پرینت
بازدید: 4002

سلمان محمدی

منبع: وب‌سایت جرس ـ 30 خرداد 1390

 اشتباه می‌کنید. ما شهادت‌طلب نیستیم. باور کنید این شهادت است که دنبال ماست. هر چه ما از او می-گریزیم، اوست که سرانجام ما را می‌یابد. من فکر می‌کنم اینجا یک اشتباه روش‌شناختی صورت گرفته: شما هی دیده‌اید که ما شهید می‌شویم، نتیجه گرفته‌اید که اینها شهادت‌طلب اند. نه! خانمها و آقایان شرق‌شناس و اسلام‌شناس و ایران‌شناس و هرچی‌شناس! نه! ما عمری را در گریز از خشونت به سر برده‌ایم. به سر برده‌ایم؟ فحش خورده‌ایم. انگ سازشکاری و بی‌عملی و ترسویی و استحاله‌چی بودن و ... اینها را از جماعت همیشه-سربلندِ همیشه‌رادیکالِ هر دو طرفِ تاریخ خورده‌ایم.

بگذارید شواهد ارائه کنم: آقای ما حسین بن علی (ع). این حرفهای «خطیبان حرفه‌ای» را دور بریزید و خودتان زندگی‌اش را خوب، عینی، مطالعه کنید. ایشان اگر شهادت‌طلب بودند، چرا باید در 60 سالگی شهید شوند؟ 60 سالی که در آن مثل برادر بزرگترشان و به پیروی از ایشان حتی به صلح با معاویه هم تن دادند. نمونة نزدیکتر؟ همین هاله‌خانم. مادر صلح. دختر دو نفر از صلح‌طلب‌ترین آدمهای روزگار و بل تاریخ. آخر آدم اگر شهادت‌طلب باشد که تا 50 سالگی دوام نمی‌آورد. آدم اگر شهادت‌طلب باشد که صبح نمی‌رود به قاتلانش نان بربری تازه با پنیر تعارف کند. باز هم نزدیکتر؟ هدی. او هم در 52 سالگی شهید شد. اصلاً شما کدام شیفتة «حنیف کبیر» را دیده-اید که این همه «اصلاح‌طلب» باشد؟ زندان بیفتد و کتک بخورد و باز هم اصلاح‌طلب بماند. هی بگوید از خشونت باید پرهیز کرد و هی هر دو طرفِ خشونت – یکی دشمن خونی حنیف و دیگری مدعی پیروی از او و مصادره‌کنندة نامش - بزنند توی دهانش. اولی از کار بیکارش کند و سخنرانی‌اش را به هم بزند و زندانش کند و شکنجه‌اش کند و .... آن دیگری مدام انگش بزند و سخنرانیها و کتابهایش را که در آنها نام حنیف را زنده کرده، سوپاپ اطمینان و ترفندی بخواند برای آنکه جوانها جذب «آنها» نشوند. آدم اگر شهادت‌طلب باشد که نمی‌رود موسسه پژوهشهای تأمین اجتماعی! آدم اگر شهادت‌طلب باشد که

نمی‌رود در مورد سازمانهای غیردولتی تحقیق کند! آخر آدم اگر شهادت‌طلب باشد که نمی‌رود سیستان و بلوچستان!

باور کنید ما نه شهادت‌طلب ایم، نه خشونت‌طلب. یا اینها را به ما بسته‌اند یا شما دچار اشکال روش‌شناختی شده‌اید. به یک همبستگی ساده اکتفا نکنید. بروید مطالعة کیفی کنید. ببینید در عمق ذهن ما چه می‌گذشته؟

در طول عمر ما چه می‌گذشته؟ آیا ما دنبال شهادت بوده‌ایم؟ یا شهادت عمری را دنبال ما بوده و هی کمین کرده و ما دررفته‌ایم، هی کمین کرده و ما دررفته‌ایم، هی کمین کرده و ... عاقبت در بزنگاهی ما را گیر آورده که دیگر گریزی از آن نداشته‌ایم. دیگر راهی نمانده بوده که نرفته باشیم. دیگر ترفندی نبوده که به آن متمسک نشده باشیم. ببینید! ما «طالب» شهادت نیستیم؛ «مطلوب» اوییم: انگار جان می‌دهیم برای شهید شدن. ما همیشه وقتی شهید شده‌ایم که همة راهها بسته بوده جز شهادت. ما همیشه وقتی شهید شده‌ایم که «رفیق ره‌گشا» خواسته با شهادت ما راهی ناگشوده را بگشاید. راهی به آزادی، راهی به حقیقت.

 

مسیر جاری:   صفحه اصلی در نگاه دیگرانخاطرات، حدیث‌نفس‌ها و دل‌نوشته‌ها
| + -
استفاده از مطالب سایت با ذکر ماخذ مجاز می‌باشد