هشت فراز، هزار نیاز : نشست اول
«ضرورت رویکرد به تاریخ» (مهندس عزتالله سحابی)
«شرایط تاریخی، ضرورت وارسی تاریخی و کاراییهای آن» (هدی صابر)
سهشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۵
بحث آغازین: شرایط تاریخی، ضرورت وارسی تاریخی و کاراییهای آن
«مگر در زمین سیرِی توام با مشاهده نکردهاند تا ببینند فرجام پیشینیان چگونه بود؟ آنان نیرومندتر بودند و در زمین تغییراتی دادند و پیش از ایشان آبادش کردند و پیامبرانشان نشانههای روشن بر آنها عرضه کردند. پس خدا بر آن نبود که بر آنها ستم کند، بلکه آنها خود در حق خویش ستم میکردند» (روم، ۹).
بهنام خدا، خدای ناظر و مشرف بر همهي روندها، فرازها و نیازها. سلام بر جمع، خوشبخت و خرسند از همنشینی، همسفرهگی و هماندیشگی با شما.
آغاز نشست اول با عنوان «هشت فراز، هزار نیاز». به امید آنکه طی نشستهای متعدد بنگریم و وارسیم تاریخ متاخرِ میهنِ هزار نیاز، فراز به فراز؛ تنباکو، مشروطه، جنگل، نهضتِ ملی، ۱۵ خرداد، جنبش۵۰-۴۰، انقلاب و اصلاحات.
در ابتدای این مسیرِ مشترک و پیش از ورود به متنِ فرازها، فتحِ باب میکنیم با کلام «مهندس عزتالله سحابی»، سپیدمویِ حاملِ تاریخی، با عنوان «ضرورتِ رویکرد به تاریخ». پس از آن، نشست را پی میگیریم با [طرح] چند بحث مقدماتی بهعنوان پیشنیازهای بحث اصلی. [اكنون] از آقای مهندس تقاضا میکنیم بحث خود را ارائه دهند.
***
ضرورت رویکرد به تاریخ
بِسمِاللهِالرَّحمنِالرَّحیم. رَبَّنا وَفِّقنا لِما تُحِبُّ وَ تَرضی وجَنَّبنا مِمّا لا تُحِب. با عرض سلام خدمت خواهران و برادران. مسبوق هستید که پیشرفت سریع علم و تکنولوژی به دلیل این است که روشهای نوین و روند تحول تکنولوژی، بر علم مبتنی است؛ روشی که آزمون و خطا نامیده میشود. به این معنا که در زمینهی کار، تحقیق و تفحص علمی، تجربه و مشاهدهی واقعیاتِ خارج از ذهن، اساس کار است و طبعا هر تجربه و مشاهدهای نیازمند یک مجموعه اصول راهنما است تا آن کار، آن رفتار یا آن تجربهاندوزی، با تحقق و پیشرفت قابلتوجه همراه باشد یا بهتعبیری با کمترین هزینه، به کارآمدترین و پرمحصولترین نتیجه منجر بشود. این روشِ آزمون و خطا، روشی است که از ۳۰۰ سال پیش در مجموعه علوم شروع شد، ابتدا از طریق دکارت و بعدها کانت و دیگران و امروزه به مقام والائی رسیده است. در جریانِ آزمون و خطا، هر محققی که به پژوهش در رشتهای یا شعبهای از علوم مشغول است، طبعا یک سری اصول راهنمای عملش است. این اصولِ راهنمای عمل، تئوری نامیده میشود. پژوهشگر نه تنها در نتایج تجربی مرتبا تفحص و بررسی و تجدیدنظر کرده یا بهاصلاح و رفعِ عیب [میپردازد]، حتی در متن تئوری هم این قانونمندی را رعایت میکند. در هر قرنی یا هر چند دههای یک تئوری بر فضای علمی دوران سایه انداخته و این تئوری درواقع حکم راهنمای عمل برای محققین ودانشمندان بوده است. لکن روی آن تئوری تعصب نورزیدهاند و هر زمان که دیدهاند مشاهداتی در عالم خارج و در جهان طبیعت میشود یا اتفاقاتی میافتد یا اشیائی کشف میشود که تئوریِ موجود قادر به تبیین و توضیح آن نیست، تئوری را تغییر دادهاند و بههمین دلیل است که علوم در طی سه چهار قرن اخیر با سرعتی بسیار بسیار بیشتر از دو سه هزار سال قبل از آن پیشرفت کرده است.
در مورد زندگی فردی و اجتماعی انسان هم باز همین اصول حاکم و صادق است. در امور انسانی و همچنین اجتماعی و نیز در سطح یک جامعه، یک ملت یا بهطور عامتر، در کل جهان باز از همین روش بایستی تبعیت کرد زیرا این روش امتحان خودش را [پس] داده است.
مجموعه رخدادهایی را که در جوامع انسانی در مسیر علمی صورت میگیرد، تاریخ مینامیم. بنابراین علم تاریخ عبارت است از روش تحقیق و تفحص علمی در حوزهی تحولات، تغییرات و حوادث اجتماعی و تاریخی. بنابراین اگر ما طالب این باشیم که در حرکت اجتماعی و سیاسی خود راهبردی درست و کمخطر را در پیش بگیریم و به بنبست و مشکلات غیرقابلحل بر نخوریم یا هزینهی زیاد انسانی و اقتصادی نپردازیم، میبایستی روش علمی را در تاریخ پیش بگیریم. بنابراین کاربرد این روشمندی در کار تحقیقِ تاریخی یک اصل ضروری است برای شناخت جامعه و تحولات آن و شناخت سرنوشت و آیندهي جامعه.
از طرف دیگر در آموزههای مذهبی ما نیز بر تاریخ تاکید فراوانی شده؛ تا جایی که جایگاه تاریخ و تحقیق تاریخی درواقع موازی و همشانِ کتاب آسمانی فرض شده است. برای مثال خدمتتان عرض میکنم در «سورهی آلعمران، آیهي ۱۳۷ و ۱۳۸» میفرماید: «قدْخَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسيرُواْ فِيالْأَرْضِ فَانْظُرواْ کَيْفَ کانَ عاقِبهٌ الْمُکَذِّبينَ* هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظهٌ لِلْمُتَّقينَ». قبل از شما هم ملتها، امتها، مکتبها و مذهبهای بسیار آمدهاند و رفتهاند و شما هم با دقت و مطالعه، تفحص و تحقیق کنید ـ منظور از سیر این نیست که فقط حرکت مکانی بکنید ـ تا ببینید عاقبت آن کسانی که اصولِ روشمندی و حقایق جهان را تکذیب کردهاند یا به آن اعتماد نکردهاند، چه شد؟ این عمل یعنی تحقیق و تفحص، «بَيانٌ لِلنَّاسِ» برای مردم عادی روشنگر است، بیدارشان میکند، هوشیارشان میکند اما برای متّقین، «هُدىً وَ مَوْعِظهٌ لِلْمُتَّقينَ» است. برای متّقین، هم هدایت، هم موعظه و هم عبرتآموزی است. مردم عادی ممکن است از مطالعهی تاریخ خیلی درسی نگیرند ولی آن کسی که اهل تفحص و دقت و پرهیزگاری است، از حوادث تاریخ درس میگیرد؛ «هُدىً وَ مَوْعِظهٌ لِلْمُتَّقينَ». همین مقامی را که خداوند در این آیه برای تحقیق و تفحص، یعنی تجهیز به علم تاریخ قائل شده، در آغاز قرآن برای خود قرآن بهکار میبرد. در «سورهی بقره» میفرماید: «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ». یعنی همان کارکردی که تاریخ برای متّقین دارد، قرآن هم برای متّقین دارد. بنابراین از این جهت میبینیم که تاریخ درواقع همشأن با قرآن فرض شده است.
اما متّقین كيستند؟ «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاهَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ». متّقین آنهایی هستند که ایمان به غیب دارند و نماز بر پا میدارند و از دارائیشان، اعم از دارایی مادی یا معنوی، انفاق میکنند و بدون توقع به دیگران میبخشند. ایمان به غیب یعنی چه؟ ایمان به غیب یعنی اینکه انسان عمیقا به این مومن باشد که بسیاری از امور در این عالم هست که ما نمیدانیم. یعنی نگوید یا ادعا نکند که هرچه هست ما شناختهایم، دیدهایم و علم ما همه چیز را کشف کرده. نه، بداند که بسیاری چیزها هست که ما نمیشناسیم یا ندیدهایم و نمیدانیم یا حقیقتش را درک نکردهایم. بنابراین نیاز به تلاش برای شناختِ جهان، که همان شناخت حوادث جهان، شناخت اشیای جهان و کسب معرفت عمیق دربارهی ریشههای آنهاست، همیشه وجود دارد. اگر کسی این ایمان را نداشته باشد، اصلا دنبال تحقیق نمیرود. مرحوم «ماکس پلانک» در کتاب علم به کجا میرود، همین مطلب را با بیان دیگری میگوید؛ او میگوید در سابق بر سر در آکادمیهای ارسطو نوشته بودند، هرکس هندسه نمیداند، وارد نشود ولیکن امروزه بر سر درِ دانشگاهِ علم یا بر سر در کاخِ علم نوشتهاند که هرکس ایمان ندارد، وارد نشود ـ بحث ایمان علمی است ـ صحبت ایمان مذهبی نیست، چرا كه ایمان به غیب، ایمان به این است که ما یا من، شخص یا مجموعهی دانشمندان یا اصلا مجموعهی علوم و معارف بشری، هنوز بسیاری نادانستهها و ناشناختهها را در پیش داریم که بایستی آنها را پیدا کنیم، کشف کنیم و تحلیل کنیم؛ انسان باید این ایمان را داشته باشد، اگر نداشته باشد چه؟ پلانک میگوید، اگر این ایمان نباشد، اصلا محقق به دنبال تحقیق نمیرود و انگیزهاي براي تحقیق ندارد.
بنابراین از این منظر میبینیم قرآن از یک طرف همان مقامی را که برای تاریخ قائل است، برای قرآن هم قائل است؛ «هُدىً وَ مَوْعِظهٌ لِلْمُتَّقينَ». سپس [ويژگي] متّقین را تعریف میکند که این تعریف جدا از مذهب، در علوم و پیشرفتهای بشری هم صادق است و آن ایمان به غیب داشتن است. ایمان به غیب داشتن یعنی این تواضع را داشتن که بپذیریم ما همهی موجودات عالم یا همهی حوادث عالم، اعم از حوادث طبیعی یا حوادث تاریخی و اجتماعی را نمیشناسیم. یا ندیدهایم و یا اصلا کشف نکردهایم؛ یا اگر هم وجود آنها را کشف کردهایم، ماهیت، عمق و یا ریشههایش را نمیشناسیم. بنابراین همیشه باید نیاز به تحقیق و تفحص عمیق را با همان روشی که امتحان شده ـ روش آزمون وخطا ـ بپذیریم. در برابر حقیقت موجود در آن عالم هم باز همین تواضع و ایمان به غیب لازمهی شروع به کار و لازمهی اقدام و پیشرفت است.
ما ملت ایران هم از این قاعده مستثنا نیستیم. ما ملتی هستیم که داراي سه هزار سال تاریخ مدون ـ و شاید بسیار بیشتر از آن [تاريخ] غیرمدون ـ هستیم. کمتر ملتی چنین سابقهی طولانی و پیشینهی تمدنیای دارد. از طرف دیگر، ملت ایران، ملتی است که با مذهب توحیدیِ زرتشت و با حرکت زرتشتِ پیامبر، حیاتش آغاز شده و باز کمتر ملتی این چنین است. ما ملت، این خصوصیت را داریم که آغاز حیات ملی و اجتماعیمان توحیدی بوده است. بهعلاوه، دارای سه هزار سال تاریخ مُدونِ بسیار بسیار پر فراز و نشیب [هستیم و] شکستها و پیروزیها [ي بسياری] داشتهایم. تا مدتها ما یکی از ابرقدرتهای جهان بودهایم. ما به کاروان علم و تمدن بشری خدمتهای بسیاری کردهایم، اگرچه در ۳۰۰-۲۰۰ سال اخیر درجا میزنیم و عقبمانده شدهایم و لکن در گذشتهي تاریخیِ ما خدماتمان ثبت است و موردِ قبولِ دنیای متمدن و علمشناس امروز نیز هست.
بههر صورت، بدون اینکه بخواهیم خودمان را به گذشته دلخوش کنیم یا از آن مغرور شویم، ملت ایران تاریخ و سرگذشتی دارد غیر از همه ملتهای جهان، هم از لحاظ طول مدت، هم از لحاظ کیفیت تشکیل و تکوین و هم از نظر فراز و فرودهایی که در طول این مدت طولانی داشته است. حتی ملت چین که یکی از ملتهای بزرگ و پُرسابقهي تاریخی است، چنین سابقهی تمدنی عظیمی مثل ایرانیان ندارد. بنابراین ما ملت از نظر گذشتهمان، نیازی مضاعف به شناخت تاریخ داریم؛ باید تاریخ را بخوانیم و عمیقا سوابق و علل آن شکستها و پیروزیها را بشناسیم. تمدنی که بهخصوص دورهی خاصی[از آن] يعني قرن چهارم تا قرن دهم هجری، موردتعجب بسیاری از اسلامشناسان و شرقشناسان قرار گرفت. حتی تعجب محققین مارکسیست هم نسبت به این دوره برانگیخته شده است. خوب چنین ملتی با این سابقهی تمدنی که مورد قبولِ دوست و دشمن است، نمیبایستی امروز این جور عقبمانده یا این جور دچار گرفتاریهای عظیم سیاسی و اجتماعی باشد؛ یا امروزه در میان همسایگان یا همقارهها، [يعني] آسیاییها جزو عقبماندهترینها طبقهبندی شود. صرفنظر از آنکه دارای منابع مادی و طبیعی بسیار زیادی است که خیلیها ندارند، بهعلاوه، از نظر استعدادهای انسانی هم ـ باز بدون غرور یا خودستایی ملی ـ منابعی سرشار در اختیار داریم. هرجا ایرانیها بودهاند، درخشیدهاند؛ همین چند شب پیش یک دکتر ایرانی را در همین صدای آمریکا آوردند و با وی مصاحبه کردند؛ ایشان که پروژهی مسافرت به مریخ را در ناسا سرپرستی میکند، یک ایرانیِ جوان است. ما از اینگونه استعدادها بسیار داریم. هر ایرانی که به خارج رفته و فضا و بستری برای برونداد و شکفتگی استعدادهای خود یافته، در آنجا درخشیده است، شاید بیشتر از ملتهای دیگر.
خوب، از این جهت که هم کشورمان آن سابقهی تاریخی را دارد، هم از این جهت که دارای این چنین نیروی انسانیِ صاحب استعدادهای بسیار است و هم از این نظر که بهلحاظ ذخایر مادی و طبیعی و معدنی هم بسیار غنی است، حق نیست که امروزه در دنیای متمدن این جایگاهی را که [اکنون] داریم، داشته باشیم. حالا کشف اینکه چرا اینچنین هستیم، خود یکی از مباحث تاریخی صد سال ـ دویست سال اخیر ماست. لذا واجب است که ما به غور و غوص تاریخی بپردازیم.
ما شاهدیم که همین کشورهای همسایهمان در قارهی آسیا که [بسياريشان] فاقد منابع نفتی هستند، سرعت رشد و پیشرفتشان در بیست سال اخیر بسیار بسیار بیشتر از ما بوده است. مثلا کشور اُردن، کشور ذاتا فقیری است كه هیچ منابع طبیعی و درآمد طبیعی قابلتوجهی ندارد. اردن در این سالهای عمر جمهوری اسلامی، آنقدر پیشرفت کرده که اگر کسی حالا به آن کشور برود و مشاهداتش را با سفر مثلا بیست سال پیش خود مقایسه کند، آن کشور را نمیشناسد. کشور هندوستان نیز سرزمینی است در حدود دو برابر وسعت ما، ولی با جمعیتی بیش از ۱۵ برابر ما، سرزمینی است ذاتا فقیر، یعنی این سرزمین نسبت به آن جمعیت فقیر است و نمیتواند همهی مردم را واقعا اداره کند. اما الان هند درواقع نهمین اقتصاد جهان شمرده میشود و پیشبینی میشود که تا سال ۲۰۲۰ چهارمین اقتصاد جهان شود و این جهش خیلی مهم است. هند نه فقط از لحاظ مواد غذایی خودکفا شده، بلکه صادرکننده هم شده است. در زمینهی صنعتی هم که از سوزن خیاطی تا هواپیما و کشتیهای جنگی و تاسیسات اتمی، همه چیز را خودش میسازد.
چندی پیش آقای «کوفی عنان» سفری به ایران آمد، بعد رفت و گفت ایرانیها اگر از کشورشان خارج شوند و کشورهایِ دور و بر خود را ببینند، همه [آنگاه] به این حقیقت اعتراف میکنند که واقعا عقبمانده هستند. بههر صورت برای کشور ما رسیدگی به این امر که چرا امروز عقبماندهایم، از اوجب واجبات ماست. اگر از این به بعد بخواهیم به هر حرکتی ـ اعم از سیاسی یا اجتماعی ـ دست بزنیم، باز هم باید اول چنین مطالعهی تاریخی و تحقیقیای کرده باشیم، تا ابزارهایی در دستمان باشد که بتوانیم حرکت کنیم. انشاءالله آقای صابر در جلسات آینده موفق خواهند شد این راه را بروند و این روش را تعقیب کنند.
ما اینجا جمع شدهایم، نه بهعنوان یک گروه سیاسی متشکل و رسمیتدار، بلکه بهعنوان جمعیتی که میخواهیم نقش سیاسی ـ اجتماعی در جامعهمان ایفا کنیم ولی حضور سیاسی را به سبک معمول فقط در کسب قدرت نمیبینیم. میخواهیم حرکت سیاسیای بشود یا توسط ما انجام شود که این حرکت بر همهی واقعیتهای جامعهی ایران، اعم از واقعیتهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، به همه، اشراف داشته باشد تا آن حرکت مطابقِ با واقعیتهای تاریخی ملت ایران باشد. به این امید است که این جلسات را آغاز کردهایم. البته راه و روش توفیق این جلسات هم مشارکت خود شماست، چه از طریق اظهارِنظرهایی که میکنید و چه از راه پرسشها، انتقادها و ابهامهایی که مطرح میکنید و موجب غنای این بحث و اين درس و کلاس میشود.
***
[چرا تاریخ؟[۱]]
مرگ هرگز برای ماضی نیست
مرگ از بهر حال و آینده است
حــال و آینده را تــــوان کشتن
لیک بگذشته تا ابد زنده است
چرا تاریخ؟ چه کارِ با گذشته؟ چه نیاز به حافظه؟ اکنونی که با همیم، در سالی تاریخی بهسر میبریم. یک سده از جنبش پدران ما برای مشروطکردن حکومت و حد زدن به قدرت سپری شده، یک سده، نه به اندازهی یک چشم بر هم زدن و نه بر بستری از پر قو؛ بهقدرِ صد سالِ انباشته از شوق، حس، آرمان، مهر، رنج، مشقت، خون، اشک، عرق، پیچ، خم، کار، بار، یأس، بریدن، بازخیز، تدبیر، بازشوق، باریکه راه، پرتگاه، رستنگاه، فصولِ بهاری، منظرگاهها، چشماندازها، پایداریها، بازرفتنها، از یار کمک خواستنها!
چرا تاریخ؟ چه احتیاج به استخراج از این پهنه؟ چه لزومی به احتجاج از سَنههای کهنه؟ تاریخ، تنها داستان فرّاری است از پیشینیان؟ ما با تاریخ فاصله داریم یا با آن درتنیدهایم؟ دستیابی به جمعبندی تاریخی گپی است روشنفکرانه یا دستکم مایهای است برای پیشبرد کالسکهی چهارچرخِ آرمانها در مسیری رو به جلو و رو به افق به سمت نور؟
تنفس در سدهی مشروطه، مسئولیتی مترتب بر خود دارد؛ [اینکه] چه بود؟ چه شد؟ اکنون در کجای تاریخ ایستادهایم؟ پاسخیابی برای مجموعه پرسشهای مطرح، نیازمند تخصیص است؛ تخصیص وقت، تخصیص جانمایهی فکر، تخصیص دقت و تخصیص تعقل اجتماعا لازم.
اینک همان مسئولیت مترتب، در مکانی که خود تاریخی است، گِردِمان آورده است. گردآمدنی برای نقب به گذشتهها و تسطیح معبری به سمتِ حال، به جانب اکنون. متعاقبِ این مسئولیت، ضرورتی است بر غبارروبی از گذشتهها، شفافسازیها، تجربهاندوزیها و عبرتآموزیها.
مقدم بر آنکه فرازهای پیشین را برگ زنیم، نخست شرایط کنونی را از منظری تاریخی بازشناسیم. سپس ضرورتهای وارسی تاریخی را برشمریم. در پس آن نیز دریابیم که تاریخ چیست، جانش، سمتش و فلسفهاش!
نشست اول با سخن یک پیرِ تاریخی آغاز شد، پیرِ صاحبتجربه و ملبس به کسوت. در پی سخنان آغازین مهندس اجازه میخواهم که در ادامهی نشست، در ابتدا شرایط کنونی را از منظری تاریخی بازشناسیم و سپس ضرورتهای وارسی تاریخی هشت فراز را برشماریم. آنگاه نشست بعدی را به تاریخ چیست اختصاص دهیم، به جانش، سمتش و فلسفهاش.
عقل و تجربه ایجاب میکند که در ابتدای هر بحثِ فکری، ضرورت و کارآییهای بحث و مبانی تئوریک آنرا بررسیم. در پرتوی مرور ضرورت، کارآیی و مبانی بحث، آگاهتر، روانتر و هدفدارتر میتوان به متن بحث تاریخی وارد شد. در ابتدا شناسایی شرایط کنونی از منظری تاریخی؛
پیش از ورود به بحث، ضروری است عنوان کنم بر خلاف آقای مهندس سحابی، بنده نه چهرهام، نه فردی تاریخی و نه صاحبکسوت. حامل تجارب انباشتهی تاریخی هم نبوده و رشتهی تحصیلیام نیز تاریخ نیست. تنها سعی میکنم که پژوهنده باشم و مترتب بر آن، دغدغههای تاریخی و درک و دریافتهای محدود خود را با شما در میان گذارم و به کمک یکدیگر و با مشارکت شما، هشت فراز سرشار از نیاز را وارسی کنیم[۲].
شرایط تاریخی، ضرورت وارسی تاریخ وکارآییهای آن
به شرایط پیشاروی میتوان از مناظر گونهگون نگریست. از آنجا که موضوع نشست ما تاریخی است، به شرایط امروزمان میتوانیم از منظر تاریخی بنگریم. از این منظر، شرایطی که در آن بهسر میبریم، دارای مشخصاتی چند است که یک به یک آنها را برشمرده و دربارهي هرکدام توضیحاتی فشرده ارائه میشود.
ایران، کشورِ تاریخِ شفاهی
از دیرباز در ایران ما، سنتِ ثبت و ضبط رخدادهای تاریخی در حوزههای مختلف اعم از اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی کمتر جاری و ساری بوده است. نه آنکه [در ایران] تاریخ مکتوب هیچ وجود ندارد، بلکه به این معنا که آن حجم از داشتهها و دانستههای تاریخی که در پسِ پیشانیها و سهکُنج سینههاست، بیش از حجم مکتوبات است. لذا حجم تاریخ مضبوط از تاریخ غیرمضبوط، کمتر است. شاید اگر دادههای تاریخیِ پسِ پیشانیِ چهرههای شاخص و محوری فرازهای تنباکو، مشروطه، جنگل و نهضت ملی بهکتابت درآمده بود، حجمی بسیار بیش از اطلاعات مکتوب موجودِ دربارهی این فرازها را در اختیار داشتیم.
از آنجا که ذهن، فرّار است و همهی دانش در ذهن باقی نمیماند، خوشحافظهترین افراد هم مشمول انتروپی[۳] شده و محفوظاتشان در کهنسالی، کمحجم یا پاک میشود. [بنابراین] ما از بسیاری دادههای بلافصل و بیواسطهی تاریخی محروم ماندهایم. نقیصهی ثبت و ضبط نشدن دانستههای تاریخی، حتی هماینک نیز وجود دارد و بسیاری از رخدادهای سالهای نزدیک هم از بیان یا قلمِ عناصرِ صاحبنقش، به امانت کتابت سپرده نشده است.
فقدان نهادهای مستقل ثبت و پژوهش تاریخی
کشور ما فاقد نهاد مستقل تاریخی برای ثبت و تحلیل رخدادها بوده و هست. نه به آن مفهوم که مورخ یا ثَبّاتِ مستقل هیچ نداشتهایم. در ایران، طیف مورخان یا نهاد ثبّاتِ مستقل از حاکمیت موجود نبوده و نیست. بهرغم حضور تکعناصر مستقلی از مورخان و تحلیلگران در ادوار مختلف، بخش قابلتوجهی از آنچه که [تا كنون] ثبت شده است، یا توسط حاکمیتها انجام شده، یا تحتتاثیر آنها بوده و یا حداقل در پرتوی شرایط سنگین امنیتی و بختک ارعاب و سانسور و خودسانسوری سامان یافته است.
پژوهشگاههایی مستقل یا مورخاني با دیدگاه مستقل، در ثبت و ضبطهای دوردست و نزدیکدست تاریخ ایران، ناپیدا بودهاند. گرچه در دورانهای اخیر با عنایت به تحولات شرایط و خصوصا امکانات جهانِ ارتباطات، فرصتهایي غیرحاکمیتی در این حوزه، فزونی یافته است.
حافظهزداییِ تاریخی
در جریان سالهای پس از انقلاب و مشخصا از ابتدای دههی ۶۰، با عنایت به شرایط ویژهی بهوجودآمده و نیز قرار داشتن انحصاری امکانات آموزش رسمی و غیررسمیِ اجتماعی در دست قدرتِ مستقر، وضعیتی رقم خورد که «زدودن حافظهی تاریخی» از محصولات بارز آن قلمداد میشود.
در این دوران، امکان آموزش کلاسیک رسمی در سطوح پیشدانشگاهی و دانشگاهی بهطور تمام و کمال در اختیار نهاد دولت بوده است، اعم از اینکه مدارس یا دانشگاهها دولتی باشند یا خصوصی. از آنجا که برنامهی آموزشی، مواد درسي و منابع آموزشیِ تمام موسسات پيشدانشگاهی و دانشگاهی، واحد بوده و توسط دولت طراحی و تهیه میشود [از اين رو] کلِ آموزش کلاسیک، منشا دولتی داشته و دارد. در این چارچوب، آموزش تاریخ با محتوای ایدئولوژیک از یک منشا واحد انجام پذیرفته و میپذیرد. در دورانِ مورد بحث، آموزشهای تاریخیِ رسمی با مضمون «باورسازی» و نه براساس واقعیتهای مستقل تاریخی تحقق یافته است. آموزشهایی با اطلاعاتِ گزینشی، جهتدار و با غلظت ایدئولوژیک.
آموزش غیررسمی نیز که از طریق رسانههای گروهی و بازار کالاها و خدمات فرهنگی ـ هنری سامان مییابد، بهنوعی همجهت با آموزش رسمیِ دورانی عمل کرده است. انحصاریبودنِ رسانههای پرشمارگان همچون تلویزیون و رادیو و دولتیبودنِ روزنامههای اصلی در حدفاصل سالهای ۱۳۷۵-۱۳۶۰ همچون روزنامههای کیهان و اطلاعات، همسویی آموزشهای تاریخی رسمی و غیررسمی را بسيار تسهیل کرد. در کنار آن، اعمال ممیزی و نظارت دولتی بر بازار کتاب و فیلم نیز کمککارِ برخورد گزینشی با تاریخ بوده است. بدینگونه است که با بهرهمندی از تمامی امکانات و فرصتهای آموزشی رسمی و غیررسمی، حافظهی تاریخیِ نسل نوِ پس از انقلاب، زدوده شد و بهگونهای دلخواهِ حاکمیت شکل گرفت. اصلیترین آموزشهای تاریخی مشترک این دوره را میتوان در محورهایی چون:
در این روند، حافظهی تاریخی نسل نو که بهطور عمده از یک منبع واحد تغذیه میشد، بهگونهای شکل گرفت که بخش مهمی از واقعیات تاریخیِ سدهی اخیر از لوح آن پاک و بخش محدود، گزینششده و هدایتشده، بر آن نقش بست[۴].
انقراض نسل صاحبحافظهی تاریخی
سرشماری نفوس و مسکن در سال ۱۳۷۵ نشان داد که فقط ۳ درصد جمعیت کشور به ردهی سنی بیش از ۶۵ سال (نسل صاحبحافظه) اختصاص دارد. بدین ترتیب، نسلی که مشاهدهگر بِلافصل دوران تاریخیِ پس از سال ۱۳۰۰ بوده، در حال انقراض است. نسل میانسال نیز بهطور طبیعی، فقط حوادث پس از دههی ۴۰ را در ذهن دارد. از این منظر ما با خطر حذف «نسل ناقل» مواجه هستیم، نسلی که بخشی از تاریخ سدهی اخیر را در حافظهی خود ذخیره کرده است.
گسست میان سه نسل
در سه دههی اخیر بنا به علل مختلف اجتماعی و فرهنگی، مناسبات میان سه نسل کهنسال، میانسال و تازهسال (نسلهای متقدم، میانی و متاخر) گسسته شده است. تا پیش از آن کانون خانواده، طیف خانوادهی بزرگتر یا فامیل، روابط معلم ـ شاگردی و استاد ـ شاگردی، پاتوقهای فعال اجتماعی همچون قهوهخانه، سَرِگذر، راستهی بازارها، سَرِ محل و ...، در کنار نهادهایی چون باشگاههای ورزشی، زمینهای خاکیِ محلی و ...، امکاناتی جدی برای تبادل فرهنگی و انتقال روایات تاریخی هر حوزه و نیز تجارب تاریخی محسوب میشدند. از کشاکش مجموعهی ارتباطات در این کانونها و نهادها، شرایط «زیستِ مشترک» سه نسل فراهم بود و نسلهای نو در یک بستر طبیعی، مجهز به حافظهی تاریخی در حوزههای مختلف میشدند. اما این امکانات و فرصتها در شرایط حاضر یا وجود خارجی ندارد و یا کارکردهای کانونها و نهادهای هنوز موجود، تغییر یافتهاند.
از سویی نسل نو در نوع خود یک نسل شورشی تلقی میشود که بر گذشته، نظام ارزشی و مناسبات فیمابین نسلهای قبل از خود، معترض و برتافته است. این پدیده نیز خود مانع از تبادلهایی بهسان گذشته است. بدینگونه، نظام انتقالِ دادهها و تجارب تاریخی با مکانیسم «سینه به سینه»، کاراییِ جدّی خود را از دست داده است.
بیمیلی نسل نو به مطالعه
در سالهای اخیر شاهد نوعی وداع نسل نو با عرصهی مطالعه هستیم. اینکه شمارگان متوسط هر عنوان کتاب در شرایط امروز حدود ۱۵۰۰ نسخه است، مستقل از علل مختلف فرهنگی و اقتصادی، به بیمیلی نسل نو به مطالعه نیز برمیگردد. نسل نو، نسل «کتابخوان» نیست و بهطور عمده با رسانههای تصویری ـ شنیداری و نیز شبکهی ارتباطی اینترنت مرتبط است. در دهههای ۴۰ و ۵۰ بهطور عام، نسل جوان با مجموعههایی چون کتاب هفته، داستانهای «صمد بهرنگی»، ادبیاتِ «آلاحمد»، داستانهای «عزیز نَسین»، و... آشنا و همزیست بود. اما هماینک نسل جوان، ساعات پایانی شب را به ارتباطات و بعضا مطالعات اینترنتی اختصاص میدهد و مطالعه نیز عموما در سطح پیگیریهای خبری است. لذا جذب محتوی و خصوصا محتوای تاریخی بسیار نازلتر از گذشته است.
شایان عنایت است که در دهههای قبل از انقلاب، یک دانشجوی سال دوم به بعد بهطور عام با [كتاب] تاریخ مشروطهي «کسروی»، [كتاب] جنگلِ «مصطفی شعاعیان»، رخدادهای نهضت ملی و... ، آشنا بود و خود نیز در جریان تحولات تاریخی دهههای ۴۰ و ۵۰ حضور داشت و بدینترتیب از طریق مطالعه و مشاهده، ذهن خود را تجهیزِ تاریخی میکرد.
نگاهِ نقطهای به تاریخ
در کنار نقیصههایی که عنوان شد، آن میزان از درک و دریافتهای تاریخی موجود نیز، نوعا «نقطهای» است و کمتر درک روندی را از تاریخ شاهد و ناظر هستیم. لذا در مواردی که تحلیل تاریخی نیز ارائه میشود، عموما تحلیلها نقطهای بوده و تحلیل «پُردامنه» غایب است[۵].
غلبهی تفسیر بر پژوهش
در دوران حاضر، وجه استنادی اظهارِظرهای تاریخی محدود است و قضاوتهای تاریخی، بیشتر جنبهی تفسیری داشته و بر تمایلها استوارند و کمتر به یافتههای پژوهشی و محصولِ کنکاش و وارسی مجهزند. بدینروی برخورد با تاریخ بهطور عمده «اطلاعات عمومی» است تا اطلاعات اختصاصی، کارا و تحلیلآفرین.
چهرهشناسی بهجای دورهشناسی
آنچنان که شاهدیم نسلهای نو و میانی جامعهی ایران، عموما چهرهشناسند و کمتر دورهشناس. لذا به آن میزان که کوچکخان، دکتر مصدق و آقای خمینی سرشناسند، نهضت جنگل، نهضت ملی و انقلاب، بهعنوان یک «دورهی تاریخی»، کمتر محل عنایت و شناساییِ همهجانبه قرار دارند و تفسیرهای تاریخی نیز اگر تحلیلی باشد ـ عموما بر محور چهرههاست نه براساس فضاها، شرایط، زمینهها و امکانات خاص هر دوره.
تبدیل شدن «دور باطل» و «سیکل معیوب» به ایدئولوژیِ دورانی[۶]
جامعهی روشنفکری ایران بهطور خاص و طبقهی متوسط فرهنگی بهطور عام، متاثر از ناکامی حرکت اصلاحات در هشتسالهی ۱۳۸۴-۱۳۷۶ و رویت نکردن دستآوردهای «متعیّن» و «نهادینه» از این حرکت، به چنین باوری رسیدهاند که تاریخ ایران به «دور باطل» گرفتار آمده و در طول دورانِ پس از مشروطه «سیکل معیوبِ» ناکامی، گریبانگیر تاریخ بوده است. در متنِ این باور که خود تبدیل به ایدئولوژیِ دورانی شده است، در ایرانِ ما هیچ روندی به فرجام خوش نخواهد رسید، هیچ نهادی پایدار نخواهد شد و افق روشنی وجود نخواهد داشت.
این ایدئولوژی دورانی از آغاز دههی ۱۳۸۰ برآمد و در سال ۱۳۸۴ «یخ بست». بدینگونه که فروکشِ حرکت اصلاحات و سپس شکست آن، در یک تحلیل نه چندان علمی و پیچیده، به فرجامهای حرکتهای پیشین ضمیمه شد و در یک سادهگزینی، تاریخ ایران «مسدودشده» معرفی گردید[۷].
یأس تاریخی
این ایدئولوژی دورانی، هماینک در میان بخش مهمی از روشنفکران، «یأس تاریخی» را به همراه آورده است[۸]. این یأس تاریخی که با عنصر فلسفی نیز درهمآمیخته است، به دو جریان مهاجرتی در روشنفکران انجامیده است: مهاجرت به بیرون و سفر به آن سوی آبها با «نگاه به بیرون» برای تحول اجتماعی در ایران، و مهاجرت به درون، در لاک فرورفتن و پروژههای فردی را پیش بردن.
اما در کنار محورهای یاد شده، شاهد عناصر و روندهای مثبتی در طول دههی اخیر نیز بودهایم:
این دو محور از نقاط روشن شرایطشناسی از منظر تاریخی تلقی میشوند. مضاف بر آنکه گستره و حجم منابع برای تغذیهی یک رویکرد تاریخی، بیشتر از قبل است.
[ضرورتهای وارسی تاریخ]
در پی شرایطشناسی تاریخی، ضرورتهایی اساسی برای وارسی تاریخ، پیشاوری ما قرار دارد:
[کارایی وارسی تاریخ[۱۱]]
بهطور بدیهی، وارسی و کنکاش تاریخی هشت فراز، کاراییها و گرهگشاییهای خاص خود را در پیخواهد داشت؛
پی نوشتها:
[۱]. آغاز صحبتهای شهيد هدی صابر.
[۲]. اين جمله در فايل صوتي سخنراني اين گونه بيان شده است: با اجازهی آقاي مهندس سحابي، آقاي شاهحسيني و دوستان، بحث را آقاي مهندس شروع کردند که واجد شرايط شروعکنندگي بودند، سوابقشان، عبور از دالانهاي پيچ در پيچ پنجاه و چندساله، شخصيت و کسوتشان. من نه شخصيت ويژهاي دارم، نه کسوتي دارم، نه دود چراغ خوردهام، نه خاک کار خوردهام، نه مثل آقاي شاهحسيني و آقاي مهندس آزموني پس دادهام، ما با هم فاصله خيلي زياد داريم. شايد درست هم نبود که من در کنار آقاي مهندس باشم. براي شروع بود. قدم مهندس و دمشان براي ادامهی جلسه مهم باشد. من نه يک فرد تاريخيام، نه رشتهام تاريخ است، اما دغدغه دارم و دغدغه را قبلا با دوستان و آقاي مهندس مطرح کرديم. فکر نميکنم خيلي بد باشد که جلساتي باشد براي انتقال دغدغه. من نه تاريخدانم و نه صاحبکرسي، کسوت و مکان مانند بزرگان. اما دغدغهها را خدمت دوستان مطرح ميکنيم. انشاالله بتوانيم فراز به فراز با هم پيش برويم و بهطور روشمند هشت فراز را درک کنيم، جانش، سمتش، فلسفهاش و دستاوردهايش را.
[۳]. آنتروپی اندازهی مقدار بینظمی در یک سیستم. کمیتی است که بر آسان ساختن محاسبات و بهدست آوردن عبارات روشن در ترمودینامیک (بهمثابه قانون دوم آن) وارد شده است. بنا بر این اصل، انتروپی همیشه افزایش مییابد و هیچگاه کم نمیشود. جهان بهطور کل یا هر سیستم دیگر هیچوقت ممکن نیست منظمتر شود.
[۴]. درفايل صوتي در ادامه جملهي فوق بخشي حذف شده که بدين شرح است: در حقيقت کتب درسي دانشگاهي و مدرسهاي و آنچه در رسانههاي عمومي منتشر شده، اتفاقي که افتاده، اتفاق سادهاي است، هم مضحک هست و هم تراژيک. نويسندگان اشخاص و فرازهاي مورد نظر تاريخي خودشان را ضرب در بيست و بقيه را تقسيم بر صد کردهاند؛ يعني همهي را چهرههاي مورد وثوق تاريخي خود را آگرمانديسمان کردهاند، از آن طرف بقيه را خرد ريز و موجودات ميکروسکوپي تاريخي کردهاند. اين اتفاق در ايران افتاد و هم اکنون نيز ساري و جاري است.
[۵]. اين جمله در سخنراني اصلي به اين صورت بيان شده است: با فرازها، جريانها و با اشخاص نقطهاي برخورد ميشود. ميدان ديدي وجود ندارد که گسترده باشد و پهنا داشته باشد. نگاهها کانوني است و بر يک يا دونقطه ميآيد و سينوسي و مواج نيست. نقطهاي است، روندي نيست، مسيرهاي تاريخي تعقيب نميشود، [بلكه] منزلگاههاي تاريخي تعقيب ميشود. لذا ما تحليل پردامنهي تاريخي از کسي نميبينيم؛ حداکثر تفسير موردي بر يک نقطه، يک فراز، يک جريان، يک شخص، يک حزب و... ميبينيم و ديد پردامنه وجود ندارد و به نوعي ميتوان گفت در ۲۰-۱۵ سال اخير ـ دههي ۶۰ هم کمتر اينگونه بود ـ عنصر يکپارچگي در مطالعهي تاريخ حذف شده و عنصر نقطهاي جانشين آن شده است.
[۶]. در فايل صوتي به دنبال تيتر اين جملات آمده است: وجه دهم يکي از مهمترين وجوه است و انگيزهي ما از برگزاري اين دوره بيشتر همين بوده است. در شرايطي که ما در آن به سر مي بريم سيکل معيوب و دور باطلي که تصور مي شود در تاريخ ايران برقرار است تبديل به يک ايدئولوژي شده است.
[۷]. در فايل اصلي سخنراني جملاتي بدين شرح در پي جمله قبل آمده است: برخورد با تاريخ الان يک برخورد خطي شده است، يعني از مشروطه تا الان برداري ترسيم ميشود که اين بردار هميشه سرکج است، تا قبل از انقلاب ـ دههي ۴۰ و ۵۰ ـ اصلا يک تصور سيخکياي وجود داشت که تاريخ سيخکي به سمت تکامل حرکت ميکند. نه آن شيب فرازين افراطي و نه اين شيب حضيض! الان ديگر کمتر کسي اين تصور را دارد که تاريخ سير تکاملياش سينوسي و مارپيچي و روندي است، فراز و فرود دارد. اگر با اين ديد با تاريخ مواجهه صورت بگيرد، طبيعتا ارتفاع تاريخي ما نسبت به مشروطه خيلي بالاست. اينطور نيست که هيچ دستآوردي نبوده و اينطور نيست که در هشت سال گذشته هم هيچ دستاوردي تحصيل نشده باشد. لذا يک وجهه اين است. وجهه بعدي هم دلادل اين است و از دل همين در ميآيد.
[۸]. در فايل صوتي سخنراني اين جملات در پي اين قسمت آمده است: قبلا روشنفکران غير مذهبي، مشخصا مارکسيستها از آنجا كه يک آرمان و ايدئولوژي داشتند، به هرحال دنبال اميدي در تاريخ ميگشتند، الان آنها کمتر اميدوارانه به تاريخ خودمان نگاه ميکنند. مذهبيها هم که به طريق اولی به دليل مجهز بودن به ديد تاريخي توحيدي بايد نسبت به تحول تاريخ شادابتر، اميدوارتر و مشعوفتر باشند، اميد ندارند.
[۹]. در پي اين تيتر در سخنراني آمده است: بايد به هرحال حافظهی تاريخي نسل نو مجهز شود و از برخورد شبحي با تاريخ ايران بيرون بيايد. [نسل نو باید] جريانها را بشناسد، دورانها را بشناسد، چهرهها را در ذيل جريانها و دورانها بشناسد، فرازها و فرودها را بشناسد و جانمايهها را درک کند.
[۱۰]. در فايل صوتي سخنراني ذيل اين تيتر، اين جملات بيان شده اند: تاريخ که اينقدر در کشورما مشحون است، متقاضي هم هست. پنج سوره در قرآن هست که کاملا تاريخي است، يعني جانمايهی تاريخ در آنها هويداست. سورهی اعراف، سورهی هود، سورهی انبيا، سورهی شعرا و سورهی طاها. موسيقي متن اين پنج سوره، بهخصوص سورهی اعراف، بنگر بنگر است. همهاش توصيه است که نگاه کن، نگاه کن، درياب، درک کن! تاريخ ما اين [جانمايه] را بيصدا در طول صد و بيست سال گذشته فرياد زده است. مجموعه تفکري که به ياس تاريخي رسيده و فکر ميکند که ميراث معيوب و دور باطل است. اگر ضمن اين که اين برداشت در پس ذهنش وجود دارد، رجوع مجددي به اين سير ۱۲۰ ساله بکند، بعينه درک ميکند که اين چنين نيست و عناصر حياتي و حياتبخشِ جدياي در اين ۱۲۰ سال وجود دارد.
[۱۱]. در فايل صوتي سخنراني در اين قسمت جملات زير بيان شده است که تيتر اضافه شده از اين حذفيات درآورده شده است: در نهايت دوراني که در آن به سر ميبريم، سدهي مشروطه است و موعد ارزيابي و پهنهاي مقابل ما وجود دارد براي کشف، براي رصد و براي غواضي. اما کاراييها بهخصوص براي نسل نوي که ميخواهد به ميدان بيايد و مجهز به حافظه تاريخي شود چيست؟
[۱۲]. اين موارد در فايل سخنراني اينگونه شرح و بسط داده شده است: اولين کارايي براندازي عمومي است، يعني اين امکان را پيدا کند که [تاریخ] اين ۱۲۰ سال را براندازي کند. اگر به هشت فراز دقيق و با وسواس نگاه شود و بهعنوان يک جسد متعفن بيجان به آن نگاه نشود و بهعنوان يک جسم زندهی پرتجربه و پُرحافظه به آن نگاه شود، [امکان] این براندازي عمومي به سان دوربيني که ميتواند ۱۸۰ درجه پس و پيش شود و بالا و پايين برود، بهوجود خواهد آمد.کارايي دوم تن زدن به روند است، يعني [همگی] بتوانيم با همکاري هم در اين دوره، تاريخ را به امروز وصل کنيم. بر جريانها بنشينيم و يک بلَم جستجوگر اختيارکنيم و پاروي وارسي بزنيم و با بالا و پايين آب مانوس و همتراز شويم. اگر اين اتفاق رخ بدهد ميتوانيم درک کنيم که در ۱۲۰ سال گذشته در کشور ما چه اتفاقي افتاده است.کارايي بعد [رسیدن به] درک و ديد تاريخي است که اشاره شد. اما مهمتر از اينها شايد رسيدن به درک و دريافت استراتژيک است. الان برخي از دوستان بهدرستي عنوان ميکنند که در اين دوران کسي استراتژي ندارد. استراتژي فردي هست، يعني همه دارند منافع فرديشان را با استراتژي معيني دنبال ميکنند، زندگي تشکيل دادنها، فوقليسانس خواندنها، فرصت مطالعه استفاده کردنها، از سهکنج خارج شدنها، از متن وداع کردنها، به حاشيه رفتنها، مسئوليت را در ملحفهی هزارپيچ پيچاندنها، همهی اينها وجود دارد. هرکس يک استراتژي فردي دارد اما استراتژي جمعي وجود ندارد. وجود نداشتن استراتژي جمعي تنها محصول سرکوب و ارعاب حاکم نيست. بيانصافي است که بگوييم چون شرايط سخت و سنگين است کسي به استراتژي فکر نميکند، بخشي محصول فقدان ديد تاريخي است. اتفاقهايي که در گذشته افتاده است، جمعبندي نشده و جان و عصاره و شيرابهاش گرفته نشده است. همه بالاي طاقچه است و اثر انگشتي روي مضاميني که در تاريخ ما وجود دارد و ميتواند براي درک و ديدِ استراتژيک وجود داشته باشد، مغفول مانده است. لذا درک استراتژيک مترتب بر درک و ديد تاريخي است. در درون اينها درک سنتها هم هست. «تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا» [(فاطر۴۳)] يعني خدا بهعنوان ناظر و مشرف بر تاريخ و بر جهان که هم در تاريخ و جهان هست و لحظهاي از تاريخ و جهان خارج نشده است و خارج نخواهد شد، سنن و قوانيني دارد. تاريخي هم که به ديدگاه توحيدي وصل است، در درون خودش سنتها و قوانيني را تعبيه کرده که انشاءالله آن را [در ادامه] پي خواهيم گرفت. دريافت سنتها، هم سنتهايِ عامِ حاکم بر تاريخ است و هم سنتهاي خاص حاکم بر تاريخ خودمان که ذيلِ همان سنتهاي عام معني و مفهوم پيدا ميکند.کارايي بعدي مجموعهی شناساييهاست. ما يک مردم روز داريم و يک مردم تاريخي، براي مردم روز، صفات مثبت و منفي در ذهن همه هست اما مردم تاريخي ايران تقريبا مغفول ماندهاند. چرا ايران کشور خوابهاي طولاني و بيداريهاي انفجاري است؟ بعد از هر ۱۵-۱۰ سال يکباره جنبش عظيم يا يک انقلاب برپا ميشود. چه کسي سعي کرده است مردم تاريخي را بشناسد؟ کمتر سعي شده مردم تاريخي شناخته شود. در کنار شناخت مردم تاريخي ظرفيتشناسي، کشششناسي و نهايتا يک شخصيتکلشناسي [داريم.] آقاي مهندس سحابي به درستي معتقدند که ما يک جامعهی کل داريم که شخصيت کلياي دارد که مستقل از شخصيت افراد و جريانهاست. آن شخصيت کل در ضمن تاريخ بهوجود آمده است و خلق الساعه و فيالبداهه شکل نگرفته است. حضرت علي کلام کيفياي در نهج البلاغه دارد: چنان بر تاريخ پيشينيان مسلط شدم که گويي با همهی آنها نوبت به نوبت زيستهام. خيلي قشنگ است که دوره به دوره با همه زيسته است و مجهز به درک تاريخي شده و مجموعه شناساييها ـ ظرفيتشناسي، کشششناسي، مردمشناسيِ تاريخي و شخصيتشناسيِ کل ـ شده است.کارايي آخر، توان جمعبندي است که الان در نيروهاي سياسي نميبينيم. در دههی۴۰ بهدرستي نيروهاي نو ورود به عرصه که شکست را با گوشت و پوست لمس کردهاند اما نااميد نشدهاند، به ارزش جمعبندي رسيدند. اين وصيت خون بالايش رفته است، از نوع حرفهايي مثل من نيست که در پسش چيزي نباشد. چون بالاي اين حرف خون و شرف رفته است، خيلي مهم است؛ يک مثقال عمل، پنجاه خروار جمعبندي! اين حرف، حرف «حنيفنژاد» است يعني يک جوان ۲۲ساله به ضرورت جمع بندي دسترسي پيدا کرد ولي الان نسلهاي متاخر و ميانسال هم ـ نميگويم همه ـ اهميتي براي جمعبندي قائل نيستند و چون جمعبندياي نيست، نميشود طرحي نو درانداخت. چون جمعبندي نيست، استراتژياي وجود ندارد. استراتژيهاي امروز ما ـ اگر استراتژياي باشد ـ از نوعی است که پي و بن تاريخي ندارد. کلامي هست در نهج البلاغه [بدین مضمون که] «إِعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعايَه لاعَقْلَ رِوايَه، فَإِنَّ رُواهَ الْعِلْمِ كَثيرٌ، وَ رُعاتُه قَليلٌ»، خيلي کيفي است، آنگاه که خبري دريافتيد آن را دانه فرض کنيد و از روي تدبر و انديشه آن را دريابيد نه از روي لفظ آن و وجه روايياش، زيرا روايتکنندگانِ علم ـ به مفهوم دانهی انباشته از دانش و آگاهي ـ بسيارند و رعايتکنندگان و بهکاربندان آن و انديشهکنندگان در آن اندک! همين روزهاي اخير را که نگاه کنيد، [میبینید] اخبار انتخابات به دليل حساسيتهاي سياسي تعقيب ميشود ولي جاي جمعبندي کلان و کيفي روي انتخابات خالي است، کما اينکه در انتخابات پارسال خالي بود. کما اینکه روي دوم خرداد خالي ماند، کما اینکه بعد از هشت سال عرصه از نيروهاي استارتر و عملکنندهی ۷۶ تا ۸۴ خالي شد اما هيچ جمعبنديی جديای نديديم. مجموع اصلاحطلبها در روزهاي اولي که احمدينژاد سرکار آمد، صرفا فرافکني کردند و نهايتا عامل اصلي آمدن احمدينژاد را فشار راست و سرکوب قلمداد کردند. در حالي که بهطور سنتي کار راست در کل جهان همين است، مانع تحول است و در کشور ما هم همينطور بوده است. يعني با تاريخ و تحولات نميشود، ننه من غريبم بازي درآورد. چه کسي جمعبندي مبنايي کرد از نوع جمعبندي که در قرآن و نهجالبلاغه به آن توصيه ميشود؟ با اين شيوهی تحليل، هميشه يک شرط خارجي وجود دارد که ميشود همهی کاسه کوزههاي تاريخ را بر سرِ آن خراب کرد [اما بر] خودِ فرد که طراح، عملکننده، استارتر و ايدئولوگ بوده، گردي از آن کاسه کوزه شکستنها ننشيند. چنين وضعيتي را ما در کشور خودمان داريم. آنچه به ذهن محدود من ميرسيد، تشريح وجوه سيزدهگانهي شرايط از منظر تاريخي و نهايتا ضرورتهاي سيرِ چهارگانهاي که از اين شرايط برميتراود و کارايياي که ميتواند وارسي دقيق و پردغدغهي هشت فراز براي جمع ما داشته باشد.