بهمن دارالشفایی
منبع: وبلاگ نویسنده (آقبهمن) ـ 28 خرداد 1390
چند ساعت بعد از اینکه خبر فاجعه را شنیدم یادم افتاد در یکی از سفرهایی که به ایران رفته بودم یکی از دوستان عزیزم سیدیای بهم داد که مجموعه سخنرانیهایی بود. راستش هیچ وقت آن سخنرانیها را گوش نداده بودم و همینقدر یادم بود که سخنرانی یکی از ملی-مذهبیها بود. بگذریم که وقتی به خانه برگشتم سریع رفتم سراغش و دیدم بله. مجموعه سخنرانی «هشت فراز، هزار نیاز» است که هدی صابر از ۸۵ تا ۸۷ در کتابخانه حسینیه ارشاد و با موضوع بررسی تحلیلی تاریخ معاصر انجام داده. چهار شب از این پنج شب را با صدای هدی صابر خوابیدهام و در طول روز هم بعضا به سراغش میروم. تقریبا هر چه در این روزها دربارهاش نوشتهاند خواندهام. هر کس هر جا مصاحبهای دربارهاش کرده گوش کردهام. مدتها بود شخصیتی اینقدر جذبم نکرده بود. حالی دارم که شاید سالها بود با این شدت تجربهاش نکرده بودم. هیچ کدام از فاجعههای این دو سال اینقدر برایم سنگین نبود و اینقدر تکانم نداد. گیجم نکرد. ماجرا بیشتر از آنکه برایم جنبه سیاسی-جنبشی داشته باشد جنبه شخصی دارد. لایه چریکستای ذهنم رو آمده و همه ذهنم را پر کرده. (بهار ۸۸ و با اولین سخنرانیهای موسوی هم رقیقترِ این حس را تجربه کرده بودم). یادآوری منشی که قبولش داشتم و سالها بود -بدون آنکه دیگر قبولش نداشته باشم- کنارش گذاشته بودم. حتی در ذهنم.
متن اعلام اعتصاب غذایشان را چندین بار خواندهام و همه افسانههای زندگی علی (ع) که در نوجوانی و اوایل جوانی پرشورم میکرد، جلوی چشمم زنده شده. یک بار دیگر انگیزه پیدا کردهام که سعی کنم آدم دیگری باشم.
من هدی صابر را هیچ وقت از نزدیک نمیشناختم. همیشه ملی-مذهبیها را دوست داشتهام اما در همان جمع هم عزتالله سحابی برایم چیز دیگری بود و جز او به حبیبالله پیمان و علیرضا رجایی و رضا علیجانی و تقی رحمانی هم بیشتر از هدی صابر ارادت داشتم. هدی صابر از دور به چشمم یک آدم متین کمحرف میآمد و نمیفهمیدم چرا اینقدر رویش حساسند.