آرش علایی
منبع: کتاب "وارسته از بند" (خاطرات همبندیان هدی صابر از بند 350 اوین)
چند ماهی که از جنبش سبز گذشت، در قوهی قضائیه و دادستانی تغییرات زیادی صورت پذیرفت. در دی ماه 1388 تمام زندانیان سیاسی و عقیدتی استان تهران را با دستور دادستانی در بند 350 زندان اوین جمع کردند. بعد ازحدود دو سال و نیم حبس در سلولها و بندهای مختلف، من را هم به بند 350 منتقل کردند. در بندهایی که اقامت داشتم کارهای مختلف فرهنگی- آموزشی را تهیه، تدوین و اجرا کرده بودم. لذا چند روز که از اقامتم در بند 350 که گذشت، شروع به صحبت با سایر افرادی که در بند بودند خصوصا همسلولیهایم عبداله مومنی، علی ملیحی و حسن اسدی زیدآبادی در ارتباط با اجرای برنامههای فرهنگی-هنری در بند کردم.
اکثراً پیشنهاد میدادند که با هدی صابر صحبت کن. از آنجایی که من سابقهی هیچگونه فعالیت سیاسی نداشتم، شناختی از فعالان سیاسی نداشتم. تنها شناخت من از فعالانی بود که در مجلات و روزنامهها مقاله مینوشتند. چون من قبل از زندان یکی از مشتریان دایمی روزنامههای اصلاحطلب و محافظهکار بودم. نوشتههای افرادی مثل عماد الدین باقی، علیرضا رجایی، احمد عمویی و... را دنبال میکردم، به این خاطر نام آنها در بند برایم آشنا بود و همچنین افرادی که پستهای دولتی داشتند مثل مرعشی، امینزاده، بهزادیان، میردامادی... . ولی هدی صابر را نمیشناختم. وقتی که او را به من نشان دادند سیمای مهربانی داشت. قد متوسط با سیبیلی که کنارههای آن تا نزدیک چانه پایین آمده بود. خوشسیما بود. در برخورد اول بسیار صمیمانه و گرم بود.
سلول من یکی از دو سلول طبقه دوم بود. ولی هدی در طبقهی اول که تعداد سلولهایش بیشتر بود، اقامت داشت. در کل وضعیت زندگی در طبقهی بالا بهتر بود. کسانی که سابقهی فعالیت سیاسی و عقیدتی بیشتر داشتند و یا شانس با آنها یار بود، در طبقهی بالا اقامت داشتند. من از هم اتاقی هام شنیدم که از هدی خواسته بودند که در طبقهی دوم اقامت داشته باشد، ولی او تمایل داشت که در طبقهی اول که تراکم زندانیها بیشتر بود، اقامت داشته باشد تا از این طریق بتواند مشکلات آنها را بیشتر لمس کرده و همچنین تعادلی بین زندانیان با عقاید مختلف برقرار کند.
هدی ارتباط بسیار خوبی با اکثر زندانیان با عقاید مختلف و گروههای سیاسی مختلف داشت؛ از مجاهد خلق تا اصلاحطلب، از کردها تا ترکمنها و آذریها و... از مسنها تا جوانها، با هر سطح اقتصادی و علمی.
خلاصه هدی یکی از وزنههای تعادل در بند350 بود در کنار این رابطه گرم و صمیمانه، او فردی بود که اصول خود را داشت و به آن اصول بسیار پایبند بود. بعد از آشنایی، برنامهی آموزشی- فرهنگی را که در نظر داشتم با هدی در میان گذاشتم. او بسیار به من دلگرمی داد و از فکر من حمایت کرد. این فرصتی برای دوستی ما بود و باعث شد که شروع کنیم از هر سلول یک نفر را بهعنوان نمایندهی اتاق دعوت کنیم و یک برنامه هنری هفتگی در هواخوری بند 350 با همکاری سایر دوستان برگزار کنیم.
مدتی گذشت و مصادف شد با فوت مهندسی سحابی، هدی بسیار متاثر بود و بیتاب. چند روزی نگذشته بود که خبر فوت هاله سحابی آن هم بعد از آن ضرب و شتم را شنیدیم. واقعاً این خبر، برای همه دردآور بود؛ بهخصوص برای هدی.
هدی در اعتراض به نحوهی برخورد با هاله سحابی و مرگ غیرقابل انتظار او، اعتصاب غذا کرد. من هر روز او را از نظر سلامتی معاینه میکردم. روحیهی بسیار استوار او قابل ستایش بود. یکی از لحظاتی که هیچوقت فراموش نمیکنم، روزی بود که هدی پس از مدتی که اعتصاب غذا کرده بود، داخل هوا خوری بند رفت. اذان ظهر بود، رو به قبله ایستاد و به تنهایی شروع به نماز خواندن کرد. حرکت او بسیار روی من تاثیر گذاشت. واقعاً خلوص نیت و حرکت عواطف او را میشد حس کرد.
کماکان روزها میگذشت و او به اعتصاب غذا ادامه میداد و من نیز او را معاینه میکردم. طی زمان معاینه فرصتی دست میداد که با او همصحبت شوم. بسیار صادقانه و صمیمانه صحبت میکرد. از حرکتهای فرهنگی و آگاهیرسانیهای اجتماعی صحبت میکرد. یکی از همان شبها ما متوجه شدیم که از طبقهی پایین سرو صدا میآید. به علت اینکه سلولهای طبقهی بالا شبها با دو در میلهای آهنی از طبقهی پایین جدا میشد ما نتوانستیم بفهمیم مشکل چه بوده است؛ تا اینکه صبح فرا رسید و موقع سرشماری متوجه شدیم که هدی دچار حملهی قلبی شده و او را به بیمارستان منتقل کردهاند. حدود ظهر بود که من داخل راهرو اسدی زیدآبادی را سراسیمه دیدم. گفتم چه شده، رنگش پریده بود. گفت داخل اتاق برویم و وقتی که وارد سلول شدیم گفت هدی رفت. واقعاً پذیرش مرگ هدی برای همه سخت بود. او توانایی کمنظیری برای برقراری ارتباط با افرادی که دارای اندیشه، عقاید و پیشینه متفاوتی بودند، داشت. همچنین با رفتار خود میتوانست بسیار تاثیرگذار باشد. جایش بسیار خالی است.