هشت فراز، هزار نیاز: نشست شصت و دوم
اصلاحات (۱) :«اهمیت تاریخی دوره اصلاحات» (مهندس عزتالله سحابی)
«دوم خرداد به مثابه یک جنبش» (دکتر هاشم آقاجری)
سهشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷
با عصر بهخير خدمت دوستان، خواهران، برادران و با كسب اجازه از موسپيدان مجلس خصوصا آقاي مهندس سحابي. در طول حدود ۱۱۵ سال به فراز هشتم رسيديم. اينكه درآينده چند فراز پيشروي فرزندان ما باشد را خودشان ميدانند، تاريخ ميداند و پروردگار كه در حقيقت ناظر و مشرف بر تاريخ است و سازمانده و پيشبرنده كل نظام هستي. با برگ زدن هشت فراز، هفت فراز را پشتسر گذاشتيم. هفته قبل، از دهه خجسته ۵۰ و انقلاب ۵۷ كه حركت حامل حقيقتي بود عبور كرديم. به سرفصلي ميرسيم كه در جامعهی ايران به فراز اصلاحات موسوم شد. برگ هشتم هستيم، ۶۱ جلسه را با هم بودهايم و جلسهی ۶۲ را طبق سنت هميشه با مهمانان آغاز ميكنيم.
مطلع بحث را هميشه آقاي مهندس سحابي مطرح ميكنند و اصل بحث را مهمان محترم جلسه كه قبلا هفت بار تجربه كرديم، امروز بار هشتم است. آقاي مهندس هميشه در جلسه حضور داشتهاند و به برگزاركنندگان و ما دلگرمي دادهاند. خيلي خوب است كه نسلها به حال خود رها نباشند و بتوانيم يك سيستم نظارتي تعبيه كنيم. همين كه در اين جلسات آقاي مهندس تقريبا هميشه بودهاند، آقاي دكتر ملكي بودهاند، به تناوب آقاي شاهحسيني و آقاي دكتر پيمان آمدهاند، خيلي خوب بوده است. خوب است كه اظهارات نسل ما كه در حقيقت فرزندان فكري دوستان محسوب ميشويم، در حضور خودشان باشد. البته يك عيب دارد كه فاصله رعايت نميشود، [چرا که] وقتي دوستان اينجا باشند جاي تیپی مثل من اين بالا نيست. ولي [وجه] مثبتش هم اين است كه بالاخره نظارتي صورت ميگيرد.
مهمان دوم جلسه از نسل بعد از آقاي مهندس سحابي، آقاي دكتر آقاجري هستند. در دوران اصلاحات بودند و در متن هم بودند. [هم] رشته تحصيليشان را خوب خواندهاند و تاريخي هستند و هم عضوي از جريان اصلاحطلب. ۱۵ تا ۲۰ دقيقه در خدمت آقاي مهندس سحابي هستيم که مطلع را خدمتتان توضيح ميدهند و بعد به مدت ۷۵ تا ۸۰ دقيقه تريبون در اختيار مهمان اصلي جلسه خواهد بود و اگر فرصتي بود ميتوانيم پرسش و پاسخ را هم با آقاي آقاجري داشته باشيم. از آقاي مهندس سحابي تقاضا ميكنيم براي ارئهی بحثشان تشريف بياورند.
«رَبَّنا وَفِّقنا لِما تُحِبُّ وَ تَرضی وجَنَّبنا مِمّا لا تُحِب»
با سلام خدمت برادران و خواهران؛ حسب امر، جناب آقاي صابر اين را به عهدهی بنده گذاشتند و الا بنده جايگاهي ندارم. زحمات را ايشان ميكشند و شما با شركت در اين جلسات و حضور جدي و فعالتان، در هر حال بخش ديگري از زحمت اين تاريخنگاری را به عهده داريد. ولي همان طوري كه گفتند طبق سنت اين هشت مورد، بنده هم مقدمهاي عرض ميكنم. همان طوري كه گفتند، اين فراز هشتم از تاريخ ۱۵۰ سالهی ايران است كه از جنبش تنباكو شروع شد و مرحلهی آخرش، جنبش اصلاحات است. بروز و ظهور جنبش اصلاحات در سال ۱۳۷۶ و با كانديداتوري آقاي سيد محمد خاتمي به عنوان رييسجمهور و راي بيسابقهاي كه ايشان آوردند [بود]. يعني در واقع رأيي كه به ايشان داده شد، مثل يك رفراندم بود، از اين [نظر] كه مردم نارضايتي خودشان را با اين رأي نسبت به آنچه كه در تاريخ انقلاب، از ۵۷ تا آن موقع، گذشته بود ابراز كردند. يك تعبير در آن موقع این بود كه با وجود اينكه تمام مقدمات اداري و اجرايي و در و ديوار مملكت بسيج شدهبود تا رقيب ايشان كه كانديداي جناح قدرتطلب يا جناح راست بود، [پيروز] بشود و خودشان هم خيلي مطمئن بودند، معذلك رأيي كه به آقاي خاتمي داده شد، درست مثل "نه"ی بزرگي بود كه جامعه به آن دستگاه گفت.
بنده در حدودي كه فرمودند(۲۰ دقيقه)، در مورد مقدمات اين مرحله [سخن ميگويم]؛ چون هيچ حادثهی تاريخي نيست كه بدون مقدمات، بدون گذار از مراحلي و پيافكني بعضي از عوامل آن در جهان بشري تحقق پيدا كند. اين حادثه هم فقط يك حادثه اتفاقي نبوده و سابقهای داشته است. به طوري كه مسبوق هستيد، جريان انقلاب از سال ۵۷ تا سال ۷۶ دو مرحله يا بلكه سه مرحله را گذراند و به مرحلهاي رسيدهبود كه جامعه در حال انجماد بود. من رئوس اين انجماد را عرض میکنم. انجماد به اين معنا كه مردم از يك طرف از نظام حاكم، از رفتارهاي سياسي و اقتصادي و اجتماعي و از فرهنگ حاكم، نارضايتي دارند ولي دهانها بسته است و حرف نميزنند. يك نوع يخزدگي بر فضاي اجتماعي حاكم شدهاست، حالا بعضا از ترس است و بعضا هم تحير، كه چه كنند. بالاخره اين نظام كه انقلابش را با جان و دل پروراندهبودند، اين طور خراب شده و اين طور به ياس بدل شده، دلشان نميآيد كه اين نظام را به كل واژگون كنند و نفياش كنند و از يك طرف هم ميبينند كه شرايط موجود قابل تحمل نيست.
بنده از سوابق اين حركت عرض ميكنم؛ در سال ۱۳۶۸، مرحوم امام خميني كه در واقع بنيانگذار جمهوري اسلامي بودند و ميتوان گفت كه انقلاب سال ۵۷ را ايشان رهبري كردند، درگذشتند و متعاقب فوت ايشان، مجلس تجديدنظر در بازنگري قانون اساسي تشكيل شد. اولا با سرعت جانشيني به عنوان رهبر انقلاب يا وليفقيه براي ايشان تعيين شد و بعد هم در آن مجلسِ بازنگري، تغييرات مهمي در قانون اساسي وارد شد. اين تغييرات در ابتدا چون مذاكرات علني نبود و مرتبا به اطلاع مردم نميرسيد[در ابهام بود] ولي بسیار بحث و شايعه از گوشه و كنار شنيده ميشد تا اينكه بالاخره [تحت عنوان] قانون اساسي جديد اعلام شد. مشاهده شد كه در اين قانون اساسي جديد، تغييرات خيلي مهم و اساسي داده شدهاست. يعني بهكلي، وجه جمهوريت نظام جمهورياسلامي تحت الشعاع وجه اسلاميت و آن هم اسلاميت با تلقي ولايتمطلقهفقيه قرار گرفتهاست. يك قانون اساسيای رقم زدهشد كه در واقع با اصل ۱۱۰، اختيارات بينهايت و بيحد و حساب و بدون پاسخگويي براي يك نفر در نظر گرفتهبود كه اين تمام اصل و اساس انقلاب را كه مردم برضد رژيم شاهنشاهي قيام كردهبودند، [زير سوال ميبرد]. مردم ميديدند كه فقط يك نفر حرف ميزند و مملكت تكصدايي است و در همهی كارها او تصميم ميگيرد، اجرا ميكند، دستور ميدهد، تعقيب ميكند، دخالت ميكند و مردم هيچ شمرده ميشوند. با اين اصل ۱۱۰ جديد احساس شد كه دو مرتبه آن شرايط ـ منتها اين دفعه تحت لواي قانونـ دارد عملي ميشود. لذا يك حالت واخوردگي در مردم [پيدا شد]. در همين دوره تغيير ديگري كه در قانون اساسی دادند [این بود که] نخستوزير حذف شد و فقط رييسجمهور ماند. انتخابات رياست جمهوري هم [برگزار] شد و آقاي هاشميرفسنجاني رييسجمهور شد.
در دورهی آقاي هاشمي رفسنجاني تحولاتي در كشور اتفاق افتاد. [درست است که] زيربناي جامعه تغيير نكرد و قانون اساسي هم حاكم بود و شخص رهبر هم در واقع اختيارات مطلقه و بينهايتي داشت و هر كاري ميتوانست بكند؛ ولكن در دوره آقاي هاشمي اتفاقي كه افتاد اين بود كه برای اولين بار در انقلاب يك برنامه پنجساله توسعهی اقتصاديـاجتماعي را تدوين كردند كه به «برنامه اول جمهوري اسلامي» معروف شد. اين برنامه از جهات مختلفي مورد نقد قرار گرفت. البته آن موقع جامعه نسبت به اصل برنامه چنان واكنشی نشان نداد ولي آنهايي كه ديدگاههاي كارشناسي هم داشتند محتواي اين برنامه را دريافتند. محتوا در واقع پاسخي به خواستههاي محافل بينالمللي بود؛ يعني صندوق بينالمللي پول و بانك جهاني. عمدهی خواست آنها اين بود كه كشورهاي جهان سوم يا جهان جنوب آن روز، براي حل مشكلات اقتصاديشان و در واقع دستيابي به يك برنامه توسعه واقعي بايستي كارهايي كنند، كه اين كارها در واقع ديكته شده از طرف محافل خارجي بود. بدون اينكه در آن برنامه علنا و صريحا گفته شده باشد، عملا همان برنامه و دستورات را كه شش مورد بود رعايت كردند؛ بازكردن كامل تجارت خارجي، بازگذاشتن مرزها و حمايت نكردن از صنايع و توليدات داخلي مهمترين آنها بود. [دستورات دیگر] هم اينكه روابط اقتصادي به روابط آزاد و بازار آزاد تبديل شود، پول ملي تنزل كند و حقوق كارمندان و كاركنان فريز شود، ثابت باشد و زياد تغيير نكند و از اين موارد. در آن موقع از ديد كارشناسي ملي و تابع منافع ملي، اين برنامه برنامهاي مخدوش بود، يعني هم به نفع و به سود منافع ملي كشور نبود و هم اينكه برخلاف اهداف انقلاب سال ۵۷ بود. اهدافي كه در مورد آن تاكيد بسيار شدهبود و مهمترين آن دستيابي به استقلال اقتصادي كامل بود. اين برنامه، ايران را كاملا زير مهميز اقتصاد مسلط جهاني ميبرد. معذلك نقدي هم آن موقع صورت گرفت ولي به آن توجه نشد و برنامه اجرا شد.
آمدن آقاي هاشمي رفسنجاني در كنار اين عيبي كه روي برنامه ايشان به عرض رسيد، حسني هم داشت كه ايشان مقداري با نظر وسيعتر يا گشادهنظري بيشتر به مسايل سياسي جامعه نگاه كرد و اندكي فضاي مطبوعاتي، حزبي و فعاليتهاي سياسي آزاد شد. در اين دوره كه هشت سال طول كشيد چند نشريه در ايران پاگرفتند (بنده خودم هم در يك موردش دست داشتم[۱]) و انصافاً مورد حمايت دولت آقاي هاشمي در مقابل هجوم متقابل دستگاههاي امنيتي يا وزارت اطلاعات يا قوه قضائيه قرارگرفتند. حضور اين چند نشريه سبب شد كه در طي اين هشت سال فرهنگ دموكراسي و فرهنگ جامعه مدني منعكس بشود و مردم با اين فرهنگ آشنا شدند؛ مثلا روابط آزاد سياسي، حقوق مردم، حقوق بشر، اين مطالب در اين نشريات مطرح شد. البته تاثيري در رفتار دولت و حاكميت نداشت وليكن از اين جهت كه موجب رشد فكري مردم و آشنايي بيشترشان با حقوق خودشان شد، موثر بود.
اين بود كه در مقطع انتخابات سال ۱۳۷۶ واقعا جامعه ملتهب بود، شرايط امنيتي هم به طوري بود كه مردم نميتوانستند آزاد فعاليت كنند، انتقاد كنند يا مسايل دولت و حاكميت را زير نظر بگيرند. نه قانون اساسي به آنها اين اجازه را داده بود و نه در اجرا، دستگاههاي اطلاعاتي و امنيتي و سياسي و غيره اجازه ميدادند. از يك طرف بينش مردم باز شده، افقهاي وسيعتري را در زندگي اجتماعي خودشان ميبينند و آرزويش را دارند ولي از يك طرف احساس خفقان ميكنند. اين خفقان در سالهاي قبل هم بود ولي وقتي كه آگاهي ميآيد، احساس خفقان خيلي بيشتر ميشود. اين بود كه در آن موقع حالت التهابي بود. بسياري از مردم آن روز در اين تحير بودند كه با وجود اين انحرافها و فشارها و عقبگردهايي كه در طول آن ۱۸ يا ۱۹ سال كه تا آن زمان طول كشيدهبود، در انقلاب اتفاق افتاده آيا بايستي به براندازي نظام بيانديشند و اين خط را دنبال كنند، همان راهي كه در سالهاي ۵۰ در رژيم سابق در ايران اتفاق افتاد يا اينكه نه، اميدي به اصلاح نظام از درونش هست؟
حركت آقاي خاتمي با طرح شعارهايي مثل «ايران براي همه ايرانيان»، «حقوق مدني»، «توسعه متوازن و همهجانبه» در واقع پاسخي بود به آن خواستها و آرمانهاي مردم. وقتي «توسعه متوازن» مطرح شد معنايش اين بود كه در واقع آن نوع توسعه اقتصادي كه در دوره آقاي هاشمي در هشت سال اتفاق افتاده بود مورد نظر مردم نيست. وقتي آقاي خاتمي اين را مطرح كرد بسیار از آن استقبال شد. [شعار] «ايران براي همه ايرانيان» در واقع آن بينش انحصارطلبانهاي كه از اول انقلاب بر حاكميت ايران حاكم بود، را نفی ميكرد. [بینشی که] به شدت جامعه را دو دسته ميكرد؛ دو دسته خودي و بيگانه. لذا اين شعارهايي كه آقاي خاتمي در انتخابات رياست جمهوري از نظر برنامه آينده خودش مطرح كرد، بسيار مورد استقبال مردم واقع شد و نتيجهاش اين شد كه انتخابات نتيجه خيلي بيسابقهاي داد كه به هيچوجه مورد انتظار و علاقه جناح راست نبود. به اين جهت از همان پايهگذاري يعني شروع حكومت آقاي خاتمي، جریان راست ابتدا يكي دو ماهي را دچار سرگرداني و ضربه ناشي از آن انتخابات شده بودند تا اينكه بالاخره فكرهاشان را يكدست كردند و مصمم شدند كه به هر قيمت كه شده نگذارند كه اين دولت خاتمي موفق شود. ابتدا نه از طريق خشونت [بلکه] از طريق سنگاندازيها و كارشكنيها و بعد هم اگر لازم شد از طريق خشونت.
اين دوران جديد كه در واقع در تقسيمبندي آقاي صابر فراز هشتم است، دوراني است كه از يك طرف مردم با حقوق خودشان بيشتر آشنا شدند، توقعات و انتظاراتشان خيلي بيشتر شده و بينشها باز شده [هستند]. دولتي [هم هست] كه پاسخي ميدهد يا لااقل در شعار به اين انتظارات مردم پاسخ ميدهد و تلاش خود و کار خود را انجام ميدهد. از طرف ديگر جناح مقابلي كه مرتبا سنگاندازي ميكند. به طوري كه در سال ۱۳۸۰ كه انتخابات مجدد دوره هشتم رياست جمهوري صورت گرفت، آقاي خاتمي گفت كه دولت ما هر نُه روز با يك بحران طرف بود. بيسابقه بود، كمتر دولتي در جهان شده كه در طول عمرش هر نُه روز يك بحران برايش ايجاد كنند، كارشكني در اين مورد بسيار بود.
تا اينكه بالاخره در انتخابات دوره نهم ديگر آقاي خاتمي هم كه نميتوانست انتخاب شود، تمهيدات جديدي شد كه خواهم گفت. به هر صورت اين دوره از يك طرف ما شاهد يك نوع پيشرفتها و پيروزيها هستيم، از يك طرف هم در مقابلش شكستها و عقب رفتن كه منجر به روي كار آمدن دولت نهم [احمدینژاد] شد. به هر صورت اين دوره هم از اين جهت كه واجد روشناييها و وجوه مثبتي بوده قابل مطالعه است و هم شناخت جامعه و آن طبقهی حاكمه ايران كه چگونه هر نوع اصلاحي ولو اصلاحات بسيار بسيار نرم و بيضرري مثل اصلاحات آقاي خاتمي [را بر نميتابد]. در واقع آقاي خاتمي نظام را تضمين ميكرد و اگر موفق ميشد بقاي نظام جمهوري اسلامي تضمين ميشد. منافع جناح راست هم که در بقاي جمهوري اسلاميبود، تضمين ميشد ولي اين را هم حاكميت تحمل نكرد. بالاخره اين دوره تفصيلاتي هم دارد كه آقاي صابر در طول جلسات خواهند گفت و اين ديدگاه بنده است. البته بنده نه خيلي تحليلگر هستم نه خيلي تاريخدان هستم، جناب آقاي آقاجري هم استاد تاريخ هستند، هم سابقه بررسی این موضوعات را دارند و خودشان هم مقداري مشمول صدماتي كه در اين دوره از طرف جناح راست و سنگاندازيهايي كه ميشد، بودند. بنابراين به نظر من ايشان خيلي كامل و بهتر ميتوانند اين دوره را توصيف و بعد هم تفسير كنند.
با عرض سلام خدمت خانمها و آقايان. امروز ۱۸ تير است و يادآور يكي از نقاط عطف در فرازي است كه موضوع بحث اين دورهی نشستها است. واقعهاي كه قطعا اگر نه بزرگتر از واقعهی ۱۶ آذر ۳۲، ولي حداقل در حد و اندازه آن هست. سركوب جنبش دانشجويي بود به عنوان يكي از جنبشهاي خُرد در جنبش عمومي دوم خرداد و در ادامهی سلسله واكنشهايي كه در قبال جنبش مردم ايران در دوم خرداد صورت گرفتهبود و ميگرفت و پس از آن هم گرفت. يكي از همان بحرانهاي هر نُه روز يك بار همين است و البته يكي از بزرگترين و مهمترين اين بحرانها. حادثه به قدري شوم و تلخ و ننگين بود كه همه يكصدا آن را محكوم كردند حتي كساني كه به نحوي خودشان جزو كارگردانان و كارگزاران و عوامل ذيربط در اين حادثه بودند. البته سركوب قيام دانشجويي ۱۸ تير و فجايعي كه سال ۷۸ در كوي دانشگاه تهران در چنين روزي اتفاق افتاد، به نوبهی خود آثاري نيز بر ادامهی حركت جامعهی ما برجاگذاشت.
اجازه بدهيد بحث را از اينجا شروع كنم كه آيا آنچه در سال ۷۶ اتفاق افتاد، يك انتخابات بود از نوع انتخابات معمولي كه در ايران صورت گرفته است و ميگيرد يا اينكه يك پديده بود؛ پديدهاي كه ميشود آن را ذيل مقولهاي به نام جنبشهاي اجتماعي طبقهبندي كرد؟ ادعاي بنده اين هست كه واقعهی دوم خرداد يك جنبش بود؛ يك جنبش اجتماعي و لذا ميبايست آن را در زمرهی جنبشهاي اجتماعي ايران مورد مطالعه قرار داد. آقاي مهندس سحابي بر مقدمات و سوابقي كه منجر به آن رخداد شد، مروري داشتند. دوم خرداد و رأيي كه آقاي خاتمي گرفت در واقع حاصل و بيان مجموعهی فرآيندهايي بود كه در ايرانِ آن روز جريان داشت. انتخابات دوم خرداد يك فرصت بود، فرصتي كه مردم ايران بنابه دلايل و عواملي پيدا كردند و توانستند مطالبات معوقماندهی خودشان را با آن بيان كنند. شخص آقاي خاتمي به عنوان نامزد رياست جمهوري آن دوره، بيان این مطالبات بود. در واقع خاتمي نه علت جنبش دوم خرداد بلكه نشانهی آن جنبش بود، معلول آن جنبش بود.
اين جنبش را چگونه ميشود تحليل كرد؟ از منظر مخالفان دوم خرداد، جنبش دوم خرداد يك حادثهی گذرا و حتي نوعي توطئه بود. توطئهای كه در آن سوي مرزها طراحي و تدوين شده براي آنكه نظام جمهوري اسلامي را با همان مدلي كه اتحاد جماهير شوروي را از هم پاشاند، از هم بپاشاند. بسياري از مخالفان دوم خرداد تحليل ميكردند كه در اين سناريوي توطئهآميز، خاتمي حكم گورباچفي را دارد كه شعارهايش يادآور شعارهاي پروسترويكا و گلاسنوست است. گلاسنوز و پروسترويكايي كه دورهی موقتي و گذاري است كه بايد از درون آن يلتسيني در بيايد و نهايتا طرح فروپاشي نظام جمهوري اسلامي عملي شود. تقريبا بر اساس همين تحليل تمام تحركات و اقداماتي كه بعد از دوم خرداد عليه آن جنبش صورت گرفت، طراحي و اجرا شد. در ميان برخي از طرفداران جنبش، گاهي دوم خرداد به عنوان پديدهاي كه حاصل عمل چند فرد خاص، بازيگران و كنشگران مشخص مانند شخص خود آقاي خاتمي، شخص آقاي هاشميرفسنجاني يا برخي از احزاب و گروههاي سياسي دستاندركار مانند گروههايي كه بعدها به جبههدومخرداد موسوم شدند، تحليل ميشود. به عبارت ديگر تحليل جنبش دوم خرداد صرفا بر اساس عامل كارگزار انساني، عاملها و ایجنت¬های سياسي و به خصوص كارگزاران و عاملهاي نخبه در رأس هرم سياسي تحليل ميشود.
اما بهسادگي ميتوان دريافت كه پديدهی دوم خرداد نه تنها براي مخالفان آن يك پديدهی غيرمنتظره بود بلكه حتي براي موافقان آن نيز پديدهای غيرمنتظره بود. دوم خرداد يك جنبش طراحي شده و آماده و سازماندهي شده با رهبري مشخص، تشكيلات مشخص، پلاتفرم و برنامهی مشخص و استراتژي و راهبرد عملياتي مشخص نبود. به همين دليل هم هست كه همه را غافلگير كرد، هم آقاي خاتمي و اصلاحطلبان را غافلگير كرد و هم جبههی مقابل را. پيشبيني آقاي خاتمي و اصلاحطلبان پيش از انتخابات و برنامهی مورد انتظار آنها اين بود كه وارد اين انتخابات بشوند و بتوانند در رقابتي با كانديداي طرف مقابل كه در واقع كانديداي حاكميت بود و حاكميت همه توان و نيروي خودش را بسيج كرده بود براي اينكه آقاي ناطق نوري را در راس قوهی مجريه قرار بدهد، [وارد شوند]. نهايتاً خاتمي و اصلاحطلبان ميگفتند كه ما در اين انتخابات شركت ميكنيم براي اينكه چند ميليون راي بياوريم و يك پايگاه نسبي اجتماعي پيدا كنيم تا بتوانيم با تكيه به اين پايگاه نسبي اجتماعي به فعاليتهاي سياسي و محدود خودمان ادامه بدهيم. در واقع اين انتخابات راهي بود براي بقاي يك جناح از ديدگاه خاتمي و اصلاحطلبان و نه به عنوان انتخاباتي كه قرار است يك تحول ايجاد كند.
غيرمنتظره بودن دوم خرداد عامل بسيار مهمي است كه نشان ميدهد دوم خرداد را نميتوان صرفا بر اساس عمل عاملها و ایجنتهاي سياسي تحليل كرد. در تحليل هر فرآيند اجتماعي و سياسي، هر جنبش، به طور كلي دو ديدگاه افراطي وجود دارد. يك ديدگاه همين ديدگاه ارادهگرايانه است كه منحطترين شكل آن تئوري توطئه است. تئوري توطئه از زمرهي چشماندازها و تئوريهاي ارادهگرايانه و ولنتاريستي در تحليل پديدههاي اجتماعي و تاريخي است. همچنان كه در تاريخ معاصر ايران اين ديدگاه ارادهگرا و به خصوص ارادهگرايي مبتني بر نظريهی توطئه همهی تحولات جامعه ايران را از انقلاب مشروطيت گرفته و قبل از آن جنبش تنباكو كه در اين نشستها مورد بحث قرار گرفته، تا نهضت ملي ايران و بعد انقلاب اسلامي و بالاخره جنبش دوم خرداد را بر اساس آن تئوري تحليل ميكنند؛ گويي كه مردم ايران، اقشار و طبقات گوناگون اين جامعه هيچ نقشي، مثبت يا منفي، در اين تحولات نداشتهاند.
در نقطه مقابل اين دسته نظريهها و تئوريها، تئوريهاي ساختارگرا وجود دارد كه شديدترين و افراطيترين شكل نظريههاي ساختارگرا، نظريهها جبري و دترمينيستي است. در گذشته در دوران پيشامدرن نظريه فاتاليستي كه نوعي نظريهی جبرگراست منتهي جبر الهي، نظريهی غالب بود. يعني بسياري از مردم، مورخان و آدميان تحولات تاريخي را بر اساس جبر الهي و نوعي تقديرگرايي مشيتي تحليل ميكردند. در دوره جديد نظريه پردازان گوناگون در علوم انساني از جمله در جامعهشناسي، در واقع همين جبر را تبديل به جبر تاريخي، جبر اجتماعي و جبر اقتصادي كردند. مثلا در بخشي از انديشههاي ماركس و در سنت ماركسيسم ارتدوكس، ماركسيسم اكونوميك و ماركسيسم ساختارگرا تحولات جامعه با عامل ساختار، با عامل تقديرها و جبرها و تعينهاي خارج از ارادهی بازيگران و آدميان تحليل ميشود. گويي كه در اين تحولات، تصميمگيريها و كنش كنشگران تاثيري ندارد. گويي كه گفتمان، ايدئولوژي، فرهنگ، نظام ارزشي، جهانبيني، نگرشها و طرزتلقيهاي آدميان يا تاثيري ندارد يا اگر هم تاثيري دارد، تاثير ثانوي و تبعي دارد. يعني فرهنگ، ايدئولوژي، جهانبيني و گفتمان نهايتاً خودش تبديل به يك معلول از ساختار اقتصادي ميشود. به خصوص در ميان متفكران بينالملل[انترناسيونال] دوم، نزد كساني مثل برنشتاين و كائوتسكي اين ديدگاه را ميبينيد. ديدگاهي كه در مقابل ارادهگرايان و عملگراياني همچون لنين استدلال ميكرد كه نظام سرمايهداري به دليل تضادهاي درونياش و در يك حركت خود به خودي و تدريجي و جبري از بين خواهد رفت. انقلاب پديدهاي است كه به وجود ميآيد و اتفاق ميافتد، اين ما نيستيم كه انقلاب را به وجود ميآوريم، انقلابها به وجود آمدني است نه ساخته شدني. به همين دليل است كه معتقد بودند هيچ عمل ارادي براي سرنگوني نظام سرمايهداري نبايد كرد زيرا بيفايده است و بايد منتظر بود كه نظام سرمايهداري در يك سير تاريخي تدريجی خودش از درون بر اثر تضادهای درونی به بن بست برسد و بعد انقلاب به صورت جبري و خود به خودي متولد شود. اختلاف اساسي كه بلشويكها و به خصوص لنين با كساني مثل كائوتسكي و برنشتاين داشتند، روي همين ماجرا بود.
اما واقعيت اين است كه انقلابها و جنبشهاي اجتماعي را نه ميشود يكسره معلول ساختارهاي متعين و جبري و خارج از ارادهی بازيگران تحليل كرد و نه ميتوان يكسره آنها را محصول اراده و عمل آدميان تلقي كرد. به گمان من نظريهی پاسخگو و مكفي براي تحليل جنبشهاي اجتماعي يك نظريهی ديالكتيكي و دو وجهي است. ديالكتيك ساختار و عامل انساني؛ ديالكتيك شرايط و روندها و فرآيندهاي عمومي و كلي كه در جامعه و تاريخ جريان دارد با گفتمان، ايدئولوژي، فرهنگ، توليد ديدگاهها و بالاخره تصميم و عمل انساني. فكر ميكنم كه دوم خرداد بر بستر اين ديالكتيك اتفاق افتاد. نه محصول كار چند گروه مشخص و چند نشريهی مشخص بود (تصميم چند نفر خاص) و نه اينكه يكسره حاصل فرآيند تحولاتي بود كه در واقع از حدود ۸-۹ سال پيش (بعد از جنگ) در ايران اتفاق افتاد.
نشانههايي را كه بعدها ما به صورت بسيار واضح در سالهاي بعد از ۷۶ در جامعهی ايران، قبل از دوم خرداد و قبل از سال ۷۶ اينجا و آنجا در حال بروز و ظهور بود، میبینیم. شما ببينيد يكي از جنبشهاي خُردي كه بعدها در رودخانهی جنبش اجتماعي دوم خرداد به جريان افتاد و تا به امروز هم جريان دارد، جنبش زنان است. جنبش زنان (جنبش برابرخواهي و رفع ستم و نابرابري جنسي) درست است كه بعد از دوم خرداد وسيعتر، گستردهتر و نيرومندتر رشد كرد و تا امروز هم ادامه دارد اما در عين حال نشانههاي اوليه آن را شما قبل از دوم خرداد ميبينيد؛ نشانههايي كه حاكي از فرآيندهايي است كه در جامعهی ايران در حال شكلگيري بود. در انتخابات مجلس پنجم براي نخستين بار شهرهايي را ميبينيد كه در آن شهرها زناني كانديدا ميشوند و در انتخابات مجلس ميتوانند روحانيان رقيب خودشان را شكست بدهند، شهرهايي از آذربايجان و حتي قم.
پايان جنگ نقطهعطفی است كه البته همراه ميشود با تغيير قانون اساسي، همراه ميشود با دولت آقاي هاشميرفسنجاني و هشت سالي كه موسوم به دورهی سازندگي شد و همراه ميشود با فروپاشي بلوك شرق. پايان جنگ و تحولات بعد از آن شرايط تازهاي را در ايران به وجود ميآورد. چون فرصت نيست به صورت خيلي گذرا عرض ميكنم كه در هشت سال قبل از دوم خرداد فرآيندهاي ساختاريای در ايران اتفاق افتاد كه شرايط را براي جنبش دوم خرداد فراهم كرد. در اين دوره برخلاف دوره جنگ، با تحولات اقتصادي و تعديل ساختاري، فاصلهی طبقاتي در ايران افزايش پيدا كرد. در دورهی هشت ساله جنگ علل گوناگون [مثل] اقتصاد جنگي، درآمد به شدت پايين نفت، تداوم گفتمان انقلابيگري و سادهزيستي موجود در سالهاي اوليهی انقلاب، دولت آقاي مهندس موسوي و نوع نگاه او به مسالهی توزيع باعث شده بود كه از نظر توزيع و فاصلهی طبقاتي و به طور كلي از نظر درآمدهاي كشور وضع نسبتاً پايين و نزديك به هم و متعادلي داشته باشيم. اما هشت سالهی دورهی آقاي رفسنجاني كه هم گشايشي در درآمدهاي نفتي ايجاد شد و هم طرح تعديل ساختاري كه اسمش را سازندگي گذاشتند، منجر به تشديد مسالهی حاشيهنشيني شد. فاصلهی طبقاتي، افزايش دهكهاي پايين هرم درآمدي كشور [را پدید آورد]. به خصوص نشانهها و جرقههايي از آن را در همان دوره آقاي رفسنجاني در شهرهاي مختلف ميبينيم؛ شورشهاي شهري كه در همان دوره اتفاق افتاد و البته به شدت سركوب شد. همچنين در آن دوره، شهرنشيني گسترش پيدا كرد، مهاجرت از روستا به شهر تشديد شد و در واقع پروسهی شهرنشيني و شهري شدن در اين هشت سال رشد ميكند. به موازات اين، فرآيند سواد [آموزی]، گسترش تحصيلات و از جمله تحصيلات عالي، پديدهی دانشگاه آزاد (که به عنوان يك پديدهی قابل توجه و مهم بايد مورد مطالعه قرار بگيرد)، افزايش قشر دانشجو به عنوان يك نيرويی گسترده در سراسر كشورـچه از طريق دانشگاههاي دولتي، چه از طريق دانشگاه آزاد اتفاق افتاد. فرآيندهاي ارتباطي به طور نسبي(هنوز در آن دوره اينترنت و تكنولوژيهاي ارتباطي بسيار پيش رفتهاي كه امروز وجود دارد به ايران راه پيدا نكرده بود) چه در داخل ايران، ارتباطات درون ملي، و چه ارتباطات برون ملي نسبت به دورهی جنگ رشد پيدا كرد. خرده جنبشهايي هم [بودند] كه ما بعدها ميبينيم در جنبش عمومي دوم خرداد حضور پيدا ميكنند. دوم خرداد يك جنبش عمومي با يك گفتمان فراگير بود. نقطه ثقل و فصل مشترك موجود در ميان خرده گفتمانها و جنبشهای مختلف در جنبش عمومي و گفتمان عمومي دوم خرداد نهايتاً يك هستهی مركزي و سخت بود که دموكراسيخواهي بود.
لذا اگر ما جنبش دوم خرداد را اساساً يك جنبش دموكراتيك، يك جنبش دموكراسيخواهی با تمام ويژگيها و در واقع پيامدهاي آن تلقي كنيم، جنبشي براي دموكراتيزهكردن ـدر درجهی اول دموكراتيزه كردن ساختار سياسيـ [بود]. خرده جنبشهاي گوناگوني كه قبل از دوم خرداد آرام آرام در حال در جامعه ايران شكلگيري بود [مثل] خرده جنبش محرومان و حاشيهنشينان شهري، خردهجنبش زنان، جنبشهاي جوانان، خرده جنبشهاي سبك زندگي که در نظامي كه ميخواست يك الگوي استاندارد را آنهم توسل به مكانيسمهاي اجبارآميز حاكم كند، با توسل به پليس و دستگاههاي امنيتي و گشتهاي گوناگون در سطح شهر، سبك لباس پوشيدن و آرايش و به طور كلي سبك زندگي را تحميل كند، [به وجود آمد].
جمعیت جواناني به خاطر انفجار جمعيتی كه در ايران اتفاق افتادهبود (رشد جمعيت چهار درصدي در ايران از همان سالهاي اول انقلاب با توجه به تبليغاتي كه براي افزايش جمعيت و ازدياد «لا اله الّا اللهگو» و تدارك لشگر عظيم براي آزادي قدس و شعارهايي از اين قبيل داده ميشد [صورت گرفت.]) در دوم خرداد تقريبا نسبت به سال ۵۷ حدود دو برابر شد. كساني كه نطفهشان در سالهاي ۶۰ و ۶۱ و ۶۲ بسته شده بود، حالا در سالهاي ۷۳ و ۷۴ و ۷۶ به جواناني ۱۵ساله، ۱۶ساله و ۱۸ساله تبديل شده بودند و اين جوانان ديگر نميتوانستند با همان سبكهاي زندگي پدران و مادرانشان زندگي كنند. يعني يك شكاف نسلي هم به وجود آمدهبود كه در واقع يك خرده جنبش نسلي را راه انداختهبود. خرده جنبشهاي گوناگوني كه در جامعهی ايران به صورت كموني قبل از دوم خرداد وجود داشت که البته حول شكافهاي گوناگون بود؛ شكاف نسلي، شكاف جنسي، شكاف طبقاتي، شكاف فرهنگي، و شكاف قومي، خردهجنبشهاي هويتطلب و خردهجنبشهاي قومي مخصوصا در مناطق اطراف ايران، در كردستان و در بلوچستان. خيلي معني دارد كه بخش عظيمي از آرايي كه به آقاي خاتمي داده شد در كردستان، بلوچستان و در مناطق و استانهاي حاشيهاي ايران بود. يعني در واقع آن خردهجنبش قومي و فرهنگي و هويتطلب نيز حول شكافهاي قوميتي در ايران به وجود آمده بود. همهی اين شكافها و خرده جنبشها نهايتاً فصل مشتركي پيدا كردند و به اين نتيجه رسيدند كه براي رسيدن به مطالبات و خواست خودشان ابتدا بايد يك مطالبهی عمومي، يك وفاق و اجماع جمعي به وجود بيايد. بر سر چه؟ بر سر دموكراتيزهكردن ساختار سياسي.
در جوامعي مثل جامعهی ايران همه چيز به سياست ختم ميشود. همهی راهها به سياست ختم ميشود و هنوز آن انفكاكها و افتراقهاي گوناگون در حوزههاي مختلف اقتصادي، اجتماعي، سياسي، حوزهی خصوصي، حوزهی عمومي و دولت به وجود نيامده است. از فرديترين مسايل گرفته تا جمعيترين، از مسايل هنري و فرهنگي گرفته تا مسايل اقتصاد و اجتماعي به سیاست ختم میشود. لذا مسالهی اصلي و فصل مشتركي كه تا آن فصل مشترك حل نشود راه براي تامين مطالبات ديگر به وجود نميآيد، اصلاح ساختار سياسي است و اصلاح ساختار سياسي يعني پروژه دموكراتيزاسيون قدرت. تمام شعارهايي كه آقاي خاتمي دادهبود شعارهايي مثل «حاكميت قانون»، «جامعه مدني»، «آزادي»، «مردم سالاري» و «تسامح و مدارا»، در همين عنوان خلاصه ميشود. يعني مخاطب اولي و اصلي تسامح و مدارا، قدرت بود. چون اگر قدرت اهل تسامح و مدارا نباشد و بخواهد در مقابل مطالبات مردم، در مقابل تفاوتهايي كه در جامعه وجود دارد، در مقابل گروههاي اجتماعي مختلف تبعيض قايل شود، خط بكشد، خودي و غيرخودي كند و بعد در برابر غيرخوديها و در برابر كوچكترين تفاوتها بزرگترين عكس العملهاي خشن را نشان بدهد، اينجاست كه گفتمان تسامح و مدارا گفتمان كنترل كنندهی قدرت است. تمام آن شعارها براي اين بود كه در واقع ساختار سياسي دموكراتيزه بشود. البته در کنار اين فرآيندها، يعني فرآيند جمعيتي، مهاجرت، شهرنشيني، ارتباطات، سواد و تحصيلات ميبايستي به موازاتش به توليد گفتماني هم توجه كرد.
همانطور كه به درستي آقاي مهندس سحابي اشارهكردند، مدل توسعهاي كه آقاي رفسنجاني اتخاذ كردهبود، يك مدل توسعهی آمرانه بود، منتها مدل توسعهی آمرانهی نزديك به مدل كره جنوبي، نه مدل آمرانهی فاشيستي. به همين دليل آقاي رفسنجاني تا حدودي به برخي از نشريات و به برخي از گروهها اجازهی فعاليت ميداد. اما مشكل اينجاست كه آقاي رفسنجاني در آن هشت سال تصميمگيرندهی نهايي نبود. بهتدريج از آغاز رياست جمهوري آقاي رفسنجاني تا پايان آن دوره، حاكميت در درون دچار تحول شده بود. از دوران جنگ تا سال ۶۸ دو جبههگيري اصلي در جناحهاي قدرت ايران به وجود آمده بود: يكي جناح راست، دیگری جناح چپ. جناح چپ در واقع شامل گروههاي گوناگوني از جمله سازمانمجاهدينانقلاب، مجمع روحانيون مبارز و انجمنهاي گوناگون ديگري مثل انجمنمعلمان و گروههايي از اين قبيل ميشدند و در یک طرف [بودند]؛ در جناح راست هم حزبموتلفه، بخشهايي از حزبجمهورياسلامي، بازاريان، تجار، جامعهمدرسين حوزه علميهقم و جامعهروحانيتمبارز در سمت ديگر بودند. آقاي رفسنجاني در آن مقطع در واقع در مجموعهی جناحراست قرار گرفته بود، آقاي رفسنجاني و مجموعهی جناح راست توانسته بودند از سال ۶۸ به بعد در انتخابات مجلس چهارم جناح چپ را عملا حاشيهنشين كنند و از صحنهی قدرت دور و دستشان را كوتاه كنند.
اما به تدريج به خصوص در دولت دوم آقاي هاشمي رفسنجاني جناحبندي ديگري شكل گرفت كه در واقع منجر به جداشدن آقاي رفسنجاني از جناح راست شد. گروهي كه به نام گروه كارگزارانسازندگي شكل گرفت که آقاي رفسنجاني رهبر معنوي آنها بود. این گروه تضاد موجود در جناح راست را [آشكار كرد] كه عبارت بود از اینکه راست سنتي تكيهاش بر بورژوازي سنتي و بازار سنتي بود [ولی] راست صنعتي و مدرن و بوروكرات و تكنوكرات بود كه در واقع حزب كارگزاران سازندگي و كساني كه دور و بر آقاي رفسنجاني بودند نماينده آنها بودند. چالش بين اين دو گروه مخصوصا در دورهی دوم آقاي رفسنجاني بالا گرفت و در واقع درگيري ميان اينها حتي كار را به جايي رساند كه جناح راست سنتي عليه آقاي رفسنجاني وارد صحنه شد و دست به افشاگري، تظاهرات و عملياتي از اين قبيل زد.
آقاي رفسنجاني براي اينكه يك تعادلي ايجاد كند، در واقع با جناح چپ و نشريات و جريانهاي روشنفكري يا جريانهايي مثل مجلهی ايران فردا، نهضتآزادي و مليمذهبيها، به نحوي تلويحی مدارا ميكرد و سعي ميكرد كه در واقع امكان براي حيات آنها به وجود بيايد. اما مساله اينجاست كه در همان دوره ـتوجه كنيد در همان دورهـ كه آقاي رفسنجاني رييسجمهور است، ترورها ادامه پيدا ميكند، قتلها، تهديد روشنفكران و هنرمندان، ماجراي طرح به دره انداختن اتوبوس هنرمندان و برخي از اعضاي كانوننويسندگان، همه در آن دوره اتفاق ميافتد. علت ماجرا اين بود كه در واقع آقاي رفسنجاني امور امنيتي و اطلاعاتي كشور را در يك تقسيمكار واگذار كردهبود و توجه خودش را اساساً به امور اقتصادي معطوف كردهبود. يعني دولت آقاي رفسنجاني يك دولت تكنوكرات و بوروكرات بود. آقاي رفسنجاني چندين بار آن موقع در مصاحبههايش ميگفت كه دولت من يك دولت سياسي نيست، وزراي من همه وزراي كاري هستند، من خودم سياسي هستم و ديگر بس است، احتياجي به وزير سياسي ندارم. در واقع در يك تقسيم كار مسايل امنيتي و اطلاعاتي به دیگر نهادهای قدرت در ساختار سیاسی واگذار شد. لذا آقاي رفسنجاني عمدهی كار و كوشش و تلاش خودش و اطرافيانش مصروف مسايل اقتصادي و تعديل اقتصادي کردهبود.
در هر حال ما در قبل از دوم خرداد فضايي ر ا داريم كه محافلي در آن شكل ميگيرد، به خصوص محافلي كه يا در نظام هستند يا بر نظام نيستند بلکه منتقديني هستند كه انقلاباسلامي را قبول دارند. گروههايي مثل سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي، نيروهاي ملي مذهبي و محافل روشنفكري مذهبي و چند نشريهاي كه اينها در ميآورند (نشريهی «عصر ما» كه مجاهدينانقلاباسلامي منتشر ميكردند، نشريه «كيان» كه يك نشريهی روشنفكري بود كه در واقع حلقهاي از روشنفكران مذهبي آن را منتشر ميكردند، نشريه «ايران فردا» كه نيروهاي مليمذهبي درميآورند و روزنامه «سلام» كه در اواخر دوره آقاي رفسنجاني به عرصه آمده بود و به طور مشخص از طرف مجمع روحانيون مبارز منتشر ميشد) در شكل دادن به يك گفتمان جديد [موثر بودند]؛ گفتمان مشروط و محدود و پاسخگوكردن قدرت، گفتمان حقوقبشري و دموكراتيك. بحثهايي كه در آن سالها راجع به ولايتفقيه در آن نشريات صورت ميگرفت و نقدهايي كه بر نظريه ولايتمطلقهفقيه به صورت تئوريك انجام ميشد، همه و همه آن وجه گفتماني و ايدئولوژيكي فرآيند را ميساخت.
در عين حال بايد به فرصتها هم توجه كنيد. يعني در كنار پروسههاي عيني و توليد گفتمان و انديشهاي كه قبل از دوم خرداد به وجود آمده بود، فرصتهايي هم شكل گرفت كه اين فرصتها در پديدار شدن انقلابها و جنبشها بسيار مهم است. شما در خود انقلاباسلامي اين فرصتها را ميتوانيد مطالعه كنيد، مثلا تضاد شرق و غرب و بحث جيميكراسي و طرح حقوقبشري كه جيميكارتر براي مقابله با بلوك شرق و شوروي مطرح كرده بود، فرصتهايي كه به وجود آورده بود و امام خميني و رهبري انقلاب اسلامي به موقع و خيلي داهيانه از آن استفادهكرد. در دوم خرداد هم چنین فرصتهایی به وجود آمد. يكي از اين فرصتها تهديدي بود كه ايران با آن مواجه بود. ساختار سياسي ايران به دليل ولايت مطلقهاي كه در رأسش هست عملا به گونهاياست كه مسايل اساسي و تعيين كننده تا موافقت و تاييد شخص اول كشور يعني وليفقيه را از بالا نگيرد به جريان نميافتد، مسايلي كه مربوط به خود سيستم و حكومت است. آقاي خاتمي قبل از اينكه كانديدا بشوند به حضور رهبر جمهورياسلامي رفتند و رهبر جمهورياسلامي اجازه دادند، [این کاندیداتوری را] تاييد كردند و در واقع از اين بابت خيال آقاي خاتمي را راحت كردند. يادمان باشد كه آقاي خاتمي همان كسي بود كه چند سال قبل در يك چالش با جناحهاي راست و مخالف با آزادي مجبور شدهبود به صورت اعتراضي از وزارت ارشاد استعفا بدهد و كنار برود. عملا آقاي خاتمي تا خرداد ۷۶ يك فرد حاشيهنشين در سيستم بود. درست است كه رييس كتابخانهملي بود اما كتابخانهملي اساساً در عرصهی فرهنگي كشور جايي نداشت و براي تودهی مردم شناخته شدهنبود. در دوم خرداد بجز گروههاي محدود روشنفكري و خواص نخبه و سياسي، مردم خاتمي را نميشناختند. لذا وقتي خاتمي آمد تلقي مردم اين بود كه خاتمي يك عنصر حاشيهاي است كه آمده در مقابل متن قرارگرفته، تصوري كه مردم از او داشتند تصوير حاشيه در مقابل متن بود. ولي خاتمي با توجه به اينكه ميخواست در اين سيستم كار كند لازم ديد كه قبل از اينكه اعلام كانديداتوري كند برود نظر موافق يا حداقل عدم مخالف شخص رهبري را بگيرد و همين كار را هم كرد و شخص رهبري موافقت كرد. چرا؟ علاوه بر اينكه اين پيشبيني وجود داشت كه آقاي خاتمي رأي نميآورد. هم مخالفين ايشان و هم موافقين ايشان اميد و دورنمايي از اينكه خاتمي بتواند راي بياورد، نداشتند. خاتمي را كسي نميشناخت و امكان رأي آوردنش ناچيز بود و اساساً به مخيلهی كسي خطور نميكرد. علاوه بر اين عامل، شرايط تهديدي هم كه ايران در آن وضعيت در آن قرار داشت [موثر بود].
ايران در آن شرايط نيازمند بود كه از خودش يك تصوير متفاوت به جهانيان ارائه كند. در آستانهی دوم خرداد ايران در معرض خطر مستقيم حملهی نظامي بود، به دلیل ماجراي انفجارهايي كه در كشورهاي مختلف به وجود آمدهبود. ماجراهايي كه در لبنان (تفنگدارهاي آمريكايي) و ترورهاي مختلف و انفجارهايی که در عربستان و در آرژانتين صورت گرفتهبود و در دادگاههاي مختلف كشورهاي اروپايي پروندهی جمهوري اسلامي مطرح بود و آمريكا را به اين نتيجه رسانده بود كه بايد ايران را مورد حمله قرار دهد. اين خطر در درون سيستم جمهورياسلامي خيلي جدي تلقي شد، خبرهايي ميرسيد كه آمريكاييها موشكهاي خودشان را به طرف ايران هدفگيري كردهاند. به نظر میرسید اگر سيستم همچنان به سمت انسداد بيشتر حركت ميكرد خطر حمله نظامي به ايران بالا ميگرفت. از اینرو تصميمگيرندگان سيستم جمهورياسلامي احساس كردند كه لازم است يك چهرهی تازه، يك چهرهی دموكراتيك و يك انتخابات آزاد از خود به جهانيان نشان بدهند و آقاي خاتمي وارد شد. اما هيچكس پيشبيني نميكرد كه خاتمي با آن رأي شگفتانگيز [انتخاب شود].
دوم خرداد يك جنبش بود، چرا؟ به دليل اينكه فقط يك انتخابات نبود. قبل از دوم خرداد يك فضاي گفتماني وسيع در جامعه ايجاد شدهبود. اصلاحطلبان و تحولخواهان بدون اينكه راديو و تلويزيوني در اختيارشان باشد، بدون اينكه رسانهها و ابزارهاي رسمي رسانهاي در اختيارشان باشد، از طريق شبكهی غيررسمي، از طريق فضاي گفتماني كه خود به خود شكل گرفته بود[تبادل اطلاعات ميكردند]. ببينيد! مانند انقلاباسلامي که رسانهی ارتباطي بين مردم رسانهی رسمي نبود، رسانههاي غيررسمي بود كه خود مردم آن را منتقل ميكردند. رسانهی غيرمتمركز و پراكندهاي كه هر شهروندي، هر فردي خودش يك عامل تبليغي بود.
بين مردم شايع شده بود و دهان به دهان ميگشت كه گفتهاند: «بنويسيد خاتمي، بخوانيد ناطق نوري». مقاومتي در جامعه شكل گرفتهبود و همانطور كه گفتهشد مردم از اين فرصت و از اين فضا استفادهكردند براي اينكه اعتراضكنند، براي اينكه نه بگويند. نه بگويند به آنچه كه تا آن زمان به وجود آمدهبود. دوم خرداد يك جنبش اجتماعي بود كه عمدتاً حول يك شبكهی سازماننيافته در كل كشور و حول يك گفتمان عمومي شكل گرفتهبود، بدون اينكه رهبري مشخصي داشته باشد. حتي بعد از دوم خرداد آقاي خاتمي از اينكه بگويد من ليدر يك جنبش هستم، ابا داشت و نميپذيرفت. يك جنبش بدون رهبر، يك جنبش بدون تشكيلات و بدون سازمان. هرچند كه گروههاي رسمي و احزاب سازمان داشتند اما آن احزاب به لحاظ تشكيلاتي و به لحاظ وزن و اندازه، اصلاً در حد و اندازهی آن جنبش عظيم و وسيع ملي و دموكراتيك نبودند و لذا نميتوانستند آن را سازماندهيكنند. به همين دليل هم هست كه اين جنبش به صورت خودجوش شروع شد و حدود هشت سال هم ادامه پيداكرد.
پدیدهی دوم خرداد ۷۶ يك اتفاق نبود، يك تصادف نبود. چيزي نبود كه مردم از سر ناآگاهي و كوركورانه انتخاب كرده باشند، بلكه آگاهانه بود به اين دليل كه بارها و بارها تكرار شد و نشان داد كه مردم به دنبال افق پيشرويي هستند. منطق مضمونی دوم خرداد در انتخابات شوراها، در انتخابات مجلس ششم، در انتخابات دوم رياستجمهوري كه چهار سال بعد عليرغم تمام ناكاميها اتفاق افتاد [تکرار شد]. ريشههاي اجتماعي اين جنبش قوي بود و به نظر من هنوز هم هست. يعني يك خواست عميق تاريخي است، خواستياست كه جامعه ايران از مشروطيت تا به امروز به دنبالش هست و هنوز به طور كامل به آن نرسيده، و ريشههاي عميقي دارد. به همين دليل است كه عليرغم سركوبي كه دو سال بعد در سال ۷۸ در ۱۸ تير صورت گرفت و آن فاجعه و جنايت ننگين [رخ داد]، عليرغم قتلهاي زنجيرهاي، عليرغم ناكاميها و فشارها، تعطيلي يكشبه مطبوعات (يك شب با يك دستور ۸۰ روزنامه و نشريه تعطيل شد)، تهديدها و اقدامات تخريبي، چهار سال ميبينيد بعد باز مردم به آقاي خاتمي رأي ميدهند. اين حكايت از چه داشت جز اينكه مردم راه خروج از اين بنبست را در بيان دموكراسي و آزادي ميديدند؟
البته خاتمي و واقعهی دوم خرداد در چارچوب نظامجمهورياسلامي اتفاق افتادهبود، يعني آن گفتمان رسمي، گفتماني نبود كه بخواهد از انقلاب اسلامي عبور كند. مدعاي اصلاحطلبان و جنبش اصلاحطلبي دوم خرداد بازگشت به گفتمان انقلاب اسلامي بود. واقعيت اين است كه آنچه در سال ۵۷ در اين كشور اتفاق افتاد به لحاظ ايدئولوژيك مبتني بر يك گفتمان ديني و اسلامي بود. منتها كدام اسلام؟ اسلامي كه نسل ما و مردم سال ۵۷ با تكيهی بر آن انقلاب كردند يك اسلام نوگرا و ترقيخواه بود. اسلامي بود كه با دموكراسي، آزادي، حقوق بشر، پيشرفت، ترقي و توسعه تضاد نداشت. بلكه برعكس ما معتقد بوديم كه اين اسلام نوگرا ميتواند پشتوانهی اصلي و مطمئن مطالبات تاريخي مردم باشد.
اما واقعيت اين است كه ـمخصوصا صرف نظر از اعوجاجها و انحرافهايي كه از سال ۶۰ و ۶۱ به بعد اتفاق افتادـ بعد از جنگ يك اتفاق عجيب ديگر افتاد و جهتگيري توليد گفتمان رسمي جمهورياسلامي عوض شد. يعني اگر ايدئولوگ و تئوريسين انقلاباسلامي سال ۵۷ دكترشريعتي بود، ايدئولوگ جمهورياسلامي سال ۵۸ و ۵۹ مرحوم مطهري بود، چون به نظر من دكترشريعتي ايدئولوگ انقلاباسلامي بود و شهيدمطهري ايدئولوگ جمهوري اسلامي. من بين انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي تمايزي قائلم كه فعلا فرصت بحث [درباره آن] نيست. ولي به هر حال ايدئولوگ جمهورياسلامي آقاي مطهري بود، به خصوص با تاييد محكم و تقريباً بيقيد و شرطي كه رهبر انقلاب، بنيانگذار جمهورياسلامي، بعد از شهادت آقاي مطهري از ايشان كرد. اما بعد از جنگ و در دورهی دومين رهبر جمهورياسلامي يك شيفت گفتماني در گفتمان رسمي جمهورياسلامي اتفاق افتاد كه اين شيفت گفتماني را شما به صورت نمادين ميتوانيد در جايگزيني آقاي مصباحيزدي به جاي آقاي مطهري ببينيد. يعني آقاي مصباحيزدي به تدريج از حاشيه به متن آوردهشد. سيستم جمهورياسلامي قبل از دوم خرداد خودش يك شيفت كردهبود و آن شيفت عبارت از اين بود كه متنهاي انقلاباسلامي را به تدريج به حاشيه ميراند و حاشيهها را به متن ميآورد. آقاي مصباحيزدي در انقلاباسلامي و حتي در جمهوري اسلامي تا زمان حيات امامخميني حاشيه بود، حتي ميشود گفت كه ضد متن بود، چون گفتمان آقاي مصباحيزدي قبل از انقلاب يك گفتمان شبه انجمن حجتيه بود. البته من معتقد نيستم الان گفتمان آقاي مصباحيزدي و احمدينژاد [مطابق با] انجمن حجتيه است؛ به هيچ وجه! اما قبل از انقلاب گفتمان آقاي مصباحيزدي [گفتمان] انجمن حجتيه بود، يعني معتقد بود كه قبل از ظهور امامزمان، كنش سياسي براي تشكيل دولت و قدرت مجاز نيست. اما امروز آقاي مصباحيزدي دقيقا عكس اين حرف را ميزند و ميگويد دين بدون قدرت سياسي باقي نميماند. اين گفتمان، گفتمان انجمنحجتيه نيست، بلکه يك گفتمان بنيادگرايانه است. انجمن حجتيه بنيادگرا نبود و نيست. اما به هر حال از سال ۶۸ و ۶۹ به بعد به تدريج آقاي مصباحيزدي با حمايتهايي كه سيستم از او كرد، به عنوان ايدئولوگ و تئوريسين جمهورياسلامي به ميدان آمد و شروع به توليد گفتماني کرد كه نه تنها در سال ۷۶ براي نسل جديد ايراني قابلقبول نبود، بلكه حتي در سال ۵۶ هم براي نسل ما قابلقبول نبود.
يعني دو حركت معكوس بود. جامعهی ايران، پروسهها و توليد گفتمانهايي كه در متن آن در جريان بود در يك مسير حركت ميكرد، در حالي كه سيستم و گفتمان رسمي حاكم بر سيستم دقيقاً در مسير ديگري حركت ميكرد. لذا هم فاصلهی گفتماني و هم فاصلههاي واقعي از نظر حقوق و آزاديهاي مردم، دومخرداد را تبديل به جنبشي كرد كه روي گسل و شكاف ملتـدولت متولد شد. يعني تمام آن شكافهايي كه عرض كردم، شكافهاي نسلي، قومي، جنسيتي، طبقاتي نهايتاً خودش را به صورت شكاف دولتـملت [نشان داد]؛ ملت يك طرف، دولت و كل سيستم يك طرف ديگر. كانديداي سيستم آقاي ناطقنوري بود، كانديداي ملت آقاي خاتمي شد. در واقع تقابل ملت و دولت براي آنكه ملت بتواند بر سرنوشت خودش حاكم بشود و صاحب واقعي كشور بشود. گفتمان دومخرداد، گفتمان «ايرانبرايايرانيان» بود، يعني چي؟ يعني برخلاف تفكري كه جناح حاكم و مسلط داشت كه اين كشور فقط متعلق به حزب اللهيهاست، فقط متعلق به مومنين است، فقط متعلق به ولايتفقيه و ذوبشدگان و مريدان ايشان است، فقط متعلق به يك گروه خاص و روحانيون است، اين كشور متعلق به همه است. هر ايراني به همان اندازهاي كه رهبر در اين كشور حق دارد، حق دارد. اين سرزمين ملك مشاع است و مالكش همهی ايرانيان هستند. همهی ايرانيان، صرف نظر از جنس و مذهب و نژاد و قوم و قبيله و زبان و هر چيزي. اين گفتمان يك گفتمان كاملاً ملي و دموكراتيك بود و طبيعتا تمام آن خردهگفتمانها و خردهجنبشها احساس ميكردند كه اين چتر فراگيري است كه ميتوانند زير اين چتر مطالبات بخشي، قشري و گروهي و طبقاتي خودشان را دنبال كنند.
در عين حال اصلاحطلبان و خاتمي انتظار داشتند و تصور ميكردند كه ميتوانند اين گفتمان را بر اساس گفتمان اصلي انقلاباسلامي در سال ۵۷ و همينطور در چارچوب قانوناساسي تحقق ببخشند. شعارشان اين بود كه ما ميخواهيم بخشهاي مغفول و ظرفيتهاي تحقق نيافتهی قانوناساسي را به فعليت در بياوريم. قانون اساسي يك ظرفيت اسمي دارد و يك ظرفيت فعلي که بين ظرفيت اسمي و ظريفت فعلي فاصلهی بسيار زيادي هست. در ظرفيت فعلياش آن بخشي كه مربوط به حقوق حاكمان است به خوبي تحقق پيدا كرده، اما قانون اساسي از نظر اصلاحطلبان يك ظرفيت اسمي بسيار گسترده داشت و دارد كه تحقق پيدا نكردهاست. جنبش دومخرداد ميگفت كه ما ميخواهيم براي تحقق بخش حاكميت ملت، حقوق ملت و آزاديهاي ملت تلاش بكنيم. فكر ميكردند كه ميتوان در چارچوب اين قانوناساسي با مكانيسمهاي درونسيستمي به مطالبات ملي و دموكراتيك مردم ايران پاسخ گفت. البته براي صاحبان قدرت انحصاري اين سخن قابلقبول نبود. صاحبان قدرت حاضر نيستند بهسادگي قدرت را تقسيم كنند. ولي به هر حال در مقابل رأي عظيم و شگفتانگيز مردم عقبنشيني كردند و خاتمي رييسجمهور شد.
خاتمي براي اينكه مطالبات مردم را تحقق ببخشد و در همان چارچوب گفتماني و استراتژيك خودش ظرفيتهاي خالي و برزمینماندهی قانون اساسي را تحقق ببخشد، [مشکلاتی داشت.] ظرفيتهايي كه در اصول مختلف قانوناساسي آمده بود مثل آزادي احزاب و جمعيتها و اجتماعات، آزادي مطبوعات، حاكميت قانون، استقلال قوهقضائيه، انصاف و عدالت در رابطهی ميان حكومتكنندگان و حكومتشوندگان، به رسمیت شناختن حقوق فرد به مثابهی بشر و حقوق شهروند ـهر دو، هم حقوق بشری فرد و هم حقوق مدنی، سیاسی و اجتماعی شهروند. حقوق شهروند به معني اين كه هر ايراني عضو دولت است و حقوق فرد يعني اينكه هر فردي كه در ايران زندگي ميكند خواه ايراني و خواه غيرايراني يك حقوق تخطيناپذیر و تجاوزناپذير دارد كه قانون آن را تضمين كرده است. اصلاحات و خاتمي ميخواستند در چارچوب اين قانون اساسي و با مكانيسمهاي درون سيستمي اين مطالبات را تامين كنند اما يك مشكل اساسي وجود داشت كه من فكر ميكنم از انقلاب مشروطيت تا امروز اين مشكل در ايران وجود دارد، البته قبل از مشروطيت هم به نوع ديگري وجود داشت. قبل از مشروطيت هرچند كه نظامهاي سياسي وجه دموكراتيك پيدا نكردهبودند و اساساً حاكمان حوزهاي به كلي جدا از محكومان و رعايا را تشكيل ميدادند اما قبل از مشروطيت هم يك نوع تضاد و دوگانگي ساختاري در سيستمهاي حكومتي ايران وجود داشت؛ تضاد بين درگاه و ديوان، تضاد بين درگاه يا دربار و نهاد سلطنت و دستگاه شاه با دستگاه صدراعظم یا دستگاه نخستوزير. همان تضادي كه مثلا در زمان ناصرالدينشاه و ميرزاتقيخان اميركبير اتفاق افتاد، آن موقع هنوز دموكراسي و انتخابات معني نداشت اما در خود سيستم سياسي اين تضاد وجود داشت. ميرزا تقيخان اميركبير نمايندهی عقل و پيشرفت و استقلال كشور و ناصرالدينشاه نمايندهی قدرت و بوالهوسي و خودكامگي بود. بعد از مشروطيت اين دوگانگي ساختاري به صورت نهادينه در قانوناساسي وارد شد يعني دوگانگي ساختاري بين نهاد سلطنت و نهاد مجلس كه نهاد نخستوزيري و دولت منبعث از مجلس و پارلمان هم جزو آن قرار ميگيرد. تضاد بين نهاد سلطنت، يك نهاد غيرمنتخب با نهاد مجلس،يك نهاد منتخب. در همان اوایل انقلابمشروطيت يعني بعد از مرگ مظفرالدينشاه وقتي نوبت به محمدعليشاه رسيد اين تضاد خود را به چه صورتي نشان داد؟ به صورت صفآرايي نظامي و به توپ بستن مجلس توسط محمدعليشاه، توسط توپهاي روسي و به فرماندهي لياخوف روسي. اين تضاد در نهضت ملي هم خود را نشان داد. شگفت اين است كه در اين برهههاي تضاد بين دو وجه و تضاد اين دايكاتومي و دوگانگي ساختاري(نخستوزير منتخب پارلمان و نمایندگان ملت به عنوان نماينده ملت و وجه استقلال، ترقيخواهي، آزادي و دموكراسي و نهاد سلطنت، نمايندهی استبداد و استعمار هر دو) استعمار پشت سلطنت آمده و از نهاد استبداد عليه مردم، عليه پارلمان، عليه مطالبات ملي و دموكراتيك ملت ايران دفاع كرده است. اين تضاد ساختاري در قانوناساسي مشروطيت وجود داشت.
ما در انقلاباسلامي فكر ميكرديم كه با گفتمان جمهوري و با نقطهی پايان گذاشتن بر نظام سلطنت از اين دوگانگي ساختاري رهايي پيدا ميكنيم اما به نوع ديگري بر اساس نظريهی ولايت و نهاد ولايت دوباره گرفتار اين تضاد ساختاري شديم. البته در قانوناساسي اول تضادهای فرعيای وجود داشت كه حل شد. مثل تضاد رييسجمهور و نخستوزير، تضادي كه در دوره آقاي بنيصدر و شهيدرجايي منجر به کشمکش شد و حتي در دورهی نخستوزيري مهندسموسوي و دوران رياستجمهوري آقايخامنهاي هم منجر به تنش شد، منتها مديريت و كنترل شد. شما ميدانيد كه در زماني كه مهندسموسوي نخستوزير بود و امامخميني از ايشان دفاع ميكرد، آقاي خامنهاي كه آن موقع رييسجمهور بود با آقاي مهندسموسوي مخالف بود و يك نوع كشمكش پنهان وجود داشت، منتها آقايخامنهاي رعايت امامخميني را كرد و تضاد و كشمكش بالا نگرفت، برخلاف دورهی بنيصدر كه اين كشمكش بالا گرفت و بالاخره به حذف آقاي بنیصدر منجر شد. به هر حال اين تضادهاي فرعي موجود در قانون اساسي اول حل شد اما يك تضاد اساسي در قانون اساسي دوم به وجود آمد كه اين تضاد در دورهی اصلاحات خود را نشان داد؛ تضاد بين وجه غيرمنتخب و نهادهاي غيرانتخابي ساختار سياسي و وجه منتخب. از آنجايي كه وجهه غيرانتخابي و آن نهادهاي غيرمنتخب دست بالا را در سيستم و در مكانيسمهاي تصميم گيري آن داشت لذا عملاً آن وجه انتخابي به بنبست رسيد. دولت و مجلس كه با ارادهی مردم و با انتخابات سر كار آمدهبودند ميخواستند در اين سيستم در مجلس، لايحه تصويب كنند و به شوراينگهبان ببرند و از آنجا دولت اين لايحه را اجرا كند و حقوق و مطالبات معوقهی مردم را در زمينههاي مختلف استيفا كند، اما به بنبست برخورد ميكردند. شوراينگهبان را مردم انتخاب نكردهبودند و شوراينگهبان [لوایح را] رد ميكرد. دستگاه قضايي وارد میشد که رييس قوهقضاييه را هم مردم انتخاب نكردهبودند.
در همان ماههاي اول برخي از اصلاحطلبان به مردم گفتند كه مراقب باشيد و بدانيد كه آقاي خاتمي خيلي كارها را نميتواند بكند چرا كه ابزارش را ندارد. رييسجمهوري ميخواهد در چارچوب قانوناساسي و ساز و كارهاي بوروكراتيك عمل كند اما ابزارش را ندارد. ميخواهد امنيت اجتماعي را تامين كند اما نيروي پليس و نيرويانتظامي در اختيارش نيست. گاهي نيرويانتظامي و نيروي پليس توسط مخالفان اصلاحات به خدمت گرفته ميشد. ماجراي ۱۸تير توسط چه نيرويي [اجرا شد]؟ تشكيلات موازي، سازمانهاي اطلاعاتي موازي و لباس شخصيها. در همين روزها در سال ۷۸ بخشي از نيروي نظامي نامهاي به آقاي خاتمي نوشتند و تهديد كردند، اینها همه حاكي از اين است كه آقاي خاتمي شعارهايي ميداد كه با آن ابزارها و اختياراتي كه داشت قابل تحقق نبود. وقتي هم كه آن دو لايحهی دوقلو را به مجلس برد، لايحهی اختيارات رييسجمهور [و حذف نظارت استصوابی شورای نگهبان]، ديديم كه باز با همين سد و مانع روبرو بود. در واقع آن بخش غيرمنتخب سيستم، بخش منتخب را متوقف و فلج كرد.
برای بررسي اينكه چرا مطالبات مردم و خواستهاي تاريخي در هشت سال دورهی آقاي خاتمي تحقق پيدا نكرد و چرا اهداف جنبش اصلاحطلبانه و دموكراتيك دومخرداد ـجنبشي كه نه محافظهكار بود و نه انقلابي به اين معني كه به دنبال براندازي سيستم باشدـ محقق نشد[باید به نکاتی توجه کرد]. دومخرداد به دنبال براندازي سيستم نبود، بنابراین اگر كساني انتظار داشتند و تصور میکردند كه آقاي خاتمي و اصلاحطلبان آمدهاند كه نظام جمهوري اسلامي را براندازند، در اشتباه محض بودند. آنها خودشان ميگفتند و صريح هم ميگفتند كه ما ميخواهيم اين نظام را اصلاح كنيم. مردم هم واقعا اصلاح نظام را ميخواستند، يعني روانشناسي عمومي مردم هم دنبال براندازي نبود. مردم ميخواستند اين سيستم از درون، اصلاح شود و فكر ميكردند كه خاتمي و اصلاحطلبان آن نيرويي هستند كه اين اصلاحات را به پيش میبرند. موتور محرك پروژهی اصلاحات يك پروسه بود اما در سطح پروژه با موانع جدي روبرو شد. بهخصوص كه آقاي خاتمي و مجموعهی جبهه اصلاحطلبان و نيروهاي دوم خرداد در تكيه به نيروي مردمي براي عقب راندن تهاجمات اقتدارگرايانهی ضداصلاحطلبانه متزلزل بودند. اشتباهی را که مصدق برای مدت سهروز کرد، خاتمی و اصلاحطلبان در مدت هشتسال مرتکب شدند. به نظر من دكتر مصدق در روزهاي آخر نخستوزيرياش يك اشتباه بزرگ كرد و آن اشتباه بزرگ موجب شد كه تاريخ ما به گونهاي ورق بخورد كه با يك كودتاي ننگين ـكودتاي ۲۸ مردادـ و بعد دولت امثال زاهدي، سركوب، ساواك، وابستگي و مسايل بعدي روبرو شد. دكتر مصدقي كه تا قبل از آن در مقابل دربار و عوامل خودفروخته و وابستهی دربار در [جلوی] مجلس بهارستان، ميايستاد و ميگفت اينجا مجلس است و نه آنجا؛ هر جا كه مردم هستند، مجلس است و هميشه براي خنثي كردن توطئهها از نيروي مردم كمك ميگرفت، در روزهاي آخر ـفاصله بين ۲۵ مرداد و ۲۸ مردادـ تزلزل نشان داد و نخواست براي مقابله با كودتاچيان از نيروي مردم استفاده كند. به همين دليل است كه كودتاچيان خيلي راحت كاخ نخستوزيري و راديو و مراكز دولتي را گرفتند و بر شهر مسلط شدند. اصلاحطلبان نميخواستند از نيروي مردم استفاده كنند، ميترسيدند از نيروي مردم استفاده كنند. اصلاحطلبان و آقاي خاتمي مكانيسمهاشان یکی انتخابات بود و دوم نهادهاي رسمي يعني مجلس و دولت و وزارتخانهها. هر دو[مكانيسم] هم قابلكنترل بود البته تا زماني كه آقاي خاتمي بود، حداقل تا قبل از انتخاباتي كه برگزار شد و منجر به دولت نهم و مجلس هفتم شد.آن جا معلوم شد كه در واقع آن مكانيسمها حتي تضميني براي انتخابات هم نيست. شما ديديد كه به هر حال انتخابات اين مجلس و اين دولت در زماني برگزار شد كه دولت آقاي خاتمي و وزارت كشور آقاي خاتمي برگزاركنندهی انتخابات بود. ولي به هر حال انتخابات مجلس ششم، انتخابات دور اول رياست جمهوري، انتخابات دور دوم رياست جمهوري با پيروزي اصلاحطلبان تمام شد، اما اصلاحطلباني كه عملا نميتوانستند هيچ قدم موثري براي تحقق مطالبات مردم بردارند چون آن ابزارها تعیینکننده نبود. قدرت رسمي در جاي ديگر بود؛ زور و قدرت و تصميم گيري نهايي [در جاي ديگر بود].
آقاي خاتمي همانطوركه روز اول که ميخواست بيايد، رفت اجازه گرفت و تاييد و موافقت رهبري نظام را گرفت، بعد هم ما ديديم كه در مسايل اساسي، ايشان پايبند به اين تحليفها و موافقتها بود و قدرت ـقدرت نظاميـ در جاي ديگري بود. البته در آن مقداري كه آقاي خاتمي قدرت داشت در سالهاي اول [از آن] استفاده كرد و شجاعانه هم استفاده كرد؛ قتلهاي زنجيرهاي را افشا كرد و یا اصلاحات و تغييرات نصفه و نيمهاي در وزارتخانههاي مختلف به وجود آورد. اما نهايتاً بسياري از شعارها، ناتمام و تحققنيافته باقي ماند. نيروي مقابل هرچه كه گذشت از آن شوك حاصل از جنبش دومخرداد بیرون آمد، خودش را پيدا كرد و سازماندهي كرد. نهادهاي قدرت، در دست جريان اقتدارگرا و بنيادگرا بسيج شد و قدم به قدم جلو آمد. نيروهاي روشنفكري و دانشجويي، اليت جنبش دوم خرداد كه مطبوعات بودند، روشنفكران و جنبش دانشجويي بودند، سركوب شد و اصلاحطلبان (دولت و مجلس) جز اعتراض لفظي، جز صدور بيانيه، جز اظهار گله و شكوه و نارضايتي كار ديگري نميتوانستند كنند. اصلاحطلبان نميخواستند از نيروي مردم استفاده كنند. نيروي عظيم مردم كه به خصوص در آن مراحل آغازين، اگر به آنها تكيه شده بود و به طور موثر و مستمر ازشان استفاده ميشد[موثربود]. اصلاحطلبان به مردم ميگفتند كه منتظر باشید تا در زمان انتخابات بياييد راي بدهيد. اما در فاصلهی بين دو انتخابات براي اينكه با تهاجم اقتدارگرايانه و ضددموكراتيك نيروي مقابل، مقابله بشود، چه استفادهاي از اين نيروي مردم ميشود كرد؟ برنامهاي براي اين نداشتند و ارادهاش را هم نداشتند.
بنابراین هرچند كه جنبش دوم خرداد نتايجي در ايران برجاي گذاشت اما به اهداف مورد نظرش نرسید. بايد اهداف و نتايج را از هم جدا بكنيم. اهدافي كه جنبش دوم خرداد داشت، تحقق پيدا نكرد. شاهدش تحولاتي است كه بعد در سيستم ميبينيم و امروز شاهدش هستيم. ولی نتايجي برجاي گذاشت [مثل] عمومي كردن فرهنگ دموكراتيك، آشناكردن مردم با حقوق خودشان، زمينهسازي براي شكلگيری انجیاوها و حركتهاي از پايين در جامعه، بازكردن نسبي فضاي عمومي و عرصهی عمومي. اينها نتايجي بود كه به هرحال باقي ماند و تا به امروز هم ادامه دارد اما هدفهاي اعلام شده، پاسخگو كردن قدرت، ايران براي ايرانيان، حقوق بشر و دموكراسي [بود]. ضمن اينكه در گفتمان دومخرداد و عمل دولت اصلاحات، يك خلا جدي وجود داشت كه نيروهاي اقتدارگرا از همين خلا جدي استفاده كردند. آن خلا اين بود كه متاسفانه جنبش دومخرداد بر اساس تحليل تحليلگران جبههی دوم خرداد و اصلاحطلبان، صرفا در شعارهايي خلاصهشد كه در درجهی اول براي نخبگان و روشنفكران ملموس بود؛ آزادي، دموكراسي، جامعه مدني. زحمتكشان و فرودستان اين جامعه، طبقات حاشيهنشين، محرومان در اين جامعه كه آنها هم به خاتمي راي داده بودند از جامعه مدني، آزادي و دموكراسي چيزهاي ديگري را انتظار داشتند.
من همان موقع با بعضي از دوستان كه بحث ميكردم در اين زمينه اختلافنظر داشتيم. آنها ميگفتند كه آقاي خاتمي شعار اقتصادي نداده، پس مردم هم از آقاي خاتمي انتظار اقتصادي ندارند و من ميگفتم كه درست است كه آقاي خاتمي شعار اقتصادي نداده ولي به موقعيت و شرايطي كه آقاي خاتمي آمد و شعارهايش را مطرح كرد، توجه بكنيم. آنچه كه گفته ميشود، يك وجه قضيه است، وجه ديگر قضيه، آنچه كه شنيده ميشود است. باید میان رمزگذاری گوینده و رسانه با رمزگشایی شنونده و مخاطب تفکیک قائل شد. آيا واقعا همه مردمي كه به آقاي خاتمي راي دادند، از جامعه مدني و دموكراسی، جامعه مدني و دموكراسي شنیدند يا بخشهايي از مردم از جامعه مدني و دموكراسي، نان شنيدند، كار شنيدند، حل معضلات معيشتي و اقتصاديشان را شنيدند؟ من فكر ميكنم واقعيتهاي جامعه ايران به ما ميگويد، جامعه همهاش تهران نيست، همهاش شمال تهران از خيابان انقلاب به بالا نيست. اين جامعهاي است كه لرستان هم دارد، بلوچستان هم دارد، كهكيلويه و مناطق محروم دارد. در همين تهران، مناطق حاشيهنشين در اسلامشهر و شهركهاي اطراف هم دارد. براي اين بخش از جامعه دموكراسي يعني نان، جامعه مدني يعني كار، يعني نبود فقر. متاسفانه از اين جهت دولت اصلاحطلب به نحوي ادامهی دولت قبلي بود. يعني استراتژي توسعهی اقتصادي آقاي خاتمي تفاوت اساسي و جديای با استراتژي دولت قبل نداشت وگفتمان عدالت طلبي كمرنگ بود. دموكراسي صرفا به صورت محدود و در يك رويكرد ليبرالي به دموكراسي سياسي محدود ميشد. در حالي كه دموكراسي به معناي حقيقي كلمه دموكراسي است كه علاوه بر ابعاد سياسي، ابعاد اقتصادي و اجتماعي را هم در بربگیرد، فاصلهی طبقاتي را كم كند، برنامه و استراتژي اقتصادي به گونهاي باشد كه همه از نعمت دموكراسي برخوردار بشوند، هم روشنفكران و نخبگان، دانشجويان و روزنامهنگارن، هم اقشار فرودست، كارگران، زحمت كشان و محرومان. خوب اين وجه، وجه خالي بود. ضمن اينكه اقتدارگرايان آن وجه را هم با سركوب و با بحرانهايي كه آفريدند، عملا نگذاشتند كه پيش برود.
از اینرو اگر بخواهم خلاصه كنم، عرض ميكنم كه جنبش دومخرداد نشانهی وجود شكافهاي اساسي و عميق در جامعهی ايران است و تا اين شكافها پر نشود و تا اين مسايل حل نشود، بايد منتظر بود كه در شرايط مناسب، در فرصتهاي بهدست آمدهاي كه ممكن است در آينده دوباره مجددا تكرار بشود، اين جنبشها به صورتهاي مختلف خود را نشان بدهد. سركوب دانشجويان، سركوب مطبوعات، سركوب جنبش دومخرداد به معني حل مساله نيست، به معني پاك كردن صورت مساله است.
جنبش دومخرداد از دو سلسله عوامل ضربه خورد؛ از يك طرف، عوامل بيروني كه مربوط ميشود به جبههی مقابل، به نهادهاي غيرانتخابي، به نيروها و قواي اطلاعاتي و امنيتي و قهريه كه طرف مقابل در اختيار داشت، سركوب شديدي كه كرد و بحرانهايي كه ايجاد كرد، نهادهاي تصميم گيرندهاي كه در اختيار داشت و سد راه اصلاحات و تحقق مطالبات مردم بودند. از طرف ديگر ضعفهاي دروني كه جبههی اصلاحات داشت. جبههی اصلاحات، رهبري مشخص نداشت، سازمان مشخص نداشت، استراتژي مشخص نداشت. بسياري از ضعفهايي كه ما در انقلاباسلامي هم شاهدش بوديم. به اين دليل كه انقلاباسلامي يك انقلاب غيرمنتظره بود، يعني در سال ۵۷ هيچ كس انتظار نداشت كه رژيم شاهنشاهي سرنگون شود، انقلابي فاقد سازمان ـسازمان به معناي متعارف كلمهـ بود. البته رهبري داشت، يك رهبري قاطع، قطعا رهبري قاطع و تزلزلناپذير امامخميني در كنار فاكتورهاي ديگر در پيروزي انقلاباسلامي، يك فاكتور بسيار مهم بود. جنبش اصلاحي دومخرداد متاسفانه فاقد اين رهبري قاطع بود ضمن اينكه سازمان لازم را هم نداشت. طرف مقابل رهبري داشت، سازمان و سازماندهي داشت و به خوبي ميتوانست نيروها را متشكل كند و به صحنه بياورد. به خصوص از بعد از ۱۸ تير كه تكيهی نيروي اقتدارگرا و ضد اصلاحات از نهادهاي رسمي معمول، وسعت پيدا كرد و نيروهاي وسيعتري را به ميدان آورد. نيروهايي كه تجربهی سركوب ۱۸ تير به آنها آموخت كه اگر بخواهند در مقابل جنبش مردمي و وسيع اصلاحطلبي و دموكراتيزايسون در ايران بايستند، نميتوانند صرفا به نهادهاي رسمي تكيه كنند. بايد يك نهاد عمومي شبه مردمي هم به وجود آورد يا نهاد مردميای را كه وجود دارد به خدمت گرفت و يك نهاد شبهنظاميـشبهمردمي براي مقابله با قشرهاي مختلف مردم، براي مقابله با دانشجويان، زنان، جوانان و بخشهاي پويا و متحرك جامعه [بهوجودآورد].
وقت من تمام هست اما بحث قطعا تمام نيست و انشا الله در جلساتي كه در پيش هست، جناب آقاي صابر ادامه خواهند داد و حتما ناگفتهها و كمبودها را خواهند گفت و جبران خواهندكرد. والسلام عليكم و رحمه الله.
***
خیلی متشکریم. صد دقیقه یک نفس صحبت کردند و اصول را منتقل کردند. در این دورانی که ده دقیقه کیفی هم نمیبینیم، خیلی غنیمت بود. خیلی متشکریم. بعد از یک ربع تنفس خدمتتان هستیم و مهمان جلسه در کادر بحثی که ارائه کردند، پاسخگوی شما خواهند بود.
صابر: خسته نباشید مجدد به آورندهی بحث و مستمعین که حوصله به خرج دادند و بحث را گوش کردند [عرض میکنم]. سی دقیقه فرصت داریم که به طرح پرسشها اختصاص بدهیم. پرسشها عموما شفاهی است اما دوستی یک پرسش کتبی دادهاند که شاید تمایل داشتهباشند غیرشفاهی مطرح بشود. ایشان عنوان کردهاند که نگاه غرب (آمریکا) به جریان دورهی اصلاحات چگونه بودهاست؟ به نظر میآید که چه در آن مقطع و چه اکنون نگاه و خواستهی غرب از این جنبش مردمی استفاده در فروپاشی نظام و بزرگنمایی نیروهای سلطنتطلب بودهاست.
آقاجری: ببینید آمریکائیها بههرحال مثل هر قدرت دیگری وقتی با یک نظام درگیرند از هر حرکتی که در جهت به چالش کشیدن آن نظام باشد، صرف نظر از ماهیت آن حرکت، استقبال میکنند. بنابراین اگر میبینیم در دورهی اصلاحات بهنحوی آمریکاییها تلویحا و یا گاهی تصریحا از اصلاحطلبان حمایت میکنند [به این دلیل است که] آنها تصور میکردند که جنبش اصلاحات میتواند جنبشی باشد که نظام جمهوریاسلامی را دستخوش فروپاشی بکند. همانطور که مثلا حرکت گورباچف با اتحاد شوروی چنین کاری کرد. اما بحث بین اصلاحطلبان و اقتدارگرایان بر سر همین مساله بود که ما چگونه میتوانیم کشور را، نظام را و انقلاب را نجات بدهیم. سخن آقای خاتمی و اصلاحطلبان این بود که راه بقای نظام جمهوریاسلامی و دفاع از کشور، راه اصلاحطلبی است. یعنی اینکه با گفتمانهای اقتدارگرا، ساختارهای استبدادی و با نقض حقوق اساسی ملت، نمیشود از انقلاب و نظام دفاع کرد و برعکس، این گفتمان اقتدارگرا و استبدگرا است که کشور را به خطر میاندازد. چون اگر بین دولت و ملت فاصله و شکاف بیفتد، در این صورت است که قدرتهای خارجی میتوانند فشار وارد کنند و مصالح و منافع ملی ما را به خطر بیاندازند. واقعیت این است که ما باید این پرسش را از خودمان بکنیم که در چه صورتی یک نظام سیاسی در ایران میتواند حافظ استقلال کشور و منافعملی باشد و در مقابل سلطهطلبیها و زیادهخواهیهای آمریکا و یا قدرتهای بزرگ بایستد؟ اگر آمریکاییها بهطور تاکتیکی از اصلاحات دفاع کردند، آیا این بدان معناست که اصلاحات و دموکراتیزهکردن سیستم سیاسی به نفع آمریکاست؟ پاسخ من منفی است. نمیشود بهصرف حمایتهای تاکتیکی یک قدرت از یک جنبش، راجع به ماهیت و سرشت آن جنبش داوری کرد. همین نوع داوریهابود که ما میبینیم که در نهضت ملی، تا قبل از اینکه آمریکاییها با انگلیسیها دست دوستی و اتحاد بدهند و علیه دکترمصدق کودتا کنند، یکی از اتهاماتی که حزبتوده و جریانهای ضد مصدقی به دکترمصدق وارد میکردند، اتهام آمریکایی بودن بود. چرا؟ بهدلیل اینکه آمریکا در یک مقطعی و بهصورت تاکتیکی و براساس محاسباتی از دولت انگلستان فاصله داشت و تلویحاً از دولت دکترمصدق حمایت میکرد. حمایت آمریکا از یک حرکتی یا مخالفت آمریکا با یک حرکتی بههیچوجه دلیل بر حقانیت یا بطلان آن نیست. درواقع کسی که اینچنین قضاوتی میکند اصالت را به بیرون میدهد. اگر آمریکا با حرکتی مخالف بود پس معلوم میشود آن حرکت حق است و اگر موافق بود معلوم میشود باطل بود. این منطق به نظر من منطق بسیار خطرناک و نادرستی است زیراکه ممکن است گاه قدرتهای بزرگ بهصورت تاکتیکی برای ردگمکردن از یک حرکتی حمایت کنند. ما باید ببینیم آن جنبش و آن حرکت اهدافش چیست و به دنبال چیست و اگر آن اهداف تحقق پیدا کند چه آثار و نتایجی بهبار خواهد آورد.
در مورد خود انقلاباسلامی هم اگر قرار باشد ما با آن روش و منطق داوری کنیم در اصالت آن شک خواهیم کرد. زیرا ما میدانیم بههرحال به دلیل تضادی که در دوران جنگسرد وجود داشت و بهدلیل مشکلات و محدودیتهایی که غرب با آن مواجه بود، رژیم شاه نمیتوانست سرکوب حرکت انقلابی ملت ایران را بهصورت کامل و صددرصد عملی کند. ایران کشوری بود در کنار شوروی با مرزهایی طولانی با یکی از دو ابرقدرت آن زمان و آمریکاییها برایشان خیلی خطرناک بود، دست به حرکتی بزنند که در ایران شرایطی فراهم شود که انقلابایران بهسمت شوروی بغلطد و خطر سقوط ایران در دامن کمونیسم و رشد اندیشههای کمونیستی را باعث شود. بههمیندلیل است که درواقع میدانید براساس محاسباتی که غربیها داشتند، این فکر را کردند حالکه نمیتوانند صددرصد را که همان نظام سلطتنتی بود حفظ کنند لااقل مثلا شصت هفتاد درصد را داشتهباشند و آن شصت هفتاد درصد، انقلاباسلامی و نظامی بود که به دنبال این انقلاب سرکار میآمد. آنها تصور نمیکردند که انقلاباسلامی که در سال۵۷ به پیروزی رسید و گفتمانی که آیتاللهخمینی در پاریس آنرا به همهی دنیا صادر میکرد، روزی کارش به دشمنی آنتاگونیستی با آمریکا بکشد، کارش به گروگانگیری بکشد و مبارزهی مردم ایران از یک مبارزهی ضد استبدادی به یک مبارزهی ضد امپریالیستیـضد استبدادی گسترش پیدا کند. اصلاحات را هم به همین ترتیب [باید تحلیل کرد].
بهطور تاکتیکی آمریکاییها فکر میکردند و محاسبهکردهبودند که بههرحال این جنبش ممکن است نظام جمهوریاسلامی را از هم بپاشاند و یا موجب تضعیف آن بشود، این یک طرف ماجراست؛ طرف دیگر ماجرا این است که آیا اگر واقعا نظام جمهوریاسلامی بخواهد بماند و رژیم ایران بخواهد استقلال کشور و منافعملی را تامین کند باید در سمت و سوی کدام نظریه و کدام پروژه حرکت کند؟ آیا دیدگاه بنیادگرایانه و استبدادیای که اکثریت مردم ایران را نامحرم میداند و آنها را صاحب حق نمیداند و صرفاً میخواهد بر یک گروه خاص و نهادهای رسمی و نیروهای نظامی تکیه کند را انتخاب میکند یا راه اصلاحات را؟ من فکر میکنم یک رژیم واقعا دموکراتیک، یک حاکمیتی که ازآن ملت باشد و همهی ملت را در تصمیمگیریهای ملی مشارکت بدهد، خیلی بهتر میتواند از منافع کشور حمایت کند، خیلی بهتر میتواند استقلال ایران را حفظ کند و در مقابل زیادهخواهیهای قدرتهای بزرگ بایستد. تجربهی تاریخی نشان دادهاست که هرچه رژیمهای سیاسی در ایران، پایگاه داخلیشان محدودتر بشود برای حفظ خودشان کشور را میفروشند. چه در دورهی قاجاریه، چه در دورهی پهلوی این تجربهی تاریخی ماست. بعد از انقلاب هم در این سیسال هرجاکه پایگاه اجتماعی نظام سیاسی قویتر بوده، توانسته است جلوی قدرت خارجی بایستد و آنجاییکه ضعیف بوده مجبور شدهاست امتیاز بدهد. چرا ایران قطعنامهی ۵۹۸ را در جنگ قبول کرد؟ مگر جز این بود که یکی از عوامل مهماش، افت مستمر حمایت مردم و نیروهای داوطلب برای حضور در جبههها بود؟ این عامل خیلی مهمی بود. یعنی بهتدریج هرچه جنگ طولانیتر شد، تردید در ادامهی جنگ افزایش پیدا کرد. قدرت بسیج و فراخوانی نیروها برای حضور در جبههها کم شد. از سال ۶۴ به بعد یکی از مشکلات مهم غیر از مشکلات لجستیکی و نداشتن مهمات و امکانات و ارز لازم برای واردکردن نیازهای نظامی، بحث نیرو بود.در جبههها بسیاری از عملیاتها به علت اینکه نیروی داوطلب کافی برای انجام عملیات نبود، انجام نمیشد. صرفنظراز اینکه ادامهی جنگ درست بود یا نبود (این بحث دیگری است)، اگر سران و تصمیمگیرندگان نظام جمهوری اسلامی برای ادامهی جنگ نگرانی داخلی نداشتند، جنگ در سال۶۷، بهپایان نمیرسید و قطعنامهی ۵۹۸ پذیرفته نمیشد. این نمونه را به این جهت عرض میکنم که در واقع اگر نظامی پشتوانهی مردمی و داخلی داشته باشد میتواند در برابر فشارهای خارجی مقاومت کند. دیگر در دورهای نیستیم که بشود با شعارهای پوپولیستی پشتوانهی مردمی ایجاد کرد، مخصوصاً در جامعهی ایران زمان ما. زمانی که مطالعات گوناگون و آگاهیهای شهروندی، ارتباطات و بلوغ قشرها و طبقات مختلف مردم، بلوغ قکری و فرهنگیای که در نسل جدید ایران در حال بهوجود آمدن است، آگاه شدن به حقوق خودشان، مشارکتطلبی خودشان و دور شدن از آن رابطهی راعی- رعیت در رابطهی جامعه و دولت نشان میدهد که دموکراسی و البته در کنارش عدالت [نیاز واقعی است] و این دو ضامن حفظ استقلال کشور است.
در کشورهایی مثل ایران دموکراسی بدون عدالت جواب نمیدهد، آزادی هم بدون عدالت و برابری جواب نمیدهد. کشور توسعهنیافته، نیازمند توسعه است. توسعه، لازمهی حفظ استقلال ایران است و لازمهی توسعه نیز آزادی و عدالت است. اینجاست که بهگمان من گفتمان اصلاحات که میخواست از طریق آزادی و دموکراسی بین ملت و دولت پیوند برقرار کند و حقوق ملت را در چارچوب نظام جمهوریاسلامی مطالبه کند، راز و رمز بقا و تداوم نظام جمهوری اسلامی بود. متاسفانه جناح مقابل (صاحبان قدرت) یا متوجه این نکته نشدند و یا منافع فردی و گروهی خود را به منافعملی و حتی منافع رژیم ترجیح دادند. امروز بعد از سپری کردن آن دورهی ۸ساله تردیدی جدی بهوجود آمدهاست که آیا نظام جمهوریاسلامی از درون قابل اصلاح هست یا نیست؟ به میزانی که مردم از اصلاح این نظام ناامید بشوند، آیندهی این نظام به خطر افتادهاست. به میزانی که بین ملت ایران با نظام جمهوری اسلامی فاصله ایجاد بشود، نظام جمهوریاسلامی در مقابل قدرتهای بزرگ آسیبپذیر و ضربهپذیر میشود. جنبش اصلاحطلبی میخواست آسیبزدایی بکند ولی متاسفانه نتوانست این پروژه را به انجام برساند. امروز بهگمان من آیندهی نظام جمهوریاسلامی بهمراتب بیشتر از هشتسال دورهی اصلاحات موضوع سوال و نگرانی است. یعنی هرچه که مردم از اصلاح ناامیدتر میشوند نگاهشان به خارج بیشتر میشود. در آن هشتسال، نگاه مردم به خارج نبود ولی هرچهکه مردم ناامیدتر از اصلاح از درون، از اصلاحطلبان داخلی، از امکان رفرم در این سیستم، نگاهشان بیشتر متوجه خارج میشود. نگاهشان متوجه منجیای میشود که از آن سوی دنیا بیاید و دست آنها را بگیرد و آنها را از این وضع نجات بدهد. بنابراین من فکر میکنم حتی اگر ما بخواهیم در چارچوب نظام جمهوریاسلامی هم بیندیشیم، گفتمان اصلاحطلبی بهواقع تضمینکنندهی بقای نظام جمهوریاسلامی است و گفتمان و حرکت اقتدارطلبی و استبداگرایانه، آیندهی این نظام را بهخطر میاندازد. اینکه آیا واقعا آمریکاییها دنبال دموکراسی هستند یا نه، به نظر من مشروط است. آمریکاییها به دنبال آن نوع دموکراسیای هستند که حاصل آن دموکراسی تضمینکنندهی منافع آنها باشد. هرجا دموکراسی واقعی، منافع آمریکاییها را به خطر بیاندازد، قطعا آمریکاییها با آن دموکراسی مخالفند. آمریکا در سیاست خارجیاش ،اصل اولش حقوقبشر و دموکراسی نیست. اصل اول و راهنما برای آمریکا در سیاستخارجی، حفظ منافعملی است. حالا اگر در یک منطقهای منافعملی آمریکا و دموکراتیزاسیون با هم اتطباق داشت، آمریکاییها از آن دموکراسی حمایت میکنند و هرجا انطباق نداشت، حمایت نمیکنند؛ کما اینکه در گذشته نکردند. هرجاکه حاصل دموکراسی و نتیجهی پیروزی یک رقابت دموکراتیک، کسانی بودند که حاضر به تمکین درمقابل آمریکا نبودند، آمریکا با آن دموکراسی مخالفت کردهاست. امروز آمریکا با یک مسالهی مهم تحت عنوان تروریسم بنیادگرا روبرو است. تروریسم بنیادگرایانه برای منطقهی خاورمیانه تاکنون هزینههای سنگینی بهبار آوردهاست و برای آمریکاییها منافع سرشاری. در منطقهی خاورمیانه اگر امنیت باشد، اگر صلح باشد و اگر دموکراسی باشد نیازی به حضور آمریکا نیست. نیازی به صرف بودجههای هنگفت نظامی نیست. گاهی سی تا چهل درصد بودجهی سالانهی کشورها صرف مخارج نظامی و پیمانهای نظامی و امنیتی میشود. قطعا یک خاورمیانهی دموکرات، یک خاورمیانهی امن و عاری از تروریسم و زیست درسایهی صلح ـصلحی که قطعا باید مبتنی بر آزادی، دموکراسی، برابری و عدالت باشد والا در غیراین صورت صلحی نخواهد بودـ به نفع منافع همهی ملتهای منطقه است و ممکن است به نفع آمریکاییها نباشد. خدمتی که القاعده و طالبان و جریانهای تروریستی بنیادگرا، امروز به سرمایهداری جهانی و آمریکا میکنند را اگر محاسبه کنیم و حاصلش را در یک طرف قرار دهیم و در طرف دیگر نتایجی را که رژیمهای مردمی و دموکراتیک برای مردم منطقه بهبار میآورند، آن موقع خواهیم دید که آنچه منافع مردم ایران و منافع کل ملتهای منطقه را تامین میکند، دموکراسی، حقوقبشر و آزادی است. البته منافع هزارفامیل، منافع الیگارشیهای حاکم بر این کشورها به خطر میافتد. این خیلی روشن است که اگر در ایران مطبوعات آزاد باشند، احزاب آزاد باشند، آزادی بیان وجود داشته باشد و انتخابکنندگان واقعا مردم باشند، مجلس، واقعا مستقل باشد، قوهی قضاییه، واقعا مستقل باشد، مافیاها و باندهای ثروت و قدرت در تاریکخانهها شکل نگیرد و رشد نکند، در این صورت است که منافع ملت تامین میشود و عرصه بر الیگارشی تنگ میشود. فسادهای سیاسی و فسادهای مالی در این کشورها به شدت مستعد پیوند خوردن با محافل بینالمللی است و در اقتصاد و سیاست با شبکههای بینالمللی گرهمیخورد. اگر مردم بر سرنوشت خودشان حاکم باشند، اگر نورافکنهای مردمی و دموکراتیک در انتخابات و در عرصهی عمومی بتابد، غارت اموال بیتالمال، دزدیها، فسادها و سوءاستفادهی از قدرت کم میشود. این است که به گمان من اگر واقعاً مسوولان جمهوریاسلامی، منافع نظام جمهوریاسلامی را بر منافع خودشان، خانوادهشان، صنفشان و گروهشان ترجیح بدهند، میدانند که تنها راه بقای این نظام، اصلاحات است. اگر در آن دورهی هشتساله، نهادهای غیرمنتخب با مردم همراه میشدند، امروز وضع نظام جمهوریاسلامی به مراتب بهتر بود. این ضرورتها در جامعهی ایران هست و باید حل بشود. اگر صاحبان قدرت در ایران به موقع به این ضرورتها پاسخ ندهند، این ضرورتها بالاخره گریبانشان را خواهدگرفت. زمانی ممکن است با مردم همراه بشوند که دیگر دیر شدهاست. واقعا محمدرضاشاه پهلوی اگر بهجای سال۵۷، صدای مردم ایران را در سال ۴۷ شنیدهبود، در سال ۵۰ شنیدهبود، سلطنتش امروز ادامه پیدا کردهبود. منتها این صدا را دیر شنید. زمانی شنید که مردم به خیابان ریخته بودند و به چیزی کمتر از سرنگونی رژیم قانع نبودند. در آن شرایط دیگر همهی اصلاحطلبان، همهی نیروهای میانهرو ایزوله شدند. مردم بختیار را هم دیگر نمیپذیرفتند. امینی و شایگان را نمیپذیرفتند. حتی مهندسبازرگان و سنجابی را هم در چارچوب آن نظام نمیتوانستند بپذیرند. مهندسبازرگان بهدنبال اصلاح آن سیستم بود. مشیاش اصلاحطلبانه و درون سیستمی بود. یعنی در چارچوب قانوناساسی مشروطیت میخواست آن نظام را اصلاح کند، شاه باشد اما در چارچوب قانون، مجلس مستقل باشد، مطبوعات و احزاب آزاد باشند. اما شاه و نهاد سلطنت به حق خودش قانع نبود. میخواست همهچیز در اختیار خودش باشد. از ارتش، نفت، دستگاه امنیتی، دستگاه قضایی، مجلس، دانشگاهها، همهچیز در اختیار خودش باشد. خب وقتی قانع نبود و صددرصد میخواست، مردم هم صددرصد در مقابل او قرار گرفتند و او را نفی کردند. اصلاحطلبان دورهی آقای خاتمی، سخنشان این بود که این ضرورتها وجود دارد و نمیشود روی آن سرپوش گذاشت و باید آنرا به موقع شنید که متاسفانه نشنیدند. آیندهی نظام جمهوریاسلامی را با بمب اتم نمیشود تضمین کرد، با انرژی هستهای و سلاح اتمی نمیتوان تضمین کرد. شاید در یک برخورد خارجی بتوان چیزی را پیش برد که در این مورد هم تردید وجود دارد. آیا تبدیل شدن به یک قدرت اتمی و داشتن سلاح اتمی، میتواند با قدرتهای بزرگ توازن و بالانس برقرار کند؟ نهایتاً سلاح اتمی میتواند حمایتهای خارجی را از داخل کم کند یا از بین ببرد ولی مگر رژیم شاه و انقلابی که در سال۵۷ منجر به سرنگونی آن رژیم شد را خارجیها علیه شاه راه انداختند؟ خود آقایان بیشتر از هرکس میدانند و بیشتر از هرکس مدعیاند که انقلابی که در سال۵۷ رخ داد علیرغم خواست همهی قدرتهای بزرگ انجام شد. انقلاب را چه کسی به انجام رساند؟ ملتایران. این ملت ایران دوباره هم میتواند دست به یک انقلاب دیگر بزند. وقتیکه از این سیستم ناامید بشود و ببیند که همهی حقوق انسانیاش، همهی حقوق شهروندیاش پایمال میشود و هیچ امیدی به آینده وجود ندارد و اقتصادش، فرهنگش، خانوادهاش در معرض خطر قرار دارد، آستینها را بالا میزند و آن تجربه را یکبار دیگر تکرار میکند. یک زمانی میگفتند یک نسل دوبار انقلاب نمیکند، ما در ایران با دگرگونی و تحول نسلی روبرو هستیم. ممکن است نسل ما دوباره انقلاب نکند اما نسل بعد از ما، ممکن است انقلاب خاص خودش را انجام بدهد. نسل بعد از ما و نسل ما و نسل قبل از ما، هر سه در دومخرداد به یک نقطهی مشترک رسیدند که ما میخواهیم در چارچوب نظام جمهوری اسلامی و در چارچوب قانوناساسی حقوق خودمان را استیفا کنیم. آقای خاتمی و اصلاحطلبان نمیگفتند ولایتفقیه نباشد، میگفتند ولایتفقیه باشد اما در چارچوب قانون. اگر ولایتفقیه و طرفداران ولایتفقیه نپذیرند که ولایت فقیه در چارچوب قانون باشد، ممکن است جامعهی ایران در آینده به این نتیجه برسد که اصلا ولایتفقیه نباید باشد، همانطور که در مورد سلطنت به این نتیجه رسیدند.اگر شاه و طرفداران سلطنت، شاه و نهاد سلطنت را در چارچوب قانون پذیرفتهبودند، اصل نهاد سلطنت حفظ میشد. اما چون شاه میخواست فراتر از قانون و برخلاف قانون اساسی عمل کند، ساواک را به جان مردم انداختهبود، سازمان برنامه و بودجه را به یک ابزار بیاراده در دست خودش، تبدیل کردهبود. ارتش، نیروهای پلیس و انتظامی همه را در اختیار خود درآوردهبود، انتخابات مجلس فرمایشی و همه بنا بهدستور اعلیحضرت بود. میخواست مطلقه باشد نه مشروطه [در نتیجه] سرنگون شد. اصلاحطلبان میخواستند ولایت را مشروطه کنند. ولایتمطلقه اگر حاضر نشود در چاچوب قانوناساسی به ولایت مشروطه تبدیل بشود و مردم از اینکه میشود این نظام ولایتی را اصلاح کرد، نامید بشوند، در آینده ممکن است به این جمعبندی برسند که تنها راه اصلاح، امحای نهاد ولایت و یگانه کردن سیستم است. ساختار دوگانه در تاریخ ایران اعم از ساختار سلطنتیـدموکراتیک یا ساختار ولایتیـ دموکراتیک نشان دادهاست که تنشزا است. در ساختار دوگانه تنشزا نهایتا آن وجهی که مسلط میشود و آن وجه دیگر را میبلعد، وجه بالایی و غیرانتخابی است. اصلاحطلبان حتی نمیگفتند این قانوناساسی را باید به نحوی اصلاح کرد که ولیفقیه با رأی مستقیم مردم انتخاب بشود. با اینکه میدانید برخی ازجمله آیتالله منتظری متاخر این نظر را دارند که ولیفقیه با رأی مستقیم مردم و آنهم در دورهی مشخص مثلا پنجساله یا دهساله انتخاب بشود و نامحدود نباشد. اصلاحطلبان و آقای خاتمی حتی اینرا هم نمیگفتند. میگفتند همین نظام، همین قانوناساسی، همین ولایتفقیه منتهی کل قانوناساسی اجرا بشود و نه فقط یک بخش از قاوناساسی. چرا فقط آن بخشی که مربوط است به حقوق ولایتفقیه، حقوق شوراینگهبان و حقوق نهادهای غیرمنتخب اجرا میشود. [اصلاحطلبان میگفتند] بیاییم حقوق نهادهای منتخب، حقوق ملت، حقوق مجلس و اینها را هم در واقع استیفا کنیم.
من فکر میکنم که راه تحول در ایران راهی است که کمترین هزینه را داشته باشد، بدون خشونت و خونریزی ، با حفظ تمامیت ارضی و استقلال کشور و اصلاحات تدریجی اما حول آرمانهای اصلی ملت ایران باشد. آرمانهای اصلی ملت ایران در ۱۵۰سال اخیر چه بودهاست؟ ملت ایران، یک کشور توسعهنیافته در قرن نوزدهم شد که میخواهد توسعه پیدا کند. میخواهد از یک کشور عقبماندهی فقیرجهانسومی یا جنوبی یا پریفرال[۲] و پیرامونی خارج بشود. مردم ایران میخواهند شهروند باشند نه رعیت. دوران رعیتی بهپایان رسیدهاست. ملت ایران میخواهد بر نظم سیاسیاش، قانون حاکم باشد نه ارادهی شخصی صاحبان قدرت. ملت ایران میخواهد ثروتی که این کشور دارد، عادلانه بین همهی اعضای خانوادهی بزرگ ایرانی تقسیم بشود. ملت ایران میخواهد در صلح، آرامش و امنیت زندگی کند. ملت ایران، اسلام را هم میخواهد؛ ملتی است مسلمان. اسلام، بخشی از هویت تاریخی- فرهنگیاش است. اما در ۱۵۰سال اخیر نشان دادهاست که اسلام را بهگونهای میفهمد که با کرامت انسان تضاد نداشته باشد؛ با حقوق مردم و با آزادی مردم تضاد نداشته باشد. با پیشرفت، با عقل، با خرد تضاد نداشته باشد. شما ببینید در طول تاریخ، از زمانی که اسلام وارد این سرزمین شد، اسلامی که مردم ایران به دنبالش رفتند در میان انشعابات، اختلافات و فرقهبندیهای گوناگون، مرتب بر سر دوراهیهایی که قرار میگرفتند، به کدام اسلام گرایش پیدا میکردند؟ چون قرائتهای گوناگونی از اسلام بودهاست. امروز هم در جامعهی ما سه قرائت از اسلام وجود دارد؛ (مخصوصاً قرائتهایی که با سیاست و حکومت نسبتی دارد) قرائت سنتگرا، قرائت بنیادگرا و قرائت نوگرا. جامعهی امروز ایرانی، قرائت نوگرا از اسلام را میخواهد و به گمان من اسلام با قرائت نوگرا و ترقیخواه میماند و الا به عنوان یک گفتمان عمومی و اجتماعی، نمیماند و تبدیل به یک مشت مناسک و سنتهای فردی در کنج زوایای مساجد و خانقاهها میشود. بنابراین درواقع گفتمان اصلاحطلبی نوعی گفتمان اصلاحطلبی دینی هم بود و در واقع تکیه بر این اصلاحطلبی هم داشت. تاریخ هشت فرازی که شما در این جلسات داشتهاید، اصولاً بخشی از آن تاریخ گفتماندینی است. تاریخ اصلاحطلبی در اندیشهی دینی از سیدجمال تا امروز است. در اصلاحات دومخرداد، پشتوانهی تئوریک و بستر نظری این حرکت، اصلاحطلبی دینی بود. اصلاحطلبی دینیای که ایستگاه بلافصل قبلیاش دکترشریعتی بود. البته دکترشریعتی را ما امروز باید با شرایط خودمان بازسازی میکنیم. ازاینرو گفتمان اصلاحطلبی نه تنها با بقای نظام جمهوریاسلامی بلکه با بقای اسلام به عنوان یک دین اجتماعی گره خوردهاست و واقعیت این است که سرخوردگی از اصلاحات به نوعی سرخوردگی از دین هم میتواند بهبار بیاورد؛ کمااینکه میبینیم در سالهای اخیر جریانهای سکولار و لائیک و حتی جریانهای چپ غیرمذهبی شانس بیشتری برای رشد پیدا کردهاند. گفتمانهای دینیای که کاملا تمام تخممرغهایشان را در سبد جمهوریاسلامی بگذارند با این خطر روبرو هستند. یعنی تمام گفتمانهایی که دین را به سیاست و قدرت تقلیل بدهند و آنرا در دولت و سیستم سیاسی متجسد و متبلور کنند و اینگونه تبلیغ کنند که بود و نبود نظام جمهوریاسلامی، بود و نبود اسلام است[ با خطر حذف شدن از اجتماع روبرو هستند]. البته من چنین فکری و تصوری ندارم چون نظامهای سیاسی میآیند و میروند اما ادیان، فرهنگها و مذاهب میمانند. نهایت اینکه باید با تقلیل اسلام به یک نظام سیاسی مقابله کرد. از تقلیل اسلام در یک صنف (صنف روحانیت) باید جلوگیری کرد. گاهی شنیدهاید که «اگر روحانیت نباشد، اسلام هم نیست». انگار قبل از اینکه اسلام باشد، روحانیت بودهاست. خیر؛ روحانیت قرنها نبود اما اسلام بود و روحانیت بعدها بهوجود آمد. برخی هم میگویند اگر این نظام نباشد، اسلام هم نیست. اما این نظام، تنها سیسال است در این کشور بهوجود آمده اما قبلش اسلام بودهاست. تقلیل دادن اسلام به یک نظام سیاسی، به یک قشر و صنف و حتی به یک فرد، البته این خطر را دارد که با رفتن آن صنف، با رفتن آن نظام و با رفتن آن فرد، آن دین هم برود.
صابر: یک پرسش و سی و پنج دقیق پاسخ، فرصت تمام است. ما به شما و آقای آقاجری خسته نباشید میگوییم. درحقیقت پاسخی که ایشان دادند تکملهی بحثشان بود و بحثشان را کامل کرد. از ایشان و از همه تشکر میکنیم.
[۱] . نشریه ایران فردا به مدیر مسئولی عزت الله سحابی از سال ۱۳۷۱ تا ۱۳۷۹ انتتشار یافت.
[۲] . peripheral