هشت فراز، هزار نیاز: نشست شصت و چهارم
اصلاحات (۳) :روایت فراز ـ فرجام فراز
سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۸۷
با عصر به خیر خدمت دوستان بحث را آغاز میکنیم. نشست شصت و چهارم و شمارهی سوم فراز اصلاحات است. انشاءالله امروز این دور تاریخ تماممیشود. بعد هم یک ماه تعطیلات تابستانی حسینیه است. ما این دوسال به کارکنان حسینیه زحمت زیادی دادیم. همه تصور میکنند کار اصلی برعهدهی کسی است که بحثرا ارائه میدهد، اما اساسا اینطور نیست و کار مشاع است و بیشتر بار روی دوش بچههایی است که زحمت جلسه و زحمت حسینه را میکشند. [بحث] این جلسه، جمعبندی فراز اصلاحات است با این توضیح که میزان وقتی را که به ادوار گذشته اختصاص دادیم به چند دلیل به این فراز آخر اختصاص ندادیم. قبل از جلسه دوستانی انتقاد کردند که چرا تعداد جلساتی که به اصلاحات و دههی۶۰ اختصاص دادید کم بود. علت این است که فرازی که در آن بهسر میبریم هنوز تمام نشدهاست و تاریخی نیست و بُعد زمانیِ تاریخی پیدا نکردهاست. ادوار گذشته، تاریخی شدهبودند. از تنباکو بیش از ۱۱۵سال میگذرد، دوسال قبل سدهی مشروطه بود، با بقیهی فرازها هم که آخرینش انقلاب بود یک دورهی کامل سیساله فاصله داریم و همهی مواد و مصالح برای تحلیل آن آماده است. ولی برای اصلاحات که هنوز فرازش به انتها نرسیده، فرصت وجود دارد. نکتهی بعد این است که در جمعبندیهای کلان باز میتوانیم سراغ اینفراز برویم. نکتهی دیگر هم نکتهای است که قبلا توضیح دادهشد؛ اگر بخواهیم نقطهعطفهای درگیریهای خرداد۶۰ را بررسی کنیم، نیاز به فضای جدیتر و فضای سالمتری هست تا دوطرف بتوانند استدلالهایشان را بگویند و ما و جامعهی ایران بتوانیم روی استدلالهای آنها قضاوت کنیم. ولی هنوز چنین فضایی آماده نشده و فقط میتوان مرورش کرد. پرشی صورت نگرفتهاست. زیرا هنوز در دورهی اصلاحات بهسر میبریم و تجربهاش میکنیم. بخشی از دههی۶۰ را هم که قابل مرور بود، مرور کردیم و آن بخشی را که نیاز است به اعماق جدیتری از آن فرو برویم و تدقیق بیشتری کنیم، بخشی را میتوان در دورهی بعد[(جمعبندی)] اینکار را کرد و بخشی را هم که انشاءالله وقتی جامعهی ایران به یک سرفصل دموکراتیک و سالمی رسید. با این توضیح بحث را آغاز میکنیم.
دراین جلسهی پایانی مطالبهها، ویژگیها، مواجههها، کاستیهاـناکامیها، دستاوردها و نهایتا جمعبندی را مرور میکنیم. قبل از اینکه سراغ مطالبهها و ویژگیها برویم مانند موارد پیشین، ببینیم که بسترهای شکلگیری سرفصل چه بود و زمینهسازها در عمل به چه شکل عمل کردند.
بستر های تکوین سرفصل
سه بستر قابل بررسی است. یکی بستر دورانی، یکی بستر عمومی و یکی هم بستر فکری است.
بستر دورانی سرفصل نو
بستر دورانی سرفصل نو (یک و نیم ویژه دهه)
بستر دوارنی فصل نو یک و نیم دههی ویژه بود. از ابتدی دههی ۶۰ تا سال۷۵. بخشی از محتوایش را جلسهی پیش مرور کردیم. بخشی را هم با فراست و دقت و وقت بیشتری از مقابل ذهن و دیده میگذرانیم.
انفراد بین المللی
از بیرون که شروع کنیم و شرایط یک ونیمدههی ویژه را نگاه کنیم، ایران در یک تفرد و ایزولهبودن بینالمللی قرار داشت. در ابتدای این دهه یک جبههی کاذبی موسوم به جبههی پایداری بهوجود آمد که بیشتر جمهوریاسلامی رویش تاکید میکرد. جبههای که مرکب بود از ایران، الجزایر، لیبی و سوریه که اوایل بخشی از ساف هم در آن بود اما بعدها همین چهار کشور ماندند. بعد آرامآرام اختلافهای ایران با کشورهای موسوم به کشورهای جبههی پایداری شروع شد. اول با الجزایر، بعد هم با یکمقدار با لیبی و در نهایت سوریه ماند. سوریه متحدی بود که دو لب بود و چشمداشت هم داشت. تا اواخر دههی۶۰ نفت مجانی دریافت میکرد و از رابطه با ایران، متنفع میشد. نقش سوریه همیشه در خاورمیانه بهخصوص در دو دههی اخیر (چه اسد پدر که از بین ر فت و چه اسد پسر) که جانشینش شدهاست) نقش واسطهگی مدرن بودهاست و همیشه یک نقش دو پهلو را بین ایران و جریان چپ و راست عرب ایفا میکردهاست. جبههی پایداری از سال ۶۲ بهبعد اصولا وجود خارجی نداشت. ایران چه در منطقهی خودش و چه بیرون از منطقه نمیتوانست متحد ویژهای دستوپا کند، لذا سیاست خارجی ،به خصوص در دوران هشتسالهی جنگ، در تفرد کامل قرار داشت. البته دوران هشتسالهی هاشمی ـ۶۸ تا ۷۶ـ شرایط بهبود پیدا کرد ولی ویژگی انفراد کماکان به قوت خودش باقی بود.
کشور دولتی
کشور ایران در این یک و نیمدههی ویژه یک کشور دولتی بود. به هرحال هر کشوری عناصر مختلفی را دربر میگیرد؛ دولت، ملت، عرصهی عمومی، عرصهی خصوصی. اما این عرصهها [درمقابل عرصهی دولت] اساسا به رسمیت شناخته نمیشدند و مفهوم دولتـملت وجود نداشت.البته بهجز شرایط ابتدای انقلاب (۵۷ تا ۵۹) و ابتدای جنگ(۵۹ تا ۶۱) که بین مردم و حاکمیت رابطهای برقرار بود و مردم در بسیج امکانات جنگ خودویژه و خوداتکا و خودجوش و خودانگیخته بودند. اما بعد از ۶۱ آرامآرام این رابطه تبدیل به یک رابطهی خشک و کلاسیک شد و بعد هم محو شد. بعد از جنگ و ابتدای دههی ۷۰ دیگر رابطهای وجود نداشت. دولت یکطرف قضیه بود و ملت هم طرف دیگر معادله. لذا در این مدت کشور تحویل نظام جمهوریاسلامی بود. کشور، کشوری دولتی بود و جای بازی برای ملت وجود نداشت، یا کمتر وجود داشت.
ایران شمولی یک نظریهی حکومتی
در این یکونیم دههی ویژه ایران مشمول یک نظریهی حکومتی ولایتفقیه شد. همچنانکه قبلا عنوان شد این نظریه در کل دوران دههی۶۰ کاملا ایرانشمول بود. سلسلهمراتب تشکیلاتی ولایتفقیه را در ادارات میدیدیم، در جبهه و حتی در عرصهی عمومی هم بارقههایش قابل مشاهده بود و نظریه کاملا رسوب کردهبود. آنقدر افراط شد که یکی از مسئولین درجه اول در سال۵۹ عنوان کرد که ملت ایران خون خود را به پای درختی ریخت که ثمرهاش ولایتفقیه بود. درحالیکه اساسا اینطور نبود. تا سال ۵۷ در کادر بحثهای فکری انقلاب، بحث ولایتفقیه نبود. در سال۵۸ هم در قانوناساسی اولیه اصل ولایتفقیه وجود نداشت. فقط سال۵۶ کتاب ولایتفقیه آقایخمینی که چاپ اولش سال ۴۸ منتشر شدهبود و در آن دوره فقط به حوزهها و طیفهای خاص سیاسی رسیدهبود و دستبهدست میشد، دوباره تجدید چاپ شد و به عنوان یک منبع دورانی و نه پلتفورم انقلاب وجود داشت. اساسا این یک دروغ بزرگ تاریخی بود که ملتایران خون خود را به پای درختی ریخت که ثمرهاش ولایتفقیه بود. اساسا اینطور نبود. ولی این تثوری در فضای دههی ۶۰ رسوب کرد. از یک طرف [به دلیل] جنگ و شکستهایش فضای حسیای بود، [از طرف دیگر] هژمونی روحانیت هم بود؛ هم هژمونی تاریخی، هم فکری و هم تشکیلاتیاش. در چنین شرایطی این نظریه ایرانشمول شد.
حاکمیت روحانیت
وجه دیگر در این یکونیم دههی ویژه، حاکمیت روحانیت بود. رهبری صدر انقلاب آقایخمینی بود که یک روحانی بود. یک شوراینگهبانی وجود داشت که پردهی اولش تمام روحانی بودند و پردهی دومش هم حقوقدانهایی بودند که بخشی فقط از روحانیت لباسش را نداشتند و تفکر فقهی و تفکر متشرعانهی صرف و تفکر کمتر تاریخیای داشتند. بعد از شوراینگهبان رئیسجمهور از سال ۶۰ تا ۷۶ روحانی بود. (البته بعد از۷۶ هم آقای خاتمی هم روحانی بود). رئیسمجلس روحانی بود. در صدر بیشتر مناصب کلیدی مجلس ازجمله هیئترئیسه و برخی از کمیسیونهای ویژه، روحانیت قرار داشت. در همهی دستگاهها نمایندهای نقش نمایندهی ولایتفقیه و نقش ناظر ایفا میکرد. درمجموع درست است که برخی از روشنفکران قبل از انقلاب که بهلحاظ فکری وا دادند و هژمونی روحانیت را بهخصوص بعد از سال۶۰ پذیرفتند، در نظام حضور داشتند، اما جریان تعیینکنندهای نبودند و کلیدها دست جریان روحانیت بود. لذا حاکمیت جمهوریاسلامی یک حاکمیت روحانی بود.
تسخیر عرصهی عمومی
عرصهی عمومی هم در تمامی دههی۶۰ و حتی تا سال ۷۵ ( البته در دههی۶۰ بهصورت افراطیتر و در سالهای ۶۸ تا ۷۶ کمی لطیفتر)، عرصهی عمومی تسخیر شد. عرصهی عمومی عرصهایاست که محل بازی دولت نیست. دولت خودش محل بازی دارد؛ بخش عمومی، کلیدهای اقتصاد ایران مثل بانکمرکزی و سازمانبرنامه و... را دارد، نفت را دارد، یک سپاه چندمیلیونی از کارمندان در دستگاههای متعدد دارد. اما بقیهی عرصهها اعم از احزاب غیردولتی، مطبوعات، انجیاوها، پاتوقها و... در بقیهی کشورها دست مردم و یا همان نیروهایخصوصی است. ولی در ایران [عرصهی عمومی] تسخیر شد؛ نظام پزشکی دست پزشکان درون جمهوریاسلامی بود که حتی بعضی از آنها وزیر هم بودند، نظام مهندسی انتصابی بود (انتخاباتی برگزار میشد ولی مشخص بود چه کسانی انتخاب میشوند)، باشگاههای ورزشی خصوصی نداشتیم و همه دست جریان جمهوریاسلامی بود. قبلا اشاره شد که سینما در دست بنیادفارابی بود، بخشی هم در دست سوره[۱] و سازمان تبلیغاتاسلامی بود. عرصهی عمومی وجود نداشت. اگر در عرصهیعمومی نهادهای سنتی مثل مسجد و بازار و... را هم منظور کنیم (که البته باید منظور کنیم) اکثر مساجد هم در دههی۶۰ دولتی شدند. پیشنمازها که [قبلا] از داخل محل بیرون میآمدند، در این دوره دولتی و حقوقبگیر شدند و مسجد هم یکی از پایگاههای نظام شد. درحالیکه مسجد یک نهاد جدی عرصهی عمومی بود که در ایران چندمنظوره بود؛ نمازی برگزار میشد، رتقوفتق امور انجام میشد، پاتوق معتمدین محل بود، یک بنگاه غیررسمی کاریابی، یک محل غیررسمی برای دستگیری از افتادگان و گُلریزان برای کسانی که ورشکست میشدند و امکانات از دست میدادند و... . حتی بخشی از زورخانهها هم دولتی شدند. میتوان گفت زورخانه یکی از خصوصیترین نهادهای عرصهی عمومی در ایران است اما بخشی از زورخانهها هم دولتی شدند و دست طیف دولتی سازمان تربیتبدنی قرار گرفتند. لذا میتوان گفت عرصهی عمومی فتح و تسخیر شد.
مداخله در حریم خصوصی
از جهان شروع کردیم و آرامآرام به متن جامعهی ایران رسیدیم، الان به حریم خصوصی میرسیم. در حقیقت در این دوره چندان حریم خصوصیای هم وجود نداشت. به همهی حریمها دخول و ورود صورت میگرفت. از سال ۵۹ تا سال ۶۸-۶۹ که جنگ برقرار بود، گزینشها سلطنت مطلقه داشتند. پاکسازیها هم همینطور بود. در آن دهه غیر از دانشآموزان (البته آنها هم اگر میخواستند در مدارس خاصی بروند، گزینش میشدند) آحادِ جامعهی ایران حداقل یکبار گزینش شدند. یکگونه گزینش سر کنکور و یکگونه گزینش سر استخدام بود. در مقاطعی حتی سر رفتن به جبهه که طرف میخواست جانمایهاش را ببرد و ازخاک دفاع کند، گزینش صورت میگرفت. در همهی حریمهای خصوصی وارد شدند. حتی مثلا فرض کنید که اسمگذاری دیگر آزاد است و یک مادری ۹ماه یک وزنی را حمل میکند و دلخوشیاش این است که آخرسر اسم فرزندش را خودش بگذارد ولی ثبتاحوال بخشی از اسامیای را که خالص ایرانی بودند (با اسامی خارجی کار نداریم) ممنوع شدهبود. در ریزترین موارد و غیرقابل تصورترین حوزههای خصوصی مثل حجاب، آستین کوتاه برای مردان، رنگ لباس و... مداخلههای جدیای صورت میگرفت.
خودیـغیر خودیِ هم ایدئولوژیک هم استراتژیک
درچنین شرایطی خودیـغیرخودی هم ایدئولوژیک و هم استراتژیک بود. به این مفهوم که جمهوریاسلامی باور داشت که یکپله از بقیهی شهروندان بالاتر است و مدار پیرامونش هم بههمینترتیب. اینها و طیفی که به عنوان حامیان در دهه۶۰ و ۷۰ پرورانده شدند، مجموعا در ایوان ایران قرار میگرفتند و بقیه زیرایوان بودند و موجودات میکروسکوپی و ذرهبینی بودند. یک خودی_غیرخودی ایئولوژیک بود که از سال ۵۹ آمد. ایدئولوژی حسابشدهای بود و ساختار تشکیلاتیای پشتش بود و دیدگاه استراتژیک هم داشت. دیگاه استراتژیک این بود که ایران مال ماست. همچنان که شاه سال۵۳ که [تاسیس] حزبرستاخیز را اعلام کرد که هرکس نمیخواهد عضو حزب شود شناسنامهاش را میدهیم دستش که برود، نه با این گویش اما در عمل در دههی۶۰ همین اتفاق صورت گرفت. منتهی امکان رفتن همه نبود! آنموقع جنگ بود و مرزها بسته بود و... . خودیـغیرخودی کاملا آگاهانه بود و [جزو] ایدئولوژی حاکمیت جمهوریاسلامی بود که استراتژیاش هم شد.
توابسازی
سیر دیگر در دههی۶۰، سیر توابسازی بود. همه تصور میکنند توابسازی فقط در زندانهای دههی۶۰ صورت گرفت اما اینطور نیست و بیرون هم صورت گرفت. از ادارات تا دانشگاه، به نوعی یک ساختار توابسازی [همهجا] وجود داشت. ساختار توابسازی بعد از دههی۶۰ از زندانها شروع شد. یک بچهی ۱۵- ۱۶ ساله را میگرفتند و در تلویزیون نمایش میدادند که او از گذشتهی خودش ابراز بیزاری میکرد. مگر یک جوان ۱۵-۱۶ ساله چه گذشتهای دارد که از آنچه که انجام دادهاست تبری بجوید؟! اوج پاکی و اوج بکری اوست. اوج زیست فطری اوست. در آن شرایط توابسازی زندانها شروع شد. سال۶۱ دانشگاه که باز شد هرکسی از جلو هر حزبی رد شده بود، از جلو دکهی روزنامهفروشی گروهی رد شدهبود، روزنامهای خواندهبود و یا سمپاتیای داشت یا اگر سایه گروهها و احزاب ۶۰ با او تماس برقرار کردهبود، میبایست تعهد میداد. بعد از انقلابفرهنگی سهسطح تعهد در دانشگاهها آمد. یکی که کاملا فرد را خورد میکرد و از همهی گذشته و فکر و اعتقادش باید میگذشت و یک جوان ۲۱-۲۲ ساله برای اینکه لیسانس بگیرد، باید از همهی آنچه داشت ابراز ندامت میکرد. سطح دوم یکمقدار ملایم و سطح سوم هم ملایمتر بود بهطوریکه در هر یک دانشکدهای ۱۰-۱۵ درصد میبایست تعهد میدادند. سیر توابسازی در دانشگاهها که آمد، در دانشکده ها همدر [میان] دانشجوها و در اساتید آمد. یعنی فقط پاکسازی نبود. استادی هم که از تیغ پاکسازی، جان و مخ سالم به در بردهبود، اما در کلاس باید با بخشی از وجود و شخصیت خودش و حتی پوششاش میآمد. در ادارات هم بههمینترتیب بود.
از درون مدرسه دو شخصیتی شدن انسانها شروع شدهبود. من یادم است که همسایهای داشتیم که یک دختر داشت که اسمش مروارید و کلاس اول دبستان بود. کل خانواده به او میگفتند آنتن. یک دختر هفتساله در خانواده لقب آنتن میگرفت چرا که مدرسه میرفت و مدرسهها آنموقع مذهبی بودند. آن مدرسه از بچه گزارش میگرفت که در خانه ویدئو دارید؟ مادرت چهشکلی است؟ چهکسی میآید، میرود؟ چه میخوری، نمیخوری؟ نفاق ایدئولوژیک این است. نفاق ایدئولوژیک فقط این نیست که یک فرد یا یک جریان باوری داشتهباشد که آن باور را برملا نکند. بله این نفاق است اما این جا نفاق سیستماتیک بود که امورتربیتی داخلش بود. بخشی از معلمها و نظام آموزشوپرورش در آن دخیل بودند. لذا این توابسازیِ سیستماتیک بود که هم در زندان بود، هم در دانشگاه و هم در مدرسه و حتی در این یکیدو روزنامهی رسمیای که بیرون میآمد. تیپ روشنفکران تعریف شده در درون جمهوریاسلامی که دفعه قبل هم اشارهشد (مثل آقای جلالرفیع یا آقای حسنحبیبی و...) در مطبوعات ستون داشتند. در این ستونها شلاق دستشان گرفتهبودند و روشنفکران را تحقیر میکرد و روحانیت را تقدیر و تقدیس! حتی آنبار هم عنوان شد که حسنحبیبی برای [موقع] گرفتن اعتبارنامهاش از مجلس جوی علیهاش برپا شد. افتخارش این بود که در نوفللوشاتو نان وکره وپنیر میخریده و عضویتش در نهضتآزادی را اینقدر تخفیف داد که آری انسان بعضی وقتها از مسیرهایی رد میشود که نجاستی زیرپایش قرار میگیرد و اشکالی ندارد و بالاخره رد میشود. آقایحبیبی بالاخره قبل از انقلاب شخصیتی بود، مترجم ویژهای بود، از چهرههای متین خارج از کشور و مبارز هم ملی و هم مذهبیای بود. بعد از انقلاب هم که به ایران آمد قابل احترام بود و در شورای انقلابفرهنگی و نامزد نهضتآزادی در انتخابات ریاستجمهوری بود ولی در سال۶۲ در مجلس اینگونه خودش را خانهتکانی کرد. توابسازی مرحلهبهمرحله در ردههای سنی مختلف و کسوتهای مختلف انجام میشد.
شبهانسداد سیاسی
شبه انسداد سیاسی هم وجود داشت. دفاتر همهی احزاب تعطیل شد. نیروهایی هم که سلاح بهدست نگرفتهبودند و میخواستند در کادر قانون فعالیت کنند، عملا فضایی برایشان نبود و سرنوشتشان منجر به خودتعطیلی شد. مثل جنبش مسلمانانمبارز که اول نشریهاش را خودش بست و بعد هم تشکیلاتش تعطیل شد، جاما هم بههمین ترتیب. بخشی از کرکرههای سیاسی توسط خودشان پایین کشیدهشد چراکه اصلا شرایطی برای تحرک تشکیلاتی وجود نداشت. جریانی هم که خودش دفترش را تعطیل نکرد نهضتآزادی بود که به آن هم چندبار حمله کردند، چندبار پلمپ کردند، برای مهندسبازرگان و دکترسحابی مزاحمت ایجاد کردند، به بیابان بردندشان و اعدام نمایشی اجرا کردند[۲] و... . وقتی ارگان وجود نداشتهباشد، نشریه وجود نداشتهباشد، دفتری، حزبی، حوزهی تعلیماتی، امکان عضوگیریای و... [نباشد]، نیروها به مدار زیراکس تبدیل شدند. یعنی یک بیانیهای امضا میکردند، این بیانیه صد تا دویست تا تکثیر میشد و در محافل و خانوادهشان توزیع میشد. نه روزنامهای چاپ میکرد، آنموقع هم که نه سایتی بود و نه اینترنتی و نه ماهوارهای. نیروهای سیاسی بهخصوص در دههی۶۰حالت غارنشین پیدا کردند. البته بعد از سالهای ۷۰ یک[امکان] نفسکشیدنی پیدا شد. اما [درکل] یک شبه انسداد سیاسیای وجود داشت.
زندان و قضا
قبلا اشاره شد که در زندانها شرایط، شرایطِ ویژهای بود. معدل سنی زندان مثل معدل سنی دانشگاه ۲۲سال بود. از دانشآموز ۱۵- ۱۶ ساله تا میانسال و موسپید در زندان بودند و یک معدل سنی حدودا ۲۲ تا ۲۵ داشتند. سیر توابسازی هم که بود. اعدامها هم که بود. اعدامهای سال۶۷ [هم بود]. بحشی که ملیکِشی می کردند. یعنی حکمشان را هم کشیدهبودند و زیادتر در [زندان مانده]بودند. نظام قضایی چسب شرایط دههی۶۰ بود. نظام قضایی مستقلی وجود نداشت. لذا زندان وقضا یک پدیدهی مرکب بودند، زندان و قضا با هم بودند. روزنامههای سال۶۰-۶۱ را ببینید اتهامهایی که برای اعدامیها میآوردند، ادبیات محض فقهی داشت و هیچ روکشی از نظام قضایی کشوری مثل ایران را با خودش حمل نمیکرد. کسانی که اعدام میشدند یا باغی بودند(بُغی[۳] بر نظام کردهبودند) یا طاغی بودند (طغیان کردهبودند) و یا یاغی بودند. لذا با یاغی و باغی و طاغی که اصطلاحهای محض صندوقخانههای فقهی است با شرایط سیاسیـفکری برخورد میشد.
مهار صنفی
صنوف مهار شدند. بههرحال در انقلاب (به دوردستهای مبارزهی صنفی درایرانـتنباکو و مشروطه و نهضتملیـ که صنوف آمدند و حتی در تنباکو حرکت راهانداختند و یلی برای خودشان بودند، کاری نداریم) از سالهای ۵۷ تا ۶۰، جامعهی ایران سازمان صنفی پیداکرد و صنوف در سطح عالی صاحب سندیکا و اتحادیه شدند. ولی بعد از سال۶۰، بخشی از سرشناسهای صنوف دستگیر شدند، بخشی هم فرار کردند و یا اعدام شدند، مانند آقای دستمالچی[۴] و آقای لباسچی[۵] و شانهچی[۶] و حاجمانیان[۷]. بخشی هم مثل حاج تقیانوری و یا طیفهای بازاری منتسب به جبههی ملی خانهنشین شدند. آنها هم که ماندند دو مدار شدند. مدار مدرنتر اصناف زیرچنبرهی خاموشی و اتاق بازرگانی که جناح پیشرفتهتر مؤتلفه بودند و بخشی از صنوف هم (آنموقع ۷۰۰هزار واحد صنفی وجود داشت. ۷۰۰هزار واحدصنفی خیلی عظیم است. میشود گفت که بزرگترین تشکیلات ایران است) دست جناح سادهتر و قشریتر مؤتلفه و سعیدامانی و تیم پیرامونش بودند.
مطبوعات حداقلی
مطبوعات هم حداقلی بود. در سالهای ۳۰ تا ۳۲ در دولت مصدق، جامعهی ایران نسبت به جامعهی سال۶۰ خیلی محدودتر بود و جهان هم کمتر پیچیده بود، در آن شرایط ۱۱۰۰ نشریه وجود داشت ولی در نیمهی اول دههی۶۰، شما دونشریهی سر اسری( کیهان و اطلاعات) می بینید که در سال۶۶، رسالت هم به آنها اضافه شد. نشریات کاملا دولتی بودند. هم کیهان و هم اطلاعات کاملا دولتی بودند و نمایندهی ولیفقیه در آنجا نظات ویژهای اعمال میکرد.
دانشگاه مدرسهای
دانشگاه هم دانشگاه ماقبل سال۶۰ نبود. دههی۴۰ و دههی۵۰ دانشگاه درون خودش فرهنگی را مندرج داشت. اساتید صاحب فرهنگ و فرهیخته و صاحب کرسی بودند، نمایان بودند و برای خودشان کسی بودند. رابطهی معلمی و شاگردی برقرار بود و دانشجو مورد احترام جامعه بود. دانشجو هم از آرمان اجتماعی و هم آرمان سیاسی حامله بود و هم علم را تعقیب میکرد.[اما دههی۶۰] اینگونه نبود. دانشگاه تبدیل به یک مدرسه شد. انقلابفرهنگی صورت گرفت. این سه سال [تعطیلی] را ضرب در ضریب عمر اساتید و کارکنان و دانشجویان کنید و ببینید که چه رقمی در میآید. رقم نجومی و غیرمحاسبهای [میشود]. بعد از سهسال چه اتفاقی افتاد؟ درب دانشگاه باز شد. یک تیغ در سلفسرویس کشیده بودند که دختر وپسر سوا [باشند]، کتابخانهها جدا شدند. کلاسها شانهی چپ دخترها و شانهی راست پسرها، بعضی جاها اینقدر افراط صورت گرفت که بین دخترها و پسرها پرده کشیدند. یک سری واحدهای جدید اسلامی اضافه شد و یک سری واحدها هم حذف شد. سهسال تعطیل کردند که این اتفاقات صورت بگیرد! شما حساب کنید که اگر بخواهد در هرحوزهای از جامعهی ما انقلاب بشود، مثلا حوزهی آموزشی بخواهند انقلاب ایجاد کنند و بگویند که همهی دانشآموزان در سه مقطع، سهسال به خانههایشان بروند تا ما درغیاب آنها انقلاب کنیم و وقتی که انقلاب کردیم، صدایشان میزنیم. مکانیکیتر از این[روش] وجود نداشت. مثل اینکه در کشوری بخواهد انقلاب بشود همهی مردمش را به کشورهای همسایه مهاجرت بدهند و بگویند ما اینجا کارهایی را میکنیم و [وقتی] انجام دادیم شما برگردید، در جامعه انقلاب صورت گرفتهاست. انقلابی که خود جامعهی محلی و خود جامعهی هدف در آن شرکت نداشتهباشند، چیزی جز کودتا نیست. دانشگاه مدرسهای شد و استاد میآمد یک درسی میداد. سالهای ۶۲ که داشنگاه باز شد استادها میآمدند و خیلی صریح میگفتند همانطور که پشت شما باد خورده، پشت ما هم بادخورده و ما مفروضاتمان ماقبل۵۹ است. درحقیقت نه ارتقاء علمی، نه کسوتی و نه معلمیای و نه چیز دیگری در دانشگاه باقی نماند.
مدرسهی دینی
مدارس هم تقریبا مدارس دینی شدند. کتابهای آن [زمان] الان موجود است.اگر کتابهای دبستان و راهنمایی و دبیرستان دههی۶۰ را و حتی دههی۷۰ را تحلیل کنید [میبینید که] تعلیمات دینی که وجود داشت که قبل از انقلاب هم بود. قرآن و تعلیمات دینی که سرجایشان باقی ماندند. تاریخ اسلام هم آمد، تاریخ ایران هم که درس میدادند ماهیت دینی داشت. تاریخ جهان هم ازجهان مذهبی شروع می کردند. جغرافی، جغرافیای جهان اسلام بود. اجتماعیات هم با دیدگاه مذهبی از نوع جمهوریاسلامی بود. فقط علوم پایه که توانش نبود جوهر مذهبی به آن تزریق نمیکردند و این جریان در فیزیک و شیمی و...به لحاظ فکری کم می آورد و نمیتوانست در آن دخل و تصرفی بکند. فارسی هم به نوعی دینی بود. لذا مدرسه، یک مدرسهی دینی شد.
اقتصادِ "گذرانی"
اقتصاد هم یک اقتصاد گذرانی شد. درست است که سالهای ۶۱- ۶۲ تلاش شد که اقتصاد ایران دارای برنامهای بشود منتهی آن برنامه نه تصویب و نه اجرا شد. اقتصاد گذرانی یعنی ما یک سری منابع محدودی داریم که با بخشی آن جنگ بگذرد و با بخشی هم اقتصاد معیشتیِ حداقلی و حد وسطی [بگذرد.]
این جلوهای از شرایط یک و نیمدهه بود.
اما نیمهی دوم که ۶۸ تا ۷۶ است، تحولاتی در ساختاری که بحثش را کردیم صورت گرفت.
محو فضاها
یک سری از فضاها محو شد. فضاها از چه نواحیای محو شد؟ تا زمانی که خود آقایخمینی بود یک وزن و هیمنهای در درون حاکمیت بود و پرتو افشانیای داشت و فضایی را در درون نظام با خودش حمل میکرد. آنفضا در نبود ایشان وجود نداشت. پرچم بخشی از فضا را هم دولتِ سالهای ۶۰ تا ۶۸ حمل میکرد. سال۶۷ مهندسموسوی استعفا داد ولی استعفایش پذیرفته نشد و حدود یکسال دیگر هم مجبور شد که فعالیت تشکیلاتیـاداری دولت سالهای جنگ را ادامه بدهد که آنهم سال ۶۸ کنار رفت و دولتهاشمی سرِ کار آمد. وجه بعد هم اینکه ۵۹ تا ۶۷ جنگی بود که (بهخصوص اوایلش) یک فضای حسیِ ملی را با خود داشت که البته بهمرور کم شد اما بههرحال بخشی از فضای ۵۹ تا ۶۷ را هم فضای جنگ و جبهه احاطه میکرد. [در دههی۶۰] یک فضای عمومی سادهزیستی و الگوی کممصرفی هم وجود داشت. این فضاهای چهارگانه همه از سال۶۸ محو شد.
افت ایدئولوژیک حاکمیت
خلأ ناشی از محو این فضاها طبیعتا برای حاکمیت یک افت ایدئولوژیک را بهوجود آورد. یکپایهی افت ایدئولوژیک هم پذیرش قطعنامه در سال۶۷ بود. همهجا جنگ تبدیل به یک پدیدهی میهنی میشود. مثلا در جنگ جهانیدوم در جاهایی (فرانسه) جنگ لقب جنگکبیرمیهنی گرفت. جنگ بالاخره [بر سر] خاک و جزء نوامیس ملی است. اما در ایران، جنگ عمیقا ایدئولوژیک و تاریخی شد لذا وقتی قطعنامه پذیرفته شد، از ناحیهی پذیرش قطعنامه هم افت ایدئولوژیک و هم ریزش ایدئولوژیک پیدا شد.
اقتصاد و سیاست را "کشتی بانی دگر آمد"
سال۶۸ اتفاقی که افتاد و دولت جدید سر کار آمد. عملا و بدون اینکه مثل قوام که در ۲۷ تیر ۳۲ بعد از استعفای مصدق اعلام کرد که "سیاست را کشتیبانی دیگر آمد" بگوید، [همین کار را کرد]. هاشمی اینرا به لفظ نگفت ولی بالاخره وقتی هاشمی آمد هم اقتصاد و هم سیاست را کشتیبانی دیگر آمد. جهتگیریها همانطور که جلسهی قبل اشارهشد تحولاتی اساسی پیداکرد.
ساختار شبه فئودالی دولت
ساختار دولت هاشمی، ساختاری شبهفئودالی بود. یک سانترالیسم محض پیرامون شخص هاشمی بود و بقیهی اعضای کابینه حالت کارگزار را داشتند.
بُرشِ شکافآفرین
اول سال۶۷ در داخل حاکمیت جمهوریاسلامی یک برش شکافآفرین پدیدار شد. این برش حذف آقایمنتظری بود. حذف آقایمنتظری یک حذف ساده نبود. بهاین مفهوم که [او] در جمهوریاسلامی عنوان تشکیلاتی داشت و از سال۵۹ بهبعد نایب ولیفقیه بود. هم عنوان تشکیلاتی داشت و هم نایبرئیس مجلسخبرگان بود. بارِتشکیلاتی هم داشت. بالاخره بدنهی جهاد، بدنهی سپاه، دفتر سیاسی سپاه که دفتر تحلیلگر و سازمانده صدور انقلاب در سپاه بود و تمامی بدنهی هیئتهای هفتنفره همه از طیف طرفدار آقایمنتظری بودند. بخشی از روحانیت با توجه به خصلتهای ذاتیشان مقابل کار هیئتهای هفتنفرهی تقسیم زمین بهخصوص اول انقلاب ایستادند(بهخصوص بند الف و ج و دکه پردهپرده به سمت مصادرهی زمین میرفت) ولی دو روحانی مدافع تقسیم زمین بودند و [این کار را] مورد حمایت ویژه قرار دادند؛ آقای مشکینی و بهخصوص آقای منتظری. به این معنی که پشتیبان ایدئولوژیک تقسیم اراضی در ابتدای انقلاب و دههی۶۰ آقای منتظری و تا حدودی هم آقای مشکینی بودند. درحقیقت آقای منتظری دارای یک یال و کوپال تشکیلاتی و سمپاتیک در درون نظام جمهوریاسلامی ـنه درون نیروها ولی درون جمهوریاسلامیـ بود. لذا وقتی این عزل صورت گرفت ریزشهای خاص خودش را هم داشت. روز عزل روزی تاریخیای در تهران بود. بنا بود هر اثری از آثار فرد عزلشده پاک بشود. مثلا تصویر عظیم شاید ۱۵-۲۰ متری از آقای منتظری روی دیوار ساختمان جهاد در خیابان فاطمی بود که همانروز پاکش کردند. اول طلوع آفتاب تا ساعت ۸ و ۹ پاک شد. هیچ اثری از او باقی نماند. در چین یک جنبش مائوزدایی راه افتاد اما یک ۴-۵ سالی طول کشید تا آثار مائو پاک شود ولی اینجا تشکیلات عالی! یعنی از این منظر جمهوریاسلامی تشکیلاتیترین نیروی تاریخ است که میتواند در عرض یکروز همهی خیابانها را آنی نرده بکشی یا همهی کتابخانهها یا سلفها را دو سه روزه قبل از بازگشایی آنی تیغه بکشی. یک توان ویژهی تشکیلاتی میخواهد. منتهی این توان تشکیلاتیِ ویژه در همهی کشورها در توسعه و آموزشانسانی[میرود] ولی اینجا روی مرزبندیهای فیزیکال! لذا آن برش شکافآفرین هم در محتوا و هم در فرم، یکی دو روزه حل شد. این برش قاچی زد که آن قاچ هنوز هم پاک نشده است و یک ریزش جدیای در تشکیلات جمهوریاسلامی برپاکرد و آثار زخمش هنوز باقی است.
تصفیه های چپ زدایانه
تصفیههای چپزدایانهی درون حاکمیت هم از زمان روی کار آمدن دولت هاشمی شروع شد که قبلا عنوان شد.
موضع داری رانده شدگان
مجموعهی کسانی که رانده شدند، صاحب موضع شدند و هم روی هاشمی و هم روی شرایط موضع پیدا کردند.
اطلاعات همه جا حاضر
[وزارت] اطلاعات یک اطلاعات ساده نبود. اطلاعات همهجا حاضر بود؛ بیرون از کشور، داخل کشور، هم کار اقتصادی میکرد و هم کار تشکیلاتی و هم کار سیاسی که نهایتا منجر به قتلهای سلسلهای سال ۷۷ به بعد شد.
عرصهی بسته سیاسی، روزنه های اجتماعیـفرهنگی
قبلا اشاره شد که عرصهی سیاسی بسته بود ولی در دوران جدید[۶۸ تا ۷۶] یک روزنههای اجتماعی و فرهنگی باز شد. بخشی از مجرای شهرداریها و بخشی هم از نشریات جدیدی مثل ایرانفردا که آمدند و یا چند انجیاو که باز شد. زنان آرامآرام تحرکی پیدا کردند و فیلم مولف آمد و اتفاقاتی از این دست که مهم بودند در سالهای بعد از ۷۰ در جامعهی ایران رخ داد.
آرایش جدید درون حاکمیتی
حاکمیت صاحب یک آرایش تازه شد؛ کارگزاران بیرون آمدند، ریشهری[۸] صاحب یک پاتوق حزبی شد که البته موقت بود[۹]، مؤتلفه خودش را بازسازی و نوسازی کرد، مجاهدین انقلاب دوباره ظهور و بروز پیدا کردند. بهجای دوتِکهی اصلی دههی۶۰ که سازمان مجاهدینانقلاب و حزب جمهوریاسلامی بودند، ۴-۵ کُپه و تِکه در درون نظام جمهوریاسلامی بهوجود آمد.
مدرنیسم از معبر شهرداری
دولت هاشمی مروج نوعی مدرنیسم از مجرای شهرداریها بود و تاحدودی از خودش میل ضد اقشارسنتی در ایران را هم بروز میداد.
مستحیَل در اقتصاد جهان
میل هاشمی حل شدن در اقتصاد جهان و پذیرش تعدیل بود که در جلسهی پیش عنوان شد و قبلا هم به آن گریز زدهبودیم.
انتخاب های اقتصادی – اجتماعی
انتخابهای اقتصادیـاجتماعی دولت جدید از انتخابهای اقتصادیـاجتماعی جمهوریاسلامی در دههی۶۰ متفاوت بود.
در حال ادامهدادن بستردورانی سرفصل نو را هستیم. یعنی دوران را خوب بشناسیم و بفهمیم که چگونه از دل این دوران دومخرداد درآمد. یعنی خیلی پوستهای نگاه نکنیم و بطن را وارسی کنیم و ببینیم که مولود تحت چه شرایطی متولد شد.
در این دوران نقطهچینی از بغضها وجود داشت؛ خط ممتدی از کنشها و واکنشها. خط اجتماعیـ اقتصادی ساختار تعدیل، دُمَلهای چرکین خودش را بر بدن و سر جامعهی ایران کاشت. جدال دو مذهب در پس پیشانی حافظهی تاریخی ایران جای گرفت و نهایتا یک حس زیست کاملا باز [بهوجود آمد] که خدمتتان توضیح میدهیم.
بغضها و نقطهچینها:
امجدیه ۶۳، ۶۵، ۶۷ / شورشهای شهری/ رگهی اعتراض دانشجویی رسمی
گفتیم که دههی۶۰ دههی ویژهای بود اما بههرحال جا بهجا و گاهبهگاه بغضهایی ترکیده میشد. آنموقع بازیها را در استادیوم آزادی نمیگذاشتند. تا سال۶۷ در بازیها امجدیه بود. هر دو سال یکبار دز امجدیه بغض بهوجود میآمد و انفجار بهوجود میآورد و به بیرون میزد که البته زود جمعش میکردند. یکی سال۶۳، یکی سال۶۵ و یکی سال۶۷. هربار هم پرسپولیس بازی داشت و جمعیت انبوه میشد. بهخصوص سال ۶۷ اینقدر جمعیت انبوه شد که فشار جمعیت همهی نردهها و تیرها و فنسها و سیمخاردارها را کند و در شرایطی دو تیم بازی میکردند که جمعیت تا لب خط نشستهبود و خیلی خطرناک بود. بیش از همه جان آن۲۲ نفری که در داخل زمین بازی میکردند تحت مخاطره بود. هر سهبار هم که در امجدیه انفجار بهپا شد و جمعیت بیرون آمد، شعارها سیاسی شد. درحالیکه میانگین فرهنگی و فکری جمعیت استادیمرو، میانگینِ پایینی است و میانگین سنی هم میانگین پایینی است. اینطور نبود که سیهزار دانشجو و معلم و استادِ ناراضی و مترجم و مؤلف را به امجدیه بیاوری که وقتی بیرون میآیند شعار دهند. نه! اصلا اینطور نبود. بچههای ۱۷- ۱۸ سالهای بودند که از مدرسه تعطیل میشدند یا از مدرسه جیم میشدند و به امجدیه میآمدند و یا فرض کنید رانندهی اتوبوس، رانندهی کامیون و رانندهی تاکسی و دستفروش و کاسب [بودند.]. تیپهای استادیومی بیشتر اینها هستند. نه اینکه همه اینها باشند اما بیشتر اینها هستند. با این وجود از دلشان شعار سیاسی و شعار طبقاتی بیرون میآمد. امجدیه سه نقطهچین بود. یک سری شورشهای شهری هم بود که بیشتر در دورهی هاشمی از اسلامشهر و رباطکریم تهران تا قزوین و اراک و مشهد و ... بود و یا شورشهای حاشیهنشینها. یک رگهی اعتراض دانشجویی حداقلی هم بود. دانشگاه خُلدست دستِ نظام و تحکیموحدت و انجمنهای اسلامی کاملا خودتعریفکردهی در کادر نظام جمهوریاسلامی بود اما آنها هم از سال۷۰ معترض [به حکومت] و متعرض به دولت هاشمی شدند.اینها بغضهای اجتماعیای بودند که خودشان را در امجدیه، شورشهای شهری و اعتراض دانشجوییِ حداقلی نشان میدادند.
کنش و واکنش ها:
حجاب/ ویدئو ۶۱ / ماهواره ۷۲ / نوروز/ چهارشنبه سوری
اما یک کنش و واکنشی هم بین جامعه و حاکمیت بهویژه در دههی۷۰ برقرار بود. اینطور نبود که هیچ واکنشی وجود نداشته باشد. واکنشِ اول سر حجاب بود. البته از همان سالی که حجاب اجباری شد تظاهرات حجاب در تابستان۵۹ تا بهارسال۶۰ حجاب بود اما دیگر بروز و ظهور اجتماعی نداشت و بروز و ظهور انفرادی داشت. [بروز و ظهورها] متعدد در ۵-۶ موج از سال۶۰ که حجاب اجباری شد تا همین الان یعنی حدود ربعقرن وجود دارد. موج اول در سال ۶۴-۶۳ موج روپوشهای کیمونها بود. یک سریال ژاپنی بود که آن موقع نمایش میدادند. مدل روپوشها از کیمونوها گرفته شدند؛ آستینهای خیلی گشاد که تا اینجا میآمد و کوتاه بودند و یا روسریها چند موج کوچک و بزرگ شد. درحقیقت میتوان گفت که جامعهی زنان مخالف حجاب در چند نوبت جمهوریاسلامی را سر مسالهی حجاب ضربهفنی کردند و الان هم که به حد کاملا حداقلی خودش رسیدهاست. حجاب، واکنش بخشی از نیمی از جامعهی ایران که مخالف حجاب بودند را در بر داشت.
یک کنش و واکنش هم سر ویدئو بهوجود آمد. ویدئو آمد و بعد ویدئوکلوپها سال۶۱ باز شدند و مجوز هم داشتند و فیلمها هم عموما فیلمهای مجازی بودند و مثل الان نبود که مرز باز باشد یا از اینترنت بتوان فیلم گرفت. اصلا اینطور نبود و همهچیز بسته بود. آنزمان ایران یک فضای شبهمغولستانی داشت. اما بهیکباره سال ۶۲ هجوم آوردند و اول همان ویدئوکلوپها که خودِ ارشاد مجوز دادهبود، تعطیل شدند. فیلمها جمع میشد و به برخی مراکز هجوم میبردند و در خانهها هم حتی فیلم ویدئو را میگرفتند و ضبط میکردند. ویدئو درحقیقت تبدیل به یک قاچاق اجتماعی شد و جدال و جنگ وگریز بود. البته سر ویدئو بالاخره جامعه برنده شد. بعد از یک مدت باز ویدئوکلوپها باز شدند و ویدئو کاملا رسمی شد. سهراهجمهوری و بازار هم یک مدتی ویدئو نمیآوردند و خرید و فروش پنهانی بود ولی باز علنی شد. همین اتفاق حدودا ۱۰سال بعد سر ماهواره افتاد. در سال۷۲ به پشتبامها هجوم بردند و چند نوبت [این هجوم را] تکرار کردند. الان هم دوباره دارند ماهوارهها را جمع میکنند که [نشان میدهد] ماهواره هم [جمهوریاسلامی را] تسخیر کرده است و مغلوب کرده است.
اتفاق دیگر نوروز بود. یعنی از همان سال۶۱ تبلیغات رادیووتلویزیونی جمهوریاسلامی این بود که نوروز به خرافات ملی بر میگردد و فرودستتر از مناسک و مراسم و اعیاد مذهبی است و خط جدی داشتند که نوروز محو بشود. اما جامعهی ایران تمامقد مقابل این تحمیل ایستاد و نوروز دمبهدم و سالبهسال جدیتر شد تا اینکه جمهوریاسلامی به نوروز هم وا داد. یعنی از ۷۱-۷۲ جمهوریاسلامی در تلویزیون نوروز را حتی قویتر از زمان شاه برگزار میکند که تا سالهای اخیر هم کشیده شدهاست.
نهایتا چهارشنبهسوری! اینقدر تینیجرها و بچههای ۲۱ -۲۲ ساله پیش آمدند و محلهها تسخیر شدند تا جاییکه در سالهای اخیر(۸۰-۸۱) هم چهارشنبهسوری رسمیت پیدا کرد و حتی تیر و ترقهی دولتی هم سر چهارراهها فروختند. این موارد را هم باید دقت کرد. اینطور نبود که همهجا حاکمیت دستِ بالا را داشته باشد. این واکنشها سر حجاب، ویدئو، ماهواره، نوروز و چهارشنبهسوری باید دیدهشوند.
تعدیل و زخمهای اجتماعی:
تجربهی شکاف طبقاتی/ چندپیشگی در ماراتن معیشت/ آسیبها/ حس بیآیندگی
بخش بعدی [سیاست] تعدیل و زخمهای اجتماعی خاص خودش بود. در زمان جنگ منبع چندانی نبود که بخواهد توزیع شود و از محل توزیع آن شکاف طبقاتی و اجتماعی بهوجود بیاید. همه مشمول نظام کوپنی و نظام سهمیهبندی بودند. ارزی که به واردات اختصاص داده میشد خیلی کم بود، ارز مسافرتی و ارز پزشکی خیلی کم بود. مثلا هر کس مشکل پزشکی داشت و میخواست برای مداوا به خارج برود باید شورای پزشکی [تایید میکرد]. چیز ویژهای نبود که تقسیم شود. البته از دل همان منابع هم مؤتلفه باد شد، رفیقدوستها باد شدند و رانتها شکل گرفتند. نه اینکه[در دههی۶۰] هیچ رانتی نبود ولی قابل مقایسه با سالهای ۶۸ بهبعد نبود. در دوران تعدیل شکاف اجتماعی و شکاف طبقاتی خیلی جدیتر شد. چندپیشگی مال این دوره است. در دوران جنگ با یک کار و یک کمککار بالاخره زندگیها میگذشت ولی در دوران تعدیل (از ۶۹-۷۰) که تازیانه امواج تورمی به سر و کول همه میخورد، چندپیشگی باب شد. فرض کنید عصرها مسافرکشی، یا معلم صبح یک مدرسه و عصر یک مدرسه و شب هم شاگرد خصوصی. چند پیشگی در ماراتن ِمعیشت باب شد. آسیبهای اجتماعی مثل طلاق و خودکشی و افسردگی و مصرف دارو [بروز پیدا کرد]. نُرمهایش موجود است و قبلا اشاره شد که به خصوص در حدفاصل سالهای ۷۰ تا ۷۵ زیاد شد. مجموعا احساس بیآیندگیِ اقتصادیـاجتماعیِ عمومی به جامعهی ایران دست داد.
دومذهب در پس پیشانی
در این یک و نیمدههی ویژه که از آن صحبت کردیم تفاوت تومنی ۹زار و برخی اوقات تومنی ۱۰ زار دو مذهبِ پسِ پیشانیِ جامعهی ایران کاملا شکل گرفت. آن مذهبی که با خودش انقلاب را آورد و مذهبی که بعد از استقرار نظام به جامعهی ایران معرفی شد.
احساس زیست Open
نهایتا اینکه در عرصهی اجتماعی یک احساس زیست اوپنی به همه دست داد. یعنی هیچ حریم خصوصی برای کسی باقی نبود. اتفاقا از همین سالهای ۶۵-۶۶ آشپزخانههای اوپن باب شد که اصلا به جامعهی ما نمیخورد. جامعه هم حس اوپن میکرد. یعنی هیچ حریمی نداریم و همهچیزِ [انسان]را همه می دانند؛ گزینش اداره میداند، گزینش مدرسه میداند، گزینش دانشگاه میداند. تلفن شنود میشود، سینما بخواهی بروی آزاد نیستی، با خانواده و... . یک حس اوپنینگی بود که همهجا زیر ذرهبین هستی و در چهاردیواری هم که از قدیم گفتهاند« چهاردیواری، اختیاری» نه میتوانی ماهواره داشته باشی، نه میتوانی ویدئو داشته باشی و... .
از منظر اجتماعی چنین ویژگیهایی بود که به نظر من خیلی جدی و قابل تحلیل و قابل رهیابی است. اینطور نیست که جامعه هیچ واکنشی نداشته باشد. واکنش وجود داشت و در جاهایی این جمهوریاسلامی بود که عقب رفت و این جامعه بود که جلو آمد.
بستر دورانی را پشتسر گذاشتیم و میآییم سر بستر عمومی. این بستر عمومی نه خیلی ربطی به حاکمیت دارد (نه اینکه هیچ ربطی نداشته باشد) و نه خیلی ربطی به نیروهای فکریـسیاسی[دارد]. از درون جامعهی ایران بر میتراود.
جامعهی بیشتر شهرنشین
وجه اول اینکه سیر شهرنشینی خیلی جدی شد و غلظت گرفت. اگر در ابتدای دههی۴۰ و قبل از اصلاحات ارضی الاکلنگ و بالانس جمعیت ۷۵ به ۲۵به نفع روستاها بود، در این دورانی که از آن صحبت میکنیم نسبت۶۰-۶۵، ۴۰-۳۵ شدهبود. اتفاق مهمی افتادهبود. اقتصاد ایران دیگر اقتصاد فلاحتی نبود که یک تودهی متراکمی را روی زمین و پیرامون زمین سازمان بدهد. در این دوران بخشِ خدمات اقتصاد ایران را فتح کرد. الان اگر شما گزارشها و ترازنامههای اقتصادی سالانهی بانکمرکزی را در دههی۶۰ را باز کنی، بخش خدمات جاهایی تا ۴۰-۴۵ درصد اقتصاد ایران را تسخیر کردهاست، در کنارش هم نفت است و یک کشاورزی رو به محو شدن و یک صنایع ماقبل دوران صنعت پیشرفته. اینها روندهای بطئیای است که هیچ کسی جلودارش نیست و هیچ حاکمیتی نمیتواند جلویش را بگیرد. اینکه مستقل از حاکمیتها این اتفاقات رخ میدهد. البته سیاستهای قبل از انقلاب سیاستهای شهرپسند بود و دعوت میکردند که همه به شهر بیایند و بعد از انقلاب هم ۲-۳ موج مهاجرتی داشتیم و سیاستها بهگونهای بود که دافعههای روستایی را دامن میزد و جاذبههای شهری و پولک زرق و برقش را نمایانتر میکرد. دو سه موج جدی مهاجرتی یکی ۵۸، یکی دههی۶۰ و یکی هم دههی۷۰ در جامعهی ایران داشتیم. جامعهی ایران یک جامعهی بیشتر شهرنشین شد.
جمعیت بسْ جوان
جمعیت هم بسْ جوان شد. جمعیتِ بسجوان خودش را درسرشماری سال۷۵ نشان داد. میانگین سنی ۲۲سال در جهان بینظیر بود. در آمار یک بحثی است[به نام] بحث "نما". یعنی شما به یک تودهی متراکمی که نگاه میکنی، بیشترین تراکمش زودتر از همهجا جلب توجه میکند. فرض کنید دشتی را میبینید. سطحی از زمین که یکمقدار برجستهتر است، زودتر از همه چشم و دیده را متوجه خودش میکند. نمای جامعهی ایران در سرفصل جامعهی ۷۵، ۱۹ بود که خیلی نمای پایینی است. یعنی بیشترین تراکم [جمعیتی در] ۱۹سالهها بود. یعنی اگر کسی از بالا عقابوار جامعهی ایران را میدید به ۱۹سالهها خیره میشد. این جمعیت بسجوان نه حافظهی تاریخی اول انقلاب را داشت و نه خیلی جنگ را دیدهبود. جمعیتی که از آن صحبت میکنیم در سالهای آخر جنگ خردسال بود.
جدال با شیرازهها
همین جمعیت جوان در میانهی دههی۷۰ به جدال با شیرازهها برخاست. به شیرازههای درون خانواده، درون مدرسه، درون دانشگاه و درون جامعه شورید که این شورش بر شیرازهها اکنون هم ادامه دارد و به وجه افراطی و خودبهخودی رسیدهاست.
آموزشعالیِ ریشهدوان
آموزش عالی هم ریشه دواندهبود. بهاین مفهوم که یک "دانشگاهآزاد"ی آمد! در دههی ۴۰ و ۵۰ مجلهی توفیق در میآمد که یکی از شوخیهایش با بانکصادرات بود. بانکصادرات در دههی ۴۰ و ۵۰ بسیار تکثیر شد. کاریکاتوری روی جلد کشیدهبود که یک روستایی دستش را روی شانههایش گذاشتهبود. یکی پرسیدهبود که چرا دستت را روی شانههایت گذاشتهای جواب دادهبود میترسم بانکصادرات بیاید روی شانهی من هم شعبه باز کند. دانشگاهآزاد هم بههمین ترتیب بوذ. یک وجه آن سیاسی بود که جریان پیرامون هاشمی تشکیلات خاص خودش را میخواست و میساخت و با جاسبی و دانشگاهآزاد پیش میبرد، منفعت اقتصادی زیادی هم برایش داشت و بیرون از نظارت دولتی هم بود. جدال دانشگاهآزاد با وزارتعلوم حتی در دولت خود هاشمی هم [بهطور] جدی وجود داشت و دانشگاهآزاد در دولتهاشمی هم به وزارتعلوم باج نمیداد و تعدادی از وزرای دولتهاشمی اصولا راه را برای دانشگاهآزاد باز میکردند. آموزشعالی هم دولتی و هم آزاد ریشه دواند. بالاخره این ریشهدواندن خود منجر به اتفاقاتی شد که نه حاکمیت فکر میکرد و نه سازماندهندگان دانشگاهآزاد. همچنانکه رضاخان هم که بنیانگذار دانشگاه و نظام آموزشعالی در ایران بود، هیچوقت فکر نمیکرد از درون دانشگاه بخشی از ۵۳نفر دربیاید. دانشگاهآزاد در روستا و شهرستان درجهدو ودرجهسه با خودش آگاهی برد.
بسط طبقهی فرهنگی
وجه دیگر بسط طبقهی فرهنگی بود. یک طبقهی فرهنگی گسترده از انتهای دههی۶۰ شروع به شکل گرفتن و متشکلشدن گرفت و خودش را تمامقد و تماموزن در میانهی شرایط دههی۷۰ برملا ساخت.
امیال صنفی
از سالهای ۷۱-۷۲ آرامآرام گرایشهای صنفی چه درصنوف سنتی و چه در صنوف صنعتی و مدرن خود را نشان دادند. یکسری انجیاوهای صنفی در این دوره شکل گرفت. بهخصوص صنوف صنعتی در این دوره (نیمهی اول دههی۷۰) سازماندهی شدند.
حقوق آشنایی
آرامآرام طیفهای مختلف اجتماعی با حقوق خودشان آشنا شدند.
راه به جهان
یک راهی هم به جهان باز شده بود. بالاخره فیلم ایران به فستیوالها میرفت. سینمای مؤلف در ایران آمد. دههی۶۰ اصلا این خبرها نبود. موسیقی ایران هم بههمین ترتیب. برای اولبار در سال۶۹ تیم فوتبالایران بعد از مدتها در آسیا اول شد. راه به جهان باز شد. بعد هم که تکنولوژی آمد، راه به جهان را بازتر کرد؛ اینترنت و شاهراههای اطلاعاتی آمدند.
"خواننده"گی
جامعهی ایران بیش از گذشته خوانندهشد. بهخصوص همان طبقهی متوسط فرهنگیای که بهوجود آمد، میتوان گفت که در نیمهی دههی۷۰ خوبْخوان شدند. در دههی۶۰ چیزی برای خواندن نبود. [فقط]دو روزنامهی کیهان و اطلاعات بودند. مگر آنها را چقدر میتوانی بخوانی؟! دههی ۴۰ و حتی دههی ۵۰ کیهان چهار زار بود و بعدا پنج زار شد. کیهان [ساعت] یک و نیم میآمد. اداره هم تا [ساعت] دو بود. بعضی دکهها بودند ( بهخصوص دکههایی که در جلویشان اداره بود). که کارمند میآمد [ساعت] یک و نیم کیهان را میگرفت و در ادارهاش میخواند و بعد به روزنامه فروش دو زار برمیگرداند. یعنی در دههی۴۰ با دو زار و در نیمساعت میشد کیهان را خواند. اما در دههی۶۰ انگیزهای نبود که دو زار بدهی کیهان بخوانی. چهچیزی از کیهان را بخوانی؟! چهچیزی از اطلاعات را بخوانی؟! [در دههی۶۰] مجلهی سراسری کیفیای هم نبود. بازار کتابی هم نبود. تلویزیون هم که دو شبکه بود و امکان خواندن دیداری هم وجود نداشت. در بخشی از کشور اصولا امکان گرفتن شبکهی دو وجود نداشت. ولی در دههی۷۰ نشریات و روزنامهها آمدند، اینترنت آمد، بازار کتاب آمد و یک نهضت نصف و نیمهی ترجمه راه افتاد و خیلیها خواننده شدند.
گریز از ایدئولوژی
وجه دیگر در این دوره [این بود که] در بستر عمومی یک گریز از مذهب و گریز از ایدئولوژی شکل گرفت که خودش را در نیمهی اول دههی۷۰ خیلی جدی نشان میداد.
میل زیست مستقل
نهایتا یک میل زیست مستقل از ایدئولوژی و نظام ارزشی جمهوریاسلامی [بهوجود آمد].
اینها بسترهای عمومی سرفصلِ نو بودند. بستر فکری تحولات و بقیهی موارد را برای بعد میگذاریم. از ابتدای جلسه تا الان بسترشناسی شد؛ بستر دورانی، بستر عمومی و بستر فکری.
در بستکر فکری روی انباشتهایی که در هفتسالهی ۶۸ تا ۷۵ صورت گرفت متمرکز میشویم و تدقیق میکنیم. در آخر دههی۶۰ یعنی همان سالهایی که جامعهی ایران آرامآرام سیر تحول و تطور درونی را طی میکرد، فکر هم ـکه دینامیسم خاص خودش را دارد و یکی از زندهترین اجزاء ارگانیسم بدن که مغز است را با خودش حمل میکندـ بسیار بسیار خلجان و هیجان داشت. حال ببینیم که کارنامهی این هیجان و خلجان جامعهی فکری ایران چه بود.
انباشتهای انتهای دههی شصت تا میانهی دههی هفتاد
در چند حوزه انباشتهای نسبتا جدیای صورت گرفت. یک حوزه درون حاکمیت بود که امکانات خاص خودشان را داشتند. یک حوزه هم بیرون از حاکمیت بود و یک حوزه هم حوزهی عمومیِ همپیوند با دادههای اینترنتی بود و یک حوزه هم محصول تکاپوهای ادبیـهنری دوره بود. حال یکبهیک را مقداری باز کنیم و ببینیم که نقش و سهم هرکدام در انباشت عمومی دوره چیست.
انباشتهای درون حاکمیتی
انباشتهای اول، انباشتهای درونحاکمیتی بود. بهاینمفهوم که بخشی از کسانی که از۶۸ بهبعد راندهشدند در بعضی پاتوقهای درونحاکمیتی که از امکانات ویژهای هم برخوردار بود، به کار فکری متمرکز شدند. یکی از آن پاتوقهایی که از آن انباشت بیرون آمد، موسسهی مطالعات استراتژیک بود. این موسسهی مطالعات استراتژیک تفریبا امکانات ویژهای داشت. هم امکان سفر به خارج را داشت و هم امکان دعوت کردن از چهرههای فکریـفرهنگیِ اروپایی را داشت. خودشان هم میتوانستند سفر بروند و هم یک امنیتی داشتند. بههرحال اگر یک هستهی فکریـسیاسی بیرون از نظام میخواست تشکیل بشود طبیعتا هول و هراسها و تکانهای خاص خودش را داشت. اما برای این هسته، امنیت وجود داشت. امکانات هم وجود داشت؛ دفتر و محل استقرار وجود داشت. ضمنا ذهن خودشان هم فعال بود. هستهای که بیشتر حول آقای حجاریان در مؤسسهی مطالعاتِ استراتژیک تشکیل شد که بحثهایی که آنجا مطرح بود بیشتر حول چگونگی توسعهی سیاسیِ درونحاکمیتی جمهوریاسلامی بود. بهخصوص که پایاننامهی دکترای آقایحجاریان، بحث توسعهی سیاسی بود. یعنی ۴-۵ سال امکان کار و تحقیق فکری روی این بحث وجود داشت. یک حوزهی انباشت در درون مطالعات استراتژیک (که هنوز هم هست منتهی دست جریانات دیگری است) شکل گرفت. یک وجه هم انباشتی بود که باز درون حاکمیت حول آقای دکترسروش و مجلهی کیان تحقق پیدا کرد که این انباشت، انباشت جدیتری بود. اگر انباشت اولی بیشتر مایههای استراتژیک و تشکیلاتی داشت، اینجا بیشتر مایههای فلسفی و فکری داشت. آقایسروش از درون حاکمیت جمهوریاسلامی فعالیت فکریاش را شروع کرد. بهاین مفهوم که ۵۸-۵۹ از جمله روشنفکرانی بود که خودش را درون نظام جمهوریاسلامی تعریف کرد و از امکانات ویژهای هم بهره برد. در همان سال۵۹ و ابتدای۶۰ یک ساسله بحثهایی در تلویزیون گذاشتند که یک وجهش بحثهای سیاسی و یک وجهش هم بحثهای فکری با حضور احزاب بود[۱۰]. بحث فکری که گذاشتند از چند منظر خیلی از گروهها استقبال نکردند. یکی اینکه مجری باید جمعی انتخاب شود و ما به مجری رسمی جمهوریاسلامی اعتماد نمیکنیم و [او] بحث را بهسوی دیگری میبرد. خلاصه پیششرطهایی برای بحث فکری گاشتند که قابل تحقق نبود و تحقق هم پیدا نکرد. یکی دو بحث فکری گذاشتند که در آن کیانوری و احسان طبری از حزبتوده هم به بحثها آمدهبود. در بحثهای ایدئولوژیک یک جلسهی سه نفره بیشتر تشکیل نشد که نمایندهی حزبتوده و آقای مصباح و دکتر سروش بودند. کتابهای دینی مدرسهها در سالهای ۵۸-۵۹ و بخش فلسفی معارفاسلامی [دانشگاهها] بعد از انقلابفرهنگی توسط ایشان نوشته میشد که خیلی از روشنفکران حاضر به این کار نبودند. خیلی از مدرسین مدارس هم که بچههای نسل انقلاب بودند، ۲۳-۲۴ سالههایی که بعد از ۵۹-۶۰ معلم شدند، آنها هم حاضر به تدریس بخشهایی که ایشان تدوین کردهبود، نبودند. ایشان عضو اصلی شورای انقلابفرهنگی هم بود و تعریف کاملا حکومتی داشت. با گروهها هم برخورد میکرد. در سیاستگزاریها و پاکسازیهای دوران انقلابفرهنگی هم تا حدودی مشارکت داشت. همانطور که آقایمخلباف نیمهاول فعالیت هنری خودش را کاملا در کادر نظام جمهوریاسلامی تعریف میکرد و با امکانات ویژه فیلم ساخت و بعد مستقل شد، در حقیقت ایشان هم همین سیر را طی کرد. در سال۶۷ بحثهای جدیای را ایشان در مسجداقدسیه گذاشت که دیدگاههای جدیدش را منتشر میکرد. بعد هم مجلهی کیان تریبون موازی با مسجداقدسیه شد. کیان یک مجلهی روشنفکری بود که هم بارِ فلسفی و هم بار فرهنگی و هم بار فرهنگِ سیاسی داشت. یک حوزهی انباشت جدید توسط آقای دکترسروش و خط کیان صورت گرفت. اینها انباشتهای درونحاکمیتی بود که مضمونش را جلوتر باز میکنیم.
انباشت های بیرون حاکمیتی
ملیـمذهبی/ لائیک ها/ چپ ها/ نیمه نهضت ترجمه
بیرون از حاکمیت هم آرامآرام انباشتهایی صورت گرفت. سه جریان فکری بودند که در این انباشت مشارکت داشتند؛ یک ملیـمذهبیها، دوم لائیکها و سوم چپها. بخشی از لائیکها و چپها یک نیمه نهضتِ ترجمه هم راه انداختند که به آن اشاره میکنیم. در درون جریان ملیـمذهبی، بخشی از مساعی که از آن انباشت دورانی بیرون آمد، مساعی فکریِ فردی بود. فرض کنید بحثهای نسبتا محدودی توسط دکترپیمان در نقد بحثهای فلسفی سروش که بحثهای معرفتشناسانه بود، صورت گرفت. آقای میثمی هم انباشتی روی حافظهی تاریخی، جریان شکلگیری مجاهدین و جنبش ۳۹-۴۲ و جنبشمسلحانهی دههی ۴۰-۵۰ صورت دادند. آقای مهندسسحابی هم روی توسعهی دورنگرا و متوازن، اخلاق ملی و پرنسیبهای ملیـمصدقی انباشتی را فراهم کردند؛ مقدمهای را که روی کتاب جنبشملیایران نوشت و نقد برنامهی تعدیل هاشمی که در سال۶۷-۶۸ صورت گرفت، سه یا چهار جزوه تحت عنوان بحثهای بنیادینملی که قبل از اینکه ایرانفردا منتشر بشود با کمک دوستان جوان منتشر کردند و بعد هم ایرانفردا به عنوان یک نشریهی اقتصادیـسیاسی منتشر شد. این تکاپوهایی بود که فردی انجام شد. در این جریان هیچوقت کار جمعی صورت نگرفت. بهلحاظ فردی افراد شاخصی از جریان ملیـمذهبی در انباشت سالهای ۶۸ تا ۷۵ مشارکت داشتند.
لائیکها هم از زیر ضرب و زور دههی۶۰ بیرون آمدهبودند. هم فضای جهان برایشان مساعدتر شدهبود و هم فضای ایران برایشان بهتر از قبل بود. نشریاتی داشتند و فصلنامههایی توانستند منتشر کنند. تحرکی پیدا کردند و چند کتابفروشی در تهران دایر کردند. پاتوقهای خاص خودشان را داشتند که با نا امنی مواجه بود ولی نه به مانند دههی۶۰.
چپها هم آرامآرام از دل شرایط سر برآوردند. بیشترین آسیب را در دههی۶۰ در ایران چپها دیدند. نظام جمهوریاسلامی یک تفکر سنتی داشت و بیش از همه با چپهای مارکسیست سر عناد و ستیز داشت. آنها حامی اجتماعی هم نداشتند. حالا فرض کنید نیروهای مذهبی رادیکال که زیر ضرب و زور بودند بالاخره طیفهای حامی اجتماعیای داشتند و دربدنهی نظام هم برخی نسبت به برخوردی که با آنها میشد، انتقاد میکردند اما چپها هیچ حامیای نداشتند. همهی امکاناتشان هم از دست رفتهبود. اینکه به نظرمن برآمدن اینها جوهردارتر و مهمتر از برآمدن مجدد نیروهای مذهبی است. بههرحال نیروهای مذهبی در جامعهی ایران چفتهایی دارند و در حد خودشان از امکاناتی برخوردار بوده و هستند ولی چپها هیچ امکانی نداشتند. نشریهیگفتگو[۱۱] متعلق به آنها بود. نشریهیگفتگو بین تفکر لائیک و چپ درحال نوسان و پاندول بود و از نشریات دوران جدید بود. دنیایسخن[۱۲] و آدینه[۱۳] هم نشریات چپ بودند. آنها در این دوره پاتوقهایی پیدا کردند و بحثهای اقتصادیـاجتماعیای را دامن میزدند و در حد خودشان انباشتی را صورت دادند. با توجه به اینکه از سالهای ۹۳-۹۴ چپ در جهان خیز مجددی پیدا کرد،[چپهای ایران] از انباشتهای چپ بازخیز پیدا کرده به خصوص در امریکایلاتین و امریکایجنوبی، بهره میبردند. در سال ۱۹۹۲ یک جبههی گستردهای از چپهای جدید در منطقهی امریکایجنوبی و امریکایمرکزی تشکیل شدند که منزلگاه اصلی و منزل مادرشان در برزیل بود. یک چپ جدید متشکل در برزیل تشکیل شد که بعدا با جریان مترقی کلیسا که پرچم الهیات رهاییبخش را حمل میکرد پیوند خورد و یک موج جدی تودهای در کادر حزبزحمتکشان که منزلگاه اصلی و مادرش در برزیل بود، در منطقه راه افتاد. درحقیقت دستاوردهای آنها به ایران هم میرسید. لذا چپها و لائیکها هم به سهم خودشان در این انباشت مشارکت داشتند. تیپ-های دیگری هم مثل آفای بابکاحمدی[۱۴] و دیگران هم در برپایی نیمه نهضت ترجمهی ابتدای دههی۷۰ صاحب سهم بودند.
سرریزهای اینترنتی
اینترنت آرامآرام به جامعهی ایران وارد شد. در سالهای ۷۴-۷۵ پاتوقهای اینترنتی هم شکل گرفت. کافههای اولیهی اینترنتی در شهرهای اصلی ایران تاسیس شد. سرریزهای اینترنتی هم آمد. شعاعها و ترکشهای ریز و درشت انفجار اطلاعاتی که در جهان صورت گرفت و محصول روند تکنولوژیک و فرهنگی آنها بود و نه ما، به ایران هم آمد و سرریزهای خاص خودش را داشت.
مجاری ادبیـهنری
جامعهی ادبیـهنری هم در این دوره بهطور جدی فعال بود. نشریات و فصلنامههای جدیای آمد. جامعهی ادبیـهنری در دهه۶۰ و در دوران انقلاب یک تاندانس عمومی و میل و گرایش چپ داشتند و درحد خودشان زیرضرب بودند[اما] اینجا آرامآرام طلوع مجدد داشتند. کانوننویسندگان دوباره احیا شد. فیلمهای مؤلف مال این دوره است، مثلا کیارستمی[۱۵] [در این دوره] نقش ویژهای ایفا کرد. تئاتر حیات دوبارهای از اول دههی۷۰ پیدا کرد و دوران بلوغ جدیدش سالهای ۷۵-۷۶-۷۷ بود. مجاری ادبیـهنری هم در این انباشت شرکت کردند. میتوان گفت این انباشت از یک وجه مشاع است و همه ( درونحاکمیتی، بیرونحاکمیتی، مدرن مذهبی، چپ، لائیک و جامعهی ادبیـهنری و فرهنگی)در آن شرکت داشتند. اما ضمن اینکه میتوان برآن عنوان همگانی، مشاع و مشترک را بر آن اطلاق کرد، میتوان با یک واررسی و تدقیق جدیتر سهمها را هم بهطور نسبی مشخص کرد. این انباشتها، انباشتهای چندگانهای بود؛ هم فکریـفلسفی بود و مایهی اندیشهی محض داشت، هم اقتصادِ سیاسی و هم سیاسی بود و هم بعضا روی تئوریهای تشکیلاتی بود از جمله تئوریهای تشکیلاتیای که انجیاوهای جدیدِ آن دوره حول آنها شکل گرفتهبودند. عوامل دیگر [نیز] در درون انباشت خودنمایانی میکردند.
منشاء انباشتها
انگارهی پوپری/ اندیشهی گیدنزی/ پولورالیسم اروپایی
اگر بخواهیم منشاء انباشتها را بررسی کنیم، انباشت درون حاکمیتیای که در موسسهی مطالعات استراتژیک و همچنین از مجرای دکترسروش و جریان فکری و فرهنگی کیان شکل گرفت، حول سه عنصر و سه جوهر نشو و نما داشت؛ یکی انگارهی پوپری[۱۶] بود که دکترسروش در ایران ترجمهکننده، برگرداننده، شارح و توضیحدهنده و بازکنندهی آن بود. یک اندیشهی اجتماعیـاقتصادی و جامعهشناختیِ چپ انگلیس هم بود که نمایندهاش گیدنز[۱۷] بود و این اندیشه بیشتر توسط افرادی که درون موسسهی مطالعات استراتژیک تکاپوی فکری میکردند، بیرون میآمد. مشترک این دو حوزهـمشترک حوزهی دکترسروش و کیان با موسسهی مطالعات استراتژیکـپلورالیسم اروپایی بود. تنوع و تکثر از نوع تنوع و تکثری که در جامعهی سالهای ۱۹۷۰ به بعد در جامعهی فکریـسیاسی اروپا تحقق پیدا کرد.
تفکر مصدقی / مذهب مستقل از حکومت / توسعهی درونگرا
منشا فکری جریان ملیـمذهبی که به افرادش اشارهشد، سه عنصر داشت. یکی تفکر مصدقی، دیگری مذهبِ بیرون و مستقل از جکومت و یکی هم توسعهی درونگرا بود. درحقیقت میتوان گفت در دوران مورد بحثمان (حدودا ۷۰ تا ۷۵) فکر دکترمصدق بازتوضیح شد. رژیمشاه سعی کرده بود فکر مصدقی، منش مصدقی، مرام مصدقی و پرنسیبهای دکترمصدقی را هم نفی کند و هم بزداید. امکانات ارتباطی و رسانه ای هم بهطور کامل دستش بود و این امکان را پیدا کرد. در جمهوریاسلامی هم از همان سال۵۸ این مساعی شکل گرفت. قبل از ۵۸ و در اسفند ۵۷ اتفاق خیلی مهمی افتاد. یک تجمع یکبارهی عاشقانه در احمدآباد صورت گرفت و یکمیلیوننفر از نیروها آمدند. هم مردم در آن بودند، هم دانشجو، هم معلم و هم درحقیقت جریان جنبشمسلحانهی دههی۴۰-۵۰ و هم همهی جریانهای روشنفکری. در ۱۴اسفند ۵۷ اتفاقِ نظری ناگفته و نانوشته روی مصدق شکل گرفت و انقلاب با خودش مصدق را برجسته کرد. نه اینکه برجسته نبود اما اتفاقی افتاد که برجستگیاش مجددا نمایان شد. جمهوریاسلامی هم ۱۷-۱۸ سال وقت صرف کرد که مثل سی و پنج سالِ ۳۲ تا ۵۷، تاروپود شکلگرفتهی از منش و روش دکترمصدق را در تشت اسیدسولفوریک بیندازد. اما این تاروپود اصالتی داشت که نه در اسیدسولفوریک دوران قبل از۵۷ پوسید و ازیبن رفت و نه در اسیدسولفوریک ویژهی ایدئولوژیک مذهبیِ خاص سالهای بعد از ۵۸- ۵۹. اصالتی داشت و اصالتش برملا شد. تفکر مصدقی آرامآرام از ابتدای دههی۷۰ شکل گرفت. وجه دیگر این تفکر که ملیـمذهبیها با توجه به تجربهی حداقل ۱۵سالهی ۶۰ تا ۷۵ که یک حکومت دینی درایران مستقرشد حاملش بودند [این بود که] بر مستقل بودن مذهب از حکومت ایستادند و [تاکیدکردند مذهب] ساز و کار و پرنسیبها و مجرای اجتماعی و بستر خاص و مستقل خودش را دارد. عنصر سوم هم یک توسعهی دورنگرا بود. توسعهای که هاشمی آوردهبود، توسعهی بیروننگر بود و خیلی به امکانات ملی دقت نمیکرد و میخواست به امکانات بینالمللی وصل شود و آندورهی خاص به صندوق و بانک پیوند خورد. [توسعهی هاشمی] مشارکتی هم نبود. این[جریان] روی توسعهی هم درونگرا و هم مشارکتی تاکید میکرد.
مدنیت نو/ مدرنیت
اما منشا انباشت چپهای جدید ولائیکها در حدفاصل ۶۸ تا ۷۵ حول دوعنصر بود؛ یکی مدنیتِ نو که در جهانِ جنوب بهخصوص در امریکایمرکزی و امریکای جنوبی نشت پیدا کردهبود و دیگری مدرنیت.
این سهجریانی که در انباشتها مشارکت داشتند طبیعتا انباشتشان منشاءهای گوناگونی داشت که درحد فرصت به آنها اشاره شد.
شیرابهی مشترک
مجموعه تلاشهای فکریـاندیشهایِ هشتسالهی ۶۸ تا ۷۵ یک شیرابهی مشترک داشت. این شیرابهی مشترک را میتوان در هفتمحور تجزیه کرد.
دموکراسی
وجه اول دموکراسی بود. یعنی همهی نیروهایی که در انباشت شرکت داشتند، هرکدام بهنوعی و با ادبیات خودشان، روی ضرورت دموکراسی در ایران تاکید میکردند. منتهی درونحکومتیها، دموکراسی را در درونِ حاکمیت و برای نیروهای درون حاکمیت تعریف میکردند ولی بیرونحاکمیتیها اجتماعیتر و عامتر و ایرانشمولتر.
مشروطیت
همچنین همه به مشروطیت رسیدند. مشروطیت بهاین مفهوم که قدرت مستقر در ایران میباید مشروط به شروطهها باشد. همان مشروط به شروطههایی که پدران در عصر مشروطه پایش ایستادند و تاحد امکان برآن اِبرام و پایداری ورزیدند. اینجا باز مشروطیت مطرح شد. مشروطیتی در مقابل ولایتفقیهی که از سال ۶۷ بهبعد به ولایتمطلقهی فقیه تبدیل شد و پیچیدهتر و وزینتر شد.
پاسخگویی قدرت
وجه بعدی این بود که نیروها هرکدام با زبان و ادبیات خودشان خواهان این بودند که قدرت مستقر در ایران در ازای امکانات و اختیاراتی که در سب دارد، پاسخگو بشود.
جدایی دین از حکومت
وجه بعدی که تقریبا مشترک بود جدایی دین از حکومت بود که اشارهشد.
مدنیت/ مشارکت/ توسعه
همچنین مدنیت و مشارکت و توسعه بود.
اگر مجموعهی این انباشتها را روی هم بگذاریم مثل این ساندیسهای که آب ششمیوه است. این ششآب درحقیقت قاطیِ همهی اینهاست. این شیرابهی مشترک هم ششآب مجموعهی انباشتهایی است که درحد فاصل هشتسالهی مورد بحث شکل گرفت و این شیرابه در هفت عنصری که خدمتتان ارائه شد قابل تجزیه است.
ازداواج مطالبات تاریخی با مطالبات دورانی
همچنان که قبلا دیدیم و یک قاعده بود، انباشت لامحاله مطالبه ایجاد میکند. یعنی هرزمان در ایران (ما به جهان کاری نداریم و من خودم نه جایی را دیدهام و نه به تاریخش مشرف هستم) در این ۱۱۵سالی که تاریخش را مرور کردیم، انباشتی صورت گرفت، روی آن مطالبه سوار میشود و هرگاه مطالبهی سوارشده و انباشت مورد رؤیت همگان قرار گرفت، حرکتی تشکیل میشود. این قاعده است و هیچ حاکمیتی با هیچ ابزاری نمیتواند جلوی این را بگیرد. انباشت منجر به مطالبه میشود و مطالبه هم منجر به حرکت میشود. حال یک زمان هست که انباشتها جدیتر است (از نوع انباشتهای فردی و جمعیای که دههی بیست در ایران تشکیل شد و از دل آن نهضت ملی شدن نفت بیرون آمد) و یا انباشتهای تشکیلاتیتر و جدیتر دههی۴۰ که از دل آن جنبشمسلحانهی دههی ۵۰ و انقلاب۵۷ بیرون آمد که هرکدام به سهم خودشان و در دوران خودشان قابل بررسی هستند. انباشتی که درحدفاصل ۶۸ تا ۷۵ کمتر و کمارجتر از انباشتهای دوران قبلی تاریخی بود ولی در حد و سهم خودش منجر به مطالبات تاریخی شد. بالاخره آثاری که (چه در سطح گفتاری و چه در سطح نوشتاری) منتشر شد و معلم خواند، دانشجو خواند، استاد خواند، زنخانهدار خواند، جوان خواند، کهن خواند و... . از آن خواندنها و شنیدنها مجموعهی مطالباتی بیرون آمد. اتفاقی که در سال ۷۵-۷۶ در ایران رخ داد، ازدواج پر سروصدای مطالبات تاریخی با مطالبات دورانی بود.
مطالبات تاریخی
ما هر دورهای که بررسی کردیم ومرحلهبهمرحله جلو آمدیم ـهر دورهای که در ایران حرکت عمومیای برپا شدـ مردم در مقابل لگدکوب شدن کرامتشان در دوران ماقبل حرکت نو کرامت[۱۸] خواستهاند. نفی مطلقیت خواستند. مطلقیت یک وجهاش مطلقیت قاجاری بود، یک وجهاش مطلقیت پهلویاول، بعد هم پهلویدوم و یک وجه هم مطلقیت دوران ماقبل اصلاحات. وجه دیگر پاسخگویی قدرت [و دیگری] امنیت بود.
مطالبات دورانی
مدنیت بود. دگر مذهبیت بود. یعنی اینجا ـدر سالهای ۷۵ تا۸۰ ـ کاملا میشد آن جدال دو مذهب را در جامعهی ایران مشاهده کرد. ایرانیتی بود که در حدفاصل ۶۰ تا ۷۵ مصرانه انکار میشد و نهایتا مشارکت[بود].
کرامت، نفی مطلقیت، پاسخگویی قدرت و امنیت، خُلدست مطالبات تاریخیایاست که در مشروطه بوده، در نهضت ملی و در نهضت جنگل (با اینکه سراسری نبوده و منطقهای بوده) تعین داشتهاست. در نهضتملی، در ۳۹-۴۲ و در دههی۴۰-۵۰ هم بودهاست. اینچهار مطالبه در حقیقت چهار عنصر صدر جدول است که هیچکس نتوانسته است بالا و پایینشان کند. این چهارعنصر پایینی عناصر روزآمد بودند. مدنیت، مذهبیتی که انقلاب بر سرش شکل گرفت و نه مذهبیتِ جمهوریاسلامی، ایرانیت از نوع حاملِ شرافت مصدقی و نهایتا مشارکت. یک کلید شعار هم آمد: ایران برای همهی ایرانیان که طبیعتا همهی این هفت هشت عنصر درونش بود. این شعار هم ایدئولوژیک بود، هم استراتژیک و هم تاریخی. لذا همچنان که در دورهها و فرازهای قبل دیدیم، [انباشت، مطالبه میآورد]. با مشروطه این قاعده یا بهتر بگوییم پدیده ثیت شد. اگر پدیده تکرار بشود، تبدیل به قاعده میشود. ۱۵ سال قبل از مشروطه انباشتهایی صورت گرفت که منجر به مشروطه شد. این در دههی ۲۰ تکرار شد و باز هم تکرار شد، در پنجشش موج در ایران تکرار شد و تبدیل به یک قاعده شد. از دل این قاعده هم یک شعاری بیرون آمد که هم داخلش بغض ۱۵ساله بود و هم امید به آینده و هم مهر به ایران بود.
جهان، کمککار سرفصل
جهان این دوران هم کمککارِ این سرفصل جدید شد. اگر جهانِ دههی ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ کمککارِ جنبشمسلحانهی دههی ۴۰-۵۰ و انقلاب۵۷ شد، عقبتر برویم جهانِ مدرنِ مشروطهشده و در بعضی مناطق جمهوریشدهی اروپای غربی و مرکزی و حتی اروپای جنوبی، منجر به نقطهچینی در منطقهی ما شد و به روسیه و ترکیهی عثمانی هم سرایت کرد و بالاخره کمککار جنبش مشروطهی ایران هم شد یا در دوران دکترمصدق که جنبش احقاق حق نیورهای ملی در جهان با گاندی شروع شده بود و به مصدق هم رسید، آن دوران هم فضای جهان کمککار شد. لذا فضای جهان کمککار است. البته مبنا نیست، کمککار است.
انکسار قدرت
این دوره در جهانی (جهان حدودا از ۱۰-۱۵ سال قبل) که از آن صحبت میکنیم، درحقیقت قدرت دچار شکست شد. قدرتها شکسته شدند.
توزیع ریز پردازندهتر قدرت
بعد از انکسار قدرت، توزیع مجددی صورت گرفت. این توزیع مجدد ریزپردازندهتر از قبل بود. اتفاق خیلی مهمی بود که در سال ۱۹۸۹ و ۱۹۹۰، رژیم آپارتاید وحشی افریقایجنوبی نه با اقتدار و اتوریتهی یک حزب آهنین بلکه با مساعی ۳۰هزار انجیاو ساقط شد. بسیار اتفاق مهمی بود. این ضریبِ مشارکتِ بالا خیلی مهمتر است از یک هستهی فرهیخته و نخبه است که با فرسنگها فاصله از جامعه بخواهند مکانیکال جامعهای را تغییر بدهند. انکسار قدرت و توزیع ریزپردازندهتر قدرت در این دوره صورت گرفت.
عقلِ جمعی
در کنار این موارد عقلجمعی[ آمد]. اتاقهای فکر و شوراها بیشتر در این دوره شکل گرفتند. مثلا آنزمان کلینتون رئیسجمهور امریکا بود که یک حلقهی مشاورین ۸۰ تا ۹۰ نفر داشت. قبل از کلینتون هم که بوش پدر بود، وقتی سال ۱۹۹۲ به کنفرانس زمین در برزیل رفت، ۱۹ مشاور با خودش برد که از آن ۱۹ مشاور، پنج تا نوبلیست بودند[۱۹]. جهان به سمت عقل جمعی و اتاقهای مشورتی رفت. این یک وجه جهان بود.
حقوق بشرِ معطوف به فرد
وجه دیگر جهان این بود که اگر در گذشته حقوقبشر جمعی مدنظر بود و دیدبانی رویش تشکیل شد و انجیاوهایی شکل گرفتند، در این دوره حقوقبشر ِمعطوف به فرد (حقوق فردی) کاملا شکوفان شد که درحد خودش کمککار ایران بود.
دیده بانیها
[درجهان] دیدبانهایی از جمله دیدبانِ حقوقبشر[۲۰] یا دیدبانِ محیطزیست شکل گرفت.
مدنیت نو
جهان به یک سرفصل مدنیت نو و زیستجمعیِ جدید رسیدهبود.
مشارکت پر دامنه
جهان، جهان مشارکتهای پردامنه بود. مثلا همان کنفرانس زمین در برزیل ک ه محیط زیستیها ترتیب دادهبودند، اتفاق مهمی بود که سازمانملل خودش را در جوف آنها تعریف کرد.۲۴۰۰ انجیاوی کاملا جدی و سازمانیافتهی زیست محیطی جهان و همهی سران جهان را گرد هم آوردند. تا این زمان یعنی دهههای ۷۰ و ۸۰، قدرتها ارباب جهان بودند و بقیهی جهان رعیت بودند، ولی اینجا در سال۱۹۹۲ اتفاقی که در [کنفرانس] زمین برزیل افتاد[این بود که]۱۴۰ تا از توانمندترین انجیاوهای زیستمحیط همهی سران جهان را گرد آوردند. اتفاق مهمی بود.
لذا انکسارِ قدرت، بازتوزیع قدرت، بهکاربستن عقل جمعی، تاکید بر حقوقبشر فردی، دیدبانیها روی محیطزیست و حقوقبشر، مدنیت و ساختارهای زیستِ اجتماعی جدید و نهایتا مشارکت پردامنه، همگی کمککار ایران شد. یک وجه مطالبات را که قبلا بررسی کردیم، پاسخگو شدنِ قدرت و مشارکت بود که با دوران همخوان بود. درنتیجه جهان کمککار سرفصل جدید شد.
جریان رهبریکننده و پیشبرندهی اصلاحات در ایران با سرفصل جدید چطور روبرو شد و چطور مواجه شد؟ میتوان۹ ویژگی برایش قائل شد.
تلقی "پیشامد"ی
تلقیاش تلقیِ پیشآمدی بود. گویی خرداد۷۶ یک تصادف است! یک حادثه است! اما اصلا اینطور نبود. دههی۶۰ای در ایران بود، یک و نیم دههی ویژهای رخ داد، جریانهای فکریای در ایران مستقر بودند که محصول نهایی اجتماعی و فکری آنها در حد خودش منجر به اتفاق ۷۵-۷۶ شد. لذا پیشآمد نبود. در آن دوره جامعهی ایران مقاومتهایی داشت، نیروها مبارزههایی کردند، اعتراض و شورشهایی صورت گرفت. وقتی شورش میشود نشاندهندهی این است که همهی مجاری مبارزهی قانوی و مسالمتآمیز بستهاست. چرا در سوئد شورش نمیشود؟ اگر در سوئد شورش شود، به روان شورشکنندگان شک میکنند. چه دلیل دارد که شورشی صورت بگیرد؟ دوستانی که رفتهاند سوئد و آمدهاند[میگویند که آنجا] اگر هر سهنفری مشترک بشوند میتوانند یک شبکهی رادیویی بگیرند. همهی امکانات شهرداری برای انواع تجمعات در اختیارشان است. وقتی همهی مجاری قانونی و عقلی باز است، به چه مناسبت کسی شورش کند؟! وقتی مجاری عقلی و قانونی باز نیست طبیعتا بغضی ایجاد میشود که آن بغض مجاری خاص خودش را پیدا میکند. لذا مقاوتها، بعضا شورشها، باجندادن طیفهایی از جامعهی ایران خیلی مهم بود. همهی استادهای جامعهی ایران به انقلابفرهنگی باج ندادند. همهی آنهایی هم که پاکسازی شدند، خارج نرفتند. همیشه اینطور نیست که خانهنشینان قابل مذمت باشند. در مواردی در دورانهایی از تاریخ ایران پیدا میشود که خانهنشینان بخشی از جریان کیفی جامعه هستند که به قدرت مسلط باج ندادهاند. به فرهنگ مبتذل جاری باج ندادهاند. حاضر نشدند بروند کتاب نونوشتهی سالهای بعد از ۶۰ را در دانشگاه درس بدهند. کسی خودش دانش دارد و به خودش بهایی میدهد، اعتمادبهنفسی دارد و از دانشگاه بیرون میرود و پژوهش میکند. پژوهش هم اینطور نیست که سیرترشیِ هفتساله باشد. این دورانهای فشار و ضرب و زور و...بالاخره موقت هستند. باید توجه داشت که جریانی که پُرفشار میآید، خودش هم مستهلک میشود. [دوم خرداد۷۶] پیشآمد نبود. محصول مقاومتها، حمل آرمانها و محصول [مقاومت در برابر] عملکرد نظام در حدفاصل ۶۰ تا ۷۵ بود. محصول مشترک همهی روندها بود نه پیشآمد. نه هستی برحسب تصادف ساختهشده و نه تاریخ محصول صُدفه و پیشآمد و احتمال است. مثل سر چهارراه نیست که بارانی آمده، ماشینی ترمز نگرفته، یکی هم با موبایل درحال صحبت بوده، این میشود تصادف. ولی ۷۵-۷۶ در ایران تصادف نبود. محصول منطقی روندها بود ولی متاسفانه جریان پیشبرنده بیشتر پیشآمد تلقیاش کرد. به همین دلیل هم خیلی موقت بود و فرار شد.
غیر تشکیلاتی/ بی برنامه/ کلی گویانه/ غیر اجتماعیـغیر مشارکتی
[جریان دوم خرداد] غیر تشکیلاتی، بیبرنامه، کلیگویانه و غیراجتماعیـغیرمشارکتی بود.
انگاره اصلاح "درون نظامی"
مهم اینکه آنها انگارهی اصلاح درونِ نظام را داشتند، درحالیکه جامعه تحول اجتماعی ایران را میخواست. پیشبرندگان اصلاحات که درونحاکمیتی بودند میخواستند درون نظام اصلاح شود و درونِ نظام آیندهدار بشود. آیندهداری ایران مهمتر است یا آیندهداری درون نظام؟
تصفیه حسابانه
وجه بعدیِ مواجهه، متاسفانه تسویهحسابانه بود. یعنی جریانی که ۷۵-۷۶ در ایران دولت تشکیل داد و دو سال بعد هم مجلس را گرفت، مجموعا راندهشدگان ۶۸ تا ۷۶ بودند. بالاخره هر جریانی که به قدرت دسترسی پیدا میکند، مهم ساختار، سازمان، سیاستهایش نیست، مهم روش و منش است. خودش هم آمد تسویه کند یا نه؟ نظامِ دولتی در ایران ۱۴۰۰ پست کلیدی دارد که بعد از سال۶۰ در نظام جمهوریاسلامی سنت این بوده که هر دولتی که میخواسته تشکیل بشود، باید توسط وزارت اطلاعات تایید بشوند. اتفاقی که در سرفصل۷۶ در تشکیل دولت جدید افتاد، این بود که ۱۴۰۰ نفر کنار گذاشتهشدند و ۱۴۰۰ نفر جدید آمدند. یعنی همانکاری که هاشمی کرد، همانکاری که احمدینژاد کرد؛ ممیزه چه بود؟ ایران برای همهی ایرانیان یک تعارف بود. مهندس سحابی ایرانی نبود؟ آقای لطفاللهمیثمی با همهی محدودیتها و جانکندنها و تکاپوهای پراستهلاک بیرونی و درونیاش ایرانی نبود؟ اینان نمیتوانستند در دوران جدید نقش دولتی که نه، نقش اجتماعی ایفا کنند؟! خیلی از چپها و مارکسیستها در ایران با شرافت زندگی کردهاند، نه در کمپ شوروی رفتند و نه به جمهوریاسلامی باج دادند. با آرمان خودشان زندگی کردند. اینها ایرانی نبودند؟ [اگر فرض] بگیریم ایران برای همهی ایرانیان همان ترجمهی درونحکومتیاش را داشته باشد و اینها اصلا شهروند درجهدو باشند، در دولت جدید یک راست معتدل و یک تیپی مثل همین مرتضینبوی نمیتوانست شرکت داشته باشد؟ اگر این اتفاقات میافتاد، اینقدر [جریان] راست در ایران جریحهدار نمیشد و خونریز نمیشد. انگارهی [این جریان] اصلاحِ دروننظامی و تسویهحسابانه بود. در سال۷۶ وقتی دولت تشکیل شد تا شش ماه بعد از دومخرداد۷۶ همهجا همهی بحث این بود( روزنامههای پرتعداد آن روزها را دوستان میتوانند بروند ببینند) که راست شکست خورد، راست را ضربه فنی کردیم، جریان راست در ایران اصلاحات را درک نکرد و... . تسویهحسابانه و حساسیتبرانگیز بود.
حساسیتبرانگیزانه
حساسیتبرانگیز [اما] نه فقط اینکه حساسیت راستهای درون حکومت را برانگیزد. ایران یک مرکزی مرکب از قم و یزد و کاشان و کرمان و اصفهان دارد. اینها طیفهای سنتی جامعهی ایران را در خودشان جای دادهاند. ساکنان تمامی مرز ایران غیر از منطقهی گیلان و مازندران که شیعه هستند، سنی هستند. از آذربایجان غربی شروع کنید و کردستان و کرمانشاه و از آنطرف سیستان و بلوچستان و ... و حتی خوزستانیها که بخشی سنی هستند. اینها سنیهایی هستند که سنتیتر از شیعهنشینهای مرکزنشین فکر میکنند. آیا این تودههای سنتی که بخش مهمی از رای خاتمی از اینها درآمد، قابل عنایت نبودند؟ در توسعهی سیاسیای که طراحی شد برای اینها اصولا فکری شدهبود؟ آیا مدرنیسم باید همهی اینها را تارومار میکرد؟ باید به هر کدام از آحاد جامعهی سنتی ایران ترکش وارد میشد؟ جدا از اینکه درونِحاکمیت تسویهطلبانه بود، در جامعهی ایران هم حساسیت برانگیزاننده بود. تفاوت منشها اینگونه مشخص میشود. ۲۵مرداد که شاه فرار کرد، آقای خازنی[۲۱] رئیسدفتر مصدق میگوید که شمس (خواهر شاه) که مثل اشرف نبود و متانتی داشت و خیلی در ریختوپاشها نبود به مصدق نامه داد که برادر من فرار کرده و من هم جزو خانوادهی سلطنتی هستم و ... . تقریبا یک حالت امانخواهی بود و اینکه مشمول مصادره نشود. مصدق چه پاسخی به او میدهد؟ مصدق آنجا به راحتی میتوانست طوفان کند و با رادیکالهای پیرامونش مثل فاطمی که واقعا صحنه را میگرداندند، میتوانست سلطنت را رو به سقوط ببرد و جمهوری اعلام کند. بهواقع شدنی بود، سخت بود ولی شدنی بود. ولی در پاسخی که به شمس میدهد شاهی که فرار کرده است را تحقیر نمیکند. به شاه اهانت نمیکند و میگوید نظر من این نبود که برادر شما از ایران فرار کند و حداکثر امنیت را هم به شمس داد و تصریح هم کرد که من بنا نیست سلطنت را سرنگون کنم. این یک منش و روش است! منش و روش هم درعرصهی کلان و هم درعرصهی خرد معلوم میشود. همین آقای خازنی تعریف میکند که یک کارمندی در نخستوزیری بود که یککم وضع مالیاش خوب شدهبود و رفتهبود زن دوم گرفتهبود. خانمش پیش مصدق میآید و میگوید که شبها خانه نمیآید و دیر میآید و من فکر کنم که زن گرفتهاست. مصدق او را میخواهد و به او با ادبیات ۲۰-۳۰ تشر میزند که تنبانت دو تا شده رفتی زن گرفتی؟ حقوقش را قطع میکند ولی شیرازهی زندگیاش را نمیپاشاند و حقوقاش را به خانمش میدهد. یعنی پرنیسپ و منش و روش از پایینترین سطوح تا بالاترین سطوح در مواجهه با شاهی که اصلا فرار کرده و پناه بردهاست [وجود داشتهاست]. اما ما در این دوره[اصلاحات] این چیزها را ندیدیم. تسویهی درونحکومتی در آن سطح نباید صورت میگرفت و حساسیت گروههای سنتی هم نباید برانگیخته میشد.
کاستیهاـناکامیها
حال [ببینیم] جریان اصلاحات در ایران چه کاستیها و ناکامیهایی داشت.
بی کارْ توضیح
بدون کارتوضیح بود. این خیلی مهم است که مصدق یکدهه کار توضیحی میکند برای مجاب کردن جامعهی ایران که مدیریت ملی بر منابع نفت ما باید تحقق پیداکند. این کارتوضیح است. بالاخره یک نفر برایش دهسال وقت گذاشت، نه فقط آن یکنفر که پیرامونش و بخشی از مجلس هم وقت گذاشت. اما در این دوره کارتوضیح اجتماعی جدیای صورت نگرفت.
بیهندسه
جریان پیشبرنده بیهندسه بود.
بینهاد
جریان پیشبرنده بینهاد بود. نمیشود که هشتسال بیایی که فقط یک سازمانملیجوانان و یک سازمانملی زنان درست کنی. بقیهی جامعه سازماندهی نمیخواستند؟ خود اصلاحات سازماندهی نمیخواست؟
بدون تلقیِ تودهای
اصلاحات بدون طبقهی تودهایای بود که [بتواند] با [تکیه بر] آن به یک جنبشاجتماعی تبدیل بشود. بدنهی تودهای وجود نداشت و یا بسیار کمرنگ بود.
بی عنایت به سنت
همانطور که اشاره شد بیعنایت به سنت بود. بالاخره این جریان سنتی در ایران از دورهی تنباکو فعال بودهاست. در مشروطه آمده و خون دادهاست. مگر ستارخان و باقرخان که بودند؟ فرهیخته و روشنفکر بودند؟ انتلکتوئل بودند؟ ستارخان اسبفروش و لوطی سرگذر بود. باقرخان هم پالانفروش بود. یعنی خیلی ساده بودند. فتح تهران توسط چهکسی صورت گرفت؟ توسط روشنفکران صورت گرفت؟ کنار زدن محمدعلیشاه توسط فرهیختگان صورت گرفت؟ اصلا اینگونه نبود. همین نیروهای سنتی آمدند و رفتند بستنشینی کردند. همین نیروهای سنتی داخل چادرهای سفارت انگلیس بودند. همینها در کوچ شاهعبدالعظیم و قم مشارکت کردند. درنهضتملی هم و در انقلاب هم همینطور. در اصلاحات هم بخشی از رای خاتمی با همین سنتیها بود اما به جریانهای سنتی جامعهی ایران عنایتی صورت نگرفت. آنها هم حق داشتند که حسکنند در شرایط جدید سهیماند. نه اینکه حس کنند شهروند درجهدوم و اُمُلِ فناتیک[۲۲] تلقی میشوند.
بیاقتصاد
وجه دیگر اینکه جریان اصلاحات بیاقتصاد بود. نمیشود که شما بخواهی توسعهی سیاسی راه بیاندازی ولی هیچ اتفاقی در زندگی معیشتی مردم رخ ندهد. زیر اتفاق سالهای ۷۵-۷۶ چه بود؟ خیلِ مردان چندپیشه بود که زیر زندگی له شدند، خیلِ دختران بیجهاز و... . این خیلها را در دوران اصلاحات که دید؟ آیا خیل سیاهی لشکرهای اقتصاد معیشتی و خیل دختران بیجحاز [را نباید دید؟] معدل ازدواج در اول انقلاب و در سال۵۸ به ۲۲ سال رسیدهبود. در دههی۷۰ به ۳۲ سال رسیدهبود. در۳۲سال نصف عمر یک فرد، بخشی از شادابی و مهرش رفتهاست. فاصلهی سنی ۲۲ساله با فرزندش ۲۵سال است ولی فاصلهی سنی ۳۲ساله با فرزندش حدود ۴۰سال میشود. یعنی عمرها هم مستهلک شد. عمرهای مستهلکشده را که دید؟ اینکه در دکهی روزنامهفروشی ۱۲ روزنامهی جدید بیاید، فیلم مؤلف بیاید، عنوان کتاب اضافه بشود، تیراژ کتاب افزون بشود و... اینها برای روشنفکر خربزه است اما برای مردم که نان نشد. برای مردم نان شد؟ نان نشد! الان تعداد روسپیها و سن روسپیگری را ببینید. سن ایدز و سن اعتیاد را ببینید. اصلاحات نمیتوانست این سفره را با یک اقتصاد دورانی جمعکند؟ چهکسی به اقتصاد دورانی فکر کرد؟ حالا مدام میگویند که بیایید در خیابان، بیایید به ما رای بدهید، به چه مناسبت؟ چه تحولی در سفره رخ داد؟ بله! همهی [نیاز] انسان سفره نیست اما یک بخشی از [نیاز] انسان هم سفره است. چه تحولی در سفره، چه تحولی در بیآیندگی دختر دمِبخت، چه تحولی در بیآیندگی و ناامنی یک جوان [رخ داد؟]. همهی جوانان جامعهی ایران که گامبوهای بخش سرمایهداریِ فسیل جامعهی ایران نیستند که یک شبجمعه با پاترولش بخواهد بگردد و چهارتا دختر آن طبقه را به صید بیاندازد. همهی جامعهی ایران بخشی هستند که صبح از دکه میبینی نیازمندی همشهری را میخرند و یک مشت سکه و یک کارت تلفن در دست دارند و نیازمند کار اینجا و آنجا. بخشی از این پارکبانها لیسانسهاند. پیکهای کبابیها و ساندویچیها همهشان دیپلم دارند. چهکسی به اینها فکر کرد؟ چرا احمدینژاد رای آورد؟ شعار پوپولیستی داد. در دور دوم انتخابات[۱۳۸۴] تلویزیون را نگاه میکردم، درست است که دروغ میگفت اما با قدرت گفت که من همهی کسانی که قدرت و رانت دستشان است را از پشت میزها بیرون میکشم. رای هم پشتش آمد، احمدینژاد هم تصادف نبود. جریان اصلاحات به لحاظ اقتصادیـاجتماعی چه ارمغانی آورد؟
بیتوجه به صنف، به طبقه
بیتوجه به صنف و حزب بودند. معلم و کارگر و پرستار پشت اصلاحات آمدند. اما از سال۸۰ به بعد چه کسانی اعتصاب کردند؟ اعتصابات که همهاش در دولت احمدینژاد نبود. سال۸۰ اولین اعتصاب معلمان، ۸۱ اولین تجمع اعتراضی پرستارها،۸۳-۸۴ رانندگان اتوبوس و... فقط در دوران احمدینژاد نبود. این مسایل را که دید؟ همهی جریانهای سراسری که پشت اصلاحات آمدند تبدیل شدند به تظاهرکننده و معترض علیه همین جریانی که خودش را در تشکیلاتیاداریاش متعین کرد.
ماکتِ حزب
احزاب ماکت بودند. نمیتوان با آجر سهسانتی ماکتی ساخت و رویش بنشینی. چیزی نیست که بتوانی در آن بنشینی. احزاب شکلگرفته در این دوره اینگونه بودند.
تجمع در مدار ژورنالیسم
همهی تخممرغها در سبد ژورنالیسم گذاشتهشد و وقتی اول ۷۹ همهی روزنامهها جمع شدند، همهی امکان ارتباطی جریان اصلاحات هم جمع شد. اصلاحطلبان هم کسی نبودند که مثل مصدق در بهارستان چهارپایه بگذارند و بگویند که هرجا مردم هستند، مجلس همانجاست و مجلس هفدهم را پوچ و پوک کند، بهحق هم پوچ و پوک کرد. مجلسی که بیش از ۹۰% جریانهای صندوقخانهایِ ارتجاعیِ ایران بودند که میخواستند شرایط دههی ۲۰ و رزمآرا را در ایران بهوجود بیاورند. [در اصلاحات] همهی نیروها در مدار ژورنالیسم آمد که یکشبه فوت شد.
مشاوران اطلاعاتی
وجه بعدی هم اینکه مشاوران دولت و رئیسجمهور طیفی از اطلاعاتیها بودند. اطلاعاتی، جهان را توطئهای تحلیل میکند و ناامن میبیند. نیروی مقابل را بسیار بزرگ میکند. این روحیات روانی [دولت] بخشی بهخاطر مشورت [با این طیف] بود. مشورتهایی از قبیل اینکه مدام میگفتند دولت دارد فرومیپاشد. اما اینطور نبود. البته که راست ایران سرکوبگر بود و ابزارش را هم داشت ولی این چیز جدیدی نیست. راست در جهان و ایران آمدهاست که مقابل تحولات مانع ایجاد کند.[از این منظر] اتفاقات ۷۷ به بعد در ایران، اتفاق ویژهای نبود. کار راست در جهان همین است. مگر بوش چهکار می کند؟ مگر افغانستان و عراق را در شیشه نکردهاست؟ جر یانی که معتقد به حرکت آزاد اطلاعات و سرمایه و نیروی کار و...باشد، افغانستان را تبدیل به یک بیغوله نمیکند، عراق را تبدیل به یک غسالخانه نمیکند. راست در جهان همین است ودر ایران هم همین است. چیز ویژهای نبود و قبلا هم تکرار شدهاست. نیروی سیاسی نمیتواند بچهننه باشد. نمیتواند برود لای درب خانه بایستد و از لای در خانه به قلدرمحله دهنکجی کند. بالاخره اصطکاکی وجود دارد. نیرو نمیتواند بیاید و هشت سال فقط آه بکشد و ناله و افسوس کند. آن جریان [(راست)] همین است اما این طرف نمیتواند با این وضعیت به سمت تحول اجتماعی در ایران برود.
این کاستیها و ناکامیها وجود داشت.
جریان مرثیه [خوانی] نیست. اتفاق ۷۵-۷۶ در ایران اتفاق ویژهای بود. درحقیقت اعلام سرآمدِ اجتماعی سالهای ۶۰ تا ۷۵ جمهوریاسلامی بود. این اعلام سرآمد را جمهوریاسلامی منادا نکرد. خاتمی را جریان اعتراضی سالهای ۶۰ تا ۷۵ سر کار آورد، نه اینکه خاتمی اصلاحات را ایجاد کند. اصلا اینگونه نبود و [این دوران] دستاوردهای جدیای داشت.
امید مجدد به زندگی
مهمترین دستاورد امید مجدد به زندگی بود. اصولا ذهن از دههی۶۰ چروک میشود. اما [در این دوران] امید مجدد به زندگی بهوجود آمد.
فوران آگاهی ها
یک فوران آگاهیهای اجتماعیـسیاسیـصنفی را شاهد بودیم.
جامعه مطالبهگر
خیلی مهم بود که جامعه بعد از ۱۵سال، مطالبهگر شد.
خود آگاهی صنفی
خودآگاهی صنفی [بهوجود آمد].
میل ویژه به مشارکت
میل جدی به مشارکت [بهوجود آمد].
جدال کهنه و نو
جدال کهنه و نو [رخ داد.] که خیلی هم بود. بالاخره نیروهای کهنه بسیج شدند و بخشی دیگر هم تحت عنوان "نو"یی بسیج شدند. نو بودن در ایران خیلی مهم است. ما بچه که بودیم عید به عید لباس میخریدند. بوی کفش و بوی لباسِ نو خیلی ارزش داشت. شب زیر سرمان میگذاشتیم و برایمان خیلی مهم بود. اولین توپ فوتبالی که برای من خردیدند، من یک هفته رویش میخوابیدم. نو بودن اینقدر مهم بود. بوی نو بودن که الان از شامهها پرکشیدهاست خیلی مهم است. این جدال کهنه و نو بس اهمیت داشت.
تقابل دو مذهب
دو مذهب صفآرایی کردند.
نبرد استبدادـآزادی
نبرد استبداد و آزادی[رخ داد].
بر آمد عنصر ملیـمصدقی
بالاخره یک الگوی شرافتمندی ملی آمد و مصدق دوباره سر برآورد.
حافظه نسبی تاریخی
جامعهی ایران بخصوص نسل نو یک حافظهیِ نسبیِ تاریخی پیدا کرد.
تبسم دورانی
با خود شخص خاتمی یک تبسم دورانی هم آمد. پدر آقای خاتمی آخوند حکومتی بعدازدههی۶۰ نشد. این خیلی مهم بود. پدر خاتمی یک فکر نویی داشت و مردمگرا بود. [در مورد] خود خاتمی هم بالاخره مردم ایران بعد از۱۵سال یک لبخندی از یک حکومتی دیدند. نسل جوانی که با سرعت ۱۰۰متر داشت از مذهب فاصله میگرفت با همین لبخند و این تصریحی که کرد که مذهب میتواند مذهب مدارا باشد و با دموکراسی همآغوش شود،[نزدیک شد]. شخص خاتمی با اینکه ضعفهای جدیای داشت اما نقش تاریخی داشت و نقش تاریخیای ایفا کرد.
باز خیز دانشگاه
دانشگاه از حالت حکومتیاش درآمد و اجتماعی شد.
پُر مهمی جوان
جوان پُرْمهم شد.
جلورفتِ زن
زن جلو رفت که خیلی مهم بود.
تغییر نگاه جهان
نگاه جهان به ایران تغییر پیداکرد که بخشی از آن به خاطر مساعی شخص خاتمی بود.
دریچه های رو به بیرون
دریچههایی رو به بیرون باز شد و بعد از ۱۰-۱۵ سال بالاخره ایران هم عضوی از جهان شد. جامعهی ایران جزئی از جامعهی جهانی شد.
بحث را جمعکنیم، طول کشید و حتما خسته شدهاید.
بزنگاهی کلاسیک که اجتماعا لازم شد
دوم خرداد بزنگاهی کلاسیک بود که اجتماعا لازم شد. یعنی بنا بود که یک انتخابات کلاسیک درونحاکمیتی راه بیفتد ولی اجتماعا لازم شد و جامعهی ایران لازم دید که در آن مشارکت کند و بازی کلاسیک را بههم ریخت.
امیدآفرین، صفبند، مرزبند
حرکت امیدآفرین شد و صفبندی بهوجود آورد و مرزبندی و کرتبندی ایجاد کرد.
تکانهای بیرهبر محوری، بیسازمان، بیتودهی متصل
اما تکانهای بدونِ یک رهبریِ محوری بود. بی سازمان و بدون اتصال به توده بود.
با میلی نخبهگرا و درونحاکمیتی
جریان پیشبرندهی اصلاحات در ایران یک میل نخبهگرا و درونحاکمیتی داشت.
با شعار مشارکتی و رویکرد غیرمشارکتی
پارادوکسی که بهوجود آمد [این بود که] شعار (ایران برای همهی ایرانیان) مشارکتی بود ولی رویکرد غیرمشارکتی بود.
بیمهندسی در مواجهه با جبههی صاحبِ مهندسی
جریا اصلاحات مهندسی نداشت ولی جریان مقابل مهندسی داشت. من اگر مهندسی نداشته باشم نمیتوانم به بگویم که شما هم مهندسی نداشته باش. به چه مناسبت؟ او در چهارچوب فکر و استراتژی خودش مهندسی دارد ولی اینطرف مهندسی نداشت.
بدون شاقولِ شعارـپشتوانه
شاقولی وجود نداشت که بین شعار و پشتوانه. بالاخره هر انسانی کوچک باشد، زن باشد، مرد باشد، مذهبی باشد، مدرن باشد و هرچه باشد باید مطالبه و شعارش متناسب با وزن و قدش باشد و نمیتواند غیرمتناسب با قد و وزن خودش باشد. میتوان گفت بخشی و یا افرادی از جناح اصلاحطلب سقف مطالبات را خیلی خیلی خیلی بالا بردند. وقتی در یک جلسهی خصوصی در سال۷۸ تصریح میشود که اگر با این روندی که داریم پیش برویم تا دوسال دیگر در حاکمیت جمهوریاسلامی آخوندی نخواهد بود. آیا پشتوانهی تشکیلاتی این پیشبرد را دارید؟ ندارید. با یک ترور جمع میشوید. با یک تهاجم جمع میشوید. چرا وقتی پشتوانهاش نیست این شعارهای حداکثری دادهمیشود؟ آیا شرایط کششاش را داشت؟ نداشت. فرض کنید برخوری که برخی از افراد جریان اصلاحات با شخص هاشمی کردند. آری، آدم با هاشمی مرز دارد ولی هاشمی میتوانست یک بالانسر و یک حایلی بین جریان سرکوبگر و جریان اصلاحطلب در ایران باشد. افراد را یکشبه به دستمال بیمصرف تبدیل کردن، سخت نیست و با یک غوغا میتوان این کار را کرد. اما بعدش چی؟ عناصر استراتژیست، عناصر دیدگاهدار امکانات پیرامون را هدر نمیدهند و رویشان حساب باز میکنند.
با انبوهی از مطالباتِ رها
در این سیر، انبوهی از مطالبات رها شد.
بی جمعبندیـبینقد
جریان اصلاحات بعد از شکست اصلاحات و انتخاب احمدینژاد بیجمعبندی و بینقد [رها کردهاد]. بزرگان اصلاحطلبان عنوان کردند که انتقاد مساوی است با انتحار. کجا گفتهاند انقاد مساوی است با انتحار؟! انبیا انتقاد از خود کردهاند. خدا انبیا را به انتقاد از خود تشویق و ترغیب می کند. کدامیک از ابناء بشر بودهاند که انتقاد از خود کردهاند و پایدارتر نشدهاند؟ یک انتقاد از خود جدی. اما اینجا با نقد این برخورد شد.
بیدعوت از خدایِ آمادهی مشارکت
و آخرالامر مهمترین مورد این بود. شما میخواهی یک حرکت اصلاحی و اجتماعی راه بیاندازی اما از خدا هیچ دعوتی نکنی در پروژه و سیرت بیاید[۲۳]! بخش حداکثری از جریان پیشبرندهی اصلاحات در ایران عناصر خالصایدئولوژیک و غلیظایدئولوژیک دههی۶۰ و سالهای اول انقلاب بودند. اما الان مشمول این شدند که عکسالعمل آن سالهای خودشان قرار بگیرند و با مذهب رابطهای نداشتهباشند و خدا را فعالترین، کیفیترین، تشکیلاتیترین عنصر هستی بهحساب نیاورند، این محصول پروسهی حودشان است. ما نمیتوانیم پروسهی خودمان را به کل جامعه تحمیل کنیم. بالاخره این خدا در مشروطه بوده، در نهضتملی بوده، در جنگل پدیدار بوده، در۳۹-۴۲ حضور داشته، در دههی ۴۰-۵۰ و انقلاب هم حضور داشته است. اینکه در قرآن بیش از ۷۰بار تصریح شدهاست که مرا دعوت کنید [آیا] خدا شهوت تریبون دارد؟! خدا کمبودی دارد؟! اصلا اینطوری نیست. [میخواهد بگوید] من را به پروسهها و پروژههای خودتان فرا بخوانید. اما این اتفاق در [اصلاحات] صورت نگرفت. یعنی فکر کردند که با عقل مدرن میشود ایران را فتح کرد و راست را ضربه فنی کرد و نیروهای سنتی را الک کرد و سرند کرد و مثل شلتوک برنج به باد هوا داد و ایران مکان امنی برای فرهیختگان مدرناندیشی که عقل مدرن را بسیار فراتر از انشای منشاء هستی میدانند، میشود. لذا خدا در این وسط بیپُست ماند. مثل اینکه بخواهی یک تیم را ارنج بکنی، اما شاخصترین بازیکنت را کنار بگذاری و در رختکن و روی سکو و در ۲۲ نفر اسمش را هم نیاوریش. چنین چیزی نمیشود. اگر برگردیم به همان بحثهای اول کار و فلسفهی تاریخ را ازمنطر توحیدی بررسی کنیم، آنچه که از سورههای فلسفهی تاریخ قرآن بیرون میآید این است که مشوق اصلی تحول و تطور و مبارزه با وضعموجودِ کپکزده که بوی ترشی از آن بیرون میآید، خود خداست. از نو حرکت کن؛ از نو حرکت کن؛ برخیز و مشاهده کن؛ تجربه بیاندوز؛ اشتباه گذشتگان را تکرار نکن؛ وضع موجود را برنتاب؛ برپاشنهی پدران نچرخ؛ مرتجع نباش؛ کش نباش که سر جای اولت بازگردی؛ فنر نباش که برگردی سر جای اولت و به سر و صورت تاریخ و این و آن نخوری و کا تاریخ را خوندماغ نکنی؛ اینها درحقیقت آموزههای کیست؟ آموزههای فرهیختگان بوده؟! آموزههای پروردگار بوده. در هر پروسهی اصلاحی در ایران ما خدا مشارکت داشتهاست. در هر پروسهی اصلاحی در کل تاریخ اینطور که خودش در قرآن تبیین میکند، مشارکت فعال داشتهاست. ولی جریان اصلاحطلب (نمی گویم همه اما بخش مهم و پیشبرندهها) که خودشان در دههی۶۰ همهی ایران را ایدئولوژیک میخواستند و میخواستند همهی بقالیها را هم دولتی کنند، چه شد که آن سوسیالیستهای دوآتشه و مذهبیونِ افراطیِ مدرن شدند.؟ اشکال ندارد. هر کس از جمله خود ما هم میتوانیم مشمول تحول شویم. اما هم تحول خودمان را توضیح بدهیم و هم تحمیل نکنیم. این جریان مذهب را دستِ پایین تعریف میکرد ولی جامعهی ایران دستِ پایین تعریف نمیکرد. از خدایی که آمادهی مشارکت بود دعوت صورت نگرفت.
پر ملات برای بندبند کردن، جمع بستن
در آخر جمعبندی میتوان عنوان کرد که اتفاقاتی که در حدفاصل ۷۵ تا ۸۵ در جامعهی ایران رخ داد، بسیار بسیار ملات متراکمی را فراهم میکند که به یک جمعبندی جدی بنشینیم. هنرمندترین جمعبند تاریخ خود خداست. اگر خدا جمعبندی از انسان و خلقت و هستی نداشت، جهان سرِ پا نمیماند. جمعبندی است که پیشبرنده است. لذا اصلاحطلبان روی جمعبندی نیامدند ولی ما میتوانیم روی جمعبندی برویم.
آخر بحث را اینگونه می توانیم تحلیل کنیم که اصلاحات در ایران یک تکانهای بود که چند تلنگر داشت.
پیوستن یک "مفهوم" به مفاهیم پیشین بیکارتوضیح – بیآموزش:
مشروطیت/ جمهوریت/ اصلاح – مدنیت
تلنگر اول خیلی مهم است. اگر این مساله حل نشود، جامعهی ایران تحول ویژهای را از سر نخواهد گذراند. یک مفهوم دیگر به مفاهیم بیکارتوضیح و بیآموزشِ دیگر پیوست. نه نیروها و نه مردم روی مشروطیت مجاب نبودند. [مشروطی] یک انگاره بود. همچنانکه قبلا گفتیم مرجوم طباطبایی بعد از شکست مشروطه گفت، این چیزی که ما شنیدیم که در غرب شکل گرفته و قدرت پاسخگو شده است و ملت از رعیتی درآمده دل ما را شاد کرد. و گفتیم این اتفاق، اتفاق خوبی است که در ایران رخ بدهد. حرف فطریای زدهاست ولی آیا این اتفاق در ایران رخ داد؟ نداد. آیا کارتوضیح صورت گرفت؟ کارتوضیحی صورت نگرفت. حداقلی و بهصورت بارقهای مشروطیت رها شد. از آن بارقه شیخفضلالله، مشروعهی خودش را چسبید، تقیزاده فرنگی شدن از نو سر تا نوک پا را چسبید، حیدرخان و تقیزاده مکانیست و تروریست شدند هر کس یک انگارهای پیدا کرد.
بعد به جمهوریت میرسیم. سال ۵۷-۵۸، حتی همان حداقل [کار توضیحی] هم که در مشروطه روی مشروطیت صورت گرفته بود روی جمهوریت صورت نگرفت. هیچ صورت نگرفت! نه حاکمیت جمهوریاسلامی توضیح داد که جمهوری یعنی چی؟ و جمهور چهکسانیاند ونه نیروها. حتی رادیکالترین نیروها در سال ۵۸ تا ۶۰ نیامدند کارتوضیح کنند که جمهوری چیست. این[ عدم کارتوضیح] فرق دارد با زمان مصدق که بگوید منابع ملی چیست، مدیریت ملی چیست، بیپی چیست، تقیزادهای که قرارداد مکمل را امضا کرد چیست، کارگری که در خانهی ده فوتی مثل سگ دارد در مسجدسلیمان زندگی میکند چیست و چرا باید تحول ایجاد شود. [همین میشود] که همه پشتش میروند.
[مفهوم] اصلاح و مدنیت هم به همان زنجیره پیوست. در سه بزنگاه سترگ (در مشروطیت، در انقلاب و در خرداد۷۶ ) که حرکات اجتماعا لازم بودند و تقریبا همه آمدند و اگر کسی هم میخواست در خانه بشیند امکان خانهنشینی نداشت، چه اتفاقی افتاد؟ سه مفهوم کلیدی بی معلم ماند! این مفاهیم بیآموزگار رها شدند. دردورهی آخر از مدنیتی که نه سنتی داشت و نه مذهبی داشت و نه ناموس ایرانی را حفظ میکرد ترجمان میشد تا اینکه آقایخاتمی بعد این همهسال گفت که این مدنیتی که ما میگوییم همان مدینهالنبی است. مردم این وسط حیراناند. مدینهالنبی چه ربطی داشت به مدینهی جدید و شعارهایی که جریان اصلاحطلب مطرح کرد؟ مهمترین اتفاق این بود که یک مفهوم به مفاهیم پُِربار اضافه شد. این مفاهیم، مفاهیمی هستند که چندصدقلو حاملهاند. اینجا و در این سه بزنگاهی که ما مرور میکنیم از این چندصدقلو، یک بچهی ناقص سزارینی بیرون آمد. آخر چند بار بچهی ناقص سزارینی که بعد هم به دنیا نمیآید و باید هفتماهه در دستگاهش بگذارند تا شاید تبدیل به نه ماهه بشود؟ آخر چند بار؟ چند بار؟ چند بار؟ خب طبیعی است که آن طفل جان میدهد. اشکالی به آن طفل نیست. اشکال از ماما است. اشکال از رحم است.
تفَوُق حس بر هندسه
تلنگر بعد که از تکانهی اصلاحات بهوجود آمد، توفق حس بر هندسه بود. چهار سال اول [اصلاحات] به حسیگری گذشت. مهندسی خیلی برتر از حسیگری است. چقدر حسیگری؟ چقدر محله بههم بریزی؟ چقدر کافه بههم بریزی؟ چقدر عروسی تخیلی بگیری؟ چقدر چراغانیکنی؟ ما بهازاءسازی چه؟ هندسه چه؟
آرمان بی متولی
دیگر اینکه آرمان، بی متولی ماند؛ مثل آرمان مشروطیت، مثل آرمان جمهوریت.
آمادگی های روحیـروانی
این خیلی مهم است. نیروی پیشبرنده آمادگیهای روحیـروانی لازم را نه برای پیشبرد و نه برای مواجهه با جریان ضداصلاحات نداشت.
پیوند با مدیر هستی
بهنظر من این تلنگر آخر خیلی مهم است. بالاخره مدیریت یک جریان باید یک پیوندی با مدیریت جهان داشته باشد. مدیریت هستی یک مدیریت حداکثری و هنرمندانه و مشارکتی است و ما نمیتوانیم مدیریتی پیش ببریم که با مدیریت هستی هیچ تناسب و پیوندی نداشتهباشد.
بیشترین صحبت در این ۶۴ جلسه امشب صورت گرفت.من خیلی معذرت میخواهم وخستهتان کردم. فرصتی هم برای پرسش و پاسخ نیست چون سالن میبایست تخلیه شود. خیلی متشکرم از همراهیها تا اینجای کار. انشاءالله بعد از شهریور برویم همگام و همآهنگ بشویم با سینوسهای تاریخ. این سینوسها خیلی مهم هستند. همانطور که در هستی یک نتی وجود دارد، همانطور که در موسیقیای انسانی هم نتی وجود دارد، در این موسیقیای تاریخ هم یک نتی وجود دارد. ما با همین زبان الکن که بیشتر از دوره میفا سولاسی نیست بعد از این یک ماه ببینیم سینوس مطالبات، سینوس رهبری، سینوس شعارها بعد از تنباکو جلو بیاییم و ببینیم که نه تاریخ ایران مرثیه بوده و نه جامعهی ایران قبرستان است و اتفاقات مهمی افتاده و دستاوردهای جدیای صورت گرفته است. کاستیهای جدیای هم هست. درجا زدنهای مفرطی هم وحود داشتهاست اما بالاخره ما ارتفاعمان در نگاه به تاریخ و آینده از ارتفاع پدران ما در مشروطه خیلی بالاتر است. خیلی چیزها را کسب نکردهایم ولی ارتفاع ما بالاتر است. انشاءالله اگر عمری باقی بود و فرصتی این مسیر را با هم طی کنیم و ببینیم که ستونهای این ارتفاعات چیست.
[۱] . سازمان هنرهای تصویری سوره زیر نظر معاونت سینمایی سازمان تبلیغات اسلامی اداره میشود.
[۲] . در اردیبهشت سال ۱۳۶۷ نهضتآزادی ایران نامهای موسوم به "هشدار" را خطاب به آیتالله خمینی منتشر میکنند که در آن ضمن تشریح دوبارهی نظر خود برای اتمام جنگ پس از فتح خرمشهر، بر لزوم اتمام هرچه سریعتر جنگ پیش از نابودی کشور تاکید میکنند. پس از این نامه به دفاتر نهضتآزادی حمله میشود و تعدادی از اعضا دستگیر و ارعاب میشوند.
[۳] . بغی به معنای تجاوزگری است که در معنای فقهی آن تجاوز بر حدود حاکم شرع را گویند.
[۴] . کریمدستمالچی. تاجر. از اعضای جبههی ملی بود و به جرم همکاری در تظاهرات ۲۵ خرداد ماه ۱۳۶۰ که در سالروز تولد دکتر مصدق(به تاریخ شمسی) به منظور اعلام مواضع جبههی ملی و در حمایت از ریاستجمهوری وقت(بنیصدر) انجام شد، دستگیر در تیر ۱۳۶۰ اعدامشد.
[۵] . قاسم لباسچی. تاجر. از اعضای مرکزی جبههی ملی بود و پس از تظاهرات ۲۵ خردادماه ۱۳۶۰ مدتی زندگی مخفی داشت و سپس به فرانسه رفت و به حمایت از پناهندگان ایرانی پرداخت. او در اواخر عمر به آمریکا رفت و در آنجا درگذشت.
[۶] . محمد مدیرشانهچی(۱۳۸۷-۱۳۰۱). از اعضای کانون نشر عقاید اسلامی مشهد در دههی ۳۰، مسئول کمیته بازار جبههی ملی بود که به دلیل فعالیتهایش بارها به زندان افتاد. او از پشتیبانان مالی فعالیتهای انقلابی و دوران اقامت آیتالله خمینی در اریس بود. بعد از انقلاب پس از ترور سه فرزندش به فرانسه رفت و در سال ۸۷ به تهران بازگشت و بعد چندماه درگذشت.
[۷] . محمود مانیان. از اعضای جبههی ملی بود. او پس از دستگیریهای ۱۳۶۰ اعضای جبههی ملی مدتی زندگی مخفی داشت. او که از بانیان حسینیهارشاد و آسایشگاه معلولانکهریزک بود، تا پایان عمرش به فعالیتهای خیریه مشغول بود.
[۸] . محمدمحمدیریشهری.(۱۳۲۵). حاکم شرع دادگاههای انقلاب، وزیر اطلاعات سالهای ۱۳۶۳ تا ۶۸ و دادستان کشور تا سال ۱۳۷۰ بود. همچنین در سازمان حج و زیارت و دادستانی ویژه روحانیت، مجلس خبرگان و آستان امامزاده شاهعبدالعظیم دارای مصادر مدیریتی بوده و هست.
[۹] . جمعیت دفاع از ارزشها با دبیرکلی ریشهری در سال ۱۳۷۵ با شعار فراجناحی بودن، تاسیس شد. پس از شکست ریشهری در انتخابات ۱۳۷۴، این جمعیت در سال ۱۳۷۷ با انتشار بیانیهای فعالیتهای خود را تعطیل اعلام کرد.
[۱۰] . در فروردین ۱۳۶۰ مناظرههایی در تلوزیون ترتیب داده شد که در آن از نماینده گروهها دعوت شد به مناظره در مورد مباحث فکری، سیاسی و اقتصادی بپردازند. این مناظرهها که با اختلاف نظر در ترکیب نفرات و مباحث و همچنین تردید در تامین امنیت شرکتکنندگان روبرو بود با نزدیک شدن به التهابهای خرداد ۶۰ نیمه کاره رها شد و بخشی از آنها هرگز پخش نشد.
[۱۱] . فصلنامهی گفتگو از سال ۱۳۷۲ با مدیرمسئولی رضا ثقفی و سردبیری مرادثقفی منتشر میشود.
[۱۲] . ماهنامهی دنیایسخن نشریهای ادبیـفرهنگی بود که به مدیر مسئولی شاهرخ تویسرکانی از سال ۱۳۶۵ تا ۱۳۸۰ منتشر شد.
[۱۳] . مجله آدینه از سال ۱۳۷۴ تا ۱۳۷۷ با مدیر مسئولی غلامحسین ذاکری و همکاری افرادی چون فرجسرکوهی، مسعود بهنود، سیروس علینژاد و.. انتشار یافت. موضوعات آدینه بیشتر فرهنگی و فکری بود و در سال ۱۳۷۷ با حکم دادگاه توقیف شد.
[۱۴] . بابک احمدی.(۱۳۲۷) فیلسوف، نویسنده، مترجم و منتقد هنری. احمدی دانشآموختهی فلسفه در آمریکا است و تئوریهای متعددی از فیلسوفان چپگرای قدیم و جدید را به فارسیزبانان معرفی کرده است. او همچنین از منتقدان فعال روند مدرنیتهی ایرانی است. از جمله کتاب او ساختار و هرمنوتیک، مارکس و سیاستمدرن، مدرنتیه و اندیشهی انتقادی، معمای مدرنیته، هایدگر و تاریخ هستی، کار روشنفکری، خاطرات ظلمت، حقیت و زیبایی و... است.
[۱۵] . عباس کیارستمی.(۱۳۱۹). کارگردان، فیلمنامهنویس و عکاس. او بیش از چهل فیلم ساخته است که بسیاری از آنها مورد تحسین منتقدان بوده و جوایز بینالمللی متعددی را از آن خود کرده است. سبک خاص فیلمسازی کیارستمی که حاوی موضوعات خلاقانه و عمیق اما ساده است از او فیلمسازی صاحب سبک در سطح بینالمللی ساخته است. از مهمترین آثار او میتوان به خانهی دوست کجاست(۱۹۸۷)، زندگی و دیگر هیچ(۱۹۹۲)، زیر درختان زیتون(۱۹۹۴)، طعم گیلاس(۱۹۹۷)، باد ما را با خود خواهد برد(۱۹۹۹)، کپی برابر اصل(۲۰۱۰) و ده (۲۰۱۲) اشاره کرد.
[۱۶] . کارل پوپر. Karl Popper. (۱۹۹۴-۱۹۰۲). فیلسوف انگلیسی. صاحب تئوری ابطالپذیری در فلسفهی علم و از بنیانگذارن مکتب خرد انتقادی بود. همچنین در حوزهی فلسفهی سیاسی مروج فلسفهی لیبرال دموکراسی بود. کتابهای جامعهی باز و دشمنان آن()، شناخت عینی و برداشت تکاملی(۱۳۷۴)، منطق اکتشاف علمی(۱۳۸۴)، حدسها و ابطالها(۱۳۶۸)، سرچشمههای دانایی و نادانی(۱۳۷۹) و ... به فارسی ترجمهشدهاند.
[۱۷] . آنتونی گیدنز..Anthony Giddens(۱۹۳۸). جامعهشناس انگلیسی. صاحب تئوری ساختار و عاملیت است. کتابهای او از منابع دانشگاهی سرتاسر جهان است و تعداد زیادی از آنها به فارسی ترجمه شده است. از آن جملهاند: جامعهشناسی(۱۳۷۷)، سیاست و اندیشه جامعهشناسی در اندیشهی ماکس وبر(۱۳۷۵)، پیامدهای مدرنیته(۱۳۷۷)، سیاست، جامعه شناسی و نظریهی اجتماعی (۱۳۷۸)، تجدد و تشخص(۱۳۷۸)، راه سوم؛ بازسازی سوسیال دموکراسی(۱۳۷۸)، جهان رهاشده(۱۳۷۹)، پیامدهای مدرنیته (۱۳۸۰)، فراسوی چپ و راست(۱۳۸۲)، چشماندازهای جهانی(۱۳۸۴)
[۱۸] . موارد پررنگشده در اسلایدهای کلاسها به عنوان سرتیتر آمدهاند اما ظاهرا به دلیل کمبود وقت از آنها گذر شده است.
[۱۹] . Earth Summit. مجمعجهانی محیط زیست و توسعه. اولین کنفرانس این مجمع در سال ۱۹۹۲ در برزیل تشکیل شد که ۱۷۹ کشور و ۲۴۰۰ انجیاو در آن حضور داشتند و بر سر مباحثی چون استاندارهای تولید مواد سمی، سوختهای جایگزین سوخت فسیلی و کمبود آب در جهان تبادل نظر کردند.
[۲۰] Human Rights Watch. سازمان دیدبان حقوق بشر در سال ۱۹۷۸ با هدف نظارت بر وضعیت رعایت حقوقبشر در کشورهای بلوک شرق تاسیس شده بود. این سازمان در سال ۱۹۸۸ رسما فعالیت خود را در سرتاسر جهان گسترش داد.
[۲۱] . نصرتالله خازنی. (۱۳۸۷-۱۲۸۹). دانشآموختهی حقوق. مسئول دفتر شخصی مصدق در دوران نخستوزیری و از فعالان جبههی ملی بود.
[۲۲] . .Fanatic به معنی متعصب.
[۲۳] . برای دنبالکردن دقیقتر ایده مشاکت خدا در پروژه به مباحث «باب بگشا» رجوع کنید.