هادی کحال زاده
منبع: وبسایت جرس ـ 25 خرداد 1390
علی الدنیا بعدک العفا، یا هدی
هدی جاودانه شد و رفت، و مهندس رندی کرد و با قهر از این سرزمین نفرین شده، دو یادگار و میوه ی دلش را با خود برد. وقتی که خبر نهایی از فیروزه خانم صابر رسید که در سردخانه ی بیمارستان مدرس بر بالین برادر حاضر شده به ناگاه یاد عاشورا افتادم و گفتهی زینب ، که خدایا این قربانی اندک را از ما قبول کن[1] و سخن حسین(ع) بر بالین علی اکبر که بکشد خداوند قاتلین تو را و بعد از تو خاك بر سر دنیا، چه قدر اینان بر خدای رحمن و دریدن حرمت پیامبر جری شده اند[2]. بهت آور بود پرکشیدن هدی، اما چه جایی ملال که هدی جوانمرد بود و پهلوان. هدی نمی توانست بشنود که ناموسش زیر تابوت پدر جان دهد که مولایش علی پس از شنیدن خبر تهاجم بر زن مسلمان و زنی در پناه اسلام، و ربودن خلال و دستنبد آنان گفته بود؛ اگر مسلمانی از این غصه دق کند و بمیرد جای ملامت نیست بلکه مرگ او در نظرم شایسته تر است[3]. و هدی این چنین علوی بودنش را به رخ کشید. شنید و تاب نیاورد که گماشتگان سلطان جائر بر جان و مال و ناموس ایرانیان بتازند. و دست بسته در زندان مصداق آن سخن شارع مقدس باشد که فرمود هر که سلطان جائری ببیند که در حرام خدا مستحیل است و عهد خداوند را میشکند و مخالف شیوه ی رسول الله است و در بین بندگان به گناه و تجاوز عمل میکند؛ نه کاری کند و نه حتی سخنی به اعتراض بگوید، برخدواند است که او را با همان ظالم محشور کند[4]. هدی خبر شهادت هاله را شنید به میانه بند آمد نماز گذارد و شاید شهادت را از خدا خواست.
هدی نخواست تا شرمنده مرادش شود مرادی که ”در خلاء آموزگاران کیفی دهه های بیست – پنجاه؛ مصدق ارشد و طالقانی، بازرگان، شریعتی و حنیف نژاد سترگ، در حد توش و توان، در دهه های شصت و هفتاد، تلنگرش زده بود و تصحیحش کرده و به هم آغوشیدن عقل و رادیکالیسم وصیت“[5] شان نموده بود. روح هدی نیز ”با محو فجیع هاله مچالیده و زخم خورده“[6] شد و توانی برای فراغ نماند.
همه هدی را میشناختند مرد بود ، جوانمردی ایرانی، ایستاده بر آرمان و عاشق، و متقی، تقوی در خوردن، گفتن، خفتن و نشستن و نوشتن و هیچگاه ”لم تقولون مالا تفعلون“ نبود. اخلاق خدایان میجست. خدا را کارگر و باب گشا وکل یوم هو فی شان میدید و جهان را در تحول و تغییر، خدای تحول و کار را پرستش میکرد و از مومنانی بود که ، ”عن الغو معرضون“ اند و از بیهودگی اعراض داشت. نقدش به ما اسراف ها بود، اسراف عمر، اسراف زندگی، اسراف در گفتن و عرضه کردن؛ و گاهی امید داشت جوانانی را بیابد که مثلث موفقی از مبارزه، دانش و معیشت سالم را آنگونه که بزرگان ملی مذهبی و خود گردآوردند، ارائه کنند. امید داشت شاید نشانه ی از مدل معیشت - مبارزه و آگاهی جوانان دهه 40 و 50 در میان نسل ما بیابد. دوست داشت ببیند بچه های دهه 70، امروز علاوه بر پیگیری دغدغه های دوره دانشجویی، وفادار بر اصول، مذهبی و کارشناس شده اند، در داخل کشور مانده و به مبارزه اشتیاق دارند.
سنت ها را پاس میداشت ممیزه های مثبت سنت های اسلامی و ایرانی را تاکید مینمود و میگفت:ما هم باید تی كشی كنیم، جوهر هر چیزی را در آوریم، آنقدر بخوانیم، آنقدر عمیق شویم، كه هیچ نكته ای مورد غفلت واقع نشود. بر جدیت، هویت، کیفیت و صلاحیت و جمع بندی مدام پیرامون توصیه مینمود. به قول خودش با جان سختی باید در پی کشف اسلوب و روش بود[7] و حنیف نژاد را میستود که می¬گفته ”یک مثقال عمل میکنیم باید 50 خروار جمع بندی کنیم. برای هر عملی باید مقدمتا تحلیل داشت و در طول عمل، دینامیسم و بعد از عمل، جمع بندی و تا جمع بندی تمام نشده حرکت جدید را شروع نباید کرد“[8]. براین باور بود که“همچنان که سه وزن از اوزان چهارگانه رباعی ثابتند، و یکی شناوران؛ در میانه میدان تحولات نیز از چهار مضراب موسیقی متن سراسر دوران، عشق و منش و مشی و روش،] سه گانه ی[ عشق و منش و روش ثابتند و مشی شناور است متناسب با شرایط روزگاران“[9] از این همه وسواس در جمع بندی و تفسیر مداوم، ره تغییر پیرامون را میجست. هدی در ”مشی بومی به همراه صبوری“ روش مواجهه با پدیدهای سیاسی را به خوبی میآموزاند. هدی مدتی بود که میگفت ایران را نیروی نو، ادبیاتی تازه و با صلاحیت لازم است و از این رو به ورز اندیشه و کارآفرینی اجتماعی و قرآن پژوهی و تاریخ خوانی، به جای عمل صرف سیاسی روی آورده بود. به قول مهندس توشه های از سه کتاب تاریخ، طبیعت و قرآن میجست.
کوچه پس کوچه های شهر تهران را، از پایین تا بالا گشته بود.آنجا که خانه محذوفی و زندانی سیاسی بود میشناخت. اول مهر هر سال پدری بود برای بسیاری از کودکان پدر زندان رفته، گه گداری میشنیدیم که خانواده فلان زندانی و یا خود زندانی پس از آزادی، شگفت زده از حضور هدی، او را میستودند. بچه های دوستان زندانیم این روزها گریه کنان سراغ عمو صابر را میگیرند. هر وقت فرصتی دیداری مهیا میشد فهرستی از دوستانت را منظم در ذهن داشت. سراغ همه را میگرفت و کسی از قلمش نمی افتاد. سیر همه ی بچه ها را دنبال میکرد از همه جمع بندی داشت و بواسطه ی دوری یا نزدیکی گاهی تندی نقدش را میچشیدی، تندی که جانت را به وجد میآورد از این همه پیگیری، مسولیت پذیری و تعهد. با جدیت مردانه ش، انتظار جدیت و کیفیت داشت. فراموش نمی کنم در غوغای تیر 78 وقتی که برای شنیدن تحلیلی و مداوای سرگشتی و حیرتم به ایران فردا رفتم، به تندی مرا نهیب زد که امروز برای چه آمدی اینجا؟ بی مبالاتیم را هشدار میداد و به تلخی از آنکه بدون ارزیابی از نتایج عملم در آن روز به دفتر مجله رفته ام را گوشزد نمود. خوش برخورد و نیک بدرقه، مهربان و با حافظه و مودب بود و ادب و رعایت حرمت بزرگان و پیشکسوتان را سخت میداشت و از تندی و بی پروایی برخی از ما دلخور میشد.
هر وقت که به نقد رابطه دانشگاه و احزاب میپرداختم و رابطه فعالان سیاسی با دانشجویان را مرور میکردم، هدی شاقول و تراز بود. برای دیگران هدی و تقی رحمانی و رضا علیجانی را نظیر میآوردم، میگفتم چرا هدی عزیز است؟ چرا همه حرمت هدی را دارند؟ ببینید او از شما تندتر نقد میکند، اما مسولانه؛ و تعهدش را بر رخ میکشیدم. هر چه میگفت خود پیشتر عمل کرده بود. هدی و خانم جمشیدی از سابقون دانشکده(مدرسه عالی بازرگانی) بودند. تبار همه را میشناخت و تحلیل میکرد. از دوره ستار خواننده تا انقلاب فرهنگی و اصلاحات و دوره ی کودتا، همه رنگ های دانشکده اقتصاد را دیده بود. اقتصاد خوانده بود و وقتی در موسسه عالی پژوهش تامین اجتماعی از عدالت در مشروطه سخن میگفت، حیرت توام با احترام حضار را میتوانستی دید و شگفتی از اینکه هدی تاریخ خواننده یا ادبیات؟ اقتصاد خواننده یا سیاست، این همه حسن و دقت و نظم از کجا در یک فرد قابل جمع شدن است؟
مرخصی نوروز رخصتی دست داد تا به دیدارش بروم. دوستان میگفتند هدی منتقد تجهیز بند 350 توسط خیرینی بود که با هزار زحمت، اندکی از کمبودها را جبران میکنند. گفتم آقای صابر چرا در زندان گیر دادید به این امکانات محدود؟ چرا گفته اید زندان جای سختی است. آخر دوستانی به طعنه میگویند هدی در زندان هم دست از چریک بازی برنمی دارد، امکانات محدودی که از بیرون به هزار زحمت میآید را پس میزند.گفت فلانی؛ گفته م اگر منبع محدودی از کمک هست، شورایی باید نحوه تخصیص را تشخیص دهد و اسراف نباید باشد. گفت آقای باقی چه تاثیر زیبایی بر فضایی زندان گذاشته و کاش در زندان همه ی سیاسی ها با جوانان خیابان و بچه های گمنام بیشتر همسفره و همراه شوند. گفت میگویم برای چه مرا بدون محکومیت یا اتهام در حبس نگه داشته اید؟ و حالا بدون وثیقه مرا مرخصی میفرستید؟ میگویند : سپاه پاسداران روی تو حساس است و خواسته اند تا تو در زندان باشی!
پس از شهادت هاله سحابی، چند روزی با خود کلنجار میرفتم، برای آقای دکتر شامخی بنویسم از جلوه های باشکوه مقام صبرش ، از ”ما رایتما الی جمیلا“ گفتنش، از دل سوخته و شرمندگی در برابر استادش و اینکه نتوانسته امانت داری کند، خواستم بنویسم که خوشا به حالتان که به چنین مقام صبری دست یافته اید و چه به زیبایی، جلوه باشکوه صبر را برای هم نسلانم بازآموزی میکنید. دوستانم همه در شگفتند که خدایا این آقای میثمی و شامخی چقدر بزرگوارنه صبورند، خبر آمد که هدی هم رفت؛ حالا میگویم آقای شامخی، خانم جمشیدی، تبریک به شما و السلام علی بماصبرتم و تسلیت بر ما ، و نسلی که هدی و هاله ازشان دریغ شد. تسلیت بر نسل من که سالهاست هاله و هدی ازشان دریغ شده. سالهاست شما را خارج شده از دین معرفی میکنند.شما را که وارثان حقیقی خون شهدای میهن ید. گویی این سنت خداوند است این چنین بواسطه خون مطهر هاله و هدی، کوس رسوایی یزیدیان بر هر کوی و برزنی جار زده شود. و بدا به حالشان، حبطت اعمالم فی الدنیا و الاخره هستند[10]، آنان بواسطه کشتن دادگستران بر روی زمین، به جزای کشندگان پیامبران وعده داده شدند و وعده الهی حق است. بدا به حالشان و خوشا به حال شما و میوه های دلتان که طوبی لهم و حسن و ماب اند.
طی کردن راه طی شده هدی دشوار است، اما دوستان هدی، و آسمان پر ستاره ملی مذهبی، از یزدی ها و توسلی ها تا بسته نگار ها و ملکی ها و شاه حسینی ها و پیمان ها تا میثمی ها و علیجانی ها و رحمانی ها، پر فروغ اند. همچون مناره هایی در کویر این سرزمین، نور میتابانند.هر چند که از این همه داغ، کمرشان شکسته و ندای حسین بر پیکر عباس از دل خانواده ملی مذهبی بلند است، که کمرم شکست و دشمنم شاد شده[11]، اما همچنان عظمت صبر و یقین به وعدهای پرودگار را به نسل ما میآموزند. سلام و درود خدا بر هدی صابر و هاله سحابی، شهدای خرداد 90
والسلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا(مریم 15)
پی نوشت:
[1] ) ربنا تقبل منا هذا القلیل من القربان
[2] ) قتلالله قوما قتلوک... و علی الدنیا بعدك العفا، اجرأهم علی الرحمن و علی انتهاك حرمه رسول الله“
[3] ) فلو ان امرءا مسلما مات من بعد هذا اسفا ما کان به ملوما، بل کان به عندی جدیرا.
[4]) من رای سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناکثا لعهدالله مخالفا لسنه رسوالله یعمل فی عبادالله بالاثم و العدوان. فلم یغییر عیله بفعل و لاقول کان حقا علی الله ان یدخل مدخله.
[5] ) نامه تسلیت هدی صابر به مهندس سحابی
[6]) همان منبع
[7] ) سه هم پیمان عشق، صفحه 142
[8]) همان منبع، صفحه 159
[9]) همان منبع، صفحه 159
[10]) ان الذین یكفرون بایات الله و یقتلون النبیین بغیر حق و یقتلون الذین یامرون بلقسط من الناس فبشرهم بعذاب الیم. اولئک حبطت اعمالهم فی الدنیا و الاخره و ما لهم من ناصرین. (آل عمران 21 و 22)
[11] ) انکسر ظهری و قلت حیلتی و شمت بی عدوی