کمال رضوی
منبع: یادنامه هفتمین سالگرد شهادت
این نوشته تکمله و ادامهای است بر نوشتاری که پیش از این با عنوان «هشت فراز هزار نیاز و تجهیز کنشگران ایرانی به بینش تاریخی» در یادنامهی دومین سالگرد شهادت هدی صابر (خرداد 1392) توسط نگارنده منتشر شده بود و در سایت «در فیروزهای» در دسترس علاقمندان است.
در حالیکه از قریب به پنج دهه پیش جامعهشناسی تاریخی به شاخه و دیسپلین علمی تثبیتشدهای در جامعهشناسی جهان بدل شده است، در ایران مباحثات نظری مربوط به این شاخهی علمی کمتر از دو دهه سابقه دارد. محققان و جامعهشناسان محدودی بودهاند که کوشیدهاند منزلتی دانشگاهی و پژوهشی برای این شاخه فراهم کنند. این کوششها از دو مسیر پی گرفته شدهاند: نخست کوششهای نظری در جهت ترجمهی منابع جامعهشناسی تاریخی نظیر کتابهای دنیس اسمیت (برآمدن جامعه شناسی تاریخی)، تدا اسکاچپول (بینش و روش در جامعهشناسی تاریخی) و گزیده مقالات کسانی چون کالینز که توسط هاشم آقاجری پی گرفته شده و در معرفی جامعهشناسی تاریخی به محافل دانشگاهی نقش بسزایی داشته است. دوم، کارهای جامعهشناسانهی محققانی چون محمدعلی همایون کاتوزیان، احمد اشرف، هاشم آقاجری و دیگران که مستلزم کاربست جامعهشناسی برای فهم تاریخ نزدیکدست یا دوردست ایران بودهاند. در این دستهبندی اولیه، کار هدی صابر در مورد تاریخ معاصر ایران در دستهی دوم میگنجد. این پژوهشگر که البته کار خود را نه در دل نهاد دانشگاه و نه با رویکرد صرفاً پژوهشی سامان داده (بلکه جهتگیری راهبردی، تجویزی و آموزشیِ عمومی نیز داشته است)، نقاط عطف و جنبشهای اجتماعی تاریخ معاصر ایران را در قالب مجموعه مباحث «هشت فراز، هزار نیاز» با کاربست مفاهیم نظری علوم اجتماعی و همچنین روش تطبیقی مورد وارسی قرار داده است. در این مقاله استدلال خواهیم کرد که به چه اعتبار میتوان این کار را تلاشی سازنده و مهم هرچند ناتمام در مسیر جامعهشناسی تاریخی ایران معاصر تلقی کرد. چنانکه استدلال خواهد شد، یکی از مهمترین ابعاد احتمالا غیرنیتمند کار هدی صابر، پیش رو نهادن طرحی از جامعهشناسی تاریخی ایران معاصر در این مجموعه مباحث است.
در مورد چیستی جامعهشناسی تاریخی، بحث و تبادل نظر میان پژوهشگران بسیار است. برخی نظیر فیلیپ آبرامز استدلال کردهاند که جامعهشناسی نمیتواند اساساً غیرتاریخی باشد؛ جامعهشناسیای که بخواهد خود را جدی بگیرد، لزوماً تاریخی است. وی برای استوار کردن استدلال خود به شکلگیری ساختارها در طول زمان و تاریخ و اثرگذاری ساختارهای زمانمند بر کنش افراد اشاره میکند.
آبرامز اشاره میکند که تاریخ به مثابه رابطه متقابل ساختار و کنش، چیزی نیست که تنها در سطح گسترده جوامع یا تمدنها رخ دهد. تغییرات در رابطه میان ساختار و کنش، همچنین در زندانها، کارخانهها، مدارس، خانوادهها، کارگاهها و روابط دوستی رخ میدهند. از نظر آبرامز، هر نوع رابطهای که در طول زمان دوام یابد، واجد یک تاریخ است. کنش، حتی در محدودترین تنظیمات اجتماعی میتواند به شکل تاریخی در نظر گرفته شود، چرا که دارای یک تاریخ است. وضعیت کودکی نیز در واقع «فرایند» رشد و پرورش است. شرایط بیماری نیز ملازم با «فرایند» درمان شدن است. حتی در چنین تنظیمات اجتماعی خردی، استخراج فرایندهای تاریخی (به تعبیر آبرامز: «جامعهشناسیِ شدن»[1]) برای جامعهشناسان، بهترین روش کشف روابط واقعی میان ساختار و کنش، شرطی شدن ساختاری کنش و تأثیرات کنش بر ساختار است. آنچه که امروز «ب» انجام میدهد، تنها میتواند بر اساس رابطه با آنچه «الف» قبلاً انجام داده است، تبیین شود؛ ما باید انجام یک کار توسط «ب» را به عنوان لحظهای در یک توالی زمانی در نظر بگیریم (آبرامز، 1982: 7-6).
لری گریفین، تأکیدی مشابه آبرامز در خصوص رابطهی متقابل کنشگر و ساختار و نسبت این امر با جامعهشناسی تاریخی دارد. به نظر گریفین، پروبلماتیک جامعهشناسی، اثر متقابل فرهنگ، ساختار اجتماعی و کنش اجتماعی است. این سه در «ساختن» یکدیگر مشارکت میکنند. هدف نهایی جامعهشناسی این است که نشان دهد که چگونه گذشتهی کنش انسان ـ که همان ساختارهای اجتماعی و تنظیمات فرهنگی را شکل میدهد ـ به زندان انسان یا برعکس، منبع آزادی انسان بدل میشود: فرهنگ و ساختار، هر لحظه از زمان، کنش اجتماعی را محدود یا تقویت میکنند و درکهای فرهنگی و نهادهای اجتماعی به طور مستمری در طول زمان، توسط کنشها ساخته و بازساخته میشوند (گریفین، 1995، 1248-1247).
آبرامز و گریفین، تعریفی از تاریخ را مدنظر قرار میدهند که بسیار موسعّتر از علم تاریخ است. از نظر آنان، تاریخ چیزی جز فرایند «شدن» کنشگران، ساختارها و رابطهی آنها در طول زمان نیست. از آنجا که چنین فرایندی موضوع و پروبلماتیک اصلی جامعهشناسی نیز هست، در نتیجه جامعهشناسی لزوماً علمی تاریخی است و نوعی وحدت و این همانی میان این دو وجود دارد: «تبیین جامعهشناختی ضرورتاً تاریخی است» (آبرامز، 1982: 2). «جامعهشناسی و تاریخ با یک هدف مشترک وحدت یافتهاند» (گریفین، 1995: 1253).
چنانکه میبینیم، تاریخ نزد این دو جامعهشناس مرادف با استمرار پدیدهها در طول زمان در نظر گرفته شده که تعریفی بسیار گشاده و وسیع از تاریخ است که فاقد دقت و معنایی است که متفاهم دانشمندان علم تاریخ است. به علاوه، در بحث گریفین و آبرامز و سایر کسانی که رابطه وحدت و این همانی میان جامعهشناسی و تاریخ برقرار میکنند، گونهای از جامعهشناسی که مسامحتاً میتوان آن را «جامعهشناسی تجربی» یا «جامعهشناسی غیرتاریخی» نامید، به کلی نادیده گرفته میشود؛ یعنی تحقیقاتی که یک پهنه و بازهی زمانی خاص را مدنظر قرار میدهند؛ لذا وجه تاریخی بارزی ندارند. تحقیقی که به بررسی نگرش شهروندان در خصوص دولت در یک زمان خاص میپردازد؛ تحقیقی که به بررسی و تحلیل علل طلاق زوجین در یک بازه زمانی مشخص میپردازد و... را در نظر بگیریم درمییابیم که به سبب تداوم و ایستایی نسبی ویژگیها و متغیرهای مورد بررسی در این پژوهشها، لزوماً جهتگیری تاریخی ضرورت نمییابد.[2]
اما دیدگاه صائبتری که عرضه شده مستلزم فروکاستن جامعهشناسی به جامعهشناسی تاریخی نیست؛ بلکه از ممکن بودن جامعهشناسی غیرتاریخی (تجربی ـ مقطعی) سخن میگوید. به عنوان مثال، دنیس اسمیت در توضیح چیستی جامعهشناسی تاریخی میگوید:
«جامعهشناسی تاریخی، مطالعهی گذشته برای پی بردن به این امر است که جوامع چگونه کار میکنند و چگونه تغییر مییابند. برخی از جامعهشناسان "غیرتاریخی" هستند، به لحاظ تجربی گذشته را نادیده میگیرند و از حیث مفهومی و نظری به بعد زمانی حیات اجتماعی و تاریخمندی ساختار اجتماعی توجهی نمیکنند. برخی مورخان نیز "غیرجامعهشناختی" هستند و به لحاظ تجربی، فرایندها و ساختارهایی را که به جوامع تنوع میبخشند، نادیده میگیرند و از حیث مفهومی و نظری مشخصات کلی فرایندها و ساختارها و نیز روابط آنها با کنشها و وقایع را در نظر نمیگیرند» (اسمیت، 1386: 16).
چنانکه اسمیت تصریح میکند، جامعهشناسان تاریخی میکوشند تا تبیین مفهومی و نظری را با تعمیم تطبیقی و تحقیق تجربی در هم آمیزند.
اسکاچپول نیز در تشریح دستور کار جامعهشناسی تاریخی میگوید تحقیق جامعهشناختی در مورد مسائل تاریخی میتواند تحقیق دربارهی زمانها و مکانهای گذشته باشد یا میتواند تحقیق در مورد فرایندهای تغییر در طول زمان منتهی به اکنون و جاری در زمان حال باشد (اسکاچپول، 1388: 496). وی سپس سه راهبرد عمده برای مرتبط ساختن تاریخ با ایدههای نظری شناسایی میکند. راهبرد نخست ناظر بر جامعهشناسان تاریخی است که یک الگوی نظری واحد را دربارهی یک یا چند مورد مناسب با آن الگو به کار میبندند. راهبرد دوم ناظر بر کشف نظمهای علّی است که فرایندها یا پیامدهای تاریخی خاص و معین را توضیح میدهد و به مطالعهی فرضیات بدیل میپردازد. راهبرد سوم نیز ناظر بر استفاده از مفاهیم برای ارائهی تفسیرهای تاریخی معنادار است (همان: 499-498).
اسکاچپول قائلان به راهبرد اخیر را جامعهشناسان تاریخی تفسیری میخواند که اولاً توجه خود را به نیات و مقاصد فرهنگی بازیگران فردی یا گروهی موجود در صحنههای تاریخی مشخص و مورد بررسی معطوف میکنند و ثانیاً بر این امر اصرار دارند که موضوع گزینش شده برای مطالعهی تاریخی، یا باید از نظر فرهنگی و یا به لحاظ سیاسی، در حال حاضر «مهم» باشند. یعنی برای عموم مخاطبان که همواره از مخاطبان متخصص دانشگاهی وسیعتر و خوانندهی آثار و کتابهای جامعهشناسان تاریخی تفسیری هستند، مهم باشد (همان: 507).
اسکاچپول در توضیح راهبرد جامعهشناسان تاریخی تفسیری تاکید دارد که هرگاه این افراد به مطالعات تاریخی تطبیقی و مقایسهای میپردازند، به جای ارائهی صرفاً ساختمند مفهومی تاریخهای واحد، از مقایسه برای هدف مشخص یعنی نشان دادن ویژگیهای خاص هر مورد معین استفاده میکنند. چنانکه به گفتهی بندیکس، وضوح یک ساختار را به وسیلهی مقایسهی آن با ساختار دیگر میتوان افزایش داد (همان: 509).
در نهایت اینکه آثاری که در اینگونه جامعهشناسی تاریخی نوشته میشود، لزوماً حساسیتهای پرشور معاصر، روندهای فکری و پنداشتها دربارهی چگونگی عملکرد جهان را یه یکدیگر متصل میسازند. کارهای تفسیری آگاهانه بر ربط و مناسبت با جهانبینیهای معنادار مخاطبان موردنظر خود تاکید میکنند (همان: 511).
چنانکه در ادامه استدلال خواهیم کرد، کار هدی صابر واجد قریب به اتفاق ویژگیهایی است که اسکاچپول برای راهبرد جامعهشناسی تاریخی تفسیری برشمرده است. از این حیث است که میتوان مجموعه مباحث «هشت فراز، هزار نیاز» را در زمرهی مطالعات جامعهشناسی تاریخی در مورد ایران معاصر تلقی کرد. پیش از این به برخی ویژگیهای جامعهشناسانهی کار هدی صابر اشاره خواهیم کرد و استدلال در راستای راهبرد تفسیری وی مطابق تقسیمبندی اسکاچپول را پی خواهیم گرفت.
جدای از تاکید مندرج در اهمیت کاربست مفاهیم برای توضیح روندهای تاریخی در راهبرد سومی که اسکاچپول در جامعهشناسی تاریخی از آن سخن میگوید، به طور کلی، «هشت فراز، هزار نیاز» مشحون از مفاهیم علوم اجتماعی است. در چارچوب وارسی تاریخی که هدی صابر برای کار خود برگزیده، سرفصلهای مفهومی تکرارشونده در فرازها عبارتند از: مطالبات؛ شعارها؛ رهبری؛ نیروی آغازگر؛ نیروهای دستاندركار؛ مردم؛ تشكیلات؛ استراتژی؛ مشی؛ ایدئولوژی؛ برد اجتماعی – برد جغرافیایی؛ جهتگیری طبقاتی.
واضح است که تمامی این سرفصلها واجد دلالتهای عمیق جامعهشناختی هستند و بررسی تفصیلی هدی صابر ذیل این سرفصلها نیز حکایت از توجه وی به ابعاد اجتماعی هر یک از این مفاهیم دارد. وی کوشیده برای هر فراز تاریخی (جنبشهای اجتماعی هشتگانهی مورد احصاء) این سرفصلها را مورد توصیف و تحلیل چندوجهی قرار دهد. لذا نخستین شرط یک رهیافت جامعهشناختی در مطالعهی تاریخ (بر اساس راهبرد جامعهشناسی تاریخی تفسیری) در این کار عیان و پرپژواک است.
تصریح شد که مطابق رویکرد برخی جامعهشناسان نظیر آبرامز، گریفین و گیدنز، جامعهشناسی به حکم توجه به زمانمندی ساختارها و تاثیر تجهیزکننده/ محدودکنندهی این ساختارها بر کنشهای انسانی واجد وصف تاریخی هم هست. لذا توجه همزمان به روند تکوین تاریخی ساختارها شاخصی از یک کار جامعهشناسی تاریخی است. این شاخص نیز در مجموعه مباحث «هشت فراز، هزار نیاز» قابل رهگیری است. در این مباحث نخست شرایط ساختاری حاکم بر جنبشهای اجتماعی ذیل سرفصلهای شرایط بینالمللی و شرایط داخلی به تفصیل مورد بحث قرار گرفته و سپس تاثیر محدودکنندهی این شرایط بر کنشها مطرح میشوند و در نهایت نقش کنشهای افراد در قالب جنبشهای اجتماعی برای تغییر و دگرگونی ساختارهای حاکم مورد تحلیل و وارسی قرار میگیرند.
به عنوان مثال در بررسی شرایط بینالمللی فراز انقلاب مشروطه، تحولات جهانی ذیل چهار محور مورد بحث قرار میگیرند:
سپس سازمانیافتگیهای ایجادشده در شرایط جهانی ذیل محورهای احزاب، سازمانها، اتحادیهها، سندیکاها، کلوبها و نهادهای اجتماعی مورد بررسی قرار میگیرند. و در نهایت برآمدن آنچه «طراحیها» نامیده شده در قالب پارلمان، حزب، صنف، مطبوعه، نهاد اجتماعی و شش وجهی دموکراسی موردنظر پژوهشگر قرار گرفته است.
در بحث از شرایط درونی ذیل همین فراز، پس از مروری تفصیلی بر تکاپوهای اصلاحی درون حاکمیت از ابتدای عصر قاجار به این سو، ساختار اجتماعی و ساختار سیاسی مورد بحث و بررسی تفصیلی قرار میگیرند.
ساختار اجتماعی ذیل یازده سرفصل مورد بررسی قرار میگیرد: جمعیت، طبقات اجتماعی و اقتصادی، کانونهای قدرت، مذهب، نظام آموزشی، عرصه عمومی، شیوههای تولید، وضعیت مالکیت، وضعیت امنیت، وضعیت اقتصاد کلان و معیشت.
ساختار سیاسی نیز به لحاظ شاخصهای نهگانهی حاکمیت ایلی، سازماندهی تشکیلات حکومت، منابع و مدیریت مالی، وضعیت قضاوت، الگوی نظم و امنیت در دوران قاجار، کانونهای قدرت حاکمیت، مناسبات دیپلماتیک، فرجام اصلاحطلبان حاکمیتی و ایدئولوژی تغییر مورد بررسی و واکاوی قرار میگیرد.
گمان میکنم طرح همین یک نمونه برای نشان دادن توجهات ساختاری مصنف مباحث «هشت فراز، هزار نیاز» کافی باشد. اما جایی که کنشگران در نقاط عطف تاریخی مورد واکاوی خودنمایی میکنند در ذیل بررسیهای مفهومی و تاریخی ناظر بر نیروهای آغازگر، رهبری حرکت، نیروهای دستاندرکار، مردم و مفاهیم مشابه است. ضمن آنکه تامل دقیق در این مباحث بیانگر بینش هدی صابر در تعامل و کنش متقابل میان ساختارها و کنشگران است. چنانکه بررسیهای ساختاری بدون توجه به کنشگران صورت نمیگیرد و در بررسی سرفصلهای مربوط به کنشگران نیز اینگونه نیست که ساختارها غایب باشند.
گفته شد که یکی از خصایل راهبرد جامعهشناسی تاریخی تفسیری توجه به نیتها و مقاصد فرهنگی کنشگران است. این ویژگی نیز به خوبی در کار هدی صابر پی گرفته شده است. زمانی که هدی صابر به بحث پیرامون رهبران حرکت و انگیزهها و جهتگیری نظری و فکری آنها میپردازد و همچنین جهتگیری ایدئولوژیک فرازهای جنبشی را مورد بررسی قرار میدهد، در واقع مشغول وارسی مقاصد فرهنگی کنشگران است. در اینجا نیز تنها به عنوان یک نمونه از بررسی تفصیلی صورتگرفته توسط هدی صابر پیرامون رهبری نهضت جنگل و استراتژی آن در مراحل مختلف سخن میگوییم.
هدی صابر در بررسی ویژگیهای رهبری نهضت جنگل بحث مفصلی را به بررسی «منش» میرزا کوچکخان اختصاص میدهد و از خلال این بررسی ضمن بازنمایاندن صلاحیتهای اخلاقی رهبری وی، میکوشد تصویری از ذهنیت و برداشت نظری میرزا از علل آغاز و تداوم این حرکت به دست دهد.
در بررسی استراتژی همین جنبش اجتماعی ایران معاصر، وی با استناد به دیدگاههای جنگلیها در ارگان رسمیشان (نشریه جنگل) استراتژی اولیهی آنها را ایجاد یک كانون مقاومت حداقلی و در گام دوم، احیای مشروطه نام مینهد.
در بررسی ایدئولوژی جنگل نیز به شاخصهایی نظیر انگارههای منفرد (عناصر مذهبی، ایرانی، ضد ظلم، عدالت، پایداری)، انگارههای مجتمع (ترکیبی از مذهب، ملیت، آزادی، عدالت)، دیدگاه آرمانی- دیدگاه عاشورایی و انگارههای مرکب (ایدئولوژی حکومت: مذهب – چپ فلسفی؛ ملیت – انترناسیونالیسم؛ جمهور؛ آزادی؛ عدالت) اشاره میکند و نیات فرهنگی کنشگران نهضت جنگل را به خوبی در ذیل این بررسی به تصویر میکشد.
ویژگی دیگر راهبرد جامعهشناسی تاریخی تفسیری چنانکه ذکر آن رفت از این قرار است که در این راهبرد موضوع گزینش شده برای مطالعهی تاریخی، یا باید از نظر فرهنگی و یا به لحاظ سیاسی، در حال حاضر «مهم» باشند. یعنی برای عموم مخاطبان که همواره از مخاطبان متخصص دانشگاهی وسیعتر و خوانندهی آثار و کتابهای جامعهشناسان تاریخی تفسیری هستند، مهم باشد. این ویژگی نیز در کار هدی صابر کاملاً نمایان است. اولاً وی در مباحث مقدماتی خود و پیش از ورود به بررسی یکایک فرازها بحث مفصلی را به چرایی و ضرورت مطالعهی تاریخ اختصاص میدهد. نقل یک فراز از سخنان وی در این بحث مقدماتی برای نشان دادن پیوند کار وی با اهمیت امروزی مطالعهی تاریخی برای وی بیفایده نیست:
«چرا تاریخ؟ چه احتیاج به استخراج از این پهنه؟ چه لزومی به احتجاج از سَنههای کهنه؟ تاریخ، تنها داستان فرّاری است از پیشینیان؟ ما با تاریخ فاصله داریم یا با آن درتنیدهایم؟ دستیابی به جمعبندی تاریخی گپی است روشنفکرانه یا دستکم مایهای است برای پیشبرد کالسکهی چهارچرخِ آرمانها در مسیری رو به جلو و رو به افق به سمت نور؟
تنفس در سدهی مشروطه، مسئولیتی مترتب بر خود دارد؛ [اینکه] چه بود؟ چه شد؟ اکنون در کجای تاریخ ایستادهایم؟ پاسخیابی برای مجموعه پرسشهای مطرح، نیازمند تخصیص است؛ تخصیص وقت، تخصیص جانمایهی فکر، تخصیص دقت و تخصیص تعقل اجتماعا لازم.
اینک همان مسئولیت مترتب، در مکانی که خود تاریخی است، گِردِمان آورده است. گردآمدنی برای نقب به گذشتهها و تسطیح معبری به سمتِ حال، به جانب اکنون. متعاقبِ این مسئولیت، ضرورتی است بر غبارروبی از گذشتهها، شفافسازیها، تجربهاندوزیها و عبرتآموزیها».
همین قسمت از مباحث وی حاوی تاکیدات بسیار مفصل در اهمیت امروزی مطالعه و کاویدن تاریخ است. اما افزون بر این، یکی از سرفصلهای مهم در چارچوب بررسی فرازهای هشتگانه، سرفصلهای «آموزشهای فراز» و «کاربست امروزین» است که طی این سرفصلها هدی صابر میکوشد آموزشهای واجد اهمیت برای مخاطب امروزی از جنبشهای اجتماعی گذشته را استخراج و صورتبندی کند.
در نهایت باید به جهتگیری تطبیقی و مقایسهای بسیار پررنگ در پژوهش تاریخی هدی صابر اشاره کرد. اولاً وی در جمعبندی یکایک فرازها نیمنگاهی به مقایسهی فراز جاری با فرازهای پیشین داشته است. به عنوان مثال در جمعبندی فراز انقلاب مشروطیت به مقایسه ویژگیهای این انقلاب با فراز پیشین (جنبش تنباکو) میپردازد و مشابهتها و تفاوتهای این دو جنبش اجتماعی را در ویژگیهایی نظیر:
و... مورد بحث قرار میدهد.
دوم و مهمتر اینکه هدی صابر در این مباحث یازده جلسهی پایانی را ذیل عنوان «جمعبندیهای کلان» به بررسی مقایسهای متمرکز میان ویژگیهای بیستگانهی هر هشت فراز به طور همزمان با یکدیگر اختصاص داده است که مطالعهی تطبیقی بسیار سترگی است. به عنوان مثال رهبری را در هشت فراز موردبحث از حیث هشت ویژگی مورد تطبیق قرار میدهد: الگو، ساختار، ابزار، ادبیات، جوهر برخورد، ویژگیها، رابطه با تودهها، كارویژه. برای نشان دادن یک نمونهی عینی و ضمن توجه به رعایت ایجاز در قالب جدول زیر ویژگیهای هشتگانهی مذکور برای رهبری چهار فراز نخست مطابق تصریح هدی صابر نمایش داده شده است:
ویژگیهای هشتگانه |
فراز تنباکو |
فراز مشروطه |
فراز جنگل |
فراز نهضت ملی |
الگو |
قطبی |
چند قطبی؛ روشنفكران، روحانیون، اهالی میدان |
یك قطبی و چند محوری |
قطب اصلی و قطب كمك كار |
ساختار |
مركب؛ روحانی –بازاری / مرجع، اقطاب، اهالی منبر |
تركیبی؛ دوسید، مثلث نجف، محور روشنفكری، اقطاب.... |
تركیبی – شورائی |
تركیبی – جبههای؛ دوقطب، مردان كمك كار، جبهه ملی، دانشگاه، بازار |
ابزار |
نشریه، تریبون |
نشریه، تریبون، میدان: كوچ و بست، سازمان، انجمن، پارلمان |
نشر، كارتوضیح، میدان، سلاح |
نشریه، تریبون، پارلمان، میدان، سازمان، دولت |
ادبیات |
فقهی |
منورالفكری، به نسبتی فقهی، تركیبی، رگه فلسفی |
روشنفكری ایرانی-ایمانی، آرمانی – سوسیالیستی، رگه اپورتونیستی |
روشنفكری ایرانی، مویرگ روحانی |
جوهر برخورد |
تهییج، تحریك، تهدید، تحبیب |
تحریكی، ترغیبی، روشنگری، آگاهی بخشی، تصویرسازی |
روشنگری، آگاهی بخشی، ترغیبی، آرمانی |
روشنگری، افشاگری، آگاهیبخشی، ترغیبی، آرمانی، ارتقائی |
ویژگیها |
تاخیری، دورازمتن، متشرع، نافذ، نخبهگرا، قانع، بی افق |
مردان مرحله، كمتر استراتژیك، ناپیگیر (رگه پیگیر)، مردان دورانِ باز (رگه دوران بسته) |
ضد ظلم، درمیدان، دسترس، جمعگرا، شفاف، صاحب منش، آغازگری/ طیف خصلتدار |
روشنفكر، مجهزبه تجربه و كارشناسی، صاحب ایدهوتئوری، شفاف، صادق، آغازگر/ طیفدار، سیاسی، توان بسیج، پاشنه آشیلدار |
رابطه با تودهها |
یك سویه، فتوائی، تكلیفی |
به میزانی تكلیفی، كمتر آموزشی |
رخ به رخ، غیر تكلیفی، با كار توضیح، با بسترسازی برای مشاركت |
دو سویه، غیرتكلیفی، باكار توضیح مكفی، گزارشدهی، پیشبرد مشاركتی |
كارویژه |
بسیج سرعتی، عرض اندام تاریخی، تلنگر به قدرت |
آرمانسازی، تابع سازی حاكمیت، فرمان مشروطیت |
بنای نهاد مقاومت، نمادسازی، بسیج محلی |
دولت ملی، بسیج سراسری، خلع ید، ملی كردن، توسعه موازی، آموزش ملی |
هر کار پژوهشی واجد محدودیتهایی است. کار هدی صابر در «هشت فراز، هزار نیاز» نیز عاری از این محدودیتها نیست. وی درصدد انجام یک پژوهش دانشگاهی نبوده و به همین لحاظ ارجاع به منابع از متن کار غایب است. چون مباحث مقدمتاً به صورت سخنرانی ارائه شده و به سبب فقدان زودهنگام هدی صابر امکان بازبینی و ویرایش مباحث برای انتشار مکتوب نیز توسط وی فراهم نبوده، اساساً ارجاعات و منابع جز به صورت کلی و برای هر فراز بیان نشده است. همین امر محقق را برای پیدا کردن سرنخ و رفرنس بحث هدی صابر دشوار میکند.
از سوی دیگر مکان طرح این موضوعات نه یک کلاس درس و محفل دانشگاهی و کارگاه پژوهشی، بلکه نهادی در عرصهی عمومی (حسینیهی ارشاد) بوده است. ممکن است این امر محدودیت تلقی نشده و یکی از خصایل جداییناپذیر راهبرد جامعهشناسی تاریخی تفسیری انگاشته شود؛ اما هرچه بوده، محمل طرح بحث نیز نقش خود را بر چگونگی ارائه مباحث توسط پژوهشگر زده است.
سوم اینکه هدی صابر ضمن پژوهشگری، یک فعال و اکتویویست سیاسی نیز بوده است و رویکرد وی به مطالعه و تفسیر تاریخ در خدمت اهداف سیاسی و عمومی وی از جمله بدل کردن تاریخ به یک متن آموزشی برای کنشگران و مجهز کردن آنان به بینش تاریخینگر بوده است. علقههای سیاسی و فکری وی در طرح مباحث هویداست و فاصلهی کار وی را با یک کار پژوهشی فنی که عاری از داوریهای حداکثری است، نمایان میسازد.
در نهایت اینکه وی در زمانی مباحث خود را تدوین و آمادهی ارائه کرده که هنوز بسیاری از کارهای پژوهشی و اسنادی مربوط به تاریخ معاصر انتشار نیافته بود و همین امر دامنهی منابع وی را نیز با محدودیتهایی مواجه کرده است.[9] اگر او اکنون و در دههی 90 دستاندرکار ارائهی مجدد مباحث «هشت فراز، هزار نیاز» میشد، بدون تردید دستمایههای بس بیشتری برای پژوهیدن داشت.
آنچه در این مقاله درصدد بیان آن بودیم جایگاه مباحث «هشت فراز، هزار نیاز» هدی صابر در مجموعهی مطالعات جامعهشناسی تاریخی ایران معاصر بود. تصریح شد که دیسیپلین جامعهشناسی تاریخی در ایران هنوز واجد جایگاه تثبیتشدهای نیست و در سطح جهانی نیز علیرغم گذشت قریب به به شش دهه از تثبیت موقعیت جامعهشناسی تاریخی، درگیر مناقشات معرفتشناختی و روششناختی بنیادین است. با این حال کوشیدیم ضمن ارائهی چارچوبی کلی از چیستی و راهبردهای جامعهشناسی تاریخی، بر صورتبندی اسکاچپول از سه راهبرد ممکن در این شاخهی علمی تمرکز کنیم و ویژگیهای راهبرد جامعهشناسی تاریخی تفسیری از منظر وی را با کار هدی صابر تطبیق دهیم. در این راستا ویژگیهای بنیادی این راهبرد بدین شرح مدنظر قرار گرفت:
بررسیهای این مقاله نشان داد، مباحث «هشت فراز، هزار نیاز» به خوبی بر راهبرد جامعهشناسی تاریخی تفسیری صورتبندیشده توسط تدا اسکاچپول منطبق است؛ هرچند واجد محدودیتهای پژوهشی جدی خود نیز هست.
http://facultymembers.sbu.ac.ir/k_razavi/index.php/historical-sociology/133-key-questions-in-historical-sociology.html
[1]. Sociology of Becoming
[2]. دیگرانی چون گیدنز و برودل نیز دیدگاه مشابهی عرضه کردهاند. گیدنز تصریح میکند که هیچگونه تمایز صرفاً منطقی یا حتی روششناسانهای که به نحو شایستهای قابل تصور باشد، بین علوم اجتماعی و تاریخ وجود ندارد. برودل نیز میگوید تاریخ و جامعهشناسی یک کار فکری واحد هستند. نگارنده در پژوهشی با عنوان « پاسخ به چند پرسش کلیدی جامعهشناسی تاریخی» (مندرج در سایت نویسنده) به نقد و بررسی تفصیلی استدلال این دسته از جامعهشناسان پرداخته است.
[3]. «تودههای سنتی: همان طور که در تنباکو دیدیم، اینجا هم میبینیم که تودههای سنتی هم قابل اعتنا هستند و هم قابل ارتقا. تودههای سنتی در تنباکو، اول بار اثبات کردند بدون حضور آنها در صحنه قرارداد ملغا نمیشود. در مشروطه این امر بیش از گذشته به اثبات رسید» (هشت فراز، هزار نیاز، نشست بیست و چهارم).
[4]. «دستاورد تخصیص: هر دورهای تخصیص اگر صورت گیرد، آن تخصیص مسالهحلکن است. ماقبل مشروطه طیفهایی از جامعهی ایران اهل تخصیص شدند؛ تخصیص وقت، سرمایه، فسفر، سازماندهی و.... بالاخره این تخصیصها ثمره داد در مشروطه. تخصیص حداقلی در تنباکو اولین تجربه شد، اما اینجا تخصیص بیشتری صورت گرفت و طبعا دستاورد بزرگتری داشت.» (همان).
[5]. « وزانت مرجعیت – برد فتوا: در تنباکو این قاعده سنگ بنایش [بافتوای میرزای شیرازی] گذاشته شد، اما اینجا وزانت بیشتری پیدا کرد. مثلث نجف و به ویژه آخوند خراسانی، وزن جدی داشتند. دو فتوا کارساز شد؛ یکی فتوای مشترک مثلث نجف علیه شیخ و یکی هم فتوای شخصی آخوند خراسانی علیه محمدعلیشاه و اینکه مردم تا تعیین تکلیف استبداد مالیات نپردازند. فتواها پربرد بودند.» (همان).
[6]. «این قابلیت را هم روحانیت داد و هم بازار. در تنباکو قابلیت برپا را اولین بار نمایش دادند، این مرحله هم تکرار شد. چیزی که تکرار میشود، میرود به سمت قاعده شدن. تشکیلات روحانیت و بازار همچنان که به کار تنباکو خوردند، به کمک مشروطه هم آمدند.» (همان).
[7]. «ربط یک سویه با جهان: وجه بعد که بسیار مهم است ربط یک سویه با جهان است. این وجه را ما در تنباکو نداشتیم. آن جنبش ارتباط چندانی با گفتمان جهانی نداشت و مطالبهاش نیز تکخواسته بود. قراردادی بسته شده بود و نمیخواستند آن قرار داد لغو شود. فراتر از آن چیز ویژهای نبود. اما در مشروطه سنگ اول بنای برقراری رابطه یک سویه ایران با جهان گذاشته شد. از چند منظر: فکر سوسیال دموکراسی به ایران آمد، فکر لیبرال دموکراسی به ایران آمد فکر مشروطه و چیدمان مدرن به ایران آمد. اغلب اندیشهورزان متأثر از عناصر ورودی بودند» (همان).
[8]. « مشروطه تنوع ابزارش نسبت به تنباکو خیلی جدیتر بود. در تنباکو منبر و محراب و شبنامه و اعلامیه و فتوا بود. در مشروطه همه اینها بود انجمن و حزب و سازماندهی و نشریه و رسانه و کتاب هم آمد.» (همان).
[9]. تنها من باب نمونه باید اشاره کرد که کارهای پژوهشی مهم و تاثیرگذاری چون کتاب «خواب آشفته نفت» نوشته محمدعلی موحد، کتاب «کودتا» نوشته یرواند آبراهامیان و اسناد تازه منتشرشده وزارت خارجه آمریکا در مورد کودتای 28 مرداد در زمان تدوین مباحث فراز نهضت ملی در دسترس هدی صابر نبوده است.