محمد کریمی
در تاریخ مبارزاتی ملتهای تحت ستم یافتن ردپایی از منش در میان مبارزین پیشرو در دهههای گذشته در سیر مبارزاتی که به نوعی به رومانتیسم انقلابی منتج میشد چندان دشوار نیست. منش به عنوان سرخط تحولات اجتماعی نقشی تعیین کننده در روند تکامل مبارزاتی و سیر کسب صلاحیت برای حضور صلاحیت دارانه در عرصه مبارزه ایفا نموده و کنشهایی بر معیارهایی همچون ایثار و جان برکفی را که معطوف به منشهای والای انسانی میباشد را سبب میگردد. در سیر مبارزاتی تاریخ معاصر ایران نیز منش در میان مبارزان و سازمانهای سیاسی – مبارزاتی کشور خاصه در دهههای خون و افتخار 40 و 50، نقشی بس کیفی بر تندیس جان بر کفی و ایثار حکاکی کرده است. مبارزانی که با ایدههایی همچون " ما اولینهایی هستیم که فدا میشویم" برای رهایی خلق تحت ستم از عزیزترین سرمایه شان یعنی جانشان گذشتند و با تعابیری همچون " تمام خلق فامیل مایند " عشقی بدون مرز به تمامی خلق تحت ستم در گستره گیتی در عمق جانشان پروراندند تا مفهوم زیبایی شناختی در مسیر تحولات انقلابی نیز طرح وارهای برای اندیشه ورزی شود. اما با تغییر پارادایمهای دورانی از اواخر دهه هشتاد میلادی ذیل هژمونیک شدن فرهنگ راست و تغییر الگوی زیست و شیفت آن به سمت مصرف گرایی بی مهار، بی ارزش تلقی شدن ارزشهای گذشته و جایگزینی ارزشهای جدید و در مظان اتهام قرار دادن جان بر کفی جان برکفان عصر انقلاب و مقاومت همه جانبه به اتهام عدم درک شناخت صحیح از حوزه امر سیاسی-اجتماعی و همه گیر شدن تیترهای مشمئز کنندهای همچون " اگر سعید محسن کارل پوپر میخواند" و یا " فداییان جهل" که نشان از عجز در درک دینامیک تحولات تاریخی در تحلیلهای راست گرایانه دارد و دستاوردهای سترگ مقاومت، خون و شرف را به هیج میانگارد، هدی صابر در میان آموزگاریش در حوزه تاریخ و قرآن آموزگاری منش را نیز برعهده میگیرد تا بر ما بفهماند بدون منش اعتماد اجتماعی به نیروهای سیاسی وجود نخواهد داشت و سلب اعتماد اجتماعی جامعه به کنشگران سیاسی و مدنی پیشبرد اهداف و آرمانها را نیز غیر ممکن میسازد. نایاب شدن عنصر منش در حوزه امر سیاسی – اجتماعی فعالیت در این عرصه را به بده بستانهای منفعت طلبانه تنزل داده. و منطق منفعت و فایده بر ایثار و از خودگذشتگی در کنشهای جریانات سیاسی فائق آمده است. هدی معتقد بود که کار سیاسی در ایران با بده بستان، چانه زنی و لابی مرادف شده است و کمتر نیروی سیاسی قائل به حفظ پرنسیبای خویش میباشد که محصول آن تبدیل شدن یک عنصر مبارز اجتماعی با پرنسیبای اخلاقی و حافظ حریمها به کارمند سیاسی، بروکرات و تکنوکرات است که کار تشکیلاتی در مدار مبارزات سیاسی-اجتماعی را به یک شرکت سهامی با برگیری اقتصادی تنزل داده است. هدی صابر علاوه بر ریشههای تاریخی-ایدئولوژیک برای این پدیده با برجسته کردن ریشههای اخلاقی آن بسیاری از نیروهای سیاسی مشارکت کننده در بده بستانهای سیاسی که اصول و ارزشهای بنیادین را زیر پای حسابگری ماندن در قدرت ذبح میکنند رفوزههای تاریخی لقب میدهد.
بی شک یکی از دلایل همدلیهای هدی صابر با جنبش سبز علیرغم برخی از نقدهایش در آن است که میرحسین موسوی به عنوان یک عنصر سیاسی-مبارزاتی با حفظ پرنسیبای اخلاقی-منشی خویش برای اولین بار پس از استقرار نظام حاکم و در میان جریان موجود در کشور به جای حل موضوع با بده بستان , چانه زنی و لابی، خیمه خود را در اردوگاه مردم برافراشت و هم پای آنان هزینه داد و در مدار مقاومت و تغییر بنیادین وضع موجود خارج از چارچوبهای تحلیلی معطوف به قدرت قرار گرفت. هدی در سیر تحلیلی خود از تاریخ در هشت فراز هزار نیاز با تحلیل برجسته عنصر منش در میان مبارزان و رهبران تاریخی ایران معتقد بود که منش مبارزاتی و فردی بخشی از الزامات تحولات تاریخی و همچنین عامل ثبت الگوی تاریخی جریان صاحب منش و اندیشه است.
هدی فرجام سرخ میرزا کوچک خان، تعهد سیاسی مصدق در نهضت ملی شدن نفت، مقاومت و شهادت سید حسین فاطمی، شهادت پهلوانانه حنیف و سایر بنیانگذاران سازمان مجاهدین در سال 51، موج افشانی چریکهای فدایی خلق در پیش از انقلاب در میان جامعه مسلمان ایران، تصمیم شرافت وار مرتضی صمدیه لباف برای عدم مقابله به مثل در ترور درون تشکیلاتی اش که متعالی ترین حد منش مبارزاتی را متجلی کرد و اخلاق شرافتمندانه انسانی را ارتقا بخشید و هزاران کنش مبارزان اصیل را در منش شان جستجو میکرد
هنوز میتوان پژواک سخنان هدی را شنید، میشود با هدی از دینامیسم تاریخی خون حسین(ع) گفت، از مسئولیتهای اجتماعی یک انسان موحد از خدای موظف و ناظر سخن گفت. میشود مسئولیت اجتماعی و متد مواجهه با بحران را در دستگاه فکری-تحلیلی قرآن به عنوان متن مرجع قرار داد و تحلیل کرد، شاید هدی، هدای متفکر و اندیشمند، هدای روشنفکر مذهبی، هدای قران پژوه و محقق در زمینه تاریخ، هدای هشت فراز و هزار نیاز، هدای باب بگشا، کمک کارمان باشد، کمک کار آنانی که هنوز آرمانها برایشان ارزش است و هنوز هویت شان را در زمانه بزک کردن نئولیبرالسیم با دروغ لبیرال دمکراسی معاوضه نکرده اند. اما شاید هدی بیش از هر چیز به دنبال احیای منش از کف رفته بود. در جستجوی منش گمگشتهای که نیاز دوران میدانست اش. شاید به همان دلیل بود که در سیر تحولات تاریخ اگر جان فشانی حنیف را میدید، کمک کاری مرحوم شمشیری را از یاد نمیبرد اگر مصدق را میراث ملی میدانست مرحوم عالی نسب را از قلم نمیانداخت. از جهان پهلوان تختی سخن میگفت و از پرویز دهداری تا میراث پهلوانی و مرام و جوانمردی را زنده نگاه دارد، هر جا که نام حنیف بر زبان جانش جاری میشد بی درنگ یادی میکرد از فداییان از بیژن جزنی از احمد زاده و پویان از رفیق تاریخ، چگوارا. از عموی تاریخ، هوشی مین، چون منش را میجست در انسانهایی که دست اندرکار تغییر مناسبات ناعادلانه جهان هستند.در سه هم پیمان عشق از منش گمگشته و عشق فروکشیده سخن گفت و از ملزومات مبارزهای که بدون منش بی امکان است. در تکاپوی منشی بود از جنس پدری حنیف در جوانی برای کادرهای مجاهد که با مرگ پهلوانانه اش از مرگ نجاتشان دهد، منشی از جنس وفای به عهد مجید شریف واقفی، منشی از جنس گلوله شیلک نشده از تبانچه مرتضی صمدیه لباف در آن "آن تاریخی" او بر مرگ پهلوانانه حنیف نقطه جین زد، سالها از منش و عشق سخن گفت و یک خروار عمل یک جو خودنمایی برایش نیاورد و در گمنامی با آرمان هایش زیست و دمادم از اصول گفت و بر آن پای فشرد. او که رسالتش از زندگی و آرمانش از طول عمرش سبقت گرفت تا پهلوانانه زندگی کند و پهلوانانه با هستی وداع نماید، هدی در تکاپوی منش گمگشته ذره ذره وجودش را ارزانی کودکان کار کرد و رفت ارزانی همه مستضعفانی که غم نان دارند و درد همیشگی فقر.
برگرفته از یادنامهی ششمین سالگرد شهادت هدی صابر