پرینت
بازدید: 4382

بسم الله الرحمن الرحیم

گویند که دوزخی بود عاشق و مست

قولی است خلاف، دل در آن نتوان بست

گر عاشق و مست، دوزخی خواهد بود

فرداست بهشت، همچون کف دست

با سلام و شب به خیر حضور دوستان و با کسب اجازه از بزرگ جلسه، آقای طاهر احمدزاده، بحث را شروع می‌کنیم. من خودم واقف هستم در جایی که آقای احمدزاده این جا نشسته باشند، جای من این‌جایی که نشسته‌ام [جایگاه سخنران] نیست. اما به هرحال یک تقارنی پیش آمده، من هم با اجازه از ایشان، هم با تیک زدن فاصله تاریخی، شخصیتی و محتوایی بین ایشان و خودم بحث را آغاز می‌کنم.

بنا بود که دوستان یک ربع به ۶ به منزل آقای احمدزاده بیایند و ما هم حدود ۶، ۶ و ربع اینجا در خدمت‌تان باشیم، ولی به هرحال اتفاقی است که افتاد و از این اتفاق‌ها زیاد می‌افتد. زمان، خیلی عنصر کمیابی نیست. یک وجهش این هست که زمان را حاکمیت به باد می‌دهد؛ این وجه کلانش است. وجه خردش هم این است که خودمان [زمان را] به باد می‌دهیم. این [است] که ان‌شاءالله نسل نو به هرحال حس کند در این مملکتی که زمان، به اصطلاح فله‌ای و توپره‌ای به ایوان شرایط و به باد سپرده می‌شود، از آن حداکثر استفاده را به عمل بیاورد.

من نه سخنران هستم، نه مثل آقای احمدزاده صاحب کسوت هستم. یک فرد معمولی هستم؛ دغدغه‌هایی داشتم. سه‌شنبه شب دوستان‌تان گفتند مراسمی هست برای عاشورا، من فقط آمدم دغدغه‌هایم را بگویم. در جایی که عاشورا و امام حسین (ع) آکبند تحویل حاج منصور ارضی شده و جریان روشنفکری مذهبی که ما هم در آن هستیم، مسجد و محراب و امام حسین و شب قدر و همه را کامل تحویل نظامِ رسمیِ حکومتیِ جمهوری اسلامی داده، من فقط با این انگیزه آمدم که به سهم خودم بتوانیم یادی از حضرت امام حسین (ع) داشته باشیم. نیم ساعت فرصت هست، چون از آن طرف هم بنا بود که ما ساعت ۱۱ برویم تهران، پرواز ساعت ۱۱ هم کنسل شد. حدودا ساعت ۹ پرواز است و من ان‌شاءالله تا ساعت ۸، ۸ و ۱۰ دقیقه در خدمت جمع هستم.

بحثی را که جمع و جور کرده بودم، عنوانش بود «جامه‌دانِ پر و پیمان». با این فلسفه که هیچ فردِ تاریخی و هیچ جریانِ تاریخی نیست که بدون این که جامه‌دان پر و پیمانی داشته باشد و کوله‌ی پر و پیمانی بر دوش، و اتفاقی از «او» متصاعد نشود. امروز روز اگر ما جلو نمی‌رویم، اگر ما در یک مملکت تاریخی، دولتی با این مشخصات دارد حکمرانی و زمامداری می‌کند، مشکل خیلی از آن طرف نیست، مشکل از خودمان است. مشکل از جریانی است که ما در آن قرار داریم. جریانی که روزگاری که سپهر می‌ساخت، دوران می‌ساخت، حرکت رو به جلو می‌برد، الان حرفی، ایده‌ای، سازمان‌دهی و طراحی برای شرایط، نداریم.

شخصیت‌های تاریخی، زیاد پیرامون ما هستند. هیچ‌کدام [از این شخصیت‌ها]، چه شخصیت‌های عقیدتی مثل حضرت علی(ع)، حضرت امام حسین (ع)، و چه شخصیت‌های ملی مثل مصدق، بازرگان، آیت‌الله طالقانی، مرحوم حنیف‌نژاد جوان، بی‌مورد به آن جایگاه نرسیده‌اند. جامه‌دانی بستند و جامه‌دان هم در دقیقه‌ی ۹۰ و با ملات معیوب بسته نشده! جامه‌دانی بود که آرام‌آرام محتوایش فراهم شد و چفت و بست بسیار بسیار جدی‌ای داشت. با این توضیح من سراغ بحث می‌روم و ناچارم آن را جویده جویده بیان کنم تا نهایتاً بتوانیم در این فرصت حداقلی نکته‌ای را خدمت‌تان بیان کنم.

اگر ما بپذیریم که انسان، رونده است. ما برای این به جهان نیامدیم که اتراق کنیم، برای این به جهان آمدیم که حرکت کنیم. انسان رونده است؛ تاریخ رونده است؛ هستی، دینامیسم خاص خودش را دارد. به قول ملاصدرا که با اندیشه و تدبر و تفکر و تخصیص فسفری که داد، دریافت این جهان مشمول حرکت جوهر و عَرَض است. اگر حرکت جوهر و عرض ملاصدرا را بخواهیم ساده کنیم، این است که انسان در یک رودخانه، نمی‌تواند دوبار شنا کند، حتی به فاصله ۲ ثانیه. چون نه آن رودخانه، رودخانه‌ی قبلی است؛ مولکول‌های آب دائما در حال تلاطم و هیجان و خلجان هستند و نه انسان، انسان ۲ ثانیه قبل است. پس جهان هم دینامیسم دارد، تاریخ هم حس دارد، مهر دارد، عشق دارد، خون دارد، رگ دارد، حرکت دارد، فراتر از همه‌ی این‌ها ـ هستی و تاریخ و انسان ـ خدا هم خدای راه است. خدا هم اگر مثل ما بود، یک بار جهان را خلق می‌کرد و با همان خلقِ یک بار، پیژامه می‌پوشید و خستگی درمی‌کرد. ولی خدا اهل خستگی درکردن نبود و نیست. اساساً خسته نمی‌شد که خستگی درکند: «ما جهان را، آسمان‌ها و زمین را، و آن چه را میان آن‌هاست آفریدیم در شش هنگام؛ بی‌خواب‌زدگی، بی‌‌خستگی» [سوره‌ی ق:۳۷][۲]. خیلی زیباست. یعنی وضعیت خداست.

حالا انسانی که انسانِ راه است، انسان اولیه‌ای که از غار بیرون آمد تا اینجایی که جهان به ما رسیده است، دارد می‌دود و تلاش می‌کند و کاروان بشریت را به پیش می‌برد و رونده است، اهل اتراق نیست. اگر انسان اهل اتراق بود، در همان بهشت می‌ماند. حدفاصلی که آدم و حوا در بهشت زیستند، تخمین زده شده ۶ تا ۷ ساعت است. همه چیز فراهم بود؛ تلذذ جنسی، غذای آماده، طبیعت کارت پستالی! پس «او» هم نمی‌خواست ساکن باشد. روح ماجراجویی هم نداشت. نمی‌خواست ببیند که آن پسِ جهان چه خبر است. زمینی می‌خواست برای حرکت و برای تغییردهندگی. انسان، رونده؛ طبیعت، دینامیک؛ تاریخ، حس‌دار و در راه و خدا هم خدای راه.

انسان‌هایی که در این مسیر آمدند، فارغ از ایدئولوژی‌شان، فارغ از مشی‌شان،  فارغ از منش‌شان، آمده بودند که این جهان پیرامون را تغییر دهند. هر انسانی ـ ماندلا، نایتینگل[۳]، ژاندارک، حنیف‌نژاد، چه‌گوارا، امام حسین (ع)، دهخدا، یک موزیسین کیفی، یک فیلم‌ساز مردمی ـ مجموعه‌ی این انسان‌ها بودند که جهان را از آن جا به اینجا رهنمون کردند. همه این‌ها جامه‌دانی داشتند. همه این‌ها کوله‌ای بر پشت داشتند. و ما هم اگر بخواهیم مسیر را ادامه دهیم، درِ این جامه‌دان را ـ نه با تجسسی که جمهوری اسلامی در مملکت نهادینه کرد! ـ [باز کنیم و مورد بررسی قرار دهیم]؛ برای این جامه‌دان‌ها را جست‌وجو کنیم که ببینیم چه چیزهایی در آن وجود داشته، جامه‌دان خودمان را هم یک وارسی کنیم ببینیم آن جامه‌دان‌ها که حرکت‌آفرین بودند، کجا و جامه‌دان‌های ما کجا؟

با همین مجوز اگر که جامه‌دان اول مرد عاشورا را باز کنیم که حضرت امام حسین (ع) بود، عناصر چندی را به طور جدی در آن رویت می‌کنیم. اول: درک دورانی، درکی داشت از دوران؛ دوم: فهم موضوع و فهم مطلب؛ سوم: مسئولیت تاریخی؛ چهارم: ایمان مبشّر؛ پنجم که مهم‌ترین است، خدای رفیق راه، خدای شریک راه. تئوری، استراتژی، مشی، روش و منش. این‌ها عناصر جامه‌دان پر و پیمان امام حسین (ع) بود. درنگ کوتاهی کنیم حول این ده عنصر درون جامه‌دان حسین (ع)، برسیم به امروزِ روزمان و کوله‌پشتی و انبان خودمان که ببینیم چه خبر است؟ آیا عنصری دارد برای حمل و حرکت دارد یا ندارد؟

 

۱. درک دورانی

درک دوران این بود که پس از حضرت علی (ع) به قول آمارگران، انحراف معیاری در تاریخ پیدا شد و خلیفه‌ای جانشین «او» شد که جهان را جور دیگری می‌دید، از هستی تلقی دیگری داشت و در پی اتراق بود. انسان‌های در پی اتراق نیز هم خودشان سریع پروار می‌شوند و هم پیرامون‌شان را پروار می‌کنند. معاویه چنین وضعیتی داشت. بدعتی هم که ایجاد کرد [...][۴]

[نامه‌ی اهل کوفه به امام حسین هم] دومضمونه و دومنظوره بود. یکی این که حاکمیت حاکم، نامشروع، ستمگر و نماد ظلم است، و دوم این که ما نیاز به یک زمامدار سالم و شفاف داریم که اهل اتراق نباشد، اهل حرکت باشد و تو بیا! یک وجه دریافت هم این بود.

 

۳. مسئولیت تاریخی

و نهایتا مسئولیت تاریخی‌اش این بود که تسلیما لأمرک (من تسلیم امر توام) لامعبود سِواک (و غیر از تو معبودی وجود ندارد)؛ یک تبیین جوهری از پروردگار. من فقط در هستی، تو را می‌شناسم. نقطه اتکای من توئی. دیگری و دیگران نقطه اتکایی نیستند و من با تو بیعت کردم و با دیگری بیعت نمی‌کنم. این مسئولیت تاریخی‌اش بود.

 

۴. ایمان مبشر

 اما مهم‌تر از فهم مطلب و ایفای مسئولیت تاریخی، ایمان مبشّرش بود. امروز هم بخش مهمی از جامعه ما مومن هستند؛ مومن به ذات احدیت، مومن به حرکت در چارچوب مذهب و ... . ولی ایمان داریم تا ایمان. ایمانی که امام حسین (ع) داشت، ایمان مبشر بود: «اللهم انی اسئلک ایمانا تباشر به بقلبی»؛ در دعا داریم. این‌ها همه دعاهای مردم است. دعاهای پاک‌نهادترین آحاد  از آحاد مردم هستند که [نه] اسمی از آنان مانده و نه رسمی. «اللهم انی اسئلک ایمانا تباشر به بقلبی». یک فرد عادی که ما نمی‌شناسیم‌اش، چون جمله‌اش بسیار نقض و آهنگین بوده، در مجموعه‌ی ادعیه ثبت شده و به ما رسیده، از خدا می‌خواهد قلبی به او بدهد و ایمانی به او عطا کند که آن ایمان به قلبش بشارت دهد. امام حسین (ع) هم که از این نوع ایمان داشته، قبل از ظهر عاشورا دعایی می‌کند: «اللهم اوقفنی علی مراکز اضطراری». خیلی دعای قشنگی است. از خدا می‌خواهد آگاهش کند بر پاشنه آشیل‌های درونش؛ آگاهش کند بر مراکز اضطرارش. مراکز اضطرار، مراکز شیش و بش انسان هستند، سایه‌روشن‌های انسان هستند، «می‌شود- نمی‌شود»های انسان هستند، تردیدهای شکننده هستند. از خدا می‌خواهد که قالبش را پر کند مثل چوب روسی. چوب روسی به این علت شته نمی‌زند و ویروس چوب نمی‌گیرد که ساخته و پرداخته است. در مایع‌چسبی مدت زیادی قرارش می‌دهند که آن مایع‌چسب همه‌ِی روزنه‌ها را پر می‌کند. روزنه که پر شود، جایی برای عرض اندام ویروس و شته نیست. این [است] که امام حسین (ع) هم قبل از ظهر عاشورا از خدا می‌خواهد که بر مراکز اضطرارش واقف شود و آن‌ها را حل کند.

 

۵. رفیق راه

اما بعد از ایمان مبشّر، رفیق راه است. در این سی سالی که ما در جمهوری اسلامی زندگی کردیم و شما چشم باز کرده‌اید در این سالِ سی به قول فردوسی، خدایی که به ما شناسانده شده، خدایی که به شما نسل جوان شناسانده شده، خدایی است عبوس، خشن، با تبختر، گرز به دستِ سر چهارراه تاریخ و منتظر که یکی خطا کند و از آن بالا بر سرش بزند! نه رفیق راه است، نه شریک کاروان است، نه مشاور است و نه مبشّر و نه تیماردار. هیچ یک از این‌ها نیست.

تلقی امام حسین (ع) از خدا این نیست. تلقی‌اش از خدا، تلقی دیگری است؛ خدا را رفیق راه می‌داند: «أنْتَ ثِقَتي في كُلِّ كُرْبَ»[۵]. اعتماد کامل و بدون درز دارم به تو در همه‌ی زمینه‌ها. خیلی زیباست. تعبیری که امام حسین (ع) از خدا دارد: «وَ اَنْتَ رَجائي في كُلّ شِدَّهٍ». و امید ویژه  ـ همان ایمان مبشّر ـ را به تو دارم در شدیدترین وضعیت‌ها. پس از این که جایگاه خدا را ادا می‌کند، اعتماد کامل به پروردگار، امید سرشار و لبریزان؛ بعد مطرح می‌کند چه بسا مشکلاتی رخ می‌دهد که قلب را سست می‌کند، چاره‌گری در آن کم اثر می‌گردد، من این مشکلات را بر تو نازل می‌کنم. خیلی قشنگ است. پس راه خروج را بر من گشودی  و مرا کفایت کردی، تو صاحب کلّ کار هستی، تو صاحب کل نیک هستی.  تلقی‌اش را به خدا می‌گوید. منبع سرشار ایمان و اعتماد ویژه به خدا و امید بسیار زیاد به خدا.

کاری که این جا امام حسین (ع) انجام می‌دهد، کاری است که همه‌ی کسانی که با خدا پروژه تعریف کرده‌اند، می‌کنند. یعنی خدا نزدیک‌دست، منتشر و آماده‌ی خدمت است. این طور نیست که خدا مضمون و مناسبات ارباب و رعیتی می‌خواسته با بندگانش برقرار کند. اگر این چنین بود، خدا هم مثل اغلب حاکمان، پادگان می‌ساخت. خدا رئیس قبیله بود و بقیه، سرخ‌پوستِ جارچی. خدا پادگانی می‌ساخت، صبح سان می‌دید، شامگاه بود، صبحگاه بود، هر روز بله می‌گرفت! ولی اساسا این طور نیست. اساسا این طور نیست. خدا زمین را آکبند به بشر تحویل داد تا بشر خودش ساخت و ساز کند و در پروژه‌هایش هم خدا را دعوت کند. آن طور که ما از قرآن می‌فهمیم، خدا برای بشر وظیفه تعریف می‌کند، ولی مهم این است که خودش موظف هم هست. مسئول است، مسئول است در قبال آن چه ادعا کرده. موظف است به انجام آن چه وعده داده.[۶] انسان‌هایی که این جوهر خدا را درک کرده‌اند، نه جوهر تبختر خدا که جمهوری اسلامی معرفی کرد، اینکه انسان‌هایی که این گونه با خدا ارتباط برقرار کرده‌اند و می‌کنند، با خدا پروژه‌ی مشترک تعریف می‌کنند. ابراهیم با خدا پروژه‌ی مشترک تعریف کرد، موسی به همچنین، همسر عمران به همچنین، زکریا به همچنین و اصحاب کهف هم به همچنین. پروژه‌ی مشترک به این معناست که انسان ایده‌ای به ذهنش می‌رسد، ایده را با خدا مطرح می‌کند. بعد از جرقه‌ی ایده در ذهن و طرح آن با پروردگار، داشته‌ها و امکانات و مقدورات خودش را هم بیان می‌کند. بعد به خدا می‌گوید این امکانات من است، این محدودیت‌های من است. تو چه می‌آوری؟ تو هم چیزی بیاور. خدا هم به اعتبارِ آورده‌ی انسان و صدق و شفافیتش در پروژه، مشارکت خواهد کرد. لذا پروژه‌ی عاشورا، پروژه‌ی صرفا امام حسین (ع) نیست. پروژه‌ای است که امام حسین به مانند همه پیشینیان خودش [با خدا تعریف کرد]. این سنت بشر است. سنت بشر را هم سنت ابراهیم تلقی می‌کنند. ابراهیم ایده‌ای به ذهنش رسید، با خدا مطرح کرد؛ گفت خدایا! اهل شرک اردوگاه دارند، بت دارند و گرد آن می‌چرخند، بتکده‌شان اقتصادی دارد، طوافی دارند، من هم آرزویم این است که توحید منزلگاهی پیدا کند. ایده مطرح کرد و سپس آن را بسط داد.[۷] بعد از بسط ایده به مهندسی‌اش اندیشید و بعد از مهندسی‌اش، نهاد حافظ را به وجود آورد. این سنت بشر شد.[۸] الان هم شما در هر جای جهان که پیشرفتی حاصل می‌شود نگاه کنید، قاعده‌اش این است. ایده‌ای به ذهن بشر می‌رسد، آن را بسط می‌دهد، ایده‌ی بسط‌یافته را برایش مهندسی می‌کند و بعد هم نهاد حافظی برایش به وجود می‌آورد. تلقی ابراهیم از کعبه این بود. خدا وقتی دید ابراهیم آورده دارد، خودش فرزندی که بعد از ۱۱۸ سال در عین ناتوانی خودش و همسرش به او رسیده، اسماعیل و هاجر. وقتی خدا دید ایده دارد و ایده را بسط داده، اهل مهندسی است، اهل ساختن نهاد حافظ است، و با تمام امکان هم برای این پروژه سرمایه‌گذاری کرده، خدا هم نه خسیس است، نه خسّت دارد، نه بخیل است، نه غیرلوطی. خدا بسیار بسیار لوطی‌منشانه‌تر از ابراهیم با ابراهیم برخورد کرد. لوطی‌گری ابراهیم که از همه چیز در طبق گذاشت، و لوطی‌گری برتر خدا باعث دو اتفاق شد. یکی ساخت‌وساز خانه‌ی کعبه که قبلا وجود داشت، ابراهیم برایش فونداسیون تازه‌ای ریخت و مهندسی جدید بدان بخشید و دوم مهم‌تر از مهندسی بنا، مهندسی محتوا بود. مناسک توحیدی و محتوای توحید عینا اعمال و رفتار ابراهیم، اسماعیل و هاجر شد.

لذا پروژه‌ی عاشورا در ادامه پروژه‌ی ابراهیم و موسی و همسر عمران و زکریا و اصحاب کهف و ... [است] و چه بسا هزاران انسان گمنامی که قبل از ما بودند و همزمان با ما هم هستند، پروژه تعریف کردند با خدا و کاروان بشریت را پیش آوردند. ادیسون یک جمله دارد، خیلی کیفی است. ادیسون نه ایدئولوگ است، نه مذهبی دوآتشه است، یک منبع الهامی درونش دارد. عنوان می‌کند نبوغ عبارت است از ۱ درصد الهام و ۹۹ درصد عرق. آن ۱ درصد الهام، معلوم است از کجاست. ۹۹ درصد عرق ریختن هم کار دیوانگان نیست. «کوهِ بی‌فرهاد، کاهی است به دست باد». کوه، بدون فرهاد ارزشی ندارد. عشق فرهاد بود که در بیستون به کوه نقش و نگاری داد. امام حسین هم در ادمه‌ی پروژه‌هایی که پیشینیانش تعریف کردند، پروژه‌ای تعریف می‌کند و خدا می‌بیند انصافاً امام حسین ملات دارد، چون ملات دارد در کارش درمی‌آید. درکارش درآمدن هم به مفهوم عمل محیرالعقول انجام دادن، این که امام حسین سوپرمن و زورویی شود و یک تنه به سپاه دشمن بزند  و همه را تارومار کند، [نیست]. دیگر جهان به دورانی رسیده و عقل بشر هم به سرفصلی رسیده که خدا ضرورتی برای بروز و ظهور اعمال محیرالعقول و فوق تصور نمی‌بیند. امام حسین، خودش است، وزن واقعی خودش و پیرامونش و محتوایی که در جامه‌دانش هست.

حالا از خدای رفیق راه و کارگشا و ره‌گشا که انسان می‌توانست و می‌تواند با «او» پروژه‌ی مشترک تعریف کند، طبیعتا در آن پروژه مشترک، خدا خداست و بنده هم بنده است. و هرکس آورده‌ای دارد به سهم و سطح خودش و انسان هم به سهم و سطح  خودش.

 

۶. تئوری

در آن جامه‌دان ما یک عنصر دیگر یافت می‌کنیم؛ [که] آن تئوری است. یعنی بی‌تئوری نیامد. یک متن راهنما داشت که همان دعای عرفه بود. عرفه که به مفهوم شناخت است، دعای امام حسین هم دعای مبسوطی بود که به خط متوسط عربی، حدود ۱۰ صفحه ا۴ ما را دربرمی گیرد. آخرین شناخت امام حسین از پروردگارش است. شناختی که دارد، شناخت ساده‌ای است:

۱. «وَ هُوَ لِلدَّعَواتِ سامِعٌ» تو شنونده‌ی هر دعوتی هستی. این خیلی مهم است. هفتاد و چند آیه در قرآن هست که خدا توصیه می‌کند «مرا بخوانید». این «مرا بخوانید»، از سر شهوت و انحصارطلبی نیست. از سر این است که اگر پروژه‌ای داری و می‌خواهی استارتی بزنی، ما را هم دعوت کن ما هم یک هُلی به آنچه استارت زده‌ای، می‌دهیم. مفهوم، این است. «مرا بخوانید». هدف امام حسین هم در دعای عرفه این است که تو نقطه‌ی تقاضائی، نقطه‌ی پیک خوانش‌هایی.

۲. نکته‌ی کلیدی دیگر این است که «اِنَّکَ اَقْرَبُ مَنْ دُعِىَ». تو نزدیک‌ترینی به دعاکننده. تو نزدیک‌ترینی به خواهنده. لذا هرکس پروژه‌ای دارد، در وهله اول، نخستین شریکی که تلقی می‌کند که می‌تواند همراه باشد، خداست. این تلقی دوم امام حسین است.

۳. تلقی سوم: «وَاَنْتَ الَّذى تَعَرَّفْتَ اِلَىَّ فى کُلِ ّشَىْءٍ». یعنی شناختش را نسبت به خدا مطرح کند. و این شناخت ساده است، نه شناخت فلسفی و پیچیده. شناخت روشنفکرانه‌ای نیست که بخواهد مثل حوزه خدا را اثبات کند، دائم شیش و بش کنند عقل مدرن ما برتر است یا خدا؟ امام حسین خدا را این طور شناسایی نمی‌کند. این طور شناسایی می‌کند که کسی هستی که من در هر چیز که دیدم، شناختمت. یعنی از همه آیات و نشانه‌های پیرامون، به تو رسیدم.

۴. سرانجام، محصول شناختش را به خدا مطرح می‌کند. می‌فرماید از تو چه خواستم که عطا نکردی. هرچه خواستم اجابت کردی.[۹]

 

۷. استراتژی

این تئوریِ است، متن راهنما هم دارد، اعتقاد به آن خدا را هم دارد، و نهایتا یک استراتژی. استراتژی‌اش نفی بیعت، رفع انحراف، و حذف ارتفاع است. و مهم‌ترینش همین حذف ارتفاع است. خدا نسبت به بشر کینه ندارد. ولی همین خدا که نسبت به بشر کینه ندارد، در بخش‌هایی از قرآن کینه بروز می‌دهد. یکی از بخش‌هایی که کینه بروز می‌دهد، نسبت به ارتفاع گرفتن فرعون است. فرعون آن‌قدر ارتفاع گرفت و ارتفاع گرفت که وقتی موسی از خدایش با فرعون صحبت کرد، فرعون به هامان گفت که تو یک نردبانی درست کن که ارتفاعی داشته باشد و ما آن بالا بالا ببینیم خدایی که موسی از او سخن می‌گوید، کجاست. یعنی آن‌قدر برای خودش ارتفاع فرض می‌کرد که فکر نمی‌کرد مرتفع‌تر از خودش پدیده‌ای وجود داشته باشد. فکر می‌کرد دیگر کهکشان‌هاست!

یزید هم به همین ترتیب. یک آدم ۳۲ ساله، بی‌صلاحیت، اهل اتراق، اهل شراب، اهل زن، اهل عیاشی، و [چنین فردی] نشسته بود جای علی (ع)؛ که اهل اتراق نیست، اهل ریاضت و اهل رفتن و اهل مدل ساختن و اهل گوشت به در خانه این و آن دادن و ... [است]. لذا هم انحرافی ایجاد شد، یزید به جای علی، و هم ارتفاعی. علی‌ای که محراب نمازش را گود می‌کرد تا از دیگران پائین‌تر باشد، یزیدی که بالای منبر با دهان شراب‌خورده می‌خواست رهنمون دهد به توده‌ای به قول خودش عوام کالانعام. استراتژی امام حسین در مقابل این وضعیت، نفی بیعت با یزید بود و رفع انحراف و مخصوصا حذف ارتفاع که باید به گونه‌ای برطرف می‌شد.

 

۸. مشی

و نهایتا مشی امام حسین که بسیار بسیار مشی قابل تدقیقی است. مشی او چند عنصر داشت: عنصر اول، کار توضیحی. در مسیری که از مدینه به سمت کوفه می‌رفت تا نهایتا به کربلا، سر هر روستا کار توضیحی کرد. انحراف و ارتفاع و علت عدم بیعتش با یزید را توضیح داد و به اصطلاح امروز، کارتوضیح و کار آموزشی کرد. کارتوضیح که نه حاکمیت ما به آن بها می‌دهد و نه روشنفکران ما. حاکمیت، مردم را سر صندوق انتخابات و سر چهارراه‌ها می‌خواهد و روشنفکر هم با تغییرات و ادبیات دیگری، توده‌ها را پشتیبان ایده‌اش می‌خواهد، بدون این که ایده را به توده توضیح دهد. اما امام حسین کار توضیحی می‌کند، وقت می‌گذارد.

وجه دیگر هم جذب نیروست. وقتی بر سر راه کوفه با لشکر حرّ که هزار نفر بودند روبه‌رو می‌شود، اتفاق مهمی روی می‌دهد. امام حسین به آن‌ها خسته نباشید می‌گوید، به آنان آب می‌دهد، و با آن‌ها نماز جماعت می‌خواند. خیلی مهم است. سعی می‌کند دشمن را جذب کند و در کنار این جذب، تلاش می‌کند نیروهای خودش را هدر ندهد. برای تک‌تک نیروهایی که جذب کرده، اهمیت ویژه‌ی انسانی و استراتژیک قائل است. این، عنصر بعدیِ مشی است.

 عنصر بعدی مترتب بر کارتوضیح و جلوگیری از هدم نیرو و جذب نیرو از طرف مقابل، وجه بعدی، تأخر است. وقتی مقابل لشکر حر قرار می‌گیرد، زهیر به او می‌گوید این‌ها هزار نفر بیشتر نیستند، ما الان بجنگیم، پیروز می‌شویم. امام حسین می‌گوید نه! ما شروع‌کننده نیستیم. در صف‌آرایی نهایی صبح تا ظهر عاشورا مقابل لشکر ابن‌سعد، یکی از همراهان به امام حسین می‌گوید من نشانه رفتم، بگذار فرمانده آن‌ها را بزنم. باز هم امام حسین مطرح می‌کند که نه! تیر اول از ما نیست. تیر اول، از آنها. خیلی مهم است. بنابراین وجه بعدی مشی اش، کار تأخیری است و منتظر شدن که آن‌ها چه می‌کنند. تیر اول، با آ نها؛ نیزه‌ی اول، با آنها. اقدام و قدم اول از آنها. این استراتژی بسیار محکمی است که درون استراتژی امام حسین، همان عهد با رفیق راهگشا وجود دارد.

 

۹. روش

وجه بعدی هم روش اوست. این که وقتی حدودا ۱۸۰۰۰ نامه برایش آمد، ذهنی برخورد نکرد. مسلم ابن عقیل را فرستاد گزارش تهیه کند. گفت برو ببین وضع همین‌طور است که در نامه‌ها آمده یا نه. در یکی از آن نامه‌ها که آمده بود، عبارت قشنگی نوشته بود؛ به امام حسین نوشته بودند: «میوه‌های این جا دارد می‌رسد. بیا میوه‌ها را با هم نوبر کنیم. تو نوبر کن، ما جان‌فشانی». خیلی زیبا بود. یعنی دعوت، دعوت کیفی‌ای بود. این که میوه‌ها دارد می‌رسد، سمبولیک است. واقعا هم بهارِ آنجا بود، میوه‌هایش داشت می‌رسید، و هم میوه‌های درون آنها. هم میوه‌ها دارد می‌رسد و هم ما صاحب ظرفیت شده‌ایم. بیا هم میوه نوبر کن و هم ظرفیت ما را نوبر کن.  ما با تو جان‌فشانی خواهیم کرد. امام حسین نفر فرستاد که مسلم ابن عقیل بود و شهیدش کردند و نتوانست بیاید گزارش بدهد، ولی گزارش مسلم رسید و این بود که نفر و کیفیت و شرایط در کوفه برای قیام آماده است. پس یکی از روش‌هایش، ارزیابی بعد از دعوت بود.

روش دوم که بسیار مهم‌تر هم بود، دشمن برایش دوراهی طراحی کرده بود. یزید پیغام فرستاد به امام حسین که یا بیعت کن یا کشته می‌شوی. امام حسین یک سه‌راهی برای آنان ترسیم کرد. سه‌راهیِ جغرافیایی و محتوایی که سر راهش بود. یک وجه سه‌راهی، رفتن به کوفه بود که جلویش را گرفتند. راه دوم این بود که گفت من برمی‌گردم به مدینه. بگذارید به مدینه برگردم. اگر به مدینه برمی‌گشت، به این مفهوم بود که با یزید بیعت نکرده. اتوریته‌ی یزید شکسته می‌شد. در همه جا می‌پیچید که حسین رفت، بیعت هم نکرد و بازگشت. راه بیعت نکردن را برای بقیه هم باز می‌گذاشت. عنصر سوم که تقدیر برای امام حسین رقم زد، مسیر سوم بود. مسیر سوم هم کربلا بود. کربلا در لغت عرب یعنی زمینِ محل آزمون. کربِ بلا؛ زمین سرشار از امتحان و آزمایش. آخرسر، سهمش از کل هستی، رفتن به کربلا بود. روشش بود. یعنی آن‌ها دوراهیِ عزت و ذلت گذاشتند، امام حسین سه راهی ترتیب داد. از هر سه راه می‌رفت، منتهی به پیروزی استراتژیک می‌شد. اگر کوفه می‌رفت، امکان بسیج بود، اگر به مدینه بازمی‌گشت بدون جنگ، مطلب را تحقق داده بود. به کربلا رفت، حرجی نبود. یک سپاه که حدودا تخمین می‌زدند سی هزار، و هفتاد و چند تن که بخشی‌شان خانم بودند، بخشی‌شان کودک و امکان سلاح به دست گرفتن نداشتند، خب شکست فیزیکی درحقیقت طبیعی بود. این هم روشش بود.

 

۱۰. منش

امام مهم‌تر از همه‌ی اینها، چیزی که امروزه خیلی کم است، منش است. الان به قول قدیمی‌ها اگر «بجوری»، ممکن است یک روشی پیدا کنی، یک تئوری‌ای پیدا کنی، اما منش را پیدا نمی‌کنی. آن منش، پر کشیده است. حالا همه فکر می‌کنند منش فقط در حاکمیت پر کشیده، نه! در جریان مبارز هم منش ته کشیده. الان نیروهای سیاسی هم عملا فکر می‌کنند مبارزه سیاسی، یعنی بده بستان، یعنی لابی کردن. امتیازی بده، امتیازی بگیر. اما منش امام حسین این نبود. منش‌اش آوردن حداکثر ظرفیت به صحنه بود. منش‌اش این بود که شب آخر همه را جمع کرد و تا آخر کار توضیحی کرد. گفت: آقا! مشکل این‌ها من هستم. و این‌ها من را در سیبل قرار داده‌اند. شب است، تاریک است، هرکس می‌خواهد برود. اگر بروید هم با شما کاری ندارم. این یک وجه منش بود.

امام مهم‌ترین وجه منش این بود که زمانی که کوفیان دعوت خودشان را عملا پس گرفتند و به قول والیبالیست‌ها جاخالی دادند بعد از دعوت خودشان، امام حسین خطبه‌ای که مقابل‌شان می‌خواند، خیلی کیفی است. می‌گوید: «شما برای من نامه نوشتید و پیام‌های‌تان رسید. نمایندگان شما نزد من آمدند. شما تعهد کردید مرا یاری کنید و تنهایم نگذارید. اگر بر عهد و بیعت خود پایدارید، رشد خود را دریافته‌اید، من حسین، فرزند علی و فرزند فاطمه دختر پیامبرم»[۱۰]. جان مایه این است: «نَفْسی مَعَ أَنْفُسِکُمْ، وَ أَهْلی مَعَ أَهْلیکُمْ». این مهم است؛ جان من با جان شما و خاندان من با خاندان شماست. جان خود محفوظ نخواهم داشت. جان‌مایه را این قرار می‌دهد. جان، مشاع است. هم جان شما، هم جان ما. برخلافِ الان که همه حاکمیت‌ها و لیدرها، توده را به عنوان گوشت دم توپ فرض می‌کنند و خودشان در سایه‌بان استراتژیک برای طراحی قدم می‌زنند، آن زمان این طور نبود. اولین کسانی که می‌رفتند به میدان برای رجزخوانی و مقابله و رزم فردی، خود رهبرها بودند. منش امام حسین این بود و سعی می‌کرد جان خودش و دیگران را مشاع تلقی کند و نهایتا تا آن جا که امکان دارد، از هدم و هدر رفتن نیروها جلوگیری کند و افرادی را که هنوز مقاومت، به مفهوم مقاومت امام حسین ذاتی و جوهری‌شان نشده، این امکان دموکراتیک برای‌شان فراهم باشد که میدان را بی‌ذلت خالی کنند.

***

این مجموعه عناصری بود که در این جامه‌دان پر و پیمان یافت می‌کردیم. من تصور نمی‌کنم جامه‌دان مبارزاتی به این پر و پیمانی وجود داشته باشد. لذا بی‌دلیل نیست که امام حسین ماندگار می‌شود و خودش خیلی زیبا عنوان می‌کند «فَإذَا مُحِّصُوا بِالْبَلاَءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ» وقتی بلا و فتنه‌ها احصاء می کنند و دربرمی‌گیرند، آنجا مشخص می‌شود که دینداران واقعی چه اندک‌اند. وقتی خودش به این میدان رفت، طبیعتا کمکی که خدا به او کرد، همان کمکی نبود که خدا به موسی در مقابل فرعون کرد. دیگر اینجا دریایی شکافته نشد، دم مسیحی که مرده زنده کند، به امام حسین داده نشد. ید بیضایی به امام حسین داده نشد. موجودیت خود امام حسین را خدا تقویت کرد. امام حسین آمده بود بالنهایه چند کار انجام دهد. اینکه پیامی دهد، این که خانواده‌اش را همراهش آورد، این بود که دستگاه اطلاع‌رسانی که نبود، اگر هم بود، ابتدایی بود و در اختیار حاکمیت. خواست بینندگان و شنوندگانی باشند تا این پیام را ابلاغ کنند و انصافا پیرامون، خصوصا خواهرش پیام را تا حد ممکن منتشر کرد و پیام هنوز هم داغ‌داغ به ما می‌رسد. اینکه آمده بود نقطه‌ای را رقم بزند. بعضی انسان‌ها هستندکه می‌آیند حکومتی برپا کنند، بعضی هستند که می‌آیند حکومتی را سرنگون کنند، بعضی هم هستند که ترتیب دادن به حکومت یا سرنگون کردن آن برای‌شان خیلی اهمیت ندارد، آمده‌اند منش و روشی را به جا بگذارند. منش و روشی که امام حسین برجا نهاد، جوهر روش و منشش این بود که در این دوبیتی خلاصه است:

کاش می‌شد که به هنگام دعا، لب ز میان برمی‌خواست

بی میانجی‌گری لب، تو فقط بودی و من

کاش واژه و مطلب تو فقط بودی و من

کاش بی‌واسطه هر شب تو فقط بودی و من

این اوج آن پیام است. یعنی وحدت کامل انسان با خدا. خدا بیرون از ما نیست. نباید مانند تلقی جمهوری اسلامی به آن داشته باشیم، خدا در عرش کهکشان‌ها نیست، خدا موجودی است که هرآن ما بخواهیم، «او» با ماست. ما «او» را احضار می‌کنیم. زیر دوش حمام، موقع آشپزی، در پیاده‌رو، در تاکسی و اتوبوس، و حتی در سرویس! نازل‌ترین جایی که انسان می‌رود، سرویس است. آنجا هم می‌شود خدا را تصور کرد. این که امام حسین مثل ابراهیم چند طلسم شکست:

یک: طلسم رابطه با خدا و [دو:] گفت‌وگو با خدا. الان جامعه و روشنفکر مذهبی ما دچار این دو طلسم است. فکر می‌کنیم رابطه با خدا خیلی سخت است و دست‌نیافتنی. و گفت‌وگو با خدا؛ موسی با خدا گفت‌وگو کرد و خدا هم با او هم‌زبان شد، موسی شد کلیم‌الله. ابراهیم با خدا رفاقت کرد، خدا رفیق برترش شد، ابراهیم شد خلیل‌الله. حسین هم شد ثارالله. بالاخره خون خدا منتشر است. خدا وجودی دارد. وجودش صاحب وجد است، رقص و شوق و دینامیسم جهان، ناشی از رقص و وجد و خون موجود برتر از ماست که در درون ما هم هست. لذا حسین (ع) شد خون خدا. او به این جهان آمده بود که خون خدا شود.

اگر دقایق آخر را بخواهیم پل بزنیم به حال، که وسط بحث هم سعی کردم تلنگرهایی به حال بزنم؛ حال اگر این جریان موسوم به اصلاحات ایستاد و متوقف شد، صرفا به خاطر این نبود که جریان مقابل سمبه‌اش پرزور بود و نگذاشت. نگذاشتن، کارِ همه‌ی راست‌های جهان است. کار همه‌ی جریان‌های ضدتحول است. اتفاق ویژه‌ای نبود که در این هشت سال افتاد. مبارزه، محل لالا پیش‌پیش و سانتی‌مانتالیسم که نیست که یک قدم بروی جلو و هرکسی بخواهد جلو بیاید، بگویی آقا نیا جلو! و بخواهی همه‌ی عالم و آدم بدون این که جلویت بیایند، بخواهی دریبل بزنی، ۱۱ نفر در زمین باشی، جلویت هم تیم نباشد، دیگه دروازه... می‌شود بسکتبال! این طور نیست. به هرحال وظیفه‌ی تاریخی و استراتژیک آن‌ها ایجاد کردن مانع بود. مهم این است که این طرف، جان‌مایه‌ها خشکید؛ نه عشقی، نه مهری، نه روشی، نه منشی؛ هشت سال رفت.

لذا الان، تا ماده‌ی تحول نیاید [کاری نمی‌توان پیش برد]. ماده‌ی تحول، ایده است. ایده‌ای که در آن ایمانی وجود دارد. «اللهم انی اسئلک ایمان تباشر بقلبی»، غیر ممکن است تحولی ایجاد شود، ولی مواد اولیه‌اش وجود نداشته باشد. الان هم دوران ماکرو است. یعنی زوج خسته به خانه می‌آیند، یک چیزی از فریزر درمی‌آورند، می‌گذارند در ماکرو، ۳ دقیقه! ماکرو وسیله‌ی فرآوری نیست. وسیله‌ی فرآوری، همان چراغ‌های سه‌فتیله‌ای زمان آقای احمدزاده و بچگی ماهاست. مربای به، روی سه‌فتیله‌ای، شب تا صبح به آن سر می‌زنند، سه غل کیفی می‌خورد، می‌شود مربای به! سیر امام حسین سیر مربای به بود. سیر ماکرو نبود. امام حسین در لحظه، در ماکرو گرم نشد. بلکه ملات تحولی در آن سیر فراهم شد متشکل از اندیشه، ایده، می‌خواست ارتفاع رفع کند، انحراف رفع کند، بدعت نفی کند، این ماده اولیه است. بقیه‌اش هم منش و روش و اتفاقی که افتاد.

اینکه الان روش خیلی کم است، ما تصور می‌کنیم آن‌قدر عقل‌مان مدرن شده که در واقع پیام قدسی پروردگار، ذیل عقل ماست! شعائر برای روشنفکر جدید، افت است. تصور می‌کند اگر روزی پنج بار سر قرار خدایی برود که هر وقت ما اراده کنیم، زیر دوش حمام هم سر قرار ما می‌آید، افت است! لذا نه روشی، نه منشی، از همه مهم‌تر عشق هم ته کشیده.

گویند لحظه‌ای است روئیدن عشق

آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد

فقط این را می‌شود به امام حسین گفت. درسی هم که ما از امام حسین می‌توانیم بگیریم، مشی‌ها در دوران می‌آید و می‌رود. بحث‌ها بر سر مشی امام حسین نیست، بحث سر شمشیر نیست، بحث سر سرنگون کردن این و آن نیست. بحث بر سر مکانیسم تحول است. مکانیسم تحول، ایده و عشق و روش و منش است و همه‌ی این‌ها در حقیقت مثل رباعی هستند. رباعی هم در ابتدا همین‌طور عنوان شد. سه مصرع هم‌وزن دارد، یک مصرع رها. هم‌وزن‌ها که ثابت هستند عشق و روش و منش است، آن چه رهاست، مشی است. یک روز این مشی و یک روز آن مشی؛ متناسب با شرایط و دوران پیش رو. پس تاکید بر امام حسین، صرفا تاکید بر مشی نیست. اگر تاکید بر مشی بود، ما رودربایستی نداشتیم و می‌گفتیم. جمهوری اسلامی با کسی رودربایستی ندارد، ما هم با آن رودربایستی نداریم. بحث صرفا تاکید بر سر مشی امام حسین نیست. بحث بر سر روش، منش و عشق امام حسین است که گم‌گشته هایی هستند که ما الان باید دنبالش بگردیم و بجوریم و خودمان را به آن مجهز کنیم.

من زیاد صحبت کردم. مقابل آقای احمدزاده هم دره‌افکنی بود. با توجه به اینکه من سه ربع صحبت کردم، الان انتهای جلسه است و من باید بروم. اما هر زمان که جمع اراده بفرماید، من خدمت‌تان هستم برای شنیدن نقد و نظر و گفتگو و مفاهمه.



[۱] . سخنرانی شهید هدی صابر در مشهد به مناسبت عاشورا و شهادت امام حسین (۶ بهمن ۱۳۸۶). این مراسم به همت جمعی از انجمن‌های اسلامی دانشگاه‌های شرق کشور و با مشارکت جمعی از اعضای شعبه‌ی خراسان سازمان دانش آموختگان ايران اسلامی ادوار تحکیم وحدت در تاریخ ۶-۴ بهمن (۱۷-۱۵ محرم) در مشهد برگزار شد و طی آن علاوه بر آقای طاهر احمدزاده، مرحوم احمد قابل، آقای حامد علوی، استاد احمد طهماسبی، شهید هدی صابر و آقای تقی رحمانی نیز به ایراد سخنرانی پرداختند.

[۲]. «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ» (ق:۳۷)

[۳]. فلورانس نایتینگل (به انگلیسی: فلورانس نیقتینگل) (زاده ۱۸۲۰ - درگذشته ۱۹۱۰ میلادی)، مشهور به بانوی چراغ‌به‌دست، پرستار و ریاضیدان و آماردان بزرگ انگلیسی و بنیانگذار حرفه پرستاری مدرن بود. به او لقب بانوی چراغ به دست داده شده زیرا او با تحمل بی‌خوابی درتمام طول شب برسر بیماران می‌گشت وضمن درمان به آنها دلداری می‌داد.

[۴]. متاسفانه این بخش از نوار ویدئویی در دسترس نبوده است.

[۵] . از خطبه‌ی امام حسین در صبح روز عاشورا: «اًللهم اَنْتَ ثِقَتي في كُلّ كَرْبٍ وَ اَنْتَ رَجائي في كُلّ شِدَّهٍ وَ اَنْتَ لي في كُلّ اَمْرٍ نَزَلَ بي ثِقَهٌ وَعُدَّه كَمْ مِنْ هَمَّ يَضْعُفُ فيِه الْفُؤادُ وَ َتقِلُّ فيهِ الْحلَيهُ وَ يَخْذُلُ فيهِ الصَّديقُ وَ يَشْمَتُ فيهِ الْعَدُوُّا اَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شكَوْتُهُ اِلَيْكَ رَغَبَهً مِنّي اِلَيْكَ عَمْن سِواكَ فَفَرَّجْتَهُ عَنّي وّ َكَشْفَتهُ فَاَنْتَ َوِلُّي كُلّ نِعْمَهٍ و صاحِبُ كُلّ حَسَنَهٍ وِ ُمْنَتهي كُلّ رَغْبَهٍ». «خداوندا! تو در هر مصيبتي تكيه گاه و پشت پناه من، و در هر شدت و سختي اميد من هستي. تو در هر امري كه بر من نازل مي شود تكيه‌گاه و پناه‌گاه من هستي، چه بسيار مصيبت و اندوهي كه دل‌ها در آن ناتوان، و چاره در آن كمتر، و صديق و دوست در آن بي ياور، و دشمن در آن شماتت كرده و شاد مي‌گردد از طرف تو نازل شده و به سوي تو شكوه كردم، به جهت ميل و رغبتي كه به تو دارم، و از غير تو روگردانم؛ و تو آن را دفع كردي و آن را برداشتي، پس تو صاحب هر نعمت و صاحب هر حسنه؛ و سرانجام هر ميل و رغبت هستي.»

[۶] . اشاره‌ایست به آیات ۱۶-۱۵ سوره‌ی فرقان: «قُلْ أَ ذَالِكَ خَيرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتىِ وُعِدَ الْمُتَّقُونَ  كاَنَتْ لهُمْ جَزَاءً وَ مَصِيرًا(۱۵) لهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ خَلِدِينَ  كاَنَ عَلىَ‏ رَبِّكَ وَعْدًا مَّسْئولًا(۱۶)». «بگو: «آيا اين [عقوبت‏] بهتر است يا بهشت جاويدان كه به پرهيزگاران وعده داده شده است كه پاداش و سرانجام آنان است؟»  جاودانه هر چه بخواهند در آنجا دارند. پروردگار تو مسئول [تحقق‏] اين وعده است».

[۷] . اشاره‌ای است به آیات ۳۵ به بعد سوره‌ی ابراهیم: «وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِ اجْعَلْ هَاذَا الْبَلَدَ ءَامِنًا وَ اجْنُبْنىِ وَ بَنىِّ أَن نَّعْبُدَ الْأَصْنَامَ(۳۵) رَبِّ إِنهُّنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ  فَمَن تَبِعَنىِ فَإِنَّهُ مِنىِّ  وَ مَنْ عَصَانىِ فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۳۶) رَّبَّنَا إِنىِّ أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتىِ بِوَادٍ غَيرِ ذِى زَرْعٍ عِندَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُواْ الصَّلَوةَ فَاجْعَلْ أَفِدَةً مِّنَ النَّاسِ تهَوِى إِلَيهْمْ وَ ارْزُقْهُم مِّنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ(۳۷).

[۸] . هدی صابر در نشست‌های آغازین باب بگشا به تفصیل پیرامون رابطه‌ی ابراهیمی با خدا سخن گفته است که می‌تواند مورد ارجاع علاقمندان قرار گیرد.

[۹]. «لَيْسَ کَمِثْلِکَ مَسْئُولٌ وَلا سِواکَ مَاْمُولٌ دَعَوْتُکَ فَاَجَبْتَنى وَسَئَلْتُکَ فَاَعْطَيْتَنى»

[۱۰] . امام حسین(علیه السلام)  هنگامی که به منزلگاه «بیضه» رسیدند در جمع یاران خود و سپاه حرّ، پس از حمد و ثناى الهى چنین فرمودند: «أَیُّهَا النّاسُ؛ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله علیه وآله) قالَ: «مَنْ رَأى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللهِ، ناکِثاً لِعَهْدِ اللهِ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللهِ، یَعْمَلُ فِی عِبادِاللهِ بِالاِثْمِ وَ الْعُدْوانِ فَلَمْ یُغَیِّرْ عَلَیْهِ بِفِعْل، وَ لاَ قَوْل، کانَ حَقّاً عَلَى اللهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ». ألا وَ إِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّیْطانِ، وَ تَرَکُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ، وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ، وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَاسْتَأْثَرُوا بِالْفَیءِ، وَ أَحَلُّوا حَرامَ اللّهِ، وَ حَرَّمُوا حَلالَ اللّهِ، وَ أَنَا أَحَقُّ مَنْ غَیَّرَ. قَدْ أَتَتْنی کُتُبُکُمْ، وَ قَدِمَتْ عَلَىَّ رُسُلُکُمْ بِبَیْعَتِکُمْ أَنَّکُمْ لا تُسَلِّمُونی وَ لا تَخْذُلُونی، فَاِنْ تَمَمْتُمْ عَلى بَیْعَتِکُمْ تُصیبُوا رُشْدَکم، فَأَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِىٍّ، وَابْنُ فاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله)، نَفْسی مَعَ أَنْفُسِکُمْ، وَ أَهْلی مَعَ أَهْلیکُمْ، فَلَکُمْ فِىَّ أُسْوَةٌ، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ نَقَضْتُمْ عَهْدَکُمْ، وَخَلَّعْتُمْ بَیْعَتی مِنْ أَعْناقِکُمْ فَلَعَمْری ما هِىَ لَکُمْ بِنُکْر، لَقَدْ فَعَلْتُمُوها بِأَبی وَ أَخی وَابْنِ عَمِّی مُسْلِم! وَالْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِکُمْ، فَحَظُّکُمْ أَخْطَأْتُمْ، وَ نَصیبُکُمْ ضَیَّعْتُمْ (فَمَنْ نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَى نَفْسِهِ) وَ سَیُغْنِى اللّهُ عَنْکُمْ، وَ السَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ».

 

مسیر جاری:   صفحه اصلی بینش و اندیشهسخنرانی‌ها
| + -
استفاده از مطالب سایت با ذکر ماخذ مجاز می‌باشد