پرینت
بازدید: 3769

دلنوشته ای از فریده جمشیدی (همسر شهید هدی صابر)

منبع: وب‌سایت ملی ـ مذهبی

زیستن با مردان سخت کوش آسان نیست. و سخت‌تر آن است که در اوج دوران پختگی همسرت را از دست بدهی. دیگر بهتر یاد گرفته بودیم که چگونه با دنیای هم کنار بیاییم. و جدایی از هدی چه تلخ است.

یادش به خیر قبل از ازدواج مان در سال ۱۳۵۸ه.ش با هم هر دو در انجمن اسلامی دانشگاه هم باور بودیم و در آنجا همدیگر را یافتیم. بسیاری این ازدواج را زود می‌دانستند. اما ما تصمیم گرفتیم که همسر شویم و شدیم.

تو با نظم بی‌نظیر٬ زندگی را مثل همه کار های دیگر جدی ‌گرفتی. جدیت تو گاه خسته‌‌ام می‌کرد. زیستن در کنار مادر٬ خواهر و برادر همسر می دانم و می دانی و می دانند که گاه چندان خوشایند نیست. آن هم با تقسیم بندی تو و نظم در عین عدالتت٬ که همه چیز جای خود را داشت . اما تو با کارهایی مانند خریدهای هفتگی‌ات که مو لای درزش نمی رفت. سفرهای نوروزی یا برنامه ریزی دقیق برای وقت گذراندن در کنار خانواده جبران می کردی. حتی خدمت سربازی تو در سال ۱۳۶۱تا ۱۳۶۳ نیز این نظم را بر هم نزد.

پسرمان که به دنیا آمد سرباز بودی؛ نامش را حنیف گذاشتی٬ حنیف نامی بود که با آن زندگی می کردی. آن سالها من مانند دوره ازدواج فکر نمی کردم. سختی دوران و پیچیدگی شرایط برایم قابل هضم نبود. اما تو با معیار حنیف٬ شاقولی در دست داشتی که با آن اوضاع زمانه را ارنج می کردی.

دوره مهم و سختی بود. باوجود تفاوت فراوان در نوع نگاه به زندگی٬ پایدار ماندن بر عهدی که بسته بودیم؛ آزمون ساده‌ای نبود. اما به کمک هم گرچه سخت٬ اما بر عهد نخستینمان پایدار ماندیم.

می دانستم کار کردن و شاغل شدن من را دوست نداشتی٬ اما چون من خواستم پذیرفتی و کمکم کردی .و بعد همراه شدی. نظم تو در زندگی کار مرا آسان می‌کرد. در آشپزی و حتی تا حدی بچه داری مهارت داشتی. آری به قول خودت مرد زندگی شدن سیری است که باید طی شود و تو آن را با سخت گیری و سخت کوشی منحصر بفردت طی کردی.

هر فازی از زندگی در ذهن تو چون فرمول ریاضی بود. که باید مطابق آن طی می شد. به حنیف و شریف از سیر مهندس سحابی تا عصاره ملی-مذهبی می گفتی؛ اما هرگز این دو که یادگارمان را اجبار نکردی که مانند تو شوند. هرچند بر انسانیت و اخلاق مداریشان اصرار داشتی.

گاه ارادت تو به پهلوان حسن رزاز مرا به حسودی وا می داشت. با خط درشت نوشته بودی٬ منش و مرام پهلوان حسن رزاز را عشق است. و صبح با نگریستن به این جمله از خواب بیدار می شد و شب با تصویر اسطوره ای چه گوارا می خوابیدی. اما حنیف نژاد شاه‌بیت همه مرام و باور تو بود.

گاهی فکر می کنم که با این روحیه اگر در شهادت هاله به اعتصاب نمی رفتی چه می توانستی بکنی. این تراژدی را چگونه می توانستی تحمل کنی می دانم که فاجعه مرگ مهندس را تاب آوردی؛ اما شهادت مظلومانه هاله به دست ناجوانمردان را چگونه می توانستی بر خود هموار کنی.

بازجویت بارها گفته بود که نمره هدی در میان ملی-مذهبی ها ۲۰ است و چه خوب شناخته بودت. برای آینده یک دنیا طرح داشتی. به قول خودت به سیر مدنی رسیده بودی؛ و آن را به مراحل پخته تری رسانده بودی و نه در کتاب و کاغذ٬ بلکه در زاهدان این سیر را به آزمون گذارده بودی و با آن خط منظم و ساده‌ات که احتیاج به باز نویسی و ویرایش نداشت؛از آن یاداشت برمی داشتی. که پس از بازداشتت آنها را نیز با خود بردند.

دریغ که تو را چه زود از ما گرفتند. حال تو در کنارم نیستی٬ بیماریم هر روز بیشتر می شود. بچه بزرگ شده و به عرصه رسیده اند. فیروزه تنها تر از همیشه است و من ازهمه تنهاترم.اما یاد تو در ذهن ها نقش بسته است. همه جا سخن از توست؛ نه فقط رفتار تند و خشن زندانبانان که به شهادتت منجر شد؛ بلکه همه از شخصیت و کارهایت می‌گویند؛ از پروژه زاهدان تا کلاس های درس حسینیه ارشاد و تمام تلاشی که برای تشکیل و بالندگی شورای فعالان ملی- مذهبی انجام دادی. و دوستیت با دانشجویان و کمکت به رشد و تعالی آنها این روزها و در سالگرد شهادت تو مطرح است. این هاهمه باقی الصالحات توست.

من هم این روزها با این همه یادگاری تو و با بیش از سی سال خاطرات مشترک با تو زندگی می‌کنم. هدی! چه سیری با یکدیگر طی کردیم و باز هم طی می کنیم.

 

مسیر جاری:   صفحه اصلی در نگاه دیگرانخاطرات، حدیث‌نفس‌ها و دل‌نوشته‌ها
| + -
استفاده از مطالب سایت با ذکر ماخذ مجاز می‌باشد