هشت فراز، هزار نیاز: نشست شصت و یکم
انقلاب (۶) : «دستاوردها، كاستيها و ناكاميها»؛ «جمعبندي فراز انقلاب ۵۷»
سهشنبه ۱۱ تير ۱۳۸۷
سعي ميكنيم بحث را پيش ببريم، بالاخره محدوديت هست ولی ما ميتوانيم فراتر از محدوديت برخورد كنيم. بحث دستاوردها را پنج برش يا قاچ ميزنيم؛ قاچها به ترتيب دستاوردهاي فكري و ايدئولوژيك، دستاوردهاي استراتژيك و تاريخي، دستاوردهاي اجتماعي، سياسي و نهايتا دستاوردهاي تشكيلاتي است.
دستاوردهاي فکري– ايدئولوژيک
بخش اول دستاوردها، دستاوردهاي فكري و ايدئولوژيك است:
انباشتهای چهل – پنجاه
با توجه به اينكه انقلاب ۵۷ به هيچوجه از جنبش ۴۰ و ۵۰ قابلتفكيك نيست، اگر از مجموعه نيروهاي عملكننده دهه ۴۰ تا نيمه دهه ۵۰ فاكتور بگيريم، اساسا انقلاب ۵۷ رخ نميداد. يعني اگر شما مجاهدين و شريعتي را از انقلاب ۵۷ فاكتور بگيريد، انقلابي به اين مفهوم رخ نميداد. ممكن بود حركت يا اعتراضي صورت بگيرد و تا سطح قيام هم پيش بيايد اما انقلاب به اين مفهوم قابلتحقق نبود. اين [موضوع] به اين مفهوم نيست كه فقط اين دو جريان عمده، انقلابساز و آفريننده ايده انقلاب بودند؛ نه! چپهاي ماركسيست، فداييها و نيروهاي جدي و فعال ابتداي دهه ۴۰ هم بودند. حتي محمد بخارايي و [جمعیت] موتلفه، حزب ملل، جاما و حتي نيروهايي كه امكان عمل هم پيدا نكردند ولي به آستانه عمل رفتند، در تكوين انقلاب ۵۷ فعال بودند. به قول قديميها دهه ۴۰ و ۵۰ با انقلاب ۵۷ كاملا دو اتاق تو در تو است و نميشود اين دو اتاق تو در تو را با تيغه تفكيك كرد. لذا دستاوردهاي فكري و ايدئولوژيك انقلاب ۵۷ به دستاوردهاي دهه ۴۰ و ۵۰ چسب ميخورد و الصاق ميشود. با اين توضيح كه خدمتتان دادم،اگر بخواهيم دستاوردها[ي فكري و ايدئولوژيك] را فهرست كنيم، مهمترين آنها انباشتهاي سالهاي ۴۰ و ۵۰ است.
در اين سالها اول بار نيروهايي-چه منفرد از نوع شريعتي، چه مجتمع از نوع سازمانهاي نوپديد دهه ۴۰ كه در آستان دهه ۵۰ زمينه بروز و ظهور پيدا كردند- در ايران بودند كه مبارزه فكري-سياسي[توسط آنها] از سطح حوض به سطح آبهاي عميقتر رفت. طول استخر قهرماني ۵۰ متر است و از يك متر تا ۹ متر عمق دارد؛ در ايران كمتر اين اتفاق افتاد كه كسي از لحاظ فكري و انديشهاي در عمقهاي ۶-۵ متري برود، بيشتر در سطح دست و پا زده میشد. اما در دهه ۴۰ و ۵۰ بلاخره كساني پيدا شدند –ولو قليل- كه لباس غواصي پوشيدند و به آن اعماق رفتند و سعي كردند چيزهايي را در حد توان خودشان از آن عمق بالا بياوردند. آنها در حد توان مشاهداتي و در حد توان نفوذ به لايههاي زيرينتر و عميقتر توانستند دستاوردهايي داشته باشند. اگر انباشتهاي دهه ۴۰ و ۵۰ نبود، اساسا انقلاب ۵۷ به وجود نميآمد.
روحانيت بخشي از نيروهاي فعال انقلاب بود. روحانیت در دهه ۴۰ و بعد از سركوب ۴۳-۴۲ فعال شد و [عناصر] منفردي در حوزه مبارزات سياسي داشت. اما عناصري كه [از بين روحانيت] در انباشت فكري مشاركت كنند، بسيار بسيار معدود بودند و ميشود فقط دست روي يك نفر گذاشت كه آن هم آقاي مطهري بود. او در حد توان خودش در انباشت دهه ۴۰ و ۵۰ مشاركت كرد. اما مشاركت او در سطح و عمق مشاركتي كه بچههاي ۴۲-۳۹ و بعدا شريعتي داشت، نبود. اما ايشان به سهم خودشان نقش فردي داشتند.
انباشتهاي دهه ۴۰ و ۵۰ انباشتهاي متنوعي بودند که بخشي از آنها در مدار جامعه اخص و [بخشی در مدار] جامعه خاص قابلتحليل است. گفتيم كه جامعه اخص نيروهايي[هستند] كه عملكننده اصلي بودند و جامعه خاص هم جامعهاي است كه در فاز انديشه ايران فعال شد. ديديم كه تنوع در انباشتهاي انديشه دهه ۴۰ و ۵۰ بسیار زياد بود. از سطح رمانهاي صادق چوبك[۱] و جلال آلاحمد شروع شد و به سطح اشعار نيروهاي [فرهنگی و ادبی] جديد جامعه فكري ايران هم رسيد. فيلمهایی چون گاو[۲]، گوزنها، رگبار[۳]، شوهر آهو خانم[۴] و ... آمدند که همه بخشي از انباشت بودند.
بخشي از انباشت هم كه جديتر بود و توانست سپهر و دوران بسازد، انباشت نيروهاي عملكننده دهه ۴۰ و ۵۰ بود. تا حدودي مجاهدين در انباشت فكري مشاركت داشتند و فداييان هم به سهم خودشان از منظر تفكر و ديدگاه استراتژيك فعال بودند. اما بخش مهمي از انباشت، انباشت فردي شريعتي بود كه كمك كرد در دهه ۴۰ و ۵۰ سيلويي از انباشت فكري و انديشهاي متراكم شود. لذا دستاوردهای مشخص فكري-ايدئولوژيكي انقلاب ۵۷ [برآمده] از انباشتهاي دهه ۴۰ و ۵۰ بود.
فرصت نشر همهي ديدگاهها
دومين دستاورد اين بود كه همه ديدگاهها فرصت انتشار پيدا كردند. فردي يا نيرويي نميتواند بگويد كه در حدفاصل سالهاي ۵۶ تا ۶۰ فرصتي براي تراوش انديشهاش فراهم نشده است، اين قابلقبول نيست. از سنتيترين نيروهاي مذهبي كه فداييان اسلام بودند، تا سرآمدِ نيروهاي چپِ راديكال در ايران كه فداييان بودند، [در سالهای] ۵۸-۵۷ دستبهکارِ نشر دیدگاههای خود شدند و روزنامه و ارگان داشتند. [در میان این دو] هم منفردين، مجتمعين، سازمانداران و بدون سازمانها، همه و همه فرصتي براي نشر ديدگاههايشان پيدا كردند. مثلا حتي در همين دوره بود كه كتاب «حكومت اسلامي» یا «ولايت فقيه»[۵] آقاي خميني منتشر شد. درست است كه [این کتاب در سال] ۱۳۴۸ چاپ اول آن در سطح نخبگان فكري-سياسي جامعه ايران آمد و تورق يا دستبهدست و خوانده شد، اما در سال ۵۶ بود که اين كتاب در سطح بسيار وسيعي به تهران، كلانشهرها و شهرهاي درجه دو و سه ايران رفت. از آقاي خميني كه رهبري قطبي انقلاب بود تا اقتصادداني مثل آقاي قواميانفر[۶] يا روشنفكر منفردي مثل آقاي علياصغر حاجسيد جوادي[۷] توانستند ديدگاههاي خود را در سطح وسيعي منتشر كنند. كمتر فرصت [مشابهی] در ايران به وجود آمد، البته مشابه آن را در سالهاي ۲۹ تا ۳۲ و حتي در دهه ۲۰ داشتيم، اما در انقلاب اين اتفاق كاملتر صورت گرفت.
مواجههي تفکر روحانيت با عرصهي واقعيت
دستاورد فكري-ايدئولوژيك بعدي مواجهه تفكر روحانيت با عرصه واقعيت بود. روحانيت متجاوز از هزار سال روي اصول، كلام و فقه متمركز شده بود. اصول و كلام نوعا بحثهاي اسكولاستيكي بودند كه خيلي با واقعيات و تَعَيُنات جاري جامعه و زندگيِ در جريانِ مردم كاري نداشت. [البته] فقه از ديد تشرع و شعائر و احكام تا حدودي با زندگي جاری مردم درگير بود و اصطكاك داشت. اما بالاخره روحانيتي كه هزار سال ادبيات خاصی را توليد و منتشر كرده بود و بخشي از این ادبيات را فقط خودش ميفهميد و [حتی] فقهش هم از جانب خودش نياز به توضيح داشت، در بزنگاهي قرار گرفت كه در آن مجبور بود بر خلاف هزاره گذشته با سطح واقعيات تماس برقرار كند. پارادوكس تفكر فقه سنتي با واقعيات جاري جامعه ايران دستاوردي بود كه سال ۵۷ به بعد عيان شد.
عياني فاصلهي ایدئولوژی آرماني با ايدئولوژي تحققي
محور يا دستاورد پنجم، ايدئولوژيِ آرمانيای است كه بخشي از ايدئولوژي دهه ۵۰ بود و بيشتر از جانب مرحوم شريعتي صادر و متبادر ميشد. [این ایدئولوژی آرمانی] تا حدودي پارادوكس و تناقضش را با ايدئولوژي واقعي نشان داد. يعني از سال ۱۳۵۷ به بعد كه ديگر جامعه ايران دست نيروها افتاد (البته درست است كه نيروي قالب، روحانيتِ به محوريت آقاي خميني بود، ولي ۵۹-۵۸ جامعه ايران دست نيروهایی با سطحها، نقشها و جايگاههاي مختلف افتاده بود)، مشخص شد كه ايدئولوژي در سطح آرمان است و بايد آرامآرام به سطح زمين بیاید و با واقعيات جاري جامعه ايران كه اليماشاالله مساله مبتلابه داشت، اصطكاك پيدا كند. آنجا در آن بزنگاه، فاصله ايدئولوژيِ آرماني با ايدئولوژيِ تحققي روشن شد. ايدئولوژي تحققي نوعا در [ارتباط با] اتفاقاتي بود كه در جامعه ايران صورت ميگرفت. فرض كنيد كه بخشي از نيروها رفتند و روي مناطق گودنشين تهران متمركز شدند. رفتند آنجا را احيا كنند، به بهزيستي گودنشينها كمك كنند و براي آنها پاتوقهاي آموزشي بزنند. نشريهاي[با عنوان] «فرياد گودنشين» هم منتشر شد؛ اين ميشود ايدئولوژي واقعي. يا فرض كنيد بخشي از نيروهاي انقلاب هياتهاي هفتنفره تقسيم زمين را تشكيل دادند، بخشي بدنه سپاه را شامل شدند، بخشي رفتند و از طريق جهادسازندگي به روستاها برق رساندند. اينجا ديگر ايدئولوژي، ايدئولوژي واقعي شد و بحث لمس و اصطكاك پيش آمد. اينجا –بهخصوص از ۵۷ كه ديگر انقلاب به مجراي اجرا افتاد- آرامآرام تناقضهاي ايدئولوژي آرماني با ايدئولوژي تحققي خودش را نشان داد.
تمامقامتی انديشهي چپ ← نشر حداکثري
وجه بعدي اين بود كه بعد از مدتها - بعد از سال ۳۲، يعني [بیش از] يكربع قرن- انديشه چپ در ايران فرصتي براي نمايش تمامقد و قامت پيدا كرد. نيروهايي مثل فداييها،گروه سياهكل[۸]، آرمان خلق[۹] و گروه فلسطين[۱۰] كه در دهه ۴۰ در ايران مبارزه كردند، نيروهايي بودند كه در مقايسه با نيروهاي كنفدراسيون خارج از كشور و حزب توده اصالت بيشتري داشتند. رهبران [حزب توده و کنفدراسیون خارج از کشور] بعد از [کودتای سال] ۳۲ بدنه را زير تيغ رها كردند و خودشان به اروپاي شرقي و شوروي پناهنده شدند و دركتابخانهها ذهن را پيچيدهتر كردند. همه نيروها، اعم از نيروهايي كه در ايران بودند، مبارزه كردند و جان دادند و نيروهايي كه بيرون بودند [و بعد] به داخل ايران آمدند، همگي امكان نشر انديشه، ايده و نحلهشان را داشتند. از دل [نیروهای] كنفدراسيون كه به ايران آمدند، ۲۹ گروه تشكيلاتي درآمد که همه آن گروهها تريبون، كتاب، جزوه و برخي هم ارگان داشتند. لذا بعد از سال ۳۲، اولين بار بود كه چپ در ايران با تنوع حداكثري امكان انتشار پيدا كرد. بيشتر بساطهاي كتابفروشيهاي سيار روبهروي دانشگاه يا بلوار كشاورز و خيابان كارگر مال آنها بود. در حدفاصل ۵۷ تا اواخر ۵۹ كه ديگر آرامآرام شرايط ايران ميرفت كه خاكستري شود و بوي درگيري به مشام برسد، بخش مهمي از جزوههايي كه در دانشگاه پخش ميشد، جزوات چپ بود. يكي از دستاوردهاي فكري و ايدئولوژيك، حضور تمامقد و قامت انديشه چپ با امكان نشر حداكثري بود.
نشت اجتماعي ايدئولوژي– تفکر
وجه ديگر كه دستاورد اجتماعي بزرگي بود، [اين بود كه] براي اولين بار آرامآرام ايدئولوژي و تفكر با همه سنگيني، پيچيدگي و ادبيات غامضش، در جامعه ايران نشر اجتماعي پيدا كرد. آرامآرام مردم با ادبيات ايدئولوژيك آشنا شدند؛ اسلامشناسي، تشيع و بخشي از ادبيات ايدئولوژيك شريعتي به درون جامعه آمد. بخشي از ادبيات پيشين مهندس بازرگان مثل «راه طيشده»، «عشق و پرستش»، «دل و دماغ»، «سازگاري ايراني» و بهخصوص «آفات توحيد»[۱۱] (كه اثر پيشيني مهندس بازرگان نبود و جديد بود)، در دوران انقلاب دوباره تجديد چاپ شد و در بساط كتابفروشيهای روبروي دانشگاه فروش جدياي داشت. مثلا دو جلد كتاب [با عنوان] وقتي كه ماركسيتها تاريخ مينويسند آمد كه آقاي دكتر حسن افتخار[۱۲] آن را بدون نام تاليف كرده بود. شاهد اين بوديم كه اين نوع ادبيات تيراژ جدياي خورد، تكثير شد و آرامآرام بخشي از ادبيات ايدئولوژيك به سطوح تودهاي جامعه ايران نشر پيدا كرد كه اتفاق مهم و جدياي بود.
تودهي خواننده
اما مهمترين اتفاق اين بود كه توده در ايران خواننده شد. قبلا در ايران روشنفكران، طبقه متوسط فرهنگي، طيفي از مبلغان، طيفي از اساتيد دانشگاه، طيف محدودي از پژوهشگران، مترجمان، مولفان و مصنفان جزو خوانندگان بودند و خواندن جزو زندگي و معيشت آنها يا جزو زيست فكريشان بود. اما در دوران انقلاب، توده هم خواننده شد و بخشي از خوانندگي او معطوف به خواندن انديشه، ايدئولوژي و بخش سنگينترِ تراوشهاي فكري بود. اتفاق مهمي افتاد. تيراژ بعضي از كتابها در سال ۵۸-۵۷ از يك ميليون گذشت. اين يك ميليون همه روشنفكر، دانشگاهي و دانشآموزان نبودند، خانوادهها و مردم عادي هم بودند. اين توده خواننده يك جريان طبيعي در جامعه ايران بود؛ [مثل]جريان تحميلي بعد از پيروزي انقلاب و دولتی شدن انقلاب و اسلام نبود.
در آبان سال ۶۰، در اوج درگيريها، جهادسازندگي برنامهاي ساخته بود و كارهاي فرهنگي جهادسازندگي را معرفي ميكرد. به يك روستا در سيستان كتاب برده بودند و پخش ميكردند. فيلم مستند بود و بدون سانسور هم پخش ميشد. نشان ميداد كه كتابهاي «روش رئاليسم» مرحوم علامه را كه آقاي مطهري حاشيه زده بودند، به يكي از روستاهاي زاهدان برده بودند. یک روستايي آن كتاب را جلوي گاو انداخته بود و گاو داشت آن كتاب را ميخورد. خيلي تصوير قشنگي بود؛ هم فقر آنجا را ميرساند كه امكان خوراندن علوفه به گاو نبود، از طرف دیگر ميرساند كه اين سطح تحميل و تزريق ايدئولوژيك و فرهنگي آخر سر خوراك گاو ميشود و به ذهن انسان نفوذ پيدا نميكند. اما اینکه توده در دوران انقلاب -۵۷ تا ۶۰- خواننده شد، يك روند طبيعي، خودانتخاب، داوطلبانه و كاملا منطقيِ جامعه ايران بود.
بعد از انقلاب، كتابهاي مرحوم مطهري را در تيراژهاي چندميليوني منتشر ميكردند، هر مدرسهاي كه ميرفتني آكبند در سه چهار قفسه كتابهاي ايشان بود. در كتابخانههاي دانشگاه بعد از انقلاب فرهنگي،كتابخانههاي ادارهها، انجمنها، كارخانهها و ... رديف كتابهاي علامه طباطبايي، مكارم شيرازي، آقاي مصباح یزدی و مطهري بود. اين سير تحميلي، مصنوعي و حكومتيِ خواننده كردن مردم بود كه اتفاقي هم از اين ناحيه در جامعه ايران رخ نداد. اما خوانندهشدن توده در سالهاي ۵۷ تا ۶۰ ، روند دروني جامعه ايران و بسيار دستاورد بزرگي بود.
پديداري حافظهي تاريخي
آخرين دستاورد فكري-ايدئولوژيك ۵۷ تا ۶۰ يا دوران انقلاب اين بود كه يك حافظه تاريخي پديدار شد. بلاخره حافظهها نقبي به مشروطه، جنگل و نهضت ملي زدند، ۴۲-۳۹ هم كه نزديك بود. به فرازهاي دور دستتر مبارزاتي مثلا سده اخير ايران نقب زده شد و جامعه ايران بهطورنسبي و جامعه جوان دانشگاهي بهطورخاص، صاحب يك حافظه تاريخي شد كه اتفاق مهمي بود. مثلا در آن سالها يك دانشجوي سال اول كه به دانشگاه وارد ميشد، حتما آگاهي عمومياي از انقلاب كوبا، ويتنام، تحولات منطقه، تضاد اعراب- اسراييل و... داشت. گروههاي درون مشروطه را بهطور كلي ميشناخت و با احزاب درون مشروطه بهطور عام آشنا بود.
دستاوردهاي استراتژيک- تاريخي
دستاوردهاي فكري و ايدئولوژيك را پسِ سر ميگذاريم و به دستاوردهاي استراتژيك و تاريخي راه ميبريم و فهرستخواني مبسوطي حول دستاوردهاي استراتژيك- تاريخي انقلاب ۵۷ ميكنيم.
همگرايي عمومي ضدسلطنت
وجه اول [دستاوردهای استراتژیکتاریخی] همگرايي عمومي ضدسلطنت بود. اين همگرايي هم در سطح نيروها، اعم از مذهبي، غيرمذهبي، چپ، راست، ليبرال، معتدل، راديكال و هم در سطح عامه مردم بود. در يك بزنگاه همه روي شعار ضد شاه و ضد سلطنت متفق شدند.
فروريزي مطلقيت سلطنتي
اتفاق دیگری که در جوف اين همگرايي افتاد، فروريزي مطلقيت سلطنت بود. اين دومين فروريزي مطلقيت در ايران بود؛ فروريزي اول، مطلقيت دوران قاجار بود كه در گام اول با انقلاب مشروطيت يك سنگ خورد و در گام دوم دو سال بعد از مشروطه، با شكستن سد سَديد محمدعليشاه در استبداد صغير [سنگ دیگری خورد]. در اينجا هم مطلقيت سلطنتي در شكل جديدتر، مدرنتر ولي همچنان سانتراليستي مثل دوران قاجارها فرو ريخت.
عبور از سلطنت– ورود به جمهوريت
دستاورد مهم ديگر كه جنس استراتژيك و تاريخي داشت، عبور از سلطنت و ورود به جمهوريت بود. جامعه ايران سلطنت را به لحاظ تاريخي لمس كرده بود و كاملا با آن آشنا بود و تجربهاش كرده بود اما جمهوريت [مبهم بود]. همانطور که ۸۰-۷۰ سال پيش از انقلاب، مشروطيت چيزي مبهم اما محترم، مقدس و آرمانيای بود.
هژموني دوراني نسل نو در سيرِ صلاحيت
اينها دستاوردهاي عام بود و حالا آرامآرام به دستاوردهاي خاصتر ميرسيم. در سطح دستاوردهاي استراتژيك و تاريخي، دستاورد خاصِ قابلاهميت، هژموني دوراني نسل نو بود؛ براي اول بار در ايران اين اتفاق افتاد كه رهبري مبارزه در دهه ۵۰ كه تا آستان انقلاب هم پيش آمد، به دست نسل نو با معدل سني ۲۸-۲۷ سال افتاد. شايد در نظر اول اینکه معدل سني رهبران پايين آمده بود، قابلنقد باشد ولي اين پايين آمدن معدل سني رهبران با سير كسب صلاحيت همزمان بود. در دهه ۵۰، این معدل سنی، رهبريِ حركت اجتماعي جامعه ايران را مستقل و فراتر از روحانيت، مستقل از ابزار سنتي پيشين مثل جبهه ملي و احزاب درون آن مانند نهضت آزادي عهدهدار شد. اتفاق مهمي بود كه نسل نو بيايد و با سير كسب صلاحيت هژموني را به دست بگيرد. يك فاصله سنی حداقل سيساله بين رهبران نسل قبل با رهبران نسل نو برقرار بود كه اين اتفاق مهمي بود.
اين اتفاق نه خودبهخودي بود، نه تصادفي و از سر صدفه و حادثه بود، [بلكه] از سرِ جمعبندي و تخصيص بود. نسل ۴۲-۳۹ كه تشخيص داد با آن ابزار سنتي و با آن تلقيها امكان پيشبرد مبارزه اجتماعي و سياسيِ جدي در ايران نيست، به اتراق رفت؛ اتراقي كه از نوع سيزده بهدري نبود، اطراقي كه با كارِ شاق توأم بود و با محصولش و صداقتش آمد و هژموني را از آن خودش كرد. اين هژموني تا سال ۵۵-۵۴ ادامه داشت و بعد به ته و بنبست رسيد. اما بلاخره نسلِ نو در دهه ۵۰ توانست هژموني را از آن خودش كند. بقاياي هژموني نسل نو را در دوران انقلاب و حتي در سالهاي آغازين جنگ -كه جنگ جنبه ملي داشت- شاهد بوديم. يعني آنجا هم در روند حركت انقلاب، نسل نو حاضر بود و در سازماندهيها و ايدهپردازيهایِ خودانگيخته مشاركت جدي داشت. در دو سال اولِ جنگ هم كه جنگ هنوز كلاسيك نشده بود و جنبه دفاعي و خودانگيخته داشت، اين نسل جدي بود. درست است كه رهبران و بانيان نيروها يك بار در سال ۵۰ و يك بار هم در نيمه دهه ۵۰ آسيبهاي جدياي ديدند و از عرصه خارج شدند، اما اين آموزشها و آن تفكرها خود را تا سالهاي ۶۲-۶۱ كشاند و در دو مرحله، یکی بحبوحه انقلاب و يكی دوران دو سال اول جنگ خودش را نشان داد.
تدوينيات
دستاورد استراتژيك-تاريخيِ ديگر تدوينيات بود. در دورههاي قبل هم نيروها دست به قلم شده بودند و از ادبيات شفاهي و گفتاري به ادبيات نوشتاري ورود كرده بودند، اما ورود آنها محدود بود. در سالهای ۴۰ تا ۵۰ و۵۰ تا ۶۰، نوشتار در جامعه ايران باب شد و حجم تدوينياتي كه در حدفاصل ۵۷-۵۰ تا ۶۰ منتشر شد، تقريبا با تدوينيات فازهاي قبلي قابلمقايسه نبود. تدوينيات مستقل از اينكه محتوا و سبك آن چيست، يكي از دستاوردهاي استراتژيك-تاريخي است كه ميتواند ملات پژوهش براي نسلهاي بعدي از جمله نسل جديدِ شما باشد.
پيوند توده– روشنفکر
دستاورد استراتژيك-تاريخي ديگر پيوند توده و روشنفكر بود. حدود یک ربع قرن اين امكان نبود كه در جامعه ايران توده با روشنفكر پيوند بخورد. اين اتفاق در دوران نهضت ملي و دوران مرحوم دكتر مصدق رخ داد كه [از یک طرف] منورالفكرهاي درون جبهه ملي و سرآمدشان كه دكتر مصدق بود و از طرف دیگر مردم، امكاناتي براي اتصال پيدا كردند و اتصال روشنفكران با مردم و مردم با روشنفكران اتفاق افتاد. بعد از ۲۵ سال پيوند تودهروشنفكر در جامعه ايران باز شكل گرفت. همين كه ادبيات شريعتي تودهاي شد و تيراژهاي ميليوني پیدا کرد، وجه مهمي از قضيه بود. در كنار تودهاي شدن ادبيات شريعتي، آرامآرام كتابهاي آقاي [علیاصغر] حاجسيد جوادي، توانايانفرد[۱۳]، تعدادي از كتابهاي مهندس بازرگان و بخشي از ادبيات دكتر پيمان و... در سال ۵۷-۵۶ به لايههاي زيرین دانشجويي هم نشر پيدا كرد. از طرف دیگر دانشگاه هم در دوران انقلاب منزلگاه تودهها شد و [تبدیل به] يك كمپ آگاهي و كسب دانش سياسي شد. در دهه ۵۰ و بهخصوص حدفاصل ۵۷ تا ۶۰ ، پيوند تودهروشنفكر بهطور جدي رقم خورد. شايد يكي از علتهايي كه در سال ۵۹ حركت موسوم به انقلاب فرهنگي (سرجاي خودش آن را به حد مقدور و ضرور بررسي خواهيم كرد) راه افتاد و درِ دانشگاه بسته شد، همين باشد.
تلفيق سه نسل
اتفاق ديگر اين بود كه امكاني براي بروز و ظهور ظرفيتهاي سه نسل در جامعه ايران فراهم شد. يعني انقلاب ۵۷ از وجوه مختلف يك انقلاب سهنسلي است؛ در اين انقلاب از آقاي خميني ۷۸ ساله تا چهرههاي شاخص جبهه ملي كه از دوران گذشته به دوران جديد ورود كردهاند، سران نهضت آزادي و رهبراني از كنفدراسيون كه آن موقعها ميگفتند شقيقههايشان فلفلنمكي شده با كساني كه تارهايي از موهاي سفيد داشتند و از خارج از كشور آمده بودند، وجود داشتند. آن زمان مثل بعد از انقلاب نبود که موهاي همه يكدفعه سفيد شود وجه ديگر هم ميانسالان و رِنج سني ۲۵ تا ۴۵ و پايينتر از آنها هم يك رِنج سني ۱۵ تا ۲۵ سال بود. ميشود گفت كه در طول اين ۱۲۰-۱۰۰ سالي كه از تنباكو تا اكنون مد نظر ماست،كاملترين تلفيق نسلها در انقلاب ۵۷ شكل گرفت و دستاورد جدی هم داشت.
دستاوردهاي اجتماعي
همگرايي ملي با قابليت ماندگاري
مهمترين دستاورد اجتماعي همگرايي ملي بود كه در سال ۵۷ در ايران به وجود آمد. [البته] زمينههای تاریخی که به مشروطه سرک میکشید و بخشی دهه پنجاهی بود، وجود داشت. همگرايي مليِ[سال ۵۷] قابليت ماندگاري داشت؛ اگر مجموعه رهبري ا ذزكاوت و تمايل را داشت كه اين همگرايي پايدار بماند، نيروها هم اين تمايل را داشتند كه اين همگرايي پايدار بماند، اين همگرايي در درون خودش امكان ماندگاري داشت.
پاکي عام اجتماعي و متانت عمومي
دستاورد ديگر اين بود كه جامعه ايران به طور عام رو به پاكي رفت و يك پاكي عمومي را بهخصوص در سال ۵۷ تجربه كرد. درگيري كمتر ميديديم، فحاشي كمتر ميديديم. در سال ۵۶ و ۵۷ حريم امني براي دختران و زنان جامعه ايران به وجود آمده بود. سال ۵۷ که پيك انقلاب بود و تازه جرقههاي انقلاب روشن و پديدار شده بود، امنيتي وجود داشت كه دخترخانم يا زن بهتنهايي نيمهشب در خيابان باشد و مورد هيچ تهديدي هم قرار نگيرد. جامعه ايران، جامعه پاكي بود و داشت به سمت پاك شدن ميرفت. روابط خيلي مناسبتر از گذشته شد. در كنار پاكيهاي جامعه يك متانت عمومي هم پديد آمد. اين متانت در سال ۵۷ بود، در ۵۸ جديتر هم شد اما به نسبتي كه درگيريها و اختلافات گروهها [با یکدیگر] و اختلاف گروهها با حاكميت و بهعكس وسط آمد، اين متانت عمومي و اين پاكي اجتماعي آرامآرام پس رفت و در سير خود به وضعيتی رسید که الان همهمان تجربه ميكنيم. جامعه ما در سال ۸۷ فاصلهای جدي با سال ۵۷ دارد. آن پاكي و متانت با موعظه روحانيت و با نصيحت منبريها [به وجود] نیامده بود؛ داوطلبانه و خوداختيار بود. قبلا هم عنوان شد که جامعه ایران به سرفصلِ «از ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست» رسيده بود. همه چيز به سمت اينكه كريستال مطلوب مناسبات اجتماعي در ايران شكل بگيرد، پيش رفت.
پايِکاريِ نسل نو
دستاورد اجتماعي ديگر اين بود كه يك نسل نويِ پايكار در صحنه حضور داشت كه الگوي زيست نمايندگان نسل ۴۲-۳۹ را پيشرو داشت و در دانشگاه، محله و مسجد بهطور جدي فعال بود. حس ميكرد كه انقلاب مال خودش است و به اصطلاح قديميها با انقلاب و حركت جديد خانهيكي بود و خودش را عضو خانواده حس ميكرد.
اگر در سالهاي ۵۶ تا ۲۲ بهمن ۵۷، نسل ۱۵ تا ۲۵ سال ايفاي نقش نميكرد، از عهده ميانسالان و بزرگسالان نسلهاي پيشين خارج بود كه بتواند موتوري روشن كنند و شاه را سرنگون كنند. نسل نو، نسل پايكاري بود و برخلاف الان نسل بيتفاوتي نبود. اتفاقات اخيری را كه در جامعه و در دانشگاه ميافتد ميشود سنجيد، واكنشها خودشان را عيان ميكنند. مثلا واكنشي كه دانشگاه به شبهتعرض به يك دختر دانشجو در دانشگاه زنجان نشان داد، با واكنشهاي سال ۵۷-۵۶ قابلمقايسه نبود. واكنشهاي سال ۵۷-۵۶ صرفا واكنشهاي مبارزاتي نبود؛ واكنشهاي اجتماعي و واكنشهاي عُرف ايراني هم بود. نسل نو ۵۷-۵۶ هم در پيوند با رهبريكل و هم مستقل از رهبري كل بهطور جدي پايكار بود. رهبري كل بهخصوص آقاي خميني كه اصلا بيرون از ايران بود، ولي نسل نو يك ابداع ميداني داشت و بداعت ميدانياش خيلي جدي بود. در صحنه شعار طرح ميكرد، سازماندهي ايجاد ميكرد، همگرايي به وجود ميآورد و...، اتفاقات مهمي از مجراي نسل نو در جامعه ايران به وجود آمد.
تقليل سن مبارزه
دستاورد ديگر تقليل سن مبارزاتي بود. اگر ميانگين سن مبارزان را در سالهاي ۵۷-۵۶ با ميانگين سن مبارزان در نهضت ملي كه سراسريترين نهضت اجتماعي قبل از انقلاب ۵۷ بود، مقايسه كنيم، حداقل ۱۵-۱۰ سال تفاوت سنی وجود دارد. سن مبارزه در ايران بهطور جدي پايين آمده بود و پايين آمدن سن مبارزه در ايران اِلا با اتفاقات دروني و پرتعداد سالهاي ۴۰ و ۵۰ ميسر نبود. بهخصوص در دهه ۴۰ نوجوان از نوجواني وارد بازار كار ميشد و در خانواده نقش يا سهمي به عهده ميگرفت. واقعا آن زمان ادبيات برخي از پدران و ادبيات عرفِ جا افتاده این بود كه سبيل و پشتلبت سبز شده، به فكر نان خودت باش يا در معيشت خانواده مشاركت كُن. آن موقع مرسوم بود كه نوجواني كه به بازار كار ميرفت، حقوق روزانهاش را به پدر و مادر ميداد و آنها بخشي از حقوق را به خود فرزند برميگرداندند و بخشي از آن هم در مجراي زندگي ميآمد. يعني حوضچههاي تمرين اجتماعي در دهه ۴۰ و در دهه ۵۰ در جامعه ايران وجود داشت. آن تمرينها خودش را در سال ۵۷ در شكل بزرگتر به نمايش گذاشت. يعني يك ۱۵-۱۴ ساله، هم در خانواده نقش داشت و هم در محل صاحب موقعيتي بود، به باشگاه و زمين خاكي و مغازه ميرفت، شاگردي ميكرد و در این حوضچههاي اجتماعي واقعا موجود استخوان ميتركاند و پوست ميانداخت. اگر يك ۱۷-۱۶ ساله آن زمان را با اين زمان مقايسه كنيم، او شاخصههاي جديتري براي ايفاي نقش اجتماعي داشت. لذا سن مبارزه بهطور جدي پايين آمد.
زن در عرصه
در پايان دستاوردهاي اجتماعي به زن در عرصه ميرسيم. در دوران قديم در تنباكو شاهد بوديم كه زن [بهطور] حسي و عكسالعملي به صحنه آمد، جلوي دربار با كامرانميرزا درافتاد و در دربار قليان شكست. بروز و ظهور زن را در تنباكو ديديم. در مشروطه خانمها بهطور جدي رشد كردند، چند نگو زنانه داشتيم كه قبلا مرور كرديم. يا زنهايي از جامعه سنتي چادرچاقچوری ايران مثل دخترخانم آقاي شيخهادي نجمآبادي[۱۴] كه دختری سازمانده و نگیست جدي آن دوره بود، درآمدند. اتفاقات مهمي در مشروطه و بعدها در نهضت ملی افتاد كه قبلا با هم مرور كردهايم.
در انقلاب يك وجه از حضور زن در عرصه اجتماعي مرهون آموزش عملي جريانهاي عملكننده دهه ۵۰ بود. فرض كنيد که از درون همين جامعه سنتي ايران يك صدیقه رضايي[۱۵]، فاطمه اميني[۱۶]، بهجت تيفتكچي[۱۷] و... درآمدند؛ طيف مادران، خواهران و همسران مجاهدين درآمدند كه حركتشان حتي براي نظام شبه پليسي-امنيتي آن زمان غيرقابل مهار بود. در حسينيه ارشاد با آموزههاي شريعتي نسل نو و تلقيهاي نو از زيست و زندگي آمد كه خيلي مهم بود. مثلا زوجي، حسن و محبوبهاي در حسينيه ارشاد وصلت كنند، از حسينيه با اتوبوس به خانهشان بروند و در خانهشان هم زيلويي براي پهن كردن نباشد، دو سه سال هم بعد از ازدواجشان هردو در درگيري شهيد بشوند، اينها در جامعه ايران اتفاقات خودبه خودياي نبود.
خيلي مهم بود كه در جامعهاي كه رژيم شاه سعي ميكرد در كيف خانمها و دختران ريمل، پنكيك و كرم پودر انباشته كند، نسلي آمد كه در كيفش نارنجك و زيرزبانش سيانور بود. اتفاق خيلي مهمي بود. اين توصيف یک توصيف نوستالژيك نيست، يك توصيف واقعي است. بلاخره در كنار آموزشكده بزرگي كه در اختيار رژيم شاه بود، شبكه تلويزيوني، پرده سينما، كاخ جوانان، كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، روزنامه كيهان و اطلاعات، مجله زن روز، اطلاعات بانوان[۱۸]، انجمن دوشيزگان و بانوان (در خيابان بهار كه هر هفته آنجا شو برگزار ميشد) و ...، نيروهاي ديگر بدون حداقل امكانات نسل ايجاد كردند. آن نسل ايفاي نقش كرد و در دهه ۵۰ نسل تماشاچي و سياهلشگر نبود. گفتيم که زن به عرصه آمد. اشاره میشود که در تشكيلات انقلاب يك تشكيلات لجستيك و اسپانسر زنانه هم شكل گرفت. این همه از دستاوردهاي دهه ۴۰ و ۵۰ و حضور زن در انقلاب ۵۷ بود.
دستاوردهاي سياسي
اينها دستاوردهاي اجتماعي بود اکنون به دستاوردهاي سياسي ميرسيم.
فروپاشي پايگاه منطقهاي امپرياليسم
دستاورد بزرگی كه جنبه منطقهاي و بينالمللي داشت، فروپاشي پايگاه منطقهاي امپرياليسم در ايران بود. از سال ۱۳۳۲ ايران پايگاه آمريكا در منطقه بود. پيمانهاي نظامی «بغداد» و بعد «سنتو»[۱۹] شکل گرفت که ایران هم در آنها بود. بعد در چارچوب شعار دوراني نيكسون-كيسينجر كه از نظريه «بگذار ديگران به جاي ما بجنگند» در جزيره گوام درآمده بود، [ایده] «پاسدار منطقه» درآمد. [در ذیل ایده] پاسدار منطقه، حفاظت از منطقه خودمان را به رژيم شاه سپردند و ديگر ايران كريدور سياسي شد و همه رفت و آمدهاي سياسي از آمريكا به ايران شيفت پيدا كرد. [ایران] كريدور تسلیحاتی هم شد و شاهد بوديم كه در سركوب ظفار مشاركت كرد، به ويتنام گردان مهندسی فرستاد، در جنگ سالهاي ۴۰ و ۵۰ شمسيِ هند و پاكستان، ارتش شاه به نفع مرتجعين پاكستاني وارد شد، در جنگ شاخ آفريقا بين چپها و رژيم عقبافتاده سومالي به نفع سومالي وارد جنگ شد؛ البته طبيعتا آن موقع بیشتر اینها پنهان بود. همه این اتفاقات در حد فاصل سالهای ۳۲ تا ۵۷ و بهخصوص ۵۲ تا ۵۷ رخ داد. اين اتفاق مهمي بود كه پايگاه اصلي امپرياليسم در منطقه ما فروريخت.
دانش عام سياسي
دستاورد سياسي ديگر دانش عام سياسي بود. عنوان شد مردم ايران كتابخوان و روزنامهخوان شدند. از پاييز ۵۷ -قبل از اينكه روزنامهها در ۱۴ آبان تعطيل شوند- كيهان و اطلاعات گاهي اوقات به چاپ دوم و گاهي چاپ سوم ميرسیدند. در پيادهروها روزنامهخواني صورت ميگرفت، خريد كتاب خيلي جدي بود و مردم شبها بيبيسي گوش ميدادند. خبرنامههاي محلي و دانشگاهي و خبرنامههاي شهرستانها[دست به دست ميشد] و شبكه توزيع خبرنامه جدي بود. خبر، روزنامه و كتاب كه از درونش آگاهي، توان تحليل و توان ارايه نكتهتحليلي بيرون ميآمد، بهطور جدي بالارفت. با توجه به اينكه جامعه ايران هم آرامآرام حافظه تاريخي پيدا كرده بود و [میدانست] از مشروطه به اين طرف در جامعه ايران چه خبر بوده، دانش سياسي جامعه بهطور جدي نسبت به سال قبل از ۵۶ بالا رفت.
بازخيز نيروها
دستاورد بعدي بازخيز نيروهايي بود كه به هر ترتيب با انسداد بعد از جنبش مسلحانه مواجه شدند و امكان بروز و ظهور نداشتند و نميخواستند و نميتوانستند اسلحه هم به دست بگيرند. از سال ۵۶ نهضت آزادي و جبههملي توانستند بازپديدار شوند. نيروهايي كه خواهان مبارزه دموكراتيك كمهزينهتر بودند، براي خودشان مجراي تشكيلاتي پيدا كردند، جمعيت دفاع از آزادي حقوق بشر بهوجود آمد و ... . در كنار راديكالهاي دهه ۵۰، از سال ۵۶ براي بروز و ظهور نيروهاي معتدل، ليبرال يا بين سوسيال و ليبرال، امكان پيدا شد.
هر نحله يک مجرا
دستاورد سياسي ديگر اين بود كه از ۵۷ تا ۵۹ –ديگر از ۵۹ تا آستان و بهار سال ۶۰ فضا تنگتر و تنگتر ميشد- هر نحلهاي براي خودش يك مجراي سياسي پيدا كرد. همانطور كه در عرصه انديشه هركسي ميتوانست انديشه خودش را متصاعد و متبادر كند و تراوش دهد، در حوزه سياسي هم هركس ارگان و تريبون خودش را داشت؛ [البته] توان بعضي كمتر بود. مثلا آن موقع جرياني بود [به نام] «جنبش» كه آن را آقاي [علیاصغر] حاجسيد جوادي اداره ميكرد. يك خانه دو طبقه قديمي نزديك ميدان انقلاب در خيابان نصرت داشتند و جلسات هفتگي برگزار ميشد. مثلا يك كلاس امپرياليسمشناسي در آنجا تشكيل داده بودند که مدرس آن كلاس آقاي حسين كلاني[۲۰]، فوتباليست دهه ۴۰ و ۵۰ بود. داشت اتفاقات خوبي رخ ميداد. هركس در حد توان خودش جنبش منزلی داشت، بزرگتر از آن هم جنبش مسلمانان مبارز بود که انجمن دوشيزگان و بانوان سابق را در خيابان بهار (كه الان آموزشگاه شركت گاز است) گرفته بود و در حد توان خودش مراسم برگزار ميكرد و ۶۰۰-۵۰۰ نفر را ميآورد. نيروهايي مثل مجاهدين هم ميتوانستند در دانشگاه تهران ۱۰۰ هزار نفر را بياورند و در رشت ۲۰۰ هزار نفر را سامان بدهند. هركس در حد توان تشكيلاتي خود اين امكان را پيدا كرد كه تريبونهاي سياسي خودش را برپا كند. مثلا كلاسهاي تبيينجهان، حدود ۳۰-۲۰ جلسه جمعه شبها در سالن بزرگ ورزش دانشگاه صنعتي شريف برگزار شد كه حدودا كف و سكوهاي آن ۱۰ هزار نفر را فشرده در خودش جاي ميداد. آنجا مسعودرجوی تببينجهان ميگفت و از آن[جلسات] جزوههاي تببين جهان بيرون ميآمد. يا مثلا «[مهدی] ابريشمچي» در دانشگاه تربيت معلم ضربه ۵۴ را تبيين ميكرد، يا موسی خياباني[۲۱] شش شب در ماه رمضان فلسفه شعائر ميگفت. در حزب جمهوري، بادامچیان كلاس ميگذاشت، آقاي میرحسين موسوي كلاس ميگذاشت و ... همه براي خودشان امكاني داشتند. اتفاق مهمي بود؛ هر نحلهاي يك مجرا و يك تريبون داشت. در تشكيلات هم خواهیم دید که هركس در حد توانِ تشكيلاتي خودش، سازو كار تشكيلاتي هم داشت[۲۲].
دستاوردهاي تشکيلاتي
اينها دستاوردهاي سياسي بود، ميرويم سر دستاورد[هاي] تشكيلاتي.
کپههاي روبه تکثير
يكي از مهمترين دستاوردهاي تشكيلاتي دوران اوج انقلاب كپههاي روبه تكثير بود. [کپهها] چندوجهه بودند، هم مطالعاتي، هم محلگردان، هم لجستيك و هم عملكننده بودند. در تهران و شهرستانها، در محل، در دانشگاه و در مسجد متعدد از اين كپهها شكل ميگرفت. اگر اين كپهها نبودند موتور انقلاب نميتوانست روشن شود.
تربيت عام تشکيلاتي قابل عميق و استمرار
اما شايد بشود گفت مهمترين دستاورد تشكيلاتي جامعه ايران تربيت عام تشكيلاتي بود كه در حدفاصل اواخر سال ۵۶ تا اواخر سال ۵۷ شكل گرفت. استفاده از وقت مهم شد. يعني [برای] يك انسان ايراني چه خانهدار، چه كارمند و چه كاسب يا دانشجو، در هر سطحي، تكنيكِ استفاده از وقت باب شد. امكان پر كردن كيفي وقت هم بهطور جدي بهوجود آمده بود؛ مساجد فعال بودند، روزنامهها جديتر شده بودند، در دانشگاه مراسم برگزار ميشد، فيلمهاي اجتماعي-سياسيِ روز جديتر شده بود و امكان پر كردن كيفي وقت خيلي بيشتر از گذشته شده بود. مردم تربيت تشكيلاتي پيدا كرده بودند. حتي [مردم] لايههايی از كار مخفي را متناسب با دوران انقلاب ياد گرفته بودند. بخشي كارتوزيع ميكردند، بخشي در محل در كارِ ساماندادن نفت و توزيع مايحتاج فعال بودند و... . داشت اتفاقات مهمي رخ ميداد. يعني مردم جامعه ايران كه وقت برايشان باز و حجرهاي و كالاي پُرياب بود، آنکادر شدند. مثلا فرض كنيد خواب پيش از ظهر، قيلوله و پسلوله باب بود، يا از ساعت ۶ و ۷ ايوان و پشتبام آب و جارو ميشد و ۵-۴ ساعت به شبنشيني خانواده با مفهوم خود ميگذشت. اما در اين دوران همه آرام آرام آنكادر شدند. قبلا عنوان شد كه يك ربع به هشت بيبيسي و جام جهاننما را گوش ميدادند، قبلش روزنامه بود، بعدش تظاهرات بود، بعد اللهاكبر گفتنِ پشتبام بود. وقت مردم كاملا با شيوهي كندويي ۲۴ ساعت كيفي پر ميشد و به مبارزه، مطالعه، بحث و فحص [ميگذشت]. اتفاقات مهمي بود. جامعه ايران آرام آرام ميرفت كه [بهطور] غيرحزبي تربيت تشكيلاتي بشود. يك وقت هست كه مثلا حزب توده با همه يد بيضا و يال و كوپالش از دهه ۲۰ تا سال ۳۲ میآید و [با شیوههاي] مختلف تشكيلاتي و با بخشنامه و اوتوريته تشكيلاتي نسلي را به لحاظ تشكيلاتي تربيت ميكند. ولي در انقلاب نه سازماني محور بود و نه حزبي، اين تربيت تشكيلاتي آرامآرام، طبيعي و بدون رهبري شكل ميگرفت كه خيلي اتفاق مهمي بود.
سازماندهي خودانگيخته
سازماندهيهاي خودانگيختهاي [نیز] در دوران انقلاب بهوجود آمد كه قبلا اشاره شد.
لجستيک زنانه
[یکی دیگر] از دستاوردهای تشكيلاتي، نهادهاي لجستيك زنانه بود كه ميشود گفت از مهر ۵۷ بهطور جدي شكل گرفتند. در محلات و مساجد خانههايي بودند كه كار كمكهاي اوليه را انجام ميدادند. در حسينيه ارشاد كلاسهاي كمكهاي اوليه برگزار بود كه بيشتر خانمها شرکت میکردند. خيلي اتفاقهاي مهمي بود. همه [دستآوردهای] انقلاب سرنگوني اين و آن نيست؛ مهم بود كه در نيمه دوم سال ۵۷، در هر محله يا كوچه دو سه خانم بودند كه میتوانستند تزريق آمپول انجام دهند يا جلوي خونريزي را بگيرند. مثلا قبلا در محلهاي كه ما زندگي ميكرديم، در منطقه بزرگي، خديجه خانمي بود كه او فقط بلد بود آمپول بزند، سواد هم نداشت. هفت هزار ميگرفت و ميآمد خانه و آمپول را بازجويي و چكشي ميزد. اما كس دیگری جز اين خديجه خانم نبود. اما در دوران انقلاب يك دخترخانم ۱۸-۱۷ ساله يا يك خانم خانهدار امكان رتق و فتق محل را پيدا كرده بودند. حتما فيلمهايش را ديدهايد که مثلا در دوران درگيري در خانهها ملحفه و پنبه سازماندهي شده بود. يك سازماندهي زنانه لجستيكي و اسپانسري طبيعي بهوجود آمده بود.
اجتهاد ميداني
به لحاظ تشكيلاتي، وجه ديگر اجتهاد ميداني بود. انقلاب ايران اصلا [اينطور نبود كه] مثلا مثل انقلاب شوروي يك رهبر سانتر مثل لنين و يك حزب كمونيست داشته باشد و یا مثل چين و كوبا رهبرياش تا كوچه پسكوچهها هم برود. كوچه پسكوچهها دست مردم بود و مستقل از رهبريِ آقاي خميني و رهبريِ كل جامعه ايران [عمل میکرد]. كوچه پسكوچهها و ميدانها و سازماندهيها دست خود مردم بود و اجتهاد هم اجتهاد ميداني بود. شعار ميداني، سازماندهي ميداني، جنگ و گريز ميداني، اتفاقهاي مهمي بود.
مسجد پايگاه
ويژگي يا دستاورد ديگر اين بود كه مسجد پايگاه شد. مسجد ديگر صرفا محل نذر و احكام نبود بلکه محل رتق و فتق، سازماندهي و دستورگيري بود. در هر محل، مسجد واقعا تبديل به يك نهاد مدني شده بود و امكان استفاده مدني از مسجد در ۵۶ و ۵۷ پيدا شد.
کتابفروشي سيار
وجه ديگر تشكيلاتي هم كتابفروشيهاي سيار بودند. متعدد جوان ساك بهدست ميديديد كه در جنگ و گريز هم كتابها را در ساك ميريختند و از دست گارد و پليس فرار ميكردند. در سالهای ۵۷-۵۶ بخشي از جامعه شهري، بهخصوص تهران در اختيار كتابفروشيهاي سيار بود. جلوي دانشگاه تهران به طول ۳۰۰-۱۲۰۰ متر بساط كتابفروشي بود. متجاوز از ۵۰۰ بساط كتابفروشي در دو طرف خيابان انقلاب از حدفاصل ميدان انقلاب تا سر چهارراه پهلوي (چهارراه وليعصر كنوني) ميديديد. آرام آرام بلواركشاورز و ميدان امامحسين همینطور شدند. يعني يك تشكيلات خودانگيخته طبيعي [به وجود آمد].
هر نحله، يک منزل
در كنار همه اين [دستاوردها] كه همگی اجتماعي و قابلاستنباط و استنتاج از درون جامعه بودند، به لحاظ تشكيلاتي در ۵۸ هم [دستاورد وجود داشت]. از ۵۷ تا نيمه ۵۹، همه نيروها براي خودشان ستاد و دفتر خاص خودشان را داشتند؛ فداييها، حزب توده و مجاهدين و... . [مجاهدین] ستاد ميدان وليعصر كه الان وزارت بازرگاني است را داشتند. آنجا رفتوآمد و آموزش بود و رهبريشان هم آنجا اسكان داشت. بعد به آنجا که حمله شد، آمدند خيابان انزلي، در خيابان طالقاني پشت سينما پارامونت ستاد داشتند. جريانهاي دانشجويي هم ستاد داشتند. يعني هر نحلهاي مجرا، تريبون و ارگان [خودش را داشت] و اینکه هر نحلهاي براي خودش منزلگاهي داشت، از دستاوردهاي تشيكلاتي ۵۷ و ۵۸ بود[۲۳].
به كاستيها و ناكاميها ميرسيم. بخشي از اين كاستيها و ناكاميها وجوه كلان دارد كه انشالله [آنها را در قسمت جمعبندی کلان] دنبال خواهيم كرد.
آيندهسازي مبتني بر پاکخواهي/ آرمان و خيال
مشخصترين كاستي انقلاب ۵۷ يك آيندهسازي مبتني بر آرمان و خيال بود. مجموعه رهبري انقلاب ۵۷ ميخواستند كه شاه برود و با ادبيات آن موقع کسی پاك و پاكيزه و با حساب و كتابِ روشن سرِكار بيايد. يك پاكخواهي در كنار آرمانخواهي و خيال بود. خيال اين بود كه جامعه ايران با نفت ميگردد. خيال اين بود كه امكان از كسر ماليات وجود دارد. خيال اين بود كه بلافاصله بعد از اينكه شاه برود، يك نظام آموزشي پيشدانشگاهي و دانشگاهي كاملا شسته و رفته و متناسب با نيازهاي امروزين جامعه ايران مستقر ميشود. خيال اين بود كه اختلاس و رشوه با نصيحت و با فضاي انقلاب از نظام اداريای که سابقه یک بيماري چند قرني دارد، رخت برميبندد. از گروههای تشكيلاتي چپ بگيريم تا آخوندهای سنتي، عموما كمتر افراد تيزبينِ تشكيلاتي داشتند و [گروههایی که] ميخواستند فرصت براي گسترش تشكيلاتشان فراهم كنند، خيلي قليل بودند. ولي عموما رهبري و نيروها آيندهاي را مبتني بر پاكخواهي وآرمان ترسيم ميكردند اما نه هندسهاي بود و نه پلاتفورم و سازهاي؛ چيزي وجود نداشت.
نظام ناشناسي
وجه ديگر نظامناشناسي بود؛ يعني کسی نظام اجتماعي و نظام اداري و تشكيلاتي جامعه را ايران كه دست رژيم شاه بود، نميشناخت. آن نيروهايي كه ضريب هوشي بالایي داشتند، از دهه ۴۰ در زندان بودند. نيروهاي رهبري سالهای ۵۶ و ۵۷ انقلاب هم تلقي عينياي از نظامهاي مستقر جامعه ايران نداشتند. اصلا تلقي جدياي از نظام آموزشي، نظام بازار آزاد، نظام بانكي، نظام ارتش و نظام تشكيلاتي وجود نداشت. نظام ناشناسی يكي ديگر از كاستيهاي رهبري كل انقلاب ۵۷-۵۶ بود.
فرودستي اقتصاد
وجه ديگر فرودستي اقتصاد بود. مثلا در انقلاب كوبا و چين يك رگه جدي طبقاتي وجود داشت؛ از اول بنا بود كه در آنجا زمين تقسيم شود و انقلاب مبتني بر توده دهقاني بود. يا مثلا در شوروي، انقلاب مبتني بر توده كارگر شهري و توده دهقاني آگاه روستايي بود. اما درست بر خلاف [آنها] اينجا اصلا چنین خبرهایی نبود. مجموعه رهبري، اقتصاد را فرودست تلقي ميكردند. تلقي اين بود كه ايران نفت دارد، منابع دارد و در بالا و در پايين آب دارد. آن موقع چنین تحليلهایی زياد ميشد كه [وقتی] شاهكليد به دست جريان بديل بعد از انقلاب [برسد، مسائل] دفعتا، آرامآرام و خود به خود حل ميشود. لذا اقتصاد فرودست بود.
فروکاهي اقتصاد
بدتر از فرودستي اقتصاد، فروكاهي اقتصاد بود. جلوتر كه برويم مشخصترميشود كه انقلاب ايران شعار طبقاتي نداشت، اما بلافاصله بعد از ۵۸ يك فاز طبقاتي به وجود آمد. مثلا مجاهدين شعار «جامعهي بيطبقهي توحيدي» را دادند، فداييان شعار «استقلال، كار، مسكن، آزادي» را دادند، حزب توده شعار «تقليل ۴۸ ساعت كار در هفته» را داد، جنبش مسلمانان مبارز زير شعار «جامعه بيطبقه توحيدي» آمد، روزنامه جمهوري اسلامي كه دست آقاي ميرحسين موسوي بود، شعار چپ طبقاتي ميداد. برخلاف ساير حركتهاي راديكال انقلابي كه اصلا اقتصاد از ابتداي طراحي يك عنصر [آنها] بود، در ایران بعد از انقلاب تازه شعار طبقاتي باب شد. اقتصاد فروكاهنده شده بود و فروكاهي اقتصاد بدتر از فرودستي آن بود.
آقاي خميني در بهار ۱۳۵۸ در قم يك سخنراني كرد و گفت: مگر مردم ايران براي نان و خربزه انقلاب كردهاند؟ بله، براي نان و خربزه انقلاب نكردند، ولي نان و خربزه يك واقعيت سرِ سفره بود. همچنان كه در دوران اصلاحات به نان و خربزه بها داده نشد، در دوران انقلاب هم به نان و خربزه بها داده نشد. اقتصاد فرودست بود و تلقي هم آن موقع اين بود كه اقتصاد را اصلا ماركسيتها علم كردهاند و بحث طبقاتي و بحث برابري فقط بحث ماركسيتهاست. اما اصلا اينطور نبود؛ مستقل از اينكه بشر اصلا كجاي جهان باشد و چه مذهبي و انديشهاي داشته باشد، برابريخواهي و [خواست] يك معيشت حداقليِ شرافتمندانه در نهاد بشري هست. اما [در انقلاب] اقتصاد فرودست بود و فروكاسته شده بود.
سادگي چشمانداز
چشماندازها خيلي ساده بود. چشمانداز اقتصادیِ روحانيت معيشتي بود. چشماندازهاي دولت موقت هم ميشود گفت يك چشمانداز عاطفي- اداري بود. اينكه دولت موقت تصويب كرد كه هر روز درآمد نفت را به يكي از مناطق محروم بدهند، در حقيقت يك تخصيص خيلي خيلي ساده دانشجويي است. بايد ساز و كاری فراهم ميشد كه بتوان از درآمد نفت استراتژيكتر استفاده كرد. اماچشماندازها، چشماندازهاي سادهاي بودند. حداكثر در دولت موقت، جهاد سازندگي به وجود آمد كه [متشکل از] يك نيرو از اعضاي دولت موقت بود و اين [ایده که] پول نفت را يك روز به كردستان، يك روز به سيستان و يك روز به مناطق محروم خراسان بدهند، [نشان میدهد که] چشماندازها خيلي ساده بود. نه فقط چشمانداز روحانيت بلکهچشمانداز روشنفكرانِ درونِ انقلاب هم در حد خودشان و با توجه به پيچيدگيهاي جهان آن روز، چشمانداز سادهاي بود.
غيبت برنامه
برنامه هم غايب بود. قبلا با هم مرور كرديم كه تعدادي از بچههاي انجمن اسلامي در سال ۴۱ پيش آقاي خميني رفتند و به او گفتند حالا كه شما با رژيم شاه به سرفصل آنتاگونيسم رسيدهاي، برنامهات چيست؟ آقاي خميني به صندوقخانهای اشاره كرده بود و گفته بود که برنامه اينجاست. بچهها پرسيده بودند چه برنامهای؟ ميگويد: قرآن در اين صندوقچه است، قرآن برنامه است. پاييز سال ۵۷ هم آقاي خميني با يك خبرنگار هلندي مصاحبهاي دارد. آن خبرنگار اصرار ميكند كه برنامهتان چيست؟ آقاي خميني هم ميگويد كه برنامه داريم. خبرنگار ميگويد: خوب برنامهتان چيست؟ بگوييد! آقاي خميني ميگويد: برنامه ما اسلام است. خبرنگار ميپرسد: يعني چه، مثلا چهكار ميخواهيد بكنيد؟ آقاي خميني ميگويد: برنامه در قرآن است. باز كه خبرنگار اصرار ميكند، آقاي خميني ميگويد كه برنامه در قرآن هست، ولي شما نميفهميد. مشابه همان سال ۴۲-۳۹ كه به سر فصل آنتاگونيسم ميرسد اما برنامهاي در كار نيست، اینجا هم باز اینکه برنامهاي در كار نيست، تكرار ميشود. اينكه پاسخ سال ۴۱ به بچههاي انجمن اسلامي، به رغم گذشت ۱۶ سال، در سال ۵۷ به خبرنگار هلندي تکرار میشود. اين [غیبت برنامه] زمانی است که سرفصل انقلاب است و جامعه ايران، رهبري كل و آقاي خميني روي «شاه باید برود» و سلطنت فرو بپاشد، ايستادهاند*.
فقدان ديپلماسي جهاني- منطقهاي
در كنار غيبت برنامه اقتصادي-اجتماعي، ديپلماسي منطقهاي- بينالمللي هم غايب بود. يعني معلوم نبود كه بالاخره با شيخنشينها، با پاكستان، با همسايه بالايي كه شوروي است و... چه برخوردي ميخواهيم بكنيم. براي اين مساله که كه تنش و التهاب با عراق بر سر اروندرود يا به قول آنها شطالعرب از سال ۵۴ برقرار است؛ چه راهحلي داريم؟ اساسا براي ديپلماسي هم راهحل وجود نداشت. به قول بچهها سال ۵۸ راديو را كه باز ميكردي، رگبار دستشان گرفته بودند و از پاكستان تا شوروي را رگبار ميبستند. اصلا آن موقع معلوم نبود با چه همسايهاي ميخواهيم پيوند بخوريم، پايگاه منطقهايمان چيست، ديپلماسي بينالملليمان [چيست]. غير از شعار و درافتادن با امپرياليستها، ديپلماسي ويژهاي وجود نداشت.
تلقي «تودهي صحنهپرکن»
كاستي ديگر، تلقي از توده به عنوان صحنهپركن بود. [توده] بيايد صحنه را پر كند. پركردن صحنه دو منظوره است؛ هم رژيم شاه را با استيصال مواجه ميكند و هم افكار عمومي جهان را مجاب ميسازد كه اين تودهاي كه در صحنهاند، [مثل این است که] رفراندوم در ايران انجام ميشود.
انقلاب سرعتي
كاستي ديگر [این بود که انقلاب،] انقلابی سرعتي بود؛ يعني انقلاب ايران يك انقلاب دو صدمتر بود. يك وقت هست که در ويتنام است يك دفاع ۱۰هزار روزه و ماراتن [رخ میدهد] یا انقلاب چين و آزادي هند مارتن است، حتي پريود انقلاب نيكاراگوئه ۱۰ سال طول ميكشد. ولي اينجا انقلاب، انقلاب سرعتي است. هيچكس سال ۵۶ فكر نميكرد در رژيم شاه که بهطور نسبي جزيره ثباتي داشت، يكدفعه از دي ماه سلسله اتفاقات سرعتي رخ بدهد و ۱۳ ماه ديگر اين رژيم سر كار نباشد و سلطنت تاريخي هم فرو ريخته باشد. هيچكس چنين پيشبينياي نميكرد و هيچ نيرويي هم چنين انتظاري نداشت، حتي نيروهاي درون زندان، تازه بعد از ۱۷ شهريور احساس كردند كه حركت بيرون نسبتا جدي است. انقلاب، انقلاب سرعتي بود.
برخورد اداري پس از فروپاشي
برخورد مجموعه جريان هدايتكننده انقلاب، بهخصوص دولت موقت، بلافاصله بعد از پيروزي انقلاب با جامعه ايران، برخورد اداري بود. مثلا مهندس بازرگان دو روز بعد از انقلاب در تلويزيون يك سخنراني عمومي كرد كه بالاخره رژيم شاه رفته، مردم به ادارهها، مدارس و دانشگاه برگردند و هركس كار خود را بكند. خوب اگر قرار بود هركس كار خودش را بكند، چه احتياجي به انقلاب بود؟ انقلاب مگر پروسس نيست؟ انقلاب مگر يك پروژه گسترده نيست كه متعدد پروژههاي كوچك در آن است؟ اگر بنا بود مردم سر كار خودشان بروند، زن برود خانهداري كند، دانشجو برود درسش را بخواند و ... نياز به انقلاب نبود؛ آنها هم همانطوري داشتند جامعه را اداره ميكردند. برخورد ادارهكنندگان بروكرات و تكنوكرات جامعه ايران در سال ۵۷، برخورد اداري بعد از فروپاشي بود.
برنامهاي براي هدايت، مديريت و مهار التهاب انقلابي وجود نداشت. مردم كه نميتوانند هرروز بيايند تظاهرات كنند، هر شب بيايند مسجد پاي وعظ اين آخوند و آن روشنفكر بلکه اين ظرفيت مثل همه كشورها بايد به واقعيات تزريق شود. در چين، مائو اين درايت را داشت که بلافاصله بعد از انقلاب از آموزش شروع كرد. جامعه چين يك جامعه فاسدِ عقبمانده[و آلوده به] اختلاس، رشوه، اعتياد و... بود. آنها از آموزش شروع كردند. الفباي چيني مثل الفباي ژاپنيها خيلي پرتعداد است، حدود هزار حرف دارد، گفتند هركس صد حرف از الفبا بلد است، به زير ۱۰۰ تا ياد بدهد. طبقهبندي كردند و حركت خودانگيختهاي راه افتاد و بدون نهضت سوادآموزي، بدون «قرائتي» و بدون سازوكارِ بروكراتيكِ آخوندي، جامعه چين آرامآرام سيرِ سواد را پيش گرفت. اين سير تا آنجا پيش رفت كه تا دهه ۸۰ در چين – [یعنی] وقتی که ديگر انقلاب پشت سر گذاشته شده بود و ليبرالها سركار آمده بودند، مائو هم زدوده شده بود وگروه چهارنفره هم دادگاهي شده بودند- نهاد آموزش [هنوز] حفظ شده بود. تلويزيون چين از طريق آموزش حسابداري ۴۰ هزار نفر حسابدار را در نظام اداري چين استخدام كرد. ظاهر اين اتفاق ساده است اما يك پيشينه آموزشي دارد. اما اينجا [در ایرانِ بعد از انقلاب] اصلا چنين اتفاقي رخ نداد و آموزشي نبود.
ناديده گرفتن استعداد تشکيلاتي جامعه
وجه مهمتر [اين بود كه] استعداد تشكيلاتي جامعه ايران بعد از انقلاب ناديده گرفته شد. پتانسيلی بود که جامعه ايران را تكان ميداد. مرحوم محمد تقی شريعتي بعد از انقلاب، همان اردیبهشت ۵۸، حرفي كيفي زد اما كسي خيلي آن را درك نكرد. گفت نفوذ كلام و محبوبيت آقاي خميني از نفوذ كلام و محبوبيت پيامبر در صدر اسلام بيشتر است و اگر آقاي خميني يك اشاره كند، مردم ايران كوه البرز را ميكنند و ميآورند روي شاهعبدالعظيم ميگذارند. تمثيل جدياي بود که هم پذيرش آقاي خميني را که يك رهبر سمپاتيك بود و هم پيوند مردم با او و هم ظرفيتدار شدن مردم را [میرساند]. فرضكنيد خانم خانهداري صبح پا میشد سماورش را راه ميانداخت و به كلاس كمكهاي اوليه ميرفت، بعد ميآمد خانه و آبگوشتش را بار ميگذاشت و به كلاسهاي حسينيه و مسجد قبا میرفت و اين ور و آن ور پاي بحث روشنفكران يا آخوندهاي روشن [مینشست]، بعدازظهری كه قبلا ميخوابيد را تدارك محلي ميدید و شب هم به مسجد ميرفت و یا پاي بيبيسي مينشست، یا بالای پشتبام میرفت و در تظاهرات فعال بود و براي خودش سازمانده شده بود. بعد از فروپاشي رژيم شاه و سلطنت [برای] او بايد چهكار كرد؟ بايد دوباره او را سراغ لالا پيشپيش و سراغ بافتني فرستاد؟ نميگوييم اين كارها بد است، اما جزيي از كار است. تلقيهای [آنزمان] ظرفيت استعداد تشكيلاتي جامعه را ناديده گرفت.
آن دوراني كه آقاي مهندس سحابی سازمان برنامه بودند، ميگفتند در دو سه ماه اولي كه در سازمان برنامه بودم، حدود ۱۵۰ جزوه از طرف همين كارشناسان سازمان برنامه به دفتر من آمد كه از آنها ۱۵۰ ايده، طرح مالي و اقتصادي و... [ميشد بيرون آورد]. درست است كه بخشي از آنها در خدمت رژيم شاه بودند، اما آنها هم ظرفيتي داشتند. يك وقت در انقلاب شوروي موجي[راه افتاده] بود كه بايد اتاق بازرگاني را منحل كنيم و همه [اعضا] را هم اعدام کنيم، چون اينها پايگاه رژيم تزار بودند. ولي آنجا نبوغ لنين به كار آمد و گفت كه درست است كه كاركرد اينها [پایگاه تزار] بود ولي دولت انقلاب ما بايد در سال ۸۷-۱۹۱۷ با جهان پيوند بخورد. ما مجاريِ ورود به جهان را نميشناسيم، ولي باید از دانش اينها که مجاری را میشناسند براي ورود به جهان استفاده كنيم؛ چرا اعدامشان كنيم؟ چرا اتاق بازرگاني را ببننديم؟
ابلاغ به جاي آموزش
[بعد از انقلاب] دانشآموز، دانشجو، خانهدار و ... ظرفيت تشكيلاتي جدياي داشتند. شما اگر آن موقع در بازار تهران یا همين خيابان انقلاب راه ميافتاديد، بدون اغراق حدفاصل پيچ شمران تا ميدان فردوسي ۱۵-۱۰ تابلو از انجمن توحيدي اصناف، انجمن توحيدي كفاش، انجمن توحيدي بزاز و ... بود. این همه، اعلام ظرفيت تشكيلاتي است. يك وقت معلمی یا گروهبانی ميآيد ميايستد و حضور غياب ميكند اما يك وقت هست كه همه اعلام ظرفيت خودشان را برعهده ميگيرند و اعلام موجوديتها داوطلبانه است. ولي در انقلاب ۵۷، [بخصوص] بعد از ۵۸ استعدادها ناديده گرفته شد، با ظرفيتها برخورد اداري شد و مجموعه پيشبرندگان – اعم از نيروهاي روشنفكري و روحانيت- به جاي آموزش، ابلاغ پيشه كردند. يك وقت مصدقي پيدا ميشود که ميآيد كل دهه ۲۰ را آموزش ميدهد و آخر دهه ۲۰ ناشي از آن آموزشها، نهضت ملي برپا ميشود. هفت سال از ۱۳۲۳ تا مجلس چهاردهم وقت صرف ميكند تا بيپي[۲۴] را افشا كند و ۱۶ سنت را توضيح ميدهد، صندوقخانههاي انگليس را برملا ميكند، از اين آموزشهاي خردهريز بلاخره بيرون كردن انگلستان و ملي كردن واقعي صنعت نفت به وجود ميآيد. اما يك وقت مثل [انقلاب ۵۷] همه [برخوردها] ابلاغ است. فلان روز در فلان جا جمع شويد، فلان روز اين كار را بكنيد، همه به جهادسازندگي بروند، همه عضو بسيج بشوند؛ نميشود! اين مردم در دوران انقلاب خودشان اهل ابداع بودند و مستقل از رهبري كل و نيروها در صحنه شعار درست ميكردند و سازماندهي ميكردند. پس اينجا هم ميتوانند بخشي از سازماندهي را پيش ببرند. نياز به اين نيست كه از موضع بالا با آنها برخورد ابلاغي و بخشنامهاي بشود.
پخش غيرمسئولانه اختلاف
وجه آخر هم به نيروها وكاستيها و ناكاميهایی [مربوط است]كه بعدا در دهه ۶۰ بررسي ميكنيم. نيروها غيرمسئوولانه اختلافات دهه پنجاهي خودشان را در درون زندان و بيرون زندان مثل نقل و نبات در درون جامعه پخش كردند. مردم جامعه چه روستايي و چه شهري، زن خانهدار، دانشجو و دانشآموز كه نهاد پاكي دارند، انتظار و انگيزه داشتند كه مجموعه نیروهاي ضدشاه از سنتي تا مدرن و ماركسيتهاي ملي- آن موقع فداييها در حوزه ملي تلقي ميشدند- [همدل باشند]. در كمپ مذهبيها كار با يك همدلي پيش رفت ولي اختلافات درون زندانها، فاز جنبش مسلحانه و تصفيههاي آن طرف و اين طرف، مثل نقل و نبات از همان بهمن ۵۷ آرامآرام پخش شد، به عرصه [جامعه] ريخت و جامعهاي را به خودش مبتلا كرد تا به سرفصل خرداد ۶۰ رسيد.
جمعبندي انقلاب ۵۷ را آغاز ميكنيم. از گذشته يك چهارچوب نقد و بررسي طراحي شده بود كه در شش فراز قبلي آن را تجربه كرديم، ببنيم كه انقلاب ۵۷ را چطور ميشود با همان چارچوب ارزيابي كرد.
پيشنيازهاي جمعبندي
قبل از اينكه به اصول جمعبندي برسيم، ببينيم پيشنيازهاي جمعبندي چيست. پيشنيازاول شناخت پديده، دوم توضيح پديده و سوم تحليل پديده بود.
شناخت پديده
شناخت پديده به اين مفهوم است كه ماهيت آن مورد دقت قرار گيرد. بررسي شود كه تمايلش به كدام سمت است، مسيرش چه بوده و فرجامش چه بوده است. سعي شد دهه ۵۰ و انقلاب ۵۷ با اين عناصر و المانها موردشناسايي قرار گيرد.
توضيح پديده، تحليل پديده
پيشنياز بعدي توضيح پديده بود كه روايت شد و تا حد توان و سواد من تبيين شد و نهايتا هم تحليل پديده. اين پيشنيازهاي جمعبندي بود.
اصول جمعبندي
مستقل از پيشنيازها، اصولي هم براي جمعبندي وجود دارد؛ چهار اصل براي جمعبندي فرازها قايل شديم:
مبنا و شرط را لحاظ کردن
اصل اول مبنا و شرط را لحاظ كردن است. يعني اصالت قائل شدن براي درون پديده و تحولات دروني آن و شرايط بيرون از آن را به عنوان شرط خارجي و تسهيلكننده براي بروز و ظهور ماهيت پديده [در نظر گرفتن]. اصل اول، اصلالت مبنا است كه عنوان شد.
رو به جلو بودن، آينده ترسيم کردن
اصل دوم روبه جلو بودن جمعبندي است. به اين مفهوم كه اگر بخواهیم [وقایع تاریخی را] در يك برش تاريخي بگنجانيم و بعد در صندوقخانه و پستويش حبس شويم، چيزي عايدمان نميشود. آن دوران يا فراز تاريخي بايد معطوف به حال و آينده باشد و آينده را ترسيم كند.
معطوف به عمل بودن
آخرالامر اين است كه [جمعبندی باید] معطوف به عمل باشد. خروجي پراتيكي از آن دربيايد و در مرحله تفسير و توصيف جا خوش نكند.
عناصر جمعبندي
ببينيم كه خود جمعبندي بعد از پيشنياز و اصول چه عناصري دارد. سه عنصر قابلتعريف است، عنصر اول سعي همزماني و فهم دوراني است، عنصر دوم برگيري قاعده و عنصر سوم كاربست امروزين است.
فهم همزماني – فهم دوراني
سعي در همزماني و فهم دوراني به چه مفهوم است؟ باید شرايط دورانِ مورد بررسيو مورد تحقيق را بشناسيم و خودمان را با آن شرايط هماهنگ كنيم. [باید] به فرهنگ و عرفِ قالب آن دوره بذل توجه شود. طبيعتا فرهنگ و عرف قالب دوران تنباكو با نهضت ملي یکی نيست و نهضت ملي هم نميتواند قابلقياس با دوراني كه در آن به سر ميبريم، باشد. ظرفيت شرايط را درك كنيم، به اين مفهوم است كه حداكثر بروز و ظهوري كه مثلا خانمها ميتوانستند در جنبش تنباكو داشته باشند [را درک کنیم]. [ظرفیت شرایط] اين بود كه با چادر و روبنده بيايند جلوي دربار تجمع كنند و با كامرانميرزا درگير شوند. اين سقف پذيرش شرايط بود، اين چپروي است كه بگوييم زنان چرا در آن مرحله جلوتر نيامدند. اساسا در همان مرحله هم بسيار بنبستشكني صورت گرفت تا به مقابله با وليعهد دوره رسيدند. [وقتی] زنان حرم ناصرالدينشاه قليان شكستند و تنباكو مصرف نكردند، سقف شرايط دريده شد. درك ظرفيت شرايط و اینکه نياز را زمانه بشناسي خيلي مهم است. فرض كنيد نياز جنبش تنباكو فقط لغو امتياز بوده، بنا نبوده كه شاه را سرنگون كنند و قجر را فروبياندازند.
[میبایست] نياز زمانه مورد شناسايي قرار گيرد و فهم كشش نيروها و نهايتا تنظيم انتظار لحاظ شود. مثلا در دوران سالهاي ۷۵ به بعد توسط برخي از روشنفكران در جامعه ايران، ولوم انتظاری تنظيم شد و اين ولوم را آنقدر بالا بردند كه صداي گفتمان اصلاحات بر كل تاريخ طنين افكند. با اين تحليل كه چون امام حسين با گفتمان امروزي همخواني ندارد، شورشي تلقي شد. يا فرض كنيد نيروهاي جنبش مسلحانه در دهه ۵۰ نيروهاي احساسيِ عملكنندهی اهل تير و ترقه تلقي شدند. در حالي كه اين انتظار يا عناصر و المانهایی كه عنوان شد، بايد متناسب با دوران تنظيم شود. آن دست نيروي تحليلكننده است. همه اينها شرطها، بذل توجه به فرهنگ و عرف قالب، درك ظرفيت دوران، شناخت نيازهاي دوران، فهم كشش نيروها و تنظيم انتظار، ما را به اين سمت ميبرد كه با دوران مورد بحث همفهم شويم. البته هرچه كه جلوتر ميآييم، با توجه به اينكه خودمان حاضر بودهايم و يا توانستهايم با شنيدههاي دمدست [با دوره] ارتباط برقرار كنيم، [همفهمي] سادهتر است، ولي هرچه دوردستتر باشد، طبيعتا غامضتر، پيچيدهتر و روشمندتر است.
برگيري قاعده
وجه ديگر برگيري قاعده است. برخلاف ديدگاهي كه كلاسيك برخورد ميكند و برای تاريخ جان، فهم، سمت، حسي و حافظهاي قايل نيست و آن را موجود زندهاي تلقي نميكندهمچنان كه در جلسات آغازين خدمتتان عنوان شد- [تاريخ] موجود زنده است؛ چون محصول موجودات زنده و محصول احساسات، آرمانها، انگيزهها، عشقها، خونها، شوقها، مهرها و نفرتهاي انسانهاست. لذا از اين نظر كه موجود زنده –نه از نظر ژنتيكي مثل انسان، نبات و حيوان [بلکه] از نوع خودش- است، حس دارد، حافظه دارد، در ذهنش فايل دارد و ..؛ لذا قانونمندي هم دارد. ما اگر بتوانيم در هر دورهاي كه بررسي ميكنيم، قانونمندي امور را برميگيريم و قواعد را استخراج ميكنيم. بخشي از اين قواعد، همهزماني و همهمكاني هستند. مثل اينكه انسان آرمانخواه، آرامشخواه، مساوات طلب و كرامتطلب است. اينها ربطي به دوره ندارد، غارنشينها اينطور بودند، الان هم همينطور هستند. لذا بخشي از قواعد همهزماني و همهمكاني است و يك بخش هم نه.
کاربست امروزين
درنهايت اگر بخواهيم تحليل تاريخي را صاحب خروجي كنيم و به قول حضرت علي شيرش را اينقدر بزنيم كه براي ما يك كرهي امروزين حاصل كند، بايد ببينيم كه چقدر قابلكاربست است. طبيعتا بايد هميشه قوانين و قواعد همهزماني و همهمكاني را رعايت و ترجمه به روزش كرد و قواعد غيردوراني و غيرامروزي را كنار گذاشت؛ نه با عتاب و خشونت و نه با تسويه و بياحترامي به پدران و نسلهاي گذشته، [بلکه] تا آنجايي كه ميشود [بايد] آنها را سرند و الك كرد، تغييرشان داد و تصريحشان كرد و آنها را به كار بست.
[گروه] الفتح[۲۵] شعارهاي اخلاقي-تشكيلاتي خيلي خوبي داشتند.همه فكر ميكنند نيرويي مثل الفتح که مسلح است، فقط به درگيري و خون و در هم ريختن ميانديشد، اما اصلا اينطور نيست،الفتح آموزشهاي اخلاقيِ كيفي [هم] داشته است. يكي از اين آموزشهاي اخلاقي-تاريخي اين بود كه تاريخ محصول كار همه پيشينيان ماست، به همه پيشينيان احترام بگذاريم و از قواعدشان تاسي كنيم. اين شعار، شعار خيلي كيفي و كليديِ مبارزين فلسطين دهه ۶۰ و ۷۰ بود كه الفتح را تاسيس كردند.
با اين توضيحات و پيشنيازهایی كه قايل شديم و با اصولي كه برشمرديم، سعي[میکنیم] با همزماني و فهمِ دوراني انقلاب سال ۵۷ را درك كنيم. مقدمتا سعي میكنيم همزمان شويم و دوران را فهم كنيم. بخشي از فهم دوران بينالمللي است و بخشي از آن دروني، بومي و خاص اقليم خودمان است.
گفتمان دوراني خلق – امپرياليسم
اگر بخواهيم از [فهم] بينالمللي شروع كنيم، گفتمان دوران يا به اصطلاح امروز پاراديم دوران، پارادايم خلق و امپرياليسم است كه قبلا متعدد روي آن صحبت شده است. اين پارادايم آنقدر جدي بود كه حتي تا سال ۵۹ در سرود گروههاي داخلي هم ميآمد. «جز اسارت و نبرد راه ديگري مجوي بين خلق و ظالمان»[۲۶]، جزو سرودهايي بود كه همهجا ميخواندند.كاملا تئوريزه شده بود که جهان دو بخش است؛ يك بخش، مديريت سيطرهدار كمپ امپرياليستي است، بخش وسيعتر هم بخش خلق است و هيچ رابطهاي بين خلق و امپرياليسم وجود ندارد، جز اسارت و نبرد.
الان ميتوانيم نقد و تحليل كنيم كه سياه و سفيد بودن در آن دوره رواج داشت و .... اما بلاخره در آن دوره همه این تلقي را داشتند؛ از آقاي خميني به عنوان روحانياي كه از سنت بيرون آمده و سياسي شده بود تا مجاهدينی [ چون] موسي خياباني که درس امپرياليسمشناسی ميداد و چند جلسه را با اين جمله آغاز ميكرد كه جهان دو بخش است، خلقها و امپرياليستها و هيچ رابطهاي بين خلقها و امپرياليستها وجود ندارد، مگر نبرد يا اسارت! خلقها يا با امپرياليست نبرد ميكنند يا تحتاسارت آنها قرار دارند. دوران گذارِ وسط در دنيا كمتر مورد تحليل و تدقيق قرار ميگيرد. فضاي جهان در چين، ويتنام و حتي هند همين بود؛ درست است كه گاندي با انگليسها آنتاگونيستي برخورد نكرد، ولي عملا ميگفت كه هند يا مال ماست يا مال انگليسها و رابطهاي بين ما جز اسارت یا نبرد وجود ندارد. ايران ما هم خود به خود در همین گفتمان بود.
نفرت بينالمللي ضدسرکوب
وجه ديگر نفرت بينالمللي از سركوب بود که بحث آن را پيشتر مطرح را كردهايم. شاه در ايران، هايه سلاسي در حبشه، پاركچونهي در كره، ويدلا و ويولا در آرژانتين، سرهنگها در برزيل و... حمام خون راه انداختند. عفونتِ شكنجه و گورهاي جمعي در شيلي و آرژانتين برملا شد. مادرانِ فرزنداني كه ۱۵ سال ناپديد شده بودند و خبري از آنها نبود با روسري سفيد تظاهرات كردند، جهان به فصل تنفر از سركوب رسيده بود. در نيمه دهه ۷۰ یعنی وقتی در ايران انقلاب شد، [جهان] اينطور بود و ايران ما هم از اين تنفر بَري و جدا نبود.
تعميق شکاف شمال– جنوب
وجه ديگر به لحاظ اقتصادي، تعميق شكاف شمالجنوب بود. يعني در نيمه دهه ۷۰، جنگ ستارگان، هایتکنولوژی، ریسرچ و دولوپمنت[۲۷]، نهادهاي جديد [كه] سرمايه و تخصصشان را از بخشهاي سنتي اقتصاد مثل نفت و مشتقات آن بلند كرده و روي نسل سوم كامپيوترها و ميكروپروسسرها[۲۸] برده بودند، در یک وجه جهان [جریان داشت]. فرض كنيد ُنرمهاي تغذيهشان این بود که يك سوييسي يا يك اتريشي روزي ۴۵۰ گرم گوشت و شير مصرف ميكرد در بخشي ديگر از جهان، در حبشه و اتيوپي در بيابان و كوير جسد جمع ميكردند. در بنگلادش در جوی جسدها را جمع ميكردند[و ....]. اين تعميق شكاف شمالجنوب تقريبا به نقطه تحريق و عميقترين نقطه خودش رسيده بود.
موقعيت انفجاري جهان
موقعيت جهان هم در موقعيت انفجاري بود. همانطور كه گفتيم، تحليل برژينسكي، استراتژيستِ درونِ حزب دموكرات آمريكا این بود که موقعيت جهان انفجاري است. جهان از فاز انقلاب هم عبور كرده و به فاز آنارشيسم و انفجار رسیده و همه ميخواهند حاكميت موجود را بيچشمانداز براندازند. فقط ميخواهند [وضع موجود] منفجر بشود تا از دل انفجار، نظمِ موجود از بين برود و منتفي شود.
نسخهي دوراني حقوق بشر
[در موقعيتي] كه شكاف وجود دارد، جهان انفجاري است، گفتمان خلق و امپرياليست [در جریان] است و همه از فاشيستها -از شاه و پاركچونهي گرفته تا ژنرالها- بيزارند و ابراز تنفر میکنند، نسخهي دوراني حقوق بشر دموكراتهاي آمريكا به نمايندگي كارتر بیرون میآید[مبني بر اين]كه بشر حقي دارد، حكومتها بايد از سركوب دست بردارند، شرايط سياسي تلطيف شود و .... كه قبلا صحبتش شده است.
دستِ بالاي مجامع حقوق بشري
وجه ديگر اين بود كه مجامع حقوقبشري دست بالا را پيدا كردند. عفو بينالملل، صليبسرخ -آن موقع ديدهبان حقوق بشر مثل الان نبود- و نهادهای حقوقبشری سازمان ملل در نيمه دهه ۷۰ فعال بودند و مجامع حقوقبشري دست بالا را داشتند. مثلا شاه در ايران تا قبل از ۱۳۵۵ هيچ نهاد حقوقبشري را درون زندانها راه نميداد، اما از اواخر ۵۵ يا اول ۵۶، چون [اين نهادها] دست بالا را داشتند و دموكراتهاي آمريكا [از آنها] حمايت ميكردند، آمدند و از زندانهاي ايران بازديد كردند.
سوسياليسم غالب
وجه ديگر [فضای] جهان اين بود كه سوسياليسم قالب بود. گفتيم در اروپا، يونان، پرتغال و فرانسه سوسياليست شدند ودر ايتاليا انريكو برلينگوئر، رهبر كمونيستها تا مرز پيروزي انتخاباتي بالا آمد. اروپاييكه قبلا دست راستها و فاشيستها و ليبرالها بود، به دست سوسياليستها افتاد. هنوز فضاي كوبا و ويتنام و تهمانده الجزاير، السالوادور و نيكاراگوئه [غالب بود]. چپها در شرق آسيا به شكل راديكال خود وجود داشتند. در همسایگی ایران هم ظفار بود. فضای جهان، فضاي غلبه سوسياليسم بود و انقلاب ايران در چنين فضايي رخ داد.
تضاد تاريخي استبداد– آزادي
اينها سعي ما در لمس فضاي جهان بود. حالا سعي ميكنيم كه با فضاي ملي خودمان كه طبيعتا با آن مانوستر و همنفستريم رابطه برقرار كنيم. در ايران هم تضاد تاريخي استبدادآزادي وجود داشت. قبلا هم عنوان شد كه ايران هنوز به فاز طبقاتي و جنگ طبقات بر سر مساله زمين و مالكيت صنعتي وارد نشده بود. از دوران قاجار به بعد، همه فازهاي مبارزاتي ايران سرِ پارادوكس تاريخي استبدادآزادي بوده است. يك طرف نم پس نميداده و طرف دیگر هم كرامت ميخواسته است. مساله ايران از قاجار و پهلوي اول و دوم همين بود [تا وقتی]كه به انقلاب ۵۷ منجر شد.
اشباع سه سيلو ←آرمان، مطالبه، کينه
سه سيلو اشباع شد؛ يك سيلوي آرمان که از پدران ما و مشروطه مدام تلنبار شد، مثل فسيلهايي كه از آن نفت بيرون ميآيد. سيلوي دوم مطالبه بود، از مطالبههاي حداقلي تا مطالبههاي حداكثري که بخش مهمي از آنها هنوز هست و برآورده نشدهاست. سيلوي سوم هم سيلوي كينه بود. ذهن تاريخي [مردم] روي ناصرالدينشاه، بعد روي محمدعليشاه، رضاشاه، پزشك احمدي[۲۹]، سرپاس مختاري[۳۰]، شاه، نصيري، مقدم و ... انباشته، انباشته و انباشته شد تا سيلو[ی کینه] پر شد.
سيلويِ پر دو حالت دارد؛ يا به موشخوراندن دچار ميشود و موش در آن ميدوانند تا سيلو را بخورد.اما اين دفعه جاي موش خوراندن نبود. بلاخره تكليف روشن شد، اين سه سيلو سر باز كرد و رژيم شاه به تقلايي جانكاه زير آن سه سيلو دچار شد و نهايتا از بين رفت.
پاکخواهي ملي
وجه سوم فهم آن دروان، پاكخواهي ملي بود. هركسي كه ابراز نظر ميكرد ميخواست از اين فساد اخلاقي، فساد اداري-مالي، تبَختُر و تفَرعُن شاه و كارمندانش و ساخت رانتي حاكم رها بشود. در زندگي خصوصي هم انسانها همينطور هستند و یکجا ميگويند مهرم حلال، جانم آزاد. جامعه ايران هم اجتماعا لازم به اين قضيه رسيده بودند كه [دیگر] نميخواهيم، ديگر دوران سر آمد، [جامعه ایران] سرآمدِ يك دوران و ورود به يك دوران پاك [را میخواست[. ميشود گفت كه ويژگي اولِ دوران در سال ۵۷ پاكخواهي ملي بود.
ته خط پهلوي دوم، وحدت همگان بر سر رفتن شاه
در فهم دوران، ميشود گفت كه پهلوي دوم ديگر به ته خط رسيده بود. خدا خيلي پرحوصله است، روز خدا با روز ما خيلي فرق دارد-[چنان که میگوید] جهان را در شش روز آفريديم مرحله و روز خدا مثل روز ما ۲۴ ساعته و فَرّار نيست. [خدا پهلوی را] تحمل كرد، خدا هم صبور است. پنجاه و چند سال يك خانواده تحمل شدند، مديريت اصلي[جهان] و جامعه ايران [آنها را] تحمل كرد. معلم بچه نُخاله را در يك كلاس يك دو جلسه تحمل ميكند. اولين واكنش [اين است که] گوشش را ميپيچاند، دوم سيلي میزند، سوم از كلاس بيرونش میكند، چهارم پدر و مادر را میخواهد و در آخر كار پرونده را دستش میدهد. سير خدا با اينکه پروسهای طولاني است اما قانونمند است. يعني خدا ضمن اينكه مدير هستي است، دقيقترين مهندسمحاسب هم هست. صدام حسين از سال ۱۹۷۴تا سال ۲۰۰۴ كه او را پیدا كردند، واقعا ۳۰ سال مردم عراق را توي سوراخ كرد، اما قانون [خدا] چه بود؟ همه فيلم پيدا كردن او را ديدند که صدام حسین را از يك سوراخ درآوردند. درست است كه سرباز آمريكايي او را پيدا كرد، اما آن سرباز آمريكايي هم در سر جاي خودش وسيله خداست.
شاه به دوره مصدق خورد، مصدق احترامش را، احترام سلطنتنش را رعايت كرد و حدش را به او يادآوري كرد، اما براندازياش نكرد. حتي در فاصله ۲۵ تا ۲۸ مرداد که امكان جارو كردن خاندان سلطنتي بود، مصدق اين كار را نكرد، براي خودش منشي داشت. [اما شاه] مصدق را سركوب كرد، ۳۲ تا ۴۲ سركوب کرد. سال ۴۲ همه گفتند بيا سلطنتت را بكن، «سلطنت آري، ديكتاتوري نه»، كسي برايش شاخ و شانه نكشيد. به قول لاتها كسي برايش تيزي و چاقو نكشيد. در سالهاي ۴۲-۳۹ كسي به او دارت پرت نكرد. [حتی] آقاي خميني هم تا ماههاي آخر [مبارزه را] آنتاگونيستي نكرد. اين فرصت، فرصتهاي بعدي و بعدي بلاخره به سرفصل رسيد. در حقيقت [شاه] شاگرد كودَنِ دههاي ۴۰، ۵۰ و ۶۰ ميلادي تا دهه ۷۰ ميلادي بود؛ نه تحولي، نه دستاوردي. در كره جنوبي با اينكه جنبش دانشجويي سركوب ميشد، بلاخره يك بيس[۳۱] صنعتی دوطرفه رو به بازارهاي جهاني و يك نظام آموزشي جدي هم شكل گرفت. شاه اصلا اهل تحول نبود. وقتي هم در دو مرحله، آمريكاييها خواستند آمپولِ تحول را به او تزريق كنند -مثل وقتی که پنسيلين ميزنيم قبلش کمی به دست ميزنند كه ببينند كهير ميزني يا نه- شاه در يك سال، دو بار كهير زد و بلاخره [به شکل] جانكاهی پذيرفت كه بايد پنيسيلين اصلاحات به او تزريق شود. اما ساخت بدن بعضيها جوري است كه پنسيلينِ اصلاحاتحتی اگر ۱۲۰۰ هم باشد- به آنها كارگر نيست، شايد واقعا رژيم شاه اينطور بود. پهلوي دوم ته خط بود و [در نهایت] همگان بر سر رفتن شاه و فروپاشي سلطنت به اتفاق رسيدند.
انقلاب شتابان با «برآمدِ» بس کوتاه
انقلاب ايران با يك پيك و برآمدگيِِ كوتاهِپنجماهه شهريور و بهمن۵۷ شتابان بود.
انقلاب سياسي– اجتماعي نه طبقاتي
وجه ديگر فهم دوراني اين است كه انقلاب ايران سياسي-اجتماعي بود، نه انقلاب طبقاتي.
خلاء رهبري پس از ۵۴
وجه ديگر، خلا رهبريای است که بعد از ۵۴ به وجود آمد و روحانيت اين خلا را پر كرد.
رهبري: غيرحزبي – غيرسازماني/ سياسي نه فکري/ قطبي/ از راه دور
رهبري انقلاب ايران چند ويژگي داشت که [فهم اين ويژگيها] در فهم دوران خيلي موثر است. رهبري ايران يك رهبري غيرسازماني-غيرحزبي بود. يعني [هیچ] حزب و سازماني نبود كه در موضع رهبري باشد.
رهبري انقلاب ۵۷ سياسي بود نه فكري؛ رهبران فكري از انباشت سالهاي ۴۰ و ۵۰ درآمدند، شريعتي، تا حدودي مجاهدين، پسزمينهِ مهندس بازرگان و آقاي طالقاني و ... بود. آقاي خميني هم در بحث ضداستبدادي مشاركت داشت اما نه در وجه فكري. وجه بعدي رهبري، قطبي بودن و نهايتا از راه دور بودن است. آقاي خميني به فاصله ۱۰ روز تا پيروزي انقلاب به ايران آمد.
جايگزيني بيبرنامه
وجه ديگر فهم دوران، جايگزيني بدون برنامه و بدون چشمانداز بود كه اشاره شد.
کینههاي درون زندان
نهايتا كينههاي خفته درون زندان بلافاصله مثل نقل و نبات در جامعه ايران پخشو پلا شد، [از عناصر] فهم دوران و زمان بود.
آستان قاعده
حالا سراغ برگيري قاعده بياييم. قاعده را قبلا اينطور تعريف كرده بوديم: در پروسس تاريخ، اگر اتفاقي بيش از يك بار تكرار شود، ميتوان آن را قاعده تلقي كرد. از آن قاعده ميشود قانون درآورد. چيزي كه تكرار ميشود، خود به خودي، تصادفي، احتمالی و باريبههرجهت نيست. احتمالي در درون آن وجود داشته كه آن را به قاعده تبديل كرده است. قبل از اينكه سر اين[موضوع] برويم، چند پديده در ايران [را مرور میکنیم] كه در آستانه انقلاب ۵۷ آمد تا به آستانه قاعده شدن برسد اما بخشی قاعده نشد. اينهایی كه قاعده نشدند، چه بودند؟
کسب آمادگي
بحث كسب آمادگي بود. قبل از سال ۵۰ نيروهايي در عرصه سياسي جامعه ايران بروز و ظهور كردند. آمدند ايستادند كه رهبران و فعالان قبلي به اندازه كافي بودن آمادگيهاي لازم به عرصه مبارزه سياسي در كورانيترين وجهش، در پراتيكترين وجه، آنتاگونيستترين وجهش وارد شدند. به قول معروف آن موقع ميگفتند كه بازيكن گرمنكرده آمده وسط، اين تحليل بچههاي دهه ۴۰ [بود].
اخذ صلاحيت
وجه ديگر اخذ صلاحيت بود. یعنی مبارزه هم مثل هر پديده اجتماعي ديگر قانوني دارد، قانون و علمش را بشناسيم، خودمان را مجهز كنيم و صلاحيتهاي متنوع رفتاري، روحي، رواني، فيزيكي، اخلاقي و مديريتي مناسب را پيدا كنيم.
جمعبندي
وجه بعدي يادگيري علمي بود [مبني بر] اينكه ما تاريخي پسِسر داريم، عدهاي آمدهاند و عمل كردهاند. ما [باید] بتوانيم عمل آنها را جمعبندي كنيم و از آن قاعده دربياوريم.
مدل زيست
وجه بعدي مدل زيست بود. همان نيروها كه كسب آمادگي، اخذ صلاحيت، كاربَست و جمعبندي داشتند، يك مدل زيست هم آوردند. اين مدل اين بود كه حداقل مصرف و حداكثر توليد را داشته باشيد و عضوِ غيرناظر و غيرتماشاگر، و فعالِ هستي باشيد. ما در هستي فعاليم كه هستيم. نبات در هستي ساكن است، ما هم در اجتماع ساكن نیستيم. نبات و حيوان در هستي فعال هستند و در چرخههاي توليد مشاركت دارند، ما هم در چرخه توليد خودمان مشاركت داريم. این يك مدل زيست با حداقل امكان، حداكثر بازده [بود].
تخصيص و تعيينکننده بودن مدار اخص
وجه بعدي تخصيص بود؛ يعني روي يك موضوع که میروی و اهل اختصاص باشي.
اينها [مواردی بود که] يك بار در جامعه آمد و هنوز دوبار نيامده كه بگوييم قاعده شده است. لذا اين پديدهها در آستان قاعدگي آمدند اما بعد از اينكه این نيروها یا بانيان اين تفكر رفتند، بقيه اصلا آن را تعقيب نكردند. [حتي] بقايايشان آن را تعقيب نكردند. مثلا سازمانیهایی كه ادامه سازمانهاي قبل از انقلاب بودندسازمانهایی كه بانيانشان اين اعتقادات را داشتند- اصلا اين پديدهها را درنورديدند و[و از آنها] عبور كردند. حاكميت كه اصلا به طريق اولي به اين چيزها اعتقادي نداشت و در حوزههايي حداكثر ادعا را با حداقل صلاحيت داشت. الان هم در جامعه ما از كوچكش تا بزرگش اوج اين پديده هستند. يعني از بچه دبستاني تا مسن همه مدعياند، همه در محل خودشان و در فاميل خودشان محور و فرشته بودهاند. يكي از دوستان ما خيلي بامزه ميگفت در اين آگهيهايي كه بعد از فوت ميزنند، همه مردان همسر مهربان و پدر فداكار بودند، اما در همين جامعه اين همه طلاق و بچهآزاری هست، اينها از كجا درآمدهاند؟ حالا هم به همين ترتيب است. هيچكس نه اهل اعتقاد و خودنگري است و نه بنا است نقدي و تدبيري و جمعبندياي صورت گيرد. از كوچك تا بزرگ، همه به اين مرحله رسيدند.
[چنین پدیدههایی] در آستانه قاعده بود، اگر قاعده ميشد و اگر هر نيرويي که ميآمد، روي صلاحيت خودش ميايستاد و اگر جمعبندي به كار بسته ميشد، اتفاقات خيلي مهمي در ايران ميافتاد. اينها تا آستان قاعده شدن آمدهاند، اما ديگر بعد از آن ما شاهدي سراغ نداريم كه [اين پديدهها] دو يا سه بار تكرار شوند [تا بتوانيم] روي آنها اسم قاعده بگذاريم.
قواعدي هم از انقلاب ۵۷ درميآيد که در دورههاي قبلي هم تكرار شده بودند؛
انباشت ← مطالبه ← حرکت
قاعده اول، فرمولاسيونی است که دوباره پديدار شد؛ فرمولاسيونِ انباشت، مطالبه و حركت. وقتي انباشتي صورت بگيرد، روي آن مطالبهاي سوار ميشود و وقتي مطالبهاي سوار شود، حركتي را متُرَتِب بر خود بهوجود ميآورد. اين قاعده قبل از مشروطه در ايران [اتفاق افتاد]، در مشروطه، در دهه ۲۰ و در نهضت ملي تكرار شد، در ۴۲-۳۹ به نوعي تكرار شد و ميشود گفت كه در انقلاب ۵۷ تكامليترين نمونه اين فرمولاسيون [اتفاق افتاد]. روي انباشتهاي دهه ۵۰-۴۰ مطالبه سوار شد و روي مطالبه هم حركت انقلابي ۵۷ [شکل گرفت].
مذهبِ انگيزاننده
وجه بعدي مذهبِِ انگيزاننده است. این دیگر مهمترين قاعده است، در تنباكو، مشروطه، نهضتملي، حتي در جنگل كه بخش مهمي از [نيروهاي] آن چپ بودند، ميرزايي بروز كرد که با انگيزه مذهبي جلو آمد و با انگيزه مذهبي هم شهيد شد. [این قاعده بود]در ۴۲-۳۲ غليظتر و در انقلاب ۵۷ هم [بود]. شعارها و مناسبتها را ديديم. رمضان يك فواره باز شد، در محرم فواره دیگری بالاتر رفت و بيشتر شد. شعارها مذهبي، نيروها مذهبي، يك بخش از پايگاه تشكيلاتي هم مسجد كه مذهبي بود. مذهبِ انگيزاننده دوباره خودش را نشان داد.
روش تاريخي روحانيت؛ تهييح، بسيج و آمريت
در وجه بعدي [سراغ] نيروشناسي ميرويم. روش تاريخي روحانيت [استفاده از] سه عنصر تهييج، بسيج و آمريت بود. عناصري كه در تنباكو بود، در مشروطه در ابعادي تكرار شد، در نهضت ملي خودش را در سطح كاشاني نشان داد، در ۴۲-۳۹ در سطح مراجع آمد و اينجا دوباره ظاهر شد.
رابطهي تکليفي
رابطه بعدي، رابطه تكليفي است كه مجموعه رهبران –كاري به فرد نداريم- با مردم ايران برقرار كردند. رابطه تكليفي، ابلاغي و بخشنامهاي هم در سطوح روشنفكري و البته بیشتر در سطوح روحانيت تكرار شد.
سازمانِ کارِ آماده
قاعده بعدي باز به روحانيت و آن الگويي كه هميشه صحبتش را كردهايم كه آماده سوار شدن براي تشكيل يك ساختار تشكيلاتي است مربوط ميشود. سازمان آماده به كارِ روحانيت در سال ۵۶ خيلي سريع شكل گرفت. سازماني كه در دهه ۵۰ با روي كار آمدن نسل نو ديگر كارايي جدي نداشت و كارايياش در حد جمعآوري وجوهات و سازماندهي منابع بود، در انقلاب به يك سطح حداكثري رسيد.[روحانیت] سريع به سطح سازمانی رسيد. تنها سازماني [بود] كه ميتوانست به روستا، شهرهاي درجه دو و سه و به خانه مردم برود. مسجد و بخشي از بازار دستش بود و نيروهاي سنتي را به عنوان ابوابجمعي خودش حساب ميكرد. اين سازمان آماده به كار دوباره سوار شد.
تودهي پذيرنده– مايهگذار
قاعده [ي دیگری] که باز در جامعه ايران به ثبت رسيد، يك توده پذيرندهمايهگذار است. از تنباكو تا انقلاب كه بياييم هيچ فاز و فرازي نبوده كه حركتي راه بيفتد و مردم رهبرياش را نپذيرند و براي آن حركت مايه نگذارند. مايهگذاري سطوح مختلف دارد؛ يك وقت بستنشيني تنباكو يا تحصن مشروطه است، يك وقت در نهضت ملي «يا مرگ، يا مصدق» ميگويد و ۳۰ تير شهيد ميشود، يك وقت هم كه ۴۲-۳۹ است، يك وقت هم سال ۵۷ است كه مردم جانبهكف شده بودند. [اين مایهگذاری] در ايران قاعده شده بود، مثل آيين و قواعد قبلي كه شاهدش بوديم.
تلقي از جمهوريت بسانِ مشروطيت
وجه بعدي اتفاقي بود که [در ارتباط با جمهوریت] افتاد و مشابه مشروطه قاعده شد. همچنان كه در مشروطيت تلقي جدي و ساختاروارهاي از واژه مشروطيت نبود، در سال ۵۷ هم [تلقی جدیاي] از جمهوريت نبود. جمهوريت بديل و قرص مسكني زوداثرگذار برای سلطنت مطلقه دو هزار و پانصدساله بود. همانطور كه در اصلاحات هم جامعه مدني همينطور بود، [کسی نمیدانست] جامعهمدني چيست؟ جامعهمدني در تعريف بعضي از اصطلاحطلبان آكبند و خُلدَست فرانسوي و اروپايي بود تا تعریف آقاي خاتمي كه آمد و گفت اين جامعهمدنی كه ما ميگوييم، جامعه مدينهالنبي است. نميشود كه يك مفهوم آكبند از فرانسه به عربستان برسد، اصلا چنین چيزي نميشود. همچنانكه در اصلاحات مدنيت تعريف دقيقي پيدا نكرد و شامل پروسه تدقيق نشد و معلوم نبود كه ساختارش چيست و در مشروطه هم همين اتفاق افتاد، در انقلاب هم جمهوريت يك بديل فعلي براي سلطنت و مشروطيت سلطنتي سابق شد.
اصلاحناپذيري مجموعهي فاسد
قاعده ديگر از دل رژيم شاه بيرون آمد. غيرممكن است كه اصلاحناپذير بتواند پروسه اصلاح را طي كند. كسي كه درون خودش، فكر و ذهنش –ذهن برتر است- سلولهاي معيوب و پوسيده دارد، نميتواند در پروسه اصلاحات بيايد. همانطور كه شاه دوبار نتوانست؛ يك بار نتوانست [در اصلاحات] اقتصادي-اجتماعي دهه ۴۰ را جلوتر بيايد و به صورتها بسنده كرد. [فقط] تقسيم زمين ميكرد؛ حالا زمين تقسيم شده، چه تحولي در مناسبات نظام روستايي ايران به وجود آمد؟ چه تحولي در نگرش موضع فرودست روستا در نظام كارشناسي ايران به وجود آمد؟ چه تحولي در آموزش در روستا به وجود آمد؟ همه را لاي زرورق بپيچي و بگويي اين زرورق اصلاحات است اما در درون اين زرورق عناصر كپك بزنند و بوي ترشيدگيشان آرامآرام آن زرورق را هم سوراخ كند.[شاه] سال ۵۶ هم نتوانست روي اصلاحات سياسي بیاید. مجموعهاي كه از اساس فاسد است، نميتواند منشا اصلاح بشود. همانطور كه قاجارها نتوانستند تا سطح مشروطيت، پاسخگويي و عبور از مطلقيت خودشان را بالا بكشند.
بيبرنامگي
وجه بعدي برگيري قاعده، بيبرنامگي رهبري بهطور عام در ايران بود. غير از دوره مصدق كه چيزي وسط بود، نه مشروطه برنامه مشخصي داشت كه بشود روي آن ساختاري سوار كرد، نه ۴۲-۳۹ و نه انقلاب ۵۷، [برنامه] داشت.
دانشگاه منزلگاه، کارگاه آموزشي با تودهها
قاعده ديگر اين است که در ايران دانشگاه منزلگاه است. منزلگاهِ دانشگاه يك بار حدفاصل ۳۲ تا ۳۹ خودش را نشان داد، يك بار ۳۹ تا ۴۲ و يك بار هم در آستانه انقلاب. واقعا مردم به دانشگاهها آمدند و رفتند، بحث و فحص شد، پيوند با دانشجو [برقرار شد] و دانشگاه منزلگاه شد.
بازار آمادگاه
بازار هم آمادگاه شد. آمادگاه يك اصطلاح نظامي است، ولي بازار و دانشگاه در ايران آمادگاه هم بودهاند. به اين مفهوم كه هميشه نيروي پايكار هستند. پول ميدهند، سازماندهي دارند، اعتبار وسط ميگذارند. بازارِ [آن موقع] ايران مثل بازار الان نبود كه بازار اجارهاي دوبي در ايران باشد. بازار هويتي و اعتقادي داشت. نميگوييم همه [اينطور بودند] ولي بخش مهمي از بازار در اين دوره بازار ملي بود. بازار ملی که از دهه ۶۰ در ايران خصلت و خوي خودش را به لحاظ تاريخي و دوراني از دست داد.
حالا بياييم به تكه آخر بحث و ببينيم كاربستهاي اين قواعد براي امروز چه ميتواند باشد؛
اصل آمادگي: تحليل مشخص، چشمانداز، برنامه و صلاحيت
قاعده اول، اصل آمادگي است. بعد از تجربه انقلاب و تجربه اين ۳۰ سال [اصل آمادگی] در تشكيل يك كلاس آموزش دبستاني تا مديريت كلان اجتماعي، ديگر اصل است.[باید] تحليل مشخص از شرايط داشته باشي.
وجه بعد از آن ذهنِ آرماني این است که باید چشمانداز داشته باشي. وجه بعدي ديگر عيني است، از ذهن ميآيد و عبور ميكند و به برنامه ميرسد. برنامه اجتماعي و اقتصاديات چيست؟ ميخواهي چه كار كني؟ براي تضاد سنت و مدرنيسم ميخواهي چه كار كني؟ با همسايهها ميخواهي چه مناسباتي داشته باشي و.... بايد در همه وجوه مختلف، تا سطح پايين هر نهضت برنامه داشته باشي. ورزش را ميخواهي عمومي كني يا قهرماني؟ هنر را ميخواهي صادر كني يا در داخل ارتقا ببخشی؟ و ... . مجموع اینها كمّي نيست، كيفي است.
بخش آخرِ اصل آمادگي هم فرايند مشخص برنامه و صلاحيت است. از اين به بعد ديگر نابخشودني است، بعد از این ۳۰ سالهي انقلاب ديگر نميتواني اين تجربه را نادیده بگيري. [اگر این تجربه را نادیده بگیری]، ديگر نميتواني عضو فعالِ هستي باشي و نميتواني عضو فكور هستي باشي، ديگر كسي نميپذيرد.
کسب هژموني– حفظ هژموني
وجه بعدي يك اصل درآمد، كسب هژموني، ميشود. نيروهايي مثل نيروهاي ۴۲-۳۹ و شريعتي ميتوانند هژموني را كسب كنند ولي حفظ آن مهمتر است. آيا آن نيروهايي كه در سالهاي ۴۰ و ۵۰ از اينجا (حسینیه ارشاد)، دانشگاه و ... بيرون آمدند، تحت هژموني همان رهبران فكري باقي ماندند؟ باقي نماندند؛ جذب جرياني شدند كه در يك بزنگاه ايفاي نقش كرد و سازوكار خاص خودش را هم داشت. مثل [آدم] پخمه در ورزشهاي توپي که يك توپ میگیرد اما حريف مقابل آن را با يك تلنگر از او ميگيرد. کسی هم هست كه دو حريف مقابل از زير، دست و پايش را ميكشند، قلقلكش ميدهند، نيشگونش هم ميگيرند، ولي توپ دستش است؛ اين ميشود حفظ هژموني. در صحنه اجتماعي هم همينطور است. مثلا همين كسب هژمونياي كه اصلاحطلبان سال ۷۶ داشتند، آنجا اصلا شش ماه به كركري خواندن براي طرف مقابل گذشت. به قول كشتيگيرها راستِ سر حالا نشستهاي روي سينهاش و رجز ميخواني. سالهای ۷۷-۷۶ باب بود كه همه روزنامهها و جريان اصلاحطلب عنوان ميكردند كه مثل اينكه اصلاحات را درك نكردهايد. يك فقيري كنار خيابان ايستاده بود، آقايي به او ۵۰ تومان داده بود، فقير به او گفت مثل اينكه تو اصلاحات را درك نكردهاي، تقريبا چنين حالتي وجود داشت. در ايران نيرويي كه هژموني كسب ميكند، دلخوش ميشود و [به همین] بسنده ميكند، فارغ از اينكه نيروي مقابل اهل ساخت و ساز است. دیماه ۷۶ همين تالار بالا [حزب] موتلفه[۳۳] جلسه دو روزهای داشت. گفتند ما شكست خورديم ولي هيچ اتفاقي نيفتاده ما از نو شروع ميكنيم. خيلي مهم است از نو شروع كردند، آن موتلفه [سال ۷۶] را با اين موتلفه [سال ۸۷] مقايسه كنيد. نسل سنتي موتلفه مثل عسكر اولادي آرامآرام كمی عقب رفتند و پدرخوانده شدند، نسل جديدترشان جلو آمدند و جايي براي تيپهای تشكيلاتيتر پيدا شد. گذشتهها سد نيروهاي جامعه ايران نبودند كه اما در ايران هركس ناخودآگاه فكر ميكند كه تنها نيروي موجود، هستي خودش است. اما [طرف مقابل] هم توان بازسازي دارد.
دغدغه حذف سر
وجه بعدي اين كه در حقيقت بايد از آن عبور كرد و كاربست جدي دارد، دغدغه است. سري افتاد [اما با] افتادن این سر قرار نيست كه جامعه ايران تحول اساسي به مفهوم اخلاقي و آموزشي از سر بگذاراند. نميشود [بهطور] مكانيكي مثل ساموراييها سری را بزني و بعد بخواهي سرِ ديگري را بجايش بچسباني. چنين چيزي ديگر عقلايي نيست. حذف سر، يك دغدغه آنارشيستي است، بايد جامعه ايران سير تحول را طي كند.
زودخواهي بلاي تحول
وجه ديگر زودخواهي براي تغيير و تحول است. [انقلاب] ۵۷ واقعا اينطور بود. هم نيروها و هم مردم، مثل [دوندگان] دوي سرعت [بودند] كه منتظر بودند كه استارتر تپانچه را [بزند و] صدمتر را سريع بدوند تا تمام شود. تفاوتي كه دونده سرعت با دونده ماراتن دارد، در ظاهر، رفتار و وجناتش قابل رويت است. شما يك دونده ماراتن را ببينيد- همه دوندههاي آفريقايي و بيشتر هم كنيايي هستند- همه كيپ تو كيپ، همه صبور، ۴۲ كيلومتر الان با آب، آن موقعها هم بدون آب، آفريقاييهای پابرهنه،آرام و صبور. اما دوندههاي سرعت را ببينيد، فكهايشان برآمده است، ميخواهند صدمتر را تمام كنند. در المپيك مونترال برای اول بار يك روسي [به نام] والري بروزوف[۳۴] طلای صد متر و دويست متر را كه [تا پیش از این] هميشه دست سياههاي اروپا بود، گرفت. روي والري كار كرده بودند تا ببينند چقدر انرژي مصروف و چقدر انرژي پرت ميشود و روي پيست ميريزد كه به خط پايان برسد. انرژي پرت شده خيلي بيشتر از انرژياي بود كه برای پارهکردن نخ ۱۰۰متر و ۲۰۰ متر مصرف شدهبود.
در مبارزه سياسي و اجتماعي هم همينطور است. مصدقِ صبوری از مشروطه شروع كرده، فرنگ رفته، ساخت و پاختها و پستوهاي انگلستان را دیده و لمس كرده، آرامآرام آموزش ديده، كادر ساخته، در مجلس ۱۲۰ نفري اقليت هشتنفري درست كرده، دولت تشكيل داده، روي سرمايهدار صنعتي و نیروی کار وقت گذاشته، روی اطرافیانش وقت گذاشته و ميشود نيروي ماراتُنيست. در حقيقت نيروهاي ماراتنيست در جامعه ميمانند، نه نيروهاي سرعتی كه در قهرماني چيزي ثبت ميكنند و ميروند. اين اصل زودخواهيِ بلای تحول، هم مشمول روشنفكران و رهبران و هم مشمول مردم میشود.
تزريق زمان، لحاظ مرحله
درکنار این[اصول] یک تزریق اساسیِ زمان و لحاظ مرحله لازم است. هستی، مرحله به مرحله شکل میگیرد. امکان نداشت این خدایی که ما میشناسیم با یک بِشکن تاریخی جهان را سرهم کند. چنین جهانی دیگر انسجام نداشت. اگر جهان با یک بشکن تاریخی و یک ترفند شعبدهبازی سرهم میشد، مواد و مصالحش فرصت همآغوشی و در همتنیدگی پیدا نمیکردند. معمار قدیمی اصفهانی میگفت مسجد را باید هفتساله ساخت. مسجدی را که آن معمار میسازد، مینای گنبدش را سال هفتم میزند. چرا؟ چون نِشَست کرده باشد و دیوار و گنبد مسجد تَرَکهایش را خورده باشد. اگر [اول] فیروزه نصب کند و فیروزه ترک بخورد، برای معمار خیلی افت دارد. این [موضوع] در مبارزه سیاسیاجتماعی هم هست. اگر زود گِل و شُلی فراهم کنی تا جهان را درست کنی، آیا این جهان سرپا میماند؟ آیا این جهان ستونهای فرازنده داشت؟ آیا این جهان میتوانست همیشه یک چهارم آب و سه چهارم خشکی باشد؟ میتوانست بالانس و تعادل داشته باشد؟ نه، نمیتوانست. اگر خدا هم بیحوصله بود و منتظر تپانچه زدن استارتر بود، اگر خدا هم میخواست گل و شُل را بهم بمالد و یک چیزی درست کند، این هستی اصلا قوام نداشت. پدیدههای اجتماعیاي هم که وقت صرفشان میشود، عنصر تزریق درشان دیده میشود و مرحله درشان لحاظ میشود، طبیعتا پایدارتر هستند.
حرمت مخمل ذهن
وجه دیگری که امروز خیلی مهم است [حرمت] مخمل ذهن است. ذهن انسان مخمل است. بالاخره روحانیت از انقلاب ۵۷ درآمد. شما بعضی از این قدیمیها، پدر بزرگ و مادر بزرگها، را نگاه کنید. مثلا من سه هفته پیش جایی رفته بودم، خانمی که در آن خانه زندگی میکرد ۹۱ سالش بود و مبلمانش از جهاز مادرش بود، یک مبلمان روسی که مخمل روسی آکبند خودش را داشت. سن خودش و مادرش را بهم وصل میکردی، این مبلمان مال ۲۰۰ سال پیش بود. چوب و مخملش سالم بود و برق میزد.
ذهن انسان هم همینطور است. سال ۵۴ ذهن جامعه ایران به خاطر اتفاقاتی که در یک سازمان مذهبی رخ داد، زخم شده بود. سالهای ۵۹ و ۶۰ دوباره این ذهن به [دلیل] مناسباتی که حاکمیت با گروهها و گروهها با حاکمیت داشتند، زخم شد. هیچکس برای این مخمل در ایران حرمتی قائل نشد. یک ۹۱ ساله برای مخمل دوران مادربزرگش احترام قائل است، ماهوتپاککن رویش میکشد، گردش را میگیرد، اتوبخارش میکند و ترو تازه نگهش میدارد. مخملی که به نظر میرسد هیچ موجود زندهای ندارد، ولی مخمل ذهن مال یک آدم زنده است. کاری به دور دستها نداریم در همین ۳۰ سال گذشته سهچهار بار مخمل ذهن چنگ خورده و دیگر در ایران جایی ندارد. اینهمه بدبینی نسبت به تشکیلات، این همه بدبینی نسبت به قدرتهای مسلط، این همه بدبینی نسبت به نهاد دولت و... نتیجه لگدمال کردن مخمل ذهن است. کاربست امروزی این [اصل] این است که ما در مناسبات بين خودمان و با مردم به این مخمل احترام بگذاریم. چیزی که در نسل جدید [حتی] از دوران راهنمایی -البته منظور همه نیستند- باب شده است؛ چروک بهکار بستن، برخورد یکبار مصرف باهم کردن و تاکتیک زدن. این خوره، خوره جامعه ایران است. مخمل ذهن حرمت دارد و به اندازه کافی زخم و زیلی شده است.
اقتصاد درتنيده
وجه بعدی اقتصاد درتنیده است. از این به بعد اگر هر حرکتی بخواهد صورت بگیرد، یک پایهاش اقتصاد است. نمیتوانی بگویی بیا در پروسه انقلاب شرکت کن، ولی زندگیت همان قبلی باشد. نمیتوانی بگویی بیا در پروسه اصلاحات مشارکت کن، وقت بگذار، در انتخابات شرکت کن، نفر پیاده میتینگ ما شو، اما [هنوز] سه پیشه باشي، اما برای دخترت نتواني جهاز تهیه کني، نتواني در سال یک دفعه زن و بچهات را سفر ببری، دیگر نمیشود چنین انتظاری داشت. [چنین انتظاری] آن هم در چه شرایطی؟ شرایطی که مردم میبینند دور به دور، به قول دوچرخه سوارها طوقه به طوقه، رکاب به رکاب با هر حرکت یک طبقه نوکیسه لمپن میآید و صدر مینشیند. با انقلاب یک [ جریان] ، با اصلاحات یک جریان سابقا عقبمانده که قبلا یقه چرک بود و الان یقه سفید میشود و کفش پاشنه بلند میپوشد و مو آلاگارسون میکند، صدر مینشینند. به چه مناسبت مردم در پروسههای تحولی بیایند که هیچ تحولی در زندگی معیشتی آنها رخ ندهد و مدام زیر بشکههای نفت لهتر بشوند؟ همیشه طبقات نوکیسه عقبمانده در ایران دخالت کنند؟ این است که اقتصاد [با هر حرکتی] درتنیده است. دیگر نمیتوانی اقتصاد را فروبکاهی و به آن بها ندهی.
میشود با جدیترین پدیدهها شوخی کرد ولی به نسبتی که پدیده جدی هست، سیلی هشداری که به ما میزند جدیتر است. ۳۰ سال با اقتصاد شوخی شد. الان شما بانک مرکزی و سازمان برنامه را منحل کن و تابلویشان را پایین بکش، سود بانکی را کم کن و بگو بانک سود نمیخواهد، همه این کارها را بکن اما اقتصاد سیلیاي به تو میزند که به قول قدیمیها بیخ دیوار میروی. الان دوران خوش دولت احمدینژاد است. دولت بدبخت بعدی که بخواهد سرکار بیاید موج این سیلی به او میگیرد، یا برفرض اگر خودش ادامه بدهد موج سیلی در دور دوم او را میگیرد. این موجها را خیلی کسی نمیبیند. مثلا در دهه ۶۰ [میلادی] کِلِی قهرمان [بوکس] سنگینوزن جهان بود. برد مشتش را اندازه گرفتند ۴۰۰ کیلو بود. یعنی چهارتا آدم ۱۰۰ کیلویی را بگذاری کنار هم با یک مشت کِلِی تکان میخورند. برد مشت اقتصاد خیلی بیشتر از ۴۰۰ کیلو است. اجتماع خیلی بیشتر از ۴۰۰ کیلوست. نمی شود همه چیز را شوخی بگیری؛ شوخی شوخی، وضعیت مسکن اینطور میشود که قیمتش در یک پروسه کوتاهمدت چهار برابر شده است. شوخی تا چه حد؟ طبیعت اقتصاد، دستِدو و فرودست و فروکاه نیست و نمیشود با آن شوخی کرد.
کارگاه تودهاي
وجه بعدی این است که ایران از این به بعد احتیاج به یک کارگاه عمومی دارد. در جهان دوره اینکه آخوند بالای منبر و روشنفکر بالای تریبون برود و رابطه یکسویهای [با مردم] برقرارکند، گذشته است. یک اقتصاددان پرویی به اسم دسوتو[۳۵] هست که قبلا چپ بوده و الان تقریبا لیبرال شده است، ولی در دوره گذارش به رهیافتهای جدی رسیده است. یک مقاله کیفی دارد که در آن عنوان میکند در کشورهایی مثل کشور ما روشنفکران و دانشگاهیان هروقت به روستا یا حوزههای محروم شهری رفتند، فکر کردند خودشان عقل کُل هستند و آنها هیچچیز نمیفهمند، دسوتو ميگوید این قاعده باید تغییر کند. حاشیهنشین شهری یا روستایی که با حداقل امکانات زیست میکند و برای بقا میجنگد، حتما در این زیست به قصد بقا و در این تنازع یک مدل مدیریتی دارد. الان در جامعه ما یک زن سرپرست خانوار که از یک نهاد حمایتی ۹۰ هزار تومان مستمری میگیرد، بار تکفل ۵/۳ تا ۴ نفر دارد، اجارهنشین هست، دختر دمبخت هم دارد، بالاخره یک هنر گردانندگی هم دارد. دسوتو میگوید اگر بخواهی با او ارتباط برقرار کنی، باید دانش مدیریت او را درک کنی و دانش خودت را با دانش او مبادله کنی. از بعد تنباکو و مشروطه همیشه به مردم گفتهاند بیا و برای پیشبرد یک پروژه تحولی که رهبریاش انحصارا با خودشان است، به مردم بفرما زدهاند. فقط در دوره نهضت ملی بوده که مشارکتی در جامعه ایران صورت گرفته و جایگاه نسبیای برای مردم ایران طراحی شده است. بعد از پروسه انقلاب و به خصوص اصلاحات- اصلاحاتی که چندتا نخبه و فرهیخته که ادعای رهبری سانترالیستی داشتند ميخواستند مردم ربات باشند- اما دیگر چنین چیزی امکانپذیر نیست. [از این به بعد] باید یک کارگاه باشد که [در آن] اگر روشنفکر یا روحانی -روحانی هم میتواند باشد اما روحانیِِ روشن- دانشی دارد، مردم هم دانشی داشتهباشند. اگر تبادلی صورت بگیرد، از کشاکش این تبادل میتوان امیدوار بود جامعه ایران به یک سرفصل تحول خواهد رسید. لذا کارگاه تودهای و مشارکت روندی [لازم است].
حس «زنده»گي
نهایتا حس زندگی [لازم است]. یعنی مردم حس کنند که وقتی دارند در پروسهای میآیند حیات در آنها بارور میشود. دیگر نمیشود به قول قدیمیها شما درِ باغِ سبز نشان بدهی و یک بالکنی را باز کنی و یک گوشهای را نشان بدهی که نوری از آن بیرون بیاید ولی هرچه [مردم] بیایند و ببینند دالان است و اصلا تمام نمیشود. بالاخره یک امید به زندگی میخواهد. دیگر نمیشود با امید به زندگی هم با او بازی کرد. [نمیشود] از ۷۵ تا ۷۶ لبخند و تبسم باشد، ولی از ۷۷ همه چیز [طور دیگر] شروع شود.
درست است كه انسان و مهر و عشقش از اقتصاد بالاتر است، اما اقتصاد هم واقعیت دارد و عشق خشک و خالی و بدون چاشنی نمیشود. اقتصاد حداقل چاشنیای است که [تحول] لازم دارد. اگر این اتفاقها بیافتد و اگر اقتصاد را درتنیده [تحول] کنید و به آن بهای خودش را بدهید، اگر یک کارگاه تودهای راه بیندازید، مشارکت روندی بکنید و نهایتا حس زندگی را صادقانه و نه تاکتیکی برملا کنید، میشود که انشاءالله جامعه ایران هم یک سیر تحول کیفی را، مثل [سیر] بسیاری از جوامع که قبل از ما به سیر تحول کیفی نائل آمدند، طی کند.
*: شما گفتید آقای خمینی و مجموعه رهبری هیچ برنامه خاصی روی اقتصاد و اداره کشور نداشتند. به نظر شما این مجموعه باید چه کارهایی می کردند که اتفاقهای بعدی نیفتد.
اگر بخواهیم مدیریت آقای خمینی را تحلیل کنیم، در حدفاصل شهریور ۵۷ یا قبلتر از آن، از بهار ۵۷ تا بهمن، مدیریت تودهای خیلی تاثیرگذار و کیفیاي را داشت. به این مفهوم که تشخیص داد در شرایطی که در ایران بهوجودآمده، میشود از فشار تودهای برای کنار زدن استبداد و سلطنت مطلقه استفاده کرد. این وجه، وجه مثبتی بود. اما وقتی شما - نه فقط آقای خمینی هرکس دیگری، این یک اصل مدیریتی است- در دوره پیشبرندگی و در دوره تخریب و عبور از موانع روی این ظرفیت حساب میکنید، باید بتوانید در دوره سامان و ساخت هم روی آنها حسابکنید. [برای] این مرحله هیچ برنامهای نبود. نه آقای خمینی، نه سایر روحانیون، نه نیروهای فکری و سیاسی و نه دولت موقت برنامهای برای استفاده از این ظرفیت نداشتند. [نمیشود] که بگویی انقلاب تمام شد، همه سرکار و درسشان بروند. شما عنایت ندارید که دانشجو سال ۵۸ تماموقت بود. ۷صبح تا ۷ شب، پنجشنبه و جمعه هم نداشت. از مهر به بعد دانشجو با اتوبوس دانشگاه جمعهها به مزارع و روستاهای اطراف تهران میرفت و برداشت و درو گندم میکرد. اینها ظرفیت است که اگر به اقتصاد بیاید طوفان میکند. اگر به حوزه اجتماعی بیاید طوفان به پا میکند.
حرف استاد شریعتی که نفوذ کلام آقای خمینی از نفوذ کلام پیغمبر بیشتر است و ميتواند کوه البرز را بیاورد کنار شاه عبدالعظیم بگذارد، خیلی خیلی جدی بود. رابطه رهبری با ملت [آنطور] که سال ۵۸-۵۷ در ایران به وجود آمد، دیگر تکرار ناپذیر است. حالا که فردی یا نیروهای پیرامونش (مثل دولت موقت) چنین امکان تاریخیاي دارند، مقدمتا باید [از این امکان] استفاده بهینه و مستمرکنند، نه این که [بگویند] بیایید [بهصورت] انفجاری، در این انتخابات رای بدهید یا به جنگ بروید. برای ظرفیت آزاد کردن بهطورتدریجی و کیفی در اقتصاد و اجتماع، سازماندهی و برنامهای وجود نداشت. [بیبرنامگی] مربوط به یک شخص نیست، نیروها هم برنامه نداشتند. نیروها هم خیلی نفر جذب کردند؛ نیرویی یک میتینگ میگذاشت، ۳۰۰ هزار نفر میآمدند که ظرفیتی داشتند اما آموزش کیفی به آن ۳۰۰ هزار نفر داده نشد. فقط ذهنشان برای یک بزنگاه آماده میشد. نیروی آموزشی که بتواند برای مدیریت [ظرفیتها] طراحی کند، نبود. [البته] یشنهادهایی هم بود که میتوانست پیشنهادهای خوبی باشد. دهکده المپیک سال ۵۳ افتتاح شده بود و یک عالَم آپارتمان خالی دست تربیت بدنی بود، آن موقع هم تیم و اردویی نبود. سال ۵۹ مجاهدین به شورای انقلاب گفتند که دهکده المپیک را به ما بدهید، تا پروسه بازپروری معتادهای ایران را –به جای شورآباد که آنها را ميزنند تا ترک کنند- [بهطور] متدیک پروسه را [در آنجا] انجام بدهیم. اما ندادند، اگر این اتفاق در ایران میافتاد، اتفاق مثبتی بود. برای اول بار در ایران یک نیروی سیاسی با سبقه نظامی در کار اجتماعی میآمد. خیلی اتفاق مهمی بود. یا شروع کردند به تعاونی و درمانگاه زدن در محلههای مختلف، ولی در درگیریها به [تعاونیها و درمانگاهها] تهاجم شد و جمع شدند.
اگر بعد از انقلاب نیروی سیاسی ایران تشخیص میداد که یکی از محلهای بازی، اجتماع است، اتفاق مهمی رخ میداد. ولی فرض کن که ۴۰ روز بعد از انقلاب بروی خوزستان یا ترکمن صحرا و بخواهی مردم را برای یک حرکت مسلحانه جمعکنی، کدام ذهن میتواند این را بپذیرد؟ هیچ نیرویی به این فکر نمیکرد که از ظرفیتهایی که در انقلاب آزاد شد،[میتواند] یک سازماندهی اجتماعی بیرون بیاید؛ نه حاکمیت، نه مجموعه رهبری، نه دولت موقت و نه نیروها. شما نباید به من بسنده کنید، خودتان بروید و روزنامههای آن زمان را ببینید. به هر حال من گرایش خاص خودم را دارم و ممکن است جایی غلو کنم یا چیزی را نگویم، بالاخره ما هم آدمیم. اما خودت اول کارت است و فرصت داری، وقت بگذار و برو مطبوعات دوره را ببین، اطلاعیههای گروهها را كه یک منبع پژوهش است، تحلیل کن و ببین که همه انرژی مصروف کار سیاسی یا تشکیلاتی که پشت یک کار صرفا سیاسی بود، میشد. نیرویی که اجتماعی باشد و مدل بیاورد وجود نداشت. وقتی میگوییم از این ظرفیت استفاده نشد صرفا متوجه آقای خمینی و این و آن نیست و تعارف هم نمیکنیم، این [ضعف] متوجه مجموعه بود.
در جنگ ظرفیتهای کیفیای وجود داشت. یک میدان وسیع را مثل دریا میدیدی که تا چشم کار میکرد مهندسی ساده، سنگربندی و... میشد. برای عملیات روی یک رودخانه بزرگ، پل فلزی زده میشد. آیا پس از جنگ و در دوران به اصطلاح بازسازی که این و آن سردار شدند، نمیشد انرژی افرادی که اینطور در جنگ کار میکردند، به اقتصاد بیاید؟ حاکمیتی که میتواند شراب پاکدیس ارومیه را ساندیس کند و امکان تبدیل در سختافزار را دارد، [این امکان را] در ظرفیت انسانی ندارد؟ مجموعا در این ۳۰ سال با ظرفیتها مواجهه درستی نشد و در تبدیل ظرفیت تشکیلاتی به ظرفیت ساخت و ساز اجتماعی کار جدی صورت نگرفت.
[۱]. صادق چوبک، ۱۳۷۷-۱۲۹۵، از پیشگامان داستاننویسی مدرن ایران بود. «تنگسیر»، «انتری که لوتیاش مرده بود»، «سنگ صبور» و «خیمهشب بازی» از معروفترین داستانهای او هستند.
[۲]. گاو، فیلمی از داریوش مهرجویی است که در سال ۱۳۴۸ بر اساس داستانی از غلامحسین ساعدی ساخته شد. فیلم روایت علاقه مشهدی حسن به گاوش است چنانکه وقتی گاو میمیرد او باور نمیکند و خود را گاو تصور میکند.
[۳]. رگبار، فیلمی است که در سال ۱۳۵۱ به کارگردانی بهرام بیضایی روی پرده رفت. این فیلم داستان معلمی را روایت میکند که عشقش به خواهر یکی از شاگردان با حکم انتقالیاش نافرجام میماند.
[۴]. شوهرآهو خانم، رمانی از علیمحمد افغانی است که در ابتدای دهه چهل منتشر شد و با استقبال گستردهای در بین مردم و نویسندگان روبرو شد. این رمان که زندگی زنی به نام آهو را از نزدیک روایت میکند که برای حفظ شوهرش از عشق زنی دیگر به نام هما میکوشد. در سال ۱۳۴۷ بر اساس این رمان فیلمی به کارگردانی داوود ملاپور با بازی مهری ودادیان ساخته شد.
[۵]. ولایت فقیه، نام کتابی است که از گردآوری ۱۳ درس آیتالله خمینی در بهمنماه ۱۳۴۸ در حوزه شهر نجف منتشر شده است. این کتاب که در ارتباط با تئوری ولایت فقیه است با دو نام حکومت اسلامی و ولایت فقیه انتشار یافته است.
[۶]. حسن قوامیانفر.
[۷]. علی اصغر حاج سیدجوادی، فعال سیاسی و نویسنده، برخی از کتابها و نامههای او همچون «ارزیابی ارزشها» و «بحران ارزشها» در دوران انقلاب با استقبال زیادی روبرو شد.
[۸]. گروه سیاهکل. منظور شاخه جنگل از گروه جزنیضیاء ظریفی است که در ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ با عمل مسلحانه پاسگاه سیاهکل را تصاحب کردند و به نام گروه سیاهکل مشهور گشتند.
[۹]. گروه آرمان خلق. متشکل از افرادی چون ناصر و حسین کریمی، همایون کتیرایی، ناصر مدنی، هوشنگ ترگل، بهرام طاهرزاده، محمد حقیقت، خیرالله سلیمی، عبدالله جاویدی و محمد حسن دستپرورده بود و در دهه چهل فعالیتهای چپگرایانه داشت. پنج نفر از اعضای این گروه به دنبال دفاع ایدئولوژیک در دادگاه نظامی همگی در سال ۱۳۵۰ اعدام شدند و بقیه به زندان افتادند.
[۱۰] .گروه فلسطین، گروه چپگرا با مشی مسلحانه بود. از اعضای شاخص این گروه میتوان به شکرالله پاکنژاد، حسین ریاحی و ناصر کاخساز اشاره کرد. عمده اعضای این گروه در سال ۱۳۴۸ به دنبال تلاش برای خروج از کشور و پیوستن به اردوگاههای فلسطینی دستگیر شدند و به این نام شهره گشتند.
[۱۱] . کتابهای «راه طی شده» در سال ۱۳۲۶، «عشق و پرستش»۱۳۳۶ ، «دل و دماغ» ۱۳۲۶، «سازگاري ايراني» ۱۳۴۳ و کتاب «آفات توحيد» در سال ۱۳۵۶ توسط شرکت سهامی انتشار چاپ شدند.
[۱۲] . حسن افتخار جهرمی
[۱۳]. حسن تواناییان فرد،۱۳۲۲، اقتصاددان، او از دوران پیش از انقلاب تا کنون، تالیفات زیادی در زمینه اقتصاد اسلامی و اقتصاد ایران دارد.
[۱۴]. آغا بیگم نجمآبادی، انجمن مخدرات وطن را در سال ۱۳۲۹ تاسیس کرد. این انجمن که در زمینه تحریم اجناس روسی، تعلیم و تربیت زنان و برپایی یتیمخانه فعال بود نشریهای زنانه با عنوان انجمن را نیز منتشر میکرد.
[۱۵] . صدیقه رضایی. (۱۳۵۴-۱۳۳۵). از اعضای سازمان مجاهدین خلق بود. او که در فرار اشرف دهقانی از زندان مشارکت داشت در سال ۵۳ در پی تلاش ساواک برای دستگیریاش زندگی مخفی را شروع کرد. او که خواهر شهیدان رضایی بود در دی ماه سال ۱۳۵۴ برسر یک قرار تشکیلاتی دستگیر میشود و با خوردن قرص سیانور به زندگی خود پایان میدهد.
[۱۶]. فاطمه امینی. ( ۱۳۵۴-۱۳۳۰)، از اعضای سازمان مجاهدین خلق و آموزگار بود که از سال ۱۳۵۳ زندگی مخفی را آغاز کرد. او اولین زن از سازمان مجاهدین است که در زیر شکنجه جان سپرد.
[۱۷]. بهجت تیفتکچی، از اعضای سازمان مجاهدین خلق بود که شغل آموزگاری داشت. او در عملیاتهای مسلحانه شرکت میجست و سرانجام طی یک درگیری با ماموران ساواک با خوردن قرص سیانور جان خود را از دست داد.
[۱۸] . مجله اطلاعات بانوان. یکی از مچلات زیر مجموعه موسسه اطلاعات بود که از سال ۲۳۳۶ به صورت هفتگی در تهران منتشر میشد. مدیرمسئول و سردبیر این مجله تا اواخر دهه ۴۰ قدسی امیرارجمند بود. سردبیری این نشریه از دهه ۴۰ تا سال ۵۷ بر عهده پریاباصلتی بود. انجمن دوشیزگان و بانوان نیز مجموعهای فرهنگی هنری زیر نظر همین مجله بوده است.
[۱۹]. پیمان نظامی بغداد مشتمل بر همکاری پاکستان، ایران، عراق، ترکیه و انگلستان و موافقت آمریکا بود. این پیمان در سال ۱۹۵۷ و به منظور جلوگیری از گسترش نفوذ بلوک شرق تشکیل شد. در سال ۱۹۵۸ عراق از این پیمان خارج شد و نام آن به سنتو (کنترن تریتی ارگانیزیشن) تغییر پیدا کرد.
[۲۰]. حسین کلانی، ۱۳۲۳، فوتبالیست تیم ملی ایران و تیم پرسپولیس بود. او مدت کوتاهی پس از انقلاب مدیر هیات فوتبال تهران بود و در فعالیتهای آموزشی و مبارزاتی دستی داشت اما پس سال ۶۰ به شغل مهندسی عمران خود بازگشت.
[۲۱]. موسی نصیر اوغلو، معروف به خیابانی، ۱۳۲۲-۱۳۶۰، از اعضای اولیه و کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق بود که در بهمن ماه سال ۶۰ طی یک درگیری مسلحانه کشته شد. او در رمضان سال ۱۳۵۸ در دانشگاه تهران در ارتباط با فلسفه شعائر اسلامی سخنرانی داشت.
[۲۲]. در مجموعه اسلایدهای کلاس یک تیتر با عنوان «شعار واحد» هم وجود دارد که در ارائه به آن اشاره نشده است.
[۲۳] . در مجموعه اسلایدهای کلاس یک تیتر با عنوان «بداعت دانشگاه» هم وجود دارد که در ارائه به آن اشاره نشده است.
[۲۴] . British Petroleum
[۲۵]. الفتح، جنبش آزادیبخش میهنی فلسطین، در سال ۱۹۵۹ توسط یاسر عرفات و خلیل الوزیر به منظور آماده کردن فلسطینیان برای اداره کشورشان ایجاد شد. این جنبش دارای دو شاخه سیاسی و نظامی فعال میباشد.
[۲۶]. اشاره دارد به یکی از ترانههای گروه مجاهدین خلق: جز اسارت و نبرد راه ديگري مجوي بين خلق و ظالمان ....
[۲۷] .High technology ,Research and Development
[۲۸] . Microprocessors
[۲۹] . احمد احمدی. (۱۳۲۳-۱۲۶۶) . مسئول تزریقات زندان شهربانی در دوران رضا شاه بود. او که به پزشک احمدی معروف شده بود در طول کار خود زندانی از جمله سرداد اسعد، تیمورتاش، ارباب کیخسرو و... را با آمپول هوا به کام مرگ کشید. پس از سقوط رضا شاه به عراق فرار کرد اما به ایران بازگردانده شد و در دادگاه به مرگ محکوم گردید.
[۳۰]. رکنالدین مختاری. (۱۳۵۰-۱۲۶۶). معروف به سرپاس مختاری. ریس شهربانی در سالهای ۱۳۱۴ تا ۱۳۲۰. یکی از عوامل اصلی اختناق، پروندهسازی و سرکوب در دوران رضا شاه بود. پس از شهریور ۲۰ محاکمه و زندانی شد اما پس از ۶ سال آزاد شد.
[۳۱] . Base
[۳۲]. در اسلایدهای ارائه شده در کلاس برای این محور چند تیتر دیگر نیز آمده است اما به علت کمبود وقت به آنها پرداخته نشده است. این تیترها عبارتند از: شعارمحوری و همه پذیر، توان انطباق، تدقیق و تحلیل مدعی اصلاحات، مدل سازی دورانی، مشارکت روندی، تحول موازی.
[۳۳]. حزب موتلفه اسلامی در سال ۱۳۴۲ با پیوند سه هیات مذهبی شامل مسجد شیخ علی، اصفهانیها و موید تاسیس شد. این حزب پیش از انقلاب دارای شاخه نظامی هم بود که ترور حسن علی منصور را انجام داد اما پس از انقلاب این شاخه ملغی شد و فعالترین شاخه آن در بازار فعالیت دارد. ارگان این حزب نشریه «شما» است و افتتاحیه کنگره چهارم آن در سال ۱۳۷۶ در سالن حسینیه ارشاد برگزار شده است.
[۳۴] . Valeriy Borzov والری بروزف. . (۱۹۴۹). دونده روس. او در المپیک ۱۹۷۲ مونیخ مدال طلای دو و میدانی را در دو بخش ۱۰۰ متر و ۲۰۰ متر از آن خود کرد. همچنین از سالهای ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۴ قهرمان جام ملتهای اروپا شد.
[۳۵]. Hernando De Soto هرناندو دوسوتو. (۱۹۴۱). اقتصاددان پرویی که تحقیقات و تئوریهای او در ارتباط با اقتصاد غیررسمی(خاکستری) شهرت جهانی دارد. او موسس «انستیتو آزادی و دموکراسی» پرو است و از او کتابهای «راز سرمایه» و «راه دیگر» به فارسی ترجمه شده است.