مهدی امینیزاده
منبع: وب سایت ملی ـ مذهبی
اینک سه سال از فاجعه میگذرد. سه سال از وقتی که اخبار مرگ عزیزان یک به یک بر سرمان آوار شد. نخست مرگ مهندس سحابی مردی که در سیمایش مصدق را می دیدیم؛ با همه ایران دوستی٬ خرد و دوراندیشیاش مردی که به واقع او را عزت ایران زمین نامیدند٬ شهادت ناباورانه هاله نماد مهربانی و گذشت و ایثار٬ بانویی که صفا و صمیمیت و راستگویی در او موج میزد. و ضربه آخر٬ شهادت هدی چون پتکی بر سرمان فرود آمد٬ شهادت مردی که نماد جدیت و پشتکار و دقت بود. تیزبینی و دقت او گاه همه را شگفت زده می کرد. حافظه بی نظیرش به او کمک میکرد که با دقت روند های مختلف را در نظر داشته باشد و بر آنها تأثیرگذارد.
در مورد هدی سخن بسیار گفته شده اما همچنان ناگفته های بسیاری وجود دارد. از برنامهها و آرزوهایش و از همه کارهایی که میکرد و با آنها شناخته میشد. یکی از مهمترین شاخصههای هدی توجه او به انسانها و ظرفیتهای آنها بود. هدی تک تک افراد پیرامونش را میدید و در مورد آنها میاندیشید و سعی میکرد به روند رشد و تکامل آنها یاری رساند. او تنها اهل حرف و نصیحت نبود. هرقدر که فردیث به او نزدیکتر میشد بیشتر خود را در مقابلش متعهد احساس میکرد. برنامه محوری هدی٬ تربیت جوانان بود. رشد افراد از نظر او تنها در مطالعه و کتب خواندن خلاصه نمی شد٬ هرچند که بسیار به مطالعه اهمیت میداد. و خود چندین برنامه در مورد تاریخ٬ قرآن و منش در حسینیه ارشاد برگزار کرد تا جوانان را آموزش دهد و کمتر پیش میآمد که برای برنامهای در دانشگاه از او دعوت کنند و پاسخ مثبت ندهد اما در عین حال معتقد بود؛ کسانی که رؤیای بهبود وضعیت کشور را دارند باید راه بروند٬ ببینند و بشنوند؛ در کنار اقشار مختلف جامعه بنشینند و دردهای آنها را احساس کنند. تنها در این صورت میتوان گامی برای بهبود شرایط برداشت.
هدی به آنچه که میرسید اول خود عمل میکرد و اینگونه بود که بسیار سفر میکرد. به چهار گوشه کشور سر میزد. روزی در کوچه و پس کوچههای مسجد سلیمان پای درد و رنج مردم فراموش شده آن شهر مینشست. شهری که روزی چاه شماره یک نفت ایران در آن فوران زد و بهره های فراوانی به کشور رساند و امروز که نفتش ته کشیده ؛ فراموش شدهاست و مردمش با فقر و بیکاری دست و پنجه نرم میکنند و روزی دیگر راه بلوچستان را در پیش میگرفت تا شیوه های خوداشتغالی را به جوانان بلوچ آموزش دهد.
سفر به اعماق شهر از دیگر خصائص او بود. به شاگردانش توصیه میکرد که با افراد مختلف جامعه ارتباط داشته باشند. گاهی از آنها میخواست٬ شب که از نیمه گذشت به خیابان بروند و پای صحبت کارگران شهرداری بنشینند و مشکلات آنها را از زبان خودشان بشنوند و اینگونه به آنها میآموخت که تنها کتاب خواندن و سخنهای زیبا از آزادی و دموکراسی گفتن؛ مشکلی از جامعه حل نخواهد کرد. مگر اینکه رفتگر پیر شهر نیز سهمی از این دموکراسی در سفره خود بیابد. و صد البته پیش از اینکه شاگردانش را نیمه شب به خیابان بفرستد؛ خود راه سخت تر را انتخاب میکرد. بازجویش به دوستی گفته بود که کاش هدی حزب اللهی بود. و حیف که دلش با نظام صاف نمی شود. ما بارها او را تعقیب و مراقبت کرده ایم؛ از کوهنوردی صبحش تا برنامه های روزش را دیده ایم و نهایتاً در آن شب سرد زمستان مراقبینش او را تا دروازه غار تعقیب کرده بودند و دیده بودند که در کنار کارتن خوابهای میدان شوش و دروازه غار٬ سر بر زمین سخت و سرد گذارده و شب را به صبح برده است. در دادگاهش نیز با همه کینه ای که از او داشتند؛ وقتی هدی حرفی را میزد بازجو و قاضی مطمئن بودند که عین حقیقت است. هرکس هر ادعایی میکرد؛ پس از تأیید هدی حکم سند را داشت بی کم و کاست.
همه این فضائل از نگاه وجودی او به مذهب بر میخواست. برای او خدا موجودی در دور دستها و در انتظار مرگ انسانها نبود. تا برخی را در فردوس پاداش دهد و دیگرانی را به دوزخ عذاب ٬ خدا در دسترس او بود؛ میپائیدش با او سخن میگفت و یاریش میکرد. شخصیتهای بزرگ مذهبی نیز نزد او انسانهائی ماورائی و دور از دسترس نبودند. علی و حسین برای او افردی نهفته در دل تاریخ نبودندکه روضه ای برایشان بخواند و درمی ببرد. علی برای او در زندگی روزمره جریان داشت. عدالت را به او آموزش میداد و دستگیری از فقرا و نیازمنمدان را و حسین نیز چنین بود و اینگونه بود که در واپسین رویاروییش با کسانی که جنازه پدر را دزدیده و خواهر را کشته بودند؛ عاشورائی بود. در میانه تابستان سجادهاش را در حیاط بند ۳۵۰ زندان اوین پهن کرد و به نماز ایستاد و یک روز پس از آن به همراه همبندش امیرخسرودلیرثانی اعلام اعتصاب غذا کرد. برایش راه دیگری باقی نمانده بود جز اینکه با جانش به میان آید و صدای اعتراضش را به گوش همه برساند تا “شاید این اقدام ما به سهم خود در شرایط وانفسای وطن مصدق – سحابی، مانع از تکرار این بیدادگریها علیه انسانهای بیدفاع شود.” و هرچند که خود بارها گفته بود قصد چپ روی ندارد و هدفش تنها رساندن فریاد اعتراض است؛ چرا که در شأن پهلوان نبود که خواهرش اینگونه کشته شود و او خاموش بنشیند. اما گویا رفیق برای او تقدیری دیگر نوشته بود. شهادتی قهرمانانه در واپسین روزهای ماهی که دوستش میداشت؛ خرداد٬ ماه شهیدان٬ ماه حنیف٬ محسن و بدیع زادگان . ماه شریعتی. شهادتی در اعتراض به تکرار بیدادگری علیه انسانهای بی دفاع وطن مصدق – سحابی.
هدی همیشه در مراسمهای خردادماه نام تک تک شهدا را میگفت و یادشان را گرامی میداشت. خرداد برای او بیش از همه رنگ و بوی حنیف را داشت و اینک برای ما خرداد آکنده از یاد و نام سحابی٬ هاله و هدی است. نام و یاد هر سه جاودان.