هدی صابر و امروزِ جریان دانشجویی

در نگاه دیگران» شاخه:بینش، روش و منش
پرینت
بازدید: 4110

دانشجویان و جریانات دانشجویی یکی از مخاطبان همیشگی هدی صابر بوده‌اند. او دعوت جمع‌های دانشجویی برای بحث و گفتگو را هیچ گاه رد نمی‌کرد و همواره با استقبال و گشودگی به مواجهه با دانشجویان می‌پرداخت. در موارد متعددی از نشست‌های سیاسی و اردوهای تشکیلاتی انجمن‌های اسلامی و دفتر تحکیم وحدت، هدی صابر نیز در عداد سخنرانان و صاحب‌نظران حاضر در نشست بود. دعوت برای جلسات فکری مستمر نیز مصادیق زیادی دارد؛ از طی مسیر طولانی تهران تا اهواز برای برگزاری کلاس ماهانه‌ی قرآن با جمعی دانشجویی، تا مشارکت در حلقه‌های مطالعاتی تاریخ و توسعه‌ و قرآن‌پژوهی دور و نزدیک دیگر در تهران و سایر شهرستان‌ها. گاه نیز هدی صابر، خود دعوت‌کننده و آغازگر گفتگو با دانشجویان بود.

پس از آغاز سلسله‌نشست‌های ”باب بگشا“ در حسینیه‌ی ارشاد، هدی صابر شخصاً به دفاتر تعداد زیادی از انجمن‌های اسلامی دانشکده‌ها و دانشگاه‌ها مراجعه کرده و به معرفی این مباحث پرداخته بود.

اگر بخواهیم دقیق‌تر سخن بگوییم، مواجهه‌ی هدی صابر با دانشجویان در دهه‌ی هشتاد و مشخصاً، از سال ۱۳۸۵ به بعد، کیفیتی متمایز یافت. در این دوران صابر با جدیت و کیفیتی بیشتر در پی طرح مباحث آموزشی با دانشجویان و نسل نو بود. این امر نیز تحقیقاً از جمع‌بندی او مبنی بر لزوم برخورد آموزشی با نسل نو برمی‌خاست. در دوران قبل، ارتباط با جریانات دانشجویی جنبه‌ای بیشتر سیاسی داشت، اما در دوران متاخر، جهت‌گیری اندیشه‌ورانه بر پیوند صرفاً سیاسی غلبه داشت. 

یکی از منظم‌ترین و منسجم‌ترین نقدهای هدی صابر بر جریان دانشجویی طی سخنرانی‌ای در نشست تحکیم وحدت در آذر ۱۳۸۵ طرح شده که بعدها در قالب مقاله‌ای با عنوان ”هویت فرّار“ توسط وی بازبینی و منتشر شد. اما الگوهای ایجابی ارائه‌شده برای جریان دانشجویی از جانب هدی صابر، گستره‌ی وسیع‌تری را در بر می‌گرفت. ”سه هم‌پیمان عشق“ هدی صابر که روایت‌گر زندگی و شهادت بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق (حنیف نژاد، محسن و بدیع‌زادگان) است، نه از روی حسی نوستالژیک نگاشته شده و نه از جنس مرثیه‌سرایی‌ها و حماسه‌پردازی‌های رایج است؛ بلکه بنا به تصریح صابر، دغدغه‌ی فروکش کردن عشق و منش و روش در نسل نو را در پس خود دارد(۱). ویژه‌نامه‌ی ”جای خالی، جای سبز“ نیز که به بازخوانی زندگی جهان پهلوان تختی اختصاص دارد، الگویی دیگر از فعال اجتماعی صاحب منش، پیش روی نسل نو قرار می‌دهد.

با این وصف، محصول برخورد صابر با دانشگاه و جریان دانشجویی چه چیزی برای امروز ما دارد؟ به جز آموزش‌های تاریخی و قرآنی که همواره می‌تواند مورد ارجاع و استفاده‌ی نسل نو باشد، جهت‌گیری صابر در مواجهه با دانشجویان، چه چیز دیگری برای شرایط امروز دانشگاه و جنبش دانشجویی ارائه می‌کند؟

برای اینکه به این پرسش، پاسخی درخور بدهیم، نخست باید از شرایط‌شناسی امروزمان آغاز کنیم. از حدود یک سال گذشته با پیروزی دولت اعتدال، نوعی تلقی گشایش نسبی فضای سیاسی در کشور حس شده است. در برخی زمینه‌ها نیز این تلقی قرین با واقع بوده و تحولاتی رخ داده؛ از جمله در مدیریت وزارت علوم که سبب بروز تغییری بطئی در فضای دانشجویی و دانشگاه‌ها شده. بار دیگری بحث احیای انجمن‌های اسلامی، بازسازی تشکل‌ها و نهادهای دانشجویی که طی هشت سال گذشته به محاق رفته بودند، مطرح شده و گمان می‌رود که در سال‌های پیش رو این روند با فراز و نشیب ادامه یابد. با تسامح می‌توان دوران کنونی حیات دانشجویی را از جهاتی تکرار دوران اصلاحات تلقی کرد. هرچند که فضای سیاسی در عصر اصلاحات به مراتب گشوده‌تر شد و زمینه برای نقش‌آفرینی جریان دانشجویی مستعدتر بود، اما به لحاظ روی کار آمدن دولتی که به طور نسبی همسو با خواست اکثریت دانشگاهیان است، دوران فعلی، نمونه‌ی محدودتری از همان دوره است. از این رو بیم آن می‌رود که برخی مناسبات خطا و شتاب‌زدگی‌ها، حرکات ناسنجیده، و تجربه‌های تلخ در خصوص عملکرد جریان دانشجویی و نیروهای سیاسی ـ فکری در عصر اصلاحات تکرار شود.

اتفاقی که در دوران اصلاحات در دانشگاه رخ داد، این بود که به زودی دانشگاه به عنوان یکی از نیروهای اجتماعی دولت اصلاحات رخ نمود و زمینه‌ی مناسبی برای نقش‌آفرینی دانشگاه در جهت مشارکت در تحول‌آفرینی سیاسی در جامعه فراهم شد. اما متاسفانه این امر، علی‌رغم برخی دستاوردهای مثبت و مسلم، به زودی به سهم‌خواهی جریان دانشجویی از قدرت بدل شد. آن دوران، چنان مشارکتی در قدرت به شکل رسمی (دفتر تحکیم وحدت به عنوان یکی از گروه‌های هجده‌گانه‌ی جبهه‌ی دوم خرداد بود) عوارض منفی خود را نشان نداده بود. اما چندی بعد با جهت‌گیری رو به قدرت روزافزون در جریانات دانشجویی که با حذف‌ها و رقابت‌های سطحی و نازل همراه بود، بسیاری از فعالان دانشجویی بر آن شدند که ورود به قدرت و خواستن سهم از سمت‌های دولتی و پارلمانی، میوه‌های تلخی به بار آورده است.

افت شاخص‌ها و اصول آرمانی، سلوک مبارزاتی و منش اخلاقی در میان جریان‌های دانشجویی، گاه سویه‌های بسیار دلسردکننده به نمایش می‌گذاشت. جریان دانشجویی که میراث‌دار چندین دهه مقابله با استبداد و استعمار بود، چندان به دعواهای درونی و چالش‌های بی‌پایان فروافتاده بود، که نه تنها نمی‌توانست از ورای این دسته‌بندی‌های نازل به آرمانی فراتر بیندشید، بلکه گاه در آرمان‌ها را قربانی گروه‌بندی‌های موقتی می‌کرد. برشمردن مصادیق این قبیل منازعات، نه در حوصله‌ی این مقال است و نه چندان خوشایند خاطر خوانندگان این سطور. همین اندازه کافیست که بدانیم انشقاق‌های پی در پی در جریان‌های دانشجویی، رویارویی‌ها و رقابت‌های تخریبی تنها چند شاخص بارزتر چنین فضایی بود؛ بگذریم از بی‌اخلاقی‌هایی که در‌شان جریان دانشجویی نبوده و نیست.

صابر در بازخوانی ناکامی‌های فراز نهضت ملی از مباحث ”هشت فراز، هزار نیاز“ به درستی اشاره می‌کند که نگاه غالب افراد فعال در جبهه‌ی ملی، به تشکیلات جبهه ملی، نوعی نگاه ”کارگزینی اداری“ بود؛ یعنی هر کسی عضو جبهه ملی بود، درصدد بود سمتی برای خود کسب کند و صاحب مقام و منزلتی شود. اشل کوچکی از همین تمثیل را می‌توان در دوره‌ی اصلاحات، نزد فعالان دانشجویی نزدیک به اصلاح‌طلبان مشاهده کرد. وضعیت در جبهه‌ی مقابل نیز چندان امیدوارکننده نبود. شمار زیادی از فعالان دانشجویی که به زودی از درِ انتقاد و فاصله گرفتن از ”اصلاح‌طلبان حکومتی“ درآمدند، جهت‌گیری‌ای به آن سوی مرزها داشتند و در پی آن بودند که با کسب کرسی تحکیم وحدت و شناسایی به عنوان فعال دانشجویی، زمینه‌ای برای بهره‌وری سیاسی از این جایگاه در آتیه‌ی زندگی شخصی خود ـ خواه از رهگذر مهاجرت و گریز از متن و خواه در اشکال دیگر ـ فراهم کنند.

صابر بر چنین فضایی شورید؛ کوشید علل فروکش کردن منش و سلوک مبارزاتی در جریان دانشجویی را بکاود و این علل را صورت‌بندی و تبیین نماید. در ”هویت فرّار“، هدی صابر عوامل دست‌اندركار تطور را در دو محور برمی‌شمارد:

عوامل درونی تطور شامل: وداع با مطالعه، لمس نیروها و شناخت حاصل از آن (که به ترتیب به عبور از خاتمی، عبور از اصلاح‌طلبان درون حاكمیتی، عبور از تلقی‌های ملی و مذهبیِ از دید آنان ناهمخوان با دوران منجر شد)، موزع شدن، غفلت از آموزش، ایفاگری نقش میزبانی، میل حزبی، ادعای نوك پیكانی، گریز از جمع‌بندی.

عوامل بیرونی تطور شامل: آموزش‌های سال‌های  ۱۳۶۷ـ۱۳۷۵، فشارهای ۱۳۸۴ـ۱۳۷۴، غفلت نیروها از آموزش، تلقی فرمانده ـ سرباز، تلقی میزبان ـ میهمان.

او در ادامه ”وضع موجود فعالان انجمن‌ها“ در ۹ محور وارسی می‌کند: هویت ضدی، قهر با فكر، حیرانی، بی‌شیرازگی تشكیلاتی، تحت فشار و ناامن، شورشی، پیچیدگی، فقدان نقطه اتكا، انزوا. پایان‌بخش بحث او، طرح ضرورت‌ها و امکانات و فروض مفروض جریان دانشجویی برای خروج از این وضعیت است.

قریب به هشت سال پس از طرح این انتقادها و راهکارها از سوی هدی صابر، اکنون جریان دانشجویی بار دیگر در دل شرایطی قرار گرفته که پتانسیل بالایی برای بازتولید همان مناسبات و ناکامی‌ها دارد. پس از هشت سال سرکوب دانشگاه توسط دولت‌های نهم و دهم، اکنون نوعی گشایش در فضای دانشگاه‌ها ایجاد شده. اما در کنار شور و اشتیاق دوباره برای ساخت و ساز و ترمیم و احیا در فضای دانشگاه، از همین الان می‌توان طلیعه‌ی رقابت‌های ناسالم و مهجور ماندن منش و آرمان‌های جنبش دانشجویی را جسته و گریخته در مناسبات در حال شکل‌گیری دانشجویی اکنونین مشاهده کرد. گام زدن در همان مسیر اشتباه و تکرار آن تجربه‌ی ناکام، هشداری است که امروز می‌توان از مباحث صابر پیرامون جنبش دانشجویی برگرفت. در توجه به این هشدار، هم دانشجویان مخاطبند و هم نیروهای فکری ـ سیاسی جامعه. غفلت دو سوی این معادله از احتمال بدل شدن ظرفیت مثبت و سازنده‌ی جریان دانشجویی در گشودن فضای سیاسی و بهبود وضعیت ایران، به عاملی بازدارنده و مخرب در این مسیر، می‌تواند فاجعه‌بار باشد. ³

 

پی‌نوشت:

(۱) هدی صابر در پشت جلد این کتاب تصریح می‌کند که: ”در هم امروزی که عشق فروکشیده، منش گم گشته و روش پر ریخته است، عنایت به روایت زیست کوته‌طول اما خوش عرض و عمق مردان میانه، از گونه این سه؛ عهددار، زمهرسرشار، آگه‌رهسپار؛ تلنگری است بر تارها و پودهای ذهن ما“. سه هم‌پیمان عشق، حماسه‌سرایی نیست؛ چرا که در مدار توصیف نمانده، الگو و روش و منشی را پیش رو می‌نهد؛ در مدار تمجید نیست، در مدار برگیری روش است؛ در جای خود به نقد می‌پردازد، دریچه‌ای به کاستی‌ها می‌گشاید و پاسخی برای ”چرا؟“ها می‌جوید.