علی کلائی
منبع: وبسایت روزآنلاین ـ 24 خرداد 1390
پروازت را ای معلم شهیدم، باور نمی كنم. هدی صابر درگذشت. وقتی خبر را شنیدم پاهایم سست شد. آخر چرا؟ به كدامین گناه؟ كوچ غریبانه ای كه یادآور مظلومیت موسی ابن جعفر است. شهادتی كه استقامت را به ما میآموزد.
هنوز صدایش در گوشم زنگ میزند. آخر ما هشت فراز تاریخ ایران را با هزار نیازی كه در طی این یكصده داشتیم، با او آموختیم. او به ما آموخت از صدر مشروطیت. از كوچك جنگلی و اولین جمهوری شورایی در ایران. از مصدق كبیر كه پیشوایی بوده و هست برای همه ما. از معلم شهیدمان علی شریعتی كه این روزها میزبانی میكند. میزبانی عزت. میزبانی هاله و این بار میزبانی هدی.
اما هدی صابر از نام ممنوعه ای هم برای ما سخن گفت. از میراثی كه این روزها قدرش دانسته نمی شود. میراثی كه امروز توسط جوانان درد نچشیده و اصلاح طلبان طعم قدرت چشیده زیر سئوال میرود. میراثی كه میراث داران آن خوب میراث داری نكردند و بسیاری از اصول آن میراث را نادیده انگاشتند و به جای آن میراث خود را دیدند.
صابر معلم میراث حنیف بنیانگذار بود. معلم راه و روش و منش سعید و اصغر و رسول و محمود. به ما آموخت كه چرا یك خانواده باید سه گل تقدیم كند. چرا احمد و رضا و مهدی به دنبال یك راه میروند. صابر میراث نسل جوان اولانی را به ما آموخت كه امروز میبایستی چراغ راه ما باشد. نسلی كه دست بر زانوی خود گرفت و بلند شد. تنها اما استوار. نسلی كه اندیشه اش را مقدم میدانست. بر ایدئولوژی اسلامی در اوج طوفان ماتریالیست ها از سویی و ارتجاع از سویی دیگر ایستاد و از آن راه خارج نشد. نسلی كه پیشگام بود و پیشتاز. اما هیچ گاه نه دچار توهم رهبری شد و نه دست به خون مردم خود آلود. نسلی كه هم ملی بود و هم مذهبی.
میراثی كه امروز دیگر نشانی از آن نیست. میراثی گم شده كه باید بگردی تا در شخصیت هایی مانند صابر آن را پیدا كنی. میراثی كه مدعیان آنور آبی اش تنها نامی از آن دارند. نامی بی مرام.
صابر معلم یك راه بود. راه جوان اولان. راه یادگاران. راه بارداران صاحب منش. اخلاق داران صاحب ایمان.
صابر میدانست كه ابتدا باید خود را شناخت تا خدا را شناخت. او پس از دوره هشت فراز هزار نیازش دوره دیگر را آغاز كرد. دوره ای برای آموزش خداشناسی و خداباوری و همراهی خدا در پروژه های زندگی. باب بگشا نزد من آ. قرار شد تا با صابر بابی گشوده شود به سوی خدایی كه راهنماست. همه جایی و همه وقتی است. میان این خدا با خدای سنتی حوزه ها تفاوت بسیار است. خدای صابر خدایی است كه در كوچكترین پروژه های زندگی همراه است. همدوش است. غمگسار است و درمانگر. خدای صابر خدا است. در همه حال و در همه وقت. رب است. پرورش میدهد. ابراهیم را و موسی را و عیسی را و محمد را و علی را و حسین را پرورش داد. بخل در پرورش ندارد و اگر در راهش گام نهی، همراهت میشود. صابر به توصیه اقبال عمل كرده بود. قرآن را آنگونه خوانده بود كه انگار بر خود او وحی میشود.
صابر اما اهل تانی و طمانینه و صبر بود. نه پیش میرفت و نه عقب میافتاد. هم با اندیشه بود و هم با عمل اجتماعی كه این آخریها بروز داد كه در زاهدان چه حماسه ای آفریده است. حماسه ای از غیرت،عشق، انسانیت و شعور و پرورش نسلی اهل كار و همراه. صابر كاری میكرد خداگونه. مگر نه این است كه خدا پرورش دهنده است؟ رب است؟ و مگر نه اینكه صابر پرورش میداد؟
صابر مرغ حق بود و اهل صبر. صابر ایمان آورده بود. اهل عمل صالح زمانه خود بود. اهل صبر بود و صلا دهنده حق. وَالْعَصْرِ. إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ. الَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ.
با كوچ مهندس سحابی اما میدانم صابر گریست. بسیار از رحلت این پدر پیر و این استاد عزیز. با شهادت هاله اما، صابر خروشید. كسانی كه در حیاط منزل مهندس سحابی در روز هفتم رحلت مهندس و شهادت بانو هاله بودند، میدانند. خروش صابر از گلوی خواهر مبارزش بانو فیروز صابر و از میان سطر سطر نگاشته اش كاملا مشهود بود. صابر بار دیگر در روزگار تهمت ها و ترس ها جسارت داشت و هم كلام با خدا و خلق و تاریخ، نام شریعتی و مصدق و طالقانی و حنیف را در كنار هم بر زبان راند. صابر سه هم پیمان عشق را نوشت. اما نتوانست دوری این همپیمانان را تحمل كند. به حنیف و اصغر و محسن پیوست.
شاید عده ای نتوانند دلیلی برای اعتصاب غذای صابر بیابند. اعتصابی اعتراضی. شاید بگویند كه او خود مقدمه كوچیدنش را فراهم كرد. اما كسانی كه چنین میگویند صابر را ندیده اند. این روح عظیم در آن كالبد زمینی جای نمی گرفت. صابر تمام وجودش شور بود و شعور. صابر معترض بود به ظلمی آشكار كه هنوز از یادآوری آن خاطره تلخ برای شاهدانش، اشك میهمان كاسه چشم میشود. صابر فریاد زد كه بس كنید. فریاد زد كه شرمتان باد ای خداوندان قدرت. صابر تحمل این جهان پست و دون ما را نكرد. نمی دانم. ولی اینقدر میدانم كه این معلم پایداری و صبر، كار بی تانی و تامل نمی كند. بارها به خود ما توصیه به صبر و تعقل میكرد. بارها و بارها و بارها.
صابر را تنها اعتصاب غذایش نكشت. قاتل اصلی صابر بی توجهی جماعتی است كه نام پزشك بر خود دارند و در زندان اوین نشسته اند. اینان قسم خوردگانی هستند بی وفا به قسم. بی توجهی این جماعت است كه این بار ما را داغدار صابر میكند.
راستش دیگر نمی توانم به ارشاد بروم. بی صابر و بی درسهایش ارشاد چیزی را كم دارد. فكر میكنم پس از شریعتی شهید این صابر شهید بود كه رونق و حضور جوانان و شور و اندیشه را به ارشاد بازگردانده بود.
زمانی كه به دنبالش بودند، اواخر تیرماه 1389 بود، به خدمتش رسیدم. گفتم كه چه میكنی؟ گفت كه من تصمیم كار غیرقانونی آقایان نمی شوم. خود را هیچگاه تسلیم نكرد. وقتی خبر ربودنش را شنیدیم به دنبالش بودیم. یك هفتهای ناپدید بود تا خبر بازداشتش در بازداشت گاه سپاه را شنیدیم.
از استواریش در زندان بسیاری گفته اند. از اینكه زندان را نیز محل كار میدانست نه محل استراحت. در زندان نیز تكلیف مبارزه و اندیشه را بر خود میدید. از زیر بار كار شانه خالی نمی كرد. اهل كار بود و پرورش و اندیشه و عمل. اهل انسانی كه میرود تا خداگونه ای شود در تبعید.
دكتر ملكی – این استوار مرد دیار ایران زمین- چه خوب گفت كه این سرنوشت همه ماست. اما كاش میگفت این سرنوشت همه ماست به شرطی كه چون صابر و خود او بر آرمان وفادار باشیم و به عهدی كه با خداوند بسته ایم استوار.
تقی رحمانی عزیز گفته است كه نباید بر فقد صابر گریست. چه او خود میخواست كه شهید شود و شاهد و قلب تاریخ و شد. اما من میگویم باید بر خودمان بگرییم. بگرییم كه قدر چنین گوهرهایی را ندانستیم و جهان ما چنین انسانهایی را دیگر ندارد.
بزرگ بود. هنوز نمی توانم در چشمش نگاه كنم. هنوز در عكسش نمی توانم نگاه كنم. میان چشم و تصویرش دریایی میشود و موج میخورد.
نمی دانم با یاد صابر چه كنم. یادی كه هر لحظه با من است. افسوسی كه در سفر باشی و نتوانی آخرین هم قدمی را با معلمت داشته باشی. این بار اشك است كه تنها مرهم دل است. اشكی كه فكر میكنم تا همیشه عمر همراه باشد. چون یاد صابر و آموزه هایش كه تا زنده ایم همراهمان است. ما نسل شاگردان صابریم. امید كه شرمنده معلممان نشویم.