محسن امین زاده
منبع: کتاب "وارسته از بند" (خاطرات همبندیان هدی صابر از بند 350 اوین)
هدی صابر را پیش از این همیشه از راه دور میشناختم. نویسنده و پژوهشگر برجسته ملی مذهبی. روزنامه نگار فعال در مجلات فاخری همچون ایران فردا. دوست و یار نزدیک عزتالله سحابی، اندیشمند مباحث توسعه و برنامهریزی در ایران. برای اولین بار او را در همایش «نفت، توسعه و دموکراسی» دیدم. سال ۱۳۸۷ سال مهمی در تاریخ نفت ایران بود. صدمین سال فوران اولین چاه نفتی در ایران، صدمین سال تاریخ صنعت نفت در ایران بود. صاحب نظران زیادی علاقمند شده بودند که به این مناسبت کاری انجام دهند. با دکتر نجفی و جمعی از متخصصان تصمیم گرفتیم که در موسسه باران همایشی به این مناسبت برگزار شود. در تدارک دعوت از اندیشمندان برای شرکت در همایش بودیم که مطلع شدم مهندس سحابی، هدی صابر و جمعی از صاحب نظران همایش دیگری به همین مناسبت تدارک کرده اند. ادغام دو همایش عملی نبود، اما ناگفتههای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی صنعت نفت در ایران هم کم نبود و همایشهای متعدد را بر میتابید. درصدد ایجاد ارتباطی مثبت میان این تلاشها برآمدم و تلفنی با هدی صابر که دبیر همایش بود صحبت کردم و پیشنهاد کردم که ایشان یافتههای همایش را به جلسه آغازین همایش «نفت، توسعه و دموکراسی» ارائه نمایند. ایشان استقبال کردند. حدود یک ماه و نیم پیش از همایش موسسه باران، به همت هدی صابر و دوستان ارجمندش، همایش «ضرب آهنگ صد ساله نفت ایران» در حسینیه ارشاد برگزار شد و مقالات و سخنرانیهای با ارزشی توسط متفکران و نویسندگانی چون آقایان سحابی، معین فر، موحد، میثمی، باوند، ستاری فر، میدری، زنور، مدنی، فکوهی، رنانی، حسن تاش، رئیس طوسی، مومنی، مردوخی و رمضان زاده ارائه شد. روز ۲۳ آذر ماه سال ۱۳۸۷ هدی به همراه سعید مدنی شخصیت فرهیخته دیگری از جمع دوستان ملی و مذهبی به افتتاحیه همایش «نفت، توسعه و دموکراسی» آمد تا گزارش همایش «ضرب آهنگ صد ساله نفت ایران» و نتایج آن را در ابتدای این همایش ارائه دهد. چهره آرام، متواضع، احترامبرانگیز و اندکی خجول هدی صابر، از همان دیدار اول برای همیشه در خاطرم مانده است. گفت که به جای او سعید مدنی گزارش همایش را ارائه خواهد داد و چنین هم شد. هدی باید برای انجام کار دیگری همایش راترک میکرد اما حس کردم که مثل همیشهترجیح داده که کمتر دیده شود هرچندکه عمده کارهای دشوار برگزاری این همایش فاخر را خودش انجام داده بود.
دیدارم با هدی صابر در بند ۳۵۰ زندان اوین، در مرداد ماه ۱۳۸۹ دومین دیدار ما بود. طبعاً در زندان همبند شدن با شخصیتهایی چون هدی صابر مایه خشنودی بود، اما حضور او و شخصیتهایی چون او در زندان واقعا تاسفبار بود. هدی در میان زندانیان ۸۸ پیشکسوت محسوب میشد. با او و دوستانش، شخصیتهای متفکر ملی و مذهبی، بارها برخورد قضایی شده بود. هدی در سالهای ۷۹، ۸۰ و ۸۴ چندین بار بازجویی و چند بار محاکمه و بازداشت شده بود و بهطور دائم گرفتار فراز و نشیبهای قضایی بود. وقتی در سلولهای انفرادی بند ۲- الف سپاه زندانی بودم، گاه نگهبانهای بند ۲- الف که پیش از ما، بزرگترین حادثه زندانشان دستگیری وسیع ملی- مذهبیها در سالهای ۷۹ تا ۸۴ بود، از آن جمع بزرگ که نام اغلبشان را نمیدانستند و بخصوص مرحوم عزتالله سحابی که نامش را هم به خوبی میدانستند، بسیار به نیکی یاد میکردند و متاسف بودند که دوباره وضع مشابهی در سال ۸۸ تکرار شده است.
دغدغه برابری و عدالت اجتماعی در جامعه، دغدغه مشترک بسیاری از اصلاحطلبان است که هدی صابر به درستی نسبت به آن حساسیتهای سنجیده و توجه برانگیزی نشان میداد. حساسیتهایی که با شخصیت هدی در خاطراتم از او، عجین شده است. مسئله فرصتها و امکانات برابر نه تنها در جامعه، بلکه در یک دنیای بسته کوچک مانند بند زندان اوین، نیز دغدغه بسیار مهمی است و گاه اهمیتی بیش از محیطهای عادی دارد. در چنین محیطهایی، ملاکهای قیاس میان وضعیت اشخاص، گاه تحت تاثیر تفاوتهای بسیار کوچک نیز قرار میگیرد. چگونگی اقدام در جهت بهبود امکانات زندانیان بند ۳۵۰ اوین موضوعی بود که به گفتوگوهای مفصلی از همین منظر، منجر شد. دغدغه مشترکی بود که گاه هدی به درستی بیش از دیگران نسبت به آن حساسیت نشان میداد. مناسبات خوب میان زندانیان در ماهها و سالهای بعد، به خوبی نشان داد که توجه درست به این دغدغههای ظاهرا کم اهمیت، و رعایت آنها، که تدریجاً به صورت رویه درآمد، تا چه میزان در ارتقای مناسبات میان زندانیان موثر بوده است.
بند ۳۵۰ با روند سریعی با زندانیان سیاسی جدیدی که از راه میرسیدند پر شد. اجتماع اجباری خیل آدمهای توانا، با تجربه، اهل فکر و باخردی که در بند ۳۵۰ جمع شده بودند، فرصتی بود که همه زندانیان میتوانستند از آن بهره ببرند. بند ۳۵۰ میرفت که با همه محدودیتها و مشقتهای زندان، به یک مرکز آموزش کیفی و یک مرکز گفتوگو و تبادل نظر و فکر بدل شود. همه ما به شکلی این را باور داشتیم و هدی بیش از همه نسبت به این امکان، باور داشت و معتقد بود که همه از فرصت حضور زندانیان دانشگاهی، متخصص و با تجربه در کنار یکدیگر در میان دیوارهای زندان اوین، حداکثر بهره را ببرند. او آنقدر نسبت به فعالیتهای کیفی و از دست ندادن فرصت آموختن در زندان اشتیاق داشت که گاه تفنن معمول زندانیان جوانتر را نیز برنمیتابید و اختلافنظر او با سلیقه زندانیان جوانتری که در محیط زندان نیز در حد ظرفیت زندان، به سبک زندگی و تنوع آن بها میدادند، مشهود میشد.
هدی ضمن باوری که نسبت به کار فکری و آموزشی در بند ۳۵۰ داشت، خود معلم موفق و تاثیرگذاری بود و البته در شکل دادن کارهای آموزشی نیز توانا بود. او علاقمند بود که تا جایی که امکان داشته باشد و به هر شیوهای که ممکن شود، با کمک زندانیان دانشگاهی و اهل فکر و تجربه، کلاسهای درست منظم و مرتبی براه بیفتد. با توجه به اتفاق نظری که نسبت به اصل موضوع وجود داشت، درصدد راهاندازی کلاسهای آموزشی برآمدیم. هدی خود کلاسهای آموزشی تاریخ معاصر ایران و درسهایی از قرآن را شروع کرد. اقتصاد توسعه، مبانی اقتصاد، تاریخ تحولات سیاسی، تاریخ تحولات جهان، زبانهای خارجی، اندیشه سیاسی، مباحث سیاسی روز و... از جمله مباحثی بود که تدریجاً توسط استادان مختلف زندانی به زندانیان علاقمند عرضه میشد. من درسهای روابط بینالملل و سیاست خارجی ایران و تاریخچه احزاب در ایران را شروع کردم. هدی اشتیاق زیادی برای پیگیری این برنامههای آموزشی داشت و منظمترین کلاسها را خود او برگزار میکرد. کلاسهایی که تا پایان عمرش تحت هر شرایطی تداوم داشت. ماموران زندان که بهطور ثابت همه بند و سلولها را با دوربین کنترل میکردند بعد از چند روز شروع به مشکلتراشی کردند. ظاهراً بازجویان سپاه و اطلاعات که از موضوع مطلع شده بودند دستور ممانعت داده بودند. به دنبال این دستورات، زندانبانها مانع تشکیل جلسات پر جمعیتتر میشدند و نسبت به هر چند نفری که نشستنشان شکل کلاس پیدا میکرد نیز، حساسیت نشان دادند. این موضوع باعث شد که کلاسها با تعداد کمتر و با ظاهری کمتر شبیه کلاس درس برگزار شود. اما در هر حال کلاسهای آموزشی بند ۳۵۰ اوین خیلی جدی بود و تا پایان دوره زندان زندانیان ۸۸ تداوم یافت. تجربهای که یکی از مبتکران و آغازگران اصلی آن هدی صابر بود.
بهرغم تمامی دشواریهایی که زندان برای همه زندانیان دارد، برای ما زندانیان بند ۳۵۰ اوین، فرصت همنشینی، هم زبانی و گفتوگو به خصوص با کسانی از اهل نظر و تدبیر که به صورت متعارف فرصت گفتوگوی با آنها برایمان فراهم نشده بوده مغتنم، بود. انسانهایی که هرکدام دنیایی متفاوت داشتند و موقعیتهای بدیع و فراز و نشیبهای گوناگونی را تجربه کرده بودند. فرصت گفتوگوی با هدی یکی از این فرصتهای مغتنم بود. با هدی صابر گفتوگویهای زیادی داشتم. برسر تجربیات مشابه و متفاوتمان. برسر باورهای مشترک و غیر مشترکمان، بر سر دنیایی که میشناختیم و درک میکردیم. اختلاف سلیقههایی هم داشتیم که نسبت به باورهای مشترکمان کم بود. هدی نسبت به ضرورت استفاده از هر فرصتی برای اصلاح جامعه خیلی جدی بود. وقتی که با شیفتگی و هیجان درباره فعالیتهای اجتماعی و پژوهشیاش از جمله در سیستان و بلوچستان سخن میگفت، باور داشت که کارهای خیلی بزرگتری برای شناخت نارساییهای جامعه و اصلاح آنها باید انجام شود. تجربههای اجتماعی، سیاسی و اجرایی ما تفاوتهای زیادی با هم داشت. بهرغم این تفاوتها، من تحت تاثیر همت بلند و تلاشهای کم نظیر هدی صابر بودم. او از این دیدگاه، واقعا قابل احترام بود. در تمامی گفتوگوها، مهمترین وجه مشترک ما، اعتقاد به تعامل و گفتوگوی دائمی برای درک متقابل بود. نه تنها میان خودمان بلکه میان همه زندانیان و نه تنها در زندان، بلکه در میان همه صاحب نظران و روشنفکران جامعه.
تجربه تعامل و گفتوگو تجربه منحصر هدی و من نبود. تجربه اجتماع زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ اوین طی سالهای ۱۳۸۹ تا ۱۳۹۳ پدیدهای بینظیر در حیات سیاسی جامعه ایران و حیات سیاسی اصلاحطلبان زندانی بود. بیتردید همه زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ اوین اختلافنظرها و اختلاف سلیقههای زیادی داشتند. حتی اصلاحطلبان زندانی نیز از این قاعده مستثنی نبودند. اما آنچه که در بند ۳۵۰ زندان اوین به وقوع پیوست، بزرگتر از تکتک انسانهایی بود که با تواناییهای متفاوت، سلیقههای گوناگون و باورهای متنوع، در کنار یکدیگر جمعی با دانش و خرد و تجربه را تشکیل داده بودند و در نهایت نیز، حاصل حضورشان در کنار یکدیگر، شکلگیری دنیایی آکنده از بردباریهای اعتقادی و فکری و عملی نسبت به یکدیگر بود. این وضعیت، تفاوت بارزی نسبت به زندانهای سیاسی پیش از انقلاب اسلامی داشت. خاطرات زندانیان پیش از انقلاب از دشواریهای جدی در مناسبات زندانیان حکایت میکند. باورهای سازمانی، خط کشیهای سریع، خشن، بیترحم و بیاستثناء میان انسان ها، خطکشیهایی برای تمایز میان سیاهیها و سپیدیهای خود ساخته، مناقشات فکری ایدئولوژیک، همه جداییهای مکرر و آزار دهندهای را در میان زندانیان رواج داده بود. در سلولهای انفرادی و دستهجمعی زندان اوین، یک زندانی بهتر میتواند درک کند که کنشهای بیاخلاق، خشن و بیعاطفه تشکیلاتی و ایدئولوژیک زندانیان میتواند چه اثرات تکاندهنده روحی و جسمی روی زندانیان داشته باشد.
یافتن همه علتها، نیازمند پژوهشی جدی است. مسلم است که تغییر در درک از پدیدهها، تاثیر زیادی روی تغییر باور زندانیان امروز نسبت به دیروز داشته است، اما زندانیان بند ۳۵۰ اوین نیز به دلایل گوناگون، قادر به خطکشی مداوم میان خود بودند. بند ۳۵۰ پر از باورهای متفاوت و متعارضی بود که بعضاً پیشینههای جدی داشت. در میان برخی زندانیان اصلاحطلبی که در اثر تحولات سیاسی کشور در بند ۳۵۰ اوین کنار یکدیگر قرار گرفته بودند، پیش از این، اختلافنظرها و باورهای متفاوتی نسبت به یکدیگر، بروز کرده بود. بدیهی است که در زندان، این اختلافنظرها اگر تشدید نشود، به آسانی پایان نمییابد و حل نمیشود، اما در بند ۳۵۰ اوین گویی همه زندانیان به جای جستجوی خطوط افتراق و جدایی، در جستجوی خطوط پیوند و راههای درک متقابل بودند و به دنبال آن میگشتند که اختلافنظرهای میان خود را درک کنند و نقاط مشترک بیشتری پیدا کنند. در بند ۳۵۰ اوین هیچ دشمنی جدیدی میان زندانیانها شکل نگرفت و هیچ سیاه و سفید جدیدی خلق نشد. برعکس، در مقابل همه مصائبی که بر آنها گذشته بود، گویی همه آماده بودند که بپذیرند که در دنیایی با طیف رنگ خاکستری به سر میبرند. زندانیان بند ۳۵۰ تفاوتهایشان را در بند ۳۵۰ دفن نکردند و همچنان تفاوتهایشان باقی ماند و حتی شاید در برخی موضوعات واضحترنیز شد، اما به رغم این تفاوتها، هیچ نفرتی در میان آنان شکل نگرفت. آنان پس از زندان با همه تفاوتهایشان، احترام متقابل حتی عمیقتری نسبت به یکدیگر پیدا کرده بودند. گویی که بند ۳۵۰ اوین مدرسه بردباری و نسبینگری زندانیان سیاسی نسبت به یکدیگر بود. هدی صابر در عمر کوتاهش در بند ۳۵۰، یکی از بانیان شکل گیری این مدرسه بود. او جدی، اصولی، صریح و گاه خشک، پیگیر، با حوصله، بیتاب و شتابان در پی آن بود که همه زندانیان از یکدیگر بیاموزند و به یکدیگر بیاموزانند. فکر میکنم همه جوامع به انسانهای میانجی نیاز دارند. انسانهایی که برای پیوند زدن میان تفاوتها و متفاوتها، تلاش کنند. اختلافنظرها آنان را به حاشیه نراند و حتی اگر خود به اختلافنظر مبتلا باشند به خاطرش متوقف نشوند. هدی صابر با پیگیریهایش و پرسشگریهایش، عامل موثری در شکلگیری فضای تعامل و گفتوگو در بند ۳۵۰ اوین بود.
هرچند درباره میزان این تاثیر قضاوتی ندارم، اما معتقدم که بدونتردید، تجربه تعامل، تساهل، بردباری، نسبینگری و گفتوگوی میان زندانیان بند ۳۵۰، تاثیر قابل توجهی در رواج بیشتر بردباری و نسبینگری در میان نیروهای سیاسی و به خصوص اصلاحطلبان در هشت سال گذشته داشته است.
هدی در زندان ورزشکار سخت کوشی نیز بود. یکی از روزهای اردیبهشت ماه هنگام ورزش حالش بد شد. وقتی بالای سرش رسیدم تقریبا بیهوش بود. عرق از سر و صورتش جاری بود و همه لباسهایش کاملاً خیس شده بود. او را چند ساعتی به درمانگاه زندان بردند و بستری کردند، اما نهایتاً پزشک درمانگاه تشخیص درستی نداده بود و با تزریق آرامبخش و سرم، او را به بند برگرداندند. او آنقدر پر تحرک و پر انرژی بود که پذیرفتن این گفتهاش که مشکل مهمی نبوده، دشوار نبود.
دهم خردادماه تازه از زندان به مرخصی رفته بودم، که از درگذشت مهندس عزتالله سحابی بعد از یک دوره طولانی بیماری مطلع شدم. فوراً به یاد هدی افتادم. مهندس سحابی برای همه ما دوستداشتنی و مورد احترام بود، اما هدی شیفته مهندس سحابی بود و با تمام وجود او را دوست داشت. از مدتی قبل مهندس سحابی با یک بیماری جدی در بیمارستان بستری بود و تنها فرزندش هاله سحابی نیز در زمره زندانیان سال ۸۸ در زندان بود. نهایتاً روز پیش از درگذشت مهندس سحابی، هاله خانم به مرخصی رفته و یک شب را در کنار بالین پدر گذرانده بود.
دوستان زیادی برای تشییع جنازه مرحوم سحابی رفته بودند و عصر، به نقل از آنان مطلع شدم که خانم هاله سحابی در مراسم تشییع جنازه پدر، آسیب دیده و دچار عارضه شدید شده است. ساعاتی بعد خبر تلختر درگذشت تکاندهنده خانم هاله سحابی رسید. باز هم به یاد هدی افتادم. او از صاحبان اصلی عزا و دوست صمیمی همه سحابیها بود و همیشه از خانم هاله سحابی به نیکی یاد میکرد. رویدادی تلختر در پی رویدادی تلخ.
در مراسمترحیم و بزرگداشت مهندس سحابی و فرزندشان، از زندان خبر رسید که هدی صابر همراه یکی دیگر از زندانیان، در اعتراض به آنچه بر سر هاله سحابی در مراسم تدفین پدر آمده، دست به اعتصاب غذا زده است. نگران شدم. فوراً به یاد حال بد چند هفته قبل هدی و بحرانی شدن وضع جسمانیاش افتادم.
ده روز بعد از زندان خبر تکان دهنده دیگری رسید. هدی در حالت اعتصاب غذا، دچار عارضه قلبی شده بود. او را به درمانگاه رسانده بودند. پزشک درمانگاه این بار نیز تشخیص درستی نداده بود و بدون رسیدگی جدی او را به بند ۳۵۰ بازگردانده بودند. او در بند ۳۵۰ باردیگر دچار حالت بحرانی شده بود و این بار با ایست قلبی در راه بیمارستان از دنیا رفته بود. حالا من هم صاحب عزا بودم. ما زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ تدریجاً بدل به یک خانواده شده بودیم و هدی یکی از صمیمیترین دوستانم در بند بود. جنازه را ماموران زندان تحویل خانواده نداده بودند و مستقیم به بهشت زهرا برده بودند تا تشییعی در کار نباشد.
آن شب با خانواده هدی و دوستانش که محفلی تشکیل داده بودند به سوگ مرگ او و سحابیها نشستیم. فردای آن، برگزاری مراسم سوم هدی ممکن شد. مراسم برای همه حاضران تکاندهنده و تلخ بود. دوستان، دوستداران و نزدیکان سحابیها در ماتم سه مرگ پی در پی عزادار بودند. همزمان در بند ۳۵۰، زندانیان در واکنش به حادثه درگذشت هدی تصمیم گرفته بودند که دست به اعتصاب غذا بزنند. همه زندانیان داوطلب اعتصاب غذا شده بودند، اما نهایتاً ۱۲ نفر تصمیم گرفته بودند که اعتصاب غذای نامحدود کنند.
پس از پایان مراسمترحیم هدی، لحظاتی پس از خروج از مسجد اعظم قلهک، محل مراسم، در حالی که در خیابان دولت در حرکت بودم، تلفن همراه همسرم که نزد من بود، زنگ زد. بازجوی سپاه اطلاع داد که مرخصیام پایان یافته است و باید صبح روز بعد به زندان بازگردم. او سعی کرد توضیح دهد که نباید در مجالسترحیم هدی صابر شرکت میکردم و واکنش من طبعاً تند بود. به او گفتم که همان بهتر که هر چه سریعتر به زندان بازگردم و به شیوه سایر دوستان زندانیام برای هدی عزاداری کنم. هنگام برگشتن به زندان به جمع ۱۲ نفر پیوستم.
هرچند در روزهای اول، اعتصاب غذا در حد انتظار من دشوار به نظر نمیرسید، اما عملاً ظرف مدت یک هفته من را با عارضه قلبی روانه درمانگاه و سپس بیمارستان کرد. سه روز بعد، روی تخت بیمارستان، پس از اطلاع از پایان اعتصاب غذای دوستانم در زندان، به اعتصابم پایان دادم.
چند روز بعد، با بهبود نسبی وضعیت جسمانیام، به زندان برگردانده شدم. حالا ما زندانیان بند ۳۵۰ اوین در ماتم عزیزمان هدی صابر بودیم که به سرای باقی شتافته بود. در و دیوار و سلولهای بند ۳۵۰ همه، خاطرات هدی صابر را زنده میکرد. جایش برای همیشه نه تنها در بند ۳۵۰ و در میان ما زندانیان، بلکه در میان دلسوزان و خردمندان سرزمینمان خالی شده بود. روحش شاد و یادش همیشه گرامی باد.