد و حرف نو، ایده نو و طرح نو، از ضرورت تاریخی برخوردارند.
سوم. اینکه با دستمایههای دهههای چهل و پنجاه و قالبهای فکری و سازمانی خاص آن دوره، نمیشود حضوری جدی و کارآمد در شرایط جدید داشت. به اعتباری، نمیشود بر مدار نهضت و بازرگان و مجاهدین دهه چهل توقف کرد. آدرسی که فاز اول [جریان] نوگرا میداد، رجوع به صدر اسلام بود و به همین اعتبار سلف و حرکتِ سلفیه نام گرفت. شریعتی نیز هم به صدر و هم به سلف ارجاع میداد. در حقیقت آدرس شریعتی دوگانه بود، صدر اسلام و سلفیه. [جریان] نوگرایی موجود هم به سلفیه و شریعتی آدرس میدهد. دیگر چیز جدیدی بعد از شریعتی ایجاد نشده است. این مضمون یک مضمون نوعاً عقبمانده و غیرتاریخی است و یک نوع راحتطلبی و رفع مسئولیتی درش موج میزند درحالیکه باید خودِ این دوره را باور کرد و با یک اعتمادبهنفس، حرف جدید و طرح جدید و استراتژی جدیدی با قالبهای تشکیلاتی خاص خودش به وجود آورد.
چهارم. انتخاب مسیر تحققی به مفهوم ادامه مسیر بازرگان و مجاهدین نیست بلکه علاوه بر آن، ویژگیهای امروزینِ خودش را هم باید داشته باشد یعنی دارا بودنِ خصلتِ مولد و نوآوری و خلاقیت، در دلِ مسیر تحققی جدید نهفته است.
پنجم. این زمانی که ما در آن به سر میبریم، بهترین فرصت است و میتواند بهمثابه نقطه عطفی برای قالبشکنی و رهایی از بندها و علقههای بازدارنده، رهایی از کلیشهها، قالبها، تئوریهای غیرکارآمد، عواطفِ دستوپاگیر، گذشتهگرایی و شیوههای پندارگرایانۀ مبارزاتی، تلقی شود. اکنون میتوان در این نقطه عطف، از مواردی که ذکر شد، رهایی یافت و به مضامینِ نویی تمسک جست.
شرایطی که ما در آن به سر میبریم، با آنچه در اروپای قرن نوزدهم رخ داد، مشابهت تاریخی دارد. در آن دوره و بعد از تحولات سریع صنعتی و موج دوم انقلاب صنعتی متأثر از مناسبات اجتماعیِ دوره و استثمار سایر طبقات بخصوص طبقه کارگر توسط طبقه کارفرما و مدیران و کارآفرینان و سرمایهداری، جریان اولیه سوسیالیسم به وجود آمد. به جریان اولیه سوسیالیسم، سوسیالیسمِ تخیلی یا موعظهگرا یا پندارگرا و خیالی گفته میشود. به این مفهوم که راهحلهایی که ارائه میداد، راهحلهای پندارگرایانه و پندگرایانه و موعظهگرا بود و نوعاً جریان احساسی بودند بدون اینکه بتوانند راهحلهای عملی ارائه دهند. از این جریان، فقط یک نمونه رابرت آون (Robert Owen) بود که نهضت تعاونیها را راه انداخت و الگوی اچتیال را عرضه کرد و ایدهاش به عمل انجامید. یکی هم تفکر سیسموندی بود که در آن دوره به سندیکالیسم منجر شد. بقیه سوسیالیستهای تخیلی بودند. جناحی از این سوسیالیستهای تخیلی جناح آنارشیست بودند در رأسشان پرودون بود. پرودون در آن دوره کتاب فلسفه فقر را نوشت و پسازآن بود که جریان سوسیالیسم علمی را مارکس بنیان نهاد. وجه ممیزه مارکس این بود که علمی فکر میکرد و راهحلهای علمی داشت. برخوردی که در آن مقطع مارکس با پرودون کرد، یک برخورد کاملاً جدی و قالبشکنانه بود. او در پاسخ به کتاب فلسفه فقر پرودون، کتاب فقر فلسفه را عرضه کرد و مضمون کتاب هم این بود که پرودون اساساً نفهمیده فقر و فلسفه چیست. لذا فقر فلسفۀ مارکس، برخورد تاریخی با فلسفه فقر پرودون بود که یک تصور خیالی از فقر داشت. اکنون نیز لازم است شبیه برخوردی که مارکس با پرودون داشت، خودِ [جریان] نوگرا با وضعیت خودش انجام دهد. مارکس یک جمعبندی تاریخیای عرضه کرد، ارائه طریق داد، مبارزه را علمی کرد و دانش مبارزه را هم متناسب با آن ارائه داد. اکنون نیز ضرورت دارد که خودِ [جریان] نوگرا از درون خودش، بدون اینکه ضربۀ بیرونی شکنندهای به آن وارد شود، با قالبهای خودساختۀ خود برخورد کند.
[جریان نوگرا میتواند] مشابه همان برخوردی که در اروپای قرن نوزدهم شکل گرفت، چارچوبهایش را بشکند و متناسب با نیازهای روز، چارچوبهای جدید عرضه کند. لذا این فرصت، فرصتِ مغتنمی است اگر که [جریان نوگرا] بخواهد این کار صورت گیرد. اگر نه که در همان حیطۀ پندارگرایانۀ خودش باقی میماند. لذا ضروری است که با یک پُتک خودی و یا غرور و جسارت و صداقت، قالبشکنی صورت گیرد.
ششم. از عناصر مترقی و کارآ و امکانآفرینِ گذشتۀ نوگرا- اعم از جریان غیرتحققی و بهخصوص جریانِ تحققی- در حوزههای مختلف ایدئولوژیک، استراتژیک، تشکیلاتی، متدولوژی و ... استفاده شود. از این عناصر مترقی و کارآ که زیاد هم هستند، میتوان در مسیر تولید و نوآوری و تحول و تجهیز به الزاماتِ روز، استفاده کرد. چون بههرحال هر جریانی یک تاریخچه و پیشینهای دارد و آن تاریخچه و پیشینه هم عناصر مترقی دارد که زمان و مکان نمیشناسد و همیشه قابلاستفاده است. جریان نوگرا هم از این نوع عناصر زیاد دارد و باید آنها را شناسایی کرد، برگرفت و استفاده کرد. بهاینترتیب، هم حریم و حرمت بزرگان، پیشینیان، شخصیتها و اسطورهها حفظ میشود و هم اینکه قاعده تکامل رعایت میشود. اگر اینگونه عمل شود و مفهومِ واقعی تکامل هم همین است، به بزرگان و شخصیتهای مورد احترام جریان نوگرا هم ادای دین شده و هم ایفای مسئولیت صورت گرفته است. یعنی هم از آنها استفاده شده و هم آنها و دستاوردهایشان را ارتقا دادهایم.
نکته بعدی که مکمل همین بحث است، این است که بزرگان و پیشینیان – اعم از اشخاص یا جریانها – به نیازهای دوره خودشان پاسخ دادند و محصولات نویی عرضه کردند. یعنی کار را در مرحله خودشان با حداکثر ظرفیتی که داشتند، تمام کردند. هم جریانِ تحققی و هم غیرتحققی بروز دادند، یعنی حرجی بر بازرگان، طالقانی، مجاهدین و شریعتی وارد نیست. کسی نمیتواند بگوید این کار را میتوانستند بکنند و نکردند، در حد ظرفیتهای خودشان در آن دوره، [کار کردند]. اکنون، بر ماست که به نیاز دوره خودمان پاسخ دهیم و محصول نویی عرضه کنیم و مشابه آنها عمل کنیم. آنها در آن دوره نوگرا بودند و ما اگر بخواهیم ادامه آنها باشیم، باید حرف نویی بزنیم. نوگرایی به ادعا نیست، به عرضۀ محصول است. «أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ» (بقره: 134) یعنی پیشینیان همه درگذشتند و همانی را دارند که عرضه کردند، کسب کردند و عرضه کردند. اکنون نیز ماییم، ما هم همان را داریم و دارا خواهیم بود که کسب و عرضه میکنیم.
نکته بعدی این است که این فازی که ما در آن به سر میبریم، با فاز اول و دوم نوگرا کیفیت متفاوتی دارد. اکنون که ما تقریباً در فاز سوم قرار داریم، جهان بهسرعت متحول شده، ایران بهسرعت متحول شده و دارد میشود، انقلابی به وجود آمده که در دوره آنها نبود، آثاری این انقلاب بر جای گذاشته، کیفیتهایی بروز کردند که کارآییهایی دارند، لذا کیفیت بیدارگری و انظار هم با گذشته متفاوت شده است و دیگر آن مکانیسمها در این دوره کفایت نمیکند. در این دوره، باید به این خوب فکر کرد و برایش راهحل آورد.
نکته بعدی این است که بر ایدئولوژی غیرتحققی، نمیشود تشکیلاتی استوار کرد. تجارب مختلفی وجود داشت. جریانهایی که سعی کردند بر دستگاه فکری شریعتی تشکیلاتی سوار کنند یا ایدئولوژی شریعتی و دستگاه فکریش را فنداسیون یک تشکیلات قرار دهند، موفق نشدند. نه فرقان، نه آرمان [مستضعفین] و نه خروش موحدین و نه [کانون] ابلاغ اندیشههای شریعتی. [اینها] چهار جریان تشکیلاتی و شبه تشکیلاتی بودند که این سعی را کردند [اما] توفیق پیدا نکردند. جریان امت هم به همین ترتیب. ایدئولوژیای که امت داشت و ادعا میکرد، فاقد بنیانهایی بود که بتوان بر آن تشکیلاتی سوار کرد. لذا هم تجارب چهارگانۀ تشکیلاتی و شبه تشکیلاتی که سعی کردند بر دستگاه فکری شریعتی، تشکیلاتی سوار کنند و هم تجربه امت، حاکی از این بود که بر ایدئولوژیهای غیرتحققی نمیشود تشکیلاتی سوار کرد. این هم نکته جدی است که باید در نظر گرفت.
نکته بعدی این است که تشکیلات مورد نیاز این مرحلۀ خاص مدنظر است، لذا نمیشود به مدلهای تشکیلاتی دهه چهل و پنجاه تکیه کرد. ضمن اینکه از قوانین و ساختهای کارآی آنها میتوان استفاده کرد.
نکته دیگر اینکه این دوران، دورانِ عمل است نه ادعا. دوران ادعا در جهان به سر آمده و طبیعتاً اینجا هم باید به سر بیاید. به قول علی (ع) همه آرمانهایی که اصولی باشند، باید در ارکان و اندامها ظاهر شوند یعنی وجه عملی پیدا کنند. این است که عملِ تراز و تحلیل در این دوره اصل است و کسی که این اصل را نپذیرد، به این مفهوم خواهد بود که به اصل بقای خود و استمرار هویت خودش نمیاندیشد.
نکته آخر این است که این شرایط جدید نیاز به آمادگیهای روحی و روانی خاص خود دارد، یعنی باید از آن فضای ارعابِ دوسویه (از نظام و از مجاهدین) که از آن سخن رفت، رها شود. با جسارت به باج دادنِ روحی، روانی و فکری پایان دهد و بی هراس از مارک خوردن، به حرکت جدی و جدیدی فکر کند و بیندیشد. این میطلبد که آمادگی روحی و روانی بالا و کارآیی مورد استفاده قرار بگیرد.
گذارها و نقلمکانهای تاریخی جریان نوگرا
با اتکا و استعانت از آنچه تا الان عنوان شد، ما یا نوعاً [جریان] نوگرایِ موجود در مرحلهای قرار دارد که باید نقل مکانهای تاریخی صورت دهد. به این مفهوم که از وضع موجودش – با مضمون مسیر غیرتحققی و آرمانی- باید گذر کند و به مسیر تحققی [گام نهد.]
باید بپذیریم که همزمان، پیچ قضیه در این است که همزمان باید نقل مکان از وضع موجود به وضع جدید را صورت بدهیم. لذا این گذارها قواعد خاص خودش را دارد. نقل مکانِ چندوجهی، بسیار پیچیدهتر و مهمتر از نقل مکانِ تکوجهی است. لذا دقت و ظرافت خاص خودش را طلب میکند. این پروسه گذار، یک پروسه جدی است، بدونِ شوخی، بدونِ مماشات و نیازمند پیگیری و نظم و ایمانِ خاص خودش.
نکته بعدی این است که همچنان که در طبیعت، اصلِ عبور از دوران گذار اصلِ قابلتوجهی است، اینجا هم همینطور است. یعنی در طبیعت، خاصه در ارتباط انسان با خود، انسان مرحلهبهمرحله مراحل بیولوژیک رشدش را طی میکند. ما باید به این قاعده توجه داشته باشیم. یعنی باید توجه داشته باشیم که ما هم باید از این گذارها عبور کنیم و در عبور و این گذارهاست که برای حضور در آینده، آمادگی جدی کسب میکنیم. از این دوره گذار، نمیشود عبور نکرد و در شرایط جدید، کاملاً آماده و حاضر شد. آن اصلی که در طبیعت و در قلمرو بیولوژیک ملحوظ و مستتر است، یک قاعده و قانون است. اینجا هم همینطور است، یعنی اگر ما مرحله گذار را طی نکنیم، نمیتوانیم در مرحلۀ بعدی، حضور جدی داشته باشیم.
نکته بعد این است که جهش از اینجا به آنجا، ناگهانی، مکانیکی و صوری نیست. اگر که جهش مکانیکی باشد، شکننده و ناپایدار خواهد بود. لذا اصالت با جهش است که بعدازاین دورانِ آمادگی و گذار صورت میگیرد. این اصلِ موتاسیون هم که از اصولِ تضاد است، جهش را ناگهانی نمیبیند. یعنی باید به موتاسیونی اعتقاد داشت که قانونمند باشد، نه بهیکباره تغییر پیدا کردن که امکانپذیر نیست.
در مجموع آنچه این گذارها میطلبند، برای اینکه آن گذار منطقی طی شود و به سلامت از دوران گذار عبور کنیم، باید به چند نکته توجه کرد. یکی تفکر متمرکز یا متمرکز کردنِ فکر است، یکی حاشیهای تلقی کردنِ همه امور فرعی و حذف تدریجی امور فرعی و تخصیصِ وقتِ اصلی به کارِ اصلی، [که] این تقریباً همان مفهومِ کار حرفهای را میدهد.
بعدی نظم و پیگیری و مسئولیتپذیری است که مجموعاً همان برخورد تشکیلاتی را معنی میدهد. ضرورت بعدی این است که نقد و جمعبندی و ارائه جمعبندی اصل است و باید به آن بهای خاصِ خودش را داد.
نکته بعدی یقین است، یعنی بدون یقین و ایمان، دیگر نمیشود کاری از پیش برد. در این گذار به یقین، باید به جسارت و اراده و این مضامین تأسی کرد.
[1] . در ادامۀ صحبت شهید صابر این نیمجمله نیز هست که به سبب قطع نوار کاست، منقطع شده است: «یعنی بهطور مشخص روح پیام شریعتی در سال ...» (پایان نوار اول)