چه باید کرد؟

پرینت
بازدید: 5120

متن پیش رو بحثی از شهید هدی صابر است که در دهه هشتاد ارائه شده است. تیترهای داخل متن و عبارات داخل کروشه از شهیدصابر نمی باشد و بعدا به آن اضافه گردیده است. عنوان بحث «چه باید کرد» می‌باشد که طی آن شهید صابر پس از بررسی انتقادی وضعیت جامعه روشنفکری و مجموعه نیروهای سیاسی، راهکارها و محورهایی نظیر تجهیز فردی، همیابی، بازگشت به عرصه مطالعه، تعیین جایگاه خود، تلفیق کار اجتماعی با سیاسی، حضور در متن، پروژه‌های کوچک و آموزش را برای خروج از وضع موجود و حرکت به وضعیت مطلوب ارائه می‌نماید.

 دریافت فایل پی دی اف (pdf)


ربنا آتنا من لدنک رحمة و حی لنا من امرنا رشدا

چه باید کرد؟

سلام بر جمع؛ برادران و خواهران، سلام به مفهوم سلم، صحت، حیات کیفی و پر وجد؛ حیات گم گشته ی ما در امروزه روز.

عاقل و زاهد بدم، مرد مجاهد بدم  

عافیتا همچو مرغ، از چه پریدی بگو؟

عافیت به مفهوم حیات کیفی است و سلامت انسانی که آب کیفی زیر پوستش است.

جمع، منشا خیر، تجمیع وحدت، ایده، انگیزه و ظرفیتهایی است که [اگر] خیر در آن نهفته باشد، خدا هم آن را به جمع توصیه میکند و خانه مامن جمع است و توحید به مفهوم وحدت یک پارچهی تمام عالم امکان، وحدت خالق و مخلوق، وحدت رب و ربوب و وحدت انسان‌ها با یکدیگر است.

من برای ارائهی بحث مزاحمتان شدم. خود من انسان متوسط به پایینی هستم. بحثم هم بحث متوسط به پایینی است. طبیعتا وظیفه است که انتظار جمع را از کیفیت بحث، محتوا و خروجی آن پایین بیاورم. در دوران تفرقه، تفرد و عدم تقید، هر جمعی حسنی است و میمینت و مبارکی از آن برمی جوشد.

اسلوب و چارچوب این بحث این است که فردی که صحبت میکند، چه باید کرد خود را بیان میکند و دوستان هم چه باید کرد عمومی خود را بیان میکنند. پرسش مطرح جمع، دارای ماهیت جستجوگرانهای است. «چه باید کرد»های کنونی و اندکی قبلتر جامعهی ما شاید تا حدی کلاسیک باشند. تحلیل شرایط سیاسی، تحلیل اجتماعی کلاسیک و در نهایت وظیفه‌ی نیروها [صورت میگیرد.] از نظر من از این «چه باید کرد»، چیزی بیرون نخواهد آمد. [این طور «چه بایدکرد»] با افعال مجهول صرف میشود و مشخص نیست که کننده و عامل و انگیزانندهی آن کیست؟

ایران کشور کلاسیکی نیست و شرایط ویژه دارد. این منزل هم منزل کلاسیکی نیست. ما در یک مکان آکادمیک به سر نمیبریم و دغدغهها هم دغدغههای کلاسیک و آکادمیک نیستند. خود من هم سعیام بر این بوده که کلاسیک فکر نکنم. کلاسیک فکر کردن به معنای علمی فکر نکردن نیست. به این مفهوم است که آخر بحث باید خروجی حاصل کرد که بتوان روی آن چیزی ساخت، بنا به سنت خدا؛ خدا هم اگر اهل روشنفکری محض بود، جهانی ساخته نمیشد و خلق مستمری جریان پیدا نمیکرد و الا ماشاءالله پدیدهها روبروی ما قرار نمی‌گرفتند.

دوستان در جمع و من، دغدغه هایی داریم که در این بحث «چه باید کرد» با وحدت وجود انسان پرسشگر که هم از هستی و هم از تاریخ و پیرامونش پرسنده است، آمیخته است. اما برای اینکه ابزار کیفی با پرسش کیفی پاسخ داده شود، طبیعتا ابزار و لوازم و قواعد روند پرسشگری را به طور خاص میطلبد.


ابزار

این ابزار، یکی چشم مسلط است؛ چشمی به مفهوم بصیرت که به عمق، نه به پوستهها و سطوح بنگرد.

دوم؛ ذهن دونده و مجهز است. در جهان، دینامیسم مستمری وجود دارد لذا فرد یا افرادی که بخواهند جهان پیرامون را جستجو کنند، طبیعتا ذهنی دونده به سبکی پای غزال میخواهند. مجهز به این مفهوم که ذهن، طبقه بندی شود و اطلاعات در آن به شکل فلهای ریخته نشود. به میزانی که با ذهن، منظم برخورد شود، خروجی ذهن هم منظم خواهد بود.

ابزار سوم؛ عزم و ارادهی تغییر است که پرسشگر بدون آن به چیزی نمیرسد. این پاسخ‌ها اگر به کار بسته نشود به جایی نمی رسد.

ابزار بعدی؛ دل آبستن به امید است. دل مایوس و مرده و قلب از تپش افتاده اگر از طریق ذهن به پاسخی هم برسد، بهانهای برای حرکت ندارد.

در انتها و فراتر از همهی این ابزار، امداد از عقل کل، مدبر کل، مشوق کل و پرنشاط‌ترین عنصر هستی که خداست، لازم است. اگر بخواهیم پاسخی برای پرسشهای کیفی بیابیم، طبیعتا اگر امداد خدا باشد، ذهن جدیتر به فعالیت واداشته میشود. قلب، پرتپشتر میتپد. چشم، مسلطتر نگاه میکند و الی آخر.


قواعد

در کنار ابزار، قواعدی هم وجود دارد که اگر رعایت نشود، پرسش گر را با مشکل مواجه میکند.

قاعدهی اول، حرکت در پی پاسخ است.

وجه دوم، فراهم کردن ملات است. ابزار تحلیل که در پیرامون ما، جهان، هستی و تاریخ، وجود دارد.

وجه سوم؛ عصاره گیری از ملات است؛ در تشتی ریخته شود، چنگی زده شود، عصاره گیری شود  که در چارچوب قواعد به ما کمک کند.

قاعده ی چهارم؛ مهندسی یافته‌ها است. بعد از اینکه ذهن میدود، به بیرون خیره می شود، ملات جمع میکند و عصاره گیری میکند، به مهندسی یافته‌ها می رسد. یکی از کمبودهای جامعهی ما مسئلهی هندسه است. ایدهایی از قبل بوده اما مهندسی نشده؛ بازرگانی یا حنیف نژادی نبوده که به آنها هندسه دهد. در ذهن انسان اول ایده شکل میگیرد، سپس بسط ایده، مهندسی ایده [انجام میشود.]

نهایتا مرحلهی چهارم، ایجاد نهاد حافظ ایده و حافظ مهندسی ایده است. در صورت رعایت این چهار ایده، میشود گفت در تحقق و تضمین تبدیل ایده به عمل ضمانتی وجود دارد.

با توجه به این موارد، پنجمین قاعده، به کار بستن آن هاست؛ خوب نگاه شود، ملات گردآوری و مهندسی شود و فرد پرسشگر اینها را به کار ببندد. اگر نخواهد به کار ببندد، دوندگی در ضمن پاسخ یابی هم صورت نخواهد گرفت. خدا، جهان و انسان دینامیک هستند لذا روند پاسخیابی هم روند دینامیکی است. جوهر رشد هم از همین روند دینامیک به دست میآید.

"ربنا آتنا من لدنک رحمه و حی لنا من امرنا رشدا"، آیهای که در صدر سخن، قرائت شد درخواستی است که اصحاب کهف از خدا میطلبند؛ درخواست رشد. رشدی که محصول نهایی پاسخ یابی از پرسش‌های تاریخی است. رشد مورد نظر قرآن، هم هدایت و ارشاد را، هم ارتقاء کیفی و هم امکان بخشی را شامل می شود. ان شاءالله که جمع پرسشگر، مشمول این رشد شود. بحث‌ها و گفت و گوها صرف روشنفکری نشود. بلکه بتوانند جهان پیرامون این جمع را، به نسبتی تغییر دهند. اصل تغییر در هستی نهفته است. خدا هم در حقیقت، تحول بخش و تغییردهندهی اصلی است. آن چه که در ذهن روشنفکران از تغییر وجود داشته، همیشه تغییرهای محیرالعقول بوده است. یعنی قطع شدن سر یک نظام، جابه جا شدن طبقات در یک آن، نازل شدن آرمانهای کهکشانی و آسمانی در روی زمین. در حقیقت، این تغییر و تحول‌ها اساسا شدنی نیست و چون وزنهی بسیار سنگینی است، اساسا انسان را از دست به گچ مالیدن و زیر وزنه رفتن ناامید میکند. لذا هیچ تغییری ایجاد نمیشود.

 با عنایت به ماهیت این جلسه من به سراغ نگاه به شرایط و تعقیب قواعد میروم. زمانی یک جمع، جمع سیاسی و استراتژیک است و نگاه او به عرصه نگاه دیگری است. زمانی یک جمع، آکادمیک است و ملات آکادمیک را پی کاوی میکند و زمانی جمعی با مشخصات جمع کنونی است و نگاه به شرایط خود را میطلبد.

 

شرایط دورانی

از منظر یک انسان کوچک و متوسط و در بستر شرایط کنونی، به شرایط، نگاه عمومی خواهیم داشت. در حقیقت، چارچوبی است برای اندیشه که نه حکم قاطعی در آن است و  صرفا آن چه که گوینده به آن رسیده، گفته می شود. طبیعتا جای فکر، مناقشه، شلاق خوردن و پرت شدن دارد.

دوران بی‌دستاورد

محور اولِ نگاه به شرایط، دوران بی‌دستاوردی است. دورانی رفته و ظاهرا دست آوردی به جا نگذاشته است؛ دورانی لنگلنگان به خط پایان رسید. آن چه در این هشت سال[اصلاحات] از منظر جامعه روشنفکری ما رخ داد. جامعه روشنفکری و طبقه متوسط فرهنگی در پی بالا بردن ضریب مشارکت، قانون و نهاد ساختن، پاسخگو شدن نهاد قدرت و تنفس آزاد بود. بخشی از روشنفکرانِ درون و بعضا بیرونِ حاکمیت، علاوه بر خرده آرمانها، انگیزههایی داشتند که تصور میکردند اصلاحی درون حاکمیت صورت خواهد گرفت. لذا از آن جایی که مشارکت به لحاظ اجتماعی، تحقق جدی نیافت. قانونی مستقر نشد و نهادی در این چند سال به طور جدی توسط جریان موسوم به اصلاح طلب ساخته نشد. قدرت نه تنها پاسخگو نشد، بلکه تُرک تازتر شد و تفرعُنش بیشتر شد و آن چنان تنفس آزادی هم که در دورانِ اول موسوم به اصلاحات بود، در عرصه غایب است. لذا آن چه که جریان روشنفکری در هشت سال گذشته به دنبال آن بود، چیزی در کفاش نماند. علاوه بر اینکه آن بخش از روشنفکران که تصور میکردند حاکمیت به لحاظ ساختاری اصلاح شدنی است، حالا مسائل خاص خودشان را دارند. این از لحاظ روشنفکری محض است نه به این معنا که دوران کاملا بی‌دست آورد است. باید به رسوبات این هشت سال به لحاظ اجتماعی عنایت کرد. مستقل از حاکمیت و جریان روشنفکری در این هشت سال در طبقه متوسط فرهنگی اتفاقات بسیار مثبتی رخ داد و می‌توان گفت جریان‌هایی که از مدار اصلاحات رسمی به دور بوده یا خود را دور نگه داشتهاند، دستاوردهایی داشتهاند، به این مفهوم که نهادهایی را ساختهاند. مناسبات فی‌مابین خود را تعریف کرده‌اند. به امکانات مالی و مادی برای حرکت اجتماعی دست پیدا کردند و...

در هشت سالی که پشت سر گذاشتیم به رغم اینکه تصور می‌شود، دستاوردی نداشته‌ایم اما میشود گفت، بدنه  قابل توجه با میانگین سنی ۲۵ سال قلم به دست و صاحب [قلم] شدهاند. طبق آمار وزارت تعاون در هشت سال گذشته حدود دوهزار تعاونی زنانه شکل گرفته است. در این مدت ۱۲۰ موسسه نگو زنانه شکل گرفته است. زن، تحرکی پیدا کرد. جوان، تحرکی پیدا کرد. اصناف سنتی، حال و هوای جدی پیدا کردند و تشکیلات خود را بازسازی کردند. اصناف مدرن و صنعتی هم پا به عرصهی حرکات صنفی گذاشتند. اصناف و اقشار اجتماعی در این هشت سال به بالاترین میزان خودآگاهی صنفی و اجتماعی رسیدند و منافع خاص خود را به لحاظ صنفی اجتماعی تعقیب کردند. من این را از منظر روشنفکر تن داده به رخوت، که دوران را بی‌دستاورد می‌داند، ارزیابی میکنم.

گم گشتگی امید

وجه دوم شرایطی که ما در آن به سر میبریم، گم گشتگی امید است. سال دیگر، صدمین سالگرد مشروطه است. آن چه که در ذهن جامعهی روشنفکری ما در آستانه مشروطه شکل گرفته، این است که دیگر چیزی در ایران شکل نمی گیرد. اگر میخواست شکل بگیرد، در سده اخیر شکل گرفته بود. جریانی پایدار نمی‌ماند و ساختهای نهاد نمیشود. در حقیقت این نشدنها و تکرار آیه یاس و ناکامی‌ها پاسخی کلاسیک هم دارند، به این معنا که استبداد داخلی و استعمار خارجی زمانی که در ایران مسلط و نیمه مسلط بوده، نگذاشتهاند و نمیگذارند روندها شکل بگیرند، نهادها ماندگار شوند و جریانها تبدیل به جریان مستمر تاریخی شوند. در این دیدگاه، آیا این جریانها و نهادها خودشان دارای مقوم‌های دورنی و ابزار نگه دارنده بودند یا نه؟ این تحلیل نیمه نصفه و خود راحت کنی است. این محصول پژوهش و ریزبینی و چشم مصلح نیست. یک پاسخ و باور فلسفی به شرایط است نه یک پاسخ پژوهشی. جامعهی روشنفکری به طور عام به یک یاس فلسفی و تاریخی رسیده و در ذهن و پس پیشانی به این حقیقت نائل آمده که در ایران نمیشود کاری کرد و با استفاده از امکاناتی که هنوز در اختیار دارد سعی میکند این باور را تسری بدهد. این باور محصول پژوهش تاریخی از شرایط خاص ایران نیست. محصول ذهنهای  ناامیدی است که از ایامها بفسردند. این تحلیل روشنفکری در خروجی خود، موضع گله از تاریخ، جهان، خدا و عالم و آدم دارد. فکر میکند، خودش، ابزار و ملات تغییر داشته اما نه خدا، نه جامعه، نه تاریخ و نه نیروها با او همکاری نکردهاند. در حالی که این طور نیست.

بی چشماندازی

محور سوم شرایط، بی‌چشماندازی است. تحلیل مشخصی از شرایط در درون نیروها وجود ندارد یا حداقل ما نشنیده ایم. آرزوی منفعل جانشین چشم انداز شده؛ آرزویی که بر اساس آن نگاهها عمدتا به خارج است که نیروی مسلط بین‌المللی تحولاتی از نوع عراق در ایران به وجود بیاورد. [در حالیکه] چشم انداز از بطن پژوهش بیرون میآید و آرمان و امیدی در آن نهفته است و اسلوبی دارد. اما آرزوی منفعل، فاقد این موارد است و دارای کینه انباشته نسبت به وضع موجود و برخورد  غیر مسئولانه است.

میل به روشنفکری محض

محور بعدی، میل به سمت روشنفکری محض است.

فقدان عمل تراز تحلیل

وجه آخر شرایط، فقدان عمل تراز تحلیل است. هیچ وقت در جامعه ما تا این حد عمل از تحلیل، فاصله نداشته است.

محصول دوران مهندسی و رونق دانشکده فنی در جامعه ما یکی مهندس بازرگان بود که در دهه ی۳۰ و ۴۰ با توجه به ذهن هندسی خود، ایده‌ها را مهندسی کرد. به این مفهوم که در دهه ۳۰ به این رسید که واگرایی در جامعه ما بیش از همگرایی است. او جنبش متاع را راه انداخت و از دل آن ۱۲ انجمن یا به زبان امروز، نگو تعریف کرد. از جمله انجمن اسلامی مهندسین، پزشکان، معلمین و... با همین دید هندسی شرکت یاد و شرکت انتشار و... را راه اندازی کرد و در به وجود آوردن انتشارات قلم، سهمی داشت. نهضت آزادی را به راه انداخت و در عرصه اجتماع، سازمان آب تهران را در سال ۱۳۳۳ راه اندازی کرد. او به هر چه که رسید، هم ترازش عمل کرد؛ عمل تراز تحلیل. آنچه که در قرآن و شاید بیش از آن در نهج البلاغه مورد تاکید قرار گرفته است.

موج دوم عمل تراز تحلیل متعلق به بچه‌هایی بود که در سالهای ۳۹تا ۴۲ رشد یافتند و عمدتا هم بچههای فنی بودند. شاخص آنها محمد حنیف نژاد است. مهندس دانشکده کشاورزی کرج که رشته خود را هم مهندسی کرد. زمانی که پس از خدمت سربازی در دشت قزوین بود، نبوغ و ایده مهندسی او سبب شد برای تراکتور کشاورزی جک جدیدی اختراع کند. او مهندسی بود که آب پشت سد را حتما به مزرعه هم میآورد. وقتی به این رسیدند که رهبران حرفه‌ای نیستند و مبارزه مکتبی و دستگاه فکری وجود ندارد، خودشان حرفهای و مکتبی شدند و سعی کرند دستگاه فکری به وجود بیاورند. الان عناصری در جامعه روشنفکری که در پیرامون ما زندگی میکنند، در مدار تفسیرند؛ تفسیری که منجر به پیدایش تغییری نمیشوند. در جامعه ما فاصله پرناشدنی میان تحلیل و عمل وجود دارد. در تحلیل‌ها همه افعال مجهولند و مشخص نیست چه کسی پشت آن است.

تفرقه

وجه دیگر شرایط، تفرقه است؛ جامعه ی روشنفکری  و طبقه متوسط، ماقبل توافقتد. اگر هم توافقی هست، پایدار نیست. ایران کشوری زبر و مردانه است. کشور ستارخان، کوچک خان، مصدق، حنیف نژاد و بچه هاییست که عرصه‌های مختلف پس از انقلاب خالصانه کار کرده اند. در بحث مردانگی تعرضی به حقوق زنان نمی‌شود؛ در کشور ما زنانی بوده و هستند که از مردان هم مردتر بودند. لذا در جامعه ما مقدم بر توافق دست‌های مردانه‌ای وجود داشته که کار نوشتار، آیین‌نامه و اساسنامه را می‌کردند. این دستان مردانه هم اینک وجود ندارند که منجر به عملی [شود] و پایداری آن و خروجِ محصولِ ناشی از توافق اولیه شود. وجه دیگر تفرقه این است که در سال‌های اخیر احساس امنایی به عموم دست داده شده. در گذشته، امنا برتراویده می‌شدند. کسی آنها را اتنخاب نمی‌کرد. خودشان هم مدعی نبودند. نظام ریش سفیدی و کدخدا منشی بوده که بعضا هم کارایی‌های جدی داشته و دارد. صلاحیت‌های فرد سبب می شد، تخته شنا در وسط گود، صاحب پیدا کند. تخته‌ای که حالا مدعیان زیادی دارد.

تفرد

ویژگی بعدی، تفرد است. هر کس برای خود پروژههای فردی تعریف کرده و هدف گذاریهای فردی دارد. به ویژه در دوران اواخر ریاست جمهوری آقای خاتمی، ارتقاء شغلی، فرصت مطالعاتی، رفتن به خارج و... لذا دو اتفاق رخ داد. بخشی مهاجرت کردند یا می‌کنند. انتقال خانواده، امکانات و... به خارج از کشور یا مهاجرت به درون؛ نوعی غارنشینی عقب مانده؛ کمتر کسی است که مسئولیت تاریخی یا اجتماعی بپذیر و به عرفان منفعل روی آورد.

امروزه روز، مهر، عشق و کینهای نمیبینیم و تا این عناصر نباشند حرکتی هم شکل نمیگیرد. در عالم علم هم آنهایی موجب تغییرات کیفی شدند که مهر و کینه‌ای داشتند. نفرت ادیسون از تاریکی، منجر به پیدایش برق شد. الان هر کس به فکر بضاعت خود است.

 شهر خالیست ز عشاق، بود کز طرفی

مردی از خویش برون آید و کاری بکند

هر جا تحولی صورت گرفته و اتفاقی رخ داده، آن فرد یک قدم از خودش بیرون زده است. به همسایه، دوست، دختر بیجهاز، به زنی که پشت حسینیه ارشاد با طفلی دو ساله در بغل از سراستیصال به دنبال مشتری و تن فروشی است، فکر کرده است.

فقدان اخلاق و منش

وجه هشتم شرایطی که ما در آن به سر می بریم، فقدان اخلاق و منش است. باوری که در چند سال گذشته رخ داد این بود که حرکت‌های اصلاحی نیاز به روش و منشهای گذشته ندارد. این ادله عنوان شد که منش، متعلق به دوران مبارزه مخفی و چریکی است. اما منش و روش، عناصر ثابت همه دورانها هستند که متناسب با هر دوران تغییر میکنند.


حرکت از نو

اما چطور باید با شرایط کنونی مواجه شد؟ اگر از این شرایط، بیرون نیاییم هیچ تضمینی وجود ندارد که روند، ما را هم دربربگیرد و شاید در کوتاه مدت، دیگر عنصر قابل اتکایی نباشد که بتوان بر آن تکیه کرد.

تجهیز فردی

آن چه دراین شرایط به نظر می رسد، مقدمتا تجهیز فردی است. یک خود کارا، تغییرطلب و تحول خواه در این میانه گم شده است. یافتن خود و پس از آن تجهیز فردی، اصلی اساسی است.

 این جا کسی است پنهان، خود را مگیر تنها...

همیابی

فطرتی درون ما وجود دارد که ودیعه‌ای است از جانب خدا که باید برای حرکت مجدد پیدا و تجهیز شود. وجه دیگر، همیابی است؛ رفتن در فضاهای همگرایانه و انعطاف پذیری. الان دوران وحدت استراتژیک، ایدئولوژیک و تشکیلاتی به سبک دهه ۴۰ و۵۰ گذشته است.  باید با انعطافهایی به دنبال محورهای جدید وحدت بود. خود این جمع بستری برای هم یابی است. اینکه این جمع، یک جمعه در هر ماه را به یافتن پاسخ هایی عام برای پرسش‌های کلانی که در ذهن دارد اختصاص داده، خود بستری برای هم یابی است. ممکن است در این جمع در سیر هم یابی، دو نفرها یا سه نفرهایی پیدا شوند که هم بتوانند مسائل خود را حل کنند و هم در پیرامونشان تغییراتی را ایجاد کنند. ممکن است از این جمع، تعاونیهای اقتصادی، ngo، کسب و کار یا مغازهای بیرون بیاید که درآمدش صرف فعالیتهای سیاسی یا اجتماعی شود. اگر بخواهیم وارد مدار تغییر شویم، [باید بدانیم] دوران تفرد و غارنشینی و پروژه‌های با انگیزههای مادی محض، سرآمده است و اگر در این دوران هر کس بتواند با دیگری در یک یا دو محور به توافق برسد، سرمایه انباشتهای به دست آورده که می شود روی آن حرکت کرد.

بازگشت به عرصه مطالعه

وجه سوم، بازگشت به عرصه مطالعه است. با آمدن اینترنت، فرهنگ جدید مطالعاتی به طبقه متوسط، تحمیل شده و باور اولیه این است که تمام عقبماندگیهای فکری را میتوان با توسل و تمسک به اینترنت، حل کرد. اما اینترنت، مقداری اطلاعات عام داده است و کمی فکر در سطح به استفاده کننده میدهد.

بازگشت به روند و در کنار آن، مشاهده و مصاحبه مطالعه لازم است. این طور نیست که در ایران ما هیچ چیز شکل نگرفته باشد و هیچ روندی به فرجام نرسیده باشد و جریانی ماندگار نشده باشد. در عرصه اقتصادی شرکت هایی داریم که متجاوز  از ۱۵۰ سال قدمت دارند و به طور خانوادگی اداره شده اند. نشریات، مدارس و گروههای آموزشی، صندوقهای قرض الحسنه و بسترهای خیرات و مبراتی وجود دارند که مقومهای ماندگاری درونی خود را داشته اند؛ مقوم‌ها یا مدارا بودهاند یا عناصری از این دست.

از دل مطالعه سه وجهیای که هم مکتوب خوانی و هم مصاحبه و هم مشاهده کردن است ، ملات یک حرکت جدید می تواند شکل بگیرد. مطالعه‌ای کارا ست که علاوه بر جذب دانش جهان، به اتفاقاتی که در بوم ما رخ داده و در حال رخ دادن است، عنایت بورزد. در جامعه ی ما هم به سان جوامع پیشرفته قواعد به طور اصولی پیگیری شده است. مردمانی حتی از عوام بودهاند که ایده‌ای داشتند، آن را بست، توضیح و گسترش دادهاند و آن را مهندسی کرده اند و نهایتا نهاد حافظی برای آن ساخته اند.

تعیین جایگاه خود

وجه بعدی، تعیین جایگاه خود است. اگر افراد خود را بیابند، همیابی، مطالعه، مشاهده و مصاحبه (با توجه به اقلیم و بوم) کنند، گام بعدی، تعیین جایگاه خود است. در حال حاضر، توهمی در تعیین جایگاهها وجود دارد. عموم افراد جایگاهی که برای خود قائلند، ماسوره ی اصلی چرخ صنعتی است. نیروها باید متناسب با وزن و قد و قامت و باورهایی که متناسب با سرمایه خود به میدان می آورند جایگاه خود را تعیین کنند.

تلفیق کار اجتماعی با سیاسی

پس از تعیین جایگاه،  نوبت به تلفیق کار اجتماعی با سیاسی می رسد. برای نیروهای سیاسی باید جاافتاده باشد که صرفا بیانیه صادر کردن و ماندن در ادبیات بی‌تاثیر است. [بیانیههایی] که در جمع‌های کوچک اپوزیسیونی رد و بدل میشود و همان جمع‌ها هم حوصله خواندن آن ادبیات را نداردند یا کمتر دارند.

تجارب هشت سال اصلاحات هم نشان داد بدون پشتوانه اجتماعی، کار سیاسی کردن خیلی موجب مشارکت در مدار تغییر نخواهد شد. لذا تلفیق کار اجتماعی با عمل سیاسی پیش رو قرار میگیرد.

حضور در متن

وجه بعدی، حضور در متن است. الان دستگاه گریز از مرکزی به راه افتاده که همه را ارادی یا غیر ارادی به حاشیه رانده است. بازگشت به متن به این مفهوم است که این متن مال ماست. متن موجود نه مال حاکمیت است. نه مال روحانیت است. نه متعلق به نیروهایی با ابزار سرکوب و نه جریانهای رانت خوار و امکانات خوار است.

ما نه به عنوان متولی که به عنوان عناصر در متن باید جایی برای خودمان در متن پیدا کنیم. به نسبتی که افراد، حاشیه نشین شوند و به نسبتی که از متن زمین به پیست و از پیست به جایگاه تماشاچیان بروند، عرصه برای ترک تازی لمپنهای سیاسی و اقتصادی مهیاتر میشود. لذا باید عزمی جدی برای بازگشت به متن صورت بگیرد و هر کس در متن جای خود را پیدا کند.

پروژههای کوچک

وجه بعدی، تعریف پروژه‌های کوچک است. برای جمع هایی مثل ما هنوز کوچک و متوسط، زیباست. ما در حال حاظر امکان طراحی اشلهای بزرگ را نداریم. نه رانت داریم، نه پایگاه‌های انحصاری سیاسی و اجتماعی و نه امنیتی که بخواهیم برای خود اشلهای بزرگ تعریف کنیم. همین که از جمعهای کوچک، کسب و کار یا تعاونی و یا نگو‌ای تعریف شود، قدمی جدی است.

جریانی که ما در آن هستیم و موسوم به جریان ملی‌مذهبی است، یکی از ویژگی هایی که کسب کرده و مغایر با ویژگی‌های پیشینیانش است، دور شدن از پروسه ساخت و ساز است. تا پیش از دهه ی پنجاه، جریانی که ما در آن زندگی می کنیم به لحاظ هویتی، جریانی اهل ساخت و ساز بوده است. جریانی که در وهله ی اول، بسترساز بوده است. مرحوم طالقانیای بود، مسجد هدایتی بود. بازرگانی بود، دکتر سحابی بود که نهادهای آموزشی و خیرات و مبراتی را تعریف کردند و ساختند. حنیف نژادی بود که همراهانی داشت که مقدمتا به ساخت فکر میکردند. [بیشتر] نهادهایی که هم اینک وجود دارد متعلق به ماقبل دهه ۴۰ است.

لمس و اصطکاک، پروسه ی مهمی است. دست جریانی مثل ما مثل دست روحانیت از پنبه سفیدتر است. ساخت و سازهای متناسب با وضعیت خودمان، ساخت و سازهای کوچک و متوسطی که می تواند در مراحل بعد، جدیتر هم بشود.

آموزش

وجه نهایی آموزش است. جمع‌های کوچکی که همیابی میکنند، جایگاه خود را تعریف میکنند، به پروسه مشاهده، مطالعه، مصاحبه وارد میشوند و میخواهند ما به ازای تحلیلشان عمل کنند و چیزی بسازند. [این گونه است که] می توانند آگاهی ببخشند و ایده و تجارب خود را منتشر کنند.

 

علت غایی

اما در تحلیل شرایط، به لحا ظ روشی همیشه یک علت غایی وجود دارد. به ویژه در شرایط کنونی که شرایطی قفل شده است. علت العللی وجود دارد که ما در وضعیت کنونی قرار گرفتهایم. چرا ایدهای به وجود نمیآید؟ چرا آموزشی در کار نیست؟ چرا نمیتوان در مدار تغییر، حرکت کرد؟

ما برخلاف پیشینیان، رابطه استراتژیک و مستمر خود را با مبداء کل از دست داده ایم. رابطه جریان روشنفکر مذهبی و ما هم با خدا در طول سه دهه گذشته، رابطه مناسبتی، موردی و تاکتیکی بوده است. جهان منشایی دارد؛ خداییست که در کتاب توضیح می دهد عالم امکان را در هفت روز- روز به معنای مرحله است؛ روز خدا ممکن است روز ما نباشد- بی‌خستگی، بی‌خواب زدگی خلق کرده است. خلق مستمری در کار هست. جهان عقل کل، مدبر کل، واجد و وجود کلی دارد. ما با برخوردهای تاکتیکی، خود را از منشاء کل، دور کردهایم. آغاز، پایان و وسط عالم، دینامیسم است که جوهر هستی است. این که چرا چیزی نمی جوشد، محصول دوری از آن سیر است.

اگر بنا بود از عقل تقدس یافته مدرن چیزی دربیاید، در این سه دهه درآمده بود. نه از مذهبی، نه از لائیک و نه از مارکسیست، هر آن چه که هست از ماقبل بود. مارکسیستهای صادق هم منبع الهامی داشتند. هر زمان که حرکتی رو به رشد چه در میهن ما چه بیرون آن رخ داده، خدا با همه جلال و جبروتش، خم شده و آب و جارو کرده است. ما از پروسه ی آب و جارو دور ماندیم. آب و جارو هم الزاما خاص مذهبی‌ها و موحدین نیست.

من خودم را به جریانی متعلق میدیدم و میبینم که ایمان مبشر داشت. ایمانی که حنیف را مثل پیرمردی مجرب میکند. در جوانی میگوید اگر بخواهد در کف اقیانوس، یک سانتیمتر خاک رسوب کند، احتیاج به یک میلیون سال دارد. طبیعت حوصله دارد ما هم باید حوصله و تدریج را در مدار تغییر تجربه کنیم. کدام جوان بیست و هفت و هشت ساله به این پختگی میرسد؟ آیا میشود بدون ارتباط با آن منشا، حرکتی ایجاد کرد؟ خدا منشاء تغییر است. تغییری به طور کیفی اتفاق نمی افتد الا این که با آن منشاء ارتباط داشته باشد.

محورهایی که برشمردم، ابزاریست که میشود توسط خود انسان هم خلق شود. ما گم گشتهای داریم که اگر پیدا شود میتوانیم در مدار تغییر همچون پیشینیان، خود را پیدا کنیم. در غیر این صورت در مدار تفسیر میمانیم که منجر به تغییر نمیشود و باز هم در جلسات بعد به دنبال «چه باید کرد» خواهیم بود و «چه باید کرد» مستمری به وجود میآید. [«چه باید کرد»] اگر به خالق مستمر پیوند بخورد، انسان بن بست‌ها را می شکند.


بوی بهبود ز اوضاع جهان

در [بین] سالهای بعد از انقلاب، دورانی که ما در آن قرار گرفتهایم ، بهترین دورانی است که فار غ از ادعاها و دغدغه هایی که نمیتوانسته مجرا و مهندسی اجرایی پیدا کند و فارغ از خورده ریزه‌های روتین میتوان کار کرد. از نظر من هیچ دورانی تا این حد، شرایط برای نیل به یک جمع بندی جدی مهیا نبوده که محصول جدی انتقاد از خود و انتقاد از جمع باشد. مولوی میگوید بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم. من هم به عنوان یک آدم کوچک همین را فکر میکنم.

جریان مستقر بنا نیست که گرهای بگشاید، انسانی آزاد کند و دموکراسیای برقرار کند. جریان روشنفکری هم تالی همین جریان مستقر است. صرفا نباید جریان جریان حاکم را نقد کنیم. صرفا نباید از آنتن تلویزیون تنها جریان حاکم پخش شود. شاید اگر جایی برای پخش خودمان هم در نظر بگیریم، ما ضعفهایی داشته باشیم که جریان حاکم کمتر داشته باشد یا نداشته باشد. نه از جریان مستقر امیدی به تغییر هست نه در جریان روشنفکری مستقر! مگر این که از میانه چیزی بجوشد. نقدی صورت بگیرد. پیوندی با واجد وجود جهان برقرار شود و بشود در حد وزن و قد خودمان به مدار تغییر بپیوندیم. به نظر من شرایط برای پیوستن به مدار تغییر مهیاست. باید مقداری آن را جستجو کرد. با جستجو می توان ملاتی پیدا کرد، به تنور شرایط زد که تا ابدالدهر مجبور نباشیم نان بیات بخوریم.


 

پرسش و پاسخ

چه بهتر که میانگینی پیدا شود که همه را نگه دارد که هزینه و ناامنی متعارفی وجود داشته باشد که همه در آن شرکت کنند. این ارزشی ندارد که مداری حداقلی کارها را پیش ببرد. اما در این دوران بهتر است شرایطی فراهم بیاید که ضریب مشارکتی برای همه فراهم کند. باید به آن فکر کرد؛ به نسبتی که بشود کارهای اجتماعی را به نسبتی جد یتر از این وارد کارهای سیاسی کرد، بهتر است. هزینه ی کار اجتماعی کمتر از کار سیاسی است. ضریب مشارکت در جهان بالا رفته است. احزاب قدرتمند با ادبیات گذشته خرد شده و به نگو‌های متعدد تبدیل شدهاند. در تحولی که در افریقای جنوبی به وجود آمد و ماندلا به عنوان سنبل سه دهه مبارزه جانشین حاکمیت نژادپرست شد، ۳۰هزار ngo، مشارکت داشتند.

وجه دیگر قضیه به ویژه در ایران این است که راه اندازها در عرصههای مختلف قلیل هستند. همیشه هستههای حداقلی به وجو آمدهاند که راه انداز شدهاند. این قاعده را در ایران نمی توان خیلی تغییر داد. راه اندازها باید نظامی را تربیت کنند که به مشارکت حداکثری بیانجامد. در این مشارکت اگر کار اجتماعی به حوزه کار سیاسی بیاید هم اقشار بیشتری با آن احساس یگانگی میکنند و هم هزینه ی امنیتی پایین میآید.

بیمارستان فیروزآبادی در شاه عبدالعظیم، از قدیمی‌ترین بیمارستان‌ها در ایران است. آخوند مبارزی که توسط رضاشاه تبعید میشود پس از تبعید دو دوره نماینده مجلس می شود و در دهه بیست با مصدق پیوند میخورد. حامی جدی نهضت ملی بوده و با مرارت و تدریج، این بیمارستان را با چند اتاق راه اندازی میکند و آن را گسترش می دهد. سال ۱۳۳۸، بخش زایشگاه، سپس بخش قلب [ را ایجاد میکند]. در هر حوزهای افرادی بودند که پای چیزی میایستادند و هزینههای آن را میپرداختند. همه جای دنیا همین بوده است. باشگاهی در آلمان هست به اسم مونیخ ۱۸۶۰ که تا به حال [پابرجا] مانده به این دلیل که توانسته خود را با شرایط سخت وفق دهد و تبدیل به یک نهاد شود.

ملی شدن [نفت] هم همین طور بود؛ فراکسیون هشت نفرهای که محورشان مصدق بود ایستاد و کار آموزشی کرد. قرارداد ۱۹۳۳ را افشاء کرد. غارت شرکت بپ و این که نیم قرن سهم ایران از هر بشکه نفت، تنها نیم سنت بود را افشا کرد.

عرصههای مختلف را که ببینی، افراد و نیروهایی یا هسته‌های حداقلی ایستاده، زمینه را مهیا کرده اند و دیگران هم راهشان را دنبال کردهاند. این [روند] در ایران جدیتر هم بوده است.

 

علت اصلی ناامنی است. شرایطی که در سال ۷۶، پیش آمد، شرایط نسبتا مساعدی بود و همه در ذهن، به این رسیده بودند که می توان در سیر تحول مشارکت داشت. در نگو‌ها در حوزه پیگیری منافع صنفی، فعال شدند. احزاب سنتنی بازاحیا شد. اصناف جدید صنعتی، ساخت و ساز خود را پیدا کردند. مهیا شدن شرایط چند ویژگی دارد؛ هزینه کار سیاسی اجتماعی پایین میآید و حریم امن عمومی ایجاد میکند.

پیش از دوم خرداد، شرایط به گونهای بود که دانش آموزان  و دانشجویان، خانوادههای خود را پای صندوقهای رای آوردند و در سالهای پس از حوادث کوی دانشگاه، ترورها، خرم آباد و... شرایطی به وجود آمد که خانوادهها فرزندان خود را کنترل می کردند که جذب انجمنها نشوند.

شرایط که فراهم شود عنصر مبارزه در افراد غلظت پیدا میکند؛ مبارزهای که تنها در عرصه سیاسی خلاصه نمی شود. اگر شرایط فراهم شود، استعداد و ظرفیت‌های متعددی میجوشد و بالا میآید و تقریبا همه گیر میشود. تلقیای که قرآن از پیشتاز دارد برخلاف تلقی دهه ۵۰-۴۰ مارکسیستی ما از پیشتاز است؛ [در آن تلقی پیشتاز کسی بود] که چندین گام از مردم جلو باشد و مردم را به دنبال خود بکشاند.

در قرآن، واژه ی مشفق آمده است؛ کسی که آگاه است و نسبت به پیرامونش هم شفقتی دارد و خودش با روشن بینی و آگاهی دوسه قدم جلوتر از مردم حرکت میکند و سعی میکند که مردم را هم بیاورد. این اتفاق اگر در ایران رخ دهد همه عرصهها در نهایت به چند نفر خلاصه نمی شوند. طیفی میآید که هیچ نظامی نمیتواند از پس آن برآید.

اصلاح طلبان به عرصه ی مستقل مدنی در ایران میدان ندادند. تحرک کارگریای که راه افتاد زیر اتوریته خانه کارگر نبود. تریبون متنوع تقسیم شده بود. پسِ ذهن همه چروک است. باید اتو شود. پدر و مادر نمی گذارند بچه فعال شود. اگر شرایط، بهسامان شود خانواده هم مشوق کار اجتماعی و سیاسی و... است. جاهایی در ایران این اتفاق رخ داده که از نظر من سال ۷۶ از همه مترقیتر و متکاملتر بود اما دولت خیلی تمایل نداشت که حرکت مستقلی مجزا از اصلاحات دولتی شکل بگیرد و نخبگانی هم که اصلاحات را آوردند، نمیخواستند جنبش اصلاحی تودهای شود که اگر میخواستند، ظرفیت بسیار بسیار جدی برای این اتفاق وجود داشت.

 

مهندس بازرگان در تفسیر قرآن از دانش روز که همان نسبیت انشتین بوده، بهره می گیرد. این اشکال ندارد که از دانش و مهارت بشری استفاده کنی اما خود را فرودست، حس نکنی. این چه اسلان و متنی است که در سال ۵۴ در مبارزه از مارکسیست کم بیاورد و الان هم ذیل دست لیبرالیسم قرار بگیرد. ما خودمان بنیهای داریم که آن بنیه اصالت دارد. اگر به آن بنیه اصالت بدهیم و از دانش بشری هم استفاده کنیم، می توانیم پیش برویم. جریان ما از دانش بشری استفاده نکرد. پس از نظریه انشتین، نظریه کوآمنتوم و پس از آن فیزیک فلسفه‌ای آمد که نقش خدا را در طبیعت خیلی لطیفتر از قبل ترسیم میکند. ملی مذهبی از [علم روز] غافل است، از متن هم غافل است لذا به عقل مدرن متکی می شود. بازرگان مدرن بود اما به سنت هم پشت نکرد. افرادی از نهضت آزادی و انجمن اسلامی مهندسین در دهه‌های ۳۰ و ۴۰ بودند که ظرفیت انجمن حجتیهای شدن داشتند و کاملا سنتی بودند. یا حنیف نژاد با قرآن، حل مسئله می کرد. او هم دانش تشکیلاتی عصرش را سازماندهی کرد و هم از همه منابع استفاده کرد. او از راست‌ترین نهادهای ایران، از انجمن، مدرسه رفاه، بازار و از حوزه هم عضو گرفت. آیا روشنفکر ما در حال حاضر، عنایتی به نهادهای سنتی دارد؟ عقل مدرن سیطره ویژهای پیدا کرد. در آن دوره حنیفی پیدا شد که هم تئوری فدایی را نقد کرد و هم در برابر مارکسیسم، کم نیاورد. بازرگان دو وجهی هم پیدا شد. ممیزه تفسیر طالقانی هم با تفاسیر پیش از خودش، استفاده از معارف بشری است. اما الان متن فرودست است. علم خدا از علم دوران کمتر است. علم قرآن از علم دوره خود هم کمتر است. پیام قدسی، فرودست عقل مدرن است.

عقل مدرن در سازماندهی، بهداشت، مسکن و... مشکلاتی را حل کرد اما کنار آن چه فجایعی به وجود آمد؟ از اکوسیستم بگیر تا مسائل جنسی و...

آیا در بطن جامعه سنتی ما عناصر مترقی مدنیت وجود ندارد؟ به اعتقاد من وجود دارد  که بسیار هم کاراتر از عناصر مدنیت مدرن هستند. گلریزان در پهلوانی، افتاده نوازی، رابطه ی معلم و شاگرد سنتی در ایران، روابط فرودست و فرادست در بازار قدیم نگه دارندهتر بودند. الان هم بخشی از جامعه ما را همان نهادهای سنتی نگه داشتهاند. ممکن است عناصری از عقب ماندکی داشته باشند. ما که نباید آنها را دفن کنیم. کار روشنفکر، غنا بخشیدن است. کار خدا هم همین است. الان عنصر ایرانی نداریم. کتاب قابل تمسک هم نداریم. فقط همه موجها را به باد لیبرالیسم محض می وزانیم بدون این که از کُنه آن سردرآوریم. داشتههای ما خیلی جدیتر از عناصر وارداتی و ترجمهای دانش عصر است.

 

چه کسی بچه‌های جدید را تغذیه آموزشی کرده؟ چشم که باز کردهاند، قداست و قدرت جمهوری اسلامی و پیچیدگی جریانهای سیاسی را دیده اند و این که کار سیاسی یعنی بده بستان؛ طبیعی است که این بچه با چنین الگوهایی پیچیده می شود. اهل محاسبه میشود. در چهارچوب نیازهای خود، افراد را در حوزه خود میکشاند. چه کسی به او الگوی زیست ارائه کرده؟ چه کسی مقابل او بوده که الگوی سالم معیشت سیاسی داشته باشد؟ رانتی نخورده باشد؟ تحصیل و زندگیاش از خودش بوده باشد. بخش دیگر هم ادبیات نیروها بود. در سال ۷۸ گفته شد که جنبش دانشجویی فدایی ماست. یا از طرف یک تئوریسین گفته شده دانشگاه، حیات خلوت من است. خوب بچه‌ها هم فاصله گرفتند.

اما از نظر من همین بچه‌های جدید، فطرت پاکی دارند. چه کسی آن را بیدار کرده؟ هر دورانی شرایط خاص خود را دارد. اینها به نوعی در شعر سهراب سپهری دنبال معنا هستند. نیروی سیاسی سعی کرد آنها را به شعر حافظ بکشاند؟ کدام نیروی سیاسی به آن‌ها معنا، آموزش و منش داد؟ نمی شود این بچه‌ها را ندید. باید با آن‌ها کار کرد. کار هم از موضع برتر و تحکم نمی شود. نوعی زیست مشترک است که حس کنند یکی پیدا شده که با آنها دیالوگ برقرار میکند. آموزش، ذیل زیست مشترک است.

 

دورران عوض شده. ظرفیت ثابتی وجود دارد. برای وصل شدن به آن ظرفیت ثابت که در متن وجود دارد روش جدیدی باید پیدا شود. متن نو است. طالقانی می گوید تکامل، گل همیشه بهار است. آیات مندرج در متن هم گل همیشه بهار است. با روشی نو و متاثر از فضای دوران و نیاز نو به آن رجوع شود، جواب می دهد. عموما قرآن در جامعه ی روشنفکر مذهبی متنی است که تنها در یک مورد به آن رجوع می شود؛ برای این که از آن گاف گرفته شود. اما این کتاب منبع پژوهش هست، منبع الهام و حل مسئله هم هست که روش و راهکار هم در آن نهفته است.

 

شرایطی که شما می گویید قفل است، انسان هم یک قفل به خودش بزند، هیچ چیز از آن بیرون نمی آید. این بحثها برای سرگرمی نیست. اگر بود چرا این جمع در این جا قیافه عبوس ما را می دید؟ سرگرمیهای دیگری هم بود. من هم تلقی سرگرمی ندارم. وظیفه ی ما این است که تلنگری به هم بزنیم. از این تلنگرهاست که راهی باز می شود و لاغیر.

در ایران اتفاقات مهمی افتاده که تنها نباید یاس آن را دید. در ورزشهای تیمی توپی حفظ توپ، مهم تراز گرفتن توپ است. در ایران، جامعه هفت، هشت فراز توپ را گرفته اما آن را حفظ نکرده! بازجوی ساواک، سر حنیف نژاد را به دیوار می کوبید. میگفت تو ۱۰ سال بغل گوش ما آموزش دادی، ۲۰۰ تا آدم ساختی! خانه ۴۴۴ آنها روبروی میکده ساواک در بلوار کشاورز بود؛ می شود در ایران کار کرد اما باید آن را حفظ کرد.

در این باور، خدا کجاست؟ ما می گوییم هر کسی موحد یا غیر موحد، روی قاعده حرکت کند، خدا به او کمک می کند. این کمک، طبیعتا به کسی که از متن هم تمسک می جوید، بیشتر است.

دوران، دوران افراد و مردها و جریانهای سترگ نیست. دوران دوران کوچکها و متوسطها و کارهای کوچک است. ما که شاه کلید نداریم همه راه‌ها را باز کنیم. انسان هم خصلت بن بست شکنی دارد و خدا هم چون بن بست شکن کل است اگر[انسان] روی قاعده حرکت کند، کمکش می کند. برای دستاوردها هم باید نهاد حافظ ایجاد کرد. در قانون علم اگر عضله خسته شود، از فرمان مغز پیروی نمی کند. ما الان در این وضعیت هستیم.

 

در بحث من نکته ی امنیتی عمده شد اما واقعا این طورنیست. در جامعه ی ما هر زمان که موج امیدی ایجاد شده، امنیت به فرع رفته و امید بر ناامنی فائق آمده است. عناصر هم صرفا نخبه نبوده اند. ۱۷ شهریور، روشنفکر که شهید نشد. زنی که بچه به بغل داشت، شهید شد. امید، برتر از امنیت است و ناامیدی، مشقت بار تر از نا امنی است.

رهبری الان اپیدمی شده که همه خود را عنصر درجه یک تعریف می کنند . ظرفیت‌ها در سطح بالا نمیتواند به هم پیوند بخورد. در تاریخ هم که ببینی، مردم عادی راحتتر با هم کنار آمده اند. چون ادعایشان کمتر است. در سطوح میانی توافقها راحتتر صورت میگیرد.

کار از عهده افراد خارج است و مسائل بسیار پیچیده تر از دوران بازرگان و حنیف نژاد است. شاید اگر آنها هم الان بودند، ظرفیت مشارکتشان بیشتر می شد. شرایط پیچیده است و نیاز به هم فکری دارد.

 

آن ظرف بلور آکواریومی شکسته شده و جامعه پاسخ‌های منفی به روشنفکران پیش برنده اصلاحات داد؛ انتخابات شوراها، مجلس هفتم و انتخابات ریاست جمهوری ۳ تیر. رای احمدی نژاد را باید آنالیز کرد؛ بخشی نظامی بود و تقلب اما بخشی هم رای منفی مردم به جریان روشنفکری بود که این هشت سال، نتوانست دستاورد ویژه‌ای داشته باشد. جریان روشنفکری باید صدای تلنگرهای بیرونی را درک کند. فکر تحول و این که اصلاحات به جامعه کشیده شود، خیلی جدی دیده نمی شود.ت ا زمانی که روشنفکران بخواهند سر را بگیرند و به تحول فکر نکنند، این سیکل تکرار می شود.

 

شرایط، پیچیده شونده است. انسان هم قابلیت پیچیده شدن را دارد. بازرگان هم نسبت به اسلام سنتی پدرش سوالاتی داشت. شریعتی هم همین طور. سوالات کلیدی تر است. پاسخ‌های ما هم باید جدی تر باشد. پیچیده تر شدن هم از دل این بحث‌های خرد و ساختن‌ها صورت می گیرد. ما مدل، فرصت مطالعه و روشنفکرمسئول نداریم. باید متناسب با پیچیدگی شرایط، وقت و انرژی بگذاریم. نه با زندان رفتن؛ زندان رفتن فی نفسه بد است که اگر از دل آن خدای انفرادی، تواضع و جمع بندی بیرون نیاید، برای فرد، برای خود و پیرامونش سم می شود.

 

از ویژگی روشنفکری ما این است که در حال عبور از مذهب است جامعه ی روشنفکری ما هم بیشتر برای ملی مذهبی احترام تاریخی قائل است. ملی مذهبی هم باید خود را بازتعریف کند مثل کشتی که ۱۰ وزن بود و در چند سال پیش به هفت وزن تقلیل یافت. ۴۸ کیلوی سابق یا باید خود را ۵۴ کیلو کند یا بیرون برود. هر کسی باید جای خود را پیدا کند. ملی مذهبی هم همین طور. ضمن این که قدم اول نقد است. ملی مذهبی هم ساختار واحدی ندارد. مجمع الجزایر است. مثل نهضت آزادی نیست که ایدئولوژی و مشی مهندس بازرگان را وسط بگذارد. ملی مذهبی از دوران پراتیک اجتماعی با نام ائتلاف بیرون آمد. حزب نیست اما از دلش ظرفیت‌های اجتماعی بیرون آمد که او هم باید خود را بازسازی کند. اما از بازسازی غافل است و آرام آرام به جریانی نوستالوژیک تبدیل می شود که به افتخارات دهه ی ۳۰، ۴۰ و ۵۰ خود خوش است. اندام ما نحیف است که نباید آن را پشت سر یلان پنهان کرد. باید آرام آرام بیرون آمد. عضله ساخته می شود. بخشی از دستاوردهای پیشینیان هم قابل استفاده نیست. برخی قابل بازیافت و برخی محکم است که همان روش‌ها و منش هاست و باید سرجای خود باشد؛ بازرگانی بوده که در همه ی شرایط به قواعد دموکراتیک تن می داده یا حنیف نژادی بوده که برای اول بار به عنوان جریان رهبری پای توده ی سازمانی می ایستد؛ پنج نفر اعدام شدند، صد نفر از زیر اعدام رها شدند. در حالی که حزب توده هم بود که ۶۰۰ نفراز بچه‌های جوان سازمان افسری خود را زیر تیغ بردند.

منش‌ها و روش‌ها و محکمات فکری به جا مانده. کتاب متن قابل تمسک است، جزء جدایی ناپذیر جریان است و کسی نمی تواند به آن تبصره بزند.

علم جهان هم همینطور است. محکمات حفظ، روبناها کنار و برخی‌ها هم قابل یازبافتند که می شود آن را ترمیم کرد. قدیم‌های ما که اسم خود را نوگرا نگذاشتند. به اعتبار نو آوریشان ما به آن‌ها نوگرا می گوییم. اما ما که نوگرا نیستیم. چه چیز نویی به دستمایه‌های پیشینیان افزوده ایم؟ خرده چیزآورده ایم اما خرده چیزها حل مسئله نمی کند.

هر انسانی در زندگی‌اش مشمول قاعده ی آنتروپیک است. در بحث ترمودینامیک، بحث راندمان تئوریک وجود دارد که در حقیقت کسری است با صورت داده‌ها به سیستم و مخرج اخذ شده از سیستم. برخی افراد در همه ی دوران‌ها راندمان تئوریکشان وجود  داشته مثل بازرگان که افت کرد اما تا شب آخر داشت نقشه ی تئوریک می کشید. تا یک ماه قبلش هم در انجمن اسلامی مهندسین بحث کرد. در علم هم همین طور است. ایران کشور تشکیل سرمایه است؛ کسی کتابی را چهل سال پیش نوشته که تا چهل سال می خواهد نانش را بخورد. زایش وجود ندارد. ملی مذهبی هم مشمول این است و کم کم دارد بوی نا می گیرد. تنور دوران الان گرم است باید ملات را بیرون بکشی و خمیرش کنی و نانی دربیاوری.