پرینت
بازدید: 3717

شلتاق: نگاهى تاريخى به دخالت نظامى در عرصه سياسى

 

هدی صابر

منبع: ماهنامه ایران فردا، شماره ۴۵ ، مرداد ۱۳۷۷

 

در سرزمين پررمز و راز ميهن من طبق يك سنت ديرپاى بومى، حركتهاى اجتماعى نو و روندهاى تحولى از رسيدن به انتهاى مسير طبيعى و نظاره و لمس محصول مورد انتظار خويش محروم‌اند. در سرزمين "آه و كاش و افسوس"، هم صاحبانِ ايده و طراحان و "راهبران" و هم "رهزنان"، هر دو از دو منظر جداگانه در پايانِ زودرس و غيرطبيعى روندهاى تحولى غبطه مى‌خورند. رهزنان و سركوبگران به كوتاهى و غفلت خويش كه چرا حركت را در نطفه خفه نكرده و با "زمينه‌كُشى"، تحول را منتفى نساخته‌اند و طراحان و رهبران نيز به خطاهاى استراتژيك و اشتباهات تاكتيكى خود و كم بها دادن به توان سركوب و پيچيدگى‌هاى رهزنان مرتجع. گرچه مسير تكامل پرپيچ و خم و سنگلاخى است و تاريخ نيز جمع جبرى پيروزى‌ها و ناكامى‌هاست و تيم "هميشه پيروز" در ميدان تاريخ وجود ندارد، اما مشابهت سرنوشت حركتهاى اجتماعى و روندهاى تحولى در ايرانِ معاصر علامت سؤال بزرگى در پس ذهن برجاى مى‌گذارد.

چنانچه با اين مشغوليت ذهنى در مسير تاريخ يك سده اخير گام برداريم در چهارراه فصول به دو رويداد تابستانى و يك رويداد زمستانى برمى‌خوريم: به توپ بستن مجلسِ صدر مشروطه و برقرارى استبداد صغير در تير ماه ۱۲۸۷، كودتاى امپرياليستى - ارتجاعى مرداد ماه ۱۳۳۲ و كودتاى سوم اسفند ۱۲۹۹.

در تابستان سنه ۱۲۸۵ خورشيدى تلاطم آزاديخواهانه و عدالت‌طلبانه مردم ايران ثمر بخشيد و زمينه تاريخى برقرارى مشروطه در كشور ما مهيا شد. تا پيش از آن مقام "ظل‌اللَّه"ى شاه، برقرارى رابطه يكسويه چوپان و گوسفندى ميان "خواص" حاكميت و خيل "عوام" با تلقى "كالانعام"، بى‌مصرف بودن واژه‌اى چون "حقوق ملت"، نظام قضايى مظلوم‌كش و تملك "اعليحضرت" بر جان و ناموسِ نفوس، در سايه نظميه چوب بدست وفلك‌دار، وضعيتى دهشتناك و به غايت عقب‌مانده بر زندگى اجتماعى گذشتگان ما حاكم كرده بود. در چنين موقعيتى فكر آزادى در همان "پشت پيشانى" ترور مى‌شد و كلمه عدالت نيز نه در ميان دو لب كه در "ميانه ناى" گير مى‌كرد و فرو خورده مى‌شد. اما با قيام مشروطه كه در ذات خود قصد داشت تا بر قدرتِ "بى‌مهار" حد زند  و سلطنت را "شرطى" كند، وضعيت قبلى به سمت تحول رفت. با جنبش مشروطه، توده دست بريده از قدرت صاحب "مجلس" شد، مملكت بى‌قانون به "قانون" رسيد، نطق مردم باز شد، جرايد منتشره اسباب رشد آگاهى را رقم زد و انجمنهاى نوتأسيس زمينه "مشاركت" جامعه بيگانه با حق تصميم‌گيرى را فراهم آورد. در وراى اين دستاوردهاى ديدنى، تصور "ظل‌اللَّه"ى در اذهان به فرو ريختن نزديك شد و شوقِ تحول و ترقى و بهروزى بر درونِ قبرستانى "رعايا"ى ستمزده نور زندگى پاشيد. اين همه محصول گرانقدر چنانچه "پاس" و "حراست" مى‌شد و روندهاى نوآغاز از دالان تاريخ، آرام، تدريجى و به سلامت عبور مى‌كرد، جامعه ايران به سرمنزلى نوين رهنمون مى‌شد. سرمنزلى كه در آن حقوق مردم روشن و قلمرو قدرت معلوم بود. بلاترديد گذار از بى‌حقوقى محض به حقوق‌دار شدن و همچنين نهادينه شدن آزادى و عدالت به زمان نياز داشت و از آنجا كه جامعه "قجرزده" با مضامين نو بيگانه بود لاجرم مسير آزمون - خطا و تجربه - تصحيح بايد طى مى‌شد. از اين زاويه نگرش، اخلال، اشتباه و ندانم‌كارى اوليه براى تبديل نظم استبدادى - ارتجاعى پيشين به نظم نو امرى عادى و گريزناپذير تلقى مى‌شود. از اين روست كه تحولات مثبت، مبارك و ماندگار در طول زمان و با حوصله تاريخى رقم مى‌خورند. چنانچه اين قاعده در مقطع تاريخى پس از مشروطه رعايت و مشروطيت ايران در مسيرى طبيعى و محفوظ از عوامل متوقف كننده گام مى‌زد، جامعه ايران نيز تحول مى‌يافت. اما تنها چند ماه پس از رسميت يافتن مشروطه، سلطنتى كه بنا بود زين پس "شرطى" شود و حقوق مردم را مرعى دارد ابتدا در مقابل تحولات موضع گرفت و سپس به روى آن تيغ كشيد.

زمانى كه تاريخ از حيات مظفرِ "مشروطه بخش" خلاص شد، ديرى نگذشت كه محمدعليشاه در برابر حدودى كه مشروطه برايش تعيين مى‌كرد شوريد و تضاد گرايش خود به ايفاى قدرت به سبك و سياق پيشين با الزامات شرايط جديد را برملا كرد. در اين مرحله اراده نيكلاى دوم - تزار حاكم بر روسيه - مبنى بر قطع روند مشروطه در ايران و رايزنى‌هاى با واسطه وى در اين زمينه، عزم محمدعليشاهِ پشت در پشت خودكامه را براى مواجهه با مشروطه قوت مى‌بخشيد. شاه ضد مشروطه كه با "نطق ناطقين"، "جرايد منتشره" و "انجمنها" به عنوان سه دستاورد جدى قيام، سرِ كين داشت در بهار ۱۲۸۷ يك گام جدى به برانداختن مشروطه و محصولاتش نزديك شد. اعلاميه ۱۸ خرداد وى كه با عنوان "راه نجات" منتشر شد در جوهر خود "آگهى جنگ" با مشروطه‌خواهان قلمداد مى‌گرديد. شاه ضدمشروطه در اين اعلاميه "عدم تحمل"اش را با "اقدامات ايران خراب كن" ابراز و ملت را نيز "همراه" خويش خواند. وى كه در نخستين روزهاى تابستان با لياخوف روسى براى براندازى مشروطه و نابودى مشروطه‌خواهان همداستان و هم‌پيمان شده بود در پاسخ به نامه ۹ تير ۱۲۸۷ ممتازالدوله رئيس مجلس و ۶ تن از وكلا كه در اعتراض به خودسرى‌هاى شاه تحرير يافته بود، عباراتى تاريخى بر كاغذ نوشت:

"سلطنت ايران را ارث محقق و حق مسلم نفس نفيس خود مى‌دانيم و تا موقعى كه مشيت خلاق احديت به مقتضاى آيه كريمه "قل اللهم مالك الملك تؤتى الملك من تشاء و تنزع الملك من تشاء و تعز من تشاء بيدك الخير، انك على كل شى‌ء قدير" علاقه گرفته بايد رشته انتظام و آسايش اين ملت در كف كفايت شخص همايونى باشد."۱...

شاه قجر كه در اين تحرير "ناطقين"، "جرايد" و "انجمنها" را نشانه رفته بود، فرداى همانروز با اسلحه قزاقها بر هر سه هدف، تير كينه خالى كرد. در ۱۰ تير ۱۲۸۷ استبداد زخم خورده از مشروطه نو پا انتقام گرفت:

"سربازان سيلا خورى به مجلس ريختند و هر چه بود تاراج كردند، مجلس را ]كن فيكون[ كردند و آنچه در و پنجره داشت كندند و بردند. سران مشروطه را دستگير كردند، مجلس را غارت نمودند و بدينسان جنبش چند ساله مشروطه‌خواهان خاموش شد. همه نشانه‌هاى مشروطه از ميان برخاست، نه انجمنى، نه روزنامه‌اى و نه مجلسى. ... در باغشاه دو فراش ملك‌المتكلمين  و ميرزا جهانگيرخان  صوراسرافيل را با زنجير بردند و بعد از چند دقيقه زنجيرهاى آنان را جلوى اتاق انداختند، چون هر دو را بى‌محاكمه كشتند."۲

"راپورتهاى محرمانه" لياخوف فرمانده قزاقها به فاصله چند روز قبل از به توپ بستن مجلس حكايت از پيچيدگيهاى وى براى طراحى مرحله به مرحله نابودى مجلس به عنوان كانون مشروطه و براندازى مشروطه‌خواهان دارد. وى در شروع كار "رشوه به وكلا"، "رفتار دوستانه تاكتيكى با مجلس تا آخرين لحظه"، "خلع سلاح مردم"، "سست كردن رؤساى انجمنها"، "فرستادن نفوذى به درون مجلس" و "اعزام قزاقان با لباس مبدل به قصد آشوبگرى در مجلس" را توصيه مى‌كند و سپس چنين عنوان مى‌دارد كه:

  •  - وقتى كه تمام ترتيبات حاضر شد در يك روز معينى مجلس و اطراف او را با قزاق بريكادو توپ، محاصره و خراب و كسانى را كه در مقابل مقاومت كنند مى‌كشيم.
  •  - تسليم كردن خانه‌هاى رؤساى مشروطه‌طلبان و وكلا بعد از تخريب مجلس به سرباز و عوام ناس كه غارت كنند.
  •  - گرفتار كردن رؤساى مشروطه‌خواهان و وكلا و طرفداران مجلس و به دار زدن آنها.
  •  - به جهت آسوده كردن خيال جمهور و دول اروپ، اعلان كردن كه مجلس دوباره باز خواهد شد.۳

بدين روى با درهم آميختن كين و انتقام شاه، دسيسه‌هاى تزاريسم، پيچيدگى لياخوف و غفلت مشروطه‌خواهان، عنصر نظامى به قصد توقف روند سياسى - اجتماعى نوآغاز به كار گرفته شد. دستخط شاه مشروطه‌كش در فرداى سركوب به مشيرالسلطنه، رئيس "كابينه بمباران" نيز بسى خواندنى است:

"چون ايجاد انجمنهاى بى‌نظامنامه اسباب هرج و مرج شده بود و روزنامه‌ها و ناطقين به كمك آنها نزديك بود رشته انتظام مملكت را بر هم زنند و چون زمام امور در تحت قوه مخصوص ما در دست معدودى از عقلا بايد باشد، هر چه خواستيم از فسادات آنها جلوگيرى كنيم و انجمنها را به وظايف خود بياوريم به واسطه حمايت مجلس از آنها ممكن نشد تا آنكه براى برقرار كردن نظم و آسايش عموم كه از طرف باريتعالى به ما تفويض شده است، خواستيم مفسدين را دستگير نماييم. مجلس از آنها حمايت نمود و عده‌اى از اشرار، مجلس را پناهگاه قرار داده در مقابل قشون دولتى سنگر بسته بمب و نارنج و آلات ناريه استعمال كردند. ما هم از امروز تا سه ماه ديگر مجلس را منفصل  نموده پس از اين مدت وكلاى متدين ملت و دولت دوست، منتخب شده با مجلس سنا موافق قانون اساسى، پارلمان مفتوح شده، مشغول انتظام گردد."۴

اين گونه بود كه "خانه ملت" را خراب كردند، بر دفتر جرايد تيغه كشيدند، ناطقين را به دار آويختند، انجمنها را غارت كردند تا "رشته انتظام" به دست آيد. چرا كه استيفاى حقوق، مشاركت مردم و ارتقاء آگاهى با تسلط "معدودى عقلا" بر زمام امور مغاير بود. در اينجاى ،تاريخ دستاوردهاى تحول اجتماعى - سياسى مورد دستبرد قرار گرفت و روند طبيعى دگرگونى‌ها با تهاجم نظامى قطع شد. گرچه مدتى بعد گُرد آذرى، ستار پسر حاج‌حسن ارسبارانى پيله‌ور و عضو "انجمن حقيقتِ" كوى امير خيز تبريز پيكر بى‌رمق مشروطه را از كف ديو استبداد به در آورد و جان مجدد بخشيد، اما بنا به علل عديده تاريخى تضمينى براى جلوگيرى از "قتل قطعى" مشروطه و جارى شدن روند طبيعى تحولات و نهاد شدن آزادى و عدالت وجود نداشت.

چنانچه يك دهه بعد ميرپنجه از گرد راه رسيد و مشروطه را از بيخ گردن زد. در فاصله دوازده ساله ضربه مرحله‌اى استبداد محمدعليشاهى و ضربه قطعى رضاخانى به مشروطه، مجلس مجدداً آغاز به كار كرد، نسل نو روشنفكرى امكان ابراز وجود يافت، جامعه ايران صاحب ادبيات جديد روشنگرى شد، تك چهره‌هايى مستقل همچون مدرس، مصدق و بهار در عرصه سياست، مسير پختگى و تجربه را طى كردند، صف‌بندى‌هاى سياسى شفافتر شد و فراكسيونى از عناصر ترقيخواه و ايراندوست خود نماياند. در اين سالها كه با دوران افول استبداد قاجار مقارن بود چنانچه رهبرى صاحب درايتى وجود داشت و روند تثبيت حقوق مردم به سلامت طى مى‌شد و خطر دستبرد و سركوب نيز از ديدگان پنهان نمى‌ماند، جامعه مايل به تحول ما با "لمس" دستاوردها به مدار بالاترى مى‌رسيد، اما هرج و مرج و بى‌سازمانى مانع از اين اتفاق تاريخى بود.

اگر در تابستان ۱۲۸۷ زوج شاه و قزاق روسى راه مشروطه را سد كردند، اين بار در زمستان ۱۲۹۹ زوج قزاق ايرانى و آيرونسايد انگليسى به روند موجود پايان دادند. در اين زمان كه لرد كرزن سكان سياست خارجى انگلستان را در دست داشت انگليسى‌ها در غياب روسيه به عنوان رقيب سنتى خويش در ايران، در جستجوى "مرد قوى دست" بودند تا نظم و تمركز مطلوب را در ايران مستقر كنند. در اين حال ژنرال ادموند آيرونسايد، رضا فرزند داداش بيگ فرمانده ديويزيون قزاق را "پسند" كرد:

"... در آن سرزمين من تنها يك مرد را ديدم كه توانايى رهبرى آن ملت را داشت. او رضاخان بود. مردى كه عنان اختيار تنها نيروى مؤثر نظامى كشور را در دست داشت."۵

پس از آنكه آيرونسايد توافق كلنل اسمايس و هاوارد كنسول وقت انگلستان را نيز جلب كرد، فرمانده قزاقها براى انجام حركت قاطع نظامى برگزيده شد. زمانى كه فرتسكيو از بلند پايگان نظامى انگلستان به هنگام حضور در تهران ايده كودتا را با رضاخان در ميان نهاد و نظر وى را در اين خصوص جويا شد، چنين پاسخ شنيد كه:

"من اهل سياست نيستم. شما هر تصميمى بگيريد من حاضرم آن را اجرا كنم."۶

در پى آن گزينش و اين اعلام آمادگى، در سوم حوت ۱۲۹۹ يك نظامى پيشاپيش قزاقها بر عرصه سياسى كشور تاخت و شرايط را به شيوه‌اى "مكانيكى" دگرگونه ساخت. ساعاتى چند پس از اين اقدام، نورمن وزير مختار وقت بريتانيا در تلگرافى كه براى كرزن ارسال داشت، از آنچه رخ داده بود ابراز خرسندى كرد:

"آنها اينك در شهر مستقر شده‌اند و كنترل همه تأسيسات دولتى را در دست گرفته‌اند. ديگر حكومتى در شهر وجود ندارد ... من امروز صبح شاه را ديدم  و به او توصيه كردم كه با رهبرانِ نهضت رابطه ايجاد كند و به درخواستهاى آنان پاسخ مثبت دهد ..."۷

در فرداى كودتا، سيدضياءالدين طباطبايى حكم نخست‌وزيرى دولت كودتا را از احمدشاه دريافت كرد و رضاخان نيز حكم تصدى وزارت جنگ را در جيب گذاشت. اولين بيانيه رهبر نظامى كودتا با عبارت "حكم مى‌كنم" در بالا و با امضاى "رضا" در پايين، در رديف اسناد تاريخى سده اخير محسوب مى‌شود:

"مشتى مردمان خائن زمام امور كشور را به دست گرفته و آن را تاكنون به لب پرتگاه نيستى كشانيده‌اند ... ما قزاقان، فداكاران حقيقى كشور هستيم و براى پايان دادن به اين اوضاع ناگوار كمر همت بسته‌ايم ...

... حكم مى‌كنم ادارات تعطيل شود ... از ساعت هشت بعدازظهر نبايد احدى از خانه بيرون رود و از سه نفر زيادتر نبايستى اجتماع كنند ..."۸

به نوشته بهار "هركس كه سرش به كلاهش مى‌ارزيد آن روز گرفتار شد مگر كسى كه اميد همفكرى به او مى‌رفت."۹

يك سال پس از انجام كودتا ميرپنجه با انتشار "ابلاغيه"اى مسئوليت آن را به عهده گرفت:

"... در بعضى جرايد مركزى پس از يك سال تمام كه از مدت كودتا گذشته، تازه ديده مى‌شود كه مسبب حقيقى كودتا را موضوع مباحث خود قرار داده و در اطراف آن قلمفرسايى مى‌كنند... آيا با حضور من مسبب حقيقى كودتا را تجسس كردن مضحك نيست؟"۱۰

وى نيز در ادامه ابلاغيه، از "تلاطم درون"ى و وظيفه‌شناسى ملى خويش براى توسل به اقدام نظامى بحث به ميان آورد:

"... همه ميدانستند كه تحمل شقاوت‌كارىِ خارجيان و مملكت‌فروشى پست‌فطرتانِ داخلى براى من امرى بس صعب و دشوار بود ... من نمى‌توانستم تحمل نمايم كه نفوس بيچاره ايرانى و هموطنانِ بدبخت من به معرض بيع و فروش اجانب درآمده ..."

شايد چندان مهم نباشد كه نگارش عبارات وزينِ فعل و فاعل‌دار، خارج از قوه ادراك و املاء سردارسپه بوده و اطرافيان صاحب سواد، ابلاغيه را انشاء كرده‌اند، اما بس مهم بود كه همزمان با استدلالهاى ملى و تاريخى رضاخان، آيرونسايد انگليسى مسئوليت كودتا را شخصاً عهده‌دار شد:

"تصور مى‌كنم همه مردم چنين مى‌انديشند كه من كودتا را طرح و رهبرى كردم. گمان مى‌كنم اگر در معناى سخن دقيق شويم، واقعاً من اين كار را كرده‌ام."۱۱

وزير جنگ كابينه كودتا، و كابينه‌هاى اول و دوم قوام، كابينه اول و دوم مشيرالدوله و كابينه مستوفى‌الممالك پس از مدتى به رئيس‌الوزرايى رسيد و سپس در مجلس مؤسسانِ ساختگى كه اسامى نامزدهايش توسط محمدخان درگاهى رياست تشكيلات نظميه تعيين شده بود، قانون اساسى را در مسير حذف سلطنت قاجارها و استقرار پادشاهى "پهلوى" تغيير داد.

رضاخان كه با گروه "وحش" مركب از امير احمدى )احمدقصاب(، محمدخان درگاهى، يزدانپناه، اميرفضلى، شاه‌بختى، آيرم، كوپال و ... به قدرت چنگ زده و به خاك و خون كشيدن كردها در مهاباد، سرخ كردن جنگل سبز گيلان، سركوب خوزستان، پشتكوه، فارس و بلوچستان را در كارنامه داشت در سالهاى تكيه زدن بر كرسى اقتدار، "نطق ناطقين" را كور و "جرايد منتشره" را نيز گِل گرفت و پس از مدتى مجلس را نيز از مدرس تهى و مصدق را نيز به تبعيد روانه كرد. در مندرجات تاريخى چنين آمده است كه پهلوى اول، مجلس را "طويله" مى‌خواند و هر گاه قصد مى‌كرد كه "نماينده"اى را به مجلس بفرستد چنين فرمان مى‌داد كه: "او را هم به طويله بفرستيد".

حذف خونين فرخى يزدى و "توفان"ش، ميرزاده عشقى و "قرن بيستم"اش، واعظ قزوينى و "نصيحت"اش، قربانى كردن مدرس و "طويله" كردن "مجلس"، همگى نشان از شليك "تير خلاص" به مغز مشروطه و دفن كامل دستاوردهاى آن داشت.

اما ۳۰ سال پس از تهاجم نظامى سوم اسفند، مردم ايران به دوران تكاملى تازه‌اى وارد شدند. "نهضت ملى شدن نفت" هم فرصتى تازه براى تحولى اجتماعى - سياسى در ميهن ما فراهم آورد و هم روحى جديد در كالبد ملى دميد. با مصدق و نهضت ملى عشق آمد و ايرانخواهى، استقلال از ميانه پديدار شد و هويت ملى، جوهر مقاومت بر لوح تاريخ رنگ انداخت و عزم ملى.

در كنار اين همه روشنى، "كار ايرانى به دست ايرانى" سپرده، استعمار اخراج، دست و پاى شاه و دربار جمع، پارلمان به جايگاه حقيقى خويش نزديك و بالاخره آزادى در ايران صاحب "پدر" و "آموزگار" شد. پدرى شريف، وارسته و سينه فراخ همچون محمد مصدق. آموزگارى كه ايستادگى بر هويت و منافع ملى، مدارا و تحمل را درس  مى‌داد و تمرين دموكراسى را سرمشق دوران كرده بود.

همه اينها دست به دست هم مى‌توانست جامعه ايران را به مدارى بس رفيع رهنمون كند. شروعى كه ايران را از كشورهاى همطراز پيش انداخته بود. اما در اينجاى تاريخ نيز بسان آنچه در گذشته رخ داده بود، نارضايى بيگانه از تحول و انتقام‌كشى استبدادِ عقب رانده شده، درهم آميخت و ايده ورود عنصر نظامى به عرصه سياسى را طرح و قوت داد. هم تراوش قلم آنتونى ايدن وزير خارجه وقت انگلستان كه

"من معتقد بودم بهتر است به اين فكر باشيم كه براى مصدق جانشينى جستجو كنيم."۱۲

و هم گفتار آيزنهاور مبنى بر:

"تمام اوضاع آن صفحات براى آمريكا نحس و شوم مى‌باشد زيرا اگر دنيا اين نقطه را از دست بدهد، چگونه مى‌تواند امپراطورى ثروتمند اندونزى را نگاه دارد؟ در اين صورت ملاحظه مى‌كنيد كه اين راه را در جايى دير يا زود بايستى مسدود كرد و ما مصمم به انجام  اين كار هستيم،"۱۳ حاكى از عزم امپرياليسم براى پايان دادن به روند تحولات در ايران بود.

هنگامى كه رگ "غيرت ملى" شاه نيز به جوش آمد در يك هم‌آغوشى مهوع ديگر، طرح توقف روند نوآغاز در ايران ريخته شد. كرميت روزولت مجرى طرح براندازى مصدق در خاطراتش بر يك "اقدام مشترك" انگشت مى‌نهد:

"قصد از برنامه آجاكس، يك اقدام مشترك بود. اين برنامه، شاه ايران، وينستون چرچيل، آنتونى ايدن، آيزنهاور، جان فاستر دالس وسيا را در بر مى‌گرفت. مقصود اين اتحاد، برانداختن نخست‌وزير ايران، دكتر محمد مصدق بود."۱۴

پس از آنكه كرميت روزولت "آرزو كرد تا خدا همراه اعليحضرت باشد" و بعد از آنكه هندرسن سفير آمريكا در ايران، در ۲۷ مرداد ۳۲ چك شماره ۷۰۳۳۵۲ را براى گردآورى ارتش اوباش و تن‌فروشان امضاء كرد، در ۲۸ مرداد با تانكهاى آمريكايى "شرمن" منزل مسكونى مصدق فتح شد. چهار روز بعد شاه به كرميت روزولت گفت: "من تاج و تختم را از بركت خداوند، ملتم و ارتشم و شما دارم." بدين روال يك سير تكاملى ديگر با حس و اقدام مشترك سلطه‌جوى خارجى و مستبد داخلى و سستى و رخوت جبهه خودى و پاسدار نداشتن دستاوردها، مسدود شد. اما "آه و مويه"، سر فرو بردن رمانتيك و پذيرش "تقدير محتوم"، جمعبندى آن دو حديث تابستانى و تك روايت زمستانى نيست. با دقت و بذل توجه به هر سه واقعه كودتايى كه با بهره‌گيرى از عنصر نظامى به جنگ تحول برخاسته بودند به جوهر و مضمون مشتركى در اين گونه سرفصلهاى تاريخى دست مى‌يابيم:

  •  * با آغاز هر روند و عقب راندن نيروى مستبدِ غيرتاريخى و همزمان با شروع فروپاشى نظم و نسق و مناسبات پيشين، يك احساس "تكليف" تاريخى براى پايان دادن به تحول، در درون ارباب استبداد حلول مى‌كند. يك "وحى خودانگيخته بى‌جبراييل" همچون آنچه كه در اطلاعيه محمدعليشاه، ابلاغيه رضاخان و سطورى از "مأموريت براى وطنمِ" پهلوى دوم مصرّح است.
  •  * زمانى كه اين "احساس ملى" به "وظيفه اعتقادى" نيز جوش مى‌خورَد به مانند "استناد قرآنى" محمدعليشاه، "حالات درونى" رضاخان و "پيوند ويژه" پهلوى دوم با "ائمه"، ساطور خون‌چكانى كه توسط بيگانه تيز شده پس از چرخ خوردن در هوا، روند تحولى را گردن مى‌زند.
  •  * قطع رگ تحول، همه گاه به "نيابت" از مردم صورت مى‌گيرد. ابتدا سر دادن يك "واويلا"ى تاريخى با مضمون خطر خرابى ملك و نابودى ملت و سپس ايفاى رسالت.
  •  * در جدال اقدام براى تحول و تلاش براى حفظ وضع و نظم موجود، قطع مكانيكى تحول، تنها طريقى است كه در ذهن دشمنان تحول شكل مى‌بندد. اين تفكر چنان افراطى است كه به نابودى فيزيكى مجلس صدر مشروطه، منزل مصدق، محل اين حزب و دفتر آن روزنامه منجر مى‌شود. مكانيستها در ته ذهن خويش، طراحان، رهبران و روشنگران را هدف مى‌گيرند.
  •  * نظاميانِ "غيرسياسى" لشكر هميشه آماده براى قطع مكانيكى روندهاى تحولى محسوب مى‌شوند.

اكنون تابستانها از آن دو تابستان و زمستانها از آن تك زمستان گذشته است، اما يافته‌هاى آن سه روايت همچنان در ذهن باقى است. در خرداد ماه ۷۶ دو دهه پس از سرنگونى آرمانخواهانه و پرشور شاه، مردم ايران با ابراز بيزارى بدون خشونت از آن‌چه كه از سال ۶۰ به اين سو رخ داد، عزم حيات سياسى - اجتماعى نو كردند و داوطلبانه در سرِ خط مسير تازه تحول و تكامل ايستادند. مردم در اين نقطه عطف به برنامه توسعه سياسىِ معتدلترين فرد درون حاكميت رأى دادند تا با قرار گرفتن وى در رأس قوه مجريه، تمهيدات آغاز مرحله جديد فراهم آيد. از آن هنگام تاكنون مردم از هر اقدام رو به جلو دولت حمايت كردند و براى مصرف هر خواندنى و شنيدنى نو و روشنگر ولع نشان دادند. ايجاد شوق مجدد مردم براى حيات نوين اجتماعى - سياسى و افزايش ضريب مشاركت خواهى در امور صنفىِ مربوط به خويش و حضور جدى‌تر از گذشته آنان در محافل و مجامع از شاخصهاى برجسته شرايط جديد محسوب مى‌شود. اما اين بار نيز كه جامعه ايران در آغاز سير جديد تحولى قرار گرفته است نيروهايى چند با مضامينى مشابه آنچه كه در گذشته رخ داده بود در مقابل روند موضع گرفته‌اند تا آنجا كه همزمان با اميد به آينده، بيم از خطر نيز در ذهن برخى شكل يافته است.

تحرك جدى نيروهاى شبه نظامى موسوم به انصار از دوران انتخابات به بعد، حمله به برخى مطبوعات، تهاجم به يك بيت، تهديد سياسى عناصر نظامى از يكسو و دست يازيدن جناح راست به استيضاح براندازانه وزير كشور و مجرى برنامه توسعه سياسى دولت جديد، زمينه‌سازى استيضاح وزير ارشاد، تعطيل روزنامه نوپاى جامعه و... از ديگر سو، بيم موجود را تقويت مى‌كند. در چنين شرايطى، در اعلام مواضعى چون: آزادى را به هر "غلطى" تعبير كردن، "اين كشور، كشور احكام اسلامى است"، "غيرممكن است خانواده شهدا تماشاگر باشند"، "مسئولان حواسشان را جمع كنند"، "نياز به اقدام"، "دموكراسى مغاير اسلام است"، "ايران را لبنان مى‌كنيم" و... كه در هفته‌هاى اخير بسيار شنيده شده است، هم "تكليف" تاريخى، هم "وظيفه اعتقادى"، هم "نيابت از مردم"، هم سردادن "واويلا" و هم "تهديد مكانيكى" نهفته است. اعلام مواضع اينچنينى متوليان رسمى دين و مقامهاى ارشد حكومتى مى‌تواند به تحريك عنصر نظامى يارى رساند. اما شرايط امروزين ضمن مشابهتهاى ماهوى، تفاوتهاى ماهوى نيز با "آنچه گذشت" دارد. اگر در هنگامه استبداد صغير "از ايران آذربايجان ماند، از آذربايجان تبريز، از تبريز كوى اميرخيز و از كوى اميرخيز يك كوچه كه در آن ستار مقاومت مى‌كرد و سپس آن كوچه به كوى و آن كوى به شهر و شهر به ولايت و ولايت به كشور بدل" و ستار يك تنه در دل شرايط ظاهر شد، اگر در عصر ظهور سردارسپه، تك چهره‌هايى چند ايستادگى نشان دادند و اگر در فرداى كودتاى مرداد ۳۲، اقليتى وفادار به آرمانهاى نهضت ملى در چهارچوب نهضت مقاومت ملى اعلام موجوديت نمودند، امروز خيل مردم تحول‌طلب حاضر در عرصه خرداد ۷۶ در صحنه حضور دارند. علاوه بر سير از مقاومت فردى ستار به ايستادگى جمعى كنونى، مردم بيش از هميشه از خشونت و حل مسئله از طريق عنصر نظامى خسته‌اند. اين مهم به تمايل برخورد مكانيكى در مواجهه با روند تحولى موجود كمتر ميدان مى‌دهد. از سويى در بخش قابل اعتنايى از نيروى نظامى نيز عقلانيت توأم با گرايش به تحول آرام سراغ مى‌شود. امكانات آگاهى‌بخش همچون مطبوعاتِ روشنگر نيز كمكى تاريخى براى پانگرفتن تجاربى از نوع تجارب سه‌گانه است مضاف آنكه جمعيت بس جوانِ امروز نيز بيش از دوره تاريخى ماقبل دوم خرداد به تحول تمايل دارد. اين مجموعه در كنار برنامه توسعه سياسى كه واضعش وعده پياده‌كردنش را چند باره داده است در كليت خود مى‌تواند از شلتاقى تازه در عرصه سياسى ممانعت كند. با ذكاوت، با خويشتندارى، با توكل و با عبرت از گذشته. همچنانكه قرآن براى "سر طاقچه" نيست، جمعبندى تجارب نيز براى گذاشتن در صندوقچه‌اى نيست كه كليدش را مادربزرگ تاريخ قورت داده است.

 

 پى‌نوشتها

 ۱. محمدعلى سفرى، مشروطه‌سازان.

 ۲. احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران.

 ۳. منبع پيشين.

 ۴. محمدعلى سفرى، مشروطه‌سازان.

 ۵. سرادموند آيرونسايد، خاطرات و سفرنامه ژنرال آيرونسايد، بهروز قزوينى.

 ۶. بهار، تاريخچه مختصر احزاب سياسى ايران.

 ۷. ضمائم خاطرات آيرونسايد، اسناد و مكاتبات سياسى وزارت خارجه انگلستان، سند شماره ۶۵۱.

 ۸. بهار، تاريخچه مختصر احزاب سياسى ايران.

 ۹. منبع پيشين.

 ۱۰. حسين مكى، تاريخ بيست ساله ايران، ج ۲.

 ۱۱. Denis Wright, The English Amongst The Persians.به نقل از ويليام شوكراس، آخرين سفر شاه، عبدالرضا هوشنگ مهدوى.

 ۱۲. آنتونى ايدن، خاطرات ايدن، كاوه دهگان.

 ۱۳. نطق آيزنهاور در ۱۴ مرداد ۱۳۳۲.

 ۱۴. كرميت روزولت، كودتا در كودتا، جاما.

مسیر جاری:   صفحه اصلی بینش و اندیشهمقاله‌ها
| + -
استفاده از مطالب سایت با ذکر ماخذ مجاز می‌باشد