گذر از دوران تفرد و بازگشت نوستالژیک
ضرورتها و مبانی رابطه مستمر و استراتژیک با خدا
زندهیاد هدی صابر
منبع: ماهنامه ایران فردا ـ شماره ۱۲ خرداد ۱۳۹۴
پایان دوره اصلاحات، آغاز دوره جدیدی در حیات فکری و سیاسی ایران بود؛ دورانی که به نظر میرسید تلاشها برای اصلاح، نافرجام مانده و جامعه با حس انسداد و سرخوردگی مواجه بود. طبعاً آغاز دوران نو، ضرورت داشتن تحلیل جدید از شرایط و روش برونرفت از بنبستها را پیش روی مینهد. هدی صابر در متن پیش رو ـ که برای نخست بار در «ایران فردا» منتشر میشود ـ با اشاره به تغییر سرفصلی تاریخی در جامعه ایران در میانه دهه هشتاد، از ضرورت رابطه مستمر و استراتژیک با خدا برای عبور از این شرایط سخن گفته است. بحثی که این روشنفکر مذهبی در متن پیشرو مطرح میکند، بعدها به شکل تفصیلی در قالب مباحث «باب بگشا: ضرورت رابطه مستمر، استراتژیک، صافدلانه و همهگاهی با خدا» در حسینیه ارشاد (شهریور ۱۳۸۷ تا مرداد ۱۳۸۹) پی گرفته شد. بخش دیگری از این بحث تحت عنوان «رابطه ابراهیمی با خدا» در آینده در دسترس خوانندگان قرار خواهد گرفت.
تجربه نشان داده است که اگر بحثی بخواهد ـ چه در سطح نوشتاری و چه گفتاری ـ مطرح شود، یک ضرورت و یک مبنای تئوریک باید برای آن مشخص شود. اگر ضرورت و مبنای تئوریک آن بحث جا بیفتد، آن بحث با تردید و چرایی مواجه نخواهد شد.
ضرورت بحث
۱. آغاز دوران جدید
ضرورت به نظر من یک ضرورت دورانی است. یعنی یک دورانی تمام شده است و یک دوران جدیدی شروع شده است. دورانی که آغاز شد میتوان گفت در شرایط سیاسی، اجتماعی، فرهنگ و روانی جامعه ایران، از پاییز سال ۷۵ بود و تا انتخابات سال ۸۴ به طول انجامید و تقریباً با یک مسامحه، دورانی معادل یک دهه بود. این یک دهه ممیزهاش با دوران قبل از خود این بود که دوران قبلی طولانیتر بود و از سال ۶۰ تا ۷۵ را در بر میگرفت. آن دوران، دورانی بود که خیلی امیدی به آینده نبود، شرایط خاکستری بود، افق روشنی برای نیروهای عملکننده و فکرکننده وجود نداشت مگر نیروهایی که در دل حاکمیت كار استراتژیک یا معرفتشناسانه میكردند. آنها چشماندازهای معطوف به قدرت و معطوف به احاطه بر عرصه تفکر داشتند. اما نیروهای بیرون از حاکمیت؛ حال و هوای آنها نشان میداد که دوران ۶۰ تا ۷۵ برای آنها دورانی خاکستری بود و امیدی به آینده نداشتند. سالهای ۶۸ تا ۷۲ بزنگاه رفرم هاشمی بود. برخی از نیروهای لیبرال درون اپوزیسیون تصور میکردند که بناست هاشمی به لحاظ اقتصادی رونقی ایجاد کند و به لحاظ اجتماعی گشایشی ایجاد و یک نیمپنجرهای بر روی عرصه سیاسی باز کند. رونق اقتصادی متکی به نفت را دیدیم، یک مقدار باز شدن دریچههای اجتماعی را هم ملاحظه کردیم، ولی دریچه سیاسی جدیای باز نشد، فقط چند نشریه مانند «ایران فردا» و «پیام هاجر» منتشر شدند. دوران ۶۰ تا ۷۵ دورانی طولانی بود با رنگ و رخ خاکستری و انفعال نسبی نیروهای بیرون از حاکمیت. ولی در سال ۷۵ جامعه ایران به هر حال یک چشماندازی پیدا کرد، چشماندازی نسبتاً پرشور. هم نسل بزرگسالش و هم نسل میانسالش و هم بهخصوص نسل جدیدش. از دل آن دوران خاکستری در جامعه ایران، چشمانداز پرشوری پیدا شد و یک آشتی نسبی هم با مذهب صورت گرفت. به دلیل اینکه خاتمی با یک تبسم ایدئولوژیک به صحنه آمد، و او نسل نو فاصله گرفته با مذهب و نسل میانسال فاصله گرفته با مذهب و در حال استحاله را بهنوعی مجدداً با مذهب آشتی داد. بهخصوص اینکه خودش در لباس روحانیت بود و سید هم بود. تلاشهای فکری نصفونیمهای هم صورت گرفت، جنبشهای اجتماعی و خردهجنبشهایی را به وجود آورد؛ خردجنبش زنان شکل گرفت؛ خردهجنبشهای فكری شکل گرفت؛ خردهجنبشهای صنفی شکل گرفت. جامعه به دوران حیات نو وارد شد، چون یک آشتی مجددی هم با مذهب صورت گرفت پسِ ذهنها این بود که خدا هم با جامعه ایران آشتی مجددی کرده و شرایط یک تحول نسبی را فراهم کرده است. با چنین شرایطی مواجه بودیم.
برخی افراد نیز رادیکالتر بودند، فکر میکردند که «کنفیکون» نیز صورت میگیرد، با آمدن خاتمی ممکن است کل نظام دچار تحول شود. بخشی حداقلیتر فکر میکردند، بخشی هم، حداقل این انتظار را داشتند که خاتمی بتواند یک فضای تنفس نسبی را باز کند که عملاً سومی اتفاق افتاد، نه اولی و دومی. الآن آن دوران پایان پیدا کرده است. سال گذشته آن دوران تمام شد و جامعه ایران، بهخصوص لایههای روشنفکری و نسل جدید نوورود به عرصه در این جامعه، ویژگیهای جدیدی بروز دادهاند. آرامآرام در لاک رفتند. امید به آینده خیلی پایین آمد، امید به تحول خیلی افت کرد، امید به دستاورد داشتن روشنفکران ـ بهخصوص روشنفکران مذهبی ـ تنزل کرد؛ بهخصوص اینکه اصلاحطلبان دستاورد ویژهای نساختند، نه سازماندهی کردند و نه تشکیلات به وجود آوردند، نه نهادی ساختند و نه زمینه را برای شرایط دموکراتیک بعد از خاتمی فراهم کردند. الآن با یک دوران افسردگی مواجه هستیم. اصلاح ماهوی به وجود نیامد، نه در رفتارهای اقتصادی آن و نه سیاسی و اجتماعی. آن میزان از اتفاقات هم که بیرون از حاکمیت در هشتساله ۷۶ تا ۸۴ به وجود آمد؛ الآن خیلی محافظ ندارد. کما اینکه از حدود هفت هزار و ششصد نگوای که در دوران ۷۲ تا۸۴ به وجود آمد، دو هزار و پانصد نگو بیشتر باقی نماندند. یا از مجموعه روزنامههایی که در دوران رونق اصلاحات به دوازده روزنامه میرسید، الآن به یک یا دو روزنامه تقلیل یافته است. صنوف آن حال و هوای دوران رونق خود را نتوانستند استمرار دهند. بههرحال درون حاکمیت اتفاق ویژهای نیفتاد. در بیرون از حاکمیت اتفاقهای جدی افتاد، ولی تضمین استمرار و نهاد محافظ ندارد. این یک وجه دیگر کار بود.
۲. دوران تفرد و بازگشت نوستالژیک
دورانی كه ما الآن در آن قرار گرفتهایم به لحاظ روحی ـ روانی دوران پیش نرفتنها و محصول به دست نیامدنهاست، خیل مسائل لاینحل بهجامانده است. دوران بیتقیدیها، مهاجرت کردنها ـ اعم از مهاجرت به خارج و نیز مهاجرت به درون ـ هرکسی به درون خود رفته است. دوران تفرد است و اینکه هرکسی اسب خودش را زین کند مستقل از حرکت همگرایانه اجتماعی بهپیش رود. از سویی، دوران یک بازگشت نوستالژیک است. هرکس به دوران رونق پیشینش فکر میکند؛ بزرگسالان جامعه بیشتر به دهه ۵۰ فکر میکنند که دوران رونق اقتصادی است. نسل میانی تعلق نوستالژیکی به دهه ۵۰ و دوران انقلاب دارد. نسل نو هم دوران رونقی را که بهطور نسبی تجربه کرده همان ۷۵ تا ۷۸ است. الآن همه در حال و هواهای گذشتهاند و فیلم در حقیقت رویند میشود. روند رو به جلویی وجود ندارد. ولی مهمتر از همه اینها این است که خدای پیشبرنده و راهگشا و زمینهموارکنی هم وجود ندارد. الآن مشکل این هست. یعنی به قول شاعر چیزی در درون فسرده است، چیزی در بیرون گم شده است. در درون آحاد جامعه ما افسرده است و جستوخیزی مشاهده نمیشود. در بیرون هم نمایی از خدا وجود ندارد. یعنی خدا را نه در مناسبات نیروهای مذهبی، نه داخل حاکمیت و نه در مناسبات معمول اجتماعی مشاهده نمیكنیم. الآن در حقیقت خدای کلیسا یا حوزوی خودمان در عرش وجود دارد و امکان مانور در حوزههای دیگری برای او وجود ندارد بهرغم اینکه مبسوطالید است. یعنی روشنفکران خدا را کوچک و پرتابلی کردند. خدای روشنفكران دیگر نمیتواند همهجا حاضر باشد. حاکمیت هم الآن خدایی را متعین نمیکند. بهزعم من یک خدای نسبی از سال ۷۵ در جامعه بروز و ظهور پیدا کرد، ولی نه نیروهای مذهبی و نه حاکمیت ـ ازجمله اصلاحطلبان ـ سعی نکردند که نقطه اتصالی با آن خدا داشته باشند و مثل همان برخوردی که نوعاً زندانیها در دوران انفرادی با خدا دارند؛ الزاماً بهطور غریزی، همه به طرف خدا میروند، ولی مهم این است از داخل انفرادی، آن خدایی که آنجا تمامنما و کلوز آاپ است را بتوان بیرون آورد. نمیگویم ما برای خدا میدان مانور باز کنیم. او میدان مانور الیماشاءالله دارد. در ذهن ما این میدان مانور محدود شده است.
۳. فروریختن تمایزها
روشنفکری مذهبی هم آرامآرام میرود که از مرز خدا عبور کند. تصور میکند كه خدا ذیل عقل مدرن است و عقل مدرن راهگشاست. کتاب پس سر نهاده شده، شعائر نگهدارندهای وجود ندارد و منشی هم كه برخاسته از آن خدای راهگشا، آن کتاب محکم و آن شعائر نگهدارنده است دیده نمیشود. الآن بین نیروهای مذهبی و لائیک جامعه ایران خیلی نمیتوانیم ممیزه تشخیص بدهیم. در دهه ۶۰ چون همهچیز شکلی بود؛ شلوار سربازی، پیراهن روی شلوار و دمپایی، همه تفاوتها جیغ میکشید. ولی الآن آن فضاها نیست و خیلی مشخص نیست که افراد در کجا قرار گرفتهاند.
۴. برخورد متقابل خدا
وجه دیگر کار این است که خدا هم با شرایط، همیشه نسبی برخورد میکند یعنی به نسبتی که از بیرون اعلام نیاز و تقاضا شود، خدا به همان نسبت ورود میکند. اگر حس کند که آن سیر تکاملی در حال راه افتادن است، بیش از آن تقاضای اعلامشده هم كمك میكند. ولی الآن تقاضایی اعلام نمیشود. حاکمیت که اساساً نیازی به خدا حس نمیکند. روشنفکران هم با این موج پوپر و موج ادبیات ترجمهای که از بیرون آمد متأسفانه در موضع کنش نیست، فقط در موضع واکنش است میگوید حاکمیت این است، پس من هم این هستم. مذهب یعنی مذهب حاکمیت، پس مذهب کار آیی ندارد و ماهم تقیدی به آن نداریم. درحالیکه قبلاً روشنفکری مذهبی از خودش شروع میکرد نه از نقطه مقابلش که شاه بود. الآن این اتفاق افتاده است. خدا اصولاً نمیشود غایب باشد اما در حال حاضر حضورش در عرصه لمس نمیشود.
۵. خدای غایب از صحنه
به نظر میرسد که برای عبور از این وضعیت و رفتن به دوران دیگر، ما با آن خدای حداقلی نمیتوانیم به دوران جدید وارد شویم. آن نافرجامیها، ناتمامیها و بیدستاوردیها و... را اگر برآیندشان را متوجه یک نقطه بکنیم، آن نقطه به نظر من، نقطه خدای غایب است. یعنی اگر در جامعهای عشقی، شوری، شرری، رقصی، حرکتی، دستاوردی، آموزشی باشد، اینها همه نشاندهنده حضور خداست. خدا اهل خلق است، به خلق اول اکتفا نکرده است، اهل خلق جدید است، مظهر وجود است، مظهر مهر است، مظهر حاکمیت و دینامیسم است. ازآنجاکه اینها همه جلوههای خداست، در هر جامعهای این جلوهها متجلی باشد حضور خدا، حضوری محوری است و مدیریت میدانی خدا را آنجا میبینیم. اگر نباشد، آن مدیر میدانی غایب هست و ما بیاو نمیتوانیم نقلمکان کنیم به دوره بعدی. آن میزان نسبتی كه با خدا داریم، برای ورود به مرحله بعد كافی نیست. این ضرورت ایجاب میکند که به سمت آن خدا برویم.
۶. نیاز به تئوری و طراحی جدید برای تحول
از یک دوران به دوران دیگر، از یک حیات به حیات دیگر، از یک باکس به باکس دیگر بخواهد نقلمکان شود، چند تحول و تطور اتفاق میافتد. مثلاً شما یک بنگاه اقتصادی یا باشگاه ورزشی یا یک مغازه را در نظر بگیرید. یک زیرپله میخواهد مغازه شود، یک مغازه میخواهد پاساژ شود، یک تیم محلی میخواهد باشگاه شود، یک باشگاه دسته سوم میخواهد به لیگ دسته دوم برود، یک بنگاه کوچک میخواهد تبدیل به یک بنگاه بزرگ شود. اینطور به طور شدنهای ملموس را در نظر بگیریم، چند اتفاق میافتد: یک اتفاق، اتفاق تئوریک است. یعنی آن زیر پلهای هم برای خودش مبنای تئوریک دارد. میگوید من یک کلیدساز بودم، الآن توانستهام به لحاظ اقتصادی به نقطه سربهسر برسم، توانستهام وضع معیشت خود را بالاتر ببرم، در محل شناختهشدهام، پس، حالا که این مبانی فراهم است از زیرپله خارج شوم و مغازه بگیرم. بنگاه و باشگاه هم به همین ترتیب. یک تحول و تطور در ذهن صورت میگیرد که آن مبنای تئوریک است. و یک طراحی برای ورود به وضعیت بعد صورت میگیرد. هر کس در خردترین سطوح، برای ورود به فاز بعد یک طراحی صورت میدهد، یک تحول هم در مدیریت صورت میگیرد. زیر پلهای دیگر سازماندهی مغازهاش مانند سازماندهی زیرپله نیست یک اتفاقاتی باید رخ دهد، فضا، ویترین، قفسه، و غیره. یک اتفاق دیگر هم با دیدگاه توحیدی که داریم، تنظیم رابطه با خداست. اینجا اگر ما بخواهیم نقلمکان دورانی بکنیم، آن خدای قبلی چون راهگشا نبوده مرحله بعدی هم طبیعتاً راهگشا نیست نیاز به یک خدای جدیتری وجود دارد. اینها ضرورتهای بحث بود اکنون به سراغ مبنای تئوریک آن میرویم.
مبنای تئوریک
۱. هارمونی میان جزء و کل
یک وجود کلی در جهان هست که همه اجزای زنده جهان، بهنوعی منشعب از آن هستند. یک وجود کل داریم و الیماشاءالله.... و غیرالنهایه اجزاء و وجودهای جزء. اجزاء، جزئی از آن وجود کل هستند. ضرورت دارد بین وجود کل با مجموعه اجزاء یک هارمونیای برقرار باشد. یک وجه آن هارمونی، هنر میدانی خداست. در دعاها هم هست که هیچکس بین تو و خیل انسانها نمیتواند حائل شود. میلیاردها انسان هم وجود داشته باشند که چسبیده به هم بایستند، خدا در آن واحد میتواند با همه آنها ارتباط درونی و مستقل برقرار کند. لذا او یک هنر هارمونی دارد، از آن طرف، یک هنر هارمونی هم اجزاء باید داشته باشند. الزاماً اینطور نیست که فقط هنر هارمونیک خدا عمل کند، هماهنگسازی خدا عمل کند. از اینطرف هم یک اعلام نیازی به آن هماهنگسازی باید صورت گیرد. الآن در ایران ما و بهخصوص در حوزه روشنفکری مذهبی یک فاصلهای بین وجود کل با اجزاء وجود دارد. این فاصله باید پر شود. این کار، بخشی بر عهده ماست و بخشی کار اوست. ما باید استارت را بزنیم تا او هم عمل کند. ما جرقه بزنیم، او آتشفشان تولید میکند ـ منتها نمیشود بدون جرقهای که از سمت ما بزند، منتظر آتشفشان نشست.
۲. فطرت: ودیعه خدا نزد ما
وجه بعد مبنای تئوریک، ودیعه خدا نزد ماست. فطرت، ودیعه خدا نزد انسان است. انسان میتواند آن را مثل یک حساب جاری که درون بانک هست، فعال و زنده کند و صیقلیاش بدهد و نیز میتواند یک حساب سپرده ثابت شود، دوران هم بگذرد و آن اسکناس هم که آنجاست باطل شود. فطرت كه ودیعهای نزد من است، الآن بدین شکل است. یعنی یک امكانی بوده و من هیچ سعیای به فعالسازی آن، پاک کردن آن و گردگیری آن ندارم. گردگیری از جارو کردن خیلی مهمتر است. شما ممکن است یک جاروی شستهرفته خوب بزنید، ولی آخر کار همه آیینهها و پیرامون را كه نگاه کنیم یک قشر گرد گرفته است. آن گردوغبار مهم باید بعد از جارو زدن رفتوروب شود. فطرت هم الآن در روشنفکری مذهبی خیلی کارا نیست. جاهایی، یک نمایههایی از خود بروز میدهد ولی جاهای بیشتری هم، نمایهای از خودش بروز نمیدهد.
۳. وعده هدایت خدا
وجه بعدی مبنای تئوریک هدایت است. خدا در کتاب وعده هدایت خاص به همه نداده است. یک هدایت عامی را خدا مسئولانه بر همه موجودات زنده جاری کرده است. مسئولیت اول خدا این است. مسئولیت بعدی خدا که مترتب بر آن هدایت عام است، هدایت خاص است. هدایت خاص، بسته به نیاز اعلامشده آحاد است. حتی کتاب هم دووجهی است. در بیان کار آیی خود میگوید آمده است برای هدایت عام که سمبل آن ناس است، و یك هدایت خاص برای گروندگان دارد. یک هدایت اخص هم هست که برای انبیاء است. برای مثال خدا هیچوقت به ابنای بشر، آیه تهجد را نازل نکرده است که همه برخیزند و نماز شب بخوانند. یک دوران پیامبر بحران دارد. آیه تهجد برای حل بحران پیامبر بود. میگوید شب برخیز. یعنی به نسبتی که فرد رابطهاش با خدا جدیتر است، هدایتها مطبق میشود. یک هدایت عام برای ناس، هدایت خاص برای گروندگان جدی، هدایت اخص برای طیفی از گروندگان جدی که حنیف بودند یعنی پاکنهاد و دیندار قبل از دین بودند، مثل ابراهیم(ع) حضرت محمد(ص)، عموی ایشان. از آن منابع هدایت اگر بخواهیم برخوردار شویم و نخواهیم به هدایت عام که شامل همه هست اکتفا کنیم، این وجه وجود دارد.
۴. تفویض جانشینی به بشر
وجه آخر مبنای تئوریک این است که خدا انحصارطلب نبوده و جانشینی در زمین را به بشر تفویض کرده است و دو آیه محکم وجود دارد که جزء امهات کتاب است. خصلت جانشینی میگوید که خدا خالق مستمر است، وجودش واجب است، وجود دارد، چشمانداز پرشور و آینده دارد و غیره، و انسان جانشین هم طبیعتاً باید این ویژگیها را از خود بروز دهد.
نقش جانشینی بهخصوص الآن فراموش شده است. یعنی به نسبتی که در ایران حاکمیتها اتوریتهتر میشوند، بشر داخل ایران هم که ما جزء آن هستیم، خصلت جانشینی بیشتر از او دور میشود و بیشتر آن را به فراموشی میسپارد. الآن با روشنفکران برخورد کنیم خیلی صریح میگویند این دوران هیچ کاری نمیشود کرد. درحالیکه ما الآن کار فکری میکنیم. چه کسی میتواند جلوی ما را بگیرد؟ یک نفر مگر نمیتواند کار فکری کند؟ کار اجتماعی کند، نهاد بسازد، زادوولد کند؟ این جانشینی الآن بیش از همیشه زیر سؤال است.
روشنفکر خدا را کوچک و پرتابلی کرد، آن خدا دیگر مبسوطالید نیست. حالا خودش هم که جانشین آن خدای کوچک است، اصلاً هیچ مسئولیتی ندارد، یعنی اصلاً بنا نیست اتفاقی بیفتد. بنا نیست که پیرامونش را تغییر دهد و بهبودی حاصل شود. به نظر من این مبنای تئوریکی است که انسان به جایگاهی که خدا در طراحی اولیه برایش در نظر گرفته است، بازگردد. خدا بااینکه از آدم ناامید شد، عهد استواری در آدم نیافت، ولی بالاخره همان آدم را که هبوط کرد، سلطنت زمینی به او داد و به او گفت که جانشینی. و این جانشینی در مراحل مختلف فراموش شد. حال در ایران میتوان گفت بیش از همیشه به هاله فراموشی سپرده شده است. هیچ احساسی وجود ندارد. همینکه هرکسی میخواهد بار خودش را ببندد، نشاندهنده این است که اصلاً احساس جانشینیای وجود ندارد. به نظر محدود من مبنای تئوریک این بود.
با این بحث و پیشنیازها، بنا داریم که فاصله بین وجود کل و جزء و رفتن بهسوی خدا را در ذهن پر کنیم. خدا هم اینطور نیست که موجود سنگینی باشد مثل بعضی از امراء و بزرگترها که فقط انتظار رفتن بهسوی خود را داشته باشد، کوچکترها به سراغ او بروند. اینطور نیست. به نسبتی که بروید او میآید. قدمهای او کیفی است و با قدمهای کوچک و ریز ما خیلی تفاوت دارد. یک قدم کیفی او برابر با کل اقدام ما میتواند باشد. چارچوب بحثی که من ارائه میدهم روی رابطه مستمر و استراتژیک با خداست ـ مستمر از این لحاظ که دائمی باشد و استراتژیک هم مقابل تاکتیکی است یعنی نمیشود که ما هر موقع نیاز داریم به سراغ منبعمان برویم. نه اخلاقی است و نه ادامه پذیر است. او هم میدانند که انسان همینطور است. متعدد آیه است در جا به جای قرآن که یادآوری میکند انسان وجودش اینچنین است، هر وقتی که دریایی، موجی و بحرانی هست، میآید، بعد فراموش میکند و مهمتر از فراموشی فکر میکند که خودش بوده است که از آن مرحله سخت عبور کرده است. ما چون در روابط انسانی با هم باید مقید باشیم، در این رابطه با موجود برتر، این تقید باید بیشتر باشد. او قابلاحترامتر است. قابل تقدیس است. ما هیچکدام قابل تقدیس نیستیم. لذا رابطه، هم مستمر است، هم استراتژیک. مناسبتی و موردی و بزنگاهی نیست، تاکتیکی هم نیست.