اکبر امینی
منبع: کتاب "وارسته از بند" (خاطرات همبندیان هدی صابر از بند 350 اوین)
خیلی دیر با هدی آشنا شدم و چقدر زود رفت...
انگار سالها بود که میشناختمش. هر روز که میگذشت بیشتر با روش و منشاش آشنا میشدم و هر زمانی که در بند میدیدمش و همکلام میشدیم بیشتر با او خو میگرفتم.
واقعیت این است که او دوستداشتنی و دوست خوبی بود. رفتار و منش شخصیاش به گونهای بود که احساس میکردی سالهاست او را میشناسی. همین امر سبب میشد که بتوانی رابطه نزدیکتر و صمیمیتری با او داشته باشی. در آن زمان که بعضیها به زور جواب سلامت را میدادند، پاسخگوی سوالاتت بود.
چهرهای مردانه با سبیلهایی بلند، صدایی رسا و درونی پاک و بیآلایش او را متمایز از دیگران میکرد.
مرد میدانِ عمل بود و به کار گروهی و جمعی اهمّیت بسیار میداد. در کار سیاسی متبحّر ولی از سیاسیکاری متنفّر بود!
جدیت خاصی در چهرهاش داشت، اما مهربان بود؛ طوری که هر وقت میدیدمش از نگاه و رفتارش میآموختم.
آدمهایی چون هدی میتوانند الگوهای خوبی در زندگی افراد باشند. به اصول حرفهای اخلاق پایبند بود و به سبک خودش زندگی میکرد.
مقید به اصولش بود و حرّاف نبود، عملکردش او را ثابت میکرد.
از تملق و چاپلوسی دوری میجست در حالی که میتوانست راحت در بند زندگی کند، دوستی با دیگران را پذیرفت.
در این مدت کوتاه چیزهای زیادی از او توشهی راه کردم؛ صداقت، درستی، ادب، متانت، گذشت، ایثار و شهادت.
مظهر صبر و استقامت بود، در آخر روح بزرگش او را آسمانی کرد.
در این دنیای پر آشوب
در این شهر پر از فتنه
در این بازار بیمَردی
تو مَردی.... مَرد!
روحت قرین رحمت هدی جان.