مینو مرتاضی لنگرودی
منبع: وبسایت جرس ـ 23 خرداد 1390
ساعت هشت صبح بود ... دوستی تماس گرفت و با احتیاط فراوان از من پرسید از هدی خبری دارین؟ گفتم خبر خاصی ندارم جز اینکه موسفیدان ملی مذهبی از ایشان و آقای دلیر ثانی درخواست کرده اند که دست از اعتصاب غذا بردارند . دوستم با احتیاط بیشتری گفت ولی اخباری شایع شده... گویی آقای نوری زاد در سایت اش نوشته که از بیمارستان به ایشان زنگ زده و خبر داده اند که هدی به رحمت خدا رفته... گفتم این چه جور خبر دادنه؟ حتما دروغ میگن ...می خوان با دادن اخبار غلط توسط آقای نوری زاد اونو بی اعتبارش کنن...و به دوستم گفتم که الان از فیروزه صابر و یا فریده جمشیدی همسر صابر خبر میگیرم .
با دلشوره و اضطراب به فیروزه زنگ زدم ...تلفن اش زنگ میخورد اما جواب نمی داد. به فریده صابر، همسر هدی زنگ زدم . فریده روحش از ماجرا خبر نداشت . پرسیدم از هدی چه خبر؟ گفت: «بی خبرم و هر چه خواهش کردم که اجازه بدن حتی تلفنی بهش اطلاع بدیم که دست از اعتصاب اش برداره ، اجازه ندادن . حالا قراره فردا بریم ملاقات و بهش بگیم اعتصابشو بشکنه . مینو جون دلم شور میزنه ...» دلداریش دادم و گفتم دعا میکنیم انشاالله زودتر این ماجرا به خیر و خوبی تمام بشه .
با فریده خداحافظی کردم و میخواستم به دوستم زنگ بزنم و بگم طوری نشده .فریده بی خبره که تلفنم زنگ زد و خبر شهادت هدی را تائید کرد .( و از اون پس تا حالا دائم زنگ میزنه و من فقط هق هق گریه میشنوم و صداهایی که گویی از قعر چاه فریاد میزنند تسلیت )...
با پیمان شتابان به سمت بیمارستان مدرس راه میافتیم. به بیمارستان میرسم ...اهالی نجیب و مظلوم خانواده ملی مذهبی را میبینم . زری خانوم ، مامان هاله چون کوهی از اندوه و وقار روی نیمکت در حیاط بیمارستان نشسته ، بسمت او میدوم .دستش را میبوسم و سرم را روی زانوی مهربانش میگذارم و زار میزنم . سرم را نوازش میکند و میگوید مینو جان تسلیت میگویم و با هم گریه میکنیم . میگم فریده خبر نداره و فریده را میبینم که میگه من اینجام .من بدون هدی اینجام . زبانم نمی چرخد به او تسلیت بگویم .فقط گریه میکنم .مریم را میبینم .یادم میاید که چند روز پیش به من گفت مینو اگه همین جور گریه کنی دیگه باید معاینه بشی؟ دلم میخواد به مریم بگم مریم جان من احتیاج به درمان بیماری مزمن تسلیت گفتن و گریستن در مرگ عزیزان دارم .دوای دردم را بگو ، برایم آرام بخش بنویس . ولی مریم چنان غمزده و ناآرام است که کسی را لازم داره تا به او برسه .
فیروزه استوار و محکم از ساختمان بیمارستان خارج میشود . به سمت او میروم و در آغوش اش میکشم .با هم گریه میکنیم .در این موقع تلفن فیروزه زنگ میزند ،گوشی اش را برمیدارد . برای اولین بار صدای فریاد فیروزه را میشنوم که داد میزند و میگوید: «آقای بیات زنجانی ممنونم از اظهار لطف وتسلیت تان ولی چرا کاری نمی کنید ؟چرا آیات روحانیون در برابر این همه ستم ساکت نشسته اند؟چرا مظلومین را فراموش کرده اید. اگر هدی را زودتر به بیمارستان میرساندند الان زنده بود .چرا وقتی به بیمارستان اوردند و دیدند حالش وخیم است چرا خانواده اش را خبر نکردند تا با او وداع کنند ؟چرا یک روز پس از فوت هدی خبرش را از طریق روایت ها در سایت باید بشنویم؟ چرا مگر هدی چه گناهی جز وطن دوستی و آزادی و عدالت خواهی داشت که با او و با ما چنین ظالمانه رفتار میشود؟» و بعد معذرت خواهی میکند: «ببخشید آقای بیات از خود بیخود شدم .. .» و خدا حافظی میکند . فیروزه صبور ما در حالی که زار میزند زیر لب میگوید: «طفلک زنگ زده بود تسلیت بگه من درشتی کردم و داد زدم ».به او میگویم: «فیروزه جان حتما درک میکنند حال تو را . آنها بهتر از هر کسی میدانند که مظلوم باید فریاد بکشد و از ستمی که بر او رفته بگوید . وگرنه ...؟»
مگر هدی با اعتصاب غذا و مرگ اش اعتراض خود بر ستمی که به هاله و آقای مهندس رفته بود را فریاد نکرد؟ هدی که اخلاق پهلوانی داشت .همان هدایی که معمولا اولین کسی بود که به سرکشی خانواده های دربندشدگان میرفت و آنها را دلداری میداد که هر حبس و زندانی بالاخره تمام میشود و عزیز دربند بازمی گردد .پس چه بهتر طوری سلوک و رفتار کنیم که زندانی بازگشتی سرافرازانه و پیروزمندانه ای داشته باشد. همچنان که خودش هر بار سرافرازتر بازمی گشت . . .
حیاط بیمارستان مملو از جمعیت شده بود که نیرو های گارد آمدند . فریده و شریف و حنیف همسر و فرزندان هدی گویی خودشان رابه در سردخانه بیمارستان زنجیر کرده بودند . فریاد میزدند پیکر عزیزمان را بدهید . فریاد و زاری از هر طرف به گوش میرسد . بالاخره توافق میکنند که پیکر هدی را به پزشکی قانونی در کهریزک ببرند .و کالبد شکافی کنند .
به خودم میگویم ایکاش میشد وقتی سینه هدی را میشکافند .به قلب نازنین و مهربان هدی نظر ی بیندازند تا ببینند که چگونه هنوز خون چکان رنجی است که بر هموطنانش به خصوص عزت و هاله رفته است.