نشست شصت و چهارم: اصلاحات (۳)

شاخه:آرشیو نوشتاری «هشت‌فراز هزار نیاز»
پرینت
بازدید: 3585

  هشت فراز، هزار نیاز: نشست شصت و چهارم

اصلاحات (۳) :روایت فراز ـ فرجام فراز

سه شنبه  ۱ مرداد ۱۳۸۷

فایل پی‌دی‌اف دریافت فایل pdf نشست جاری

 

با عصر به ­خیر خدمت دوستان بحث را آغاز می­کنیم. نشست شصت و چهارم و شماره­ی سوم فراز اصلاحات است. ان­شاءالله امروز این دور تاریخ تمام­می­شود. بعد هم یک ماه تعطیلات تابستانی حسینیه است. ما این دوسال به کارکنان حسینیه زحمت زیادی دادیم. همه تصور می­کنند کار اصلی برعهده­ی کسی است که بحث­را ارائه می­دهد، اما اساسا این­طور نیست و کار مشاع است و بیشتر بار  روی دوش بچه­هایی است که زحمت جلسه و زحمت حسینه را می­کشند. [بحث] این جلسه، جمع­بندی فراز اصلاحات است با این توضیح که میزان وقتی را که به ادوار گذشته اختصاص دادیم به چند دلیل به این فراز آخر اختصاص ندادیم. قبل از جلسه دوستانی انتقاد کردند که چرا تعداد جلساتی که به اصلاحات و دهه­ی۶۰ اختصاص دادید کم­ بود. علت این است که فرازی که در آن به­سر میبریم هنوز تمام نشده‌است و تاریخی نیست و بُعد زمانیِ تاریخی پیدا نکرده­است. ادوار گذشته، تاریخی شده­بودند. از تنباکو بیش از ۱۱۵سال می­گذرد، دوسال قبل سده­ی مشروطه بود، با بقیه­ی فرازها هم که آخرینش انقلاب بود یک دوره­ی کامل سی­ساله فاصله داریم و همه­ی مواد و مصالح برای تحلیل آن آماده است. ولی برای اصلاحات که هنوز فرازش به انتها نرسیده، فرصت وجود دارد. نکته­ی بعد این است که در جمع­بندی­های کلان باز می­توانیم سراغ این­فراز برویم. نکته­ی دیگر هم نکته­ای است که قبلا توضیح داده­شد؛ اگر بخواهیم نقطه­عطف­های درگیری­های خرداد۶۰ را بررسی کنیم، نیاز به فضای جدی­تر و فضای سالم­تری هست تا دوطرف بتوانند استدلال­هایشان را بگویند و ما و جامعه­ی ایران بتوانیم روی استدلال­های آنها قضاوت کنیم. ولی هنوز چنین فضایی آماده نشده و فقط می­توان مرورش کرد. پرشی صورت نگرفته­است. زیرا هنوز در دوره­ی اصلاحات به­سر می­بریم و تجربه­اش می­کنیم. بخشی از دهه­ی­۶۰ را هم که قابل مرور بود، مرور کردیم و آن بخشی را که نیاز است به اعماق جدی­تری از آن فرو برویم و تدقیق بیشتری کنیم، بخشی را می­توان در دوره­ی بعد[(جمع­بندی)] این­کار را کرد و بخشی را هم که ان­شاءالله وقتی جامعه­ی ایران به یک سرفصل دموکراتیک و سالمی رسید. با این توضیح بحث را آغاز می­کنیم.

سر فصل نو؛ (دوم خرداد ۷۶)

دراین جلسه­ی پایانی مطالبه­ها، ویژگی­ها، مواجهه­ها، کاستی­ها­ـ­­ناکامی­ها، دستاوردها و نهایتا جمع­بندی را مرور می­کنیم. قبل از اینکه سراغ مطالبه­ها و ویژگی­ها برویم مانند موارد پیشین، ببینیم که بسترهای شکل­گیری سرفصل چه بود و زمینه­سازها در عمل به چه شکل عمل کردند.

بستر های تکوین سرفصل

سه بستر قابل بررسی است. یکی بستر دورانی، یکی بستر عمومی و یکی هم بستر فکری است.

بستر دورانی سرفصل نو

بستر دورانی سرفصل نو (یک و نیم ویژه دهه)

بستر دوارنی فصل نو یک و نیم دهه­ی ویژه بود. از ابتدی دهه­ی ۶۰ تا سال۷۵. بخشی از محتوایش را جلسه­ی پیش مرور کردیم. بخشی را هم با فراست و دقت و وقت بیشتری از مقابل ذهن و دیده می­گذرانیم.

انفراد بین المللی

از بیرون که شروع کنیم و شرایط یک ونیم­دهه­ی ویژه را نگاه کنیم، ایران در یک تفرد و ایزوله­بودن بین­المللی قرار داشت. در ابتدای این دهه یک جبهه­ی کاذبی موسوم به جبهه­ی پایداری به­وجود آمد که بیشتر جمهوری­اسلامی رویش تاکید می­کرد. جبهه­ای که مرکب بود از ایران، الجزایر، لیبی و سوریه که اوایل بخشی از ساف هم در آن بود اما بعدها همین چهار کشور ماندند. بعد آرام­آرام اختلاف­های ایران با کشورهای موسوم به کشورهای جبهه­ی پایداری شروع شد. اول با الجزایر، بعد هم با یک­مقدار با لیبی و در نهایت سوریه ماند. سوریه متحدی بود که دو لب بود و چشم­داشت هم داشت. تا اواخر دهه­ی۶۰ نفت مجانی دریافت می­کرد و از رابطه با ایران، متنفع می­شد. نقش سوریه همیشه در خاورمیانه به­خصوص در دو دهه­ی اخیر (چه اسد پدر که از بین ر فت و چه اسد پسر) که جانشینش شده­است) نقش واسطه­گی مدرن بوده­است و همیشه یک نقش دو پهلو را بین ایران و جریان چپ و راست عرب ایفا می­کرده­است. جبهه­ی پایداری از سال ۶۲ به­بعد اصولا وجود خارجی نداشت. ایران چه در منطقه­ی خودش و چه بیرون از منطقه نمی­توانست متحد ویژه­ای دست­و­پا کند، لذا سیاست خارجی ،به خصوص در دوران هشت­ساله­ی جنگ، در تفرد کامل قرار داشت. البته دوران هشت­ساله­ی هاشمی ـ­۶۸ تا ۷۶ـ شرایط بهبود پیدا کرد ولی ویژگی انفراد کماکان به قوت خودش باقی بود.

کشور دولتی

کشور ایران در این یک و نیم­دهه­ی ویژه یک کشور دولتی بود. به هرحال هر کشوری عناصر مختلفی را دربر می­گیرد؛ دولت، ملت، عرصه­ی عمومی، عرصه­ی خصوصی. اما این عرصه­ها [درمقابل عرصه­ی دولت] اساسا به رسمیت شناخته نمی­شدند و مفهوم دولت­ـ­ملت­ وجود نداشت.البته به­جز شرایط ابتدای انقلاب (۵۷ تا ۵۹) و ابتدای جنگ(۵۹ تا ۶۱) که  بین مردم و حاکمیت رابطه­ای برقرار بود و مردم در بسیج امکانات جنگ خودویژه و خوداتکا و خودجوش و خودانگیخته بودند. اما بعد از ۶۱ آرام­آرام این رابطه تبدیل به یک رابطه­ی خشک و کلاسیک شد و بعد هم محو شد. بعد از جنگ و ابتدای دهه­ی ۷۰ دیگر رابطه­ای وجود نداشت. دولت یک­طرف قضیه بود و ملت هم طرف دیگر معادله. لذا در این مدت کشور تحویل نظام جمهوری­اسلامی بود. کشور، کشوری دولتی بود و جای بازی برای ملت وجود نداشت، یا کمتر وجود داشت.

ایران شمولی یک نظریه­ی حکومتی

در این یک­و­نیم دهه­ی ویژه ایران مشمول یک نظریه­ی حکومتی ولایت‌فقیه­ شد. هم­چنان­که قبلا عنوان شد این نظریه در کل دوران دهه­ی۶۰ کاملا ایران­شمول بود. سلسله­مراتب تشکیلاتی ولایت­فقیه را در ادارات می­دیدیم، در جبهه و حتی در عرصه­ی عمومی هم بارقه­هایش قابل مشاهده بود و نظریه کاملا رسوب کرده­بود. آن­قدر افراط شد که یکی از مسئولین درجه اول در سال۵۹ عنوان کرد که ملت ایران خون خود را به پای درختی ریخت که ثمره­اش ولایت­فقیه بود. درحالی­که اساسا این­طور نبود. تا سال ۵۷ در کادر بحث­های فکری انقلاب، بحث ولایت­فقیه نبود. در سال۵۸ هم در قانون­اساسی اولیه اصل ولایت­فقیه وجود نداشت. فقط سال۵۶ کتاب ولایت‌فقیه آقای­خمینی که چاپ اولش سال ۴۸ منتشر شده­بود و در آن دوره فقط به حوزه­ها و طیف­های خاص سیاسی رسیده­بود و دست­به­دست می­شد، دوباره تجدید چاپ شد و به عنوان یک منبع دورانی و نه پلتفورم انقلاب وجود داشت. اساسا این یک دروغ بزرگ تاریخی بود که ملت­ایران خون خود را به پای درختی ریخت که ثمره­اش ولایت­فقیه بود. اساسا این­طور نبود. ولی این تثوری در فضای دهه­ی ۶۰ رسوب کرد. از یک طرف [به دلیل] جنگ و شکست­هایش فضای حسی­ای بود، [از طرف دیگر] هژمونی روحانیت هم بود؛ هم هژمونی تاریخی، هم فکری و هم تشکیلاتی­اش. در چنین شرایطی این نظریه ایران‌شمول شد.

حاکمیت روحانیت

وجه دیگر در این یک­ونیم دهه­ی ویژه، حاکمیت روحانیت بود. رهبری صدر انقلاب آقای­خمینی بود که یک روحانی بود. یک شورای­نگهبانی وجود داشت که پرده­ی اولش تمام روحانی بودند و پرده­ی دومش هم حقوق­دان­هایی بودند که بخشی فقط از روحانیت لباسش را نداشتند و تفکر فقهی و تفکر متشرعانه­ی صرف و تفکر کمتر تاریخی­ای داشتند. بعد از شورای­نگهبان رئیس­جمهور از سال ۶۰ تا ۷۶ روحانی بود. (البته بعد از۷۶ هم آقای خاتمی هم روحانی بود). رئیس­مجلس روحانی بود. در صدر بیشتر مناصب کلیدی مجلس ازجمله هیئت­رئیسه و برخی از کمیسیون­های ویژه، روحانیت قرار داشت. در همه­ی دستگاه­ها نماینده­ای نقش نماینده­ی ولایت­فقیه و نقش ناظر ایفا می­کرد. درمجموع درست است که برخی از روشنفکران قبل از انقلاب که به­لحاظ فکری وا دادند و هژمونی روحانیت را به­خصوص بعد از سال۶۰ پذیرفتند، در نظام حضور داشتند، اما جریان تعیین­کننده­ای نبودند و کلیدها دست جریان روحانیت بود. لذا حاکمیت جمهوری­اسلامی یک حاکمیت روحانی بود.

تسخیر عرصه­ی عمومی

عرصه­ی عمومی هم در تمامی دهه­ی۶۰ و حتی تا سال ۷۵ ( البته در دهه­ی۶۰ به­صورت افراطی­تر و در سال­های ۶۸ تا ۷۶ کمی لطیف­تر)، عرصه­ی عمومی تسخیر شد. عرصه­ی عمومی عرصه­ای­است که محل بازی دولت نیست. دولت خودش محل بازی دارد؛ بخش عمومی، کلیدهای اقتصاد ایران مثل بانک­مرکزی و سازمان­برنامه و... را دارد، نفت را دارد، یک سپاه چندمیلیونی از کارمندان در دستگاه­های متعدد دارد. اما بقیه­ی عرصه­ها اعم از احزاب غیردولتی، مطبوعات، ان­جی­اوها، پاتوق­ها و... در بقیه­ی کشورها دست مردم و یا همان نیروهای­خصوصی است. ولی در ایران [عرصه­ی عمومی] تسخیر شد؛ نظام پزشکی دست پزشکان درون جمهوری­اسلامی بود که حتی بعضی از آنها وزیر هم بودند، نظام مهندسی انتصابی بود (انتخاباتی برگزار می­شد ولی مشخص بود چه کسانی انتخاب می­شوند)، باشگاه­های ورزشی خصوصی نداشتیم و همه دست جریان جمهوری­اسلامی بود. قبلا اشاره شد که سینما در دست بنیادفارابی بود، بخشی هم در دست سوره[۱] و سازمان تبلیغات­اسلامی بود. عرصه­ی عمومی وجود نداشت. اگر در عرصه­ی­عمومی نهادهای سنتی مثل مسجد و بازار و... را هم منظور کنیم (که البته باید منظور کنیم) اکثر مساجد هم در دهه­ی۶۰ دولتی شدند. پیش­نمازها که [قبلا] از داخل محل بیرون می­آمدند، در این دوره دولتی و حقوق­بگیر شدند و مسجد هم یکی از پایگاه­های نظام شد. درحالی­که مسجد یک نهاد جدی عرصه­ی عمومی بود که در ایران چندمنظوره بود؛ نمازی برگزار می­شد، رتق­وفتق امور انجام می­شد، پاتوق معتمدین محل بود، یک بنگاه غیررسمی کاریابی، یک محل غیررسمی برای دستگیری از افتادگان و گُل­ریزان برای کسانی که ورشکست می­شدند و امکانات از دست می­دادند و... . حتی بخشی از زورخانه­ها هم دولتی شدند. می­توان گفت زورخانه یکی از خصوصی­ترین نهادهای عرصه­ی عمومی در ایران است اما بخشی از زورخانه­ها هم دولتی شدند و دست طیف دولتی سازمان تربیت­بدنی قرار گرفتند. لذا می­توان گفت عرصه­ی عمومی فتح و تسخیر شد.

مداخله در حریم خصوصی

از جهان شروع کردیم و آرام­آرام به متن جامعه­ی ایران رسیدیم، الان به حریم خصوصی می­رسیم. در حقیقت در این دوره چندان حریم خصوصی­ای هم وجود نداشت. به همه­ی حریم­ها دخول و ورود صورت می­گرفت. از سال ۵۹ تا سال ۶۸-۶۹ که جنگ برقرار بود، گزینش­ها سلطنت مطلقه داشتند. پاک­سازی­ها هم همین­طور بود. در آن دهه غیر از دانش­آموزان (البته آنها هم اگر می­خواستند در مدارس خاصی بروند، گزینش می­شدند) آحادِ جامعه­ی ایران حداقل یک­بار گزینش شدند. یک‌­گونه گزینش سر کنکور و یک­گونه گزینش سر استخدام بود. در مقاطعی حتی سر رفتن به جبهه که طرف می­خواست جان­مایه­اش را ببرد و ازخاک دفاع کند، گزینش صورت می­گرفت. در همه­ی حریم­های خصوصی وارد شدند. حتی مثلا فرض کنید که اسم­گذاری دیگر آزاد است و یک مادری ۹ماه یک وزنی را حمل می­کند و دلخوشی­اش این است که آخرسر اسم فرزندش را خودش بگذارد ولی ثبت­احوال بخشی از اسامی­ای را که خالص ایرانی بودند (با اسامی خارجی کار نداریم) ممنوع شده­بود. در ریزترین موارد و غیرقابل تصورترین حوزه­های خصوصی مثل حجاب، آستین کوتاه برای مردان، رنگ لباس و... مداخله­های جدی­ای صورت می­گرفت.

خودی­ـ­غیر خودیِ هم ایدئولوژیک هم استراتژیک

درچنین شرایطی خودی­ـ­غیرخودی هم ایدئولوژیک و هم استراتژیک بود. به این مفهوم که جمهوری­اسلامی باور داشت که یک­پله از بقیه­ی شهروندان بالاتر است و مدار پیرامونش هم به­همین­ترتیب. اینها و طیفی که به عنوان حامیان در دهه­۶۰ و ۷۰ پرورانده شدند، مجموعا در ایوان ایران قرار می­گرفتند و بقیه زیرایوان بودند و موجودات میکروسکوپی و ذره­بینی بودند. یک خودی_غیرخودی ایئولوژیک بود که از سال ۵۹ آمد. ایدئولوژی حساب‌شده‌ای بود و ساختار تشکیلاتی­ای پشتش بود و دیدگاه استراتژیک هم داشت. دیگاه استراتژیک این بود که ایران مال ماست. هم­چنان که شاه سال۵۳ که [تاسیس] حزب­رستاخیز را اعلام کرد که هرکس نمی­خواهد عضو حزب شود شناسنامه­اش را می­دهیم دستش که برود، نه با این گویش اما در عمل در دهه­ی۶۰ همین اتفاق صورت گرفت. منتهی امکان رفتن همه نبود! آن­موقع جنگ بود و مرزها بسته بود و... . خودی­ـ­غیرخودی کاملا آگاهانه بود و [جزو] ایدئولوژی حاکمیت جمهوری­اسلامی بود که استراتژی­اش هم شد.

تواب­سازی

سیر دیگر در دهه­ی۶۰، سیر تواب­سازی بود. همه تصور می­کنند تواب‌سازی فقط در زندان­های دهه­ی۶۰ صورت گرفت اما این­طور نیست و بیرون هم صورت گرفت. از ادارات تا دانشگاه، به نوعی یک ساختار تواب‌سازی [همه­جا] وجود داشت. ساختار تواب­سازی بعد از دهه­ی۶۰ از زندان­ها شروع شد. یک بچه­ی ۱۵- ۱۶ ساله را می­گرفتند و در تلویزیون نمایش می­دادند که او از گذشته­ی خودش ابراز بیزاری می­کرد. مگر یک جوان ۱۵-۱۶ ساله چه گذشته­ای دارد که از آنچه که انجام داده­است تبری بجوید؟! اوج پاکی و اوج بکری اوست. اوج زیست فطری اوست. در آن شرایط تواب­سازی زندان­ها شروع شد. سال۶۱ دانشگاه که باز شد هرکسی از جلو هر حزبی رد شده بود، از جلو دکه­ی روزنامه­فروشی گروهی رد شده‌بود، روزنامه­ای خوانده­بود و یا سمپاتی­ای داشت یا اگر سایه گروه­ها و احزاب ۶۰ با او تماس برقرار کرده­بود، می­بایست تعهد می­داد. بعد از انقلاب­فرهنگی سه­سطح تعهد در دانشگاه­ها آمد. یکی که کاملا فرد را خورد می­کرد و از همه­ی گذشته و فکر و اعتقادش باید می­گذشت و یک جوان ۲۱-۲۲ ساله برای اینکه لیسانس بگیرد، باید از همه­ی آنچه داشت ابراز ندامت می­کرد. سطح دوم یک­مقدار ملایم و سطح سوم هم ملایم­تر بود به­طوری­که در هر یک دانشکده­ای ۱۰-۱۵ درصد می­بایست تعهد می­دادند. سیر تواب­سازی در دانشگاه­ها که آمد، در دانشکده ها  همدر [میان] دانشجوها و در اساتید آمد. یعنی فقط پاک­سازی نبود. استادی هم که از تیغ پاک­سازی، جان و مخ سالم به در برده­بود، اما در کلاس باید با بخشی از وجود و شخصیت خودش و حتی پوشش­اش می­آمد. در ادارات هم به­همین­ترتیب بود.

از درون مدرسه دو شخصیتی شدن انسان­ها شروع شده­بود. من یادم است که همسایه­ای داشتیم که یک دختر داشت که اسمش مروارید و کلاس اول دبستان بود. کل خانواده به او می­گفتند آنتن. یک دختر هفت­ساله در خانواده لقب آنتن می­گرفت چرا که مدرسه می­رفت و مدرسه­ها آن­موقع مذهبی بودند. آن مدرسه از بچه گزارش می­گرفت که در خانه ویدئو دارید؟ مادرت چه­شکلی است؟ چه­کسی می­آید، می­رود؟ چه می­خوری،  نمی‌­خوری؟ نفاق ایدئولوژیک این است. نفاق ایدئولوژیک فقط این نیست که یک فرد یا یک جریان باوری داشته­باشد که آن باور را برملا نکند. بله این نفاق است اما این جا نفاق سیستماتیک بود که امورتربیتی داخلش بود. بخشی از معلم­ها و نظام آموزش­وپرورش در آن دخیل بودند. لذا این تواب­سازیِ سیستماتیک بود که هم در زندان بود، هم در دانشگاه و هم در مدرسه و حتی در این یکی­دو روزنامه­ی رسمی­ای که بیرون می­آمد. تیپ روشنفکران تعریف شده در درون جمهوری­اسلامی که دفعه قبل هم اشاره­شد (مثل آقای جلال­رفیع یا آقای­ حسن­حبیبی و...) در مطبوعات ستون داشتند. در این ستون­ها شلاق دستشان گرفته­بودند و روشنفکران را تحقیر می­کرد و روحانیت را تقدیر و تقدیس! حتی آن­بار هم عنوان شد که حسن­حبیبی برای [موقع] گرفتن اعتبارنامه­اش از مجلس جوی علیه­اش برپا شد. افتخارش این بود که در نوفل­لوشاتو نان وکره وپنیر می­خریده و عضویتش در نهضت­آزادی را اینقدر تخفیف داد که آری انسان بعضی وقت­ها از مسیرهایی رد می­شود که نجاستی زیرپایش قرار می­گیرد و اشکالی ندارد و بالاخره رد می­شود. آقای­حبیبی بالاخره قبل از انقلاب شخصیتی بود، مترجم ویژه­ای بود، از چهره­های متین خارج از کشور و مبارز هم ملی و هم مذهبی­ای بود. بعد از انقلاب هم که به ایران آمد قابل احترام بود و در شورای انقلاب­فرهنگی و نامزد نهضت­آزادی در انتخابات ریاست­جمهوری بود ولی در سال۶۲ در مجلس این­گونه خودش را خانه­تکانی کرد. تواب­سازی مرحله­به­مرحله در رده­های سنی مختلف و کسوت­های مختلف انجام می­شد.

شبه­انسداد سیاسی

شبه انسداد سیاسی هم وجود داشت. دفاتر همه­ی احزاب تعطیل شد. نیروهایی هم که سلاح به­دست نگرفته­بودند و می­خواستند در کادر قانون فعالیت کنند، عملا فضایی برایشان نبود و سرنوشت­شان منجر به خودتعطیلی شد‌. مثل جنبش مسلمانان­مبارز که اول نشریه­اش را خودش بست و بعد هم تشکیلاتش تعطیل شد، جاما هم به­همین ترتیب. بخشی از کرکره­های سیاسی توسط خودشان پایین کشیده­شد چراکه اصلا شرایطی برای تحرک تشکیلاتی وجود نداشت. جریانی هم که خودش دفترش را تعطیل نکرد نهضت­آزادی بود که به آن هم چندبار حمله کردند، چندبار پلمپ کردند، برای مهندس­بازرگان و دکتر­سحابی مزاحمت ایجاد کردند، به بیابان بردندشان و اعدام نمایشی اجرا کردند[۲] و... . وقتی ارگان وجود نداشته­باشد، نشریه وجود نداشته­باشد، دفتری، حزبی، حوزه­ی تعلیماتی، امکان عضوگیری­ای و... [نباشد]، نیروها به مدار زیراکس تبدیل شدند. یعنی یک بیانیه­ای امضا می‌کردند، این بیانیه صد تا دویست تا تکثیر می­شد و در محافل و خانواده­شان توزیع می­شد. نه روزنامه­ای چاپ می­کرد، آن­موقع هم که  نه سایتی بود و نه اینترنتی و نه ماهواره­ای. نیروهای سیاسی به­خصوص در دهه­ی۶۰حالت غارنشین پیدا کردند. البته بعد از سال­های ۷۰ یک[امکان]  نفس­کشیدنی پیدا شد. اما [درکل] یک شبه انسداد سیاسی­ای وجود داشت.

زندان و قضا

قبلا اشاره شد که در زندان­ها شرایط، شرایطِ ویژه­ای بود. معدل سنی زندان مثل معدل سنی دانشگاه ۲۲سال بود. از دانش­آموز ۱۵- ۱۶ ساله تا میان­سال و موسپید در زندان بودند و یک معدل سنی حدودا ۲۲ تا ۲۵ داشتند. سیر تواب­سازی هم که بود. اعدام­ها هم که بود. اعدام­های سال۶۷ [هم بود]. بحشی که ملی­کِشی می کردند. یعنی حکمشان را هم کشیده­بودند و زیادتر در [زندان مانده]بودند. نظام قضایی چسب شرایط دهه­ی۶۰ بود. نظام قضایی مستقلی وجود نداشت. لذا زندان وقضا یک پدیده­ی مرکب بودند، زندان و قضا با هم بودند. روزنامه­های سال۶۰-۶۱ را ببینید اتهام­هایی که برای اعدامی­ها می­آوردند، ادبیات محض فقهی داشت و هیچ روکشی از نظام قضایی کشوری مثل ایران را با خودش حمل نمی­کرد. کسانی که اعدام می­شدند یا باغی بودند(بُغی[۳] بر نظام کرده­بودند) یا طاغی بودند (طغیان کرده­بودند) و یا یاغی بودند. لذا با یاغی و باغی و طاغی که اصطلاح­های محض صندوق­خانه­های فقهی است با شرایط سیاسی­ـ­فکری برخورد می­شد.

مهار صنفی

صنوف مهار شدند. به­هرحال در انقلاب (به دوردست­های مبارزه­ی صنفی درایران‌ـ‌­تنباکو و مشروطه و نهضت­ملی­ـ که صنوف آمدند و حتی در تنباکو حرکت راه­انداختند و یلی برای خودشان بودند، کاری نداریم) از سال‌های ۵۷ تا ۶۰، جامعه­ی ایران سازمان صنفی پیداکرد و صنوف در سطح عالی صاحب سندیکا و اتحادیه شدند. ولی بعد از سال۶۰، بخشی از سرشناس­های صنوف دستگیر شدند، بخشی هم فرار کردند و یا اعدام شدند، مانند آقای ­دستمال‌چی[۴] و آقای لباس­چی[۵] و شانه­چی[۶] و حاج­مانیان[۷]. بخشی هم مثل حاج تقی­انوری و یا طیف­های بازاری منتسب به جبهه­ی ملی خانه­نشین شدند. آنها هم که ماندند دو مدار شدند. مدار مدرن­تر اصناف زیرچنبره­ی خاموشی و اتاق بازرگانی که جناح پیشرفته­تر مؤتلفه بودند و بخشی از صنوف هم (آن­موقع ۷۰۰هزار واحد صنفی وجود داشت. ۷۰۰هزار واحدصنفی خیلی عظیم است. می­شود گفت که بزرگ­ترین تشکیلات ایران است) دست جناح ساده­تر و قشری­تر مؤتلفه و سعید­امانی و تیم پیرامونش بودند.

مطبوعات حداقلی

مطبوعات هم حداقلی بود. در سالهای ۳۰ تا ۳۲ در دولت مصدق، جامعه­ی ایران نسبت به جامعه­ی سال۶۰ خیلی محدودتر بود و جهان هم کمتر پیچیده بود، در آن شرایط ۱۱۰۰ نشریه وجود داشت ولی در نیمه­ی اول دهه­ی۶۰، شما دونشریه­ی سر اسری( کیهان و اطلاعات) می بینید که در سال۶۶، رسالت هم به آنها اضافه شد. نشریات کاملا دولتی بودند. هم کیهان و هم اطلاعات کاملا دولتی بودند و نماینده­ی ولی­فقیه در آنجا نظات ویژه­ای اعمال می­کرد.

دانشگاه مدرسه­ای

دانشگاه هم دانشگاه ماقبل سال۶۰ نبود. دهه­ی۴۰ و دهه­ی۵۰ دانشگاه درون خودش فرهنگی را مندرج داشت. اساتید صاحب فرهنگ و فرهیخته و صاحب کرسی بودند، نمایان بودند و برای خودشان کسی بودند. رابطه­ی معلمی و شاگردی برقرار بود و دانشجو مورد احترام جامعه بود. دانشجو هم از آرمان اجتماعی و هم آرمان سیاسی حامله بود و هم علم را تعقیب می‌کرد.[اما دهه­ی۶۰] این­گونه نبود. دانشگاه تبدیل به یک مدرسه شد. انقلاب­فرهنگی صورت گرفت. این سه سال [تعطیلی] را ضرب در ضریب عمر اساتید و کارکنان و دانشجویان کنید و ببینید که چه رقمی در می­آید. رقم نجومی و غیرمحاسبه­ای [می­شود]. بعد از سه­سال چه اتفاقی افتاد؟ درب دانشگاه باز شد. یک تیغ در سلف­سرویس کشیده بودند که دختر وپسر سوا [باشند]، کتابخانه­ها جدا شدند. کلاس­ها شانه­ی چپ دخترها و شانه­ی راست پسرها، بعضی جاها این­قدر افراط صورت گرفت که بین دخترها و پسرها پرده کشیدند. یک سری واحدهای جدید اسلامی اضافه شد و یک سری واحدها هم حذف شد. سه­سال تعطیل کردند که این اتفاقات صورت بگیرد! شما حساب کنید که اگر بخواهد در هرحوزه­ای از جامعه­ی ما انقلاب بشود، مثلا حوزه­ی آموزشی بخواهند انقلاب ایجاد کنند و بگویند که همه­ی دانش­آموزان در سه مقطع، سه­سال به خانه­هایشان بروند تا ما درغیاب آنها انقلاب کنیم و وقتی که انقلاب کردیم، صدایشان می­زنیم. مکانیکی­تر از این[روش] وجود نداشت. مثل اینکه در کشوری بخواهد انقلاب بشود همه‌ی مردمش را به کشورهای همسایه مهاجرت بدهند و بگویند ما اینجا کارهایی را می­کنیم و [وقتی] انجام دادیم شما برگردید، در جامعه انقلاب صورت گرفته­است. انقلابی که خود جامعه­ی محلی و خود جامعه­ی هدف در آن شرکت نداشته­باشند، چیزی جز کودتا نیست. دانشگاه مدرسه­ای شد و استاد می­‌آمد یک درسی می­داد. سال­های ۶۲ که داشنگاه باز شد استادها می‌آمدند و خیلی صریح می­گفتند همان­طور که پشت شما باد خورده، پشت ما هم بادخورده و ما مفروضاتمان ماقبل۵۹ است. درحقیقت نه ارتقاء علمی، نه کسوتی و نه معلمی­ای و نه چیز دیگری در دانشگاه باقی نماند.

مدرسه­ی دینی

مدارس هم تقریبا مدارس دینی شدند. کتاب­ها­ی آن [زمان] الان موجود است.اگر کتاب­های دبستان و راهنمایی و دبیرستان دهه­ی۶۰ را و حتی دهه‌ی۷۰ را تحلیل کنید [می­بینید که] تعلیمات دینی که وجود داشت که قبل از انقلاب هم بود. قرآن و تعلیمات دینی که سرجایشان باقی ماندند. تاریخ اسلام هم آمد، تاریخ ایران هم که درس می­دادند ماهیت دینی داشت. تاریخ جهان هم ازجهان مذهبی شروع می کردند. جغرافی، جغرافیای جهان اسلام بود. اجتماعیات هم با دیدگاه مذهبی از نوع جمهوری­اسلامی بود. فقط علوم پایه که توانش نبود جوهر مذهبی به آن تزریق نمی­کردند و این جریان در فیزیک و شیمی و...به لحاظ فکری کم می آورد و نمی­توانست در آن دخل و تصرفی بکند. فارسی هم به نوعی دینی بود. لذا مدرسه، یک مدرسه­ی دینی شد.

اقتصادِ "گذرانی"

اقتصاد هم یک اقتصاد گذرانی شد. درست است که سال­های ۶۱- ۶۲ تلاش شد که اقتصاد ایران دارای برنامه­ای بشود منتهی آن برنامه نه تصویب و نه اجرا شد. اقتصاد گذرانی یعنی ما یک سری منابع محدودی داریم که با بخشی آن جنگ بگذرد و با بخشی هم اقتصاد معیشتیِ حداقلی و حد وسطی [بگذرد.]

این جلوه­ای از شرایط یک و نیم­دهه بود.

 

بستر دورانیِ سرفصل نو: (تحولات نیمه دومی)

اما نیمه­ی دوم که ۶۸ تا ۷۶ است، تحولاتی در ساختاری که بحثش را کردیم صورت گرفت.

محو فضاها

یک سری از فضاها محو شد. فضاها از چه نواحی­ای محو شد؟ تا زمانی که خود آقای­خمینی بود یک وزن و هیمنه­ای در درون حاکمیت بود و پرتو افشانی­ای داشت و فضایی را در درون نظام با خودش حمل می­کرد. آن­فضا در نبود ایشان وجود نداشت. پرچم بخشی از فضا را هم دولتِ سال­های ۶۰ تا ۶۸ حمل می­کرد. سال۶۷ مهندس­موسوی استعفا داد ولی استعفایش پذیرفته نشد و حدود یک­سال دیگر هم مجبور شد که فعالیت تشکیلاتی‌ـ‌اداری دولت سال­های جنگ را ادامه بدهد که آن­هم سال ۶۸ کنار رفت و دولت­هاشمی سرِ کار آمد. وجه بعد هم اینکه ۵۹ تا ۶۷ جنگی بود که (به­خصوص اوایلش) یک فضای حسیِ ملی را با خود داشت که البته به­مرور کم شد اما به­هرحال بخشی از فضای ۵۹ تا ۶۷ را هم فضای جنگ و جبهه احاطه می­کرد. [در دهه­ی۶۰] یک فضای عمومی ساده­زیستی و الگوی کم‌مصرفی هم وجود داشت. این فضاهای چهارگانه همه از سال۶۸ محو شد.

افت ایدئولوژیک حاکمیت

خلأ ناشی از محو این فضاها طبیعتا برای حاکمیت یک افت ایدئولوژیک را به­وجود آورد. یک­پایه­ی افت ایدئولوژیک هم پذیرش قطعنامه در سال۶۷ بود. همه­جا جنگ تبدیل به ­یک­ پدیده­ی میهنی می­شود. مثلا در جنگ جهانی­دوم در جاهایی (فرانسه) جنگ لقب جنگ­کبیر­میهنی گرفت. جنگ بالاخره [بر سر] خاک و جزء نوامیس ملی است. اما در ایران، جنگ عمیقا ایدئولوژیک و تاریخی شد لذا وقتی قطعنامه پذیرفته شد، از ناحیه­ی پذیرش قطعنامه هم افت ایدئولوژیک و هم ریزش ایدئولوژیک پیدا شد.

اقتصاد و سیاست را "کشتی بانی دگر آمد"

سال۶۸ اتفاقی که افتاد و دولت جدید سر کار آمد. عملا و بدون اینکه مثل قوام که در ۲۷ تیر ۳۲ بعد از استعفای مصدق اعلام کرد که "سیاست را کشتیبانی دیگر آمد" بگوید، [همین کار را کرد]. هاشمی این­را به لفظ نگفت ولی بالاخره وقتی هاشمی آمد هم اقتصاد و هم سیاست را کشتیبانی دیگر آمد. جهت­گیری­ها همانطور که جلسه­ی قبل اشاره­شد تحولاتی اساسی پیداکرد.

ساختار شبه فئودالی دولت

ساختار دولت هاشمی، ساختاری شبه­فئودالی بود. یک سانترالیسم محض پیرامون شخص هاشمی بود و بقیه­ی اعضای کابینه حالت کارگزار را داشتند.

بُرشِ شکاف­آفرین

اول سال۶۷ در داخل حاکمیت جمهوری­اسلامی یک برش شکاف­آفرین پدیدار شد. این برش حذف آقای­منتظری بود. حذف آقای­منتظری یک حذف ساده نبود. به­این مفهوم که [او] در جمهوری­اسلامی عنوان تشکیلاتی داشت و از سال۵۹ به­بعد نایب ولی­فقیه بود. هم عنوان تشکیلاتی داشت و هم نایب­رئیس مجلس­خبرگان بود. بارِتشکیلاتی هم داشت. بالاخره بدنه­ی جهاد، بدنه­ی سپاه، دفتر سیاسی سپاه که دفتر تحلیل­گر و سازمان­ده صدور انقلاب در سپاه بود و تمامی بدنه­ی هیئت­های هفت­نفره همه از طیف طرفدار آقای‌منتظری بودند. بخشی از روحانیت با توجه به خصلت­های ذاتی­شان مقابل کار هیئت­های هفت­نفره­ی تقسیم زمین به­خصوص اول انقلاب ایستادند(به­خصوص بند الف و ج و دکه پرده­پرده به سمت مصادره­ی زمین می­رفت) ولی دو روحانی مدافع تقسیم زمین بودند و [این کار را] مورد حمایت ویژه قرار دادند؛ آقای مشکینی و به­خصوص آقای منتظری. به این معنی که پشتیبان ایدئولوژیک تقسیم اراضی در ابتدای انقلاب و دهه­ی۶۰ آقای منتظری و تا حدودی هم آقای مشکینی بودند. درحقیقت آقای منتظری دارای یک یال و کوپال تشکیلاتی و سمپاتیک در درون نظام جمهوری­اسلامی ـ­نه درون نیروها ولی درون جمهوری­اسلامی­ـ بود. لذا وقتی این عزل صورت گرفت ریزش­های خاص خودش را هم داشت. روز عزل روزی تاریخی­ای در تهران بود. بنا بود هر اثری از آثار فرد عزل­شده پاک بشود. مثلا تصویر عظیم شاید ۱۵-۲۰ متری از آقای منتظری روی دیوار ساختمان جهاد در خیابان فاطمی بود که همان­روز پاکش کردند. اول طلوع آفتاب تا ساعت ۸ و ۹ پاک شد. هیچ اثری از او باقی نماند. در چین یک جنبش مائوزدایی راه افتاد اما یک ۴-۵ سالی طول کشید تا آثار مائو پاک شود ولی اینجا تشکیلات عالی! یعنی از این منظر جمهوری‌اسلامی تشکیلاتی­ترین نیروی تاریخ است که می­تواند در عرض یک­روز همه­ی خیابان­ها را آنی نرده بکشی یا همه­ی کتابخانه­ها یا سلف­ها را دو سه روزه قبل از بازگشایی آنی تیغه بکشی. یک توان ویژه­ی تشکیلاتی می­خواهد. منتهی این توان تشکیلاتیِ ویژه در همه­ی کشورها در توسعه و آموزش­انسانی[می­رود] ولی اینجا روی مرزبندی­های فیزیکال! لذا آن برش شکاف­آفرین هم در محتوا و هم در فرم، یکی دو روزه حل شد. این برش قاچی زد که آن قاچ هنوز هم پاک نشده است و یک ریزش جدی­ای در تشکیلات جمهوری­اسلامی برپاکرد و آثار زخمش هنوز باقی است.

تصفیه های چپ زدایانه

تصفیه­های چپ­زدایانه­ی درون حاکمیت هم از زمان روی کار آمدن دولت هاشمی شروع شد که قبلا عنوان شد.

موضع داری رانده شدگان

مجموعه­ی کسانی که رانده شدند، صاحب موضع شدند و هم روی هاشمی و هم روی شرایط موضع پیدا کردند.

اطلاعات همه جا حاضر

[وزارت] اطلاعات یک اطلاعات ساده نبود. اطلاعات همه­جا حاضر بود؛ بیرون از کشور، داخل کشور، هم کار اقتصادی می­کرد و هم کار تشکیلاتی و هم کار سیاسی که نهایتا منجر به قتل­های سلسله­ای سال ۷۷ به بعد شد.

عرصه­ی بسته سیاسی، روزنه های اجتماعی­ـ­فرهنگی

قبلا اشاره شد که عرصه­ی سیاسی بسته بود ولی در دوران جدید[۶۸ تا ۷۶] یک روزنه­های اجتماعی و فرهنگی باز شد. بخشی از مجرای شهرداری‌ها و بخشی هم از نشریات جدیدی مثل ایران­فردا که آمدند و یا چند ان­جی­او که باز شد. زنان آرام­آرام تحرکی پیدا کردند و فیلم مولف آمد و اتفاقاتی از این دست که مهم بودند در سال­های بعد از ۷۰ در جامعه­ی ایران رخ داد.

آرایش جدید درون حاکمیتی

حاکمیت صاحب یک آرایش تازه شد؛ کارگزاران بیرون آمدند، ری­شهری[۸] صاحب یک پاتوق حزبی شد که البته موقت بود[۹]، مؤتلفه خودش را بازسازی و نوسازی کرد، مجاهدین انقلاب دوباره ظهور و بروز پیدا کردند. به­جای دوتِکه­ی اصلی دهه­ی۶۰ که سازمان ­مجاهدین­انقلاب و حزب جمهوری­اسلامی بودند، ۴-۵ کُپه و تِکه در درون نظام جمهوری­اسلامی به‌وجود آمد.

مدرنیسم از معبر شهرداری

دولت هاشمی مروج نوعی مدرنیسم از مجرای شهرداری­ها بود و تاحدودی از خودش میل ضد اقشارسنتی در ایران را هم بروز می­داد.

مستحیَل در اقتصاد جهان

میل هاشمی حل شدن در اقتصاد جهان و پذیرش تعدیل بود که در جلسه­ی پیش عنوان شد و قبلا هم به آن گریز زده­بودیم.

انتخاب های اقتصادی – اجتماعی

انتخاب­های اقتصادی­ـ­اجتماعی دولت جدید از انتخاب­های اقتصادی­ـ­اجتماعی جمهوری­اسلامی در دهه­ی۶۰ متفاوت بود.

 

بستر دورانی سرفصل نو: (عرصه­ی اجتماعی)

در حال ادامه­دادن بستردورانی سرفصل نو را هستیم. یعنی دوران را خوب بشناسیم و بفهمیم که چگونه از دل این دوران دوم­خرداد درآمد. یعنی خیلی پوسته­ای نگاه نکنیم و بطن را وارسی کنیم و ببینیم که مولود تحت چه شرایطی متولد شد.

در این دوران نقطه­چینی از بغض­ها وجود داشت؛ خط ممتدی از کنش­ها و واکنش­ها. خط اجتماعی­ـ­ اقتصادی ساختار تعدیل، دُمَل­های چرکین خودش را بر بدن و سر جامعه­ی ایران کاشت. جدال دو مذهب در پس پیشانی حافظه­ی تاریخی ایران جای گرفت و نهایتا یک حس زیست کاملا باز [به­وجود آمد] که خدمتتان توضیح می­دهیم.

بغض­ها و نقطه­چین­ها:

امجدیه ۶۳، ۶۵، ۶۷ / شورش­های شهری/ رگه­ی اعتراض دانشجویی رسمی

گفتیم که دهه­ی۶۰ دهه­ی ویژه­ای بود اما به­هرحال جا به­جا و گاه­به­گاه بغض­هایی ترکیده می­شد. آن­موقع بازی­ها را در استادیوم آزادی نمی­گذاشتند. تا سال۶۷ در بازی­ها امجدیه بود. هر دو سال یک­بار دز امجدیه بغض به‌وجود می­آمد و انفجار به­وجود می­آورد و به بیرون می­زد که البته زود جمعش می­کردند. یکی سال۶۳، یکی سال۶۵ و یکی سال۶۷. هربار هم پرسپولیس بازی داشت و جمعیت انبوه می­شد. به­خصوص سال ۶۷ اینقدر جمعیت انبوه شد که فشار جمعیت همه­ی نرده­ها و تیرها و فنس­ها و سیم‌خاردارها را کند و در شرایطی دو تیم بازی می­کردند که جمعیت تا لب خط نشسته­بود و خیلی خطرناک بود. بیش از همه جان آن۲۲ نفری که در داخل زمین بازی می­کردند تحت مخاطره بود. هر سه­بار هم که در امجدیه انفجار به­پا شد و جمعیت بیرون آمد، شعارها سیاسی شد. درحالی­که میانگین فرهنگی و فکری جمعیت استادیم­رو، میانگینِ پایینی است و میانگین سنی هم میانگین پایینی است. این­طور نبود که سی­هزار دانشجو و معلم و استادِ ناراضی و مترجم و مؤلف را به امجدیه بیاوری که وقتی بیرون می­آیند شعار دهند. نه! اصلا این­طور نبود. بچه­های ۱۷- ۱۸ ساله­ای بودند که از مدرسه تعطیل می­شدند یا از مدرسه جیم می­شدند و به امجدیه می­آمدند و یا فرض کنید راننده­ی اتوبوس، راننده­ی کامیون و راننده­ی تاکسی و دست­فروش و کاسب [بودند.]. تیپ­های استادیومی بیشتر این­ها هستند. نه اینکه همه اینها باشند اما بیشتر اینها هستند. با این وجود از دلشان شعار سیاسی و شعار طبقاتی بیرون می­آمد. امجدیه سه نقطه­چین بود. یک سری شورش­های شهری هم بود که بیشتر در دوره­ی هاشمی از اسلام­شهر و رباط­کریم تهران تا قزوین و اراک و مشهد و ... بود و یا شورش­های حاشیه­نشین­ها. یک رگه­ی اعتراض دانشجویی حداقلی هم بود. دانشگاه خُل­دست دستِ نظام و تحکیم­وحدت و انجمن­های اسلامی کاملا خودتعریف­کرده­ی در کادر نظام جمهوری­اسلامی بود اما آنها هم از سال۷۰ معترض [به حکومت] و متعرض به دولت هاشمی شدند.اینها بغض­های اجتماعی­ای بودند که خودشان را در امجدیه، شورش­های شهری و اعتراض دانشجوییِ حداقلی نشان می­دادند.

کنش و واکنش ها:

حجاب/ ویدئو ۶۱ / ماهواره ۷۲ / نوروز/ چهارشنبه سوری

اما یک کنش و واکنشی هم بین جامعه و حاکمیت به­ویژه در دهه­ی۷۰ برقرار بود. این­طور نبود که هیچ واکنشی وجود نداشته باشد. واکنشِ اول سر حجاب بود. البته از همان سالی که حجاب اجباری شد تظاهرات حجاب در تابستان۵۹ تا بهارسال۶۰ حجاب بود اما دیگر بروز و ظهور اجتماعی نداشت و بروز و ظهور انفرادی داشت. [بروز و ظهور­ها] متعدد در ۵-۶ موج از سال۶۰ که حجاب اجباری شد تا همین الان یعنی حدود ربع­قرن وجود دارد. موج اول در سال ۶۴-۶۳ موج روپوش­های کیمون­ها بود. یک سریال ژاپنی بود که آن موقع نمایش می­دادند. مدل روپوش­ها از کیمونو­ها گرفته شدند؛ آستین­های خیلی گشاد که تا اینجا می­آمد و کوتاه بودند و یا روسری­ها چند موج کوچک و بزرگ شد. درحقیقت می­توان گفت که جامعه­ی زنان مخالف حجاب در چند نوبت جمهوری­اسلامی را سر مساله­ی حجاب ضربه­فنی کردند و الان هم که به حد کاملا حداقلی خودش رسیده­است. حجاب، واکنش بخشی از نیمی از جامعه­ی ایران که مخالف حجاب بودند را در بر داشت.

یک کنش و واکنش هم سر ویدئو به­وجود آمد. ویدئو آمد و بعد ویدئوکلوپ­ها سال۶۱ باز شدند و مجوز هم داشتند و فیلم­ها هم عموما فیلم­های مجازی بودند و مثل الان نبود که مرز باز باشد یا از اینترنت بتوان فیلم گرفت. اصلا این­طور نبود و همه­چیز بسته بود. آن­زمان ایران یک فضای شبه­مغولستانی داشت. اما به­یک­باره سال ۶۲ هجوم آوردند و اول همان ویدئوکلوپ­ها که خودِ ارشاد مجوز داده­بود، تعطیل شدند. فیلم­ها جمع می­شد و به برخی مراکز هجوم می­بردند و در خانه­ها هم حتی فیلم ویدئو را می­گرفتند و ضبط می­کردند.  ویدئو درحقیقت تبدیل به یک قاچاق اجتماعی شد و جدال و جنگ وگریز بود. البته سر ویدئو بالاخره جامعه برنده شد. بعد از یک مدت باز ویدئوکلوپ­ها باز شدند و ویدئو کاملا رسمی شد. سه­راه­جمهوری و بازار هم یک مدتی ویدئو نمی­آوردند و خرید و فروش پنهانی بود ولی باز علنی شد. همین اتفاق حدودا ۱۰سال بعد سر ماهواره افتاد. در سال۷۲ به پشت­بام­ها هجوم بردند و چند نوبت [این هجوم را] تکرار کردند. الان هم دوباره دارند ماهواره­ها را جمع می­کنند که [نشان می­دهد] ماهواره هم [جمهوری­اسلامی را] تسخیر کرده است و مغلوب کرده ­است.

اتفاق دیگر نوروز بود. یعنی از همان سال۶۱ تبلیغات رادیووتلویزیونی جمهوری­اسلامی این بود که نوروز به خرافات ملی بر می­گردد و فرودست­تر از مناسک و مراسم و اعیاد مذهبی است و خط جدی داشتند که نوروز محو بشود. اما جامعه­ی ایران تمام­قد مقابل این تحمیل ایستاد و نوروز دم­به­دم و سال­به­سال جدی­تر شد تا اینکه جمهوری­اسلامی به نوروز هم وا داد. یعنی از ۷۱-۷۲ جمهوری­اسلامی در تلویزیون نوروز را حتی قوی­تر از زمان شاه برگزار می­کند که تا سال­های اخیر هم کشیده شده­است.

نهایتا چهارشنبه­سوری! اینقدر تینیجرها و بچه­های ۲۱ -۲۲ ساله پیش آمدند و محله­ها تسخیر شدند تا جایی­که در سال­های اخیر(۸۰-۸۱) هم چهارشنبه­سوری رسمیت پیدا کرد و حتی تیر و ترقه­ی دولتی هم سر چهارراه­ها فروختند. این موارد را هم باید دقت کرد. این­طور نبود که همه­جا حاکمیت دستِ بالا را داشته باشد. این واکنش­ها سر حجاب، ویدئو، ماهواره، نوروز و چهارشنبه­سوری باید دیده­شوند.

تعدیل و زخم­های اجتماعی:

تجربه­ی شکاف طبقاتی/ چندپیشگی در ماراتن معیشت/ آسیب‌ها/ حس بی‌آیندگی

بخش بعدی [سیاست] تعدیل و زخم­های اجتماعی خاص خودش بود. در زمان جنگ منبع چندانی نبود که بخواهد توزیع شود و از محل توزیع آن شکاف طبقاتی و اجتماعی به­وجود بیاید. همه مشمول نظام کوپنی و نظام سهمیه­بندی بودند. ارزی که به واردات اختصاص داده­ می­شد خیلی کم بود، ارز مسافرتی و ارز پزشکی خیلی کم بود. مثلا هر کس مشکل پزشکی داشت و می­خواست برای مداوا به خارج برود باید شورای پزشکی [تایید می­کرد]. چیز ویژه­ای نبود که تقسیم شود. البته از دل همان منابع هم مؤتلفه باد شد، رفیق­دوست­ها باد شدند و رانت­ها شکل گرفتند. نه اینکه[در دهه­ی۶۰] هیچ رانتی نبود ولی قابل مقایسه با سال­های ۶۸ به­بعد نبود. در دوران تعدیل شکاف اجتماعی و شکاف طبقاتی خیلی جدی­تر شد. چندپیشگی مال این دوره است. در دوران جنگ با یک کار و یک کمک­کار بالاخره زندگی­ها می­گذشت ولی در دوران تعدیل (از ۶۹-۷۰) که تازیانه امواج تورمی به سر و کول همه می‌خورد، چندپیشگی باب شد. فرض کنید عصرها مسافرکشی، یا معلم صبح یک مدرسه و عصر یک مدرسه و شب هم شاگرد خصوصی. چند پیشگی در ماراتن ِمعیشت باب شد. آسیب­های اجتماعی مثل طلاق و خودکشی و افسردگی و مصرف دارو [بروز پیدا کرد]. نُرم­هایش موجود است و قبلا اشاره شد که به خصوص در حدفاصل سال­های ۷۰ تا ۷۵ زیاد شد. مجموعا احساس بی­آیندگیِ اقتصادی­ـ­اجتماعیِ عمومی به جامعه­ی ایران دست داد.

دومذهب در پس پیشانی

در این یک و نیم­دهه­ی ویژه که از آن صحبت کردیم تفاوت تومنی ۹زار و برخی اوقات تومنی ۱۰ زار دو مذهبِ پسِ پیشانیِ جامعه­ی ایران کاملا شکل گرفت. آن مذهبی که با خودش انقلاب را آورد و مذهبی که بعد از استقرار نظام به جامعه­ی ایران معرفی شد.

احساس زیست Open

نهایتا اینکه در عرصه­ی اجتماعی یک احساس زیست اوپنی به همه دست داد. یعنی هیچ حریم خصوصی برای کسی باقی نبود. اتفاقا از همین سال­های ۶۵-۶۶ آشپزخانه­های اوپن باب شد که اصلا به جامعه­ی ما نمی­خورد. جامعه هم حس اوپن می­کرد. یعنی هیچ حریمی نداریم و همه­چیزِ [انسان]را همه می دانند؛ گزینش اداره می­داند، گزینش مدرسه می­داند، گزینش دانشگاه می­داند. تلفن شنود می­شود، سینما بخواهی بروی آزاد نیستی، با خانواده و... . یک حس اوپنینگی بود که همه­جا زیر ذره­بین هستی و در چهاردیواری هم که از قدیم گفته­اند« چهاردیواری، اختیاری» نه می‌توانی ماهواره داشته باشی، نه می­توانی ویدئو داشته باشی و... .

از منظر اجتماعی چنین ویژگی­هایی بود که به نظر من خیلی جدی و قابل تحلیل و قابل ره­یابی است. این­طور نیست که جامعه هیچ واکنشی نداشته باشد. واکنش وجود داشت و در جاهایی این جمهوری­اسلامی بود که عقب رفت و این جامعه بود که جلو آمد.

 

بستر عمومی سرفصل نو

بستر دورانی را پشت­سر گذاشتیم و می­آییم سر بستر عمومی. این بستر عمومی نه خیلی ربطی به حاکمیت دارد (نه اینکه هیچ ربطی نداشته باشد) و نه خیلی ربطی به نیروهای فکری­ـ­سیاسی[دارد]. از درون جامعه­ی ایران بر می‌تراود.

جامعه­ی بیشتر شهرنشین

وجه اول اینکه سیر شهرنشینی خیلی جدی شد و غلظت گرفت. اگر در ابتدای دهه­ی۴۰ و قبل از اصلاحات ارضی الاکلنگ و بالانس جمعیت ۷۵ به ۲۵به نفع روستا­ها بود، در این دورانی که از آن صحبت می­کنیم نسبت۶۰-۶۵،  ۴۰-‌۳۵ شده­بود. اتفاق مهمی افتاده­بود. اقتصاد ایران دیگر اقتصاد فلاحتی نبود که یک توده­ی متراکمی را روی زمین و پیرامون زمین سازمان بدهد. در این دوران بخشِ خدمات اقتصاد ایران را فتح کرد. الان اگر شما گزارش­ها و ترازنامه­های اقتصادی سالانه­ی بانک­مرکزی را در دهه­ی۶۰ را باز کنی، بخش خدمات جاهایی تا ۴۰-۴۵ درصد اقتصاد ایران را تسخیر کرده­است، در کنارش هم نفت است و یک کشاورزی رو به محو شدن و یک صنایع ماقبل دوران صنعت پیشرفته. اینها روندهای بطئی­ای است که هیچ کسی جلودارش نیست و هیچ حاکمیتی نمی­تواند جلویش را بگیرد. اینکه مستقل از حاکمیت­ها این اتفاقات رخ می­دهد. البته سیاست­های قبل از انقلاب سیاست­های شهرپسند بود و دعوت می­کردند که همه به شهر بیایند و بعد از انقلاب هم ۲-۳ موج مهاجرتی داشتیم و سیاست­ها به­گونه­ای بود که دافعه­های روستایی را دامن می­زد و جاذبه­های شهری و پولک زرق و برقش را نمایان­تر می­کرد. دو سه موج جدی مهاجرتی یکی ۵۸، یکی دهه­ی­۶۰ و یکی هم دهه­ی۷۰ در جامعه­ی ایران داشتیم. جامعه­ی ایران یک جامعه­ی بیشتر شهرنشین شد.

جمعیت بسْ جوان

جمعیت هم بسْ جوان شد. جمعیتِ بس­جوان خودش را درسرشماری سال۷۵ نشان داد. میانگین سنی ۲۲سال در جهان بی­نظیر بود. در آمار یک بحثی است[به نام] بحث "نما". یعنی شما به یک توده­ی متراکمی که نگاه می­کنی، بیشترین تراکمش زودتر از همه­جا جلب توجه می­کند. فرض کنید دشتی را می­بینید. سطحی از زمین که یک­مقدار برجسته­تر است، زودتر از همه چشم و دیده را متوجه خودش می­کند. نمای جامعه­ی ایران در سرفصل جامعه­ی ۷۵، ۱۹ بود که خیلی نمای پایینی است. یعنی بیشترین تراکم [جمعیتی در] ۱۹ساله­ها بود. یعنی اگر کسی از بالا عقاب­وار جامعه­ی ایران را می­دید به ۱۹ساله­ها خیره می­شد. این جمعیت بس­جوان نه حافظه‌­ی تاریخی اول انقلاب را داشت و نه خیلی جنگ را دیده­بود. جمعیتی که از آن صحبت می­کنیم در سال­های آخر جنگ خردسال بود.

جدال با شیرازه­ها

همین جمعیت جوان در میانه­ی دهه­ی۷۰ به جدال با شیرازه­ها برخاست. به شیرازه­های درون خانواده، درون مدرسه، درون دانشگاه و درون جامعه شورید که این شورش بر شیرازه­ها اکنون هم ادامه دارد و به وجه افراطی و خودبه­خودی­ رسیده­است.

آموزش­عالیِ ریشه­دوان

آموزش عالی هم ریشه دوانده­بود. به­این مفهوم که یک "دانشگاه­آزاد"ی آمد! در دهه­ی ۴۰ و ۵۰ مجله­ی توفیق در می­آمد که یکی از شوخی­هایش با بانک­صادرات بود. بانک­صادرات در دهه­ی ۴۰ و ۵۰ بسیار تکثیر شد. کاریکاتوری روی جلد کشیده­بود که یک روستایی دستش را روی شانه‌هایش گذاشته­بود. یکی پرسیده­بود که چرا دستت را روی شانه­هایت گذاشته­ای جواب داده­بود می­ترسم بانک­صادرات بیاید روی شانه­ی من هم شعبه باز کند. دانشگاه­آزاد هم به­همین ترتیب بوذ. یک وجه آن سیاسی بود که جریان پیرامون هاشمی تشکیلات خاص خودش را می­خواست و می‌ساخت و با جاسبی و دانشگاه­آزاد پیش می­برد، منفعت اقتصادی زیادی هم برایش داشت و بیرون از نظارت دولتی هم بود. جدال دانشگاه­آزاد با وزارت­علوم حتی در دولت خود هاشمی هم [به­طور] جدی وجود داشت و دانشگاه­آزاد در دولت­هاشمی هم به وزارت­علوم باج نمی­داد و تعدادی از وزرای دولت­هاشمی اصولا راه را برای دانشگاه­آزاد باز می­کردند. آموزش‌عالی هم دولتی و هم آزاد ریشه دواند. بالاخره این ریشه­دواندن خود منجر به اتفاقاتی شد که نه حاکمیت فکر می­کرد و نه سازمان­دهندگان دانشگاه­آزاد. هم­چنان­که رضاخان هم که بنیانگذار دانشگاه و نظام آموزش‌عالی در ایران بود، هیچ­وقت فکر نمی­کرد از درون دانشگاه بخشی از ۵۳نفر دربیاید. دانشگاه­آزاد در روستا و شهرستان درجه­دو ودرجه­سه با خودش آگاهی برد.

بسط طبقه­ی فرهنگی

وجه دیگر بسط طبقه­ی فرهنگی بود. یک طبقه­ی فرهنگی گسترده از انتهای دهه­ی۶۰ شروع به شکل گرفتن و متشکل­شدن گرفت و خودش را تمام­قد و تمام­وزن در میانه­ی شرایط دهه­ی۷۰ برملا ساخت.

امیال صنفی

از سال­های ۷۱-۷۲ آرام­آرام گرایش­های صنفی چه درصنوف سنتی و چه در صنوف صنعتی و مدرن خود را نشان دادند. یک­سری ان­جی­اوهای صنفی در این دوره شکل گرفت. به­خصوص صنوف صنعتی  در این دوره (نیمه­ی اول دهه­ی۷۰) سازمان­دهی شدند.

حقوق آشنایی

آرام­آرام طیف­های مختلف اجتماعی با حقوق خودشان آشنا شدند.

راه به جهان

یک راهی هم به جهان باز شده بود. بالاخره فیلم ایران به فستیوال­ها می‌رفت. سینمای مؤلف در ایران آمد. دهه­ی۶۰ اصلا این خبرها نبود. موسیقی ایران هم به­همین ترتیب. برای اول­بار در سال۶۹ تیم فوتبال­ایران بعد از مدتها در آسیا اول شد. راه­ به جهان باز شد. بعد هم که تکنولوژی آمد، راه به جهان را بازتر کرد؛ اینترنت و شاهراه­های اطلاعاتی آمدند.

"خواننده"گی

جامعه­ی ایران بیش از گذشته خواننده­شد. به­خصوص همان طبقه­ی متوسط فرهنگی­ای که به­وجود آمد، می­توان گفت که در نیمه­ی دهه­ی۷۰ خوبْ­خوان شدند. در دهه­ی۶۰ چیزی برای خواندن نبود. [فقط]دو روزنامه‌ی کیهان و اطلاعات بودند. مگر آنها را چقدر می­توانی بخوانی؟! دهه­ی ۴۰ و حتی دهه­ی ۵۰ کیهان چهار زار بود و بعدا پنج زار شد. کیهان [ساعت] یک و نیم می­آمد. اداره هم تا [ساعت] دو بود. بعضی دکه­ها بودند ( به‌خصوص دکه­هایی که در جلوی­شان اداره بود). که کارمند می­آمد [ساعت] یک و نیم کیهان را می­گرفت و در اداره­اش می­خواند و بعد به روزنامه فروش دو زار برمی­گرداند. یعنی در دهه­ی۴۰ با دو زار و در نیم­ساعت می‌شد کیهان را خواند. اما در دهه­ی۶۰ انگیزه­ای نبود که دو زار بدهی کیهان بخوانی. چه­چیزی از کیهان را بخوانی؟! چه­­چیزی از اطلاعات را بخوانی؟! [در دهه­ی۶۰] مجله­ی سراسری کیفی­ای هم نبود. بازار کتابی هم نبود. تلویزیون هم که دو شبکه بود و امکان خواندن دیداری هم وجود نداشت. در بخشی از کشور اصولا امکان گرفتن شبکه­ی دو وجود نداشت. ولی در دهه­ی۷۰ نشریات و روزنامه­ها آمدند، اینترنت آمد، بازار کتاب آمد و یک نهضت نصف و نیمه­ی ترجمه راه افتاد و خیلی­ها خواننده شدند.

گریز از ایدئولوژی

وجه دیگر در این دوره [این بود که] در بستر عمومی یک گریز از مذهب و گریز از ایدئولوژی شکل گرفت که خودش را در نیمه­ی اول دهه­ی۷۰ خیلی جدی نشان می­داد.

میل زیست مستقل

نهایتا یک میل زیست مستقل از ایدئولوژی و نظام ارزشی جمهوری­اسلامی [به­وجود آمد].

این­ها بسترهای عمومی سرفصل­ِ نو بودند. بستر فکری تحولات و بقیه­ی موارد را برای بعد می­گذاریم. از ابتدای جلسه تا الان بسترشناسی شد؛ بستر دورانی، بستر عمومی و بستر فکری.

 

بستر فکری سر فصل نو

در بستکر فکری روی انباشت­هایی که در هفت­ساله­ی ۶۸ تا ۷۵ صورت گرفت متمرکز می­شویم و تدقیق می­کنیم. در آخر دهه­ی۶۰ یعنی همان سال‌هایی که جامعه­ی ایران آرام­آرام سیر تحول و تطور درونی را طی می‌کرد، فکر هم ـ­که دینامیسم خاص خودش را دارد و یکی از زنده­ترین اجزاء ارگانیسم بدن که مغز است را با خودش حمل می­کند­ـ بسیار بسیار خلجان و هیجان داشت. حال ببینیم که کارنامه­ی این هیجان و خلجان جامعه­ی فکری ایران چه بود.

انباشت­های انتهای دهه­ی شصت تا میانه­ی دهه­ی هفتاد

در چند حوزه انباشت­های نسبتا جدی­ای صورت گرفت. یک حوزه درون حاکمیت بود که امکانات خاص خودشان را داشتند. یک حوزه هم بیرون از حاکمیت بود و یک حوزه هم حوزه­ی عمومیِ هم­پیوند با داده­های اینترنتی بود و یک حوزه هم محصول تکاپوهای ادبی­ـ­هنری دوره بود. حال یک­به­یک را مقداری باز کنیم و ببینیم که نقش و سهم هرکدام در انباشت عمومی دوره چیست.

انباشت­های درون حاکمیتی

انباشت­های اول، انباشت­های درون­حاکمیتی بود. به­این­مفهوم که بخشی از کسانی که از۶۸ به­بعد رانده­شدند در بعضی پاتوق­های درون­حاکمیتی که از امکانات ویژه­ای هم برخوردار بود، به کار فکری متمرکز شدند. یکی از آن پاتوق­هایی که از آن انباشت بیرون آمد، موسسه­ی مطالعات استراتژیک بود. این موسسه­ی مطالعات استراتژیک تفریبا امکانات ویژه­ای داشت. هم امکان سفر به خارج را داشت و هم امکان دعوت کردن از چهره­های فکری‌ـ‌فرهنگیِ اروپایی را داشت. خودشان هم می­توانستند سفر بروند و هم یک امنیتی داشتند. به­هرحال اگر یک هسته­ی فکری­ـ­سیاسی بیرون از نظام می­خواست تشکیل بشود طبیعتا هول و هراس­ها و تکان­های خاص خودش را داشت. اما برای این هسته، امنیت وجود داشت. امکانات هم وجود داشت؛ دفتر و محل استقرار وجود داشت. ضمنا ذهن خودشان هم فعال بود. هسته‌ای که بیشتر حول آقای حجاریان در مؤسسه­ی مطالعات­ِ استراتژیک تشکیل شد که بحث­هایی که آنجا مطرح بود بیشتر حول چگونگی توسعه­ی سیاسیِ درون­حاکمیتی جمهوری­اسلامی بود. به­خصوص که پایان­نامه­ی دکترای آقای­حجاریان، بحث توسعه­ی سیاسی بود. یعنی ۴-۵ سال امکان کار و تحقیق فکری روی این بحث وجود داشت. یک حوزه­ی انباشت در درون مطالعات استراتژیک (که هنوز هم هست منتهی دست جریانات دیگری است) شکل گرفت. یک وجه هم انباشتی بود که باز درون حاکمیت حول آقای دکترسروش و مجله­ی کیان تحقق پیدا کرد که این انباشت، انباشت جدی­تری بود. اگر انباشت اولی بیشتر مایه­های استراتژیک و تشکیلاتی داشت، اینجا بیشتر مایه­های فلسفی و فکری داشت. آقای­سروش از درون حاکمیت جمهوری­اسلامی فعالیت فکری­اش را شروع کرد. به­این مفهوم که ۵۸-۵۹ از جمله روشنفکرانی بود که خودش را درون نظام جمهوری­اسلامی تعریف کرد و از امکانات ویژه­ای هم بهره برد. در همان سال۵۹ و ابتدای۶۰ یک ساسله­ بحث­هایی در تلویزیون گذاشتند که یک وجهش بحث­های سیاسی و یک وجهش هم بحث­های فکری با حضور احزاب بود[۱۰]. بحث فکری که گذاشتند از چند منظر خیلی از گروه­ها استقبال نکردند. یکی اینکه مجری باید جمعی انتخاب شود و ما به مجری رسمی جمهوری­اسلامی اعتماد نمی­کنیم و [او] بحث­ را به­سوی دیگری می­برد. خلاصه پیش‌شرط‌هایی برای بحث فکری گاشتند که قابل تحقق نبود و تحقق هم پیدا نکرد. یکی دو بحث فکری گذاشتند که در آن کیانوری و احسان طبری از حزب­توده هم به بحث­ها آمده­بود. در بحث­های ایدئولوژیک یک جلسه­ی سه نفره بیشتر تشکیل نشد که نماینده­ی حزب­توده و آقای مصباح و دکتر سروش بودند. کتاب­های دینی مدرسه­ها در سال­های ۵۸-۵۹ و بخش فلسفی معارف­اسلامی [دانشگاه­ها] بعد از انقلاب­فرهنگی توسط ایشان نوشته می­شد که خیلی از روشنفکران حاضر به این کار نبودند. خیلی از مدرسین مدارس هم که بچه­های نسل انقلاب بودند، ۲۳-۲۴ ساله­هایی که بعد از ۵۹-۶۰ معلم شدند، آنها هم حاضر به تدریس بخش­هایی که ایشان تدوین کرده­بود، نبودند. ایشان عضو اصلی شورای انقلاب­فرهنگی هم بود و تعریف کاملا حکومتی داشت. با گروه­ها هم برخورد می­کرد. در سیاست­گزاری­ها و پاک‌سازی­های دوران انقلاب­فرهنگی هم تا حدودی مشارکت داشت. همانطور که آقای­مخلباف نیمه­اول فعالیت هنری خودش را کاملا در کادر نظام جمهوری­اسلامی تعریف می­کرد و با امکانات ویژه فیلم ساخت و بعد مستقل شد، در حقیقت ایشان هم همین سیر را طی کرد. در سال۶۷ بحث‌های جدی­ای را ایشان در مسجداقدسیه گذاشت که دیدگاه­های جدیدش را منتشر می­کرد. بعد هم مجله­ی کیان تریبون موازی با مسجداقدسیه شد. کیان یک مجله­ی روشنفکری بود که هم بارِ فلسفی و هم بار فرهنگی و هم بار فرهنگِ سیاسی داشت. یک حوزه­ی انباشت جدید توسط آقای دکترسروش و خط کیان صورت گرفت. اینها انباشت­های درون‌حاکمیتی بود که مضمونش را جلوتر باز می­کنیم.

انباشت های بیرون حاکمیتی

ملی­ـ­مذهبی/ لائیک ها/ چپ ها/ نیمه نهضت ترجمه

بیرون از حاکمیت هم آرام­آرام انباشت­هایی صورت گرفت. سه جریان فکری بودند که در این انباشت مشارکت داشتند؛ یک ملی­ـ­مذهبی­ها، دوم لائیک­ها و سوم چپ­ها. بخشی از لائیک­ها و چپ­ها یک نیمه نهضتِ ترجمه هم راه انداختند که به آن اشاره می­کنیم. در درون جریان ملی­ـ­مذهبی، بخشی از مساعی که از آن انباشت دورانی بیرون آمد، مساعی فکریِ فردی بود. فرض کنید بحث­های نسبتا محدودی توسط دکترپیمان در نقد بحث­های فلسفی سروش که بحث­های معرفت­شناسانه بود، صورت گرفت. آقای میثمی هم انباشتی روی حافظه­ی تاریخی، جریان شکل­گیری مجاهدین و جنبش ۳۹-۴۲ و جنبش‌مسلحانه­ی دهه­ی ۴۰-۵۰ صورت دادند. آقای مهندس­سحابی هم روی توسعه­ی دورن­گرا و متوازن، اخلاق ملی و پرنسیب­های ملی­ـ­مصدقی انباشتی را فراهم کردند؛ مقدمه­ای را که روی کتاب جنبش­ملی­ایران نوشت و نقد برنامه­ی تعدیل هاشمی که در سال۶۷-۶۸ صورت گرفت، سه یا چهار جزوه تحت عنوان بحث­های بنیادین­ملی که قبل از اینکه ایران­فردا منتشر بشود با کمک دوستان جوان منتشر کردند و بعد هم ایران­فردا به عنوان یک نشریه­ی اقتصادی‌ـ‌سیاسی منتشر شد. این تکاپوهایی بود که فردی انجام شد. در این جریان هیچ­وقت کار جمعی صورت نگرفت. به­لحاظ فردی افراد شاخصی از جریان ملی­ـ­مذهبی در انباشت سالهای ۶۸ تا ۷۵ مشارکت داشتند.

لائیک­ها هم از زیر ضرب و زور دهه­ی۶۰ بیرون آمده­بودند. هم فضای جهان برایشان مساعدتر شده­بود و هم فضای ایران برایشان بهتر از قبل بود. نشریاتی داشتند و فصلنامه­هایی توانستند منتشر کنند. تحرکی پیدا کردند و چند کتاب­فروشی در تهران دایر کردند. پاتوق­های خاص خودشان را داشتند که با نا امنی مواجه بود ولی نه به مانند دهه‌ی۶۰.

چپ­ها هم آرام­آرام از دل شرایط سر برآوردند. بیشترین آسیب را در دهه‌ی۶۰  در ایران چپ­ها دیدند. نظام جمهوری­اسلامی یک تفکر سنتی داشت و بیش از همه با چپ­های مارکسیست سر عناد و ستیز داشت. آنها حامی اجتماعی هم نداشتند. حالا فرض کنید نیروهای مذهبی رادیکال که زیر ضرب و زور بودند بالاخره طیف­های حامی اجتماعی­ای داشتند و دربدنه­ی نظام هم برخی نسبت به برخوردی که با آنها می­شد، انتقاد می‌کردند اما چپ­ها هیچ حامی­ای نداشتند. همه­ی امکاناتشان هم از دست رفته­بود. اینکه به نظرمن برآمدن اینها جوهردارتر و مهم­تر از برآمدن مجدد نیروهای مذهبی است. به­هرحال نیروهای مذهبی در جامعه­ی ایران چفت‌هایی دارند و در حد خودشان از امکاناتی برخوردار بوده و هستند ولی چپ­ها هیچ امکانی نداشتند. نشریه‌ی‌گفتگو[۱۱] متعلق به آنها بود. نشریه‌ی‌گفتگو بین تفکر لائیک و چپ درحال نوسان و پاندول بود و از نشریات دوران جدید بود. دنیای­سخن[۱۲] و آدینه[۱۳] هم نشریات چپ بودند. آنها در این دوره پاتوق­هایی پیدا کردند و بحث­های اقتصادی­ـ­اجتماعی­ای را دامن می­زدند و در حد خودشان انباشتی را صورت دادند. با توجه به اینکه از سال‌های ۹۳-۹۴ چپ در جهان خیز مجددی پیدا کرد،[چپ­های ایران] از انباشت­های چپ بازخیز پیدا کرده به خصوص در امریکای­لاتین و امریکای‌جنوبی، بهره می­بردند. در سال ۱۹۹۲ یک جبهه­ی گسترده­ای از چپ‌های جدید در منطقه­ی امریکای­جنوبی و امریکای­مرکزی تشکیل شدند که منزل­گاه اصلی و منزل مادرشان در برزیل بود. یک چپ جدید متشکل در برزیل تشکیل شد که بعدا با جریان مترقی کلیسا که پرچم الهیات رهایی‌بخش را حمل می­کرد پیوند خورد و یک موج جدی توده­ای در کادر حزب­زحمتکشان که منزل­گاه اصلی و مادرش در برزیل بود، در منطقه راه افتاد. درحقیقت دستاوردهای آنها به ایران هم می­رسید. لذا چپ­ها و لائیک­ها هم به سهم خودشان در این انباشت مشارکت داشتند. تیپ-های دیگری هم مثل آفای بابک­احمدی[۱۴] و دیگران هم در برپایی نیمه نهضت ترجمه­ی ابتدای دهه­ی۷۰ صاحب سهم بودند.

سرریزهای اینترنتی

اینترنت آرام­آرام به جامعه­ی ایران وارد شد. در سال­های ۷۴-۷۵ پاتوق‌های اینترنتی هم شکل گرفت. کافه­های اولیه­ی اینترنتی در شهرهای اصلی ایران تاسیس شد. سرریزهای اینترنتی هم آمد. شعاع­ها و ترکش­های ریز و درشت انفجار اطلاعاتی که در جهان صورت گرفت و محصول روند تکنولوژیک و فرهنگی آنها بود و نه ما، به ایران هم آمد و سرریزهای خاص خودش را داشت.

مجاری ادبی­ـ­هنری

جامعه­ی ادبی­ـ­هنری هم در این دوره به­طور جدی فعال بود. نشریات و فصلنامه­های جدی­ای آمد. جامعه­ی ادبی­ـ­هنری در دهه­۶۰ و در دوران انقلاب یک تاندانس عمومی و میل و گرایش چپ داشتند و درحد خودشان زیرضرب بودند[اما] اینجا آرام­آرام طلوع مجدد داشتند. کانون­نویسندگان دوباره احیا شد. فیلم­های مؤلف مال این دوره است، مثلا کیارستمی[۱۵] [در این دوره] نقش ویژه­ای ایفا کرد. تئاتر حیات دوباره­ای از اول دهه­ی۷۰ پیدا کرد و دوران بلوغ جدیدش سال­های ۷۵-۷۶-۷۷ بود. مجاری ادبی­ـ­هنری هم در این انباشت شرکت کردند. می­توان گفت این انباشت از یک وجه مشاع است و همه ( درون­حاکمیتی، بیرون­حاکمیتی، مدرن مذهبی، چپ، لائیک و جامعه­ی ادبی­ـ­هنری و فرهنگی)در آن شرکت داشتند. اما ضمن اینکه می­توان برآن عنوان همگانی، مشاع و مشترک را بر آن اطلاق کرد، می­توان با یک واررسی و تدقیق جدی­تر سهم­ها را هم به­طور نسبی مشخص کرد. این انباشت­ها، انباشت­های چندگانه­ای بود؛ هم فکری­ـ­فلسفی بود و مایه­ی اندیشه­ی محض داشت، هم اقتصادِ سیاسی و هم سیاسی بود و هم بعضا روی تئوری­های تشکیلاتی بود از جمله تئوری­های تشکیلاتی­ای که ان‌جی‌اوهای جدیدِ آن دوره حول آن­ها شکل گرفته­بودند. عوامل دیگر [نیز] در درون انباشت خودنمایانی می­کردند.

منشاء انباشت­ها

انگاره­ی پوپری/ اندیشه­ی گیدنزی/ پولورالیسم اروپایی

اگر بخواهیم منشاء انباشت­ها را بررسی کنیم، انباشت درون حاکمیتی­ای که در موسسه­ی مطالعات استراتژیک و همچنین از مجرای دکترسروش و جریان فکری و فرهنگی کیان شکل گرفت، حول سه عنصر و سه جوهر نشو و نما داشت؛ یکی انگاره­ی پوپری[۱۶] بود که دکترسروش در ایران ترجمه­کننده، برگرداننده، شارح و توضیح­دهنده و بازکننده­ی آن بود. یک اندیشه­ی اجتماعی­ـ­اقتصادی و جامعه­شناختیِ چپ انگلیس هم بود که نماینده­اش گیدنز[۱۷] بود و این اندیشه بیشتر توسط افرادی که درون موسسه­ی مطالعات استراتژیک تکاپوی فکری می­کردند، بیرون می­آمد. مشترک این دو حوزه‌ـ‌‌مشترک حوزه­ی دکترسروش و کیان با موسسه­ی مطالعات استراتژیک‌ـ‌پلورالیسم اروپایی بود. تنوع و تکثر از نوع تنوع و تکثری که در جامعه­ی سالهای ۱۹۷۰ به بعد در جامعه­ی فکری­ـ­سیاسی اروپا تحقق پیدا کرد.

تفکر مصدقی / مذهب مستقل از حکومت / توسعه­ی درون­گرا

منشا فکری جریان ملی­ـ­مذهبی که به افرادش اشاره­شد، سه عنصر داشت. یکی تفکر مصدقی، دیگری مذهبِ بیرون و مستقل از جکومت و یکی هم توسعه­ی درون­گرا بود. درحقیقت می­توان گفت در دوران مورد بحثمان (حدودا ۷۰ تا ۷۵) فکر دکترمصدق بازتوضیح شد. رژیم­شاه سعی کرده بود فکر مصدقی، منش مصدقی، مرام مصدقی و پرنسیب­های دکترمصدقی را هم نفی کند و هم بزداید. امکانات ارتباطی و رسانه ای هم به­طور کامل دستش بود و این امکان را پیدا کرد. در جمهوری­اسلامی هم از همان سال۵۸ این مساعی شکل گرفت. قبل از ۵۸ و در اسفند ۵۷ اتفاق خیلی مهمی افتاد. یک تجمع یک­باره­ی عاشقانه در احمدآباد صورت گرفت و یک­میلیون­نفر از نیروها آمدند. هم مردم در آن بودند، هم دانشجو، هم معلم و هم درحقیقت جریان جنبش­مسلحانه­ی دهه­ی۴۰-۵۰ و هم همه­ی جریان­های روشنفکری. در ۱۴اسفند ۵۷ اتفاقِ نظری ناگفته و نانوشته روی مصدق شکل گرفت و انقلاب با خودش مصدق را برجسته کرد. نه اینکه برجسته نبود اما اتفاقی افتاد که برجستگی­اش مجددا نمایان شد. جمهوری­اسلامی هم ۱۷-۱۸ سال وقت صرف کرد که مثل سی و پنج سالِ ۳۲ تا ۵۷، تاروپود شکل­گرفته­ی از منش و روش دکترمصدق را در تشت اسیدسولفوریک بیندازد. اما این تاروپود اصالتی داشت که نه در اسیدسولفوریک دوران قبل از۵۷ پوسید و ازیبن رفت و نه در اسیدسولفوریک ویژه­ی ایدئولوژیک مذهبیِ خاص سال‌های بعد از ۵۸- ۵۹. اصالتی داشت و اصالتش برملا شد. تفکر مصدقی آرام­آرام از ابتدای دهه­ی۷۰ شکل گرفت. وجه دیگر این تفکر که ملی‌ـ‌مذهبی­ها با توجه به تجربه­ی حداقل ۱۵ساله­ی ۶۰ تا ۷۵ که یک حکومت دینی درایران مستقرشد حاملش بودند [این بود که] بر مستقل بودن مذهب از حکومت ایستادند و [تاکیدکردند مذهب] ساز و کار و پرنسیب­ها و مجرای اجتماعی و بستر خاص و مستقل خودش را دارد. عنصر سوم هم یک توسعه­ی دورن­گرا بود. توسعه­ای که هاشمی آورده­بود، توسعه­ی بیرون‌نگر بود و خیلی به امکانات ملی دقت نمی­کرد و می­خواست به امکانات بین­المللی وصل شود و آن­دوره­ی خاص به صندوق و بانک پیوند خورد. [توسعه­ی هاشمی] مشارکتی هم نبود. این[جریان] روی توسعه­ی هم درون­گرا و هم مشارکتی تاکید می­کرد.

مدنیت نو/ مدرنیت

اما منشا انباشت چپ­های جدید ولائیک­ها در حدفاصل ۶۸ تا ۷۵ حول دوعنصر بود؛ یکی مدنیتِ نو که در جهانِ جنوب به­خصوص در امریکای‌مرکزی و امریکای جنوبی نشت پیدا کرده­بود و دیگری مدرنیت.

این سه­جریانی که در انباشت­ها مشارکت داشتند طبیعتا انباشت­شان منشاءهای گوناگونی داشت که درحد فرصت به آنها اشاره شد.

شیرابه­ی مشترک

مجموعه تلاش­های فکری­ـ­اندیشه­ایِ هشت­ساله­ی ۶۸ تا ۷۵ یک شیرابه­ی مشترک داشت. این شیرابه­ی مشترک را می­توان در هفت­محور تجزیه کرد.

دموکراسی

وجه اول دموکراسی بود. یعنی همه­ی نیروهایی که در انباشت شرکت داشتند،  هرکدام به­نوعی و با ادبیات خودشان، روی ضرورت دموکراسی در ایران تاکید می­کردند. منتهی درون­حکومتی­ها، دموکراسی را در درونِ حاکمیت و برای نیروهای درون حاکمیت تعریف می­کردند ولی بیرون­حاکمیتی­ها اجتماعی­تر و عام­تر و ایران­شمول­تر.

مشروطیت

همچنین همه به مشروطیت رسیدند. مشروطیت به­این مفهوم که قدرت مستقر در ایران می­باید مشروط به شروطه­ها باشد. همان مشروط به شروطه­هایی که پدران در عصر مشروطه پایش ایستادند و تاحد امکان برآن اِبرام و پایداری ورزیدند. اینجا باز مشروطیت مطرح شد. مشروطیتی در مقابل ولایت­فقیهی که از سال ۶۷ به­بعد به ولایت­مطلقه­ی فقیه تبدیل شد و پیچیده­تر و وزین­تر شد.

پاسخگویی قدرت

وجه بعدی این بود که نیروها هرکدام با زبان و ادبیات خودشان خواهان این بودند که قدرت مستقر در ایران در ازای امکانات و اختیاراتی که در سب دارد، پاسخگو بشود.

جدایی دین از حکومت

وجه بعدی که تقریبا مشترک بود جدایی دین از حکومت بود که اشاره­شد.

مدنیت/ مشارکت/ توسعه

همچنین مدنیت و مشارکت و توسعه بود.

اگر مجموعه­ی این انباشت­ها را روی هم بگذاریم مثل این ساندیس­های که آب شش­میوه است. این شش­آب درحقیقت قاطیِ همه­ی این­هاست. این شیرابه­ی مشترک هم شش­آب مجموعه­ی انباشت­هایی است که درحد فاصل هشت­ساله­ی مورد بحث شکل گرفت و این شیرابه در هفت عنصری که خدمتتان ارائه شد قابل تجزیه است.

 

مطالبات­ ـ­شعارها

ازداواج مطالبات تاریخی با مطالبات دورانی

همچنان که قبلا دیدیم و یک قاعده بود، انباشت لامحاله مطالبه ایجاد می­کند. یعنی هر­زمان در ایران (ما به جهان کاری نداریم و من خودم نه جایی را دیده­ام و نه به تاریخش مشرف هستم) در این ۱۱۵سالی که تاریخش را مرور کردیم، انباشتی صورت گرفت، روی آن مطالبه سوار می‌شود و هرگاه مطالبه­ی سوارشده و انباشت مورد رؤیت همگان قرار گرفت، حرکتی تشکیل­ می­شود. این قاعده است و هیچ حاکمیتی با هیچ ابزاری نمی­تواند جلوی این را بگیرد. انباشت منجر به مطالبه می­شود و مطالبه هم منجر به حرکت می­شود. حال یک زمان هست که انباشت­ها جدی­تر است (از نوع انباشت­های فردی و جمعی­ای که دهه­ی بیست در ایران تشکیل شد و از دل آن نهضت ملی شدن نفت بیرون آمد) و یا انباشت‌های تشکیلاتی­تر و جدی­تر دهه­ی۴۰ که از دل آن جنبش­مسلحانه­ی دهه­ی ۵۰ و انقلاب۵۷ بیرون آمد که هرکدام به سهم خودشان و در دوران خودشان قابل بررسی هستند. انباشتی که درحدفاصل ۶۸ تا ۷۵ کم­تر و کم‌ارج­تر از انباشت­های دوران قبلی تاریخی بود ولی در حد و سهم خودش منجر به مطالبات تاریخی شد. بالاخره آثاری که  (چه در سطح گفتاری و چه در سطح نوشتاری) منتشر شد و معلم خواند، دانشجو خواند، استاد خواند، زن­خانه­دار خواند، جوان خواند، کهن خواند و... . از آن خواندن­ها و شنیدن­ها مجموعه­ی مطالباتی بیرون آمد. اتفاقی که در سال ۷۵-۷۶ در ایران رخ داد، ازدواج پر سروصدای مطالبات تاریخی با مطالبات دورانی بود.

مطالبات تاریخی

ما هر دوره­ای که بررسی کردیم ومرحله­به­مرحله جلو آمدیم ـ­هر دوره­ای که در ایران حرکت عمومی­ای برپا شد­ـ مردم در مقابل لگدکوب شدن کرامت­شان در دوران ماقبل حرکت نو کرامت[۱۸] خواسته­اند. نفی مطلقیت خواستند. مطلقیت یک وجه­اش مطلقیت قاجاری بود، یک وجه­اش مطلقیت پهلوی­اول، بعد هم پهلوی­دوم و یک وجه هم مطلقیت دوران ماقبل اصلاحات. وجه دیگر پاسخگویی قدرت [و دیگری] امنیت بود.

مطالبات دورانی

مدنیت بود. دگر مذهبیت بود. یعنی اینجا ­ـ­در سال­های ۷۵ تا­­۸۰ ـ کاملا می­شد آن جدال دو مذهب را در جامعه­ی ایران مشاهده کرد. ایرانیتی بود که در حدفاصل ۶۰ تا ۷۵ مصرانه انکار می­شد و نهایتا مشارکت[بود].

کرامت، نفی مطلقیت، پاسخگویی قدرت و امنیت، خُل­دست مطالبات تاریخی­ای­است که در مشروطه بوده، در نهضت ملی و در نهضت جنگل (با اینکه سراسری نبوده و منطقه­ای بوده) تعین داشته­است. در نهضت­ملی، در ۳۹-۴۲ و در دهه­ی­۴۰-۵۰ هم بوده­است. این­چهار مطالبه در حقیقت چهار عنصر صدر جدول است که هیچ­کس نتوانسته است بالا و پایین­شان کند. این چهارعنصر پایینی عناصر روزآمد بودند. مدنیت، مذهبیتی که انقلاب بر سرش شکل گرفت و نه مذهبیتِ جمهوری­اسلامی، ایرانیت از نوع حاملِ شرافت مصدقی و نهایتا مشارکت. یک کلید شعار هم آمد: ایران برای همه‌ی ایرانیان که طبیعتا همه­ی این هفت هشت عنصر درونش بود. این شعار هم ایدئولوژیک بود، هم استراتژیک و هم تاریخی. لذا همچنان که در دوره­ها و فرازهای قبل دیدیم، [انباشت، مطالبه می­آورد]. با مشروطه این قاعده یا بهتر بگوییم پدیده ثیت شد. اگر پدیده تکرار بشود، تبدیل به قاعده می­شود. ۱۵ سال قبل از مشروطه انباشت­هایی صورت گرفت که منجر به مشروطه شد. این در دهه­ی ۲۰ تکرار شد و باز هم تکرار شد، در پنج­شش موج در ایران تکرار شد و تبدیل به یک قاعده شد. از دل این قاعده هم یک شعاری بیرون آمد که هم داخلش بغض ۱۵ساله بود و هم امید به آینده و هم مهر به ایران بود.

جهان، کمک­کار سرفصل

جهان این دوران هم کمک­کارِ این سرفصل جدید شد. اگر جهانِ دهه­ی ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ کمک­کارِ جنبش­مسلحانه­‌ی دهه­ی ۴۰-۵۰ و انقلاب۵۷ شد، عقب­تر برویم جهانِ مدرنِ مشروطه­شده و در بعضی مناطق جمهوری­شده­ی اروپای غربی و مرکزی و حتی اروپای جنوبی، منجر به نقطه­چینی در منطقه‌ی ما شد و به روسیه و ترکیه­ی عثمانی هم سرایت کرد و بالاخره کمک­کار جنبش مشروطه­ی ایران هم شد یا در دوران دکترمصدق که جنبش احقاق حق نیورهای ملی در جهان با گاندی شروع شده بود و به مصدق هم رسید، آن دوران هم فضای جهان کمک­کار شد. لذا فضای جهان کمک­کار است. البته مبنا نیست، کمک­کار است.

انکسار قدرت

این دوره در جهانی (جهان حدودا از ۱۰-۱۵ سال قبل) که از آن صحبت می­کنیم، درحقیقت قدرت دچار شکست شد. قدرت­ها شکسته شدند.

توزیع ریز پردازنده­تر قدرت

بعد از انکسار قدرت، توزیع مجددی صورت گرفت. این توزیع مجدد ریزپردازنده­تر از قبل بود. اتفاق خیلی مهمی بود که در سال ۱۹۸۹ و ۱۹۹۰، رژیم آپارتاید وحشی افریقای­جنوبی نه با اقتدار و اتوریته­ی یک حزب آهنین بلکه با مساعی ۳۰هزار ان‌جی­او ساقط شد. بسیار اتفاق مهمی بود. این ضریبِ مشارکتِ بالا خیلی مهم­تر است از یک هسته­ی فرهیخته و نخبه است که با فرسنگ­ها فاصله از جامعه بخواهند مکانیکال جامعه­ای را تغییر بدهند. انکسار قدرت و توزیع ریزپردازنده­تر قدرت در این دوره صورت گرفت.

عقلِ جمعی

در کنار این موارد عقل­جمعی[ آمد]. اتاق­های فکر و شوراها بیشتر در این دوره شکل گرفتند. مثلا آن­زمان کلینتون رئیس‌­جمهور امریکا بود که یک حلقه­ی مشاورین ۸۰ تا ۹۰ نفر داشت. قبل از کلینتون هم که بوش پدر بود، وقتی سال ۱۹۹۲ به کنفرانس زمین در برزیل رفت، ۱۹ مشاور با خودش برد که از آن ۱۹ مشاور، پنج تا نوبلیست بودند[۱۹]. جهان به سمت عقل جمعی و اتاق­های مشورتی رفت. این یک وجه جهان بود.

حقوق بشرِ معطوف به فرد

وجه دیگر جهان این بود که اگر در گذشته حقوق­بشر جمعی مدنظر بود و دیدبانی رویش تشکیل شد و ان­جی­اوهایی شکل گرفتند، در این دوره حقوق­بشر ِمعطوف به فرد (حقوق فردی) کاملا شکوفان شد که درحد خودش کمک­کار ایران بود.

دیده بانی­ها

[درجهان] دیدبان­هایی از جمله دیدبانِ حقوق­بشر[۲۰] یا دیدبانِ محیط­زیست شکل گرفت.

مدنیت نو

جهان به یک سرفصل مدنیت نو و زیست­جمعیِ جدید رسیده­بود.

مشارکت پر دامنه

جهان، جهان مشارکت­های پردامنه بود. مثلا همان کنفرانس زمین در برزیل ک ه محیط زیستی­ها ترتیب داده­بودند، اتفاق مهمی بود که سازمان­ملل خودش را در جوف آنها تعریف کرد.۲۴۰۰ ­ان­جی­اوی کاملا جدی و سازمان­یافته­ی زیست محیطی جهان و همه­ی سران جهان را گرد هم آوردند. تا این زمان یعنی دهه­های ۷۰ و ۸۰، قدرت­ها ارباب جهان بودند و بقیه­ی جهان رعیت بودند، ولی اینجا در سال۱۹۹۲ اتفاقی که در [کنفرانس] زمین برزیل افتاد[این بود که]۱۴۰ تا از توانمندترین ان­جی­اوهای زیست­محیط همه­ی سران جهان را گرد آوردند. اتفاق مهمی بود.

لذا انکسارِ قدرت، بازتوزیع قدرت، به­کاربستن عقل جمعی، تاکید بر حقوق­بشر فردی، دیدبانی­ها روی محیط­زیست­ و حقوق­بشر، مدنیت و ساختارهای زیستِ اجتماعی جدید و نهایتا مشارکت پردامنه، همگی کمک‌کار ایران شد. یک وجه مطالبات را که قبلا بررسی کردیم، پاسخ­گو شدنِ قدرت و مشارکت بود که با دوران هم­خوان بود. درنتیجه جهان کمک‌کار سرفصل جدید شد.

 

چگونگیِ مواجهه با سر فصل

جریان رهبری­کننده و پیش­برنده­ی اصلاحات در ایران با سرفصل جدید چطور روبرو شد و چطور مواجه شد؟ می­توان۹ ویژگی برایش قائل شد.

تلقی "پیشامد"ی

تلقی­اش تلقی­ِ پیش­آمدی بود. گویی خرداد۷۶ یک تصادف است! یک حادثه است! اما اصلا این­طور نبود. دهه­ی۶۰ای در ایران بود، یک و نیم دهه‌ی ویژه­ای رخ داد، جریان­های فکری­ای در ایران مستقر بودند که محصول نهایی اجتماعی و فکری آنها در حد خودش منجر به اتفاق ۷۵-۷۶ شد. لذا پیش­آمد نبود. در آن دوره جامعه­ی ایران مقاومت­هایی داشت، نیروها مبارزه­هایی کردند، اعتراض­ و شورش­هایی صورت گرفت. وقتی شورش می­شود نشان­دهنده­ی این است که همه­ی مجاری مبارزه­ی قانوی و مسالمت­آمیز بسته­است. چرا در سوئد شورش نمی­شود؟ اگر در سوئد شورش شود، به روان شورش­کنندگان شک می­کنند. چه دلیل دارد که شورشی صورت بگیرد؟ دوستانی که رفته­اند سوئد و آمده­اند[می­گویند که آنجا] اگر هر سه­نفری مشترک بشوند می­توانند یک شبکه­ی رادیویی بگیرند. همه­ی امکانات شهرداری برای انواع تجمعات در اختیارشان است. وقتی همه­ی مجاری قانونی و عقلی باز است، به چه مناسبت کسی شورش کند؟! وقتی مجاری عقلی و قانونی باز نیست طبیعتا بغضی ایجاد می­شود که آن بغض مجاری خاص خودش را پیدا می­کند. لذا مقاوت­ها، بعضا شورش­ها، باج­ندادن طیف­هایی از جامعه­ی ایران خیلی مهم بود. همه­ی استادهای جامعه­ی ایران به انقلاب­فرهنگی باج ندادند. همه­ی آنهایی هم که پاک­سازی شدند، خارج نرفتند. همیشه این­طور نیست که خانه­نشینان قابل مذمت باشند. در مواردی در دوران­هایی از تاریخ ایران پیدا می­شود که خانه­نشینان بخشی از جریان کیفی جامعه هستند که به قدرت مسلط باج نداده­اند. به فرهنگ مبتذل جاری باج نداده­اند. حاضر نشدند بروند کتاب نونوشته­ی سالهای بعد از ۶۰ را در دانشگاه درس بدهند. کسی خودش دانش دارد و به خودش بهایی می­دهد، اعتمادبه­نفسی دارد و از دانشگاه بیرون می­رود و پژوهش می‌کند. پژوهش هم این­طور نیست که سیرترشیِ هفت­ساله باشد. این دوران‌های فشار و ضرب و زور و...بالاخره موقت هستند. باید توجه داشت که جریانی که پُرفشار می­آید، خودش هم مستهلک می­شود. [دوم خرداد۷۶] پیش­آمد نبود. محصول مقاومت­ها، حمل آرمان­ها و محصول [مقاومت در برابر] عملکرد نظام در حدفاصل ۶۰ تا ۷۵ بود. محصول مشترک همه­ی روندها بود نه پیش­آمد. نه هستی برحسب تصادف ساخته­شده و نه تاریخ محصول صُدفه و پیش­آمد و احتمال است. مثل سر چهارراه نیست که بارانی آمده، ماشینی ترمز نگرفته، یکی هم با موبایل درحال صحبت بوده، این می‌شود تصادف. ولی ۷۵-۷۶ در ایران تصادف نبود. محصول منطقی روندها بود ولی متاسفانه جریان پیش­برنده بیشتر پیش­آمد تلقی­اش کرد. به همین دلیل هم خیلی موقت بود و فرار شد.

غیر تشکیلاتی/ بی برنامه/ کلی گویانه/ غیر اجتماعی­ـ­غیر مشارکتی

[جریان دوم خرداد] غیر تشکیلاتی، بی­برنامه، کلی­گویانه و غیراجتماعی­ـ­غیرمشارکتی بود.

انگاره اصلاح "درون نظامی"

مهم اینکه آن­ها انگاره­ی اصلاح درونِ نظام را داشتند، درحالی­که جامعه تحول اجتماعی ایران را می­خواست. پیش­برندگان اصلاحات که درون­حاکمیتی بودند می­خواستند درون نظام اصلاح شود و درونِ نظام آینده­دار بشود. آینده­داری ایران مهم­تر است یا آینده­داری درون نظام؟

تصفیه حسابانه

وجه بعدیِ مواجهه، متاسفانه تسویه­حسابانه بود. یعنی جریانی که ۷۵-۷۶ در ایران دولت تشکیل داد و دو سال بعد هم مجلس را گرفت، مجموعا رانده­شدگان ۶۸ تا ۷۶ بودند. بالاخره هر جریانی که به قدرت دسترسی پیدا می­کند، مهم ساختار، سازمان­، سیاست­هایش نیست، مهم روش و منش است. خودش هم آمد تسویه کند یا نه؟ نظامِ دولتی در ایران ۱۴۰۰ پست کلیدی دارد که بعد از سال۶۰ در نظام جمهوری­اسلامی سنت این بوده­ که هر دولتی که می­خواسته تشکیل بشود، باید توسط وزارت اطلاعات تایید بشوند. اتفاقی که در سرفصل۷۶ در تشکیل دولت جدید افتاد، این بود که ۱۴۰۰ نفر کنار گذاشته­شدند و ۱۴۰۰ نفر جدید آمدند. یعنی همان­کاری که هاشمی کرد، همان­کاری که احمدی­نژاد کرد؛ ممیزه چه بود؟ ایران برای همه­ی ایرانیان یک تعارف بود. مهندس سحابی ایرانی نبود؟ آقای لطف­الله­میثمی با همه­ی محدودیت­ها و جان­کندن­ها و تکاپوهای پراستهلاک بیرونی و درونی­اش ایرانی نبود؟ اینان نمی­توانستند در دوران جدید نقش دولتی که نه، نقش اجتماعی ایفا کنند؟! خیلی از چپ­ها و مارکسیست­ها در ایران با شرافت زندگی کرده­اند، نه در کمپ شوروی رفتند و نه به جمهوری­اسلامی باج دادند. با آرمان خودشان زندگی کردند. اینها ایرانی نبودند؟ [اگر فرض] بگیریم ایران برای همه­ی ایرانیان همان ترجمه­ی درون­حکومتی­اش را داشته باشد و اینها اصلا شهروند درجه­دو باشند، در دولت جدید یک راست معتدل و یک تیپی مثل همین مرتضی­نبوی نمی­توانست شرکت داشته­ باشد؟ اگر این اتفاقات می­افتاد، این­قدر [جریان] راست در ایران جریحه­دار نمی­شد و خون­ریز نمی­شد. انگاره­ی [این جریان] اصلاحِ درون­نظامی و تسویه­حسابانه بود. در سال۷۶ وقتی دولت تشکیل شد تا شش ماه بعد از دوم­خرداد۷۶ همه­جا همه­ی بحث این بود( روزنامه­های پرتعداد آن روزها را دوستان می­توانند بروند ببینند) که راست شکست خورد، راست را ضربه فنی کردیم، جریان راست در ایران اصلاحات را درک نکرد و... . تسویه­حسابانه و حساسیت­برانگیز بود.

حساسیت­برانگیزانه

حساسیت­برانگیز [اما] نه فقط اینکه حساسیت راست­های درون حکومت را برانگیزد. ایران یک مرکزی مرکب از قم و یزد و کاشان و کرمان و اصفهان دارد. این­ها طیف­های سنتی جامعه­ی ایران را در خودشان جای داده­اند. ساکنان تمامی مرز ایران غیر از منطقه­ی گیلان و مازندران که شیعه هستند، سنی هستند. از آذربایجان غربی شروع کنید و کردستان و کرمانشاه و از آن‌طرف سیستان و بلوچستان و ... و حتی خوزستانی­ها که بخشی سنی هستند. این­ها سنی­هایی هستند که سنتی­تر از شیعه­نشین­های مرکزنشین فکر می­کنند. آیا این توده­های سنتی که بخش مهمی از رای خاتمی از اینها درآمد، قابل عنایت نبودند؟ در توسعه­ی سیاسی­ای که طراحی شد برای این­ها اصولا فکری شده‌بود؟ آیا مدرنیسم باید همه­ی این­ها را تارومار می­کرد؟ باید به هر کدام از آحاد جامعه­ی سنتی ایران ترکش وارد می­شد؟ جدا از اینکه درونِ­حاکمیت تسویه‌طلبانه بود، در جامعه­ی ایران هم حساسیت برانگیزاننده بود. تفاوت منش­ها این­گونه مشخص می­شود. ۲۵مرداد که شاه فرار کرد، آقای خازنی[۲۱] رئیس­دفتر مصدق می­گوید که شمس (خواهر شاه) که مثل اشرف نبود و متانتی داشت و خیلی در ریخت­وپاش­ها نبود به مصدق نامه داد که برادر من فرار کرده و من هم جزو خانواده­ی سلطنتی هستم و ... . تقریبا یک حالت امان­خواهی بود و این­که مشمول مصادره نشود. مصدق چه پاسخی به او می‌دهد؟ مصدق آنجا به راحتی می­توانست طوفان کند و با رادیکال­های پیرامونش مثل فاطمی که واقعا صحنه را می­گرداندند، می­توانست سلطنت را رو به سقوط ببرد و جمهوری اعلام کند. به­واقع شدنی بود، سخت بود ولی شدنی بود. ولی در پاسخی که به شمس می­دهد شاهی که فرار کرده است را تحقیر نمی­کند. به شاه اهانت نمی‌کند و می­گوید نظر من این نبود که برادر شما از ایران فرار کند و حداکثر امنیت را هم به شمس داد و تصریح هم کرد که من بنا نیست سلطنت را سرنگون کنم. این یک منش و روش است! منش و روش هم درعرصه­ی کلان و هم درعرصه­ی خرد معلوم می­شود. همین آقای خازنی تعریف می­کند که یک کارمندی در نخست­وزیری بود که یک­کم وضع مالی­اش خوب شده­بود و رفته­بود زن دوم گرفته­بود. خانمش پیش مصدق می‌آید و می‌گوید که شب­ها خانه نمی­آید و دیر می­آید و من فکر کنم که زن گرفته­است. مصدق او را می‌خواهد و به او با ادبیات ۲۰-۳۰ تشر می­زند که تنبانت دو تا شده رفتی زن گرفتی؟ حقوقش را قطع می­کند ولی شیرازه­ی زندگی­اش را نمی‌پاشاند و حقوق­اش را به خانمش می­دهد. یعنی پرنیسپ و منش و روش از پایین­ترین سطوح تا بالاترین سطوح در مواجهه با شاهی که اصلا فرار کرده و پناه برده‌است [وجود داشته­است]. اما ما در این دوره[اصلاحات] این چیزها را ندیدیم. تسویه­ی درون­حکومتی در آن سطح نباید صورت می­گرفت و حساسیت گروه­های سنتی هم نباید برانگیخته می‌شد.

کاستی­ها­ـ­ناکامی­ها

حال [ببینیم] جریان اصلاحات در ایران چه کاستی­ها و ناکامی­هایی داشت.

بی کارْ توضیح

بدون کارتوضیح بود. این خیلی مهم است که مصدق یک­دهه کار توضیحی می­کند برای مجاب کردن جامعه­ی ایران که مدیریت ملی بر منابع نفت ما باید تحقق پیداکند. این کارتوضیح است. بالاخره یک نفر برایش ده‌سال وقت گذاشت، نه فقط آن یک­نفر که پیرامونش و بخشی از مجلس هم وقت گذاشت. اما در این دوره کارتوضیح اجتماعی جدی­ای صورت نگرفت.

بی­هندسه

جریان پیش­برنده بی­هندسه بود.

بی­نهاد

جریان پیش­برنده بی­نهاد بود. نمی­شود که هشت­سال بیایی که فقط یک سازمان­ملی­جوانان و یک سازمان­ملی زنان درست کنی. بقیه­ی جامعه سازمان­دهی نمی­خواستند؟ خود اصلاحات سازمان­دهی نمی­خواست؟

بدون تلقیِ توده­ای

اصلاحات بدون طبقه­ی توده­ای­ای بود که [بتواند] با [تکیه بر] آن به یک جنبش­اجتماعی تبدیل بشود. بدنه­ی توده­ای وجود نداشت و یا بسیار کم­رنگ بود.

بی عنایت به سنت

همان­طور که اشاره شد بی­عنایت به سنت بود. بالاخره این جریان سنتی در ایران از دوره­ی تنباکو فعال بوده­است. در مشروطه آمده و خون داده­است. مگر ستارخان و باقرخان که بودند؟ فرهیخته و روشنفکر بودند؟ انتلکتوئل بودند؟ ستارخان اسب­فروش و لوطی سرگذر بود. باقرخان هم پالان­فروش بود. یعنی خیلی ساده بودند. فتح تهران توسط چه­کسی صورت گرفت؟ توسط روشنفکران صورت گرفت؟ کنار زدن محمدعلی­شاه توسط فرهیختگان صورت گرفت؟ اصلا این­گونه نبود. همین نیروهای سنتی آمدند و رفتند بست­نشینی کردند. همین نیروهای سنتی داخل چادرهای سفارت انگلیس بودند. همین­ها در کوچ شاه­عبدالعظیم و قم مشارکت کردند. درنهضت­ملی هم و در انقلاب هم همین­طور. در اصلاحات هم بخشی از رای خاتمی با همین سنتی­ها بود اما به جریان­های سنتی جامعه­ی ایران عنایتی صورت نگرفت. آنها هم حق داشتند که حس­کنند در شرایط جدید سهیم­اند. نه اینکه حس کنند شهروند درجه­دوم و اُمُلِ فناتیک[۲۲] تلقی می­شوند.

بی­اقتصاد

وجه دیگر اینکه جریان اصلاحات بی­اقتصاد بود. نمی­شود که شما بخواهی توسعه­ی سیاسی راه بیاندازی ولی هیچ اتفاقی در زندگی معیشتی مردم رخ ندهد. زیر اتفاق سال­های ۷۵-۷۶ چه بود؟ خیلِ مردان چندپیشه بود که زیر زندگی له شدند، خیلِ دختران بی­جهاز و... . این خیل­ها را در دوران اصلاحات که دید؟ آیا خیل سیاهی لشکرهای اقتصاد معیشتی و خیل دختران بی­جحاز [را نباید دید؟] معدل ازدواج در اول انقلاب و در سال۵۸ به ۲۲ سال رسیده­بود. در دهه­ی۷۰ به ۳۲ سال رسیده­بود. در۳۲سال نصف عمر یک فرد، بخشی از شادابی و مهرش رفته­است. فاصله­ی سنی ۲۲ساله با فرزندش ۲۵سال است ولی  فاصله­ی سنی ۳۲ساله با فرزندش حدود ۴۰سال می­شود. یعنی عمرها هم مستهلک شد. عمرهای مستهلک­شده را که دید؟ اینکه در دکه­ی روزنامه­فروشی ۱۲ روزنامه­ی جدید بیاید، فیلم مؤلف بیاید، عنوان کتاب اضافه بشود، تیراژ کتاب افزون بشود و... اینها برای روشنفکر خربزه است اما برای مردم که نان نشد. برای مردم نان شد؟ نان نشد! الان تعداد روسپی­ها و سن روسپی­گری را ببینید. سن ایدز و سن اعتیاد را ببینید. اصلاحات نمی­توانست این سفره را با یک اقتصاد دورانی جمع­کند؟ چه­کسی به اقتصاد دورانی فکر کرد؟ حالا مدام می­گویند که بیایید در خیابان، بیایید به ما رای بدهید، به چه مناسبت؟ چه تحولی در سفره رخ داد؟ بله! همه­ی [نیاز] انسان سفره نیست اما یک بخشی از [نیاز] انسان هم سفره است. چه تحولی در سفره، چه تحولی در بی­آیندگی دختر دمِ­بخت، چه تحولی در بی‌آیندگی و ناامنی یک جوان [رخ داد؟]. همه­ی جوانان جامعه­ی ایران که گامبوهای بخش سرمایه­داریِ فسیل جامعه­ی ایران نیستند که یک شب­جمعه با پاترولش بخواهد بگردد و چهارتا دختر آن طبقه را به صید بیاندازد. همه­ی جامعه­ی ایران بخشی هستند که صبح از دکه می­بینی نیازمندی همشهری را می­خرند و یک مشت سکه و یک کارت تلفن در دست دارند و نیازمند کار اینجا و آنجا. بخشی از این پارکبان­ها لیسانسه­اند. پیک­های کبابی­ها و ساندویچی­ها همه­شان دیپلم دارند. چه­کسی به اینها فکر کرد؟ چرا احمدی‌نژاد رای آورد؟ شعار پوپولیستی داد. در دور دوم انتخابات[۱۳۸۴] تلویزیون را نگاه می­کردم، درست است که دروغ می­گفت اما با قدرت گفت که من همه­ی کسانی که قدرت و رانت دست­شان است را از پشت میزها بیرون می­کشم. رای هم پشتش آمد، احمدی­نژاد هم تصادف نبود. جریان اصلاحات به لحاظ اقتصادی­ـ­اجتماعی چه ارمغانی آورد؟

بی­توجه به صنف، به طبقه

بی­توجه به صنف و حزب بودند. معلم و کارگر و پرستار پشت اصلاحات آمدند. اما از سال۸۰ به بعد چه کسانی اعتصاب کردند؟ اعتصابات که همه­اش در دولت احمدی­نژاد نبود. سال۸۰ اولین اعتصاب معلمان، ۸۱ اولین تجمع اعتراضی پرستارها،۸۳-۸۴ رانندگان اتوبوس و... فقط در دوران احمدی­نژاد نبود. این مسایل را که دید؟ همه­ی جریان­های سراسری که پشت اصلاحات آمدند تبدیل شدند به تظاهرکننده و معترض علیه همین جریانی که خودش را در تشکیلاتی­اداری­اش متعین کرد.

ماکتِ حزب

احزاب ماکت بودند. نمی­توان با آجر سه­سانتی ماکتی ساخت و رویش بنشینی. چیزی نیست که بتوانی در آن بنشینی. احزاب شکل­گرفته در این دوره این­گونه بودند.

تجمع در مدار ژورنالیسم

همه­ی تخم­مرغ­ها در سبد ژورنالیسم گذاشته­شد و وقتی اول ۷۹ همه­ی روزنامه­ها جمع شدند، همه­ی امکان ارتباطی جریان اصلاحات هم جمع شد. اصلاح­طلبان هم کسی نبودند که مثل مصدق در بهارستان چهارپایه بگذارند و بگویند که هرجا مردم هستند، مجلس همانجاست و مجلس هفدهم را پوچ و پوک کند، به­حق هم پوچ و پوک کرد. مجلسی که بیش از ۹۰% جریان­های صندوق­خانه­ایِ ارتجاعی­ِ ایران بودند که می­خواستند شرایط دهه­ی ۲۰ و رزم­آرا را در ایران به­وجود بیاورند. [در اصلاحات] همه­ی نیروها در مدار ژورنالیسم آمد که یک­شبه فوت شد.

مشاوران اطلاعاتی

وجه بعدی هم اینکه مشاوران دولت و رئیس­جمهور طیفی از اطلاعاتی­ها بودند. اطلاعاتی، جهان را توطئه­ای تحلیل می­کند و ناامن می­بیند. نیروی مقابل را بسیار بزرگ می­کند. این روحیات روانی [دولت] بخشی به­خاطر مشورت [با این طیف] بود. مشورت­هایی از قبیل اینکه مدام می­گفتند دولت دارد فرومی­پاشد. اما اینطور نبود. البته که راست ایران سرکوب­گر بود و ابزارش را هم داشت ولی این چیز جدیدی نیست. راست در جهان و ایران آمده­است که مقابل تحولات مانع ایجاد کند.[از این منظر] اتفاقات ۷۷ به بعد در ایران، اتفاق ویژه­ای نبود. کار راست در جهان همین است. مگر بوش چه­کار می کند؟ مگر افغانستان و عراق را در شیشه نکرده­است؟ جر یانی که معتقد به حرکت آزاد اطلاعات و سرمایه و نیروی کار و...باشد، افغانستان را تبدیل به یک بیغوله نمی­کند، عراق را تبدیل به یک غسال­خانه نمی­کند. راست در جهان همین است ودر ایران هم همین است. چیز ویژه­ای نبود و قبلا هم تکرار شده­است. نیروی سیاسی نمی­تواند بچه­ننه باشد. نمی­تواند برود لای درب خانه بایستد و از لای در خانه به قلدرمحله دهن­کجی کند. بالاخره اصطکاکی وجود دارد. نیرو نمی­تواند بیاید و هشت سال فقط آه بکشد و ناله و افسوس کند. آن جریان [(راست)] همین است اما این طرف نمی­تواند با این وضعیت به سمت تحول اجتماعی در ایران برود.

این کاستی­ها و ناکامی­ها وجود داشت.

 

دستاوردها

جریان مرثیه [خوانی] نیست. اتفاق ۷۵-۷۶ در ایران اتفاق ویژه­ای بود. درحقیقت اعلام سرآمدِ اجتماعی سال­های ۶۰ تا ۷۵ جمهوری­اسلامی بود. این اعلام سرآمد را جمهوری­اسلامی منادا نکرد. خاتمی را جریان اعتراضی سال­های ۶۰ تا ۷۵ سر کار آورد، نه اینکه خاتمی اصلاحات را ایجاد کند. اصلا این­گونه نبود و [این دوران] دستاوردهای جدی­ای داشت.

امید مجدد به زندگی

مهمترین دستاورد امید مجدد به زندگی بود. اصولا ذهن از دهه­ی۶۰ چروک می‌شود. اما [در این دوران] امید مجدد به زندگی به­وجود آمد.

فوران آگاهی ها

یک فوران آگاهی­های اجتماعی­ـ­سیاسی­ـ­صنفی را شاهد بودیم.

جامعه مطالبه‌گر

خیلی مهم بود که جامعه بعد از ۱۵سال، مطالبه­گر شد.

خود آگاهی صنفی

خودآگاهی صنفی [به­وجود آمد].

میل ویژه به مشارکت

میل جدی به مشارکت [به­وجود آمد].

جدال کهنه و نو

جدال کهنه و نو [رخ داد.] که خیلی هم بود. بالاخره نیروهای کهنه بسیج شدند و بخشی دیگر هم تحت عنوان "نو"یی بسیج شدند. نو بودن در ایران خیلی مهم است. ما بچه که بودیم عید به عید لباس می­خریدند. بوی کفش و بوی لباسِ نو خیلی ارزش داشت. شب زیر سرمان می­گذاشتیم و برایمان خیلی مهم بود. اولین توپ فوتبالی که برای من خردیدند، من یک هفته رویش می­خوابیدم. نو بودن اینقدر مهم بود. بوی نو بودن که الان از شامه­ها پرکشیده­است خیلی مهم است. این جدال کهنه و نو بس اهمیت داشت.

تقابل دو مذهب

دو مذهب صف­آرایی کردند.

نبرد استبداد‌ـ‌آزادی

نبرد استبداد و آزادی[رخ داد].

بر آمد عنصر ملی­ـ­مصدقی

بالاخره یک الگوی شرافتمندی ملی آمد و مصدق دوباره سر برآورد.

حافظه نسبی تاریخی

جامعه­ی ایران بخصوص نسل نو یک حافظه­یِ نسبیِ تاریخی پیدا کرد.

تبسم دورانی

با خود شخص خاتمی یک تبسم دورانی هم آمد. پدر آقای خاتمی آخوند حکومتی بعدازدهه­ی۶۰ نشد. این خیلی مهم بود. پدر خاتمی یک فکر نویی داشت و مردم­گرا بود. [در مورد] خود خاتمی هم بالاخره مردم ایران بعد از۱۵سال یک لبخندی از یک حکومتی دیدند. نسل جوانی که با سرعت ۱۰۰متر داشت از مذهب فاصله می­گرفت با همین لبخند و این تصریحی که کرد که مذهب می­تواند مذهب مدارا باشد و با دموکراسی هم­آغوش شود،[نزدیک شد]. شخص خاتمی با اینکه ضعف­های جدی­ای داشت اما نقش­ تاریخی داشت و نقش تاریخی­ای ایفا کرد.

باز خیز دانشگاه

دانشگاه از حالت حکومتی­اش درآمد و اجتماعی شد.

پُر مهمی جوان

جوان پُرْمهم شد.

جلورفتِ زن

زن جلو رفت که خیلی مهم بود.

تغییر نگاه جهان

نگاه جهان به ایران تغییر پیداکرد که بخشی از آن به خاطر مساعی شخص خاتمی بود.

دریچه های رو به بیرون

دریچه­هایی رو به بیرون باز شد و بعد از ۱۰-۱۵ سال بالاخره ایران هم عضوی از جهان شد. جامعه­ی ایران جزئی از جامعه­ی جهانی شد.

 

جمع بندی

بحث را جمع­کنیم، طول کشید و حتما خسته شده­اید.

بزنگاهی کلاسیک که اجتماعا لازم شد

دوم خرداد بزنگاهی کلاسیک بود که اجتماعا لازم شد. یعنی بنا بود که یک انتخابات کلاسیک درون­حاکمیتی راه بیفتد ولی اجتماعا لازم شد و جامعه­ی ایران لازم دید که در آن مشارکت کند و بازی کلاسیک را به­هم ریخت.

امیدآفرین، صف­بند، مرزبند

حرکت امیدآفرین شد و صف­بندی به­وجود آورد و مرزبندی و کرت­بندی ایجاد کرد.

تکانه­ای بی­رهبر محوری، بی­سازمان، بی­توده­ی متصل

اما تکانه­ای بدونِ یک رهبریِ محوری بود. بی سازمان و بدون اتصال به توده بود.

با میلی نخبه­گرا و درون­حاکمیتی

جریان پیش­برنده­ی اصلاحات در ایران یک میل نخبه­گرا و درون­حاکمیتی داشت.

با شعار مشارکتی و رویکرد غیر­مشارکتی

پارادوکسی که به­وجود آمد [این بود که] شعار (ایران برای همه­ی ایرانیان) مشارکتی بود ولی رویکرد غیرمشارکتی بود.

بی­مهندسی در مواجهه با جبهه­ی صاحبِ مهندسی

جریا اصلاحات مهندسی نداشت ولی جریان مقابل مهندسی داشت. من اگر مهندسی نداشته باشم نمی­توانم به بگویم که شما هم مهندسی نداشته باش. به چه مناسبت؟ او در چهارچوب فکر و استراتژی خودش مهندسی دارد ولی این­طرف مهندسی نداشت.

بدون شاقولِ شعار‌ـ‌پشتوانه

شاقولی وجود نداشت که بین شعار و پشتوانه. بالاخره هر انسانی کوچک باشد، زن باشد، مرد باشد، مذهبی باشد، مدرن باشد و هرچه باشد باید مطالبه و شعارش متناسب با وزن و قدش باشد و نمی­تواند غیرمتناسب با قد و وزن خودش باشد. می­توان گفت بخشی و یا افرادی از جناح اصلاح­طلب سقف مطالبات را خیلی خیلی خیلی بالا بردند. وقتی در یک جلسه­ی خصوصی در سال۷۸ تصریح می­شود که اگر با این روندی که داریم پیش برویم تا دوسال دیگر در حاکمیت جمهوری­اسلامی آخوندی نخواهد بود. آیا پشتوانه­ی تشکیلاتی این پیش­برد را دارید؟ ندارید. با یک ترور جمع می‌شوید. با یک تهاجم جمع می­شوید. چرا وقتی پشتوانه­اش نیست این شعارهای حداکثری داده­می­شود؟ آیا شرایط کشش­اش را داشت؟ نداشت. فرض کنید برخوری که برخی از افراد جریان اصلاحات با شخص هاشمی کردند. آری، آدم با هاشمی مرز دارد ولی هاشمی می­توانست یک بالانسر و یک حایلی بین جریان سرکوب­گر و جریان اصلاح­طلب در ایران باشد. افراد را یک­شبه به دست­مال بی­مصرف تبدیل کردن، سخت نیست و با یک غوغا می­توان این کار را کرد. اما بعدش چی؟ عناصر استراتژیست، عناصر دیدگاه‌دار امکانات پیرامون را هدر نمی­دهند و رویشان حساب باز می­کنند.

با انبوهی از مطالباتِ رها

در این سیر، انبوهی از مطالبات رها شد.

بی جمع­بندی‌ـ‌بی­نقد

جریان اصلاحات بعد از شکست اصلاحات و انتخاب احمدی­نژاد بی‌جمع­بندی‌ و بی­نقد [رها کرده­اد]. بزرگان اصلاح­طلبان عنوان کردند که انتقاد مساوی است با انتحار. کجا گفته­اند انقاد مساوی است با انتحار؟! انبیا انتقاد از خود کرده­اند. خدا انبیا را به انتقاد از خود تشویق و ترغیب می کند. کدام‌یک از ابناء بشر بوده­اند که انتقاد از خود کرده­اند و پایدارتر نشده­اند؟ یک انتقاد از خود جدی. اما این­جا با نقد این برخورد شد.

بی­دعوت از خدایِ آماده­ی مشارکت

و آخرالامر مهمترین مورد این بود. شما می­خواهی یک حرکت اصلاحی و اجتماعی راه بیاندازی اما از خدا هیچ دعوتی نکنی در پروژه و سیرت بیاید[۲۳]! بخش حداکثری از جریان پیش­برنده­ی اصلاحات در ایران عناصر خالص­ایدئولوژیک و غلیظ­ایدئولوژیک دهه­ی۶۰ و سال­های اول انقلاب بودند. اما الان مشمول این شدند که عکس­العمل آن سال­های خودشان قرار بگیرند و با مذهب رابطه­ای نداشته­باشند و خدا را فعال­ترین، کیفی­ترین، تشکیلاتی­ترین عنصر هستی به­حساب نیاورند، این محصول پروسه­ی حودشان است. ما نمی­توانیم پروسه­ی خودمان را به کل جامعه تحمیل کنیم. بالاخره این خدا در مشروطه بوده، در نهضت­ملی بوده، در جنگل پدیدار بوده، در۳۹-۴۲ حضور داشته، در دهه­ی ۴۰-۵۰ و انقلاب هم حضور داشته است. اینکه در قرآن بیش از ۷۰بار تصریح شده­است که مرا دعوت کنید [آیا] خدا شهوت تریبون دارد؟! خدا کمبودی دارد؟! اصلا این­طوری نیست. [می‌خواهد بگوید] من را به پروسه­ها و پروژه­های خودتان فرا بخوانید. اما این اتفاق در [اصلاحات] صورت نگرفت. یعنی فکر کردند که با عقل مدرن می­شود ایران را فتح کرد و راست را ضربه فنی کرد و نیروهای سنتی را الک کرد و سرند کرد و مثل شلتوک برنج به باد هوا داد و ایران مکان امنی برای فرهیختگان مدرن­اندیشی که عقل مدرن را بسیار فراتر از انشای منشاء هستی می­دانند، می­شود. لذا خدا در این وسط بی­پُست ماند. مثل اینکه بخواهی یک تیم را ارنج بکنی، اما شاخص­ترین بازیکنت را کنار بگذاری و در رخت­کن و روی سکو و در ۲۲ نفر اسمش را هم نیاوریش. چنین چیزی نمی­شود. اگر برگردیم به همان بحث­های اول کار و فلسفه­ی تاریخ را ازمنطر توحیدی بررسی کنیم، آنچه که از سوره­های فلسفه­ی تاریخ قرآن بیرون می­آید این است که مشوق اصلی تحول و تطور و مبارزه با وضع­موجودِ کپک­زده که بوی ترشی از آن بیرون می­آید، خود خداست. از نو حرکت کن؛ از نو حرکت کن؛ برخیز و مشاهده کن؛ تجربه بیاندوز؛ اشتباه گذشتگان را تکرار نکن؛ وضع موجود را برنتاب؛ برپاشنه­ی پدران نچرخ؛ مرتجع نباش؛ کش نباش که سر جای اولت بازگردی؛ فنر نباش که برگردی سر جای اولت و به سر و صورت تاریخ و این و آن نخوری و کا تاریخ را خون­دماغ نکنی؛ اینها درحقیقت آموزه­های کیست؟ آموزه­های فرهیختگان بوده؟! آموزه­های پروردگار بوده. در هر پروسه­ی اصلاحی در ایران ما خدا مشارکت داشته‌است. در هر پروسه­ی اصلاحی در کل تاریخ این­طور که خودش در قرآن تبیین می­کند، مشارکت فعال داشته­است. ولی جریان اصلاح­طلب (نمی گویم همه اما بخش مهم و پیش­برنده­ها) که خودشان در دهه­ی۶۰ همه­ی ایران را ایدئولوژیک می­خواستند و می­خواستند همه­ی بقالی­ها را هم  دولتی کنند، چه شد که آن سوسیالیست­های دوآتشه و مذهبیونِ افراطیِ مدرن شدند.؟ اشکال ندارد. هر کس از جمله خود ما هم می­توانیم مشمول تحول شویم. اما هم تحول خودمان را توضیح بدهیم و هم تحمیل نکنیم. این جریان مذهب را دستِ پایین تعریف می­کرد ولی جامعه­ی ایران دستِ پایین تعریف نمی­کرد. از خدایی که آماده­ی مشارکت بود دعوت صورت نگرفت.

پر ملات برای بندبند کردن، جمع بستن

در آخر جمع­بندی می­توان عنوان کرد که اتفاقاتی که در حدفاصل ۷۵ تا ۸۵ در جامعه­ی ایران رخ داد، بسیار بسیار ملات متراکمی را فراهم می­کند که به یک جمع­بندی جدی بنشینیم. هنرمندترین جمع­بند تاریخ خود خداست. اگر خدا جمع­بندی از انسان و خلقت و هستی نداشت، جهان سرِ پا نمی­ماند. جمع­بندی است که پیش­برنده است. لذا اصلاح­طلبان روی جمع­بندی نیامدند ولی ما می­توانیم روی جمع­بندی برویم.

 

یک تکانه چند تلنگر

آخر بحث را این­گونه می توانیم تحلیل کنیم که اصلاحات در ایران یک تکانه­ای بود که چند تلنگر داشت.

پیوستن یک "مفهوم" به مفاهیم پیشین بی­کارتوضیح – بی­آموزش:

مشروطیت/ جمهوریت/ اصلاح – مدنیت

تلنگر اول خیلی مهم است. اگر این مساله حل نشود، جامعه­ی ایران تحول ویژه­ای را از سر نخواهد گذراند. یک مفهوم دیگر به مفاهیم بی‌کارتوضیح و بی­آموزشِ دیگر پیوست. نه نیروها و نه مردم روی مشروطیت مجاب نبودند. [مشروطی] یک انگاره بود. همچنان­که قبلا گفتیم مرجوم طباطبایی بعد از شکست مشروطه گفت، این چیزی که ما شنیدیم که در غرب شکل گرفته و قدرت پاسخگو شده است و ملت از رعیتی درآمده دل ما را شاد کرد. و گفتیم این اتفاق، اتفاق خوبی است که در ایران رخ بدهد. حرف فطری­ای زده­است ولی آیا این اتفاق در ایران رخ داد؟ نداد. آیا کارتوضیح صورت گرفت؟ کارتوضیحی صورت نگرفت. حداقلی و به‌صورت بارقه­ای مشروطیت رها شد. از آن بارقه شیخ­فضل­الله، مشروعه­ی خودش را چسبید، تقی­زاده فرنگی شدن از نو سر تا نوک پا را چسبید، حیدرخان و تقی­زاده مکانیست و تروریست شدند هر کس یک انگاره­ای پیدا کرد.

بعد به جمهوریت می­رسیم. سال ۵۷-۵۸، حتی همان حداقل [کار توضیحی] هم که در مشروطه روی مشروطیت صورت گرفته بود روی جمهوریت صورت نگرفت. هیچ صورت نگرفت! نه حاکمیت جمهوری‌اسلامی توضیح داد که جمهوری یعنی چی؟ و جمهور چه‌کسانی­اند ونه نیروها. حتی رادیکال­ترین نیروها در سال ۵۸ تا ۶۰ نیامدند کارتوضیح کنند که جمهوری چیست. این[ عدم کارتوضیح] فرق دارد با زمان مصدق که بگوید منابع ملی چیست، مدیریت ملی چیست، بی­پی چیست، تقی­زاده­ای که قرارداد مکمل را امضا کرد چیست، کارگری که در خانه­ی ده فوتی مثل سگ دارد در مسجدسلیمان زندگی می­کند چیست و چرا باید تحول ایجاد شود. [همین می­شود] که همه پشتش می­روند.

[مفهوم] اصلاح و مدنیت هم به همان زنجیره پیوست. در سه بزنگاه سترگ (در مشروطیت، در انقلاب و در خرداد۷۶ ) که حرکات اجتماعا لازم بودند و تقریبا همه آمدند و اگر کسی هم می­خواست در خانه بشیند امکان خانه­نشینی نداشت، چه اتفاقی افتاد؟ سه مفهوم کلیدی بی معلم ماند! این مفاهیم بی­آموزگار رها شدند. دردوره­ی آخر از مدنیتی که نه سنتی داشت و نه مذهبی داشت و نه ناموس ایرانی را حفظ می­کرد ترجمان می­شد تا اینکه آقای­خاتمی بعد این همه­سال گفت که این مدنیتی که ما می­گوییم همان مدینه­النبی است. مردم این وسط حیران­اند. مدینه­النبی چه ربطی داشت به مدینه­ی جدید و شعارهایی که جریان اصلاح­طلب مطرح کرد؟ مهم‌ترین اتفاق این بود که یک مفهوم به مفاهیم پُِربار اضافه شد. این مفاهیم، مفاهیمی هستند که چندصدقلو حامله­اند. اینجا و در این سه بزنگاهی که ما مرور می‌کنیم از این چندصدقلو، یک بچه­ی ناقص سزارینی بیرون آمد. آخر چند بار بچه­ی ناقص سزارینی که بعد هم به دنیا نمی­آید و باید هفت­ماهه در دستگاهش بگذارند تا شاید تبدیل به نه ماهه بشود؟ آخر چند بار؟ چند بار؟ چند بار؟ خب طبیعی است که آن طفل جان می­دهد. اشکالی به آن طفل نیست. اشکال از ماما است. اشکال از رحم است.

تفَوُق حس بر هندسه

تلنگر بعد که از تکانه­ی اصلاحات به­وجود آمد، توفق حس بر هندسه بود. چهار سال اول [اصلاحات] به حسی­گری گذشت. مهندسی خیلی برتر از حسی­گری است. چقدر حسی­گری؟ چقدر محله به­هم بریزی؟ چقدر کافه به­هم بریزی؟ چقدر عروسی تخیلی بگیری؟ چقدر چراغانی­کنی؟ ما به‌ازاءسازی چه؟ هندسه چه؟

آرمان بی متولی

دیگر اینکه آرمان، بی متولی ماند؛ مثل آرمان مشروطیت، مثل آرمان جمهوریت.

آمادگی های روحی‌ـ‌روانی

این خیلی مهم است. نیروی پیش­برنده آمادگی­های روحی‌ـ‌روانی لازم را نه برای پیشبرد و نه برای مواجهه با جریان ضداصلاحات نداشت.

پیوند با مدیر هستی

به­نظر من این تلنگر آخر خیلی مهم است. بالاخره مدیریت یک جریان باید یک پیوندی با مدیریت جهان داشته باشد. مدیریت هستی یک مدیریت حداکثری و هنرمندانه و مشارکتی است و ما نمی­توانیم مدیریتی پیش ببریم که با مدیریت هستی هیچ تناسب و پیوندی نداشته­باشد.

بیشترین صحبت در این ۶۴ جلسه امشب صورت گرفت.من خیلی معذرت می­خواهم وخسته­تان کردم. فرصتی هم برای پرسش و پاسخ نیست چون سالن می­بایست تخلیه شود. خیلی متشکرم از همراهی­ها تا اینجای کار. ان­شاءالله بعد از شهریور برویم همگام و هم­­آهنگ بشویم با سینوس­های تاریخ. این سینوس­ها خیلی مهم هستند. همانطور که در هستی یک نتی وجود دارد، همانطور که در موسیقیای انسانی هم نتی وجود دارد، در این موسیقیای تاریخ هم یک نتی وجود دارد. ما با همین زبان الکن که بیشتر از دوره میفا سولاسی نیست بعد از این یک ماه ببینیم سینوس مطالبات، سینوس رهبری، سینوس شعارها بعد از تنباکو جلو بیاییم و ببینیم که نه تاریخ ایران مرثیه بوده و نه جامعه­ی ایران قبرستان است و اتفاقات مهمی افتاده و دستاوردهای جدی­ای صورت گرفته است. کاستی­های جدی­ای هم هست. درجا زدن­های مفرطی هم وحود داشته­است اما بالاخره ما ارتفاعمان در نگاه به تاریخ و آینده از ارتفاع پدران ما در مشروطه خیلی بالاتر است. خیلی چیزها را کسب نکرده‌ایم ولی ارتفاع ما بالاتر است. ان­شاءالله اگر عمری باقی بود و فرصتی این مسیر را با هم طی کنیم و ببینیم که ستون­های این ارتفاعات چیست.

 


پی‌نوشت

[۱] . سازمان هنرهای تصویری سوره زیر نظر معاونت سینمایی سازمان تبلیغات اسلامی اداره می­شود.

[۲] . در اردیبهشت سال ۱۳۶۷ نهضت­آزادی ایران نامه­ای موسوم به "هشدار" را خطاب به آیت‌الله خمینی منتشر می­کنند که در آن ضمن تشریح دوباره­ی نظر خود برای اتمام جنگ پس از فتح خرمشهر، بر لزوم اتمام هرچه سریع­تر جنگ پیش از نابودی کشور تاکید می­کنند. پس از این نامه به دفاتر نهضت­آزادی حمله می­شود و تعدادی از اعضا دستگیر و ارعاب می­شوند.

[۳] . بغی به معنای تجاوزگری است که در معنای فقهی آن تجاوز بر حدود حاکم شرع را گویند.

[۴] . کریم­دستمال­چی. تاجر. از اعضای جبهه‌ی ملی بود و به جرم همکاری در تظاهرات ۲۵ خرداد ماه ۱۳۶۰ که در سالروز تولد دکتر مصدق(به تاریخ شمسی) به منظور اعلام مواضع جبهه‌ی ملی و در حمایت از ریاست­جمهوری وقت(بنی­صدر) انجام شد، دستگیر در تیر ۱۳۶۰ اعدام­شد.

[۵] . قاسم لباسچی. تاجر. از اعضای مرکزی جبهه­ی ملی بود و پس از تظاهرات ۲۵ خردادماه ۱۳۶۰ مدتی زندگی مخفی داشت و سپس به فرانسه رفت و به حمایت از پناهندگان ایرانی پرداخت. او در اواخر عمر به آمریکا رفت و در آنجا درگذشت.

[۶] . محمد مدیر­شانه­چی(۱۳۸۷-۱۳۰۱). از اعضای کانون نشر عقاید اسلامی مشهد در دهه­ی ۳۰، مسئول کمیته­ بازار جبهه­ی ملی بود که به دلیل فعالیت­هایش بارها به زندان افتاد. او از پشتیبانان مالی فعالیت­های انقلابی و دوران اقامت آیت­الله خمینی در اریس بود. بعد از انقلاب پس از ترور سه فرزندش به فرانسه رفت و در سال ۸۷ به تهران بازگشت و بعد چندماه درگذشت.

[۷] . محمود مانیان. از اعضای جبهه‌ی ملی بود. او پس از دستگیری‌های ۱۳۶۰ اعضای جبهه‌ی ملی مدتی زندگی مخفی داشت. او که از بانیان حسینیه‌ارشاد و آسایشگاه معلولان‌کهریزک بود، تا پایان عمرش به فعالیت‌های خیریه مشغول بود.

[۸] . محمدمحمدی­ری­شهری.(۱۳۲۵). حاکم شرع دادگاه­های انقلاب، وزیر اطلاعات سال­های ۱۳۶۳ تا ۶۸ و دادستان کشور تا سال ۱۳۷۰ بود. همچنین در سازمان حج و زیارت و دادستانی ویژه روحانیت، مجلس خبرگان و آستان امام­زاده شاه­عبدالعظیم دارای مصادر مدیریتی بوده و هست.

[۹] . جمعیت دفاع از ارزش­ها با دبیرکلی ری­شهری در سال ۱۳۷۵ با شعار فراجناحی بودن، تاسیس شد. پس از شکست ری­شهری در انتخابات ۱۳۷۴، این جمعیت در سال ۱۳۷۷ با انتشار بیانیه­ای فعالیت­های خود را تعطیل اعلام کرد.

[۱۰] . در فروردین ۱۳۶۰ مناظره­هایی در تلوزیون ترتیب داده شد که در آن از نماینده گروه­ها دعوت شد به مناظره در مورد مباحث فکری، سیاسی و اقتصادی بپردازند. این مناظره­ها که با اختلاف نظر در ترکیب نفرات و مباحث و همچنین تردید در تامین امنیت شرکت­کنندگان روبرو بود با نزدیک شدن به التهاب­های خرداد ۶۰ نیمه کاره رها شد و بخشی از آن­ها هرگز پخش نشد.

[۱۱] . فصلنامه­ی گفتگو از سال ۱۳۷۲ با مدیرمسئولی رضا ثقفی و سردبیری مرادثقفی منتشر می‌شود.

[۱۲] . ماهنامه­ی دنیای­سخن نشریه­ای ادبی­ـ­فرهنگی بود که به مدیر مسئولی شاهرخ تویسرکانی از سال ۱۳۶۵ تا ۱۳۸۰ منتشر شد.

[۱۳] . مجله آدینه از سال ۱۳۷۴ تا ۱۳۷۷ با مدیر مسئولی غلامحسین ذاکری و همکاری افرادی چون فرج­سرکوهی، مسعود بهنود، سیروس علی­نژاد و.. انتشار یافت. موضوعات آدینه بیشتر فرهنگی و فکری بود و در سال ۱۳۷۷ با حکم دادگاه توقیف شد.

[۱۴] . بابک احمدی.(۱۳۲۷) فیلسوف، نویسنده، مترجم و منتقد هنری. احمدی دانش­آموخته­ی فلسفه در آمریکا است و تئوری­های متعددی از فیلسوفان چپ­گرای قدیم و جدید را به فارسی­زبانان معرفی کرده است. او همچنین از منتقدان فعال روند مدرنیته­ی ایرانی است. از جمله کتاب او ساختار و هرمنوتیک، مارکس و سیاست­مدرن، مدرنتیه و اندیشه­ی انتقادی، معمای مدرنیته، هایدگر و تاریخ هستی، کار روشنفکری، خاطرات ظلمت، حقیت و زیبایی و... است.

[۱۵] . عباس کیارستمی.(۱۳۱۹). کارگردان، فیلم­نامه­نویس و عکاس. او بیش از چهل فیلم ساخته است که بسیاری از آن­ها مورد تحسین منتقدان بوده و جوایز بین­المللی متعددی را از آن خود کرده است. سبک خاص فیلم­سازی کیارستمی که حاوی موضوعات خلاقانه و عمیق اما ساده است  از او فیلم­سازی صاحب سبک در سطح بین­المللی ساخته است. از مهم­ترین آثار او می‌توان به خانه­ی دوست کجاست(۱۹۸۷)، زندگی و دیگر هیچ(۱۹۹۲)، زیر درختان زیتون(۱۹۹۴)، طعم گیلاس(۱۹۹۷)، باد ما را با خود خواهد برد(۱۹۹۹)، کپی برابر اصل(۲۰۱۰) و ده (۲۰۱۲) اشاره کرد.

[۱۶] . کارل پوپر. Karl Popper. (۱۹۹۴-۱۹۰۲). فیلسوف انگلیسی. صاحب تئوری ابطال­پذیری در فلسفه­ی علم و از بنیانگذارن مکتب خرد انتقادی بود. همچنین در حوزه­ی فلسفه­ی سیاسی مروج فلسفه­ی لیبرال دموکراسی بود. کتاب­های جامعه­ی باز و دشمنان آن()، شناخت عینی و برداشت تکاملی(۱۳۷۴)، منطق اکتشاف علمی(۱۳۸۴)، حدس­ها و ابطال­ها(۱۳۶۸)، سرچشمه‌های دانایی و نادانی(۱۳۷۹) و ... به فارسی ترجمه­شده­اند.

[۱۷] . آنتونی گیدنز..Anthony Giddens(۱۹۳۸). جامعه­شناس انگلیسی. صاحب تئوری ساختار و عاملیت است. کتاب­های او از منابع دانشگاهی سرتاسر جهان است و تعداد زیادی از آن­ها به فارسی ترجمه شده است. از آن جمله­اند: جامعه­شناسی(۱۳۷۷)، سیاست و اندیشه جامعه­شناسی در اندیشه­ی ماکس وبر(۱۳۷۵)، پیامدهای مدرنیته(۱۳۷۷)، سیاست، جامعه شناسی و نظریه­ی اجتماعی (۱۳۷۸)،  تجدد و تشخص(۱۳۷۸)، راه سوم؛ بازسازی سوسیال دموکراسی(۱۳۷۸)، جهان رهاشده(۱۳۷۹)، پیامدهای مدرنیته (۱۳۸۰)، فراسوی چپ و راست(۱۳۸۲)، چشم­اندازهای جهانی(۱۳۸۴)

[۱۸] . موارد پررنگ‌شده در اسلایدهای کلاس‌ها به عنوان سرتیتر آمده‌اند اما ظاهرا به دلیل کمبود وقت از آن‌ها گذر شده است.

[۱۹] . Earth Summit. مجمع­جهانی محیط زیست و توسعه. اولین کنفرانس این مجمع در سال ۱۹۹۲ در برزیل تشکیل شد که ۱۷۹ کشور و ۲۴۰۰ ان­جی­او در آن حضور داشتند و بر سر مباحثی چون استاندارهای تولید مواد سمی، سوخت­های جایگزین سوخت فسیلی و کمبود آب در جهان تبادل نظر کردند.

[۲۰] Human Rights Watch. سازمان دیدبان حقوق بشر در سال ۱۹۷۸ با هدف نظارت بر وضعیت رعایت حقوق­بشر در کشورهای بلوک شرق تاسیس شده بود. این سازمان در سال ۱۹۸۸ رسما فعالیت خود را در سرتاسر جهان گسترش داد.

[۲۱] . نصرت­الله خازنی. (۱۳۸۷-۱۲۸۹). دانش­آموخته­ی حقوق. مسئول دفتر شخصی مصدق در دوران نخست­وزیری و از فعالان جبهه­ی ملی بود.

[۲۲] . .Fanatic به معنی متعصب.

[۲۳] . برای دنبال‌کردن دقیق‌تر ایده مشاکت خدا در پروژه به مباحث «باب بگشا» رجوع کنید.

 

مسیر جاری:   صفحه اصلی آموزش‌هانشست‌های «هشت‌فراز هزار نیاز»آرشیو نوشتاری «هشت‌فراز هزار نیاز»
| + -
استفاده از مطالب سایت با ذکر ماخذ مجاز می‌باشد