پیش آغاز هدی صابر بر کتاب «مثنوی آئینه جمال مولانا»*
هدی صابر
منبع: یادنامه هفتمین سالگرد شهادت
"بنام مرکز اندیشه و منشاء الهام و ایده"
"پیش آغاز"
مثنوی صورت بود جانش توئی
هم جهت هم نور و ارکانش توئی
در عرصه ادبیات آهنگینِ بس دیرینه و پرپیشینه و نیز سرشار و پربار ایران زمین، تراوش ذهن و ترشح خامه مردان سترگِ آهنگین کلام، سیاقها و صنایع متعددی پیشاروی مردمان و دل بندانِ شعر ملی قرار داده است؛ در این میانه، مثنوی از سرآمدها و سرگُلهای طبایعِ منظومه سرایان ایرانی است. مثنوی گونهای از سرایش است که با دو مصراع مزدوج و هم وزن و به عبارتی دوبه دو، کلام سراینده را نظم میبخشد. از این گونه سرایش، فردوسی حماسی در شه نامه، نظامی در لیلی و مجنون، فخرالدین اسعد گرگانی در ویس و رامین، شیخ عطار در منطق الطیر، رودکی در بیان الاحوالات دل و سنائی در پردازشهای اخلاقی و عرفانی بهره جسته و آثار مرجع و ماندگار برجای نهاده اند.
در گنجینه ملی شعر ایران ما، منظومهای است پر تشعشع که به همراه صفت "معنوی"، موصوف "مثنوی" را حامل است. و مثنوی معنوی نیز با اتصال به نام مولای بلخ، خود کوته عبارت سه عنصرۀ آهنگین و دلنشینی را بر طاقچۀ بصر و نظر قرار میدهد:
مثنویِ معنویِ مولوی
اگر نِی را سازِ سوز بشناسیم، مثنوی من نامه یا گفتِ درونیِ سوزناک مولانا با مخاطب است. نی پاشنده هم "حرف" است و هم "درد". زانجا که درد و حرفهای صاحب مثنوی، در سالهای پختگی او- پنجاه و پنج تا شصت سالگی- تصنیف شده است، مثنوی را به پالودهای برگرفته از درد و حرفهای پخته و برشته بدل کرده و مردمانی را نسل به نسل به همراه مصنّف اش، نالان کرده است:
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدائیها شکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
مصنّف اش، "دوست" را مبدأ و بارآور مثنوی معرفی میدارد:
مثنوی را چون تو مبدأ بوده ای
گر نزول گردد تواش افزوده ای
مولانای درآمیخته با "دوست"، به سان او اثرش را همچون خطابهای بلند به "اهل قل" عرضه و با "اشارت" هاش بشارت میدهد. زین رو کتاب مولوی با کتاب دوست بس بسرشته است، تا بدانجا که حدود ربع یا یک از چهار مثنوی، مستقیم یا غیرمستقیم با قرآن هم پیوند است در کتاب دوست خطاب به پیامبر آخر و نیز عموم مخاطبان آمده است.
و نیز چندباره و جابه جا اخبار و گزارشها از رخدادهای تاریخی به قصد بصیرت عرضه شده است:
در منظومۀ دوستِ "دوست"، متعدد قطعه، پیام و حکایت آمدَست که بیان آهنگینِ حکایتها و روایتهای کتاب آخَرَست. از این منظر، مثنوی معنوی مولوی، به نوعی شرح موزون گزارههای کتاب "او"ست. زانجا که حیات بی ممات در کتاب دوست سرشار است و آن کتاب از "زنده"گی برخوردار، مثنوی نیز پیوسته حیّان و هستان است. مصنف مثنوی در سرآغاز دفتر چهارم، آن را به مثابه "موجود زنده" میپندارد و هم امروز نیز نگارندۀ "سرّنی"، کارکردی حیات نقش و زندگی بخش برای آن قائل است: مثنوی "زندگی را جاده دراز آهنگ شادمانهای میکند که انسان سراسر در آن نغمه میخواند و عشق میورزد" (سرّنی، عبدالحسین زرین کوب)
از سرشتگی مثنوی و قرآن است که سراینده در این مصراع و آن غمزه گاه از "صدر جهان" میآورد سخن به میان. از دید سراینده، صدر جهان برخوردار است از حکمتی چُنان که "چراغ خورشیدش را به فتیله و روغن نیاز نیست" و "سقف آسمانش را به کاهگل"؛ کار حق عجین به حکمت است.
و در همسایگی حکمت، عقل است و صدر جهان نیز هست عقل کل جهان:
این عَرَضها از چه زاید از صور
وین صور هم از چه زائید از فِکَر
این جهان یک فکرَتست از عقل کل
عقل چون شاهست و صورتها رسل
در کتاب حکیمِ جهان، آمدَست چنان:
حکیم بر وجود نشانههای خویش در کرانهها و درون خود انسان تصریح میکند، مولوی نیز به تأسی مثنوی را مشمول از اشاره به کرانه و درونه کرده است. او که به کرانهها و پدیده ها، نیک مینگرد، خود را این گونه میشناساند:
اگر عطار عاشق بُد سنائی شاه و فائق بد
نه اینم من، نه آنم من که گم کردم سروپا را
شاعر گم کرده پا و سر از منظر "یوسف"ی به جهان مینگرد و بس مرزدار با "فلسفی":
از سینه پاک کردم افکار فلسفی را
در دیده جای کردم اشکال یوسفی را
مضمون پردازشش دفتر، مرد اهل نظر و صاحب منظر، انسان را مرادف "دید" و دید نابِ بی غش را درتنیده با دید دوست میترجمانَد:
آدمی دید است باقی پوست است
دید آن باشد که دید دوست است
او همین "آدمی" را با آدم نخست خویشاوند میداند و از "آموخته"های او، صاحب سهم:
ما همه اجزای آدم بوده ایم
در بهشت آن لحنها بشنوده ایم
گرچه برما ریخت آب و گل شکی
یادمان آمد از آنها چیزکی
و آنگاه از جانمایه آن آموزشهای نخست که "چیزکی" به ما رسیده است، "معنی" را جذب میکند:
معنی آن باشد که بستاند ترا
بی نیاز از نقش گرداند ترا
معنی آن نبود که کور و کر کند
مر ترا بر نقش عاشق تر کند
صاحب مثنوی آن هنگام که به اعماق میرود و معنا برمی گیرد، آتش عشق به جان میخرد:
آتشی از عشق در جان برفروز
سربسر فکر و عبارت را بسوز
این عشق آتشین و گوهرین، سرّ نو به نو شدن جهان است. تحول اندر تحولی که در دفتر اول " در بیان مکر خرگوش" به نظم آمده است:
هر نفس نو میشود دنیا و ما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
عصر همچون جوی نو نو میرسد
مستمری مینماید در جسد
از دیدگاه این آهنگین کلامِ صاحب ادراک، "جان" این جهان بی توقفِ نوشونده، خود "او" ست. مثنوی سرا به سانِ "جان جهان" که جا به جا در کتاب آخر اشارت میدهد و انسان رونده و دونده را مجهز میکند، در این حکایت و آن قطعه، دفتر به دفتر، مخاطب را به تمیز و تشخیصهای رهگشا توجه میدهد؛
پیش حالی بین که در جهلست و شک
صبح صادق صبح کاذب هردو یَک
صبح کاذب صد هزاران کاروان
داد به باد هلاکتای جوان
صبح صادق را طلب کنای عزیز
تا ز صدق او شوی صاحب تمیز
علم تقلیدی بود بهر فروخت
چون بیاید مشتری خوش برفروخت
مشتریّ علم تحقیقی حق است
دائماً بازار او با رونق است
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشقایم خجل باشم از آن
و در همانجا در نقد عشقهای دور از "معنی" و هم جنس "صورت":
عشقهایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
صبر کردن جان تسبیحات تست
صبرکن کآنست تسبیح درست
هیچ تسبیحی ندارد آن دَرَج
صبرکن کالصبر مفتاح الفرج
پیش ازین تن عمرها بگذاشتند
پیشتر از کشت بربرداشتند
پیشتر از نقش جان پذرفته اند
پیشتر از بحر دُرها سفتهاند
شیر خود را دید در چَه وزغلو
خویش را نشناخت آن دم از عدو
عکس خود را او عدوی خویش دید
لاجرم بر خویش شمشیری کشید
ای بسی ظلمی که بینی در کسان
خوی تو باشد در ایشانای فلان
اندر ایشان تافته هستیِّ تو
از نفاق و ظلم و بدمستیِّ تو
آن توئی وان زخم برخود میزنی
برخود آن ساعت تو لعنت میکنی
در خود آن بد را نمیبینی عیان
ورنه دشمن بودهای خود را به جان
پیش چشمت داشتی شیشۀ کبود
زان سبب عالم کبودت مینمود
شاعر اشارت دهنده به تمیز، تشخیص، صبر، پختگی، تحقیق، عشق و رجوع به خود، در "حکایت طوطی و بازرگان" که از برجسته حکایات مثنوی است، تضاد آزادی و رهائی با به بندکشیدن روح و جسم را بس نیک آهنگین میکند، در آنجا که طوطی خود را مرده "نشان میدهد" و تاجر به خیال و در فسوس مرگ او، در قفس میگشاید:
بعد از آتش از قفس بیرون فکند
طوطیک پریّد تا شاخ بلند
طوطی مرده چنین پرواز کرد
کافتاب از چرخ تُرکی تاز کرد
مولوی مثنویسرا خود به سان طوطی پرنده و چرخنده، در سیر "سماع" شبانروزها میگذرانید.
سماع به مفهوم نیایش در حال جنبش و به معنای بارش باران بر زمین حاصلخیز. مولوی در چرخش سماع، میشنود با دل کلام "او" را و میسرود با سر و با لب کلام خود را. و او در این کشاکش از "بارکشی" خوش بود:
همچو موری اندرین خرمن خوشم
تا فزون از خویش باری میکشم
مولوی "معنوی" با چرخ خوش، دوره به دوره و نوبه به نوبه و در اینجا و آنجای جهان، جماعتی را بیخود از خود به چرخ و وجد واداشت از چرخ زنان ترک در "مولویخانه"های دوران عثمانی و "انجمن درویشان چرخ زن" در ترکیه امروز تا مجالس مولویخوانی دهه اخیر در امریکا با موسیقی زنده کولمن بارکس.
در کنار حلقه حلقههای چرخ زنان و سماع کاران، زنجیرهای از مولوی گرایان و مولوی شناسان هم در ایران ما و هم بیرون از دیوارهای ملی ما، شکل بسته است. مثنوی معنوی با گرایشی از گونۀ وحی دل، دلهایی را آغشته و آلودهَ ست و گوشهایی را پژواکیدهَ ست.
در ایران ما اساتید و پژوهش ورزان از گونۀ بدیع الزمان فروزانفر با رسالهای در احوال مولانا (1315)، ذبیح الله صفا با گنج سخن (1348)، عبدالحسین زرین کوب با چندین اثر بالاخص با سرّ نی و پله پله تا ملاقات خدا، سیدجعفر شهیدی با شرح مثنوی شریف(1373) و شهرام پازوکی، غلامحسین دینانی، کریم زمانی، عبدالکریم سروش و غلامرضا اعوانی و..... و نیز صدها محقق دیگر، زنجیرۀ مولوی پژوهان را، تشعشع بخشیده اند. در بیرون از دیوارهای ملی ما نیز آنه ماری شیمل آلمانی، کلمن بارکس، کارل ارنست، لوسین والتراستون و ویلیام چیتک امریکائی، گولپینارلی، ابراهیم امیراوغلو، نوبت ارگین و نورآریتران ترک، عیسی عاکوب سوری، میرزا میراحمد تاجیکی، سمیع رفیع افغانی، نیکلسون انگلیسی، ابراهیم تاتالی بلغاری و....... زنجیرهای جهانی مولوی شناسان را تکانه داده اند.
مؤلف این اثر گران سنگ استاد فرهیخته و پژوهشگر کوشنده جناب آقای دکتر حشمت الله ریاضی که پنجاه سال با مثنوی انس والفت داشته و به تدریس و تعلیم مثنوی و دیگر آثار عرفانی در مراکز آموزش عالی، کانونهای فرهنگی و محافل خصوصی مشغول بوده است، هم اینک مکتوب پژوهشی "مثنوی آینه جمال مولانا" را به اهالی دل و درون و بویژه دل آگاهان نسل نو و مردم فرهنگ خواه ایران عرضه میدارد.
مؤلف پرتکاپو و اهل جستجو پیش از این، قریب به پنجاه کتاب تألیف و ترجمه کرده است از آن جمله:
تألیف و تفسیر سرّالاسرا، گلهایی از گلستان شعر و فارسی، سرور زندگی، پروازی دیگر، از بیقراری تا قرار، راز جاودانگی، داستانها و پیامهای مثنوی، خمسه نظامی، منطق الطیر و الهی نامه عطار، شاهنامه فردوسی، کلیله و دمنه، آیات حسن و عشق، ترجمه و تفسیر بیان السعاده در 14 جلد. این زمان نیز داستانهای پیامهای هفت اورنگ جامی، ابن سینا، شیخ اشراق، سنائی، سعدی و برادران غزالی از او در دست طبع است. او که در مسیر شناسائی و باز توضیح آثار عرفانی این سرزمین، عمر نهاده است از خدا طلب توفیق کرده است تا آثارش را به 114 به تعداد سورههای قرآن مبین برساند.
اثر حاضر مثنوی آئینه جمال مولانا شاید دلنشین ترین کتابی است که در خور درک عمومی و بویژه جوانان به تحریر درآمده است. مؤلف خود در این خصوص عنوان میدارد:
"من ضمن 50 سال که کم و بیش به تفسیر مثنوی پرداخته ام از آثار ذیقیمت مولوی شناسان بزرگ برخوردار شده ام و از حضور با برکت بزرگانی چون مرحوم استاد فروزانفر، مرحوم استاد همائی، مرحوم استاد حائری، مرحوم استاد علامه جعفری و مرحوم استاد زرین کوب بهره مند گشته ام، دریافتم که آن بزرگان برای طبقهای از خواصّ سخن گفتهاند و آثارشان را برای سطوح عالی فرهنگ جامعه نوشتهاند و هم اکنون نیاز مبرمی وجود دارد که جوانان و عموم علاقمندان به درک و فهم ادب و عرفان دینی و ایرانی به منابعی مناسب تواناییهای خود مراجعه کندد. لذا بر آن شدم که کلیه آثار معروف عرفانی را تحت نام داستانها و پیامها به زبان ساده امروزی عرضه دارم و دست به این کار زدم. اما آن چه که درباره مثنوی انجام داده بودم کافی و وافی نبودند بر آن شدم تا بر همان شیوه اما بنحو کامل تر و جامع تر جمال مولانا را در مثنوی شریف به تماشا بگذارم و این کتاب را نوشتم"
با عنایت و تدقیق به آن چه مؤلف معزّز عنوان داشته و نیز با ژرفایش در این اثر، درخواهیم یافت که:
امید آن که این اثر و آثاری از این دست، پاسخگوی تقاضای درون و معنا طلبِ عموم و نورسیدگان و جوانان سرزمین ادب و ادبا قرار گیرد.
* انتخاب تیتر این نوشته توسط هدی صابر صورت نگرفته و تیتر منتخب یادنامه است. در کتاب «مثنوی، آیینه جمال مولوی» مقاله با نام «علیاصغر تهرانچی» منتشر شده است.