بازخوانی مفهوم منش در کار هدی صابر
کمال رضوی
ترجیعبند سخنان صابر در دههی هشتاد، مفهوم «منش» است؛ مفهومی که گرچه تعریفی اسمی توسط صابر از آن ارائه نشده، اما هم در کار او الگوهای عینی زیادی برای آن معرفی شده و هم فضای مفهومی برای آن ساخته شده که از خلال آن میتوان درک و دریافتی از چیستی منش به دست داد. چرا صابر این اندازه بر «منش» تاکید ورزید؟ پاسخ اولیه آن روشن است: به سبب خلاء و بحرانی که حس میکرد فقدان تقید به منش در جامعهی ایران پدید آورده است. اما پاسخ دقیقتری به این پرسش میتوان داد که مستلزم وارسی شرایط اجتماعیای است که تمرکز مضاعف بر منش را ضروری میسازد: شرایطی که در جامعهی ایران در دههی هفتاد آغاز و در دههی هشتاد تشدید شد و به تناسب همین تشدید بحران بود که صابر نیز بر تاکید محورین خود بر منش میافزود.
این نوشته با مروری کوتاه بر حوزهی مفهومی منش در کار صابر آغاز میشود و در بخش دوم به شرایطی میپردازد که تاکید صابر بر منش را ضروری میساخت.
در میان مجموعه دستاوردهای صابر در دههی هشتاد، دو کار وی به طور متمرکز رو به سوی احیای جایگاه منش دارد: ویژهنامهی «جای خالی، جای سبز» (نشریه چشمانداز ایران) و کتاب «سه همپیمان عشق». اما به جز این دو اثر که جهتگیری و غایت اصلی آنها تلنگر به مخاطب برای رویکرد به منش و ارائه الگوی عینی تحقق آن در زندگی اجتماعی و سیاسی است، در اکثر قریب به اتفاق مباحث صابر میتوان رگهای از تاکید بر منش را مشاهده کرد؛ چنانکه گویی این تاکید، موسیقی متن سخن صابر است. در ادامه، ضمن بررسی یکایک الگوهای عینی صاحبمنش ارائهشده از صابر، ویژگیهای هر الگو را برخواهیم شمرد و در پایان این بخش، ویژگیهای طرحشده را ترکیب و تلفیق میکنیم. در بررسی الگوها، تقدم زمانی ـ تاریخی رعایت شده است.
صابر سه گفتار درباره امام حسین و عاشورا دارد و در هر سه گفتار به منش امام حسین اشارهای دارد؛ در دو مورد سیستماتیک و مشخص و در دیگری اشارهوار. در سخنرانی اول که مربوط به بهمن 1386 (سخنرانی در منزل آقای احمدزاده در مشهد) است، توصیف صابر از منش چنین است:
«اما مهمتر از همهی اینها، چیزی که امروزه خیلی کم است، منش است. الان به قول قدیمیها اگر «بجوری»، ممکن است یک روشی پیدا کنی، یک تئوریای پیدا کنی، اما منش را پیدا نمیکنی. آن منش، پر کشیده است. حالا همه فکر میکنند منش فقط در حاکمیت پر کشیده، نه! در جریان مبارز هم منش ته کشیده. الان نیروهای سیاسی هم عملاً فکر میکنند مبارزه سیاسی، یعنی بده بستان، یعنی لابی کردن. امتیازی بده، امتیازی بگیر. اما منش امام حسین این نبود. منشاش آوردن حداکثر ظرفیت به صحنه بود. منشاش این بود که شب آخر همه را جمع کرد و تا آخر کار توضیحی کرد. گفت: آقا! مشکل اینها من هستم. و اینها من را در سیبل قرار دادهاند. شب است، تاریک است، هرکس میخواهد برود. اگر بروید هم با شما کاری ندارم. این یک وجه منش بود. اما مهمترین وجه منش این بود که زمانی که کوفیان دعوت خودشان را عملا پس گرفتند و به قول والیبالیستها جاخالی دادند بعد از دعوت خودشان، امام حسین خطبهای که مقابلشان میخواند، خیلی کیفی است. میگوید: ... «نَفْسی مَعَ أَنْفُسِکُمْ، وَ أَهْلی مَعَ أَهْلیکُمْ». این مهم است؛ جان من با جان شما و خاندان من با خاندان شماست. جان خود محفوظ نخواهم داشت. جانمایه را این قرار میدهد. جان، مشاع است. هم جان شما، هم جان ما. برخلافِ الان که همه حاکمیتها و لیدرها، توده را به عنوان گوشت دم توپ فرض میکنند و خودشان در سایهبان استراتژیک برای طراحی قدم میزنند، آن زمان این طور نبود. اولین کسانی که میرفتند به میدان برای رجزخوانی و مقابله و رزم فردی، خود رهبرها بودند. منش امام حسین این بود و سعی میکرد جان خودش و دیگران را مشاع تلقی کند و نهایتاً تا آن جا که امکان دارد، از هدم و هدر رفتن نیروها جلوگیری کند و افرادی را که هنوز مقاومت، به مفهوم مقاومت امام حسین ذاتی و جوهریشان نشده، این امکان دموکراتیک برایشان فراهم باشد که میدان را بیذلت خالی کنند» (صابر، 1393: 25-23).
در سخنرانی دوم با عنوان «آموزش عاشورا؛ دینامیسم سهگانه» که یک سال بعد ارائهشده، صابر بار دیگر بر منش به عنوان یکی از مولفههای بنیادی حیات و حرکت امام حسین تاکید میکند:
«[امام حسین] در کنار این مشی، روش و منش هم داشته. معنای منش این است که آنچه خودت به آن میرسی، فرصت رسیدن پیرامون را هم به آن بده. تفاوت تلقیای که از پیشتاز در جامعه ما به وجود آمد و پیشتازی که امام حسین ایفا کرد، این است. معنای پیشتاز این است که به نسبتی که خود به درک جدی میرسد، شرایط را برای درک جدیتر پیرامونش فراهم کند ... پایان کار، این فراز امام حسین بسیار مهم است. تلقی از خدا، هستی، پروژه و انسجام اینجا مشخص میشود. «جان من، با شما و خاندان من با خاندان شماست.» هیچ تفاوتی میان آغازگر با پیرامون وجود ندارد، هیچ امتیاز طبقاتیای هم نیست. خیلی مهم است. ادبیات، ادبیاتی کیفی است؛ ادبیات انسانی که ارتفاع ندارد. انسانی که ارتفاع ندارد میتواند با انسانِ ارتفاع گرفته برخورد کند. چرا دیگران نتوانستند برخورد کنند؟ ...شب عاشورا که شب انسجام است، امام حسین آیه ۲۳ سوره احزاب را میخواند که مشهور است به آیه عهد. خدا سر عهد، خیلی حساس است. ... خدا به پیامبر دو تذکر میدهد؛ یکی این که در آدم عهد استواری نیافتیم، دیگر این که مثل صاحب حوت یعنی یونس نباش. پروژهای تعریف کردهای را باید تا آخر پیش ببری: (آیه ۲۳ احزاب) «مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ» رجال در لغت عرب، هم زن و هم مرد را دربرمیگیرد. انسانهایی هستند که عهدی میبندند. میثاق بستن هم شوخی نیست. مثل میثاقهای ما و یا میثاقهای نیروهای سیاسی نیست که هر لحظه زیرش بزنند. خدا دستی میدهد. ما روی دست ستارخانی، دست تختی تعصب داریم که انسانهای معمولیاند. بر دست خدا باید تعصب جدیتری داشت. نمیشود با «او» پروژه تعریف کنی، وسطش رها کنی و بروی. امام حسین، یونس نیست، وارث آدم است. آخرین آیهای که اینجا میخواند، آیه عهد است» (همان، صص. 68-62).
از این دو چکیده چند مولفهی سازنده برای منش میتوان استخراج کرد:
صابر در نشست هجدهم مباحث «هشت فراز، هزار نیاز» که به بررسی آغازگران، رهبران و دستاندرکاران انقلاب مشروطه تخصیص یافته، از «اهالی میدان» به عنوان یکی از سه پایهی رهبران مشروطه نام میبرد (در کنار روحانیان و روشنفکران). این اهالی میدان ستارخان، باقرخان، سردار اسعد بختياري، سپهدار تنکابني، حيدرخان عمو اوغلي، يفرم خان و علي مسيو هستند؛ اما تاکید ویژهی صابر بر منش ستارخان و باقرخان است. از بحث مفصلی که صابر درباره خصائل ستارخان و باقرخان به دست میدهد، میتوان بر چند عنصر مشترک به عنوان منش اهالی میدان مشروطه دست یافت:
هدی صابر به میراث پهلوانی ایران علاقه داشت و این علاقمندی دو وجه داشت: نخست تعلقخاطری که وی به ورزش پهلوانی ایران داشت و دوم منش متبلور در پهلوانان صاحبسلوک. در کار پژوهشی مشترکی با عنوان «میراث پهلوانی»، هدی صابر در پی بازیابی و ترسیم تاریخی حیات پهلوانی ایران بوده است. در این میان سید حسن رزاز تاثیر شایانی بر صابر نهاد؛ آنچنانکه از او به عنوان یکی از الگوهای حامل منش نام میبرد:
«در اسفند ماه سال ۱۳۲۰ با مرگ «حاج سیدحسن شجاعت»، پهنه میهن ما از «پهلوان» خالی و «سنت پهلوانی» ایران بیپدر شد. ... تنها قواره کمنظیر، قدرت شگرف، پشت نساییدن به کف گود و میدان و اجرای زیبای فن نبود که او را از دیگر زورآوران همعصر خویش ممتاز میکرد. تناور «صاحب سجایا» که منطقه سرچشمه تهران از نام و آوازهی او نشان میگرفت جز با همطرازان و مدعیان سرشاخ نمیشد و ضعیف بر زمین نمیکوفت. جز در گود و در نبردِ رخ به رخ، از قوّتِ دست و بازو بهره نمیجست و جز با دسترنج خویش لقمه بر دهانِ سر و همسر نمیگذاشت. پهلوان صاحب زنگ و صلوات که بیوضو قدم به گود نمینهاد، با نوچهها نیز رابطهای آموزشی داشت و بیش از همگان حرمت زنگ و کسوت را پاس میداشت. خرد و کلان نیز در هر راسته بازار به احترامش قامت راست کرده، به پا میخاستند و مردان راهی سفر نیز زن و فرزند و مال و سند به دستش میسپردند. پاسدار سنن پهلوانی در همان حال که به دولت و غاصبان قدرت اعتنا نداشت با نهادی پاک همواره دل در گرو مردم و آزادی داشت. یل پایتخت به هنگام یورش ارتجاع و اجنبی به دستاوردهای مشروطه، به دفاع از جبهه توده مشروطه برخاست. به هنگام استبداد صغیر، پهلوان از نخستین مردانی بود که سلاح به دست به بام مجلس رفت ولیاخوف روسی و سربازانش را نشانه گرفت. پهلوان که با قدارهبندان حکومتی و لمپنهای در لباس ورزش سازشی نداشت در سالهای مخوف حکومت رضاخان نیز خصلتهایش رنگ نباخت. حاج سیدحسن که در همسایگی «سید حسن مدرس» خانه داشت، پس از ترور مدرس شب تا صبح بر بالینش بیدار ماند و پاس داد. پهلوان چه در دوران قجر و چه در سالهای یکهتازی قزاقها و لمپنیسم سرکوبگر رضاخانی، به شرایط «باج» نداد. او که در دوران قدرت قاجارها هویت احراز کرده بود به هنگام یورش شبهمدرنیسم تحمیلی رضاخانی، سنن پهلوانی را چه در زیر سقف زورخانه و چه در راسته بازار اجتماع، مردانه پاس داشت. ... صاحب بازوهای پیچیده که در درون سینه ستبر، حال و احوال و سیر و سلوکی نیز داشت، در سالهای آخر حیات، متولی حرم امامزاده داوود بود. با فرار رضاخان شیرازهی نظم حاکم و دستگاه سرکوب و با مرگ پهلوان نیز، مدار سنن پهلوانی ایران فروپاشید. بدینگونه در ابتدای دهه بیست در پی وداع پهلوان پاک سرشت و مردمگرا حاج سید حسن رزاز، «منش از کف رفت» و میانه بی«میاندار» شد». (صابر، 1388: 160).
آنچه از توصیف صابر در باب پهلوان سیدحسن رزاز آمده حاوی چند عنصر برای منش است:
صابر از میرزاکوچک جنگلی به عنوان الگوی دیگری از منش نام برده است. در مباحث «هشتفراز، هزار نیاز» در نشست بیست و هشتم (نهضت جنگل) هنگام بحث از ویژگیهای رهبران نهضت جنگل بر میرزا انگشت تاکید مینهد و در باب «منش مبارزاتی میرزا» به تفصیل سخن میگوید. نقل تمام آنچه صابر در باب منش میرزا گفته، خارج از حوصله این نوشتار است، لذا به ارائهی چکیدهای از آن بسنده میشود:
«مهمتر از همه منش مبارزاتي اوست. در مذاكراتي كه با استوكس انگليس داشت، او فرمانده كل نيروهاي انگليسي در ايران داشت و با ميرزا 2 يا 3 بار مذاكره داشتند ... استوكس پيشنهاد ميكند كه جنبش محلي باقي بماند، سعي كنيد آن را سرايت ندهيد و مانع منافع انگليس هم در كل ايران نشويد، با اين كه ميرزا ميتوانست در ابتداي كار موافقت كند، اين كار را نكند او در همين ارتباط ميگويد: «براي من و همكارانم تشكيل يك حكومت معتدل زير نفوذ شما مقرون به افتخار نخواهد بود» كه اين جمله منش مبارزاتي او را ميرساند. وقتي كه در مسير بخواهيم منش مبارزاتي او را تعقيب كنيم پنج ـ شش جاي پاي جدي دارد. جاي پاي اول مذاكره با استوكس بود. جاي پاي دوم در مقابله با يك زن معترض شورشي است. وقتي جنبش دچار مصائب ميشود و 800 نفر بيشتر باقي نميمانند، در جايي كه اتراق كرده بودند زني ميآيد و به ميرزا پرخاش ميكند. ... ميرزا مقابل اين فرد سكوت ميكند، مغموم ميشود، فكر ميكند و بعد زن را تشويق ميكند و به او ميگويد تو شيرمردي هستي كه مقابل اين همه سپاهيان با من مهاجم برخورد كردي، از برخورد تهاجمي او تشكر ميكند و آخر هم ميگويد به چشم. طبق اندرز و نصيحتت عمل خواهيم كرد. جاي پاي سوم او حساسيتهايش است. خودش اهل مصادره بوده، از بانك شاهی روس [انگلیس] را به نفع جنبش مصادره كرده، املاك را مصادره كردند، بخشي از اموال ضد انقلاب منطقه را مصادره كردند، اما حساسيت داشت، هر جا كه رزمندگانش چيزي از كسي ميگرفتند، آنها را مجبور ميكرد قيمتش را بپردازند، يعني آن را ابتیاع كنند... جاي پاي چهارم، دركش اين بوده كه ميخواهند خودش را بگيرند. ميگويد «رفقا! آن طور كه من فهميدم مطلب دولت و نيروي تعقيب كننده ما دستگيري شخص من است، بنابراين مايل نيستم براي من در زحمت و رنج با شهيد و اجازه ميدهم كه به ميل خودتان هر جا كه ميخواهيد برويد، اميدوارم يك بار ديگر موفق شوم لذت ديدارتان را درك كنم.» اين جا برخورد شب عاشورايي ميكند ... وجه بعدي برخورد او با همسرش است. همسري كه در سنين بالا اختيار ميكند. به همسرش حق طلاق ميدهد. ميگويد من چه دستگير و چه كشته شدم، حق طلاق داري.... كه البته همسرش نميپذيرد ... جاي پاي ششم جايي است كه وقتي دو نفرند خودش و گائوك ... گائوك تا آخر با ميرزا ميماند. وقتي 2 نفر بودند، اول گائوك يخ ميزند، ميرزا پيكر نيمه جان او را به دوش ميكشد. گائوك هنوز زنده بوده و خود ميرزا هم داشته جان ميداده او را ميكشد و از پل گدوك عبور ميدهد به اميد اين كه زنده بماند ولي متاسفانه گائوك ميميرد و بعد هم خودش ميميرد. وقتي جنبش جنگل در مسير خودش براي بحرانهاي داخل خودش فائق ميآيد و رشت را تسخير ميكند و جمهوري شورايي تشكيل ميدهد، اولين كاري كه ميرزا انجام ميدهد، لشكر عظيم چندين هزارنفري را با تمام سازوكار و مسلح ميبرد سرقبر حشمت در چلهخانه با هلهله كيلومترها پيادهروي ميكنند و سر قبر حشمت ميكنند و از ايثار و فداكاريهاي حشمت در طول مبارزه تقدير ميكنند....بنابراين جابهجا ما جاي پاي منش ميرزا را ميبينيم. وقتي شهيد ميشود، در جيبش فقط يك دانه يك قراني بوده است. در جيبش هيچ چيز از جهان نداشته. ... رهبري بود كه پدر بود، خيلي مهم است. در دوران امروزی رهبراني را نميبينيم كه پدري كنند، رهبر صاحب مسئوليت است ... رهبر ـ پدر را ميرزا در ايران اجرايي كرده در جنبش مشروطه كمتر ميبينيم».
در همین مجموعه مباحث (نشست سیام، دستاوردها، کاستیها و ناکامیهای نهضت جنگل) صابر از «منش؛ دلادل ایدئولوژی» به عنوان یکی از دستاوردهای فکری ـ ایدئولوژیک نهضت جنگل نام برده و در توضیح میگوید:
«دستاورد آخر این است که ایدئولوژی بانی جنبش در درون خود نوعی منش خاص را نیز حمل میکرد. ما در جنبش تنباکو ردپایی از منش نداشتیم. یک جنبش کوتاهمدت با یک خواسته نقطهای و مناسبتی بود، آرمان که تحقق پیدا کرد و قرارداد لغو شد، دیگر جنبشی هم در کار نبود. رهبری هم در حقیقت در پروسهای قرار نداشت تا منش مبارزاتی بروز بدهد. در مشروطه هم تکعناصری بودند که حامل منش بودند، مثل بخشی از جنبش تبریز یا تیپهایی مثل شیخ هادی نجمآبادی در تهران. اما میرزا از زمانی که از تهران راه افتاد، عزم گیلان کرد و با حشمت پیوند خورد، از ۱۲۹۳ تا ۱۱ آذر ۱۳۰۰ که شهید شد، با ایدئولوژی خود منش خاصی را نیز حمل میکرد. منش او یک زنگ، یک بانگ جرس بود که گروندگان به جنبش را بیدارباش میزد. در درون دستگاه ایدئولوژیک جنبش جنگل، منشی که از ابتدا تا انتها بود، منش پهلوانی بود. آغاز مبارزه پهلوانی بود، ادامه مبارزه پهلوانی بود، در نهایت آغازگر مبارزه هم به مرگ پهلوانی جهان را وداع گفت و ردپایی اخلاقی ـ منشی هم در جایجای مبارزهاش برجای گذاشت که سیر آن را ملاحظه کردید».
در همین نشست، صابر از مدیریت میدانی میرزا کوچکخان در نهضت جنگل یاد کرده و منش سیاسی وی را چنین شرح میدهد:
«رهبری میدانی الگویی بود که میرزا کوچک برای اولین بار در ایران عرضه کرد. رهبران مشروطه رهبران میدان نبودند. غیر از مرحله جنبش تبریز که رهبری تودهای شد، ستارخانی پیدا شد، باقرخانی پیدا شد، در وسط میدان آمدند و در حد درک و فهم تشکیلاتی خودشان مدیریت میدانی کردند، در بقیه مشروطه رهبران، رهبران بافاصله، از راه دور و به عبارت بهتر «رهبران رهنمودی» بودند. طباطبایی و بهبهانی رهبران رهنمودی بودند. درست است که در کوچ و تحصن شرکت کردند اما رهبریای نبود که بتوان ردپای مشخصی در وسط میدان از آن دید. اما در جنبش جنگل یک رهبر از آغاز پا در عرصه گذاشت و تا آخر در عرصه مبارزه بود. کار تبیین را خود به عهده داشت، کار توضیح را خود به عهده داشت، کار ارائه چشمانداز را خود به عهده داشت، کار سازماندهی نظامی را خود به عهده داشت و مهم این بود که رهبر صندوقخانهای نبود. توده را نمیفرستاد به عنوان گوشت دم توپ جلوی آتش و خود در پستو بنشیند. خود در نبردها شرکت میکرد. این بخشی از منشی بود که در ابتدای بحث عنوان شد».
از مجموع آنچه گفته شد، مولفههای منشی میرزا کوچکخان از منظر صابر را میتوان بدین ترتیب فهرست کرد:
محمد مصدق از دیگر الگوهای ارائهشده توسط صابر به عنوان انسان حامل منش است. صابر در نوشته «منش از کفرفته» مندرج در ویژهنامه «جای خالی، جای سبز»، در توصیف منش مصدق میگوید:
«مدتی پس از گریز ناظم قزاق و سرآمدن دوران «دهانبندان» و طور به طور شدن فضای سیاسی ـ اجتماعی ایران، «بلندقامت»ی دیگر در عرصهای دیگر پدیدار شد. او که از مطرودان و مغضوبان سالهای سیاه بود در سالهای نخست دههی بیست مجدداً به گود سیاست گام نهاد و با ورود به مجلس از «منافع ملی» و «حقوق مردم» سخن گفت. مرد «پیامدار» در واپسین ماههای دههی بیست در «وسط» تحولات ایستاد و «میاندار» دوران شد. مرد میاندار که بسان یلان در پای آرمان ایستاده بود، در آخرین روز این دهه با ملی کردن نفت به مردم «عیدی تاریخی» داد و در بهار سال سی، «دولت ملی» برپا خاست. وقتی نفت، ملی و دولت تشکیل و غارت و سیادت بیگانه تمام شد، «زنگ مصدق» به صدا درآمد. او نیز در مدت دو سال و سه ماه و پانزده روز حیات دولت ملی خویش و در دوران سرشاخ شدن همزمان با ارتجاع داخلی و استعمار خارجی، «منش» برجای نهاد. راست قامت این صحنه نیز در مبارزه، «معامله» نکرد، دهان مخالف نبست، دست به شکنجه و خون نیالود، پا به پای دشمن خویش «سقوط نکرد»، خون خود رنگینتر از دیگران نپنداشت، جیب ندوخت و به «رایگان» کمر خدمت بست و عزت خود، میهن و هممیهن را پاس داشت. وقتی مرد صاحب اصول با مساعی وطنفروشان و چکمهپوشان و تیغکشان و تنفروشان از عرصه بیرون رفت، «منش» را نیز با خود به «تبعیدگاه» برد. در این عرصه و این بار نیز، «منش از کف رفت» و میانه بی«میاندار» شد».
در مباحث «هشتفراز، هزار نیاز» در نشست سی و هفتم ذیل بحث از ویژگیهای رهبری نهضت ملی و شخص مصدق (مرد پرچمدار) خصائل رهبری مصدق را بر میشمارد: «صلاحیتهای دو سویه: هم روشنفکر، هم کاربلد؛ اهل اصطکاک؛ نقاد؛ افشاگر؛ [صاحب] تجارب انباشته؛ جمعبند؛ صاحب ایده؛ صاحب زنجیره ارتباطی». مجموع این ویژگیها، همان رهبری مسئولیتپذیر و چندوجهی است که پیشتر در مورد میرزا کوچکخان نیز تصریح شد. در همین مجموعه مباحث، در نشست سی و نهم هنگام بحث از استراتژی نهضت ملی تصریح میکند:
«[در نهضت ملی] در سه سطح الگوی كاملی شكل گرفت: سطح دیدگاه، تعهد و منش بود؛ یعنی سه عنصری ضروری برای تحول سیاسی و اجتماعی. اگر در ایدئولوژی، عنصر مدارا نباشد محال است تحولی پیدا شود. وجه دوم عهد است و دولت باید دست تاریخی به مردم بدهد. ... آن كسی كه دست میدهد باید منش مدارا را هم باید داشته باشد. این منش دیگر قبل و پس از مصدق لااقل در آن سطح، تكرار نشد».
در نشست سی و سوم همین مباحث (جمعبندی فراز نهضت ملی)، صابر بر فقدان «منش مبارزاتی» بین برخی نیروهای نهضت ملی به عنوان یکی از ممیزههای تاریخی نهضت ملی تاکید میکند:
«مبارزه بی اخلاقی در مشروطه، جنگل و نهضت ملی خود را نشان داد. مبارزه برای نفس مبارزه و مبارزه به صورت یك وظیفه حرفهای و مبارزه بیاخلاق مفت گران است. بهتر است جریاناتی كه پایبند به اخلاق نیستند، اصلاً نیایند. آمدنشان فاجعه ایجاد میكند. در دوران مشروطه فاجعه ایجاد كرد. دوران نهضت ملی هم فاجعهای ملی ایجاد كرد. در همین دوران هم فاجعه ایجاد كرد. مبارزه سیاسی ـ اجتماعی منهای منش، مفت گران است».
از آنچه صابر در باب منش مصدق میگوید، میتوان اجزایی چند استخراج کرد:
«جای خالی، جای سبز» عنوان ویژهنامهای است که در زمستان ۱۳۸۸ توسط دوماهنامه «چشمانداز ایران» مهندس میثمی به سردبیری هدی صابر منتشر شد. صابر در تدوین این مجموعه مفصل در باب حیات اجتماعی جهانپهلوان غلامرضا تختی، علاوه بر مدار نزدیکان (بابک و غلامرضای دوم، فرزنده و نوه تختی) به سراغ مدار «هممحلیها»، «ورزشیها» و «همفكرها» نیز رفته است تا زندگی و منش تختی را ترسیم کند. صابر در مقدمه و موخرهای این ویژهنامه تصریح میکند که در انجام این کار او دغدغهی منش داشته است:
«غلامرضا تختی «مطلوبِ» همهپسند و همهپیوندِ «ملت»ی است كه هرچه از غیاب او فاصله میگیریم، حضورش، خواستنیتر میشود. پهلوانِ اهل هماورد، صاحب بازوبند، جهانروا، صاحب سجایا، افتادهنواز، گلریز به پای مردمان، بیقیل و قال، نه اهل مال، محبتریز با چشم و دست، و پشت به قدرت، رو به ملت نزدیك به دو دهه در جامعه ایران چنان جا بازكرد كه آن فضای بازشده، پرناكردنی است؛ نه در ورزش، نه در گودِ منش، نه در جامعه پرتنش و نه در سیاستِ اجتماعیشدهی پرسَهِش. قواره ایران پهلوان و جهان پهلوان در «میانه» خالی است و «جای»اش، جای سبزی است. در ورزش تهی از منشِ دولتزده و در خاكستری مكدر امروزه ایران، جای خالی پهلوان، عیانتر و سبزینهی سبزیاش، مغزپستهایتر و ریحانیتر است. برای برخیها از این «گونه»، دل بهانه میگیرد و منقبض میشود. در این آشفته بازار اكنونی، دلِ ملی، «بونه» تختی دارد و در نبودش، تنگِ تنگ است.» (صابر، 1388: 4).
موخرهی این ویژهنامه نیز مقالهای است از هدی صابر با عنوان «منش از کفرفته». این مقاله یک مرتبه در سال 1376 در نشریهی «ایران فردا» منتشر شده بود، اما به تناسب مباحث بار دیگر در این ویژهنامه نیز گنجانده شد.[1] در این موخره نیز تاکید میشود:
«وی [تختی] که در این سالها به آموزگار دوران، ارادت پیدا کرده و «مصدقی» شده بود، یکدهه پس از مرگ پهلوان حاج سید حسن رزاز، آرامآرام به جستجوی «منش گمگشته» پرداخت ... در دورانی که شبهمدرنیسم «پوک و بیملاط»، وحشیانه به جان سنتها افتاده و به هر ارزشی به بهانه «کهنگی» چنگ میانداخت و مقدرات ورزش پهلوانی نیز نزد شعبون به ودیعه نهاده شده بود، «تختی» در میانه شرایط قدبرافراشت. او اگرچه نه از گود که از تشک برخاسته بود، اما میراث گود را در کولهبار داشت. خاصه آنکه هم دو بنده کشتی به تن داشت و هم شلوارک پهلوانی به پا. او با اخلاقیاتش در پهنه اجتماع و با دلاوریهایش در محدوده تشک، بسیار زود صاحب نام و نشان شد و در همان یکی دو ساله پس از کودتا، ردای «پهلوان تودهای» پوشید و در دل مردم منزل گزید ... قهرمان المپیک و پرچمدار کاروان ایران در ملبورن پیوسته در برابر مردم «قوز تواضع» داشت ... او مدتی بعد علاوه بر تشک، در «میدان» نیز آقایی کرد و بازوبند پهلوانی کشور را به بازو بست. وقتی «قهرمان» مدال بر سینه، «پهلوان» صاحب بازوبند و «صاحب سجایا» نیز گردید، ورزش ایران «میاندار» یافت و «منش گمشده» نیز پیدا شد. تختی که در نیمه دوم دههی سی به محبوبیت ویژهای دست یافته بود با صورتی «شفاف» چون کف دست، با «افتادگی» در عین «قدرت» و با «مردمداری» خود در اندازههای یک پهلوان قابل اتکاء ظاهر شد. وقتی پهلوانِ صاحب زنگ و صلوات، پس از فاجعه زلزله بویینزهرا در «وسط شرایط» ایستاد و با جمعآوری کمکهای بیریای مردمی، کمکهای دولتی را پوچ و بیرنگ کرد، در عمل به «یل مردم» مبدل گردید ... جایگاه وزین تختی در جامعه ایران نه به خاطر قدمت پانزده ساله، نه به دلیل چهار بار حضور در آوردگاه المپیک و نه به لحاظ برق مدالهای رنگارنگ اوست. در روی تشک، بدنیترکه خوردهتر از بدن تختی یافت میشد و قبراقتر و فنیتر از او نیز کشتیگیر داشتیم. اما «قفل قیصر» تختی بود که بر دل مردم چفت شد. تختیِ «صاحب منش» بود که در کنج همه دلها منزل گزید ... در هفدهم دی ماه ۱۳۴۶ ایران در سوگ پهلوانِ جوانمرگ خویش «زار» زد. در آن روز، «منش» نیز به همراه بدن سرد پهلوان در خاک «ابنبابویه» دفن شد. خاکی که از قضا، پهلوان حاج سید حسن رزاز نیز در آن خفته است. زان روز تاکنون منش در ورزش ما، رخ نشان نداده است». (همان، صص.166-160).
از این چکیده رای و نظر صابر در باب «منش تختی» میتوان چند مولفه را به عنوان اجزا و عناصر سازندهی استخراج کرد:
گفتیم که منش، موسیقی متن کار صابر بود؛ اما در دو اثر صابر به طور متمرکز بر منش تمرکز کرد: «جای خالی، جای سبز» که پیشتر ذکر آن رفت و «سه همپیمان عشق». سه همپیمان عشق، روایتی از «بینش، روش و منش» محمد حنیفنژاد، سعید محسن و اصغر بدیعزادگان است؛ سه پایهگذار سازمان مجاهدین. صابر در «سه همپیمان عشق»، نه در پی حماسهسرایی بود و نه «بازگشت نوستالژیک» که خود به شدت آن را نفی میکرد. صابر بر آن بود تا با بازخوانی حیات اجتماعی و سیاسی بنیانگذاران سازمان، منشی که گمگشته را بازسازی کند. در موخرهی «سه همپیمان عشق» تصریح می کند:
«در همامروزی که «عشق»، فروکشیده، «منش»، گم گشته و «روش»، پر ریخته، است، عنایت به روایت زیست کوته اما خوشعرض و عمق مردان «میانه»، از گونه این سه؛ عهددار، ز مهر سرشار، آگهرهسپار، تلنگری است بر تارها و بر پودهای ذهن ما».
فصول زیادی از کتاب «سه همپیمان عشق» سرشار از مولفههایی است که صابر به عنوان منش بر آنها تاکید داشت. اما جز این کتاب، حداقل در دو جای دیگر نیز میتوان تصریح صابر بر بنیانگذاران سازمان به عنوان الگوهای منش را مشاهده کرد؛ نخست در همان متن «منش از کفرفته» که تصریح میشود:
«چند جوان از نسل پانزده خرداد به عشق مردم، عزم جزم کردند تا راهی نو برگزینند و بنبست شکنند. آنان نیز یک دهه پس از حذف مصدق و با همان فاصله مرگ رزاز تا ظهور تختی، در مسیر نو، منشی نو در کولهبار داشتند: حفظ حرمت آموزگاران و متقدمان، به صحنه آوردن «کار» به جای «سرمایه» و «عَرَق» به جای «تیتر»، زیست ساده و «مصرف کم»، با «تولید انبوه»، همزیستی برادرانه، برابرانه و شفاف و نقادانه تا آنگاه که «آزاد» بودند. و آنگاه که «دربند» شدند نیز با خرید پهلوانانهی «تمام مسؤولیتها» بارِ دیگران را «سبک» کردند و زیر بازجویی و زیر شکنجه پهلوانانه ایستادند و سرفراز بیرون آمدند و در انتها نیز سرود بر لب، «مرگ پهلوانانه» برگزیدند. در خرداد پنجاه و یک نیز «اخلاق و منش مبارزاتی» به همراه آنان ـ حنیف و یاران ـ در میدان تیر چیتگر «تیرباران» شد. از «تدفین» آن منش سی سال و از «تیرباران» این منش، بیست و پنج سال میگذرد. در هر دو عرصه، «منش از کف رفته» است» (صابر، 1388: 166)
دوم در مجموعه مباحث «هشت فراز، هزار نیاز»، فراز مبارزاتی دههی 50-40 که متمرکز بر بازخوانی جنبش چریکی ایران است. در این مباحث نیز چند تصریح از صابر در خصوص منش بنیانگذاران سازمان میتوان مشاهده کرد. در نشست پنجاه و چهارم (کریستالهای دوران نو) ذیل بحث «مرام» بنیانگذاران تصریح میکند:
«منش حلقهی مفقوده اصلی این دوره است. هر انسانی اینجا آمده که سیر آزمون و خطا را طی کند. هیچکس هم جز خود خدا شسته و رفته و آکبند كه مو لای درزش نرود، نیست. همه به نوعی مشکلات خاص خودشان را دارند. اما مهم این است که از زیر طاق نصرتِ اخلاق، درست رد شوی و نه روی سر خودت نه روی سر ملت آن را خراب نکنی، اينها حداقل این [مورد] را رعایت کردند».
صابر در ادامهی این تصریح، چهار ویژگی را به عنوان مولفههای «مرام و منش» بنیانگذاران برمیشمارد:
«طبقه ممتازـتوده زير ضرب: تحلیل حنیفنژاد این بود که احزاب در ایران دو تکه اصلی دارند، یک تکه طبقه ممتاز و مرکزیتنشین و یک تکه هم توده زیرِ ضرب هستند. مثالش هم حزب توده بود؛ از سال 32 به بعد، رهبران حزب توده به آلمان شرقی و اتریش و بعد هم شوروی رفتند و با بهترین امکانات و با روزی 18-17 ساعت کار در کتابخانه [...]. هنری نیست که مدام خودت را پیچیده کنی، مگر انسان فقط مغز و ایده است؟ انسان دل نیست؟ مهر نیست؟ شرف نیست؟
ذهن زخمي تودهاي: تحلیل قشنگی کردند، گفتند حزب توده به انگارهی تشکیلاتی در ایران ضربه جدی زد. رهبران فرار کردند، از توده سازمان افسران که توده صادقی بودند، 600 تا دستگیر شدند، 40-30 نفر هم زیراعدام رفتند و 60-50 [نفر]هم تا پای اعدام رفتند.
جلب اعتماد اجتماعي: گفتند ما باید این را در ايران برعکس کنیم. اگر در ایران بخواهد اعتماد تشکیلاتی جذب شود، ما باید این هرم را برعکس کنیم و این ذهن دستخوردهِ تودهای را التیام ببخشیم و جلب اعتماد اجتماعی کنیم.
رهبري هزينهپرداز: لذا اول بار در ایران تشکیلاتی به وجود آمد كه بر خلاف همه تجربههای ایران و تجربهای اکنونی بود. [ به این] تجربه [رسیدند] که هزینه اصلی را رهبران بپردازند. این خیلی خیلی مهم بود، جلوتر خواهیم گفت یعنی چه».
از مجموع این مباحث میتوان چند مولفه را به عنوان عناصر منش سه همپیمان عشق برشمرد:
در پایان بخش نخست لازم است با کنار هم قرار دادن مولفههای مشترک و طبقهبندی و تحلیل آنها، فضای مفهومی برای منش در کار هدی صابر ترسیم کنیم. مطابق با جمعبندی ارائهشده در پایان هر الگوی عینی، میتوان جدول زیر را ترسیم کرد:
الگوی عینی |
مولفههای منشی |
امام حسین |
آوردن حداکثر ظرفیت به صحنه؛ نفی درک بده ـ بستانی از سیاست؛ نفی تقسیم کار یدی ـ فکری (پیشتاز ـ توده)؛ باقی ماندن بر میثاق و عهد و پیشبرد پروژه تا پایان |
ستارخان و باقرخان |
پاکنهادی و لوطیمسلکی؛ ملجاء مردم بودن؛ مقاومت تا پای جان بر سر آرمان |
پهلوان سید حسن رزاز |
تامین معیشت از قوت دست؛ رابطه آموزشی با پیرامونیان؛ حفظ حرمت و کسوت؛ پاسداری از سنن پهلوانی؛ دفاع از جبهه مردم و آزادیخواهی؛ بیاعتنایی به غاصبان قدرت؛ سیر و سلوک شخصی |
میرزاکوچکخان جنگلی |
تن ندادن به ذلت در مذاکره با خارجی؛ برخورد منصفانه و فعالانه با منتقدان؛ حساسیت بر حقوق فردی؛ برخورد شب عاشورایی با همرزمان؛ برخورد اخلاقی با همسر؛ حفظ حیات همرزم و همراه تا آخرین نفس؛ تجلیل و بزرگداشت یاران پیشین (علیرغم بریدن از مسیر)؛ وارستگی از جهان مادی؛ رهبری صاحب مسئوليت؛ مدیریت میدانی به جای رهبری رهنمودی؛ خصلت بانگ جرس و بیدارزنی و تشرزنی منش |
جهانپهلوان تختی |
افتادگی و تواضع؛ پشت به قدرت بودن؛ رو به ملت و مردمدار بودن؛ حفظ سنن «ارزشمند» در مواجهه با شبهمدرنیسم |
محمد مصدق |
ایستادن بر سر «منافع ملی» و «حقوق مردم»؛ حضور در میانه میدان عمل اجتماعی؛ معامله نکردن با بیگانه بر سر منافع ملی؛ مدارای سیاسی و پاسداری از حقوق مخالف سیاسی؛ هم تراز تلقی کردن خود با مردم؛ پاکدستی مالی؛ حفظ عزت میهن و هم میهن؛ رهبری مسئولانه و چندبعدی؛ رعایت اخلاق در مبارزه سیاسی |
بنیانگذاران سازمان (حنیفنژاد، محسن، بدیعزادگان) |
حفظ حرمت آموزگاران و متقدمان؛ به صحنه آوردن «کار» به جای «سرمایه» و «عَرَق» به جای «تیتر»؛ زیست ساده و «مصرف کم» با «تولید انبوه»؛همزیستی برادرانه، برابرانه و شفاف و نقادانه؛ خرید پهلوانانهی «تمام مسؤولیتها» (رهبري هزينهپرداز)؛ نفی تقسیم کار رهبر صاحبفکر، توده پیرو؛ بازسازی اعتماد عمومی؛ مرگ پهلوانانه |
در یک طبقهبندی اولیه می توان منش را سازهای چندوجهی تلقی کرد:
چهارگانه فوق با استناد به جدول قبلی به صورت زیر میتواند ترسیم شود؛ با این توضیح که ویژگیهای مشترک در پرانتز و کنار هم آمدهاند:
حوزه اثرگذاری |
مولفه |
حوزهی «نظام شخصیت» و روابط فردی |
|
حوزه عمل سیاسی |
|
حوزه عمل اجتماعی |
|
حوزه مشترک |
|
چنانکه ملاحظه میشود عمدهی سخن هدی صابر دربارهی منش معطوف به حوزهی عمل سیاسی است؛ هرچند که او به فروریختن منش در عرصهی عمومی اجتماع، در مناسبت بینفردی، در ورزش و در فضای فکری و میان روشنفکران نیز عطفنظر و توجه داشت، اما بیش از هر چیز از نگرانی افول اخلاق در حوزه سیاسی و اجتماعی نگران بود. نکتهی قابل توجه دیگر اینکه آنچه از فضای مفهومی منش به حوزه شخصی و روابط بینفردی مربوط است، در نسبت با آنچه به حوزهی اجتماع و سیاست و حوزه مشترک مربوط است، بسیار محدودتر به نظر میرسد. به بیان دیگر، منش صرفاً ناظر بر تنظیم روابط در سطح شخصی نیست، بلکه فراتر از آن، عنصری است با سویه و جهتگیری اجتماعی که هدف آن بازاخلاقی کردن اجتماع و تقویت و احیای نوعی اخلاق اجتماعی است که پاس حقوق فردی را نیز دارد. با این توضیح به سراغ بخش دوم بحث میرویم: چرا صابر این اندازه بر منش تاکید ورزید؟
در ابتدای نوشته تصریح شد که پاسخ کوتاهی به این پرسش که چرا این اندازه منش در کار هدی صابر اهمیت مییابد، میتوان داد: به سبب کمرنگ شدن روزافزون این عنصر در جامعهی ایران. اما این پاسخ اجمالی نیاز به تفصیل دارد. چرا در دهههای اخیر شاهد تضعیف و کمرنگ شدن منش با جامعهی ایران بودهایم؟ آیا این امر خصلت ویژهی جامعهی ایرانی است یا به ویژگی نوعی دستهای از جوامع در سیر تکامل تاریخی آنها مربوط میشود؟ کدام شرایط اجتماعی افول منش را تشدید میکند؟ کدام بخش از تنزل منش ناشی از ساختارهاست و نه اراده و عاملیت انسانی؟ آیا میتوان مسئولیت حداکثری برای انسانهایی که با انواع مضایق و محدودیتهای ساختاری مواجهند، جهت اخلاقی عمل کردن و تحقق منش در زندگی فردی و اجتماعی قائل شد؟ اینها پرسشهایی است که سر آن داریم در بخش جاری به اجمال به آنها بپردازیم.
چنانکه تصریح شده، جوامع در دوران گذار از یک مرحلهی تاریخی به مرحلهی جدیدتر با نوعی آشفتگی در حوزهی اجتماعی و تزلزل در بنیانهای اخلاقی مواجه میشوند. هنگامی که نظم پیشین در حال فروریزی است و نظم نوین هنوز شکل نگرفته و تثبیت نشده است، دورهای از گذار در هر جامعهای پدید میآید که ملازم با انواع اختلال در حوزههای فرهنگی و ارتباطی است. این گذار در جوامع غربی به گذار از سنت به مدرنیته تعبیر شده است؛ گذاری که از حوالی سدهی شانزدهم در غرب آغاز شد و برای بیش از دو سده این جوامع را دستخوش تغییرات شتابان و اشکال مختلف اختلال و بینظمی کرد. شکلگیری دانش جامعهشناسی در سدهی هجدهم و نوزدهم تا میزان زیادی محصول مواجهه با همین اختلالها بود. روند مشترک میان تمام بنیانگذاران جامعهشناسی توجه به مسئلهی تغییر و عوارص ناشی از دوران گذار است. از اگوست کنت که رویای تحقق فیزیک اجتماعی و دانش اثباتی در سر میپروراند تا مارکس، دورکیم و وبر جملگی به این عوارض اندیشیدهاند. دورکیم ضمن تاکید بر این عارضه، از تکوین آرمانها و ارزشهای نو برای خروج از وضعیت سخن میگوید:
«ما در مرحلهای از گذار و میانمایگی اخلاقی به سر میبریم. چیزهای بزرگ گذشته، همانهایی که پدران ما را بر سر شوق میآورد، دیگر در ما همان شور و حال را برنمیآنگیزد، و این یا به خاطر آن است که آن چیزها چنان برای ما عادی شده است که ما دیگر به آنها آگاهی نداریم، یا برای اینکه آن امور دیگر پاسخگوی تمایلات کنونی ما نیستند، و تازه این در حالی است که هنوز چیزی که جای آنها را بگیرد، ساخته نشده است ... خدایان کهن پیر میشوند یا میمیرند، و خدایان دیگری هم هنوز پیدا نشدهاند ... ولی این حالت بیاطمینانی و تردید تا ابد نمیتواند ادامه یابد. سرانجام روزی فراخواهد رسید که جوامع ما دوباره لحظات جوش و خروش آفرینشگری را که در طی آن آرمانهای جدید سر بر خواهند کشید، قواعد تازهای شکل خواهد گرفت، که تا مدتی راهنمای بشریت خواهند شد» (دورکیم، 1383: 593-592).
«کسوف امر قدسی در جوامع ارگانیک مبتنی بر تقسیم کار، به دوره گذار و دوره میانمایگی اخلاقی آن جامعه مربوط است. برای هر جامعه، شرط جامعه شدن این است که جامعهای آفرینشگر باشد ... خدایان گذشته پیر میشوند یا میمیرند و خدایان دیگر هنوز به وجود نیامدهاند. تلاشهای انقلابی ناکام ماندهاند، اما همه چیز گواه آنست که دیر یا زود از سر گرفته میشوند» (دروش، 1386 در: شریعتی، سارا: 148-147)
«جوامع ما در حال گذار از یک دورهی تزلزل عمیق هستند ... آرمانها و الهههایی که تجسم این آرمانها بودند، امروزه در حال مرگند، چرا که دیگر به قدر کافی پاسخگوی نیازهای جدیدی که در حال شکلگیریاند، نیستند و آرمانهای جدیدی که برای ما و جهت دادن به زندگی لازمند، هنوز به دنیا نیامدهاند. بدین ترتیب، ما در دورانی واسط زندگی میکنیم، دورهی سردی اخلاقی که مبین جلوههای متنوعی هستند که ما هر لحظه، شاهدان مضطرب یا مغموم آنهاییم. اما کیست که احساس نکند در اعماق جوامع، حیات متراکمی در حال تکوین است، حیاتی که در جستوجوی راههای خروج خود است و بالاخره هم این راهها را خواهد یافت و این همان چیزی است که به ما دلگرمی میدهد» (دورکیم، 1386: 159-158).
جوامعی نظیر ایران با تاخری یک سدهای همان شرایط گذار را تجربه کردهاند؛ البته با وضعیتی دشوارتر و پیچیدهتر. اکنون گذار در جامعهی ایران، علاوه بر فروریختن نظم پیشین و عدم شکلگیری و تثبیت نظم تازه، با فشار بیرونی ناشی از جهانی شدن و تاثیر مضاعف مقابله و تطبیق با جوامع توسعهنیافته نیز مواجه است. اروپای قرون وسطا برای گذار به دوران جدید، تجربهای از گذار به مدرنیته را در جوار خود نمیدیدید؛ مشکل امروز کشورهای در حال توسعه چون ایران اثر مضاعف الگوهای موجود هم هست؛ اثری که هم میتوانند محدودکننده باشد و هم توانمندساز.
به بحث اصلی بازگردیم: فروریختن بسیاری از سنن و ارزشهای ناشی از فرهنگ سنتی در جوامع در حال گذار امری طبیعی است. هنجارها و ارزشهایی که برای سدهها به تنظیم جامعه و روابط بینفردی مشغول بودهاند، اکنون با روند شتابان تحولات فیزیکی و جغرافیای، توان تطبیق خود را از دست دادهاند. در چنین شرایطی بازسازی، احیا و بهروزرسانی آن هنجارها و ارزشهاست که میتواند جامعه را از اختلالات مزمن و افتادن در ورطه بیهنجاری (آنومی) مصون سازد.
ایدهی فریت و فردگرایی بخش جداییناپذیری از گذار در جوامع پیچیدهی معاصر بوده است. این ایده که در بدو امر گشاینده و بازکنندهی زنجیرهای فرهنگ جمعگرای متصلبی بود که راه را بر خلاقیت و خودمختاری فردی بسته بود، در سیر خود و با عبور از حد تعادل، نقطهضعفها و مسائل خود را نیز عیان کرد. فردگرایی در نقطهی افراطی خود به فردگرایی خودخواهانهای خواهد رسید که جایی برای همفهمی و همدلی در جوامع باقی نمیگذارد و امکان هرگونه تعلق اجتماعی ملی را از جوامع میستاند. تاکید نحلهی جماعتگرایان (کامیونیتاریستها) بر اکولوژی اخلاقی و بازاخلاقی کردن جماعت ناشی از همین تسری فردگرایی در جوامع جدید است.
امروزه فضای عمومی جوامع (از جمله ایران) چونان دیگ جوشانی است از اجتماعات محلی، منطقهای، سنتهای ملی، شبکههای جهانی و واقعیتهای مجازی. برای مدیریت تنوع و تضادهای ناشی از آن در چنین شرایطی طبعاً نیاز به بازاندیشی در جایگاه انسان در جامعه به مثابه شهروند است. اتزیانی، از طرفداران نحلهی جماعتگرایی، راهحل بازاخلاقی کردن اجتماع (remolarizing community) را مطرح میکند و بر نوعی اکولوژی اخلاقی پای میفشارد: پرورش یک محیط اجتماعی ویژه برای احیای روح جمعی و نیز پاسخگویی به نیازهای جمعی انسانها و اجتماع. جماعتگرایی بر اخلاق مشترک تکیه کرده و حقوق را تحت وظیفه و تعهد جمعی قابل تحقق میداند (جنسن، 2006: 195).
به عقیدهی اتزیانی، رویکرد لیبرتارینها به مسئلهی نظم و فردیت (خودمختاری فردی) با این پیشفرض آغاز میکند که عاملان فردی به طور کامل شکل میگیرند و ترجیحات ارزشیشان مقدم بر و خارج از هر جامعهای است. این رویکرد شواهد متعدد علوم اجتماعی پیرامون آثار بیماریزای انزوا، نیاز عمیق بشری به وابستگیهای جماعتی، و نفوذ متقابل پایدار اعضای جامعه بر یکدیگر، را نادیده میگیرد. بخش زیادی از نوشتههای جماعتگرایانه دهه 1980 توسط غیرجامعهشناسان، بر احیای این نکته جامعهشناختی متمرکز است: بدون پیوندهای اجتماعی و فرهنگ، هیچ فرد خوب شکلگرفتهای وجود نخواهد داشت (اتزیانی: 3).
نکتهی قابل توجه اینکه نقطهعزیمت تاکید هدی صابر بر منش، نقد فردگرایی خودخواهانه است:
«دوران تفرد است و اينکه هر کسي اسب خودش را زين کند مستقل از حرکت همگرايانه اجتماعي به پيش رود» (صابر، 1394: 62).
«در جامعهی ما، «ما» سرکوب شده است و تجزیه شده به انسانهای خرد و ریز که هر یک برای خود پروژههای فردی تعریف کردهاند. آن قدر تفرد هست که جایی برای «ما» باقی نمیماند» (صابر: 1391: 5).
«هیچگاه مثل حالا در جامعهی ما تفرد بیداد نمیکرده است که هر کس برای خود پروژه تعریف کند. اگر در [جنگ] احد پروژه شکست خورد، در ایران یک انقلاب ناتمام و یک اصلاحات نافرجام و فراتر از آن، با بیرون رفتن از مدار توسعه مواجه هستیم. ما الان بیرون از مدار توسعهایم و داریم آرامآرام میرویم به جهان چهارم. تجربهی سه دهه حکومت مذهبی و رسیدن به خدای نامحسوس یک شوک اعتقادی به ما وارد کرده است» (همان: 123).
«در دوران تفرد، هر کس بار فردی خود را بسته و بارهای اجتماعی بر زمین مانده است. بارهای «اجتماعاً لازم»، بارهایی که انسانها به اعتبار پیوند و علقهشان به جمع و جامعه باید بر دوش گیرند، بر جای مانده و روی هم تلنبار شده است» (همان: 176).
تفرد منجر به افول منش میشود. در جمعبندی فضای مفهومی منش اشاره شد که جهتگیری اصلی منش در کار صابر، جهتگیری جمعگرایانهای است که منش را در حوزهی اجتماع و سیاست جستوجو میکند؛ منش در حوزهی شخصی و روابط بینفردی نیز نهایتاً معطوف به ارزشهای اخلاقی جامعه هستند. بین این جهتگیری با تاثیر کاهندهی فردیت بر اخلاق اجتماعی و تعهد و وفاداری نسبت به جامعه نسبتی آشکار است.
در جامعهی ایران که از قریب به یک و نیم سده پیشتر در شرایط گذار و گامبهگام شاهد فروریزی بیشتر نظم متصلب پیشین بوده و هنوز ارزشها و هنجارهای گذشته با اخلاقیات و نظم نوینی مستقر نشده است، کوشش مصلحان اجتماعی برای احیا و بازسازی و بروزرسانی ارزشها امری است کاملاً درخور ستایش. با توضیحاتی که پیرامون نقدهای جدی بر رویکرد لیبرتارین نسبت به رابطهی فرد و جامعه بیان شد، روشن است که تلاش صابر برای احیای منش مبتنی بر مسئولیت و تعهد هیچ تناسبی با بازگشت نوستالژیک به برخی چهرهها یا حوادث و رویدادهای تاریخی ندارد. چند دهه است که بسیاری از دانشمندان علوم انسانی و مصلحان اجتماعی در غرب نیز اذعان کردهاند که فردگرایی خودخواهانهای که از دل تمرکز و تاکید یکجانبه بر ایدهی فردیت و حقوق فردی بدون توجه به مسئولیت اجتماعی و اخلاقی نوع انسان بیرون میآید، از ایجاد همبستگی و انسجام اجتماعی در جوامع پیچیده واگرا و آکنده از تضاد و تنوع ناتوان است و جامعه را به مرز فروپاشی اخلاقی و اجتماعی میکشاند.
صابر در یکی از سخنرانیهای خود که مختصری از آن در شماره 12 «ایران فردا» با عنوان «فراموشی بزرگ» منتشر شده، تصریح میکند: «دورانی كه ما الآن در آن قرار گرفتهایم به لحاظ روحی ـ روانی دوران پیش نرفتنها و محصول به دست نیامدنهاست، خیل مسائل لاینحل بهجامانده است. دوران بیتقیدیها، مهاجرت کردنها ـ اعم از مهاجرت به خارج و نیز مهاجرت به درون ـ هرکسی به درون خود رفته است. دوران تفرد است و اینکه هرکسی اسب خودش را زین کند مستقل از حرکت همگرایانه اجتماعی بهپیش رود. از سویی، دوران یک بازگشت نوستالژیک است. هرکس به دوران رونق پیشینش فکر میکند؛ بزرگسالان جامعه بیشتر به دهه 50 فکر میکنند که دوران رونق اقتصادی است. نسل میانی تعلق نوستالژیکی به دهه 50 و دوران انقلاب دارد. نسل نو هم دوران رونقی را که بهطور نسبی تجربه کرده همان 75 تا 78 است. الآن همه در حال و هواهای گذشتهاند و فیلم در حقیقت rewind میشود. روند رو به جلویی وجود ندارد» (صابر، 1394: 62). لذا او با طرح الگوهای تاریخی در پی بازگشت نوستالژیک نبود، بلکه در پی بازسازی و احیای «منش گمگشته» بود.
تلاش صابر برای احیای منش در جامعهی واگرا و فردیتزدهی ایرانی، از جهات بسیار مشابه با رویکرد بازاخلاقی کردن جماعت بر اساس ایدههای جماعتگرایان است. اما فراتر از آن، صابر درصدد صورتبندی نوعی مفهوم انسان مدار تغییر و فعال عرصهی اجتماع است. تلقی از خدا به مثابه «ویژهفعال جاوید هستی» و کوشش برای صورتبندی انسان فعال مدار تغییر از تاکیدات بنیادین هدی صابر در مباحث «باب بگشا» است[2]:
«در این سالها از چرخهی هستی، پس افتادهایم. ایرانی، پیش از این در چرخهی هستی فعال بوده است. در این سی سال نیز هرجا که امیدی و شعفی دورانی حاصل شده است، ایرانی جلوهای در هستی داشته است. در همین سالهای نزدیک که جامعهی ایران به دوران جدیدی از حیات خود وارد شد، فیلم مولف ایرانی به بازارهای جهانی رفت. آوای شجریان و ناظری به جهان راه پیدا کرد. آقای لطفی که اخیراً به ایران بازگشته، در بیست سال گذشته، دویست کنسرت در جهان برپا کرده است. والیبال و بسکتبال ما نیز جایی برای خود دست و پا کرد. به هر روی هر زمانی روزنی پیدا شده ما نیز عضوی از اعضای فعال هستی بودهایم. اما در مجموع در این سی سال، رابطهی ما با بازارهای اصلی جهان قطع شد» (صابر، 1391: 10-9).
دورکیم خطا نمیکرد که میگفت در جامعهی در حال گذار که دچار کسوف امر قدسی و میانمایگی اخلاقی است، «خدایان کهن پیر میشوند یا میمیرند، و خدایان دیگری هم هنوز پیدا نشدهاند». تلقی سنتی از خدا در جامعهی ایران که رابطهی فرد با خدا را در تکلیف و تعبد و اجبار خلاصه میکرد، از دههها پیش در جامعهی ایران با تزتزل و فروپاشی روبرو بوده است. در برهههایی که روشنفکران مذهبی موفق به صورتبندی جدیدی از رابطهی انسان با خدا شدند، عوارض این تزلزل و میانمایگی اخلاقی تعدیل شده و هر جا که روشنفکران این امر را مغفول نهادهاند، با تشدید بحران فردیت و افول اخلاق و منش اجتماعی مواجه بودهایم. تاکید بنیادین صابر بر اینکه روشنفکران متاخر ایران، خدا رو پرتابلی و حداقلی کرده و از مناسبات اجتماعی به کنج حوزهی شخصی فرد محصور کردند و کوشش او برای ارائهی درک و صورتبندی جدیدی از رابطهی انسان با خدا بر مبنای «خدای حداکثری» و «رابطهی مستمر، همهگانه، صافدلانه و استراتژیک با خدا» واکنشی بود به همین ناکارآمدی تلقی از خدا در سرفصل جامعهی ایران در نیمهی دههی هشتاد. احیای منش و ترمیم و بازسازی رابطهی انسان با خدا دو جزء لاینفک از کار هدی صابر در دوران متاخر حیات اوست.
زبدهی کلام: تزلزل منش و اخلاق جمعی در جوامع در حال گذار امری گریزناپذیر است. تمامی جوامع در سیر حیات خود با ادوار متوالی «نظم و ثبات» و «تغییر و گذار» مواجه بوده و هستند. دوران گذار موجب تزلزل ارزشهای مرحلهی قبلی میشود؛ بدون آنکه ارزشهای نوین سربرآورده باشند. در چنین شرایطی این وظیفهی مصلحان اجتماعی است که به بازاخلاقی کردن جامعه همت گمارند؛ از طریق احیا و بازسازی و بروزرسانی منش. منشی که انضمامی و امکانپذیر باشد؛ مبتنی بر توان انسان متوسطالحال. تاکید محورین هدی صابر بر منش را در همین چارچوب میتوان فهم کرد. در جامعهی ایران که از یک و نیم سدهی گذشته درسرفصل گذار قرار گرفته و هنوز موفق به برپایی نظم باثبات نو نشده است و بلکه پیوسته با امواج بیثباتکننده و کاهنده از درون و بیرون مواجه بوده، هیچ راهی جز بازاخلاقی کردن جامعه برای مهار تنزل منش و اخلاق نیست. صابر هم درد جامعهی ایرانی را شناخته بود و هم سخن کیفی برای درمان آن بسیار داشت:
«تاریخ، نه بر ابنبابویه[3] قفل زده است و نه بر میدان تیر چیتگر[4]. «منشِ از کفرفته» در هر دو عرصه قابل «جستجو»ست. همچنانکه تختی، گمگشتهی پس از رزاز را یافت و آنان نیز گمشدهی پس از مصدق را. «نبش» قبر، نه «خدا» را خوش میآید و نه «تاریخ» را. با «افتخارات» گذشته نیز نمیتوان «رکود حال» را رونق بخشید. اما همچنانکه «بقای انرژی»، «اصل» است، «بقای عشق» و «بقای منش» نیز «اصل» است. قبر را شکافتن خوش نیست، اما منش را یافتن و «روز کردن» خوش است. بحث «منش» از «مشی» جداست. مشیها متناسب با شرایط، تغییر یافتنی، اما منشها پایدارند» (صابر، 1388: 166).
[1]. یک سال قبلتر از انتشار این ویژهنامه نیز صابر در مقالهای با عنوان «تختی؛ شمشاد برقرار، منش ماندگار» در چشمانداز ایران، چکیدهای از همین خلاء انگیزانندهی منش برای بازخوانی زندگی تختی در فضای ورزش ایران و در زمینهی عام تر جامعهی کل را به دست داده بود (چشمانداز ایران، شمارهی ۵۳، دی و بهمن ۱۳۸۷، صص.24-20).
[2]. جنسن و همکارش در پژوهشی با عنوان «همبندی و انسجام اجتماعی: یادگیری شهروندی فعال» (جنسن، 2006) ضمن بررسی رویکردهای متفاوت نسبت به مسئلهی آموزش و شهروندی (از جمله بررسی و نقد رویکرد جماعتگرایانه به بازتعریف شهروندی) شرایط تحقق شهروندی فعال را به بحث گذاشتهاند. گاه خواننده از قرابتهای میان مباحث هدی صابر درباب احیای منش با دستاوردهای پژوهشی روز حیرت میکند.
[3]. مدفن سید حسن رزاز و غلامرضا تختی
[4]. محل اعدام بنیانگذاران سازمان مجاهدین.